سه شنبه, 4 دی , 1403 برابر با Tuesday, 24 December , 2024
جستجو

بهمن 2, 1391 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

غذاهاي هارون الرشيد

روزي هارون الرشيد از سفره خود غذايي برگرفت و براي بهلول فرستاد. خادم غذا را پيش بهلول آورد. بهلول گفت: من اين غذا را نمي‌خورم

ای ذوالقرنین

روزی از کودکان و سنگ جفای ایشان می گریخت به خانه ای پناه برد که درش باز بود. صاحب خانه ایستاده بود و او دو

حاکم خوک و خرس

روزی وزیر خلیفه به بهلول گفت: دل خوش دار که خلیفه تو را تربیت کرد و بر سر خوک و خرس حاکم گردانید. بهلول گفت:

دیوانه کشی

بهلول دوستی داشت بنام علیان که او نیز از فرزانگان دیوانه وش بود و در اواخر سده دوم هجری درگذشت. روزی هارون از کنار گورستان

شمار دیوانگان

روزی عده ای دور بهلول را گرفتند و با تمسخر به او گفتند: بهلول! دیوانگان بصره را بشمار. گفت: از حد شمار بیرون است؛ اگر

دزد آرد و طلب کرایه

روزی جحی آرد خرید و به باربر داد تا به خانه ببرد اما باربر آرد را برداشت و فرار کرد. چند روز بعد زمانی که

وصله و عسل

جحی در کودکی چند روز شاگرد خیاطی بود. روزی استادش کاسه عسل به دکان برد. خواست به کاری برود. به جحی گفت: در این کاسه

به خانه ما می برند

جنازه ای را به راهی می بردند. جحی همراه با پدر خود ایستاده بود. از پدر پرسید: بابا در این جا چیست؟ گفت: آدمی. گفت:

ان شاء الله

یک بار جحی‌ برای خریدن الاغی به بازار می رفت. مردی او را در راه دید و گفت: به کجا می روی؟ گفت: به بازار