وزیر نظام شبی فرمان داد بامداد حلاجی بیاورند تا پنبه زند. سپس شکایت از نانوایی به او آوردند که به سنگ کم فروخته است.
گفت: او را هم فردا صبح بیاورید.
فردا گماشته بیامد و گفت: کسی را که دیشب احضار فرموده اید بر در است.
وزیر امر داد چوب و فلک آوردند و مرد را بستند و بسیار زدند و پس از انجام کار معلوم شد که او حلاج بوده و برای پنبه زدن آمده است.
در این بین فراشان نانوا را به حضور آوردند.
وزیر رو به نانوا کرد و عذرخواهان گفت: آقای نانوا! ببخشید کتک شما را حلاج خورد.
دهخدا، امثال و حکم، ج1، ص 379.