از بزرگان بنيهاشم، عمو و دشمن سرسخت رسول خدا(صلي الله عليه و اله)
عبدالعُزّي بن عبدالمطّلب بن هاشم، از تيره بنيهاشم قبيله قريش به شمار ميرود.[1]كنيه اصلي او ابوعتبه است.[2]برخي فرزندي به نام لهب براي او برشمرده و از اين رو، كنيهاش را ابولهب دانستهاند.[3]لهب به معناي آتش[4]، بلندي شعلههاي آتش[5]، شعلههاي آتش بيدود و مانند آن آمده است.[6]برخي گفتهاند چون جايگاه او دوزخ است، خداوند به او كنيه ابولهب داد.[7]
در واقع، به سبب گلگوني[8]و زيبايي چهرهاش[9]پدرش او را ابولهب خواند[10]و سپس وي به همين كنيه شهرت يافت. در قرآن نيز از او با اين كنيه ياد شده است. (مسد/111، 1) بعضي دليل پرهيز قرآن از ذكر نام اصلي وي را چنين دانستهاند كه قرآن هرگز واژه عبد را به غير خدا اضافه نميكند.[11]
زندگينامه
هيچ منبعي به زمان تولد ابولهب اشاره نكرده است. برخي سن وي را هنگام مرگ در سال دوم ق. 70 سال گفتهاند.[12]در اين صورت، وي حدود 15 سال پيش از عام الفيل زاده شده است. اما شواهدي اين سخن را رد ميكنند. در ميان فرزندان عبدالمطلب، ابولهب پس از ابوطالب و پيش از حمزه، عباس و عبدالله زاده شده است. با توجه به تولد ابوطالب 35 سال پيش از عام الفيل[13]و 25 ساله بودن عبدالله هنگام وفات در عام الفيل[14]ميتوان گفت ابولهب ميان سالهاي 35 تا 25 پيش از عام الفيل زاده شده است.
پدرش عبدالمطلب رئيس بنيهاشم و بزرگ قريش بود و مادرش لُبني بنت هاجر بن عبدمناف بن ضاطر از قبيله خُزاعه بود كه پيش از قريش بر مكه رياست داشت.[15]همسرش عوراء[16]اُم جميل بنت حرب بن اُميه، خواهر ابوسفيان[17]بود كه در قرآن {حمالة الحطب} خوانده شده است. (مسد/111، 4) وي اشعاري نيز در هجو پيامبر دارد.[18]جز وي همسري ديگر براي ابولهب ياد نشده و همه فرزندان ابولهب را از او دانستهاند.
ابولهب و حرم مكي
ابولهب از مدعيان رياست بنيهاشم و مناصب آنان در مكه بود. گويند: پس از عبدالمطلب فرزندش زبير، برادر تني ابوطالب و عبدالله، رياست بنيهاشم را به دست گرفت و منصب سقايت و رفادت را عهدهدار شد. اين روند تا زمان وفاتش يعني30 و چند سال پس از عام الفيل ادامه داشت.[19]با مرگ زبير، رياست بنيهاشم رسماً به ابوطالب رسيد؛ اما وي در اواخر عمر بر اثر فقر و ديوني كه به عباس داشت، دو منصب سقايت و رفادت را به او واگذاشت.[20]
با توجه به آيه 2 مسد/111 ابولهب ثروتي اندوخته بود و قدرت پرداخت ديون ابوطالب را داشت. وي همانند عباس از ثروتمندان بنيهاشم و بازرگانان بنام قريش بود كه به سفرهاي تجاري شام ميرفت. بر پايه گزارشي، در سفري كه فرزندش در نواحي شام دريده شد، وي نيز حضور داشت.[21]پس ميتوان دريافت كه دور ماندن وي از مناصب مكه، جنبه اقتصادي نداشته و به دليلهاي ديگر از جمله برخي ويژگيهاي اخلاقي او و دستبردش به كعبه بوده است.
ابولهب مانند ديگر مشركان قريش در روزگار جاهليت بت ميپرستيد. وي به بت عُزّيٰارادت بيشتر داشت. بت عُزيٰاز دو بت ديگر، لات و منات، جديدتر بود و پس از آن دو مورد پرستش قرار گرفت و نزد قريش به بزرگترينِ بتها تبديل شد كه به زيارتش رفته، برايش قرباني ميكردند.[22]دلبستگي او به اين بت شگفتآور بود. ابواُحيحه، سعيد بن العاص بن امية بن عبدالشمس بن عبدمناف، متوليِ بت عزي، چون به حال احتضار افتاد، از بيم آن كه اين بت پس از وي پرستيده نشود، ميگريست. ابولهب وي را دلداري داد و سوگند ياد كرد كه عُزّيٰتا آن روز به سبب وي پرستيده نشده و بر اثر مرگ او نيز پرستش آن ترك نخواهد شد. ابواُحيحه از دلبستگي ابولهب به پرستش عُزّيٰبه شگفت آمد و وي را جانشيني مطمئن براي خود دانست.[23]گويند ابولهب از آن پس ميگفت: اگر عُزّيٰپيروز گردد، با خدمتي كه به او كردهام، در امان هستم و اگر محمد پيروز شود ـ كه نميشود ـ برادرزاده من است.[24]
اندكي پيش از بعثت پيامبر، ابولهب به سرقت گنجينه و دو غزال كعبه متهم شد. اين دو غزال زرين را قبيله جرهم دفن كرده بودند و عبدالمطلب هنگام حفر زمزم، آنها را يافت.[25]شخصي به نام قيس بن عدي از بنيسهم[26]، گروهي از جوانان قريش از جمله ابولهب را كه به خانهاش براي شرابخواري و آوازخواني رفتوآمد داشتند، به سرقت غزال كعبه تحريك كرد.[27]برخي خود ابولهب را تحريكگر دانستهاند؛ زيرا وي خود را از اين دو غزال كه به پدرش تعلق داشت، داراي سهم ميدانست.[28]زبير و ابوطالب، برادران بزرگتر ابولهب، برآشفتند و سوگند ياد كردند كه اگر به سارق دست يابند، دست او را قطع خواهند كرد. آن دو پس از دستيابي به سارقان دستشان را قطع كردند و چون خواستند دست ابولهب را قطع كنند، داييهاي وي كه از قبيله خزاعه بودند، به حمايت از وي برخاستند و با قدرت و نفوذشان او را از اين مجازات رهانيدند.[29]
آوردهاند كه ابولهب در دوران جاهليت به زناكاري شهرت داشت. وي همراه عاص بن وائل، امية بن خلف، ابوسفيان بن حرب و … در يك زمان با نابغه، مادر عمرو بن عاص كه همراه دخترانش به مكه آمده بود، درآميخت و آنگاه عمرو زاده شد. همه اينان بر سر انتساب عمرو به خود به ستيز برخاستند. نابغه از آن رو كه عاص بن وائل به دخترانش بيشتر بخشش ميكرد، عمرو را به او نسبت داد.[30]
ابولهب و پيامبر(صلي الله عليه و اله)
در گزارشي آمده كه چون ثويبه ولادت پيامبر را به مولاي خود ابولهب بشارت داد، وي به پاس اين خبر خوش او را آزاد كرد و ثويبه پيامبر را شير داد.[31]آوردهاند كه پس از مرگ ابولهب، وي را درخواب ديدند و از حالش پرسيدند. گفت: پس از شما راحتي نيافتم، جز اين كه از انگشتم به سبب آزاد كردن ثويبه مينوشم.[32]اما اين ماجرا پذيرفتني نيست؛ زيرا آزادي ثويبه بيش از 50 سالِ بعد، پس از هجرت رخ داده است.[33]حتي به سبب آن كه وي پيامبر را شير داده بود، خديجه قصد داشت او را از ابولهب خريده، آزاد كند؛ ولي ابولهب از فروش وي خودداري كرد.[34]
عبدالمطلب تختي را كه از عبدمناف ارث برده بود، كنار بيت الحرام نصب كرده، بر آن مينشست و بزرگان و فرزندانش پيرامونش جمع ميشدند. كسي جز عبدالمطلب جرئت نشستن بر اين تخت را نداشت. يك روز كه بزرگان پيرامون آن تخت گرد آمده بودند، محمد خردسال آمد و بر آن نشست. ابولهب معترض شد و كوشيد با خشونت او را پايين آورد. اما عبدالمطلب بر سرش فرياد زد و او را از اين كار بازداشت و وي شرمنده بر جاي خود نشست.[35]
هنگام احتضار عبدالمطلب، ابولهب براي سرپرستي فرزند عبدالله داوطلب شد. اما عبدالمطلب به او گفت: شرّ خود را از محمد بازدار! سپس سرپرستي وي را به ابوطالب سپرد[36]كه به نزديكي و محبت بيشتر ميان محمد و او انجاميد. روزي در ستيز ميان ابولهب و ابوطالب، ابولهب او را بر زمين زد و بر سينهاش نشست. محمد جوان به ابوطالب كمك كرد تا بر ابولهب فائق آيد. ابولهب به وي اعتراض كرد: من و او هر دو عموي تو هستيم. چرا به او كمك كردي؟[37]برخي همين رخداد را باعث دشمني ابولهب با پيامبر ميدانند؛ اما اين ديدگاه اختلافهاي اساسي اين دو را در حد درگيريهاي شخصي فروميكاهد. در اين زمينه، نبايد اموي بودن همسر وي اُمجميل را با توجه به رقابتهاي ديرين بنياميه و بنيهاشم، از نظر دور داشت.
با اين همه، رفتار ابولهب با پيامبر پيش از بعثت مثبت بوده است. آنچه ميان آن دو رخ داده، از قبيل اتفاقاتي است كه ميان هر عمو و برادرزادهاي درآن روزگار ميتوانست رخ دهد. شاهد اين ادعا، ازدواج پسران ابولهب، عتبه و عتيبه، با دختران رسول خدا(صلي الله عليه و اله) است. اين ازدواجها تنها در صورتي ممكن بود كه روابط نسبتاً خوبي ميان آنان برقرار باشد. اما پس از آشكار شدن دعوت پيامبر(صلي الله عليه و اله)، روابط ابولهب با او سخت رو به تيرگي نهاد و وي به يكي از سرسختترين دشمنان پيامبر بدل گشت.
با گذشت سه سال از بعثت پيامبر(صلي الله عليه و اله)، در پي نزول آيه {وَأَنذِر عَشِيرَتَكَ الأقرَبِينَ} (شعراء/26، 214) و در روز دعوت خويشان پيامبر(صلي الله عليه و اله) كه عموهاي ايشان، ابوطالب و ابولهب و عباس و حمزه نيز حضور داشتند، ابولهب مانع سخن گفتن پيامبر(صلي الله عليه و اله) شد و گفت: محمد شما را جادو كرده است. وي مجلس را بر هم زد و خويشان پيامبر را پراكنده كرد.[38]گفتهاند برخي از زنان بنيهاشم كه از حضور ابولهب در اين جلسه واهمه داشتند، از پيامبر(صلي الله عليه و اله) خواستند تا از دعوت وي چشمپوشي كند.[39]
در جريان دعوت عمومي، پيامبر(صلي الله عليه و اله) قريشيان را گرد آورد و روي سنگي نزديك كوه صفا رفت و به ابلاغ رسالت خويش پرداخت. ابولهب برخاست و فرياد زد: زيان باد تو را! آيا ما را براي همين گرد آوردي؟ و سپس مردم را پراكنده كرد. برخي آوردهاند پيش از آن كه پيامبر(صلي الله عليه و اله) كنار كوه صفا سخن آغاز كند، ابولهب ميخواست مجلس را بر هم زند؛ اما ابوطالب با نهيبي كه به او زد، وي را از اين كار بازداشت.[40]خداوند در پاسخ سخن ابولهب، سوره مَسَد را نازل كرد[41]و فرمود: بريده باد هر دو دست ابولهب و مرگ بر او باد! هرگز مال و ثروتش و آنچه فرادست آورده، به حالش سودي نبخشد. به زودي وارد آتشي شعلهور و پرلهيب شود و نيز همسرش، در حالي كه هيزمكش است و طنابي از ليف خرما بر گردن دارد، همراه او خواهد بود. (مسد/111، 1-5) در اين آيات، خداوند بر خلاف روش معمول در قرآن، از ابولهب نام برده و همسرش را ياد كرده و به صراحت آن دو را اهل دوزخ خوانده و عذابي سخت را به آنان وعده داده است. نيز در سبب نزول اين سوره گويند: ابولهب منكر قيامت و رستاخيز بود و عقيده داشت: محمد ما را از رخدادهاي پس از مرگ ميترساند؛ اما آنگاه كه مرده باشيم، وعده و وعيدهاي او به ما نميرسد. سپس دو دست خويش را باز ميكرد و در آن ميدميد و ميگفت: چيزي كه آن را باد برده است، چگونه ميتوان بازيافت؟ آنگاه خداوند سوره تبّت را فرستاد.[42]در اين صورت، سوره را اينگونه بايد معنا كرد: هلاك و زيانكار باد دستهاي ابولهب كه چنين مثال آورد و منكر روز قيامت شد. وي در آتش جهنم ميگدازد و نه مال به فرياد وي ميرسد و نه دستاورد دنيا او را سودي دارد.
از گزارشها برميآيد كه اندكي پيش از بعثت، رقيه و اُم كلثوم، دختران پيامبر، به ترتيب به عقد عتبه و عتيبه/ عتيق، پسران ابولهب، درآمدند و پس از بعثت پيامبر و پيش از آميزش، از آنها جدا شدند.[43]البته برخي اين دو را دختران پيامبر ندانستهاند.[44]در چگونگي طلاق آنان، برخي گويند: هنگامي كه سوره مسد نازل شد، پيامبر عتبه را فراخواند و از او خواست كه رقيه را طلاق دهد. اُم جميل نيز كه چنين ديد، فرزندش را تحريك كرد كه همسرش را طلاق دهد.[45]دستهاي ديگر گويند: قريشيان برآن شدند تا با طلاق دختران پيامبر، ايشان به آنان مشغول شده، از انجام رسالتش بازماند. از اين رو، نزد دامادهاي پيامبر رفتند و درخواست خود را مطرح كردند. ابوالعاص بن ربيع، شوهر زينب دختر بزرگ پيامبر، نپذيرفت؛ اما عتبه، شوهر رقيه، به اين خواسته تن داد، به اين شرط كه آنان دختر أبان بن سعيد بن عاص يا سعيد بن عاص را به همسري او درآورند.[46]بعضي نيز گويند: چون سوره مسد نازل شد، ابولهب فرزندانش را خواست و به آنان دستور داد تا دختران پيامبر را طلاق دهند و آنان نيز چنين كردند.[47]عتيبه كه از ام كلثوم جدا شده بود، نزد پيامبر آمد و گفت: به دين تو كافرم و دخترت را طلاق دادم. نه تو مرا دوست بدار و نه من تو را دوست ميدارم. سپس به پيامبر حمله كرد و پيراهن ايشان را دريد. پيامبر وي را چنين نفرين كرد: «اللهم سلط عليه كلباً من كلابك».[48]هنگامي كه وي عازم سفر تجاري به شام بود و شب در مكاني براي استراحت ماند، شيري او را كه ميان دوستان و كالاها پناه گرفته بود، يافت و دريد.[49]
بسياري از منابع، نفرين پيامبر و دريده شدن به دست شير را درباره عتبه دانستهاند و عللي براي آن برشمردهاند؛ همچون: طلاق دادن رقيه به تحريك والدينش[50]، سبّ و آزار پيامبر، و كافر دانستن خود در پي نزول سوره والنجم.[51]اما گويا شخص نفرين شده عتيبه است[52]؛ زيرا منابع تصريح دارند كه عتبه همراه معتب هنگام فتح مكه اسلام آورد[53]و در جنگ حنين، در ركاب پيامبر جنگيد و استقامت نشان داد.[54]سفر تجاري عتيبه به شام و دريده شدنش چند سال پيشتر رخ داد[55]و فرزندي از او نماند.[56]گويا اشتباه ميان اين دو نام بيشتر از املاي دو اسم عتبه و عتيبه نشئت گرفته باشد.
ابولهب و همسرش اُمجميل در مكه همسايه پيامبر بودند. ايشان بعدها از اين همسايگي همواره به بدي ياد ميكرد و ميفرمود: در ميان دو همسايه شرور و آزارگر، ابولهب و عقبة بن ابيمعيط، قرار گرفته بودم كه هر روز كثافات حيوانات را بر در خانهام ميريختند.[57]روزي حمزة بن عبدالمطلب، ابولهب را در حال ريختن كثافات بر در خانه پيامبر ديد و مقداري از آن را برداشت و بر سر خود او ريخت. از آن پس اين آزار كمتر شد.[58]وي از تهمت و افترا نيز براي آزار پيامبر بهره ميبرد. بر پايه گزارشي، روزي پيامبر در مسجد بود و ابولهب سنگي را بالا برد تا به پيامبر بزند. اما دستش در هوا خشك شد و نزد ايشان به تضرع و زاري برخاست و پيمان بست كه اگر او را عفو كند، ديگر ايشان را نيازارد. ولي به محض رها شدن، به ايشان گفت: تو جادوگري توانا هستي.[59]
به نقل ابن عباس، وليد بن مغيره هنگام موسم حج از قريش خواست تا براي جلوگيري از گسترش اسلام در خارج مكه راهي بيابند. هر كس پيشنهادي داشت. ابولهب گفت: من ميگويم او شاعر است. در پاسخ اين تهمت او آيه41 حاقّه/69: {وَمَا هُوَ بِقَولِ شَاعِرٍ…} نازل شد و پيامبر را از آن مبرا دانست.[60]نيز ذيل آيات 94-95 حجر/15 آوردهاند كه ابولهب يكي از مسخره كنندگان بود كه خداوند وعده داد تا پيامبر را از شر آنان نگاه دارد.
پس از آشكار شدن دعوت، پيامبر در موسم حج به منزلگاههاي حاجيان ميرفت يا در بازارهاي عكاظ، مجنه و ذي المجاز آنان را به گونههاي مختلف به اسلام فراميخواند. اما ابولهب همواره در پي وي بود و ايشان را ميآزرد و با شيوههاي گوناگون در ناكام گذاشتن دعوتش ميكوشيد.[61]آوردهاند گروهي كه قصد داشتند براي شنيدن سخنان پيامبر نزد وي روند، براي تحقيق از ابولهب خواستند درباره پسر برادرش با آنان سخن گويد. وي به طعنه گفت: هنوز نتوانستهايم جنون وي را درمان كنيم. پس آن گروه بازگشتند و با پيامبر ملاقات نكردند.[62]در موسم حج كه پيامبر در پي دعوت حجگزاران به اسلام بود، ابولهب به دنبال او ميرفت و ميگفت: اين پسر برادر من است كه دروغ ميگويد و جادو ميكند.[63]
ابولهب در محاصره اقتصادي مسلمانان در شعب ابيطالب، با مشركان همراه شد و تنها فرد از بنيعبدالمطلب بود كه وارد شعب نشد.[64]وي بازرگانان را تحريك ميكرد كه قيمت كالاهايشان را براي مسلمانان بسيار بالا ببرند تا توان خريد از آنان گرفته شود و در تأمين نيازمنديهايشان با مشكل روبهرو گردند.[65]پس از درگذشت ابوطالب، دشمني و آزار قريش فزوني يافت. بر پايه گزارشي، هنگامي كه ابولهب به رياست بنيهاشم رسيد، نزد پيامبر آمد و گفت: به همان شيوه كه در زمان زندگي ابوطالب رفتار ميكردي، رفتار كن. سوگند به لات! تا من زنده باشم، كسي بر تو دست نخواهد يافت. در اين هنگام، ابن عيطله، پيامبر(صلي الله عليه و اله) را دشنام داد و ابولهب به او حمله برد و از پيامبر دفاع كرد. چون اين خبر به ديگر مشركان رسيد، آنان تحريك ابولهب پرداختند تا وي حمايتش را از پيامبر برداشت.[66]برخي محققان به ادلهاي اين گزارش را رد كردهاند.[67]در پي شروع آزار بيباكانه قريش، پيامبر(صلي الله عليه و اله) همراه زيد بن حارثه در اواخر شوال سال دهم بعثت به طائف رفت.[68]
ابولهب در ماجراي دار الندوه نيز حضور داشت[69]كه تصميم به قتل پيامبر گرفتند و بر آن شدند تا مرداني از همه طوايف قريش، از جمله ابولهب، در اين توطئه شركت كنند. پس از وفات ابوطالب، نفوذ ابولهب در ميان بنيهاشم افزايش يافته بود و او رياست بنيهاشم را از آن خود ميدانست. بر اثر دشمني بارز وي با پيامبر، آن اتحاد پيشين كه در ميان بنيهاشم به پشتوانه و حمايت ابوطالب وجود داشت، ممكن نبود.[70]به نقل بسياري از منابع، جبرئيل خبر اين توطئه را به پيامبر داد.[71]ابن سعد آگاهي پيامبر را از طريق شخصي به نام رقيعة بن ابوصيفي دانسته است.[72]در شب موعود 40 نفر از قريشيان خانه پيامبر را محاصره كردند. آنان نخست قصد داشتند همان آغاز شب به خانه پيامبر هجوم برند. بر پايه گزارشي، ابولهب قريش را از حمله شبانه بازداشت.[73]او و دوستانش تا صبح منتظر خروج پيامبر شدند[74]؛ اما صبحگاه فهميدند كه ايشان از خانه بيرون رفته و علي(عليه السلام) را به جاي خود خوابانده است.[75]بدين ترتيب، ابولهب و ديگر نمايندگان قريش در اين توطئه ناكام ماندند.
ابولهب در نبرد بدر، نخستين برخورد جدي مسلمانان با قريش، شركت نداشت. گويند: هر يك از قريشيان كه به بدر نرفت، كسي را به جاي خود فرستاد. ولي ابولهب دشمن سرسخت رسول خدا(صلي الله عليه و اله) از اين كار سر باززد. بزرگان قريش به او گفتند: تو از بزرگان و سروران قريش هستي. اگر همراهي نكني، افراد قومت آن را بهانه و دستاويز قرار داده، به جنگ نميآيند. بنا بر اين، يا خود در جنگ شركت كن و يا كسي را به جاي خويش بفرست! ابوجهل كه از اسلام آوردن او بيم داشت، براي تحريك وي سوگند ياد كرد: ما تنها براي حفظ دين تو و پدرانت به خشم آمدهايم و به جنگ ميرويم. گويند: ابولهب از ترس خوابِ خواهر خود، عاتكه، به اين جنگ نميرفت. عاتكه در خواب ديده بود كه مردي در ابطح، كعبه و بالاي كوه ابوقبيس، سه بار فرياد زد: شما تا سه روز ديگر به كشتارگاه خود ميرويد. سپس سنگي را از فراز كوه به زير افكند كه هر بخش از آن به يكي از خانههاي قريش، جز بنيهاشم و بنيزهره، وارد شد. ابوجهل از شنيدن اين خواب بسيار خشمگين بود و ميگفت: نبوت در مردان بنيهاشم كم بود كه زنانشان نيز ادعاي آن را دارند![76] ابولهب معتقد بود كه خواب عاتكه حتماً محقق خواهد شد. نقل شده كه او در برابر بخشش 4000 درهم كه از عاص بن هشام بن مغيره طلب داشت و او نميتوانست بپردازد، وي را به جاي خويش به اين جنگ فرستاد.[77]گويند: وي اين پول را در قمار از عاص برده بود.[78]
ابولهب هر چند در نبرد بدر شركت نكرد، سرسختانه پيگير اخبار آن بود. خبر كشته شدن قريشيان در بدر هنگامي به وي رسيد كه كنار زمزم نشسته بود. او از برادر زادهاش ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب از چگونگي كارزار پرسيد و چنين شنيد: «چون با مسلمانان روبهرو شديم، آنان هرگونه خواستند، ما را كشتند و اسير كردند. سوگند ميخورم كه مرداني سپيد چهره را ميان آسمان و زمين سوار بر اسبهاي ابلق ديدم كه هيچ چيز ياراي ايستادگي در برابرشان را نداشت. آنان فرشتگاني بودند كه مسلمانان را ياري ميكردند.» ابولهب سخت برآشفت و او را زير ضرب و شتم گرفت. پس از اين روز، ابولهب هفت شب بيشتر زنده نبود. خداوند وي را گرفتار بيماري «عدسه» كرد و او اينگونه هلاك شد.[79]برخي مرگ او را در همان روزي دانستهاند كه خبر شكست بدر به وي رسيد.[80]
دو پسرش دو يا سه شب جسدش را به سبب ترس از مسري بودن بيمارياش بر زمين رها كردند و به خاك نسپردند تا لاشهاش در خانه بدبوي شد. سرانجام مردي از قريش به آنان گفت: شرم نميكنيد كه جسد پدرتان در خانه بدبوي شده و او را به خاك نميسپاريد؟ گفتند: از سرايت اين بيماري ميترسيم. گفت: حركت كنيد و ما هم با شما هستيم. آنگاه از دور مقداري آب بر پيكر وي ريختند و بدون دست زدن به آن، در منطقه بالاي مكه كنار ديواري نهادند و چندان بر آن سنگ ريختند كه زير سنگها پوشيده شد.[81]بر پايه گزارشي، پس از آن كه سه روز جسد وي بر زمين ماند، حمالاني را اجير كردند و او را به خارج مكه بردند و گوري كندند و جسدش را در آن افكندند.[82]ابن بطوطه بعدها قبر او و همسرش را در بيرون مكه و ميان دو كوه ديده است كه تلي از سنگ بر روي آن جمع شده و رسم بر آن بوده كه هر كس از آنجا ميگذشته، به سوي آن قبرها سنگ ميافكنده است.[83]ابن جبير نيز از قبر آن دو در سمت چپ راهي گزارش ميدهد كه به سوي باب العمره ميرود.[84]
ابولهب و اُمجميل داراي سه پسر به نامهاي عُتبه، عُتَيبه و مُعَتِّب[85]و يك دختر به نام دُرّه[86]يا سبيعه[87]بودند. دره گاهي شعر ميسرود.[88]وي بعدها اسلام آورد و به مدينه مهاجرت و با حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب[89]ازدواج كرد و فرزنداني براي وي آورد. پس از وي نيز به ازدواج دحية بن خليفه كلبي درآمد.[90]برخي گفتهاند: زيد بن حارثه وي را به همسري گرفت.[91]شايد اين پيش از ازدواجش با حارث بن نوفل بوده باشد. برخي نيز وي را همسر صفوان بن اسد از بنياسيد ميدانند.[92]
عتبه و عتيبه در جاهليت به ترتيب با رقيه و امكلثوم دختران پيامبر ازدواج كرده بودند كه پس از نزول وحي از آنان جدا شدند.[93] ابولهب مُعَتب و عتبه هنگام فتح مكه اسلام آوردند و معتب در جنگ حنين در ركاب پيامبر شهيد شد.[94]عتيبه كه نفرين شده پيامبر بود، هنگام سفر تجاري به شام، با چنگال شيري از پاي درآمد.[95]نسل ابولهب از طريق عُتبه و مُعتب ادامه يافت[96]كه شماري از آنان در منابع تاريخي و حديثي ياد شدهاند؛ از جمله فضل بن عباس بن عتبه كه مادرش آمنه بنت عباس بن عبدالمطلب و شاعري معروف بود. حمزه و حسن فرزندان عتبة بن ابراهيم بن أبيخداش بن عتبه از اطرافيان هارون الرشيد بودند. حسن بن علي بن عبدالله بن … بن عتبه متصدي بازار مكه در زمان المطيع عباسي و جد وي عبدالله از قاريان مكه و يكي از روات البَزِّي از ابن كثير بود. محمد بن احمد بن حسن بن … بن عتبه امامت نماز را در مكه به عهده داشت. قاسم بن عباس بن معمر بن معتب بن ابيلهب كه از او حديث نقل شده، از سوي محمد نفس زكيه هنگام قيامش در مدينه، به ولايت يمن گمارده شد.[97]
منابع
احكام القرآن: الجصاص (م.370ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛الاستيعاب:ابن عبدالبر (م.463ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛اسد الغابه:ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛الاشتقاق:ابن دريد (م.321ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الجيل، 1411ق؛الاصابه:ابن حجر العسقلاني (م.852ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛الاصنام (تنكيس الاصنام):هشام بن محمد كلبي (م.204ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، 1348ش؛انساب الاشراف:البلاذري (م.279ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛البداية و النهايه:ابنكثير (م.774ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق؛بلاغات النساء:احمد بن ابيطاهر طيفور (م.280 ق)، قم، الشريف الرضي؛تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك):الطبري (م.310ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، 1403ق؛تاريخ مدينة دمشق:ابن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛تاريخ اليعقوبي:احمد بن يعقوب (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛تصحيفات المحدثين:حسن بن عبدالله العسكري (م.382ق.)، قاهره، المطبعة العربية الحديثه، 1402ق؛تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم):ابنكثير (م.774ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق؛تفسير القمي:القمي (م.307ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛التنبيه و الاشراف:المسعودي (م.345ق.)، بيروت، دار صعب؛الثقات:ابن حبان (م.354ق.)، الكتب الثقافيه، 1393ق؛تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن):القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛جمهرة انساب العرب:ابن حزم (م.456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛الخصائص الكبري:السيوطي (م.911ق.)، به كوشش محمد خليل، مصر، دار الكتب الحديثه؛الذرية الطاهرة النبويه:محمد بن احمد الدولابي (م.310ق.)، به كوشش الحسيني، قم، النشر الاسلامي، 1407ق؛رحلة ابن بطوطه:ابن بطوطه (م.779ق.)، الرباط، آكاديمية المملكة المغربيه، 1417ق؛رحلة ابن جبير:محمد بن احمد (م.614ق.)، بيروت، دار مكتبة الهلال، 1986م؛سبل الهدي:محمد بن يوسف الصالحي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛سر السلسلة العلويه:ابونصر البخاري (م.341ق.)، به كوشش بحر العلوم، الرضي، 1413ق؛السير و المغازي:ابن اسحاق (م.151ق.)، به كوشش محمد حميد الله، معهد الدراسات و الابحاث؛السيرة الحلبيه:الحلبي (م.1044ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1400ق؛السيرة النبويه:ابن هشام (م.8-213ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح و اولاده، 1383ق؛سيرت رسول اللهصلي الله عليه و آله:رفيع الدين اسحاق بن محمد قاضي ابرقوه (م.623ق.)، به كوشش مهدوي، تهران، خوارزمي، 1377ش؛شرح نهج البلاغه:ابن ابيالحديد (م.656ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، 1378ق؛الصحاح:الجوهري (م.393ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دار العلم للملايين، 1407ق؛الصحيح من سيرة النبيصلي الله عليه و آله:جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، 1414ق؛الطبقات الكبري:ابن سعد (م.230ق.)، بيروت، دار صادر؛العين:خليل (م.175ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دار الهجره، 1409ق؛الفضائل:شاذان بن جبرئيل القمي (م.660ق.)، نجف، المكتبة الحيدريه، 1381ق؛الكامل في التاريخ:ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛الكشاف:الزمخشري (م.538ق.)، مصطفي البابي، 1385ق؛كنز العمال:المتقي الهندي (م.975ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرساله، 1413ق؛مسند احمد: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار صادر؛مسند الحميدي:عبدالله بن الزبير الحميدي (م.219ق.)، به كوشش الاعظمي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1409ق؛المصنّف:عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛المعارف:ابن قتيبه (م.276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، شريف رضي، 1373ش؛معجم مقاييس اللغه:ابن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبليغات، 1404ق؛مناقب آل ابيطالب:ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، نجف، المكتبة الحيدريه، 1376ق؛المنمق:ابن حبيب (م.245ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتاب، 1405ق؛الميزان:الطباطبايي (م.1402ق.)، بيروت، اعلمي، 1393ق؛الوافي بالوفيات:الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق.
پی نوشت مطالب
[1]. الطبقات، ج1، ص93؛ المعارف، ص125؛ جمهرة انساب العرب، ص14.
[2]. الطبقات، ج1، ص93؛ المعارف، ص125؛ جمهرة انساب العرب، ص14؛ قس: تفسير قمي، ج2، ص448.
[3]. الخصائص الكبري، ج1، ص241.
[4]. الصحاح، ج1، ص221؛ معجم مقاييس اللغه، ج5، ص213، «لهب».
[5]. معجم مقاييس اللغه، ج5، ص213.
[6]. العين، ج4، ص54، «لهب».
[7]. الكشاف، ج4، ص296.
[8]. المنمق، ص423؛ تفسير قرطبي، ج20، ص237.
[9]. الطبقات، ج1، ص93؛ المعارف، ص125؛ الثقات، ج2، ص136.
[10]. الطبقات، ج1، ص93؛ اسد الغابه، ج1، ص32؛ قس: تفسير قمي، ج2، ص448.
[11]. احكام القرآن، ج3، ص647؛ الميزان، ج20، ص384.
[12]. سر السلسلة العلويه، ص3.
[13]. الاصابه، ج7، ص196.
[14]. التنبيه و الاشراف، ص196.
[15]. الطبقات، ج1، ص93؛ المعارف، ص119؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص11.
[16]. تفسير قرطبي، ج20، ص236؛ تفسير ابن كثير، ج3، ص47.
[17]. المعارف، ص135؛ جمهرة انساب العرب، ص72.
[18]. مسند الحميدي، ج1، ص153-154.
[19]. انساب الاشراف، ج1، ص63، 96؛ ج2، ص286.
[20]. انساب الاشراف، ج6، ص23؛ شرح نهج البلاغه، ج15، ص219.
[21]. مناقب آل ابي طالب، ج1، ص71؛ كنز العمال، ج12، ص439.
[22]. الاصنام، ص16-18.
[23]. الاصنام، ص23.
[24]. تاريخ دمشق، ج16، ص233.
[25]. تاريخ طبري، ج2، ص39.
[26]. المنمق، ص60؛ الاشتقاق، ص121.
[27]. الاشتقاق، ص121.
[28]. المنمق، ص60-61.
[29]. السير و المغازي، ج2، ص83؛ المنمق، ص62، 69؛ الكامل، ج2، ص44.
[30]. السيرة الحلبيه، ج1، ص70.
[31]. المصنف، ج7، ص477؛ البداية و النهايه، ج2، ص332.
[32]. المصنف، ج7، ص478؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص9؛ البداية و النهايه، ج2، ص332.
[33]. الطبقات، ج1، ص108؛ الاستيعاب، ج1، ص28؛ الاصابه، ج8، ص60.
[34]. الاستيعاب، ج1، ص28؛ الكامل، ج1، ص459؛ الاصابه، ج8، ص60.
[35]. الفضائل، ص44-45.
[36]. مناقب، ج1، ص34.
[37]. انساب الاشراف، ج1، ص146-147.
[38]. السير و المغازي، ج2، ص127.
[39]. انساب الاشراف، ج1، ص134.
[40]. مناقب، ج1، ص45.
[41]. انساب الاشراف، ج1، ص136؛ مناقب، ج1، ص43.
[42]. سيرت رسول الله، ج1، ص343-344.
[43]. الذرية الطاهره، ص80-84؛ المناقب، ج1، ص140؛ الاصابه، ج8، ص138، 460-461.
[44]. الصحيح من سيرة النبي، ج2، ص12۷-129.
[45]. الذرية الطاهره، ص80.
[46]. الذرية الطاهره، ص71-72؛ شرح نهج البلاغه، ج14، ص189-190؛ تاريخ دمشق، ج67، ص11.
[47]. الذرية الطاهره، ص83-84؛ الوافي بالوفيات، ج14، ص95؛ الاصابه، ج8، ص461.
[48]. تصحيفات المحدثين، ج2، ص708؛ كنز العمال، ج12، ص438-439.
[49]. الذرية الطاهره، ص84؛ كنز العمال، ج12، ص439.
[50]. الاستيعاب، ج4، ص1839.
[51]. انساب الاشراف، ج1، ص148؛ المناقب، ج1، ص71.
[52]. تصحيفات المحدثين، ج2، ص708.
[53]. الاستيعاب، ج3، ص1030.
[54]. الاستيعاب، ج3، ص1030؛ المناقب، ج1، ص305؛ الوافي بالوفيات، ج1، ص80.
[55]. الذرية الطاهره، ص84؛ الوافي بالوفيات، ج1، ص80.
[56]. جمهرة انساب العرب، ص72.
[57]. الطبقات، ج1، ص201؛ انساب الاشراف، ج1، ص148.
[58]. انساب الاشراف، ج1، ص147-148.
[59]. مناقب، ج1، ص68.
[60]. مناقب، ج1، ص45.
[61]. الطبقات، ج1، ص216؛ مسند احمد، ج3، ص492؛ المناقب، ج1، ص59.
[62]. مناقب، ج1، ص51.
[63]. مناقب، ج1، ص59.
[64]. الطبقات، ج1، ص209.
[65]. الصحيح من سيرة النبي، ج3، ص328.
[66]. الطبقات، ج1، ص211.
[67]. الصحيح من سيرة النبي، ج3، ص258-259.
[68]. الطبقات، ج1، ص211.
[69]. السيرة الحلبيه، ج2، ص189-190.
[70]. السيرة الحلبيه، ج2، ص332؛ انساب الاشراف، ج1، ص360.
[71]. السيرة النبويه، ج2، ص333؛ انساب الاشراف، ج1، ص306.
[72]. الطبقات، ج8، ص222-223.
[73]. تفسير قمي، ج1، ص302.
[74]. سبل الهدي، ج3، ص330؛ السيرة الحلبيه، ج2، ص191.
[75]. السيرة الحلبيه، ج2، ص194.
[76]. السيرة النبويه، ج2، ص441-442؛ شرح نهج البلاغه، ج14، ص95-96؛ سبل الهدي، ج4، ص20-21.
[77]. السيرة النبويه، ج2، ص443؛ شرح نهج البلاغه، ج14، ص96؛ سبل الهدي، ج4، ص21.
[78]. تاريخ طبري، ج2، ص137.
[79]. الطبقات، ج4، ص73-74؛ تاريخ طبري، ج2، ص160؛ سر السلسلة العلويه، ص3؛ المناقب، ج1، ص66.
[80]. التنبيه و الاشراف، ص206، 222.
[81]. الطبقات، ج4، ص73-74؛ تاريخ طبري، ج2، ص160.
[82]. سيرت رسول الله، ج2، ص588.
[83]. رحلة ابن بطوطه، ج1، ص382.
[84]. رحلة ابن جبير، ص79.
[85]. الاشتقاق، ص68.
[86]. جمهرة انساب العرب، ص72؛ الاصابه، ج8، ص127.
[87]. الاصابه، ج8، ص127.
[88]. بلاغات النساء، ص205.
[89]. الاستيعاب، ج4، ص1835؛ الوافي بالوفيات، ج14، ص8؛ الاصابه، ج8، ص127.
[90]. الاصابه، ج8، ص127.
[91]. الاصابه، ج8، ص128.
[92]. جمهرة انساب العرب، ص72.
[93]. المعارف، ص142؛ الذرية الطاهره، ص80-84.
[94]. المعارف، ص125؛ الاستيعاب، ج3، ص1030.
[95]. الذرية الطاهره، ص84؛ تصحيفات المحدثين، ج2، ص708.
[96]. جمهرة انساب العرب، ص72؛ الاستيعاب، ج3، ص1030.
[97]. جمهرة انساب العرب، ص72.
/پایان/