پیش درآمد
كتاب زِندگى نامه پيامبراسلام(ص)A Biography of Prophet Muhammad را خانم كارن آرمسترانگ Karen Armstrong در سال 1380 / 2001 نگاشته و از سوى آقاى كيانوش حشمتى و در سال 1382 / 2003 ترجمه و در سال 1383 / 2004 به وسيله انتشارات حكمت و در تيراژ 2000 نسخه به چاپ رسيد. اين كتاب 377 صفحه دارد و از مقدمه مترجم و نويسنده، ده فصل اصلى و پى نويسها تشكيل يافته است، اما آرمسترانگ كيست؟ انتشارات حكمت او را اين گونه معرفى مى كند:
خانم كارن آرمسترانگ از برجستهترين صاحبنظران دين در جهان انگليسى زبان است كه هفت سال از عمرش را در مسلك راهبهاى كاتوليك سپرى كرد. او احوالات خويش را در زندگى نامه پر فروش "از ميان معبر باريك" بازنويسى كرده است. وى مؤلف كتابهاى پرفروش و نام آورى چون" تاريخچهاى از خدا" كه تا كنون به بيش از سى زبان ترجمه شده است،"اسلام: تاريخى كوتاه" و" كتاب بودا" از مجموعه كتابهاى انتشارات وايد نفلدونيكلسون است…آثار ديگر آرمسترانگ عبارتند از: "در جستجوى خدا: بنيادگرايى در آيين يهود"،" مسيحيت و اسلام"، در "آغاز: تفسيرى نوين از پيدايش"،" تاريخ اورشليم: يك شهر، سه دين" و" خداشناسى از ابراهيم تاكنون":
كتاب آرمسترانگ كه يك ماه پس از حادثه 11 سپتامبر انتشار يافت و به پرفروشترين كتاب سال آمريكا تبديل شد، با چه انگيزهاى به نگارش آمد؟آرمسترانگ در پاسخ به اين پرسش مىنويسد:
1 – در برابر مخالفت يك كنگره اسلامى انگليسى، شيوخ عربستان و علماى الازهر با فتواى آيت اللَّه خمينى (ره)، معرفى دنياى اسلام به خونخوارى، متعصب دانستن اسلام و مسلمانان و ارائه چهره وحشتناك از سيماى محمد(ص) واكنشى صورت نمىگيرد،در حالى كه محمد(ص) يكى از نوار تاريخ بشريت است.
2 – غيرمنصفانه است كه اقدام چند مسلمان افراطى را به آيين پيامبر اسلام(ص) نسبت دهيم و دين او را دين ترور، قتل و وحشت بناميم.
البته حمله به اسلام، مسلمانان و پيامبر، از يك سابقه طولانى در غرب برخوردار است كه با انتشار كتاب آيات شيطانى و به ويژه با حادثه تروريستى 11 سپتامبر به اوج خود رسيد.چه چيزى اين حمله را شدت بخشيد؟در تورات و انجيل و در عملكرد اسرائيل يهودى و آمريكاى مسيحى هم چيزهاى زيادى براى مورد حمله قرار دادن يهوديان و مسيحيان وجود دارد، پس چرا كسى از آنها براى تروريست خواندن پيروان موسى (ع) و هواداران عيسى (ع) استفاده نمىكند؟ در واقع آرمسترانگ مىخواهد بگويد حمله گسترده و بىنظير به مقدساتاسلامى، او را واداشت كه براى دفاع از اسلام و مسلمانان و روشن شدن ذهنمسيحيان غربى نسبت به چهره نورانى پيامبر(ص)،زندگى واقعى پيامبر (ص )را به رشته تحرير در آورد.آيا او داستان حقيقى حيات آخرين فرستاده الهى را نگاشته است؟ براى يافتن پاسخ به مطالعه كتاب مىنشينم:
خلاصه ای از کتاب
محمد دشمن است؟!، محمد يك انسان الهى است، جاهليت، وحى، بشارت دهنده، آيههاى شيطانى، هجرت: راه جديد، جنگ مقدس، صلح مقدس و وفات پيامبر ده فصل اصلى كتاب را در برمىگيرد كه مرور خلاصه هر يك، تفاوت آنها را در حجم و كيفيت مطالب نشان مىدهد:
1 – توهين غربىها به اسلام و پيامبر، سابقه طولانى دارد. نخستين توهينها از اسپانياى اسلامى و از قرطبه و در سال 229 / 850 آغاز شد. پرفكتوس راهبه مسيحى اولين ناسزاگو عليه پيامبر بود. به تأثير از او،تعدادى از جوانان مسيحى قرطبه يك گروه شهادتطلب را تشكيل دادند تا مانع از گسترش نام و آئين محمد(ص) در اسپانيا شوند. شهادت طلبان قرطبه با حمايت آشكار و پنهان برخى مقامات كليسا و گروهى از مردم مسيحى مىكوشيدند پيامبر را دروغگو، شهوت پرست و خوش گذران نشان دهند. تصويرى كه اين گروه از پيامبر آفريد همچنان در اذهان عمومى غرب باقى ماند و در برافروختن شعله جنگهاى صليبى در 474 / 1095 مؤثر افتاد. از اين رو، جاى تعجب نيست كه در جنگهاى صليبى نام رسمى مسلمانان به كثافت تغيير يافت.افراد زيادى كوشيدند تا تصوير ذهنى غربيان را نسبت به پيامبر عوض نمايند. گرچه اين كوششها به موزات افزايش تخريب چهره پيامبر گسترش مىيافت، ولى تعصب قديمى آنچنان جا افتاده بود كه ديگر تلاشها را ناكام مىگذاشت. به علاوه حس برتربينى غربى كه به دليل توسعه قدرت مادى اتفاق افتاد و منجر به فتح و استعمار سرزمينهاى اسلامى گرديد، انسان غربى را به درستى عقايدش درباره پست بودن پيروان محمد(ص) و درست بودن انديشه مسيحى مطمئن ساخت.
2- محمد(ص) در 40 سالگى به رسالت مبعوث شد. فلسفه بعثت،نجات انسان جاهلى جزيرهالعرب و پس از آن نجات همه انسانهاى جاهلى آن عصر و عصرهاى بعدى بود.او در يك دوره 15 ساله به خودسازى پرداخت و آن گاه رسالت عظيم هدايت انسانها را پذيرفت. حوادثى كه بر پيامبر گذشت در كتب تاريخى معتبرى گرد آمده كه نويسندگان آن عبارتند از: محمد بن اسحاق (وفات 146 / 767)، محمد بن عمر الواقدى (وفات 199 / 820)، محمد بن سعد (وفات 224 / 845) و ابو جعفر طبرى (وفات 302 / 923).آثار اين چهار نفر علىرغم ايرادها از امتيازات فراوان برخور دارند و لذا براى آگاهى از تاريخ صدر اسلام و تفسير حوادث آن مقطع، منابع با ارزشىاند. ابزار اصلى پيامبر براى هدايت و نجات انسانها قرآن بود. قرآن كتابى است كه آيات آن متناسب با حوادثى كه روى مىدادند، براى گره گشايى آن نازل شدهاند.البته فضيلتهاى اخلاقى پيامبر هم در كشاندن اعراب جاهلى به مسير تمدنى جديد مؤثر افتاد. در واقع، محمد(ص) آخرين حلقه مسيرى است كه انبياء براى ساخت مدينه فاضله و جامعه مطلوب الهى گشودهاند.
3- جزيرهالعرب شرايط سخت جغرافيايى را پيش پاى اعراب جاهلى قرار مىداد. دخالتهاى دو امپراطورى ايران و روم در بخشهاى جنوبى و شمال شبه جزيره و مناطق مرزى بر سختى زندگى عرب بيابانگرد مىافزود.به علاوه ايرانيان و روميان از يهوديان و مسيحيان ساكن شبه جزيره براى نفوذ و جلوگيرى از حملات گاه و بىگاه اعراب به مرزهاى خويش، بهره مىبردند و بر مشكلات سكنه بومى اضافه مىكردند. عرب در جاهليت، مطيع رييس قبيله است.به جنگ عشق مىورزد ولى به مروت و جوانمردى هم روى خوش نشان مىدهد.او با همه سختىهاى طبيعى و غير طبيعى سرزمين حجاز، رو به كعبه دارد و براى طواف پا پيش مىگذارد. روابط بين عربهاى قبل از بعثت پيامبر،بدوى و در عين حال ساده و غير پيچيده است. قبايل روابط درونى خود را دارند، به آن روابط احترام مىنهند و البته برترى قريش را پذيرفتهاند. پيوندهاى خونى و قبيلهاى معيار درستى و نا درستى حوادثى است كه در پيرامون آنان روى مىدهد. در شرايط عادى تنها بتانى را مىپرستند كه آن واسطه بين خود و اللَّه مىدانستند.در شرايط سخت به سراغ اللَّه مىروند به همين دليل آنها مشركانى بودند كه وجود خداى واحد را نفى نمىكردند ولى او را در اداره جهان نيازمند خدايان كوچك چوبى و سنگى مىديدند.
4- از دوران كودكى پيامبر اطلاعات كمى در دسترس است اما مىدانيم كه پيامبر يتيم به دنيا آمد، و اندكى پس از تولد، او را به حليمه سپردند. ورود پيامبر به خانه حليمه براى او بركت بيشتر و رزق فراوانتر به همراه آورد، اما زمانى كه حليمه با داستان شكافتن سينه او مواجه شد، از نگهدارى پيامبر به هراس افتاد. جوانى را با پاكدامنى، يتيمى، تنگدستى و چوپانى سپرى كرد. با اين وصف خديجه درستكارى و پرهيزگارى او را در سفر تجارى مىآزمايد و آن گاه رغبتى فراوان به ازدواج با پيامبر مىيابد. خلوت گزينى و خودسازى محمد(ص) در غار حراء 15 سال پس از ازدواج با خديجه ادامه يافت و در اين دوره از زيد و على نگهدارى كرد تا سرانجام اولين نداى وحى را شنيد و آن را ترسناك يافت و با وحشت به سوى خديجه آمد. خديجه او را آرام ساخت تا بتدريج دريابد كه آنچه بر او وارد گرديده وحى است و او از سوى خدا به رسالت براى هدايت انسان مبعوث شده است. وحى نازل شده، همان وحىاى بود كه بر پيامبران پيش از او وارد آمد و تنها پيامبران الهىاند كه شايسته دريافت چنين وحىاند.
5- پيامبر پس از بعثت مىكوشد پيامهاى اسلام را در جامعه جاهلى عرب به اجرا درآورد ولى در پى برقرارى مساوات و ريشه كنى فقر و استقرار ساده زيستى بر پايه قرآن است. از اين رو، بردگان، فقيران، زنان و جوانان بيشتر او را مىپذيرند. پيامبر در اين راه، از سختىها نمىهراسد و شك ندارد كه خدا از او حمايت مىكند. به علاوه از استعداد ذاتى بالايى براى پيشبرد راهش برخوردار است. قرآن به مدد او مىآيد، محتوا و آهنگ قرآن به پيروان او مىافزايد.جذب شدگان هر يك ديگرى و آن،ديگران را به سوى اسلام مىكشانند. قريش به جز اندكى چندان احساس خطر نمىكرد چون تصور نمىكرد خدايانش در حال سرنگونىاند. هواداران محمد(ص)ديگر به خانه و قبيلههاى خويش احساس تعلقى نداشتند.به ظاهر پيامهاى اسلام به تفرقه در خانهها و قبيلهها مىانجاميد،پدرى كه كافر مىماند و پسرى مسلمان مىشد اما اسلام آمده بود تا پيوندهاى جاهلى را برافكند و پيوندهاى جديدى را بر پايه دين و ايمان برافرازد و اين همان بشارتى بود كه از آن سخن مىگفت. بشارتى كه انسان را از خاك جدا مىكرد و به عرش مىبرد.
6 – پيامبر از بتهاى سه گانه لات، عزى و هبل برائت مىجويد، اختلاف سختى بين مسلمانان و مشركان مىافتد، هر روز و هر ماه مجادله آنان افزايش مىيابد، مشركان به اذيت، آزار و شكنجه مسلمانان به ويژه مسلمانان فاقد حامى و قبيله مىپردازند، پيامبر به ناچار عدهاى از مسلمانان را براى فرار از اذيتهاى قريش به حبشه مىفرستد.نمايندگانى از قريش به حبشه مىروند ولى نتوانستند نجاشى را براى پس فرستادن آنان متقاعد سازند.پيامبر براى كاهش فشار مشركان در آياتى از سوره نجم بتان آنان را مىستايد )داستان غرانيق( اما به زودى آن را پس مىگيرد. همه پيشنهادات قريش براى دست برداشتن از رسالتش و همه اقدامات قريش در مخالفت با پيامبر ناكام مىماند تا آن كه قريش به تحريم مسلمانان و بنى هاشم دست مىزند. و مسلمانها به شعبابىطالب مىروند و زندگى سختترى را آغاز مىكنند. ابوجهل و ابولهب مخالفتهاى قريش عليه پيامبر را سامان مىدهند، اما به تدريج تحريم اقتصادى پيامبر و يارانش شكسته مىشود زيرا تعدادى از قريش مخفيانه به محاصره شدگان غذا مىرسانند.
7 – محاصره شعب ابى طالب شكسته مىشود و محمد(ص)، بنى هاشم و مسلمانان به زندگى در مكه برمى گردند. پيامبر(ص) پس از اين پيروزى با دو حادثه تلخ مواجه مىگردد، مرگ خديجه و مرگ ابوطالب. دو حامى بزرگ پيامبر(ص) از دست رفتند. تبليغ دين بدون آن دو در مكه دشوار شد، تبليغات و حملات قريش به رهبرى ابوجهل شدت مىيابد، لذا پيامبر(ص9 به ناچار به طائف مىرود تا بلكه در آنجا حاميانى براى دين خود بيابد.طائف از او حمايت نمىكند بلكه وى را از شهر اخراج مىنمايند. در اين شرايط بد و ناگوار، خداوند سفر به معراج را براى پيامبر(ص) تدارك مىبيند، و اين موجب دلگرمى پيامبر(ص) به ادامه راه است. دوره جديدى از مأموريت آغاز مىشود. محمد(ص) دست به ازدواجهاى متعدد مىزند تا با ايجاد پيوند با برخى قبايل آنها را به سوى اسلام بكشاند، ولى شرايط در مكه به نفع پيامبر نيست. ديدارى بين او و تعدادى از اهالى مدينه اتفاق مىافتد اين ديدار در سال بعد تكرار و به انعقاد پيمانى بين پيامبر و نمايندگان مردم مدينه مىانجامد.پيامبر محيط مدينه را براى تبليغ دين اسلام مهيا مىبيند و اول مسلمانان و سپس خود به آنجا هجرت كرد. دشمنىهاى عبداللَّه ابن ابى، دشوارىهاى مستقر كردن حكومت اسلامى و سختىهاى پيوند دادن بين انصار و مهاجر از مشكلات اوليه پيامبر در مدينه بود.
8 – پيامبر در مدينه ناچار است كه به جنگهاى متعددى دست بزند همه اين جنگها دفاعى است. قرآن جنگ را محكوم مىكند الا براى دفاع از سعادت اسلام و حيات اسلام. پيامبر در جنگها با دو مشكل مواجه است از يك رو با دشمن مجهز و از سوى ديگر با تازه مسلمانهاى مردد و مخالفان مصمم. محمد(ص) در فراهم آوردن تداركات جنگ، در تقسيم غنايم جنگى،در توجيه شكست براى جنگاوران و در تعيين محل و مكان جنگ مشكلاتى با ياران و منافقان درون مدينه دارد. پيامبر(ص) براى كاهش جنگها و افزايش مودتها گاه به برقرارى پيوند فاميلى (ازدواج9 دست مىزند. ولى شايعاتى كه بر اثر ازدواجهاى پيامبر به راه مىافتاد (داستان زينب و زيد) و افسانههايى كه براى برخى زنان پيامبر مىساختند (داستان افك و عايشه) هدف پيامبر را تحت الشعاع قرار مىداد و دسترسى به آن را با مشكل مواجه مىكرد. دعواها، حسادتها و دستهبندى هايى كه زنانش در خانه وى ايجاد مىكردند، پيامبر را آزار مىداد و زمينه را براى سوء استفاده سياسى برخى فراهم مىآورد كه حاصلش به خطر افتادن وحدت اسلامى بود.
9 – سپاه اسلام و حكومت مدينه پس از فتح و غلبه در جنگ خندق (احزاب)به يك نيروى شكستناپذير تبديل شد. اندكى به بسط مسالمتآميز قدرت و ديانتش به خارج از مرزهاى شبه جزيره پرداخت. به علاوه، پيامبر خود به تجارت با سوريه پرداخت تا خلاء و زيان عدم تجارت مدينه با مكه را جبران كند و هم چنين از اهميت تجارى مكه بكاهد. مكه به اندازه كافى ضعيف شد.پيامبر قصد زيارت يا فتح بى سر و صداى كعبه كرد. قريش از ورودش جلوگيرى نمود. تلاش پيامبر براى ورود به مكه و تلاش قريش براى بازگرداندن محمد(ص9 بى نتيجه ماند، سرانجام صلح حديبيه به امضا مىرسد.امتيازاتى كه اين پيمان به قريش مىداد شگفتى برخى از مسلمانان را برانگيخت ولى يكسال بعد، دورانديشى پيامبر آشكار شد و پيمانى كه برخى آن را صلح تحميلى مىدانستند موجب گشودن شدن بدون خونريزى مكه گرديد. ديگر پيامبر به عالىترين قدرت شبه جزيره تبديل شده بود ولى با اين وصف شيوه حكومتىاش با قبل از آن تغييرى نيافت. وى على رغم انتظاراتى كه زنانش در بهره مندى بيشتر از بيتالمال يا غنايم داشتند، بيش از آن كه قبلاً به آنان مىداد، چيزى در اختيارشان قرار نداد.
