یکشنبه, 4 آذر , 1403 برابر با Sunday, 24 November , 2024
جستجو

راست اينکه تاريخ اسلام, خاصه تاريخ تشيّع, آميزه اي است از دو عنصر حماسه و تراژدي. لختي بنگريد که در 250 سال از دوران امامت, يعني از درگذشت پيامبر تا غيبت حضرت وليّ عصر, چه حماسه هاي رشک آميزي خلق شد و چه تراژدي هاي اشک انگيزي پديد آمد. اين دوران, سرشار بود از قيام و شهادت, اقدام و قتال, مرزباني و جانفشاني, مبارزه و خون. پيشوايان شيعه و پيروانشان, پرچم مبارزه را زمين نگذاشتند و يکي در پي ديگري, عليه جهل و جور و جوع, به پا خاستند و با خون شعله ور خويش, بزرگ ترين حماسه ها را بر صفحه تاريخ رقم زدند. در هيچ دوره اي از تاريخ بشريت, چون دوره امامت, اين همه حماسه و مبارزه و شهادت ثبت نشده است.

نمونه را, مي سزد به عاشورا اشاره کرد که هم اوج حماسه است و هم اوج تراژدي. چشم تاريخ, چنين حماسه شکوهبار و چنين تراژدي خونرنگي را, در سراسر حيات بشريت, هرگز نديده است. رامايانه و ايلياد و اوديسه و انه ئيد و شاهنامه و هاملت را چه جاي قياس با کتاب عاشورا؟

عاشورا, حماسه است; از آن رو که حسين(ع) يک تنه و بي سلاح, روياروي يک حکومت وحشي ايستاد. به يزيد دست بيعت نداد و گفت: کسي چون من, با کسي چون يزيد, بيعت نخواهد کرد. به ذلت, هيهات گفت و در مقابل زور, گردن خم نکرد و نماياند که, در نزد او, مرگ در راه حق, (زندگي) است.

پيران و پاسبانان وضع موجود و سازگاران با روزگاران هرچه حضرت را اندرز دادند که بنشيند و صبر پيش گيرد و با مشت به مصاف درفش نرود, کارگر نيفتاد و با کم ترين عِدّه و عُدّه, بزرگ ترين حماسه تاريخ را رقم زد و به همه انسان هاي در پس خود, آزادگي و ستم سوزي و ايستاده مردن را آموخت; مردني که (غبطه بزرگ زندگاني شد.) راستي را چه حماسه اي بلندتر و ژرفتر از عاشورا؟ حماسه اي زميني که در همين خاکدان پستي و پلشتي رقم خورد, اما چندان شگفت و شگرف است که افسانه و اسطوره را مي مانَد.

آري, عاشورا, حماسه است; ولي فقط اين نيست; نيز تراژدي است. کدام تراژدي از اين غمبارتر که يکايک ياران و اعضاي خانواده امام حسين, از برادر تا طفل شيرخوارش, در جلو ديدگانش, در خون تپيدند؟ سپس فرزند پيامبر خدا, به دست مدّعيان پيروي از آن پيامبر, کشته شد. به اين هم بسنده نشد, تا اينکه سر از تن حسين بريده شد. به اين هم کفايت نشد, تا اينکه بدنش زير سمّ ستوران قرار گرفت. به اين هم قناعت نشد, تا اينکه سرش به نيزه زده و شهر به شهر گردانده شد. به اين هم اقتصار نشد, تا اينکه چوب بر لب و دندانِ آن سرِ بريده زده شد. به اين هم بسنده نشد, تا اينکه به خيمه هاي خانواده او دست اندازي شد. به اين هم کفايت نشد, تا اينکه خانواده او به اسيري گرفته و شهر به شهر گردانده شد. براستي کدام تراژدي, دردآورتر و تلخ تر است از تراژدي عاشورا؟ کدام تراژدي, پس از گذشت ده ها قرن از آن, هنوز از يادها نرفته است و سرشک از ديدگان روان مي سازد.

عطار نيشابوري, قرن ها پيش از اين, سخني گفته بود که سخن اين قرن است و هنوز جاودانه است و هماره جاودانه خواهد بود: خون حسين نمي خُسبد و هميشه مي جوشد. يعني نام و ياد حسين, در همه زمان ها, نقشبند ذهن و زبان هاست:

بسي خون کرده اند اهل ملامت

ولي اين خون نخُسبد تا قيامت

هر آن خوني که بر روي زمانه ست

برفت از چشم و اين خون جاودانه ست

چنانکه مي نگريم, عاشورا ترکيبي است از حماسه و تراژدي و اين دو تفکيک ناپذير. اينک سخن در اين است که در کداميک از اين دو عنصر بايد نگريست: حماسه يا تراژدي؟ دقيق تر بگويم که کداميک از اين دو, اصل است؟ هر پاسخي به اين پرسش و التزام به آن, در تعيين سمت و سو و جهتگيري زندگيمان تأثير دارد. اينکه زاويه ديد (point of view) ما به عاشورا چيست, در نتيجه اي که از آن مي گيريم, دخيل است.

اگر به (حماسه عاشورا) نگريسته شود و آنْ اصل قرار گيرد, نتيجه اش آن مي شود که هيچگاه تن به ذلت و زور ندهيم و در برابر يزيديان بايستيم و آزادگي پيشه سازيم و, خلاصه, مبارزه و حريّت و عزت و ستم ستيزي و شهادت. حاصل (عاشوراي حماسي), يا اصل قرار دادن حماسه در عاشورا, (اسلام حماسه) است.

اما اگر به (تراژدي عاشورا) نگريسته شود و آن اصل قرار گيرد, حاصلش همين مي شود که يکسره مصيبت زده باشيم و مرثيه سرايي کنيم و روضه خواني برپا نماييم و بگرييم و, خلاصه, اشک و علَم و زنجير و قمه و هيئت. حاصل (عاشوراي تراژيک), يا اصل قرار دادن تراژدي در عاشورا, (اسلام مرثيه) است.

شک نيست که آنچه در عاشورا اصل است, حماسه است و نه تراژدي. البته فرجام اين قيام حماسي, چون بسي ديگر از حماسه ها, تراژيک است, اما و البته که اصل و اساس آن بر حماسه است. مضافاً اينکه در ديده نزديک بين ما تراژيک است, ورنه به ديده شيرزن کربلا, (زيبايي) است. نه مگر حضرت زينب, پس از مشاهده آن همه رخدادها, گفت: مارأيتُ الاّ جَميلاً؟ حسين کشته نشد تا امتي را, تا ابدالآباد, مصيبت زده و گريان سازد, بلکه جان داد تا امتي را درس ستيهندگي و آزادگي و عزتخواهي دهد و روزگار امت جدّش را بسامان سازد. مگر نفرمود: اِنّما خَرجتُ لطلبِ الاصلاح في امَّة جدِّي؟ و نه مگر فرمود: لکُم فيَّ اُسوة؟ پس آن حضرت الگوي اصلاح (انقلاب) است و ستم ستيزي, نه دستمايه اشک ريزي و مرثيه سرايي بي هدف و ميان تهي.

در گذشته بيشتر به تراژدي عاشورا نگريسته و اين عنصر, اصل قرار گرفته مي شد. در مجالس و مساجد و کتاب ها و رساله ها يکسره سخن از يک روي عاشورا بود. شاهد اينکه واژه هايي که بسامد و تواتر داشت و محور بود, عبارت بود از: بکاء (گريستن), دمع (اشک), مصيبت, حزن و غم, بلاء و ابتلاء, عزاء, ماتم, تشنگي, اسارت.1

اما امروزه بيشتر به حماسه عاشورا نگريسته و اين عنصر, اصل قرار گرفته مي شود. شاهد اينکه کليدواژه ها و واژه هاي داراي بسامد عبارت است از: آزادي و آزادگي, انقلاب, نهضت, قيام, مبارزه, جهاد, امر به معروف, نهي از منکر, اصلاح, حکومت, سياست, عدالت.2
از ميان انبوه واژه هايي که گذشتگان براي قيام امام حسين(ع) به کار مي بردند, دو کليدواژه عبارت است از: (مصرع) (به زمين افکنده شدن) و (مقتل) (کشته شدن). حتي عنوان بسياري از کتاب ها مقتل بود و مقتل خواني رواج داشت و نام حرفه اي بود. حال آنکه امروزه از آن حضرت با اين دو کليدواژه ياد مي شود: (قيام) و (شهادت). و پيداست که تفاوت اين واژه ها از کجا تا به کجاست. و نيز پيداست که اين تفاوت, بحث لفظي نيست و تفنّن در تعبير قلمداد نمي شود, بلکه ناشي از دو زاويه ديد و دو نگاه متفاوت به امام حسين و عاشوراست.

از دو واژه مصرع و مقتل, مظلوميت امام حسين آشکار مي شود و اينکه آن حضرت مظلوم بود, چه بسا, منفعل و بي آنکه اقدامي کرده باشد, بدو ظلم شد. همچنين دور نيست که اين واژه ها, يا تکرار آنها, موجب انکسار آن حضرت گردد. حال آنکه از دو واژه قيام و شهادت, مجاهدت امام حسين دانسته مي شود و اينکه آن حضرت مجاهد بود و اهل اقدام و ستيهنده. حاصل اينکه واژه هايي چون مصرع و مقتل, ترحّم برانگيز و غم انگيز است و ناشي از نگاه عاطفي به عاشورا و تراژدي آن. اما واژه هايي مانند قيام و شهادت, حرکت برانگيز است و مولود نگاه حماسي و سياسي به عاشورا و حماسه آن.

قيام عاشورا را از دو نظرگاه و با دو زاويه ديد مي توان نگريست: اگر به حماسه آن نگريسته و آن حماسه در کانون توجه و اصل قرار گيرد, نتيجه اش (اسلام حماسه) مي شود و (حسين شهادت) (نه (حسين شفاعت)), و (حسين خون) (نه (حسين اشک)). اين اسلام با الگوگيري از حماسه حسيني, حماسه ها مي آفريند و کاخ ستمبارگان را با سلاح شهادت ويران مي سازد و درخت آزادي را با خون خويش بارور مي کند. البته در اين اسلام, اشک براي حسين هست, اما حسين براي اشک نيست; شفاعت حسين هست, ولي حسين تنها براي شفاعت نيست و شفيع هرکس نه.

اما اگر به تراژدي عاشورا نگريسته شود و فقط آن تراژدي مطمح نظر و اصل قرار گيرد, حاصلش (اسلام مرثيه) مي شود و (حسين شفاعت) (نه (حسين شهادت)), و (حسين اشک) (نه (حسين خون)). در اين اسلام, اصل بر مرثيه است و, اساساً, هدف از مرثيه و مصيبت و عزاداري مطرح نيست. اقامه عزاي حسيني براي احياي مرام حسيني نيست, بلکه همان عزاداري موضوعيت دارد. وسيله و ابزار به هدف و غايت تبديل شده و آنچه طريقيّت دارد, موضوعيت يافته است. قطره اي اشک در اين اسلام, گناهاني را مي شويد که کفاره اش, در ميزان شرع خدا, بس سنگين است. اشک, خود, (عمل) است و هدف, و جاي آن را مي گيرد و چون مطهّرات مي گردد و نجاسات زندگي را مي شويد. نتيجه اين مي شود که پيروان اين دين, پشتگرم به گريه مي شوند و جري بر گناه و بي رغبت به عمل.

اين مقدمه براي توجه دادن خواننده به نظر استاد محمدرضا حکيمي درباره عاشوراست و اينکه نظر او با نظر روحانيت سنتي متفاوت است. تفسير حکيمي از عاشورا, حماسي و انقلابي است و براي تغيير وضع موجود. در ديده او عاشورا و ظلم دو ضد جمع ناشدني است و نمي شود در جامعه اي امام حسين زنده باشد و ظلم هم باشد. آنجا که امام حسين زنده است, ظلم نيست و هرجا که ظلم هست, لاجرم, امام حسين زنده نيست. او مي نويسد:

عاشورا واقعيتي است مرکب از سه بُعد: پيام, حماسه و سوگ. و اين ترکيب بدين گونه است که سوگ و مصيبت در خدمت حماسه قرار دارد و حماسه در خدمت پيام; نه اينکه اين هر دو در خدمت سوگواري…

روضه خواني و عزاداري مظهر بُعد, سوم عاشوراست; يعني مصيبت, و جنبه احساسي و عاطفي دارد و براي فراموش نشدن عاشوراست تا جنبه حماسه و پيامش زنده بماند. پس اين بُعد هنگامي ارزشي دارد که با منشأ اصلي آن, از هر حيث, مطابق باشد….

هنگامي که در جامعه ستم وجود دارد… و مجالس عاشورايي از تعرّض به ظلم و مبارزه با محو دين برکنار مي ماند, اصل عاشورا تباه شده است, حماسه و پيام آن بر باد رفته است و فقط صورتي از کم اهميت ترين سه بُعد وجودي آن تکرار شده است.3

حکيمي بر آن است که عاشورا مرکب از (قيام) و (پيام) است, اما (شيعه بيشتر به آن بُعد عاطفي داد تا بُعد حماسي.)4 در نتيجه (پيام عاشورا, يعني عدالت, به کلّي, فراموش گشت.)5 وي, با اشاره به وضع موجود, مي گويد:

عاشورا اين نيست که با تلاش شماري منبري و مداح حرفه اي… مردم را در يک روز معين به سر و سينه زدن وادارند و در معابر روان سازند… عاشورا همه اش روضه و غمگساري نيست. عاشورا حرکتي براي نفي ظلم و اجراي عدالت است….6

حکيمي متأسف است که شيعه بيشتر به عاشورا (بُعد عاطفي) داد تا (بُعد حماسي) و بيشتر به (مصائب عاشورا) عنايت کرد تا (مسائل عاشورا):

…افسوس که شيعه بيشتر بر (مصائب عاشورا) گريست و کمتر در (مسائل عاشورا) انديشيد. شيعه عاشورا را نگاه داشت, ليکن درست نشناساند. آفرين بر او که نگاه داشت و دريغا از او که نشناساند.7

دوست, به گونه اي, عاشورا را ننمايانده است و دشمن, به گونه اي, عاشورا را پوشانده است. دوستان و معتقدان, بيشتر از هرچيز, به بُعد عاطفي عاشورا گراييدند و در راه تحقق بخشيدن به رسالت هاي گران عاشورا کوتاهي کردند….

ذات عاشورا نماز است و عدالت, نه تنها عزاداري و مصيبت… واژه هاي عاشورا تنها (تشنگي), (شهادت) و (اسارت) نيست; (نماز) و (عدالت) نيز هست; بلکه واژه هاي اصلي همين دوتاست. نماز واژه شب عاشوراست و عدالت واژه روز عاشورا. يعني پيام شب عاشورا نماز است و پيام روز عاشورا عدالت.8

حکيمي در ذيل عنوان هايي چون (عاشورا در دست يزيديان) و (شهادت تن و شهادت انديشه) و (عاشورا مظلوميتي مضاعف), بر عاشوراي تاريخي (عاشورا در تاريخ), خُرده مي گيرد و آن را بر پايه تاريخ عاشورا (عاشوراي سال61), نمي داند. وي مي گويد که گاه در تاريخ (مظاهر حسيني) در خدمت (مقاصد يزيدي) درآمد و (فکر امام حسين(ع) و انديشه اسلامي او, در مبارزه با يزيد, نيز به شهادت رسيد; علاوه بر بدن او که پايمال سمّ ستوران گشت.)9 وي در جايي ديگر مي گويد:

…بجز اينکه امام حسين(ع) در عاشورا شهيد شده است, عاشورا نيز در تاريخ شهيد شده و پيام اصلي عاشورا (عدالت) فراموش گشته است. پس در هر عاشورايي دو شهيد موجود است و بر هر شهيدي نوحه اي واجب.10

باري, در نظر حکيمي, در هر عاشورا دو شهيد, موجود است (حسين و عاشورا), و لذا مظلوميت آن مضاعف شده است. پس بايد يک عاشورا براي حسين برپا داشت و, افزون بر اين, (بايد عاشورايي باز براي (عاشورا) گرفت.)11 به عبارت ديگر, يک مصيبت براي (حسين عاشورايي) است و مصيبت ديگر براي (عاشوراي حسيني). و مصيبت دوم بيشتر است و مظلوميت عاشورا, بيشتر از مظلوميت حسين:

اگر کسي عاشورا را, با همه ابعاد آن بشناسد, اصل مصيبت امام حسين(ع) را فراموش مي کند و براي (عاشوراي حسيني) به سوگ مي نشيند.12

مختصر اينکه در ديده حکيمي, يک حسين مظلوم در عاشورا وجود دارد و يک عاشوراي مظلوم در تاريخ. ظلمي که بر عاشورا رفته, بيش از ظلم بر حسين است و مصيبت آن بيشتر. عاشورا را دو مظلوميت است و دچار مظلوميت مضاعف:

مظلوميت مضاعف… به معناي اين است که در عاشورا دو ظلم واقع شده است: يکي بر حضرت امام حسين(ع) و خاندان پيامبر(ص) و ديگري بر خود عاشورا. عاشورايي که براي عدالت برپا شد, در راه تکاثر و اتراف و اسراف و اجحاف و اتلاف مال مردم مصرف مي شود. کسي در عاشورا گامي براي عدالت برنمي دارد و… باز بايد عاشورايي براي عاشورا گرفت.13

به هر حال, عاشورا در تاريخ حامل دو مظلوميت و مصيبت است و يکي از ديگري بزرگ تر: در يک عاشورا به امام حسين(ع) ظلم شد و در هزاران عاشورا, بر عاشوراي حسيني ستم رفت و از درون, تهي شد و اهداف آن حضرت محو و مسخ گرديد. البته آنکه عاشورا را نمي شناسد, يا عاشورا را مي شناسد, اما تاريخ عاشوراها را نمي داند,از اين داوري متعجب مي شود و  چه بسا, آن را گزافه آميز داند. اما اگر تاريخ را ورق بزنيم و سرنوشت عاشورا را در تاريخ مطالعه کنيم, خواهيم ديد که عاشورا چه سرنوشت غمباري داشته است.

راست اينکه شيعه از عاشورا, چنانکه بايد, استفاده نکرد و آن را الگوي خويش نساخت و به اين اهرم براي مبارزه با حکومت هاي ستمگر دست نينداخت و از اين انرژي براي ستم سوزي بهره نبرد و آن را بيشتر دستمايه عزاداري ساخت. حال آن که عاشورا مالامال از شخصيت هاي الگوست و سرشار از درس هاي ستيهندگي و اقتدا به آن ضامن آزادگي و عدالت گستري. اگر عاشورا, آري فقط عاشورا, الگو مي شد, هيچ حکومت ستمگري در سرزمين هاي اسلامي برجاي نمي ماند.

اما و افسوسا که عاشوراي حماسه, در عاشوراي تاريخ, به عاشوراي مرثيه مبدل گشت و از آن همه حماسه, دسته هاي عزاداري و مجالس روضه خواني نصيب شد. گويا امام حسين(ع) به هدف عزاداري براي خويش قيام کرده بود و خود را به کشتن داد تا امتي را بگرياند و عزادار سازد; همين و همين. بدتر اينکه همان عزاداري هاي بي هدف, به خرافات و بدعت ها نيز آلوده گرديد….

گاه همين نمايش هاي عزاداري, به جنگ و زد و خورد ميان دسته هاي عزاداري تبديل مي شد; زيرا هر دسته مي کوشيد بر دسته ديگر پيشي گيرد و کوچه و خيابان را قرق کند. چه فراوان که در اين زد و خوردها, که با چوپ و چماق بود, عده اي کشته و به شدت مجروح شدند. منشأ اين نزاع ها همان نخاله ها بودند که سرکردگي دسته هاي عزاداري را به عهده داشتند و انرژي خود را در اين مراسم تخليه مي کردند و روحيه قلدري خود را اشباع مي نمودند.

پي پترو دِلا واله, جهانگرد ايتاليايي, که سال ها در ايران به سر مي برد و با شاه عباس اول همنشين بود, گزارشي از اين مراسم عزاداري و زد و خوردهاي آن ارائه کرده که موجب تأسف است. وي در جايي تصريح کرده است که گاه شاه عباس اين دسته ها را به جان يکديگر مي انداخت و, خود, براي تفريح, به تماشا مي نشست:

دسته ها, معمولاً, ميدان اصفهان را دور مي زنند و در برابر کاخ شاه (عالي قاپو) و مسجد بزرگ, که روبروي خانه شاه است, اندکي توقف مي کنند و بعد از آنکه کار عزاداري و دعا پايان يافت, پراکنده مي شوند.

وزير اصفهان و خزانه دار شاه, با گروهي سوار… مراقبت مي کنند که در مدخل کوي ها, ميان دسته هاي مختلف, زد و خورد درنگيرد و, چنانکه مکرر اتفاق افتاده است, مردم بي گناه کشته و زخمي نشوند. ولي شاه عباس, گاه به قصد تفريح, در برخورد دو دسته مداخله مي کند و بعد از آنکه به ميل خويش آن دو را به جان هم انداخت, بچابکي از ميدان بيرون مي رود و در کنار پنجره خانه اي به تماشاي زد و خورد دو دسته و نتيجه شوم آن مي نشيند.14

از اين صحنه ها در تاريخ فراوان است که مردم يا بر سر و سينه خويش مي زدند و يا بر سر و صورت برادر خويش, اما کلمه اي عليه ظالمان نمي گفتند و مشت به روي آنان گره نمي کردند و يا, اساساً, ظالمان عصر خويش را نمي شناختند و يا, بدتر اينکه, هيچ حساسيتي در اين باره نداشتند. حال آنکه عاشورا در هر سال بايد يادآور حسينيان و يزيديان هر سال باشد. چون عاشورايي بر ملتي مي گذرد, بايد آن ملت بينديشد که در اين عاشورا, حسينيان و يزيديان کيستند و تکليف چيست و چه بايد کرد و خود در کدام سوست. به آنان ياري رساند و با اينان بستيزد و به سيره حسين در عاشورا اقتدا کند و عاشورايي در عاشوراها برپا نمايد.

در سال 1326, که هيئت هاي عزاداري به منزل روحاني آگاه و مهتوک سياسي, آيةاللّه سيد ابوالقاسم کاشاني رفتند, وي خطابه اي ايراد کرد که عاشورايي بود و تنبه برانگيز و از معدود خطابه هاي عاشورايي روحانيت. وي در اين سخنان با اشاره به اهداف امام حسين و لزوم اقتدا به آن حضرت, از انحطاط کشورهاي اسلامي و ظلم حاکم بر مردم ايران و پاکستان و فلسطين سخن گفت و مردم را براي برپايي عاشورا بسيج کرد و گفت آنچه را ديگران نمي گفتند يا نمي فهميدند. در بخشي از اين سخنان آمده است:

آقاياني که براي عزاداري گرد هم آمده ايد! آيا مي دانيد چرا حضرت حسين بن علي تن به شهادت داد. اينکه گفته مي شود که فقط براي شفاعت امت خود بوده, بي جاست. آن بزرگوار دشمن کساني است که پشت پا به مقصد مقدسش مي زنند و از هتک نواميس اسلام خودداري ندارند. آيا بر روضه خواني فواحش شهر اثري مترتب است؟

حسين مي خواست بازار ظلم و تعدي را که رواج يافته بود, از بين ببرد و مردم را درس شهامت و فداکاري بدهد. حسين مي خواست به مردم بفهماند که نبايد زير بار ظلم و جور رفت و در راه احقاق حق بايد دريغ نداشت. حسين براي جلوگيري از اوضاع و احوالي نظير آنچه امروز ما داريم, تن به شهادت داد. اگر ما درس فداکاري را از حسين فرا گرفته بوديم, گرفتار اوضاع غير قابل تحمل امروزي نمي شديم….

آقايان! اگر شما در کربلا بوديد و ناله حسين(ع) را مي شنيديد, آيا آماده همراهي با آمال و هدف [اهداف] مي شديد يا خير؟ اگر, واقعاً, آماده کمک به حسين بوده ايد, پس چرا حالا, حاضر به متابعت از دين و روش مقدس او نيستيد؟…

وضع مسلمانان در زمان يزيد بهتر از حالا بود: کفار به مسلمين باج و خراج مي دادند, ولي حالا بر سر ما مي کوبند. اسلام رو به توسعه مي رفت و حالا رو به زوال است. وضع اجتماعي ما امروز, به مراتب, بدتر از زمان يزيد شده است….15

بد نيست اشاره کنيم که آيةاللّه کاشاني به سبب همين قبيل سخنان سياسي, مهتوک بود. از قضا وي, در ادامه همين سخنان, مي گويد: (بعضي از شنيدن اين قبيل مطالب, مرا سياسي مي خوانند و مي گويند آقا سياسي شده است….)16

به هر حال, در آن ايام, چنين سخناني براي عزاداران امام حسين گفتن و آنان را به الگوگيري از آن حضرت دعوت کردن, غريب و عجيب مي نمود. امام حسين دستمايه عزاداري بود, نه الگوي آزادي و ستيهندگي. براي مظلوميت آن حضرت گريسته مي شد, اما انديشيده نمي شد که چرا ظلم بر او رفت. عاشورا بود, اما روح آن ستانده و عاشوراي بي حماسه شده بود. در حالي که به گفته حکيمي:

(يک عاشورا, اگر آن طور که مي بايد و ائمه طاهرين نظر داشته اند, برگزار گردد, بس است تا سرنوشت ملت هايي را عوض کند.)17

عاشورا در تاريخ چندان تحريف گرديده و اهداف امام حسين(ع) چنان محو و مسخ شده بود که هيچ خطري از جانب آن متوجه زورگويان نبود. در بي ضرر و بي خطر بودن عاشورا براي زورگويان حاکم همين بس که خود آنان باني و متولي مراسم عزاداري بودند. في المثل پادشاه سفاک و ستمباره اي چون شاه عباس, مجالس عزا برگزار مي کرد و در دسته هاي عزاداري شرکت مي نمود. (و ديکتاتوري چون ناصرالدين شاه, هيچ تعارضي بين شيوه هاي ظالمانه حکومتش و تأمين بهترين و پيشرفته ترين امکانات براي برگزاري تعزيه نمي ديد.)18 بيفزايم مراسم عزاداري اي را که پهلوي در ماه محرم برگزار مي کرد و, خود, در آن حضور مي يافت و پاي منبر مي نشست.

دکتر محمد مهدي رکني, از رجال ديني و آگاه خراسان, درباره مراسم عزاداري در مشهد, در فاصله سال 1320 تا 1340, مي گويد: (هيأت هاي مذهبي و دسته هاي سينه زني در آن زمان, با چند واسطه, تحت نظر حکومت و مجري مقاصد طاغوتيان بودند و بيشتر حساسيت و خرده گيري متجددان از آنان به همين علت بود که مي فهميدند, چگونه از احساسات پاک آنان سوءاستفاده مي شود. گفتني است که آن وقت در مشهد حدود 70هيأت و دسته سينه زني وجود داشت.)19

همچنين علي اميرپور, از ديگر رجال ديني و مطلع خراسان, در همين باره, چنين گواهي مي دهد: (هيأت هاي مذهبي را که امروز مي بينيم به برکت انقلاب اسلامي و در سايه آموزش هاي روحانيت متعهد و آگاه, از عوامل حفظ کيان مملکت و در خط انقلابند, آن روز, ندانسته, بازوي اغراض استعماري بودند.)20

به هر حال, عاشورا در تاريخ ماند و ياد و خاطره آن از ميان نرفت, اما چنان از خاصيت و هدف افتاد که ظالمان و خودکامگان هيچ منعي و خطري براي عزاداري نمي ديدند و, حتي خود, پيشقدم مي شدند. در واقع حاصل عزاداري بي هدف و بي توجه به فلسفه عزاداري, که در ميان مردم رايج بود, همان شد که عزاداري و برپايي مراسم عاشورا به دست ظالمان نيز افتاد و آنان  هيچ منافاتي ميان عزاداري و ستمکاري نمي ديدند. اگر عزاداري صرفاً هزينه اي چون اشکي و اظهار تأسفي بطلبد, چه چيز آسانتر از آن و چرا ممانعت از آن؟

قدما گفته اند که (غم با بيان بکاهد و لذت شود زياد.) غمي که از ظلم بر عاشورا رفته است, سخن را دراز کرد. از عاشورا بگذريم و با سخن از اسلام حماسي استاد حکيمي, سخن را به پايان آوريم.

حکيمي نه تنها از رخداد عاشورا, بلکه از ديگر وقايع تاريخ اسلام و سيره امامان, تفسيري حماسي و انقلابي به دست مي دهد. دين او اسلام درگير است نه اسلام سر به زير. اسلام مبارز است نه اسلام قاعد. اسلام جوان است نه اسلام فرتوت. اسلام برپايان است نه اسلام بازنشستگان. مرده وشي و ستم سازي و خمود و سکون و سکوت در آيين او راه ندارد. وي دعوتگر به دين زندگيساز و ستم ستيز و تحرک و فرياد است. اسلام او را به انساني مبارز مي توان تشبيه کرد که خون در رگ هايش است و فرياد در گلويش و استقامت در گام هايش. بيهوده نيست که سال ها پيش آرزو کرده بود:

مي خواهم توفان باشم; تنها خروشي که مي تواند در برابر سکوت درياها خودنمايي کند… مي خواهم حماسه باشم, معبد دلاوري هاي پروا نشناخته… مي خواهم… خروش باشم….21

حکيمي منادي (دين حماسه و اقدام)22 است و (اسلام انقلابي و مبارز).23 يعني (اسلامي که براي جامعه اي که در آن حق مستضعفان از مستکبران گرفته نشود, پشيزي ارزش قائل نيست.)24 به عبارت ديگر (اسلام درگير و قائم, نه اسلام تسليم و ساکت).25 (اسلام زداينده سردي ها و سياهي ها و تبعيض ها و ستم ها و سستي ها و يأس ها).26

وي از (قلب هاي بي حماسه) و (فقه خواندگان بي خبر) و (رساله نويسان بي رسالت)27 انتقاد مي کند و بر (منابر رخوت آور) و (گفته هاي بي حماسه و موضع بر باد ده)28 خرده مي گيرد. متأسف است که تعليمات حرکت آفرين اسلام دستخوش فراموشي گرديده است و (مردم بيشتر به سوي تکليف هاي آسان مي گرايند; حتي بسياري از آنان که ادعاي هدايت و زعامت دارند.)29 پس بر آنان نهيب مي زند که (اين همه دم از امامان زدن و به نام آنان مجلس برپا کردن و علَم و عماري کشيدن و منبر رفتن و فقه نوشتن, و اين همه از روش آنان دور بودن, چگونه تواند بود؟)30 براستي (آنان که حماسه ييشان نيست, چه امامتيشان هست؟)31

سخن کوتاه که اسلام حکيمي, اسلام سياسي و حماسي است, نه اسلام مصيبت و مراثي. اگر مرثيه و ماتمي هست, که هست, بايد در خدمت حماسه باشد و براي خلع يد از ستم. مرثيه سرايي بايد براي مبارزپروري باشد و عدالت ياوري, نه سبب دلمردگي و زبوني. از قلم او بخوانيم:

…نبايد مرثيه اي ساخت که دلمردگي بيافريند. هيچيک از شهادت ها و مصيبت هاي ائمه ما و مجاهدان بزرگ شيعه خالي از عنصر حماسه نبوده است. هيچگاه انکسار, زبوني, ضعف در آنها راه نداشته است. پس چرا آدم معتقد, اين گونه بر مفاهيم و وقايع والاي مذهب خويش وهن وارد کند, به اين نام که مرثيه مي سرايد و ثواب مي برد. کدام ثواب؟ در برابر چه خدمتي؟ يا چه عرض ارادتي؟ يا چه اعتلا بخشيدني به سطح معنويات؟

مرثيه يعني تکرار يک مصيبت در ظرف زماني شنونده و گوينده. و مصيبت, در مورد مردان بزرگ, حماسه اي است روبه رو شده با غرورهاي کاذب دژخيمانه. پس همواره حماسه جزء حقيقت آن و عنصر اصلي آن است. بنابراين هنگامي اين مصيبت به گونه اي راستين سروده شده است که عنصر اصلي آن ذبح نشود. البته مي توان تا حدي معقول و وزين, به هنگام سرايش بر آن, جامه عاطفي پوشيد, از نوع عاطفه هايي که, خود نيز, بزرگند و بلند.32

————-
پي نوشتها

1 . بنگريد که در عنوان کتاب هاي گذشتگان, واژه هاي تراژيک فراوان به کار رفته است; مثلاً: طريق البکاء, طوفان البکاء, محيط البکاء, عمّان البکاء, امواج البکاء, رياض البکاء, مفتاح البکاء, منبع البکاء, مخزن البکاء, معدن البکاء, مناهل البکاء, مجري البکاء, سحاب البکاء, عين البکاء, کنزالباکين, مبکي العيون, مبکي العينين, المبکيات, بحرالدموع, بحار الدموع, فيض الدموع, عين الدموع, سحاب الدموع, ينبوع الدموع, منبع الدموع, دمع العين, مدامع العين, مخازن الاحزان, رياض الاحزان, قبسات الاحزان, مثير الاحزان, مهيّج الاحزان, نوحة الاحزان و صيحة الاشجان, احزان الشيعة, بحر الحزن, کنزالمحن, بحرالغموم, بحر غم, داستان غم, غمکده, ماتمکده, همّ و غم, نشتر غم, کنزالمصائب, مجمع المصائب, وجيزةالمصائب, اکليل المصائب. (براي تحقيق بيشتر رجوع شود به: محمد اسفندياري, کتابشناسي تاريخي امام حسين(ع), چاپ اول, تهران, وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي, 1380, ص38ـ39).

2 . بنگريد که در عنوان کتاب هاي معاصران, واژه هاي حماسي و سياسي فراوان به کار رفته است; مثلاً: در سايه سرو آزادي, رهبر آزادگان, حسين  پرچمدار آزادي, حسين بزرگ مرد آزاده, حسين(ع) يا مظهر آزادگي, راه حسين, راه حسين رهنمودي براي انسان ها, درسي از مکتب حسين, درسي که حسين(ع) به انسان ها آموخت, حماسه حسيني, حماسه عاشورا, حماسه کربلا, مردان انقلاب, رسالت انقلابي, امام حسين در سخت ترين شرايط, ثورةالحسين, ثورةالطّفّ, رستاخيز حسيني, رستاخيز عاشورا, هدف هاي اجتماعي حسين بن علي(ع) و تحليل انگيزه هاي قيام کربلا, قيام جاودانه. (براي تحقيق بيشتر به مرجع پيشين رجوع شود.)

3 . تفسير آفتاب, ص263ـ264 .

4 . عاشورا مظلوميتي مضاعف, ص16.

5 . همان, ص17.

6 . همان, ص76ـ77.

7 . قيام جاودانه, ص78.

8 . همان, ص91ـ93.

9 . تفسير آفتاب, ص266.

10 . جامعه سازي قرآني, ص88.

11 . سرود جهش ها, ص72.

12 . قيام جاودانه, ص92.

13 . عاشورا مظلوميتي مضاعف, ص20ـ21.

14 . نصرالله فلسفي, زندگاني شاه عباس اول, چاپ سوم, تهران, دانشگاه تهران, 1354, ج3, ص7, به نقل از: سفرنامه پي يترو دلا واله.

15 . م. دهنوي (گردآورنده), مجموعه اي از مکتوبات, سخنراني ها و پيام هاي آيةاللّه کاشاني, چاپ اول, انتشارات چاپخش, 1361, ج1, ص21 و26ـ27.

16 . همان, ج1, ص27.

17 . سرود جهش ها, ص72. صدق اين گفتار حکيمي در عاشوراي 1399 (آذر 1357), نمايان است. در اين روز, بزرگ ترين راهپيمايي در تاريخ ايران عليه حکومت پهلوي برگزار شد و مردم, با نام و ياد امام حسين و به پيروي از آن حضرت, با ستمگران ستيزيدند. هيچ روزي در تاريخ انقلاب اسلامي ايران, مهم تر و سرنوشت سازتر از اين روز نبود. در حقيقت, رژيم شاه در اين روز سقوط کرد. اين چنين است که از اين روز با تعبير (رفراندوم) و (رفراندوم بدون شمارش رأي) ياد مي شود.

18 . حميد عنايت, انديشه سياسي در اسلام معاصر, ترجمه بهاءالدين خرمشاهي, چاپ سوم, تهران, انتشارات خوارزمي, 1372, ص313.

19 . يادنامه استاد محمدتقي شريعتي مزيناني,به کوشش جعفر پژوم, چاپ اول, قم, نشر خرم, 1370, ص47, مقاله (چراغي که در کانون درخشيد).

20 .همان, ص245ـ246, مقاله (نوري در ظلمت). مشابه همين سخنان را بنگريد در مقاله دکتر غلامعباس توسلي, ذيل عنوان (جايگاه استاد شريعتي در تاريخ معاصر ايران), در همان کتاب, ص217.

21 . فرياد روزها, ص12ـ14.

22 . حماسه غدير, ص80.

23 . همان, ص108.

24 . گزارشي درباره جلد سوم تا ششم الحياة, ص9.

25 . همان, ص56.

26 . همان, ص11.

27 . حماسه غدير, ص294.

28 . امام در عينيت جامعه, ص53.

29 . همان, ص168.

30 . همان, ص169.

31 . تفسير آفتاب, ص12.

32 . شيخ آقابزرگ, ص54 ـ 55 .

 

آينه پژوهش
شماره 77 و 78،  آذر و اسفند 1381
صص 23-29

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=15958

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب