دوران امام يازدهم، يكى از دورانهاى سخت و دشوارى بود كه افكار گوناگون از هر سو «جامعه اسلامى» را تهديد مى كرد. و با اينكه امام در نهايت فشار به سر مىبرد، اما وى همانند پدران خود، لحظه اى از اين مسأله غفلت نورزيده و در برابر گروه ها و مكتبهاى التقاطى و انديشه هاى وارداتى و ضدّ اسلامى از جمله: صوفيان، غُلات، مُفَوّضه، واقفيه، دوگانه پرستان و ساير دگرانديشان، سخت موضع گرفته و با شيوه هاى خاصّ خود، كارهاى آنها را خنثى نموده و نقش بر آب مى كرد.
برخورد با غلات و مُفَوِّضه
از ديگر برخوردهايى كه امام حسن عسكرى عليه السلام با منحرفان فكرى داشت، همانا موضع گيرى در برابر غلات و مفوّضه بود؛ يعنى همان هايى كه عقيده داشتند: خداوند در ابتداى آفرينش با خلقت كردن پيامبر، همه چيز را به او واگذار كرده، سپس اين پيامبر است كه دنيا و هر آنچه كه در او هست را آفريده است. و برخى گفته اند: خداوند اين اختيار را به علىّ بن ابي طالب عليه السلام داده است.1
و چون اين انديشه انحرافى لطمه شديدى بر عقايد مسلمانان مى زد، و پيامدهاى ناگوارى در پىداشت، بدين جهت از آغاز پيدايش اين تفكّر غلط، مورد نكوهش معصومان عليهم السلام قرار گرفت و اين طايفه را بدتر از يهود و كفّار قلمداد كردند. زيرا چيزى مدّعى شده بودند كه حتّى يهود و نصارا هم نگفته بودند. چرا كه يكى از آثار اين تفكّر غلط، غُلوّ درباره پيامبر و معصومان عليهم السلام بود. از اين رو، امام عسكرى عليه السلام مسلمانان را از پيروى چنين افرادى با چنين افكارى بر حذر مىداشت و گاهى با برخى از سادهانديشان و فريب خوردگان بسيار بزرگوارانه برخورد مى كرد، به اميد آنكه از باور خود دست بردارند.
امام عسكرى عليه السلام و ادريس بن زياد
علاّمه مجلسى از «ادريس بن زياد كَفَر توثايى» نقل كرده كه وى مى گفت: من از جمله افرادى بودم كه درباره آنها غُلوّ مىكردم. روزى براى ديدار با ابومحمّد عسكرى عليه السلام روانه سامرّا شدم؛ وقتى كه وارد شهر شدم، از فرط خستگى خود را بر پلّكان حمّامى انداخته و كمى به استراحت پرداختم. در اين بين خواب چشمان مرا ربود؛ پس بيدار نشدم مگر با صداى كوبيدن آرامى كه به وسيله چوبدستى كه در دست امام عسكرى عليه السلام بود. پس با همان اشاره از خواب بيدار شده و او را شناختم. فوراً از جاى برخاسته و در حالى كه آن حضرت سوار بر اسب و غلامان و پيشكاران اطرافش را گرفته بودند، پا و زانوى مباركش را بوسه زدم، اوّلين سخنى كه امام در اين ملاقات كوتاه به من فرمود، اين بود:
«يا ادريس! بل عباد مكرمون، لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون»؛2 اى ادريس! بلكه آنان بندگان مقرّب خدايند و در گفتار بر او سبقت نمى گيرند و به فرمان وى عمل مىكنند.
در اينجا حضرت با عنوان كردن اين آيه خواستند به او بفهمانند كه انديشه غُلوّ درباره ما باطل است و ما از خود هيچ اختيارى جز آنكه خداوند اراده كند، نداريم؛ چرا كه ما به دنبال امر و اراده خدا بوده و فرمان او را انجام مى دهيم.
ادريس كه از جواب كوتاه امام عسكرى عليه السلام كاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: اى مولاى من! مرا همين كلام بس است؛ زيرا آمده بودم تا اين مسأله را از شما بپرسم.3
امام عسكرى عليه السلام و كامل بن ابراهيم در ملاقاتى كه «كامل بن ابراهيم» به نمايندگى گروهى از مفوّضه با امام داشت، وى پاسخ سؤالات خود را از امام عصر عليه السلام چنين دريافت كرد: مفوّضه دروغ گفته اند، بلكه دلهاى ما ظرفهاى مشيّت الهى است. پس اگر او بخواهد، ما مى خواهيم.
امام عسكرى عليه السلام در جهت تأييد گفتار فرزندش امام عصر عليه السلام و ردّ گفته مفوّضه، به كامل بن ابراهيم فرمود: «پاسخ خود را دريافت كردى، ديگر براى چه اينجا نشستهاى، از جاى برخيز…»4
موضعگيرى در برابر واقفيّه
يكى ديگر از گروه هاى انحرافى كه پس از شهادت امام موسى بن جعفر عليه السلام پديد آمد، آنهايى بودند كه ادّعا داشتند: موسى بن جعفر عليه السلام هنوز از دنيا نرفته است.
بنيانگذاران اين طايفه، زياد بن مروان قندى، على بن أبى حمزه و عثمان بن عيسى مى باشند و علّت انكار آنان در آغاز كار، اين بود كه نزد اين سه نفر، اموالى از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام وجود داشت، چون نمى خواستند اموال امام كاظم عليه السلام را به فرزندش امام رضا عليه السلام تحويل دهند، شهادت امام كاظم عليه السلام را منكر شدند.
در پاسخ نامه امام رضا عليه السلام ـ كه به آنها نوشته بود تا اموال را بازگردانند، زيرا او قائم مقام پدرش موسى بن جعفر عليه السلام است ـ زياد قندى و ابن ابى حمزه، منكر چنين پولى در نزد خود شدند و اما عثمان بن عيسى به حضرت نوشت: پدرت هنوز زنده است و هر كه چنين ادّعايى كند، سخن باطلى گفته و تو هم اينك به گونه اى عمل كن كه خود مى گويى از دنيا رفته است. ولى او به من دستور نداده چيزى به تو بدهم…5
آرى، اين گروه با توقّف در امامت موسى بن جعفر عليه السلام از همان ابتدا مورد لعن، نفرين و برائت امامان عليهم السلام بوده و به گروه «مَمْطوره» نيز اشتهار يافتند.6
علاّمه مجلسى از «احمد بن مطهّر» روايت كرده: برخى از ياران ما به امام حسن عسكرى عليه السلام نامه نوشته و از وى درباره كسى كه بر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام توقّف كرده ـ و فراتر نرفته است ـ سؤال كرده بود كه: آيا آنها را دوست داشته باشم يا از آنان بيزارى جويم؟ حضرت در پاسخ فرمود: «آيا براى عمويت آمرزش مى خواهى؟ خداوند عمويت را نيامرزد، از او بيزارى بجوى و من در پيشگاه خداوند از آنها بيزارى مى جويم. پس با آنان دوستى نداشته باش، از بيمارانشان عيادت مكن و در تشييع جنازه هاى مردگانشان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان، خواه امامى را از سوى پروردگار منكر شوند، و يا امامى را كه از سوى خداوند نمى باشد، بر آنها اضافه كند و يا قائل به تثليث باشند.
بدان، كسى كه تعداد ما را اضافه بداند، مانند كسى است كه از تعدادمان كاسته باشد و امامت ما را انكار كند».
تا قبل از اين مكاتبه و جريان، شخص سؤال كننده نمى دانست كه عمويش هم در رديف «واقفيان» است و حضرت او را از اين موضوع آگاه ساخت. 7
پی نوشت مطالب
1 – شرح باب حادى عشر، ص 99.
2 – سوره انبياء، آیات 26 و 27.
3- بحارالانوار، ج 50، ص 283.
4- الغيبة، شيخ طوسى، ص 148.
5- الغيبة، شيخ طوسى، ص 148.
6 – بحارالانوار، ج 5، ص 267.
7- كشف الغمّه، ج 3، ص 219.