روزی حکیم انوری در بازار بلخ می گذشت. هنگامه ای دید. پیش رفت و سری در میان کرد.
مردی دید که ایستاده و قصاید انوری را به نام خود می خواند و مردم او را تحسین می کنند.
انوری پیش رفت و گفت: ای مرد! این اشعار کیست که می خوانی؟
گفت: اشعار انوری.
گفت: تو انوری را می شناسی؟
گفت: چه می گویی؟ انوری منم.
انوری بخندید و گفت: شعر دزد شنیده بودم اما شاعر دزد ندیده بودم.
لطائف الطوایف، ص 228.