چكيده
شهر بست قبل از استقرار خلافت عباسي، به دست طرف داران آنها افتاد و به، واسطه بي تدبيري نمايندگان آنها، چند شورش پي درپي در اين شهر رخ داد و خوارج قدرت گرفتند. خلفای عباسي براي آرام كردن اوضاع، اقداماتي انجام دادند ولي نتيجهاي نگرفتند. مطوعه كه اوضاع را چنين ديدند، وارد عمل شدند و به مقابله با خوارج برخاستند. در اين اثنا خراسان، سيستان و به تبع آنها شهر بُست، به دست طاهريان افتاد كه علم استقلال برافراشته بودند.
همزمان گروه ديگري به نام عياران در بُست موجوديت يافت. اين گروه كه علي رغم شورش عليه حكومت طاهريان به مقابله با خوارج نيز ميپرداختند، كم كم به قدرت برترمنطقه و شهر بست بدل گشتند و با به حكومت رسيدن يعقوب ليث در بست، مقدمات تشكيل دولت بزرگ صفاري فراهم شد.
واژهگان كليدي:
بست، سيستان، خوارج، مطوعه، عياران.
مقدمه:
امروزه در ساحل چپ رود هيرمند(هلمند) و در ملتقاي اين رود با رود ارغنداب، خرابههاي شهر كهن و تاريخي بست ديده ميشود كه يكي از مراكز مهم مدنيت اين سرزمين بوده و آثار به جا مانده، از عظمت و شكوه بسيار آن در ادوار گذشته حكايت دارد. بست قديم با شهر باستاني زرنج، تقريباً در يك عرض جغرافيايي قرار گرفته و بزرگ ترين شهر سيستان بزرگ در نواحي شرقي آن بوده است.
اين شهر از دوران باستان، در دو بعد اقتصادي و نظامي، داراي اهميت ويژه بوده و راه ورود به هند از آن ميگذشته است. اين ويژگي ها از ديد فاتحان مسلمان نيز دور نماند و از آن براي گسترش فتوحات در هند و درگيري با رتبيل كه در شرق بست قدرت داشت، استفاده كردند و از طريق آن به تبادل تجاري بين سرزمينیهاي اسلامي با هند پرداختند. با اين همه، اين شهر در دوره اسلامي با توجه به دوري از مركز خلافت، صعب العبور بودن جادههاي ارتباطي، اوضاع جغرافيايي، مرزي بودن آن و در هم پاشيدگي اوضاع سياسي و اجتماعي منطقه، به محل درگيري گروه هاي معارضي هم چون خوارج، مطوعه و قبايل عرب ساكن در منطقه در آمد؛ به طوري كه نمايندگان خلافت تا پايان دوره امويان، قادر نبودند آن را کنترل کنند.
اين مقاله، به اوضاع سياسي اين شهر در عصر اول عباسي تا پايان طاهريان می پردازد. در مورد پيشينه تحقيق، به جز دو مقاله «جغرافياي تاريخي بست» و «اوضاع سياسي بست از ورود اسلام تا پايان دوره اموي» كه از نگارنده در فصل نامه تاريخ در آينه پژوهش به چاپ رسيده، مقاله يا كتاب خاص ديگري نگاشته نشده است به جز مدخلهايي در دائره المعارفهاي بزرگ اسلامي، دانش نامه جهان اسلام و غیره كه آن هم بسيار كلي و مختصر بوده و اطلاعات چنداني به دست نميدهد. در اين مقاله سعي شده تا با استفاده از منابع دست اول و معتبر، روايت درستي از تاريخ و اوضاع سياسي اين شهر با توجه به نقش گروهها و جريان هاي تأثير گذار اجتماعي ارائه گردد تا گامي ديگر در معرفي و شناخت اين شهر مهم گذشته و گمنام امروزي برداشته باشيم.
الف) عصر اول عباسي
1. پايان كار امويان و آغاز كار عباسيان
پس از آن كه مروان بن محمد، آخرين خليفه اموي در سال 127قمری به خلافت رسيد، دعوت عباسيان در سراسر سرزمينهاي اسلامي، از جمله سيستان و خراسان شدت گرفت و ابومسلم عبدالرحمان سر بر آورد. وي كه متولد سال 720میلادی در قريه سفيدنج (سفيد دژ) از مضافات شهر انبار (سرپل كنوني ) بود، به رضا از آل رسول دعوت ميكرد و چون افراد گرد وي جمع شدند، با نصر بن سيار كه حاكم اموي سيستان و خراسان بود، جنگيد و وي را از خراسان فراري داد. نصر به سوی عراق آمد و در ساوه درگذشت.
ابومسلم پس از شكست دادن نصر بن سيار، قحطبه بن شبيب الطائي را با سپاه بسيار به عراق و مالك بن هيثم را با سي هزار سپاهي به سيستان فرستاد. در اين زمان هيثم بن عبدالله از سوي مروان خليفه اموي به سيستان آمده بود و با تحريك مردم توسط مالك بن هيثم، در ازاي يك ميليون درهم، هيثم بن عبدالله را با هم-راهانش تسليم مالك كردند، با ضمانت آن كه وي را سالم به سوي شام بفرستد. به اين ترتيب، مالك بن هيثم از سوي ابومسلم خراساني وارد شهر زرنج، مركز سيستان شد و به تبع آن شهر بست نيز به تصرف نيروهاي ابومسلم در آمد.
در سال 132قمری (جمعه سيزده ربيع الاول)، سفاح اولين خليفه عباسي به خلافت نشست و ابومسلم با وي بيعت کرد. مروان آخرين خليفه اموي در 27 ذي الحجه سال 132 در «بوصير» مصر كشته شد و سرش را به نزد خليفه عباسي فرستادند.
