چکیده: نقیب ابوجعفر یکى از متکلمان و دانشمندان نیمه دوم قرن ششم هجرى و از فرقه زیدى و شیعه است. بازتاب افکار و آراى شیعىِ او را به وضوح مىتوان در کتاب شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى، شاگرد سنّى او مشاهده نمود. تأثیر این شخصیت جهان شیعه بر افکار ابن ابى الحدید، غیر قابل انکار است، به ویژه با اندک دقت در مباحث تاریخىِ این کتاب و بررسى مباحثه ها و مناظره هاى نقیب ابوجعفر و ابن ابى الحدید مى توان به تأثیرگزاره هاى تاریخى بر آراى کلامى پى برد. نوشتار پیش رو در نظر دارد با رویکرد بر گفت و گو و مناظره هاى این استاد شیعى و شاگرد سنى به تأثیر و تأثر علم کلام و گزاره هاى تاریخى بپردازد.
کلمه های کلیدی:
•ابن ابى الحدید
•ابوجعفر
•گزارههاى تاریخى و نگرههاى کلامى
مقدمه
نگاهى نو و از سر تعمّق به «دانش تاریخ» و نقش آن در میان دیگر علوم، حاکى از این است که در این علم، نوعى هدایتگرى وجود دارد. بسیارى از نگرهها و آراى کلامى، فقهى، فلسفى و … را مىتوان با بررسى سیره و سخن معصومان علیهمالسلام تبیین کرد و با استدلال به وقایع و حوادث نهفته در دل تاریخ که امروزه به دست ما رسیده، به کشف حقیقت یا حلّ مسئله ـ که هدف نهایى تحقیق است ـ دست یافت. در این میان، ترسیم رابطه این علم با علوم متعدد کارى بس ارزشمند خواهد بود که پژوهشگران، کمتر به آن توجه کردهاند.
(65)
——————————————————————————–
نوشتار حاضر بر آن است رابطه عمیق و تنگاتنگ بین گزارشهاى معتبر تاریخى و نگرههاى کلامى را ترسیم کند. پس، بررسى نقلهاى ابوجعفر نقیب، استاد شیعى ابن ابى الحدید معتزلى را بستر مناسبى براى این امر دیدیم. با بررسى سخنان این متکلم، ادیب و شاعر بزرگ، متوجه اطلاعات عمیق تاریخى او شدیم که ما را به هدف نزدیکتر مىکرد. وى در گفتوگو، مباحثه و مناظره با شاگرد سنّى خود از گزارشهاى یاد شده در کتابهاى اهل سنت بهره مىجسته و کمتر به منابع شیعى مىپرداخت و این بهترین مصداق «جدال احسن» است.
ابوجعفر در بسیارى از موارد، حقایق و اعتقادات شیعى را با ظرافت تمام، طرح سؤال و دعوت وجدان عمومى و بهویژه عامه (اهلسنت) به تفکر و چیدن قطعات تاریخى در کنار یکدیگر براى رسیدن به نتیجه مطلوب و عقلانى، بیان مىنمود و همین جذابیّتهاى رفتار علمى او ما را بر آن داشت تا بیش از پیش به شناخت وى بپردازیم و سپس رابطه مذکور را ترسیم نماییم.
آشنایى اجمالى با شخصیت نقیب ابوجعفر یحیىبن ابى زید
یکى از افرادى که مىتوان گفت در زمره گمنامان تاریخ است یا دستکم بسیار کمرنگ و سطحى از وى سخن به میان آمده، نقیب ابوجعفر است. ابوجعفر از نقباى قرن ششم و علوى زیدى بوده است. با تتبع در آرا و نظریههاى وى که بخش اعظم آن در کتاب شرح نهج البلاغه، نگاشته ابن ابىالحدید منعکس شده است مىتوان به چارچوب نظرى و فکرى او دست یافت. به نظر مىرسد دلیل عدم پردازش به شخصیت وى در کتابهاى مهم تراجم و اعلام شیعه و اهل سنت، همین آرا و افکار است که هم مخالف با اعتقادات عامه بوده و هم در برخى موارد
(66)
——————————————————————————–
با عقاید شیعى تناسب ندارد. این نوع نگرش باعث شده است که ابن ابىالحدید در توصیف وى از واژههاى منصف، غیر متعصب و معتدل در مورد صحابیون و بهویژه شیخین یاد کند. البته با نگاهى عمیقتر به مجموعه آرا و اندیشههاى وى که در قالب مناظره و گفتوگو با شاگرد معتزلى وى ارائه شده است، خواهیم دید که درصد و تناسب بین نظریههاى موافق و مخالف وى نسبت به خلفا بسیار تأمل برانگیز است و شاید اگر این نرمش مختصر را از خویش نشان نمىداد، زمینه اظهار آرا و اندیشههاى شیعى و ولایى او در مورد حضرت على علیهالسلام و حضرت زهرا علیهاالسلام از سوى ابن ابىالحدید با وجود تعصب خاصى که در افکار و عقاید او دیده مىشود، ایجاد نمىشد.
به شهادت برخى، مدح خلیفه و سلطان وقت نیز موجب خدشهدار شدن وجهه او نزد اهل علم شده است. در کتابهاى اهلسنت نامى از او برده نشده، زیرا با اعتراضهاى منطقى و مستند خود که دقیقا مبتنى برگزارشهاى تاریخى منقول از اهل سنت است، براى هر عصر و نسلى طرح سؤال مىکند و مظلومیت ائمه علیهمالسلام ، غصب خلافت حضرت امیر علیهالسلام ، عملکرد صحابه در رابطه با پیامبر صلىاللهعلیهوآله و على علیهالسلام و دهها نکته مهم اختلافى بین شیعه و سنى را با ظرافت کامل بیان کرده و در موارد زیادى منطقى بودن این مطالب به حدى است که شاگرد ادیب و دانشمند او، ابن ابى الحدید در برابر احتجاج و استدلال وى دلیل و پاسخى نمىیابد و با سکوت، از بحث مورد نظر خارج مىشود. این سکوت، زمینه تفکر و تحلیل را براى خواننده کتاب و شاهد مناظرههاى مکتوب استاد شیعى و شاگرد سنّى فراهم مىسازد و چه بسا تأثیرگذارتر از صدها فریاد خواهد بود.
نام ابو جعفر، یحیى بوده و پدرش به اختلاف، أبى طالب،(1) أبىزید،(2) محمّد بن محمّد بن أبىزید(3) و محمّد بن محمد بن محمدبن محمدبن على(4) ذکر شده است. وى از ادیبان، متکلمان و
——————————————————————————–
1 . محمد بن عبدالغنى ابن نقطه، تکملة الاکمال، ج 1، ص 224.
2 . على بن محمد مجدى علوى، المجدى فى انساب الطالبیین، ص 127.
3 . ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 12، ص 89 .
(67)
——————————————————————————–
اندیشمندان نیمه دوم قرن ششم بوده و در علم انساب و تاریخ نیز تبحّر فراوانى داشته است.
از مجموع نقلهاى یاد شده و موارد دیگرى که در بخشهاى بعدى نوشتار ذکر مىشود مىتوان دریافت که نام وى یحیى بن محمّد بن محمد بن ابىزید است و چون کنیه پدر و وى ابوطالب بوده، گاه با انتساب به کنیه پدر، یحیى بن ابىطالب گفته شده، و گاه با انتساب به کنیه جد پنجم وى، یحیى بن ابىزید خوانده مىشده است.
امّا در مورد سال تولد و وفات وى مىتوان گفت در سال 548 ق در بصره متولد شده و در ماه مبارک رمضان سال 613 ق در بغداد دارفانى را وداع گفته است.(1) البته ذهبى نیز که مرگ وى را در دهه هفتم عمرش ذکر مىکند و در زمان خلافت الناصر لِدین اللّه (575-622 ق) همین نکته را تأیید مىکند.(2) همچنین ابن نقطه به هجرت پدر ابوجعفر به بغداد در سال 555 ق اشاره داشته، اما درباره تاریخ تولد و مرگ ابوجعفر چیزى نمىنویسد.(3)
شاید بتوان گفت نزدیکترین اثر به زمان ابوجعفر در علم تراجم و رجال کتاب تکملةالإکمال ابن نقطه (م629 ق) است. این کتاب در واقع، تکمیلى است براى کتاب اکمال الکمال ابن ماکولا (م 475 ق) که در آن به شرح و ترجمه افرادى که نسب آنها به ترجمههاى مذکور در اکمال الکمال برمىگردد، پرداخته شده است.
ابن ماکولا به برخى از کسانى که به فردى با نام «باغر» منسوب هستند اشاره کرده و با
——————————————————————————–
1 . محمد بن شاکر، کُتبى، فوات الوفیات، ج 2، ص 617.
2 . همان.
3 . شمس الدین احمدبنمحمد ذهبى، المختصر المحتاج الیه، ج 3، ص 249.
4 . ابن نقطه، همان، ج 1، ص 224.
(68)
——————————————————————————–
تعبیر «و جماعة هؤلاء منهم»(1) از ذکر بقیه منصرف شده است که البته پارهاى از آنها در آن زمان هنوز به دنیا نیامده بودند. ابن نقطه نَسَب پدر ابو جعفر را در ادامه این بحث مىآورد و در ترجمه ابوجعفر هم مىنویسد :
و پسرش ابوجعفر یحیى بن ابىطالب شاعرى بود با اشعار ملیح و گیرا [او در ماه رمضان سال 613 ق در بغداد در گذشت].(2)
نقیب ابو جعفر به نقل از مصحح کتاب ایمانُ ابىطالب از شیوخ ابن معدّ است.(3) ابن معد درکتاب الحّجة على الذاهب الى تکفیرِ ابیطالب به نقل از یحیى بن ابى زید(نقیب ابوجعفر) (م630 ق) از پدرش ابوطالب، محمّد بن محمد از تاج الشرف، معروف به ابنالسخطه و او از العمرى، نسّابه شهیر، روایتى را نقل کرده است.
المنذرى (م 656 ق) نیز در کتاب التکملة لِوفیات النقله با اشارهاى مختصر، از ابوجعفر یاد کرده و نسب و سال وفات و شهرت وى را در شاعرى بیان مىکند.
ابن طقطقى (م 709 ق) که نقیب برجسته علویان حلّه، نجف و کربلا بوده، در کتاب الفخرى خود ذیل بیان دوران وزیر معزالدین سعید بن على حدیث انصارى از ابوجعفر نقیب سخن به میان آورده و مىنویسد :
——————————————————————————–
1 . على بن هبة اللّه بن على ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج 1، ص 172.
2 . ابن نقطه، همان، ج 1، ص 224. در متن کتاب نیز تاریخ وفات ابو جعفر درکروشه آورده شده است و احتمالاً ازاین جهت است که در بعضى از نسخهها این مطلب دیده مىشود و در برخى دیگر وجود ندارد.
3 . سید شمس الدین فخار ابن معد موسوى، ایمان ابیطالب، ص 11.
(69)
——————————————————————————–
هنگامى که ابو جعفر به دادخواهى از ناظر بصره نزد وزیرمعزالدین آمد قصیدهاى در برابر او انشا کرد و درآن، نسبت به ناظر بصره اظهار تظلّم نمود.
برخى از بیتهاى این شاعر چنین است :(1)
قبایل انصار کم نیستند، لکن بنوغنم از برگزیدگان آنها هستند.
از آنجمله است أبوایّوب که محمد صلىاللهعلیهوآله به خانه وى آمد و او را برگزید.
آرى، نسبت خالص من از محمد صلىاللهعلیهوآله است و تو نیز از قبیله انصار هستى.
از این رو، من حق جوار دارم و بر تو وارد شدم آنگونه که محمد صلىاللهعلیهوآله به خانه جدت فرود آمد، و میهمان را حق جوار است.
پس چرا باید به من ستم شود، حال آنکه به محمد صلىاللهعلیهوآله پیامبر اسلام منسوب هستم و تو نیز از انصار هستى.(2)
وى پس از بیان شعر، مىنویسد :
گفتهاند هنگامى که وزیر معزّ الدین اشعار ابوجعفر نقیب را شنید به حال وى رقّت کرد و به او خلعت و صله داد، حاجت وى را برآورد و داد او را از ناظر بصره بستاند و ناظر را عزل کرد.
گفتنى است اگر چه ابن خلّکان (م 681 ق) که در عقاید خود بسیار متعصب است، در کتاب وفیات الاعیان هیچ نامى از ابوجعفر نقیب نمىآورد و حتى به ابن ابى الحدید هم در چند سطرِ
——————————————————————————–
1 .
و قبایل الانصار غیر قلیلة لکن بنو غنم هم الاخیار
منهم ابو ایّوب حَلّ محمد فى داره و اختاره المختار
اَنَا منه فى النسب الصریح و انت من ذاک القبیل فلى بذاک جوار
ولقد نزلت علیک مثل نزوله فى دار جدّک و التنزیل یجار
فعلامَ اُظلم و النبى محمد اُنمى الیه و قومک الانصار
2 . محمد بن على ابنطقطقى، الفخرى فى الاداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، ص 324. این کتاب به نام فخرالدین عیسى، حاکم شهر موصل نامگذارى شده است.
(70)
——————————————————————————–
محدود بدون ذکر و شمارش کتابهاى باقیمانده از وى مىپردازد،(1) امّا ابنشاکر کُتبى (م 764 ق) در کتاب فوات الوفیات که به تراجم و اعلامِ ذکر شده در وفیات الاعیانِابن خلکان پرداخته است ذیل ترجمه «ابو جعفر العلوى» به شخصیت او اشاره نموده، وى را به صفاتى همچون ملیح المجالسه، حُسن الاخلاق، متواضع، شریف النفس از جهت تدّین، ستوده است و به زمینگیر شدن او اشاره مىکند.(2) افزون بر این موارد، ابن کثیر(3) و ذهبى(4) نیز در کتابهاى خود درباره ابوجعفر مطالبى را مىآورند.
لازم به ذکر است که مطالب پیش گفته براى آشنایى اجمالى با ابوجعفر در کتابهاى نزدیک به زمان او بوده و ما درصدد نقد و تحلیل شخصیت وى نیستیم. به هر حال، از مجموع کلام ابننقطه، ابن طقطقى، ابن شاکر، ابن کثیر، ذهبى و … مىتوان ویژگىهاى زیر را براى ابوجعفر نقیب شمرد :
الف ـ وى از سادات حسنى بوده و زیدیه است؛
ب ـ در عصر خویش مقام شامخ نقابت داشته و پس از پدر، نقیب بصره بوده است. (پدرش در سال 561 ق از دنیا رفت و به تصریح علما پس از پدر، نقابت بصره را به عهده گرفت و خود در سال 612 ق در گذشت، مدت نقابت وى 52 سال بوده است)؛
ج ـ استاد ادبیات و شاعر بوده است ؛
د ـ وى به علم انساب، ایام العرب، ادبیات و شعر آگاهى کامل داشته است؛
ه ـ از سجایاى اخلاقى وى مىتوان به ملیح المجالسه، حسن خلق، تواضع و شرافت نفس بنا به نقل ابن شاکر کُتبى اشاره نمود؛
ز ـ او با اُمرا و سلاطین وقت، نوعى سازشکارى داشته و آنها را مدح مىکرده است.
نمونههاى شعر و به عبارتى، گونههاى شعرى ابوجعفر نقیب که در کتابهاى متعدد دیده مىشود نمایانگر لطافت و ظرافت طبع و قریحه او در سرایش انواع شعر است. بررسى این
——————————————————————————–
1 . شمس الدین ابن خلّکان، وفیات الاعیان، ج 5، ص 392. وى حتى به معلقات العلویات السبع ابنابىالحدید هیچ اشارهاى ندارد.
2 . ابن شاکر کُتبى، همان، ج 2، ص 617.
3 . ابن کثیر، همان، ج 12، ص 89 .
4 . ذهبى، المختصر المحتاج الیه من تاریخ الحفاظ الدبیثى، ج 3، ص 249.
(71)
——————————————————————————–
اشعار و احساس انتقالى آن به مخاطب بحث، تخصصى ادبى را مىطلبد و از موضوع بحث ما خارج است، امّا قسمتى از شخصیت ناشناخته وى را مىتوان در اشعار باقیمانده از او بازشناخت.
نقیب ابوجعفر و ابن ابى الحدید
پیش از ورود به مبحث اصلى، آگاهى مختصرى از شخصیت ابن ابىالحدید، ضرورى به نظر مىرسد، زیرا حجم وسیعى از منابع مورد نیاز ما در این نوشتار، کتاب شرحنهجالبلاغه اوست. ابن ابىالحدید (586-656 ق) از دانشمندان بزرگ و مشهور اهلسنت است که در دربار مستعصم، آخرین خلیفه عباسى با عنوان کاتب دیوان دارالخلافه بود. او معتزلى بوده و اگر چه در سطور زیادى از نگاشتهها و سرودههاى خود از مناقب امیرالمؤمنین على علیهالسلام مىگوید و به افضلیّت او ایمان دارد، ولى تقدیم مفضول بر افضل را بنا بر مصلحت جایز مىداند.
از آنجا که وى در نوجوانى به بغداد رفته و از محضر علماى مشهور آن دیار بهره جسته، در واقع، هم اساتید شافعى زیادى داشته و هم از اساتید شیعى بهرهمند شده است. از کتابهاى او افزون بر شرحنهجالبلاغه مىتوان به الفلک الدائر على مثل السائرکه در سیزده روز نگاشت(1) و العبقرى الحسان و شرح یاقوت بن نوبخت اشاره نمود.
وى در قصیده «عینیه» خود که یکى از قصاید هفتگانه او و در مدح على علیهالسلام است، خطاب به برقى که ظلمت شب را مىشکافد، چنین مىسراید :
اى برق! اگر از سرزمین غرى (نجف) گذر کردى به آن تربت پاک بگو:
آیا مىدانى پیکر چه کسى را در تو به ودیعت نهادهاند؟
موسى، عیسى مسیح و پیامبر اسلام در آنجا هستند، بلکه نور خداى متعال در توست تا آنکه چشم بصیرت دارد بنگرد.
سپس اعتراف مىکند و مىسراید :
حساب ما روز قیامت به وسیله او به خداوند عرضه مىشود،
——————————————————————————–
1 . الوافى بالوفیات، ج 18، ص 46.
(72)
——————————————————————————–
او پشتیبان و پناهگاه ما در آن روز وحشت زاست،
من مکتب اعتزال را برگزیدهام،
امّا به خاطر تو همه شیعیان را دوست دارم.(1)
ابن ابىالحدید همواره از سوى اهل سنّت به خاطر گرایش شدید و عمیقاش به حضرت على علیهالسلام و نگاشتن مطالبى که به نفع شیعه است، مزمت مىشود و شیعه نیز وى را به علت حمایت شدید از خلفاى راشدین و توجیه برخى از لغزشهاى آنان سرزنش مىکند.(2)
ابن ابىالحدید درصفحههاى متعدد کتاب شرحنهجالبلاغه توصیف و تحسین ویژهاى در مورد ابوجعفر نقیب دارد که بررسى این توصیفات مىتواند در شناسایى شخصیت وى یارىگر ما باشد. در قسمتى از کتاب، وقتى نویسنده، با نگاهى تعصبآمیز ـ که از ویژگىهاى نویسندگان اهل سنت است ـ از خلفاى سهگانه سخن مىراند، از آنجا که نظر استاد را به آراى خویش، نزدیکتر از دیگر شیعیان و علویون مىبیند به وجد آمده و درتوصیف استاد چنین مىنویسد :
ابوجعفر نقیب ـ رحمت خدا بر او باد ـ سرشار از علم، داراى عقل صحیح و منصف در جدال (گفتوگوى برهانى) بود و اگر چه علوى (شیعه علوى) بود، امّا تعصب در مذهب نداشت. او به فضایل صحابه اقرار مىکرد و شیخین (عمر و ابوبکر) را مدح مىگفت.(3)
لازم به ذکر است که دیدگاه ابوجعفر نقیب نسبت به خلفاى سهگانه در چند موضع کتاب ابن ابىالحدید ذکر شده است و در تمام موارد، خدمتها و فتوحات و غنایم حاصله از آنها و … مطرح شده و برخى از برنامههاى گزارش شده توسط مورخان را نیز تحسین کرده است، امّا موارد منفى بیشتر مطرح شده و اگر حجم مدح و ثناى او را در مورد خلفا، با مطالبى که در مورد حضرت امیر علیهالسلام آورده است مقایسه کنیم، اختلاف قابل توجهى را مشاهده خواهیم کرد. از سوى دیگر اگر اعتراضها و انتقادهاى وى را به خلفاى سهگانه، در برابر مدح و ثناى او گذاریم
——————————————————————————–
1 . «قصائد سبع» با «القصائد العلویّات السبع» از سرودههاى ابن ابى الحدید در مورد حضرت على علیهالسلام است که این سروده، بخشى از یکى از قصیدههاى آن است.
2 . ر.ک: ابن خلّکان، همان، ج 5، ص 392؛ تلخیص مجمع الاداب، ج 1، ص 190؛ دایرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، ص 640.
3 . ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 222.
(73)
——————————————————————————–
باز مىبینیم کفه اعتراض سنگینتر از موارد امضایى و تأیید است که در این مقاله براى نمونه، مواردى را ذکر خواهیم نمود.
ابن ابىالحدید در بخش دیگرى از کتاب خود که بار دیگر از صحابه و خلفا سخن به میان مىآورد ابوجعفر را چنین توصیف مىکند :
سألت النقیب ابا جعفرـ رحمةاللّه ـ و کان منصفا بعیدا عن الهوى و العصبیة عن هذا الموضع؛(1) از نقیب ابوجعفر ـ که رحمت خدا بر او باد ـ سؤال کردم و او منصف بود و از هوس و تعصب در این مورد دورى مىکرد.
و نیز مىنویسد :
و کان ابو جعفر ـ رحمه اللّه ـ لایجحد الفاضلَ فضله؛(2) و ابو جعفر ـ رحمةاللّه ـ فضیلت فاضل را انکار نمىکرد.
بهدنبال این عبارت مىنویسد که یک بار از ابوجعفر در مورد سبب محبّت مردم به على علیهالسلام و اینکه چرا جان خود را براى او هلاک مىکنند پرسیدم و خواستم بدون آنکه از دلیرى و دانایى و سخنورى او بگوید، پاسخ دهد، ابوجعفر (با شنیدن این سخنان) خندید و گفت :
کم تجمع جرامیزک(3) عَلَّى!؛ وه که چه عهد و پیمانى با من مىبندى و سخت مىگیرى!
سپس دو مقدمه مهم را ذکر نموده و با تمثیل بیان مىکند که عشق و علاقه برخى از افراد به على علیهالسلام به فطرت آنها و حس نوعدوستى و همدردى با مظلوم باز مىگردد، و برخى هم از سبحایاى او آگاهند و به او عشق مىورزند.
ابنابىالحدید در پایانِ مبحثى دیگر درباره حضرت على علیهالسلام از ابوجعفر نقل مىکند و مىنویسد :
این خلاصه کلامى بود که من از ابوجعفر نقیب حفظ کرده بودم … مذهب او
——————————————————————————–
1 . ابن ابىالحدید، همان، ج 7، ص 174.
2 . همان، ج 10، ص 223.
3 . جرامیز، جمع جُرموز در معانى، حوضچه، حوض، چاه خانه کوچک و اعضا به کار مىرود. دکتر مهدوى دامغانى در ترجمه شرح نهجالبلاغه این جمله «کم تجمع جرامیزک عَلَّى» را «وه که چه عهد و پیمانى با من مىبندى و سخت مىگیرى» ترجمه نموده است، ولى به نظر مىآید ترجمه دیگرى نیز مىتواند داشته باشد؛ یعنى «وه که چقدر ظرف وجودت را از علم من پر مىکنى!».
(74)
——————————————————————————–
امامى نبود (یعنى زیدى بوده است) و از علماى پیش از خود (قدما) جدا شده بود و به قول مسرفین، راضى نبود و لکن آنچه از کلام بر زبانش جارى مىشد، به صورت بحث و جدل بین من و او بود.(1)
براى حسن ختام این بخش از نوشتار، گفتوگوى پایانى ابوجعفر و ابن ابىالحدید را در مورد صحابه مىآوریم تا نکات ظریف آن، ما را به شخصیت ابوجعفر نزدیکتر کند. ابوجعفر به شاگردش مىگوید :
بین من و شما چیز کمى باقى مانده است. من معتقدم که نصّ [برخلافت على علیهالسلام [وجود داشته و شما به آن اعتقاد ندارید.
ابن ابى الحدید مىگوید :
براى ما آنچنان که به علم برسیم، نصّ ثابت نشده است و آنچه شما مىگویید فقط در اخبار شما یافت مىشود و امّا در اخبار دیگر، ما و شما مشترک هستیم و از سوى دیگر، تأویلات معلومى براى آن [نصّ] وجود دارد.
در این بخش از کتاب شرح نهجالبلاغه براى نخستین بار ابن ابىالحدید از دلگیر و ناراحت شدن ابوجعفر سخن مىگوید و بدیهى است که این مهمترین مسئله مبناى اختلافى بین شیعه و اهل سنت است است. او مىگوید که نقیب ابوجعفر با دلگیرى گفت :
فلانى! اگر بخواهیم دنباله تأویلات باشیم جایز است که درباره «لااله الا اللّه، محمّد رسول اللّه» هم معتقد به تأویل شویم. مرا رها کن و دست از تأویلات سرد (بىروح) بردار؛ آن هم تأویلاتى که جانها و قلوب مىداند مقصود و مراد، آن تأویلات نیست و متکلمان (مراد متکلمان اهل سنت است) این تأویلات را با تکلّف و تعصب ایراد کردهاند.
پس از این بیان عالمانه، نقیب ابوجعفر به عنوان استادى مشفق و دلسوز و با لحنى پدرانه به ابن ابىالحدید مىگوید :
اینک در این خانه فقط من و تو هستیم و شخص سومى نیست که یکى از دیگرى شرم کند و بترسد.
——————————————————————————–
1 . ابن ابى الحدید، ج 12، ص 90.
(75)
——————————————————————————–
ابن ابى الحدید پس از بیان این جمله مىنویسد :
چون سخن به اینجا رسید گروهى وارد شدند که نقیب از آنها بیم داشت و این سخن را رها کردیم و به سخن دیگرى پرداختیم.(1)
تفاوت عقاید امامیه و زیدیه و تحلیل اندیشه ابوجعفر
نقیب ابوجعفر، شیعه زیدى بود، از این رو عقاید وى در برخى موارد با امامیه تفاوت داشت. آگاهى از تفاوتهاى مبنایى زیدیه و امامیه ما را یارى خواهد نمود تا شخصیت ابوجعفر را بیش از پیش بشناسیم و اندک تفاوت عقیده او را ناشى از جوّ زدگى یا همنوایى با مخالفان اهل بیت ندانیم، چرا که باورهاى زیدیه از قرن دوم ایجاد شد و در قرن سوم هجرى شکل انسجام یافتهاى به خود گرفت و ابوجعفر که از ادیبان، متکلمان و علماى نیمه دوم قرن ششم بود با این باورها و آرا زندگى خویش را سپرى مىکرد.
زیدیّه در اصل، شاخهاى از مذهب تشیع است که به امامت زید بن على بنحسین علیهالسلام اعتقاد دارند.(2) آنان به امامت على علیهالسلام ، حسن، حسین و زیدبنعلى بن حسین و هر فاطمى که مردم را به خود دعوت کرده و ظاهرا عادل، عالم و شجاع باشد، قایل هستند.(3)
به اختصار مىتوان گفت که اصول مذهب زیدیه در سه مورد ذیل است :
الف ـ تجویز امامت مفضول بر افضل؛ آنها افضلیّت و اولویت حضرت امیر علیهالسلام را بر سایر خلفا قبول دارند(4) و در مورد آن حضرت، قائل به نص هستند، امّا معتقدند که مىشود در زمانى مفضول بر افضل خلافت کند و جریان رویکرد عمومى مردم را در این مسئله دخیل مىدانند. در هر حال، خلافت خلفاى سهگانه را مىپذیرند با اذعان به برترى و اولویت امام على علیهالسلام .
ب ـ حصر امامت در فرزندان فاطمه علیهاالسلام (5) که البته برخى از زیدیه، شیخین را در این مورد استثنا مىدانستند.(6)
——————————————————————————–
1 . همان، ج 10، ص 22.
2 . حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ص 55.
3 . محمدبنمحمدبن نعمان شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 39.
4 . محمدبنعبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 155.
5 . احمد محمود صبحى، الزیدیّه، ص 72.
(76)
——————————————————————————–
ج ـ شرط دعوت عَلنىِ فرزندان فاطمه علیهاالسلام به خود و خروج براى جنگ با ظالمان.(1)
لازم به ذکر است که فرقه زیدیه انشعابهاى زیادى در طول تاریخ یافته و عقاید آنان دچار تغییر و تحول شده است. البته ما درصدد تحلیل موشکافانه در مورد فرقه زیدیه نیستیم و تنها به مواردى که به نوعى با موضوع مقاله مربوط بود پرداختیم و خوانندگان را به کتابهاى فِرَق و کلامى مهم در این موضوع ارجاع مىدهیم.
گفتنى است که تا قرن ششم و زمان نقیب ابوجعفر، تحولات فراوانى در عقاید زیدیه به وجود آمد و انشعابهاى متعدد موجب تغییرات کلامى در باورهاى زیدى شد که جهت پرهیز از استطراد، از شرح آنها مىگذریم.
ترسیم رابطه گزارههاى تاریخى و نگرههاى کلامى نقیب ابوجعفر
پس از آشنایى اجمالى با شخصیت نقیب ابوجعفر، به تأثیر اطلاعات تاریخى در دیدگاههاى کلامى او که در کتاب شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید منعکس شده است، مىپردازیم. بدیهى است که با نگاهى منصفانه و بهدور از تعصب، و در صورت دقت در گزارههاى تاریخى مىتوان به حقیقت واقعیتهاى موجود در طول تاریخ پى برد و پایههاى اعتقادى و کلامى را بر این مستندات بنیان نهاد. بسیارى از اختلافات فرقهها و گروههاى متعدد مذهبى، برخاسته از تعصب کورکورانه و تقلید بدون دلیل از گذشتگان است، و تنها در صورتى که محقق، خویش را در جایگاه انسان طالب حقیقت ـ و نه یک مسلمان شیعه یا سنى ـ بیرون از معرکه قرار داده و با کنار هم چیدن قطعات مهم تاریخى که از سوى عموم گزارشگران و دانشمندان پذیرفته شده است، به کشف حقیقت و حلّ مسئله بپردازد، مىتواند به قضاوت و داورى عادلانه بپردازد. هنر پژوهشگرِ تاریخ، ایجاد رابطه منطقى و منسجم بین قطعات و گزارشهاى تاریخى و نتیجهگیرى صحیح از آنها و در نهایت، حلّ مسئله است.
کتاب شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید سرشار از گزارشهاى تاریخى مهم و در بیشتر موارد، مورد قبول دو فرقه شیعه و اهل سنّت است و آنجا که ردّ پاى ابوجعفر یافت مىشود، ارتباط
——————————————————————————–
1 . اشواق احمد مهدى غلیس، التجدید فى فکر الامامة عند الزیدیّه، ص 56 .
2 . شهرستانى، همان، ج 1، ص 155 – 156.
(77)
——————————————————————————–
تنگاتنگ تاریخ و کلام مشهود مىگردد. او با استفاده از گزارشهاى تاریخىِ پذیرفته شده از سوى شاگرد معتزلى خود، چنان ماهرانه و ظریف به تثبیت مقام امامت و تبیین ظلم و ستمى که بر اهل بیت عصمت علیهمالسلام بهویژه حضرت على علیهالسلام و دخت گرامى رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله ، حضرت زهرا علیهاالسلام روا شده است، مىپردازد که ابن ابىالحدید در عموم مناظرهها و مباحثهها حرفى براى گفتن نمىیابد و ترجیح مىدهد حرف آخر را از زبان استاد بیان کرده و به سکوت تن در دهد. و بدیهى است سکوت نیز بهترین نشانه براى رضایت است که اگر حرفى بود و پاسخى، بیان مىشود.
اکنون براى ترسیم این رابطه نزدیک بین گزارههاى تاریخى و نگرههاى کلامى، مواردى به عنوان نمونه ذکر مىشود.
عملکرد صحابه درگزارههاى تاریخى و نگره کلامى نقیب ابوجعفر
هنگامى که یکى از فقهاى شیعه در مجلسى با حضور ابوجعفر، ابن ابىالحدید و گروهى از بزرگان، افراد را با دلایل قرآنى و بهویژه روایت ابوالمعالى جوینى و دیگران از پیامبر که در آن از صحبت در مورد صحابه نهى شده بودند، از گفتوگو در مورد صحابه باز مىداشت، ابوجعفر پاسخ زیبایى را ارائه مىدهد که سرشار از گزارشهاى تاریخى بوده و به یک پیام و مباحثه کلامى منجر مىشود. او که سخنان خود را به صورت جزوهاى در آورده و در سالهاى پایانى عمر خود ـ و درکمال پختگى عقاید و باورها ـ براى جمع حاضر مىخواند، در پاسخ خود از دلایل زیرا بهره مىگیرد:
الف ـ استدلال به آیات قرآن و اثبات اینکه خداوند به دشمنى با دشمنان خود و دوستى با دوستان خود، امر کرده است (مجادله /22، مائده /81 ، ممتحنه /12) ؛ فرستادن لعن، امر الهى است (احزاب/67) و او، خود عاصیان و گناهکاران را لعنت کرده است (مائده /78 ، احزاب/57 ، 61 و 64)؛
ب ـ با دلایل عقلى اثبات مىکند که نمىتوان ـ بنا به گفته جمعى حاضر در مجلس ـ در قیامت به خداوند گفت کار آنها (صحابیون) از ما پوشیده بود و ما در زمان آنها حضور نداشتیم پس چیزى نمىگوییم، زیرا گفته مىشود : مگر از دل و گوش شما هم پنهان مانده بود؟! اخبار صحیحى به دست شما رسیده است که امر مىکند به دوست داشتن آنان که پیامبر
(78)
——————————————————————————–
را تصدیق کردند و دشمنى با دشمنان او. به شما فرمان تدبّر در آیات قرآن و گفتههاى دیگران داده شده است چگونه مىخواهید بىخبرى را دلیل عدم لعن بدانید؟
ج ـ استفاده از نقلهاى تاریخى و گزارشها، و تطبیق آنها با یکدیگر.
این بخش سوم در مرکز و محور نوشتار حاضر قرار دارد. ابوجعفر پس از دو گونه استدلال پیشگفته با حالتى سرزنشگرانه روى به جمع حاضر که شیعه و سنى در آن حضور دارند، کرده و مىگوید :
اى اهل حدیث و حشویّه و عامّه! چگونه است که در داستان عثمان ـ با آنکه از شما پنهان بوده و حضور نداشتید ـ وارد شده و از قاتلان او تبرّى مىجویید و آنها را لعن مىکنید؟! چگونه است که حرمت ابوبکر صدیق و عایشه را درمورد محمّد بن ابى بکر مراعات نمىکنید و او را لعن کرده و فاسق مىدانید، امّا ما را منع مىکنید اگر درباره معاویه و ظلم او به على علیهالسلام و حسن و حسین علیهالسلام و غصب حقوق آنان سکوت نکنیم؟ عجیب است که لعن ظالم عثمان براى شما سنّت است و لعن ستمکار به على علیهالسلام و پسرانش، تکلّف؟!(1)
ابوجعفر، همین مقایسه را با استفاده از گزارشهاى تاریخى بین فاطمه علیهاالسلام و عایشه، همسر پیامبر مطرح مىکند که به علت اهمیت قضیه و کثرت گزارهها این بحث را در بخش مستقلى پى مىگیریم.
چنانکه گفتیم نقیب ابوجعفر براى ارائه نظریههاى خود در مورد صحابه، گزارشهاى تاریخى ویژهاى را براى ابن ابىالحدید نقل مىکند که بخشهاى عظیمى از این گزارشها در شرح نهج البلاغه آمده است. در این گزارشها از عملکرد صحابه درنبردهاى بدر، اُحد، تبوک، حنین و در جریان انفال و شأن نزول سوره انفال و مسائل دیگرى که ارتباط مستقیم با شخصیتشناسى صحابه دارد، سخن به میان آمده است. ذکر این گزارههاى تاریخى که هم در کتابهاى شعیه و هم در منابع اهل سنت و به عنوان آراى اتفاقى این دو فرقه وجود دارد در نهایت، خواننده یا شنونده این سخنان را به نگرشى کلامى سوق مىدهد و آن این است که صحابه از خطا و لغزش مصون نبودهاند. ابوجعفرعلاوه بر یاد کرد از برخى صحابه و بررسى
——————————————————————————–
1 . ابن ابىالحدید، همان، ج 20، ص 20-32.
(79)
——————————————————————————–
نقشهاى مثبت و منفى آنها در وقایع صدر اسلام، به یک تحلیل کلى عجیب و ابتکارى نیز مىپردازد. خلاصه تحلیل وى را مىتوان چنین بیان نمود :
اسلام در نظر بسیارى از صحابه، پایدار نشد مگر بعد از مرگ رسول خدا و پیروزىهایى که نصیب آنان شد و کسب غنایم و اموال و لذت دنیا و لباسهاى نرم و خوراکهاى دلپسند و زنهاى رومى و گنجهاى پادشاهان فارس. آن زمان، مزه خوش زندگى را چشیدند و زندگى سخت و ناپسند و خوردن سوسمار و خارپشت و موش صحرایى و پوشیدن جامههاى پشمینه و کرباس تبدیل به باقلواهاى بادامى و پالودههاى گوارا و پوشیدن ابریشم و دیبا شد. آن زمان بود که به صحّت دعوت پیامبر و درستى پیشبینىهاى او استدلال مىکردند و شک و نفاق که در دل داشته تبدیل به ایمان و یقیین و اخلاص شد و پس از این خوشىها به دین روى آوردند تا بیش از پیش دنیا را بهدست آورند. اگر این فتوح و نصرت و پیروزىها و دولتى که از آن بهره مىبردند نبود، همانا پس از مرگ پیامبر صلىاللهعلیهوآله دین اسلام منقرض مىشد، همانگونه که در کتابهاى تاریخى در مورد پیامبرى خالد بن سنان عَبَسى ثبت شده است… .(1)
این تحلیل در جاى خود به بحث نیاز دارد و اینکه آیا تأثیر پذیرش مردم در استقرار نظام تا چه میزان مؤثر بوده است و اگر این اقبال به ادبار تبدیل مىشد واقعا دین اسلام منقرض مىگردید یا اینکه خداوند براساس آیات کریمه، حافظ دین و شریعت است؟ امّا در هر حالت، نوع تحلیل و شخصیتشناسى ابوجعفر با توجه به گزارههاى تاریخى در این سخنان بهصورت زیبایى جلوهگر شده است.
گزارشهاى تاریخى و مخالفت صحابه با نصّ (اجتهاد در مقابل نصّ)
ابن ابىالحدید پس از نقل سخن عمربنخطاب که در مورد خلافت حضرت على علیهالسلام گفته بود : «به خاطر جوانى و علاقهاى که بنىعبدالمطلب به او (على علیهالسلام ) داشتند از خلافت وى کراهت داشتیم» مىگوید :
به ابوجعفر نقیب گفتم: من فکر نمىکنم این جمله برنصّ دلالت داشته باشد و لکن بعید مىدانم که صحابه براى دفع نصّ پیامبر صلىاللهعلیهوآله بر شخصى اجماع کنند
——————————————————————————–
1 . همان، ج 10، ص 221.
(80)
——————————————————————————–
همانگونه که بعید مىدانم بر ردّ نصّ آن حضرت در مورد کعبه و ماه رمضان و دیگر موارد دینى اجماع کنند!
ابوجعفر گفت : چیزى جز تمایل تو به معتزله باعث مخالفت تو نمىشود. این قوم خلافت را مانند سایر معالم دین و به منزله عبادتهاى شرعیه، مثل روزه و نماز نمىدانند، بلکه آن را از امور دنیوى تلقى مىکنند، مانند پادشاهى شاهان و تدبیر جنگ و سیاست مردمى، از این رو مخالفت با چنین امرى را مخالفت با نصّ نمىدانند [بهویژه]زمانى که مصلحت دیگرى در پیش باشد.
سپس ابوجعفر به یک قطعه از تاریخ اشاره کرده و به عدم حضور ابوبکر و عمر در جنگ و خارج شدن آنها از لشکر اُسامة بنزید که در روزهاى پایانى عمر رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله اتفاق افتاد، استناد مىکند و مىگوید که درآن زمان، پیامبر هنوز زنده بود ولى آنان به خاطر مصلحتاندیشى حکومتى و ملى که داشتند در برابر نصّ صریح پیامبر ایستاده و با آن حضرت، مخالفت کردند. آیا نمىدانید که در غزوه بدر نیز انصار با پیامبر در انتخاب منزل گاهى براى محاربه با قریش مخالفت کردند.
ابوجعفر در این بخش از احتجاج کلامى خویش به گزارشهاى تاریخى زیر که از سوى شیعه و سنّى پذیرفته شده است، استناد مىکند :
الف ـ خروج ابوبکر و عمر از سپاه اُسامة بنزید و مخالفت با نصّ پیامبر به خاطر مصلحت اندیشى خود؛
ب ـ مخالفت انصار با پیامبر در غزوه بدر در منزل گاهى که از سوى پیامبر انتخاب شده بود و پیامبر به نظریههاى آنها عمل کرد با آنکه خود نظر دیگرى داشت (ظاهرا جهت اتحاد)؛
ج ـ مخالفت انصار با پیامبر که فرمود نخل را اصلاح نکنید(1) و نخل آنها در آن سال ثمر نداد و پیامبر خطاب به آنان فرمود : «انتم أعرف بأمر دنیا کم و أنا أعرف بأمر دینکم»؛
د ـ مخالفت عمر با نصّ پیامبر هنگام گرفتن فدیه از اسیران که بعد از تمام شدن کار و برگشت اسرا به مکه فهمید که سخن پیامبر را باید عمل مىکرد؛
ه ـ مخالفت سعد بن معاذ و سعد بن عباده با نصّ پیامبر که مىخواست با احزاب، مصالحه
——————————————————————————–
1 . «لاتؤبرون النخل». اَبَّر النخل: گرد نرى به نخل زد و آن را اصلاح کرد.
(81)
——————————————————————————–
نموده و یک سوم خرماى مدینه را بگیرد تا آنان را بازگرداند و پیامبر به قول آن دو عمل کرد؛
و ـ مخالفت عمر بن خطاب با قول پیامبر آنگاه که حضرت به ابوهریره فرمود که در بین مردم بگوید : «من قال لا اله الاّ اللّه مخلصا بها قلبه دخل الجنّة» و عمر به سینه او زده و گفت: این را نگو چرا که تنها به آن تکیه مىکنند (به گفتن لا اله الا اللّه) و عمل خیر را ترک مىکنند،(1) و هنگامى که ابوهریره این مطلب را به پیامبر ابلاغ کرد حضرت فرمود : «لا تقلها دخلهم یعملون» و به قول عمر رجوع نمودند.
این متکلم و آگاه به اخبار وارد شده در کتابهاى اهلسنت پس از ذکر موارد ششگانه فوق، خطاب به شاگرد معتزلى خود، مخالفت با نصّ پس از رحلت پیامبر را تبیین مىکند و مصادیق و موارد آن را با تکیه بر اخبار مورد قبول معتزله ذکر مىنماید و جمله خویش را چنین آغاز مىکند :
و قد اطبقت الصحابة اطباقا واحدا على ترک کثیرٍ من النصوص لما رأوا المصلحة فى ذلک.
سپس موارد زیر را به عنوان مصادیق مخالفت با نصّ پس از رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله بیان مىکند :
1 . اسقاط سهم ذوى القربى که درزمان پیامبر ادا مىشد و نصّ در مورد آن وجود داشت :
«و آت ذىالقربى حقّهم»؛
2 . اسقاط سهم «مؤلفة قلوبهم»؛
3 . عمل به امورى که در کتاب و سنت وجود نداشت، مانند حدّ شرابخوارى که آنها با اجتهاد (در مقابل نصّ) عمل کردند، چون پیامبر براى شارب خمر چنان حدّى مشخص نکرده بود؛
4 . عدم اخراج نصاراى نجران از جزیرة العرب با اینکه پیامبر صلىاللهعلیهوآله هنگام بیمارى به این کار سفارش کرده بود.
تحلیل پایانى ابوجعفر در مورد عدم عمل به نصّ رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله این بود که آنان آنقدر به نصّ عمل نکردند ـ به خاطر مصحلت اندیشىهاى خود ـ که به اقتداى به فقها روى آوردند و
——————————————————————————–
1 . ظاهرا واژة «مخلصا بها» که در حدیث رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بوده و عمل صالح و خالص را تداعى مىکند از دید این صحابى به دور مانده است که چنین استدلال مىکند.
(82)
——————————————————————————–
تعداد زیادى از آنان نیز در برابر نصّ قیاس کردند تا اینکه شریعت، استحاله شد و اصحاب قیاس، صاحبان شریعت شدند و در تمام امور به جاى اینکه به نص پیامبر عمل کنند، آراى این اصحابِ قیاس را مىگیرند و عمل مىکنند. در مورد خلافت على علیهالسلام نیز قراینى را در نظر گرفته و طبق گمانههاى خود حرکت کردند و حق او را غصب نمودند.(1)
یک بحث کلامى
افزون بر موارد پیش گفته، نظر ابوجعفر درمورد بحث اجتهاد در مقابل نصّ در سطور دیگرى از کتاب شرحنهجالبلاغه دیده مىشود. ابن ابىالحدید هنگامى که خطبه 162 نهجالبلاغه را براى ابوجعفر نقیب مىخواند از وى در مورد سخن حضرت على علیهالسلام که «خلافت چیز برگزیدهاى بود که نفسهاى گروهى در آن بخل ورزیدند، و گروهى دیگر آن را بخشیده و از آن گذشتند» مىپرسد که آیا منظور روز سقیفه است یا روز شورا؟
ابوجعفر مىگوید : «منظور سقیفه است».
ابن ابىالحدید مىگوید : «دلم به من اجازه نمىدهد که اصحاب پیامبر را چنین تصور کنم که با پیامبر مخالفت کرده و نصّ را نادیده گرفتند».
ابوجعفر [با ظرافت تمام] مىگوید :
من هم روا نمىدارم که به پیامبر صلىاللهعلیهوآله نسبت دهم که امر امامت را مهمل داشته باشد و مردم را سرگشته و رها سازد، حال آن که هیچگاه از مدینه بیرون نمىرفت مگر آن که امیرى براى آن مىگماشت، حتى اگر به نقاط نزدیک مدینه مىرفت، پس چگونه براى پس از مرگ که قادر به جبران آن هم نیست کسى را امیر نکند؟
سپس ابو جعفر براى اثبات نصّ در مورد امامت على علیهالسلام به چهار نکته استدلال مىکند :
1 . خردمندى و عقل کامل پیامبر؛
2 . شناخت آن حضرت به خوى و غریزه اعراب و خونخواهى و کینهتوزى آنان به کسانى
——————————————————————————–
1 . ر.ک : ابن ابى الحدید، همان، ج 12، ص 82-85 . این بحث کلامى، بسیار زیبا و منسجم و اصولى مطرح شده است و رجوع به کل مبحث را به خوانندگان این اثر پیشنهاد مىکنیم، زیرا تنها بخشى را که به موضوع، مربوط بود برگزیدیم.
(83)
——————————————————————————–
که قاتل خویشان آنها بودهاند؛
3 . آگاهى پیامبر از اینکه به زودى مىمیرد؛
4 . شناخت ابعادِ شخصیتى حضرت على7 و علاقه به او که بارها توسط آن حضرت تکرار شده است.
ابن ابىالحدید مىگوید :
به نقیب ابوجعفر گفتم که در گفتههایت به نیکویى از عهده برآمدى جز اینکه گفتار على علیهالسلام دلالت دارد بر اینکه نصّى در مورد او نبوده است، زیرا اگر نصّى بود او از نَسَب والایش و نزدیکى او با پیامبر سخن نمىگفت و به جاى آن مىگفت: «من کسى هستم که بر من تصریح شده و نام من برده شده است.
ابوجعفر مىگوید :
على علیهالسلام پاسخ آن مرد را از آن جهت که معتقد بوده و مىدانسته، داده است نه از آن جهت که نمىدانسته، مگر نمىبینى که مرد اسدى از او مىپرسد : چگونه قوم شما، شما را از این مقام راندند و حال آنکه شما به آن مقام سزاوارتر هستید؟
مرد اسدى اصلاً تصور وجود نصّ را هم نداشته که اگر مىداشت سؤالش چنین مىبود : «چگونه مردم شما را کنار زده و حال آنکه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در مورد شما تصریح کرده بود؟»
در واقع، حضرت پاسخى که با سؤال او منطبق بود به وى داد.
البته ابوجعفر علاوه بر این مطالب، نظریههاى خاص کلامى دیگرى در مورد صحابه دارد که بهترتیب ذکر مىشود :
ـ صحابه افرادى هستند همانند ما و لغزش و خطا در وجود آنان راه دارد؛(1)
ـ اجماع صحابه حجیت ندارد و نمىتوان با استناد بر آن، حکم به چیزى داد؛(2)
ـ اگر فردى از صحابه عملى انجام داد که سزاوار لعن باشد، لعن بر او جایز و حتى واجب مىشود و در اینجا تفاوتى بین صحابى و غیرصحابى وجود ندارد و این لعن، مصداق
——————————————————————————–
1 . ابن ابىالحدید، همان، ج 10، ص 221-235.
2 . همان، ج 20، ص 33.
(84)
——————————————————————————–
اطاعت از امر خداست؛(1)
ـ گناه صحابه به صرف مصاحبت با رسولخدا صلىاللهعلیهوآله قابل بخشش نیست و هر کسى باید تاوان گناهش را بدهد. اگر چه صحابه از ارزش ویژهاى برخوردار و مقام بالایى دارند، امّا اشتباه و لغزش آنها همچون دیگران باید مطرح شود و ماجراى افک براى عایشه و صفوان بن معطل (صحابى پیامبر) به همین مسئله ناظر است؛(2)
ـ اصحاب، مانع از نگارش وصیت پیامبر درآخرین لحظه شدند، وقتى فرمود: «براى من استخوان سرشانه و دواتى بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از آن گمراه نشوید.»اى کاش به همین قناعت مىکردند و آنچه را گفتند، نمىگفتند که پیامبر هم شنید؛
ـ صحابه در زمان حیات پیامبر در برابر نصّ آن حضرت مخالفت کردند؛(3)
ـ صحابه پس از رحلت با استفاده از مصلحت اندیشى، در برابر نصّ اجتهاد کردند.(4)
مطالب یادشده در مورد عموم صحابه مطرح شده و مدار بستهاى را که اهل سنت دور صحابه بسته بودند، مىشکند. هنگامى که احتمال لغزش و خطاى صحابه را اثبات کنیم، قادر خواهیم بود به موارد ویژه با دید منصفانه و عالمانهترى بنگریم.
ابوجعفر در مورد صحابه ویژهاى چون شیخین، طلحه، زبیر و معاویه سخنان اختصاصى و قضاوتهایى دارد که برخى از آنها با عقاید و مبانى امامیه هماهنگى دارد و برخى نزدیک به دیدگاه اهل سنت و بهویژه معتزلىهاست. پرداختن به این مبحث براى آشنایى بیشتر با آراى ابوجعفر، خالى از لطف نیست اگر چه، جلوه تاریخى کمى در آن وجود داشته باشد.
شیخین از دیدگاه نقیب ابوجعفر
ابنابىالحدید در بخشى از کتاب خود پس از آنکه سخنان نقیب ابوجعفر را در مورد حضرت على علیهالسلام در صفحات طولانى ذکر مىکند ـ در این صفحات از شباهت دوران زندگى و شخصیت حضرت على علیهالسلام با پیامبر سخن گفته مىشود و خصائص حضرت على علیهالسلام و
——————————————————————————–
1 . همان، ج 20، ص 20-33.
2 . همان، ج 20، ص 30.
3 . همان، ج 12، ص 83-85 .
4 . همان.
(85)
——————————————————————————–
سخنان گهربار پیامبر درباره وى به گونهاى زیبا ترسیم مىشود ـ به قلم خود نظر ابوجعفر را در مورد شیخین چنین مىنویسد :
ابو جعفر ـ که رحمت خدا بر او باد ـ مردى سرشار از دانش و درست اندیش و منصف در گفتوگو و بدون تعصب درمورد مذهب بود. او هر چند علوى بود، امّا به فضایل صحابه اعتراف داشت و بر شیخین ثنا مىگفت و اعتقاد داشت که آن دو، ارکان و قواعد اسلام را که هنگام زندگى پیامبر مضطرب بود به وسیله فتوح و غنیمتهاى حاصل از آن محکم نمودند.(1)
در بخشى از کتاب ابنابىالحدید نظر ابوجعفر به صورت مستقیم درمورد شیخین آورده شده است که با نظر شیعه امامیه فاصله دارد. ابنابىالحدید از قول استاد خود مىنویسد :
امّا کونهما شیخین من الشیوخ الاسلام فغیر مدفوع ولکن العیب یحدث و اصحابنا یذهبون الى انّهما تابا و فارقا الدنیا نادمین على ما صنعا و کذلک نقول نحن فإنّ الأخبار کثرت بذلک فهما من اهل الجنّه لتوبتهما ولولا توبتهما لکانا هالکین کما هلک غیرهما.(2)
ابنابى الحدید در بخش دیگرى از کتاب خود به نظر ابوجعفر در مورد عثمان اشاره کرده که او را خوش اقبال مىدانست، زیرا فتوح و کسب غنایم در زمان او بیشتر بوده است، ولى وى روش مورد احترام شیخین را مراعات نکرد و نتوانست راه آنها را برود، و درسرشت نیز نرم و ضعیف بود و دیگران بر او غلبه داشتند. عثمان به خاندان خود (بنىامیه) دلبستگى خاصى داشت و مروان که وزیر نامناسبى براى او بود، اعمالى انجام داد که موجب خلع و کشته شدن وى گردید.(3)
پیش از این بیان شد مطالبى که ابوجعفر در مدح خلفاى سهگانه آورده در برابر مطالب مربوط به حضرت امیر علیهالسلام از نظر کمّى بسیار ناچیز و از نظر کیفى نیز در موارد زیر، متمرکز است :
1 . حجم وسیع فتوح و پیروزى در جنگها؛
2 . کسب غنایم زیاد (کنیزهاى رومى و گنجهاى گرانبهاى ایرانى)؛
——————————————————————————–
1 . همان، ج 10، ص 222.
2 . همان، ج 17، ص 254.
3 . همان، ج 10، ص 221.
(86)
——————————————————————————–
3 . گسترش اسلام به سرزمینهاى دور ؛
4 . استحکام بناى اسلام در دوران آنها به وسیله فتوح و غنایم.(1)
با اندک دقت در موارد یاد شده مىتوان دریافت که این ویژگىها به امت اسلام تعلق دارد، نه به شخصیت حقیقى خلفا و حتى در شرح خطبه 223 که درآن در مورد خلیفه دوم سخن گفته شده، هیچ مطلبى از ابوجعفر نقیب وجود ندارد که حاکى از ارادتى ویژه به خلفا باشد. او تنها واقعیتهاى تاریخى را ذکر مىکند و وجود آنها و برخى آثار مثبت آنان را درتاریخ نمىتوان انکار کرد.
از آنجا که علت کم لطفى شیعیان به ابوجعفر، نگاه ویژه او به خلفاست ـ که بر خلاف عقاید امامیه مىباشد ـ و به همین سبب کمتر از او یاد کردهاند مىتوان یادآور شد که نظریههاى نقیب ابوجعفر در مورد خلفا به مسایل زیر، ناظر است :
1 . تحسین خلفا به خاطر جنگها و پیروزىهاى مکرر که به کسب غنایم بسیار و پر شدن خزانه مسلمانان و گسترش اسلام منجر شد؛
2 . این پیروزىها، بهویژه در زمان عثمان محصول نوعى خوش اقبالى است، نه نتیجه مدیریت جنگ توسط خلفا؛
3 . خلفا در زمینه غصب خلافت مرتکب اشتباه بزرگى شده و نصّ رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را درمورد خلافت حضرت على علیهالسلام نادیده گرفتند؛
4 . آنها از آنجا که مسلمان هستند مانند هر مسلمان خطاکار و گناهکار دیگر، پس از طى مراحلى و پاسخگویى به اعمال خود و عذاب ویژه گناهکاران، بخشیده شده و به بهشت خواهند رفت، علاوه براینکه شیخین قبل از مرگ، توبه کرده و از اعمال خویش نادم بودند(2) (ابوجعفر بدون ذکر سند این مطلب را مىگوید احتمالاً در منابع اهلسنت دیده باشد).
خلافت، حق مسلّم على علیهالسلام و دیدگاه ابوجعفر
ابوجعفر در چندین مورد با صراحت و گاهى نیز تلویحا به اینکه خلافت حقّ مسلم
——————————————————————————–
1 . همان، ج 10، ص 221.
2 . همان، ج 17، ص 254.
(87)
——————————————————————————–
على علیهالسلام است اشاره کرده که به علت اختصار، فهرست وار تنها به ذکر موارد اشاره مىکنیم :
1 . ابن ابىالحدید از نقیب ابوجعفر مىپرسد که آیا اگر حمزه و جعفر علیهماالسلام زنده بودند پس از مرگ پیامبر صلىاللهعلیهوآله با على علیهالسلام بیعت مىکردند. ابوجعفر مىگوید :
نَعَم کانا اسرع الى بیعته من النار فى یُبس العَرفج؛ بله، سرعت بیعت آنها با على علیهالسلام پیش از سرعت شعلهور شدن آتش در بودته خارهاى بیابانى بود.(1)
البته ابن ابىالحدید به استاد خود مىگوید که جعفر چنین مىکرد، ولى حمزه نه، زیرا او براى خود ادعاى خلافت مىکرد و خویش را لایقتر مىدید! و ابوجعفر پاسخ زیبایى داده و مىگوید :
در مورد اخلاق حمزه درست مىگویى، ولى او مردى متدین و متین بود و رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را خالصانه تصدیق مىکرد. به یقین اگر او زنده مىماند، از احوال على علیهالسلام با رسول خدا چیزهایى مىدید که نخوت او فرو مىشکست و رضایت خدا و رسولش را در مورد او بر میل خود مقدم مىداشت.
سپس مىگوید :
این خُلق و خوى بشرى حمزه، کجا قابل مقایسه با اخلاق لطیف و روحانى على علیهالسلام است؟ نفس هیولایى حمزه و خالى بودن آن از دانش را کجا مىتوان با نفس قدّوسى على علیهالسلام که با فطرت صحیح و نه اکتسابى با دقایقى دست یافته است که فلاسفه الهى از درک آن عاجزند، مقایسه نمود!؟ اگر زنده بود و آنچه را دیگران از على علیهالسلام دیدند، مىدید بىتردید نسبت به على علیهالسلام از سایه او هم بیشتر پیروى مىکرد و از ابوذر و مقداد نیز پیروتر مىبود.(2)
ابوجعفر در این بخش از سخنانش موارد احتمالى را که ممکن بود در ذهن ابنابىالحدید و دیگران به وجود آید (در مورد رابطه سهگانه على علیهالسلام و حمزه و جعفر و مواردى که از سوى شاگردش مطرح شده بود) بهترتیب اهمیت بیان کرده و پاسخ منطقى به آنها مىدهد.
2 . نقیب ابوجعفر در مورد شباهتهاى بسیار بین سیاستهاى على علیهالسلام و سیره نبوى
——————————————————————————–
1 . ترجمه این جمله با استفاده از شرحنهجالبلاغه ابن ابىالحدید ترجمه استاد محمود مهدوى دامغانى صورت گرفته است. عرفج به معناى ریگستان است و این جمله یک ضربالمثل مىباشد.
2 . ابنابىالحدید، همان، ج 11، ص 115.
(88)
——————————————————————————–
گزارشهاى زیادى را براى ابنابىالحدید مىآورد که هم میزان اطلاعات تاریخى او و هم ارادات وى به امیرالمؤمنین على علیهالسلام را دراین سخنان مىتوان یافت و نهایتا این قطعات تاریخى به بحث کلامى منجر مىشود و آن هم قائل بودن ابوجعفر به نصّ (و بر حق بودن این عقیده شیعیان) است و هم جزئیات مبحث کلامى امامت. او مىگوید :
از نظر کسانى که سیره نبوى و سیاست اصحاب آن حضرت را خواندهاند هیچ تفاوتى بین سیره و روش پیامبر با سیره على علیهالسلام نیست.
موارد تشابه که ابوجعفر به آن اشاره دارد عبارتاند از :
ـ على علیهالسلام نیز مانند پیامبر همواره درگیر مسائل یاران خود و مخالفت و عصیان آنها بود و عدهاى نزد دشمنانش مىگریختند وگرفتار فتنهها و جنگها بود. همانگونه که قرآن عزیز انباشته از شکایت در مورد آزار منافقان نسبت به پیامبر است، سخنان على علیهالسلام [در نهجالبلاغه] نیز آکنده از شکایت از منافقان اصحاب اوست. (سپس ابوجعفر آیاتى را به عنوان شاهد مثال مىآورد و جریانهاى تاریخى حاکم در زمان پیامبر و على علیهالسلام را مقایسه مىکند که نکتههاى تاریخى بسیار ارزشمندى دراین بخش کتاب موجود است).
ـ جنگهاى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله با مشرکان همراه با پیروزى و شکست بود و جنگهاى على علیهالسلام نیز چنین بود (سپس به ترتیب، پیروزى بدر و جمل، نهروان و یکسانى در صفین و خندق، حکمیت و نگارش عهدنامه صلح در صفین و صلح حدیبیه و… را مقایسه مىکند).
ـ درآخرین روزهاى عمر على علیهالسلام ، معاویه ادعاى خلافت کرد و در آخرین روزهاى عمر پیامبر هم مسیلمه و اسود عنسى ادعاى نبوت کردند.
ـ على علیهالسلام جز در نهروان با غیر قریش نجنگید و پیامبر هم جز در حنین با غیرقریش نجنگید.(1)
ـ على علیهالسلام با ضربه شمشیر به شهادت رسید و پیامبر نیز مسموم شده و به شهادت رسید.
ـ على علیهالسلام تا هنگامى که فاطمه علیهاالسلام ، مادران فرزندانش زنده بود با دیگرى ازدواج نکرد، مانند
——————————————————————————–
1 . لازم به ذکر است که این مقایسه از نظر تاریخى صحّت ندارد، زیرا پیامبر علیهالسلام در نبرد خیبر و بنىالمصطلق و جنگهاى دیگر نیز با غیر قریش جنگید و این انحصار قابل قبول نیست که جز درحنین با غیر قریش نجنگید. البته در اینجا بنا بر نقل قول بوده و نه اثبات سخن.
(89)
——————————————————————————–
پیامبر صلىاللهعلیهوآله که تا زمان حیات خدیجه علیهاالسلام زن دیگر اختیار نکرد.
ـ على علیهالسلام نیز همچون پیامبر، شجاع، فصیح، بخشنده، جواد، عالم به شرایع و امور الهى، زاهد و کمبهره از دنیا، عابد کوشا و … بود.
ـ محمد صلىاللهعلیهوآله در خانه على علیهالسلام (نزد ابوطالب) پرورش یافت و على علیهالسلام در خانه محمد صلىاللهعلیهوآله .(1)
گفتنى است موارد دیگرى که به خلافت حضرت در آنها تصریح شده است وجود دارد که به علت کلامى بودن بحث از آنها مىگذریم.
مقایسه فاطمه علیهاالسلام و عایشه با توجه به گزارههاى تاریخى
نقیب ابوجعفر درمجلس علمى باکنار هم چیدن قطعات تاریخى و تحلیل و بررسى آنها و ایجاد رابطه منطقى بین گزارشهاى تاریخى موجود، به نتیجهاى کلامى مىرسد. این قطعات تاریخى را با توجه به ترتیب یاد شده درکتاب شرحنهج البلاغه همراه با داورى ابوجعفر مىآوریم :
ـ اهلسنت از کسى که در جریان جنگ جمل با عایشه نگریسته و او را بهنام «اى حمیرا!» صدا زده است تبرّى جسته و او را لعن کرده، امّا شیعیان را از سخن گفتن در مورد فاطمه علیهاالسلام و ورود و دخالت در امور فاطمه علیهاالسلام منع مىکنند.
ابوجعفر مىگوید :
چگونه است که در کار عایشه دخالت کرده و از دشمن او تبرى مىجویید و از اینکه پرده حرمت عایشه دریده شده است برخى را لعن مىکنید، امّا در همان حال، ما را از سخن گفتن در کار فاطمه و آنچه پس از رحلت پدرش بر سر او آمده، منع مىکنید!؟
ـ اهل سنت مىگویند براى حفظ نظام اسلام، شکافتن پرده حرمت فاطمه و ورود به خانه او صورت گرفته است.
ابوجعفر مىگوید :
پرده حرمت عایشه هم به همین سبب صورت گرفت و کجاوهاش واژگون شد.
——————————————————————————–
1 . ر.ک: ابنابىالحدید، همان، ج 10، ص 221.
(90)
——————————————————————————–
اگر ورود به خانه فاطمه براى کارى که صورت نگرفته (عدم بیعت) روا باشد، دریدن پرده حرمت عایشه براى کارى که صورت گرفته (افروختن شعله جنگ بین مسلمانان) جایز خواهد بود.
چگونه ممکن است دریدن پرده حرمت عایشه از گناهان کبیره باشد و آتش جهنم را جاودانه کند، امّا گشودن درِ خانه فاطمه و وارد شدن در آن و جمع آوردن هیزم بر درِ خانهاش و تهدید به آتش زدن از بهترین امور باشد که خدا بهوسیله آن کار، فتنه را خاموش کرده و اسلام را پایدار نموده است!؟
ابوجعفر در بخشى از این نوشته خود که براى جمع حاضر قرائت کرد از مقام حضرت زهرا علیهاالسلام و مقایسه آن با عایشه چنین مىگوید :
ما دوست نداریم به شما بگوییم حرمت فاطمه بزرگتر و مقام او والاتر است و حفظ حرمت او به پاس رسول خدا مهمتر است، چرا که او پاره تن پیامبر و بخشى از خون و گوشت آنحضرت است و قابل مقایسه با همسرى نیست که به هر حال میان او و شوهرش چیزى جز پیوند زناشویى وجود نداشته است و همسر، پیوندى عاریتى است و میان زن و شوهر عقدى مانند اجاره براى منفعت چیزى بسته مىشود و… .
در پایان بحثِ مقایسه آن دو مىگوید :
چگونه است که حفظ حرمت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در مورد همسرش و حرمت ام حبیبه (همسر دیگر پیامبر) در مورد برادرش بر ما واجب است، در حالى که صحابه خود را مکلف به حفظ حرکت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در مورد اهلبیت آن حضرت ندانستهاند. همچنین حرمت رسولخدا در مورد عثمان، پسر عمو و داماد آن حضرت را نگاه نداشته و او را لعنت مىکردند؛ یعنى عایشه مىگفت: نعثل(1) را بکشید که خدا او را لعنت کند. برخى دیگر از صحابه مانند عبداللّه بن مسعود هم او را لعن مىکردند.
نقیب ابوجعفر با اشاره به واقعه تاریخى مربوط به عایشه و آیه افک مىگوید :
——————————————————————————–
1 . نعثل به معناى کفتار نر و پیرمرد ابله به کار برده شده، و نام پیرمردى یهودى نیز بوده که ریش بلندى داشت. و لقب تحقیرآمیزى است که عایشه براى عثمان آورد.
(91)
——————————————————————————–
هر کس منصفانه و با تأمّل در احوال صحابه بنگرد، آنان را مانند خودِ ما خواهد یافت و آنچه براى ما جایز است اتفاق افتد براى آنان هم جایز است و فرقى بین ایشان به جز افتخار مصاحبت [با پیامبر صلىاللهعلیهوآله ] نیست. البته این شرف بزرگى است، امّا نه به این معنا که اگر کسى مصاحبت بیشترى با پیامبر داشته باشد از گناه و لغزش دور بماند. اگر چنین مىبود، عایشه نیازمند حکم برائت از آسمان نبود، بلکه مىباید پیامبر صلىاللهعلیهوآله از روز اول به دروغگویى اهل افک آگاه مىبود، چرا که عایشه همسر رسولخدا بوده و مصاحبت بیشترى با پیامبر داشت. از طرفى صفوان بن معطّل هم صحابى بوده و سزاوار بود که پیامبر، امکان معصیت براى آن دو را منتفى مىدانست.(1)
لازم به ذکر است که ابنابىالحدید درپایان خلاصه مطالبى که ابوجعفر به خط خود نوشته و او ذکر کرده است. پاسخهاى مختصرى به برخى از سخنان او مىدهد و مثلاً در مورد عایشه و طلحه و زبیر مىنویسد :
امّا در مورد عایشه و طلحه و زبیر عقیده ما این است که آنان نخست، خطا کردند ولى پس از آن توبه کرده و آنان از اهل بهشتاند، و على علیهالسلام هم پس از جنگ جمل درباره ایشان گواهى به بهشتى بودن داده است.
پیش از این بیان شد که معمولاً ابوجعفر با استفاده از روایات یادشده در کتابهاى اهلسنت و گزارههاى مورد قبول آنان، مباحثه و مناقشه مىکند و شاید این مسئله توبه یا گواهى حضرت على علیهالسلام به بهشتى بودن آنان در منابع اهل سنت وجود داشته است که ابن ابىالحدید به آن اشاره دارد.
در مورد هجوم به خانه فاطمه علیهاالسلام و نظر ابوجعفر مىنویسد:
امّا آنچه این متکلم زیدى (ابوجعفر) در مورد هجوم به خانه فاطمه و جمع کردن هیزم براى آتش زدن آن نقل کرده، خبر واحدى است که نمىتوان به آن اعتماد کرد و نسبت دادن این کار نه تنها به صحابه که به هر مسلمان به ظاهر عادل نیز دشوار است.(2)
——————————————————————————–
1 . ابن ابىالحدید، همان، ج 20، ص 30.
(92)
——————————————————————————–
نقیب ابوجعفر و مقایسه محمد بن حنفیه با امام حسن و حسین علیهماالسلام
ابنابىالحدید از ابوجعفر در مورد منشأ اطلاع بنىامیه از این که حکومت آنان بهزودى به بنىهاشم منتقل مىشود واینکه اولین حاکم آنها نامش عبداللّه و مادرش از بنوحارث خواهد بود، مىپرسد، ابوجعفر پاسخ مىدهد :
این اخبار از سوى محمّد بن حنفیه و پس از وى از طریق پسرش، عبداللّه که کنیهاش ابوهاشم است، ناشى شده است.
ابنابىالحدید مىپرسد :
آیا محمد بن حنفیه از ناحیه امیرالمؤمنین علیهالسلام علوم مخصوصى را فراگرفته بود که بر دو برادرش حسن و حسین برترى داشته باشد.
ابوجعفر مىگوید :
نه، هرگز، امّا آن دو (امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ) موضوع را کتمان مىکردند، ولى محمّد حنفیه ابراز کرد.
سپس او خبرى از امام صادق علیهالسلام نقل مىکند به این مضمون که آن دو بزرگوار، صحیفهاى را به برادر خود، محمّد حنفیه مىدهند که اگر او را بر بیشتر از آن آگاه مىکردند، هلاک مىشد و موضوعِ دولت بنىعباس در آن صحیفه ذکر شده بود.(1)
نقیب ابوجعفر و مقایسه زینب و فاطمه علیهاالسلام ، دختران رسول خدا صلىاللهعلیهوآله
ابن ابىالحدید در بخشى از کتاب شرح نهجالبلاغه به ذکر جریان ازدواج زینب، دختر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و ابو العاص پرداخته و به عدم جدایى او و همسرش ، ابوالعاصبن ربیع پس از پذیرش اسلام اشاره مىکند. او گزارش طولانى در مورد اسارت ابوالعاص در نبرد بدر و هدیهاى که زینب جهت آزادى او براى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و مسلمانان فرستاده بود و نیز برخورد آن حضرت را براى استادش، ابوجعفرنقیب مىخواند. استاد از این فرصت طلایى استفاده کرده و
——————————————————————————–
1 . همان.
2 . همان، ج 7، ص 148.
(93)
——————————————————————————–
به شاگرد معتزلى خود مىگوید :
آیا در جایى دیدهاى که ابوبکر و عمر هنگام برگرداندن فدیه زینب و آزادى کردن اسیر، بدون پذیرش فدیه در آن مجلس حضور نداشته باشند؟ آیا اقتضاى اکرام و احسان نبود که قلب فاطمه را بهوسیله بازگرداندن فدک خشنود کنند و از مسلمانان، بخشیدن آن را بخواهند؟ آیا مقام و منزلت او [فاطمه علیهاالسلام [نزد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از منزلت خواهرش زینب کمتر بوده است، حال آنکه وى سیده زنان جهان بود؟ البته اینها در صورتى است که از نظر نحله یا ارث حقى براى فاطمه اثبات نشده باشد.
ابن ابى الحدید پاسخ مىدهد :
به موجب خبرى که از ابوبکر روایت شده است، فدک حقى از حقوق مسلمانان بوده و گرفتن آن از آنها جایز نبود.
ابوجعفر مىگوید :
آیا فدیه ابوالعاص [که زینب براى مسلمانان جهت آزادى همسرش فرستاد[ حق مسلمانان نبود که پیامبر صلىاللهعلیهوآله از آنها گرفت؟!
ابن ابى الحدید پاسخ مىدهد :
رسول خدا صاحب شریعت بود و حکم شرع چیزى بود که او مىفرمود، ولى ابوبکر چنان نبود.
ابوجعفر مىگوید :
نمىگویم چرا ابوبکر فدک را به زور از مردم نگرفت و به فاطمه نداد، ولکن آیا مردم او را جانشین رسول نمىدانستند؟! چرا مثل پیامبر از مسلمانان درخواست نکرد تا آن را ببخشند، چنانکه فدیه ابوالعاص را بخشیدند. فکر مىکنى اگر مىگفت : «این دختر رسول شماست که آمده و این نخلستان را مىخواهد، آیا او را خشنود مىسازید؟» آنها قبول نمىکردند و فاطمه را از حقش منع مىنمودند؟!
ابن ابى الحدید در جواب استاد مىگوید :
قاضى القضاة ابوالحسن عبدالجبار بن احمد نیز همین را گفت که آن دو نفر (ابوبکر و عمر) مطابق میزان کَرَم و بزرگوارى کار پسندیده نکردند هر چند که از لحاظ دینى کارشان پسندیده باشد.(1)
(94)
——————————————————————————–
از لایههاى درونى این گفتوگو و مناظره نیز این نکته را مىیابیم که نقیب ابوجعفر هنگام جدل و مباحثه با شاگرد سنّى خویش از گزارشهایى که مورد قبول اهل سنت است بهره گرفته و به منابع شیعى استناد نمىدهد، امّا اعتقاد شیعى خود را بسیار ظریف و ماهرانه بیان مىکند. او در بخشى از این مناظره مىگوید : «این مطالب زمانى طرح مىشود که فدک را نحله یا ارث ندانیم»؛ به این معنا که او نحله بودن این سرزمین را قبول دارد.
در این بخش از نوشتار، به مناسبت اشاره مختصرى به فدک خواهیم داشت.
فدک سرزمین حاصلخیزى است که در 140 کیلومترى مدینه واقع شده و در سال هفتم هجرى و پس از فتح خیبر و ورود مسلمانان به قلعههاى یهودیان حجاز و مصالحه بین آنها و پیامبر، به آن حضرت واگذار شد. از آنجا که این سرزمین با جنگ و لشکر کشى فتح نشده، به شخص پیامبر اختصاص یافت.(1)
پس از رایزنى بین سران فدک و مسلمانان و اختصاص فدک به پیامبر صلىاللهعلیهوآله آیه شریفه : «و آت ذى القربى حقّه»(2) نازل شد و بنا بر روایات، براساس این آیه، پیامبر صلىاللهعلیهوآله فدک را به فاطمه علیهاالسلام بخشید.(3)
البته راوندى روایت ویژهاى در الخرائج و الجرائح در مورد فدک آورده که به نحله بودن فدک تصریح دارد. در این روایت مىخوانیم که پیامبر صلىاللهعلیهوآله پس از ماجراى فدک، خطاب به فاطمه علیهاالسلام مىفرماید :
یا بُنیّة انّ اللّه قد اَفاء على ابیک بفدک واختصّه بها فهى خاصةٌ دون المسلمین . افعل بها ما اَشاء وانّه قد کان لأمّک خدیجة على ابیک مَهر و انّ اباک قد جعلها لک بذلک و انحلتها لک و لولدک بعدک؛(4) دخترم! خداوند متعال فدک را به پدر تو بخشید و به او اختصاص داد. پس، آن [نخلستان] مخصوص پدرت است نه مسلمانان. من هر گونه بخواهم با آن عمل مىکنم. به راستى که مادرت خدیجه علیهاالسلام
——————————————————————————–
1 . همان، ج 14، ص 190 – 191.
2 . ابوعبداللّه بن عبداللّه یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 6، ص 263.
3 . اسراء (17) آیه 26 و روم (30)آیه 38.
4 . حویزى، تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 275.
5 . راوندى، الخرائج والجرائح، ج 1، ص 3، ح 187 و محمدباقر مجلسى، بحارالانوار،، ج 29، ص 511 .
(95)
——————————————————————————–
بر پدرت حقى داشت و آن مهریه او بود و اینک پدرت به خاطر آن مهریه، این [سرزمین و نخلستان] را براى تو مىگذارد و به تو و فرزندانت که پس از تو خواهند بود، مىبخشد.
بنا بر این روایت، فدک :
1 . از سوى خداوند به پیامبر عطا شد؛
2 . اختصاص به شخص پیامبر داشت؛
3 . پیامبر مالک ملک شخصى خود و مختار است؛
4 . به جاى مهریه خدیجه، آن را به دخترش مىبخشد؛
5 . فدک نحله است نه ارث که همسران پیامبر هم حقى داشته باشند؛
6 . پس از فاطمه به فرزندان او مىرسد.
لازم به ذکر است که در احتجاجات حضرت زهرا علیهاالسلام به این مطالب اشارهاى نشده است حال یا به دلیل مسلم بودن آن بوده و یا به دست ما نرسیده و شاید هم روایت، مجعول باشد.
مقایسه ضارب، دختر پیامبر صلىاللهعلیهوآله و ضارب فاطمه علیهاالسلام
ابن ابى الحدید مىنویسد : وقتى خبر مربوط به هبار بن اسود و ترساندن زینب، دختر رسول خدا را که به سقط جنین وى منجر شد، براى نقیب ابوجعفر خواندم، گفت :
اذا کان رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله أباح دم هبار بن الاسود لأنه روع زینب فالقت ذابطنها، تطهر الحال أنّه لو کان حیّا لأباح دم من روع فاطمة حتى القت ذابطنها؛(1) از این که رسول خدا صلىاللهعلیهوآله خون هبّار بن اسود را به خاطر آن که زینب را ترساند و فرزند او سقط شد، مباح دانست، معلوم مىشود که اگر آن حضرت زنده بود خون کسى که فاطمه علیهاالسلام را ترساند و موجب سقط جنین وى شد، مباح مىکرد.
ابن ابى الحدید از استادش مىپرسد آیا مىتواند مطلبى را که شیعیان هم مىگویند و آن سقط محسن فرزند فاطمه علیهاالسلام پس از ترساندن او (با هجوم به خانهاش) است، از وى روایت کند و استاد مىگوید :
——————————————————————————–
1 . ابن ابىالحدید، همان، ج 14، ص 193.
(96)
——————————————————————————–
نه صحّت و نه بطلان این روایت را از من نقل نکن و من دراین موضوع، توقف مىکنم، زیرا اخبار متعارضى در این مورد وجود دارد.(1)
به نظر مىرسد استفاده از این گزارش و روایت توسط نقیب ابوجعفر به عنوان مواد قیاس و تلاش براى گرفتن نتیجهاى منطقى از این مقدمات، نشان دهنده پذیرش این گزارش از سوى اوست. چگونه یک فردِ اندیشمند از مقدسات باطل و غیر واقعى و غیر یقینى براى قیاس استفاده مىکند و در انتظار نتیجهاى است تا با آن حقیقتى را اثبات کند؟!
در دانش منطق محصول مقدمات غیر یقینى را در قیاس، مغالطه دانسته و آن را به دور از برهانسازى ذکر مىکنند. بنابراین، اصل قضیه «روع»(2) و ایجاد وحشت براى فاطمه که به سقط فرزندش منجر شده براى خودِ ابوجعفر قابل پذیرش بوده است، اگر چه اجازه روایت از سوى خود را به ابن ابى الحدید نمىدهد.
از طرفى براى اثبات یک مطلب، به دلایل عقلى و نقلىِ متعدد و قابل قبولِ دو طرف مجادله و بحث نیازمندیم و شاید استاد نیاز به دلایل بیشترى را احساس مىکرده اگر چه براى خودش حجت بوده است.(3)
نتیجه
مواردى که در نوشتار حاضر به آنها اشاره شد، بخشى از آرا و اندیشههاى نقیب ابوجعفر است که در آینه کلام و قلم ابنابىالحدید نمایان شده است و از آنجا که ما تنها به بخشهاى تاریخى و رابطه آن با نگرههاى کلامى توجه داشتیم، بخشهاى کلامى صِرف یا تاریخى صِرف را کنار نهاده و با گزینش موارد ویژهاى مسئله را پى گرفتیم. از مجموع مطالب پیش گفته مىتوان دریافت که گزارههاى تاریخى همواره راهگشاى متکلمان بوده و آنها را در
——————————————————————————–
1 . همان .
2 . خلیل بن احمد فراهیدى، العین، ج 2، ص 242.
3 . مسئله ضرب و سقط جنین حضرت زهرا علیهاالسلام درکتابهاى اهل سنت همچون انساب الاشراف، بلاذرى (م279)، ج 1، ص 586 و، الملل و النحل، شهرستانى، ج 1، ص 57 و عقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسى، ج5، ص 13 و … ذکر شده است : «انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتى الفت الجنین من بطنها» (شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 57).
(97)
——————————————————————————–
کوتاهترین زمان به مقصد مىرسانده است. به نظر مىرسد باید به دانش تاریخ اسلام از آنجا که پیشینه عقاید و باورهاى دینى مسلمانان است ـ البته به جز مواردى که در ابتدا از طریق شارع به عنوان اصول عقاید مطرح شده ـ و سیره معصومان علیهمالسلام که هماره به عنوان سندى معتبر براى احکام مىباشد، بیشتر توجه کرد.
همچنین از مطالب پیشگفته دانستیم که از نوع گفتوگوى علمى نقیب ابوجعفر و شاگرد سنّى وى، ابن ابىالحدید مىتوان به شیوه مناسبى در مناظرهها و مباحثههاى علمى دست یافت. بررسى برخى گفتوگوها و پرسش و پاسخهاى این استاد و شاگرد، میزان تأثیرِ گزارههاى تاریخى بر نگرشهاى کلامى را نشان مىدهد. بدیهى است که اگر با عالمان مختلف اهل سنت از طریق همین شیوه و با استفاده از گزارههاى تاریخى پذیرفته شده از سوى آنان که در کتابهایى مانند صحاح ستّه و دیگر منابع معتبر اهلسنّت ذکر شده است، به بحث و گفتوگو نشسته و مباحث کلامى را مطرح کنیم به نتیجه مطلوبى خواهیم رسید. بسیارى از گزارههاى تاریخى زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله مشترکا در کتابهاى شیعى و اهل سنت وارد شده و از سوى هر دو گروه پذیرفته شده است که با استخراج این گزارهها و الگوپذیرى از شیوه نقیب ابوجعفر، امروزه مىتوان بهترین روشها را در اثبات عقاید و کلام شیعه بهکار برد و بدون تعصب و جدال غیر احسن، رسالت خویش را به انجام رسانید.
ارائه چند نمونه مباحثه علمى که مستند به منبعِ در دسترس است مىتواند براى طلاب حوزه علوم دینى راهگشا بوده و آنان را در روند استدلال، محکمتر نماید و دامنه مطالعاتى آنها را وسعت بخشد.
(98)
——————————————————————————–
فهرست منابع
52 . ابن ابىالحدید، عبدالحمید (م656 ق)، شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالاحیاء الکتب العربیه، 1378 ق .
53. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ترجمه مهدوى دامغانى.
54. ابن خلکان، شمس الدین، وفیات الاعیان .
55. ابن طقطقى، محمد بن على بن طباطبا، الفخرى فى الاداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، چاپ اول: ایران، منشورات الشریف الرضى، 1414 ق .
56. ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، (م 774 ق)، البدایة و النهایه، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالفکر، 1415 ق .
57. ابن ماکولا، على بن هبة اللّه(م 475 ق)، إکمال الکمال، بیروت، دار احیاء التراث العربى، [بىتا] .
58. ابن معد موسوى، سیدشمس الدین ابىعلى فخار، الحجةعلى الذاهب إلى تکفیر ابیطالب، تحقیق و تصحیح طباطبایى حسنى، نجف اشرف، مطبعة العلویه، 1351 (شاید 1301).
59. ابن معد موسوى، سیدشمس الدین ابىعلى فخار، ایمان ابیطالب، تحقیق سیدمحمّد بحرالعلوم، انتشارات سیدالشهداء، چاپ اول: قم، 1410 ق .
60. ابن نقطه، محمد بن عبدالغنى(م629 ق)، تکلمة الإکمال، تحقیق دکتر عبدالقیوم عبد رب الغنى، چاپ اول: مکه مکرمه، مرکز احیاء التراث الاسلامى، 1408 ق .
61. حویزى، عبد على بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، تحقیق سید هاشم رسول محلاتى، قم، اسماعیلیان، 1412 ق .
(99)
——————————————————————————–
62. جواد، مصطفى، ابوجعفر النقیب، چاپ اول: مطبعة الهدال، بغداد، 1369 .
63. دایرة المعارف بزرگ اسلامى، زیر نظر کاظم موسوى بجنوردى، تهران، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامى، 1374 .
64. ذهبى، شمس الدین احمد بن محمد، المختصر المحتاج الیه من تاریخ الحفاظ الدبیش.
65. ذهبى، شمس الدینمحمد بناحمد(م 847 ق) تاریخ الاسلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، چاپ اول: دارالکتاب العربى، 1418 ق .
66. راوندى، الخرائج و الجرائح.
67. شهرستانى، ابوالفتح محمد بن عبدالکریم(م 548 ق) الملل و النحل، بیروت، دارالمعرفه، [بىتا] .
68. صبحى، احمد محمود، الزیدیه، چاپ سوم: بیروت، دارالنهضة العربیه، 1411 ق .
69. غُلیس، اشراق احمدمهدى، التحدید فى فکر الامامة عند الزیدیه، قاهره، مکتبة مدبولى، 1417 ق .
70. فراهیدى، العین.
71. کُتبى، محمدبن شاکر(م 764 ق)، فوات الوفیات، تحقیق شیخ على محمد معوض و شیخ عادل عبدالموجود، چاپ اول: بیروت، دارالکتب الاسلامیه، 1421 ق .
72. مجدى علوى، علىبن محمد، المجدى فى انساب الطالبیین .
73. مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار.
74. شیخ مفید، محمد بن محمدبن نعمان، اوائل المقالات، المؤتمر العالمى لالفیة الشیخ المفید، مصنفات شیخ المفید، قم، 1413 ق .
75. منذرى، عبدالعظیم بن عبدالقوى (م 656 ق)، التکملة لوفیات النقله، تحقیق بشار عوّاد معروف، نجف اشرف، مطبعة الاراب، 1391 ق .
76. نوبختى، حسن بن موسى، فرق الشیعه، چاپ دوم: بیروت، دارالاضواء، 1404 ق .
77. یاقوت حموى، ابوعبداللّه بن عبداللّه(م626 ق)، معجم البلدان، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1399 ق .
78. تلخیص مجمع الآداب .
(100)
منبع: تاریخ پژوهان1384 شماره4.