شنبه, 3 آذر , 1403 برابر با Saturday, 23 November , 2024
جستجو

 

 

آنچه در پی خواهد آمد گزارشی است از واقعه کربلا آنچنان که در مصادر قدیمی آمده است. ضمیمه آن تحلیل هایی هم هست که بر اساس همان نقلهاست.

اهم مطالب: شیعیان کوفه و دعوت از امام حسین (ع)/ رفتن مسلم به کوفه/ امام حسین (ع) از کوفه تا کربلا/ پس از رسیدن خبر شهادت مسلم/ امام حسین (ع) و رویارویی با حر بن یزید ریاحی/ دستور ابن زیاد برای توقف در کربلا و اصرار بر جنگ یا بیعت/ شیعیان کوفه چه می‌کردند؟/ آغاز سخت‌گیری بر لشکر امام حسین (ع)/ گفتگوهای امام حسین (ع) با عمر بن سعد/ تصمیم بر جنگ از عصر تاسوعا/ شب عاشورا/ روز عاشورا/ آغاز نبرد و شهادت گروهی سپاه امام حسین (ع)/ نبرد تن به تن اصحاب امام حسین (ع)/ آخرین نماز/ شهادت اهل بیت (ع)/ شهادت امام حسین (ع)/ اسرای کربلا/ هدف امام حسین از قیام کربلا چه بود؟/ آیا امام حسین (ع) از شهادت خود آگاه بود؟/ هدف سیاسى امام حسین(ع) در چهار مرحله/ تأثیر نهضت امام حسین(ع) در سقوط امویان/ قیام امام حسین(ع) یک قیام اسوه/ تأثیر مشخص قیام امام حسین(ع) روى قیام‌هاى پس از آن/ امامان شیعه و مسأله قیام علیه حکومت‌ها/ تأثیر نهضت امام حسین(ع) بر جامعه شیعه/ بعد معنوى کربلا

 

 

امام حسین (ع) در سوم شعبان(1) سال چهارم(2) هجرت در مدینه به دنیا آمد و روز دهم محرم سال 61 هجری به شهادت رسید. آن حضرت در تمام سال‌های کودکیش در کنار جدش رسول خدا (ص) و با آن حضرت مأنوس بود. درباره وی و برادرش روایاتی چون الحَسَنُ و الحُسین سیدا شبابِ أهلِ الجنَّة، مَنْ أحبّنى فلیحبّ هُذَین،(3) من أحبّ الحَسَن و الحسین فقد أحبّنى، و من أبغضهما فقد أبغضنى،(4) ، هُما ریحانَى من الدُنیا،(5) و درباره امام حسین‌(ع) روایت حُسَین منّى و أنا مِن حُسَین(6) نقل شده است.

 

امام حسین (ع) در جنگ‌هاى جمل، صفین و نهروان حضور داشت و مردم را به جنگ ترغیب می‌کرد.(7) ایشان در همان مراحل مقدماتى صفین در گرفتن مسیر آب از دست شامیان نقش داشت، و لذا امام علی(ع) فرمود: هذا اوّل فتح

 

ببرکة الحسین.(8) این نخستین پیروزی است که به برکت حسین به دست آمد.

 

امام حسین (ع) وفادار به صلح برادر

 

امام حسین(ع) در دوره امامت برادرش، به طور کامل از سیاست وى دفاع می‌کرد. آن حضرت در برابر درخواست‌هاى مکرر مردم عراق براى آمدن آن حضرت به کوفه، حتى پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رأى آنها نشده و فرمودند: تا وقتى معاویه زنده است، نباید دست به اقدامى زد. نمود این سخن آن بود که امام در فاصله ده سال به اجبار حکومت معاویه را تحمّل کردند. رهبرى شیعیان پس از شهادت امام حسن(ع) در اختیار امام حسین(ع) قرار گرفت و مردم کوفه ضمن یک نامه تعزیت، از رهبرى و امامت امام حسین(ع) استقبال کرده وفادارى خود را به عنوان یک شیعه به ایشان اعلام کردند.(9)

 

با این حال، امام در برابر فشار کوفیان فرمود: إنّ بینه و بین معاویة عهدا و عقدا لایجوز له نقضه.(10)

 

زمانی که معاویه اقدام به گرفتن بیعت برای یزید کرد، شماری از فرزندان صحابه، مخالفت هایی را ابراز کردند. مروان در نامه‌ای به معاویه نوشت: إنّى لسْتُ آمن أن یکون الحسین مَرْصدًا للفتنة، و أظنّ یومکم من حسین طویلا.(11) من در این باره ایمن نیستم که حسین منبع فتنه شود و تصور می‌کنم داستان طولانی با حسین خواهید داشت.

 

یکبار نیز معاویه کوشید تا دختر عبدالله بن جعفر بن ابى طالب را براى فرزندش یزید خواستگارى کند. عبدالله با امام حسین(ع) مشورت کرد. حضرت فرمود: أتُزَوِّجه و سیوفهم تقطر من دمائنا؟ آیا در حالى که از شمشیرهایشان خون ما می‌چکد، دختر به او می‌دهى؟ دخترت را به عقد فرزند برادرت قاسم بن محمد در آر.(12)

 

خبر مخالفت‌های امام حسین (ع) به معاویه رسید، اما او به حاکم خود در مدینه تأکید کرد تا وقتى حسین آرام است، با او کارى نداشته باش و تنها از وى سخت مراقبت کن. یکبار معاویه ضمن نامه ای به امام حسین (ع) از او خواست تا دست از شقاق و اختلاف‌افکنى بردارد و به مردم عراق اعتماد نکند.(13) امام حسین(ع) از نامه معاویه برآشفت و ضمن نامه‌ای به وی نوشت: آیا تو قاتل حجر بن عَدى و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودى که با ظلم درافتادند، بدعت ها را انکار کردند و در این راه از چیزى نهراسیدند؛ … آیا تو نبودى که زیاد بن سُمیه را که در خانه عبید به دنیا آمده بود، به ابوسفیان بستى … و به این ترتیب سنّت رسول الله را ترک کرده، به طور عمدى فرمان او را رها ساختى و هواى نفس خود را به رغم هدایت الهى، پیروى کردى. آنگاه وى را بر عراقَین مسلّط ساختى، آنچنان که دست مردم را قطع کرده، چشمانشان را کور ساخته و آنان را به شاخه‌هاى نخل می‌آویخت. آیا تو دو حضرمى را نکشتى، آن دو نفرى که زیاد به تو نوشت: آنان بر دین على هستند و تو پاسخ دادى که هر کسى را که بر دین و رأى على بود بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد; آیا جز آن است که دین على همان دین محمد است؟ …(14)

 

انتقادهاى امام به معاویه در قالب این نکته است که معاویه، کسانى را کشته است که اولا با ستمگرى مخالف بوده‌اند و ثانیا با بدعت: ینکرون الظلم و یستعظمون البدع. به خصوص که آنان عابد و زاهد هم بوده اند. سپس نمونه‌هایى از ستمگرى‌هاى معاویه و زیاد را در عراق بیان کرده و به ترک سنّت پیامبر(ص) در داستان انتساب زیاد به پدرش ابوسفیان تصریح می‌کند.(15)

 

 

 

گوشه‌ای از اخلاقیات امام حسین (ع)

 

بی مناسبت نیست اشارتی نیز به فضائل اخلاقی آن حضرت داشته باشیم: یحیى بن سالم موصلى که از دوستداران امام حسین(ع) بود می‌گوید: با امام در حرکت بودیم، به در خانه‌ای رسیدند و آب طلبیدند. کنیزى با قدحى پر از آب بیرون آمد. امام پیش از خوردن آب، انگشتر نقره خود را از دست در آورده به او دادند و فرمودند: این را به اهلت بسپار، آنگاه به نوشیدن آب پرداختند.(16)

 

ابوبکر بن محمد بن حزم گوید: امام حسین(ع) از کنار صفّه‌ای می‌گذشتند؛ در آن حال دیدند که گروهى از فقرا مشغول خوردن طعامى هستند. آنها از حضرت خواستند تا همراهیشان کند. امام فرمودند: خداوند متکبّران را دوست ندارد. آنگاه پایین آمده با آنها غذا خوردند. پس از آن به آنان فرمودند: شما مرا به سفره خود خواندید و من اجابت کردم; اکنون من شما را به سفره خویش می‌خوانم و شما اجابت کنید. آن وقت حضرت روى به رباب کرده و فرمودند: هر چه آماده کرده‌ای حاضر کن.(17)

 

از امام باقر(ع) روایت شده است که امام حسین(ع) در سفر حج پیاده حرکت می‌کرد؛ در حالى که چهارپایان او پشت سرش حرکت می‌کردند.(18)

 

در نقلى دیگر هم آمده است که کنیزى دسته ریحانى را تقدیم امام حسین(ع) کرد. حضرت در برابر او را آزاد کردند. به حضرت گفته شد که شما تنها براى یک دسته گل او را آزاد کردى؟ حضرت فرمود: خداوند در قرآن ما را چنین ادب آموخته است که: و اذا حُییتُم بِتَحِیة فَحَیوا بِأَحْسَنِ مِنْها أو ردّوها، بهتر از دسته گل، آزاد کردن او بود.(19)

 

در نقلى دیگر آمده است: یکى از موالى امام حسین (ع) نقل می‌کند: کنت مع الحسین بن على‌(ع)، فمرّ بباب فاستسقى، فخرجتْ الیه جاریة بقدح مفضّض!(20) فجعل ینزع الفضة فیرمى بها الیها، قال: اذهبى بها إلى أهلک، ثم شرب.(21)

 

 

روی کار آمدن یزید و آغاز نهضت امام حسین (ع)

 

پس از آن که یزید به قدرت دست یافت، در نخستین مرحله، از حاکمش ولید بن عُتْبَة بن ابى سفیان خواست تا از مردم مدینه براى خلافت او بیعت بگیرد و براى این کار از امام حسین(ع) شروع کند! منابع نوشته‌اند که یزید تمام تلاشش آن بود تا از این چند نفر مخالف بیعت گرفته شود.(22) در برخى از منابع هم آمده است که اگر حسین بیعت نکرد، او را بکش: إن أبى علیک فاضرب عنقه، و ابعث الىّ رأسه.(23) در خبرى هم ابن اعثم آورده است که یزید به ولید نوشت، اگر حسین بیعت نکرد، و لیکن جوابک إلىّ رأس الحسین.(24)

 

ولید، امام حسین(ع) و ابن زبیر را که در مسجد نشسته بودند، به دارالاماره فرا خواند. آن دو دریافتند که باید اتفاقى مثل مرگ معاویه رخ داده باشد. امام حسین به منزل آمد. لباس پوشید، وضو گرفت و دو رکعت نماز خوانده همراه (نوزده نفر(25) از) طایفه و عشیره خود به دارالاماره رفت و به آنان فرمود: در صورتى که اوضاع وخیم شد، ـ مثلا سر و صدایى بلند شد ـ آماده باشند.(26) وقتى نزد حاکم مدینه سخن از بیعت با یزید شد، امام فرمود: لا خیر فى بیعة سرٍّ، و الظاهرة خیر.(27) و بدین وسیله خود را از آن وضعیت بیرون آورد.

 

امام صبح روز بعد با مروان روبرو شد و او به امام حسین(ع) گفت: إنّى آمرک ببیعة أمیرالمؤمنین یزید، فانّه خَوّلک فى دینک و دنیاک. در این وقت امام فرمود: إنّا لله و إنّا الیه راجعون، و على الإسلام السّلام. (إذْ بُلِیت الإسلام براع مثل یزید) بحث میان آنان بالا گرفت و امام فرمود: از پیامبر(ص) شنیده است که حکومت بر آل ابوسفیان و طلقا حرام است. مروان گفت: تو می‌بایست با یزید بیعت کنى، آن هم در حالى که در حالت تحقیر قراردارى (صاغرًا). پس از آن اشاره به نزاع تاریخى میان بنى هاشم و بنى امیه کرد. امام فرمود: یا مروان! إلیک عنّى، فإنّک رجسٌ و إنّا أهل بیت الطهارة.(28)

 

امام حسین(ع) عزیمت مکه کرد و برای رفتن شب را انتخاب نمود تا مزاحمتی از سوی حکومت برای او پیش نیاید.

 

به گزارش ابن‌اعثم، امام حسین(ع) در حین خداحافظى با قبر مادر و پیامبر (ص) آن حضرت را در عالم رؤیا دید که به امام حسین(ع) فرمود: یا حسین! کأنّک عن قریب أراک مقتولا مذبوحا بأرض کرب و بلا من عصابة من اُمّتى.(29)

 

باز هم به نوشته ابن اعثم، وصیتى براى برادرش نوشت و در آنجا بود که هدف اصلى از قیام خود را یاد کرد: إنّى لَم اَخْرج أشِرًا و لا بَطِرًا و لا مُفْسدًا و لا ظالمًا وَ إنّما خرجْتُ لِطلب الإصلاح فى اُمّة جدّى اُریدُ أنْ آمُرَ بالمعروف و أنْهى عن المنکر و اسیرُ بِسیرة جدّى و سیرةِ أبى علىّ بن أبى طالب.(30) این متن تنها در فتوح ابن‌اعثم آمده است.

 

امام حسین(ع) در حال خروج از مدینه در شب شنبه 27 رجب سال 60(31) این آیت قرآنى را که حکایت حضرت موسى و خروج او از میان فرعونیان بود می‌خواند: فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنْ الْقَوْمِ الظَّالِمِین.(32)

 

امام حسین(ع) در 28 ماه رجب از مدینه به سوى مکه حرکت کرد و سوم شعبان (شب جمعه) ـ سالروز ولادتش ـ وارد مکه شد. ایشان بیش از چهار ماه ـ از سوم شعبان تا هشتم ذى حجه ـ در مکه ماند و وقت ورود، به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد.(33) با ورود امام حسین(ع) به مکه اهالی مکه خوشحال شدند و صبح و شب در اطرافش حاضر می‌شدند.(34)

 

 

 

شیعیان کوفه و دعوت از امام حسین (ع)

 

شهر مکه هیچ‌گاه به عنوان یک شهر شیعی سابقه ای نداشته است. آنچه در این وقت نسبت به امام حسین (ع) وجود داشت، تنها یک احساس عاطفی بود. بنابراین امام نمی‌توانست چشم امیدی به این شهر داشته باشد. آنچه اهمیت داشت شهرهای عراق، به ویژه کوفه و بصره بود. یک سوم مردم کوفه شیعه بودند. شماری شیعه نیز در بصره زندگی می‌کردند. بنابراین مهم کوفه بود، شهری که این زمان نعمان بن بشیر بن سعد، یک انصاری زاده عثمانی بر آن حکمرانی می‌کرد.

 

از سوی دیگر، شیعیان کوفه، سالها در انتظار مرگ معاویه بودند و اکنون تنها یک راه در پیش داشتند و آن دعوت از امام حسین(ع) بود. شیعیان کوفه که خبر عدم بیعت امام حسین(ع) با یزید را شنیده و آماده براى مبارزه شده بودند، تصمیم گرفتند تا امام را به کوفه بیاورند، اجتمعت الشیعة فى منزل سلیمان بن صُرَد و تذاکرو أمر الحسین و مسیره الى مکّة، قالوا: نکتب الیه یأتینا الکوفة.(35) آنان در منزل سلیمان اجتماع کردند و از کار حسین و آمدنش به مکه آگاه شدند و گفتند: به او نامه می‌نویسم تا به کوفه بیاید. پس از آن نامه‌نگارى آغاز شد. سلیمان که مردى با تجربه بود، نپذیرفت تا به تنهایى نامه بنویسد؛ بلکه از همه خواست تا به طور مستقل نامه‌نگارى کنند. این امر طبیعتا همه آنها را درگیر ماجرا می‌کرد. طبق تصریح همه مورخان، کوفیان نامه‌هاى فراوانى به امام حسین(ع) نوشتند. هر گروهى نامه‌ای را می‌نوشتند و دسته‌جمعى آن را امضا کرده، براى امام می‌فرستادند. در میان این افراد، افزون بر بزرگان شیعه، برخى از اشراف فرصت طلب هم مشارکت داشتند که از آن جمله می‌توان به شَبَث بن ربعى، حجّار بن اَبْجر عِجلى و عمرو بن حَجّاج و عده‌ای دیگر(36) اشاره کرد که پس از آشکار شدن نشانه‌های فروشدن جنبش شیعی، در کربلا حاضر شده و در رأس سپاه کوفه بر ضد امام حسین(ع) جنگیدند. این چند نفر با هم یک نامه نوشتند(37) که این نشان از هماهنگى آنان در یک توطئه دارد.

 

محتواى این نامه ها تقریبا یکنواخت بود و مطالب مهم آنها، همانى است که در نامه سلیمان بن صرد آمده است: سپاس خداى را که دشمن جبّار تو را شکست؛ کسى که بر این امّت شورید؛ اموال آن را غصب کرد و بدون رضایت بر آن حاکم شد؛ پس از آن بهترین ها را کشت و بدترین ها را برجاى گذاشت و مال خدا را میان ثروتمندان بگرداند؛ دور باد همان‌گونه که ثمود؛ اما اکنون: لیس علینا إمام، فأقدِم علینا، لعلّ الله یَجمعنا بک على الحقّ.(38) اکنون امامى نداریم، بیا، شاید خداوند همه ما را زیر سایه رهبرى تو بر راه حق وحدت بخشد.

 

پس از آن که شمار نامه ها به حدّی رسید که نشان می‌داد حدود دوازده هزار نفر آماده حضور امام در کوفه هستند، امام حسین(ع) که تا این زمان سکوت کرده بود، اقدام به دادن پاسخ کرد. این پاسخ، همراه با یک اقدام عملى براى سنجش وضعیت کوفه و گرفتن درصد اطمینان به کوفیان صورت گرفت. در این نامه امام محتوای نامه‌هاى متعدد کوفیان را با این عبارت بیان فرمودند که: و مقالة جلّکم: انّه لیس علینا إمام، قأقبل لعلّ الله أنْ یجمعنا بک على الهُدى و الحقّ. بر این اساس، من، برادرم، عموزاده ام و فرد مورد اعتماد از اهل بیتم را می‌فرستم. به او گفته‌ام تا از حال و کار و عقیده شما مرا آگاه سازد. اگر او به من نوشت که آراى شما همان است که در نامه‌هایتان آمده، نزد شما خواهم آمد. سپس امام افزودند: فلعمرى ما الإمام إلاّ الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین الحق، الحابس نفسه على ذات اللّه و السّلام.(39) امام، امام نیست مگر آن که به کتاب خدا عمل کند، عدالت را اجرا کند، باور به دین حق داشته باشد و خود را وقف خداوند کند.

 

 

 

رفتن مسلم به کوفه

 

مسلم که شجاع‌ترین فرزندان عقیل بود، این زمان، در حدود چهل و پنج سال سن داشت. وى ـ بنا به نقلى همراه قیس بن مسهّر صیداوى(40) ـ از مکه عازم مدینه شد و از آنجا همراه دو راهنما، راه عراق را در پیش گرفت. امام حسین(ع) از او خواسته بود تا بر هانى بن عروه وارد شود.(41) بر اساس برخى اخبار ابتدا نزد هانى آمد.(42) اما اخبار دیگرى اشاره دارد که بر مختار وارد شد.(43) خبر دیگرى حکایت از آن دارد که بر مسلم بن عوسجه وارد گردید.(44) قاعدتا براى آن که محل وى چندان مشخص نباشد، ممکن است چندین خانه را به عنوان محل استقرار خود معین کرده باشد.

 

مسلم در 15 رمضان سال 60 به راه افتاد و در پنجم شوال همان سال ـ یعنى بیست روز بعد ـ وارد کوفه شد و تا هشتم ذى حجه که شهید شد، در این شهر بود. به محض ورود وى، رفت و آمد شیعیان با او آغاز شد و آنان با مسلم به عنوان نماینده امام حسین(ع) بیعت کردند. مبناى بیعت، عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا(ص)، مبارزه با ستمگران، دفاع از مستضعفان و تقسیم غنائم به طور عادلانه بود. بر طبق نقل مورخان، دوازده تا هیجده هزار(45) نفر با مسلم بیعت کردند.

 

بصره نیز شیعیانی داشت و امام حسین (ع) به همراه غلامش که سلیمان نام داشت، نامه هایی برای شیعیان بصره نوشت. عبیدالله بن زیاد حاکم بصره از آمدن سلیمان آگاه شد؛ او را دستگیر کرده، به دار آویخت.(46)

 

مسلم در اوج فعالیت خود، زمانى که شرایط را فراهم دید، براى آن که مبادا امویان مشکلى براى کوفه ایجاد کنند، نامه‌ای به امام حسین(ع) نوشت و از آن حضرت خواست تا به سرعت خود را به کوفه برساند و اصلا در آمدن تأخیر نکند. در این زمان، برخى از طرفداران بنى امیه ـ مانند عمر بن سعد، محمد بن اشعث بن قیس، مسلم بن سعید حضرمى و عمارة بن عقبه و عبدالله بن مسلم(47) ـ گزارش وضعیت کوفه دائر بر آمدن مسلم و بیعت شیعیان با او را به یزید نوشتند و از وى خواستند که اگر به کوفه نیاز دارد، فردى نیرومند را که مانند خودش با دشمنان عمل کند، (رجلاً قویا ینفّذ أمرک، و یعمل مثل عملک فى عدوّک) به کوفه بفرستند.(48)

 

یزید، عبیدالله را که حاکم بصره بود، مأمور کوفه کرد. سختگیرى ابن زیاد، یکباره اوضاع کوفه را دگرگون نمود. ابن زیاد با اعمال روش استبدادى و همراه‌کردن اشراف توانست کوفه را در مشت خود بگیرد. مردم پراکنده گشتند و مسلم در کوفه تنها ماند. وی در نهایت در خانه زنی به نام طوعه پنهان شد، اما توسط فرزند وی لو رفته و به شهادت رسید.

 

درست روزى که مسلم به شهادت رسید، یعنى روز هشتم ذى حجه یا روز ترویه، امام حسین(ع) با عجله هرچه تمام‌تر، مکه را به قصد عراق ترک کرد. امام که عمره حج انجام داده بود، آن را تبدیل به عمره مفرده کرده، از مکه خارج شد.(49)

 

در یک ماه آخر اقامت امام حسین (ع) در مکه که احتمال عزیمت آن حضرت به کوفه می‌رفت، بسیاری با این سفر مخالفت کردند. برخی که اموی مسلک بودند، او را به اطاعت امام وقت و دوری از شقاق دعوت می‌کردند. برخی با توجه به روحیات پیمان شکنانه مردم کوفه در جریان صلح امام مجتبی (ع)، آنان را غیر قابل اعتماد می‌شمردند. کسانی مردم زمانه را بنده درهم و دینار دانسته و آن حضرت را از رفتن به عراق بر حذر می‌داشتند. البته احتمال تحریکات امویان برای وادار کردن این افراد به این توصیه به امام وجود داشت، چون واقعا احتمال پیروزی امام در کوفه زیاد بود. اما این که کسانی از روی ترس یا بر اساس محاسبات سیاسی خود چنین اظهارنظرهایی کرده باشند، وجود دارد. طبیعی است که محاسبه امام آن هم پس از نامه مسلم، چیزی متفاوت بود، هرچند به دلیل تغییرات سیاسی رخ داده در کوفه، به خصوص تعویض امیر آن، اوضاع درهم شد، و به شهادت امام منجر گردید. در برخی از نقلهای خاص هم امام روی خواب‌هایی که دیده یا دستوری که به او داده شده و مطالبی شبیه به این امر تکیه کرده است که نباید آنها را در یک تصمیم‌گیری سیاسی دخیل دانست. مسأله بسیار ساده و روشن است. محاسبه امام کاملا درست بود، اما اوضاع کوفه بهم ریخت.

 

 

 

امام حسین (ع) از کوفه تا کربلا

 

امام حسین(ع) از مکه حرکت کرد در حالى که همراه وى از بنى عبدالمطلب، نوزده نفر و قریب شصت نفر از مشایخ و جوانان کوفه حاضر بودند.(50) آن حضرت روز سه شنبه یا چهارشنبه (نهم ذى حجه ـ یا هشتم) از مکه خارج شد.(51) برخى شمار تمامى افراد همراه آن حضرت را در وقت خروج از مکه به سمت عراق 82 نفر نوشته اند.(52) روز ترویه که عمدتا آن را روز خروج امام از مکه نوشته اند، همان روزى است که مسلم در کوفه خروج کرده و پس از دستگیرى به شهادت رسید.

 

امام حسین(ع) در تنعیم با کاروانى از یمن روبرو شد که هدایایى را از سوى حاکم امویان در یمن براى یزید می‌برد. حضرت آن را تصرف کرد و از افراد آن خواست اگر مایلند می‌توانند همراه او به کوفه بروند و اگر نمى خواهند، آزاد هستند. چند نفر همراه امام شدند که در نهایت سه نفر آنها تا کربلا کنار امام ماندند.(53)

 

امام در آغاز مسیر به فرزدقِ شاعر که آن زمانى جوانى بیش نبود، برخورد. از وى درباره وضعیت کوفه پرسش کرد. فرزدق گفت: أنتَ أحبُّ الناس إلى الناس، و القضاء فى السماء، و السیوف مع بنى امیة.(54) و در نقلى دیگر: قلوبهم معک و سیوفهم علیک،(55) قلوب الناس معک و سیوفهم مع بنى امیة.(56) پاسخ امام حسین(ع) به فرزدق این بود: ما أشکّ فى أنک صادق، الناس عبیدُ الدنیا، و الدّین لغوٌ – لعق – على ألسنتهم، یحوطونه ما درّت به معایشهم، فاذا استنبطوا ـ محصوا ـ قلّ الدیانون.(57) تردیدى ندارم که تو راستگو هستى. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جارى است؛ اطراف آن می‌گردند تا وقتى که معیشتان بگذرد، اما در وقت سختى، دیندار واقعى اندک است. این وضعیت کوفه بود، اما محاسبه سیاسى امام، روى اطمینان صددرصد نبود؛ بلکه روى شیعیان کوفه بود که گزارش آنها را از طریق نماینده خود مسلم به دست آورده بود.

 

امام از منازل مختلفى ـ حدود بیست منزل میان مکه و کربلا ـ گذشت که نام آنها و برخى از رخدادهایى که در هر یک از آنها صورت گرفته، در منابع تاریخى آمده است. دو منزل از منازل نخستین صفاح و ذات عِرق نام دارد. امام در هر منزل تلاش خود را براى جذب افراد و یا روشن کردن اذهان اطرافیان داشت. در ذات عرق، شخصى با نام بِشْر بن غالب اسدى به امام رسید و اوضاع کوفه را آشفته وصف کرد و حضرت هم سخن او را تأیید کردند. بعد از آن، آن شخص از امام حسین(ع) درباره این آیه یوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاس بِإِمَامِهِم(58) پرسید. حضرت فرمود: یا أخا بنى اسد! هم امامان: امام هدى، دعا الى هدى و امام ضلالة دعا الى ضلالة. فهدى من أجابه الى الجنة، و من أجابه الى الضلالة دخل النار.(59) دو دسته امام وجود دارد. دسته‌ای که مردم را به هدایت می‌خوانند و گروهى که به ضلالت دعوت می‌کنند. کسى که امام هدایت را پیروى کند به بهشت و کسى که امام ضلالت را پیروى کند، داخل در جهنم خواهد شد. بشر بن غالب با امام همراه نشد؛ بعدها او را دیدند که سر قبر امام حسین(ع) گریه می‌کند و از این که او را نصرت نکرده پشیمان است.(60)

 

در راه ـ در منطقه ثعلبیه ـ فردى با نام ابوهرّه ازدى به امام رسید و علت سفر را جویا شد. حضرت فرمود: امویان مالم را گرفتند، صبر کردم. دشنامم دادند، تحمّل نمودم. خواستند خونم را بریزند، گریختم. ‌ای ابوهره! بدان که من به دست فرقه‌ای باغى کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلّت را به طور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیرى برنده بر آنان حاکم خواهد کرد؛ کسى که آنان را ذلیل سازد.(61) این اخبار نگرانى‌هاى امام را از وضع بدى که در انتظار کاروان آن حضرت بوده است، نشان می‌دهد، گرچه هنوز به طور جدى، خبر ناگوارى از کوفه به دست امام نرسیده بود.

 

امام حسین(ع) پیش از رسیدن خبر شهادت مسلم، دو نفر را با فاصله به کوفه فرستاد تا خبرى از مسلم بیاورند. یکى از اینها عبدالله بن بُقْطُر [یا یقطر] برادر رضاعى امام حسین(ع) بود و دیگرى قیس بن مسهّر صیداوى. هر دو نفر به دست مأموران ابن زیاد اسیر شده و به شهادت رسیدند. متن نامه امام به کوفیان آن بود که نامه مسلم که در آن خبر از اجتماع شما و اشتیاق شما براى ورود ما داده بود، به من رسید. من این نامه را از بطن الرّمه می‌نویسم و به سرعت به شما خواهم رسید.(62) امام در این نامه تصریح کرد که در روز هشتم ذى حجه، یعنى روز ترویه از مکه خارج شده است.(63)

 

خبر شهادت مسلم و هانى، مهم‌ترین خبر منفى و ناگوار از وضعیت کوفه بود. این خبر در منطقه زرود(64) یا قطقطانه(65) یا شراف(66) یا زباله(67) به امام رسید و ناقل آن هم فردى از بنى اسد بود که گفت: در کوفه شاهد بودم که جنازه این دو نفر را در بازار به خاک می‌کشیدند.

 

 

 

پس از رسیدن خبر شهادت مسلم

 

زمانى که خبر حرکت امام به یزید رسید، نامه‌ای به ابن زیاد نوشت و با آگاه‌کردن وى از این دشوارى که براى شهر او یعنى کوفه به وجود آمده، از او خواست تا به شدت شهر را کنترل کرده و به علاوه، کسانى از مردم که اهل طاعت‌اند و فرمانبردار، صددر صد بر بخشش‌هاى بیت المال به آنان بیفزاید.(68) وى ابن زیاد را تهدید کرد، در صورتى که نتواند از عهده این مسأله برآید، به همان نسب پیشین خود که منسوب به عبید نام برده‌ای در ثقیف بود، باز خواهد گرداند.(69) همچنین تأکید کرد که فَضِع المناظر و المسالح، و احْتَرِس على الظَنّ و خُذْ على التّهمة.(70) محافظان و مراقبان را در هر جا بگمار، موارد مشکوک را مراقبت کرده، با وجود اتهام افراد را دستگیر کن. بر اساس نقلهای تاریخی آگاهیم که ابن زیاد توانست مردم را از اطراف مسلم پراکنده کرده، او را دستگیر و به شهادت برساند.

 

خبر شهادت مسلم که طبعا همراه با اخبار دیگرى از سخت‌گیرى ابن زیاد بود، نشان می‌داد که وضعیت کوفه دگرگون شده است. اما هنوز بحث از نامه‌ها و دعوت‌ها و بیعت‌ها مطرح بود. به هر حال شیعیان فراوانى در این شهر بودند و امید آن می‌رفت که اگر با امام حسین(ع) روبرو شوند، به حمایت وى بشتابند. با رسیدن اخبار شهادت مسلم و هانى، برخى از اصحاب به آن حضرت گفتند: إنّک والله ما أنت مثل مسلم بن عقیل و لو قدمت الکوفة لکان الناس إلیک أسرع. تو مانند مسلم نیستى. اگر به کوفه درآیى، مردم به سوى تو خواهند شتافت. (71)

 

پس از خبر شهادت مسلم بود که امام حسین(ع) یارانش را گرد آورد و فرمود: می‌بینید که وضعیت چگونه است؛ من بر این عقیده ام که این قوم مرا تنها خواهد گذاشت، و ما أرى القوم الاّ سیخذلوننا، هرکسى اراده رفتن دارد، برود. کسانى که در راه به او ملحق شده بودند، رفتند و کسانى که از مکه او را همراهى می‌کردند و شمار اندکى از آنان که در راه به او پیوسته بودند، نزدش ماندند. در این وقت سى و دو اسب با آنان بود. (72)

 

کوفه بعد از شهادت مسلم و هانى، رنگ خشونت و استبداد کامل و کنترل شدید را به خود گرفت. ابن زیاد که خطر وجود شیعیان کوفه را با تمام وجود حس کرده بود، دستور داد همه راه‌هاى ورودى و خروجى کوفه را بسته و بر سر همه پلها محافظانى گماشته و رفت و آمد افراد را مراقبت کنند. این اقدام به هدف قطع ارتباط میان امام حسین(ع) و شیعیان کوفه و نیز ممانعت از پیوستن شیعیان به امام حسین(ع) صورت گرفت. همچنین با این اقدام، آنان از گریختن اشخاص متهم جلوگیرى می‌کردند. ابن زیاد دستور داد تا فاصله میان دروازه شام تا دروازه بصره را مراقبت کرده، اجازه ورود و خروج به احدى را ندهند: فلایترک أحداً یلج و لایخرج. (73)

 

همچنین یک سپاه چهارهزار نفرى به فرماندهى حُصَین بن نمیر را براى مراقبت از منطقه میان قادسیه تا قطقطانه اعزام کرد تا اجازه خروج احدى را به سمت حجاز ـ که ممکن بود به امام حسین(ع) بپیوندند ـ ندهند، فیمنع من أراد النفوذ من ناحیة الکوفة الى الحجاز. (74) سپاه یک هزار نفرى حرّ که سر راه امام درآمد، بخشى از همین سپاه حصین بن نمیر بود. (75) در این سوى، افراد مشکوکى که در کوفه دیده شدند، دستگیر و براى نمونه چند نفر اعدام شدند تا عبرت دیگران شوند. امام حسین(ع) در مسیر آمدن، از اعراب آن نواحى شنید که حق هیچ‌گونه جابجایى را ندارند. (76) و در خبر دیگر آمده است که کنترل به حدى شدید بود که فلیس أحد یقدر أن یجوز إلاّ فتش. (77)

 

امام حسین(ع) که اوضاع را سخت دید، خطاب به اصحابش فرمود: أیها الناس! قد خذلتنا شیعتنا … فمن أراد منکم الإنصراف، فلینصرف. عده‌ای رفتند؛ اما شمارى که از حجاز او را همراهى می‌کردند، کنارش ماندند. (78) افرادى که رفتند، از اعراب بودند که به تصور موفقیت امام حسین(ع) در راه به او پیوستند. (79) کان الحسین لایمرّ بماء من میاه العرب ولا بِحَىّ من أحیاءها الاّ تبعه أهله و صحبوه، اما وقتى خبر شهادت اینان را شنیدند، همه این اعراب متفرق شدند. (80) گویا پیوستن زهیر بن قین به امام در منطقه زرود و پیش از وقتی بود که خبر شهادت مسلم برسد. با این حال زهیر نزد امام ماند تا به شهادت رسید. گفته‌اند که او خبری از سلمان فارسی شنیده بود که: إذا أدرکتم سید شباب آل محمّد، فکونوا أشدّ فرحًا بقتالکم مما أصبتکم الیوم من الغنائم. (81)

 

 

 

امام حسین (ع) و رویارویی با حر بن یزید ریاحی

 

نخستین برخورد امام حسین(ع) با سپاه هزار نفرى حرّبن یزید ریاحى بود که بخشى از نیروى چهارهزار نفرى حصین بن نمیر بود. این سپاه به سمت قطقطانه اعزام شده بود تا منطقه را کنترل کند. امام این زمان در منطقه ذوجُشَم ]ذى حُسُم[(82) یا وادى السباع بوده و در حال حرکت به سوى کوفه بود. وقتى سپاه حرّ رسید، امام که امید به حمایت کوفیان داشت، از حرّ پرسید که به کمک آنان آمده یا بر ضد آنهاست؟ حرّ گفت: بر ضد شما. (83)

 

حرّ گفت که وظیفه او بردن امام به کوفه است. امام حاضر به حرکت به کوفه نشد و به جدّ، قصد بازگشت کرده، به طرف حجاز به راه افتاد. (84) حرّ با بازگشت امام مخالفت کرده و گفت: چون دستور جنگ ندارم، راه میانه را انتخاب می‌کنیم تا دستور برسد و چنین تصمیم گرفته شد. (85)

 

صحبت از بازگشت به حجاز گفتمان غالب امام در تمامی سخنرانی هایی است که از این پس تا صبح روز عاشورا دارد. البته امام روی دلیل آمدنش، نامه ها، محکوم کردن روش امویان و مسائل دیگر تأکید دارد. در مواردی از اصحابش می‌خواهد که در صورت تمایل، از او جدا شده راه خود را بروند. یک بار فرمود: ‌ونحن أهل البیت أولى بولایة هذا الأمر علیکم من هؤلاء المدّعین ما لیس لهم، و السائرین فیکم بالجَوْر و العُدْوان، پس از آن امام فرمود که اگر ما را نمى خواهید و حق ما را نمى شناسید، و رأى شما برخلاف نامه هایى است که فرستاده اید، از همین جا باز می‌گردم. (86)

 

امام همچنان مسیر را به سمت قادسیه کج می‌کرد تا هرچه بیشتر از کوفه دور شود. این مسیر ادامه یافت تا به منطقه بیضه رسیدند. در آنجا امام باز سخنرانى کرد و ضمن آن مطالبى درباره لزوم مخالفت با حکام ستمگر که حرام خدا را حلال کرده، فساد را ظاهر ساخته، حدود را تعطیل کرده، و مال بیت المال را غارت می‌کنند، مطرح کرد. (87)

 

از امام حسین(ع) در منطقه ذى حُسُم نیز سخنانى نقل شده است که به صورت خطابه ایراد گردید. امام در این سخنرانى از این که چهره دنیا عوض شده و از خوبى به بدى گراییده است، سخن گفتند: إنّه قد نزل من الأمر ما ترون؛ و إنّ الدنیا قد تغیرت و تنکّرت، و أدبر معروفها …سپس با اشاره به کوتاه بودن عمر دنیا فرمودند: ألا ترون أنّ الحقّ لایعْمل به و أنّ الباطل لایتناهى عنه … إنّى لا أرى الموت الاّ شهادة و لا الحیاة مع الظالمین إلاّ برما. آیا نمى نگرید که به حق عمل نمى شود و از باطل نهى نمى شود؟ … در مبارزه با این وضعیت، مردن چیزى جز شهادت نیست و زندگى با ستمگران جز مایه رنج نخواهد بود. زهیر به تأیید سخن آن حضرت، از جاى برخاست و گفت: حتى اگر دنیا براى همیشه باقى باشد، و حمایت از تو، این ابدیت را از ما بگیرد، باز ما ترجیح می‌دهیم که با تو باشیم. (88)

 

در این فاصله تک تک یا به صورت دسته‌های کوچک دو سه نفری، شیعیانی از کوفه به امام می‌پیوستند. در روز 28 ذى حجه سال 60 که امام در منطقه عُذَیب الهجانات بود، یک گروه چهارنفرى از مردم کوفه که نافع بن هلال در میان آنان بود، قصد پیوستن به امام حسین(ع) را داشتند. حرّ خواست تا آنان را حبس کرده مانع از پیوستن آنان به امام بشود. امام حسین(ع) فرمود: در این صورت من مجبور به دفاع از آنها هستم؛ چون اینان از اعوان و انصار من هستند. قرار بود تا قبل از آمدن نامه ابن زیاد، متعرّض من نشوى. (89) آمدن این چهار نفر نویدى بر این بود که کسان دیگرى هم به امام خواهند پیوست؛ اما مسدود بودن راه ها، مانع از چنین اقدامى بود. عکس آن هم وجود داشت. طِرمّاح بن عدى بن حاتم طائى که از کوفه آمده بود، به امام حسین(ع) خبر داد که جمعیت زیادى را در کوفه دیده است که آماده اعزام به کربلا ـ براى جنگ با شما ـ بودند. وى افزود: بهتر است در همین جا، با سپاه هزار نفری حرّ بجنگید، پیش از آن که اسیر دست سپاهیان بعدى شوید. امام درخواست او را نپذیرفت و فرمود: ما با حرّ قرارى داریم که از آن تخلّف نخواهیم کرد. به علاوه روشن نیست که عاقبت کار چه خواهد شد. (90)

 

 

 

دستور ابن زیاد برای توقف در کربلا و اصرار بر جنگ یا بیعت

 

عبیدالله در نخستین نامه‌ای که به حرّ بن یزید نوشت، از او خواست امام حسین(ع) را در جایى نگاه دارد که آب و آبادى نباشد. (91) زمانى هم که عمر بن سعد را فرستاد به او گفت: حُلْ بینه و بین الفرات أن یشرب. (92) به گونه‌ای نیروهایت را مستقر کن که اجازه استفاده از آب فرات را به امام حسین(ع) ندهى. سخت‌گیری آغاز شد. با این حال اگر کسی می‌خواست از سپاه امام برود، می‌توانست. فراس بن جَعده بن هبیره مخزومى احساس کرد که کار دشوار است، از امام اجازه خواست تا برود؛ امام هم اجازه داد و او شبانه آنجا را ترک کرد. (93)

 

امام حسین (ع) در قصر بنى مقاتل بود که روى اسب خواب کوتاهى کرد و در آن حال، اسب سوارى را دید که می‌گفت: القوم یسیرون و المنایا تسرى إلیهم. این قوم در حال حرکت هستند و مرگ نیز به سوى آنان در حرکت. امام بیدار شد و فرمود: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون؛(94) علىّ اکبر علت تلاوت آیه را پرسید. امام فرمود که خبر از مرگ ما می‌دهد. على اکبر گفت: ألَسنا على الحقّ؟ قال: بلى. قال: یا أبت إذًا لانُبالى نموت محقّین. فقال: جزاک الله من ولد خیر ما جزى ولدًا عن والده. (95) برخى گفته‌اند که این می‌تواند اشاره به سلام بر على اکبر در کنار سلام بر امام حسین(ع) باشد. در این مسیر بود که امام می‌کوشید تا از کوفه دور شده به سمت بادیه حرکت کند؛ اما حرّ ممانعت می‌کرد تا به کربلا رسیدند؛ جایى که به آن نینوا مى گفتند. (96)

 

با رسیدن به این منطقه بود که نامه ابن زیاد به حرّ رسید که لاتنزله إلاّ العراء على غیر حصن ولا ماء،(97) او را در جایى بدون آب و سرپناه فرود آر. در ضمن حامل نامه را مسؤول کرده بود تا مراقب اجراى فرمان عبیدالله باشد. امام اجازه خواست تا در قریه نینوا یا غاضریه توقف کند، اما حرّ اجازه نداد. (98) بالاخره در جایى که آب و آبادى نبود توقف کردند؛ زهیر از امام خواست تا جمعیت دشمن اندک است، جنگ را آغاز کنند؛ اما امام فرمود: تا جنگ را آغاز نکنند، ما شروع کننده نخواهیم بود. (99)

 

امام روز پنج شنبه دوّم محرم سال شصت و یکم هجرى، در کربلا فرود آمد. در آنجا خیمه‌ای براى خود و فرزندانش زد و سایر اهل بیت نیز در اطراف خیمه امام حسین(ع) ، خیمه زدند. (100) هم در اینجا بود که امام حسین(ع) خطاب به یارانش فرمود: النّاس عبید الدنیا، و الدین لَعِقٌ على ألسنتهم یحوطونه ما درّت معایشُهُم فاذا مُحِّصوا بالبلاء قلّ الدیانون. (101) ام کلثوم گریه می‌کرد و می‌گفت: جد و پدر و برادر و مادرم فاطمه را از دست داده ام و اکنون باید در انتظار از دست دادن برادرم باشم. امام از اهل بیتش خواست تا پس از کشته شدن وى، گریبان چاک نزنند و به سر و صورت نکوبند. (102)

 

به گزارش ابن سعد، همراه امام حسین(ع) پنجاه نفر به کربلا آمدند؛ بیست نفر از سپاه کوفه به امام پیوستند؛ و نوزده نفر از اهل بیت همراهش بودند. (103) در منابع دیگر از 45 اسب سوار و یک صد پیاده یاد شده است. (104) این روایتى است که از امام باقر(ع) حکایت شده است. (105) گزارش یعقوبى چنان است که در وقتى که عمر بن سعد با چهارهزار نفر به کربلا آمد، امام حسین(ع) 62 یا 72 نفر همراهش بودند. (106)

 

زمانى که ابن زیاد خبر توقف امام حسین(ع) در کربلا را شنید، نامه‌ای به آن حضرت نوشت و در آن خطاب به امام گفت:‌ای حسین! امیرالمؤمنین به من دستور داده است خوب نخوابم و سیر نخورم تا آن که یا تو را بکشم یا تسلیم دستور یزید کنم. وقتى نامه به امام رسید، آن را دور انداخت و جوابى بدان نداده فرمود: رستگار نخواهند شد کسانى که رضاى مخلوق را به قیمت سخط خالق می‌خرند. (107)

 

عدم پاسخ دادن امام حسین(ع) ، خشم عبیدالله را بیش از پیش برانگیخت و عمر بن سعد را که قرار بود بر رى و همدان حکومت کند و آماده رفتن بود، مأمور جنگ با امام حسین(ع) کرد. وى ابتدا نمى پذیرفت، اما وقتى قرار شد حکم حکومت رى و همدان(108) را پس دهد، به رغم مخالفت طایفه اش ـ بنى زهره که از خاندان‌هاى قریش بود ـ آن را پذیرفت. (109)

 

بحث پیوستن شمارى از شیعیان کوفه به سپاه امام، چیزى است که مورد انتظار امام و یارانش از قبیل حبیب بن مظاهر و دیگران بود. به گزارش مورخان، ابن زیاد شنید که برخى از کوفیان، تک تک، دو به دو و یا سه نفره، در حال حرکت به سوى حسین بن على هستند. در این جا بود که لشکرگاه نُخَیله را آماده کرده، عمرو بن حُرَیث را بر کوفه گماشت و مردم را به زور عازم میدان نبرد کرد. وى دستور بستن پل را نیز داد تا کسى ـ براى پیوستن به امام حسین(ع) ـ از آن عبور نکند. (110)

 

عبیدالله که اصرار بر جنگ داشت و آگاه بود که امام حسین(ع) بیعت نخواهد کرد، فرستادن سپاهیان بیشترى را به کربلا در دستور کار خود قرار داد. وى در کوفه بر منبر رفت و مردم را از فضائل و مناقب معاویه آگاه کرده! و گفت که او اجتماع و الفت را به آنان بازگردانده است. اکنون هم فرزندش یزید آمده که فردى است: حسن السیرة و محمود الطریقه، مُحْسنٌ الى الرعیة، متعاهد الثغور، یعطى العطاء فى حقّه. (111) و بر سهمیه بیت المال تک تک شما صد در صد افزوده است. بنابراین همه شیوخ قبایل، تجار و سکنه کوفه می‌بایست به لشکرگاه بروند؛ در غیر این صورت أیما رجل وجدناه بعد یومنا هذا مُتَخَلّفا عن العَسْکر برئْتُ منه الذمّة؛ پس از امروز، هر کسى را که دیدیم از رفتن به لشکرگاه تخلّف ورزیده، ذمّه خود را از او برداشته ایم. (112)

 

رقم سپاه کوفه را تا 35 هزار نفر نوشته اند،(113) که ممکن است بسیارى از آنان از نیمه راه گریخته باشند. فرماندهان سپاه به طور عمده، از میان اشراف کوفه و مشایخ قبایل مختلف بودند که بنى امیه از روز نخست دل به تطمیع آنان بسته و با استفاده از ایشان، جمعیت قبایل را به دفاع از خود آماده می‌کردند. ابن زیاد، مبالغ هنگفتى پول به اهل ریاست، یعنى همین اشراف داد: و وضع لأهل الریاسة العطاء و أعطاهم، و نادى فیهم أن یتهیأوا للخروج الى عمر بن سعد لیکونوا عَوْنًا له فى قتل الحسین. (114) براى اهل ریاست بخشش ها قرار داده و به آنان اطلاع دادند تا آماده خروج براى پیوستن به سپاه عمر بن سعد و کمک به او براى کشتن حسین باشند. این اشراف نقش مهمى در ایجاد انحراف در حرکت‌هاى انقلابى در تمام این دوران داشتند. لشکر کوفه به طور کامل در روز ششم محرم در کربلا حاضر بود. (115)

 

 

 

شیعیان کوفه چه می‌کردند؟

 

شیعیان کوفه، این زمان که لشکریان ابن زیاد برای اعزام به کربلا عزیمت می‌کردند، در چه حالی بودند و چه می‌کردند؟ ‌این پرسشى است که تاکنون تحقیق جدى درباره آن صورت نگرفته است. طى پنج روز از زمانى که امام حسین(ع) به کربلا رسید تا روزى که لشکر عظیم کوفه ـ که شمارش بین 22 تا 28 هزار نفر می‌رسید ـ به کربلا رسید، شیعیان در یک حالت بلاتکلیفی مانده، و تشکّل لازم را براى تصمیم‌گیرى متمرکز نداشتند. این همان مشکلى بود که در زمان حضور مسلم بن عقیل در کوفه هم داشتند. ترس از شمشیر عبیدالله هم که بى امان افراد مظنون را به قتل می‌رساند، آنان را خانه نشین کرده و تنها در این اندیشه بودند که اولا جان خود را از تهدید حکومت در امان بدانند. و ثانیا آن که به زور مجبور نشوند در سپاه کوفه حاضر شده، در کربلا برابر امام حسین(ع) قرار گیرند. شمار زیادى از کسانى که در شرایط عادى می‌توانستند در سپاه امام باشند، به اجبار در سپاه کوفه حاضر شدند. تلاش آنان این بود تا از این سپاه فاصله گرفته بگریزند. به همین دلیل همراه سپاه از کوفه بیرون آمده و در طول مسیر می‌گریختند: و کانَ الرّجل یبْعث فى ألف، فلایصل إلاّ فى ثلاثمائة و أربعمائة و أقلّ من ذلک، کراهة منهم لهذا الوجه. گاه یک فرمانده با هزار نفر اعزام می‌شد، اما تنها با سیصد، چهارصد یا کمتر از آن به کربلا می‌رسید؛ چرا که مایل به آمدن به این جنگ نبودند. (116) هرثمة بن سلیم که از شیعیان على بن ابى طالب(ع) بوده، از کسانى بود که به کربلا آمد و از آنجا گریخت. وى در این باره یادآور شد که وقتى در مسیر صفین با امام على(ع) در اینجا آمدند، حضرت مشتى از خاک کربلا برداشت و فرمود: واهًا لک یا تربة! لیحشرنّ منک قوم یدخلون الجنّة بغیر حساب. وى می‌گوید: وقتى در سپاه کوفه به کربلا رسیدم، خدمت امام رفتم و ماجرا را تعریف کردم و گفتم اکنون نه می‌خواهم با تو باشم و نه علیه تو. حضرت فرمود: از اینجا بگریز و شاهد کشته شدن من مباش که هیچ کس شاهد آن نخواهد بود مگر آن که خداوند او را در آتش خواهد سوزاند. و من هم از آنجا گریختم. (117)

 

پیوستن برخى از شیعیان به طور تک تک در روزهاى آخر ادامه یافت. یکى از آنان عبدالله بن عمیر کَلْبى مجاهد در جبهه‌هاى جنگ با کفار بود. وقتى دید عده‌ای در نخیله کوفه آماده جنگ با امام حسین(ع) می‌شوند، گفت: من علاقمند بودم در جهاد با مشرکین شرکت کنم؛ اما اکنون احساس می‌کنم نبرد با کسانى که به جنگ حسین فرزند فاطمه می‌روند، اولى است. آن گاه به خانه آمد و این مطلب را با همسرش در میان گذاشت. همسرش از سخن وى استقبال کرد و گفت: درست دریافته اى؛ من هم با تو می‌آیم. ایندو شبانه از کوفه خارج شده به امام حسین(ع) ملحق شدند، فخَرَج بها لیلاً حتى أتى حُسَینا فاقامَ معه. (118)

 

حبیب بن مظاهر از شیعیان برجسته کوفه بود که در همین ایام به امام حسین(ع) پیوست. وى کوشید تا شمارى از طایفه بنى اسد را که در آن نزدیکى زندگى می‌کردند به امام حسین(ع) ملحق سازد؛ آنان را راضى کرد، اما سپاه ابن زیاد از راه رسید و مانع شد. (119) نمونه دیگر مسلم بن عَوْسجه بود که وى نیز از شیعیان مقیم کوفه بود که به امام حسین(ع) پیوست. این نشان می‌داد که اگر شیعیان کوفه اراده می‌کردند، می‌توانستند به امام بپیوندند. حتى شمارى از آنان با سپاه کوفه به کربلا آمدند و در آنجا به امام حسین(ع) پیوستند. عمار بن ابى سلامه دالانى کوشید تا در نخیله عبیدالله را ترور کند، اما نتوانست. پس از آن به سرعت گریخت تا به امام حسین(ع) ملحق شد. در راه با سپاه زحر بن قیس که به کربلا می‌رفت، برخورد کرد. در آنجا با رشادت جنگیده و در حال جنگ به کربلا رفته، به امام حسین(ع) پیوست. (120)

 

 

 

آغاز سخت‌گیری بر لشکر امام حسین (ع)

 

از روز هفتم محرم، بر اساس فرمانى که عبیدالله فرستاد، قرار شد تا میان سپاه امام و آب فرات فاصله انداخته شود. یعنى آنها حق استفاده از آب را نداشته باشند. نامه ابن زیاد به عمر بن سعد این بود: حُلْ بین حسین و أصحابه و بین الماء فلایذوقوا منه قطرة، کما صنع بالتّقى الزّکى المظلوم. همان طور که اجازه استفاده از آب به عثمان داده نشد، اجازه استفاده از آب را به حسین و یارانش ندهید. (121) در خبر بلاذرى افزوده شده است: این اقدام، سه روز پیش از شهادت امام حسین(ع) بوده است. در نقل صدوق آمده است: و حُلْ بین الماء و بینه کما حیل بین عثمان و بین الماء یوم الدار. (122) خبرى در مقتل الحسین(ع) خوارزمى آمده است که بر اساس آن امام پشت خیمه حفره‌ای کند که قدرى آب در آن آشکار شد، اما آن نیز اندکى بعد تمام شد. (123) در خبر دیگرى آمده است که ابن زیاد ضمن نامه‌ای به عمر بن سعد نوشت: «شنیده ام که حسین و اصحابش دسترسى به آب داشته، چاه هایى کنده اند. هنگامى که نامه به دستت رسید، آنها را حتى الامکان از کندن چاه محروم کرده و با سختگیرى تمام اجازه بهره بردارى از آب فرات را به آنان نده».(124) این نامه اشاره به کندن چاه توسط امام حسین(ع) دارد که ظاهرا سودى در بر نداشته است.

 

روز نهم که تشنگى اصحاب کاروان جدى شد، امام یک سپاه پنجاه نفرى را با بیست ظرف آب به فرماندهى عباس بن علی برادرش و نیز نافع بن هلال فرستاد تا لشکر عمرو بن حجاج را کنار زده، قدرى آب بیاورند. زمانى که این گروه در برابر شریعه فرات رسیدند، عمرو بن حجاج جلوى آنان ایستاد. نافع جلو رفت؛ عمرو پرسید: براى چه آمده‌اید؟ گفت: از آب استفاده کنیم. عمرو پاسخ داد: تو می‌توانى. نافع گفت: أفأشرب و الحسین عطشان؟ پس از آن افراد وارد شریعه شدند و وقتى عمرو با سپاهش جلو آمد، با آنان درگیر شدند و به هر روى توانستند ظرف‌هاى خود را از آب پر کنند. (125)

 

 

گفتگوهای امام حسین (ع) با عمر بن سعد

 

گفتگوهاى چندى میان امام حسین(ع) و عمر بن سعد در این روزها صورت گرفت. امام در صحبت ها، روى مسأله بازگشت به حجاز تکیه داشت و بر آن بود تا وضعیت به گونه‌ای درآید که عجالتا بتواند از قلمرو نفوذ و قدرت ابن زیاد خارج شود. تقریبا در همه منابع کهن این خبر یا به این صورت آمده است که امام فرمود: یا اجازه دهید به جایى که از آنجا آمده ام بازگردم، یا به نزد یزید بروم و دست در دست او بگذارم، و یا آن که به یکى از نقاط مرزى دنیای اسلام بروم و همانند یکى از مرزبانان باشم. (126) عقبه بن سمعان می‌گوید: من از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق، تا وقت کشته شدن او همراهش بودم. هیچ کلمه‌ای نگفت جز آن که شنیدم. به خدا سوگند که آنچه میان مردم شهرت دارد، و گمان می‌برند که حسین(ع) گفته است، اجازه دهید نزد یزید رفته دست در دست او بگذارم، یا به یکى از نقاط مرزى بروم، اشتباه می‌کنند؛ او چنین چیزى را نگفت، تنها چیزى که می‌گفت این بود: فلأذهب فى هذه الأرض العریضة، حتى ننظر ما یصیر أمر الناس. (127)

 

شاید وقتى خبر این گفتگوهاى خصوصى به ابن زیاد رسید، او به وى نوشت: من تو را براى منادمه و همنشینی با حسین نفرستاده‌ام. (128) یک گفتگوى شبانه میان این دو نفر در وسط سپاه دو طرف بدون حضور شخص ثالث صورت گرفت که کسى از محتواى آن آگاه نشد؛ گرچه حدس‌هایى زده می‌شد که در منابع تاریخى منعکس شده است. (129) این حدس‌ها چنین است که امام از عمر بن سعد خواسته تا هر دو سپاه را رها کنند و نزد یزید بروند! اما عمر بن سعد گفته است که ابن زیاد خانه‌ام را منهدم می‌کند و املاکم را می‌گیرد. ابن اعثم گزارش مفصل‌ترى آورده که در نهایت عمر بن سعد درخواست امام را در عدم جنگ با او نمى پذیرد و امام هم او را نفرین می‌کند. (130)

 

عمر بن سعد، بار دیگر خواسته امام ـ یا خواسته ای به نقل از امام اما در واقع از خودش ـ را به ابن زیاد منعکس کرد. از جمله آن که حسین حاضر است نزد یزید برود و با او بیعت کند یا به یکى از مرزها برود. متن نامه وى در منابع نقل شده و این که پس از طرح پیشنهادها نوشت: هذا لکم رضاً و للامّة صلاح.(131) ابن زیاد در حال پذیرفتن آن بود که شمر رأى او را زد و گفت: اگر حسین بن على از اینجا برود، به دست آوردن او دشوار است.(132) ابن زیاد سخن او را پذیرفت و شمر بن ذى الجوشن ضبابى را نزد عمر بن سعد فرستاد تا به حسین بن على(ع) بگوید: تنها راه، پذیرفتن حکم و فرمان ابن زیاد است. امام حسین(ع) از این سخن برآشفت و فرمود: أنزل على حکم ابن الزانیة؟ لا واللّه لاأفعل ، الموت دون ذلک و أحلى. (133) ابن زیاد، به شمر گفت: اگر عمر بن سعد مصمم بر جنگ نیست، بگو تا کار فرماندهى را به تو بسپارد. (134)

 

 

 

تصمیم بر جنگ از عصر تاسوعا

 

شمر عصر روز پنج شنبه نهم محرم وارد کربلا شد (برخى جمعه را نهم محرم می‌دانند) و آخرین پیام ابن زیاد را به عمر بن سعد داد. (135) عمر بن سعد، شمر را به خاطر این اقدامش که رأى ابن زیاد را زده، سرزنش کرد و گفت: لایستسلم واللّه الحسین، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد و حتما جنگ صورت خواهد گرفت. نه، من فرماندهى می‌کنم و تو فرمانده نیروهاى پیاده باش. (136) عمر بن سعد پیغام ابن زیاد را براى تسلیم محض شدن به امام حسین(ع) فرستاد و حضرت فرمود: و اللّه لا أضع یدى فى ید ابن مرجانة ابدا. (137)

 

در این وقت شمر که از طایفه بنى کلاب بود ـ و ام البنین هم از همین طایفه ـ امان‌نامه‌ای برای عباس و برادرانش آورد. عباس پاسخ داد: لاحاجة لنا فى أمانکم، أمان الله خیر من أمان ابن سمیة. (138) در نقلى دیگر آمده است که خود شمر امان‌نامه را به کربلا آورد و چهار برادر پاسخ دادند: لعنک الله و لعن أمانک، أتؤمننا و ابن بنت رسول الله لا أمان له. (139) خدا تو را و امان تو را لعنت کند. آیا تو به ما امان می‌دهى و پسر دختر رسول خدا امان نداشته باشد.

 

عصر تاسوعا ابن سعد سپاه کوفه را با فریاد یا خیل الله! ارکبى؛‌ای سپاه خدا سوار شوید! پس از نماز عصر به نبرد با امام حسین (ع) فرستاد. ملاقات عباس با دشمن همراه بیست نفر از سپاهیان امام از جمله زُهَیر بن قین و حبیب بن مظاهر صورت گرفت. شخصى به زهیر گفت: تو عثمانى مذهب بودى؟ زهیر گفت: البته من نامه ننوشتم، اما وقتى دیدم شما به او خیانت کرده، نقض عهد نموده و میل به دنیا پیدا کردید، وظیفه خود دانستم از او حمایت کنم و در حزب او قرار گیرم تا حقى را که شما از رسول الله ضایع کرده اید، حفظ کنم. (140)

 

حبیب بن مظاهر هم در این لحظه با کوفیان سخن گفت: بد مردمانى هستند کسانى که ذریه پیامبرشان را بکشند؛ و عُبّاد و شب زنده داران این شهر را به قتل برسانند. تأخیر جنگ از آن شب، از سوى امام حسین(ع) با این هدف بود تا فرصتى براى عبادت داشته باشند: لعلّنا نُصلّى لربّنا اللّیلة و نَدْعوه و نَسْتغفره، فهو یعْلم أنّى قد کُنْتُ أُحبّ الصلاة له و تلاوة کتابه و کثرة الدُّعاء و الإستغفار. (141)

 

تاسوعا روز پنج شنبه بوده است. (142) و بدون تردید همان طور که در بسیارى از منابع آمده، روز عاشورا روز جمعه. (143)

 

درخواست تعویق جنگ به فردای آن روز از سوی امام حسین (ع) و توسط عباس مطرح شد و دشمن پذیرفت. بنابراین یک شب فرصت برای عبادت باقی ماند.

 

 

 

شب عاشورا

 

شب عاشورا، امام حسین(ع) اصحاب و افراد خاندانش را گرد آورد. حمد و ثناى الهى گفت و از این که خداوند نبوّت را در میان خاندان او قرار داده، خداى را سپاس گفت. آن‌گاه به حاضران فرمود: فردا جنگ خواهد شد؛ شما از ناحیه من آزادید تا از تاریکى شب استفاده کرده، این محل را ترک کنید. دشمن در پى من است؛ اگر مرا در اختیار داشته باشد، به شما کارى ندارد. اهل بیت پاسخ دادند: لا أبقانا اللّه بعدک، لا واللّه، لانفارقک حتى یصیبنا ما أصابک. و اصحاب نیز همان پاسخ را دادند؛ امام آنان را دعا کرده از خداوند خواست تا بهشت را به ایشان پاداش دهد. (144) آزاد کردن افراد به خاطر بیعتى بود که با امام کرده بودند و حضرت بیعت را از آنان برداشت، أنتم من بیعتى فى حلّ. و لیس علیکم منّى ذمام. (145) در این شب، مسلم بن عوسجه و سعید بن عبدالله حنفى و دیگر یاران، سخن گفتند. مسلم گفت: آن قدر با تو می‌مانم که نیزه‌ام در سینه آنان بشکند؛ تا شمشیر در دست دارم می‌جنگم؛ و اگر شمشیر نداشتم با سنگ از تو دفاع خواهم کرد تا بمیرم. (146) سعید حنفى گفت که دوست دارد هفتاد بار زنده شود و بمیرد و همچنان از امامش دفاع کند. (147) زهیر گفت: به خدا دوست دارم کشته شوم، باز زنده شوم، باز کشته شوم تا آن که هزار نفر را به قتل برسانم، باشد که خداوند با این کشتن من، از تو و جوانان خاندانت دفاع کند. (148) از خاندان آن حضرت، عباس(149) و سپس دیگران سخن گفتند. (150) این محفل نزدیک شب، درست پس از بازگشت سپاه کوفه بود. (151) امام حسین(ع) در همین خطابه به جمع اصحاب و اهل بیت فرمود: روى زمین خاندانى بهتر از خاندان خود و یارانى بهتر از یارانش نمى شناسد. (152)

 

در این شب، امام به اصحاب فرمود: قوموا، فاشربوا من الماء یکن آخر زادکم، و توضّأوا و اغسلوا ثیابکم لتکون أکفانکم. (153)

 

در شب عاشورا، اصحاب، خیمه ها را نزدیک به هم کرده و طناب خمیه‌ها را به گونه‌ای از یکدیگر عبور دادند که رفت و آمد بین خیمه‌ها دشوار باشد. (154) این بدان دلیل بود که از یک طرف با دشمن درگیر باشند. خیمه‌ها به گونه‌ای ترتیب یافت که به صورت یک نعل اسب در آمد و شیعیان از پشت سر و چپ و راست ایمن بوده و تنها از روبرو با دشمن مواجه بودند. پس از آن، وقتى نیمه شب شد، همه به شب زنده دارى پرداخته مشغول نماز شدند و تسبیح خداى را گفته، استغفار و تضرّع به درگاه خدا می‌کردند: لما جنَّ اللّیل على الحُسَین و أصحابه، قاموا اللیل کلّه یصلّون، و یسبّحون و یستغفرون و یدعون و یتضرّعون. (155) صداى استغفار و دعاى اصحاب در برخى نقلها، به صداى زنبوران تشبیه شده که منطقه‌ای را پر کرده باشد، و لهم دوىّ کدوىّ النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد،(156) به علاوه، اطراف خیمه ها خندق مانندى نیز کنده شد، فحفروه فى ساعة من اللیل، فجعلوه کالخندق،(157) وچوب و غیره در آن ریختند تا صبح عاشورا آن را آتش زده و مانع ورود دشمن به سمت خیمه ها باشد. (158)

 

به نوشته برخى از مورخان، شب یا صبح (یا شب تا صبحِ) عاشورا، بیست تا سى نفر از سپاه کوفه به امام حسین(ع) پیوستند. این خبر در الامامة و السیاسه،(159) و برخى منابع دیگر سى نفر گزارش شده است. (160) در آن شب، ابتدا امام حسین(ع) و سپس برخى از اصحاب خود را نظیف کرده وغسل شهادت کردند. بُرَیر بن حضیر به مزاح با عبدالرحمان بن عبدربه (یا حبیب بن مظاهر) پرداخت؛ وقتى عبدالرحمان گفت: اکنون وقت شوخى نیست؛ بریر گفت: اطرافیانم آگاهند که من نه در جوانى و نه پیرى، در پى باطل نبوده‌ام؛ اما اکنون آگاهم که میان من و حورالعین، تنها فرود آمدن شمشیر کوفیان فاصله است. دلم می‌خواهد هرچه زودتر شمشیر اینان بر من فرود آید. (161)

 

 

 

روز عاشورا

 

صبح روز عاشورا ـ روز جمعه ـ ابن سعد، پس از نماز صبح! سپاهیانش را منظم کرد. ترکیب سپاه طایفه‌ای بود؛ یعنى هر قبیله‌اى، یک فرمانده داشت. جمعا عدد سپاه دشمن 22 هزار نفر، نه کمتر و نه بیشتر (و القوم اثنان و عشرون الفا و لایزیدون و لاینقصون) بوده است. (162) برخى تا 28 هزار نفر هم نوشته اند. (163) گذشت که تا 35 هزار هم نوشته شده است.

 

امام حسین(ع) در صبح عاشورا سپاهیانش را مرتّب کرد. درباره شمار آنان، میان مورخان قدیم اختلاف است. بلاذرى می‌نویسد: آنها 32 نفر سواره و 40 نفر پیاده بودند. زُهَیر بن قین فرماندهى سمت راست و حبیب بن مظاهر فرماندهى سمت چپ را بر عهده داشت و پرچم هم در اختیار عباس بود و خیمه ها پشت سر آنان. (164) در جاى دیگر می‌نویسد: آنان جمعا حدود یک صد مرد یا قریب به آن بودند: پنج نفر از نسل امام على(ع)، شانزده نفر هاشمى، و دو نفر هم از هم‌پیمانان بنى‌هاشم، یکى از طایفه سلیم و دیگرى از کنانه بود. (165) دینورى همان ارقام را درباره شمار کلى رزم آوران سپاه امام حسین(ع) آورده است. (166)

 

پیش از آغاز نبرد، امام حسین(ع) دستور داد تا داخل خندقى را که اطراف خیمه ها کنده بودند، آتش بریزند تا دشمن نتواند از اطراف به خیمه ها و حرم امام حسین(ع) وارد شود. (167) شمر که فرد بى‌حیایى بود، به امام حسین(ع) گفت: براى ورود در آتش عجله دارى! امام پاسخ دادند: تو اولى‌تر به ورود در آتش هستى. در این وقت، مسلم بن عَوسجه از امام خواست اجازه دهد تیرى به شمر بزند؛ اما امام فرمود: فإنى أکره أن أبدأهم. نمى خواهم آغازگر این جنگ باشم. (168)

 

صبح روز عاشورا، ندایى از یکى از کوفیان برخاست که خطاب به لشکر ابن زیاد می‌گفت: یا جند الله ارکبوا! (169) در آغاز نبرد، امام حسین(ع) سر بر آستان الهى بلند کرد و با دعاى اللهم أنت ثقتى فى کلّ کَرْب، و رجائى فى کل شدّة، و أنت لى فى کلّ أمر نزل بى ثقة وأنت ولىّ کلّ نعمة و صاحب کلّ حسنة(170) و جملاتى دیگر،(171) به استقبال نبرد رفت. حضرت سوار بر اسب شده، قرآنى در پیش رو گرفت و پس از آن نبرد آغاز گردید. (172)

 

قبل از آنى که نبرد میان طرف آغاز شود، امام پس از نماز صبح، امام اصحابش را به تقواى الهى و صبر و جهاد دعوت کرد. (173)

 

هنگامى که دو سپاه برابر هم قرار گرفتند، امام از بُرَیر بن حضیر همدانى خواست تا با دشمن سخن بگوید و با آنان احتجاج کند. بریر خطاب به کوفیان گفت: اکنون نسل محمد (ص) در میان شماست؛ اینان ذرّیه، عترت، بنات و حرم پیامبرند. از آنان چه می‌خواهید. گفتند: تسلیم شدن بر حکم ابن‌زیاد. بریر گفت: آیا نمى پذیرید به همآنجا که آمده اند، باز گردند. آیا فراموش کرده اید که با نامه‌هاى شما به اینجا آمده اند. آیا از آبى که یهود و نصارا و مجوس بهره می‌برند، آنان را منع می‌کنید. با ذرّیه پیامبرتان بد رفتار می‌کنید؛ خداوند روز قیامت شما را سیراب نکند. (174) برخورد دشمن جز تمسخر و خنده چیزى نبود. (175)

 

صبح عاشورا، امام خود با کوفیان سخن گفت و فرمود: من پس از رسیدن نامه‌هاى شما که در آنها گفته بودید، سنّت از میان رفته، نفاق برآمده و حدود تعطیل گشته است، به اینجا آمدم. از من خواستید بیایم و امّت محمد (ص) را اصلاح کنم. اکنون آمدم؛ آیا سزوار است که خون مرا بریزید. آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم. آیا حمزه و عباس و جعفر عموهاى من نیستند. آیا سخن پیامبر(ص) را در حق من و برادرم نشنیدید که فرمود: هذان سیدا شباب أهل الجنة، اگر من را در این نقل تصدیق می‌کنید که چه هیچ، و گرنه از جابر بن عبدالله و ابوسعید خدرى و انس بن مالک و زید بن ارقم بپرسید. شمر پاسخ داد: هو یعبد الله على حرف. (176) او به ظاهر خداى را پرستنده است. حبیب بن مظاهر به او پاسخ داد که: إنى أراک تعبد الله على سبعین حرف.

 

قیس بن اشعث بن قیس گفت: آیا حکم ابن زیاد را نمى پذیرى؟ حضرت فرمود: و اللّه لا أعطى بیدى إعطاء الذّلیل و لا أفرّ فرار العبید. (177) امام در این سخنان، بر آن بود تا براى کسانى که او را نمى شناختند، خود را معرفى کند و آنان را به تأمل در رفتار زشتشان بر انگیزد، راجعوا أنفسکم، و در واقع، به نوعى اتمام حجّت کند. (178) اهل حرم که سخنان آن حضرت را می‌شنیدند، همه به گریه افتادند و امام حسین(ع) ، برادرش عباس را فرستاد تا آنان را ساکت کند.

 

در سخنان صبح عاشورای امام به روایت تحف العقول این جملات آمده است: ألا و إنّ الدّعى ابن الدّعى قد رکز بین اثنین: بین السِّلة و الذِّلَّة، و هیهات منا الذّلة. (179) ابن زیاد یکى از دو چیز را از من می‌خواهد؛ یا مرگ یا ذلت؛ و دور باد که من پذیراى ذلت باشم.

 

حُرّ بن یزید ریاحى از معدود کسانی بود که تحت تأثیر سخنان امام به این سمت آمد. پس از شنیدن خطابه امام حسین(ع) نزد عمر بن سعد آمد و گفت: [آیا واقعا قصد جنگ با این مرد را دارى؟](180) آیا هیچ یک از پیشنهادهاى وى را نمى پذیرید؟ عمر سعد گفت: اگر تصمیم با من بود، آرى. حرّ پاسخ داد: سبحان الله! چه قدر دشوار است که حسین این مطالب را بگوید و شما از پذیرش آن ابا کنید. پس از آن به سوى امام حسین(ع) رفت. (181) حر به عمر سعد گفت: اگر چنین پیشنهادهایى را تُرک و دیلم ـ که در آن زمان کافر بودند ـ می‌دادند، شما حق نداشتید آن را نپذیرید. (182) وقتى حرّ نزد امام رسید، پرسید: من همان کسى هستم که آن کارها را کردم؛ اکنون آمده ام جانم را در راه شما بدهم. آیا به عقیده شما راه توبه باز است؟ و قد أتیتُک مواسیا لک بنفسى، أفترى ذلک لى توبة مما کان منّى، امام فرمود: نَعَم، إنّها لک توبة، فابشر، فأنت حرّ فى الدنیا و أنت حرّ فى الاخرة إن شاء الله. (183)

 

فردى عمر نام از بنى تمیم، نخستین تیر را رها کرد که در ناحیه کتف امام به زره آن حضرت اصابت کرد و متوقف شد. (184)

 

زهیر خطاب به کوفیان گفت: بندگان خدا! فرزند فاطمه، بیشتر از فرزند سمیه سزاوار است تا کمک شود. اگر یاریش نمى کنید، رهایش کنید تا خود با یزید سخن بگوید؛ یزید بدون کشتن او هم از اطاعت شما راضى می‌شود. شمر تیرى به سوى او انداخت و گفت: ساکت شو. زهیر گفت: شمر! تو را در قیامت به آتش جهنّم بشارت می‌دهم. شمر پاسخ داد: خداوند همین الان تو و اطرافیانت را خواهد کشت. (185) به روایت ابومخنف، زهیر این جمله را گفت که بسیار مهم است: ‌ونحن حتّى الان إخوة و على دین واحد و ملّة واحدة، ما لم یقع بیننا و بینکم السیف، و أنتم للنصیحة منّا أهل، فاذا وقع السیف، انقطعت العصمة، وکنّا اُمّة و أنتم اُمّة، ما تا به امروز برادر و بر دین واحد و ملت واحدى بودیم؛ تا وقتى که شمشیر میان ما نیامده بود و شما اهلیت پذیرش نصیحت از سوى ما را داشتید؛ اما وقتى شمشیر آمد، پرده ها دریده خواهد شد، آن وقت شما امّتى جدا و ما امّتى جدا خواهیم بود.

 

این به معنای جدا شدن شیعیان و سنیان بود. وقتى شمر زهیر را تهدید به مرگ کرد، زهیر گفت: آیا مرا از مرگ می‌ترسانى! مرگ براى من بهتر از زندگى با شماست. آنگاه باز خطاب به مردم گفت: شما نبایست فریب چنین فرد سبک سرِ جِلْفى را بخورید؛ بدانید که قاتلین حسین(ع) و ذرّیه پیامبر(ص) بهره‌ای از شفاعت او نخواهند برد. آنگاه مردى از اصحاب امام حسین(ع) ، زهیر را صدا زد و گفت: حسین می‌گوید برگرد، تو وظیفه خود را در نصیحت و ابلاغ ادا کردى. (186)

 

امام در آخرین لحظه، عمر بن سعد را صدا کرد. او از آمدن کراهت داشت؛ اما بالاخره آمد. امام فرمود: آیا براى رسیدن به ملک رى با من می‌جنگى. بدان که بعد از من در دنیا و آخرت خوشى و راحتى نخواهى دید و بد روزهایى در انتظار توست. (187)

 

 

 

آغاز نبرد و شهادت گروهی سپاه امام حسین (ع)

 

عمر بن سعد با انداختن نخستین تیر، رسما جنگ را آغاز کرد و گفت: نزد عبیدالله شهادت دهید که من نخستین تیر را رها کردم. (188) عمر بن سعد خطاب به کوفیان گفت: منتظر چه هستید! اینان برای شما یک لقمه هستند. (189) زمانى که عمر بن سعد تیر انداخت، سپاه ابن زیاد نیز شروع به تیر اندازى کردند. (فلمّا رمى عمر، ارتمى الناس،(190) به گزارش ابن اعثم، و أقبلت السهام کأنّها المطر، باران تیر از سوى کوفیان به سوى اصحاب امام حسین(ع) شدت گرفت و امام فرمود: اینها نماینده این قوم به سوى شماست؛ براى مرگى که چاره‌ای از پذیرش آن نیست، آماده باشید. پس از آن دو گروه بر یکدیگر حمله کردند و ساعتى از روز را به طور دسته جمعى با یکدیگر جنگیدند، به طورى که بنا به برخى اخبار پنجاه و اندى از اصحاب امام حسین(ع) به شهادت رسیدند.

 

در این حمله، بسیارى از اصحاب با تیرهایى که بربدنشان فرود آمد، به شهادت رسیده یا زخمى شدند، فما بقى واحد من أصحاب الحسین إلاّ أصاب من رمیهم سهم،(191) ابن شهرآشوب اسامى شهدایى را که در حمله نخست دشمن به شهادت رسیدند، فهرستوار آورده است. این افراد جمعا 28 نفر از اصحاب و ده نفر از موالى امام حسین(ع) و پدرشان امام على(ع) بودند که در مجموع 38 نفر می‌شدند. (192) اینها افرادى هستند که اساسا فرصت نبرد تن به تن پیدا نکرده و در تیراندازى نخست کوفیان به شهادت رسیدند. دیدیم که ابن اعثم شمار آنان را بیش از پنجاه نفر یاد کرده است. (193)

 

با شهادت پنجاه نفر در یک حمله دسته جمعى، شمار اندکى از یاران امام حسین(ع) باقى ماندند؛ کسانى که به نوعى، مبارزه تن به تن با سپاه ابن زیاد داشتند. از آن جمله، عبدالله بن عمیر کلبى است که در برابر مبارزه‌خواهى یسار از موالى زیاد بن ابیه، پس از کسب اجازه از امام حسین(ع) عازم میدان شد. در همان حال همسرش او را تحریک به جنگ می‌کرد و خطاب به او می‌گفت: قاتِل بأبى و أُمّى عن الحسین ذُریة محمّد. (194) در واقع، اوّل حبیب بن مظاهر و بُرَیر بن خضیر قصد رفتن به مبارزه را داشتند که امام اجازه نداد و پس از آن که عبدالله بن عمیر اجازه خواست، امام اجازه رفتن به میدان را به وى داد. وقتى در این نبرد یسار را کشت، سالم از موالى عبیدالله به میدان آمد که به رغم آن که انگشتان عبدالله کلبى در برابر شمشیر سالم افتاد، اعتنا نکرده، او را نیز کشت و در میان میدان شروع به رجز خوانى کرد. زنش هم عمودى در دست گرفته به تحریض او می‌پرداخت و می‌گفت: قاتِل دونَ الطیبین ذرّیة محمّد. امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عین حال آن ها را دعا کرد. (195) یسار و سالم، نخستین کشتگان سپاه ابن زیاد بودند.

 

پس از تیرباران نخست و مبارزه عبدالله بن عمیر و ابوالشعثاء، سپاه عبیدالله ابتدا از سمت راست و سپس از سمت چپ به سپاهِ اندک امام نزدیک شدند. افراد باقى مانده از سپاه امام، روى زانو نشسته، نیزه‌هاى خود را به سوى اسبان گرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از آن، شروع به تیراندازى به سوى سپاه عبیدالله کرده، عده‌ای را کشته و شمارى را مجروح کردند. (196)

 

 

 

نبرد تن به تن اصحاب امام حسین (ع)

 

باقی‌مانده سپاه تک تک عازم میدان شده و پس از مبارزه به شهادت رسیدند. یکى از چهرگان کربلا بُرَیر بن حضیر هَمْدانى است که در کوفه به سیّد‌القراء شهرت داشت و از شیعیان بنام این شهر بود. وقتى یزید بن معقل مبارز طلبید، بریر عازم نبرد با وى شده، چنان ضربتى بر سر او زد که نه تنها کلاهخود او، بلکه نیمى از سرش را هم شکافت. پس از آن رضى بن منقذ عبدى به نبرد وى آمد. ساعتى به هم پیچیدند تا بُرَیر بر سینه او نشست. رضى از دوستانش یارى طلبید. در این وقت کعب بن جابر به سوى بریر شتافت و نیزه خود را بر پشت بریر فرو کرد. [عفیف بن زهیر که خود در کربلا بوده، می‌گوید: به کعب گفتم: این بریر همان است که در مسجد کوفه به ما قرآن تعلیم می‌داد.](197) پس از آن بر وى حمله کرده، او را به شهادت رساند. در گفتگویى که میان یزید بن معقل و بریر صورت گرفت، یزید به عقاید سیاسى بریر اشاره کرده، گفت: به خاطر دارى که در کوفه می‌گفتى: إنّ عثمان بن عفّان کان على نفسه مُسْرفًا، و إنّ معاویة بن أبى سفیان ضالّ مضلّ، و إنّ امام الهدى و الحقّ علىّ بن أبى طالب. (198) بعدها خواهر کعب به برادرش کعب که بریر را به شهادت رسانده بود، می‌گفت: آیا بر ضد فرزند فاطمه جنگیدى و سید قرّاء را کشتى، به خدا سوگند دیگر با تو سخن نخواهم گفت. (199)

 

از چهره‌هاى برجسته کربلا، یکى همین نافع بن هلال بِجلى است. طایفه بجیله، از طوایف شیعه کوفه است که بعدها نیز در میان آنان شیعیان زیادى شناخته شده اند. از وى نیز تعریفى براى تشیع رسیده که بسان آنچه درباره بریر گذشت، جالب است. وقتى به میدان مبارزه آمد، فریاد می‌زد: أنا الجملى، أنا على دین علىّ. مزاحم بن حُرَیث به مقابله با او آمد و گفت: أنَا عَلى دین عثمان. نافع پاسخ داد: أنت على دین شیطان. پس از آن با هم گلاویز شدند تا نافع او را کشت. (200)

 

پس از مبارزه تن به تن برخى از اصحاب با کوفیان و کشته شدن شمارى از سپاه عبیدالله، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فریاد زد:‌ای احمق ها! شما با قهرمانان این شهر می‌جنگید؛ کسى با آنان تن به تن به مبارزه نرود. آنها اندک‌اند و شما با پرتاب سنگ می‌توانید آنها را از میان ببرید. عمر بن سعد رأى او را تصدیق کرده، از سپاهش خواست تا کسى مبارزطلبى نکند. پس از آن عمرو بن حجاج از سمت راست سپاه کوفه بر سپاه امام یورش برد. عمرو به سپاه کوفه فریاد می‌زد: یا أهل الکوفة! الزموا طاعتکم و جماعتکم، و لاترتابوا فى قتل من مَرَق عن الدین و خالف الإمام!. (201) ‌ای کوفیان! اطاعت و جماعت خود را نگاه دارید و در کشتن کسى که از دین خارج شده و با امام خود مخالفت کرده، تردید به خود راه مدهید. به احتمال شمار سپاه امام در این لحظه 32 نفر بوده است. (202)

 

در این میان، مسلم بن عوسجه اسدى به دست دو نفر از کوفیان به شهادت رسید. شهادت مسلم موجب شادى سپاه کوفه شد و شَبَث بن ربعى که خود امیر بخشى از سپاه کوفه بود، متأثر شد. وى به یاد رشادت‌هاى مسلم بن عوسجه در جنگ با مشرکان در آذربایجان افتاد که مسلم در آنجا شش نفر از مشرکان را کشته بود. (203) امام حسین(ع) پیش از شهادت مسلم، زمانى که هنوز رمقى در وجود او مانده بود، خود را به وى رساند و فرمود: رحمک ربّک یا مسلم. آنگاه حضرت آیه فمنهم من قضى نَحْبَه و مِنْهُم من ینْتظر را براى وى خواند.

 

حبیب بن مظاهر، دوست صمیمى مسلم بن عوسجه هم کنار او آمد و او را به بهشت بشارت داد و گفت: اگر در این شرایط نبودم، دلم می‌خواست به وصایاى تو گوش می‌دادم. مسلم بن عوسجه گفت: أوصیک بهذا ـ و اشاره به امام حسین(ع) کرد ـ أن تموت دونه، در راه او کشته شوى و به دفاع از او جانت را بدهى. حبیب گفت: به خداى کعبه چنین خواهم کرد. (204) تعبیر به این که مسلم بن عوسجه اوّل اصحاب الحسین بوده است که شهید شده، می‌باید اشاره به آن باشد که نخستین شهید در حمله عمومى سپاه کوفه بوده که طبعا پس از تیراندازى عمومى اول و شهادت برخى از مبارزان به صورت تک تک شهید شده است. با این حال، در زیارت ناحیه، به طور کلى از وى به عنوان اولین شهید کربلا یاد شده است: کنت أوّل من شرى نفسه و أوّل شهید من شهداء اللّه. (205)

 

در این مرحله عبدالله بن عمیر کلبى به شهادت رسید. با شهادت وی همسرش بر بالین او رفت و گریه کرد. شمر به یکى از غلامان خود با نام رستم دستور داد تا با عمودى آهنین بر سر او بکوبد. رستم چنین کرد و آن زن نیز به شهادت رسید. (206)

 

در این نبرد، بقایاى سپاه امام، چنان فشرده در کنار یکدیگر قرار داشتند که دشمن نمى توانست در آنان نفوذى داشته باشد. به ویژه آنان اطراف خیمه ها را کنده و آتش در آنها روشن کرده بودند و دشمن تنها از یک سوى می‌توانست بر آنان یورش برد. عمر سعد کسانى را براى نفوذ در چادرها و کندن آنها از جاى، به درون محوطه خیمه ها فرستاد که این افراد توسط چند نفر از اصحاب امام محاصره و کشته شدند. این امر سبب شد تا عمر سعد دستور دهد تا چادرها را آتش بزنند. امام حسین(ع) فریاد زد: اجازه دهید آتش بزنند، در هر حال جز از یک سمت نمى توانند بر شما حمله کنند. (207) دشمن براى این که کار را یکسره کند، تصمیم حمله به خیمه ها و آتش زدن آنها را گرفت. شمر همراه سپاهش نیزه اش را به سوى چادر امام حسین(ع) پرتاب کرد و فریاد زد: علىّ بالنار حتى أحرق هذا البیت على أهله، باید این خانه را بر سر اهلش آتش بزنم. در اینجا بود که فریاد زنان و کودکان به آسمان رفته، همه از چادر بیرون ریختند. در اینجا بود که شَبَث بن ربعى شمر را توبیخ کرده، حرکت او را زشت شمرد و شمر بازگشت. (208) زهیر بن قین که فرماندهى ناحیه راست سپاه امام را داشت، همراه با ده نفر به سوى شمر حمله کرده او را از محل اقامت زنان و کودکان امام حسین(ع) دور کرد. (209) اما شمر بر او حمله کرده چند نفر از افراد وى را به شهادت رساند. (210)

 

نبرد ادامه یافت. اصحاب امام حسین(ع) یک یک به شهادت می‌رسیدند و هر کدام که شهید می‌شدند، نبود آنان کاملا احساس می‌شد؛ در حالى که کشته‌هاى دشمن به دلیل فراوانى آنان، نمودى نداشت. (211) این حوادث تا ظهر عاشورا ادامه یافت.

 

نزدیکى ظهر بود که حبیب بن مظاهر به شهادت رسید. واقعه از این قرار بود که ابوثمامه صائدى ـ که از اصحاب امام على(ع) بود(212) ـ وقتى دید اصحاب تک تک به شهادت می‌رسند، نزدیک امام حسین(ع) آمد و گفت: احساس می‌کنم دشمن به تو نزدیک می‌شود، اما بدان! کشته نخواهى شد مگر آن که من به دفاع از تو کشته شوم. أما پیش از آن من می‌خواهم در حالى خداى خود را ملاقات کنم که نماز ظهر را با تو خوانده باشم. أحبّ أن ألقى ربّى و قد صلّیت هذه الصلاة الّتى دنا وقتها، امام حسین(ع) فرمود: ذکّرت الصلاة! جَعَلَک اللّه من المصلّین الذّاکرین، نماز را به یاد ما آوردى! خداوند تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد. امام ادامه داد: از دشمن بخواهید جنگ را متوقف کند تا نماز بگزاریم. حُصَین بن نُمَیر تمیمى فریاد زد: نماز شما قبول نمى شود! در این وقت، حبیب بن مظاهر فریاد زد:‌ای الاغ! نماز آل رسول الله قبول نمى شود، اما نماز تو قبول می‌شود؟ در این جا بود که حبیب با حصین بن تمیم درگیر شد. (213) حبیب در این حمله با زخمى کردن اسب حصین توانست وى را به زمین بیندازد که یارانش سر رسیدند و حصین را نجات دادند. به دنبال آن با بدیل بن صریم تمیمى درگیر شده، او را کشت. در این وقت یک تمیمى دیگر بر حبیب حمله کرده، او را مجروح کرد. حصین بن تمیم سر رسید و شمشیرش را بر سر حبیب فرود آورد. در این وقت آن فرد تمیمى از اسب پیاده شد و سر حبیب را از تنش جدا کرد. حصین بن تمیم براى افتخار، ساعتى سر حبیب را گرفته بر گردن اسبش آویخت؛ سپس آن را به آن مرد تمیمى داد تا نزد ابن زیاد برده، جایزه اش را بگیرد. (214) شهادت حبیب، امام حسین(ع) را سخت تکان داد، لمّا قُتِل الحبیب هدّ ذلک حسینا و قال عند ذلک: أحتسب نفسى و حماة أصحابى. (215) وقتى مرد تمیمى به کوفه آمد، قاسم فرزند حبیب بن مظاهر که آن زمان نوجوانى بیش نبود، از او خواست تا سر پدرش را به او بدهد تا آن را دفن کند. آن مرد نداد. قاسم چندان صبر کرد تا زمان تسلط مصعب بن زبیر بر کوفه، آن تمیمى را کشت. (216)

 

 

 

آخرین نماز

 

ظهر شد و وقت نماز فرا رسید. هنوز زهیر و شمارى اصحاب در اطراف امام بودند. امام نماز را به جماعت ـ در شکل نماز خوف ـ اقامه کرد. (217) امام دو رکعت نماز ظهر را آغاز کرد در حالى که زهیر و سعید بن عبدالله حنفى جلوى امام ایستادند. گروه دوم نماز را تمام کرده، آنگاه گروه اول رکعت دوم را به امام اقتدا کردند. در وقتى که سعید جلوى امام ایستاده بود، هدف تیر دشمن قرار گرفت. بعد از پایان نماز هم، هرچه امام به این سوى و آن سوى می‌رفت، سعید میان امام و دشمن قرار می‌گرفت. به همین دلیل، چندان تیر به وى اصابت کرد که روى زمین افتاد. در این وقت از خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگوید که من از این رنجى که می‌برم، هدفم نصرت ذرّیه اوست. وى در حالى به شهادت رسید که سیزده تیر بر بدنش اصابت کرده بود. (218)

 

سعید بن عبدالله بعد از نماز ظهر که باز درگیرى آغاز شده و شدّت گرفت، در شرایطى که حفاظت از امام حسین(ع) را بر عهده داشت به شهادت رسید. (219) در اینجا بازهم دشمن به تیراندازى به سوى اسبان باقى مانده سپاه امام ادامه داد تا همه آنان را از بین برد. در این وقت زهیر بن قین با رجزى که خواند بر دشمن حمله کرد. در شعرى که از او خطاب به امام حسین(ع) نقل شده، آمده است که امام را هادى و مهدى نامیده و در حال رفتن به ملاقات جدش پیامبر، برادرش حسن، پدرش على(ع) و عمویش جعفر و حمزه می‌باشد.

 

دو نفر از کوفیان با نام‌هاى کثیر بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس بر وى حمله کرده او را به شهادت رساندند. (220)

 

عمرو بن خالد ازدى در شمار چنین افرادى است. وى رجزى خواند و جنگید تا به شهادت رسید. (221) فرزندش خالد بن عمرو ازدى نیز پس از پدر به شهادت رسید. (222) خوارزمى از عمرو بن خالد صیداوى نیز یاد کرده و نوشته است: وى نزد امام آمد و گفت: قصد آن دارم تا به دیگر یاران بپیوندم. امام حسین(ع) به او فرمود: تَقَدَّم فإنّا لاحقون بک عن ساعة. پیش برو، ما نیز ساعتى دیگر به تو خواهیم پیوست. (223)

 

سعد [شعبه] بن حنظله تمیمى مجاهد دیگرى است که با خواندن رجزى به میدان رفته پس از نبردى به شهادت رسید. (224)

 

عمیر بن عبدالله مَذْحِجى شهید بعدى است که رجزى خواند و به میدان رفت و به شهادت رسید.(225)

 

سوار بن أبى حُمَیر به میدان رفته مجروح شد و شش ماه بعد به شهادت رسید.(226)

 

عبدالرحمان بن عبدالله یزَنى شهیدى است که به نوشته ابن اعثم، پس از مسلم بن عوسجه به شهادت رسیده است. شعر وى در میدان، مضمون مهمى در تشیع او دارد؛ به طورى که شاعر خود را بر دین حسین و حسن معرفى می‌کند.

 

أنا ابن عبدالله من آل یزن دینى على دین حسین و حسن(227)

 

زیاد بن عمرو بن عریب صائدى همدانى معروف به ابوثمامه صائدى که نماز ظهر را به یاد امام حسین(ع) آورد، شهید دیگر بعد از ظهر است.(228) رجز زیبایى از وى توسط ابن شهرآشوب نقل شده است.(229)

 

ابوالشعثاء یزید بن زیاد کندى پیش روى امام حسین(ع) در برابر دشمن ایستاد و هشت تیر (و در برخى نقلها که پیش از این گذشت صد تیر) رها کرد که طى آن دست کم پنج نفر از سپاه کوفه کشته شدند. آنگاه که دشمن درخواست‌هاى امام حسین(ع) را رد کرد، به سوى دشمن تاخت تا کشته شد.(230)

 

نافع بن هلال بِجِلى که پیش از این اشاره به نبرد او با تنى چند از کوفیان داشتیم، با تیراندازى دقیق خود دوازده تن از سپاه کوفه را کشت تا آن که بازویش شکست. دشمن وى را به اسارت گرفت و شمر گردنش را زد.(231) نوشته‌اند که وى روى تیرهایش، نامش را نوشته بود و شعارش این بود: «أنا الجملى أنا على دین على». وی به صورت اسیر نزد عمر سعد آورده شد در حالی که همچنان خون از محاسنش جارى بود و فریاد می‌کشید: لو بقیتْ لى عضدٌ و ساعدٌ ما أسرتمونى؛ اگر بازو و دستى برایم مانده بود، نمى توانستید مرا به اسارت درآورید. وقتى شمر خواست گردنش را بزند، نافع گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودى، براى تو دشوار بود که پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهى. ستایش خداى را که مرگ ما را براى اجرا در دست بدترینِ خلق خود قرار داد. پس از آن شمر وى را به شهادت رساند.(232) گفتنى است که نافع از یاران امام على(ع) و از تربیت‌یافتگان مکتب آن حضرت بود. (233)

 

اخبار دیگری درباره شهادت شماری از یاران امام حسین (ع) در مآخذ آمده است که برای اطلاع در آن باره باید به منابع مفصل‌تر رجوع کرد.

 

 

 

شهادت اهل بیت (ع)

 

شروع به نبرد از سوى اهل بیت امام حسین(ع)، زمانى بود که از یاران کسى باقى نمانده بود. فلم یزل أصحاب الحسین یقاتلون و یقْتلون حتى لم یبق معه غیر أهل بیته.(234) آن گاه اهل بیت وارد کارزار شده و شمارى از آنان به شهادت رسیدند که رقم آنان را کمتر از شانزده نفر ننوشته‌اند،(235) و برخى از منابع نام بیش از بیست نفر را یاد کرده‌اند. یکی از مشهورترین آنان، عباس بن على بن ابى طالب بود، کسی که بعدها نسل و نوادگانش او را سقّا ‌نامیدند.(236) مردى زیباچهره و بلند قامت بود که وقتى سوار اسب می‌شد، پایش به زمین می‌رسید. ابوالفرج می‌نویسد که او را به خاطر زیبایى قمر بنى هاشم می‌گفتند.(237) عباس پرچمدار سپاه امام حسین(ع) بود و آنچنان که امام باقر(ع) فرموده است قاتلان وى زید بن رقاد جَبنّى و حکیم بن طفیل سِنْبسى از قبیله طى بودند.(238) وى زمان شهادت 34 سال داشت.(239) برادرش جعفر بن على بن ابى طالب (فرزند امّ البنین و نوزده ساله)،(240) توسط هانى بن ثُبَیت حضرمى کشته شد. در روایت امام باقر(ع) آمده است که خولى بن یزید اصبحى، قاتل جعفر بن على بوده است.(241) برادر دیگرش عبدالله بن على بن ابى طالب: (فرزند امّ البنین و 25 ساله(242) ) به دست هانى بن ثُبَیت حضرمى کشته شد. برادر دیگر عباس، عثمان بن على بن ابى طالب:(243) (فرزند امّ البنین). وقتى به میدان رفت، ابتدا خولى بن یزید تیرى به او زد و سپس مردى از طایفه ابان بن دارم او را کشت.(244) مادر هر چهار نفر گذشته، ام البنین عامریه از آل وحید بود. دینورى با اشاره به این مطلب می‌نویسد: اینان از برابر امام حسین(ع) عبور کردند، یقونه بوجوههم و نحورهم، و سر و گردن را سپر بلاى او قرار دادند. (245)

 

شمار دیگری از فرزندان امام علی(ع) و در مجموع افرادی از اهل بیت که به شهادت رسیدند عبارت بودند از: ابوبکر بن على بن ابى طالب که به نوشته دینورى با تیر عبدالله بن عقبة غنوى به شهادت رسید.(246) محمد اصغر بن على بن ابى طالب که دست مردى از طایفه ابان بن دارم کشته شد. (247)

 

على اکبر پسر بزرگ امام حسین (ع) و فرزند ام لیلى و متولّد در زمان عثمان(248) که توسط مرة بن منقذ بن نعمان عبدى [عبدالقیس] کشته شد. ابومخنف، بلاذرى و دینورى می‌گویند: نخستین کشته از اهل بیت، على اکبر بود.(249) ابن اعثم نخستین شهید را از این خاندان عبدالله بن مسلم بن عقیل دانسته است.(250) به نوشته ابن سعد، علی اکبر نیز به خاطر مادرش (آمنه نواده دختری ابوسفیان) امان نامه گرفت اما نپذیرفت و فرمود: لقرابة رسول الله(ص)کانت أولى أن تُرْعى من قرابة أبى سفیان.

 

شهدای دیگر اهل بیت عبارتند از: عبداللّه بن الحسن بن على(ع):(251) ، ابوبکر بن الحسن(252) بن على، عبدالله بن حسین (فرزند رباب دختر امرؤالقیس که امام حسین وقت شهادتش گفت: الّلهم إنّ کنْتَ حبسْتَ عنّا النّصر، فاجعَلْ ذلک لما هو خیر فى العاقبة و انْتَقِم لنا من القوم الظّالمین.(253) قاسم بن حسن که توسط سعید بن عمرو ازْدى(254) به طرز سوزناکی به شهادت رسید. عون بن عبدالله بن جعفر: توسط عبدالله بن قُطْبة الطائى کشته شد. محمد بن عبدالله بن جعفر: توسط عامر بن نهشل تمیمى کشته شد.(255) مسلم بن عقیل بن ابى طالب که در کوفه و به تاریخ هشتم ذى حجه سال 60 کشته شد. جعفر بن عقیل، عبدالرحمان بن عقیل، عبدالله اکبر بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل، محمد بن ابى سعید بن عقیل.

 

همچنین از مردى از آل ابولهب و طبعا هاشمى که نامش را نمی‌دانیم، ابوالهیاج از نوادگان ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطّلب، سلیمان غلام آزاد شده امام حسین(ع)، 23 . مَنْجح (یا مُنْجح) (256) غلام آزاد شده امام حسین(ع)، عبدالله بن بُقْطر برادر رضاعى امام حسین(ع) نیز به عنوان شهدای کربلا یا پیش از کربلا اما مرتبط با آن یاد شده است. همچنین از افراد زیر در برخی از مآخذ یاد شده است: عبیدالله بن عبدالله بن جعفر،(257) محمد بن مسلم بن عقیل،(258) على بن عقیل بن ابى طالب،(259) عبیدالله بن على بن ابى طالب،(260) ابوبکر بن القاسم بن حسین بن على: خلیفة بن خیاط وى را نیز در جمله کشتگان کربلا دانسته است. (261)

 

 

 

شهادت امام حسین (ع)

 

تا این لحظه که تمامی یاران و اهل بیت کشته شدند، کسى جرأت نزدیک شدن به امام را نداشت؛ چرا که به هر روى، بسیارى از کوفیان مایل نبودند قاتل امام حسین(ع) شناخته شوند. بنابراین تا وقتى کسان دیگرى مانند سنان بن انس دیوانه و شمر کثیف و خولى بد ذات بودند، نوبت به دیگران نمى رسید. چند گزارش را در این باره نقل می‌کنیم: ابن سعد می‌گوید: در این لحظه امام عطشان بود و درخواست آب کرد. مردى نزد امام آمد و آب به او داد. در همان حال حصین بن نمیر تیرى رها کرد که به دهان آن حضرت اصابت کرد و خون جارى شد. آن حضرت با دست خون ها را پاک می‌کرد و در همان حال خدا را ستایش می‌کرد، ویحمدالله. آن گاه به سوى فرات به راه افتاد. مردى از طایفه ابان بن دارم گفت: نگذارید به آب دسترسى پیدا کند. گروهى میان او و آب ایستادند، در حالى که امام در برابرشان ایستاده بود و درباره آن مرد فرمود: اللهم أظْمِئه. خدایا او را از تشنگى بمیران. آن مرد ابانى، تیرى به سوى امام رها کرد که به دهان حضرت خورده خون آلود شد. آن مرد اندکى بعد، فریاد زد که تشنه است و هرچه آب می‌خورد باز احساس تشنگى می‌کرد تا آن که مرد. (262) بلاذرى همین نقل را درباره تیر زدن به دهان مبارک امام آورده و می‌افزاید: امام حسین(ع) سر بر آسمان برداشت و فرمود: الّلهم إنّى أشکو إلیک ما یفعل بى. (263) ابن سعد می‌افزاید: زمانى که یاران و اهل بیت حسین کشته شدند، هیچ کس به سراغ او نمى آمد مگر آن که باز می‌گشت تا آن که پیاده نظام اطرافش را گرفتند. در آن لحظه شجاع‌تر از وى نبود و حسین بن على چون یک جنگجوى شجاع با آنان می‌جنگید،(264) بر هر طرف یورش می‌برد، و افراد مانند بزى از برابر شیر می‌گریختند.

 

ابن سعد در ادامه آن گزارش می‌نویسد: ساعاتى از روز گذشت و مردم در حال نبرد با حسین بن على بودند؛ اما کسى براى کشتن وى اقدام نمى کرد. دینورى آورده است: در این وقت امام حسین(ع) نشسته بود و اگر می‌خواستند می‌توانستند او را بکشند، اما هر قبیله‌ای بر آن بود تا مسؤولیت آن را به عهده دیگرى بیندازد و کراهت داشت تا بر این کار اقدام کند.(265) در این وقت شمر فریاد زد: مادرتان در عزایتان بگرید، منتظر چه هستید، او را بکشید! اولین کسى که به امام حسین(ع) نزدیک شد زُرْعة بن شریک تمیمى بود که ضربتى بر کتف چپ امام زد و پس از آن ضربه دیگرى بر گردن آن حضرت زده، نقش بر زمینش کرد. آن‌گاه سنان بن انس نخعى پیش آمد و ضربه‌ای بر استخوان سینه آن حضرت زد؛ سپس نیزه اش را در سینه امام حسین(ع) فرو کرد. در این وقت بود که امام روى زمین افتاد. سنان از اسب پیاده شد تا سر امام حسین(ع) را جدا کند، در حالى که خولى بن یزید اصبحى هم همراهش بود. وى سر را جدا کرد و آن را نزد عبیدالله بن زیاد آورد.(266) وى در جاى دیگرى می‌نویسد که سنان بن انس نخعى امام حسین(ع) را کشت و خولى بن یزید سر آن حضرت را جدا کرد.(267) شیخ مفید می‌نویسد: زُرْعة بن شریک به کتف چپ امام ضربتى زد و پس آن ضربتى بر گردن آن حضرت نواخت، سنان بن انس نیزه‌ای بر آن حضرت زد که آن حضرت به زمین افتاد. آن‌گاه خولى رفت تا سر آن حضرت را جدا کند که دستش لرزید. شمر خود از اسب فرود آمد، سر امام را جدا کرد و به دست خولى داد تا به عمر بن سعد برساند.(268) ابن سعد می‌افزاید: زخم‌هاى بدن امام حسین(ع) را که شمارش کردند، 33 مورد بود، در حالى که بر لباس ایشان بیش از صد مورد پارگى در اثر تیر و ضربت شمشیر وجود داشت. و باز همو می‌نویسد: وقتى امام حسین(ع) به شهادت رسید، یک شمشیر او را قلانس نهشلى و شمشیر دیگرش را جمیع بن خَلْق اودى برد. لباس (سِروال ـ شلوار ـ و قطیفه) آن حضرت را بحر بن کعب تمیمى و قیس بن اشعث بن قیس کندى برداشتند که بعدها به این قیس، قیسِ قطیفه می‌گفتند! نعلین امام را اسود بن خالد ازدى، عمامه ایشان را جابر بن یزید، و برنُس(269) آن حضرت را مالک بن بشیر کندى، برداشتند.

 

از حمید بن مسلم ازدى نقل شده است که من شاهد بودم که وسائل زنان را چگونه غارت می‌کردند … بعد عمر سعد فریاد زد: کسى به زنان و کودکان آسیب نرساند و هر کسى چیزى از آنان گرفته پس دهد؛ اما هیچ کس چیزى پس نداد. عمر سعد عده‌ای از سپاهش را به عنوان مراقب اطراف خیمه ها گذاشت تا کسى آسیب به آنان نرساند.(270)

 

بلاذرى می‌نویسد: پس از شهادت امام حسین(ع) ، هر آنچه بر تن حسین بود، غارت کردند. قیس بن اشعث بن قیس کندى قطیفه امام را برداشت که او را قیسِ قطیفه نامیدند. نعلین او را اسود نامى از بنى اود برداشت؛ شمشیرش را مردى از بنى نهشل بن دارم برد. آنگاه آنچه از لباس و حلّه و شتر در خیمه‌گاه بود غارت کردند. بیشتر لباس ها و حلّه را رحیل بن زهیر جعفى و جریر بن مسعود حضرمى و اسید بن مالک حضرمى بردند. ابوالجنوب جعفى هم شترى را برده، بعدها از آن آب‌کشى می‌کرد و نامش را حسین گذاشته بود! در این وقت، ملحفه‌هاى زنان را از سر آنان کشیدند که عمر بن سعد مانع آنان شد. (ابن سعد می‌نویسد: مردى عراقى در حالى که گریه می‌کرد لباس فاطمه دختر امام حسین(ع) را از او می‌گرفت. فاطمه به او گفت: چرا گریه می‌کنى؟ گفت: لباس دختر پیامبر(ص) را از او بگیرم، اما گریه نکنم! فاطمه گفت: خوب رها کن! گفت: می‌ترسم شخصى دیگرى آن را بگیرد!) (271) (به نقل شیخ مفید، أبجر بن کعب نیز که از جمله کسانى بود که ضربات شمشیر بر امام حسین(ع) زد، پس از شهادت امام حسین(ع) بخشى از لباس حضرت را برد.) (272) آنگاه عمر سعد از یارانش خواست تا براى پایمال کردن جسد امام حسین(ع) با اسب آماده شوند. دوازده نفر براى این کار آماده شده، چندان اسب تاختند که بدن امام حسین(ع) را خرد کردند. (273)

 

گفته شده است که از یاران امام حسین(ع) 72 تن کشته شدند. (274) به نظر می‌رسد اینها شمار سرهایی است که به کوفه بردند، اما شمار شهدا بیشتر بود. مردمان غاضریه یک روز بعد از آن جسد امام حسین(ع) و یاران ایشان را دفن کردند. از جمع سپاه عمر بن سعد 88 نفر کشته شدند که عمر سعد بر آنان نماز خواند و دفنشان کرد. (275) تعدادى هم مجروح گشتند.

 

بلاذرى می‌نویسد: عمر بن سعد، سر امام حسین(ع) را همراه خولى بن یزید اصبحى و حمید بن مسلم ازدى ـ راوى بخشى از اخبار کربلا ـ براى ابن زیاد فرستاد. آنان دیر وقت به دروازه ورودى شهر رسیدند که بسته بود. خولى سر را به منزلش برده آن را در تنورى جاى داد. همسرش نوار دختر مالک حضرمى پرسید: چه چیز همراهت آوردى؟ گفت: جئتُ بِغِنَى الدّهر، بى نیازى دهر را آورده ام. سر حسین اکنون در خانه با توست! زن گفت: مردم طلا و نقره به خانه می‌آورند و تو سر فرزند دختر پیامبر(ص) را آورده اى؟ دیگر سر من و تو روى یک بالش نخواهد بود. عمر سعد روز عاشورا و فرداى آن روز را در کربلا ماند؛ پس از آن به حمید بن بکیر احمرى گفت تا نداى کوچ به سوى کوفه را سر دهد. وى خواهران و دختران امام حسین(ع) ودیگر بچه ها و همچنین على بن الحسین اصغرِ بیمار را همراه خود برد. در این وقت، زنان که از کناره بدن امام حسین(ع) می‌گذشتند، بر سر و صورت خود می‌زدند. زینب(س) دختر على(ع) می‌گفت: یا محمّداه! صلّى علیک ملیک السماء، هذا حُسَین بالعراء، مرمّل بالدماء، مقطّع الأعضاء، یا محمّداه و بناتک سبایا و ذرّیتک مُقتّلة تسفى علیها الصبا.(277) واى محمد! درود خداى آسمان بر تو باد. این حسین توست، عریان و خونین که اعضاى بدنش قطع شده است. واى محمد! دختران تو اسیرند و ذریه تو کشته شده‌اند و گرد و غبار بر آنان می‌وزد. در این وقت، دوست و دشمن می‌گریستند. بلاذرى می‌افزاید: سر 72 تن را از تنشان جدا کرده، همراه شمر بن ذى الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عزرة بن قیس احمسى نزد ابن زیاد بردند.(278)

 

 

 

اسرای کربلا

 

اسراى کربلا را از منطقه نبرد سوار بر شتر کرده به کوفه آوردند و به دستور ابن زیاد در کوچه‌هاى مختلف کوفه گرداندند (فَدِیرَ به فى سُکک الکوفة و قبائلها). سپس آن را به قصر ابن‌زیاد آوردند.(279) در این وقت مردم کوفه اجتماع کرده گریه می‌کردند و امام سجاد(ع) فرمود: هؤلاء یبْکین علینا فمن قَتَلنا؟(280) وقتى اسرا بر ابن‌زیاد وارد شدند، ابن زیاد گفتگویى با على بن الحسین(ع) داشت. وى از حضرت پرسید: نامت چیست؟ گفت: على. ابن‌زیاد گفت: مگر خدا على بن الحسین را نکشت؟ گفت: برادرى داشتم نامش على بود و از من بزرگتر، مردم او را کشتند! ابن زیاد گفت: خدا او را کشت. امام سجاد(ع) پاسخ داد: اللّه یتَوَفَّى الأنْفُسَ حین مَوْتِها،(281) خداوند وقت مرگ، روح آنان را می‌ستاند. و ما کانَ لِنَفْس أنْ تَمُوتَ إلاّ بإذْنِ اللّه،(282) ابن‌زیاد دستور قتل على بن الحسین(ع) را داد که زینب (س) فریاد زد: حسبک من دمائنا، أسألک باللّه إن قتلته إلاّ قتلنى معه، بس است آنچه از خون ما ریختى؛ تو را به خدا سوگند می‌دهم اگر بناى کشتن او را دارى اول مرا بکش. در این وقت ابن زیاد از کشتن امام سجاد(ع) منصرف گشت.(283) ابن زیاد گفتگویى هم با زینب (س) داشت. به گزارش ابومخنف، زینب (س) با کم ارزش‌ترین لباس آمده بود در حالى که کنیزانى در اطرافش بودند. ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ سه بار پرسید و کسى پاسخش را نداد. عاقبت یکى از کنیزان گفت: این زینب دختر على(ع) است. ابن زیاد گفت: سپاس خداى را که شما را رسوا کرده، کشت و اقدامتان را باطل کرد، أکذب احدوثتکم؛ زینب (س) پاسخ داد: الحمد لله الذى أکرمنا بمحمّد(ص) و طهّرنا تطهیرا.(284)

 

حکایت خطبه خوانى حضرت زینب (س) در کوفه را منابعى چون ابومخنف، بلاذرى، ابن سعد و دینورى نیاورده اند؛ اما ابن اعثم به تفصیل آورده و به نظر می‌رسد منبع اصلى این خطبه همو باشد. وى با ستایش از سخن گفتن حضرت زینب(س) و این که گویى على سخن می‌گوید، سخنان وى را خطاب به مردم کوفه آورده است. ابتدا مردم را ساکت کرد؛ آن گاه پس از ستایش خدا و فرستادن درود بر رسول و خاندان طاهر او مردم کوفه را به خیانت و غدر و نقض عهد و پیمان شکنى متهم کرده، به خاطر این که حرمت پسر پیامبر(ص) را شکسته‌اند آنان را به غضب و سخط الهى وعده داد. این که کبد پیامبر(ص) را پاره کردند، و خون (پسر) رسول الله (ص) را ریختند، و حرمت او را شکستند؛ در این شرایط، اگر از آسمان خون ببارد، نباید در شگفت شوند. در پایان هم فرمود که إنّ ربّک لبالمرصاد.(285)

 

همچنین خطبه امام سجاد(ع) در مسجد دمشق در حضور یزید به اختصار در فتوح آمده است؛ همچنان که برخى از مآخذ دیگر هم آن را آورده اند. خطیبِ مسجد دمشق بر بالاى منبر از على بن ابى طالب و حسین بن على(ع) بدگویى می‌کند و به تفصیل در فضائل معاویه و یزید سخن می‌سراید. على بن الحسین(ع) همانجا فریاد اعتراض بلند می‌کند و خطاب به خطیب می‌فرماید: اشْتَرَیتَ مرضاة المخلوق بسخط الخالق. سپس از یزید اجازه می‌خواهد بر منبر رود. یزید ابتدا طفره می‌رود، اما اطرافیان می‌گویند اجازه دهد تا صحبت کند. آن حضرت بر فراز منبر، در برابر مردمى که اهل بیت را نمى شناسند، به معرفى خود می‌پردازد. در میانه نه معرفی است که یزید از بروز فتنه ترسیده، به مؤذن گفت اذان بگوید.(286)

 

ابن سعد نوشته است که سر امام حسین(ع) را محفّز بن ثعلبه عائذى نزد یزید آورد.(287) اسراء نیز نزد یزید آورده شدند، در حالى که تنها مرد آنان على بن الحسین(ع) بود که زنجیرى به گردن او بسته وى را وارد شام کردند، فغلّ بغلّ الى عنقه. آن حضرت در طول راه با هیچ کس صحبتى نکرد تا به شام رسیدند.(288) بلاذرى ضمن اشاره به این که سر امام حسین(ع) مدتى در کوفه در جایى نصب شده و حتى در شهر گردانده می‌شد، می‌نویسد: زَحْر بن قیس جعفى سر امام حسین(ع) و یاران و اصحاب او را به شام براى یزید بن معاویه برد.(289) گویا سرها را همین زحر بن قیس برده، اما اسرا را محفز بن ثعلبه برده است. به نقل ابومخنف: محفّز عائذى و شمر اسرا را به شام منتقل کردند و همان دمِ در، محفز با صداى بلند گفت: هذا محفّز بن ثعلبة أتى أمیرالمؤمنین باللئام الفجرة!(290) وقتى سرهاى امام حسین(ع) و اهل بیت و اصحابش را نزد یزید گذاشتند، یزید شعرى خواند و گفت:‌ای حسین! اگر من با تو روبرو می‌شدم تو را نمى کشتم!(291) این هم روشی برای توجیه این ماجرا و تبرئه خودش بود. حال که دشمنش را از سر راه برداشته بهتر است گناه کشته شدن او را گردن دیگری بیندازد، البته این دیگری، هیچ‌گاه تنبیه نمی‌شود و همچنان به حکومت جابرانه خود در عراق ادامه می‌دهد.

 

بر اساس همین سیاست، یزید کوشید تا به نوعى به دلجویى از بازماندگان امام حسین(ع) بپردازد. ابومخنف می‌گوید: یزید دستور داد تا اسیران را در خانه‌ای جاى دادند. چند روز بعد آنان را به خانه خود آورد که همه اهل حرم یزید گریه کردند و سه روز مجلس نوحه و عزا برپا بود! فأقاموا علیه مَناحا ثلاثا. در این مدت، یزید، هر بار سر سفره خود، على بن الحسین(ع) را حاضر می‌کرد. در این ملاقات، حضرت درخواست بازگشت به مدینه را کرد. یزید دستور داد تا آنان را آماده کرده، همراه با نگاهبانانى به مدینه فرستاد. (292)

 

زمانى که خبر شهادت امام حسین(ع) و خویشان و یارانش در مدینه انتشار یافت، فریاد زنان بنى‌هاشم به آسمان رفت. عمرو بن سعید حاکم اموى شهر، خندید و با خواندن بیتى که حکایت از تلافى و انتقام داشت، گفت: واعیةٌ بمثل واعیة عثمان. این نوحه در مقابله نوحه‌ای باشد که براى عثمان برپا شد! (293) برای امویان، ماجرا کربلا، انتقام داستان عثمان بود، داستانی که کمترین ارتباطی به اهل بیت و در رأس آنها به امام علی (ع) نداشت اما با دروغ و تهمت و شایعه، مسوولیت آن را روی دوش امام علی (ع) گذاشتند تا امورات سیاسی آنان بگذرد.

 

 

 

هدف امام حسین از قیام کربلا چه بود؟

 

یک پرسش مهم درباره قیام کربلا این است که اساساً حکمت شهادت امام حسین(ع) چه بوده است؟ آیا این شهادت شهادتی سیاسى است یا روحی و معنوى؟ اگر این حادثه پیروزى سیاسى را در آغوش می‌کشید، جاى این پرسش نبود، اما اکنون، امام حسین(ع) در برابر سپاه اموى شکست خورده و به شهادت رسیده است. بنابراین باید این پرسش را مطرح کرد.

 

ممکن است گفته شود که خداوند در آفرینش این حادثه براى ولىّ خود، منظور و هدف خاصی داشته است. به عبارت دیگر خداوند امام حسین(ع) و یارانش را به این مصایب گرفتار کرد تا در بهشت جایگاه والاترى داشته باشند و برای دیگران شفاعت کنند. تعبیر إنّ الله شاء أن یراک قتیلا در برخی از نقلها، می‌تواند کسانى را به این هدایت کرده باشد که امام حسین(ع) و یارانش طبق یک برنامه الهی به شهادت رسیدند.

 

برخی بر این باورند که این مسأله اگر درست هم باشد، منافات با اهداف سیاسى ندارد، اما به هر روی در ظاهر، گویای آن است که کربلا نه یک حادثه سیاسى بلکه یک رخداد معنوى و شخصى بوده است.

 

سوال دیگر این که چرا خداوند چنین نقشه ای از شهادت ولی خود داشت. بسا پاسخ این باشد که آن حضرت به شهادت رسید تا دیگران به نحوى با سوگوارى براى او بتوانند از وجود او در آخرت براى خود بهره ببرند. مرحوم علامه مجلسى در عین آنکه به نحوى از ماجراى کربلا برداشت سیاسى کرده و بحثهایی چون رسوایی امویان را یادآور شده است، در زمینه این برداشت شخصى در ارتباط با ثمرة قیام امام حسین(ع) براى پیروانشان چنین می‌نویسد:

 

و باید دانست که این مذلّت‌هاى دنیا موجب مزید عزّت ایشان است و دوست خدا به اینها ذلیل نمى گردد. … حق تعالى نام آن بزرگواران را بلند گردانیده و علوم و کمالات ایشان عالم را فرا گرفته و دوست و دشمن بر ایشان در نماز و غیر نماز صلوات می‌فرستند و به شفاعت ایشان در درگاه خدا حاجت می‌طلبند… و هر روز چندین هزار کس به برکت زیارت ایشان مغفور می‌گردند و چندین هزار کس به برکت لعنت بر دشمنان ایشان مستحق بهشت می‌گردند و چندین هزار کس از برکت گریستن بر ایشان و محزون گردیدن از مصاب ایشان صحیفه سیئات خود را از لوث گناه می‌شویند و چندین هزار کس به برکت اخبار و نشر آثار ایشان به سعادت ابدى فایز می‌گردند و چندین هزار کس به برکت احادیث ایشان به درجه معرفت و یقین می‌رسند و چندین هزار کس به متابعت آثار ایشان و اقتداى به سنت ایشان به مکارم اخلاق و محاسن آداب محلى می‌گردند و چندین هزار کور ظاهر و باطن در روضات مقدسات ایشان شفا می‌یابند و آلاف و الوف از مبتلاى به بلاهاى جسمانى و روحانى از دارالشفاى بیوت رفیعه و علوم منیعه ایشان صحت می‌یابند.(294)

 

باید به این نکته توجه داشت که در جریان بسط نگرش صوفیانه در قرن‌های ششم تا دهم، این نگرش، روی تحلیل حادثه کربلا نیز اثر گذاشت. به طوری که به طور جدی نگاه فقهی ـ سیاسی درباره عاشورا نبود و به طور عمده، نوعی تحلیل صوفیانه و صرفا قدسی از کربلا می‌شد.

 

 

 

آیا امام حسین (ع) از شهادت خود آگاه بود؟

 

مسأله دیگرى که در حل پرسش پیشگفته یعنی هدف امام حسین(ع) از قیام مؤثر است، این است که آیا امام از قبل، از قیام و شهادت خود آگاه بوده است یا خیر؟

 

اگر پاسخ منفی باشد، یک اشکال کلامی پیش می‌آید و آن این که با معتقدات رسمی و غالب در گفتمان شیعه درباره امامت ناسازگار است. با دادن پاسخ منفی، می‌توان تصور کرد که هدف امام حسین (ع) یک هدف سیاسی بوده و خبری هم از شهادت خود نداشته است.

 

اما اگر پاسخ مثبت باشد، یعنی مفروض این باشد که امام حسین(ع) آگاهى پیشین از این رخداد داشته است، در آن صورت این اشکال طرح شده است که چطور ممکن است کسی که از شهادت خود به طور قطعی اطلاع دارد، انگیزه سیاسی برای ایجاد یک قیام به هدف پیروزی بر دشمن داشته باشد؟

 

 

 

برخی مشکل پیشگفته را با ارائه دو راه حل پاسخ داده‌اند:

 

راه حل اول این که ما باید مسأله داشتن هدف سیاسی را به گونه‌ای مطرح کنیم که با آگاهی پیشین منافات نداشته باشد. این هدف سیاسی، اگر «شهادت» باشد، یعنی امام شهادت را برای رسوا کردن دشمن انتخاب کرده باشد، طبعا با علم به شهادت از قبل سازگار است. به عبارت دیگر اگر هدف نوعى ایثار براى به راه انداختن یک جنبش انقلابى باشد، در آن صورت شهادت خود یک هدف سیاسى خواهد بود. به این معنا که امام از شهادت خود به دقت آگاه بوده و صرفا براى نجات دین دست به این اقدام زده است. این سیره در میان افراد انقلابى عالم مرسوم و معمول است. اما اگر مقصود امام حسین(ع) یک هدف سیاسی مهم‌تر یعنی تصرف حکومت بوده باشد، با آگاهی پیشین سازگار نیست.

 

راه حل دوم این است که بگوییم تکلیف ظاهر و باطن جدای از یکدیگر بوده است. در ظاهر امام به دنبال یک هدف سیاسی بوده و بر اساس این نظریه که پیامبران و امامان مأمور به ظاهر بوده اند، تکلیف باطن را جدا کنیم. اطلاع از شهادت مربوط به تکلیف باطنی است، و هدف سیاسی هرچه باشد مربوط به تکلیف ظاهری.

 

در این راه حل، آنچه به بحث ما مربوط می‌شود آن است که حتى اگر فرض کنیم که هدف امام حسین(ع) بر پایه اقداماتى که انجام شده، سرنگونى حکومت اموى و تأسیس دولت جدیدى به رهبرى خودش بوده، بر اساس ظاهر، این می‌توانسته معقول باشد. علامه مجلسى به این راه حل اعتقاد دارد و در حد خود، کوشیده است تا برخورد سیاسى ـ البته نه در حد اعتقاد به گرفتن حکومت ـ داشته باشد. در واقع او به همان اندازه که برداشت معنوى دارد، برداشت سیاسى نیز دارد. ابتدا سخن او را در تحلیل و تفکیک ظاهر و باطن نقل می‌کنیم:

 

و باید که ایشان [انبیا و امامان] به علم واقع مکلَّف نباشند، و در تکالیف ظاهره با سایر ناس شریک باشند، چنانچه ایشان در باب طهارت و نجاست اشیاء و ایمان و کفر عباد به ظاهر مکلّف بودند و اگر به علم واقع مکلّف می‌بودند، بایست که با هیچ‌کس معاشرت نکنند، و همه چیز را نجس دانند و حکم به کفر اکثر عالم بکنند، و اگر چنین می‌بود حضرت رسول(ص) دختر به عثمان نمى داد و عایشه و حفصه را به حباله خود در نمى آورد. پس حضرت امام حسین(ع) به حسب ظاهر مکلف بود که با وجود اعوان و انصار با منافقان و کفار جهاد کند و با وجود بیعت زیاده از بیست هزار کس و وصول زیاده از دوازده هزار نامه از کوفیان بى وفا، اگر تقاعد می‌ورزید و اجابت ایشان نمى نمود، ایشان را به ظاهر بر حضرت، حجّت بود و حجّت الهى بر ایشان تمام نمى شد.(295)

 

 

 

هدف سیاسى امام حسین(ع) در چهار مرحله

 

اگر از باطن کربلا عبور کنیم، و مصمم باشیم بر اساس شواهد تاریخی و آنچه در مقاتل و تواریخ برجای مانده، هدف سیاسی امام حسین (ع) را از قیام بشناسیم، می‌باید چهار دوره تاریخی و زمانی را از یکدیگر تفکیک کنیم و هر کدام را منطبق با شرایط خاص خود، از این زاویه مورد بررسی قرار دهیم:

 

نخستین مرحله، از زمان حرکت از مدینه به سوى مکه است که ویژگى عمده آن «اعتراض» به حاکمیت یزید است. این که بعدا چه خواهد شد به لحاظ سیاسى روشن نیست و بسته به تحولاتى است که پس از آن پیش خواهد آمد. این تا زمانى است که امام تصمیم به رفتن به کوفه نگرفته و هنوز در مکه است.

 

دومین مرحله از زمان تصمیم به رفتن به کوفه آغاز می‌شود و تا رسیدن سپاه حر ادامه دارد. ابتدا نامه‌هاى مردم کوفه می‌رسد که امام تصمیمى نمى گیرد. پس از آن نمایندگان مردم کوفه می‌آیند که موضوع جدى‌تر می‌شود و امام نماینده‌ای را براى بررسى اوضاع به کوفه اعزام می‌کند. پس از آمدن نامه مسلم امام که اطمینان سیاسى پیدا کرده به سمت کوفه حرکت می‌کند. اینجا هدف تصرف کوفه و عراق است. این مرحله ادامه دارد تا آنجا که خبر شهادت مسلم به امام می‌رسد. امام احساس می‌کند دست‌یابى به آن هدف دیگر مقدور نیست اما هنوز احتمال پیروزى هست؛ چون به هر حال، همه چیز که در مسلم خلاصه نمى شود.

 

سومین مرحله از زمان رسیدن سپاه حرّ آغاز می‌شود. این زمانى است که حر می‌کوشد تا امام را به کوفه برده، به ابن زیاد تحویل بدهد. در اینجا هدف امام گریز از دست ابن زیاد و اصرار بر نرفتن به سمت کوفه است. پیشنهاد بازگشت به مکه را مطرح می‌کند که همچنان تا زمان آمدن سپاه عمر بن سعد به کربلا ادامه دارد. امام باز می‌گردد، اما حر نمى گذارد و در نهایت راهى میانه را انتخاب می‌کنند که به کربلا می‌رسد. امام می‌کوشد تا هرچه بیشتر از کوفه فاصله بگیرد. در این مرحله، هدف دور شدن از فضاى خشن کوفه است و تا زمانى ادامه دارد که سپاه کوفه امام را در کربلا متوقف می‌کند و اصرار دارد که یا آن حضرت بیعت با یزید کند یا آماده نبرد باشد.

 

چهارمین مرحله همینجاست. امام در اینجا شهادت را بر می‌گزیند. در اینجا دیگر نه بحث حکومت است، نه گریختن مصلحت جویانه از دست دشمن؛ اینجا پاى عزت و شرافت و شهادت در میان است و امام این را به عنوان یک

 

هدف می‌پذیرد.

 

ما باید هر کدام از مراحل را جداى از یکدیگر مورد بررسى قرار دهیم و شرایط تاریخى آنها را از یکدیگر تفکیک کنیم.

 

در این میان، کسانی که خود «شهادت» را یک هدف سیاسی می‌دانند، چندان نیاز به این مرحله بندی هم ندارند. در میان نویسندگان معاصر شریعتی و هاشمی نژاد بر این باور بودند.

 

 

 

تأثیر نهضت امام حسین(ع) در سقوط امویان

 

براى زوال و سقوط یک دولت، یک سرى عوامل نزدیک وجود دارد، یک سرى عوامل دور که هر دو در جاى خود اهمیت دارند. عوامل دور ممکن است از نظر زمانى با زمان سقوط فاصله داشته باشد، اما بى‌تردید و به دلایل تاریخى، نقش مهمى در زوال یک دولت دارد. در سقوط یک دولت عوامل نزدیک، مثل انقلابى فراگیر یا حمله خارجى، وقتى مؤثرند که بنیاد دولت حاکم ضعیف شده باشد؛ یعنى در جذب پشتوانه مردمى و ملى براى حمایت از خود ضعیف باشد. اگر این ضعف نباشد، انقلاب فراگیر محقق نمى شود، یا اگر حمله خارجى صورت گیرد، حمایت مردمى، می‌تواند دولت را نجات دهد. بنى امیه سال 41 به قدرت رسیدند. سال 61 انقلاب عاشورا بود، سال 132 یعنى هفتاد و یک سال بعد، امویان سقوط کردند.

 

اکنون پرسش این است: عاشورا چه تأثیرى بر سقوط امویان داشت؟ به نظر می‌رسد عاشورا از دو زاویه در سقوط دولت اموى تأثیر داشت:

 

جهت اوّل: زیر سؤال بردن اسلامیت دولت بنى امیه؛ این مطلب در سخنان حضرت امام حسین(ع) آنجا که به معرفى یزید و ویژگى‌هاى وى می‌پردازد فراوان است. آن حضرت با تعبیر و عَلَى الإسلام السّلام اسلامیت دولت یزید و طبعا دولت اموى را زیر سؤال می‌برد. امام، روى سگ‌بازى و مشروب‌خوارى یزید انگشت می‌گذارد و از تغییر احکام و رواج بدعت ها سخن می‌گوید. دولت اموى که اساس آن با حیله‌گرى معاویه آغاز شده بود، تلاش زیادى داشت تا خود را اسلامى نشان دهد. در اوج فساد اخلاقى حاکم بر دستگاه اموى، مسجد سازى وجود داشت. عبدالملک در اوج حمله به حجاز و مسلط کردن حجاج بر مردم، جامع اموى می‌ساخت، مسجد الاقصى و مسجد صخره را در بیت المقدس تعمیر می‌کرد. حتى در زمان ولید مسجد پیامبر(ص) در مدینه را بازسازى و طلا کارى کردند. به علاوه فتوحات را پیش می‌بردند. به طور مسلّم فتوحات عصر بنى امیه بیشتر از زمان خلفاى اول و یا زمان عباسیان بوده است. اما آیا اینها اسلامیت بود؟ اسلامیت اهل بیت، اسلامیت دیگرى بود. اسلام اموى متفاوت با این اسلام بود. این فریبکارى دولت اموى به جاى آن که در جهت حفظ هویت دینى مردم، حفظ اخلاق اسلامى، زنده نگاه داشتن عرفان حقیقى، رعایت عدالت اسلامى و رسیدگى به حقوق مردم تلاش کند، براى بدست آوردن غنائم بیشتر کشورگشایى می‌کرد و براى فریب مردم مساجد باشکوه می‌ساخت. در قرآن وقتى صحبت از آب‌رسانى به حجاج و جهاد فى سبیل الله و مقایسه آنهاست، خداوند به روشنى، جانب جهاد فى سبیل الله را می‌گیرد. البته فتوحات، می‌توانست جهاد فى سبیل اللّه باشد، اما بنى امیه در اندیشه منافع مادى آن بودند. همین امویان فاسق، براى گرفتن پول بیشتر، اسلام آوردن مردم خراسان را نمى پذیرفتند و تا مدتها با این که آنها مسلمان شده بودند، هنوز آنها را ذمّى دانسته جزیه از آنان می‌گرفتند.(296)

 

البته مسلمانانى که در جبهه‌هاى نبرد می‌جنگیدند؛ طارق بن زیادها و دیگران، شاید واقعا مجاهد فى سبیل الله بودند. وقتى ماهیت دولت اموى براى چنین مردمانى آشکار می‌شود، فتوحات هم متوقف می‌شود. چنان که در خراسان چنین شد. در قیام دیرالجماجم وقتى مردم عراق به فرماندهى عبدالرحمان بن محمد بن اشعث بن قیس در سال 71 براى فتح سیستان رفته بودند، به خاطر شدت فشار و ستم حجاج، با همان لشکر، به سوى عراق بازگشتند تا دولت اموى را سرنگون کنند.

 

جهت دوم تأثیر نهضت امام حسین(ع) در سقوط دولت اموى آن بود که پس از رحلت رسول خدا (ص) از همان ابتدا دو گروه براى به دست گرفتن رهبرى جامعه اسلامى مطرح بودند. بنى‌هاشم و بنى امیه. این دو گروه به دلایل متفاوتى پس از رحلت آن حضرت نتوانستند حکومت را در دست بگیرند و در عوض، برخى از گروه‌هاى میانى موفق به تصاحب قدرت سیاسى شدند. اندکى بعد، بنى امیه، طى حوادث دوران عثمان تا شهادت امام على(ع) بر اوضاع غلبه کردند. در این وقت، تنها رقیب آنان بنى‌هاشم بودند که در حکومت امام على(ع) و فرزندش امام حسن(ع) این مسأله نمودار شد. نهضت کربلا بار دیگر نشان داد که گروه دیگر، همچنان فعال است و رهبرى جریان مخالف را بر عهده دارد و آماده است تا با ساقط کردن حکومت اموى، یک دولت هاشمى و علوى تأسیس کند. به لحاظ سیاسى و براى عمق بخشیدن به ادعاى علویان براى حکومت در دوره بعد، این نکته کمى نبود. به واقع، در اوج فشار امویان، نهضت کربلا، فعّال بودن بنى‌هاشم و اهل بیت را نشان داد. براى مثال، سال‌های پایانى دولت اموى شعار الرضا من اهل بیت بود که جوهره رهبرى را در مبارزه سیاسى بر ضد امویان تعریف کرد. این بنى هاشم بودند که دولت اموى را سرنگون کردند و در واقع عشق به اهل بیت بود که دولت اموى را برانداخت.

 

اهل بیت این قداست خود را از کجا آوردند. این احساس سیاسى هواداران بنى‌هاشم از کجا آمده است؟ به نظر می‌رسد یکى از بزنگاه‌هاى اصلى درایجاد این احساس، نهضت کربلا بوده است. در آن حادثه، شمار زیادى از افراد خاندان پیامبر(ص) بین شانزده تا 25 نفر به شهادت رسیدند. چطور مردم می‌توانستند این ماجرا را فراموش کنند. مظلومیت آنان را از یاد ببرند و به آن بى توجه باشند.

 

البته نباید تصور کرد که علت سقوط بنى‌امیه تنها در همین جهت بوده است. مهم آن است که وقتى رهبرى ماجرا به دست بنى‌هاشم می‌افتد، باید ریشه بخشى از سقوط را در مظلومیت این خاندان جستجو کرد. البته و مع الاسف، شاخه بنى عباس (از بنى هاشم) از فرصت استفاده کرد و آنچنان که شرح آن در تواریخ آمده، با توجه به ابهامى که براى بسیارى از مردم در تعریف اهل بیت و الرضا من آل محمد به وجود آورد و با تلاش برخى از ایادى خود مانند ابومسلم خراسانى، سوار بر مرکب خلافت شد. هر چند ابومسلم خود اولین قربانى این دولت بود و پاداشش را خیلى زود گرفت.

 

 

 

قیام امام حسین(ع) یک قیام اسوه

 

اصولا از یک نگاه، دو نوع قیام قابل تصور است: نخست قیامى که فى حدّ‌نفسه با توجه به اهداف خود در یک مقطع تاریخى انجام گرفته و پرونده آن همانجا بسته می‌شود؛ چه موفق باشد چه ناموفق. البته ممکن است در عبرت‌هاى تاریخى از آن یاد شود و مورد بازبینى قرار گیرد و تحلیل شود. دوم نوعى دیگر از قیام ها که تعدادشان واقعا انگشت‌شمار است، قیام هایى است که حالت اسوه براى دوره‌هاى بعد پیدا می‌کند. براى نمونه در تاریخ ایران، قیام کاوه آهنگر چنین حالتى پیدا کرده است. این تصویرى است که فردوسى از آن براى ما ارائه کرده و قاعدتا می‌بایست تا روزگار وى همچنان در اذهان پابرجا بوده باشد. در ادبیات اسلامى، به ویژه ادبیات شیعى، قیام امام حسین(ع) حالت نوعى الگو و اسوه را یافته است. یعنى از حالت یک واقعه در یک زمان درآمده، تعمیم یافته و نوعى بى‌زمانى یا فرازمانى در آن لحاظ شده است. از این مهمتر، به صورت عاطفى، با هویت یک فرد شیعه ممزوج شده و به نوعى جزو معتقدات او درآمده است. روشن است که شمار این قبیل قیام‌ها و شهادت ها اندک است. در شهادت ها، می‌توان به شهادت بسیارى از علما و مجاهدان و سربازان اشاره کرد که شهادتشان فراموش می‌شود؛ اما عدادى از آنها حالت اسوه پیدا می‌کنند که این دلایل خاص خود را دارد. براى مثال شهید فهمیده در تاریخ جنگ ایران و عراق چنین موقعیتى را به دست آورده است. چنان که در تاریخ شیعه، شهید اول و شهید ثانی تا اندازه‌ای همین موقعیت را دارند. اینها بسته به نوع شهادت، کیفیت رخداد، دلایل شهادت و شرایطى است که آن حادثه در آنها اتفاق می‌افتد.

 

نهضت امام حسین(ع) از این زاویه، به صورت قیامى درآمد که حالت فرازمانى پیدا کرد. دلیلش هم این بود که ارزش‌هایى که در آن مطرح شد، واقعا ارزش‌هاى زمانى نبود. یعنى درست است که علیه یزید بود؛ اما به قدرى این ارزشها کلّى و فراگیر بوده و هست، که مربوط به هیچ زمانى نبوده و نیست. لذاست که در زیارت وارث امام حسین(ع) از زاویه تاریخى و ارزش فراگیر و فرازمانى، در ادامه مسیر انبیاء مطرح می‌شود و وارث آنان تلقّى می‌گردد. مسائل دیگرى هم در این جاودانگى مؤثر بود. این قیام با کیفیت خاصى انجام شد. رهبر آن فردى با اهمیت و نواده پیامبر(ص) بود. حالت تسلیم ناپذیرى داشت؛ شمار زیادى از افراد خاندان پیامبر(ص) در حادثه یاد شده به شهادت رسیدند. به علاوه به دلیل اهمیت مفهوم امام در شیعه، تأکید خاصى روى این قیام صورت گرفت. بعد از آن، این قیام، الگوى همه قیام‌هاى بعدى شد؛ در حالى که در دنیاى اسلام، قیام‌هاى فراوان دیگرى از سوى علویان و غیر علویان صورت گرفت که هیچ کدام چنین حالتى را در تاریخ اسلام به خود نگرفته است.

 

 

 

تأثیر مشخص قیام امام حسین(ع) روى قیام‌هاى پس از آن

 

باید توجه داشت که قیام امام حسین(ع) جداى از آن که مربوط به عدم اجراى شریعت و مبارزه با منکر باشد، در اصل خط بطلانى بر مشروعیت سلطنت بنى‌امیه بود. بنابراین یک بار دیگر، پس از تلاشهاى امام على(ع) از سوى امام حسین(ع) که نواده پیامبر(ص) بود، بر این اصل تکیه شد که امامت حق امویان نیست. این نکته‌ای است که قیام عاشورا آن را استمرار بخشید و سرلوحه برنامه سایر علویان مانند زید بن على و فرزندش یحیى و دیگرانى بود که قیام را پیشه خود ساختند.

 

نکته دیگر شعارهایى بود که امام حسین(ع) مطرح کرد. اگر هدف امام را از قیام در سخنرانى‌هاى ایشان مرور کنیم، با آنچه که به عنوان شعار در سایر قیامهاى شیعى آمده، به مقدار زیادى تطبیق می‌کند. این اهداف معمولا در بحث بیعت مطرح می‌شود. یعنى مردمى که با یک رهبر انقلابى موافقت دارند، بر سر تحقق اهدافى با او بیعت می‌کنند. این بیعت از زمان پیغمبر(ص) وجود داشت وبعدها در زمان خلفاى بعد هم تکرار شد چنان که در کربلا نیز. نخستین رکن بیعت در قیام‌هاى علوى، دعوت مردم به کتاب خدا و سنّت رسول بود که به نوعى اشاره به عدم مشروعیت سنت خلفا بود؛ زیرا براى سنیان این ماجرا از زمان خلافت عثمان آغاز شده بود که مبناى بیعت عمل به کتاب خدا، سنت رسول وسنّت شیخین باشد؛ چیزى که امام على(ع) نپذیرفته بود.

 

قیام مسلحانه بر ضد حکومت جور و در جهت امر به معروف و نهى از منکر در شکل فراگیر آن، در همه این قیام‌ها مورد توجه است. این هدف مهمى بود که امام حسین(ع) در قیامش مطرح کرد و اصولا مشروعیت به آن داد. می‌دانیم که در میان جماعت اهل سنت، چنین چیزى مقبول نیست واصولا قیام مسلحانه پذیرفته نیست. البته درگذشته، مرجیان به قیام مسلحانه اعتقاد داشتند؛ چنان که روزگارى دسته‌ای از معتزله و خوارج نیز چنین می‌اندیشیدند.

 

نکته دیگر بیعت بر سر پذیرفتن امامت علویان بود که از ارکان نظریه سیاسى شیعه به حساب می‌آمد و همه جا گفته می‌شد امام باید از اهل بیت باشد. تعبیر رایج آن در اواخر دوره اموى الرضا من آل محمد بود. براى مثال در بیعت حسین بن على معروف به شهید فخ که در سال 169 قیام کرد آمده است: اُدعوکم إلى الرّضا من آل محمد و على أن نعمل فیکم بکتاب الله و سنّة نبیه و العدل فى الرعیة، والقسم بالسویة. (297) حتى در قیام توابین هم این نکته را می‌یابیم که اظهار کردند، اگر پیروز شدیم حکومت را به دست اهل بیت می‌سپاریم. عدالت گرایى که با مفهوم تقسیم بالسویه عنوان می‌شد و از زمان امام على(ع) رایج گشته بود، در این بیعت ها مورد تأکید قرار می‌گرفت.

 

 

 

امامان شیعه و مسأله قیام علیه حکومت‌ها

 

آنچه در این باره می‌توان گفت، این است که کربلا در میان شیعیان امامى، بیش از آن که یک حادثه سیاسى و قابل تقلید در عرصه سیاست باشد، به صورت یک تراژدى و حادثه خونبار و مقدس مورد توجه قرار گفت. در واقع علویان زیدى، و بیشتر، از نسل امام حسن(ع) راه قیام انقلابى را پذیرفتند که اصل آن برگرفته از کربلا و تقلیدى از حرکت امام حسین(ع) بود؛ پیشینه سیاسى آن هم باز به جمل و صفین می‌رسید؛ زیرا آن دو حرکت هم به نوعى مبارزه علیه طغیان‌گرى و ستمگرى حکام داخلى داشت.

 

با این حال، و به رغم آن که در میان شیعیان امامى، بعد سیاسى انقلابى کربلا کمتر مطرح گردید، اما به نوعى ارزش‌هاى سیاسى نهفته در آن بسیار بیش از آنچه میان زیدیان مطرح بود، به دوره‌هاى بعدى انتقال یافت. در واقع، عدم تقلید از آن حرکت، دلایل خاصى داشت و بیشتر به دلیل ناهموار بودن شرایط سیاسى جامعه براى تکرار چنان پدیده‌ای بود؛ بنابراین در صورتى که شرایط مناسبى فراهم می‌آمد، همان ارزش‌هاى سیاسى نهفته می‌توانست به بهترین وجه زنده شود. این تجربه در انقلاب اسلامى صورت گرفت و از بعدِ سیاسى کربلا به خوبى بهره‌گیرى شد.

 

 

 

 

 

تأثیر نهضت امام حسین(ع) بر جامعه شیعه

 

جامعه شیعه، در ابعاد مختلفى تحت تأثیر حادثه عاشورا قرار داشته است. اما این که تصور شود این تأثیر تنها در بعد سیاسى بوده، صحیح نیست. به عکس، تأثیر حادثه عاشورا، بیشتر در ابعاد غیر سیاسى بوده است. البته در اینجا مطلب یک پیچیدگى خاصى پیدا کرده است که نیاز به تبیین دارد. روشن است که ائمه شیعه، تلاش زیادى در جاودانه کردن حرکت کربلا داشتند و تأثیر آن را در وراى یک اثر سیاسىِ صرف مخصوصا قیام مسلحانه، بسیار بالاتر بردند. اولا کوشیدند تا کربلا را در میان امت جاودانه کنند و این با سنت روضه‌خوانى و زیارت دنبال شد. براى نمونه توصیه امام باقر(ع) به روضه خوانى در منى در ایام حج، یک نمونه قابل توجه است که مانند آن فراوان است. همچنین توصیه در رفتن به زیارت کربلا و حتى برابر دانستن آن با حج بلکه افضل بودن بر آن در ادامه همین جاودانه‌سازى بود. انشاى زیارت نامه ها، بُعد دیگر این امر را تشکیل می‌داد. اینها در اسوه‌کردن حادثه کربلا اهمیت زیادى داشته است. اکنون پرسش این است: آیا ائمه از این مسأله اهداف سیاسى داشته‌اند یا نه؟ بدون تردید پاسخ مثبت است. یعنى همه اینها زمینه‌ای براى همراه ساختن یک شیعه با اهداف امام حسین(ع) بوده است. در زیارت عاشورا که عام‌ترین ابزار برای بیان اهداف نهضت امام حسین(ع) و وسیله ایجاد ارتباط بین یک شیعه و این قیام است، همین اهداف سیاسى را می‌یابیم. در آنجا در یک مورد چنین می‌خوانیم: بأبى أنت و اُمّى، لقد عَظُم مصابى بک فأسئل اللّه الّذى أکرم مقامک و أکرمنى بک بأن یرزقنى طلب ثارک مع إمام منصور من أهل بیت محمّد صلى الله علیه وآله. و در جایى از همین زیارت عاشورا آمده است: وأسئله أن یبلّغنى المقام المحمود لکم عنداللّه و أن یرزقنى طلب ثارى مع إمام هُدًى ظاهر ناطق بالحقّ منکم. از این عبارات به دست می‌آید که حرکت امام حسین(ع) به یک معنا، به صورت یک ثار دائمى مطرح شده است؛ ثارى که یک شیعه در هر زمان باید در گرفتن آن سهیم باشد. یعنى در مسیر حق و باطل، حرکت امام حسین(ع) نه تنها یک اسوه و الگوست، بلکه چنان تصویر شده است که گویى همه چهره‌هاى باطل در ریختن خون امام حسین(ع) دخالت داشته‌اند و هر بار باید انتقام آن ثار را گرفت.

 

 

 

بُعْد معنوى کربلا

 

مع الاسف بخش سیاسى کربلا تا اندازه‌ای و در دوره‌هایى به طور کامل در میان شیعیان مورد غفلت قرار گرفته است. این مسأله ناشى از نوعى برداشت غیر صحیح از متون روایى و زیارتى ماست. این خلط، خلط میان وسیله و هدف است. در این نگرش، کربلا آئینه مبارزه حق و باطل نیست، نوعى حالت و وسیله‌ای براى رسیدن به اهداف والاى انسانى نیست؛ وسیله عبرت نیست. بلکه خودش فى حدّ نفسه بدون این جنبه، اهمیت پیدا می‌کند. این در حالى است که در زیارت عاشورا آمده است: الّلهم اجْعل محیاى محیا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد؛ اما مع الاسف بسیارى از شیعیان ما از طبقات مختلف، وقتى زیارت عاشورا را می‌خوانند، به این جمله نظر آینه‌ای دارند بلکه نفس خواندن این جمله را ثواب می‌دانند و بس. این گروه از شیعیان، روایاتى را که درباره اهمیت زیارت است، مشاهده کرده و از آنها برداشت ناقصى کرده‌اند. طبیعى است که همین خواندن محض زیارت عاشورا هم ثواب دارد؛ چون سبب تجدید خاطره نهضت امام حسین(ع) و جاودانه شدن عاشورا می‌شود که مشتمل بر همان اهداف مقدس است. درست مثل این که بگوییم حتى اگر کسى معناى آیات قرآن را نمى فهمد، باز خواندن آن ثواب دارد.

 

به بیان دیگر، وقتى روى زیارت کربلا تکیه می‌شود، مسأله دو جنبه دارد. یکى نفس زیارت و ثواب آن؛ دیگرى جهت‌دار بودن آن براى تأثیرى که این مسأله بر روى زنده نگاه داشتن شریعت و عدالت دارد. ما این نکته را از فرمایشات خود امام حسین(ع) نیز در می‌یابیم. جدا کردن این دو مورد از هم مشکل ایجاد کرده است. مشابه این نوع برخورد را در برخى دیگر از مسائل مذهبى نیز می‌توان مشاهده کرد. ائمه به محض آن که احساس می‌کردند حکمى از احکام دین رو به فراموشى است یا بدعتى در حال جایگزین شدن است، شیعیان را به سوى عمل به آن حکم ترغیب کرده و به مخالفت با بدعت تحریک می‌کردند. زمانى که امام باقر(ع) از زیارت امام حسین(ع) سخن می‌گوید، هنوز بنى امیه بر سریر قدرت نشسته‌اند و رفتن به زیارت امام حسین(ع) مبارزه با بنى امیه و زنده نگاه داشتن اهداف عاشورا است. البته عاشورا باید جاودانه باشد، رسم و رسوم آن هم باید جاودانه باشد، چرا که ما همیشه به اهداف عاشورا نیازمندیم. نکته‌ای که باید در تبیین حادثه عاشورا براى توده‌هاى مردم تأکید شود، وصل کردن حادثه عاشورا به اهداف عاشورا است. اگر این ارتباط و اتصال به وجود آید در آن صورت اسوه بودن و عبرت واقع شدن کربلا می‌تواند ملموس‌تر باشد. همچنین باید توجه شود که اگر گریه کردن براى امام حسین(ع) زایل‌کننده گناهان است، ناشى از تأثیر معنوى کربلا در ایجاد شرایط تحول درونى و آماده کردن یک شیعه براى دفاع و پاسدارى از دین و احیانا فداکارى و جانبازى در راه آن است. با این حال باید تأکید کرد که تکیه روى جنبه سیاسى کربلا، نباید توجه ما را به این رخداد به عنوان یک پدیده کاملا برتر، یک امر جاودانه، یک امر تقدیر شده و تعریف شده از سوى بارى تعالى، کم رنگ کند. کربلا یک نهضت زمینى صرف نیست؛ بخشى از وحى مجسم شده و قرآن عینیت یافته است. همان‌طور که نظریه امامت در شیعه، صرفا مشتمل بر جنبه سیاسى نیست، قیام عاشورا هم تنها یک حرکت سیاسى نیست.

 

 

 

پی نوشتها:

 

 

 

1. مسار الشیعة، ص 37 ؛ مصباح المتهجد، ص 758 ؛ ابوالفرج اصفهانى (مقاتل الطالبیین، ص 51) و مفید در ارشاد (ص 218) پنجم شعبان را روز تولد دانسته اند.

 

2. گذشت که برخى تولد امام حسن(ع) را در سال دوم دانسته‌اند که طبعا باید تولد امام حسین(ع) را هم در سال سوم بدانند. کلینى (کافى، ج 1، ص 463) و شیخ طوسى (التهذیب، ج 6، ص 41) بر این باورند.

 

3. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 25

 

4. همان، ص 136

 

5. همان، ص 131

 

6. همان، ص 137

 

7. بحار الانوار، ج32، ص 405

 

8. همان، ج44، ص 266

 

9. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 228

 

10. الارشاد، ج 2، ص 32؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 87

 

11. ترجمة الامام الحسین(ع) (ابن سعد) ص 54

 

12. ترجمه الامام الحسین، ص 149

 

13. الامامة و السیاسة، ج 1، ص 154

 

14. انساب الاشراف (چاپ سهیل زکار، ج 5، ص 128 ـ 13)

 

15. بنگرید: رجال کشى، ج 1، صص 252 ـ 259

 

16. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 35

 

17. همان، ص 149؛ التذکرة الحمدونیة، ج 9، ص 84؛ کتاب التواضع و الخمول، ص 142

 

18. همان، ص 145

 

19. نثر الدر، ج 1، ص 335؛ التذکرة الحمدونیه، ج 2، ص 186

 

20. شاید: مفضفض. یعنى زیاد، سرشار و پر.

 

21. ترجمة الامام الحسین، (ابن سعد) ص 36

 

22. اخبار الطوال، ص 228؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 263

 

23. لهوف، ص 21؛ مثیر الاحزان، ص 9

 

24. الفتوح، ج 5، ص 25 ـ 26؛ مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج 1، ص 186

 

25. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ث 88

 

26. الفتوح، ج 4، ص 16 ـ 17

 

27. الامامة و السیاسة، ج 1، ص 176

 

28. الفتوح، ج 5، ص 25 و بنگرید: لهوف، ص 24

 

29. ابن اعثم، ج 5، ص 26؛ امالى صدوق، ص 152

 

30. الفتوح، ج 5، ص 33؛ و بنگرید: بحارالانوار، ج 44، ص 329؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 89

 

31. الارشاد، ج 2، ص 34

 

32. قصص، 21

 

33. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 56

 

34. الفتوح، ج 5، ص 38

 

35. الفصول المهمة، ص 184

 

36. انساب الاشراف، ج 3، ص 158؛ متن نامه آنان در تجارب الامم (ج 2، ص 41) آمده است.

 

37. اخبار الطوال، ص 231

 

38. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 351؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 157. متن این نامه درالفتوح کامل‌تر آمده و اشاره به این که فرزند معاویه هم بدون مشورت و اجماع خلافت را به دست گرفته، شده است.

 

39. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 353

 

40. الثقات ابن حبان، (السیرة النبویة)، ج 2، ص 307

 

41. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 64

 

42. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 65

 

43. انساب الاشراف، ج 2، ص 77؛ اخبار الطوال، ص 332؛ الفتوح، ج 5، ص 56؛ الارشاد، ج 2، ص 41

 

44. انساب الاشراف، ج 2، ص 77؛ اخبار الطوال، ص 332؛ الفتوح، ج 5، ص 56؛ الارشاد، ج 2، ص 41

 

45. التنبیه و الاشراف مسعودى، ص 303؛ الارشاد، ج 2، ص 41؛ اعلام الورى، ص 223

 

46. الفتوح، ج 5، ص 63 ـ 64

 

47. بنگرید: انساب الاشراف، ج 3، ص 77 ـ 78؛ اخبار الطوال، ص 233؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 356

 

48. الارشاد، ج 2، ص 39

 

49. الارشاد، ج 2، ص 67

 

50. الارشاد، ج 2، همان، ص 61

 

51. انساب الاشراف، ج 3، ص 160

 

52. الفتوح، ج 5، ص 119

 

53. انساب الاشراف، ج 3، ص 164

 

54. ترجمة الامام الحسین(ع) صص 62 ـ 63

 

55. اخبار الطوال، ص 245

 

56. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 386

 

57. بغیة الطلب، ج 6، ص 2614 و بنگرید: مختصر تاریخ دمشق، ج 27، ص 120

 

58. اسراء، 71

 

59. الفتوح، ج 5، ص 120

 

60. ترجمة الامام الحسین(ع)، ص 88

 

61. الفتوح، ج 5، ص 123

 

62. اخبار الطوال، ص 245؛ بنگرید: انساب الاشراف، ص 166 ـ 167

 

63. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 394

 

64. اخبار الطوال، ص 246

 

65. یعقوبى، ج 2، ص 216. منزل قطقطانیه بعد از قصر بنى مقاتل است که امام حسین(ع) روز 29 ذى حجه به آنجا رسیده و بعید مى نماید که شنیدن خبر شهادت مسلم در آنجا بوده باشد.

 

66. عقدالفرید، ج 4، ص 379

 

67. لهوف، ص 73

 

68. انساب الاشراف، ج 3، ص 160، 220

 

69. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 216؛ نسب قریش مصعب زبیرى، صص 127 ـ 128 (و منها تعتق أو تعود عبدا کما تعتبد العبید!

 

70. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 380 ـ 381

 

71. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 397؛ مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ص 229؛ نهایة الارب نویرى، ج 20، ص 414

 

72. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 67 ـ 68

 

73. انساب الاشراف، ج 3، ص 377

 

74. اخبارالطوال، ص 243

 

75. تجارب الامم، ج 2، ص 59

 

76. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 392

 

77. الفتوح، ج 5، ص 145

 

78. انساب الاشراف، ج 3، ص 168

 

79. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 399

 

80. الفصول المهمة، ص 189

 

81. الارشاد، ج 2، ص 73

 

82. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 403

 

83. الفتوح، ج 5، ص 136 ـ 138

 

84. اخبار الطوال، ص 247

 

85. انساب الاشراف، ج 3، ص 169 ـ 171، 225

 

86. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 401 ـ 402

 

87. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 403

 

88. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 403 ـ 404

 

89. انساب الاشراف، ج 3، ص 171

 

90. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 406

 

91. انساب الاشراف، ج 3، ص 176؛ اخبار الطوال، ص 249

 

92. الفتوح، ج 5، ص 153؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 180

 

93. انساب الاشراف، ج 3، ص 180

 

94. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 68

 

95. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 407

 

96. اخبار الطوال، ص 249

 

97. انساب الاشراف، ج 3، ص 176

 

98. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 408؛الفتوح، ج 5، ص 141

 

99. اخبار الطوال، ص 250

 

100. الفتوح، ج 5، ص 148

 

101. مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ص 237

 

102. الفتوح، ج 5، ص 149 ـ 150

 

103. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 69

 

104. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 389

 

105. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 389

 

106. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 216

 

107. الفتوح، ج 5، ص 150 ـ 151

 

108. مقصود از همدان در این متن، باید شهر دستبى باشد که به عنوان شهرى میان رى و همدان معرفى شده است. در موارد دیگر از ثغر یا مرز دستبى یاد شده است. بنگرید: اخبار الطوال دینورى، ص 251؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 409

 

109. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 68

 

110. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 69 ـ 70

 

111. الفتوح، ج 5، ص 157

 

112. انساب الاشراف، ج 3، ص 178

 

113. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 98

 

114. الفتوح، ج 5، ص 157 ـ 158

 

115. الفتوح، ج 5، ص 159

 

116. انساب الاشراف، ج 3، ص 178 ـ 179

 

117. وقعة صفین، صص 140 ـ 140

 

118. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 429

 

119. انساب الاشراف، ج 3، ص 180

 

120. انساب الاشراف، ج 3، ص 180؛ بنگرید: مقتل الحسین مقرم، ص 240

 

121. انساب الاشرف، ج 3، ص 180؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 412؛ الارشاد، ج 2، ص 86

 

122. امالى صدوق، ص 155

 

123. مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج 1، ص 244

 

124. الفتوح، ج 5، ص 162

 

125. انساب الاشراف، ج 3، ص 181

 

126. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 69؛ الامامة و السیاسة، ج 2، ص 6؛ انساب الاشراف، ج3 ص 225؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 389

 

127. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 412 ـ 413

 

128. مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج 1، ص 246

 

129. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 413

 

130. الفتوح، ج 5، ص 164

 

131. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 414

 

132. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 69

 

133. الامامة و السیاسة، ج 2، ص 6

 

134. انساب الاشراف، ج 3، ص 182 ـ 183؛ تاریخ الطبرى، ج 5، صص 414 ـ 415؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، صص 97 ـ 98

 

135. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 70

 

136. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 416؛ الارشاد، ج 2، ص 89

 

137. تذکرة الخواص، صص 141 ـ 142

 

138. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 415

 

139. انساب الاشراف، ج 3، ص 184

 

140. انساب الاشراف، ج 3، ص 184 ـ 185

 

141. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 416 ـ 417

 

142. اعلام الورى، ص 237؛ المنتظم ابن جوزى، ج 5، ص 337؛ الکامل ابن اثیر، ج 3، ص 284

 

143. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 70

 

144. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 70 ـ 71

 

145. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 185

 

146. انساب الاشراف، ج 3، ص 185؛ تاریخ الخلفاء، برگ 83 آ.

 

147. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 419؛ این مطلب در زیارت ناحیه مقدسه هم آمده است.

 

148. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 419 ـ 420

 

149. مقاتل الطالبیین، ص 74 ـ 75

 

150. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 419؛ اعلام الورى، ص 237

 

151. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 418

 

152. امالى صدوق، ص 156

 

153. امالى صدوق، ص 156

 

154. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 99؛ تجارب الامم، ج 2، ص 69

 

155. انساب الاشراف، ج 3، ص 186؛ بنگرید: تاریخ الطبرى، ج 5، ص 421

 

156. لهوف، ص 94

 

157. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 422

 

158. الفتوح، ج 5، ص 174 ـ 175

 

159. الامامة و السیاسة، ج 2، ص 12

 

160. عقد الفرید، ج 4، ص 379؛ تاریخ ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابى طالب(ع)، ص 220

 

161. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 422؛ رجال الکشى، ج 1، ص 2932

 

162. الفتوح، ج 5، ص 183

 

163. اثبات الوصیة، ص 126

 

164. انساب الاشراف، ج 3، ص 187

 

165. انساب الاشراف، ج 3، ص 226

 

166. اخبار الطوال، ص 254؛ و بنگرید: تاریخ الطبرى، ج 5، ص 422

 

167. انساب الاشراف، ج 3، ص 187؛ اخبار الطوال، ص 253؛ الفتوح، ج 5، ص 174

 

168. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 423 ـ 424؛ الارشاد مفید، ج 2، ص 96

 

169. الفتوح، ج 5، ص 175

 

170. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 71

 

171. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 423

 

172. کامل ابن اثیر، ج 3، ص 286 ـ 287

 

173. اثبات الوصیة، ص 126؛ کامل الزیارات، ص 73

 

174. الفتوح، ج 5، ص 181 ـ 182

 

175. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 100

 

176. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 72

 

177. انساب الاشراف، ج 3، ص 188، 226

 

178. کشف الغمة، ج 2، صص 55 ـ 56

 

179. تحف العقول، ص 274 ـ 275؛ امالى ابوطالب زیدى، ص 95ـ 97؛ مقتل الحسین(ع)خوارزمى، ج 2، صص 6 ـ 8؛ تاریخ دمشق، ترجمة الامام الحسین(ع)صص 216 ـ 218

 

180. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 427

 

181. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 72

 

182. انساب الاشراف، ج 3، ص 225

 

183. اخبار الطوال، ص 254

 

184. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 392

 

185. انساب الاشراف، ج 3، ص 188 ـ 189؛ تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 244 ـ 245

 

186. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 426 ـ 427

 

187. مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج 2، ص 8؛ ترجمة الامام الحسین(ع) ص 72

 

188. انساب الاشراف، ج 3، ص 190؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 429؛الفتوح، ج 5، ص 183

 

189. امالى ابوطالب زیدى، ص 97؛ مقتل الحسین(ع)، ج 2، ص 8

 

190. انساب الاشراف، ج 3، ص 190

 

191. امالى ابوطالب زیدى، ص 97؛ مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج 2، ص 8

 

192. ابن شهرآشوب، ج 4، ص 113

 

193. الفتوح، ج 5، ص 184

 

194. انساب الاشراف، ج 3، ص 190

 

195. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 429 ـ 430؛ ابن سعد قاتل سالم غلام آزاد شده عبیدالله را، عبدالله بن تمیم بن… یاد کرده است. بنگرید: ترجمة الامام الحسین(ع) ص 72

 

196. انساب الاشراف، ج 3، ص 190؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 430

 

197. همان، ج 5، ص 432

 

198. همان، ج 5، ص 431

 

199. انساب الاشراف، ج 3، ص 191 ـ 192

 

200. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 435

 

201. همان، ج 5، ص 435

 

202. گاه از عبارات برخى مورخان بر مى آید که گویى از همان آغاز تیراندازى دشمن، سپاه امام تنها 32 بوده‌اند (انساب الاشراف، ج 3، ص 194 ؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 436) در حالى که به نظر مى رسد این افراد، باقى مانده سپاه پس از تیراندازى وسیع دشمن و شهادت جمع 38 نفرى آنان بوده است.

 

203. انساب الاشراف، ج 3، ص 192 ـ 193

 

204. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 435 ـ 436

 

205. اقبال الاعمال، ص 575

 

206. انساب الاشراف، ج 3، ص 194

 

207. تاریخ الطبرى، ج 5، 437

 

208. همان، ج 5، ص 437 ـ 438

 

209. انساب الاشراف، ج 3، ص 194

 

210. الارشاد، ج 2، ص 105 ـ 107

 

211. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 439

 

212. رسالة تسمیة من قتل مع الحسین(ع)، ص 156

 

213. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 439 ـ 440

 

214. انساب الاشراف، ج 3، ص 194 ـ 195؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 440

 

215. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 440

 

216. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 440؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 195

 

217. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 441؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 195

 

218. مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج 2، ص 17

 

219. انساب الاشراف، ج 3، ص 195 ـ 196

 

220. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 441

 

221. الفتوح، ج 5، ص 192

 

222. الفتوح، ج 5، ص 192 ـ 193

 

223. مقتل الحسین(ع) ج 2، ص 24 آیا این همان عمرو بن خالد ازدى است؟ در متن خوارزمى از عمر بن خالد صیداوى یاد شده اما در مثیرالاحزان ابن نما (ص 33)، عمرو بن خالد آمده است.

 

224. التفوح، ج 5، ص 193

 

225. الفتوح، ج 5، ص 193؛ مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج 2، ص 14

 

226. انساب الاشراف، ج 3، ص 198

 

227. الفتوح، ج 5، ص 194

 

228. انساب الاشراف، ج 3، ص 198

 

229. بنگرید: المناقب، ج 4، ص 104 ـ 105

 

230. انساب الاشراف، ج 3، ص 198؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 445 ـ 446

 

231. انساب الاشراف، ج 3، ص 197

 

232. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 441 ـ 442

 

233. به این مطلب در مقتل منسوب به ابومخنف اشارت رفته با این عبارت: «و کان ربّاه أمیرالمؤمنین(ع)».

 

234. اخبار الطوال، ص 256

 

235. تاریخ خلیفة بن خیاط، ج 1، ص 225

 

236. مقاتل الطالبیین، ص 89؛ المجدى فى انساب الطالبیین، ص 15

 

237. مقاتل الطالبیین، ص 90

 

238. مقاتل الطالبیین، ص 90

 

239. المجدى فى انساب الطالبیین، ص 15

 

240. همان، ص 88

 

241. همان، ص 88

 

242. همان، ص 88

 

243. على بن ابى طالب(ع) مى فرمود: من نام عثمان را از روى نام برادرم عثمان بن مظعون براى وى انتخاب کردم. مقاتل الطالبیین، ص 89

 

244. انساب الاشراف، ج 3، ص 201

 

245. اخبار الطوال، ص 257

 

246. همان، ص 257

 

247. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 468

 

248. همان، ص 87

 

249. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 446؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 200؛ اخبار الطوال، ص 256 «فکان أوّل من تقدّم منهم». مقاتل الطالبیین، ص 86 «هو اوّل من قتل فى الواقعة».

 

250. الفتوح، ج 5: ص 203

 

251. ترجمة الامام الحسین ص 76

 

252. طبقات الکبرى، الطبقة الخامسة، ص 476

 

253. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 73

 

254. یا آنچنان که در جاى دیگر در همین طبقات ابن سعد و نیز مقاتل الطالبیین (ص 88) و اخبار الطوال (ص 257) آمده «عمرو بن سعید [سعد] ازدى» [اسدى] .

 

255. بنگرید: انساب الاشراف، ج 3، ص 200؛ مادرش «خوصاء» دختر خصفة بن ثقیف (از طایفه بکر بن وائل) بوده است. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 469؛ مقاتل الطالبیین، ص 95

 

256. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 469

 

257. مقاتل الطالبیین، ص 96

 

258. همان، ص 97

 

259. همان، ص 98

 

260. تاریخ خلیفة بن خیاط، ج 1، ص 225 برخی او را کشته در یوم المذار به دست مختار می‌دانند.

 

261. همان، ج 1، ص 225

 

262. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 450

 

263. انساب الاشراف، ج 3، ص 201

 

264. ابن سعد در جاى دیگرى هم مى نویسد: امام حسین(ع) در حالى که عمامه مشکى بر سر داشت و موهاى خود را نیز رنگ سیاه زده بود، چون یک جنگجوى شجاع مى جنگید. ترجمة الامام الحسین(ع)ص 73

 

265. اخبار الطوال، ص 258

 

266. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 75

 

267. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 75؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 218

 

268. الارشاد، ج 2، ص 112

 

269. آنچه را که سر را با آن مى پوشانند.

 

270. الارشاد، ج 2، ص 112 ـ 113

 

271. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 78

 

272. الارشاد، ج 2، ص 111

 

273. تاریخ الطبرى، ج 5، صص 4545 ـ 455

 

274. درباره رقم شهداى کربلا آمارها متفاوت است؛ اما در این میان، عدد 72 شهرت خاصى دارد. دینورى در اخبار الطوال ـ ص 256) تصریح دارد که سپاه امام متشکل از 32 اسب سوار و چهل نفر پیاده بود. در فهرستى که فضیل بن الزبیر الرسان آورده، نام 107 شهید کربلا ثبت شده است. بنگرید: رسالة تسمیة من قتل مع الحسین(ع)، مجله تراثنا، صص 149 ـ 157

 

275. انساب الاشراف، ج 3، ص 204 ـ 206

 

276. حکایت ابومخنف از ماجراى خولى و آوردن سر امام حسین(ع) و ظهور نور از آن در خانه، جالب‌تر بیان شده است. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 455. البته قدرى هم مسائلى در آن است که به هر روى، باید با تأمل مورد بررسى قرار گیرد.

 

277. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 456

 

278. انساب الاشراف، ج 3، ص 206 ـ 207؛ آمار دینورى چنین است: هوازن با 22 سر ؛ تمیم با 17 سر به رهبرى حصین بن نمیر؛ کنده با 13 سر به رهبرى قیس بن اشعث؛ بنو اسد با 6 سر به رهبرى هلال اعور؛ ازد با 5 سر به رهبرى عیهمة بن زهیر و ثقیف با 12 سر به رهبرى ولید بن عمرو. و مقایسه کنید با آنچه ابومخنف نوشته است: تاریخ الطبرى، ج 5، ص 468

 

279. الارشاد، ج 2، صص 117 ـ 118

 

280. تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 245؛ رسالة تسمیة من قتل مع الحسین(ع)، ص 157

 

281. زمر، 42

 

282. آل عمران، 45

 

283. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 79؛ الارشاد، ج 2، ص 116؛ گزارش ابومخنف به نقل از سلیمان بن ابى راشد، همین حکایت است با افزوده هایى دیگر.

 

284. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 457

 

285. الفتوح، ج 5، صص 223 ـ 225

 

286. الفتوح، ج 5، صص 247 ـ 248؛ مقاتل الطالبیین، ص 121

 

287. ترجمة الامام الحسین(ع) ص 82

 

288. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 460

 

289. انساب الاشراف، ج 3، ص 212؛ الفتوح، ج 5، صص 235 ـ 236

 

290. بنگرید: انساب الاشراف، ج 3، ص 214

 

291. بلاذرى هم این شعر را آورده است. بنگرید: انساب الاشراف، ج 3، ص 222. شگفت که نسل امویان از میان رفت و نسل علویان پایدار ماند.

 

292. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 462

 

293. تاریخ الطبرى، ج 5، ص 466؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 217

 

294. مجموعه رسائل اعتقادى علامه محمد باقر مجلسى ( به کوششش سید مهدى رجایى، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، 1368) صص 199 ـ 198

 

295. مجموعه رسائل اعتقادى علامه مجلسى، صص 201 ـ 200

 

296. تاریخ الطبرى، ج 7، ص 55؛ الکامل، ج 5، ص 148

 

297. مقاتل الطالبیین، ص 378

 

 

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=19133

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب