جمعه 24 فروردین 1403 برابر با Friday, 12 April , 2024

نقیب ابوجعفر و ترسیم رابطه گزاره ‏هاى تاریخى با نگره ‏هاى کلامى

چکیده: نقیب ابوجعفر یکى از متکلمان و دانشمندان نیمه دوم قرن ششم هجرى و از فرقه زیدى و شیعه است. بازتاب افکار و آراى شیعىِ او را به‏ وضوح مى‏توان در کتاب شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى، شاگرد سنّى او مشاهده نمود. تأثیر این شخصیت جهان شیعه بر افکار ابن ابى الحدید، غیر قابل انکار است، به ‏ویژه با اندک دقت در مباحث تاریخىِ این کتاب و بررسى مباحثه ‏ها و مناظره ‏هاى نقیب ابوجعفر و ابن ابى الحدید مى‏ توان به تأثیرگزاره ‏هاى تاریخى بر آراى کلامى پى برد. نوشتار پیش‏ رو در نظر دارد با رویکرد بر گفت ‏و گو و مناظره ‏هاى این استاد شیعى و شاگرد سنى به تأثیر و تأثر علم کلام و گزاره‏ هاى تاریخى بپردازد.

 

کلمه های کلیدی:

•ابن ابى الحدید

•ابوجعفر

•گزاره‏هاى تاریخى و نگره‏هاى کلامى

 

 

مقدمه

 

    نگاهى نو و از سر تعمّق به «دانش تاریخ» و نقش آن در میان دیگر علوم، حاکى از این است که در این علم، نوعى هدایت‏گرى وجود دارد. بسیارى از نگره‏ها و آراى کلامى، فقهى، فلسفى و … را مى‏توان با بررسى سیره و سخن معصومان علیهم‏السلام تبیین کرد و با استدلال به وقایع و حوادث نهفته در دل تاریخ که امروزه به دست ما رسیده، به کشف حقیقت یا حلّ مسئله ـ که هدف نهایى تحقیق است ـ دست یافت. در این میان، ترسیم رابطه این علم با علوم متعدد کارى بس ارزش‏مند خواهد بود که پژوهشگران، کمتر به آن توجه کرده‏اند.

 

(65)

 

——————————————————————————–

 

    نوشتار حاضر بر آن است رابطه عمیق و تنگاتنگ بین گزارش‏هاى معتبر تاریخى و نگره‏هاى کلامى را ترسیم کند. پس، بررسى نقل‏هاى ابوجعفر نقیب، استاد شیعى ابن ابى الحدید معتزلى را بستر مناسبى براى این امر دیدیم. با بررسى سخنان این متکلم، ادیب و شاعر بزرگ، متوجه اطلاعات عمیق تاریخى او شدیم که ما را به هدف نزدیک‏تر مى‏کرد. وى در گفت‏وگو، مباحثه و مناظره با شاگرد سنّى خود از گزارش‏هاى یاد شده در کتاب‏هاى اهل سنت بهره مى‏جسته و کمتر به منابع شیعى مى‏پرداخت و این بهترین مصداق «جدال احسن» است.

 

    ابوجعفر در بسیارى از موارد، حقایق و اعتقادات شیعى را با ظرافت تمام، طرح سؤال و دعوت وجدان عمومى و به‏ویژه عامه (اهل‏سنت) به تفکر و چیدن قطعات تاریخى در کنار یکدیگر براى رسیدن به نتیجه مطلوب و عقلانى، بیان مى‏نمود و همین جذابیّت‏هاى رفتار علمى او ما را بر آن داشت تا بیش از پیش به شناخت وى بپردازیم و سپس رابطه مذکور را ترسیم نماییم.

 

 

آشنایى اجمالى با شخصیت نقیب ابوجعفر یحیى‏بن ابى زید

 

    یکى از افرادى که مى‏توان گفت در زمره گمنامان تاریخ است یا دست‏کم بسیار کم‏رنگ و سطحى از وى سخن به میان آمده، نقیب ابوجعفر است. ابوجعفر از نقباى قرن ششم و علوى زیدى بوده است. با تتبع در آرا و نظریه‏هاى وى که بخش اعظم آن در کتاب شرح نهج البلاغه، نگاشته ابن ابى‏الحدید منعکس شده است مى‏توان به چارچوب نظرى و فکرى او دست یافت. به نظر مى‏رسد دلیل عدم پردازش به شخصیت وى در کتاب‏هاى مهم تراجم و اعلام شیعه و اهل سنت، همین آرا و افکار است که هم مخالف با اعتقادات عامه بوده و هم در برخى موارد

 

(66)

 

——————————————————————————–

با عقاید شیعى تناسب ندارد. این نوع نگرش باعث شده است که ابن ابى‏الحدید در توصیف وى از واژه‏هاى منصف، غیر متعصب و معتدل در مورد صحابیون و به‏ویژه شیخین یاد کند. البته با نگاهى عمیق‏تر به مجموعه آرا و اندیشه‏هاى وى که در قالب مناظره و گفت‏وگو با شاگرد معتزلى وى ارائه شده است، خواهیم دید که درصد و تناسب بین نظریه‏هاى موافق و مخالف وى نسبت به خلفا بسیار تأمل برانگیز است و شاید اگر این نرمش مختصر را از خویش نشان نمى‏داد، زمینه اظهار آرا و اندیشه‏هاى شیعى و ولایى او در مورد حضرت على علیه‏السلام و حضرت زهرا علیهاالسلام از سوى ابن ابى‏الحدید با وجود تعصب خاصى که در افکار و عقاید او دیده مى‏شود، ایجاد نمى‏شد.

 

    به شهادت برخى، مدح خلیفه و سلطان وقت نیز موجب خدشه‏دار شدن وجهه او نزد اهل علم شده است. در کتاب‏هاى اهل‏سنت نامى از او برده نشده، زیرا با اعتراض‏هاى منطقى و مستند خود که دقیقا مبتنى برگزارش‏هاى تاریخى منقول از اهل سنت است، براى هر عصر و نسلى طرح سؤال مى‏کند و مظلومیت ائمه علیهم‏السلام ، غصب خلافت حضرت امیر علیه‏السلام ، عملکرد صحابه در رابطه با پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و على علیه‏السلام و ده‏ها نکته مهم اختلافى بین شیعه و سنى را با ظرافت کامل بیان کرده و در موارد زیادى منطقى بودن این مطالب به حدى است که شاگرد ادیب و دانشمند او، ابن ابى الحدید در برابر احتجاج و استدلال وى دلیل و پاسخى نمى‏یابد و با سکوت، از بحث مورد نظر خارج مى‏شود. این سکوت، زمینه تفکر و تحلیل را براى خواننده کتاب و شاهد مناظره‏هاى مکتوب استاد شیعى و شاگرد سنّى فراهم مى‏سازد و چه بسا تأثیرگذارتر از صدها فریاد خواهد بود.

 

    نام ابو جعفر، یحیى بوده و پدرش به اختلاف، أبى طالب،(1) أبى‏زید،(2) محمّد بن محمّد بن أبى‏زید(3) و محمّد بن محمد بن محمدبن محمدبن على(4) ذکر شده است. وى از ادیبان، متکلمان و

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . محمد بن عبدالغنى ابن نقطه، تکملة الاکمال، ج 1، ص 224.

 

2 . على بن محمد مجدى علوى، المجدى فى انساب الطالبیین، ص 127.

 

3 . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 12، ص 89 .

 

(67)

 

——————————————————————————–

اندیشمندان نیمه دوم قرن ششم بوده و در علم انساب و تاریخ نیز تبحّر فراوانى داشته است.

 

    از مجموع نقل‏هاى یاد شده و موارد دیگرى که در بخش‏هاى بعدى نوشتار ذکر مى‏شود مى‏توان دریافت که نام وى یحیى بن محمّد بن محمد بن ابى‏زید است و چون کنیه پدر و وى ابوطالب بوده، گاه با انتساب به کنیه پدر، یحیى بن ابى‏طالب گفته شده، و گاه با انتساب به کنیه جد پنجم وى، یحیى بن ابى‏زید خوانده مى‏شده است.

 

    امّا در مورد سال تولد و وفات وى مى‏توان گفت در سال 548 ق در بصره متولد شده و در ماه مبارک رمضان سال 613 ق در بغداد دارفانى را وداع گفته است.(1) البته ذهبى نیز که مرگ وى را در دهه هفتم عمرش ذکر مى‏کند و در زمان خلافت الناصر لِدین اللّه‏ (575-622 ق) همین نکته را تأیید مى‏کند.(2) هم‏چنین ابن نقطه به هجرت پدر ابوجعفر به بغداد در سال 555 ق اشاره داشته، اما درباره تاریخ تولد و مرگ ابوجعفر چیزى نمى‏نویسد.(3)

 

    شاید بتوان گفت نزدیک‏ترین اثر به زمان ابوجعفر در علم تراجم و رجال کتاب تکملة‏الإکمال ابن نقطه (م629 ق) است. این کتاب در واقع، تکمیلى است براى کتاب اکمال الکمال ابن ماکولا (م 475 ق) که در آن به شرح و ترجمه افرادى که نسب آن‏ها به ترجمه‏هاى مذکور در اکمال الکمال برمى‏گردد، پرداخته شده است.

 

    ابن ماکولا به برخى از کسانى که به فردى با نام «باغر» منسوب هستند اشاره کرده و با

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . محمد بن شاکر، کُتبى، فوات الوفیات، ج 2، ص 617.

 

2 . همان.

 

3 . شمس الدین احمدبن‏محمد ذهبى، المختصر المحتاج الیه، ج 3، ص 249.

 

4 . ابن نقطه، همان، ج 1، ص 224.

 

(68)

 

——————————————————————————–

تعبیر «و جماعة هؤلاء منهم»(1) از ذکر بقیه منصرف شده است که البته پاره‏اى از آن‏ها در آن زمان هنوز به دنیا نیامده بودند. ابن نقطه نَسَب پدر ابو جعفر را در ادامه این بحث مى‏آورد و در ترجمه ابوجعفر هم مى‏نویسد :

 

    و پسرش ابوجعفر یحیى بن ابى‏طالب شاعرى بود با اشعار ملیح و گیرا [او در ماه رمضان سال 613 ق در بغداد در گذشت].(2)

 

    نقیب ابو جعفر به نقل از مصحح کتاب ایمانُ ابى‏طالب از شیوخ ابن معدّ است.(3) ابن معد درکتاب الحّجة على الذاهب الى تکفیرِ ابیطالب به نقل از یحیى بن ابى زید(نقیب ابوجعفر) (م630 ق) از پدرش ابوطالب، محمّد بن محمد از تاج الشرف، معروف به ابن‏السخطه و او از العمرى، نسّابه شهیر، روایتى را نقل کرده است.

 

    المنذرى (م 656 ق) نیز در کتاب التکملة لِوفیات النقله با اشاره‏اى مختصر، از ابوجعفر یاد کرده و نسب و سال وفات و شهرت وى را در شاعرى بیان مى‏کند.

 

    ابن طقطقى (م 709 ق) که نقیب برجسته علویان حلّه، نجف و کربلا بوده، در کتاب الفخرى خود ذیل بیان دوران وزیر معزالدین سعید بن على حدیث انصارى از ابوجعفر نقیب سخن به میان آورده و مى‏نویسد :

 

 

——————————————————————————–

 

1 . على بن هبة اللّه‏ بن على ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج 1، ص 172.

 

2 . ابن نقطه، همان، ج 1، ص 224. در متن کتاب نیز تاریخ وفات ابو جعفر درکروشه آورده شده است و احتمالاً ازاین جهت است که در بعضى از نسخه‏ها این مطلب دیده مى‏شود و در برخى دیگر وجود ندارد.

 

3 . سید شمس الدین فخار ابن معد موسوى، ایمان ابیطالب، ص 11.

 

(69)

 

——————————————————————————–

 

    هنگامى که ابو جعفر به دادخواهى از ناظر بصره نزد وزیرمعزالدین آمد قصیده‏اى در برابر او انشا کرد و درآن، نسبت به ناظر بصره اظهار تظلّم نمود.

 

    برخى از بیت‏هاى این شاعر چنین است :(1)

 

    قبایل انصار کم نیستند، لکن بنوغنم از برگزیدگان آن‏ها هستند.

 

    از آن‏جمله است أبوایّوب که محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به خانه وى آمد و او را برگزید.

 

    آرى، نسبت خالص من از محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است و تو نیز از قبیله انصار هستى.

 

    از این رو، من حق جوار دارم و بر تو وارد شدم آن‏گونه که محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به خانه جدت فرود آمد، و میهمان را حق جوار است.

 

    پس چرا باید به من ستم شود، حال آن‏که به محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پیامبر اسلام منسوب هستم و تو نیز از انصار هستى.(2)

 

    وى پس از بیان شعر، مى‏نویسد :

 

    گفته‏اند هنگامى که وزیر معزّ الدین اشعار ابوجعفر نقیب را شنید به حال وى رقّت کرد و به او خلعت و صله داد، حاجت وى را برآورد و داد او را از ناظر بصره بستاند و ناظر را عزل کرد.

 

    گفتنى است اگر چه ابن خلّکان (م 681 ق) که در عقاید خود بسیار متعصب است، در کتاب وفیات الاعیان هیچ نامى از ابوجعفر نقیب نمى‏آورد و حتى به ابن ابى الحدید هم در چند سطرِ

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 .

 

 و قبایل الانصار غیر قلیلة   لکن بنو غنم هم الاخیار

 منهم ابو ایّوب حَلّ محمد   فى داره و اختاره المختار

 اَنَا منه فى النسب الصریح و انت من   ذاک القبیل فلى بذاک جوار

 ولقد نزلت علیک مثل نزوله   فى دار جدّک و التنزیل یجار

 فعلامَ اُظلم و النبى محمد   اُنمى الیه و قومک الانصار

 

2 . محمد بن على ابن‏طقطقى، الفخرى فى الاداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، ص 324. این کتاب به نام فخرالدین عیسى، حاکم شهر موصل نام‏گذارى شده است.

 

(70)

 

——————————————————————————–

محدود بدون ذکر و شمارش کتاب‏هاى باقیمانده از وى مى‏پردازد،(1) امّا ابن‏شاکر کُتبى (م 764 ق) در کتاب فوات الوفیات که به تراجم و اعلامِ ذکر شده در وفیات الاعیانِابن خلکان پرداخته است ذیل ترجمه «ابو جعفر العلوى» به شخصیت او اشاره نموده، وى را به صفاتى همچون ملیح المجالسه، حُسن الاخلاق، متواضع، شریف النفس از جهت تدّین، ستوده است و به زمین‏گیر شدن او اشاره مى‏کند.(2) افزون بر این موارد، ابن کثیر(3) و ذهبى(4) نیز در کتاب‏هاى خود درباره ابوجعفر مطالبى را مى‏آورند.

 

    لازم به ذکر است که مطالب پیش گفته براى آشنایى اجمالى با ابوجعفر در کتاب‏هاى نزدیک به زمان او بوده و ما درصدد نقد و تحلیل شخصیت وى نیستیم. به هر حال، از مجموع کلام ابن‏نقطه، ابن طقطقى، ابن شاکر، ابن کثیر، ذهبى و … مى‏توان ویژگى‏هاى زیر را براى ابوجعفر نقیب شمرد :

 

الف ـ وى از سادات حسنى بوده و زیدیه است؛

 

ب ـ در عصر خویش مقام شامخ نقابت داشته و پس از پدر، نقیب بصره بوده است. (پدرش در سال 561 ق از دنیا رفت و به تصریح علما پس از پدر، نقابت بصره را به عهده گرفت و خود در سال 612 ق در گذشت، مدت نقابت وى 52 سال بوده است)؛

 

ج ـ استاد ادبیات و شاعر بوده است ؛

 

د ـ وى به علم انساب، ایام العرب، ادبیات و شعر آگاهى کامل داشته است؛

 

ه ـ از سجایاى اخلاقى وى مى‏توان به ملیح المجالسه، حسن خلق، تواضع و شرافت نفس بنا به نقل ابن شاکر کُتبى اشاره نمود؛

 

ز ـ او با اُمرا و سلاطین وقت، نوعى سازش‏کارى داشته و آن‏ها را مدح مى‏کرده است.

 

    نمونه‏هاى شعر و به عبارتى، گونه‏هاى شعرى ابوجعفر نقیب که در کتاب‏هاى متعدد دیده مى‏شود نمایان‏گر لطافت و ظرافت طبع و قریحه او در سرایش انواع شعر است. بررسى این

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . شمس الدین ابن خلّکان، وفیات الاعیان، ج 5، ص 392. وى حتى به معلقات العلویات السبع ابن‏ابى‏الحدید هیچ اشاره‏اى ندارد.

 

2 . ابن شاکر کُتبى، همان، ج 2، ص 617.

 

3 . ابن کثیر، همان، ج 12، ص 89 .

 

4 . ذهبى، المختصر المحتاج الیه من تاریخ الحفاظ الدبیثى، ج 3، ص 249.

 

(71)

 

——————————————————————————–

اشعار و احساس انتقالى آن به مخاطب بحث، تخصصى ادبى را مى‏طلبد و از موضوع بحث ما خارج است، امّا قسمتى از شخصیت ناشناخته وى را مى‏توان در اشعار باقیمانده از او بازشناخت.

 

 

نقیب ابوجعفر و ابن ابى الحدید

 

    پیش از ورود به مبحث اصلى، آگاهى مختصرى از شخصیت ابن ابى‏الحدید، ضرورى به نظر مى‏رسد، زیرا حجم وسیعى از منابع مورد نیاز ما در این نوشتار، کتاب شرح‏نهج‏البلاغه اوست. ابن ابى‏الحدید (586-656 ق) از دانشمندان بزرگ و مشهور اهل‏سنت است که در دربار مستعصم، آخرین خلیفه عباسى با عنوان کاتب دیوان دارالخلافه بود. او معتزلى بوده و اگر چه در سطور زیادى از نگاشته‏ها و سروده‏هاى خود از مناقب امیرالمؤمنین على علیه‏السلام مى‏گوید و به افضلیّت او ایمان دارد، ولى تقدیم مفضول بر افضل را بنا بر مصلحت جایز مى‏داند.

 

    از آن‏جا که وى در نوجوانى به بغداد رفته و از محضر علماى مشهور آن دیار بهره جسته، در واقع، هم اساتید شافعى زیادى داشته و هم از اساتید شیعى بهره‏مند شده است. از کتاب‏هاى او افزون بر شرح‏نهج‏البلاغه مى‏توان به الفلک الدائر على مثل السائرکه در سیزده روز نگاشت(1) و العبقرى الحسان و شرح یاقوت بن نوبخت اشاره نمود.

 

    وى در قصیده «عینیه» خود که یکى از قصاید هفت‏گانه او و در مدح على علیه‏السلام است، خطاب به برقى که ظلمت شب را مى‏شکافد، چنین مى‏سراید :

 

    اى برق! اگر از سرزمین غرى (نجف) گذر کردى به آن تربت پاک بگو:

 

    آیا مى‏دانى پیکر چه کسى را در تو به ودیعت نهاده‏اند؟

 

    موسى، عیسى مسیح و پیامبر اسلام در آن‏جا هستند، بلکه نور خداى متعال در توست تا آن‏که چشم بصیرت دارد بنگرد.

 

    سپس اعتراف مى‏کند و مى‏سراید :

 

    حساب ما روز قیامت به وسیله او به خداوند عرضه مى‏شود،

 

 

——————————————————————————–

 

1 . الوافى بالوفیات، ج 18، ص 46.

 

(72)

 

——————————————————————————–

 

    او پشتیبان و پناه‏گاه ما در آن روز وحشت زاست،

 

    من مکتب اعتزال را برگزیده‏ام،

 

    امّا به خاطر تو همه شیعیان را دوست دارم.(1)

 

    ابن ابى‏الحدید همواره از سوى اهل سنّت به خاطر گرایش شدید و عمیق‏اش به حضرت على علیه‏السلام و نگاشتن مطالبى که به نفع شیعه است، مزمت مى‏شود و شیعه نیز وى را به علت حمایت شدید از خلفاى راشدین و توجیه برخى از لغزش‏هاى آنان سرزنش مى‏کند.(2)

 

    ابن ابى‏الحدید درصفحه‏هاى متعدد کتاب شرح‏نهج‏البلاغه توصیف و تحسین ویژه‏اى در مورد ابوجعفر نقیب دارد که بررسى این توصیفات مى‏تواند در شناسایى شخصیت وى یارى‏گر ما باشد. در قسمتى از کتاب، وقتى نویسنده، با نگاهى تعصب‏آمیز ـ که از ویژگى‏هاى نویسندگان اهل سنت است ـ از خلفاى سه‏گانه سخن مى‏راند، از آن‏جا که نظر استاد را به آراى خویش، نزدیک‏تر از دیگر شیعیان و علویون مى‏بیند به وجد آمده و درتوصیف استاد چنین مى‏نویسد :

 

    ابوجعفر نقیب ـ رحمت خدا بر او باد ـ سرشار از علم، داراى عقل صحیح و منصف در جدال (گفت‏وگوى برهانى) بود و اگر چه علوى (شیعه علوى) بود، امّا تعصب در مذهب نداشت. او به فضایل صحابه اقرار مى‏کرد و شیخین (عمر و ابوبکر) را مدح مى‏گفت.(3)

 

    لازم به ذکر است که دیدگاه ابوجعفر نقیب نسبت به خلفاى سه‏گانه در چند موضع کتاب ابن ابى‏الحدید ذکر شده است و در تمام موارد، خدمت‏ها و فتوحات و غنایم حاصله از آن‏ها و … مطرح شده و برخى از برنامه‏هاى گزارش شده توسط مورخان را نیز تحسین کرده است، امّا موارد منفى بیشتر مطرح شده و اگر حجم مدح و ثناى او را در مورد خلفا، با مطالبى که در مورد حضرت امیر علیه‏السلام آورده است مقایسه کنیم، اختلاف قابل توجهى را مشاهده خواهیم کرد. از سوى دیگر اگر اعتراض‏ها و انتقادهاى وى را به خلفاى سه‏گانه، در برابر مدح و ثناى او گذاریم

 

——————————————————————————–

 

1 . «قصائد سبع» با «القصائد العلویّات السبع» از سروده‏هاى ابن ابى الحدید در مورد حضرت على علیه‏السلام است که این سروده، بخشى از یکى از قصیده‏هاى آن است.

 

2 . ر.ک: ابن خلّکان، همان، ج 5، ص 392؛ تلخیص مجمع الاداب، ج 1، ص 190؛ دایرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، ص 640.

 

3 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 222.

 

(73)

 

——————————————————————————–

باز مى‏بینیم کفه اعتراض سنگین‏تر از موارد امضایى و تأیید است که در این مقاله براى نمونه، مواردى را ذکر خواهیم نمود.

 

    ابن ابى‏الحدید در بخش دیگرى از کتاب خود که بار دیگر از صحابه و خلفا سخن به میان مى‏آورد ابوجعفر را چنین توصیف مى‏کند :

 

    سألت النقیب ابا جعفرـ رحمة‏اللّه‏ ـ و کان منصفا بعیدا عن الهوى و العصبیة عن هذا الموضع؛(1) از نقیب ابوجعفر ـ که رحمت خدا بر او باد ـ سؤال کردم و او منصف بود و از هوس و تعصب در این مورد دورى مى‏کرد.

 

و نیز مى‏نویسد :

 

    و کان ابو جعفر ـ رحمه اللّه‏ ـ لایجحد الفاضلَ فضله؛(2) و ابو جعفر ـ رحمة‏اللّه‏ ـ فضیلت فاضل را انکار نمى‏کرد.

 

    به‏دنبال این عبارت مى‏نویسد که یک بار از ابوجعفر در مورد سبب محبّت مردم به على علیه‏السلام و این‏که چرا جان خود را براى او هلاک مى‏کنند پرسیدم و خواستم بدون آن‏که از دلیرى و دانایى و سخن‏ورى او بگوید، پاسخ دهد، ابوجعفر (با شنیدن این سخنان) خندید و گفت :

 

    کم تجمع جرامیزک(3) عَلَّى!؛ وه که چه عهد و پیمانى با من مى‏بندى و سخت مى‏گیرى!

 

    سپس دو مقدمه مهم را ذکر نموده و با تمثیل بیان مى‏کند که عشق و علاقه برخى از افراد به على علیه‏السلام به فطرت آن‏ها و حس نوع‏دوستى و هم‏دردى با مظلوم باز مى‏گردد، و برخى هم از سبحایاى او آگاهند و به او عشق مى‏ورزند.

 

    ابن‏ابى‏الحدید در پایانِ مبحثى دیگر درباره حضرت على علیه‏السلام از ابوجعفر نقل مى‏کند و مى‏نویسد :

 

    این خلاصه کلامى بود که من از ابوجعفر نقیب حفظ کرده بودم … مذهب او

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . ابن ابى‏الحدید، همان، ج 7، ص 174.

 

2 . همان، ج 10، ص 223.

 

3 . جرامیز، جمع جُرموز در معانى، حوضچه، حوض، چاه خانه کوچک و اعضا به کار مى‏رود. دکتر مهدوى دامغانى در ترجمه شرح نهج‏البلاغه این جمله «کم تجمع جرامیزک عَلَّى» را «وه که چه عهد و پیمانى با من مى‏بندى و سخت مى‏گیرى» ترجمه نموده است، ولى به نظر مى‏آید ترجمه دیگرى نیز مى‏تواند داشته باشد؛ یعنى «وه که چقدر ظرف وجودت را از علم من پر مى‏کنى!».

 

(74)

 

——————————————————————————–

امامى نبود (یعنى زیدى بوده است) و از علماى پیش از خود (قدما) جدا شده بود و به قول مسرفین، راضى نبود و لکن آن‏چه از کلام بر زبانش جارى مى‏شد، به صورت بحث و جدل بین من و او بود.(1)

 

    براى حسن ختام این بخش از نوشتار، گفت‏وگوى پایانى ابوجعفر و ابن ابى‏الحدید را در مورد صحابه مى‏آوریم تا نکات ظریف آن، ما را به شخصیت ابوجعفر نزدیک‏تر کند. ابوجعفر به شاگردش مى‏گوید :

 

    بین من و شما چیز کمى باقى مانده است. من معتقدم که نصّ [برخلافت على علیه‏السلام [وجود داشته و شما به آن اعتقاد ندارید.

 

ابن ابى الحدید مى‏گوید :

 

    براى ما آن‏چنان که به علم برسیم، نصّ ثابت نشده است و آن‏چه شما مى‏گویید فقط در اخبار شما یافت مى‏شود و امّا در اخبار دیگر، ما و شما مشترک هستیم و از سوى دیگر، تأویلات معلومى براى آن [نصّ] وجود دارد.

 

    در این بخش از کتاب شرح نهج‏البلاغه براى نخستین بار ابن ابى‏الحدید از دلگیر و ناراحت شدن ابوجعفر سخن مى‏گوید و بدیهى است که این مهم‏ترین مسئله مبناى اختلافى بین شیعه و اهل سنت است است. او مى‏گوید که نقیب ابوجعفر با دلگیرى گفت :

 

    فلانى! اگر بخواهیم دنباله تأویلات باشیم جایز است که درباره «لااله الا اللّه‏، محمّد رسول اللّه‏» هم معتقد به تأویل شویم. مرا رها کن و دست از تأویلات سرد (بى‏روح) بردار؛ آن هم تأویلاتى که جان‏ها و قلوب مى‏داند مقصود و مراد، آن تأویلات نیست و متکلمان (مراد متکلمان اهل سنت است) این تأویلات را با تکلّف و تعصب ایراد کرده‏اند.

 

    پس از این بیان عالمانه، نقیب ابوجعفر به عنوان استادى مشفق و دل‏سوز و با لحنى پدرانه به ابن ابى‏الحدید مى‏گوید :

 

    اینک در این خانه فقط من و تو هستیم و شخص سومى نیست که یکى از دیگرى شرم کند و بترسد.

 

 

——————————————————————————–

 

1 . ابن ابى الحدید، ج 12، ص 90.

 

(75)

 

——————————————————————————–

 

ابن ابى الحدید پس از بیان این جمله مى‏نویسد :

 

    چون سخن به این‏جا رسید گروهى وارد شدند که نقیب از آن‏ها بیم داشت و این سخن را رها کردیم و به سخن دیگرى پرداختیم.(1)

 

 

تفاوت عقاید امامیه و زیدیه و تحلیل اندیشه ابوجعفر

 

    نقیب ابوجعفر، شیعه زیدى بود، از این رو عقاید وى در برخى موارد با امامیه تفاوت داشت. آگاهى از تفاوت‏هاى مبنایى زیدیه و امامیه ما را یارى خواهد نمود تا شخصیت ابوجعفر را بیش از پیش بشناسیم و اندک تفاوت عقیده او را ناشى از جوّ زدگى یا هم‏نوایى با مخالفان اهل بیت ندانیم، چرا که باورهاى زیدیه از قرن دوم ایجاد شد و در قرن سوم هجرى شکل انسجام یافته‏اى به خود گرفت و ابوجعفر که از ادیبان، متکلمان و علماى نیمه دوم قرن ششم بود با این باورها و آرا زندگى خویش را سپرى مى‏کرد.

 

    زیدیّه در اصل، شاخه‏اى از مذهب تشیع است که به امامت زید بن على بن‏حسین علیه‏السلام اعتقاد دارند.(2) آنان به امامت على علیه‏السلام ، حسن، حسین و زیدبن‏على بن حسین و هر فاطمى که مردم را به خود دعوت کرده و ظاهرا عادل، عالم و شجاع باشد، قایل هستند.(3)

 

    به اختصار مى‏توان گفت که اصول مذهب زیدیه در سه مورد ذیل است :

 

    الف ـ تجویز امامت مفضول بر افضل؛ آن‏ها افضلیّت و اولویت حضرت امیر علیه‏السلام را بر سایر خلفا قبول دارند(4) و در مورد آن حضرت، قائل به نص هستند، امّا معتقدند که مى‏شود در زمانى مفضول بر افضل خلافت کند و جریان رویکرد عمومى مردم را در این مسئله دخیل مى‏دانند. در هر حال، خلافت خلفاى سه‏گانه را مى‏پذیرند با اذعان به برترى و اولویت امام على علیه‏السلام .

 

    ب ـ حصر امامت در فرزندان فاطمه علیهاالسلام (5) که البته برخى از زیدیه، شیخین را در این مورد استثنا مى‏دانستند.(6)

 

 

——————————————————————————–

 

1 . همان، ج 10، ص 22.

 

2 . حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ص 55.

 

3 . محمدبن‏محمدبن نعمان شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 39.

 

4 . محمدبن‏عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 155.

 

5 . احمد محمود صبحى، الزیدیّه، ص 72.

 

(76)

 

——————————————————————————–

    ج ـ شرط دعوت عَلنىِ فرزندان فاطمه علیهاالسلام به خود و خروج براى جنگ با ظالمان.(1)

 

    لازم به ذکر است که فرقه زیدیه انشعاب‏هاى زیادى در طول تاریخ یافته و عقاید آنان دچار تغییر و تحول شده است. البته ما درصدد تحلیل موشکافانه در مورد فرقه زیدیه نیستیم و تنها به مواردى که به نوعى با موضوع مقاله مربوط بود پرداختیم و خوانندگان را به کتاب‏هاى فِرَق و کلامى مهم در این موضوع ارجاع مى‏دهیم.

 

    گفتنى است که تا قرن ششم و زمان نقیب ابوجعفر، تحولات فراوانى در عقاید زیدیه به وجود آمد و انشعاب‏هاى متعدد موجب تغییرات کلامى در باورهاى زیدى شد که جهت پرهیز از استطراد، از شرح آن‏ها مى‏گذریم.

 

 

ترسیم رابطه گزاره‏هاى تاریخى و نگره‏هاى کلامى نقیب ابوجعفر

 

    پس از آشنایى اجمالى با شخصیت نقیب ابوجعفر، به تأثیر اطلاعات تاریخى در دیدگاه‏هاى کلامى او که در کتاب شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید منعکس شده است، مى‏پردازیم. بدیهى است که با نگاهى منصفانه و به‏دور از تعصب، و در صورت دقت در گزاره‏هاى تاریخى مى‏توان به حقیقت واقعیت‏هاى موجود در طول تاریخ پى برد و پایه‏هاى اعتقادى و کلامى را بر این مستندات بنیان نهاد. بسیارى از اختلافات فرقه‏ها و گروه‏هاى متعدد مذهبى، برخاسته از تعصب کورکورانه و تقلید بدون دلیل از گذشتگان است، و تنها در صورتى که محقق، خویش را در جایگاه انسان طالب حقیقت ـ و نه یک مسلمان شیعه یا سنى ـ بیرون از معرکه قرار داده و با کنار هم چیدن قطعات مهم تاریخى که از سوى عموم گزارش‏گران و دانشمندان پذیرفته شده است، به کشف حقیقت و حلّ مسئله بپردازد، مى‏تواند به قضاوت و داورى عادلانه بپردازد. هنر پژوهشگرِ تاریخ، ایجاد رابطه منطقى و منسجم بین قطعات و گزارش‏هاى تاریخى و نتیجه‏گیرى صحیح از آن‏ها و در نهایت، حلّ مسئله است.

 

    کتاب شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید سرشار از گزارش‏هاى تاریخى مهم و در بیشتر موارد، مورد قبول دو فرقه شیعه و اهل سنّت است و آن‏جا که ردّ پاى ابوجعفر یافت مى‏شود، ارتباط

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . اشواق احمد مهدى غلیس، التجدید فى فکر الامامة عند الزیدیّه، ص 56 .

 

2 . شهرستانى، همان، ج 1، ص 155 – 156.

 

(77)

 

——————————————————————————–

تنگاتنگ تاریخ و کلام مشهود مى‏گردد. او با استفاده از گزارش‏هاى تاریخىِ پذیرفته شده از سوى شاگرد معتزلى خود، چنان ماهرانه و ظریف به تثبیت مقام امامت و تبیین ظلم و ستمى که بر اهل بیت عصمت علیهم‏السلام به‏ویژه حضرت على علیه‏السلام و دخت گرامى رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، حضرت زهرا علیهاالسلام روا شده است، مى‏پردازد که ابن ابى‏الحدید در عموم مناظره‏ها و مباحثه‏ها حرفى براى گفتن نمى‏یابد و ترجیح مى‏دهد حرف آخر را از زبان استاد بیان کرده و به سکوت تن در دهد. و بدیهى است سکوت نیز بهترین نشانه براى رضایت است که اگر حرفى بود و پاسخى، بیان مى‏شود.

 

    اکنون براى ترسیم این رابطه نزدیک بین گزاره‏هاى تاریخى و نگره‏هاى کلامى، مواردى به عنوان نمونه ذکر مى‏شود.

 

 

عملکرد صحابه درگزاره‏هاى تاریخى و نگره کلامى نقیب ابوجعفر

 

    هنگامى که یکى از فقهاى شیعه در مجلسى با حضور ابوجعفر، ابن ابى‏الحدید و گروهى از بزرگان، افراد را با دلایل قرآنى و به‏ویژه روایت ابوالمعالى جوینى و دیگران از پیامبر که در آن از صحبت در مورد صحابه نهى شده بودند، از گفت‏وگو در مورد صحابه باز مى‏داشت، ابوجعفر پاسخ زیبایى را ارائه مى‏دهد که سرشار از گزارش‏هاى تاریخى بوده و به یک پیام و مباحثه کلامى منجر مى‏شود. او که سخنان خود را به صورت جزوه‏اى در آورده و در سال‏هاى پایانى عمر خود ـ و درکمال پختگى عقاید و باورها ـ براى جمع حاضر مى‏خواند، در پاسخ خود از دلایل زیرا بهره مى‏گیرد:

 

    الف ـ استدلال به آیات قرآن و اثبات این‏که خداوند به دشمنى با دشمنان خود و دوستى با دوستان خود، امر کرده است (مجادله /22، مائده /81 ، ممتحنه /12) ؛ فرستادن لعن، امر الهى است (احزاب/67) و او، خود عاصیان و گناه‏کاران را لعنت کرده است (مائده /78 ، احزاب/57 ، 61 و 64)؛

 

    ب ـ با دلایل عقلى اثبات مى‏کند که نمى‏توان ـ بنا به گفته جمعى حاضر در مجلس ـ در قیامت به خداوند گفت کار آن‏ها (صحابیون) از ما پوشیده بود و ما در زمان آن‏ها حضور نداشتیم پس چیزى نمى‏گوییم، زیرا گفته مى‏شود : مگر از دل و گوش شما هم پنهان مانده بود؟! اخبار صحیحى به دست شما رسیده است که امر مى‏کند به دوست داشتن آنان که پیامبر

 

(78)

 

——————————————————————————–

را تصدیق کردند و دشمنى با دشمنان او. به شما فرمان تدبّر در آیات قرآن و گفته‏هاى دیگران داده شده است چگونه مى‏خواهید بى‏خبرى را دلیل عدم لعن بدانید؟

 

    ج ـ استفاده از نقل‏هاى تاریخى و گزارش‏ها، و تطبیق آن‏ها با یکدیگر.

 

    این بخش سوم در مرکز و محور نوشتار حاضر قرار دارد. ابوجعفر پس از دو گونه استدلال پیش‏گفته با حالتى سرزنش‏گرانه روى به جمع حاضر که شیعه و سنى در آن حضور دارند، کرده و مى‏گوید :

 

    اى اهل حدیث و حشویّه و عامّه! چگونه است که در داستان عثمان ـ با آن‏که از شما پنهان بوده و حضور نداشتید ـ وارد شده و از قاتلان او تبرّى مى‏جویید و آن‏ها را لعن مى‏کنید؟! چگونه است که حرمت ابوبکر صدیق و عایشه را درمورد محمّد بن ابى بکر مراعات نمى‏کنید و او را لعن کرده و فاسق مى‏دانید، امّا ما را منع مى‏کنید اگر درباره معاویه و ظلم او به على علیه‏السلام و حسن و حسین علیه‏السلام و غصب حقوق آنان سکوت نکنیم؟ عجیب است که لعن ظالم عثمان براى شما سنّت است و لعن ستم‏کار به على علیه‏السلام و پسرانش، تکلّف؟!(1)

 

    ابوجعفر، همین مقایسه را با استفاده از گزارش‏هاى تاریخى بین فاطمه علیهاالسلام و عایشه، همسر پیامبر مطرح مى‏کند که به علت اهمیت قضیه و کثرت گزاره‏ها این بحث را در بخش مستقلى پى مى‏گیریم.

 

    چنان‏که گفتیم نقیب ابوجعفر براى ارائه نظریه‏هاى خود در مورد صحابه، گزارش‏هاى تاریخى ویژه‏اى را براى ابن ابى‏الحدید نقل مى‏کند که بخش‏هاى عظیمى از این گزارش‏ها در شرح نهج البلاغه آمده است. در این گزارش‏ها از عملکرد صحابه درنبردهاى بدر، اُحد، تبوک، حنین و در جریان انفال و شأن نزول سوره انفال و مسائل دیگرى که ارتباط مستقیم با شخصیت‏شناسى صحابه دارد، سخن به میان آمده است. ذکر این گزاره‏هاى تاریخى که هم در کتاب‏هاى شعیه و هم در منابع اهل سنت و به عنوان آراى اتفاقى این دو فرقه وجود دارد در نهایت، خواننده یا شنونده این سخنان را به نگرشى کلامى سوق مى‏دهد و آن این است که صحابه از خطا و لغزش مصون نبوده‏اند. ابوجعفرعلاوه بر یاد کرد از برخى صحابه و بررسى

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . ابن ابى‏الحدید، همان، ج 20، ص 20-32.

 

(79)

 

——————————————————————————–

نقش‏هاى مثبت و منفى آن‏ها در وقایع صدر اسلام، به یک تحلیل کلى عجیب و ابتکارى نیز مى‏پردازد. خلاصه تحلیل وى را مى‏توان چنین بیان نمود :

 

    اسلام در نظر بسیارى از صحابه، پایدار نشد مگر بعد از مرگ رسول خدا و پیروزى‏هایى که نصیب آنان شد و کسب غنایم و اموال و لذت دنیا و لباس‏هاى نرم و خوراک‏هاى دل‏پسند و زن‏هاى رومى و گنج‏هاى پادشاهان فارس. آن زمان، مزه خوش زندگى را چشیدند و زندگى سخت و ناپسند و خوردن سوسمار و خارپشت و موش صحرایى و پوشیدن جامه‏هاى پشمینه و کرباس تبدیل به باقلواهاى بادامى و پالوده‏هاى گوارا و پوشیدن ابریشم و دیبا شد. آن زمان بود که به صحّت دعوت پیامبر و درستى پیش‏بینى‏هاى او استدلال مى‏کردند و شک و نفاق که در دل داشته تبدیل به ایمان و یقیین و اخلاص شد و پس از این خوشى‏ها به دین روى آوردند تا بیش از پیش دنیا را به‏دست آورند. اگر این فتوح و نصرت و پیروزى‏ها و دولتى که از آن بهره مى‏بردند نبود، همانا پس از مرگ پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دین اسلام منقرض مى‏شد، همان‏گونه که در کتاب‏هاى تاریخى در مورد پیامبرى خالد بن سنان عَبَسى ثبت شده است… .(1)

 

    این تحلیل در جاى خود به بحث نیاز دارد و این‏که آیا تأثیر پذیرش مردم در استقرار نظام تا چه میزان مؤثر بوده است و اگر این اقبال به ادبار تبدیل مى‏شد واقعا دین اسلام منقرض مى‏گردید یا این‏که خداوند براساس آیات کریمه، حافظ دین و شریعت است؟ امّا در هر حالت، نوع تحلیل و شخصیت‏شناسى ابوجعفر با توجه به گزاره‏هاى تاریخى در این سخنان به‏صورت زیبایى جلوه‏گر شده است.

 

 

گزارش‏هاى تاریخى و مخالفت صحابه با نصّ (اجتهاد در مقابل نصّ)

 

    ابن ابى‏الحدید پس از نقل سخن عمربن‏خطاب که در مورد خلافت حضرت على علیه‏السلام گفته بود : «به خاطر جوانى و علاقه‏اى که بنى‏عبدالمطلب به او (على علیه‏السلام ) داشتند از خلافت وى کراهت داشتیم» مى‏گوید :

 

    به ابوجعفر نقیب گفتم: من فکر نمى‏کنم این جمله برنصّ دلالت داشته باشد و لکن بعید مى‏دانم که صحابه براى دفع نصّ پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بر شخصى اجماع کنند

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . همان، ج 10، ص 221.

 

(80)

 

——————————————————————————–

همان‏گونه که بعید مى‏دانم بر ردّ نصّ آن حضرت در مورد کعبه و ماه رمضان و دیگر موارد دینى اجماع کنند!

 

    ابوجعفر گفت : چیزى جز تمایل تو به معتزله باعث مخالفت تو نمى‏شود. این قوم خلافت را مانند سایر معالم دین و به منزله عبادت‏هاى شرعیه، مثل روزه و نماز نمى‏دانند، بلکه آن را از امور دنیوى تلقى مى‏کنند، مانند پادشاهى شاهان و تدبیر جنگ و سیاست مردمى، از این رو مخالفت با چنین امرى را مخالفت با نصّ نمى‏دانند [به‏ویژه]زمانى که مصلحت دیگرى در پیش باشد.

 

    سپس ابوجعفر به یک قطعه از تاریخ اشاره کرده و به عدم حضور ابوبکر و عمر در جنگ و خارج شدن آن‏ها از لشکر اُسامة بن‏زید که در روزهاى پایانى عمر رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اتفاق افتاد، استناد مى‏کند و مى‏گوید که درآن زمان، پیامبر هنوز زنده بود ولى آنان به خاطر مصلحت‏اندیشى حکومتى و ملى که داشتند در برابر نصّ صریح پیامبر ایستاده و با آن حضرت، مخالفت کردند. آیا نمى‏دانید که در غزوه بدر نیز انصار با پیامبر در انتخاب منزل گاهى براى محاربه با قریش مخالفت کردند.

 

    ابوجعفر در این بخش از احتجاج کلامى خویش به گزارش‏هاى تاریخى زیر که از سوى شیعه و سنّى پذیرفته شده است، استناد مى‏کند :

 

    الف ـ خروج ابوبکر و عمر از سپاه اُسامة بن‏زید و مخالفت با نصّ پیامبر به خاطر مصلحت اندیشى خود؛

 

    ب ـ مخالفت انصار با پیامبر در غزوه بدر در منزل گاهى که از سوى پیامبر انتخاب شده بود و پیامبر به نظریه‏هاى آن‏ها عمل کرد با آن‏که خود نظر دیگرى داشت (ظاهرا جهت اتحاد)؛

 

    ج ـ مخالفت انصار با پیامبر که فرمود نخل را اصلاح نکنید(1) و نخل آن‏ها در آن سال ثمر نداد و پیامبر خطاب به آنان فرمود : «انتم أعرف بأمر دنیا کم و أنا أعرف بأمر دینکم»؛

 

    د ـ مخالفت عمر با نصّ پیامبر هنگام گرفتن فدیه از اسیران که بعد از تمام شدن کار و برگشت اسرا به مکه فهمید که سخن پیامبر را باید عمل مى‏کرد؛

 

    ه ـ مخالفت سعد بن معاذ و سعد بن عباده با نصّ پیامبر که مى‏خواست با احزاب، مصالحه

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . «لاتؤبرون النخل». اَبَّر النخل: گرد نرى به نخل زد و آن را اصلاح کرد.

 

(81)

 

——————————————————————————–

نموده و یک سوم خرماى مدینه را بگیرد تا آنان را بازگرداند و پیامبر به قول آن دو عمل کرد؛

 

    و ـ مخالفت عمر بن خطاب با قول پیامبر آن‏گاه که حضرت به ابوهریره فرمود که در بین مردم بگوید : «من قال لا اله الاّ اللّه‏ مخلصا بها قلبه دخل الجنّة» و عمر به سینه او زده و گفت: این را نگو چرا که تنها به آن تکیه مى‏کنند (به گفتن لا اله الا اللّه‏) و عمل خیر را ترک مى‏کنند،(1) و هنگامى که ابوهریره این مطلب را به پیامبر ابلاغ کرد حضرت فرمود : «لا تقلها دخلهم یعملون» و به قول عمر رجوع نمودند.

 

    این متکلم و آگاه به اخبار وارد شده در کتاب‏هاى اهل‏سنت پس از ذکر موارد شش‏گانه فوق، خطاب به شاگرد معتزلى خود، مخالفت با نصّ پس از رحلت پیامبر را تبیین مى‏کند و مصادیق و موارد آن را با تکیه بر اخبار مورد قبول معتزله ذکر مى‏نماید و جمله خویش را چنین آغاز مى‏کند :

 

    و قد اطبقت الصحابة اطباقا واحدا على ترک کثیرٍ من النصوص لما رأوا المصلحة فى ذلک.

 

    سپس موارد زیر را به عنوان مصادیق مخالفت با نصّ پس از رحلت پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بیان مى‏کند :

 

    1 . اسقاط سهم ذوى القربى که درزمان پیامبر ادا مى‏شد و نصّ در مورد آن وجود داشت :

 

    «و آت ذى‏القربى حقّهم»؛

 

    2 . اسقاط سهم «مؤلفة قلوبهم»؛

 

    3 . عمل به امورى که در کتاب و سنت وجود نداشت، مانند حدّ شراب‏خوارى که آن‏ها با اجتهاد (در مقابل نصّ) عمل کردند، چون پیامبر براى شارب خمر چنان حدّى مشخص نکرده بود؛

 

    4 . عدم اخراج نصاراى نجران از جزیرة العرب با این‏که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هنگام بیمارى به این کار سفارش کرده بود.

 

    تحلیل پایانى ابوجعفر در مورد عدم عمل به نصّ رسول اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله این بود که آنان آن‏قدر به نصّ عمل نکردند ـ به خاطر مصحلت اندیشى‏هاى خود ـ که به اقتداى به فقها روى آوردند و

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . ظاهرا واژة «مخلصا بها» که در حدیث رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بوده و عمل صالح و خالص را تداعى مى‏کند از دید این صحابى به دور مانده است که چنین استدلال مى‏کند.

 

(82)

 

——————————————————————————–

تعداد زیادى از آنان نیز در برابر نصّ قیاس کردند تا این‏که شریعت، استحاله شد و اصحاب قیاس، صاحبان شریعت شدند و در تمام امور به جاى این‏که به نص پیامبر عمل کنند، آراى این اصحابِ قیاس را مى‏گیرند و عمل مى‏کنند. در مورد خلافت على علیه‏السلام نیز قراینى را در نظر گرفته و طبق گمانه‏هاى خود حرکت کردند و حق او را غصب نمودند.(1)

 

 

یک بحث کلامى

 

    افزون بر موارد پیش گفته، نظر ابوجعفر درمورد بحث اجتهاد در مقابل نصّ در سطور دیگرى از کتاب شرح‏نهج‏البلاغه دیده مى‏شود. ابن ابى‏الحدید هنگامى که خطبه 162 نهج‏البلاغه را براى ابوجعفر نقیب مى‏خواند از وى در مورد سخن حضرت على علیه‏السلام که «خلافت چیز برگزیده‏اى بود که نفس‏هاى گروهى در آن بخل ورزیدند، و گروهى دیگر آن را بخشیده و از آن گذشتند» مى‏پرسد که آیا منظور روز سقیفه است یا روز شورا؟

 

    ابوجعفر مى‏گوید : «منظور سقیفه است».

 

    ابن ابى‏الحدید مى‏گوید : «دلم به من اجازه نمى‏دهد که اصحاب پیامبر را چنین تصور کنم که با پیامبر مخالفت کرده و نصّ را نادیده گرفتند».

 

    ابوجعفر [با ظرافت تمام] مى‏گوید :

 

    من هم روا نمى‏دارم که به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نسبت دهم که امر امامت را مهمل داشته باشد و مردم را سرگشته و رها سازد، حال آن که هیچ‏گاه از مدینه بیرون نمى‏رفت مگر آن که امیرى براى آن مى‏گماشت، حتى اگر به نقاط نزدیک مدینه مى‏رفت، پس چگونه براى پس از مرگ که قادر به جبران آن هم نیست کسى را امیر نکند؟

 

    سپس ابو جعفر براى اثبات نصّ در مورد امامت على علیه‏السلام به چهار نکته استدلال مى‏کند :

 

    1 . خردمندى و عقل کامل پیامبر؛

 

    2 . شناخت آن حضرت به خوى و غریزه اعراب و خون‏خواهى و کینه‏توزى آنان به کسانى

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . ر.ک : ابن ابى الحدید، همان، ج 12، ص 82-85 . این بحث کلامى، بسیار زیبا و منسجم و اصولى مطرح شده است و رجوع به کل مبحث را به خوانندگان این اثر پیشنهاد مى‏کنیم، زیرا تنها بخشى را که به موضوع، مربوط بود برگزیدیم.

 

(83)

 

——————————————————————————–

که قاتل خویشان آن‏ها بوده‏اند؛

 

    3 . آگاهى پیامبر از این‏که به زودى مى‏میرد؛

 

    4 . شناخت ابعادِ شخصیتى حضرت على7 و علاقه به او که بارها توسط آن حضرت تکرار شده است.

 

    ابن ابى‏الحدید مى‏گوید :

 

    به نقیب ابوجعفر گفتم که در گفته‏هایت به نیکویى از عهده برآمدى جز این‏که گفتار على علیه‏السلام دلالت دارد بر این‏که نصّى در مورد او نبوده است، زیرا اگر نصّى بود او از نَسَب والایش و نزدیکى او با پیامبر سخن نمى‏گفت و به جاى آن مى‏گفت: «من کسى هستم که بر من تصریح شده و نام من برده شده است.

 

ابوجعفر مى‏گوید :

 

    على علیه‏السلام پاسخ آن مرد را از آن جهت که معتقد بوده و مى‏دانسته، داده است نه از آن جهت که نمى‏دانسته، مگر نمى‏بینى که مرد اسدى از او مى‏پرسد : چگونه قوم شما، شما را از این مقام راندند و حال آن‏که شما به آن مقام سزاوارتر هستید؟

 

    مرد اسدى اصلاً تصور وجود نصّ را هم نداشته که اگر مى‏داشت سؤالش چنین مى‏بود : «چگونه مردم شما را کنار زده و حال آن‏که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در مورد شما تصریح کرده بود؟»

 

    در واقع، حضرت پاسخى که با سؤال او منطبق بود به وى داد.

 

    البته ابوجعفر علاوه بر این مطالب، نظریه‏هاى خاص کلامى دیگرى در مورد صحابه دارد که به‏ترتیب ذکر مى‏شود :

 

ـ صحابه افرادى هستند همانند ما و لغزش و خطا در وجود آنان راه دارد؛(1)

 

ـ اجماع صحابه حجیت ندارد و نمى‏توان با استناد بر آن، حکم به چیزى داد؛(2)

 

ـ اگر فردى از صحابه عملى انجام داد که سزاوار لعن باشد، لعن بر او جایز و حتى واجب مى‏شود و در این‏جا تفاوتى بین صحابى و غیرصحابى وجود ندارد و این لعن، مصداق

 

——————————————————————————–

 

1 . ابن ابى‏الحدید، همان، ج 10، ص 221-235.

 

2 . همان، ج 20، ص 33.

 

(84)

 

——————————————————————————–

اطاعت از امر خداست؛(1)

 

ـ گناه صحابه به صرف مصاحبت با رسول‏خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قابل بخشش نیست و هر کسى باید تاوان گناهش را بدهد. اگر چه صحابه از ارزش ویژه‏اى برخوردار و مقام بالایى دارند، امّا اشتباه و لغزش آن‏ها همچون دیگران باید مطرح شود و ماجراى افک براى عایشه و صفوان بن معطل (صحابى پیامبر) به همین مسئله ناظر است؛(2)

 

ـ اصحاب، مانع از نگارش وصیت پیامبر درآخرین لحظه شدند، وقتى فرمود: «براى من استخوان سرشانه و دواتى بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از آن گمراه نشوید.»اى کاش به همین قناعت مى‏کردند و آن‏چه را گفتند، نمى‏گفتند که پیامبر هم شنید؛

 

ـ صحابه در زمان حیات پیامبر در برابر نصّ آن حضرت مخالفت کردند؛(3)

 

ـ صحابه پس از رحلت با استفاده از مصلحت اندیشى، در برابر نصّ اجتهاد کردند.(4)

 

    مطالب یادشده در مورد عموم صحابه مطرح شده و مدار بسته‏اى را که اهل سنت دور صحابه بسته بودند، مى‏شکند. هنگامى که احتمال لغزش و خطاى صحابه را اثبات کنیم، قادر خواهیم بود به موارد ویژه با دید منصفانه و عالمانه‏ترى بنگریم.

 

    ابوجعفر در مورد صحابه ویژه‏اى چون شیخین، طلحه، زبیر و معاویه سخنان اختصاصى و قضاوت‏هایى دارد که برخى از آن‏ها با عقاید و مبانى امامیه هماهنگى دارد و برخى نزدیک به دیدگاه اهل سنت و به‏ویژه معتزلى‏هاست. پرداختن به این مبحث براى آشنایى بیشتر با آراى ابوجعفر، خالى از لطف نیست اگر چه، جلوه تاریخى کمى در آن وجود داشته باشد.

 

 

شیخین از دیدگاه نقیب ابوجعفر

 

    ابن‏ابى‏الحدید در بخشى از کتاب خود پس از آن‏که سخنان نقیب ابوجعفر را در مورد حضرت على علیه‏السلام در صفحات طولانى ذکر مى‏کند ـ در این صفحات از شباهت دوران زندگى و شخصیت حضرت على علیه‏السلام با پیامبر سخن گفته مى‏شود و خصائص حضرت على علیه‏السلام و

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . همان، ج 20، ص 20-33.

 

2 . همان، ج 20، ص 30.

 

3 . همان، ج 12، ص 83-85 .

 

4 . همان.

 

(85)

 

——————————————————————————–

سخنان گهربار پیامبر درباره وى به گونه‏اى زیبا ترسیم مى‏شود ـ به قلم خود نظر ابوجعفر را در مورد شیخین چنین مى‏نویسد :

 

    ابو جعفر ـ که رحمت خدا بر او باد ـ مردى سرشار از دانش و درست اندیش و منصف در گفت‏وگو و بدون تعصب درمورد مذهب بود. او هر چند علوى بود، امّا به فضایل صحابه اعتراف داشت و بر شیخین ثنا مى‏گفت و اعتقاد داشت که آن دو، ارکان و قواعد اسلام را که هنگام زندگى پیامبر مضطرب بود به وسیله فتوح و غنیمت‏هاى حاصل از آن محکم نمودند.(1)

 

    در بخشى از کتاب ابن‏ابى‏الحدید نظر ابوجعفر به صورت مستقیم درمورد شیخین آورده شده است که با نظر شیعه امامیه فاصله دارد. ابن‏ابى‏الحدید از قول استاد خود مى‏نویسد :

 

    امّا کونهما شیخین من الشیوخ الاسلام فغیر مدفوع ولکن العیب یحدث و اصحابنا یذهبون الى انّهما تابا و فارقا الدنیا نادمین على ما صنعا و کذلک نقول نحن فإنّ الأخبار کثرت بذلک فهما من اهل الجنّه لتوبتهما ولولا توبتهما لکانا هالکین کما هلک غیرهما.(2)

 

    ابن‏ابى الحدید در بخش دیگرى از کتاب خود به نظر ابوجعفر در مورد عثمان اشاره کرده که او را خوش اقبال مى‏دانست، زیرا فتوح و کسب غنایم در زمان او بیشتر بوده است، ولى وى روش مورد احترام شیخین را مراعات نکرد و نتوانست راه آن‏ها را برود، و درسرشت نیز نرم و ضعیف بود و دیگران بر او غلبه داشتند. عثمان به خاندان خود (بنى‏امیه) دلبستگى خاصى داشت و مروان که وزیر نامناسبى براى او بود، اعمالى انجام داد که موجب خلع و کشته شدن وى گردید.(3)

 

    پیش از این بیان شد مطالبى که ابوجعفر در مدح خلفاى سه‏گانه آورده در برابر مطالب مربوط به حضرت امیر علیه‏السلام از نظر کمّى بسیار ناچیز و از نظر کیفى نیز در موارد زیر، متمرکز است :

 

    1 . حجم وسیع فتوح و پیروزى در جنگ‏ها؛

 

    2 . کسب غنایم زیاد (کنیزهاى رومى و گنج‏هاى گرانبهاى ایرانى)؛

 

 

——————————————————————————–

 

1 . همان، ج 10، ص 222.

 

2 . همان، ج 17، ص 254.

 

3 . همان، ج 10، ص 221.

 

(86)

 

——————————————————————————–

 

    3 . گسترش اسلام به سرزمین‏هاى دور ؛

 

    4 . استحکام بناى اسلام در دوران آن‏ها به وسیله فتوح و غنایم.(1)

 

    با اندک دقت در موارد یاد شده مى‏توان دریافت که این ویژگى‏ها به امت اسلام تعلق دارد، نه به شخصیت حقیقى خلفا و حتى در شرح خطبه 223 که درآن در مورد خلیفه دوم سخن گفته شده، هیچ مطلبى از ابوجعفر نقیب وجود ندارد که حاکى از ارادتى ویژه به خلفا باشد. او تنها واقعیت‏هاى تاریخى را ذکر مى‏کند و وجود آن‏ها و برخى آثار مثبت آنان را درتاریخ نمى‏توان انکار کرد.

 

    از آن‏جا که علت کم لطفى شیعیان به ابوجعفر، نگاه ویژه او به خلفاست ـ که بر خلاف عقاید امامیه مى‏باشد ـ و به همین سبب کمتر از او یاد کرده‏اند مى‏توان یادآور شد که نظریه‏هاى نقیب ابوجعفر در مورد خلفا به مسایل زیر، ناظر است :

 

    1 . تحسین خلفا به خاطر جنگ‏ها و پیروزى‏هاى مکرر که به کسب غنایم بسیار و پر شدن خزانه مسلمانان و گسترش اسلام منجر شد؛

 

    2 . این پیروزى‏ها، به‏ویژه در زمان عثمان محصول نوعى خوش اقبالى است، نه نتیجه مدیریت جنگ توسط خلفا؛

 

    3 . خلفا در زمینه غصب خلافت مرتکب اشتباه بزرگى شده و نصّ رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را درمورد خلافت حضرت على علیه‏السلام نادیده گرفتند؛

 

    4 . آن‏ها از آن‏جا که مسلمان هستند مانند هر مسلمان خطاکار و گناه‏کار دیگر، پس از طى مراحلى و پاسخ‏گویى به اعمال خود و عذاب ویژه گناه‏کاران، بخشیده شده و به بهشت خواهند رفت، علاوه براین‏که شیخین قبل از مرگ، توبه کرده و از اعمال خویش نادم بودند(2) (ابوجعفر بدون ذکر سند این مطلب را مى‏گوید احتمالاً در منابع اهل‏سنت دیده باشد).

 

 

خلافت، حق مسلّم على علیه‏السلام و دیدگاه ابوجعفر

 

    ابوجعفر در چندین مورد با صراحت و گاهى نیز تلویحا به این‏که خلافت حقّ مسلم

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . همان، ج 10، ص 221.

 

2 . همان، ج 17، ص 254.

 

(87)

 

——————————————————————————–

على علیه‏السلام است اشاره کرده که به علت اختصار، فهرست وار تنها به ذکر موارد اشاره مى‏کنیم :

 

    1 . ابن ابى‏الحدید از نقیب ابوجعفر مى‏پرسد که آیا اگر حمزه و جعفر علیهماالسلام زنده بودند پس از مرگ پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با على علیه‏السلام بیعت مى‏کردند. ابوجعفر مى‏گوید :

 

    نَعَم کانا اسرع الى بیعته من النار فى یُبس العَرفج؛ بله، سرعت بیعت آن‏ها با على علیه‏السلام پیش از سرعت شعله‏ور شدن آتش در بودته خارهاى بیابانى بود.(1)

 

    البته ابن ابى‏الحدید به استاد خود مى‏گوید که جعفر چنین مى‏کرد، ولى حمزه نه، زیرا او براى خود ادعاى خلافت مى‏کرد و خویش را لایق‏تر مى‏دید! و ابوجعفر پاسخ زیبایى داده و مى‏گوید :

 

    در مورد اخلاق حمزه درست مى‏گویى، ولى او مردى متدین و متین بود و رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را خالصانه تصدیق مى‏کرد. به یقین اگر او زنده مى‏ماند، از احوال على علیه‏السلام با رسول خدا چیزهایى مى‏دید که نخوت او فرو مى‏شکست و رضایت خدا و رسولش را در مورد او بر میل خود مقدم مى‏داشت.

 

سپس مى‏گوید :

 

    این خُلق و خوى بشرى حمزه، کجا قابل مقایسه با اخلاق لطیف و روحانى على علیه‏السلام است؟ نفس هیولایى حمزه و خالى بودن آن از دانش را کجا مى‏توان با نفس قدّوسى على علیه‏السلام که با فطرت صحیح و نه اکتسابى با دقایقى دست یافته است که فلاسفه الهى از درک آن عاجزند، مقایسه نمود!؟ اگر زنده بود و آن‏چه را دیگران از على علیه‏السلام دیدند، مى‏دید بى‏تردید نسبت به على علیه‏السلام از سایه او هم بیشتر پیروى مى‏کرد و از ابوذر و مقداد نیز پیروتر مى‏بود.(2)

 

    ابوجعفر در این بخش از سخنانش موارد احتمالى را که ممکن بود در ذهن ابن‏ابى‏الحدید و دیگران به وجود آید (در مورد رابطه سه‏گانه على علیه‏السلام و حمزه و جعفر و مواردى که از سوى شاگردش مطرح شده بود) به‏ترتیب اهمیت بیان کرده و پاسخ منطقى به آن‏ها مى‏دهد.

 

    2 . نقیب ابوجعفر در مورد شباهت‏هاى بسیار بین سیاست‏هاى على علیه‏السلام و سیره نبوى

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . ترجمه این جمله با استفاده از شرح‏نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید ترجمه استاد محمود مهدوى دامغانى صورت گرفته است. عرفج به معناى ریگستان است و این جمله یک ضرب‏المثل مى‏باشد.

 

2 . ابن‏ابى‏الحدید، همان، ج 11، ص 115.

 

(88)

 

——————————————————————————–

گزارش‏هاى زیادى را براى ابن‏ابى‏الحدید مى‏آورد که هم میزان اطلاعات تاریخى او و هم ارادات وى به امیرالمؤمنین على علیه‏السلام را دراین سخنان مى‏توان یافت و نهایتا این قطعات تاریخى به بحث کلامى منجر مى‏شود و آن هم قائل بودن ابوجعفر به نصّ (و بر حق بودن این عقیده شیعیان) است و هم جزئیات مبحث کلامى امامت. او مى‏گوید :

 

    از نظر کسانى که سیره نبوى و سیاست اصحاب آن حضرت را خوانده‏اند هیچ تفاوتى بین سیره و روش پیامبر با سیره على علیه‏السلام نیست.

 

موارد تشابه که ابوجعفر به آن اشاره دارد عبارت‏اند از :

 

ـ على علیه‏السلام نیز مانند پیامبر همواره درگیر مسائل یاران خود و مخالفت و عصیان آن‏ها بود و عده‏اى نزد دشمنانش مى‏گریختند وگرفتار فتنه‏ها و جنگ‏ها بود. همان‏گونه که قرآن عزیز انباشته از شکایت در مورد آزار منافقان نسبت به پیامبر است، سخنان على علیه‏السلام [در نهج‏البلاغه] نیز آکنده از شکایت از منافقان اصحاب اوست. (سپس ابوجعفر آیاتى را به عنوان شاهد مثال مى‏آورد و جریان‏هاى تاریخى حاکم در زمان پیامبر و على علیه‏السلام را مقایسه مى‏کند که نکته‏هاى تاریخى بسیار ارزش‏مندى دراین بخش کتاب موجود است).

 

ـ جنگ‏هاى رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با مشرکان همراه با پیروزى و شکست بود و جنگ‏هاى على علیه‏السلام نیز چنین بود (سپس به ترتیب، پیروزى بدر و جمل، نهروان و یکسانى در صفین و خندق، حکمیت و نگارش عهدنامه صلح در صفین و صلح حدیبیه و… را مقایسه مى‏کند).

 

ـ درآخرین روزهاى عمر على علیه‏السلام ، معاویه ادعاى خلافت کرد و در آخرین روزهاى عمر پیامبر هم مسیلمه و اسود عنسى ادعاى نبوت کردند.

 

ـ على علیه‏السلام جز در نهروان با غیر قریش نجنگید و پیامبر هم جز در حنین با غیرقریش نجنگید.(1)

 

ـ على علیه‏السلام با ضربه شمشیر به شهادت رسید و پیامبر نیز مسموم شده و به شهادت رسید.

 

ـ على علیه‏السلام تا هنگامى که فاطمه علیهاالسلام ، مادران فرزندانش زنده بود با دیگرى ازدواج نکرد، مانند

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . لازم به ذکر است که این مقایسه از نظر تاریخى صحّت ندارد، زیرا پیامبر علیه‏السلام در نبرد خیبر و بنى‏المصطلق و جنگ‏هاى دیگر نیز با غیر قریش جنگید و این انحصار قابل قبول نیست که جز درحنین با غیر قریش نجنگید. البته در این‏جا بنا بر نقل قول بوده و نه اثبات سخن.

 

(89)

 

——————————————————————————–

پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که تا زمان حیات خدیجه علیهاالسلام زن دیگر اختیار نکرد.

 

ـ على علیه‏السلام نیز همچون پیامبر، شجاع، فصیح، بخشنده، جواد، عالم به شرایع و امور الهى، زاهد و کم‏بهره از دنیا، عابد کوشا و … بود.

 

ـ محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در خانه على علیه‏السلام (نزد ابوطالب) پرورش یافت و على علیه‏السلام در خانه محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله .(1)

 

    گفتنى است موارد دیگرى که به خلافت حضرت در آن‏ها تصریح شده است وجود دارد که به علت کلامى بودن بحث از آن‏ها مى‏گذریم.

 

 

مقایسه فاطمه علیهاالسلام و عایشه با توجه به گزاره‏هاى تاریخى

 

    نقیب ابوجعفر درمجلس علمى باکنار هم چیدن قطعات تاریخى و تحلیل و بررسى آن‏ها و ایجاد رابطه منطقى بین گزارش‏هاى تاریخى موجود، به نتیجه‏اى کلامى مى‏رسد. این قطعات تاریخى را با توجه به ترتیب یاد شده درکتاب شرح‏نهج البلاغه همراه با داورى ابوجعفر مى‏آوریم :

 

    ـ اهل‏سنت از کسى که در جریان جنگ جمل با عایشه نگریسته و او را به‏نام «اى حمیرا!» صدا زده است تبرّى جسته و او را لعن کرده، امّا شیعیان را از سخن گفتن در مورد فاطمه علیهاالسلام و ورود و دخالت در امور فاطمه علیهاالسلام منع مى‏کنند.

 

    ابوجعفر مى‏گوید :

 

    چگونه است که در کار عایشه دخالت کرده و از دشمن او تبرى مى‏جویید و از این‏که پرده حرمت عایشه دریده شده است برخى را لعن مى‏کنید، امّا در همان حال، ما را از سخن گفتن در کار فاطمه و آن‏چه پس از رحلت پدرش بر سر او آمده، منع مى‏کنید!؟

 

    ـ اهل سنت مى‏گویند براى حفظ نظام اسلام، شکافتن پرده حرمت فاطمه و ورود به خانه او صورت گرفته است.

 

    ابوجعفر مى‏گوید :

 

    پرده حرمت عایشه هم به همین سبب صورت گرفت و کجاوه‏اش واژگون شد.

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . ر.ک: ابن‏ابى‏الحدید، همان، ج 10، ص 221.

 

(90)

 

——————————————————————————–

اگر ورود به خانه فاطمه براى کارى که صورت نگرفته (عدم بیعت) روا باشد، دریدن پرده حرمت عایشه براى کارى که صورت گرفته (افروختن شعله جنگ بین مسلمانان) جایز خواهد بود.

 

    چگونه ممکن است دریدن پرده حرمت عایشه از گناهان کبیره باشد و آتش جهنم را جاودانه کند، امّا گشودن درِ خانه فاطمه و وارد شدن در آن و جمع آوردن هیزم بر درِ خانه‏اش و تهدید به آتش زدن از بهترین امور باشد که خدا به‏وسیله آن کار، فتنه را خاموش کرده و اسلام را پایدار نموده است!؟

 

    ابوجعفر در بخشى از این نوشته خود که براى جمع حاضر قرائت کرد از مقام حضرت زهرا علیهاالسلام و مقایسه آن با عایشه چنین مى‏گوید :

 

    ما دوست نداریم به شما بگوییم حرمت فاطمه بزرگ‏تر و مقام او والاتر است و حفظ حرمت او به پاس رسول خدا مهم‏تر است، چرا که او پاره تن پیامبر و بخشى از خون و گوشت آن‏حضرت است و قابل مقایسه با همسرى نیست که به هر حال میان او و شوهرش چیزى جز پیوند زناشویى وجود نداشته است و همسر، پیوندى عاریتى است و میان زن و شوهر عقدى مانند اجاره براى منفعت چیزى بسته مى‏شود و… .

 

در پایان بحثِ مقایسه آن دو مى‏گوید :

 

    چگونه است که حفظ حرمت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در مورد همسرش و حرمت ام حبیبه (همسر دیگر پیامبر) در مورد برادرش بر ما واجب است، در حالى که صحابه خود را مکلف به حفظ حرکت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در مورد اهل‏بیت آن حضرت ندانسته‏اند. هم‏چنین حرمت رسول‏خدا در مورد عثمان، پسر عمو و داماد آن حضرت را نگاه نداشته و او را لعنت مى‏کردند؛ یعنى عایشه مى‏گفت: نعثل(1) را بکشید که خدا او را لعنت کند. برخى دیگر از صحابه مانند عبداللّه‏ بن مسعود هم او را لعن مى‏کردند.

 

نقیب ابوجعفر با اشاره به واقعه تاریخى مربوط به عایشه و آیه افک مى‏گوید :

 

 

——————————————————————————–

 

1 . نعثل به معناى کفتار نر و پیرمرد ابله به کار برده شده، و نام پیرمردى یهودى نیز بوده که ریش بلندى داشت. و لقب تحقیرآمیزى است که عایشه براى عثمان آورد.

 

(91)

 

——————————————————————————–

 

    هر کس منصفانه و با تأمّل در احوال صحابه بنگرد، آنان را مانند خودِ ما خواهد یافت و آن‏چه براى ما جایز است اتفاق افتد براى آنان هم جایز است و فرقى بین ایشان به جز افتخار مصاحبت [با پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ] نیست. البته این شرف بزرگى است، امّا نه به این معنا که اگر کسى مصاحبت بیشترى با پیامبر داشته باشد از گناه و لغزش دور بماند. اگر چنین مى‏بود، عایشه نیازمند حکم برائت از آسمان نبود، بلکه مى‏باید پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از روز اول به دروغ‏گویى اهل افک آگاه مى‏بود، چرا که عایشه همسر رسول‏خدا بوده و مصاحبت بیشترى با پیامبر داشت. از طرفى صفوان بن معطّل هم صحابى بوده و سزاوار بود که پیامبر، امکان معصیت براى آن دو را منتفى مى‏دانست.(1)

 

    لازم به ذکر است که ابن‏ابى‏الحدید درپایان خلاصه مطالبى که ابوجعفر به خط خود نوشته و او ذکر کرده است. پاسخ‏هاى مختصرى به برخى از سخنان او مى‏دهد و مثلاً در مورد عایشه و طلحه و زبیر مى‏نویسد :

 

    امّا در مورد عایشه و طلحه و زبیر عقیده ما این است که آنان نخست، خطا کردند ولى پس از آن توبه کرده و آنان از اهل بهشت‏اند، و على علیه‏السلام هم پس از جنگ جمل درباره ایشان گواهى به بهشتى بودن داده است.

 

    پیش از این بیان شد که معمولاً ابوجعفر با استفاده از روایات یادشده در کتاب‏هاى اهل‏سنت و گزاره‏هاى مورد قبول آنان، مباحثه و مناقشه مى‏کند و شاید این مسئله توبه یا گواهى حضرت على علیه‏السلام به بهشتى بودن آنان در منابع اهل سنت وجود داشته است که ابن ابى‏الحدید به آن اشاره دارد.

 

    در مورد هجوم به خانه فاطمه علیهاالسلام و نظر ابوجعفر مى‏نویسد:

 

    امّا آن‏چه این متکلم زیدى (ابوجعفر) در مورد هجوم به خانه فاطمه و جمع کردن هیزم براى آتش زدن آن نقل کرده، خبر واحدى است که نمى‏توان به آن اعتماد کرد و نسبت دادن این کار نه تنها به صحابه که به هر مسلمان به ظاهر عادل نیز دشوار است.(2)

 

 

——————————————————————————–

 

1 . ابن ابى‏الحدید، همان، ج 20، ص 30.

 

(92)

 

——————————————————————————–

 

 

نقیب ابوجعفر و مقایسه محمد بن حنفیه با امام حسن و حسین علیهماالسلام

 

    ابن‏ابى‏الحدید از ابوجعفر در مورد منشأ اطلاع بنى‏امیه از این که حکومت آنان به‏زودى به بنى‏هاشم منتقل مى‏شود واین‏که اولین حاکم آن‏ها نامش عبداللّه‏ و مادرش از بنوحارث خواهد بود، مى‏پرسد، ابوجعفر پاسخ مى‏دهد :

 

    این اخبار از سوى محمّد بن حنفیه و پس از وى از طریق پسرش، عبداللّه‏ که کنیه‏اش ابوهاشم است، ناشى شده است.

 

ابن‏ابى‏الحدید مى‏پرسد :

 

    آیا محمد بن حنفیه از ناحیه امیرالمؤمنین علیه‏السلام علوم مخصوصى را فراگرفته بود که بر دو برادرش حسن و حسین برترى داشته باشد.

 

ابوجعفر مى‏گوید :

 

    نه، هرگز، امّا آن دو (امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ) موضوع را کتمان مى‏کردند، ولى محمّد حنفیه ابراز کرد.

 

    سپس او خبرى از امام صادق علیه‏السلام نقل مى‏کند به این مضمون که آن دو بزرگوار، صحیفه‏اى را به برادر خود، محمّد حنفیه مى‏دهند که اگر او را بر بیشتر از آن آگاه مى‏کردند، هلاک مى‏شد و موضوعِ دولت بنى‏عباس در آن صحیفه ذکر شده بود.(1)

 

 

نقیب ابوجعفر و مقایسه زینب و فاطمه علیهاالسلام ، دختران رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله

 

    ابن ابى‏الحدید در بخشى از کتاب شرح نهج‏البلاغه به ذکر جریان ازدواج زینب، دختر رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ابو العاص پرداخته و به عدم جدایى او و همسرش ، ابوالعاص‏بن ربیع پس از پذیرش اسلام اشاره مى‏کند. او گزارش طولانى در مورد اسارت ابوالعاص در نبرد بدر و هدیه‏اى که زینب جهت آزادى او براى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و مسلمانان فرستاده بود و نیز برخورد آن حضرت را براى استادش، ابوجعفرنقیب مى‏خواند. استاد از این فرصت طلایى استفاده کرده و

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . همان.

 

2 . همان، ج 7، ص 148.

 

(93)

 

——————————————————————————–

به شاگرد معتزلى خود مى‏گوید :

 

آیا در جایى دیده‏اى که ابوبکر و عمر هنگام برگرداندن فدیه زینب و آزادى کردن اسیر، بدون پذیرش فدیه در آن مجلس حضور نداشته باشند؟ آیا اقتضاى اکرام و احسان نبود که قلب فاطمه را به‏وسیله بازگرداندن فدک خشنود کنند و از مسلمانان، بخشیدن آن را بخواهند؟ آیا مقام و منزلت او [فاطمه علیهاالسلام [نزد رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از منزلت خواهرش زینب کمتر بوده است، حال آن‏که وى سیده زنان جهان بود؟ البته این‏ها در صورتى است که از نظر نحله یا ارث حقى براى فاطمه اثبات نشده باشد.

 

ابن ابى الحدید پاسخ مى‏دهد :

 

    به موجب خبرى که از ابوبکر روایت شده است، فدک حقى از حقوق مسلمانان بوده و گرفتن آن از آن‏ها جایز نبود.

 

ابوجعفر مى‏گوید :

 

    آیا فدیه ابوالعاص [که زینب براى مسلمانان جهت آزادى همسرش فرستاد[ حق مسلمانان نبود که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از آن‏ها گرفت؟!

 

ابن ابى الحدید پاسخ مى‏دهد :

 

    رسول خدا صاحب شریعت بود و حکم شرع چیزى بود که او مى‏فرمود، ولى ابوبکر چنان نبود.

 

ابوجعفر مى‏گوید :

 

    نمى‏گویم چرا ابوبکر فدک را به زور از مردم نگرفت و به فاطمه نداد، ولکن آیا مردم او را جانشین رسول نمى‏دانستند؟! چرا مثل پیامبر از مسلمانان درخواست نکرد تا آن را ببخشند، چنان‏که فدیه ابوالعاص را بخشیدند. فکر مى‏کنى اگر مى‏گفت : «این دختر رسول شماست که آمده و این نخلستان را مى‏خواهد، آیا او را خشنود مى‏سازید؟» آن‏ها قبول نمى‏کردند و فاطمه را از حقش منع مى‏نمودند؟!

 

ابن ابى الحدید در جواب استاد مى‏گوید :

 

    قاضى القضاة ابوالحسن عبدالجبار بن احمد نیز همین را گفت که آن دو نفر (ابوبکر و عمر) مطابق میزان کَرَم و بزرگوارى کار پسندیده نکردند هر چند که از لحاظ دینى کارشان پسندیده باشد.(1)

 

(94)

 

——————————————————————————–

    از لایه‏هاى درونى این گفت‏وگو و مناظره نیز این نکته را مى‏یابیم که نقیب ابوجعفر هنگام جدل و مباحثه با شاگرد سنّى خویش از گزارش‏هایى که مورد قبول اهل سنت است بهره گرفته و به منابع شیعى استناد نمى‏دهد، امّا اعتقاد شیعى خود را بسیار ظریف و ماهرانه بیان مى‏کند. او در بخشى از این مناظره مى‏گوید : «این مطالب زمانى طرح مى‏شود که فدک را نحله یا ارث ندانیم»؛ به این معنا که او نحله بودن این سرزمین را قبول دارد.

 

    در این بخش از نوشتار، به مناسبت اشاره مختصرى به فدک خواهیم داشت.

 

    فدک سرزمین حاصل‏خیزى است که در 140 کیلومترى مدینه واقع شده و در سال هفتم هجرى و پس از فتح خیبر و ورود مسلمانان به قلعه‏هاى یهودیان حجاز و مصالحه بین آن‏ها و پیامبر، به آن حضرت واگذار شد. از آن‏جا که این سرزمین با جنگ و لشکر کشى فتح نشده، به شخص پیامبر اختصاص یافت.(1)

 

    پس از رایزنى بین سران فدک و مسلمانان و اختصاص فدک به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آیه شریفه : «و آت ذى القربى حقّه»(2) نازل شد و بنا بر روایات، براساس این آیه، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فدک را به فاطمه علیهاالسلام بخشید.(3)

 

    البته راوندى روایت ویژه‏اى در الخرائج و الجرائح در مورد فدک آورده که به نحله بودن فدک تصریح دارد. در این روایت مى‏خوانیم که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پس از ماجراى فدک، خطاب به فاطمه علیهاالسلام مى‏فرماید :

 

    یا بُنیّة انّ اللّه‏ قد اَفاء على ابیک بفدک واختصّه بها فهى خاصةٌ دون المسلمین . افعل بها ما اَشاء وانّه قد کان لأمّک خدیجة على ابیک مَهر و انّ اباک قد جعلها لک بذلک و انحلتها لک و لولدک بعدک؛(4) دخترم! خداوند متعال فدک را به پدر تو بخشید و به او اختصاص داد. پس، آن [نخلستان] مخصوص پدرت است نه مسلمانان. من هر گونه بخواهم با آن عمل مى‏کنم. به راستى که مادرت خدیجه علیهاالسلام

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . همان، ج 14، ص 190 – 191.

 

2 . ابوعبداللّه‏ بن عبداللّه‏ یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 6، ص 263.

 

3 . اسراء (17) آیه 26 و روم (30)آیه 38.

 

4 . حویزى، تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 275.

 

5 . راوندى، الخرائج والجرائح، ج 1، ص 3، ح 187 و محمدباقر مجلسى، بحارالانوار،، ج 29، ص 511 .

 

(95)

 

——————————————————————————–

بر پدرت حقى داشت و آن مهریه او بود و اینک پدرت به خاطر آن مهریه، این [سرزمین و نخلستان] را براى تو مى‏گذارد و به تو و فرزندانت که پس از تو خواهند بود، مى‏بخشد.

 

    بنا بر این روایت، فدک :

 

    1 . از سوى خداوند به پیامبر عطا شد؛

 

    2 . اختصاص به شخص پیامبر داشت؛

 

    3 . پیامبر مالک ملک شخصى خود و مختار است؛

 

    4 . به جاى مهریه خدیجه، آن را به دخترش مى‏بخشد؛

 

    5 . فدک نحله است نه ارث که همسران پیامبر هم حقى داشته باشند؛

 

    6 . پس از فاطمه به فرزندان او مى‏رسد.

 

    لازم به ذکر است که در احتجاجات حضرت زهرا علیهاالسلام به این مطالب اشاره‏اى نشده است حال یا به دلیل مسلم بودن آن بوده و یا به دست ما نرسیده و شاید هم روایت، مجعول باشد.

 

 

مقایسه ضارب، دختر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ضارب فاطمه علیهاالسلام

 

    ابن ابى الحدید مى‏نویسد : وقتى خبر مربوط به هبار بن اسود و ترساندن زینب، دختر رسول خدا را که به سقط جنین وى منجر شد، براى نقیب ابوجعفر خواندم، گفت :

 

    اذا کان رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله أباح دم هبار بن الاسود لأنه روع زینب فالقت ذابطنها، تطهر الحال أنّه لو کان حیّا لأباح دم من روع فاطمة حتى القت ذابطنها؛(1) از این که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خون هبّار بن اسود را به خاطر آن که زینب را ترساند و فرزند او سقط شد، مباح دانست، معلوم مى‏شود که اگر آن حضرت زنده بود خون کسى که فاطمه علیهاالسلام را ترساند و موجب سقط جنین وى شد، مباح مى‏کرد.

 

    ابن ابى الحدید از استادش مى‏پرسد آیا مى‏تواند مطلبى را که شیعیان هم مى‏گویند و آن سقط محسن فرزند فاطمه علیهاالسلام پس از ترساندن او (با هجوم به خانه‏اش) است، از وى روایت کند و استاد مى‏گوید :

 

 

——————————————————————————–

 

1 . ابن ابى‏الحدید، همان، ج 14، ص 193.

 

(96)

 

——————————————————————————–

 

    نه صحّت و نه بطلان این روایت را از من نقل نکن و من دراین موضوع، توقف مى‏کنم، زیرا اخبار متعارضى در این مورد وجود دارد.(1)

 

    به نظر مى‏رسد استفاده از این گزارش و روایت توسط نقیب ابوجعفر به عنوان مواد قیاس و تلاش براى گرفتن نتیجه‏اى منطقى از این مقدمات، نشان دهنده پذیرش این گزارش از سوى اوست. چگونه یک فردِ اندیشمند از مقدسات باطل و غیر واقعى و غیر یقینى براى قیاس استفاده مى‏کند و در انتظار نتیجه‏اى است تا با آن حقیقتى را اثبات کند؟!

 

    در دانش منطق محصول مقدمات غیر یقینى را در قیاس، مغالطه دانسته و آن را به دور از برهان‏سازى ذکر مى‏کنند. بنابراین، اصل قضیه «روع»(2) و ایجاد وحشت براى فاطمه که به سقط فرزندش منجر شده براى خودِ ابوجعفر قابل پذیرش بوده است، اگر چه اجازه روایت از سوى خود را به ابن ابى الحدید نمى‏دهد.

 

    از طرفى براى اثبات یک مطلب، به دلایل عقلى و نقلىِ متعدد و قابل قبولِ دو طرف مجادله و بحث نیازمندیم و شاید استاد نیاز به دلایل بیشترى را احساس مى‏کرده اگر چه براى خودش حجت بوده است.(3)

 

 

نتیجه

 

    مواردى که در نوشتار حاضر به آن‏ها اشاره شد، بخشى از آرا و اندیشه‏هاى نقیب ابوجعفر است که در آینه کلام و قلم ابن‏ابى‏الحدید نمایان شده است و از آن‏جا که ما تنها به بخش‏هاى تاریخى و رابطه آن با نگره‏هاى کلامى توجه داشتیم، بخش‏هاى کلامى صِرف یا تاریخى صِرف را کنار نهاده و با گزینش موارد ویژه‏اى مسئله را پى گرفتیم. از مجموع مطالب پیش گفته مى‏توان دریافت که گزاره‏هاى تاریخى همواره راه‏گشاى متکلمان بوده و آن‏ها را در

 

 

 

——————————————————————————–

 

1 . همان .

 

2 . خلیل بن احمد فراهیدى، العین، ج 2، ص 242.

 

3 . مسئله ضرب و سقط جنین حضرت زهرا علیهاالسلام درکتاب‏هاى اهل سنت همچون انساب الاشراف، بلاذرى (م279)، ج 1، ص 586 و، الملل و النحل، شهرستانى، ج 1، ص 57 و عقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسى، ج5، ص 13 و … ذکر شده است : «انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتى الفت الجنین من بطنها» (شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 57).

 

(97)

 

——————————————————————————–

کوتاه‏ترین زمان به مقصد مى‏رسانده است. به نظر مى‏رسد باید به دانش تاریخ اسلام از آن‏جا که پیشینه عقاید و باورهاى دینى مسلمانان است ـ البته به جز مواردى که در ابتدا از طریق شارع به عنوان اصول عقاید مطرح شده ـ و سیره معصومان علیهم‏السلام که هماره به عنوان سندى معتبر براى احکام مى‏باشد، بیشتر توجه کرد.

 

    هم‏چنین از مطالب پیش‏گفته دانستیم که از نوع گفت‏وگوى علمى نقیب ابوجعفر و شاگرد سنّى وى، ابن ابى‏الحدید مى‏توان به شیوه مناسبى در مناظره‏ها و مباحثه‏هاى علمى دست یافت. بررسى برخى گفت‏وگوها و پرسش و پاسخ‏هاى این استاد و شاگرد، میزان تأثیرِ گزاره‏هاى تاریخى بر نگرش‏هاى کلامى را نشان مى‏دهد. بدیهى است که اگر با عالمان مختلف اهل سنت از طریق همین شیوه و با استفاده از گزاره‏هاى تاریخى پذیرفته شده از سوى آنان که در کتاب‏هایى مانند صحاح ستّه و دیگر منابع معتبر اهل‏سنّت ذکر شده است، به بحث و گفت‏وگو نشسته و مباحث کلامى را مطرح کنیم به نتیجه مطلوبى خواهیم رسید. بسیارى از گزاره‏هاى تاریخى زمان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مشترکا در کتاب‏هاى شیعى و اهل سنت وارد شده و از سوى هر دو گروه پذیرفته شده است که با استخراج این گزاره‏ها و الگوپذیرى از شیوه نقیب ابوجعفر، امروزه مى‏توان بهترین روش‏ها را در اثبات عقاید و کلام شیعه به‏کار برد و بدون تعصب و جدال غیر احسن، رسالت خویش را به انجام رسانید.

 

    ارائه چند نمونه مباحثه علمى که مستند به منبعِ در دست‏رس است مى‏تواند براى طلاب حوزه علوم دینى راه‏گشا بوده و آنان را در روند استدلال، محکم‏تر نماید و دامنه مطالعاتى آن‏ها را وسعت بخشد.

 

 

(98)

 

——————————————————————————–

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست منابع

 

 

    52 . ابن ابى‏الحدید، عبدالحمید (م656 ق)، شرح نهج‏البلاغه، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالاحیاء الکتب العربیه، 1378 ق .

 

    53. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ترجمه مهدوى دامغانى.

 

    54. ابن خلکان، شمس الدین، وفیات الاعیان .

 

    55. ابن طقطقى، محمد بن على بن طباطبا، الفخرى فى الاداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، چاپ اول: ایران، منشورات الشریف الرضى، 1414 ق .

 

    56. ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، (م 774 ق)، البدایة و النهایه، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالفکر، 1415 ق .

 

    57. ابن ماکولا، على بن هبة اللّه‏(م 475 ق)، إکمال الکمال، بیروت، دار احیاء التراث العربى، [بى‏تا] .

 

    58. ابن معد موسوى، سیدشمس الدین ابى‏على فخار، الحجة‏على الذاهب إلى تکفیر ابیطالب، تحقیق و تصحیح طباطبایى حسنى، نجف اشرف، مطبعة العلویه، 1351 (شاید 1301).

 

    59. ابن معد موسوى، سیدشمس الدین ابى‏على فخار، ایمان ابیطالب، تحقیق سیدمحمّد بحرالعلوم، انتشارات سیدالشهداء، چاپ اول: قم، 1410 ق .

 

    60. ابن نقطه، محمد بن عبدالغنى(م629 ق)، تکلمة الإکمال، تحقیق دکتر عبدالقیوم عبد رب الغنى، چاپ اول: مکه مکرمه، مرکز احیاء التراث الاسلامى، 1408 ق .

 

    61. حویزى، عبد على بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، تحقیق سید هاشم رسول محلاتى، قم، اسماعیلیان، 1412 ق .

 

(99)

 

——————————————————————————–

 

    62. جواد، مصطفى، ابوجعفر النقیب، چاپ اول: مطبعة الهدال، بغداد، 1369 .

 

    63. دایرة المعارف بزرگ اسلامى، زیر نظر کاظم موسوى بجنوردى، تهران، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامى، 1374 .

 

    64. ذهبى، شمس الدین احمد بن محمد، المختصر المحتاج الیه من تاریخ الحفاظ الدبیش.

 

    65. ذهبى، شمس الدین‏محمد بن‏احمد(م 847 ق) تاریخ الاسلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، چاپ اول: دارالکتاب العربى، 1418 ق .

 

    66. راوندى، الخرائج و الجرائح.

 

    67. شهرستانى، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم(م 548 ق) الملل و النحل، بیروت، دارالمعرفه، [بى‏تا] .

 

    68. صبحى، احمد محمود، الزیدیه، چاپ سوم: بیروت، دارالنهضة العربیه، 1411 ق .

 

    69. غُلیس، اشراق احمدمهدى، التحدید فى فکر الامامة عند الزیدیه، قاهره، مکتبة مدبولى، 1417 ق .

 

    70. فراهیدى، العین.

 

    71. کُتبى، محمدبن شاکر(م 764 ق)، فوات الوفیات، تحقیق شیخ على محمد معوض و شیخ عادل عبدالموجود، چاپ اول: بیروت، دارالکتب الاسلامیه، 1421 ق .

 

    72. مجدى علوى، على‏بن محمد، المجدى فى انساب الطالبیین .

 

    73. مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار.

 

    74. شیخ مفید، محمد بن محمدبن نعمان، اوائل المقالات، المؤتمر العالمى لالفیة الشیخ المفید، مصنفات شیخ المفید، قم، 1413 ق .

 

    75. منذرى، عبدالعظیم بن عبدالقوى (م 656 ق)، التکملة لوفیات النقله، تحقیق بشار عوّاد معروف، نجف اشرف، مطبعة الاراب، 1391 ق .

 

    76. نوبختى، حسن بن موسى، فرق الشیعه، چاپ دوم: بیروت، دارالاضواء، 1404 ق .

 

    77. یاقوت حموى، ابوعبداللّه‏ بن عبداللّه‏(م626 ق)، معجم البلدان، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1399 ق .

 

    78. تلخیص مجمع الآداب .

 

 

(100)

منبع: تاریخ پژوهان1384 شماره4.

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=18896

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

18 − 12 =

آخرین مطالب