شنبه, 3 آذر , 1403 برابر با Saturday, 23 November , 2024
جستجو

آنچه در ذیل می خوانید گفت‌وگوی مجله زمانه با جناب آقای دکتر امیر اردوش دربارۀ کتاب خاطرات مستر همفر می باشد، که متن کامل آن در اینجا منتشر می شود. دکتر امیر اردوش در این گفتگوی خواندنی به تناقضات محتوایی و شکلی کتاب موسوم به خاطرات مستر همفر که در قالب تئوری توطئه به پیدایش وهابیت می پردازد، پرداخته است. لازم به ذکر است که مجله زمانه در شماره اخیر خود پرونده کاملی را به بحث درباره کتاب خاطرات مستر همفر پرداخته است.

 

زمانه: جناب آقای دکتر اردوش، شما چندین سال پیش دربارۀ کتاب «خاطرات مستر همفر» و مشکلات آن صحبت فرموده بودید. با توجه به همین موضوع و نیز محتوای این کتاب و بحث‌های پیرامونی آن، در آغاز کلام، پرسش ما از شما دربارۀ مطالب این خاطرات و دیدگاه صاحب نظران غربی دربارۀ آن است.

 

من همیشه در کلاس‌های درس به دانشجویان متذکر شده‌ام که برای این کتاب اعتباری قائل نیستم. با این حال یک بار که این موضوع را مطرح می‌کردم، با شگفتی دانشجویان روبه‌رو شدم. همین شگفتی نشان می‌داد که کتاب «خاطرات مستر همفر» جای خودش را در میان دانشجویان باز کرده و نظر آنها بدان جلب شده است. با وجود آنکه مطالب این کتاب از نظر من صحت تاریخی ندارد، مانند آن دسته از غربی‌ها که دربارۀ آن اظهار نظر کرده‌اند، این مطالب را کاملاً غیرواقعی نمی‌دانم. شاید این سخن در ظاهر ضد و نقیض به نظر برسد، برای همین، یعنی برای روشن شدن موضوع، به کتاب‌های ابومسلم‌نامه‌ها، مختارنامه‌ها و حتی شاهنامۀ فردوسی اشاره می‌کنم. درست است که این کتاب‌ها داستان هستند، اما از واقعیتی تاریخی حکایت می‌کنند؛ یعنی ابومسلم یا مختاری بوده که برای قیام برخاسته‌اند و دلاوری آنها دست‌مایۀ داستان‌نویسان شده است یا آنکه پهلوانی همچون رستم بوده که فردوسی با الهام از او، رستم دستان شاهنامه را پدید آورده است؛ بنابریان این موضوع که کتاب «خاطرات مستر همفر» داستان‌سرایی است یک بحث است و اینکه چرا این داستان را دربارۀ شخصیت تاریخی دیگری ننوشته‌اند بحثی دیگر. درواقع سیرۀ وهابیت با این داستان‌سرایی تناسبی داشته که اولاً این داستان (خاطرات مستر همفر) پدید آمده و ثانیاً با استقبال روبه‌رو شده است؛ همان گونه که ابومسلم‌نامه‌ها با استقبال روبه‌رو شد. هر عالمی می‌دانست که چنین داستان‌هایی دربارۀ ابومسلم واقعی نیستند، اما چون آنها را برگرفته از رویدادی واقعی می‌دانست به خواندنشان تمایل نشان می‌داد. بنابراین اگر عرض بنده دربارۀ مجعول بودن این خاطرات صحیح باشد، باز این بحث در جای خودش مطرح است که نوشتن این داستان دربارۀ محمد بن عبدالوهاب و تطبیق دادن آن بر زندگی این شخصیت، نشان می‌دهد که خمیرمایۀ قضیه اجازۀ چنین کاری را می‌داد. به عبارت دیگر اگر هم خود شخص محمد بن عبدالوهاب چنین نبوده است، جنبش وهابیت در تاریخ و گره خوردن آنها به استعمار و به‌ویژه استعمار انگلیس، موجب چنین داستان‌سرایی‌هایی شده است. این موضوع را منابع تاریخی دورۀ جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی تأیید می‌کند. با مطالعۀ این منابع، شواهد بسیاری را می‌توان یافت که از پیوستگی این جنبش با استعمار پرده برمی‌دارد. این شواهد هرگونه شکی دراین‌باره را از بین می‌برد. شاید با توجه به همین شواهد بوده که چنین داستان‌هایی نگاشته شده است.

 

زمانه: شما در صحبت‌هایتان از مختارنامه‌ها و ابومسلم‌نامه‌ها سخن به میان آوردید؛ آیا می‌توان کتاب «خاطرات مستر همفر» را مانند آنها دارای ارزش ادبی و دراماتیک دانست؟

 

خیر؛ ادبیات این کتاب بیشتر شبیه ادبیات پاورقی روزنامه‌های زرد است.

 

زمانه: برگردیم به شخصیت محمد بن عبدالوهاب؛ آیا شما با توجه به مطالب این خاطرات، او را دست‌پروردۀ استعمار می‌دانید؛ یعنی آیا این داستان برگرفته از چنین واقعیتی است؟

 

من تا به حال هیچ گونه سند قاطعی دربارۀ اینکه محمد بن عبدالوهاب مزدور دولت بریتانیا بوده است پیدا نکرده‌ام تا دعوی این کتاب را ثابت کند. البته همان طور که گفتم، باید بحث جنبش وهابیت و خدمت آن به استعمار انگلیس و ضربه زدن آن به جهان اسلام در جنگ جهانی اول را از بحث محمد بن عبدالوهاب جدا کرد

 

زمانه: در تاریخ و علوم سیاسی بحثی به نام «تئوری توطئه» مطرح است که عده‌ای آن را از اساس نادرست و زادۀ ذهن توهم‌زده می‌دانند و عده‌ای دیگر، به عکس آن را کاملاً درست می‌شمارند و در همۀ رویدادهای تاریخی ردپای استعمار را جست‌وجو می‌کنند. این فرمایش شما که تا به حال سندی دربارۀ مزدور بودن مؤسس وهابیت پیدا نکرده‌اید، مردود دانستن تئوری توطئه را به ذهن می‌رساند.

