پنجشنبه, 1 آذر , 1403 برابر با Thursday, 21 November , 2024
جستجو

 هميلتن گيپ (Hamilton Gibb) در كتاب اسلام: بررسى تاريخى (Islam: a historical survey) آورده: "تقريباً تعداد نظرياتى كه درباره محمّد(ص) به وجود آمده است با عده نويسندگان زندگى نامه او برابرى مى‏كند، فى‏المثل زمانى مخالفان اسلام وى را مردى مصروع، زمانى يك سوسياليست شورشگر (agitator) و گاهى يك فرد مورمون (mormon: پايه‏گذار يكى از فرقه‏هاى مهم مسيحيت) توصيف كرده‏اند. به طور كلى همه اين آراء ذهنى افراطى را قاطبه محققان رد مى‏كنند با اين همه تقريباً محال است كه از نفوذ پاره‏اى از عوامل ذهنى و نفسانى در هر نوشته‏اى كه موضوع آن شرح حال و اعمال پيغبر باشد خوددارى كرد." آيا آنچه گيپ گفته درباره گفتار نويسندگان غربى درباره پيامبر اعظم(ص) صادق است؟ مقاله حاضر مى‏كوشد به همين سؤال پاسخ دهد.

 كليد واژه
 پيامبر اعظم(ص)، انديشمندان غربى، اسلام، محمّد(ص).
 
 مقدمه
 در تلاش براى يافتن پاسخى به سؤال فوق،اثر پنج نويسنده غربى با گزينش تصادفى مورد بررسى قرار مى‏گيرد. شيوه‏اى كه در بررسى آثار به كار گرفته‏ام عبارت است از: اولاً – ابتداء برخى از مهم‏ترين ديدگاه‏هاى منفى نويسندگان آثار استخراج مى‏گردد، سپس در حد مكفى به آن مستنداً پاسخ داده می شود، ولى اين شيوه عمل به معناى نفى جنبه‏هاى مثبت كتاب نيست. ثانياً – به هر نکته منفی تنها یکبار پرداخته ام .چنانچه دو یا چند کتاب مذکور یک موضوع واحد را ناصواب عرضه کرده اند فقط یکی از آن ها مورد بررسی قرار گرفته است. ثالثا – صرفاً مطالبى مورد نقد و بررسى قرار گرفته‏اند كه در ارتباط مستقيم با پيامبر اعظم(ص) مطرح شده‏اند. رابعاً – از طرح و نقد نكاتى كه به انديشه و عمل تقريب لطمه وارد مى‏كند، اجتناب شده است.
 
فیلیپ جی.آدلر
 فيليپ جى.آدلر (Philip j.Adler) در كتاب تمدن‏هاى عالم(1) (World civilizations) ضمن شرح و بسط زندگى پيامبر(ص)، نکات نادرستى را به آن حضرت نسبت داده از جمله:
– چهل سال اول زندگى پيغمبر اسلام بدون واقعه مهمى سپرى شد.(2)
 چهل سال اول زندگى پيامبر همانند سال‏هاى پس از آن پر از حادثه بود. ولادتش در عام‏الفيل روى مى‏دهد، با تولد وى، درياچه ساوه خشك مى‏شود و طاق كسرى مى‏ريزد، نامش را محمّد مى‏نهند كه قبل از او تنها شانزده نفر به آن خوانده مى‏شدند، حليمه، دايه محمّد(ص) داستان‏هاى عجيبى چون شكافته شدن سينه پيامبر نقل مى‏كند، به سفر تجارى شام مى‏رود و با بحيراى راهب روبرو مى‏شود، در جنگ فُجاز شركت مى‏جويد، در پيمانى به نام حلف‏الفضول عضويت مى‏يابد، در نصب حجرالاسود چنان درايتى نشان مى‏دهد كه از جنگ و نزاع قریش ممانعت به عمل مى‏آيد، يتيم مى‏شود و پس از آن لطيم، بار ديگر و اين بار از سوى خديجه به سفر تجارى شام مى‏رود، على‏رغم پانزده سال اختلاف سنى با خديجه،با وی  ازدواج مى‏كند، و در پانزده سال بعد از آن، به رياضت و خود سازى مى‏پردازد، به علّت پرهيزگارى، محمّد امين نام مى‏گيرد و مهم‏تر از همه در همه آن چهل سالِ قبل از بعثت، در محيط سراسر بت‏پرستى جزيرةالعرب، بتى را سجده ننمود. در واقع، پيامبر در همه عمرش از اول كودكى تا آخر، هرگز اعتنايى به بت و سجده بت نكرد. آيا هيچ يك از آنچه برشمرديم واقعه‏اى مهم در زندگى قبل از رسالت پيامبر به شمار نمى‏آيد؟(3)
 – محمّد پيام‏آور دينى است كه با سرعتى باور نكردنى و با شمشير نيرومند پيروانش منتشر شد.(4)
 يكى از مناطقى كه به سرعت به تصرف مسلمانان در آمد ايران بود. هنگامى كه سپاهيان مسلمان خود را به قادسيه رساندند رستم فرخزاد فرمانده سپاه ايرانى خواهان گفتگو مى‏شود. نماينده سعد بن ابى وقاص در اين گفتگو، پادشاه ايران را به قبول اسلام، پرداخت جزيه و يا جنگ مخير كرد. دور دوم مذاكره، زهرة بن حويه به رستم گفت كه اعراب چون قبل از اسلام براى غارتگرى روانه مرزهاى ايران نشده‏اند بلكه برآنند تا آيين پيامبر خويش را ترويج نمايند و تمام همت آنان جست و جوى آخرت است نه نعمت‏هاى دنيوى. رستم زمانى كه از او پرسيد: اگر من و همراهانم اسلام را بپذيريم آيا به سوى شهر و ديار خويش باز خواهيد گشت. زهره پاسخ داد: آرى! سوگند به خداوند باز مى‏گرديم و از آن پس جز براى تجارت به سرزمين‏هاى شما نزديك نخواهيم شد. رستم از نماينده بعدى مسلمانان (ربعى بن عامر) خواست تا توضيح دهد كه او و مسلمانان چرا به مرزهاى ايران روى آورده‏اند. ربعى پاسخ داد: ما آمده‏ايم تا بندگان خدا را از بندگى انسان‏ها نجات دهيم و بنده خداى‏شان گردانيم . عامر چون حويه همچنان بر شرايط تسليم در مقابل مسلمانان (پذيرش اسلام) يا قبول جزيه و يا جنگ تأكيد كرد. دیگر نمايندگان مسلمانان (حذيفة بن محض و مغيره بن شعبه) بر خواسته نمايندگان قبلى اصرار ورزيدند. با اين شرح كوتاه از گفتگوهاى نمايندگان دو سپاه، باز مى‏توان گفت كه اسلام با شمشير محمّد(ص) گسترش يافت؟(5)
 – پيامبر با بيوه ثروتمندى چون خديجه ازدواج كرد و در كاروان تجارى متوسطى بازرگان شد.(6)
 رسول اكرم(ص) به خارج از جزيرةالعرب فقط دو مسافرت كرده كه هر دو قبل از دوره رسالت و آن هم به شام بوده است، يك سفر در دوازده سالگى همراه عمويش ابوطالب، و سفر ديگر در بيست و پنج سالگى و به عنوان عامل تجارى خديجه. البته بعد از رسالت، پیامبردر داخل جزيرةالعرب مسافرت‏هايى كرده‏اند، مثلاً به طائف و به خيبر در شصت فرسخى مكّه رفته‏اند. به تبوك كه تقريباً در مرز شام و صد فرسخ تا مدينه فاصله داشت، رفته‏اند، ولى در ايام رسالت از جزيرةالعرب خارج نشده‏اند، پس چگونه است كه گيپ وى را بازرگان معرفى كرده؟ در حالى كه پيامبر بيش از آن كه در بازرگانى و تجارت باشد در كار شبانى بوده است، لذا قدر مسلم است كه پيامبر شبانى كرده و گوسفندانى را با خودش به صحرا مى‏برده، مى‏چرانيده و باز مى‏گردانيده است. در واقع، محمّد عصاى كوچكى به دست مى‏گرفت تا از آن براى راندن گله گوسفندان و اشاره به آن‏ها استفاده کند. او رمه را به جايى كه آب و گياه داشت، هدايت مى‏نمود و با چوپانى آن‏ها مى‏آموخت كه فردا چگونه اقوام و ملت‏ها را تحت چوپانى پرلطف خود بگيرد. او مى‏دانست كه كسى كه بتواند بى‏زبانان را سرپرستى و پرستارى كند، براى او تيمار زبان‏دارانى كه مى‏توانند از باطن خود خبر دهند، آسان‏تر است.(7)
–  حاصل ازدواج پيامبر با خديجه دخترى است به نام فاطمه.(8)
 حاصل ازدواج پيامبر با خديجه تنها فاطمه نيست، بلكه خديجه براى پيامبر(ص) قاسم را آورد كه كنيه رسول خدا(ص) از اوست و پسر ديگرى به نام طاهر و چهار دختر به نام‏هاى زينب، ام‏كلثوم، رقيّه و فاطمه(س) به دنيا آورد. ابن عبّاس مى‏گويد: خديجه براى پيامبر(ص) دو پسر و چهار دختر به نام‏هاى قاسم و عبداللَّه، ام‏كلثوم، زينب و فاطمه(س) و رقيّه آورد. مسعودى هم در مروج، تعداد فرزندان پيامبر(ص) را دو پسر (به نام‏هاى قاسم و ابراهيم) و چهار دختر به نام‏هاى: رقيّه، ام‏كلثوم، زينب و فاطمه(س) دانسته است. اين هشام نيز در سيره خود چنين مى‏نگارد: برزگترين دختر پيامبر(ص) رقيّه و سپس زينب و ام‏كلثوم و فاطمه(س) بود. فرزندان پسر او همگى پيش از بعثت بدرود حيات گفتند، ولى دختران، دوران نبوّت را درك نمودند، ظاهراً در ميان مسلمانان كسى شك ندارد كه فاطمه زهرا(س) دختر گرامى پيامبر(ص) افضل زنان دوران خود بوده است، اگر چه شيعيان معتقدند وى برترين زنان عالم از ابتداى خلقت تا انتهاى آن مى‏باشد. به هر حال، رواياتى از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است كه بر افضليت حضرت زهرا(س) دلالت دارد .مثلاً صحيح بخارى در باب مناقب فاطمه(س) از پيامبر گرامى اسلام(ص) نقل كرده كه فرمود: فاطمه(س) سيده نسا اهل الجنه – فاطمه سرور زنان اهل بهشتى است. پيامبر اكرم(ص) حضرت زهرا(س) را به امر الهى به ازدواج حضرت على(ع) درآورد و زينب و رقيّه را به عقبه بن ابى‏لهب و ديگرى را به ابى‏العاص بن ربيع داد كه پس از بعثت پيامبر(ص) ميان اين دو دختر و شوهرانشان كه كافر بودند، جدايى افتاد و عقبه در همان حال كفر مرد و ابى‏العاص پس از اين كه اسلام آورد، پيامبر همسر وى را به او برگرداند. اين دو دختر پس از فوت همسران شان به صورت متعاقب به ازواج عثمان درآمدند. ام‏كلثوم نيز به ازدواج عتيبه بن ابى‏لهب درآمد.(9)
 – زمانى كه پيامبر، وحى نخستين را دريافت كرد از مسئوليت ناشى از آن به غايت ترسيد.(10)
 زراره از امام صادق(ع) پرسيد: آيا نخستين بار كه بر پيامبر(ص) وحى شد او نترسيد و احتمال نداد كه از جانب شيطان باشد؟ امام فرمود: خير، خداوند وقتى بنده‏اى را به رسالت انتخاب مى‏كند كه چون وحى بر قلب او نازل شد، مانند آن است كه به چشم خود مى‏بيند،(11) و در جاى ديگر سؤال شد: انبياء چگونه مى‏فهميدند كه رسول هستند؟ فرمود: پرده از مقابل ديدگان‏شان برداشته مى‏شد و به حقايق مى‏رسيدند.(12) مرحوم طبرسى در اين باره مى‏نويسد: خداوند به پيامبر وحى نمى‏فرستد مگر با ادله روشن و براهين آشكار تا دلالت نمايد كه آنچه بر او وحى شده است از ناحيه خداوند متعال باشد و او احتياج به چيز ديگرى ندارد، از ديگران نمى‏ترسد و به بى‏تابى نمى‏كند.(13) پس چگونه پيامبر به نبوّت خود جاهل است و اطمينان ندارد ولى خديجه و ورقه و ديگران آگاه هستند؟ آنان هيچ اضطراب و ترسى ندارند ولى پيامبر كه وحى بر او نازل آمده مضطرب و ترسان است؟ از آيات قرآن هم مى‏توان دريافت كه پيامبر نه ترسيد و نه از آنچه بر او نازل آمد ناآگاه بوده از جمله: انى على بينة من ربى(14): بگو اين راه من است، خود و هر كه مرا پيروى كند با بصيرت و بينايى به سوى خدا مى‏خوانم.
– محمّد از خاندان قريش در شش سالگى يتيم شد.(15)
 حضرت محمّد به قولى دو ماهه بود كه پدرش عبداللَّه در بازگشت از سفر بازرگانى شام در يثرب درگذشت، امّا كلينى سن حضرت را در هنگام مرگ پدر، هفت ماه و بيست و هشت روز نوشته است و برخى آن را بيست و هشت ماه دانسته‏اند. على‏رغم اختلاف در سن پيامبر به هنگام درگذشت عبداللَّه، همه آن‏ها در اين كه عبداللَّه پس از به دنيا آمدن محمّد درگذشته متفق‏القول‏اند. قول مشهور هم همين است كه پيامبر پس از آن كه به دنيا آمد پدرش را از دست داد ولى قول ديگرى هم هست كه بر آن است: عبداللَّه قبل از آن كه محمّد به دنيا بيايد، مرده بود يعنى محمّد پيش از تولد، پدر ارجمندش را از دست داد. در واقع، چند ماه بعد از آن كه عبدالمطلب براى عبداللَّه، آمنه دختر وهب رئيس طائفه بنى‏زهره را به زنى گرفت در يك سفر تجارى كه با كاروان قريش از شام برمى‏گشت، در مدينه درگذشت و در همان مكان مدفون شد. در اين‏موقع، پيامبر در سن شش سالگى يتيم شده است. به نظر مى‏رسد نويسنده كتاب سن يتيم شدن پيامبر و لطيم شده وى دچار اشتباه گرديده جاى تعجّب است نويسنده‏اى كه از اطلاعات كلى و اوليه درباه پيامبر بى‏بهره است چگونه درباره او قضاوت مى‏كند؟(16)
 
 گوستالوبون
 گوستاو لوبون در بخشى از كتاب تمدن اسلام و عرب(17) تاريخچه ای از زندگى پيغمبر اسلام را تحرير مى‏كند و از بعثت پيامبر، وقايع پس از هجرت و سرانجام از خصايص اخلاقى و امتيازات حضرت محمّد(ص) سخن مى‏گويد. آنچه وى نگاشته است حاوى نكاتى قابل تأمل و تحقيق است، مانند:
 محمّد تا سه سالگى در باديه ماند و شير خورد.(18)
 حليمه سعديه پيامبر را تنها دو سال شير داد و تا پنج سالگى او را نگهدارى كرد سپس به خانواده‏اش تحويل داد. گويا انگيزه سپردن محمّد به حليمه باديه‏نشين، پرورش او در هواى پاك صحرا و دورى از خطر بيمارى وبا در شهر مكّه بود. يادگيرى زبان فصيح و اصيل عربى در ميان قبائل باديه نشين نيز انگيزه ديگرى است كه از سوى برخى از مورخان معاصر عنوان شده كه در تأييد همين انگيزه مى‏آيد: انا اعربكم انا قرش و استعرضعت فى بنى سعد بن بكر: من از همه شما فصيح‏ترم چه هم قرشى هستم و هم در ميان قبيله بنى سعد بن بكر شير خورده‏ام. براى تحقيق و انجام همه امور فوق سه سال زمان اندكى است. البته حليمه پس از دو سال محمّد(ص) را به نزد مادرش آورد امّا چون وجود محمّد باعث خير و بركت در خانه دايه شده بود دايه ميل نداشت او را از خود دور كند لذا به مادرش گفت من از وباى مكّه بر اين طفل مى‏ترسم چندان اصرار كرد و گفت تا آمنه راضى شد و دوباره حليمه كودك را به باديه برد. منابع متعددى بر صحت اقامت پنج ساله محمّد(ص) در باديه تأكيد كرده‏اند از جمله:
 دايه مهربان محمّد، پنج سال از وى محافظت كرد.(19)
 رسول اللَّه(ص) حدود پنج سال در كوهسار و دره‏هاى قبيله بنى‏سعد با آثار رحمت و نعمت‏هاى الهى آشنا گرديد و سپس حليمه او را به نزد مادرش بازگردانيد.(20)
 با توجّه به آنچه گفته شد نمى‏توان پذيرفت كه محمّد(ص) تنها تا سه سالگى در باديه ماند و شير خورد.
–  محمّد در يكى از سفرهاى تجارى‏اش به شام، تورات را از راهبى نسطورى در بصرى آموخت.(21)
 زمانى كه كاروان تجارى قريش به بصرى رسيد، در كنار صومعه‏اى به استراحت پرداخت. در آن صومعه راهبى و يا راهبه‏اى به نام بحيرا زندگى مى‏كرد كه از عالمان مسيحيت به شمار مى‏آمد. در ميان جمعيّت برادرزاده ابوطالب توجّه وى را جلب نمود، به آن دليل كه برخى از نشانه‏هايى كه او درباره پيامبر موعود مى‏دانست، در محمّد(ص) مشاهده كرد. او پس از اندكى گفت و گو با محمّد و طرح پرسش‏هايى از او، مطمئن‏تر از قبل، به نبوتش واقف و از نبوّت آينده‏اش خبر داد و به ابوطالب سفارش كرد كه از او مراقبت و از گزند يهوديانى كه قصد جانش داشتند، حفظ كند. به علاوه:
 1- ديدار پيامبر با بحيرا كوتاه و تنها شامل پرسش‏هاى او از پيامبر و پاسخ پيامبر به اوست.
 2- هيچ يك از اعضاى كاروان ادعا نكرده‏اند كه پيامبر در اين سفر و از بحيرا مطلبى آموخته است.
 3- مسيحيان آن دوره هيچ گاه نگفته‏اند كه معلّم و آموزنده پيامبر ما بوده‏ايم.
 4- قريش نيز كه از هر وسيله‏اى براى دشمنى با پيامبر استفاده مى‏كرد، در اين باره ادعايى ندارد.
 به همين دلايل است كه مى‏گوييم كه سخن از تعليم يافتن پيامبر از سوى بحيرا ناصواب است. به اين دلايل بايد امى بودن پيامبر، تفاوت تعاليم قرآن با تورات و انجيل و مانند آن را افزود.(22)
 – خديجه بلادرنگ به نزد پسر عمويش ورقه مى‏رود و آنچه از محمّد شنيده بود نقل مى‏كند، ورقه پى مى‏برد محمّد پيامبر وعده داده شده است. خديجه سخن ورقه را به محمّد بازمى‏گويد و محمّد از سخن ورقه دلش محكم مى‏شود.(23)
 جفاى بزرگى است كه تصور كنيم محمّد(ص) كه به رسالت و پيامبرى مبعوث شد خود نمى‏دانست كه چه اتّفاقى افتاده، يا پيك الهى را نمى‏شناخته و يا پيام او را درست تشخيص نداده تا آنكه پيرمرد عالم و نابيناى مسيحى بر پاى ورقه رسالت او مهر تأييد نهاده و محمّد(ص) با اظهارات و تأييدات او به رسالت خويش اطمينان حاصل كرده و دلش آرام گرفته است. شك و ترديدى كه در اين گزارش تاريخى به محمّد(ص) نسبت داده شده با آيات زير سازگار نيست.
سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى‏كند، كه يار شما (محمّد) نه گمراه شده است و نه منحرف، و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد. آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده، نيست. او را آن فرشته (جبرئيل) بس نيرومند آموخته است. همان كه توانايى فوق‏العاده و سلطه دارد، در حالى كه آن فرشته در افق اعلا قرار داشت، سپس به محمّد نزديك و نزديك‏تر شد، تا آن كه فاصله او با محمّد به اندازه دو كمان يا كمتر شد، در اين هنگام خداوند آن‏چه را وحى كردنى بود به بنده‏اش وحى كرد. قلب محمّد در آنچه ديد دروغ نگفت. آيا درباره آنچه محمّد با چشم خود مى‏بيند با وى ستيزه مى‏كنيد؟(24) در واقع خداوند به رسول خود وحى نمى‏كند مگر آن كه  آن را با دلايل روشن همراه مى‏سازد و او اطمينان پيدا مى‏كند كه آنچه بر او وحى مى‏شود از جانب خداست و نياز به چيز ديگرى براى تأييد آن پيدا مى‏كند و دستخوش ترس و اضطراب نمى‏گردد.(25)
– تنها چيزى كه موجب انتقاد به پيامبر شده علاقه او به زنان بود.(26)
 بررسى منصفانه نشان مى‏دهد كه علاقه پيامبر به زنان يا تعداد ازدواج‏هاى وى به دليل هوسرانى نبوده بلكه دليل آن سياسى و يا اجتماعى بوده. يعنى برخى از آن زنان، بى‏سرپرست و بيوه بودند و پيامبر با ازدواج با آن‏ها، تحت مراقبت‏شان قرارداد. برخى ديگر به قبايل يا خاندان‏هاى بزرگ وابستگى داشته و هدف پيامبر از ازدواج با آن‏ها، جلب حمايت قبايل يا خاندان آن‏ها بوده در بعضى از موارد نيز مبارزه با برخى نسبت‏هاى غلط جاهلى مورد نظر بوده است مانند ازدواج پيامبر به زينب بنت جحش كه چون مطلقه پسر خوانده وى بود، سنت جاهلى عرب ازدواج با او را نهى مى‏كرد. در حقيقت ازدواج‏هاى پيامبر پس از پنجاه سالگى اتّفاق افتاد كه از سويى سال‏هاى پيرى و از طرف ديگر دوران گرفتارى‏ها و اوج مشكلات سياسى، اجتماعى و نظامى آن حضرت بود. آيا مى‏توان باور كرد كه كسى با چنين اوضاع و احوالى در فكر هوسرانى باشد؟ ازدواج پيامبر اغلب با زنان سالخورده صورت گرفته در حالى كه خود او مردان را به ازدواج با دوشيزگان تشويق مى‏كرد. وى نخستين ازدواجش را با خديجه چهل ساله انجام داد و دوران شور و هيجان جوانى را با بانوى سپرى كرد كه نشاط جوانى‏اش را در ازدواج‏هاى قبلى از دست داده بود. پيامبر با چنين بانويى بست و پنج سال زندگى كرد. آن‏چه برشمرديم بخشى از دلايل ازدواج‏هاى متعدد پيامبر است.(27)
 – پيامبر اگر درس خوانده بود ترتيب بهترى در قرآن ملحوظ می داشت.(28)
 بين مرتب نبودن آيات قرآن بر فرض صحت، با درس نخواندن پيامبر ارتباطى وجود ندارد. آيات قرآن از آسمان و به وسيله فرشته وحى جبرئيل امين بر پيامبر نازل مى‏گشت و پيامبر نيز به همان نحو كه آيات نازل مى‏شد و بدون كم و كاست به مسلمانان عرضه مى‏كرد و نويسندگانى به نام كاتبان وحى آن را تحرير مى‏كردند. قرآن خود نيز اشاره دارد: سوگند به ستارگانى كه باز مى‏گردند، و از ديدگان پنهان مى‏شوند و سوگند به شب، هنگامى كه پشت مى‏كند و سپرى شود، و سوگند به صبح، هنگامى كه بردمد كه اين قرآن گفتار فرستاده بزرگوارى (جبرئيل) است. فرستاده‏اى نيرومند كه نزد خداوند صاحب عرش، داراى مقام والايى است. در آنجا (در ميان فرشتگان) مورد اطاعت (و در پيشگاه خدا) امين است، و يار شما(محمد) ديوانه نيست. او (جبرئيل) را در افق روشن ديده است و او بر غيب (و آنچه از طريق وحى دريافت داشته) بخيل نيست.(29) بنابراين مرتب بودن يا نبودن آيات با امى بودن و بى‏سوادى پيامبر رابطه‏اى ندارد البته اگر منظور نويسنده از نظم، ترتيب ميان سوره‏هاى قرآنى است بايد گفت نظم فعلى پس از رحلت پيامبر و در زمان خليفه سوم (عثمان) صورت گرفت. بنابراين، چه بگوييم ترتيب در جمع‏آورى آيات و سور قرآن ملحوظ شده يا نه، آن ربطى به سواد داشتن و نداشتن، درس خواندن و نخواندن آن حضرت ندارد. آنچه مهم است آن كه قرآن خود بر انتقال درست وحى از جبرئيل به محمّد(ص) و از محمّد(ص) به مردم تأكيد دارد.
 – پيامبر با دشمنان به سختى رفتار نمى‏كرد جز يك بار كه دستور داد 700 يهودى را گردن بزنند.(30)
 بين كشته‏هاى شده و نحوه كشته شدن يهود بنى‏قريظه اختلاف است. ابن اسحاق مى‏گويد همه را در كنار خندق سر بريدند. واقه مى‏گويد اسيران را بر خانواده‏هاى اوس تقسيم كردند تا آنان با كشتن ايشان اطاعت خود را به پيغمبر نشان دهند. اين‏ها نكاتى است كه محقق دقيق را از پذيرفتن آنچه شهرت يافته باز مى‏دارد و يا به ترديد مى‏افكند. از اين‏ها گذشته، ما سيرت پيامبر را در جنگ‏هاى پيش از بنى‏قريظه و پس از آن ديده‏ايم. او هميشه عطوفت و بخشش را بر انتقام و كشتار مقدم مى‏داشته است. بر فرض پيمان‏شكنى بنى‏قريظه او را چنان آزرده باشد كه اين خصلت انسانى را اعمال نكند، ولى از آغاز ورود به مدينه رفتارش با دو تيره اوس و خزرج پيوسته چنان بود كه تمايل هر دو جانب را به يك اندازه رعايت مى‏كرد. بنابراين بعيد به نظر مى‏رسد كه در چنين موردى تبعیض قائل شود و یا دستوری دهد که به تبعیض بگراید لذا داوری کردن تیره اوس به عنوان داور مشترك پيامبر و بنى‏قريظه درباره اسراى بنى‏قريظه محل تأمل و ترديد است. به علاوه، داستان بنى‏قريظه سال‏ها پس از تاريخ و در هنگامى كه نسل آن دوره برافتاد به وسيله داستان‏گويى كه از تيره خزرج دستكارى شده و به تحرير درآمده است تا بدين وسيله نشان دهند كه حرمت طايفه اوس نزد پيامبر به اندازه طايفه خزرج نبود. براى همين پيامبر، هم پيمان‏هاى خزرج را نكشت امّا هم‏پيمانان اوس را گردن زد و نيز خواسته است نشان دهد كه رئيس قبيله اوس جانب هم‏پيمان‏هاى خود را رعايت نكرده است.(31)
–  روزى ناگهان چشم پيامبر به زنِ زيد افتاد و ميلى از او در دل پيامبر پيدا شد به اين خاطر، زيد زنش را طلاق داد تا رسول خدا با او ازدواج كند.(32)
 زينب دختر جحش عمّه‏زاده رسول خدا بنا به خواستگارى پيامبر، به همسرى زيد بن حارثه كه غلام آزاد شده و پسر خوانده حضرت بود  در آمد.زينب نخست به علّت برترى قبيله‏اى و طايفه‏اى ميلى نشان نداد ولى پس از آن كه آيه‏اى آمد به مضمون اين كه هيچ زن و مرد مسلمان در برابر حكم خدا و رسولش نمى‏توانند سرپيچى كنند در برابر دستور پيغمبر تسليم گشت و زن زيد بن حارثه گرديد. بى‏ميلى و عدم رغبت زينب با اين ازدواج كانون خانوادگى زيد را سرد و بى‏رونق كرده بود تا بالأخره زيد پيش پيغمبر آمد و آن حضرت را از تصميم خود مبنى بر طلاق زينب آگاه ساخت پيامبر در پاسخ زيد چنين فرمود برو از زن خود نيك نگهدارى كن و از خدا درباره طلاق او بترس: امسك عليك زوجك واتق اللَّه. ولی آن دو نتواستند به زندگى مشترك ادامه دهند و از هم جدا شدند. خدا به پيامبر چنين فرمان مى‏دهد: وقتى كه زيد همسر خود را طلاق داد و بهره‏اى كه مى‏بايست از او بگيرد گرفت به همسرى تو درآورديم تا مسلمانان درباره زن‏هاى پسر خوانده‏هاي شان به زحمت و مشقت نيفتند و با طيب خاطر و بدون احساس قبح بتوانند با آن‏ها ازدواج كنند و اين امرى است كه خداوند دستور داده و آن را مصلحت مى‏داند. بنابراين، داستانى كه برخى از مستشرقين و مفسران در شأن نزول آيه آورده‏اند كه پيامبر وارد خانه زيد شد و چشمش به زينب افتاد و محبّت او در دل پيامبر جاى گرفت هيچ صحت ندارد و با عصمت آن حضرت و تقواى سرشار آن گرامى ناسازگار است.(33)
 
 همیلتن گیپ
 محمّد(ص) يكى از فصول كتاب اسلام: بررسى تاريخى اثر هميلتن گيپ است. وى در اين فصل تنها از محمّد(ص) سخن گفته است. گفته‏هاى او مجموعه‏اى از درستى ها و نادرستى ها درباره پيامبر است. برخى از نادرستى‏هاى كتاب گيپ درباره پيامبر يا نادرستى‏هاى ديگر انديشمندان غربى متفاوت است. از جمله:
– درباره زندگانى و محيط اوليه محمّد كمتر نكته‏اى بر قطع و يقين مى‏دانيم.(34)
 بر خلاف تصور گيپ نكات فراوانى از زندگانى و محيط اوليه حضرت محمّد(ص) وجود دارد كه كمتر نسبت به آن ترديد و يا اختلافى به چشم می خورد، مانند: پس از تولد محمّد(ص) آمنه نزد جد پیامبرپيام فرستاد كه براى تو پسرى به دنيا آمده.عبدالمطلب با خوشحالى نزد آمنه آمد و نوزاد را برگرفت. آمنه آنچه را در زمان باردارى درباره نامگذارى فرزندش كه بايد نام محمّد بر وى گذارد، ديده و شنيده بود به جد كودك بازگفت. عبدالمطلب طفل را همراه خود به درون كعبه برد و دست به دعا برداشت و خداوند را شكر و سپاس گفت و سپس وى را به مادرش بازگرداند. آمنه فرزند خود را هفت روز شير داد و روز هفتم عبدالمطلب قوچى براى او عقيقه كرد و او را محمّد ناميد تا در آسمان و زمين ستوده باشد.ثویبه از روز هفتم با شيرى كه به فرزندش مى‏داد، رسول‏اللَّه را چند روزى شير داد. سپس عبدالمطلب براى پرورش آن حضرت در هواى آزاد و فراگيرى لهجه فصيح عربى وى را به زنى پاكدامن و نيكوكار از قبيله بنى‏سعد به نام حليمه سپرد. حليمه و شوهرش حارث از همان آغاز به بركت وجود آن حضرت، آثار رحمت و بركات الهى را در زندگى خود مشاهده مى‏كردند.(35)
– دور از واقعيت نيست كه وى را یک عرب بدوى تصور كنيم يعنى كسى كه داراى همان انديشه‏ها و نظرياتى بوده باشد كه افراد و قبيله‏هاى باديه‏نشين داشتند.(36)
 پيامبر در همه چهل سال قبل از بعثت در محيط سراسر بت‏پرستى جزيرةالعرب، هرگز بتى را سجده نكرد و حتَّى كوچك ترين تواضعى در مقابل هيچ بتى به عمل نياورد. در تمام دوران كودكى و جوانى در مكّه كه شهر لهو و لعب بود زيست و به لهو و لعب آلوده نشد. او را محمّد امين نام نهادند، زيرا هرگز دروغى نگفته بود به گونه‏اى كه وقتى فرمود: آيا شما تا كنون از من سخن خلافى شنيده‏ايد پاسخ شنيد ابداً، ما تو را به صدق و امانت مى‏شناسيم. زندگى او در قبل از رسالت توأم با تأييدات الهى بود. پيامبر بعدها در دوره رسالت از كودكى خويش این گونه سخن مى‏گفت: من در كارهاى اين‏ها شركت نمى‏كردم… گاهى هم احساس مى‏كردم كه گويى يك نيروى غيبى مرا تأييد مى‏كند. از جمله قضاياى قبل از رسالت پيامبر، ارهاصات است به ويژه رؤياهاى عجيبى از ايام نزديك به آغاز دوره رسالتش ديده است. رؤياهايى كه به تعبير خود پيامبر مثل صبح صادق بود. همه اين‏ها باعث شده بود كه پيامبر در ميان قوم خويش تنها باشد و همفكر نداشته باشد. پانزده سال پس از ازدواج با خديجه ، دوره عبادت وى است. ماه رمضان به كوه‏هاى اطراف مكّه پناه مى‏برد و به عبادت مى‏پرداخت. در واقع، در ماه رمضان ، مكّه را رها مى‏كرد، خديجه را رها مى‏كرد و به عبادت مشغول مى‏شد.با این اوصاف باید پرسید: آيا چنين انسانى با اين همه ويژگى منحصر به فرد همانند عرب بدوى بود؟ كجاى اين انسان به يك عرب بدوى مى‏ماند؟(37)
 – رمز توفيق يافتن محمّد(ص) ، در مكى بودن آن حضرت بود.(38)
 شك نيست مكى بودن در پيروزى حضرت در پيش بردن اسلام نقش داشت ولى آن،تنها  يك عامل بود و بس. خلق و خوى پيامبر هم مؤثر بود. قرآن در اين باره مى‏فرمايد: اگر اين خلق و خوى تو نبود، اگر به جاى اخلاق نرم و ملايم، اخلاق خشن و درشتى داشتى مسلمانان از دور تو پراكنده مى‏شدند.(39) از ديگر عوامل توفيق پيامبر دلدادگى اصحاب به وى بود. ابن ابى‏الحديد در اين باره گفته است: كسى سخن رسول خدا را نمى‏شنيد مگر اين كه محبّت او در دلش جاى مى‏گرفت و متمايل به او مى‏شد، لهذا قريش، مسلمانان را در دوران مكّه صُباة يا دلدادگان پيامبر مى‏ناميدند.(40) پيامبر از قبيله‏اى ظهور كرد كه بالاترين نفوذ را در جزيرةالعرب داشت. به علاوه او از خاندان هاشم بود كه از نظر پاكى و پاكيزگى ممتاز بود و زعامت مكّه را بر عهده داشتند. كسى در شرافت و بلند مرتبگى با او برابرى نمى‏كرد. پيامبر فردى مهمان‏نواز، اهل صله رحم و كمك كننده به ضعيفان و درماندگان بود. همه اين‏ها در توفيق پيامبر، نقش ايفا كرده‏اند. به علاوه، زيبايى، عمق، شورانگيزى و جاذبه قرآن بدون شك عامل اساسى نصرت پيامبر به شمار مى‏آيد. همچنين تحرك در تبليغ دين، پرهيز از خشونت و زور، بهره‏گيرى از مال خديجه و شمشير على نيز از ديگر عوامل كاميابى آن حضرت بوده است.(41)
– محمّد با توجّه به مخالفت مكيان با رسالتش، بيهوده در كشمكش بود.(42)
 اهميّت كارى كه پيامبر در سيزده سال بعثتش انجام داد، از سخن سخنگوى جمعيّت قریش در جلسه مشورتى سران قريش در دارالندوه مشخص است: ما مردم حرم، پيش همه قبايل محترم بوديم ولى محمّد ميان ما سنگ تفرقه افكند و خطر بزرگى براى ما ايجاد نمود. اكنون كه جام صبر ما لبريز شده است، راه نجات اين است كه يك فرد باشهامت از ميان ما انتخاب شود و به زندگى او در پنهانى خاتمه دهد.(43) از ديگر مواضع مشركان هم مى‏توان دريافت كه پيامبر بر خلاف ناكامى در توسعه و رشد اسلام و نظام مبتنى بر آن در مكّه، موفق شده بود تا حدودى مبانى ارزشى نظام كهن قبيله‏اى را متزلزل سازد و جامعه‏اى هر چند محدود و كوچك امّا متكى بر ارزش‏هاى جديد ايفا نمايد. البته اسلام و پيروانش براى بقا به توسعه‏اى متناسب با ظرفيت‏هاى عظیم خود نياز داشتند و اين امر بدون پايگاهى امن براى نشو و نماى آرمان‏هاى آن امكان‏پذير نبود، محيطى مستعد كه بتواند درونمايه‏هاى غنى اعتقادى جمعيتى نوآيين را كه در ديوارهاى متعصب نظام كهن نمى‏گنجد از بن بست خارج و فضاى مناسبى براى بروز آن فراهم آورد و آن مدينه بود. در واقع، پيامبر در مكّه مرحله نظرى دعوت اسلامى را به انجام رسانيد و با هجرت به مدينه مرحله عملى آن را آغاز كرد.(44) به بيان ديگر، ماحصل كار پيامبر در مكّه تخريب فرهنگ بت‏پرستى و اخلاق جاهلى، تصحيح آداب و رسوم جاهلى، تهذيب جان و روان‏ مسلمانان نخستين با عبادت و تلاوت قرآن و نيز كادرسازى و تكوين فكرى مسلمانان اوليه بود.
 – استمداد مردم مدينه از او به جهت سجاياى اخلاقى وى بود نه به علّت تعاليم دينى كه آورده بود.(45)
 بى‏هيچ ترديدى سجاياى اخلاقى پيامبر در نرم شدن قلوب مردم مدينه مؤثر افتاد ولى تنها سجاياى اخلاقى پيامبر علّت‏العلل دعوت وى به مدينه نبوده است بلكه مفاد پيمان‏هاى منعقده بين پيامبر و نمايندگان مردم مدينه نشان مى‏دهد كه تعاليم پيامبر هم در اين باره مؤثر بوده است. از جمله:
 الف – پيامبر در موسم حج سال يازدهم بعثت با شش نفر از قبيله خزرج ملاقات نمود و به آن‏ها گفت: آيا شما با يهود هم‏پيمانيد؟ گفتند: بلى، فرمود: بنشينيد تا با شما سخن بگويم! آنان نشستند و سخنان پيامبر را شنيدند. سخنان رسول گرامى تأثير عجيبى در آن‏ها نهاد و موجب شد در همان مجلس ايمان آوردند. چيزى كه به گرايش آنان به اسلام كمك كرد اين بود كه از يهوديان شنيده بودند كه پيامبرى از نژاد عرب كه مروج آيين توحيد خواهد بود و حكومت بت‏پرستى را منقرض خواهد ساخت، به اين زودى مبعوث خواهد شد.
 ب – در سال دوازدهم بعثت دسته‏اى دوازده نفره از اهل مدينه با پيامبر در عقبه ملاقات كردند ونخستين پيمان اسلامى بين آنان و پيامبر بسته شد. آنان با رسول خدا پيمان بستند كه به وظايف زير عمل كنند و به خدا شرك نورزند، زنا نكنند، فرزندان خويش را نكشند، به يكديگر تهمت نزنند، كار زشت انجام ندهند و در انجام كارهاى نيك نافرمانى نكنند.(46)
 – پيامبر از زنان دلجويى مى‏كرد تا بدانجا كه گاهى به تجديد نظر در قوانينى كه خود ابلاغ كرده بود، مى‏پرداخت.(47)
 در تاريخ اسلام نمونه‏اى از تغيير قوانين اسلامى به دليل دلجويى از زنان توسّط پيمابر وجود ندارد. پيامبر نه تنها براى دلجويى زنان قانونى را تغيير نداد، بلكه در مقياس كلى و كلان هم، هيچ گاه براى اخذ كسب رضايت مردم به تغيير قوانين و احكامى كه خداوند از طريق قرآن مقرر كرده بود دست نزد. برخورد پيامبر با خواسته قبيله ثقیف از آن جمله است. داستان از اين قرار بود كه:
 عده‏اى از قبيله لقيف خدمت رسول اكرم(ص) رسيدند و گفتند يا رسول‏اللَّه ما مى‏خواهيم مسلمان بشویم ولى سه تا شرط داريم. اين شرطها عبارتند از:
 1- اجازه مى‏خواهيم يك سال ديگر بت‏هاى خويش را پرستش كنيم.
 2- نماز از ما برداشته شود چون انجام آن بر ما سخت و ناگوار است.
 3- از ما نخواه كه بت بزرگ مان را به دست خود بشكنيم.
 پيامبر تنها با پيشنهاد سوم آنان موافقت كرد. چنانچه پيامبر با خواسته اول آنان موافقت مى‏كرد، به معناى صحه گذاشتن بر روى بت‏پرستى بود. پيامبر حتَّى نمى‏توانست اجازه دهد كه آنان يك روز بت‏ها را پرستش كنند. درباره نماز هم پيامبر نمى‏توانست اجازه دهذ كه آن‏ها يك شب نماز نخوانند و بعد از آن مسلمان شوند. اين نمونه برخورد پيامبر با خواسته‏هاى نامشروع است. اگر هم تغييرى را پيامبر در قانونى داده باشد آن به دليل اوامر الهى است.(48)
 
جرجی زیدان
 جرجى زيدان (Jirji  Zaydan) يك مسيحى لبنانى است از اين رو پيش از آن كه بتوان او را يك شرقى دانست به غرب نزديك‏تر است. بنابراين وى را در شمار انديشمندان غربى آورده‏ايم. او بخشى از كتاب تاريخ تمدن اسلام را به زندگى پيامبر اختصاص داده كه اين بخش حاوى نكاتى نادرست چون موارد زير درباره پيامبر است:
– همين كه پيامبر چهل ساله شد به گوشه‏گيرى از مردم متمايل گشت و مانند مردان تارك دنيا به كوه‏ها و غارها پناهنده شد.(49)
 واقعيت آن است كه محمّد(ص) قبل از چهل سالگى خلوت كردن با خداى خويش را بارها و مستمراً تجربه كرده بود. خلوت گزينى پيامبر پس از ازدواجش با خديجه بيشتر و بيشتر شد. در واقع در دوره پس از ازدواج، فاصله روحى پيامبر با قريش روز به روز زيادتر گرديد. ديگر مكّه و اجتماع آن روحش را مى‏آزرد و تنها كوه‏هاى اطراف مكّه به او آرامش مى‏داد و زمينه و محيط مناسبى را براى تفكر و تدبر فراهم مى‏آورد. در ماه‏هاى رمضان هر سال در كوهى در شمال شرقى مكّه و در غار حرا خلوت مى‏گزيد، به كلى مكّه را رها مى‏كرد و حتَّى از خديجه هم دورى مى‏جست. يك توشه خيلى مختصر یا آبى و نانى را برمى‏داشت و به خلوت‏گاه خويش مى‏رفت. خديجه هر چند روز كسى را مى‏فرستاد تا مقدارى آب و نان براى همسرش ببرد و هم از او خبرى به خديجه برساند. تمام اين ماه را به تنهايى در خلوت مى‏گذراند و به عبادت خداوند سبحان مشغول مى‏شد. گاهى فقط على(ع) در آنجا حضور داشت و يار تنهايى‏هاى پيامبر بود. على(ع) چنان به پيامبر نزديك بود كه صداى ناله شيطان را در هنگام وحى مى‏شنيد. گاه به پيامبر عرض مى‏كرد من صداى ناله شيطان را در هنگام وحى مى‏شنوم. پيامبر در پاسخ مى‏فرمود تو آنچه من مى‏شنوم، مى‏شنوى و آنچه من مى‏بينم مى‏بينى.(50) بنابر آن‏چه گفته شد نمى‏توان پذيرفت كه پيامبر پس از ورود به چهل سالگى به رياضت‏هاى عبادى دست زده است. بلكه او پس از ازدواج با خديجه يك دوره رياضت پانزده ساله را طى كرده است تا به شايستگى به رسالت مبعوث شد.(51)
– همين كه كار سخت شد و مسلمانان بيش از اندازه مورد عذاب و توهين واقع گشتند، پيامبر(ص) دستور داد مسلمانانی كه قوم و قبيله ای  نداشتند تا در پناه آنان باشند از مكّه به حبشه بروند.(52)
 جرجى زيدان نيز همانند غالب مورخان و سيره نويسان، ميان گسترش آزارها و شكنجه‏هاى اشرافيت مشرك مكّه عليه مسلمانان بى‏بهره از حمايت قبيله‏اى با حادثه مهاجرت اوليه و ثانويه جمعى از مسلمانان به حبشه پيوند مستقيمى يافته است در حالى كه با كمترين تأمل در گزارش‏هاى مربوط به دو مهاجرت مسلمانان و دقّت در تركيب قومى و قبيله‏اى مهاجران به وضوح مى‏توان به بطلان پيوند ميان آزار مسلمانان بى‏پناه با سياست پيامبر در اعزام دو دسته از مسلمانان به حبشه دست يافت. زيرا بنابر نوشته‏هاى قديمى‏ترين سيره نويسان در مهاجرت اول و دوم هيچ نام و نشانى از مسلمانانى كه در مكّه تحت عذاب و شكنجه قرار داشتند به چشم نمى‏خورد. بنابراين مى‏توان گفت اين مهاجرت‏ها با نيات و اهداف معينى غير از نجات مسلمانان بى‏پناه و تحت شكنجه مكيان صورت گرفت و آن يافتن پايگاهى در خارج مكّه بود كه در صورت نابودى دعوت اسلامى در مكّه، اسلام به حيات خود ادامه دهد. به اين شكل كه مسلمانان مهاجر با بازگشت به جزيرةالعرب مى‏توانستند چراغ دعوت اسلامى را همچنان روشن نگه دارند.(53) شايد بتوان عوامل ديگرى را به پاسخ يا پاسخ‏هاى پيش گفته افزود و آن كه:
 1- پيامبر در پى نشان دادن هم‏ريشه بودن دعوت اسلامى با اساس و شيرازه ديگر اديان الهى، هجرت گروهى از مسلمانان را به حبشه مسیحی پيش كشيد.
 2- حبشه مسيحى بود و هجرت مسلمانان به آن ديار مى‏تواندا مبين اين نكته باشد كه مسلمانان از آغاز با مسيحيان مشكل اساسى نداشته‏اند.
 – شايد سبب پيشرفت اسلام در مدينه، بودن يهود در آنجا بود زيرا يهوديان برعكس كفارِ مكّه خداشناس و اهل كتاب بودند و از وحى آسمانى و پيامبرى رسولان آگاهى داشتند.(54)
 از عجايب است كه نويسنده‏ و محققی! آنقدر از تاريخ اسلام دور باشد كه از اذيّت و آزار يهوديان عليه مسلمانان بى‏خبر باشد. او بايد بداند كه: اوايل هجرت، روابط يهود با مسلمانان عادى بود و گواه آن امضاى پيمان عدم تجاوز پيامبر با آنان بود امّا چندى نگذشت كه يهود تغيير رويه داد و بناى ناسازگارى گذاشتند. از جمله كارشكنى‏ها اين بود كه اوصاف پيامبر اسلام را كتمان كرده و يا تغيير مى‏دادند و مى‏گفتند ما وصف محمّد را در كتاب‏هاى خود نيافتيم و صفات او صفات پيامبرى كه ما مى‏گفتيم خواهد آمد نيست. قرآن اين شيوه یهود را این گونه مورد نكوهش قرار داد: و هنگامى كه از طرف خداوند كتابى براى آن‏ها (بنى‏اسرائيل) آمد كه مطابق نشانه‏هايى بود كه با خود داشتند و پيش از آن به خود نويد پيروزى بر كافران مى‏دادند (كه به كمك او بر دشمنانشان پيروز گردند، با اين همه) هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى كه از قبل شناخته بودند، نزد آن‏ها آمد، به او كافر شدند، لعنت خدا بر كافران باد.(55) به علاوه، يهود به اين حد اكتفا نكرده بلكه به شيوه‏هاى مختلفى كارشكنى‏هاى خود را ادامه داد مثلاً، درخواست‏هاى غير منطقى از پيامبر مطرح مى‏كردند، سؤال‏هاى پيچيده مذهبى از ايشان مى‏پرسيدند، به تضعيف پايه‏هاى ايمانى مسلمانان مى‏پرداختند و به ايجاد اختلاف بين مسلمانان دست مى‏زدند. قرآن مى‏فرمايد: انگیزه آنان هم در اين كارشكنى‏ها متفاوت بود كه برترى‏طلبى، احياى موقعيّت تجارى از دست رفته، سودجويى و حرص از آن جمله بود.(56)
 – نخستين اقدام سودمند پيغمبر(ص) پس از ورود به مدينه، بستن پيمان دوستى ميان مسلمانان مكّه و مسلمانان مدينه بود.(57)
 زيدان به اقدامات سودمند ديگرى كه پيش از انعقاد پيمان دوستى ميان مسلمانان مهاجر و انصار روى داد، نمى‏پردازد در حالى كه رسول خدا در روز شنبه با ورود به دهكده قبا مورد استقبال گروهى از اهالى مدينه قرار گرفت و در آن مكان و تا پايان همان هفته كه منتظر كاروان اهل‏بيت نبوّت و بينوايان مسلمان مكى باقى ماند، اوّلين اقدام سودمند خود يعنى احداث یک مسجد را به انجام رسانيد. در روز جمعه، مركب پيامبر از محلى به نام ثنيةالوداع به خاك يثرب گام نهاد. پس از استقرار در خانه ابوايوب انصارى به اقامه نماز جماعت پرداخت و در اوّلين خطبه نماز جمعه كه با حضور انصار و مهاجر برگزار شد درباره اصول دين با مردم سخن گفت. تأسيس مسجدى ديگر به عنوان نهاد اجتماعى و نشان وحدت مسلمانان و به عنوان مركز آموزش و پرورش و پرستش خداوند، از مهم‏ترين و از نخستين اقدام های عملى حضرت در جهت پيوند دين و دانش بود. او نخستين خشت مسجد را خود حمل كرد. به زودى ساختمان مسجد و در كتار آن مسكنى براى بينوايان و مهاجران تهى‏دست ساخته شد و یک معلم وظيفه آموختن قرآن، خواندن و نوشتن به آنان را بر عهده گرفت. چگونه است كه زيدان اين همه كار را در كنار كار سودمند ايجاد دوستى بين مهاجر و انصار كه قبل از پيمان دوستى انجام شده را سودمند نمى‏داند؟(58)
 – پيامبر ياران خود را براى جنگ با كاروان مكيان كه از شام مى‏آمد و غارت آن‏ها دعوت كرد ابوسفيان تا از اين خبر آگاه گشت به مكّه پيام فرستاد.(59)
 آیا به راستى هدف پيامبر از حمله به كاروان‏هاى تجارى اهل مكّه غارت آن بود و راهزنى؟ مطالعه آيات قران و بررسى آيات جهاد و احكام آن نشان مى‏دهد كه هدف از غزوات و سراياى پيامبر دفاع از عقيده اسلامى به معناى مهم‏ترين آرمان سعادت‏بخش و يا دفاع از مال، جان، ناموس و سرزمين مسلمانان و يا براى تأديب خائنان و زورگويان بوده است و بس. بنابراين، جنگ‏هاى پيامبر يا به سبب نقض عهد مانند بنى‏قينقاع و فتح مكّه و يا براى جلوگيرى از تجاوز و دفاع از سرزمين عقبه مانند احد و خندق و يا براى قصاص و گرفتن حق مانند بدر يا براى پيشگيرى از تجاوز دشمن مانند تبوك رخ داده است. پيامبر به خلاف زمامداران خودسر كه به منظور كشورگشايى و استثمار و به دست آوردن ثروت ملل ديگر به جنگ اقدام مى‏كنند دست به شمشير نزد و تنها در موارد ضرورى براى ممانعت از ستم و برافراشتن پرچم حق و برقرارى عدالت و صلح به نبرد پرداخت. بنابراين مى‏توان با جرأت ادعا كرد كه تمام غزوات و سراياى پيامبر دفاعى است. پيامبر نيك مى‏دانست كه جنگ در عادلانه‏ترين شكل، به نارضايتى مى‏انجامد و لذا پيامبر مى‏كوشيد از جنگ پرهيز كند امّا در برخى از موارد چاره‏اى جز جنگيدن نبود.(60)
 – عقبة بن ابى‏معيط در جنگ بدر اسير مسلمانان شد و چون پيغمبر از عقبه آزار بسيار ديده بود، فرمان داد سرش را بريدند.(61)
 در كشته شدن ابى‏معيط به دستور پيامبر ترديدى نيست ولى در اين كه پيامبر او را به دليل اذيّت بسيار كشته باشد، در سيره وى نشانه‏اى در تأييد آن نمى‏يابيم بلكه عكس آن، يعنى رأفت، عطوفت و رحمت پيامبر را بارها درباره مخالفان اسلام ديده‏ايم. از جمله:
 1- قبيله بنى‏قينقاع به هشدار پيامبر توجهى نكرد و با غرور گفتند: شكست مردم مكّه تو را فريفته است، آنان مرد جنگ نبودند اگر ما با تو جنگ كنيم به تو نشان خواهيم داد چكاره هستيم. پيامبر به ناچار آنان را محاصره كرد. سرانجام پس از پانزده شبانه روز، آنان تسليم شدند و پيامبر از كشتن آن ها درگذشت و آن‏ها را به شام تبعيد كرد.(62)
 2- پيامبر براى پرداختن خونبهاى دو تن از بنى‏عامر نزد يهوديان بنى‏نضير رفت. آن‏ها در نهان قصد كشتن پيامبر را نمودند، پيامبر از نيت آنان آگاه شد و به مدنيه آمد و به سپاهى بازگشت و شش روز آن‏ها را محاصره و پس از تسليم شدن آن‏ها را به شام تبعيد نمودند.(63)
 3- يهود خيبر پس از شكست‏هاى پى در پى مشركان و ديگر يهوديان تصميم گرفت تا خود به مدينه حمله كند. پيامبر پيش دستى كرد و در سال هفتم آنان را محاصره نمود. سرانجام آن‏ها تسليم شدند و پيامبر پيمانى با آنان بست كه بر سر زراعت خود باشند و در هر سال، نصف محصول خود را به مدينه بفرستند.(64)
 – پيامبر به يهود بنى‏نضير فرمان داد از مسكن خود كه در اطراف مدينه بود كوچ كنند، يهوديان اين دستور را رد كردند، پيامبر شش روز آنان را محاصره كرد.(65)
 علّت محاصره يهود بنى‏نضير سرپيچى آنان از كوچ كردن نبود بلكه پيغمبر از حادثه بئر معونه سخت متألم شد به طورى كه مدت يك ماه در قنوت نماز صبح بر لحياني ها و ساير اعراب مقصر در حادثه فوق به اسم و رسم نفرين مى‏كرد. در اين بين بنى‏عامر كسی را  نزد پيغمبر فرستادند و خونبهاى دو عامرى را كه عمر بن اميه كشته بود طبق پيمانى كه با پيغمبر داشتند مطالبه كردند. پيامبر تصمیم گرفت  اين وجه را از يهودى‏هاى بنى‏نضير بگيرد از آن رو كه آن‏ها نيز با بنى‏عامر هم پيمان بودند، پس ، با چند تن از صحابه به قلعه بنى‏نضير رفت و در پاى ديوار خانه‏اى نشسته و به مذاكره پرداخت. در ظاهر آن‏ها پيشنهاد پيامبر را قبول كردند ولى در باطن قصد كرده بودند كه از پشت بام آسيا سنگى بر سر پيغمبر پرتاب كنند. جبرئيل پیامبر را از اين ماجرا خبر داد، پيغمبر به مدينه برگشت و به بنى‏نضير پيغام داد كه بايد از بلاد پيغمبر بروند. يهودى‏ها نخست تسليم شدند ولى بعد به تحريك عبداللَّه بن اُبى امتناع  كردند. پيغمبر با اصحاب ، تكبيرگويان سلاح برگرفت و به پاى قلعه بنى‏نضير آمد. پانزده روز آن جا را محاصره كردند تا قوم تسليم شدند. به آنان فرمود:  اموال خود را بگذارند و بروند فقط براى هر سه نفر داشتن يك شتر و مشكی آب را اجاره داد.آن ها  به اذرعات شام تبعيد شدند و املاك آن‏ها ميان مهاجرين قسمت شد. اين واقعه را غزوه بنى‏نضير مى‏نامند.(66)
 
 جان دیون پورت
 جان ديون پورت (John Daven port) كتاب عذر تقصير در پيشگاه محمّد و قرآن
  and the koran Apology Mohammed An   را در سال 1239 / 1860 نگاشته و در سال 1348 / 1969 به فارسى ترجمه شده است. در اين كتاب هم نسبت‏هاى ناروا به ساحت مقدّس پيامبر روا شده  كه برخى از آن‏ها را مرور مى‏كنيم و پاسخى اجمالى به آن مى‏دهيم.
 – سالى يك ماه محمّد در غار حرا مى‏زيست و در همين نقطه است كه مفاد انجيل و تعليمات انبياء را از مد نظر گذرانيد.(67)
 اغلب ديدار دوباره بحيرا با پيامبر در سفر تجارى شام را موجب فراگيرى آن حضرت از تعاليم انجيل و تورات مى‏دانند، و تنها  تعداد اندكى چون جان ديون پورت پيامبر را متهم مى‏كنند كه تعاليم انجيلى و توراتى را در غار حرا ديده و يا خوانده است. اين ديدگاه هم چون ديدگاهى كه علم پيامبر را از بحيرا مى‏داند، نادرست و دور از واقعيات است زيرا پيامبر اسلام امى بود و خواندن و نوشتن نمى‏دانست. پس چگونه تعاليم موسى و عيسى را از نظر گذرانده و فرا گرفته است. اگر ادعاى جان ديون پورت درست باشد بى شك قريش بهانه‏جو و لجوج آن را دستاويز تبليغ عليه پیامبر قرار مى‏داد در حالى كه در تاريخ اسلام اثرى از آن به چشم نمى‏خورد. در قرآن كه به تهمت‏هاى قريش عليه پيامبر پاسخ داده شده اشاره‏اى به اين موضوع نشده است. به علاوه اگر ادعاى نويسنده كتاب صحت داشته چطور مسيحيان و يهوديان جزيرةالعرب هرگز ادعا نكرده‏اند كه معلّم محمّد  بوده‏اند؟ بايد نكته ديگرى را به ادعاهاى فوق افزود و آن كه اگر ادعاى مذكور صحيح باشد لازمه‏اش اين است كه تعليمات اسلام با تعليمات تورات و انجيل يكسان باشد امّا نه تنها آموزه‏هاى اسلامى با آموزه‏هاى مسيحى و يهودى يكسان نيستند بلكه قرآن بسيارى از عقايد يهوديان و مسيحيان را باطل معرفى مى‏كند، حتَّى پيامبر در مدينه كه تعداد زيادى يهودى در آن زندگى مى‏كردند با بسيارى از احكام و برنامه‏هاى آنان مخالفت مى‏كردند به طورى كه يهوديان مى‏گفتند اين مرد (پيامبر) مى‏خواهد با همه برنامه‏هاى ما مخالفت كند.(68)
 – محمّد زن‏هاى متعددى را در اواخر زندگى‏اش گرفت علّت آن ميل و رغبت او به داشتن پسر بود.(69)
 بيشتر نويسندگان غربى علّت تعدد ازدواج‏هاى پيامبر را هوسرانى وى دانسته‏اند و تعدادى چون جان ديون پورت علّت آن را ميل به داشتن پسر. مسلمانان هم ،هوسرانى و هم ميل به پسردارى را به عنوان علّت‏هاى ازدواج‏هاى پيامبر نفى مى‏كنند و دليل آن را اغلب سياسى و اجتماعى مى‏دانند. به علاوه، هيچ يك از منابع معتبر اسلامى ميل به پسردارى را علّت تعدد زوجات پيامبر ندانسته‏اند. شايد مراد ديون پورت القاى ميل پيغمبر به وراثتى كردن حكومت است در حالی که هر كس يا الفباى تعاليم پيامبر آشنا باشد آن را نفى مى‏كند. اگر اين گونه نبود لزومى نداشت كه پيامبر افراد مشهور قبيله بنى‏هاشم چون ابوجهل و ابولهب را كنار بگذارد و از سد آنان بگذرد. هم چنين مى‏توان گفت پيامبر هيچ گاه از ميل داشتن فرزند پسر سخن نگفته و از پسر نداشتن حسرت نخورده است. اگر پسردارى براى او هدف و يا مهم بود پس چرا در وفات ابراهيم فرزندى كه از ماريه قبطيه پيدا كرد و در هجده ماهگى مرد، با آن كه متأثر و محزون بود، چيزى بر خلاف رضاى الهى نگفت و از جهالت مسلمانان كه شك نداشتند گرفتن خورشيد هماهنگى عالم بالا با پيامبر براى از دست رفتن فرزندش است، سوء استفاده نكرد، بلكه آمد و گفت: اين كه خورشيد گرفته است به مردن پسرم ربطى ندارد،(70) زيرا خداوند به او دستور داده بود: به راه پروردگارت با حكمت و اندرز نيكو دعوت كن و با بهترين روش با آنان به بحث و مجادله پرداز.(71)
 – بيانى كه از محمّد نقل شده اين است كه شبى پهلوى عيالش عايشه خوابيده بود و صداى كوبيدن در خانه به گوشش رسيد برخاست ديد جبرئيل دم در است و البراق نزديك او ايستاده است.(72)
 پيامبر مى‏خواست پس از اداء فريضه به استراحت بپردازد ولى يك مرتبه صداى آشنايى به گوشش رسيد. آن صدا از جبرئيل و امين وحى بود كه به او مى‏گفت امشب سفر دور و درازى در پيش دارد و من نيز همراه تو هستم تا نقاط مختلف گيتى را با مركبى فضاپيما (براق) بپيمايیم. پيامبر گرامى سفر باشكوه خود را از خانه خواهرش ام‏هانى نه همسرش عايشه آغاز كرد و با همان مركب به سوى بيت‏المقدس واقع در كشور اردن كه آن را مسجدالاقصى نيز مى‏نامند روانه شد و در مدت بسيار كوتاهى در آن نقطه پايين آمد و از نقاط مختلف مسجد و بيت‏اللحم كه زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبياء و آثار و جايگاه آن‏ها ديدن كرد و در برخى از منازل آن نماز گزارد. سپس قسمت دوم از برنامه خود را آغاز نمود و آن که  از آن نقطه به سوى آسمان‏ها پرواز كرد. پس از اتمام مأموريّت از همان راهى كه رفته بود بازگشت يعنى نخست در بيت‏المقدس فرود آمد. راه مكّه را در پيش گرفت و در بين راه به كاروان بازرگانى قريش برخورد و از مركب فضاپيماى خود در خانه ام‏هانى پيش از طلوع فجر پايين آمد. بنابراين سخنى از عايشه در روايات صحيح معراج نيست و نبايد هم باشد زيرا ازدواج پيامبر با عايشه در مدينه بود ولى معراج در مكّه صورت گرفته است.(73)
 – درباره سفر شبانه معراج، ميان پيروان محمّد منازعات و مشاجراتی رخ داده، پاره‏اى اظهار كرده‏اند كه در اين سفر جز رؤيا چيزى نبوده و ديگران عقيده دارند كه محمّد با همين صورت جسم به بيت‏المقدس رفته است.(74)
 نويسنده هم جسمانى بودن و هم روحانى بودن معراج پيامبر را رد كرده و خواننده را در حالتى از شك و ترديد رها كرده است. چنين قضاوتى باعث شك در اصل معراج را فراهم مى‏آورد، در صورتى كه گرچه اغلب مسلمانان و علماى آنان، معراج را جسمانى پذيرفته‏اند ولى همانگونه كه سيّد شرف‏الدين مى‏نگارد: در نصوص چيزى وجود ندارد كه ما را به قبول جسمانى بودن معراج وا دارد. هم چنين اندازه صحت روحانى بودن معراج هم مشخص نيست. چيزى كه از حديث معراج ثابت و مسلم است همان مقدارى است كه قرآن ذكر كرده و ايمان و علم ما را ملزم به پذيرش آن مى‏كند امّا ملزم به پذيرش آنچه اخباريون و قصه سرايان با خيال‏پردازى ساخته‏اند، نيستيم. البته نكته مهم در حادثه معراج آن است كه جسمانى و روحانى بودن معراج به حق و معجزه بودن آن لطمه‏اى نمى‏زند و چيزى از قيمت و اهميّت آن نمى‏كاهد زيرا قوت معجزه ناشى از شكل و صورت آن نيست بلكه قوت معجزه از هدف و نتيجه آن ناشى مى‏شود و نتيجه و هدف حديث و حادثه معراج چه روحانى باشد و چه جسمانى، اتصال پيامبر به روح كلى يعنى خداست. در واقع، اهميّت معراج به آن است كه وسيله‏اى براى تعليم انسانى و راهى است براى درك حقايق و معبرى است براى كشف واقعيات عالم وجود حال چه جسمانى باشد و چه روحانى.(75)
 – اين فرار دوم يا هجرت در تاريخ شانزدهم ماه ژوئيه سال 622 مسيحى رخ داد و در اين ايام سيزده سال از بعثت محمّد گذشته بود.(76)
 نويسنده از هجرت پيامبر و يارانش به مكّه به عنوان دومين هجرت نام برده است در حالى كه اين هجرت، هجرت سوم بوده است. در مهاجرت اول كه در رجب سال پنجم بعثت انجام شد مجموع مهاجران مركب از يازده مرد و چهار زن بودند. دومين دسته از مهاجرين كه در سال ششم بعثت رهسپار حبشه شدند عبارت بودند از هشتاد و سه مرد و هجده زن. از نيمه ذيحجه تا آخر صفر سال سيزده بعثت، هجرت سوم روى داد كه طى آن پيامبر و جمعى از قريش مسلمان از مكّه به مدينه آمدند. افزون بر آن، نويسنده از هجرت به عنوان فرار ياد مى‏كند ولى علّت هجرت فرار از مكّه نبوده بلكه هجرت به فرمان الهى قطعيت يافت و عامل تسريع آن بيش از اين كه آگاهى قريش از قطعى شدن هجرت و طراحى قتل پيامبر در مكّه باشد ناشى از آن بود كه در صورت تحقق نقشه ترور پيامبر از سوى قريش، برنامه‏هاى الهى پيامبر عقيم مى‏ماند و از ادامه حيات اسلام ممانعت به عمل مى‏آمد. از اين رو، تدوين استراتژى هوشيارانه پيامبر در برابر تهديدهاى قطعى قريش عليه دارالاسلام يعنى مدينه و گسترش اسلام در ميان ساكنان يثرب و اعراب پيرامون ،از سوى پيامبر صورت گرفت. بنابراين نمى‏توان گفت كه پيامبر به دليل ترس از جان به مدينه پناه برد بلكه همانند سيزده سال بعثت كه همواره جانش در خطر بود، از مكّه هجرت نكرد بلكه كسانى كه ظاهراً جانشان در خطر بود را به حبشه فرستاد و خود بى‏دفاع‏تر از گذشته در مكّه پرخطر باقى ماند.(77)
 – در پايان يكى از سفرهاى جنگى عليه قبايل كه با فتح و پيروزى مسلمانان تمام شد عايشه زن خيلى عزيز و محبوب پيغمبر متهم به سوء رابطه با افسر جوانى به نام صفوان گرديد ولى بيانات و توضيحات خالى از تصنع، با كمك فصاحت و بلاغت، اشك‏ها و زيبايى وى، محمّد را درباره بيگناهى عايشه قانع و متقاعد کرد و كسانى كه عايشه را متهم كرده بودند، هر يك محكوم به هشتاد ضربه تازيانه شدند.(78)
 در جريان بازگشت از غزوه بنى‏مصطلق عايشه با گم كردن گردنبند خويش در يكى از منازل بين راه  و تلاش برای یافتن آن،از قافله باز ماند و با صفوان كه در پى كاروان روان بود، خود را به كاروان پيامبر رساند. شمارى از زنان مدينه و برخى از مردان آن ديار زمزمه‏هايى آغاز كردند و زبان به تهمت عايشه گشودند و وى را با صفوان داراى سر و سرى دانستند. رسول خدا راهى براى بستن زخم زبان‏ها نداشت. با گذشت روزها بر رنج پيامبر و عايشه اضافه مى‏شد تا سرانجام با نزول آيه افك:
 "كسانى كه آن دروغ بزرگ را ساخته‏اند گروهى از شمايند. مى‏پندارند كه شما را در آن شرى بود. نه، خير شما در آن بود. هر مردى از آن‏ها بدان اندازه كه مرتكب شده دست به كيفر رسد، از ميان آن‏ها، آن كه بيشترين اين بهتان را به عهده دارد، به عذابى بزرگ گرفتار مى‏آيد. چرا هنگامى كه آن بهتان را شنيديد مردان و زنان مؤمن، به خود گمان نيك نبردند و نگفتند كه اين تهمتى آشكار است.(79)
 به همه تهمت‏ها پايان داد. به امر خداوند و به دستور پيامبر تهمت‏زنندگان حدى برابر با مجازات تهمت خوردند و ديگر هرگز پيرامون آزار و نكوهش آنان سخنى به ميان نيامد. بنابراين معلوم است كه آنچه باعث تبرئه عايشه نزد مسلمانان و پيامبر شد نزول آيه قرآن بود نه اشك‏ها و زيبايى‏هاى عايشه.(80)
 
 نقدىهای کلی و مشترک
 آنچه پيش از اين به ميان آمد تنها پاسخی به یرخی از شبهات متفاوتی بوده که از سوی نویسندگان غربی در باره پیامبر اعظم(ص) مطرح شده، اما با کمال شگفتی، شبهات کم و بیش مشترکی را می توان در همه آثار این نویسندگان دید، (2)  که به برخی از آن ها  بدون آن که ذکری از خود شبهه به میان آید پاسخی کوتاه می دهیم:
 1 – ترديدى نيست كه پيامبر(ص) ترور به مفهومى كه هم اينك در غرب وجود دارد را هم در آشكار و هم در پنهان نفى كرده و از اين رو نمى‏توان كار وى را با كار ديگر رهبران سياسى معاصر دنيا يكى دانست كه ترور را در تريبون‏ها محكوم و در پشت پرده تأييد و آن را به اجرا مى‏گذارند. يكى از ده‏ها دليل كه مؤيد مطرود بودن ترور در آئين پيامبر است آن كه رسول اللَّه از همان آغاز رسالت و مأموريت الهى‏اش، برنامه‏اى مدون (قرآن) در اختيار داشت كه اجازه نمى‏داد حوادث خود را بر وى و برنامه هايش تحميل كنند،تا نيازمند ترور كسانى باشد كه خود را بر برنامه‏هاى پيامبر تحميل كرده‏اند.غيرمنطقى به نظر مى‏رسد كه مشاهده چند مورد دستور پيامبر براى كشتن اين و يا آن كه اجراى حكم اسلامى است، چنان هيجانى در نويسندگان غربی پديد آورد كه بگويند در اسلام خشونت وجود دارد يا اين هيجان آن ها  را وا دارد تصوير مخالفان پيامبر را درباره اسلام مطرح و گاه بدون پاسخ آن‏ها را رها كنند و خواننده را در وضعيتى  قرار دهند كه حداقل در او نسبت به راستى پيامبر تشكيك و ترديد پديد آيد.
 2 – اسلام يك دين الهى بلكه برترين، آخرين و كامل‏ترين آن به شمار مى‏رود، و در آن،مسلمانان اجازه ندارند چون مسيحيان پيامبر خويش را بپرستند يا مقامى در حد خدايى برايش قائل شوند، از اين رو، اين دين و مقرراتش به هيچ روى ناپخته و ناخالص نيست كه حرف و سخنش به هرج و مرج بينجامد، و اگر هرج و مرج اجتماعى يا توسعه نيافتگى در بين پيروان اسلام به چشم مى‏آيد، به اسلام ربطى ندارد بلكه علت‏هاى مختلفى دارد كه يكى از آن‏ها توطئه‏هاى غرب عليه اسلام و مسلمين است، لذا جذابيت غرب در نزد برخى از مسلمانان معاصر به دليل حقانيت فرهنگ و تمدن آن نيست بلكه ناشى از درك غلط اسلام از سوى اين مسلمان است. عدم توفيق مسلمان امروز را بايد در ناتوانى‏هاى آنان ديد به آن دليل در دوره پيامبر اسلام توانايى خود را براى ساختن يك جامعه ايده‏آل نشان داد.
3 – تاريخ نگارى اسلامى تنها با استناد به چهار كتاب تاريخى طبرى، واقدى، ابن اسحاق وابن سعد تصوير صحيح از تاريخ زندگى پيامبر ارائه نمى‏كند. اولين منبع معتبر در بازيابى و بازخوانى حوادث صدر اسلام قرآن است.البته در مراجعه به قرآن بايد به دشوارهاى فهم و تفسير درست آن واقف بود و ابزارهاى لازم را براى درك صحيح آن فراهم آورد، ولى قرآن هر آن كسى كه قصد تاريخ نويسى اسلامى دارد را از روايت‏هاى نقل شده از عايشه كه بسيارى صميمانه و بدون نقض نيست، بى نياز مى‏كند و حتى دروغ‏پردازى در برخى از داستان هايى كه به دوره كودكى پيامبر نسبت داده‏اند را مشخص مى‏سازد، زيرا قرآن نه به انتقادات و يا سئوالات پيامبر بلكه به انتقادات و سئوالات مخالفان وى پاسخ داده و در آن برخلاف اناجيل تحريفى صورت نگرفته و از اين رو قابل استناد و يقين و معيارى براى درستى و نادرستى حوادث دوره رسالت به شمار مى‏رود.
4 – گرچه مسيحيان كوشيده‏اند با پيام عشق و دوستى مسيح (ع) به مسلمانان نزديك شوند، ولى شيطنت‏هاى ارباب كليسا، توطئه‏هاى مقامات دولتى و…، اغلب كار را به توهين مسيحيان عليه پيامبر، اسلام و مسلمانان كشاند. تلاش‏هاى زيادى هم براى ترسيم چهره زيباى پيامبر در غرب صورت گرفته، كه كم نتيجه بوده است.مسيحيان  مى‏گويند ما از خنديدن مسيح چيزى نشنيده‏ايم ولى پيامبر اسلام خنده رو بود، ولى پيامبر براى جدا نشان دادن دين خود از مسيح تلاشى نمى‏كند بلكه آن دو را داراى يك هدف و آرمان مى‏ديد. مسيح و محمد قهرمانان تاريخ با دو هدف مجزا نبوده‏اند، آن دو پيامبر الهى بوده‏اند كه تنها براى انجام كارى را كه خداوند از آنان خواسته بود به ميدان آمده‏اند.آن دو هدفى جز نجات بشريت نداشتند و از همان آغاز رسالت،پيام‏شان براى همه جهانيان يكسان بود.از اين رو هيچ تفاوتى بين اللَّه در قرآن و خدا در انجيل تحريف نشده وجود ندارد. در واقع آئين پيامبر با آئين توراتى و انجيلى اختلافات ريشه‏اى نداشت، و تنها اختلاف مسلمانان با يهوديان، مسيحيان، اختلاف بر سر تحريف انجيل و تورات بود. البته بخشى از مخالفت‏هاى غرب با پيامبر به آن دليل است كه پيامبر حكومت تشكيل داد در حالى كه مسيح فرصت پيدا نكرد زمينه تأسيس حكومتى را فراهم آورد.
5 – قرآن كلام الهى است كه پیامبر آن را از سوی خداوند براى هدايت بشر آورد.گوش سپردن به آواى قرآن هميشه هدايت‏گر است ولى هيچ مسلمانى بر اين باور نيست كه با استماع قرآن در همان فضاى روحانى قرار مى گيرد كه پيامبر قرار مى‏گرفت.اين قرآن، براى بهره دهى به فرد و شخص خاصى نيامده بلكه وسيله و ابزارى است براى هدايت عموم مردم در همه مكان‏هاو زمان‏ها. پيام‏هاى كتاب‏اللَّه روشن و همگى جدى و واقعى است.گرايش به اسلام جادويى نبود بلكه حقايق همين قرآن و زيبايى آن برخى را مجذوب دين اسلام ساخت،و آن‏ها را از شرك و بت‏پرستى رهانيد.قوانين قرآن كهنه نشده و لذا امروز هم براى پيروانش درست،حقيقى و قابل استفاده است و مى‏تواند جامعه‏اى برين،فاضله و نيك تشكيل دهد.
6 – قبيله قريش كه بازيگر اصلى در مقابل پيامبر است، قبل از تولد پيامبر به قوى‏ترين قبيله عرب تبديل شده بود، لذا شكست‏هاى آن تنها به دليل ناهمبستگى و عدم قدرت و قوت نبوده، بلكه عدم توانايى در برابر قوت پيام اسلام عامل اصلى گسست آن به شمار مى‏رود.هدف پيامبر از عرضه پيام اسلام به قريش پديد آوردن اضطراب در آن‏ها نبوده، بلكه هدف آن بود كه قريش به خود آيد و به پرستش خداى واحد نه بنات اللَّه گردن نهد. قريش در چنين وضعيتى،درمانده و ناتوان است و نمى‏تواند چنان تأثيرگذار باشد كه اسلام آوردن حمزه را به تصميم قريش در تنها گذاردن پيامبر ربط دهيم و يا آن را چنان قوى بدانيم كه از مهاجرت قريب الوقوع پيامبر به مدينه باخبر است و تصميم گرفت تا از هجرت وى به آن شهر ممانعت كند. ابوسفيان كه رهبرى قريش را در دست داشت از قوت در انديشيدن برخوردار نبود، اگر او در انديشيدن قوى بود، بايد مى‏توانست در مقابل موفقيت‏هاى پيامبر و سپاه اسلام به پيروزهايى دست يابد و يا بايد از كمك به قبيله بكر در حمله به خزاعه هم پيمان پيامبر جلوگيرى مى‏كرد تا فتح مكه به دست سپاه اسلام اتفاق نيفتد.
7- برتر نشان دادن عمر و ابوبكر و عثمان بر على (ع) شگفت‏آور است. على (ع) به دليل برخوردارى از معصوميت،شايسته‏ترين جانشين پيامبر بود. به علاوه پيوندهاى روحى و فاميلى او با پيامبر بيش از عمر و ابوبكر و عثمان است. على با عمر و ابوبكر و عثمان دشمنى نداشت تا اينكه بگوييم دشمنى او با عمر بيشتر بود به آن دليل كه او به پيامبر مى‏گويد زن فراوان است، هميشه يكى را با ديگرى مى‏توان عوض كرد و مراد او عايشه بود.بر پايه مستندات تاريخى سخت‏گيرى و غرور برازنده عمر است نه على، على نه سخت‏گير بود و نه مغرور.آيا عمر چنان بر پيامبر تأثيرگذار بود كه به رسول الله دلدارى دهد و او را از غم برهاند و على را فاقد اين تأثير بدانيم. شگفت آورتر آن كه عايشه را بر فاطمه مقدم بداريم و از حسادت‏هاى زنانه فاطمه عليه عايشه سخن برانيم؟!
8 – هدف پيامبر به هم ريختن روابط پدر با پسر، زن با شوهر يا خواهر با برادر نبود بلكه او مى‏كوشيد پيوندى الهى و دينى را جايگزين پيوند فاميلى، قومى و قبيله‏اى نمايد.از اين رو او تنها به آن دسته از مقدسات جاهلى حمله مى‏برد كه به ظاهر موجب امنيت و در واقع نابود كننده آرامش مردم بودند. پيامبر بر آن باور بود كه يكتاپرستى نه جمود فكرى بلكه آرامش فكرى را به دنبال مى‏آورد زيرا انسان را به خداى واحد منبع ازلى و ابدى آرامش مرتبط مى‏سازد. وى در آرامش بخشى به افراد و جامعه و در جريان فتح مكه همه را مى‏بخشد چه آنانى كه تقاضاى عفو كردند و چه بسيارى كه حتى تقاضاى عفو نكردند. او مى‏توانست آرامش‏بخش دل‏ها و جان‏ها باشد به آن دليل كه خود از آغاز به درستى وحى، به حمايت خداوند و به حقانيت رسالتش ايمان داشت. هيچ‏گاه سنگينى بار رسالت و فراوانى مشكلات حتى ذره‏اى سستى در راهش پديد نياورد.
9 – ابو طالب همواره مؤمن بود و به پيامبر و راهش عشق مى‏ورزيد و به آن ايمان داشت ولى آن را آشكار نساخت و يا به آن آشكارا عمل نكرد تا بتواند محكم‏تر از پيامبر حمايت كند. او هرگز به فكر رها كردن يا تحقير پيامبر نيفتاد.ابوطالب رابايد در همين حد پذيرفت نه اين كه او را به گونه‏اى به تصوير بكشيم كه درستى و نادرستى كار پيامبر را به وى تذكر مى‏داد. مرگ ابوطالب كه حامى اصلى پيامبر بود بر محمد(ص)گران آمد ولى مرگ او خللى و ضعفى در راه پيامبر پديد نياورد.عبدالمطلب چون ابوطالب موحد زيست و موحد مرد و حمزه و عباس پس از اسلام آوردن بيش از گذشته به كمك پيامبر آمدند اما ابوجهل و ابولهب بر خلاف عبدالمطلب، ابوطالب، حمزه و عباس،هم خود به آزار پيامبر پرداختند و هم ديگران را عليه پيامبر شوراندند.

 بازکاوی لایه های پنهانی
 مطالعه غلط ها و نادرستى‏ های كتب نویسندگان غربی در باره پیامبر، سئوالاتى را پيش روی می نهد از جمله:
الف- هدف آن ها  از طرح این نادرستی ها چیست؟
 با دقت و مطالعه عمیق در این آثار مى‏توان هدف‏هایى را تشخیص داد مانند:
 1 – چنانچه نويسنده‏اى بتواند موضع‏گيرى‏هاى ضد اسلام مردمان مغرب زمين رابه بى‏اطلاعى و يا به كم‏اطلاعى آن‏ها از اسلام نسبت دهد، توانسته دامن آنان را از هر گناه و اشتباه عمدى عليه پيامبر مبرى كند. نویسندگان غربی در اين جهت و با اين هدف تلاش مى‏كنند و از اين روست كه ابائى از اين كه بگويند تا زمان حيات مارتين لوتر حتى يك ترجمه لاتين از قرآن در دسترس غربى‏ها نبوده است.
 2 – تصويرى كه از پيامبر ارائه مى‏شود، تصوير يك انسان تقريباً معمولى است.نويسندگان غربی با زيركى مى‏كوشند حضرت محمد(ص) را در حد سيمايى كه مسيحيان و يهوديان از عيسى(ع و موسى(ع) ارائه مى‏كنند، نشان دهند در حالى كه حضرت محمد(ص) برتر از هر پيامبر ديگرى است.از معجزات پيامبر كم سخن مى‏گويند،از ارتباطش با خدا سخن زيادى در ميان نيست، چون او فردى است عادى و آدمى است معمولى.لحن كلماتى كه درباره پيامبر به كار مى‏برد، گاه غير مؤدبانه است، انگار از يك انسانى چون لوتر سخن مى‏گويند.
3 – در اغلب کتب نویسندگان غربی در باره پیامبر، تلاش برای به روز کردن مسائل مرتبط به پیامبر به چشم می خورد.در آميختن گذشته‏هاى دور با مسائل امروزين كه ظاهراً با هدف ارائه چهره‏اى جذاب و جالب از مسائل صورت مى‏گيرد، به پرهيز از تفكيك مسائل و عدم حيطه‏بندى آن و سرانجام به خلط مباحث مى‏انجامد و خواننده را به گيجى و تحير مى‏كشاند، در اين صورت هر آنچه گفته شود، چه راست باشد و چه دروغ،از سوى خواننده به راحتى پذيرفته مى‏شود.
 4 – حاصل استفاده غلط و ناصواب  نویسندگا غربی از آيات قرآن، متهم كردن قرآن به عاملى براى گسست قريش و ساير قبايل، نشان دادن تأثيرپذيرى و الگوگيرى قرآن از انجيل و تورات و اتهام بستن به قرآن به عنوان ابزارى براى شكستن پيوندهاى فاميلى به پايين كشيدن شأن، ارزش و اعتبار قرآن و غير الهى جلوه دادن آن منجر خواهد شد.به علاوه،تأكيد مكرر بر اين نكته كه قرآن آماده بود تا با وقوع يك حادثه آيات خويش را عرضه كند، مى‏تواند آن را كتابى صرفاً براى آن زمان نشان دهد.
5- در كتاب نویسندگان غربی مسلمانان بسيار بيش از يهوديان و يهوديان بيش از مسيحيان و مسيحيان خيلى كمتر از مسلمانان و يهوديان مورد حمله يا سرزنش و يا تشكيك قرار گرفته‏اند. بنابراين درك مسيحى‏گرى با هدف طعنه زدن به اسلام ومسلمانان در اين كتاب ها چندان مشكل نيست. چهره صلح‏آميزتر، صميمى و دوستانه‏تر و نيز قابل قبول‏تر از آموزه‏هاى دين مسيحيت به ميان آمده و على رغم اين كه كتاب ها درباره پيامبر اسلام است اما به نوعى و به نحوى زيركانه  به بلندگو و سخنگوى انجيل تحريف شده درآمده اند. عنصر رحمت در سيره و شيوه مسيح (ع) اصل مسلم فرض شده و جنگ‏هاى پيامبر(ص) و خشونت‏هاى يهود مورد ترديد قرار گرفته است.
ب – چه شیوه های را آن ها در طرح این نادرستی ها برگزیده اند؟
1– شیوه اول آنان این است که:نخست اعتماد مخاطب را جلب كن و سپس هر چه بگويى مى‏پذيرد.بر پايه اين روش، نویسندگان غربی بر حقايقى از تاريخ اسلام تكيه مى‏كنند و برخى از برجستگى‏هاى آن را نشان مى‏دهند اما در لابلاى اين سخن‏ها، انتقادى به عمل مى‏آورند و طعنه‏اى مى‏زنند.یعنی آن ها  اگر چه گاه  از  پيامبر دفاع مى‏كنند، ولى در ميان همان دفاعيه‏ها نكته‏اى را تكذيب و يا حقيقتى را خدشه دار مى‏سازند. مثل اينكه پس از تعريف و تمجيد فراوان از پيامبر مى‏نويسند او به زنان اشتياق فراوان داشت. بنابراين از قاعده طرح چند سخن راست و يك سخن دروغ  همانند رسانه هايى چون .C.B.B پيروى مى‏كنند.
2- به روز نوشتن و از واژه‏هاى جديد سود بردن، روش مناسبى در تفهيم سخن است، ولى به روز سخن گفتن،حوادث ديروز را كهنه مى‏نماياند و خواننده را به جاى هدايت به آن حوادث، او را نسبت به آن دلزده و دلسرد مى‏كند. اين روش را كم و بيش مى‏توان از لابلاى صفحات كتب ديد و حس كرد.تكرار و تأكيد بر واژه‏ها و اصطلاحات جديد هر بار يك گام ،خواننده غربى را دچار احساس تضاد و دوگانگى بين آنچه ديروز و امروز روى داده مى‏كند. زيرا خواننده امروزين كتب ،انس بيشترى با مسائل دوره خود دارد و صحت و درستى آن را قبل از مطالعه كتب، بيش از كتب مى‏داند.
3 – پراكنده گويى و از زمين و آسمان به يك باره سخن گفتن هميشه براى تسهيل در درك مطالب و فهم پيچيدگى‏هاى حوادث نيست، بلكه گاه شيوه و روشى است كه به منظور پرت كردن ذهن خواننده از واقعيتى كه به آن دست يافته و يا در آستانه دست يافتن به آن است،صورت مى‏گيرد. مثلاً سخن از يهود به ميان است ولى ناگهان نویسنده غربی خواننده‏اش را به درون قرون وسطى مى‏برد و يا هنگامى كه از وحى مى‏گويند، بدون مقدمه چينى‏هاى لازم و ضرورى،امى بودن پيامبر را مى‏شكافند و مى‏كاوند. در حقيقت، نويسندگان غربی  ميل عجيبى به پراكنده گويى از خود نشان مى‏دهند، گاه چنان از يك موضوع دور مى‏شوند كه در بازگشت مجدد به آن، خواننده را دچار دوگانگى مى‏سازند.
 4- بسيار ديده‏ایم كه نویسندگان غربی از روش نه تأكيد و نه تكذيب سود جسته اند. مثلاً زمانى كه از انگيزه تجارى در اعزام برخى از ياران و اصحاب پيامبر به حبشه داد سخن سر مى‏دهند بدون اينكه به خواننده مهياى دريافت پاسخ،پاسخى را ارائه دهند، مطلب و سخن را بدون تأكيد و تكذيب رها مى‏كنند، اما چون اشاره‏اى به انگيزه‏هاى مادى مى‏كنند، ذهن و نظر خواننده را به سوى درستى اين سخن نادرست: پيامبر به دليل منافع مادى يارانش را به زحمت انداخت، سوق مى‏دهند. در مواردى به نقل ديدگاه بدبينانه غرب امروز و ديروز درباره پيامبر، اسلام و مسلمانان مى‏پردازند بدون آنكه به دفاع از اين و يا آن برخيزند.
 5- روش ديگر به كار رفته،دفاع بد يا ضعيف از يك يا چند واقعيت تاريخى اسلامى است. اين روش در جايى و مكانى و براى حوادثى به كار مى‏رود كه رد و نفى كامل آن ميسر نيست. بر پايه اين روش نبايد اين عبارت:قرآن اعلام مى‏دارد كه مسلمانان فقط مى‏توانند چهار همسر اختيار كنند، ولى پيامبر اختيار بيشترى دارد،تعجب كسى را برانگيزد. همين روش درباره جنگ‏هاى پيامبر كه همانند ازدواج‏هاى آن حضرت دستمايه ترديد آفرينى غربى‏ها نسبت به پيامبر شده، به چشم مى‏خورد. به علاوه به كارگيرى جملات و كلمات دو پهلو و مبهم براى گمراه كردن مخاطب و بزرگ جلوه دادن مخالفان پيامبر به منظور كاستن ارزش كار رسول اللَّه از ديگر روش‏هاى كتب بیگانگان در دسترسى به هدف‏هاى گفته شده است.

نتيجه و خلاصه
 علاوه بر پاسخ‏هاى به غايت اجمالى كه در نقد و تصحيح برخى از اظهار نظرهاى غلط پنج اثر مذكور بيان شد، نكات زير را بايد در تكميل نقد آثار پيش گفته مورد توجّه جدى قرار داد:
 1- آثار بررسى شده از آثار خوب نويسندگان غربى درباره پيامبر است با اين وصف، در همه آن‏ها نكاتى منفى و غلط درباره پيامبر به چشم مى‏خورد. از جمله همگى كوشيده‏اند تا پيامبر را به گونه‏اى معرفى نمايند كه مصون از خطا نبوده. این وجه مشترك پنج اثر، احتمالاً قابل تعميم به همه آثار غربى پيرامون پيامبر اعظم(ص) است.
 2- نوشته حاضر كوشيده است تا از تكرار منفى‏بافى‏هاى نويسندگان غربى درباره پيامبر خوددارى كند، ولى اين اقدام نبايد به اين معنا تلقى شود كه در آثار مورد نظر، اشكالات وارد شده بر پيامبر يكسان نبوده و يا ميزان قابل توجهى از يكسانى را نداشته است. به هر روى، همگونى اتهامات عليه پيامبر در اين كتاب‏ها سؤال برانگيز است.
 3- عموم مطالب مرتبط به پيامبر بدون ارجاع و ذكر منبع در پى‏نويس‏ها يا در پاورقى‏ها آمده است. حداكثر منابع مورد استفاده نويسندگان غربى در اين باره چند كتاب تاريخى نخستين است كه اغلب ، نويسندگان سنی  آن را نگاشته‏اند. عدم ارجاع به منابع متعدد شائبه ديگرى را هم دامن مى‏زند و آن اين است كه نويسندگان غربى در نگارش تاريخ اسلام از روى دست هم نوشته‏اند.
 4- از انبوه غلطنويسى نويسندگان غربى در باره پیامبر بايد نتيجه گرفت كه اطلاعات آنان از شرق و پيامبر(ص) كم و اندك است.  البته به نظر می رسد گاه على‏رغم آگاهى و اطلاع آنان از موضوع، به عمد از ذكر واقعيت‏ها پرهيز نموده‏اند و به دروغ متوسل شده‏اند و يا معترضانه سخن گفته‏اند،شاید از آن رو که برخی از آن ها، جاده صاف کن استعمار فرهنگی غرب علیه مسلمانان اند.
 5- اغلب نويسندگان غربى شايد عامداً و يا جهلاً به بزرگ‏نمايى و قداست‏بخشى به چهره‏ها و شخصيت‏هايى پرداخته‏اند كه از نگاه واقع‏بين تاريخ، شايسته القاب صحابه رسول‏اللَّه(ص) و امثال آنان نيستند. ظاهراً آنان نيز از حديث احتمالاً جعلى الائمه من قریش تنها ابوبكر، عمر و عثمان را فهميده‏اند.این گونه موارد نشان می دهد که اغلب اندیشمندان غربی با یک پیش فرض بدبینانه به مطالعه تاریخ اسلام پرداخته اند!
 با همه كاستى‏ها و غرض ورزى‏هاى كتب بیگانگان، گاه و البته کم و اندک می توان مطالبی را یافت که در تأیید کار پیامبر است.آن ها تصويرى روشن‏تر و شفاف‏تر از پيامبر، اسلام و مسلمانان در مقايسه با نوشته‏هاى چون آيات شيطانى و سلمان رشدى ارائه می کنند ، ولى این کتاب ها در مقياس كوچك‏تر، آيات شيطانى ديگرى است. البته نگاه انسان يا انسان‏هاى غربى به كتب‏ نویسندگان مغرب زمین چونان تصوير بالا،بدبينانه نيست، ولى آنچه خوانندگان مغرب زمينى این كتب بدست مى‏آورند، شناخت همه يا بيشتر واقعيت‏هاى اسلام نخواهد بود.درحقيقت خواندن اين كتاب نه براى انسان غربى و نه براى انسان شرقى ايمان به پيامبر را نه اين كه تقويت نمى‏كند بلكه گاه در آن ترديدهاى جدى ايجاد مى‏كند. سنى‏گرايى، يهودمحورى،مسيحى‏گرى و عايشه‏مدارى و عمرگويى از مختصات كتبى است كه به ظاهر و گاه به قصد و هدف شناساندن پيامبر به عرصه تحرير قدم می نهند، اما آيا بايد از نويسندگان غربى نا آشناى به اسلام،توقع آن باشد كه چون يك مسلمان آگاه و دين‏دار به توصيف پيامبر بپردازد؟اگر نه چاره چيست و چه بايد كرد؟
 
پی نویس ها
1) آدلر، فيليپ جى، تمدن‏هاى عالم، ترجمه محمّد حسين آريا، ج 1، تهران: اميركبير، 1384، ص 221.
2) همان.
3) روحانى، سعيد، تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى، ج 1، قم: نشر معارف، 1378، ص 93.
4) آدلر، همان.
5) زرگرى نژاد، غلامحسين، تاريخ تحليلی اسلام، قم؛ نشر معارف، 1381، ص 170.
6) آدلر، همان.
7) شوكت‏التونى، محمّد، سرگذشت يتيم جاويد، ترجمه صلاح‏الدين سلجوقى، تهران: سروش، 1379، ص 182.
8) آدلر، همان.
9) نرم‏افزار پرس و جو: پرسش‏ها و پاسخ‏هاى دينى منتشره از سوی ماهنامه پرسمان وابسته به معاونت فرهنگی نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه ها.
10) آدلر، همان.
11) العياشى، محمّد بن مسعود، تفسيرالعياشى،تهران: مكتبة الاسلاميه،1348،ص152.
12) بحارالانوار، ج 11، ص56.
13) مجمع‏البيان، ج 10، ص 384.
14) انعام / 57.
15) آدلر، همان، ص 223.
16) نصيرى، محمّد، تاريخ تحليلى صدر اسلام، قم: نشر معارف، 1384، ص 73.
17) گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه هاشم حسينى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1358،ص99
– 118.
18) همان، ص 100.
19) سبحانى، جعفر، فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام ،تهران: مشعر، 1378، ص 67.
20) منتظرالقائم، اصغر، تاريخ اسلام تا سال چهلم هجرى ،اصفهان: دانشگاه اصفهان، 1384، ص 73.
21) گوستاو لوبون، همان، ص 101.
22) زرياب، عبّاس، سيره رسول‏اللَّه ،تهران: سروش، 1370، ص 178.
23) گوستاو لوبون، همان، ص 102.
24) نجم /  12-1.
25) مجمع‏البيان، ج 10، ص 384.
26) گوستاو لوبون، همان، ص 114.
27) نوايى، عبدالحسين، تاريخ برگزيده ،تهران: اميركبير، 1362، ص 161.
28) گوستاو لوبون، همان، ص 114.
29) تكوير / 24- 15.
30) گوستاو لوبون، همان، ص 107.
31) شهيدى، جعفر، تاريخ تحليلى اسلام تا پايان امويان،تهران: مركز نشر دانشگاهى، 1365، ص 73.
32) گوستاو لوبون، همان، ص 118.
33) الميزان، ج 16، ص 340.
34) گيپ، هميلتن، اسلام: بررسى تاريخى، ترجمه منوچهر اميرى ،تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1380، ص 42.
35) منتظرالقائم، همان.
36) گيپ، همان.
37) مطهرى، مرتضى، سيره نبوى ،تهران: صدرا، 1383، ص 240.
38) گيپ، همان، ص 43.
39) قلم / 4.
40) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 2، چاپ بيروت، ص 220.
41) دارابى، على، تاريخ تحليلى اسلام ،قم: انصارى، 1379، ص 154.
42) گيپ، همان، ص 44.
43) سبحانى، همان، ص 191.
44) آيينه‏وند، صادق، تاريخ اسلام ،قم: نشر معارف، 1382، ص 73.
45) گيپ، همان، ص 51.
46) سبحانى، همان، ص 181.
47) گيپ، همان.
48) روحانى، همان، ص 156.
49) زيدان، جرجى، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام ،تهران: اميركبير، 1382، ص20.
50) بحارالانوار، ج 14 ص 476 و ج 18، ص 223.
51) روحانى، همان، ص 98.
52)زیدان،ص23.
53) زرگرى‏نژاد، همان، ص 32.
54) زيدان، همان، ص 25.
55) بقره / 89.
56) بقره / 96.
57) زيدان، همان، ص 32.
58) نصيرى، محمّد، تاريخ تحليلى اسلام ،قم: نشر معارف، 1378، ص 97.
59) زيدان، همان، ص 33.
60) دارابى، همان، ص 122.
61) زيدان، همان، ص 34.
62) شهيدى، همان، ص 79.
63) دارابى، همان، ص 139.
64) همان.
65) زيدان، همان، ص 35.
66) فياض، على‏اكبر، تاريخ اسلام ،تهران: دانشگاه تهران، 1369، ص 95.
67) ديون پورت، جان، عذر تقصير به پيشگاه محمّد و قرآن، ترجمه غلامرضا سعيدى ،قم: مركز انتشارات دارالتبليغ اسلامى، 1348، ص 19.
68) پيشوايى، مهدى، تاريخ اسلام ،قم: نشر معارف، 1382، ص 112.
69) ديون پورت، همان، ص 25.
70) مطهرى، همان، ص 25.
71) نمل / 125.
72) ديون پورت، همان، ص 37.
73) سبحانى، همان، ص 170.
74) ديون پارت، همان، ص 39.
75) سيّد شرف‏الدين، شرحى بر معراج، مجله رسالةالاسلام، سال هفتم، شماره 4 (1375) ، ص 384.
76) ديون پارت، همان، ص 42.
77) زرگرى‏نژاد، همان، ص 42.
78) ديون پارت، همان، ص 50.
79) نور /  12-11.
80) زرگرى‏نژاد، همان.
 81) البته روشى كه براى ارائه اين مطالب برگزيده‏ايم بيان عريان آن نيست، بلكه پاسخ هايى است كه كوتاه به آن داده‏ايم.ص 64.
 

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=14421

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب