*محمد محسن طبسی
امام حسين عليه السلام در سال شصت هجرى، پس از مرگ معاويه و در پى اعلام خوددارى و بيزارى از بيعت با يزيد، از مدينه منوره به مکه مکرمه هجرت نمود. او از روز سوم شعبان تا هشتم ذى حجه همان سال در آن شهر اقامت گزيد و پس از آن به وادى کربلا پاى نهاد و با قيام خود به خون و رنگ سرخ اعتبار بخشيد…
همان گونه که ثقل اکبر، قرآن کريم ظهر و بطن دارد گفتار و رفتار قرآن ناطق، عترت پيامبر، نيز داراى ظهر و بطن است؛ قيام و انقلاب عاشورا که يکى از افعال امام حسين عليهالسلام مىباشد نيز ظهر و بطن دارد. که اکثر کتابها و نوشتارهايى که در اين راستا نگاشته مىشوند، به بررسى ظواهر قيام حسينى پرداخته و کمتر به عمق و مغز قيام توجه داشته اند.
با اين وصف، يکى از پرسشهايى که برخاسته از متن قيام امام مىباشد و بدان اصلاً توجه نشده و يا کمتر توجه شده است، امام حسين عليه السلام و نخبگان آن دوران و شيوه و چگونگى برخورد امام با آنان و بالعکس است. عبد الله بن زبير، عبد الله بن عمر، عبدالله بن عباس، عبد الله بن جعفر از نخبگانى هستند که بدان اشاره کرديم.
در اين نوشتار که به عنوان نخستين گام در اين راستا است، به بررسى شخصيت عبدالله بن عباس که يکى از جنجالىترين شخصيتهاى حديثى، تاريخى است، پرداخته ايم.
دودمان ابن عباس
عبد اللّه بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، پسر عموى پيامبر بوده و مادرش لبابه دختر حارث بوده و کنيه اش ابوالعباس مىباشد.1
ولادت
در تاريخ ولادت وى اختلاف است، ولى مشهور اين است که ابنعباس سه سال قبل از هجرت در شعب ابى طالب به دنيا آمد.2
ابن اثير مىنويسد: « هنگام ولادت ابن عباس، پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله سقّ ابن عباس را با آب دهان خويش برداشت».3
دوران پيامبر صلى الله عليه و آله
ذهبى مىنويسد: «عبدالله بن عباس بيش از سى ماه همراه پيامبر بوده است.»4
طبق نقلهاى تاريخى، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مورد عبدالله بن عباس دعاى خير فرمود؛ چنانچه در کتب حديثى و تاريخى آمده که پيامبر صلى الله عليه و آله به ابن عباس فرمود: «اللهم علّمه الحکمةَ.»5
در جاى ديگر چنين فرمود: «الّلهمّ بارِکْ فيه و انْشُرْ مِنْه.»6
همچنين نقل شده پيغمبر اکرم صلى الله عليه و آله دست مبارک خود را بر سر ابن عباس گذارده و فرمود: «اللهم اَعْطِهِ الحکمة و عَلِّمْهُ التأويل.»7
سنّ ابن عباس هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در کتب تاريخى بين 10 تا 15 سال نقل شده است.8
دوران خلفا
ابن عباس در دوران خلفا مقام افتاء را بر عهده داشته و از کسانى بود که خلفا بويژه خليفه دوم و سوم، در مشکلات از نظرات وى استفاده مىکردند.9
دوران امام على عليهالسلام
در دوران امام على عليهالسلام نيز در جنگهاى جمل، صفّين و نهروان در رکاب على عليهالسلام شمشير مىزد.10
ابن عباس در دوران امام على عليهالسلام کارگزار امام در بصره بوده11 و در واقعه حکميت نيز، امام وى را به عنوان حَکَم پيشنهاد کرد که خوارج وى را قبول نکردند.12
در دوران حسنين عليهماالسلام
در دوران امام حسن عليهالسلام نيز از اصحاب با وفاى امام بوده و پس از شهادت امام على عليهالسلام مردم را به بيعت نمودن با امام حسن عليهالسلام فرا مىخواند.13
در دوران امام حسين عليهالسلام نيز از اصحاب باوفاى امام بوده است.
رحلت
ابن عباس در اواخر عمر خود در مکه زندگى مىکرد، که با نبرد عبدالله بن زبير و عبد الملک بن مروان مواجه شد. عبدالله بن زبير از وى بيعت خواست ولى ابن عباس سرباز زد؛ لذا ابن زبير وى را از مکه بيرون کرد و روانه طائف ساخت.14
در تاريخ وفات ابن عباس، اختلاف است ولى مشهور اين است که ابن عباس در سال 68 هجرى و در 70 سالگى در شهر طائف بدرود حيات گفت و محمد بن حنفيه بر وى نماز خواند و جنازه وى را در همانجا دفن نمود.15
فرزندان
فرزندان وى، عباس، علىّ السّجاد، فضل، محمد، عبيدالله، لبابه و اسماء مىباشند.16
ذهبى مىنويسد: «ابن عباس بيش از 1660 حديث نقل کرده که بخارى 120 حديث و مسلم فقط 9 حديث از وى نقل کردهاند.»17
ابن عباس و اهلبيت عليهمالسلام
قبل از ورود به بحث اصلى، لازم است مواضع اعتقادى ابن عباس نسبت به اهل بيت تبيين شده تا تحليل شايستهاى در باره عدم همراهى وى با امام حسين عليهالسلام ارائه دهيم:
ايمان به دوازده امام
عطا مىگويد: «ما سى تن از بزرگان طائف در بيمارى دم مرگ عبداللّه بن عباس بر او وارد شديم، او ناتوان شده بود، سلام کرديم و نشستيم. ابن عباس از من پرسيد: عطا اينها چه کارهاند؟ گفتم: آقا! اينها بزرگان شهرند و عبداللّه بن سلمة بن حضرمى طائفى، عمارة بن ابى الاجلح و ثابت بن مالک در ميان آنهايند.
من يک به يک از آنها نام بردم و آنان نزد او رفتند و گفتند: اى پسر عموى رسول خدا! تو پيامبر خدا را ديده و سخن او را شنيدهاى، ايشان پيرامون اختلاف اين امت چه گفتند؛ گروهى على را بر ديگران مقدم دانستهاند و گروهى ديگر او را پس از سه تن قرار دادند؟
ابن عباس نفسى کشيد و گفت: از رسول خدا شنيدم که فرمود: «على با حق است و حق با على است. او امام و جانشين پس از من است؛ هر کس به او تمسّک جويد، رستگار مىشود و نجات مىيابد و هر کس از فرمانش سرپيچى کند، گمراه شود. آرى، او مرا کفن مىکند و غسل مىدهد و قرضم را ادا مىکند. او پدر دو سبط من، حسن و حسين است و امامان نه گانه از نسل حسين هستند و مهدى اين امت، از ماست».
عبداللّه بن سلمة بن حضرمى گفت: اى پسر عموى رسول خدا! چرا پيشتر اينها را به ما نگفتيد؟ گفت: به خدا سوگند! من آنچه را شنيده بودم، بازگفتم و شما را نصيحت کردم ليکن شما نصيحت کنندگان را دوست نداريد!
سپس گفت: اى بندگان خدا! تقواى الهى پيشه کنيد همانند تقواى کسى که از اين موضوع عبرت مىگيرد…پيش از رسيدن مرگ براى آخرت کارى بکنيد و به ريسمان محکم عترت پيامبرتان چنگ زنيد که من از او شنيدم که مىفرمود: «هرکس پس از من به خاندانم تمسّک جويد، از رستگاران است.»
آنگاه به شدت گريست و حاضران گفتند: آيا با اين جايگاهى که نسبت به رسول خدا دارى، مىگريى؟ رو به من کرد و گفت: اى عطا! من براى دو چيز مىگريم؛ ترس از قيامت و جدايى دوستان!
سپس مردم پراکنده شدند و ابن عباس به من گفت: اى عطا! دستم را بگير و مرا به صحن خانه ببر، آنگاه دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا! من به وسيله محمد و آل محمد به تو تقرّب مىجويم. پروردگارا! من به وسيله آقايم علىّ بن ابى طالب به تو تقرّب مىجويم. و اين عبارت را آن قدر تکرار کرد تا بر زمين افتاد. ما پس از ساعتى درنگ، او را بلند کرديم و ديديم که چشم از جهان فرو بسته است.»18
ايمان به حقوق اهل بيت
ابن اعثم کوفى مىنويسد: «پس از گفت و گوى ميان امام حسين عليهالسلام و عبداللّه بن عباس، ابن عباس گريست و امام حسين عليهالسلام نيز با او گريست و فرمود: اى پسر عباس! تو مىدانى که من فرزند دختر رسول خدا هستم! ابن عباس گفت: آرى، به خدا سوگند مىدانيم و مىشناسيم که در دنيا هيچ کس جز تو فرزند دختر رسول خدا نيست و يارى تو همانند نماز و زکات ـ که هيچ کدام بدون ديگرى پذيرفته نيست ـ بر همه مردم واجب است…»19
پرسشى که ممکن است به ذهن خطور کند، اين است که کلام ابن عباس دليلى بر التزام عملى وى نسبت به امام نمىباشد و فقط عقيده و التزام نظرى خود را ابراز داشته است؟! که در پاسخ بايد گفت: سيره عملى ابن عباس نسبت به امام اميرالمؤمنين، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام کاشف از اين ايمان و يقين و معرفت وى مىباشد.
علامه حلّى مىفرمايد: «عبداللّه بن عباس از ياران رسول خدا و دوستداران و شاگردان اميرالمؤمنين بود. مقام والاى وى و نيز اخلاص او نسبت به اميرالمؤمنين، روشنتر از آن است که بتوان آن را پنهان ساخت.»20
مردم که به حال ابن عباس در همراهى و دلدادگى وى نسبت به على عليهالسلام آگاه بوده و مىدانستند که شاگرد و دستيار اوست، به او گفتند: ميزان علم تو نسبت به علم پسر عمويت چه اندازه است؟ گفت:«مانند نسبت ميان قطرهاى باران در برابر اقيانوس…»21
شيخ حسن فرزند برومند شهيد ثانى مىگويد: «وضعيت عبداللّه ابن عباس در محبت و اخلاص نسبت به اميرالمؤمنين و دوستى و يارى و دفاع از او و دشمنى به خاطر رضايت او و پشتيبانى از آن حضرت، جاى شک و ترديد نيست…»22
پس از شهادت اميرالمؤمنين، هنگامى که امام حسن عليهالسلام خطبهاش را به پايان رسانيد، ابن عباس در حضور حضرت ايستاد و گفت: «اى مردم! اين فرزند پيامبرتان و جانشين امامتان است؛ با او بيعت کنيد…»23
کارگزار امام على عليهالسلام
ابن عباس از سوى امام على عليهالسلام ولايتدار بصره بود.
دشمنان اهل بيت مىکوشيدند تا اين شخصيت بزرگوار هاشمى را متهم سازند که در دوران امام على عليهالسلام از بيت المال بصره اختلاس کرده است.
اختلاس ابن عباس، افسانه يا حقيقت؟
بسيارى از پژوهشگران به اين دروغ پاسخ گفتهاند؛ ما نيز براى منزّه ساختن چهره اين «حِبْر امت»، مختصراً برخى از متونى را که در دفاع از ايشان نوشتهاند، نقل مىکنيم:
عمرو بن عبيد در بصره بر سليمان بن على بن عبداللّه بن عباس وارد شد و به او گفت: از اين سخن على عليهالسلام درباره ابن عباس برايم بگو: «درباره مورچه و شپش براى ما فتوا مىدهد ولى خود با اموال مردم فرار مىکند.»
سليمان گفت: «چگونه ممکن است على عليهالسلام چنين سخنى بگويد؛ در حالى که ابن عباس تا دم مرگ از او جدا نشد و در صلح امام حسن عليهالسلام نيز شرکت جست؟ با آنکه على عليهالسلام به مال نياز داشت و هر پنج شنبه بيت المال کوفه را خالى مىکرد و جاروب مىزد، چه مالى مىتوانست در بيت المال بصره جمع شده باشد؟! مردم گفتند: او در بيت المال خواب نيمروزى مىکرد؛ در اين صورت چگونه اجازه مىداد که در بصره اموال جمع شود؟ و اين، انتقاد باطلى است.»24
آقاى خويى مىنويسد: «اين روايت (روايت اختلاس اموال بصره توسط ابن عباس) و ما قبل آن، از طريق عامّه نقل شده است و تنها انگيزهاى که عامل جعل اين اخبار دروغ و تهمت و طعن زدن بر ابن عباس شده، دوستى و همراهى او با اميرالمؤمنين مىباشد تا آنجا که معاويه پس از نماز (به گفته طبرى) او را همراه على، حسنين عليهمالسلام ، قيس بن سعد بن عبادة و مالک اشتر لعن مىکند. خلاصه اينکه ابن عباس منزلتى بلند و والا داشته و از مدافعان امام على و حسنين عليهمالسلام بوده است.»25
ابن ابى الحديد مىنويسد: «گروه اندک ديگرى گفتهاند: چنين چيزى نبوده است، و عبداللّه بن عباس نه از على عليهالسلام دور شده و نه با او مخالفت کرده است؛ او تا هنگام شهادت على عليهالسلام امارت بصره را بر عهده داشت. دليل اين مطلب، روايتى است که ابو الفرج اصفهانى از نامه ابن عباس به معاويه پس از شهادت امام على عليهالسلام نقل مىکند.»
ابن ابى الحديد در ادامه مىگويد: «مىگويند: چگونه ابن عباس مخالف على عليهالسلام مىباشد و حال آنکه معاويه موفق به فريفتن و جذب او به سوى خود نگشت؟ چرا که مىدانيم معاويه بسيارى از کارگزاران اميرالمؤمنين را فريفت و با مال خريد، و آنان على عليهالسلام را رها کرده و به معاويه پيوستند ولى معاويه موفق به جذب ابن عباس به سوى خود نگشت! هر شخصى سيرهها را بخواند و با تاريخ آشنايى پيدا کند، روابط تيره ميان ابن عباس و معاويه را پس از شهادت على عليهالسلام در مىيابد. او با سخنان کوبنده دشمنى شديد خويش را با معاويه آشکار مىساخت و پيوسته على عليهالسلام را مىستود، و ويژگىها و فضايل آن حضرت را يادآور مىگشت.»
ابن ابى الحديد در پايان، نظر خود را اين گونه بيان مىکند: «با توجه به روابط تيره ابن عباس و معاويه و پايبندى ابن عباس به على عليهالسلام ضدّ آن چيزى که عليه ابن عباس شهرت دارد، ثابت مىشود، و اين مطلب در نزد من درستتر و پذيرفتنىتر است.»26
علامه شوشترى انگيزه جعل اين خبر (اختلاس ابن عباس) را چنين بيان مىکند: «ريشه جعل اين خبر در مورد ابن عباس، اين بود که مىخواستند دامن خليفه دوم را پاک کنند؛ زيرا وى در دوران امارتش منافقان و آزاد شدگانى مانند مغيرة بن شعبة و معاويه را به کار گرفت و نزديکان پيامبر را کنار گذاشت.»27
نقد و بررسى
در اينجا مناسب است سند دو خبرى را که کشّى پيرامون اختلاس ابن عباس نقل کرده است، به صورت کوتاه مورد نقد و بررسى قرار دهيم:
سند خبر نخست
کشّى مىنويسد: «على بن يزداد صائغ جرجانى عن عبد العزيز بن عبد الاعلى جزرى عن خلف المحروسى البغدادى، عن سفيان بن سعيد عن زهرى عن حازم بن قيس…»28
وجود سفيان بن سعيد ثورى در اين سند، براى تضعيف روايت کافى است؛ زيرا وى از اصحاب ما نبوده و در نکوهش وى نيز روايتهاى صحيح بسيارى نقل شده است.29
از اين گذشته، او از دشمنان امام على عليهالسلام بوده و اين سخن مشهورش فراموش ناشدنى است: «من کينهتوزتر از آنم که فضايل على را يادآور شوم.»30
همچنين در سلسله سند، زهرى قرار دارد که مدلّس بوده؛ يعنى در مقام نقل سلسله سند از ضعف راوى چشم پوشى مىکرد.31
مشهور است که زهرى با همنشينى پادشاهان خود را تباه کرد، و برخى به دليل اين که نزد پادشاهان آمد و شد داشت، از نقل احاديث وى خوددارى کردهاند.32
سند خبر دوم
کشّى مىگويد: «شيخى از اهل يمامه از معلّى بن هلال از شعبى….»33
پيرامون سند اين حديث نيز بايد گفت:
1- واژه شيخ، معانى متعددى دارد که از آن جمله است: کسى که با حديث ارتباط دارد، پيشواى دينى و رئيس قبيله…
ولى اين عنوان غير قابل اعتماد است چرا که مبهم و ترديدآميز است.
2- احمد بن حنبل پيرامون معلّى بن هلال گفته است: «حديث وى قابل نقل نيست و جعلى و دروغ است.»
ابن معين چنين گفته: «او از کسانى است که به دروغگويى و جعل حديث شهرت دارد.»
ابو داوود نيز گفته است:«وى مورد اعتماد و اطمينان نيست.»
سفيان گفته است: «معلّى از دروغگوترين مردمان است.»
صاحب المغنى گفته است: «به اتفاق همگان، او دروغگو است.»34
3- اما شعبى عامر بن شراحيل؛ شيخ مفيد مىگويد: «ناصبى بودن و دروغگويى شعبى به آنجا رسيد که به خدا سوگند ياد کرد که: على در حالى به گور داخل شد که قرآن را حفظ نبود! و به جايى رسيد که گفت: در جنگ جمل به جز چهار تن از صحابه شرکت نداشتند، اگر پنج تن را آوردند دروغگويم….شعبى شرابخوار و قمار باز بود؛ نقل شده است که ابى حنيفه پس از شنيدن اينکه وى شرابخوار و قمار باز است، هر چه را از وى شنيده بود، کنار گذاشت.»35
ابو نعيم از عمرو بن ثابت نقل مىکند که ابى اسحاق گفت: «سخن سه شخص پيرامون على عليهالسلام پذيرفته نيست: مسروق، قرّة و شُريح. و نقل شده است که شعبى نفر چهارم بود.»36
شهيد ثانى مىفرمايد: «همه آنچه کشّى در طعن وى – ابن عباس – نقل کرده، پنج حديث بوده که سند همه آنها ضعيف است.»37
علامه حلّى نيز مىفرمايد: «… کشّى روايتى نقل کرده است که دربردارنده نکوهش ابن عباس مىباشد، در حالى که شأن او برتر از آن است و ما در کتاب «الکبير» خود، آنها را نقد و بررسى کردهايم.»38
محقق تفرشى مىگويد: «سند همه طعن هايى که کشىّ درباره او وارد ساخته، ضعيف است.»39
همچنين علامه نمازى40 و محقق شوشترى41 اين روايات را بى پايه و اساس مىدانند.
بنابراين، روايات مذمّت و نکوهش ابن عباس هم از لحاظ دلالت و هم از لحاظ سند، ضعيف و غير قابل اعتماد مىباشد و هيچ لطمهاى به منزلت والاى ابن عباس وارد نمىسازد. واللّه اعلم.
با اين مقدمه نسبتاً طولانى به بررسى علل عدم همراهى اين شخصيت والا مقام با سيد الشهدا عليهالسلام مىپردازيم.
راز عدم حضور در عاشورا
عبداللّه بن عباس به امامت امامان دوازدهگانه اهل بيت عليهمالسلام ايمان داشت، به حقّشان آگاه بود و يقين داشت که يارى دادن آنها و جهاد زير پرچمشان همانند نماز و روزه، واجب است.
سيره وى نسبت به امام اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهمالسلام کاشف از اين ايمان، يقين و معرفت است.
او به اين که خداوند دوستى و فرمانبردارى اهل بيت را نصيب او کرده است، به خود مىباليد و افتخار مىکرد که سر به فرمان آن بزرگواران دارد. نقل شده است که روزى ابن عباس براى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام رکاب گرفت تا سوار بر مرکب شوند.
مدرک بن زياد با مشاهده اين وضعيت، به ابن عباس اعتراض کرده و گفت: تو از آنها سالمندترى، آيا بر ايشان رکاب مىگيرى؟ گفت: اى احمق! آيا مىدانى که اينها چه کسانى هستند؟ اينان دو فرزند رسول خدايند! آيا اين افتخار خدايى نيست که براى آنها رکاب بگيرم و آنها را پياده کنم؟!42
ابن عباس آنچه را که از رسول خدا و از اميرالمؤمنين پيرامون شهادت امام حسين عليهالسلام شنيده بود، حفظ داشت و مىگفت: هنگام رفتن به صفين در رکاب على عليهالسلام بودم، چون به نينوا، بر ساحل فرات رسيديم با صداى بلند فرمود: اى پسر عباس! آيا اينجا را مىشناسى؟ گفتم: يا اميرالمؤمنين! نه. فرمود: اگر تو هم مانند من اينجا را مىشناختى، از آن نمىگذشتى مگر آنکه چون من مىگريستى!
ابن عباس مىگويد: سپس آن قدر امام گريست که محاسنش خيس شد و اشک بر سينهاش جارى گشت، ما نيز با او گريستيم، و فرمود: «آه، آه! مرا با خاندان ابوسفيان چه کار؟ مرا با خاندان حرب و حزب شيطان و دوستانِ کفر چه کار؟ يا ابا عبداللّه! شکيبا باش؛ آنچه از آنان به تو مىرسد، به پدرت نيز رسيده است.»43
ابن عباس مىگفت: «ما شک نداشتيم که از ميان شمار فراوان اهل بيت، حسين بن على عليهالسلام در کربلا کشته مىشود.»44
با توجه به مطالب ياد شده، اين پرسش مطرح است که: چرا ابن عباس از پيوستن به کاروان حسينى و يارى دادن سرور مظلومان و رسيدن به فيض شهادت خود دارى ورزيد؟ آيا دل بسته دنيا شد و پس از عمرى جهاد در راه خدا و يارى حق، دنيا را بر آخرت برگزيد؟
کسى که با سيره ابن عباس آشنا باشد، حتى چنين پرسشى هم براى او پيش نمىآيد!
مگر ابن عباس همان کسى نيست که در گفت و گوى نخست خود با امام حسين عليهالسلام در مکه، در شعبان سال شصت هجرى، عرضه داشت:
«فدايت شوم اى فرزند رسول خدا! گويى مرا به خود مىخوانى و از من اميد يارى دارى! به خداوند يگانه سوگند! چنانچه با اين شمشير در حضور شما زده شوم تا آنچه را دارم، از دست بدهم هنوز يک ذرّه حقّ شما را ادا نکردهام، اينک در حضور شمايم هر امرى داريد، بفرماييد.»45
همچنين وى هفتاد و دو مناظره دارد که هفتاد مورد آن در دفاع از حريم ولايت است.46
آيا کهولت سن و گذشت عمر، او را از يارى حسين عليهالسلام ناتوان ساخته بود؟
مىدانيم که ابن عباس در سال 68 يا 69 هجرى در 70 يا 71 سالگى بدرود حيات گفت.47
وى در سال شصت هجرى، 62 يا 63 سال داشته است؛ او حدود پنج سال از امام بزرگتر بود.
بنابراين از نظر سلامت و قدرت بدنى توان جهاد را دارا بوده به ويژه آنکه چيزى مبنى بر اينکه او نيز مانند محمد حنفيه بيمار بوده، نقل نشده است. پس سبب خوددارى وى چه بود؟
پيش از پاسخ به پرسش ياد شده و سبب خوددارى ابن عباس از پيوستن به نهضت مقدس امام حسين عليهالسلام به دو نکته مهم و اساسى که به معذور بودن وى کمک مىکند، اشاره مىکنيم:
1 ـ در همه آنچه پيرامون ديدارها و گفت و گوهاى ابن عباس و امام در مکه نقل شده است، ديده نشده که امام به طور مستقيم، همان گونه که خواستار يارى از ابن عمر شده، از وى نيز يارى خواسته باشد. حتى هنگامى که امام در گفت و گوى نخست خود با ابن عباس و ابن عمر فرمود که: «خداوندا! تو گواه باش»48 ابن عباس جان کلام امام را دريافت و آمادگى خود را براى يارى و جهاد در راه امام اعلام کرد. جز اين، هيچ اشاره دور يا نزديکى را نمىتوان يافت که بر تقاضاى امام از ابن عباس براى يارى خود دلالت داشته باشد.
2 ـ پس از کنکاش و جست و جو در متون تاريخى و حديثى، هيچ روايتى در تاريخ نيست که نشان دهد ابن عباس از ديدگاه اهل بيت به سبب نپيوستن به امام حسين عليهالسلام مقصّر دانسته شده يا وى را نکوهش کرده باشند. بلکه از امام صادق عليهالسلام نقل شده است که امام باقر عليهالسلام به شدت ابن عباس را دوست مىداشت.49
تنها ابن شهر آشوب در يک روايت مرسل مىگويد: «هنگامى که ابن عباس را به خاطر ترک يارى حسين عليهالسلام نکوهش کردند، گفت: ياران حسين عليهالسلام نه يک تن زياد شدند و نه کم؛ ما پيش از ديدنشان آنان را به نام مىشناختيم.»50
از اين روايت برمى آيد که ابن عباس براى ترک يارى امام عذرى نداشته است. ولى مرسل بودن خبر و ناشناس بود سرزنش کننده و از طرف ديگر معلوم بودن دوستى ابن عباس نسبت به اهل بيت و پيروى از آنان، روى هم رفته آغاز اين خبر (ابن عباس را به خاطر ترک يارى حسين نکوهش کردند) را غير قابل اطمينان مىسازد.
اين نکته را نيز بايد يادآور شويم که به اتفاق مورخين، ابن عباس در واپسين روزهاى زندگى خويش نابينا شده بود ؛ و سعيد بن جبير او را راهنمايى مىکرد.51
ممکن است اين کم سويى چشم تا نابينايى پيش رفته باشد ؛ و آن طورى که از گفتار ابن قتيبه برمىآيد، اين کم سويى در اواخر دوران معاويه آغاز شده بود. او مىگويد: «چشمهاى سه تن از يک نسل کم سو بود: عبد الله بن عباس، پدرش عباس بن عبد المطلب و پدر او عبد المطلب بن هاشم…» از اين رو معاويه به ابن عباس گفت: شما بنى هاشم از ناحيه چشم بيمار مىشويد. و ابن عباس در پاسخ گفت: و شما بنى اميه دلتان بيمار مىشود.52
روشن است که چنانچه ديدگان ابن عباس به شدّت ضعيف نشده بود، مناسبت و انگيزه ديگرى براى معاويه وجود نداشت.
مسروق مىگويد: «هنگامى که ابن عباس را ديدم، گفتم: زيباترين مردم. و چون به سخن درآمد، گفتم: فصيحترين مردم. و چون به نقل حديث پرداخت، گفتم: داناترين مردم. عمر بن خطاب او را به خود نزديک مىکرد و کنارش مىنشست و همراه همه صحابه با وى مشورت مىکرد. در پايان عمر چشمانش کم سو شده بود.»53
مىدانيم که مسروق در سال 62 يا 63 هجرى درگذشته است، بنابر اين مىتوان گفت که به احتمال بسيار زياد، چشمان ابن عباس پيش از سال 62 يا 63 هجرى کم سو بوده است ؛ چرا که موضوع کم سويى چشمان ابن عباس در گفتار مسروق نيز آمده است.
در اينجا روايتى وجود دارد که از ظاهرش برمىآيد که چشمان ابن عباس در اوايل سال 61 هجرى، يعنى پيش از آنکه خبر شهادت امام حسين عليهالسلام به مدينه برسد، کم سو و يا نابينا بوده است. اين روايت را شيخ طوسى در امالى خويش به سندى که از اين خبر به ابن عباس مىرسد، نقل مىکند:
«در خانهام سرگرم استراحت بودم که ناگهان فرياد بسيار بلندى از خانه امّ سلمه، همسر پيامبر بلند شد؛ بيرون آمدم و راهنمايم مرا به منزل امّ سلمه برد. زن و مرد مدينه نيز به آنجا آمده بودند، چون به او رسيدم، گفتم: اى امّالمؤمنين! چرا فرياد استغاثه برمىآورى؟ او پاسخى به من نداد و نزد ديگر زنان بنىهاشم رفت و گفت: اى دختران عبد المطلب! مرا يارى و همراهى کنيد و همراهم بگرييد. به خدا سوگند که سرور شما و سرور جوانان بهشت کشته شد! به خدا سوگند که سبط رسول خدا و دسته گل او به شهادت رسيد!
گفتند: اى امّالمؤمنين! اين را از کجا دانستى؟ گفت: هم اينک پيامبر خدا را در خواب ديدم که پريشان و وحشتزده بود؛ چون از حالش پرسيدم، فرمود: «امروز پسرم حسين با اهل بيتش کشته شد و من آنان را به خاک سپردم و اکنون از کارشان فراغت يافتهام.»
من (امّ سلمه) برخاستم و در حالى که هيچ از خود نمىدانستم، به خانه رفتم و به جست و جو پرداختم. ناگهان چشمم به تربت حسين عليهالسلام افتاد که جبرئيل از کربلا آورد و گفت: «هرگاه اين خاک تبديل به خون شد، پسرت کشته شده است.» و رسول خدا آن را به من داد و فرمود: «اين خاک را درون شيشه بگذار و نزد خويش نگهدار، هنگامى که تبديل به خون شد، بدان که حسين کشته شده است.» و من اينک آن شيشه را ديدم که تبديل به خون شده، مىجوشد!
سپس امّ سلمه از آن خون برگرفت و بر چهرهاش ماليد و آن روز را روز ماتم و نوحه سرايى بر حسين عليهالسلام قرار داد و پس از آن، کاروانيان آمدند و خبر دادند که حسين عليهالسلام در آن روز کشته شده است.»54
اينکه ابن عباس مىگويد: «من بيرون آمدم و راهنمايم مرا به خانه امّ سلمه برد.» نشان مىدهد که به احتمال زياد، چشم او کم سو يا نابينا بوده است. آن راهنما هم خودش را (ابن عباس) راهنمايى مىکرده، نه مرکبش را؛ چرا که مسافت نزديک بود و او با گوش خود صداى ناله و شيون امّ سلمه را شنيد و تشخيص داد که صدا از خانه اوست.
از آنچه گفته شد، يقين مىکنيم که ابن عباس در اواخر سال شصتم هجرى و بالتبع روزهاى حضور امام در مکه، از کم سويى و يا نابينايى چشم رنج مىبرده است، و همين امر موجب گشته بود که نتواند به امام حسين عليهالسلام بپيوندد و در رکابش شمشير زند.
او معذور بود و به همين سبب، امام از او براى پيوستن به خود دعوت نکرد و اجازه داد که به مدينه بازگردد و اخبار دستگاه بنى اميه را به او گزارش دهد و فرمود:«اى پسر عباس! تو پسر عموى پدر من هستى و از آن هنگام که تو را شناختهام، پيوسته به نيکى امر مىکنى. تو با پدرم همراه بودى و پيشنهادهاى هدايتگرانه مىدادى؛ او پيوسته از تو طلب خيرخواهى مىکرد و با تو به مشورت مىپرداخت و تو نيز نظر درست را به او پيشنهاد مىدادى. در پناه خدا به مدينه بازگرد و چيزى از اخبارت را از من پوشيده مدار.»55
مسعودى مىنويسد: «(ابن عباس) به سبب گريه بر على، حسن و حسين عليهمالسلام بينايى اش را از دست داده بود.»56
اين سخن به يقينِ ما خدشهاى وارد نمىسازد چرا که ضرورتاً از اين روايت بر نمىآيد که او پس از شهادت امام حسين عليهالسلام نابينا شده است بلکه از ظاهر آن چنين بر مىآيد که سبب نابينايى و گريههاى فراوان او در فقدان اميرالمؤمنين على57، حسن و حسين عليهمالسلام بوده است.
مفهوم اين سخن، اين است که گريههاى فراوان از اندوه شهادت اميرالمؤمنين عليهالسلام و امام حسن عليهالسلام 58، سپس امام حسين عليهالسلام اندک اندک چشمانش را کم سو کرده بود.
ناگفته نماند ابن عباس به خاطر اينکه با وجود آگاهى به سرنوشت حضرت و رنج هايى که مىکشد با وى همراه نشد و در رکابش به شهادت نرسيد، بسيار مىگريست ؛ و اين ادعا، دلايل تاريخى بسيار دارد.
پىنوشتها:
1. سير اعلام النبلاء ج3، ص 332.
2. اسد الغابة، ابن حجر عسقلانى، ج3، ص 193.
3. ابن عبد البر قرطبى، استيعاب ج3، 66؛ ابن جوزى، صفة الصفوة ج1، ص 323، شمس الدين ذهبى؛ سير اعلام النبلاء ج3، 333؛ صفدى، الوافى بالوفيات ج17، ص 231، اسد الغابة ج 3، ص 193، تقريب التهذيب ج 1، ص 425. ابن حبّان تاريخ ولادت ابن عباس را چهار سال قبل از هجرت مىداند، (کتاب الثقات ج3، ص 207.)
4. سنن ابن ماجه ح166؛ حُلية الاولياء ج1، ص 315؛ طبرانى، المعجم الکبير ج10، ص 293، ج11، ص 345؛ هندى، کنز العمال، ح 33586.
5. کتاب الثقات ج3، ص 207، ج 1، ص 315؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 323.
6. حلية الاولياء، ج1، ص 316. ابن جوزى در نقل ديگر از پيامبر مىنويسد:«اللهم فقّهه فى الدين و علّمهُ التأويل.» صفة الصفوة، ج 1، ص 233.
7. تاريخ خليفة بن خياط، ص 117؛ استيعاب ج3، ص 70؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 353؛ شمس الدين ذهبى، العِبَر ج1، ص 30؛ الوافى بالوفيات، ج 17، ص 234.
8. صفةالصفوة،ج1،ص323؛اسدالغابة،ج3،ص193.
9. بخارى، سنّ 15 سال را نقل کرده است ( تاريخ الکبير، ج 5، ص 5)؛ ابن حبّان سن 14 سال را نقل کرده است (کتاب الثقات، ج3 ص 207)،ابن عبد البر، سنّ 10 سال را نقل کرده است (استيعاب، ج3، ص 66)،و ابن جوزى و ابن اثير سنّ 13 سال را نقل مىکنند،(صفة الصفوة، ج1، ص 323، اسد الغابة، ج3، ص 195).
11. کتاب الثقات،ج3،ص207؛اسدالغابةج3،ص193.
12. ابى الحسن اربلى، کشف الغمة فى معرفة الائمة، ج2،ص109؛ابوالفرجاصفهانى،مقاتلالطالبيينص33.
13. عزّ الدين ابن اثير جزرى، الکامل فى التاريخ، ج2، ص 393.
14. تاريخ خليفه بن خياط، ص 110؛ سير اعلام النبلاء، ج3، ص 353.
15. صفة الصفوة، ج1، ص 323.
16. صفة الصفوة، ج1، ص 328؛ اسد الغابة، ج3، ص 195؛ استيعاب، ج3، ص 67؛ العبر، ج1، ص 56؛ کتاب الثقات، ج3، ص 208. بخارى وفات ابن عباس را سال 70 هجرى و خليفة بن خياط سال 69 ذکر کردهاند،(تاريخالکبير،ج5،ص3؛تاريخخليفه،ص166).
17. سير اعلام النبلاء، ج3، ص 359.
18. ابن خزاز قمى، کفاية الاثر، ص 10 ـ 22، ابو عمرو کشّى،اختيار معرفة الرجال، ص56، شماره 106؛ کتاب سليم بن قيس هلالى، ص 231 ـ 238.
19. ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج5، ص 26؛ خوارزمى، مقتل الحسين، ج1، ص 278.
20. علامه حلى، خلاصة الاقوال، ص 103؛ شيخ علىنمازى،مستدرکاتعلمرجالالحديث،ج5،ص43.
21. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، ج1، ص 19.
22. شيخ حسن بن زين الدين شهيد ثانى، التحرير الطاووسى، ص 312.
23. کشف الغمة، ج2،ص 109؛مقاتلالطالبيينص33.
24. امالى المرتضى، ج1، ص 177.
25. اسد الغابة، ج3، ص 194؛ استيعاب، ج3، ص67.
26. شرح نهج البلاغه، ج4، ص 171.
27.محمدتقىشوشترى،قاموسالرجال،ج6،ص441.
28. اختيار المعرفة الرجال، ج 1، ح 279،شماره109.
29. ابو على حائرى، منتهى المقال، ج 3، ص 351.
30. سير اعلام النبلاء، ج7، ص 353.
31. مزّى، تهذيب الکمال، ج30، ص 471؛ شمس الدين ذهبى،ميزان الاعتدال، ج 2، ص 196،ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج11، ص 218.
32. سير اعلام النبلاء ج5، ص 239؛ احمد بن المقرى التلمسانى، نفح الطيب من غصن الاندلس الرطيب، ج3، ص 236.
33.اختيار معرفة الرجال، ج1، ص 279، شماره 110.
34. ميزان الاعتدال، ج4، ص 152؛ تهذيب التهذيب ج10، ص 241.
35. شيخ مفيد،الفصول المختارة، ص 171؛ قاموس الرجال، ج5، ص 612.
36. شرح نهج البلاغة، ج4، ص 98.
37. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج6، ص 128.
38. خلاصة الاقوال، ص 190.
39.سيدمصطفىحسينىتفرشى،نقدالرجال،ج3،ص118.
40. مستدرکات علم رجال الحديث، ج5، ص 44.
41. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج3، ص 400؛ ابن خلکان، وفيات الاعيان، ج 6، ص 179.
42. قاموس الرجال، ج6، ص 441.
43. صدوق، الامالى، ص 478، مجلس 87، ح 5.
44. حاکم نيشابورى، المستدرک على الصحيحين، ج3، ص 179.
45. الفتوح، ج5، ص 27؛ خوارزمى، مقتل الحسين، ج1، ص 281.
46. علامه امينى، الغدير، ج2، ص 81، 206، 439، و ج 10، ص 342 ـ 344.
47. اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 272؛ اسد الغابة، ج3، ص 159.
48. الفتوح، ج 5، ص26؛مقتلخوارزمى،ج1،ص278.
49. اختيار معرفة الرجال، ص 57، شماره 107.
50. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب،ج4،ص53.
51. شيخ عبد الله مامقانى،تنقيح المقال، ج2، ص 191. ذهبى مىنويسد: «اگر ابن عباس مدعى خلافت مىشد، به خاطر نابينايى، مردم با وى بيعت نمىکردند.» سير اعلام النبلاء، ج3، ص 356.نيز در اخبار آمده: «ابن زبير در مکه بر بالاى منبر سرگرم خواندن خطبه بود و ابن عباس نيز پاى منبر همراه مردم نشسته بود.او گفت: در اينجا مردى حضور دارد که خداوند قلب او را همانند چشمش کور کرده است! ابن عباس به راهنماى خود ابن جبير گفت: صورتم را به سوى ابن زبير برگردان و کمى مرا بلند کن. و ابن عباس چشمانش کم سو شده بود». ر.ک: قاموس الرجال، ج6، ص 470؛ شرح نهجالبلاغة، ج20، ص 130 و 134؛ سير اعلام النبلاء، ج3، ص 354؛ منتهىالمقال، ج4، ص 201.
52. ابن قتيبه دينورى، المعارف، ص 589.
53. اختيار المعرفة الرجال، ج1، ص 272؛ تنقيح المقال، ج2، ص 191.
54. الفتوح، ج5، ص 27؛ خوارزمى، مقتل الحسين، ج1، ص 281.
55.طوسى،الامالى،ص314و315،مجلس11،ح640/87.
56. مروج الذهب، ج 3، ص 108.
57. در برخى متون آمده که سبب نابينايى او در اواخر عمر، گريههاى فراوان بر امام على(ع) بوده. (سفينة البحار، ج6، ص 128.)
58. شايد اين کم سويى چشمان او به سبب گريههاى پيوسته، اشاره بر فقدان امام على(ع) بود که پس از شهادت امام حسن(ع) شدت يافت. ابن عباس در اواخر دوران معاويه و پس از شهادت امام حسن(ع) نزديک به نابينايى بود و همين ضعف شديد بينايى سبب شد که معاويه از روى تمسخر بگويد: شما بنى هاشم از ناحيه چشم بيمار مىشويد.
فرهنگ کوثر بهار 1381 شماره 53
صص 110-122