 

من معتقدم که هم کسانی که می‌گویند تئوری توطئه درست نیست اشتباه می‌کنند و هم کسانی که می‌گویند در همۀ رویدادها توطئه دخیل است. برخی از گذشتگان ما جزء گروه دوم بودند؛ آنها حتی می‌گفتند برگی از درخت نمی‌افتد مگر آنکه انگلستان اراده کند. این عده انگلستان و بعدها امریکا را به جای حضرت حق قرار دادند و آنها را فعال مایشاء دانستند. به نظر من هم توطئه هست و هم آن‌قدر نیست که فعال مایشاء باشد. اندیشمندی غربی سال‌ها پیش ‌گفته بود: وجهۀ امپراتوری بریتانیا در همه جا شکسته شده است جز در اذهان ایرانی‌ها. باید از خود پرسید: اگر این امپراتوری می‌توانست همۀ رویدادهای جهان را به نفع خود مدیریت کند، چرا در مقابل مبارزان ایرلندی که در همسایگی‌اش قرار داشتند چنین توانی نداشت و همین ایرلندی‌ها کمرش را شکستند. بریتانیایی که نتوانست رویدادی را در همسایگی خود به شکل مطلوب ــ برای خودش ــ مدیریت کند، چگونه در همۀ رویدادهای جهان مداخله می‌کند و سبب می‌شود که آنها به گونه‌ای رخ دهند که به نفع خودش باشد؟!  چه بسا این مسئله تبلیغ خود استعمارگران باشد تا قدرتشان را بیش از آنچه هست به ما بقبولانند تا ما را به انفعال بکشانند؛ یعنی ما تصور کنیم که هر کاری هم که انجام دهیم آنها قوی‌تر از ما هستند و اجازه نمی‌دهند که ما روی پای خود بایستیم.

 

زمانه: آقای دکتر، با توجه به فرمایش شما آیا جنبش وهابیت را باید به دو دوره تقسیم کرد و گفت که در دورۀ اول، وهابیت جنبشی مذهبی با عقاید افراطی و بنیادگرایانه و به دنبال احیای اسلام یا به عبارتی بازگشت به دورۀ صدر اسلام و موضوعاتی از این دست است، اما پس از تحولاتی که در عرصۀ روابط بین‌الملل رخ داد، منافع وهابیت با قدرت‌های خارجی مثل انگلستان، گره خورد؟ چنین نگرشی این شبهه را پدید می‌آورد که جنبش وهابیت را نیروهای استعماری بنیان گذاشتند.

 

برای پاسخ به سؤال شما ابتدا به چند نکته اشاره می‌کنم: نکتۀ اول این است که جنبش‌ها طی تاریخ ممکن است از محور اصلی و به عبارتی اصول خودشان منحرف شوند. یک جنبش ممکن است آغاز پاکی داشته باشد و آرمانی باشد، اما در مسیر خود به چنان قهقرا و مذلّتی بیفتد که به طور رسمی مزدور کسانی شود که به انگیزۀ مبارزه با آنها به پا خاسته بود. یکی از نمونه‌های بارز چنین جنبش‌هایی در تاریخ معاصر ایران مجاهدین خلق ــ موسوم به منافقین ــ است. چه بسا در مخیلۀ بنیان‌گذاران این جنبش نمی‌گنجید که روزی اعضای این گروه اردوگاه اشرف را در خاک کشوری بیگانه برپا کنند و دست در دست صدام به کشور خود هجوم آورند و با امریکا متحد شوند. بنابراین اگر جنبشی در مسیرش به مسائلی دچار شود، این موضوع به معنای آن نیست که از ابتدای شکل‌گیری چنین بوده است.  

 

نکتۀ دوم آن است که کشورهای جهان می‌کوشند از هر حرکتی در جهان، هماهنگ با منافع ملی یا آرمانی خود استفاده کنند. اینکه بریتانیا در جنگ جهانی اول از جنبش وهابیت استفاده کرد موضوع عجیبی نیست و این الزاماً به این معنا نیست که از همان آغاز، این قدرت چنین جنبشی را طراحی کرده و نقشۀ شکل‌گیری آن را کشیده است. البته ممکن است اتفاقاتی رخ داده باشد که از اول، نقشۀ آن را این قدرت‌ها کشیده باشند. براساس این سخن می‌خواهم چنین نتیجه بگیرم که هم ممکن است بریتانیا طراح این جنبش و جنبش‌های دیگر باشد و هم ممکن است که طراح آنها نباشد و فقط از آنها برای رسیدن به اهدافش استفاده کرده باشد.

 

نکتۀ سوم آن است که ممکن است در دوره‌ای منافع دو جریان، دو قدرت یا دو گروه با هم همسو باشد. این موضوع الزاماً به این معنا نیست که منافع هر دو از آغاز همسو بوده است و تا آخر هم همسو خواهد بود. چه بسا گروه‌هایی که در مقطعی منافع همسو داشته‌ و به همین دلیل به اتحاد با هم روی آورده‌اند در دورۀ دیگر به مبارزه با هم برخیزند؛ زیرا دیگر نه تنها منافعشان با هم همسو نیست، بلکه در تقابل با هم قرار گرفته است.     

 

دربارۀ وهابیت باید بگویم که همان طور که گفتید، این جنبش، مذهبی بوده است. وهابیت حرکتی بی‌ریشه در جهان اسلام نبوده است. البته من این جنبش را «وهابیت ملکی» یا «سلفی نفتی» نامیده‌ام؛ چون سلفیت با وجود داشتن شباهت‌هایی با وهابیت، کاملاً بر آن منطبق نیست و بعضی از سلفی‌ها ضد وهابیت بوده‌اند.

 

از زمانی که اسلام پایش را به بیرون از مرزهای شبه‌جزیرۀ عربستان گذاشت و ملت‌های دیگر با عقاید و مذاهب متفاوت در قلمرو اسلامی قرار گرفتند «ناب‌خواهی» دغدغۀ بسیاری از مسلمانان گردید. آنها معتقد بودند که ما داریم از اسلام اصیل فاصله می‌گیریم و در بند مسائل جدید ــ مانند فلسفۀ یونان ــ درآمده‌ایم؛ برای مثال اقدام امام محمد غزالی برای رد فیلسوفان و اسماعیلیه و مبارزۀ فکری با آنها از چنین دغدغه‌ای ناشی می‌شود؛ یا احمد بن حنبل براساس این دغدغه در برابر همۀ حرکت‌های فکری جبهه گرفت. ابن تیمیه هم از این قضیه مستثنا نیست. کج‌فهمی، نقطۀ مشترک همۀ این جریان‌هاست، اما آنها با انگیزۀ ناب‌طلبی به پا خاستند. شعار آنها بازگشت به دین سادۀ پیامبر اسلام(ص) است، اما در این راه خودشان مذهب جدیدی می‌شوند و مشکلات جدیدی می‌آفرینند.

 

نمونۀ این حرکت‌ها را در میان شیعیان محمدامین استرآبادی به راه انداخت. او ۹۴سال پیش از ولادت محمد بن عبدالوهاب وفات کرد (البته اگر تاریخ ولادت او ۱۱۱۵باشد؛ زیرا در بعضی از منابع سال تولد او ۱۱۱۱ذکر شده است). استرآبادی احساس کرد که علم اصول دارد آن اصالت تشیع و به قول فرنگی‌ها تشیع ارتدوکس را مخدوش می‌کند و بنابراین کتاب «فوائد المدنیه» را نوشت

 

در قلمرو عثمانی هم جنبش عجیبی سر برآورد که اگر هنگام روایت تاریخ آن، نام رهبران و فعالانش را حذف کنیم و آنها را بر زبان نیاوریم، شنونده تصور خواهد کرد که ما داریم از جنبش وهابیت سخن می‌گوییم. این جنبش، که «قاضی‌زاده لر» نام داشت، در دورۀ سلطان مراد چهارم، سلطان ابراهیم و سلطان محمد چهارم، یعنی از سال ۱۰۳۲ق تا ۱۰۹۹ق، پدید آمد و اوج گرفت. قاضی‌زاده محمد افندی از علمای اهل سنت بود که با انگیزۀ ناب‌طلبی این حرکت را شکل داد. سخنان و ادعاهای او خیلی شبیه به سخنان و ادعاهای جنبش وهابیت است. وجه مهم مبارزۀ این گروه با تصوف و صوفیان بود که در عثمانی نفوذ بسیاری داشتند. پیروان این جنبش (قاضی‌زاده لر) با هرچه که در زمان پیامبر(ص) نبوده است با نام بدعت مقابله می‌کردند. نوشیدن قهوه یکی از کارهایی بود که از نظر آنها بدعت شمرده می‌شد؛ ازهمین‌رو به قهوه‌خانه‌ها هجوم می‌بردند و آنها را تخریب می‌کردند. حتی مسجدهایی که بیش از یک مناره داشت در نظر آنها بدعت تلقی می‌شد. همۀ حرکت‌ها و اعمال وهابیت در این گروه مشاهده می‌شود. حرف اصلی آنها هم بازگشت به اسلام ناب بود. قدرت فوق‌العاده‌ای که این گروه پیدا کردند ــ به گونه‌ای که حتی در دربار نفوذ یافتند ــ زمینۀ نابودی آنها را فراهم کرد. سلاطین عثمانی که دیدند نمی‌توانند قدرت جنبش قاضی‌زاده لر را کاهش دهند، به قلع و قمع پیروان آن دست زدند.

 

در هند قرن هیجدهم نیز شاه ولی‌الله دهلوی نمونۀ دیگری از کسانی است که با انگیزۀ ناب‌طلبی برخاست. افرادی مانند او با این دغدغه که جامعه دارد از اسلام راستین و اسلام پیامبر(ص) دور می‌شود، نظریاتی مطرح کردند که زمینۀ انحراف خودشان را فراهم کرد؛ یعنی آنها با شعار مبارزه با انحراف‌ها و بدعت‌ها گرفتار جمودی شدند که تمام دستاوردهای پس از دوران صحابه را بی‌ارزش خواندند. این جفای بزرگی به میراث فکری مسلمانان است. درست است که فلسفۀ یونان در این میراث فکری نفوذ کرد و چه بسا باعث برداشت‌های نادرست عده‌ای شد، اما با این بهانه نمی‌توان کل میراث فکری مسلمانان را از دایرۀ انتفاع برای آنها (مسلمانان) خارج کرد و اسلام را محدود دانست به آنچه در عصر صحابه و پیش از ورودش به سرزمین‌های خارج از شبه‌جزیرۀ عربستان بود.

 

زمانه: شما با استفاده از عنوان «بنیادگرایی» برای آنها، فارغ از استفاده‌های سیاسی که الان رواج یافته است، موافقید؟

 

من و شما وقتی می‌خواهیم با هم گفت‌وگو کنیم، ابتدا باید اصطلاحات را برای خودمان تعریف کنیم و به تعریف مشترک از آنها برسیم و بعد وارد گفت‌وگو شویم. «بنیادگرایی» اصطلاحی است که معانی مختلفی دارد. منظور از اصطلاح «اسلام ناب محمدی» در فرمایش امام خمینی(ره)، اسلام راستین و بدون خرافات، اوهام و گردوغبارهای چهارده قرنه است. اگر منظور از بنیادگرایی بازگشت به اسلام اصیل باشد، فکر نمی‌کنم هیچ مسلمانی از چنین برداشتی حس بدی داشته باشد، اما اگر منظور از آن جمود باشد یا بنیادگرایان بازگشت به اسلام اصیل را بازگشت به ظواهر اسلام بدانند، به نظر من، بیشتر مسلمانان بدان رغبتی ندارند. اگر بنیادگرایی را تروریسم و خشونت‌طلبی بدانیم، هیچ انسان مسلمانی نسبت به این تعبیر نظر خوشایندی نخواهد داشت. در لغت، واژۀ «بنیادگرایی» از «بنیاد» می‌آید که پایه و اساس معنا می‌دهد. با توجه به این معنا، اگر منظور از بنیادگرایی، علاقه به اساس و پایه‌های دین است، تعبیر بدی به شمار نمی‌آید. دیدید که این اصطلاح را به گونه‌های متفاوتی می‌توان معنا کرد؛ از همین روست که می‌گویم باید ابتدا بر سر معنایی مشترک از آن به توافق رسید.

 

فکر نمی‌کنم هیچ مسلمانی نسبت به اسلام زمان پیامبر اکرم(ص) و نسل اولیۀ دست‌پروردگان ایشان نظر بدی داشته باشد، اما تعمیم دادن آن به زندگی کنونی و اینکه شیوۀ غذا خوردن، پوشیدن و فکر کردن ما باید مانند آن عصر باشد مسئله‌ای نیست که همۀ مسلمانان دربارۀ آن متفق باشند. ما باطن قضیه را قبول داریم که اسلام اصیل را می‌خواهیم، اما این گونه نیست که این باطن مستلزم ظاهر باشد؛ یعنی چون اسلام اصیل را می‌خواهیم، باید سوار شتر شویم!

 

زمانه: برای ورود به بحث اصلی، که کتاب «خاطرات مستر همفر» است، این پرسش را مطرح می‌کنم: در آغاز مطالب این کتاب، برای اطمینان‌بخشی به آن، سخن از مجلۀ «اشپیگل» به میان می‌آید؛ این ادعاها به نظر شما صحت دارد؟

 

از نظر من، روایت‌های این کتاب هم از لحاظ سند مخدوش است و هم از لحاظ محتوا. دربارۀ احادیث گاه این موضوع بیان می‌شود که اگرچه سند محکمی ندارند، از چنان محتوایی برخوردارند که محال است از زبان فردی غیر از ذات مقدس ائمه(ع) بیان شده باشند یا اینکه این حدیث از نظر متنی به قدری قوی است که اگر هم از لحاظ سلسلۀ سندش دارای ایرادهایی باشد، اغماض‌شدنی است. به عکس، گاه ممکن است حدیثی از لحاظ سلسلۀ سند قوی باشد، اما محتوایش مشکل دار باشد؛ در این نمونه‌ها می‌گوییم که این سلسلۀ سند قوی مانند محتوا جعل شده است. همان طور که گفتم، این کتاب هم از نظر سند مخدوش است و هم محتوایی

 

در مقدمۀ کتاب خاطرات مستر همفر آمده است: ترجمۀ انگلیسی نسخۀ اصلی. مشخص نیست که نسخۀ اصلی این کتاب انگلیسی بوده و این ترجمۀ آن است یا به عکس، اما ظاهراً نسخۀ اصلی کتاب انگلیسی بوده و این ترجمۀ آن است. با این حال مشخص نشده که ترجمه‌اش به چه زبانی است و فقط این مطلب بیان گردیده که بار اول در بمبئی چاپ شده، اما از سال آن هم سخنی به میان نیامده است. بعد از آن گفته است که در حین جنگ جهانی دوم، آلمان‌ها آن را به صورت پاورقی در مجلۀ «اشپیگل» چاپ کردند، سپس گفته که پس از جنگ جهانی دوم، در یک مجلۀ فرانسوی، این خاطرات چاپ شده است. سرانجام یک دانشجوی لبنانی که نامش هم مشخص نیست، آن را به عربی چاپ کرده و بعداً هم از عربی به فارسی ترجمه شده است. آنچه در دست من است و در این گفت‌وگو به آن استناد می‌کنم، ترجمۀ جناب آقای محسن معیری است.

 

برای بررسی صحت این مطلب، یکی از پژوهشگاه‌های داخل ایران می‌تواند از نمایندگی فرهنگی ایران در آلمان درخواست کند که خود یا یکی از دانشجویان ایرانی در حال تحصیل در آن کشور به آرشیو مجلۀ اشپیگل رجوع کنند تا ببینند آیا چنین مطلبی در این مجله چاپ شده یا نشده است. ما پیش از آنکه دراین‌باره مطمئن نشویم، نمی‌توانیم دربارۀ درستی یا نادرستی‌اش مطلبی بر زبان آوریم. می‌شود از سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی مطالبه کنیم که از نمایندگی فرهنگی ایران در آلمان یا حتی فرانسه چنین مسئله‌ای را درخواست کند. البته آلمان مقدم‌تر است؛ زیرا نام مجلۀ آلمانیِ ناشر این مطالب در کتاب آورده شده، اما از نام مجلۀ فرانسوی سخنی به میان نیامده است؛ افزون بر این، دورۀ انتشار این مطلب در مجلۀ آلمانی بیان شده است (در حین جنگ جهانی اول). (لازم به ذکر است که با پیجویی دوستان در مجله زمانه معلوم شد که اساساً مجله اشپیگل در آن دوره منتشر نمی شده است و این مجله در ابتدای انتشار نیز با نام دیگری منتشر می شده و بعدها نامش به اشپیگل تغییر پیدا کرده است).

 

نکتۀ دیگری که جالب به نظر می‌رسد این است که در آن زمان، یعنی جنگ جهانی دوم، آلمان رابطۀ خوبی با کشورهای عربی و جهان اسلام داشت؛ چون خداوند به این کشور فرصت نداد که به کشورهای اسلامی دست‌اندازی کند و به همین دلیل در میان مسلمانان وجهۀ خوبی دارد. حال باید از خود پرسید: در جنگ جهانی دوم، «اشپیگل» از چاپ و نشر این مطلب چه فایده‌ای می‌برد؟ البته ما هنوز در فضای حدس و گمان به سر می‌بریم و برای خروج از آن، باید آن آرشیو را بررسی کنیم.  

 

زمانه: اگر امکان دارد از محتوای مخدوش این کتاب صحبت کنید و به نمونه‌هایی از آن اشاره بفرمایید.

 

در بخش اول این کتاب، همفر هنگام بیان مقدمه‌ای برای مأموریتش گفته که از گذشته‌های دور، بریتانیا درصدد حفظ مستعمرات خود در هند، چین و خاورمیانه بوده است. این گزاره یا جملۀ مستر همفر کاملاً نادرست است. در چند صفحۀ بعد او گفته است که در سال ۱۷۱۰م از سوی وزارت مستعمرات مأمور شد که به این سرزمین سفر کند. این در حالی است که در سال ۱۷۱۰م، انگلستان هنوز به شکل کامل بر هندوستان غلبه نکرده بود. این استعمارگر در سال ۱۸۵۸م (۱۲۷۴ق)، با سرنگون کردن سلسلۀ مغولان کبیر، کاملاً بر هندوستان غلبه کرد؛ یعنی ۶۸سال پس از مرگ محمد بن عبدالوهاب (تاریخ درگذشت محمد بن عبدالوهاب سال ۱۲۰۶ق است). در زمان درگذشت بنیان‌گذار وهابیت، هنوز انگلستان هیچ مستعمره‌ای در خاورمیانه (این سرزمین در جنگ جهانی اول به دست انگلستان افتاد) و هیچ تسلط چشمگیری بر چین نداشت. حال سؤال این است: چطور همفر، که در زمان حیات محمد بن عبدالوهاب این مأموریت را برعهده گرفته بود، گفته است که بریتانیا از گذشته‌های دور درصدد حفظ مستعمرات خود در هند، چین و خاورمیانه بوده است؟ این موضوع نشان می‌دهد که آغاز این کتاب با وقایع تاریخی همخوانی ندارد.

 

بعد از آن او از وزارت مستعمرات نام برده و از اعتماد وزیر به خود سخن گفته، اما نام این وزیر را بیان نکرده و این در حالی است که پسر او و دو نفر دیگر از کارکنان را نام برده است.

 

موضوع دیگر آن است که همفر ادعا کرده که آنها از هند ترسی نداشتند، اما واقعیت آن است که در آن زمان، کمپانی هندوستان داشت نقشه‌چینی می‌کرد برای تسلط کامل بر هندوستان؛ زیرا آن هنگام فقط بخشی از این سرزمین را در دست داشت.

 

ادعای دیگر همفر این است که کمتر از یک قرن به پایان عمر حکومت عثمانی باقی نمانده است؛ حال آنکه از آن زمان تا هنگام سرنگونی این حکومت دو قرن گذشت. البته برداشت من این است که «خاطرات مستر همفر» کاردستی قرن هیجدهم میلادی و سیزدهم هجری است (برخلاف این ادعای او که این کتاب در قرن هفدهم میلادی و دوازدهم هجری نگاشته شده است) و اگر این برداشت درست باشد، سخن نویسنده نه تنها دربارۀ باقی ماندن یک قرن به پایان عمر حکومت عثمانی، بلکه دربارۀ هند و چین و خاورمیانه و تلاش بریتانیا برای حفظ این مستعمراتش درست است

 

همفر گفته است که ما (بریتانیا) با عثمانی قراردادهایی بستیم که همگی به نفع بریتانیا بود، اما باز از این قراردادها نامی نبرده است. او همچنین از قراردادهای پنهانی بریتانیا با دولت ایران یاد کرده، اما قراردادهایی مانند قرارداد ۱۹۰۷و ۱۹۱۹سال‌ها پس از این قضایا امضا شده است. زمان حیات محمد بن عبدالوهاب (۱۱۱۱یا ۱۱۱۵تا ۱۲۰۶ق) هم‌زمان است با حکومت شاه سلطان حسین صفوی، شاه تهماسب دوم و سلسلۀ افشاریه و سپس زندیه بر ایران و حکومت مصطفی دوم و سلیم سوم عثمانی. در این مدت ایران چه قراردادی با انگلستان بسته بود؟! ارتباط انگلستان با عثمانی بیشتر به قرن هیجدهم، نوزدهم و بیستم میلادی برمی‌گردد و قبل از آن عثمانی بیشتر با مسئلۀ روسیه و اسلاف اتریشی‌ها و آلمانی‌ها درگیر بوده است.

