دوشنبه, 3 دی , 1403 برابر با Monday, 23 December , 2024
جستجو

شکرستان

وجود شما را کم دارد

خواجه ای برای خود مقبره ای ساخت. یک سال تمام در آن جا کار کردند تا به پایان رسید. خواجه از استاد بنا که مرد

تو به این سن نرسی

ظریفی پیر شده بود چنان که بی عصا و مددکاری راه نمی توانست برود. جوانی از روی ظرافت به او گفت: به سنی رسیدی که

خدا بر در است

دهقانی در اصفهان به در خانه خواجه بهاء الدین صاحب دیوان رفت. با حاجب گفت: با خواجه بگوی که خدای بیرون نشسته است با تو

کفشها را هم خودت نگه دار

خواجه ای به زیارت دوستی رفت و غلام را برای برداشتن کفش به همراه برد. میزبان خربزه شیرین و شاداب پیش آورد. مهمان حدیثی (به

قبر ثروتمند و فقير

در گلستان آمده است: ثروتمند زاده‌اي را ديدم كه بر سر قبر پدر نشسته است و با بچه فقيري به بحث و مناظره پرداخته است

همان کنم که با اهل آن دیه کردم

درویشی به دهی رسید. جمعی کدخدایان را دید که آن جا نشسته، گفت: مرا چیزی بدهید و گرنه بخدا با این ده همان کنم که

اگر نماز ندارم گیوه دارم

رندی با گیوه نماز می گزارد. دزدی در کمین بود می خواست گیوه او را برباید. چون سلام داد گفت: ای مرد! با گیوه نماز

هرچه می گوید عمل می کند

مردی شخصی را به خانه خویش خواند و گفت: تا نان و نمکی با هم بخوریم. مرد گمان کرد که آن کنایه از غذایی لذیذ

بی کفن به خاک بسپار

درویشی بی سر و پا خواجه ای را گفت: اگر من بر در سرای تو بمیرم با من چه می کنی؟ گفت: تو را کفن