10- 23 سال از آغاز رسالتش مىگذشت، جامعهاى الهى برپا كرد ولى رگه هايى از جاهليت هنوز پابرجاست. زيرا برخى از قبايل به دلايل سياسى به اتحاد با پيامبر دست زدند نه به دليل آموزههاى اعتقادى. ولى مىتوان گفت كه هم امت عرب را يكى كرد هم خداى واحد را بر خدايان ديگر به پيروزى رساند. با اين وصف،شرايط روحىاش نشان مىداد كه از آينده امت نگران است. اندكى پس از رحلت پيامبر، دعواها بر سر جانشينىاش آغاز مىشود. آنانى كه به جانشينى وى دست مىيابند به توسعه ارضى پرداختند.توسعه ارضى به اصلى در اساس و پايه بنىاميه، بنىعباس و عثمانىها تبديل شد. على رغم گسترش ارضى اسلامى و دورههاى طولانى حاكميت مسلمانان بر بخشهاى وسيع از جهان، بسيارى از اصول حكومت پيامبر به فراموشى سپرده شد. انحرافى در سيره پيامبر روى داد و از اين روست كه مسلمانان مىكوشند با بازگشت به سلف صالح جامعه خويش را بازسازى و مدرن سازى نمايند.انقلاب اسلامى كوششى است براى برقرارى مجدد ارزشهاى فراموش شده اسلامى در سطح بالا.
نقدی بر کتاب
آنچه پيش از اين به ميان آمد خلاصه اى از كتاب آرمسترانگ بود.مطالعه كتاب و حتى مرورى بر آن نكاتى را شايسته طرح و گفتگو مىسازد.بخشى از اين نكات كه در پى مىآيد، غير واقعى، نادرست و مغرضانه است و برخى ديگر از امتيازات كتاب زندگىنامه پيامبر اسلام(ص) به شمار مىرود.
حجم مطالبى كه نادرست نقل شده، شگفت آور است،(2) بهگونهاى كه هر خواننده منصف و مسلمانى را وا مىدارد كه به مغرضانه بودن آن رأى دهد.البته روشى كه براى ارائه اين مطالب برگزيدهايم بيان عريان آن نيست، بلكه پاسخ هايى است كه كوتاه به آن دادهايم.
1 – ترديدى نيست كه پيامبر(ص) ترور به مفهومى كه هم اينك در غرب وجود دارد را هم در آشكار و هم در پنهان نفى كرده و از اين رو نمىتوان كار وى را با كار ديگر رهبران سياسى معاصر دنيا يكى دانست كه ترور را در تريبونها محكوم و در پشت پرده تأييد و آن را به اجرا مىگذارند. يكى از دهها دليل كه مؤيد مطرود بودن ترور در آئين پيامبر است آن كه رسول اللَّه از همان آغاز رسالت و مأموريت الهىاش، برنامهاى مدون (قرآن) در اختيار داشت كه اجازه نمىداد حوادث خود را بر وى و برنامه هايش تحميل كنند،تا نيازمند ترور كسانى باشد كه خود را بر برنامههاى پيامبر تحميل كردهاند.غيرمنطقى به نظر مىرسد كه مشاهده چند مورد دستور پيامبر براى كشتن اين و يا آن كه اجراى حكم اسلامى است، چنان هيجانى در نويسنده كتاب پديد آورد كه بگويد در اسلام خشونت وجود دارد يا اين هيجان وى را وا دارد تصوير مخالفان پيامبر را درباره اسلام مطرح و بدون پاسخ آنها را رها كند و خواننده را در وضعيتى قرار دهد كه حداقل در او نسبت به راستى پيامبر تشكيك و ترديد پديد آيد.
2 – اسلام يك دين الهى بلكه برترين، آخرين و كاملترين آن به شمار مىرود، و در آن،مسلمانان اجازه ندارند چون مسيحيان پيامبر خويش را بپرستند يا مقامى در حد خدايى برايش قائل شوند، از اين رو، اين دين و مقرراتش به هيچ روى ناپخته و ناخالص نيست كه حرف و سخنش به هرج و مرج بينجامد، و اگر هرج و مرج اجتماعى يا توسعه نيافتگى در بين پيروان اسلام به چشم مىآيد، به اسلام ربطى ندارد بلكه علتهاى مختلفى دارد كه يكى از آنها توطئههاى غرب عليه اسلام و مسلمين است، لذا جذابيت غرب در نزد برخى از مسلمانان معاصر به دليل حقانيت فرهنگ و تمدن آن نيست بلكه ناشى از درك غلط اسلام از سوى اين مسلمان است. عدم توفيق مسلمان امروز را بايد در ناتوانىهاى آنان ديد به آن دليل در دوره پيامبر اسلام توانايى خود را براى ساختن يك جامعه ايدهآل نشان داد.
3 – پيامبر تاجر نبود، تنها دو سفر تجارى آن هم براى تأمين معيشت به شام داشت پس نبايد او را در رديف تجار مكه قرار داد. تحول روحى پيامبر هم ناشى از سفرهاى تجارى و يا زندگى در مركزيت ثروت و تجارت يعنى مكه نيست اگرچه قوىترين مرد عرب در توانايى جسمى و روحى بود.تحول روحى وى به عوامل ديگرى غير از آنچه آرمسترانگ گفته است ارتباط دارد. به همين دليل زمانى كه به رسالت مبعوث و سروش وحى بر وى نازل و او را پيامبر خواند، آن را يك پديده غير قابل پيش بينى يا نامأنوس نپنداشت. براستى اگر پيامبر تاجر يا تاجر پيشه بود، چرا به مخالفت با سرمايه داران يا سرمايه دارى برمى خيزد و بيشترين پيروان وى را فقرا تشكيل مىدادند؟ اگر او تاجر بود و ثروت را دوست مىداشت، چرا بارها پيشنهاد دريافت پول و ثروت را از قريش رد كرده بود؟ پيامبر در اوج قدرت به تقسيم غنايم به اصحاب و تازه مسلمانانى چون ابوسفيان مىپرداخت در حالى كه مىتوانست آنها را بر خود بردارد! حتى پيامبر در مقابل درخواست همسرانش كه سهم بيشترى از غنايم مىطلبيدند به خواست خدا مدتى از آنان كناره مىگيرد.زمانى پيامبر به نزد آنان برمى گردد كه زندگى به همان شيوه ساده را پذيرفتند.
4 – تاريخ نگارى اسلامى تنها با استناد به چهار كتاب تاريخى طبرى، واقدى، ابن اسحاق وابن سعد تصوير صحيح از تاريخ زندگى پيامبر ارائه نمىكند. اولين منبع معتبر در بازيابى و بازخوانى حوادث صدر اسلام قرآن است.البته در مراجعه به قرآن بايد به دشوارهاى فهم و تفسير درست آن واقف بود و ابزارهاى لازم را براى درك صحيح آن فراهم آورد، ولى قرآن هر آن كسى كه قصد تاريخ نويسى اسلامى دارد را از روايتهاى نقل شده از عايشه كه بسيارى صميمانه و بدون نقض نيست، بى نياز مىكند و حتى دروغپردازى در برخى از داستان هايى كه به دوره كودكى پيامبر نسبت دادهاند را مشخص مىسازد، زيرا قرآن نه به انتقادات و يا سئوالات پيامبر بلكه به انتقادات و سئوالات مخالفان وى پاسخ داده و در آن برخلاف اناجيل تحريفى صورت نگرفته و از اين رو قابل استناد و يقين و معيارى براى درستى و نادرستى حوادث دوره رسالت به شمار مىرود.
5 – برخلاف تصويرى كه آرمسترانگ ارائه مىكند، پيامبر با زنان خويش مشكلى نداشته، در حادثه افك و در قصه تحريم كوتاه زنان، پيامبر براى هدايت آنان به مسير اللَّه مدتى را با عايشه و ديگر زنانش قطع رابطه مىكند و به امر خداوند هم به سوى عايشه و ديگر زنانش برمى گردد. به علاوه، عايشه، ام سلمه و حتى خديجه،تنها همسران پيامبر بودند و آنان را در جايگاه مشاوران پيامبر ديدن خطاست. پيامبر بر زنان خويش مراقبت و كنترل داشت، لذا شواهدى بر وجود دستهبندى قومى و اختلافهاى سياسى در بين آنها در دست نيست. تنها پس از وفات پيامبر عايشه برخلاف توصيه رسول الله در رأس يك حركت سياسى قرار مىگيرد كه به جنگ جمل عليه على (ع) انجاميد. فلسفه ازدواجهاى متعدد پيامبر مبناى عشقى ندارد، او اغلب با زنان بيوه ازدواج كرده و حاصل اين ازدواجها اتحاد و وحدت قبايل مختلف اعراب بود. پيامبر حتى در رفتارش با زنان خود تفاوتى قائل نيست و مبناى رفتارش را عدالت قرار مىدهد و نه تنها با عايشه بلكه با هم آنها رئوف و مهربان بود.
6 – اما خديجه در نزد پيامبر عزيزتر هم بود و او را بيش از ديگران ستايش مىكرد، ستايش خديجه با هدف برانگيختن و ناراحت كردن ساير زنان صورت نمىگرفت،بلكه خدمات و زحمات او را به اسلام، بيش از ديگران مىديد. به طور قطع،يارى و فداكارى خديجه نقش مهمى در پيشبرد رسالت پيامبر داشت، ولى اگر گفته شود خديجه كسى بود كه ترديدهاى پيامبر را به رسالتش برطرف مىكرد و يا اين كه اگر دلدارىهاى او نبود پيامبر از ادامه راهش برمىگشت و يا پيامبر با مشورت و راهنمايى او گام برمىداشت، سخنى به گزافه گفتهايم زيرا سند محكمى براى تأييد ادعاهاى فوق وجود ندارد.
7 – عايشه هم،تنها همسر پيامبر است نه مشاور، هادى و يا تحميل كننده نظرات خود بر پيامبر. او زمانى به نامزدى و ازدواج پيامبر در آمد كه از سن و سال كمى برخوردار بود، ولى تحت تربيت پيامبر قرار مىگيرد و از آن فضاى كودكى كمسالى خارج مىشود،نه اين كه پيامبر با كودكى او همراه و همگام شود. در حادثه افك خداوند دامن وى را از هر گونه آلودگى پاك مىكند، پيامبر از پاكى او با خبر است ولى براى قانع كردن مردم، نخست از عايشه كناره مىگيرد و پس از تأييد پاكى وى از سوى خداوند، روابط آن دو به حالت عادى برمى گردد. علاقه پيامبر به عايشه بيش از ديگران نبود چون پيامبر اسوه عدالت است و نمىتواند يكى از زنانش را بيش از ديگران دوست بدارد و آن را با محبت بيشتر پاسخ دهد.
8 – گرچه مسيحيان كوشيدهاند با پيام عشق و دوستى مسيح (ع) به مسلمانان نزديك شوند، ولى شيطنتهاى ارباب كليسا، توطئههاى مقامات دولتى و…، اغلب كار را به توهين مسيحيان عليه پيامبر، اسلام و مسلمانان كشاند. تلاشهاى زيادى هم براى ترسيم چهره زيباى پيامبر در غرب صورت گرفته، كه كم نتيجه بوده است.مسيحيان مىگويند ما از خنديدن مسيح چيزى نشنيدهايم ولى پيامبر اسلام خنده رو بود، ولى پيامبر براى جدا نشان دادن دين خود از مسيح تلاشى نمىكند بلكه آن دو را داراى يك هدف و آرمان مىديد. مسيح و محمد قهرمانان تاريخ با دو هدف مجزا نبودهاند، آن دو پيامبر الهى بودهاند كه تنها براى انجام كارى را كه خداوند از آنان خواسته بود به ميدان آمدهاند.آن دو هدفى جز نجات بشريت نداشتند و از همان آغاز رسالت،پيامشان براى همه جهانيان يكسان بود.از اين رو هيچ تفاوتى بين اللَّه در قرآن و خدا در انجيل تحريف نشده وجود ندارد. در واقع آئين پيامبر با آئين توراتى و انجيلى اختلافات ريشهاى نداشت، و تنها اختلاف مسلمانان با يهوديان، مسيحيان، اختلاف بر سر تحريف انجيل و تورات بود. البته بخشى از مخالفتهاى غرب با پيامبر به آن دليل است كه پيامبر حكومت تشكيل داد در حالى كه مسيح فرصت پيدا نكرد زمينه تأسيس حكومتى را فراهم آورد.
9 – بىگمان برخى از داستانهايى كه در وصف پيامبر گفتهاند و نوشتهاند دروغ است، ولى بعضى روحانى،قابل اتكا و اعتماد است. مسلمانان تعدادى از داستانهايى كه به تولد پيامبر نسبت مىدهند،منطقى و درست مىدانند ولى داستانهاى تخيلى و ساختگى كه از بىخبرى، وحشتزدگى و تصميم به خودكشى پيامبر حكايت مىكند را رد مىكنند. پيامبر هيچ گاه به هق هق ننشست و به مداراى با بتان نپرداخت، بدون اذن مالكى وارد ملك شخصى او نشد، دچار بحران روحى و روانى و خود بينى نگرديد، در سفر آسمانى معراج شراب ننوشيد، در زمانى كه عبداللَّه بن ابى به خشم يقه او را گرفت،به او خشم نگرفت، پيامبر را نمىآيد كه بافرستادگان قريش به تندى سخن بگويد و اخلاق اسلامى را در مواجهه با دشمنان خود به فراموشى بسپارد. آيا پيامبر را شايسته است كه درستى صلح حديبيه را از ام سلمه بپرسد و او براى كاستن مخالفت مسلمانان با صلح حديبيه،پيامبر را راهنمايى كند؟حضور پيامبر بر قبر ابن ابى نمايشى و براى ترساندن اين يا آن يا براى عوام فريبى نيست، بلكه انجام تكليف الهى و ارج نهادن به انسانيت انسان هاست(لقد كرمنا بنى آدم).
10 – قرآن كلام الهى است كه براى هدايت بشر فرو فرستاده شده.گوش سپردن به آواى قرآن هميشه هدايتگر است ولى هيچ مسلمانى بر اين باور نيست كه با استماع قرآن در همان فضاى روحانى قرار مى گيرد كه پيامبر قرار مىگرفت.اين قرآن، براى بهره دهى به فرد و شخص خاصى نيامده بلكه وسيله و ابزارى است براى هدايت عموم مردم در همه مكانهاو زمانها. پيامهاى كتاباللَّه روشن و همگى جدى و واقعى است.گرايش به اسلام جادويى نبود بلكه حقايق همين قرآن و زيبايى آن برخى را مجذوب دين اسلام ساخت،و آنها را از شرك و بتپرستى رهانيد.قوانين قرآن كهنه نشده و لذا امروز هم براى پيروانش درست،حقيقى و قابل استفاده است و مىتواند جامعهاى برين،فاضله و نيك تشكيل دهد.
11 – عربستان واژه جديدى است كه قدمتى كمتر از صد سال دارد.اطلاق واژه عربستان بر حجاز يا جزيرهالعرب غير علمى(علمى)است و البته شبه جزيره را تنها نمىتوان به يمن امروزى نسبت داد بلكه همه سرزمين هايى است كه امروز شبه جزيره عربستان ناميده مىشود. ايرانيان و روميان گاهى به همين شبه جزيره لشكر كشيدند و يا قصد حمله به آن را نمودند كه هر بار فتح آن را بىحاصل و يا دست نايافتنى ديدند لذا كوشيدند اعراب همسايه مرزهاى خود با شبه جزيره را با خود همراه و يا آنان را به نفوذ خود در آورند. آنها هم از ظلم و ستم امپراتوران ايران و روم بى بهره نبودند و براى رهايى از اين ظلم به اسلام گرايش يافتند ولى همه علاقه و گرايش اعراب سرحدات به دليل آن ظلمها نبود بلكه اسلام جاذبههاى قوىتر براى جذب در اختيار داشت. پيامبر به همين سرزمين(جزيرهالعرب) عشق مىورزيد و براى هدايت ساكنان او تلاش بسيار كرد اما اين عشق و تلاش به معناى آن نبود كه پيامبر سوسياليست و يا ناسيوناليست بود، بلكه او انسان موحدى بود كه مىكوشيد همه را به توحد بكشاند و جامعهاى موحدانه پديد آورد.
12 – قبيله قريش كه بازيگر اصلى در مقابل پيامبر است، قبل از تولد پيامبر به قوىترين قبيله عرب تبديل شده بود، لذا شكستهاى آن تنها به دليل ناهمبستگى و عدم قدرت و قوت نبوده، بلكه عدم توانايى در برابر قوت پيام اسلام عامل اصلى گسست آن به شمار مىرود.هدف پيامبر از عرضه پيام اسلام به قريش پديد آوردن اضطراب در آنها نبوده، بلكه هدف آن بود كه قريش به خود آيد و به پرستش خداى واحد نه بنات اللَّه گردن نهد. قريش در چنين وضعيتى،درمانده و ناتوان است و نمىتواند چنان تأثيرگذار باشد كه اسلام آوردن حمزه را به تصميم قريش در تنها گذاردن پيامبر ربط دهيم و يا آن را چنان قوى بدانيم كه از مهاجرت قريب الوقوع پيامبر به مدينه باخبر است و تصميم گرفت تا از هجرت وى به آن شهر ممانعت كند. ابوسفيان كه رهبرى قريش را در دست داشت از قوت در انديشيدن برخوردار نبود، اگر او در انديشيدن قوى بود، بايد مىتوانست در مقابل موفقيتهاى پيامبر و سپاه اسلام به پيروزهايى دست يابد و يا بايد از كمك به قبيله بكر در حمله به خزاعه هم پيمان پيامبر جلوگيرى مىكرد تا فتح مكه به دست سپاه اسلام اتفاق نيفتد.
13 – بىشك سخن يهود مدينه از منجى در حال ظهور در آمادگى مردم يثرب در پذيرش اسلام مؤثر افتاد ولى نمىتوان آن را تنها عامل به حساب آورد.البته نقش بحيراى راهب و ورقه بن نوفل در اين زمينه كمتر از يهود است. از اين جمله است كه تغيير قبله را به درايت تازه مسلمان مدنى براء بن معرور نسبت دهيم. به علاوه، مخالفت يهود با پيامبر شكستى براى مأموريت دينى محمد(ص) به شمار نمىآيد، زيرا اگر يهود ديندارانى راسخ بودند به پيامبرى كه توارات وعده داده بود، ايمان مىآوردند. پيامبر اسلام از دين يهود بيش از يهوديان آگاه بود و همين امر بايد مشوق يهود در روى آوردن به اسلام مىشد. البته ايمان نياوردن يهود به پيامبر موجب نشد كه پيامبر آنها را در فشار قرار دهد و از آنان وجوهى چون خمس دريافت كند. آنچه پيامبر از آنان دريافت مىكرد خمس نبود بلكه مالياتى(جزيه) بود كه در قبال امنيت به دولت اسلامى پرداخت مىكردند.پيامبر با اتكا به همين امدادهاى غيبى مىدانست كه بنىنضير ميلى به مذاكره واقعى ندارد و بنى قريظه اگر بماند هيچگاه دست از توطئه بر نمىدارد.
14- برتر نشان دادن عمر و ابوبكر و عثمان بر على (ع) شگفتآور است. على (ع) به دليل برخوردارى از معصوميت،شايستهترين جانشين پيامبر بود. به علاوه پيوندهاى روحى و فاميلى او با پيامبر بيش از عمر و ابوبكر و عثمان است. على با عمر و ابوبكر و عثمان دشمنى نداشت تا اينكه بگوييم دشمنى او با عمر بيشتر بود به آن دليل كه او به پيامبر مىگويد زن فراوان است، هميشه يكى را با ديگرى مىتوان عوض كرد و مراد او عايشه بود.بر پايه مستندات تاريخى سختگيرى و غرور برازنده عمر است نه على، على نه سختگير بود و نه مغرور.آيا عمر چنان بر پيامبر تأثيرگذار بود كه به رسول الله دلدارى دهد و او را از غم برهاند و على را فاقد اين تأثير بدانيم. شگفت آورتر آن كه عايشه را بر فاطمه مقدم بداريم و از حسادتهاى زنانه فاطمه عليه عايشه سخن برانيم؟!
15 – پيامبر از نوجوانى و جوانى،خودسازى روحى خود را آغاز كرد و منتظر نمىماند تا 40 سالگى يعنى زمانى كه به رسالت مبعوث شد، به خود سازى خويش بپردازد. درجه و ميزان خودسازى پيامبر چنان بالاست كه در مواجهه با پيشنهادات جديد، به اصلاح ديدگاههاى قبلى خويش نمىپردازد. خودسازى او بر آموزههاى الهى قرار دارد، از اين رو آنچه بر زبان جارى مىساخت و يا به آن عمل مىكرد، ادبيات تازه ابداع شده شخصى نبود، بلكه وحى و قرآنى بود كه خدا فرستاد.پيامبر از وحى و قرآن و از نتايج اجرا و ابلاغ آن آگاه بود.خود سازى مبتنى بر آموزههاى دينى، از او پيامبرى ساخته بود لبريز از اميد. او براى پديدآوردن اميدهاى تازه در مسلمانان آنها را به مدينه برد و حكومتى را كه از آغاز رسالت درصدد تأسيس آن بود،تحقق بخشيد.هجرت پيامبر به معناى بريدن از دوستان و يا كسانى كه دوستشان مىداشت، نبود بلكه هدف دور شدن از دشمن و آغاز زندگى جديدى بود كه سرشار از اميد و خدا باشد. پيامبر اميدبخش و خودساخته در مدينه سرآمد همه است. پيامبر در مدينه از شعر ناصواب بيزارى مىجويد، شكست و پيروزى در جنگ سرخورده، غمگين و ناراحتش نمىسازد، انگيزهاش در جنگها نه منافع تجارى و مادى بلكه انجام تكليف الهى است، حتى به تحقير دشمن نمىپردازد و اجازه تحقير دشمن را نمىدهد، نظام اخلاقى خود را فراتر و عميقتر از مروتهاى عربى پايهگذارى مىكند، مشركان مكه را تنها در صورت گردن نهادن به اسلام مىبخشد، تنها به انتقال وحى نه ترجمه و تفسير آن دست زد، و هر كارى را انجام داد بر پايه خواست، مشيت و دستور خداوند بود.
16 – هدف پيامبر به هم ريختن روابط پدر با پسر، زن با شوهر يا خواهر با برادر نبود بلكه او مىكوشيد پيوندى الهى و دينى را جايگزين پيوند فاميلى، قومى و قبيلهاى نمايد.از اين رو او تنها به آن دسته از مقدسات جاهلى حمله مىبرد كه به ظاهر موجب امنيت و در واقع نابود كننده آرامش مردم بودند. پيامبر بر آن باور بود كه يكتاپرستى نه جمود فكرى بلكه آرامش فكرى را به دنبال مىآورد زيرا انسان را به خداى واحد منبع ازلى و ابدى آرامش مرتبط مىسازد. وى در آرامش بخشى به افراد و جامعه و در جريان فتح مكه همه را مىبخشد چه آنانى كه تقاضاى عفو كردند و چه بسيارى كه حتى تقاضاى عفو نكردند. او مىتوانست آرامشبخش دلها و جانها باشد به آن دليل كه خود از آغاز به درستى وحى، به حمايت خداوند و به حقانيت رسالتش ايمان داشت. هيچگاه سنگينى بار رسالت و فراوانى مشكلات حتى ذرهاى سستى در راهش پديد نياورد.
17 – ابو طالب همواره مؤمن بود و به پيامبر و راهش عشق مىورزيد و به آن ايمان داشت ولى آن را آشكار نساخت و يا به آن آشكارا عمل نكرد تا بتواند محكمتر از پيامبر حمايت كند. او هرگز به فكر رها كردن يا تحقير پيامبر نيفتاد.ابوطالب رابايد در همين حد پذيرفت نه اين كه او را به گونهاى به تصوير بكشيم كه درستى و نادرستى كار پيامبر را به وى تذكر مىداد. مرگ ابوطالب كه حامى اصلى پيامبر بود بر محمد(ص)گران آمد ولى مرگ او خللى و ضعفى در راه پيامبر پديد نياورد.عبدالمطلب چون ابوطالب موحد زيست و موحد مرد و حمزه و عباس پس از اسلام آوردن بيش از گذشته به كمك پيامبر آمدند اما ابوجهل و ابولهب بر خلاف عبدالمطلب، ابوطالب، حمزه و عباس،هم خود به آزار پيامبر پرداختند و هم ديگران را عليه پيامبر شوراندند.
18 – نادرستىهاى ديگرى دركتاب به چشم مىخورد كه پاسخ مهمترين آن عبارتند از:
– صدور فتواى امام خمينى (ره) عليه سلمان رشدى حملات غرب عليه مسلمانان را افزايش نداد بلكه آن را آشكار ساخت.
– سيد قطب گرچه يك اصول گرا به شمار مىآمد ولى نمىتوان وى را يك نادان دانست.
– شبيه دانستن كار و روش پيامبر (ص) با گاندى،قياس معالفارق است و البته با قصد عادى جلوه دادن پيامبر به كار گرفته شد.
– انديشه حنيف از تعصبات بتپرستى جاهلى ناشى نمىشود بلكه ريشه در آئين پاك حضرت ابراهيم (ع) داشت.
– اين كه حليمه نوزادى براى شير دادن نيافت و لذا شير دادن محمد(ص) را پذيرفت، تنها يك روايت در اين زمينه است.
– يتيم شدن پيامبر عقب ماندن وى را از سجاياى اخلاقى فراهم نياورد بلكه او را در مواجهه با مشكلات قوىتر ساخت.
– وحى الهى تجاوز به جسم انسان يا پيامبر نيست، بلكه هديه الهى است كه تنها به برگزيدگانش مىرسد.
– آيا پيامبر نمىدانست كه مردم در آغاز،طردش مىكنند تا آن را از ورقه بن نوفل بشود و تأييد بگيرد؟
-124 هزار پيامبر همگى آمدهاند و اين عدد يك سنبل و يا نمايش از بىنهايت نيست.
– نمىتوان و نبايد برخى از اعمال بعضى از پيامبران را كه اشتباه بوده، شيطانى ناميد.
– تصويرى كه قرآن از جهنم ارائه مىكند را بايد در كنار تصوير بهشت ديد.
– آيا يثربيان سالها پس از آغاز بعثت پيامبر از وجود او بى خبر بودند تا اينكه در سالهاى پايانى اقامت وى در مكه او را ديده باشند؟
– نويسنده از علت هجرت يهوديان به مدينه سخن نمىگويد، تنها از اين كه از كى آمدهاند سخن مىراند.
– پيامبر به شاعران هجوگو كه قصد تخريب اسلام و پيامبر را داشتند، بدگمان بود.
– نماز جمعه به يوم سبت و روزه كفار روز عاشورا ربطى با روزه كفار يهوديان ندارد.
– به بيت المقدس نماز گزاران به معناى همسويى بادين يهود نبود، همانگونه كه اعزام گروهى از مسلمانان به حبشه به معناى نااميدى مسلمانان از اسلام و پيامبر نبود.
– نقل اينكه عربى در خواب ديد كه بايد براى جمع كردن نمازگزاران اللَّهاكبر گفت، و پيامبر آن را از او ياد گرفت، مضحك به نظر مىرسد.
– در ديدگاه اسلام،يهوديت و مسيحيت دو دين الهىاند، نه اين كه آن دو را اديان امپرياليستى قديمى بناميم.
– همانگونه كه به كاربردن عربستان به جاى حجاز غلط است، به كار بردن سوريه به جاى شام يا شامات غلط است.
– روزه يك واجب شرعى است و آن به دليل پيروزى مسلمانان در جنگ بدر نيامده است.
– چرا بايد تصميم عبداللَّه بن ابى در بازگشت از نيمه راه جنگ احد را منطقى و قابل درك دانست؟
– اشتياق انصار به جنگيدن در خارج از مدينه آنان را به جنگ احد كشاند،و تنها عده قليلى نسبت به آنان بى ميل بودند.
– حجاب نشانه حاكميت مرد بر زن نيست بلكه ابزارى است براى در امان ماندن زن از چشمهاى طمع.
– حضرت داود مانند هر پيامبر ديگرى نمىكوشيد با قتل و كشتار راه خود را بگشايد، هدف پيامبران هدايت است و هدايت با حاكميت بر قلبها ميسر است.
– جدا شدن قبايلى از قريش و پيوستن آنها به پيامبر تنها به انگيزه ترس و به دليل قدرت مندى پيامبر نبود.
– دورانديشى پيامبر در صلح حديبيه بايد سندى باشد براى ثبات آن كه پيامبر همواره بر پايه نقشه به سوى آينده حركت مىكرد.
– پيامبر همانند شعار معروف مسيحى نمىانديشيد كه گونه ديگر خود را براى سيلى آماده سازد. او حتى حاضر شد هر دو گونه خود را به سيلى بسپارد تا تكليف خود را به انجام برساند.
– پس از انجام حج از سوى پيامبر، ميل به زيارت كعبه افزايش يافت و زائران بيشترى به آنجا مىآمدند، لذا تشبيه آن به شهر نفرين شده غلط است.
– توجه پيامبر در اواخر عمرش به مناطق شمالى شبه جزيره نشان از ميل اسلام به جهانى شدن داشت.
– به پست و مقام رسيدن فرزندان ابوسفيان به دليل همكارى با مسلمانان و مسلمان شدن آنها نبود، بلكه بيشتر ناشى از زد و بندهاى سياسى بوده است.
– براستى سپاهيان محمد(ص) از سپاه روم در هراس بودند؟ پس جنگ موته و تبوك را چگونه مىتوان تفسيركرد؟
– به كارگيرى واژه هايى چون اريستوكراسى، دموكراسى و توسعه سياسى براى حكومت پيامبر،نوعى برداشت ناصواب امروزى از آن حكومت الهى است.
– پيامبر بيش از آن كه نگران مرگ خويش باشد، در روزهاى آخر عمر نگران امت خود است.
– مخالفت شيعيان با اهل سنت مخالفتى تعصبآميز نيست، مخالفت بر سر اصول و حق ولايت على)ع( است.
– صوفيه نه تنها پيشقراول مبارزه با هرگونه تهديد اجتماعى نبود، بلكه اغلب به همراهى با شاهان مفسد پرداخته است.
آنچه آرمسترانگ گفته تنها مطالبى نيست كه پاسخ آن را در بخش قبل مرور كرديم بلكه برجستگى هايى هم در كتاب وى به چشم مىخورد كه برخى از آنها عبارتند از:
توهين به پيامبر، اسلام و مسلمانان از غرب مسيحى آغاز شد و تلخترين آن در درون اسپانياى مسلمان و از سوى راهبهاى بنام پرفكتوس پديد آمد، در حالى كه اسلام هيچ گاه براى مشاركت، همكارى و رابطه با اديان ديگر كوتاهى و بى ميلى نشان نداده و مسلمانان حتى هيچ قانونى براى ممنوعيت فعاليت مذهبى يهوديان و مسيحى در كشورهاى اسلامى تدوين نكردهاند. تلاش امروز غرب در به كارگيرى جنگ سرد عليه مسلمانان ادامه همان جنگ سردى است كه در جريان جنگهاى صليبى اوج گرفت. در جريان اين جنگها،اول بايد اسلام دين شمشير معرفى مىشد تا كشتار مسلمانان توجيهپذير باشد و ثانياً راهبهها و كشيشها چون ازدواج نمىكردند، محمد(ص) را شهوتران نشان مىدادند تا حمله به مسلمانان به سرعت انجام گيرد. به طور قطع،برخى از مبلغان ضداسلامى متعصب به معناى واقعى كلمه بودند، و اين روش تحقيرآميز،نقش مهمى در بيگانه ساختن غرب با جهان اسلام داشته، و به دليل ضديت طولانى غرب با پيامبر، ضديت با غرب در ميان مسلمانان رشد كرده است. بنابراين، غرب بايد مسئوليت رشد اسلام افراطى را خود بپذيرد اگر چه اسلام افراط گرا واژه توهينآميز و گمراه كنندهاى است، ولى به ستوه آمدن مسلمانان را به غرب مرتبط كردن، نكته قابل تأمل و مثبتى است.
محمد(ص) داراى ذوق و استعداد سياسى بالايى بود بهگونهاى كه اعراب را از خشونتهاى داخلى نجات داد، متحدشان كرد و هويت جديدى به آنان بخشيد.او گاه براى پيشبرد اهداف الهى خود به سختى هايى تن داد كه براى انسانهاى امروز غيرقابل تصور است.وى برخلاف تصورى كه در غرب وجود دارد، شهوت ران نبود،يكى از مهمترين دليل آن، ازدواج با خديجه 40 ساله است. به علاوه اين نكته را كه بيشترين ازدواجهاى وى با زنان بيوه بوده است بايد به دليل فوق افزود.به هر روى نمىتوان ازدواجهاى پيامبر را با شهوترانى مرتبط دانست بلكه همه آنها به درايت سياسى پيامبر ربط داشت.ازدواج او با زينب بنت جحش تكليف الهى تأكيد شدهاى بود كه براى عوض شدن يك سنت قديمى جاهلى انجاميد.البته خالى دانستن ازدواجهاى پيامبر از شهوترانى سخن درستى است ولى آنها را يكسره سياسى دانستن هم ناصواب است. آرمسترانگ مرتب از سوء برداشت غرب از پيامبر انتقاد مىكند و نبوغ او را در حل مسائل مختلف مىستايد، درايت و دور انديشى پيامبر در صلح حديبيه را على رغم مخالفتهاى ابتدايى ستودنى مىداند، و بر آن است كه اگر مسيح (ع) همانند محمد(ص) به حكومت مىرسيد و دولت تشكيل مىداد، مجبور مىشد به طراحى قوانين شديدتر از محمد(ص) بپردازد.
قرآن كتابى است كه اگر به درستى خوانده شود، احساسى از معنويت و صفاى باطن در خواننده شكل مىگيرد كه درك آن براى مسيحيان مشكل است. به علاوه عربى بودن قرآن و ترجمههاى نامأنوس لاتينى آن، بر غير قابل فهم قرآن در غرب افزوده است ولى آرمسترانگ براى مستند كردن حرفها و سخنانى كه در كتابش آورده، از آيات زيادى استفاده كرده و معتقد است قرآن كتابى است كه تأثيرات درونى خوب و مثبتى را در انسان دامن مىزند.
اسلام دين صحرا نيست، و نيز هيچ انسى بين اسلام و شمشير وجود ندارد، همانگونه كه در مسيحيت رابطهاى بين آموزههاى مسيحى و شمشير به چشم نمىخورد.مبناى چنين قضاوتى آن است كه ريشه همه اديان الهى يك چيز و پيامهاى آنها يكسان است، و از اين رو اگر در مسيحيت شمشير سخن اول را نمىگويد در اسلام هم سخن اول با شمشير نيست. بنابراين، اگر پيامبر دست به شمشير برده و به جهاد فى سبيل اللَّه دست زده، به يك كار دفاعى مبادرت ورزيده است پس بايد از جهاد فى سبيل اللَّه حمايت كرد. همين منطق درباره احكام اسلامى كه گاه بريدن دست دزد را توصيه مىكند، وجود دارد. اگر براستى مسيح(ع) به حكومت مىرسيد، مىتوانست در مقابل افراد شرور و دزد سكوت اختيار كند؟ رويكرد اسلام به آنچه امروزه خشونت تلقى مىشود، اگر واقعاً خشونت باشد! اسلام مىتوانست جاويد بماند؟ كدام انديشه و يا حكومتى با زور و شمشير توانسته است به حيات جاودانه برسد؟
اگر چه پيامبر دوست مىداشت از زخم و زبانهاى يهود رهايى يابد، ولى تغيير قبله به خواست و مشيت الهى صورت گرفت كه اثر مهم آن عزت مسلمانان و ذلت يهوديان بوده است. يهوديان بسيار مغرور بودند و يكى از دلايل مخالفت آنان با پيامبر غرور است. پيامبر با شكست دادن آنها و اخراجشان از مدينه غرور و اعتماد به نفس را از آنها بازپس گرفت و به اين وسيله و براى هميشه خطرشان رانسبت به اسلام از بين برد.
بسيارى از صفات جاهلى، با كرامت انسانى سازگار نبود اما طواف به دور خانه خدا صفت برجستهاى بود كه پيامبر آن را در جهت عبادت خداوند واحد به كار گرفت. اسلام با خرافههايى كه پس از رسالت پيامبر مطرح شد و ريشه در جاهليت عرب داشت، به مخالفت برخاست چون افسانه غرانيق كه در آن ستايش بتان بار ديگر زنده مىشود. تفاوت اثر پرستش خدا و پرستش بت در حيات اجتماعى بسيار محسوس است و اسلام پرستش خداى واحد رابرگزيد تا به زندگى انسانها حيات جاودانه ببخشد. با اين وصف،نبايد شك كرد كه براى درك قوانين اسلامى، محاسبه شرايط زمانى و مكانى جزيرهالعرب ضرورتى اجتنابناپذير است.
اسلام حقوقى را به زنان عطا كرد كه قبل از آن، بهرهاى از آن نداشتند، اين حقوق در اوضاع و احوال صدر اسلام به معجزه شگفتىانگيز مىماند. زنان حق شهادت يافتند، اجازه داشتند كه مهريه داشته باشند، و با محدود شدن تعدد زوجات شخصيت جديدى پيدا كردند، حتى حجابى را كه اسلام احياء كرد، براى ارتقا شخصيت زن و پاك نگه داشتن دامن او از معاصى و ناپاكىها بود. البته زنانى چون عايشه از مزايايى كه اسلام به آنان عطا نمود در جهت ارضاى تمايلات سياسى ناصواب و ناحق به كار برد. با اين وصف، برخورد اسلام با زن يك برخورد انسانى و الهى بود در حالى كه غرب با همه ادعاهايش برخوردى مستبدانه با مسأله زن داشته است.
تصويرى كه كتاب آرمسترانگ از برخى شخصيتهاى تاريخ اسلام ارائه مىكند به واقعيتهاى وجودى آنها نزديك است. وى پيامبر را ستايش مىكند، على رغم اين كه قضاوت درستى درباره پيامبر به عمل نياورده و اشكالاتى را بر پيامبر وارد كرده است. در عوض، ضمن برشمردن نكاتى مثبت درباره عمر، ابوبكر و عثمان، آنها را داراى ضعف ايمان و ترديد در ايمان به پيامبر دانسته است. به علاوه نكات مثبت ديگرى در كتاب به چشم مىخورد:
– وى مىكوشد مسائل صدر اسلام رابا مسائل ديروز و امروز مسيحيان، يهوديان و مسلمانان بيآميزد. او براى تبيين و تفسير يك يا چند موضوع گاه وارد جزئيات شده و گاه نيز به كلىگويى اكتفا كرده است.آرمسترانگ از منابع لاتين و عربى براى غناى نوشتهاش سود مىبرد، و گاه دو يا چند روايت و داستان را درباره يك چيز نقل و قضاوت رابه خواننده مىسپارد. شعر و آيه را براى تفهيم بهتر و بيشتر مقصود به كار مىگيرد و براى ارائه سيماى كلى از همه حوادث تاريخ اسلام، از جاهليت عرب آغاز و تا رحلت پيامبر سخن مىگويد.
تحليل چند نکته
مطالعه غلط و درستىهاى كتاب، سئوالاتى را پيش پاى خواننده مىنهد و آن كه،نويسنده:
– چرا گاهى به نعل مىكوبد و گاه بر ميخ مىنوازد؟(هدف)
– چه روشى را براى القاء سخن خويش برمى گزيند؟ (روش)
با مطالعه و مرورى بر كتاب مىتوان به هدفهاى آرمسترانگ دست يافت:
1 – چنانچه نويسندهاى بتواند موضعگيرىهاى ضد اسلام مردمان مغرب زمين رابه بىاطلاعى و يا كماطلاعى آنها از اسلام نسبت دهد، توانسته دامن آنان را از هر گناه و اشتباه عمدى عليه پيامبر مبرى كند. آرمسترانگ در اين جهت و با اين هدف تلاش مىكند و از اين روست كه ابائى از اين كه بگويد تا زمان حيات مارتين لوتر حتى يك ترجمه لاتين از قرآن در دسترس غربىها نبوده.لذا خيلى طبيعى به نظر مىرسد كه آنها اسلام را به عنوان اقتباسى غلط از مسيحيت كليسايى باور داشته باشند.
2 – تصويرى كه از پيامبر ارائه مىشود، تصوير يك انسان تقريباً معمولى است.نويسنده با زيركى مىكوشد حضرت محمد(ص) را در حد سيمايى كه مسيحيان و يهوديان از عيسى(ع و موسى(ع) ارائه مىكنند، نشان دهد در حالى كه حضرت محمد(ص) برتر از پيامبر ديگرى است.از معجزات پيامبر كم سخن مىگويد،از ارتباطش با خدا سخن زيادى در ميان نيست، چون او فردى است عادى و آدمى است معمولى.لحن كلماتى كه درباره پيامبر به كار مىبرد، گاه غير مؤدبانه است، انگار از يك انسانى چون لوتر سخن مىگويد.
3 – نويسنده اسلام را برداشتهاى پيامبر از تورات و انجيل مىداند و از اين رو تضادى را گاه بين موسى و عيسى با پيامبر به تصوير مىكشد، كم اهميت جلوه مىدهد،زيرا هدف آن است كه اسلام را فاقد هويت مستقل نشان دهد، اعتماد به نفس را از مسلمانان برگيرد و آنان را وابسته به آموزههاى دينى و غير دينى غرب نشان دهد.اگر تصويرى مستقل از اسلام كشيده شود، آن گاه نمىتوان بر آن فائق آمد و به سلطهگرى بر مسلمانان ادامه داد.
4 – در آميختن گذشتههاى دور با مسائل امروزين كه ظاهراً با هدف ارائه چهرهاى جذاب و جالب از مسائل صورت مىگيرد، به پرهيز از تفكيك مسائل و عدم حيطهبندى آن و سرانجام به خلط مباحث مىانجامد و خواننده را به گيجى و تحير مىكشاند، در اين صورت هر آنچه گفته شود، چه راست باشد و چه دروغ،از سوى خواننده به راحتى پذيرفته مىشود.
5 – حاصل استفاده غلط و ناصواب از آيات قرآن، متهم كردن قرآن به عاملى براى گسست قريش و ساير قبايل، نشان دادن تأثيرپذيرى و الگوگيرى قرآن از انجيل و تورات و اتهام بستن به قرآن به عنوان ابزارى براى شكستن پيوندهاى فاميلى به پايين كشيدن شأن، ارزش و اعتبار قرآن و غير الهى جلوه دادن آن منجر خواهد شد.به علاوه،تأكيد مكرر بر اين نكته كه قرآن آماده بود تا با وقوع يك حادثه آيات خويش را عرضه كند، مىتواند آن را كتابى صرفاً براى آن زمان نشان دهد.
6- در كتاب زندگىنامه محمد(ص)،مسلمانان بسيار بيش از يهوديان و يهوديان بيش از مسيحيان و مسيحيان خيلى كمتر از مسلمانان و يهوديان مورد حمله يا سرزنش و يا تشكيك قرار گرفتهاند. بنابراين درك مسيحىگرى با هدف طعنه زدن به اسلام ومسلمانان در اين كتاب چندان مشكل نيست. چهره صلحآميزتر، صميمى و دوستانهتر و نيز قابل قبولتر از آموزههاى دين مسيحيت به ميان آمده و على رغم اين كه كتاب درباره پيامبر اسلام است اما به نوعى و به نحوى زيركانه به بلندگو و سخنگوى انجيل تحريف شده درآمده است. عنصر رحمت در سيره و شيوه مسيح (ع) اصل مسلم فرض شده و جنگهاى پيامبر)ص( و خشونتهاى يهود مورد ترديد قرار گرفته است.
7- چرا آرمسترانگ بارها از شماتت پيامبر به زنانش سخن مىگويد؟ در حالى كه اين رفتار پيامبر نه شماتت بلكه تلاشى براى هدايت آنان به شمار مىرود. يا چرا زمانى كه از جنگهاى پيامبر سخن به ميان مىآورد، شواليهاى را مجسم مىسازد كه دائم به فتح و پيروزى مىانديشد؟ در صورتى كه پيامبر همواره به دنبال فتح قلبها بوده است.چرا چنين تصويرى را به آنچه به پيامبر و اسلام منسوب است،چون انقلاب اسلامى هم تعميم مىدهد و مىنويسد: به علت نافرمانى ايرانيان در1987 ،402زائر ايرانى در مكه كشته و 649 نفر زخمى شدند؟پاسخ اين سئوالات را مىتوان در ارائه ظريف چهرهاى خشن از اسلام جست جو كرد.
8 – نوشتههاى آرمسترانگ نشان مىدهد كه او هم همانند بسيارى از نويسندگان مسيحى در پى تثبيت معيارهاى غربى در سنجش درستى و نادرستى حوادث است. شايد از اين روست كه نويسنده از توصيف حالت روحى پيامبر زمانى كه در آستانه دريافت وحى قرار مىگيرد، عاجز است يا او بارها بر دشوار و مشكل بودن فهم و درك آنچه اسلام آورده، براى مخاطبان غربى خويش سخن مىگويد. اين سخن از جهاتى اميدوار كننده و از ديگر جهات تأسف برانگيز است كه چرا تلاشى براى فهماندن آن به مخاطب صورت نمىگيرد؟به هر روى، در قالب فكرى مادى گرى غرب وحى جايگاهى ندارد و اصولاً به رسميت شناخته نمىشود.
عمدهترين هدفهاى نگارش كتاب را بر شمرديم.در نيل و دستيابى به اين هدفها روش هايى را بر مىگزيند كه برخى را بر مىشماريم:
الف – نخست اعتماد مخاطب را جلب كن و سپس هر چه بگويى مىپذيرد.بر پايه اين روش، آرمسترانگ بر حقايقى از تاريخ اسلام تكيه مىكند و برخى از برجستگىهاى آن را نشان مىدهد اما در لابلاى اين سخنها، انتقادى به عمل مىآورد و طعنهاى مىزند.او اگر چه زياده از پيامبر دفاع مىكند، ولى در ميان همان دفاعيهها نكتهاى را تكذيب و يا حقيقتى را خدشه دار مىسازد. مثل اينكه پس از تعريف و تمجيد فراوان از پيامبر مىنويسد او به زنان اشتياق فراوان داشت. بنابراين از قاعده چند سخن راست و يك سخن دروغ همانند رسانه هايى چون .C.B.Bپيروى مىكند.
ب – به روز نوشتن و از واژههاى جديد سود بردن، روش مناسبى در تفهيم سخن است، ولى به روز سخن گفتن،حوادث ديروز را كهنه مىنماياند و خواننده را به جاى هدايت به آن حوادث، او را نسبت به آن دلزده و دلسرد مىكند. اين روش را كم و بيش مىتوان از لابلاى صفحات كتاب ديد و حس كرد.تكرار و تأكيد بر واژهها و اصطلاحات جديد هر بار يك گام خواننده غربى را دچار احساس تضاد و دوگانگى بين آنچه ديروز و امروز روى داده مىكند. زيرا خواننده امروزين كتاب انس بيشترى با مسائل دوره خود دارد و صحت و درستى آن را قبل از مطالعه كتاب، بيش از كتاب مىداند.
ج – پراكنده گويى و از زمين و آسمان به يك باره سخن گفتن هميشه براى تسهيل در درك مطالب و فهم پيچيدگىهاى حوادث نيست، بلكه گاه شيوه و روشى است كه به منظور پرت كردن ذهن خواننده از واقعيتى كه به آن دست يافته و يا در آستانه دست يافتن به آن است،صورت مىگيرد. مثلاً سخن از يهود به ميان است ولى ناگهان آرمسترانگ خوانندهاش را به درون قرون وسطى مىبرد و يا هنگامى كه از وحى مىگويد، بدون مقدمه چينىهاى لازم و ضرورى،امى بودن پيامبر را مىشكافد و مىكاود. در حقيقت، نويسنده ميل عجيبى به پراكنده گويى از خود نشان مىدهد، گاه چنان از يك موضوع دور مىشود كه در بازگشت مجدد به آن، خواننده را دچار دوگانگى مىسازد.
د بسيار ديدهام كه آرمسترانگ از روش نه تأكيد و نه تكذيب سود جسته است. مثلاً زمانى كه از انگيزه تجارى در اعزام برخى از ياران و اصحاب پيامبر به حبشه داد سخن سر مىدهد بدون اينكه به خواننده مهياى دريافت پاسخ،پاسخى را ارائه داد، مطلب و سخن را بدون تأكيد و تكذيب رها مىكند، اما چون اشارهاى به انگيزههاى مادى مىكند، ذهن و نظر خواننده را به سوى درستى اين سخن نادرست: پيامبر به دليل منافع مادى يارانش را به زحمت انداخت، سوق مىدهد. در مواردى به نقل ديدگاه بدبينانه غرب امروز و ديروز درباره پيامبر، اسلام و مسلمانان مىپردازد بدون آنكه به دفاع از اين و يا آن برخيزد.
ه – روش ديگر به كار رفته،دفاع بد يا ضعيف از يك يا چند واقعيت تاريخى اسلامى است. اين روش در جايى و مكانى و براى حوادثى به كار مىرود كه رد و نفى كامل آن ميسر نيست. بر پايه اين روش نبايد اين عبارت:قرآن اعلام مىدارد كه مسلمانان فقط مىتوانند چهار همسر اختيار كنند، ولى پيامبر اختيار بيشترى دارد،تعجب كسى را برانگيزد. همين روش درباره جنگهاى پيامبر كه همانند ازدواجهاى آن حضرت دستمايه ترديد آفرينى غربىها نسبت به پيامبر شده، به چشم مىخورد. به علاوه به كارگيرى جملات و كلمات دو پهلو و مبهم براى گمراه كردن مخاطب و بزرگ جلوه دادن مخالفان پيامبر به منظور كاستن ارزش كار رسول اللَّه از ديگر روشهاى كتاب آرمسترانگ در دسترسى به هدفهاى گفته شده است.
نتيجه ای کوتاه
با همه كاستىها و شايد غرض ورزىهاى كتاب، آرمسترانگ تصويرى روشنتر و شفافتر از پيامبر، اسلام و مسلمانان در مقايسه با نوشتههاى چون آيات شيطانى و سلمان رشدى پديد آورده، ولى زندگىنامه محمد در مقياس كوچكتر آيات شيطانى ديگرى است. البته نگاه انسان يا انسانهاى غربى به كتابهاى آرمسترانگ چونان تصوير بالا،بدبينانه نيست، ولى آنچه خوانندگان مغرب زمينى كتاب بدست مىآورند، شناخت همه يا بيشتر واقعيتهاى اسلام نخواهد بود.درحقيقت خواندن اين كتاب نه براى انسان غربى و نه براى انسان شرقى ايمان به پيامبر را نه اين كه تقويت نمىكند بلكه گاه در آن ترديدهاى جدى ايجاد مىكند. سنىگرايى، يهودمحورى،مسيحىگرى و عايشهمدارى و عمرگويى از مختصات كتابى است كه به ظاهر به قصد و هدف شناساندن پيامبر به عرصه تحرير قدم نهاد، اما آيا بايد از يك نويسنده غربى نا آشناى به اسلام،توقع آن باشد كه چون يك مسلمان آگاه و ديندار به توصيف پيامبر بپردازد؟اگر نه چاره چيست و چه بايد كرد؟
پى نويسها
1) درباره نام كتاب دو نكته قابل تأمل و دقت است. اول آنكه نويسنده همواره از عبارت پيامبر اسلام استفاده مىكند در حالى كه مسلمانان آن بزرگوار را پيامبر جهان مىدانند، البته عبارت پيامبر اسلام از سوى مستشرقين ابداع شده كه متأسفانه مسلمانان هم آن را به كار گرفتهاند.دوم،در صفحات نخست كتاب نام اين اثر به شكلهاى مختلف زير آمده است: محمد(ص)، زندگىنامه پيامبر اسلام(ص) و زندگىنامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص).
2) از فصل دوم كتاب، زيرنويسهايى به چشم مىخورد كه برخى از نادرستىهاى آن را توضيح مىدهد كه مقاله حاضر نياز به توضيح مجدد آن نمىبيند.