 

در جایی دیگر از فصل اول این کتاب، همفر گفته است که من و وزیر کنفرانسی داشتیم با حضور بزرگ‌ترین کشیش‌ها؛ حال آنکه در آن زمان بعید به نظر می‌رسد که کشیش‌ها در تصمیم‌گیری‌های سطح بالای دولت انگلیس نقشی داشتند. او همچنین از اسقف یاد کرده، اما نگفته است که این اسقف کیست؟ اسقف اعظم کانتربری است؟ این نویسنده ادعا کرده است که میزگردی با حضور نمایندگان رده‌بالای روسیه، فرانسه و انگلستان و مردان رده‌بالای دین تشکیل شده است. این موضوع دور از انتظار نیست که دیپلمات‌های سه کشور روسیه، فرانسه و انگلستان میزگردی با هم داشته باشند و برای جهان اسلام نقشه بکشند، اما حضور سه اسقف کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان در جمع آنها بسیار بعید و ناممکن می‌نماید.

 

زمانه: آقای دکتر، آنچه تا اینجا فرمودید دربارۀ مطالب پیرامونی بیان‌شده در کتاب خاطرات مستر همفر بود. او دربارۀ مأموریتش چه ادعاهای دروغینی بیان کرده است؟

 

در بخش دوم کتاب، همفر گفته است که من همراه نُه فرد دیگر برای مأموریت به جهان اسلام اعزام شدم. براساس مطالب بیان‌شده در کتاب، همفر در آن زمان بیست سال داشته است. تاریخ اعزام او هم سال ۱۷۱۰م است. ما اگر ۱۱۱۱ق را سال تولد محمد بن عبدالوهاب در نظر بگیریم، او ۹۵سال عمر کرد، اما اگر سال ۱۱۱۵ق را ملاک قرار دهیم، ۹۱ساله بود که فوت کرد. با توجه به آنچه همفر دربارۀ سال اعزامش به مأموریت گفته و نیز سال تولد بنیان‌گذار وهابیت، در زمان اعزام او، محمد بن عبدالوهاب یا ده سال داشته است یا پنج سال. حال اگر زمان سپری‌شده برای رسیدن همفر به محل زندگی محمد بن عبدالوهاب را در نظر بگیریم، در زمان ملاقات این دو با هم، محمد بن عبدالوهاب هشت یا دوازده سال داشته است. نکتۀ تعجب‌برانگیز این قضیه آنجاست که همفر در کتاب بیان کرده است که او در آن زمان، افزون بر تسلط بر زبان عربی، زبان فارسی و ترکی هم متوجه می‌شد.

 

زمانه: نکتۀ شگفت‌آور دیگر این است که چگونه وزارت مستعمرات به توانایی‌های جوانی بیست‌ساله اعتماد کرده و او را شایستۀ چنین مأموریتی دانسته است؟

 

بله؛ البته خودش در کتاب گفته که دوره‌های آموزشی را پشت سر گذارده و پس از آن، او را برای انجام دادن این مأموریت توانمند دیده‌اند، اما نگفته که این دوره‌ها چه بوده است. مشخص نیست که نظام آموزشی آن زمان چگونه بوده است، اما اگر در آن دوره نیز مانند امروز در هیجده‌سالگی دورۀ آموزش‌های اولیه (در حد دیپلم) پایان می‌یافت، همفر فقط دو سال فرصت داشت که این دوره‌ها را پشت سر گذارد و همۀ درس‌هایی را فراگیرد که لازم است جاسوسی حرفه‌ای ــ آن هم جاسوسی که قرار است چنین مأموریت خطیری را برعهده گیرد ــ بیاموزد. خود او در جایی از خاطراتش گفته است: «اما در این مورد نگرانی نداشتم؛ زیرا مسلمانان تسامح، سعۀ صدر و خوش‌گمانی را از پیامبرشان آموخته‌اند و بدگمانی نزد آنها چون بدگمانی برای ما نیست». همفر در خیلی از بخش‌های کتابش از اسلام و مسلمانان و پیامبر(ص) تعریف کرده است، به گونه‌ای که به نظر می‌رسد مسلمانی آن را نوشته و این تعاریف را از زبان همفر بیان کرده است؛ برای مثال در یک جا گفته است: من وقتی این نظم و محبت و صمیمیت میان مسلمانان را دیدم، پشیمان شدم که چرا باید به چنین مأموریتی فرستاده شوم و چرا باید علیه مسلمانان توطئه کنم. این مطالب بیشتر شبیه داستان‌سرایی فردی مسلمان است.

 

در همین بخش اول، همفر از چند آموزۀ اسلامی تعریف و ابراز تأسف کرده است که چرا این آموزه‌ها در تعالیم مسیحی نیست. نویسنده پیوسته تلاش کرده است نشان دهد که همفر مسیحی معتقدی است.

 

زمانه: نویسنده منتقد حکومت عثمانی است و انحطاط آن را معلول سیاست‌های این حکومت معرفی کرده و از سوی دیگر بیان نموده است که محمد بن عبدالوهاب با شیعیان رابطه دارد؛ یعنی نویسندۀ این کتاب رویکردی مثبت نسبت به تشیع و نگاهی انتقادی به عثمانی دارد. این نشانه‌ای است از اینکه نویسنده، همفر نیست و کتاب جعلی نوشته شده است. با توجه به این گونه موارد، به نظر شما این کتاب را بیشتر به کدام گفتمان می‌شود منتسب کرد؛ یعنی نویسنده شیعه است یا اهل سرزمین‌های زیر فرمانروایی عثمانی یا فرد عربی که مخالف وهابیت است؟

 

اگر این فرض که نویسندۀ کتاب مستر همفر نیست درست باشد، با توجه به مطالب کتاب به احتمال زیاد، نویسندۀ آن مسلمانی اصلاح‌طلب بوده است که در قرن نوزدهم یا اوایل قرن بیستم در استانبول زندگی می‌کرد. دلیل آنکه شهر استانبول را محل زندگی او معرفی می‌کنم این است که در آن زمان این شهر جایگاه روشنفکران جهان اسلام بوده است. بسیاری از ایرانیان دورۀ قاجار نیز زمانی که از حکومت آزرده‌خاطر می‌شدند، به این شهر می‌رفتند. یکی از این افراد سیدجمال‌الدین اسدآبادی بود.

 

دربارۀ اینکه نویسندۀ این کتاب شیعه بوده است یا خیر، باید گفت که اگر هم شیعه بوده چندان سنتی نبوده است. او بیشتر تجددطلب بوده است. بسیاری از بخش‌های نوشتۀ او درواقع باژگونه‌ای از شعارهای اتحاد اسلام است (رجال اتحاد اسلام خود از پیشگامان اصلاح‌طلبی در جهان اسلام بودند)؛ یعنی آنچه گفته عکس خواسته‌های این گروه است؛ برای مثال در جایی گفته است که محمد بن عبدالوهاب باید در مدارس، علما و طلاب را علیه خلیفه تهییج کند، خلیفه فردی ناشایست است و عیش و عشرت می‌کند و جهان اسلام را به سوی ضعف برده است و درواقع انگلستان می‌خواهد نهاد خلافت را تضعیف کند. این گفته‌ها درست برخلاف شعارهای اتحاد اسلام است که می‌گفتند نهاد خلافت را باید تقویت کرد.

 

نویسندۀ این کتاب انتقادهای شدیدی به نهاد خلافت عثمانی و نیز حکومت ایران دارد، اما این نگاه منتقدانه، منهدمانه یا به عبارتی انهدام‌طلبانه نیست، بلکه اصلاح‌طلبانه است. صاحب این نگاه منتقدانه ممکن است فردی از عثمانی بوده باشد که خواهان اصلاح نهاد خلافت بوده است یا اهل ایران و شیعه‌ای  بوده باشد که نقدهایی نسبت به وضع آن زمان جهان اسلام داشته است.

 

زمانه: بحث سفر محمد بن عبدالوهاب به ایران یکی از بخش‌های مهم این کتاب است. البته دربارۀ اصالت این سفر و واقعیت داشتن آن بحث‌های متعددی وجود دارد، اما یکی از منابع غیر فارسی که بر این قضیه تأکید کرده همین خاطرات است. در این کتاب از سفر و شهرهای ایران صحبت می‌شود؛ آیا می‌شود آن را دلیل دیگری دانست بر اینکه ــ همان طور که شما گفتید ــ نویسندۀ این خاطرات فردی ایرانی است؟

 

اتفاقاً برعکس، این مطالب دلیل ایرانی بودن نویسنده را تضعیف می‌کند. شایان ذکر است که در این کتاب، هم مطالبی هست که این گمان را که نویسنده فردی شیعی و ایرانی بوده است تقویت می‌کند و هم مطالبی هست که این گمان را تضعیف می‌نماید و این ظن را به ذهن می‌رساند که اگر هم نویسنده، شیعه بوده شیعۀ سنتی نبوده یا اگر ایرانی بوده ایرانی خیلی متعصبی نبوده است. او در بخش‌هایی از کتاب برای انحراف ابن عبدالوهاب از معتقدات شیعیان استفاده کرده است. برای شیعۀ معتقد این خوشایند نیست که برای تسلط بر ابن عبدالوهاب، از موضوع ازدواج موقت مأموری به نام صفیه استفاده شود. ذکر این نکته لازم است که اولین لغزش عملی محمد بن عبدالوهاب، افتادن در دام صفیه است و این با حربۀ تشیع انجام شده است؛ یعنی با استناد به ازدواج موقت.

 

زمانه: شما به نمونه‌های بسیاری اشاره کردید که نشانۀ جعلی بودن این کتاب است؛ از جمله سال تولد ابن عبدالوهاب و سال اعزام همفر به این مأموریت، اما اظهار نظر دربارۀ اینکه نویسنده به کدام یک از گفتمان‌های آن زمان تعلق داشته دشوار است و از محتوای کتاب نمی‌توان به نتیجۀ نهایی رسید.

 

ممکن است نویسندۀ این کتاب یک فرد نباشد، بلکه یک دستگاه باشد؛ برای مثال دستگاه تبلیغاتی ترکان جوان در جنگ جهانی اول؛ زیرا در زمان این جنگ، وهابیت یکی از جنبش‌هایی بود که همدست انگلستان شد و در برابر سپاه عثمانی ایستاد و با آن جنگید. به همین دلیل بود که تا چند سال پیش، ترکان به عرب‌ها می‌گفتند: «برادران خائن». در واقع وهابی‌ها با همکاری انگلیسی‌ها باعث تضعیف نهاد خلافت و در نتیجه اسلام شدند؛ بنابراین نویسنده با نگارش این کتاب کوشیده است وهابیت را از اساس منحرف و محصول بیگانه معرفی کند.

 

احتمال آنکه دستگاهی به نگارش این کتاب دست زده باشد از آن رو بیشتر است که شاید اگر یک فرد آن را می‌نوشت این چنین غلط‌های فاحشی را وارد متن نمی‌کرد. این غلط‌ها نشان می‌دهد که این کتاب بسیار شتاب‌زده نوشته شده است. یکی از نشانه‌های شتاب‌زدگی در نگارش متن این است که در قسمت‌هایی که نیاز به تفصیل نیست مطلب به شکل مفصل بیان شده، اما پس از آغاز کار محمد بن عبدالوهاب، یعنی آنجا که به تفصیل مطالب نیاز است، خاطرات به اختصار نوشته شده است.

 

محتوای این کتاب افزون بر آنکه نشان‌دهندۀ شتاب‌زدگی در نگارش آن است، از این موضوع حکایت می‌کند که انگیزۀ فرد یا دستگاه نویسنده، تخریب سیاسی وهابیت بوده است. بر «تخریب سیاسی» تأکید کردم؛ زیرا در آن کتاب، کمتر از عقاید این جنبش سخن به میان آمده و عقایدی به بنیان‌گذار آن نسبت داده شده است که هیچ شباهتی به عقاید وهابی‌ها ندارد؛ برای مثال گفته است که ابن عبدالوهاب به ابوبکر و عمر اعتقادی نداشت.

 

ادعاهایی که نویسنده (یا نویسندگان) این کتاب دربارۀ محمد بن عبدالوهاب بیان کرده است نشان می‌دهد که او شناختی از بنیان‌گذار وهابیت نداشته و آنچه گفته فقط بر اساس برداشت‌هایش بوده است؛ برای نمونه شنیده بود که محمد بن عبدالوهاب فرد آزاداندیشی بوده و ازهمین‌رو این موضوع را مطرح کرده است که او چهار مذهب اهل سنت را رد و باب اجتهاد را باز می‌کند. نویسندۀ این کتاب، افزون بر آزاداندیش خواندن ابن عبدالوهاب، او را جوانی بدون تعصب ضد شیعی توصیف کرده است (در این گونه موارد است که گمان عثمانی بودن نویسندۀ این کتاب تقویت می‌شود). این موضوع که بنیان‌گذار وهابیت نگاه مساعدی نسبت به مذاهب چهارگانۀ اهل سنت نداشت و آنها را رد می‌کرد مشهور است، اما او فرد آزاداندیشی نبود و رویکرد خوشایندی نسبت به تشیع نداشت و اساس این جنبش مخالفت با تشیع و تصوف بود.

 

شایان ذکر است که با وجود مخالفت شدید وهابیت با تصوف، در این کتاب از آن (تصوف) سخنی به میان آورده نشده است.

 

در قسمت دیگری از کتاب (صفحۀ ۱۳نسخۀ الکترونیک کتاب) همفر گفته است: «به نظر من، خردمندان اهل سنت باید باب اجتهاد را باز کنند وگرنه به زودی همۀ اهل سنت شیعه می‌شوند». این نظر یکی از مواردی است که گمان آن را که نویسنده یک اصلاح‌طلب سنی عثمانی است تقویت می‌کند. به عبارت دیگر نویسنده فردی سنی است که با باز شدن باب اجتهاد در میان اهل سنت موافق است؛ یعنی منتقد وضعیت آن زمان مذهب اهل سنت بوده است. شایان ذکر است که عثمانی بودن نویسنده به معنای ترک بودن او نیست و چه بسا او عثمانی‌مآب یا فردی عراقی، کرد یا آلبانیایی بوده باشد؛ زیرا در آن زمان، این کشورها جزئی از قلمرو امپراتوری عثمانی به شمار می‌آمدند. همچنین عثمانی بودن این نویسنده، ما را ملزم نمی‌کند که او را از اهل سنت بدانیم؛ زیرا ممکن است او شیعۀ ساکن در قلمرو عثمانی باشد.

 

درکل می‌توان گفت که نویسندۀ این کتاب، چه به مذهب اهل سنت ایمان داشته و چه به مذهب تشیع، به یقین از منتقدان وضع حاکم بر آن دوره بوده است. او که صحبت‌هایش را از زبان مستر همفر بیان کرده، خواسته‌هایش را واژگونه مطرح نموده است؛ برای مثال در بحث جامعۀ عثمانی و ایران و روحانیان و علمای شیعی و سنی از جلوگیری از وحدت آنها با هم سخن گفته و نشان داده که او خواهان وحدت است.

 

در بحث شیخ جواد قمی، او گفته است که محمد بن عبدالوهاب چنان مرعوب ادلۀ این شیخ در بحث امامت شد که به پرنده‌ای در دست او می‌مانست. این گفته گمان سنی بودن نویسنده  ــ یا نویسندگان ــ را تضعیف می‌کند و نمی‌توان تشخیص داد که او سنی بوده است یا شیعه

 

باید به این نکته اشاره کرد که هر موضوعی که در این کتاب خاطرات، به محمد بن عبدالوهاب دستور داده می‌شود یا دلایلی می‌آورند که آن را بپذیرد یا آن موضوع به او نسبت داده می‌شود، در واقع موضوعی است که نویسنده با آن مخالف است. یکی از این موضوعات عدم وجوب جهاد است؛ در این کتاب، همفر ابن عبدالوهاب را بر عدم وجوب جهاد قانع می‌کند. این موضوع نشان می‌دهد که نویسنده ــ که ما معتقدیم همفر نیست ــ به جهاد معتقد است. ازآنجاکه عدم وجوب جهاد با سرشت وهابیت همخوانی ندارد ــ هرچند که این جهاد با همراهی انگلستان و علیه حکومت عثمانی انجام شود ــ و به‌ویژه با توجه به اینکه جنبش یادشده با درآوردن شمشیر از نیام و کشتار آغاز شد، معلوم می‌شود که منظور نویسنده جهاد در مقابل کشورهای استعمارگر و بیگانه بوده است.

 

زمانه: تا اینجا شما بیشتر بر بخش اول کتاب تمرکز کردید؛ حال اگر امکان دارد دربارۀ ارتباط همفر با محمد بن عبدالوهاب و شروع دعوت او بر اساس آنچه در این کتاب آمده است صحبت بفرمایید.

 

زمانه: همان طور که پیش از این گفتم، مستر همفر با مسئلۀ ازدواج موقت، صفیه را ــ که یکی دیگر از مأموران انگلستان معرفی شده است ــ به ابن عبدالوهاب نزدیک کرد. پس از آن، او به شرابخواری روی آورد و با این توجیه که حرام بودن شراب به دلیل مستی حاصل از آن است و اگر آب به آن افزوده شود، دیگر مستی نخواهد داشت، نوشیدن آن را حلال شمرد. البته محمد بن عبدالوهاب وقتی برای بار اول شراب نوشید، مست شد. بعد از نوشیدن شراب، عدم وجوب نماز و روزه به او القاء شد. همۀ این کارها تحت تأثیر القائات صفیه و همفر روی داد. البته همفر پس از اینها بنا داشت اعتقاد وی به حضرت محمد(ص) را هم سست کند، اما محمد بن عبدالوهاب به او گفت که اگر به این کارش ادامه دهد، ارتباطش را با او قطع خواهد کرد.

 

در بخش پنجم این کتاب هم توضیح غیردقیقی دربارۀ حوزۀ علمیه نجف مطرح شده است. یکی از علت‌های غیردقیق خواندن این توضیح آن است که هرگز به مؤسس این حوزه اشاره‌ای نشده است. بعد از آن، او انتقادهایی به حوزۀ علمیۀ یادشده وارد کرده است. در اینجا به نظر می‌رسد که نویسنده شیعۀ اصلاح‌طلبی است که دارد یک حوزۀ علمیۀ مطلوب را توصیف می‌کند.

 

این فصل با بیان این موضوع پایان یافته است که همفر به ابن عبدالوهاب گفت: «به استانبول نرو». او دلیل این نهی را ترس همفر از این موضوع عنوان کرده است که بنیان‌گذار وهابیت در آنجا، تحت تأثیر علمای اهل سنت قرار گیرد و دوباره به مذهب قدیمش بازگردد.

 

همان طور که پیش از این گفتم، این کتاب بسیار شتاب‌زده نوشته شده است. این موضوع را به‌ویژه می‌توان از بخش‌های پایانی کتاب دریافت. در این بخش‌ها، نویسنده که گویی از نگارش خسته شده یا قصد پایان دادن به کتاب را داشته، مطالب بسیار پیش پا افتاده و حتی گاه بسیار غیر تاریخی را بیان کرده است؛ برای مثال نام سرزمین تاجیکستان به میان آمده است؛ حال آنکه این سرزمین در دورۀ محمد بن عبدالوهاب و حتی قاجار ــ یعنی تا پیش از تشکیل اتحاد جماهیر شوروی ــ تاجیکستان نامیده نمی‌شد. همچنین او گفته است که ابن عبدالوهاب در سال ۱۱۴۳ق دعوتش را شروع کرد؛ حال آنکه در منابع تاریخی، این موضوع بیان شده است که او پس از مرگ پدرش، یعنی در سال ۱۱۵۳ق، به این کار دست زد

 

شتاب‌زدگی این کتاب من را وا می‌دارد که بگویم این کتاب در آغاز جنگ جهانی اول و چه بسا در میانۀ آن نوشته شده است؛ یعنی وضعیت جنگی مانع آن شده است که برای نگارش کتاب، تحقیقی تاریخی انجام شود تا چنین اشتباه‌هایی در آن رخ ندهد

 

زمانه: جناب آقای دکتر، قصد دارم گفت‌وگو را با این پرسش پایان دهم که استفاده از چنین منابعی در نقد وهابیت چه خطرهایی، هم از نظر تقویت وهابی‌ها و هم قرار گرفتن شیعیان در موضع ضعف دارد؟ به عبارت دیگر استفادۀ شیعیان از منابعی مانند این کتاب ــ که بر جعلی بودنش حتی علمای اهل سنت انگشت تأکید نهاده‌اند ــ در نقد وهابیت، به این جنبش، که از جهل ما نسبت به این قضیه استفاده می‌کند، چقدر کمک می‌نماید و چقدر باعث ناموفق بودن ما در مبارزه با وهابیت می‌شود؟

 

 – در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که وهابیت گفتمانش را بازسازی کرده است، اما ما این کار را آن گونه که آنها انجام داده‌اند انجام نداده‌ایم. یکی از کارهایی که آشکارکنندۀ این موضوع است مقایسۀ شیوۀ دعوت و تبلیغ وهابیت در آغاز با اکنون است. با این مقایسه مشخص می‌شود که شیوۀ کنونی دعوت این جنبش با گذشته بسیار تفاوت پیدا کرده است. با نگاهی به رسانه‌های وهابی‌ها و نیز منابع اخیرشان روشن می‌شود که آنها از خود، چهرۀ روشنفکر دینی منتقد ارائه می‌کنند؛ روشنفکری که قصد دارد گفتمانی عالمانه برقرار کند. آنها در گذشته همه را تکفیر می‌کردند و اگر این به قول آنها کافران تسلیم نمی‌شدند، آنها را از دم شمشیر می‌گذراندند. در واقع وهابی‌ها در عرصۀ مذهبی و تبلیغی بسیار پیش رفته‌اند.

 

دربارۀ استفادۀ ما از چنین کتاب‌هایی در رد وهابیت باید بگویم که اگر هم در کوتاه‌مدت، استناد به این مطالبِ جعلی مفید باشد، در بلندمدت نتیجۀ عکس خواهد داد؛ زیرا پس از پی بردن مخاطب به جعلی بودن این کتاب، همۀ استنادهای ما به مطالب این کتاب هم زیر سؤال خواهد رفت.

 

به نظر من در بحث وهابیت، ابتدا باید میان وهابی‌ها و سلفی‌ها تمایز قائل شد؛ زیرا آنها با هم یکی نیستند؛ سلفی‌ها هم خود به چند گروه تقسیم می‌شوند که سلفی‌های تکفیری و سلفی‌های جهادی نمونه‌ای از آنها هستند. البته ممکن است فردی هم وهابی باشد و هم سلفی جهادی، اما اینها الزاماً یکی نیستند؛ پس باید آنها را از هم جدا کرد و باب گفتمان را با همۀ آنها به جز سلفی‌های تکفیری گشود؛ زیرا نمی‌توان وجود آنها را انکار کرد.

 

خیلی جاها از سلفی‌های تندرو و وهابی‌ها با عنوان خوارج نام می‌برند. در گذشته عمر بن عبدالعزیز، خلیفۀ اموی، کارهایی انجام داد که سرانجام خوارج ناچار شدند شمشیرها را بر زمین گذارند و با او به گفت‌وگو نشینند. حال با توجه به اینکه این خوارج جدید (سلفی‌ها و وهابی‌ها) خود به چندین گروه متفاوت، به‌ویژه در حوزۀ عمل، تقسیم می‌شوند، اگر باب گفت‌وگو با آنها باز شود، بهتر جواب می‌گیریم؛ با این کار حتی می‌توانیم تفاوت آنها را بهتر تشخیص دهیم و نسبت به وقتی که آنها را یک کلیت واحد در نظر می‌گیریم، به هدفمان نزدیک‌تر شویم.  

 

وهابی‌ها برای مخالفت با شیعیان بر روی موضوع خلافت ابوبکر و عمر انگشت می‌نهند؛ یعنی موضوعی که نقطۀ اشتراک جهان اهل سنت، اعم از وهابی و غیر وهابی و صوفی، است. با این کار، آنها میدان بازی را تعیین می‌کنند؛ حال آنکه ما نباید اجازۀ چنین کاری را به آنها بدهیم. در گفت‌وگو با آنها بهترین حربه‌ای که می‌توانیم به کار بریم حربه‌ای است که عقل و منطق نمی‌تواند آن را رد کند؛ برای نمونه می‌توان گتفت: شما وهابیان چه حقی دارید که مذهب خود را به ما تحمیل کنید؟! شما فقط می‌توانید مذهبتان را تبیین کنید (یعنی از آن دفاع کنید) و حتی نمی‌توانید تبلیغ کنید؛ زیرا تبلیغ مستلزم تخریب مذهب طرف مقابل است. همچنین می‌توان به آنها گفت: شما اجازه نداشتید سرزمین حجاز را متعلق به مذهب خودتان بدانید و همۀ قبور را با خاک یکسان کنید. با این حربه‌ها می‌توان میدان بازی را تعیین کرد و در گفت وگو با آنها موفق بود. افزون بر این، در پاسخ به این اتهام که سلفی‌های نفتی (عربستان) به شیعیان ایران وارد می‌کنند و آنها را در پیوند با یهود و نصارا معرفی می‌نمایند ــ و برای اثبات سخن خود به دورۀ صفویه اشاره می‌کنند ــ باید گفت: پیدایش شما در نقشۀ سیاسی جهان بر اثر همکاری با استعمار بوده است. شما می‌گویید که شاه اسماعیل صفوی با حمله به عثمانی باعث تضعیف اسلام شد، اما خودتان در آغاز جنگ جهانی اول، هم‌پیمان بریتانیا و فرانسه شدید و کمر خلافت عثمانی را شکستید. البته قصد من دفاع از شاه اسماعیل نیست، اما باید گفت که در آن زمان شاه اسماعیل نمی‌دانست که قرار است قدرت‌های استعماری برای تضعیف جهان اسلام چه‌ها کنند، اما در زمان جنگ جهانی اول این اقدامات آشکار شده بود.  

 

زمانه: جناب آقای دکتر اردوش، سپاس‌گزارم که وقتتان را به ماهنامۀ زمانه دادید و این چنین جامع دربارۀ موضوع بحث صحبت فرمودید.

 

منبع: سایت پیشینه.

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=20045

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب