یکشنبه, 2 دی , 1403 برابر با Sunday, 22 December , 2024
جستجو

یک پدیده جالب این است که دولت عباسی  که سال 132جانشین دولت اموی شد، درست 152 سال پس از سقوط این دولت، بیانیه ای علیه بنیانگزار و دیگر خلفای آن تنظیم کرده و خلیفه سنی عباسی، خواست تا این بیانیه علنا در بغداد بر مردم خوانده شود.

دلیل این امر چه بود؟ چرا باید پس از گذشت یک قرن و نیم، دولت عباسی چنین تصمیمی بگیرد؟ این داستان نباید یک داستان سیاسی باشد که معمولا در طول یک قرن و نیم، سیاست کهنه می شود، بلکه باید یک جنبه مذهبی داشته باشد که یک قرن و نیم که سهل است، می تواند بیش از هزار و پانصد سال زنده بماند و آشوب و اختلاف برپا کند.

 

بنیانگزار دولت اموی در سال 41 معاویه فرزند ابوسفیان بود که مواضع او و خاندانش در دوره شکل گیری اسلام و عصر نبوی (ص) در منابع آمده است. خاندان یاد شده به عنوان طلقا در فتح مکه اسلام آورد و بلافاصله توانست موقعیت از دست رفته سیاسی خود را بدست آورد. قوی ترین نیروی این خانواده معاویه بود که توانست جانشین برادرش یزید در شام شود و سالهای پایانی خلافت عمر و تمام دوره عثمان را به عنوان امیر شام و شامات سپری کند. او در یک جدال نظامی سخت توانست امام علی (ع) را شکست داده و پس از صلح با امام حسن (ع) دولت اموی را استوار کند، دولتی که تا سال 132 ادامه یافت تا آن که عباسیان توانستند با کمک اعراب مقیم ایران و نیز ایرانیان، بساط آن را برچینند. نباید فراموش کرد که شاخه ای از امویان تا چند قرن پس از آن در اندلس باقی ماند.

 

معاویه در اندیشه سیاسی و دینی مسلمانان شخصیتی با فراز و فرود بوده و هست که گاه در حد یک صحابی عادل مورد تأیید و گاه در حد حاکمی که با امام و خلیفه رسمی زمان درگیر شده و در این راه خطا کرده و حتی این که در باطن هیچ گاه اسلام نیاورده، معرفی شده است. جدای از شیعیان که تکلیفشان با او روشن بوده، سایر مسلمانان گاه او را تقدیس می کردند و گاه او را مورد حمله قرار می دادند. در این باره، فرقه های اسلامی گرفتار نوعی تعارض بودند. در میان سه طایفه حاکم در جهان اسلام نیز این تعارض وجود داشت. امویان، عباسیان و طالبیان. این سه گروه همواره برابر هم بودند. عباسیان و طالبیان به اجماع علیه امویان بودند، هرچند خود نیز با یکدیگر  درگیر بودند. فرقه های مذهبی و رجال برجسته صدر اسلام در میان تابعین هم در باره بحث خلافت و امامت، دیدگاه های متفاوتی داشتند. مذهب عثمانی، مذهب عامه در دوره امویان که در عصر عباسی انتظام مذهبی بیشتری یافت، مدافع تقدیس معاویه بود، هرچند کاری هزینه بر و دشوار برای آنان به حساب می آمد. آنها معاویه را که تا فتح مکه با پیامبر جنگیده و بعدها با امام علی (ع) نبرد کرده، و متهم اصلی شهادت سبط پیامبر(ص) امام حسن بود، به عنوان کاتب وحی و به دلیل آن که خواهرش ام حبیبه همسر رسول (ص) بود، به عنوان خال المؤمنین مطرح می کردند. عبدالله بن مبارک می گفت: معاویه برای ما «محنه» و وسیله سنجش است، کسی که نگاه تندی به معاویه کند، ما او را نسبت به صحابه متهم می کنیم «اتهمناه علی القوم، اعنی علی أصحاب محمد (ص)». چنان که ابوتوبه حلبی گوید: معاویه پرده اصحاب رسول الله (ص) است، اگر این پرده دریده شود، جرأت به بالاتر هم خواهد بود. کسی از فضل بن عنبسه پرسید: معاویه افضل است یا عمر بن عبدالعزیز؟ او با شگفتی گفت: سبحان الله! کسی که پیامبر (ص) را دیده با کسی که ندیده در کنار هم می گذاری؟ [هر سه نقل در: تاریخ دمشق، 59/208 ـ 209]. از سوی دیگر معاویه یک سلطان تلقی می شد و از نظر مبانی سیاسی پذیرفته شده، به عنوان یک سلطان رسمی حق انتقاد از او به رسمیت شناخته نمی شد.

 

این نقلها و نقلهای دیگر در اطراف آن دیدگاه اهل حدیث در قرن سوم است که اساس آن قداست صحابه از یک طرف و قداست سلطان از سوی دیگر است. در این باره از ندای هاتف گرفته تا خواب هم به کمک آمده که نباید نسبت به معاویه، جسارتی صورت گیرد [تاریخ دمشق، 59/212]. همانجا تعداد قابل ملاحظه ای خواب در تأیید او نقل شده است.

 

اما مذهب عثمانی که برکشیده خود امویان و مروج این قداست بود، به عنوان یک مذهب عمومی، و همزمان با روی کار آمدن عباسیان، دچار محدودیت شد. این زمان، دیگر امکان این که نام معاویه با تقدیس برده شود، لااقل برای یک مدت که دولت عباسی به انقلاب خود علیه عباسیان ایمان داشت، وجود نداشت. بعدها که اختلاف مذهبی صورت روشن تری پیدا کرد مسلمانان اهل حدیث از نوع عثمانی آن به خصوص در قرن سوم، روی این مسأله به اعتبار صحابی بودن معاویه و در اصل به خاطر جدالی که بین شیعه و اهل حدیث عثمانی مانده بود، نسبت به معاویه اظهار عقیده کردند و این مسأله آشکارا حتی در بغداد وجود داشت. البته باید توجه داشت که در عقیده نامه ها، نامی از معاویه در کنار نام خلفای چهارگانه برده نمی شد، اما در توضیحات گفته می شد که هیچ نوع تندی نسبت به هیچ صحابی قابل قبول نیست. به علاوه عامه مردم که معقتد به این مبانی بودند، معاویه را با تعبیر رحمه الله بدرقه می کردند.

 

همین مسأله بود که معتضد را یکصد و پنجاه و دو سال پس از سقوط امویان، یعنی در سال 284 بر آن داشت تا بیانیه لعن بر معاویه را صادر کند، بیانیه ای که اصل آن در زمان مأمون (م 218) تهیه شده بود. در اصل باید به نکته دیگری هم توجه داشت، و آن این که سنت لعن بر افراد، سنتی بود که معاویه و به طور خاص زیاد بن ابیه، پایه گذار آن بود و بدستور وی خلیفه پیش از او، یعنی امام علی (ع) روی منابر لعن می شد. این رفتار به جز استثناءهای بسیار کوتاه، تا پایان دولت اموی استمرار داشت. [بنگرید: المختصر فی اخبار البشر: 1/129: کان معاویه و عماله یدعون لعثمان فی الخطبة یوم الجمعة و یسبون علیا، و یقعون فیه، و لما کان المغیرة متولی الکوفة کان یفعل ذلک طاعة لمعاویة. در این باره منابع بی‌شمار است. برای دیدن منابع متعدد دیگر بنگرید به: ایقاف الناظرین علی سب الامویین لامیر المؤمنین و آله الطاهرین، امین بن صالح هران الحداء، صنعا، 2013].