2. شورش بني تميم
ابومسلم پس از به خلافت رسيدن سفاح، حكومت سيستان را به عمربن عباس بن عمير داد. وي نيز برادرش ابراهيم را به حكومت سند فرستاد و از يزيد بن بسطام خواست که ابراهيم را تا مقر حكومتش هم راهي كند، با سپاهي كه شامل سه هزار مرد بود كه بالتبع عدهاي از اين لشكريان، از قبيله بني تميم ساكن در مناطق مختلف سيستان، از جمله دو شهر مهم، زرنج و بست بودند.
در ميان راه، يكي از افراد لشكر كه از قبيله بني تميم بود، در نزد ابراهيم بيادبي كرد و ابراهيم دستور داد تا گردن وي را بزنند. بنی تميم شوريدند و يزيد بن بسطام و ابراهيم بن عباس را كشتند و كالا و سلاحشان را غارت كردند. هنگامي كه خبر شورش بني تميم، به بست و زرنج رسيد، قبيله بني تميم در اين دو شهر نيز به شورش دست زدند و مطر بن ميسره در بست حاكم شد و مردم بنوتميمي زرنج نيز قصد جان عمر بن عباس والي سيستان را كردند. عمربن عباس كه ترسيده بود، از شهر خارج شد و قصد شهر بست را نمود. در اين هنگام، مطربن ميسره كه از بني تميم به شمار می آمد و از بست خارج شده بود و قصد زرنج را داشت، از حركت عمر بن عباس آگاهي يافت و در ميانه بيابان، با سپاه وي درگير شد و وي را كشت.
3. قيام بوعاصم بستي
هنگامي كه ابومسلم از كشته شدن عمر بن عباس به دست مطر بن ميسره تميمي بستي آگاه شد، ابوالنجم عمار بن اسماعيل را به سيستان فرستاد. تا رسيدن ابوالنجم، شخصي به نام بوعاصم به قيام دست زد و در شهر بست حاكم شد. او سپس به سوي زرنج حركت كرد. وقتی ابوالنجم به سيستان آمد، بوعاصم نيز به زرنج رسيد و بنوتميم با او متحد شده، با ابوالنجم جنگيدند و وي را فراري دادند.
در پي گريز ابوالنجم، بوعاصم بسُتي تمام سيستان را به تصرف خويش درآورد و بدون عهد و منشور خليفه، حكومت را به دست گرفت؛ تا اين كه سفاح خليفه وقت مُرد و بوجعفر منصور در سال 136قمری به خلافت نشست و به حيله، ابومسلم را در سال 137قمری كشت.
در همين اثنا، بوعاصم بستي در سيستان حشمت و جلالي بزرگ يافته بود و با سپاهي گران، قصد داشت تا خراسان را تصرف كند؛ بنابراين، شخصي به نام عتاب بن علا را جانشين خود در سيستان نمود و خود به قصد خراسان حركت كرد. بوداود [خالد بن ابراهيم الذهلي] كه در اين زمان والي خراسان بود، از موضوع آگاهي يافت و سليمان بن عبدالله كندي را با سپاهي بزرگ، براي مقابله با بوعاصم راهي سيستان كرد.
مردم سيستان و زرنج هنگامي كه از آمدن سليمان باخبر شدند، سپاهي را براي حمايت از وي به دنبال بوعاصم فرستادند و در فراه، بوعاصم را كشتند و سليمان را به سيستان داخل كردند و وي وارد زرنج شد.
به نظر ميرسد كه بوعاصم بستي در شهر زرنج حامياي جز بنوتميم نداشته است و مردم بومي و هم-چنين قبيله رقيب يعني قبيله بكر بن وائل، ديگر قبيله عرب ساكن در سيستان، با سلطه بوعاصم بستي و بنوتميم برخود ناراضي بودهاند؛ بنابراين از خلأ ايجاد شده در اثر لشكركشي بوعاصم به سوي خراسان و رفتن بسياري از مردان بنوتميم با اين لشكر، استفاده كرده اند و قدرت را به دست گرفته و حتي نيرو براي كشتن بوعاصم به دنبال وي فرستادهاند.
وقتی سليمان بن عبدالله كندي در سال 138 قمری به زرنج داخل شد، پس از مدتي به شهر بست و بعد از سامان دادن اوضاع آن، به سوي رخج رفت و رتبيل از آن جا گريخت. به نظر ميرسد بعد از آن دوباره سليمان به بست بازگشته باشد. در اين ميان، منصور خليفه عباسي نيز از آشوب هاي سيستان آگاهي يافت و فردي به نام هنادي السرّي را به سيستان فرستاد.
4. درگيري ميان نمايندگان عباسي در بست و زرنج
تا آمدن هنادي السري به زرنج، سليمان نيز از بست به زرنج آمد و ميان اين دو، جنگ درگرفت مردم از هنادي كه عهد و لوای منصور داشت، حمايت كردند و سليمان بن عبدالله در بند شد. هنادي تا سال 141قمری بر سيستان حاكم بود تا اين كه در اين سال منصور، زهير بن محمد ازدي را به سيستان فرستاد و وي هنادي را كه قصد مخالفت داشت، كشت.
در زمان زهير بن محمد، عتبه بن موسي كه از طرف وي به حكومت بست گماشته شده بود، نافرماني نمود و زهير براي سركوب وي، به ناچار به سوي شهر بست لشكر كشيد، ولي عتبه از بست خارج شد و به سمت شرق آن حركت نمود. زهير در بين رخج و بست به وي رسيد و جنگ درگرفت که عتبه كشته شد و زهير سرش را به نزد منصور فرستاد.
5. شورش محمد بن شداد در بست
منصور خليفه عباسي در سال 146 قمري، يزيد بن منصور را به سيستان فرستاد. در زمان حكومت وي بر سيستان، شخصي معروف به لغئريان كه نامش محمد بن شداد بود، در بست سر به شورش نهاد. آذرويه مجوسي و مرزبان مجوسي با گروهي بزرگ به وي پيوستند. يزيد بن منصور حاكم سيستان به مقابله با وي برخاست. جنگ ها به مدت طولاني ادامه یافت، ولي سرانجام يزيد بن منصور گريخت و به سوي نيشابور رفت و در بين راه عبيدالله بن علاء را جانشين خود در سيستان نمود.
6. حكومت معن بن زائده الشيباني
دیدگاه منابع تاریخی در مورد علت ورود و حضور معن در سيستان مختلف است. يعقوبي در اين مورد می نویسد:
منصور در سال 151هجری به معن كه حاكم يمن بود، نامه نوشت و وي را به نزد خود خواند. معن پس از جانشين كردن فرزند خود به نام زائده بن معن، به نزد منصور رفت و منصور وي را به خراسان فرستاد و مهدي حاكم خراسان را باز خواست و معن براي سركوب خوارجي كه در آن جا بودند، بماند و بسياري از خوارج را كشت و نابودشان ساخت.
بنابراين يعقوبي، فرستادن معن را به سوي خراسان و آن هم براي سركوب خوارج آن سامان ميداند. ولي ابن اثير و ابن خلدون، حكومت وي را بر سيستان ميدانند و در ادامه كشمكش وي را با رتبيل نقل ميكنند، برخلاف يعقوبي كه هيچ ذكري از درگيري وي با رتبيل نقل نميكند.
تاريخ سيستان، علت ورود معن را شكست يزيد بن منصور از محمد بن شداد ميداند.
هنگامي كه معن در سال 151 قمری به سيستان رسيد، رتبيل (زنبيل) براي وي هديهها فرستاد، ولي این هدیه ها در نظر معن اندك آمد و بر او خشم گرفت و به سوي بست حركت نمود. چون به بست رسيد به يك باره بر وي تاخت و سي هزار مرد از لشكريان وي را اسير نمود؛ از جمله داماد رتبيل به نام ماويد كه او را با خود به زرنج آورد و به سوي منصور فرستاد و خليفه نيز او را گرامي داشت.
وي هنگام بازگشت از بست، اموال مردم را مصادره کرد و آنان را اذيت نمود و در شهر زرنج نيز با همان عادت، با مردم رفتار كرد. از اين رو، مردم زرنج از دست وي بسيار ناراحت بودند.
عبيدالله بن علا كه جانشين حاكم قبلي سيستان شده بود، شكايتنامهاي به خليفه نوشت كه در بين راه به دست مأموران معن افتاد. و معن دستور داد تا او و يارانش را چهارصد تازيانه زده، سپس گردن بزنند، ولی در ازاي مالي عظيم، آنها را رها كرد. هم چنين وي چهل مرد از ياران عبيدالله را به بست فرستاد تا در آن جا سرايي بنا كنند و گفت: «در كار كردن شتاب كنيد كه هر وقت كار تمام شد، شما را براي ساختن سرايي ديگر به جايي ديگر بفرستم».
چون بناي آن به اتمام رسيد، معن به بست آمد و داخل آن شد و به پشت بام رفت و شراب خورد و در همان جا به دست كساني كه برای كشتن وی بيعت كرده بودند و هر يك در پشتة ني شمشيري مخفي نموده بودند، کشته شد. سپس شكم بزرگ او را پاره كردند و در بست دفن نمودند. البته يعقوبي، ابن اثير و ابن خلدون، كشتن معن را كار خوارج دانسته و گفتهاند: چون خوارج قدرت مقابله با وي را نداشتند، دست به كار حيلهاي گردیدند و در هيئت بنّاها به داخل منزل معن در یست وارد شدند، در حالي كه شمشيرها را در ميان دستههاي ني پنهان كرده بودند و چند روز بدان حال ماندند و سپس معن را در حالي كه ردايي بر تن داشت كشتند.
گويند پس از وي يزيد بن مزيد، برادرزادة معن تمام قاتلان معن را كشت و حكومت سيستان را به دست گرفت. وي به عرب و عجم ساكن سيستان ظلم روا ميداشت و به سختي رفتار ميكرد؛ لذا اعراب ساكن سيستان به خليفه نامه نوشتند و در پي آن منصور وي را از حكومت سيستان عزل نمود.
7. اقدامات حضين خارجي و مقابله مطوعه
پس از منصور فرزندش مهدي در سال 158قمری به خلافت نشست. وي حمزه بن مالك الخزاعي را به حكومت سيستان گمارد و حمزه نیز خالد بن سويد را جانشين خود در سيستان نمود، ولی پس از مدتي خودش به سيستان آمد و حكومت را به عبيدالله بن علا تفويض نمود كه چندبار سابقه حكومت بر سيستان را داشت. او در سال 160 قمری درگذشت. تا اين كه خليفه مهدي باز زهير بن محمد ازدي را كه قبلاً مدتي در زمان منصور حاكم سيستان شده بود به سيستان فرستاد. و پس از آن كه هادي در سال 169 قمری خليفه شد، تميم بن سعيد را به سيستان فرستاد. وي مدتي در زرنج اقامت داشت و سپس به سوي بست رفت.
سعيد پس از ورود به بست، سپاهي تدارك ديد و قصد نبرد با رتبيل را نمود؛ از اين رو، به سوي رخج رفت و توانست در جنگ هايي كه با رتبيل داشت، برادر او را اسير كند و سپس به بست بازگردد.
هادي پس از مدتي، كثير بن سالم را به سيستان فرستاد. با مرگ هادی در سال 170 قمری، خلافت به هارون الرشيد، رسید.
هارون ابتدا فضل بن سليمان و سپس عبدالله بن حميد را در سيستان و از جمله بست حاكم كرد. هنگامي كه عبدالله بن حميد به عراق بازگشت – علت بازگشت عبدالله بن حميد معلوم نيست- عمارة بن عثمان به دل خواه خويش به سيستان آمد و در همان جا ماندگار شد. وي پسر خويش صدقه بن عثمان را به حكومت بست گمارد. در زمان وي در سيستان بين بست و زرنج، شخصي به نام حضين خارجي با گروهي به شورش دست زد و به آن جا تاختند. صدقه حاكم شهر بُست به دستور پدرش عماره، به مقابله با حضين برخاست و توانست وي را براي مدتي سركوب كند و به حاشيه براند. پس از مدتي هارون الرشيد، ليث بن ترسل و سپس داود بشرالمهلبي را به سيستان فرستاد.
از زمان منصور، دومين خليفه عباسي به بعد، گروهي در سرزمين هاي اسلامي(به ویژه مرزها) به وجود آمدند كه غازيان يا مطوعه خوانده ميشدند. اينها به طوع و رغبت برای جهاد، با خرج خود دسته دسته گرد آمده، در مرزها به جنگ كفار ميرفتند. شرق سيستان و شهر مهم بست يكي از اين مرزها بود. از اين رو، مطوعه و غازيان در آن حضور چشم گير داشتند؛ البته مطوعه سيستان دو گروه بودند: گروهي كه از شهرهاي اسلامی جمع شده و يا با حاكمان خليفه به سيستان ميآمدند و گروهي كه از مردم سيستان و از جمله شهر بست تشكيل يافته بودند و براي مقابله با خوارج منطقه، با حاكمان خليفه هم كاري ميكردند و به مطوعه سيستان معروف بودند.
بشر المهلبي نيز با حضين خارجي كه دوباره قدرت يافته بود، جنگيد؛ البته اين بار تنها نبود و با كمك سپاه مطوعه و غازيان، توانست حضين را شكست داده، وي را بكشد. اين اولين حضور مهم غازيان و مطوعه در سركوب شورشيان و خوارج سيستان بود. از اين به بعد، هر روز اين گروه قدرت بيشتري در منطقه به دست ميآورند.
حاكمان بعدي سيستان در زمان خلافت هارون الرشيد عبارتند از: يزيد بن جرير (كه از طرف فضل بن يحيي، امير خراسان و سيستان به سيستان فرستاده شد)، علي بن حضين، عيسي بن علي بن عيسي(از طرف علي بن عيسي بن ماهان حاكم خراسان)، سيف بن عثمان و هرثمه بن اعين (كه سيف بن عثمان از طرف وي بر سيستان حكومت كرد).
8. حكومت اشعث بن محمد بر بست و شورش حرب بن عبيده
پس از مرگ هارون الرشيد در سال 193قمری و به خلافت رسيدن امين، مأمون فرزند ديگر هارون در ناحيه خراسان و نیز سيستان و به تبع آن شهر بست، قدرت را در دست داشت و بر آن مناطق حكومت ميكرد. مأمون در دوران حكومتش در خراسان، ابتدا سيستان را به زهير بن مسيب وبعد به فتح بن حجاج و در دست آخر به محمد بن اشعث الطارابي در سال 197 قمری سپرد. محمد بن اشعث نيز فرزندش اشعث بن محمد را به حكومت شهر بست گمارد. در سال بعد، يعني 198 قمری، مأمون طاهر بن حسين را به جنگ برادرش امين فرستاد. وي توانست امين را بكشد. بنابراين، مأمون خلافت را رسماً به دست گرفت.
در سال 199 قمری، شخصي به نام حرب بن عبيده كه از مردم خواش بود، در بست شورش نمود و حاكم بُست، اشعث بن محمد، با او جنگيد و توانست او را فراري دهد ولي حرب توانست تجديد قوا كرده، دوباره بازگردد و جنگ سختي بين آندو در گرفت. حرب اين بار توانست اشعث را شكست داده غنایم بسيار به دست آورد و اشعث را در داخل شهر به محاصره بگيرد.
خبر شكست اشعث، از حرب به شهر زرنج و محمد بن اشعث رسيد و وي المثني بن سلم الباهلي را به بُست فرستاد، ولی كاري از پيش نبرد. در اين زمان محمد بن اشعث، خود در زرنج، مركز سيستان دچار شورش حمدونه بن اشعث بن الحارث گردی و درپي آن فراري شد و حرب بن عبيده كه در بست قدرت را به دست گرفته بود، از بُست به زرنج آمد و با حمدونه جنگيد و وي را فراري داد؛ بنابراين، حرب توانست بر دو شهر مهم و اصلي سيستان حاكم شود.
هم زمان با اين وقايع، در سال 199 قمری زلزله عظيميدر سيستان اتفاق افتاد.
پس از مدتي كه از حكومت حرب بر سيستان گذشت مأمون، ليث بن فضل را بر سيستان گماشت و وي برادرش احمد بن فضل را به سيستان فرستاد. دراين زمان محمد بن اشعث حاكم قبلي سيستان از طرف مأمون عباسي، از سرهنگان حرب بن عبيدة شورشي شده بود. احمدبن فضل ابتدا به سراي محمد بن اشعث داخل شد و اموال وي را غارت نمود. پس از مدتي خود ليث بن فضل به سيستان آمد و با حمزه بن اترك (آذرك) كه از مكران در جنوب به سيستان آمده بود، صلح نمود و حمزه به جنگ حرب بن عبيده رفت و وي را به هم راه محمد بن اشعث كشت؛ بنابراين، حكومت حرب بن عبيده بر بست و مناطقي از سيستان به پايان رسيد.
حاكمان بعدي سيستان و به تبع آن شهر بست در زمان مأمون تا به حكومت رسيدن طاهر و طاهريان در اين منطقه، عبارتنداز: اعين بن هرثمه (در ابتدا عمرو بن الهيثم از طرف وي در سيستان حكومت كرد ) و عبدالحميد بن شبيب، (اين دو حاكم هر دو از طرف غسان بن عباد حاكم خراسان فرستاده شده بودند.)
ب) دورة طاهريان
در قرون اوليه اسلامي، پوشنگ كه امروزه «زندهجان» خوانده ميشود و در اطراف هرات قرار دارد، شهري آباد و مستحكم بود كه علوم ديني ـ اسلاميدر آن تدريس ميشد. خانواده طاهر بن حسين كه بعدها «ذواليمينين» خوانده ميشد، از اهالي اين شهر كوچك بودند، ولي با خلافت اسلامي، با اعيان محلي هم كاري داشتند و مانند خاندان هاي برمكي و سهلي، به طبقه اشراف منسوب بودند و توانستند به زودي در دربار خلافت بغداد، نقشي همانند نقش خاندان برمكي و سهل (هر چند كم رنگ تر) ايفا كنند. اشخاصي از اين خاندان هم-چون طاهر بن حسين، منصور بن طلحه طاهري، عبدالله بن طاهر و سليمان بن عبدالله، توانستند بر سرزمين-هاي اسلامي مانند مرو، خوارزم، بغداد، طبرستان ، جبال، ارمينيه، آذربايجان و جزيره، حكومت كنند.
1. حكومت طاهر بن حسين بر خراسان و سيستان
پس از آن كه طاهر بن حسين، از جنگ با نصر بن شبث به بغداد بازگشت، به مدت يك سال رئيس شرطه بغداد شد و طي اين مدت و در اتفاقي كه در دربار مأمون افتاد، طاهر دانست كه مأمون هنوز مرگ برادرش امين را كه به دست طاهر كشته شده بود، فراموش نكرده است؛ بنابراين، درصدد برآمد تا خود را از دربار مأمون و بغداد دور كند.
طاهر روابط خوبي با كاتب دربار مأمون كه نفوذ زيادي نيز در وي داشت، برقرار كرده بود و در قبال پرداخت سيصد هزار درهم به كاتب (احمد بن ابي خالد)، وي نامهاي از سوي غسان بن عباد حاكم خراسان مبني بر استعفايش از حكومت آن جا جعل نمود و سپس در نزد مأمون، طاهر را براي حكومت بر آن جا پيشنهاد كرد. مأمون پذيرفت و طاهر را در سال 205قمری و به نقل تاريخ يعقوبي، اول سال 206 به خراسان فرستاد كه سيستان نيز از توابع حكومت وي بود.
وقتی طاهر بن حسين به خراسان رسيد، محمد بن الحضين القوسي را به سيستان فرستاد. البته در دورة حكومت طاهر بر خراسان و سيستان، اطلاعات چنداني در مورد وقايع و اتفاقات سيستان و شهر بست در اختيار نيست.
وي پس از مدتي حكومت، نام خليفه عباسي را از خطبه انداخت و داعيه استقلال برافراشت. حتي روی سكههايي كه از سال 106 قمری، باقي مانده است ـ كه در خراسان ضرب شده ـ نامياز خليفه عباسي ديده نميشود.
پس از آن كه طاهر نام خليفه عباسي را از خطبه انداخت مأمون، احمد بن ابي خالد را كه مسبب به حكومت رسيدن طاهر در خراسان بود، فرا خواند و به وي گفت: «مرا در ازاي سيصد هزار درهميكه از طاهر گرفتي فروختي». ابي خالد قول داد که امر طاهر را كفايت كند. او شخصي را كه در نزد طاهر محبوب بود، به نزد وي فرستاد. طاهر پس از يك ماه درگذشت. بنابر نقلي، فرستاده ابي خالد در قتل طاهر نقش داشته است، اما بعدها خبري كه نشان از مشكوك بودن مرگ طاهر و اعتراض طاهريان به عباسيان در اين باره باشد، از زبان طاهريان شنيده نشده و در منابع ذكر نگرديده است. به هر صورت طاهر اولين حكم ران طاهري، در سال 207 قمری در 48 سالگی درگذشت و مأمون، طلحه را به حكومت خراسان گماشت.
2. جانشين طلحۀ بن طاهر و شورش عياران در بست
طلحۀ بن طاهر قبل از مرگ پدرش و در اواخر عمر وي، از طرف طاهر مدتي حاكم سيستان بود و بعد از مرگ پدرش، حاكم خراسان و سيستان شد. وي در مدت حكومت خويش بر خراسان و سيستان، افرادي چون ابن اسد، محمد بن احوص، محمد بن شبيب، محمد بن اسحاق (مدتي محمد بن يزيد از طرف وي بر سيستان حكومت كرد)، حسن بن علي السياري و احمد بن خالد را به سيستان فرستاد.
در زمان محمد بن اسحاق كه از طرف طلحه بر سيستان حكم ميراند، اوضاع شهر بست دگرگون شد و مردي از عياران سر به شورش گذاشت و حكومت بر بست را به دست گرفت. محمد بن اسحاق براي سركوب وي از شهر زرنج خارج شد، ولي همين كه به خواش در مسير بست رسيد، حسن بن علي السياري كه از طرف طلحه، به جاي وي به سيستان آمده بود، وي را به زرنج فراخواند و سپس سپاهي را به طلب محمد بن اسحاق به خواش فرستاد و وي را در بند كردند و به نزد حاكم جديد بردند.
به اين ترتيب، مدتي عيّار شورشي بر شهر بست و اطراف آن حكم راند تا اين كه حسن بن علي السياري، سپاهي به سركردگي عيسي بن احمد، به بست فرستاد و توانست وي را شكست دهد و از بست بيرون كند.
در اواخر عمر طلحه حاكم طاهري، حمزۀ بن آذرك (اترك) كه در زمان خلافت هارون الرشيد، قيام خود را آغاز كرده بود، توانست احمد بن خالد، حاكم طاهري سيستان را از مركز حكومتش فراري دهد و بيرون كند و زرنج را به تصرف خويش درآورد. در پي تصرف زرنج، حمزه آذرك در سال 213 قمری(جمادي الاخر) درگذشت و خوارج سيستان با ابواسحاق بن ابراهيم و پس از مدتي با ابا عوف بن عبدالرحمان، بيعت كردند. طلحۀ بن طاهر در همان سال يعني سال 213 و در 26 ربيع الاول همان سال درگذشت.
3. عبدالله بن طاهر و درگيري با خوارج
پس از مرگ طلحه، مأمون برادرش عبدالله بن طاهر را به حكومت خراسان و سيستان منصوب نمود. وعبدالله ابتدا محمد بن احوض را به سيستان فرستاد. در آن زمان خوارج، در سيستان و مركز آن قدرت را در دست داشتند؛ بنابراين عبدالله بن طاهر، عزيز بن نوح را با لشكري از غربا (غيرسيستاني) به جنگ خوارج فرستاد كه عزيز كشته شد و پس از وي عباس بن هاشم به جنگ خوارج فرستاده شد.
پس از مرگ مأمون در سال 217 قمری، معتصم خليفه بعدي عباسي، حكومت عبدالله بن طاهر را تأييد نمود. عبدالله بن طاهر نیز حسين بن عبدالله السياري را به سيستان فرستاد. وي توانست به زرنج مركز سيستان وارد شود. حسين بن عبدالله، برادرزادة خويش به نام عبدالله بن محمد، معروف به عبدوس را حاكم شهر بست نمود و وي را به اين شهر فرستاد. اين شخص با مردم بست به نيكي رفتار ميكرد و مردم را از خود راضي نگه ميداشت.
4. خشك سالي و شورش در بست
در سال 220 هجري، آب هيرمند خشك شد و در بست قحطي بزرگي به وجود آمد كه كم كم تمام سيستان را دربر گرفت؛ كار به جايي رسيد كه حتي ثروت مندان نيز كشتگان بسياري دادند. سياري حاكم سيستان، عبدالله بن طاهر را از اين خشك سالي باخبر نمود و درخواست كمك کرد. وي مبلغ سیصد هزار درهم به سياري داد و او نيز توسط عثمان عفان و حسين عمرو كه فقهای فريقين بودند، اين اموال را بين ضعفا و خانوادهها تقسيم كردند. در هنگام اين قحطي كه مردم با مشكلات بسياري در شهر بست روبه رو بودند، شخصي به نام عبدالله جبلي، بر ضد حاكم شهرـ عبدوس ـ شورش نمود که بسياري از خوارج از وي حمايت كردند و توانستند عبدوس را به مركز سيستان (زرنج) فراري دهند و حكومت را در اين شهر بحران زده، به دست گیرند.
سياري حاكم سيستان در سال 222 هجري درگذشت و پسرعمويش به نام نصر بن منصور بن عبدالله السياري، به جاي وي نشست. در آن زمان، شورشي ديگر در بست اتفاق افتاد و شخصي به نام محمد بن واصل توانست حكومت بست را پس از خوارج به دست گيرد.
نصر بن منصور حاكم سيستان، پسرش سيّار را براي سركوب شورش محمد بن واصل به بست فرستاد وچون سيار با مردم بست با بدي وظلم برخورد كرد، مردم بست از محمدبن واصل حمايت كردند؛ در نتيجه سیار، در جنگ شكست خورد و دست گير شد، ولي پس از مدتي با صلح آزاد گشت.
5. حكومت فرزندان ابراهيم حضين بر شهر بست
عبدالله بن طاهر، حاكم طاهري كه از ادامه كار سياري بر سيستان ناراضي بود، ولايت سيستان را به ابراهيم حضين داد و وي را به سيستان فرستاد. ابراهيم نيز براي سروسامان دادن اوضاع شهر بست، پسر خويش اسحاق بن ابراهيم را به بست فرستاد و حاكم آن جا نمود؛ مردم بُست نيز از او راضي بودند، ولی اجل وي را مهلت نداد و اسحاق در سال 226قمری درگذشت.
درپي درگذشت حاكم بست، شهر دوباره حالت شورش به خود گرفت. در اوايل سال بعد (227هـ ) معتصم عباسي درگذشت و واثق به جايش نشست. پس از مدتي در سال 230قمری عبدالله بن طاهر درگذشت و پسر خويش، طاهر را جانشين خويش نمود. واثق خليفه عباسي نيز حكومت وي را تأييد کرد و عهد و لوا فرستاد. طي مدت چند سال، ابراهيم هم چنان ولايت سيستان را داشت و پس از مرگ فرزندش اسحاق، فرزند ديگرش به نام احمد را به شهر آشوبزده بست فرستاد.
در زمان احمد بن ابراهيم، مردي به نام عشان بن النّصر [غسان بن نصر] سر به شورش برداشت كه حاكم بست، توانست وي را شكست دهد و بكشد. مردم بست از كشته شدن وي به دليل آن كه مردي اصيل و بستي بود، ناراحت و آشفته بودند. در همين اثنا، شخص ديگري به نام احمد قولي در بُست قيام نمود و عياران از وي حمايت كردند. البته او نيز كاري از پيش نبرد و احمد بن ابراهيم توانست شورش وي را نيز درهم بشكند. مدتي اوضاع بُست آرام بود تا اين كه مردي به نام بشار بن سليمان كه از بزرگان و رؤساي شهر بود، به قيام دست زد و توانست با حمايت مردميكه از ستم احمد بن ابراهيم به تنگ آمده بودند، پيروز گردد و بر شهر مسلط شود و حاكم شهر را به مركز سيستان به نزد پدرش فراري دهد.
6. شورش صالح بن نصر در بست به كمك عياران
مدت چندي از حكومت بشار بن سليمان در بست نگذشته بود كه شخصي به نام صالح بن نصر، برادر غسان بن نصر (عشان النصر)، به خون خواهي برادر قيام نمود و مردمان بسياري از اطراف بست و حتي سيستان گرد او جمع شدند؛ از جمله يعقوب ليث و جمعي از عياران سيستان كه باعث شدند صالح بن نصر هرچه بيشتر تقویت شود. وي توانست در جنگ با بشار بن سليمان پيروز شده، وي را بكشد و بُست و نواحي آن را به تصرف خويش درآورد.
اين اولين حضور يعقوب ليث در صحنه سياسي و نظامي منطقه و شهر بست بود. هم زمان با اين درگيري ها، واثق خليفه عباسي درگذشت و متوكل در ذيالحجه 232 به جايش نشست.
پس از مدتي كار صالح بن نصر به دو دلیل بالا گرفت: يكي خزانه پُر كه از مردم ماليات ميگرفت و به اين واسطه قدرت پرداخت دست مزد سپاهيان را داشت. ديگری قدرت نظاميصالح كه فرمانده نظامي وي و بيشتر نظاميان، يعقوب ليث و عياران بودند.
مردم بست، در محرم سال 233 قمری با صالح بن نصر بيعت كردند و در نتيجه به پرداخت خراج به شخص صالح بن نصر ملزم شدند.
7. درگيري صالح و عياران با خوارج
مدت زمانی از حكومت صالح بر بست نگذشته بود كه شورش ها عليه وي آغاز شد؛ از جمله شورش محمد بن عبيد و پسران حيان خريم يا حريم كه سركوب شدند، ولی شورش خوارج به سركردگي عمار خارجي كه از ناحيه كش آغاز شده بود، شورش بزرگي به شمار می آمد كه حتي از حمايت ابراهيم بن حسين حاكم طاهري سيستان نيز برخوردار بود، ولي صالح توانست به كمك يعقوب ليث، عياران و هم چنين حمايت مردم كه مخالف حضور خوارج بودند، بر عمار خارجي پيروز شود.
در پي اين قضيه ابراهيم حضين حاكم طاهري بُست، پسر خويش به نام محمد را برای جنگ با صالح بن نصر، به سوي بست فرستاد و آن دو در زمين داور جنگيدند. اين بار صالح شكست خورد و فراري شد و يارانش نيز پراكنده شدند و در نتيجه محمد بن ابراهيم بر شهر تسلط يافت. مدتي بعد شخصي به نام ابراهيم بن خالد كه صاحب شرطه صالح بود، با تعدادي اندك، به محمد بن ابراهيم القوسي ـ كه از خوارج بود ـ پيوستند و با تعدادی از ياران فراري صالح، به سوي بست حركت كردند. وقتي خبر به محمد بن ابراهيم الحضين رسيد، از بست خارج شد و جنگ سختي كرد ولي شكست خورد و محمد بن ابراهيم القوسي به بست داخل شد و قلعه حصار را گرفت. در همين اثنا، صالح بن نصر نيز از راه بيابان به سوي مركز سيستان رفت و در بسكر فرود آمد. محمد بن ابراهيم برای جنگ با او از شهر خارج شد و با كشتههاي فراوان به داخل بست بازگشت. در همان شب، صالح به طور مخفيانه وارد بست شد و بسياري از عياران از جمله يعقوب ليث و دو برادر او عمرو و علي را با خود هم راه ساخت؛ سپس از شهر خارج شد و به سپاهيان خويش پيوست.
فرداي آن روز صالح با سپاهيانش ، براي تصرف عازم شهر بست بودند كه چون سپاه ابراهيم القوسي آنها را ديدند، به شهر داخل شدند و درب ها را بستند. در اين هنگام هم پيمانان صالح در داخل شهر دست به كار شدند و درب ها را روي سپاه صالح باز كردند. وقتی آنها داخل شهر شدند، بسياري از لشكريان ابراهيم القوسي را كشتند و خود او به عنجره (غنجره) فرار کرد.
8. بروز اختلاف بين صالح و يعقوب ليث
چيزي از شكست ابراهيم القوسي نگذشته بود كه ابراهيم الحضين حاكم طاهري سيستان، با لشكري كه عمار خارجي نيز وي را هم راهي ميكرد، به سوي بست حركت نمود، ولي در پايان شكست خورد و از طاهر بن عبدالله حاكم طاهريان درخواست كمك نمود. صالح درپي آن غارت سراي ابراهيم حضين و سران خوارج را دستور داد و ابراهيم از پسرش محمد كه در سرزمين داور بود، درخواست سپاه نمود. وي نيز سپاهي تدارك ديد و به هم راهي جمعي از خوارج ديگر مانند عثمان بن عفان، به جنگ صالح رفتند، ولي محمد بن ابراهيم نيز در جنگ شكست خورد و به سوي پدرش گريخت و صالح دستور داد تا سراي محمد بن ابراهيم غارت شود.
يعقوب و سران ديگر عيار كه از غارت سيستان توسط صالح و بردن آنها توسط وي به بُست ناراحت بودند، از اين كار صالح بن نصر برآشفتند؛ در حالي كه صالح با لشكريان و يعقوب ليث و سران عيار در خارج از بست بودند. صالح بن نصر پيش دستي كرد و بعد از باخبر كردن مالك بن مردويه نماينده خويش در بُست از اين ماجرا، شبانه با اموال غارت شده از نقاط سيستان به سوي بست، حركت نمود و قصد داشت كه زودتر وارد شهر شود. مالك بن مردويه كه به استقبال و حمايت صالح از شهر بيرون شده بود، در خارج شهر با يعقوب و عياران درگير شد و در نتيجه آن شكست خورده، كشته شد. يعقوب به دنبال صالح بن نصر، در نوقان به او رسيد و جنگ سختي درگرفت؛ در اين جنگ طاهر برادر يعقوب كشته شد كه بنابر نقل تاريخ سيستان قبر او اكنون در نزديكي بُست و در ناحيهاي به نام «كرمتي» قرار دارد. صالح نیز در نتيجه جنگ، شكست خورد و گريخت .
9. به قدرت رسيدن درهم بن نصر در بست
سپاه عياران و يعقوب ليث پس از شكست دادن صالح، به بست بازگشتند و با درهم بن نصر بيعت كردند. يعقوب و سرباتك، سرهنگ و سپه سالار وي شدند و جنگهاي بسياري با خوارج و مخالفان درهم بن نصر (حاكم جديد بست) نمودند.
درهم كه مردي و شجاعت يعقوب ليث را ديد، از وي بيم ناك شده، موقعيت خويش را در خطر ديد؛ در نتيجه، نقشهاي براي قتل يعقوب كشيد. وي در سراي خويش قرار گرفت و خود را به مريضي زد و به سپاه خويش دستور داد كه هرگاه يعقوب به ملاقات وي آمد، از غفلت وي استفاده كنند و وي را بكشند. يعقوب از این موضوع آگاه شد، لذا به سراي درهم حمله برد و بسياري از ياران وي را كشت و خود او را اسير و محبوس نمود. درپي اين رخداد، مردم بُست و تمام سيستان در سال 247 قمری (روز 25 محرم) با يعقوب ليث به عنوان امير خود بيعت نمودند و دست حكومت طاهري براي هميشه از شهر بُست و سيستان كوتاه شد.
نتيجه
با توجه با اين كه قيام نظامي عباسيان از خراسان، در شرق سرزمين هاي اسلامي، آغاز گرديده بود، شهر بست قبل از استقرار خلافت عباسي، به تصرف طرف داران آنها در آمد؛ اما ورود اولين نماينده رسمي خلافت عباسي و كشته شدن او، از مشكلات فراوان حاكمان بعدي حکایت داشت. شهر بست از اين پس تا تصرف منطقه به دست طاهريان، رقابت بسيار تنگاتنگ بين شورشيان محلي مانند بوعاصم بستي، مطوعه، خوارج و حاكمان عباسي را شاهد بود. با به قدرت رسيدن طاهريان به موازات نيروهاي فوق، نيروي جديدي با عنوان عياران در منطقه و به ویژه در بُست پا گرفت. اين تشكل و گروه جديد، در اصل عكس العملي بود در مقابل رشد فزاینده قدرت خوارج كه حاکمان عباسي و طاهري از پس سركوبي آنان برنميآمدند.
پايگاه اجتماعات عياران، بيشتر در بين طبقات پايين و مياني جامعه شهري يعني اهل صنوف قرار داشت كه در اين زمان به دليل رشد بازرگاني و استقرار قبايل عرب، به سرعت رو به گسترش بودند. اينان (مردم شهرها) تصويري تنفرآميز از خوارج در ذهن داشتند و به واسطة همين تنفر، اهتزاز پرچم سياه عياران را بر عَلَم سپيد خوارج ترجيح ميدادند. ولی عياران نيز بر دامنه تشنج اوضاع بست افزودند و از اين رو، در مقابل قواي دولتي نيز قرار گرفتند. از سال 230 قمری به بعد، قيام هاي متعدد عياران در شهر بُست را شاهد هستيم كه يعقوب نيز در يكي از اين گروه ها رشد نمود و توانست با انجام دادن دو كودتاي نظامي عليه صالح بن نصر و درهم بن نصر كه هر دو حاكمان سابق شهر و از عياران بودند، در رأس تشكيلات عياران و به عنوان قدرت اصلي در منطقه مطرح شود. وي توانست خوارج را پس از مدت ها، در منطقه سركوب كند. اين سرآغازي بود براي تشكيل دولت بزرگ صفاري كه خلافت عباسي را با چالشي اساسي رو به رو كرد.
منابع
1. ابن اثير، عزالدين ابوالحسن علي بن ابي الكرم الشيباني، الكامل في التاريخ، ج2و 3و4، بيروت، مؤسسه التاريخ العربي، چاپ اول، 1408ق.
2. ابن جوزي، جمال الدين ابي الفرج عبدالرحمان بن علي، المنتظم في تواريخ الملوك والامم، بيروت، دارالفكر، 1420 ق.
3. ابوعلي مسكويه الرازي، تجارب الامم، ج4، تهران، دارسروش للطابعـة والنشر، چاپ اول، 1376 ش؛ ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد بن خلدون الحضرمي المغربي، تاريخ ابن خلدون، ج2و 3، بيروت، مؤسسه التاريخ العربي، (دار احياء التراث العربي) 1419ق.
4. ابيحنيفه احمد بن داود الدينوري، اخبارالطوال، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1421ق.
5. ابي حمد عبدالله بن اسعد بن علي بن سليمان اليافعي اليمني المكي، مرآة الجنان و عبرة اليقطان، ج2، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1417ق.
6. ابي زيد بلخي، احمد بن سهل، البداء والتاريخ، بيروت؛ ج6، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1417ق.
7. جعفريان، رسول ، تاريخ ايران اسلامي (از طلوع طاهريان تا غروب خوارزمشاهيان)، ج2، تهران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چاپ سوم، 1378.
8. دائرة المعارف آريانا، انجمن دائرة المعارف افغانستان، ج4، مطبعه دولتي، ميزان 1341.
9. طبري، ابي جعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم والملوك (تاريخ طبري)، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ دوم، 1408.
10. غبار، ميرغلام محمد، افغانستان در مسير تاريخ، قم، ج11، احساني، 1375.
11. لسترنج، جغرافياي تاريخي سرزمين هاي خلافت شرقي، ترجمه محمود عرفان، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1364.
12. ناشناخته، تاريخ سيستان، تصحيح ملك الشعراي بهار، تهران، انتشارات پديده خاور، چاپ دوم، 1366.
13. يعقوبي، احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبي، ج2، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات 1412ق.