پنجشنبه, 1 آذر , 1403 برابر با Thursday, 21 November , 2024
جستجو

شکرستان

می روم به طویله

پادشاهی شعری ساخت و بر ملک الشعرای دربار خویش خواند. او گفت: شعر متوسط است و در خور قدر پادشاه نیست. ملک بر آشفت و

صدایش صبح به گوش می رسد

شبی دزدی به خانه ای رفت و به کندن نقب و سوراخ کردن دیوار مشغول شد. یکی از همسایگان که از بیماری خوابش نبرده بود

گربه را پای حجله کشتن

دختر تنبل و بداخلاقی بود که کسی جرات نمی کرد از او خواستگاری کند. تا این که جوانی داوطلب شد او را به زنی بگیرد.

مراجعه به دامپزشک

سعدي مي‌گويد: مردكي را چشم درد خاست. پيش بيطار(دامپزشک) رفت تا دوا كند. بيطار از آنچه در چشم چهارپايان مي‌كند در چشم وي كشيد و

طبیب شرمنده

طبیبی را دیدند که هرگاه به گورستان می رسید ردای خویش را بر سر می کشید. سبب این کار را از او پرسیدند گفت: از

فرق نقاش و طبیب

در روزگار دیوژن، نقاشی، حرفه خویش را رها کرد و به پزشکی پرداخت. دیوجانس به او گفت: آفرین بر تو! چون دیدی که خطا در

داروی چشم برای شکم

شخصی نزد طبیب رفت و گفت: که شکم من به غایت درد می کند و بی طاقتم. آن را علاجی کن. گفت: امروز چه خورده