 

اما به طور کلی باید توجه داشت که حتی اهل حدیث، آنچه را از «تاریخ»‌ داخل در «عقاید حقه» می کردند، بحث از خلافت خلفای ثلاث اول یا حداکثر «چهار خلیفه اول» بود. به این معنا که داشتن عقیده درست دینی، منوط به این بود که این چهار نفر نیز پذیرفته شوند. بنابرین، زمینه ای برای طرح بحث معاویه به عنوان یک بحث دینی نبود. به علاوه یک روایت وجود داشت که شخصی به نام سفینه از موالی پیامبر (ص) نقل کرده بود که رسول (ص) فرموده است: خلافت سی سال است و بعد از آن سلطنت خواهد بود. این روایت مقبول عموم اهل سنت بود، و به همین دلیل، آنچه را تقدیس می کردند تا پایان شهادت امام علی (ع) یعنی سال چهل بود. البته در این باره هم تأویلات متفاوت اندکی بود اما در کل معاویه خارج از چهارچوب قرار گرفته بود.

 

در این سوی، مسأله مهم، نکته دیگری بود و آن این که معاویه به هر حال صحابی است، و اگر در یک مورد قاعده تقدیس صحابه بهم بریزید، راه برای انتقاد از صحابه باز خواهد شد. بنابرین، از او هم دفاع صورت می گرفت.

 

هرچه بود، در قرن سوم، در بغداد گرایش به معاویه وجود داشت و از بغداد به برخی از شهرهای دیگر نیز سرایت کرده بود. مقدسی [م 380] از حضور حنابله غالی در منطقه جبال و از جمله اصفهان یاد می کند که در دوستی معاویه افراط می کنند «اما غوال حنابلة یفرطون فی حب معاویة». [احسن التقاسیم ص 384]. در جای دیگری [احسن التقاسیم، ص 126] در باره حنابله عراق گوید: «و حنابلة العراق غالية مشبّهة يفرطون في حبّ معاوية و يروون في ذلك اخبارا». به طور کلی یکی از تکیه کلامهای مقدسی، همین افراط در حب معاویه است که او از آن به عنوان یک شاخص در بیان مذاهب و افراطی بودن صاحبان آن مذهب، از آن یاد می کند. درباره اصفهان یک بار دیگر هم اشاره می کند «و فی اهل اصفهان بُله [ابلهی به عکس آنچه معروف است که ما اصفهانی زرنگ هستیم] و غلوّ فی معاویة» و سپس این که کسی از اهالی این شهر به او گفته است: معاویه کان مرسلا. معاویه پیغمبر است! مقدسی در پاسخ گفته است:‌ چنین نیست. بلکه «اما الاربعة فکانوا خلفاء و معاویة کان ملکا»‌ سپس همان روایت «الخلافة بعدی الی ثلاثین سنة ثم تکون ملکا» را برای او نقل می کند. اما آن مرد بر وی تشنیع کرده و گوید: هذا رجل رافضی. یعنی مقدسی مردی شیعی است. [احسن التقاسیم، ص 399].

 

اجازه بدهید پیش از اشاره به بیانیه معتضد از منظر تاریخ نگاری نیز نقبی به این مسأله بزنیم. تاریخ نگاری عراقی که اساس بود، وقتی به نگارش وقایع سالهای خلافت امام علی (ع) و به خصوص جنگ صفین و پس از آن ماجراهای دیگری مانند قتل عمرو بن حَمِق خزاعی یا حجر بن عدی و جز اینها می پرداخت، تصویر بسیار بدی از معاویه بر جای می گذاشت. از آن سوی تاریخ نگاری عثمانی، با این شدت در این باره برخورد نمی کرد، اما دلیلی هم نداشت روی این مبحث پافشاری کند، چون شواهد بیشماری وجود داشت که نه امکان تکذیب آنها بود و نه قابل دفاع.

 

با این حال، بالا گرفتن دوستی نسبت به معاویه در بغداد و برخی از شهرها، باید معتضد را وادار کرده باشد تا این بیانیه را تهیه کرده و اصرار در خواندن آن داشته باشد، هرچند عاقبت به خاطر آن که آل ابی طالب سرک نکشند، و خود را که به عکس عباسیان، در دوره امویان گرفتار هزار جور محرومیت بوده اند، محق ندانند، از خواندن آن بر منابر خودداری کرد.

 

 

 

منبع اصلی در باره بیانیه

 

اصل این حکایت در چند منبع کهن آمده است، اما اصل همه آنها تاریخ طبری است، هرچند احتمال دارد گزارش های مختصر دیگری هم وجود داشته که برخی از آنها استفاده کرده اند.

 

اجازه دهید ابتدا گزارش جمع و جور و کوتاه ابن مسکویه [م 421] را که از طبری هم گرفته شده نقل کنیم. ابن مسکویه گوید:

 

سال دويست و هشتاد و چهارم آغاز شد: در محرم اين سال فرستاده عمرو بن ليث، سر رافع بن هرثمه را بياورد، معتضد دستور داد: آنرا در كرانه خاورى و پس از آن، تا شبانگاه در كرانه باخترى به نمايش نهادند. سپس آنرا به دار السلطان باز گردانيدند. در اين سال معتضد بر آن شد كه لعنت بر معاويه را بر منبرها آشكار دارد. او دستور داد تا فرمانى براى آن نوشته شود و بر مردم بخوانند! عبيد الله بن سليمان او را او از نشستن و داستانسرائى بر سر كوچه‏ها نيز جلوگيرى نمود. اين فرمان در نسخت‏ها نوشته و در دو بخش بغداد به ميدانها و بازارها خوانده شد، آرايشگران و ديگر پيشه‏وران را نيز، از كار كردن در مسجد به روز آدينه، و از دستفروشى كنار ديواره‏ها و درون آن جلوگيرى كرد. مردم را از گرد آمدن به دور داستانسرايان و مانند ايشان بازداشت، در دو مسجد آدينه دو كرانه آگهى كردند كه هر كس به مناظره يا كشاكش پردازد، در امان نخواهد بود. هر كس چنين كند جان خود به خطر نهاده باشد. او به سقايان و همانند آنان دستور داد، به معاويه درود نفرستند و از او ياد ننمايند. معتضد دستور داد نامه بلند را كه بدستور مأمون در نكوهش‏ معاويه نگاشته شده بود بيرون آوردند. گويند عبيد الله بن سليمان، از ترس آشوب مردم يوسف بن يعقوب دادرس را بخوانده از وى خواست تا با ترفندى رأى معتضد را بگرداند، دادرس يوسف با معتضد سخن رانده گفت: من مى‏ترسم عامه با خواندن اين نامه به شورش آيند، معتضد گفت: اگر عامه به خروش آيند يا سخنى گويند شمشير در ميان آنها بنهم! گفت: با طالبيان چه كنى، كه جرأت يافته از هر سو برخيزند و مردم بسيار از آنان پيروى كنند، و هر گاه اين نامه را كه ستايشگر ايشان است ببينند، بر گرايش ايشان افزوده شود، زيرا كه اكنون زبان ايشان بازتر است و سخن استوارتر دارند. معتضد پاسخى نداد و پس از آن «نامه مأمون» را دنبال ننمود. [تجارب الامم، 5/ 3 ـ 4 ترجمه فارسی].

 

منبع دیگری که به احتمال زیاد از طبری گرفته، گردیزی [م 433] در زین الاخبار است که تنها اشارتی چند سطری به آن بیانیه دارد:  و معتضد خواست كه بر معاويه‏ و يزيد و بو سفيان بر منبرها لعنت فرمايد، و چون نامه‏هافرمود نوشتن به همه مسلمانى. عبيد اللّه بن‏ سليمان بن وهب او را فرو داشت و از آن منع كرد [زین الاخبار، ص 186]

 

اما ابن اثیر (م 630) به رغم آن که اغلب از طبری استفاده می کند، گزارشی اندک متفاوت دارد. وی ذیل رویدادهای سال 284 می نویسد: معتضد در این سال قصد لعن معاویه را روی منابر داشت و به همین جهت دستور داد کتابی برای مردم خوانده شود که کتاب بلندی بود که زیبا نوشته شده بود، جز آن که در آن به احادیثی تمسک شده بود که دلالت بر وجوب لعن معاویه از پیامبر داشت، اما صحیح نبود. او در این کتاب از یزید و دیگر امویان هم یاد کرده بود. از روی این کتاب نسخه هایی فراهم آمد و در دو ناحیه بغداد خوانده شد. او همچنین قصاص و عامه را از نشستن اطراف دو جامع نهی کرده و از جمع شدن در اطراف قصاص برای مناظره و همین طور جدل در امر دین منع کرده و دستور داد تا از دادن آب در دو جامع در حالی که رحمت بر معاویه می فرستند، خودداری کنند. عبیدالله بن سلیمان گفت که از شورش عامه و برآمدن فتنه هراس دارد، اما معتضد گوش نداد. عبیدالله به قاضی یوسف بن یعقوب گفت تا در این باره با معتضد صحبت کند و او چنین کرده از عامه برحذرش داشت که باز معتضد نپذیرفت، اما او گفت که با آل ابی طالب چه کنیم که از هر سوی بر می آشوبند و مردم به خاطر خویشی آنان با رسول (ص) به آنان می پیوندند. وقتی مردم این مطالب را در این بیانیه ببینند، بیشتر به سمت و سوی آنان متمایل می شوند، آنان زبان بازتری خواهند داشت و حجت آشکارتر. اینجا بود که معتضد قانع شد و بعد از آن در باره آن نوشته دیگر چیزی نگفت. ابن اثیر می افزاید: عبیدالله منحرف از امام علی (ع) بود. (الكامل: ‏7/486) نکات افزوده وی برخی تحلیل و برخی هم خبر است. نکته جالب تأکید وی رو عبیدالله وزیر است که وی را منحرف از امام علی (ع) دانسته است. این به نوعی تفسیر خود ابن اثیر را هم نشان می دهد، ضمن آنکه روشن که همه آن احادیث را علیه معاویه درست نمی داند. به هر حال این خبر را بعدها منابع قرون پسین نیز به تکرار آوردند [بنگرید: مجمل فصیحی، 1/418، روضه الصفا، 3/2685]. ابن ابی الحدید (15/171 ـ 172]  هم تصریح می کند که این گزارش را به اختصار از تاریخ طبری آورده است. او اشاره دارد که اخبار طبری از این ماجرا، حاکی است که این نامه بر مردم خوانده شد. این نکته درست است و به نظر می رسد آنچه ابن اثیر آورده که در دو سوی بغداد خوانده شد، یا از منبع دیگری است یا خطایی رخ داده است.

 

 

 

اقتباس از بیانیه مأمون

 

گذشت که طبری اصل این ماجرا را آورده و متن نامه را هم ذکر کرده است، اما در این که این نامه انشاء خود معتضد بوده یا آن که متن آن از زمان مأمون بوده، گویی تردید دارد. علی القاعده ماجرا در دوره مأمون مطرح بوده، اما در دوره معتضد مطالب تندتری نسبت به امویان در آن آمده است. اشاراتی که موضع مامون را به علنی کردن لعن معاویه در تواریخ هست بدین شرح است:

 

طبری در ذیل حوادث سال 211 نوشته است: در این سال مأمون گفت اعلام کنند: هر کسی که معاویه را به نیکی یاد کند، یا او را بر یکی از یاران رسول (ص) برتری دهد، او ذمه خود از وی بر خواهد داشت. [و فيها امر المأمون مناديا فنادى: برئت الذمة ممن ذكر معاويه بخير، او فضله على احد من اصحاب رسول الله‏]. [تاریخ الطبری: 8/618. و بنگرید: المنتظم، 10/235]. در اخباری که طبری از روزگار مأمون و اختلاف نظرهای فکری آن دوره آورده، بویژه متن هایی که در سال 218 در باره باورهای مذهبی تنظیم شد، ذکری از معاویه به میان نیامده است. اقدام مامون در لعن معاویه، در منابع دیگر هم مورد تأیید قرار گرفته است.

 

زبیر بن بکار  (م 256) از عمویش معصب بن عبدالله زبیری نقل کرده است که گفت: مأمون خواست تا معاویه را لعن کند، اما یحیی بن اکثم او را از این کار باز داشت و گفت: ای امیر مؤمنان، عامه، چنین چیزی را  تحمل نخواهند کرد، به خصوص خراسانیان، و تو از نفرت آنان ایمن نخواهی بود. کاری را که به عاقبتش آگاه نیستی، بگذار مردم در آن به حال خود باشند. تو چنین نشان نده که تنها به یک فرقه تمایل داری. این به مصلحت سیاسی تو به تدبیر نزدیک تر است. مأمون سخن وی را پذیرفت. زمانی که ثمامة بن اشرس نزد وی آمد، مأمون این حکایت باز گفت، این که چه تصمیمی در باره معاویه داشته و سپس به خاطر امر تدبیر مملکت و نگاه داشتن عامه، از آن کار خودداری کرده است. او گفت که یحیی بن اکثم وی را ترسانده و گفته است که کار درستی نیست. ثمامه هم فصلی در باره جهل عامه گفت و این مطالب را تأیید کرد. [الاخبار الموفیقات: 41 ـ 42]. مانند همین گزارش در المحاسن و المساوی بیهقی [بیروت، 1420، ص 109] آمده است.

 

مسعودی هم که ید طولایی در ارائه مطالب علیه معاویه و امویان دارد، خبر موفقیات را آورده و شرحی در این باره گفته است دایر بر این که یکی از ندما و مشاورین مأمون حکایتی را از مطرف بن مغیره از سفر خودش همراه با پدرش مغیره نقل کرده و در این سفر به شام، معاویه از این که صدای «محمد» در اذان روزانه چندین بار آمده ناراحت شده است. این خبر مغیره را ناراحت کرده، و مأمون هم با شنیدن آن، تحریک شده است تا لعن بر معاویه را علنی کند. در حالی که با احتمال شورش عامه، دست از آن برداشته و عقب نشینی کرده است. [مروج الذهب، 3/454].

 

مقدسی هم اشاره به این نکته دارد که مأمون پس از استقرار بر تخت خلافت، امر به امتحان قضات و محدثین [در امر خلق قرآن] کرد و دنبال آن می گوید: و نادی منادیه: برئت الذمة ممن ذکر معاویة بخیر و فضلّه علی أحد من الصحابة [البدء و التاریخ، 6/112، و بنگرید: العبر فی خبر من غبر، 1/، 282، دول الاسلام ذهبی، 183 و توضیحات بیشتر در الوافی بالوفیات، 17/658، فوات الوفیات، 2/238، تاریخ ابن الوردی، 1/209 ، تاریخ الخمیس، 2/336، تاریخ الخلفاء سیوطی، 364، قلادة النحر فی وفیات اعیان الدهر، 2/445، 446 ، شذرات الذهب، 3/52]. سبط بن جوزی هم از قول صولی آورده است که مأمون، علی را دوست می داشت و به همه بلاد نوشت که: أن علیا افضل الخلق بعد رسول الله، و ان لایذکر معاویة بخیر و من ذکره بخیر یباح دمه و ماله. [تذکرة الخواص، ص 319]. سپس اشعاری از مأمون در ستایش امام علی (ع) آورده است.

 

این خبر در منابع شیعه هم انعکاس یافته است، از آن جمله عماد طبری در تحفة الابرار آن را آورده است [تحفه الابرار، ترجمه عربی، ص 88]

 

ارائه این نامه، تا آنجا که می دانیم تنها از سوی طبری، بسیار شگفت است، و نشان می دهد که بسا طبری از امویان تنفر داشته و مهم تر این که متن نامه را از دیوان بدست آورده و در کتابش ثبت کرده است. اگر واقعا نسبت به آنان اندک تمایلی داشت، نباید این نامه را می آورد، نامه ای که سراسر محکومیت امویان و شخص معاویه و بیان جنایاتی است که در آن به امویان منسوب شده است.

 

این که چرا معتضد دست به این اقدام زده باید علت مشخصی داشته باشد. آیا معتضد صرفا به دلیل آن که از عباسیان است و عباسیان دولتی سخت مخالف با امویان است و آن را برانداخته ، دست به این کار زده است یا آن که مسأله خاصی پیش آمده است؟

 

پیش از آن که متن آن نامه و گزارش طبری آورده شود، حکایتی را از کتاب نثر الدر آبی باید مرور کرد، حکایتی که پیشینه این ماجرا را از سال 270 نشان می دهد.  او می گوید: وقتی که سر صاحب البصره را حرکت کردند، معتضد در سپاهی که مانند آن دیده نشده بود حرکت کرد. زمانی که به باب الطاق رسید، از در یکی از خانه ها این صدا شنیده شد که «رحم الله معاویه» تکرار شد تا صدای آن بالا گرفت. معتضد از این که در این ماجرا یادی از معاویه می شود تعجب کرد. او از تلاشی که برای این ماجرا [کشتن صاحب البصره] کرده بود یاد کرد و گفت:‌ اینها نه بر عباس رحمت نمی فرستند، نه عبدالله بن عباس، نه یکی از اولاد او که خلیفه شدند. همین طور رحمت فرستادن بر امیر المؤمنین علی و حمزه و جعفر و حسن و حسین را ترک می کنند. من باید اینها را ادب کنم تا دیگر باره چنین نکنند. آنگاه دستور داد نفّاطین [نفت داران] جمع شده تا این محله را آتش بزنند. صاعد بن علاء‌گوید من گفتم:‌این روزها از بهترین روزهای جهان اسلام است، آن را با جهل گروهی که اخلاق ندارند، خرابش نکنید. آن قدر گفتم تا آرام گرفت و رد شد. [نثر الدر، 3 / 96 و ابن ابی الحدید8/212 به نقل از نثر الدر آبی]. دنبال این یک خبری هم نقل می کند که از علائق شیعی او و تمایلش به علویان نشان دارد و آن این که وقتی می شنود که حسن بن زید مخفیانه از طبرستان برای طالبیان بغداد پول می فرستد، به علی بن محمد قطان که مسوول توزیع این پولها بود، پیغام می دهد که: چرا این پول را مخفیانه می فرستید؟ بهتر آن است تا علنی این کار را بکنید تا مردم برای انجام این قبیل کار تشویق شوند و به کننده آن دعا کنند. اما واقعه مزبور باید مربوط به سال 270 هجری باشد که صاحب البصره یا همان صاحب الزنج علی بن محمد کشته شد. این زمان پدر معتمد عباسی خلیفه بود و برادرش موفق (م 287) را به جنگ صاحب الزنج فرستاد. بنا به گزارش طبری، پس از کشته شدن صاحب الزنج، سر او را که از وی با عنوان «صاحب البصره» البصره یاد شده، همراه ابوالعباس معتضد وارد بغداد کردند [تاریخ الطبری، 9/ 663].  هرچه هست این ماجرا که سال 270 اتفاق افتاده با آنچه در سال 284 پیش آمد، باید ارتباط داشته باشد. ما باید از وزیر ابوسعد آبی سپاسگزار باشیم که گزارش یاد شده را برای ما نگه داشته است، گزارشی که می تواند این ماجرا را بهتر روشن کند.

 

اما اکنون باز گردیم به متن بیانیه معتضد که روشن است روی آن دقیق کار شده و فهرستی از آنچه که از جهات مختلف می تواند روشنگر ماهیت امویان باشد، در آن ارائه شده است.

 

«در این سال، معتضد عزمش را جزم کرد تا روی منابر، معاویه را لعن کند. او دستور انشای نوشته‌ای را داد تا بر مردم خوانده شود. عبیدالله بن سلیمان بن وهب، او را از شورش عامه ترساند و گفت ایمن از فتنه نخواهد بود، اما او به سخن وی توجه نکرد. در جمادی الاخره آن سال دستور داد تا اجتماع مردم در اطراف قصه گویان یا دیگران ممنون شود. در روز یازدهم که روز جمعه بود، گفت که او ذمه خود را از کسی که در آنجا به بحث و جدل بپردازد برداشته است و کسی که این کار را بکند، زدن خود را مجاز شمرده است. همچنین از سقایان که در دو جامع آب داده و رحمت بر معاویه می کردند خواست چنین نکرده و او را به نیکی یاد نکنند.»

 

طبری سپس گزارش بیانیه ای را که معتضد تهیه کرد را چنین آورده است:

 

 

 

خبر بیانیه معتضد در شأن امویان به روایت طبری

 

مردم گفتند: کتابی که معتضد دستور به انشای آن در باره لعن معاویه داد تا بعد از نماز جمعه روی منبر خوانده شود، چنین شد که وقتی نماز جمعه تمام شد، مردم به رواق مسجد رفتند تا آن را گوش دهند، اما خوانده نشد. گفته شده است که معتضد دستور داد تا کتابی را که مأمون امر به انشای آن در لعن معاویه کرده بود، بیرون آوردند واین نامه را از دیوان خارج کردند. آنگاه از مجموع آن نسخه این نوشته را برگرفت. گفته شده است که متن نوشته ای که معتضد دستور نوشتن آن را داد، چنین است: [تاریخ طبری: 10/ 54]:

 

بنام خداوند بخشنده مهربان، ستایش مر خدای علیّ عظیم است …. [ده سطر ستایش خداوند] «سپاس خداى را كه محمد پيمبر خويش را از همه مخلوق خويش برگزيد و او را براى رسالت خويش انتخاب كرد و با هدايت و دين پسنديده به همه بندگان خويش فرستاد و كتاب روشن و روشنى بخش را بر او نازل كرد و او را از نصرت و غلبه خبر داد به قدرت و برهان قوى تأييد كرد….»

 

و «ستايش خداى را كه امير مؤمنان را با اسلاف هدايت يافته وى وارثان ختم پيمبران و سرور رسولان كرد كه بپادارندگان دينند…..»

 

«….امير مؤمنان از وضع گروهى از عامه خبر يافته كه در دين خويش به شبهه افتاده‏اند و اعتقادشان تباهى گرفته و به غلبه هوس در عصبيّتى افتاده‏اند كه بى معرفت و تأمل از آن سخن كرده‏اند و بدون برهان و بصيرت از خاندان ضلالت تبعيت كرده‏اند و از سنّت هاى متبع به هوس هاى مبتدع رفته‏اند كه خداى عزّوجل فرموده: «وَ من أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً من الله إِنَّ الله لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ، [قصص: 50] يعنى: ستمگرتر از آنكه هوس خويش را بدون هدايت خدا پيروى كند كيست كه خدا گروه ستمكاران را هدايت نمى‏كند». از جماعت برون شده‏اند و سوى فتنه شتاب آورده‏اند، و تفرقه و اختلاف را برگزيده‏اند، و با كسى كه خداى روشنى را از او برگرفته و از عصمت خدا بريده و از دين برونش كرده و لعنت وى را واجب كرده، دوستى آورده‏اند، و يكى از بنى اميه، شجره ملعون، را كه خدايش حقير شمرده و كارش را سست كرده و به زبونى انداخته بزرگ مى‏دارند، و با كسى از خاندان بركت و رحمت كه خدايشان به وسيله وى از هلاكت نجات داده و نعمتشان داده مخالفت آورده‏اند. خداى عز و جل فرموده: «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ من يَشاءُ وَ الله ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ [بقره: 105] يعنى: هر كه را خواهد خاص رحمت خود كند و خدا داراى كرمى بزرگ است.

 

امير مؤمنان [یعنی معتضد] آنچه را شنيده بود سخت بزرگ دانست و چنان ديد كه خود دارى از انكار آن موجب حرج در دين است و تباهى مسلمانانى كه خداى‏ كارشان را بدو سپرده و اهمال در تكليف مقرر خداى كه به استقامت آوردن مخالفان است و روشن كردن جاهلان و اقامه حجت بر شلكان و جلو گيرى از معاندان.

 

اى گروه مردم، امير مؤمنان به شما مى‏گويد كه خدا عزّوجل وقتى محمد را با دين خويش برانگيخت و دستورش داد كه كار خويش را آشكار كند، از كسان و قوم خويش آغاز كرد و آنها را به پروردگار خويش خواند و بيمشان داد و بشارتشان رسانيد و اندرزشان گفت و ارشادشان كرد. آنها كه اجابت وى كردند و گفتارش را باور داشتند و دستورش را پيروى كردند. گروهى اندك بودند از اقوام نزديك وى كه بعضيشان به آنچه از پروردگار خويش آورده بود مؤمن شدند، و بعضى ديگر اگرچه پيرو دين وى نشدند، يارى او مى‏كردند كه وى را عزيز داشتند و مشفق وى بودند كه در علم خداى گذشته بود كه كسانى از آنها نخبه باشند و به مشيّت وى خلافت خداى و ميراث پيمبر وى به آنها سپرده شود. به رعايت قرابت پيمبر به يارى وى كوشش كردند، و مخالفان وى را دفع مى‏كردند، و معاندان وى را سركوب مى‏دادند، و از ياران و پشتيبانان وى اطمينان مى‏جستند، و از كسانى كه به يارى وى مى‏شدند بيعت مى‏گرفتند، و اخبار دشمنان را مى‏جستند و در غياب، نيز چون حضور براى وى تدبير مى‏كردند. تا مدت به سر رفت و وقت هدايت رسيد كه به دين خدا و اطاعت وى و تصديق پيمبر خدا و ايمان بدو درآمدند با نصرت استوار و هدايت و رغبت نكو كه خدا آنها را اهل بيت رحمت و اهل بيت دين كرد و ناپاكى را از آنها ببرد و پاكيزه شان كرد كه معدن حكمت و وارثان نبوت و محل خلافت شدند و فضيلتشان را مقرر داشت و بندگان را به اطاعتشان ملزم داشت. بيشتر عشيره پيمبر به معاندت و مخالفت و تكذيب و مقابله وى پرداختند، وى را آزار و تهديد كردند، دشمنى كردند، به نبرد وى رفتند، كسانى را كه سوى او مى‏خواستند رفت باز مى‏داشتند، پيروان وى را شكنجه مى‏كردند. از آن جمله كسى كه در دشمنى و مخالفت از همه سختتر بود و در هر نبردى پيشقدم بود و هر پرچمى بر ضد اسلام بالا مى‏رفت از آن وى بود و در همه نبردها از بدر و احد و خندق و فتح (مكه) سالار و سر بود، ابو سفيان بن حرب بود و يارانش از بنى اميه كه در كتاب خداى لعنت شده‏اند. پس از آن نيز در چند محل و مورد بر زبان پيمبر خداى لعنت شده‏اند كه نفاق و كفرشان در علم خداى مقرر شده بود. ابو سفيان نبرد كرد، مخالفت آورد، دشمنى كرد تا وقتى كه شمشير او را مقهور كرد و كار خدا غلبه يافت و آنها خوشدل نبودند، پس به گفتار مسلمان شد، نه به دل، كه در نهان كافر بود و از آن دل نكنده بود، پيمبر خداى صلى الله عليه و سلم او را بدين گونه مى‏شناخت، مسلمانان نيز، و او را جزو المؤلفة قلوبهم آورد و او را و پسرش را با علم به احوالشان پذيرفت، از جمله لعنتها كه خدايشان، به زبان پيمبر خويش ـ صلى الله عليه و سلم ـ كرد و در كتاب خويش آورد اين بود كه: «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ في الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً [بنی اسرائیل، 60] يعنى: … با درخت ملعون كه در قرآن هست (جز براى امتحان مردم) نكرده‏ايم، بيمشان مى‏دهيم اما جز طغيان سخت نمى‏فزايدشان. و هيچكس اختلاف ندارد كه از اين آيه بنى اميه را منظور داشت.

 

«و هم از آن جمله گفتار پيمبر خداست كه وقتى ابو سفيان را ديد كه بر خرى مى‏آيد و معاويه خر را مى‏كشد و يزيد پسرش آنرا مى‏راند فرمود: «خداى كشنده و سوار و راننده را لعنت كند.» «و هم از آن جمله روايتى است كه از گفتار ابو سفيان آورده‏اند كه: اى بنى عبدمناف! خلافت را چون گوى دست به دست كنيد كه نه بهشتى هست و نه جهنمى. و اين كفر صريح است كه به سبب آن لعنت خداى بدو مى‏رسد چنانكه آن كسان از پسران اسرائيل كه به كفر گراييدند به زبان داود و عيسى پسر مريم لعنت شدند براى آنكه عصيان ورزيدند و تعدى مى‏كردند. و هم از آن جمله اين روايت است كه وقتى كور شده بود بر بلندى احد ايستاد و به كسى كه او را مى‏كشيد گفت اينجا بود كه محمد و ياران وى را پس زديم و نيز آن رويا كه پيمبر صلى الله عليه و سلم ديد كه به سبب آن غمين بود و پس از آن كسى وى را خندان نديد و خدا چنين نازل فرمود: «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ [بنی اسرائیل: 60] يعنى: و رؤيائى را كه به تو نمودار كرديم جز براى امتحان مردم نكرده‏ايم. كه گويند وى كسانى از بنى اميه را ديد كه بر منبر وى مى‏جهند. و هم از آن جمله اين بود كه پيمبر خداى صلى الله حكم بن ابى العاص را كه تقليد حركت وى را مى‏كرده بود، تبعيد كرد، و خداى به دعاى پيمبر نشانى دايم در او به جاى گذاشت كه وقتى پيمبر او را ديد كه لرزش مى‏نمايد بدو گفت: «چنين باش» و همه عمر بر اين حال باقى ماند. بعلاوه آنچه مروان كرد كه نخستين فتنه را كه در اسلام بود پديد آورد كه هر چه خون ناحق در اثناى فتنه يا پس از آن ريخته شد نتيجه كار وى بود. و نيز آنچه خداى بر پيمبر خويش نازل فرمود در سوره قدر كه: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ من أَلْفِ شَهْرٍ يعنى شب قدر از هزار ماه بهتر است كه منظور ملك بنى اميه است. و هم از آن جمله اين بود كه پيمبر معاويه را خواست كه به دستور وى پيش روى وى چيز نويسد، اما فرمان وى را معطل نهاد و خوردن خويش را بهانه كرد و پيمبر فرمود: «خدا شكمش را سير نكند.» و چنان شد كه هرگز سير نمى‏شد و مى‏گفت: «به خدا به سبب سيرى از غذا دست نمى‏كشم بلكه خسته مى‏شوم.» «و هم از آن جمله اينكه پيمبر خداى ـ صلى الله عليه و سلم ـ فرمود:» «از اين دره يكى از امت من مى‏آيد كه بر غير دين من محشور مى‏شود و معاويه نمايان شد. و هم از آن جمله اينكه پيمبر خداى ـ صلى الله عليه و سلم ـ فرمود: «وقتى معاويه را بر منبر من ديديد او را بكشيد.» و هم از آن جمله حديث مشهور منتسب به پيمبر است كه فرمود: «معاويه در تابوتى آتشين است در طبقه پائين‏تر جهنم و بانگ مى‏زند. يا حنان يا منان، اكنون كه پيش از اين نافرمانى آورده‏ام و از تباهكاران بوده‏ام. و هم از آن جمله اقدام وى به نبرد با على بن ابى طالب بوده كه مقام وى در اسلام از همه مسلمانان برتر بود و در مسلمانى از همه پيشتر بود و از همه مؤثرتر و بنام‏تر. و با باطل خويش درباره حق وى نزاع مى‏كرد و با ضلالتگران و ياغيان خويش با ياران وى پيكار مى‏كرد و چنان مى‏خواست كرد كه وى و پدرش پيوسته مى‏خواسته بودند كه نور خدا را خاموش كنند و دين وى را انكار كنند و «خدا نمى‏خواهد جز آنكه نور خويش را آشكار كند و گرچه كافران كراهت داشته باشند.» كه با مكارى و سركشى خويش مردم خرف را فريب مى‏داد و اهل جهالت را به خطا مى‏افكند، همان كسان كه پيمبر خداى ـ صلى الله عليه و سلم ـ از پيش از آنها خبر داده بود و به عمار گفته بود: «گروه سركش ترا مى‏كشند، تو آنها را به بهشت مى‏خوانى و آنها تو را به جهنم مى‏خوانند.» از آن رو كه حاضر را برگزيده بود و به آخرت كافر بود و از قيد اسلام به در رفته بود و خون ناحق را روا مى‏داشت چندان كه در فتنه خويش و راه ضلالت خويش گروهى بى شمار از نخبه مسلمانان را كه از دين خداى دفاع مى‏كردند و حق وى را نصرت مى‏دادند و در راه خدا پيكار مى‏كردند و مى‏كوشيدند بكشت تا خداى را عصيان كنند و اطاعت نكنند و احكام وى باطل ماند و بپاى نماند و با دين وى مخالفت كنند و آنرا گردن ننهند كه كلمه ضلالت بالا گيرد و دعوت باطل برتر شود، اما كلمه خدا برتر است و دين وى منصور است و حكم وى متبع و روان است و فرمان وى غالب و حيله مخالف آن مغلوب و در هم كوفته. و گناه اين پيكارها را با پيكارها كه پس از آن بود عهده كرد و آن خونها را با خونها كه پس از آن ريخته شد به گردن گرفت و روشهاى تباهى را پيش آورد كه گناه آن و گناه همه عاملان آن تا به روز رستاخيز بر او بار است، محرمات را بر مرتكبان روا داشت و حقوق را از اهل آن بداشت، فرصت او را مغرور كرد و مهلت او را به گناه كشانيد، اما خداى در كمين وى بود.

 

«و نيز از چيزها كه موجب لعنت وى شد آن بود كه كسانى از اخيار صحابه و تابعان و اهل فضيلت و ديانت را دست بسته كشت. چون عمرو بن حَمِق و حُجر بن عدى با كسان ديگر امثال آنها، تا عزّت و ملك و غلبه از آن وى شود، اما عزت و ملك و قدرت از آن خداست. خدا عز و جل مى‏فرمايد: «وَ من يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ الله عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً [نساء: 93] يعنى: هر كه مؤمنى را به عمد بكشد سزاى او جهنم است كه جاودانه در آن باشد و خدا بر او غضب آرد و لعنتش كند و عذابى بزرگ براى او مهيا دارد. «از جمله چيزها كه به سبب آن مستحق لعنت خداى و پيمبر وى شد آن بود كه به خداى جرئت آورد و دعوى نسب زياد بن سميه كرد. خداى تعالى مى‏فرمايد: ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ الله [نور: 5] يعنى: پسرخواندگان را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين بنزد خدا منصفانه‏تر است. «پيمبر خداى صلى الله عليه و سلم مى‏فرمايد: هر كه جز پدر خويش را دعوى كند و جز به وابستگان خويش انتساب جويد ملعون است. و هم او گويد: فرزند از آن پسر است و از آن زناكار سنگ. وى آشكارا با حكم خداى عز و جل و سنت پيمبر وى، صلى الله عليه و سلم، مخالفت آورد و فرزند را جز براى بستر نهاد كه زناكارى زناكار را، زيان نزند و با اين انتساب ام حبيبه همسر پيمبر را، صلى الله عليه و سلم، و غير او را به معرض محرمات خداى و محرمات پيمبر وى برد و روهايى را نمايان كرد كه خداى حرام كرده بود و قرابتى را اثبات كرد كه خدا آنرا دور نهاده بود و چيزى را روا داشت كه خدا ممنوع داشته بود و خللى همانند اين در اسلام نيفتاده بود و دين دستخوش تغييرى همانند آن نشده بود.

 

«از جمله آن بود كه دين خدا را بازيچه كرد و بندگان خدا را سوى پسر خويش يزيد متكبر شرابخواره خروس باز يوزباز ميمون باز، خواند و براى وى از اخيار مسلمانان با قهر و سطوت و تهديد و بيم دادن و هراس افكندن بيعت گرفت، در صورتى كه سفاهت وى را مى‏دانست و از خبث وى خبر داشت و مستى و بدكارى و كفر وى را معاينه مى‏ديد. و چون قدرتى كه براى يزيد فراهم آورده بود و به سبب آن عصيان خدا و پيمبر كرده بود بر او راست شد به انتقامجويى مشركان از مسلمانان پرداخت و با اهل حرّه نبردى كرد كه در اسلام شنيع‏تر و زشت‏تر از آن نبود كه در اثناى آن پارسايان را از پاى درآورد و خشم خويش را فرو نشانيد و پنداشت كه از دوستان خداى انتقام گرفته‏ و مقصود خويش را به سبب دشمنان خداى انجام داده و به ابراز كفر و اظهار شرك گفت:

 

         ليت أشياخي ببدر شهدوا            جزع الخزرج من وقع الأسل‏

 

         قد قتلنا القوم من ساداتكم          و عدلنا ميل بدر فاعتدل‏

 

         فأهلوا و استهلوا فرحا               ثم قالوا: يا يزيد لا تسل‏

 

         لست من خندف ان لم انتقم        من بنى احمد ما كان فعل‏

 

         ولعت هاشم بالملك فلا            خبر جاء، و لا وحى نزل‏

 

اى كاش پيران من كه به بدر بوده بودند «ديده بودند كه خزرجيان «از ضربت شمشير مى‏نالند.

 

گروه سروران شما را كشتيم «و انحراف بدر را به اصلاح آورديم «كه به اعتدال بازگشت «كه از خرسندى غريو كردند «و گفتند اى يزيد آفرين.

 

از خندف نباشم اگر از فرزندان احمد از كرده‏هاى وى انتقام نگيرم كه نه خبرى آمد و نه وحيى نزول يافت بلكه هاشميان به ملك دلبسته بودند. اين برون شدن از دين است و گفتار كسى كه به خداى و دين وى و كتاب وى و پيمبر وى، باز نمى‏گردد و به خدا و آنچه از نزد خدا آمده ايمان ندارد.

 

بدترين حرمتى كه شكست و بزرگترين خطايى كه كرد آن بود كه خون حسين ابن على و پسر فاطمه دختر پيمبر خداى را، صلى الله عليه و سلم، ريخت با وجود مقام و منزلتى كه به نزد پيمبر خداى و در دين و فضيلت داشته بود و پيمبر خدا صلى الله عليه و سلم درباره وى و برادرش شهادت داده بود كه سرور جوانان اهل بهشتند و اين را از روى جسارت با خداى و انكار دين و دشمنى پيمبر خداى و مخالفت با خاندان وى و سبك گرفتن حرمت وى كرد كه گويى با كشتن حسين و خاندان وى جمعى از كافران‏ ترك و ديلم را مى‏كشت و از عذاب و سطوت خداى باك نداشت كه خداى عمر وى را ببريد و اصل و فرعش را از ريشه درآورد و آنچه را به دست داشت از وى گرفت و عذاب و عقوبتى را كه به سبب نافرمانى خداى در خور آن بود، برايش مهيا كرد.

 

«اين همه بود بعلاوه آنچه بنى مروان كردند كه كتاب خدا را تغيير دادند و احكام وى را معوق نهادند و مال خدا را خاص خويش كردند و خانه وى را ويران كردند و حرمت آن را روا شمردند و منجنيقها مقابل آن نهادند و آتش به خانه افكندند و از سوختن و ويران كردن آن باز نماندند و از شكستن حرمت آن دريغ نكردند و پناهندگان خانه را كشتند و سركوب كردند و كسانى را كه خدا به سبب آن ايمنشان داشته بود بترسانيدند و براندند تا وقتى كه عذاب برايشان مقرر شد و در- خور انتقام خداى شدند و زمين را از جور و تعدى پر كردند و ستم و تجاوزشان بر بندگان خداى عام شد و مشمول غضب شدند و سطوت خداى بر آنها فرود آمد، خداى كسى از خاندان پيمبر و ميراث بران وى را مهيا كرد كه با خلافت وى بندگان را از آنها نجات داد، چنانكه خداوند گذشتگان مؤمن و نياكان مجاهدشان را براى قدماى كافر اينان مهيا كرده بود و بدست آنها، خونهايشان را در حال ارتداد ريخت، چنانكه بدست پدرانشان خونهاى پدران كافر مشرك را ريخته بود و خداى گروه ستمگران را نابود كرد و سپاس خدا را پروردگار جهانيان، و زبونان را نيرو داد و حق را به مستحقانش پس داد چنانكه او جل شأنه فرمود: «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا في الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ [قصص: 4] يعنى: ولى ما مى‏خواستيم بر آن كسان كه در آن سرزمين زبون بشمار رفته بودند منت نهيم و پيشوايانشان كنيم و وارثانشان كنيم.

 

«اى مردم بدانيد كه خدا عز و جل فرمان داده كه اطاعتش كنند و دستور داده كه‏ به انجام برند و حكم كرده كه بپذيرند و سنت پيمبر خويش را، صلى الله عليه و سلم فرض فرموده كه پيروى كنند، اما بسيارى از ضلالت پيشگان و منحرفان و بگشتگان، اهل جهالت و سفاهت، جبران و راهبان خويش را به جاى خدا پروردگارها گرفته‏اند.

 

خداى عزّوجل فرموده: «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ  [توبه: 12] يعنى: با پيشوايان كفر نبرد كنيد. «اى گروه مردمان از آنچه مايه خشم خداست بس كنيد و بدانچه مايه رضاى اوست بازگرديد و به چيزى كه خدا برايتان برگزيده رضايت دهيد و بدانچه فرمانتان داده پاى بند باشيد و از آنچه منعتان كرده دورى كنيد و از راه راست و حجت روشن و راههاى عيان و اهل خاندان رحمت كه خداى بدانها هدايتتان فرموده و از جور و تعدى نجاتتان داده و در سايه دولتشان به آرامش و امان و صلاح دين و معاشتان رسانيده، پيروى كنيد و كسى را كه خداى و پيمبر وى لعنتش كرده لعن گوييد و از كسى كه تقرب خداى جز به جدايى وى ميسرتان نيست، دورى كنيد.

 

اللهم العن أبا سفيان بن حرب، و معاوية ابنه، و يزيد بن معاويه، و مروان بن الحكم و ولده، اللهم العن ائمة الكفر، و قادة الضلالة، و أعداء الدين، و مجاهدى الرسول، و مغيرى الأحكام، و مبدلي الكتاب، و سفاكى الدم الحرام. اللهم انا نتبرأ إليك من موالاة اعدائك، و من الاغماض لأهل معصيتك، كما قلت: «لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادّون من حاد الله و رسوله».

 

«خدايا، ابو سفيان بن حرب و معاويه پسرش و يزيد پسر معاويه و مروان بن حكم و پسرانش را لعنت كن. خدايا پيشوايان كفر و رهبران ضلال و دشمنان دين و مخالفان پيمبر و تغيير دهندگان احكام و تبديل كنندگان كتاب و ريزندگان خون حرام را لعنت كن. خدايا در پيشگاه تو از دوستى دشمنانت و چشم پوشى از عصيانگرانت بيزارى مى‏كنم چنانكه فرموده‏اى: گروهى كه به خدا و روز جزا ايمان دارند نبينى كه با مخالفان خدا و رسول وى دوستى كنند.

 

اى مردم، حق را بشناسيد، در راههاى ضلالت بنگريد تا رهگذر آنرا بشناسيد كه اعمال كسان مبين حالشان است و پدرانشان آنها را به ضلال يا به صلاح پيوسته مى‏كنند. در كار خداى از ملامت ملامتگرى نهراسيد و فريب فريبكار و مكر مكار و اطاعت كسى كه اطاعتش موجب معصيت پروردگار است شما را منحرف نكند.

 

اى مردم، خداى شما را به سبب ما هدايت كرد، ماييم كه فرمان خداى را ميان شما حفاظت مى‏كنيم، ما وارثان پيمبر خداييم كه دين خدا را بپاى مى‏داريم، آنجا كه متوقفتان مى‏كنيم، متوقف شويد و آنچه را فرمانتان مى‏دهيم اجرا كنيد كه تا وقتى از خليفگان خدا و پيشوايان هدايت اطاعت مى‏كنيد در راه ايمان و تقوى مى‏رويد.

 

امير مؤمنان از خدا براى شما دورى از گناه مى‏طلبد و توفيقتان را مسئلت مى‏كند و از او مى‏خواهد، كه شما را به هدايت و رشاد برد و دين خويش را براى شما محفوظ دارد كه وقتى به پيشگاه وى مى‏رويد قرين طاعت و مستوجب رحمت وى باشيد. در كار شما امير مؤمنان را خداى بس كه بر او تكيه دارد و در امورتان كه آنرا عهده كرده از خداى كمك مى‏جويد كه امير مؤمنان را قدرت و توانى جز به وسيله خدا نيست و درود بر شما باد.

 

«ابو القاسم عبيد الله بن سليمان نوشت به سال دويست و هشتاد و چهارم.»

 

گويند: عبيد الله بن سليمان، يوسف بن يعقوب قاضى را احضار كرد و دستورش داد براى جلوگيرى از تصميم معتضد تدبير كند. يوسف بن يعقوب برفت و با معتضد در اين باب سخن كرد و بدو گفت: «اى امير مؤمنان بيم دارم كه مردم آشفته شوند و به وقت استماع اين مكتوب جنبشى كنند.» گفت: «اگر مردم جنبش كردند يا سخنى آوردند شمشير خويش را در آنها مى‏نهم.» گفت: «اى امير مؤمنان با طالبيانى كه در هر ناحيه قيام مى‏كنند و بسيارى از مردم به سبب خويشاوندى پيمبر و مآثرشان بدانها متمايل مى‏شوند چه مى‏كنى كه مدحشان در اين مكتوب هست؟. (يا چيزى نظير اين گفت) و چون مردم اين را بشنوند بيشتر به آنها متمايل شوند و زبان طالبيان از آنچه اكنون هست درازتر شود و حجتشان استوارتر.» معتضد خاموش ماند و پاسخى بدو نداد و پس از آن درباره مكتوب دستورى نداد. [تاريخ‏ الطبري ترجمه فارسی: ‏15/6680 ـ 6688]

 

 

 

مرور بر این بیانیه

 

نخستین نکته در این باره، این است که عامه مردم یعنی اهل حدیث در بغداد، علاقه مند به معاویه بوده و حتی سقایان وقتی آب به مردم می داده اند، رحمت بر معاویه می فرستاده اند. این رویه دراواخر قرن سوم، بعد از چند دهه تلاش اهل حدیث برای غلبه بر اوضاع مذهبی این شهر است. همین افراد هستند که وقتی طبری از دنیا می رود، آن هم 26 سال بعد، یعنی در سال 310 اجازه تشییع جنازه و دفن او را نمی دهند و تنها چند روز بعد از آن وی به خاک سپرده می شود. بنابرین عادی است که در سال 284 بدانیم تعداد اینان در بغداد قابل توجه بوده است. این منازعات در روزگار پس از معتضد بسیار جدی تر و تند شد، چنان که رویدادهای مربوط به دوره الراضی بالله (322 تا 329) که توسط ابومحمد حسن بن علی بربهاری حنبلی [م 329]  برپا می شد در منابع درج شده است [بنگرید: تاریخ الموصل: 2/ 245]. در سال 327 که گروهی از شیعیان برای زیارت قبر امام حسین (ع) حرکت کردند، حنابله به صورت گروهی با آنان درگیر شدند. حکومت علیه آنان اقدام کرده دو نفرشان را کشت، تعدادی را مجروح کرد و بسیاری از خانه هاشان را از بین برد که ازآن جمله خانه خود بربهاری بود [العیون و الحدائق، القسم الاول، ج 4 ص 332]. این در عهد الراضی بالله بود. بربهاری مخفی شد تا آن که در سال 329 مرد.

 

این وضعیت ادامه داشت تا آن که در دهه چهارم این قرن، آل بویه بر بغداد تسلط یافتند و حنابله را محدود کردند، گرچه منازعات همچنان ادامه داشت. جریان حنابله در بغداد، اهل سنت را به دو گروه تقسیم کرده بود، دو گروهی که هر دو از یک نحله به حساب می آمدند اما در باب برخی از مسائل کلامی اختلاف داشتند. اینان حتی ابوالحسن اشعری را هم قبول نداشتند و زمانی که وی به بغداد آمد، در اولین ملاقات بربهاری به او تفهیم کرد که ارزشی برای دیدگاه های او قائل نیست و هر آنچه احمد بن حنبل گفته درست است [طبقات الحنابله، 2/ 18]

 

نکته دوم این است که معتضد یک خلیفه سنی ـ عباسی [خلافت از 279 تا 289]  است که مانند برخی از محدثان اهل سنت که گهگاه روایتی در فضائل اهل بیت (ع) نقل می کنند، متهم شده که تشیع مختصری در او هست. ذهبی ضمن معرفی وی به این که فردعی شجاع و مهیب و عاقل بوده می افزاید: فیه تشیع [العبر فی خبر من غبر:‌ 1/ 415] اما این تعبیر را به هیچ روی نباید جدی گرفت. قرنها چنین افرادی از علمای برجسته اهل سنت بودند، اما چنین اتهامی از سوی اهل حدیث به آنان زده می شد. اگر قرار باشد، این افراد را از جرگه اهل تسنن خارج کنیم، برخی از بزرگترین عالمان اهل سنت مانند حاکم نیشابوری یا طبری را باید شیعه بدانیم. معتضد در این نامه، برخلاف متوکل عباسی، نسبت به امام علی (ع) علاقه مند است و به خصوص بالاترین جرم یزید را قتل امام حسین علیه السلام می داند و می نویسد: « بدترين حرمتى كه شكست و بزرگترين خطايى كه كرد آن بود كه خون حسين ابن على و پسر فاطمه دختر پيمبر خداى را ریخت». باید توجه داشت که در میان خلفای عباسی، چندین گرایش مختلف وجود داشت، برخی به تشیع نزدیک تر و برخی دورتر بودند. مأمون دست کم در ظاهر، دارای نوعی تشیع بود. متوکل به اهل حدیث نزدیک بود، و معتضد هم در گرایش مذهبی خود فردی میانه رو بود. گفتنی است که آل ثوابه که شیعه بودند، در دستگاه عباسیان نفوذی در امر کتابت و دبیری داشتند و یکی از آنها با نام محمد بن احمد بن ثوابه کاتب معتضد عباسی بود. [بنگرید: اعیان الشیعه: 3/ 89]. در همین دوره، نوبختی ها هم در دستگاه اداری عباسی نفوذ قابل توجهی داشتند. این وضعیت بعد از آن هم ادامه یافت. ابن الرومی هم  که شاعر شیعی بود [الغدیر: 3/ 65 ـ 68. بیشتر با تمایلات زیدی و معتزلی] فراوان از معتضد ستایش می کرد، گرچه چنان که شوقی ضیف گفته، تشیع وی سبب دور بودن و شدن او از قصر عباسی بود. با این حال اشعار زیادی در ستایش معتضد دارد [تاریخ الادب العربی، 4/ 310]. [گفته اند که در سال 283 توسط وزیر معتضد قاسم بن عبیدالله بن سلیمان مسموم شد و درگذشت] نباید غفلت کرد که آل وهب از سال 287 به وزارت متعضد رسیدند و اینها نیز خاندانی شیعه بودند و بماند که یکی از همین آل وهب متهم بود که ابن الرومی را مسموم کرده است.

 

نکته سوم در این بیانیه، استفاده کامل از احادیثی است که راویان در باره معاویه نقل می کرده و در دسترس مردم بوده است. بسیاری از این روایات در مجامیع حدیثی اهل سنت نقل شده است، هرچند نه در بخاری یا مسلم. در واقع یک بند کامل این نامه اختصاص به همین روایاتی دارد که به نقل از رسول خدا (ص) در باره معاویه و بنی امیه است: یک مورد در باره آیه ««و الشجرة الملعونه في القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا» که گفته شده: لا اختلاف بين احد انه اراد بها بنى اميه. دیگری روایتی است که رسول، ابوسفیان سوار الاغ بود و معاویه و یزید در کنارش بودند و رسول گفت: لعن الله القائد و الراكب و السائق و منه». همین طور این نقل از ابوسفیان که پس از روی کار آمدن عثمان بر او وارد شد و گفت: يا بنى عبد مناف تلقفوها تلقف الكره، فما هناك جنه و لا نار». به نظر معتضد این جمله کفر آشکار است: و هذا كفر صراح يلحقه به اللعنه من الله. و نیز این سخن ابوسفیان پس از آن که نابینا شد در کنار کوه احد، [سالها پس از جنگ احد]:‌  هاهنا ذببنا محمدا و اصحابه. و نیز این روایت که رسول (ص) خوابی دید و آشفته برخاست و بعد از آن هیچ گاه خندان دیده نشد و این آیت اشاره به آن دانسته شده: «و ما جعلنا الرؤيا التي أريناك الا فتنه للناس»، حضرت در آن خواب دید که امویان بر منبر او می روند. و چند روایت دیگر از جمله نفرین رسول در باره معاویه که هیچ گاه سیر نشود: لا اشبع الله بطنه، فبقى لا يشبع، و يقول: و الله ما اترك الطعام شبعا، و لكن اعياء. و این روایت رسول: يطلع من هذا الفج رجل من امتى يحشر على غير ملتي، فطلع معاوية؛ و این حدیث: إذا رايتم معاويه على منبري فاقتلوه؛ و این حدیث مرفوعِ مشهور: ان معاويه في تابوت من نار في اسفل‏ درك منها ينادى: يا حنان يا منان، الان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين. [تاريخ‏الطبري: ‏10/59]. این احادیث باید از لحاظ سندی با دقت مورد بررسی قرار گیرد، زیرا به هر حال، عباسیان و بسیاری دیگر با امویان دشمنی داشتند و بنابرین لازم است تا معیارهای علمی در بررسی این نقلها بکار گرفته شود.

 

اقدام مأمون و معتضد را باید درآمدی برای آل بویه دانست که اراده قطعی بر لعن خلفا را در منابر بغداد داشتند، اما آن زمان نیز همچنان شرایط بگونه ای بود که می بایست احتیاط می کردند، به همین دلیل به جمله «لعن الله الظالمین من ال محمد من الاولین و الاخرین» بسنده کردند و تنها به آوردن نام معاویه و یزید اکتفا نمودند [ذهبی ذیل حوادث سال 351 گوید: و في هذا الوقت كان الرّفض و النّفاق نافق السوق ببغداد، و كتبوا على أبواب المساجد شتم‏ معاوية، و شتم من غصب فاطمة الزّهراء حقّها، و شتم من نفى أباذرّ، فمحته المسلمون بالليل، فأمر معز الدولة بإعادته، فأشار عليه المهلّبي الوزير أن يكتب: ألا لعنة اللّه على الظّالمين لآل محمد صلى اللّه عليه و سلم، و لعنة معاوية- رضي اللّه تعالى عنه- ففعل‏ [دول الاسلام: 320]. تعبیر رضی الله عنه برای معاویه، از سوی ذهبی، معنایش این است که او نسبت به معاویه به مثابه یک صحابی، رفتار می کند.

 

بعدها، رسمی که زمان صفویه با دست و دلبازی رواج یافت نباید با آنچه قرنها پیش از آن اتفاق افتاده بود بی ارتباط باشد. جالب است که خبر مربوط به اقدام معتضد، مورد توجه کامل منابع تاریخی عصر صفوی قرار گرفت [برای نمونه بنگرید: خلاصة التواریخ، احمد منشی قمی، تهران، 1383، 1/64، روضة الصفویه، میرزا بیک جنابذی، تهران، 1378، ص 905. و وقایع السنین و الاعوام، ص 194 که خبر را از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید گرفته است].

 

 

 

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=19882

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب