وظیفه شناسی
روزی ملانصر الدین بدون دعوت به مجلس جشنی رفت. یکی از مهمانها پرسید: تو که دعوت نداشتی چرا آمدی؟ جواب داد: شاید صاحبخانه وظیفه خود
روزی ملانصر الدین بدون دعوت به مجلس جشنی رفت. یکی از مهمانها پرسید: تو که دعوت نداشتی چرا آمدی؟ جواب داد: شاید صاحبخانه وظیفه خود
طفیلی به مجلسی درآمد. دید که جمعی به عسل خوردن مشغول اند. چون چشمش به عسل افتاد حال برو بگشت (دستپاچه شد) خواست که گوید:
طفیلی به معنای مهمان ناخوانده و ناخوانده ای که همراه مهمان خوانده درآید. آنکه بی دعوت همراه میهمانان درآید.
پادشاهی شعری ساخت و بر ملک الشعرای دربار خویش خواند. او گفت: شعر متوسط است و در خور قدر پادشاه نیست. ملک بر آشفت و
کاروانی از شهری که به ترسویی مشهورند به حاکم شکایت بردند که: دو راهزن، کاروان صد نفری ما را غارت کردند. حاکم با تعجب پرسید:
شبی دزدی به خانه ای رفت و به کندن نقب و سوراخ کردن دیوار مشغول شد. یکی از همسایگان که از بیماری خوابش نبرده بود
گویند روباهی خروسی را ربود. خروس در دهان روباه گفت: حال که از خوردن من چشم نپوشی نام نبی یا ولی ای را بر زبان
دختر تنبل و بداخلاقی بود که کسی جرات نمی کرد از او خواستگاری کند. تا این که جوانی داوطلب شد او را به زنی بگیرد.
سعدي ميگويد: مردكي را چشم درد خاست. پيش بيطار(دامپزشک) رفت تا دوا كند. بيطار از آنچه در چشم چهارپايان ميكند در چشم وي كشيد و