جریان فکری سیاسی ناسیونالیستی یا ملی گرایی به صورت فعال از مشروطه ظهور کرد.این جریان که باید بر ارزش های باستانی و عناصر ملی گرایی چون نژاد،خون،وطن و …تأکید می کرد،عملا آموزه های مدرنیته غربی مانند سکولاریسم(جدایی دین از سیاست)لیبرالیسم(آزادی خواهی) و ساینتیسم(علم گرایی)را برگزید که طیفی از ناسیونالیست های رادیکال تا اصلاح طلب را دربر می گرفت اما همه آن ها در گرایش به غرب و دوری از اسلام، مشترک اند.
جریان ناسیونالیستی از مشروطه تا اوایل دهه 1340 در عرصه حکومتی(رضاشاه و محمدرضاشاه)،فعالیت های حزبی(حزب اجتماعیون عامیون[1]،حزب دموکرات و جبهه ملی) و چهره های فکری(میرزاملکم خان،تقی زاده و مصدق) فعال مایشاء است البته اوج جریان ناسیونالیستی را می توان ظهور جبهه ملی و دکتر مصدق دید اما بعد از آن، تا پیروزی انقلاب اسلامی رو به ضعف نهاد.
الف- جبهه ملی ایران:علی رغم کاهش رو به رشد محبوبیت این جریان در دهه 40 و 50،جبهه ملی به عنوان مهم ترین گروه ملی گرای مخالف دولت فعال بود.جبهه ملی در سال 1328 در اعتراض به نتایح انتخابات مجلس از سوی مصدق تأسیس شد که در کنار فدائیان اسلام و حزب توده، نهضت ملی شدن نفت را سامان داد.با شکست نهضت، وقوع کودتای 28 مرداد و تبعید مصدق،جبهه ملی تا 1339 فعالیتی نداشت.از دلایل این مسأله،اختلاف جناح مذهبی و غیرمذهبی و جناح مخالفان و موافقان شاه بود.جبهه ملی دوم به تأسی از بنیان گذاران اولیه(امیر علایی،مظفر بقایی،حسین مکی و …) و احزاب عضو(حزب ایران،حزب زحمتکشان،حزب ملت ایران و …) [2] ماهیت غیردینی داشت.[3]این جبهه با بهره گیری از فضای نسبی باز سیاسی،به انتشار روزنامه،برگزاری راهپیمایی و اعتصابات پرداخت اما جبهه ملی دوم به دلیل بروز اختلاف بین اعضا و اعتراض مصدق به کنار نهادن وی از رهبری آن، در 1344 دچار انشعاب شد.
گروهی از جبهه ملی تحت عنوان جبهه ملی دوم باقی ماندند که اعضای آن را بیشتر حزب ایران تشکیل می داد.اینان خواهان برقراری دولت دموکراتیک غیرمذهبی بودند و برای تحقق خواسته خویش،روزنامه باختر را منتشر می کردند و رابطه خود را با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی مقیم اروپا تشدید کردند اما در این سال، گروه دیگری از جبهه ملی از جمله نهضت آزادی،جبهه ملی سوم را تشکیل دادند که اغلب در بین دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه و آمریکا نفوذ داشتند و با امام خمینی(ره) رابطه برقرار کردند ولی این دو گروه،با مرگ مصدق، تشدید فضای اختناق و دستگیری اغلب رهبران آن،ائتلاف خود را به کنار نهادند و یا عملا در حاشیه ماندند و یا به تنهایی و بدون ائتلاف به مبارزه کم جان خود ادامه دادند.[4]
ب- نهضت آزادی ایران:از درون جبهه ملی،نهضت آزادی ایران به منظور مبارزه سیاسی با رژیم شکل گرفت.اعضایی از جبهه ملی دوم چون طالقانی،بازرگان و سحابی که در آغاز به دخالت دین در سیاست باور داشتند،نهضت آزادی ایران را در سال 1340 بنا نهادند.این نهضت با ادعای توانمند کردن دین به تفسیر قرآن و توضیح نهج البلاغه بر اساس علوم جدید پرداخت.به برقراری و استمرار رابطه با امام خمینی(ره) دست زد و علی رغم انحلال آن از سوی رژیم در 1342،همجنان به فعالیت پنهانی خود ادامه داد و رابطه خود را با دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا از طریق محمد نخشب،،ابراهیم یزدی،مصطفی چمران و عباس امیرانتظام و با دانشجویان مقیم فرانسه را از سوی صادق قطب زاده و ابوالحسن بنی صدر حفظ نمود.
به تدریج نهضت آزادی ایران از دین فاصله گرفت، به لیبرالیسم نزدیک شد و رابطه اش را با امام خمینی(ره) کاهش و با دکتر شریعتی افزایش داد.افکار شریعتی چون روبنا دانستن بیشتر ادیان الهی[5]،وجود مبارزات طبقاتی در تاریخ،ناتوانی علمای سنتی در اداره جامعه به درون نهضت آزادی کشیده شد.[6]از این رو، می توان نهضت آزادی را در گروه ها یا احزاب التقاطی نیز، دسته بندی کرد.روش مبارزه آنان در مقابل رژیم،انتقاد سیاسی مبتنی بر فشار به شاه در اجرای قانون اساسی بود.آنان اعتقادی به سرنگونی سلطنت و مبارزه انقلابی یا چریکی نداشتند و لذا با گروه های انقلابی چون جریان وابسته به امام خمینی(ره) و نظامی مانند چریک های فدایی خلق چندان، همراه نبودند.
ج- سازمان مجاهدین خلق ایران:این سازمان، توسط عناصر جوان تری از نهضت آزادی و در اعتراض به میانه رویی آن در 1345 تأسیس شد.آن ها در آغاز تفاوتی چندانی با نهضت زادی نداشتند تنها این که معنتقد بودند رژیم را تنها می توان با قدرت اسلحه سرنگون ساخت.[7] به نظر می رسد بعد تندروی یا رادیکالی آنان متأثر از افکار دکتر شریعتی باشد اما بتدریج به سوی عقاید مارکسیستی گرایش یافتند چون احساس می کردند که افکار مارکس می تواند آن ها را راه کسب قدرت یا دگرگونی آن به شیوه قهرآمیز کمک نماید و این آغاز پذیرش بخش انقلاب ساز اسلام و تفسیر مارکسیستی از آن بود از این رو،ایران را جامعه ای فئودالی،شبه بورژوازی و در جبهه امپریالیسم تصور می کرد.
این سازمان، اعتقادی چندانی به روحانیت نداشت و تنها از آن به عنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف خود می نگریست.آشنایی سازمان با اسلام اغلب از طریق اندیشه های بازرگان صورت می گرفت و کتاب راه طی شده بازرگان از مهم ترین کتاب هایی بود که آموزش های دینی را به آنان منتقل می کرد[8] شاید همین آموزه های انتقال یافته،آنان را نخست به سوی ترکیب اسلام و سوسیالیسم(اسلام انقلابی) و بعد دست شستن از اسلام برد. سازمان با اطلاعات دست و پا شکسته از اسلام، عملیات نظامی خود را علیه رژیم از1350 آغاز کرد و تا 1354 که برخی از آن رسما خود را مارکسیست نامید،بخش قابل توجهی از اعضای خود را در درگیری های نظامی از دست داد و بخش دیگر به اعدام یا زندان محکوم شدند و عملا تأثیر اندک و پیشین خود را در حوادث 1354 تا 1357 ایران از دست داد.
[1]– حزب اجتماعیون عامیون را نمی توان یکسره ناسیونالیست نامید بلکه این حزب مرکب از عناصر مذهبی،سوسیالیست و ناسیونالیست بود اما ناسیونالیست ها نفوذ بیشتری داشتند و سرانجام آن را به سود منافع ناسیونالیستی متمایل به غرب مصادره کردند.
[2]– همان، ص311.
[3]– محمدرحیم عیوضی،جامعه شناسی سیاسی اپوریسیون در ایران(تهران:قومس،1386)ص113.
[4]– آبراهامیان،همان، ص568-562.
[5]– علی شریعتی،جبر تاریخ(تهران:چاپخش،1389)ص72. علی شریعتی،بازگشت(تهران:الهام،،1387)ص49.
[6]– همان، ص582-587.
[7]– اعضای مؤسس سازمان عبارت بودند از: حنیف نژاد،محسن،عسگری زاده،مشکین فام،بدیع زادگان و رضایی.
[8]– رسول جعفریان،جریان ها و سازمان های مذهبی- سیاسی(تهران: دانش و اندیشه معاصر،1380)ص233.
{jcomments on}