امپراتوری عثمانی در صد سال آخر عمرش از دو سوی خارجی و داخلی، مورد تهاجم قرار گرفت.فشارهای بیرونی موجب جدا شدن بخش هایی وسیعی از امپراتوری شد از درون نیز،فشارها اقلیت های مسیحی و گروه های نژادی غیرترک عرصه را بر سیاست مداران عثمانی تنگ کرد.ضعف اداری و عقب افتادگی بر وخامت اوضاع افزود.
تلاش متعدد دولت مردان ترک برای بیرون رفت از این بحران ها راه به جایی نبرد با این وصف،امپراتوری عثمانی یک کشور اسلامی پهناور با امکانات فراوان بود و از موقعیت استراتژیک و توازن قوا بهره داشت، از این رو،بقای آن برای مسلمانان و شکست آن برای غربیان با اهمیت تلقی می شد.[1]
بالکان اولین بخشی بود که با هماهنگی مشترک اقلیت های مسیحی و قدرت های اروپایی، از عثمانی جدا شد.شکست در بالکان آثار وخیمی را به همراه آورد.از جمله، ابهت شکست ناپذیری عثمانی را شکست و این مسأله، بر جرأت دشمنان برای حملات بعدی به خاک عثمانی افزود،شاید از این رو، در سال 1798 ناپلئون به مصر یورش برد و آن را به اشغال درآورد تا از آن طریق به هندوستان دست یابد و دست انگلیس را از آن، کوتاه کند..نگرانی های مشترک عثمانی ها و انگلیسی ها از توسعه طلبی فرانسوی ها،آن دو را علیه ناپلئون متحد کرد.در واقع،دولت مردان عثمانی چون سیاست بازان ایرانی،به جای اتکاء به مردم به اتحاد با دول اروپایی روی آوردند و بازی باخت – باخت را تا سقوط این امپراتوری، ادامه دادند.[2]
متعاقب اشغال مصر،بخش هایی از عثمانی،به تصرف روس ها درآمد.نتیجه یکی از این جنگ ها،انعقاد معاهده آدریانوپل((Adrianopleدر سال 1829 است.بر پایه این معاهده،کشتی های تجاری روسی اجازه یافتند بدون هیچ گونه مزاحمتی از تنگه های بسفر و داردانل عبور نمایند.چهار سال بعد و بر اساس معاهده جدید،کشتی های جنگی روسی قادر بودند از این تنگه ها بگذرند.انگلیس که از این موفقیت بزرگ روسیه رنجیده شد به همراه فرانسه در کنار عثمانی قرار گرفت تا به بهانه پاسخ به دست اندازی های جدید روسیه به خاک عثمانی، با آن کشور بجنگند.این جدال که به جنگ کریمه((Crimea شهرت یافت از سال 1854 آغاز و با معاهده پاریس در سال 1856 به پایان رسید.روس ها که از تحمیل اعلام بی طرفی دریای سیاه، ناخشنود بودند،ضمن زیر پا گذاشتن پیمان پاریس،به بالکان حمله و با تحمیل پیمان سن استفانو (Saint Stefano(در سال 1878 به سرزمین های جدیدی از خاک عثمانی دست یافتند اما مخالفت اتریش و انگلیس با این پیمان،آلمانی ها را بر آن داشت از دوستی مشترک با روس ها و اتریشی ها استفاده نماید و در کنگره برلین(1878) اتریش را در امتیازات آن، شریک کنند.
پس از کنگره برلین دولت عثمانی دریافت که از این پس باید در کنار دولت آلمان قرار گیرد و با کمک آن کشور به جدال با انگلیس و فرانسه برخیزد.دشمنی آلمان با انگلیس و فرانسه، عدم سابقه استعماری آن کشور در خاک عثمانی و قدرت رو به رشد آلمان،دلایل اخذ تصمیم دولت عثمانی در اتحاد با آلمان بود.عثمانی، امتیاز احداث خط آهن برلین – بغداد را به آلمان داد که موجب نگرانی شدید روسیه،انگلیس و فرانسه شد، زیرا: آلمان از این طریق می توانست به مناطق نفوذ و حتی سرزمین های اصلی و اشغالی دشمنان خود دست یابد،از این پس،دولت های مخالف مرد بیمار اروپا بر شدت تهاجمات خود به خاک عثمانی و تحریک اقلیت های مذهبی و نژادی افزودند.[3]
روس ها بر اساس پیمان آدریانوپل،به حمایت از ارتدکس های ساکن عثمانی پرداخت.پس از آن،به حمایت از اسلاوهای بالکان دست زد.هنگامی که صرب ها به قیام علیه عثمانی برخاستند،در کنار آن ها قرار گرفت.این امر، منجر به خودمختاری صرب ها گردید.روس ها از شورش یونانی های ارتدوکس پشتیبانی کردند،انگلیسی ها و فرانسوی ها به اقدام مشابه پرداختند.حاصل کار،استقلال یونان از عثمانی بود.در رومانی،با شورش اشراف و حمایت های خارجی، یک دولت خودمختار، روی کار آورد.آلبانی و بلغارستان نیز، علیه عثمانی شوریدند و مستقل شدند.در اواخر قرن نوزدهم،شورش های متعدد و پیاپی در بالکان،دخالت و تهاجم های خارجی و ضعف دولت عثمانی به یک بغرنج جهانی تبدیل گردید و از این رو،نام مسأله شرق را بر آن نهادند.[4]
گرفتاری عثمانی ها تنها در بالکان نبود بلکه برخی از سرزمین های خاورمیانه نیز، مشکلات مهمی را برای دولت مردان ترک پدید آورد.اقلیت های مسیحی لبنان،دروزی های سوریه،وهابی های عربستان بخشی از این مشکلات به شمار می روند.اعراب، مشکل جدی تری برای عثمانی بودند.آن ها خود را بیش از ترک ها، مستحق رهبری جهان اسلام می دیدند.عرب ها به استناد به این که اولین مسلمانان بودند و نیز،بر پایه عرب بودن پیامبر،عربی بودن قرآن و استقرار کعبه در سرزمین اعراب، خود را برتر از ترکان در خلافت اسلامی می دانستند البته مخالفت بعدی اعراب،بیش از آن که انگیزه دینی داشته باشد مملو از انگیزه های نژادی بود.[5]
سیاست مذهبی و نژادی قدرت های اروپایی در خاورمیانه چونان بالکان، ادامه یافت.روس ها، پشتیبان کلیسای ارتدکس بیت المقدس شدند.فرانسوی ها با اعزام مبلغان فرهنگی، به حمایت از مارونی ها پرداختند و به آنان کمک کردند تا صاحب یک کلیسای کاتولیک در لبنان شوند.پاپ، مقام اسقف کاتولیک بیت المقدس را که پس از جنگ های صلیبی تعطیل شده بود را مجددا برقرار نمود.در این شرایط، آمریکایی ها هم، مشغول اقدامات فرهنگی –آموزشی در لبنان شدند در عوض،انگلیسی ها به سراغ یهودیان فلسطین،رفتند و مشغول اجرای یک برنامه درازمدت برای استقرار یک دولت یهودی شدند.حمایت قدرت ها، از اقلیت های مذهبی و نژادی،علاوه بر ایجاد دردسر برای عثمانی ها،گاه موجب کشمکش های طولانی و گاه خونین بین خود اقلیت های نژادی و مذهبی می گردید که زمینه را برای حضور قدرت های خارجی و تضعیف اقتدار دولت عثمانی فراهم می آورد.حمایت فرانسوی ها از خواسته های مارونی های لبنان به ریاست خاندان شهاب و پشتیبانی انگلیسی ها از دروزی های لبنان به ریاست خاندان جنبلاط، درگیری های خونینی را دامن زد و سرانجام دولت عثمانی با پذیرش یک حکومت دوگانه دروزی –مارونی به نفوذ بیگانگان در لبنان رسمیت بخشید.جدال مارونی ها و دروزی ها در 1860 بار دیگر زمینه دخالت فرانسوی ها و این بار لشکرکشی آنان را فراهم آورد که در پی مخالفت روسیه،انگلیس،آلمان و اتریش مجبور با تخلیه شامات به ویژه لبنان گردیدند اما دولت عثمانی تعهد سپرد پس از آن،اداره لبنان را در اختیار یک گروه دوازده نفره از نمایندگان مذاهب مختلف قرار دهد.[6]
بخشی از دلایل سقوط دولت عثمانی به نحوه اداره سرزمین های اسلامی برمی گردد.از جمله،باب عالی، فرمانروایانی را به شامات می فرستاد اما آنان،افراد دیگری را با دریافت پول و تیول به حکمرانی می گماشتند و آنان برای اخذ آنچه هزینه کرده بودند و برای کسب سود بیشتر،به اعمال همه نوع ظلم و ستم بر رعایا می پرداختند و دولت ضعیف عثمانی را یارای مقابله با آنان نبود.گاه مردم در مقابل این ستم ها به قیام برمی خاستند و البته توسط حکومت های محلی و گاه با دخالت های خارجی سرکوب می شدند که حاصل آن،افزایش نارضایتی مردم بود.[7]
عراق چون لبنان،محل نزاع های مختلفی بود.فقر و عقب ماندگی ناشی از بی توجه ای عثمانی ها به عراق،رقابت فرانسه و انگلیس بر سر منافع خود در عراق،هجوم گاه و بی گاه وهابیت به مراکز مذهبی شیعه،شورش های مکرر کردها و برخی قبایل جنوبی از دلایل بحران رو به رشد عراق به شمار می رفت.دولت عثمانی برای بهبود اوضاع، مدحت پاشا را به عراق فرستاد و در دوره زمامداری وی، علی رغم بهبود امنیت،توسعه خطوط ارتباطی و نظایر آن،نارضایتی مردم از اوضاع کاهش نیافت.جزیره العرب، وضعی بدتر از عراق پیدا کرد.بخش هایی از جزیره العرب به ویژه بخش های مرکزی، به دور از کنترل دولت عثمانی قرار داشتند.کمپانی های بیگانه در برخی از بخش ها،مناطق نفوذی را دست و پا کردند.ظهور وهابیت و هم پیمانی آن با آل سعود و بسط قدرت سعودی ها و حملات مکرر آنان به حجاز،عراق و سوریه دردسرهای جدی برای عثمانی به وجود آورد.امپراتوری محمدعلی پاشا –حاکم مصر- را مأمور سرکوب سعودی ها و وهابی ها کرد که به دلیل پشتیبانی انگلیسی ها از مخالفان و شرایط آب و هوایی منطقه توفیق با دوامی به دست نیاورد و مجددا هواداران محمد بن سعود و محمد بن عبدالوهاب به کمک انگلیسی ها حاکم شدند.[8]
عثمانی ها که به ضعف خود آگاه شده بودند به اصلاحات روی آوردند.اصلاح امور ارتش و سلاح اولین حرکت آنان در زدودن و برطرف سازی ضعف ها بود.قدم های اولیه اصلاحات با اقدام یک سویه و انتخاب مدل فرانسوی، کج برداشته شد.سلطان محمود دوم در سال 1826مخالفان اصلاحات نظامی(ینی چری ها یا سربازان مسیحی ارتش عثمانی) را قتل و عام کرد.در سال 1839 فرمان معروف به خط شریف گلخانه از سوی سلطان بعدی صادر شد که با فرمان مشهور به خط همایون، تکمیل شد.این فرمان ها،اصلاح مالی،مدنی،نظامی و آموزشی را بر اساس قوانین فرانسه توصیه می کرد و نیز،لغو برده داری،اعطای حقوق اقلیت های دینی و رعایت حقوق شهروندی را گوشزد می کرد.در این دو فرمان،،ایمنی کامل زندگی و آبرو و دارایی همه ملیت ها و اقلیت ها تضمین می شد.اصلاحات یا به تعبیر دیگر،تنظیمات که با تدوین قانون اساسی به اوج خود رسید با روی کارآمدن سلطان مستبد عبدالحمید(آغاز سلطنت 1876) فروپاشید و نادیده گرفته شد.در دوره سلطنت عبدالحمید، گروهی از نظامیان و روشنفکران که خود را ترکان جوان می نامیدند به تأسیس کمیته اتحاد و ترقی(1889) دست زدند و با اتکا به تمایلات غربی و اندیشه ترکیسم به فعالیت علیه سلطان پرداختند.[9]
در چنین اوضاعی،عثمانی به هواداری دول اتحاد مثلث(آآلمان و اتریش) وارد جنگ جهانی اول علیه دول اتفاق مثلث(انگلیس،روسیه و فرانسه) شد.دول اتفاق با برانگیختن شورش های دینی و مخالفت های نژادی از درون و حمله از بیرون،بر عثمانی یورش بردند و سرانجام با انعقاد پیمان سایکس –پیکو ((Sykes-Picot در سال 1916 سرزمین های عربی امپراتوری را بین خود تقسیم کردند.در سال 1918 عثمانی یا انعقاد پیمان مودرس)Modres(تسلیم شد در حالی که بخش های زیادی از خاک آن کشور در تملک دشمنان او قرار گرفت.در سال 1920 و قرارداد سور(Sevre)،تنگه های داردانل و بسفر بین المللی شد و نیز،ارمنستان،ازمیر، چند ایالت دیگر و سرزمین های اروپایی آن ازعثمانی جدا گردید.[10]
در این شرایط که دول متفق از اندیشه های غرب گرایانه ترکان جوان به رهبری کمال پاشا یا آتاتورک مطلع بودند،شرایط را فراهم آوردند تا آنان بر بقایای عثمانی،قدرت جدیدی را شکل دهند.دول متفق، حتی حاضر شدند تا طی پیمان لوزان(Lausanne( مفاد پیمان سور را لغو کردند و اجازه دادند تا در سال 1923 دولتی لائیک بر آسیای مرکزی،استانبول و تراکیه شرقی به نام ترکیه شکل بگیرد.در همین سال،مجلس ملی ترکیه سلطان محمد پنجم آخرین سلطان عثمانی را از قدرت خلع و با اعلام جمهوری کمال پاشا را به قدرت رساند.[11]
با تأسیس حکومت جدید،سیاست غیرمذهبی کردن یا اسلام زدایی ترکیه در دستور کار قرار گرفت که تصویب قوانین غربی،ایجاد مؤسسات اداری به سبک غرب،برداشتن حجاب،جدایی دین از سیاست و نظایر آن را به دنبال آورد.