علم كلام عهدهدار تبيين آموزههاى دين اسلام است و در مقابلِ پرسشها و انتقادهاى پيروان ديگر اديان، از اين آموزهها دفاع مىكند. كلام جزو اولين علوم اسلامى است كه در ميان مسلمانان پيدا شد و با همت بزرگان و دانشمندان برجسته اسلامى گسترش يافت و جامعه علمى تمدن اسلامى را تغذيه كرد.
با آنكه مسائل علم كلام از زمان آغاز دعوت اسلام مطرح شده بود، فرقهها و مكاتب كلامى پس از وفات پيامبر اسلام(ص) نمود يافتند و هر كدام در اثبات عقايد خود تأليفاتى نگاشته، به ردّيه نويسى روىآوردند. اينكه اين گروهها كى و كجا و چگونه پديد آمدند؛ چه اهدافى را دنبال مىكردند؛ و در مباحث كلامى چه روشى داشتند، پرسشهايى هستند كه اين مقاله به اختصار به آنها پاسخ مىدهد، و در ضمن اين پاسخها، خلاصهاى از سرگذشت علم كلام در دورههاى مختلف تاريخى را ارائه مىكند.
كليدواژهها: شيعه، اماميه، معتزله، اشاعره، اهل حديث، كلام، صفوى، بنى عباس، بنى اميه، مغول، فرقه، ايران.
مقدمه
در تقسيم تاريخ به دورههاى مختلف، معيارهاى گوناگونى مىتوان داشت. حوادث سياسى، اجتماعى، اقتصادى، طبيعى و هر حادثه مهم ديگرى كه در سرنوشت جوامع انسانى مؤثر بوده است، مىتوانند سرآغاز دورهاى جديد در تاريخ انسان و معيارى براى تقسيم تاريخ به مقاطع مختلف باشند. اين امر در تقسيم تاريخ يك علم نيز صدق مىكند و مىتوان با توجه به حوادث گوناگون، تاريخ علم را به دورههاى مختلف طولانى و يا كوتاهمدت تقسيم كرد؛ براى مثال مىتوان تاريخ علم كلام را با توجه به ظهور متكلمان بزرگ يا پيدايش سلسلههاى پادشاهى، خلافتهاى اسلامى، حضور و غيبت امامان معصوم(ع) يا بنا به اهميت يافتن برخى مسائل كلامى در زمانى خاص، به دورههاى مختلف تقسيم كرد؛ لكن چون روش معمول در مباحث تاريخى، به خصوص تاريخ اسلام، تعيين دوره بر اساس حوادث سياسى بوده و هست و ذهنها با اين تقسيمبندىها انس دارند در اين مقاله خواهيم كوشيد تا حوادث سياسى ـ اجتماعى، مبناى تقسيم مراحل تاريخى سير علم كلام در جوامع اسلامى قرار گيرد.
علم كلام در عصر رسالت
در حقيقت خود قرآن آغازگر مباحث كلامى بوده و ظهور دين اسلام، مهمترين عامل پيدايش مباحث علم كلام اسلامى است (ر.ک: مجموعه آثار، 14/453). با اين همه بايد توجه داشت كه زمان پيدايش مسائل علم كلام با زمان پيدايش مكاتب كلامى فرق دارد و آغاز هر يك از اين دو خود تاريخى خاص دارد؛ اگرچه مسائل كلامى با دعوت پيامبر اكرم(ص) آغاز مىشود، مكاتب كلامى در دورههاى بعد و بر اثر حوادث سياسى و اجتماعى تأسيس شده، هر كدام تاريخ تأسيسى مختصِ خود دارد.
در بيان علل پيدايش مسائل كلامى و ريشههاى آن بايد گفت ظهور دين اسلام در دنيايى كه اديان و مذاهب و نحلههاى گوناگون فكرى در آن رواج داشت، تنشها و پرسشهاى جديدى را از سوى دو گروه مطرح ساخت: گروه اول پيروان اديان و مذاهب غير اسلامى بودند كه با ظهور اسلام خود را در مقابل عقايد و تفكرات جديد مى ديدند و مىفهميدند كه اين عقايد، اساس هستى اديان آنان را به چالش مىكشد. اين دسته مىكوشيدند با نقد دين نوظهور اسلام و ايراد گرفتن بر آموزههاى آن، عقايد خود را از فروپاشى نجات دهند و با خردهگرفتن بر اين دين، ضعف باورهاى خويش ر ا بپوشانند. همين تقابل سبب مىشود مسائل و مطالبى مطرح شود كه در جرگه مباحث كلامى قرار مىگرفتند و هر دو طرف را به كاوش در اصول معارف دينى وا مىداشتند (ر.ک: الاحتجاج، 1/29 – 38؛ بحارالانوار، 5/255).
پيامبر اسلام(ص) با آغاز نهضت خويش، افزون بر تبيين عقايد اسلامى، به دفاع از اين عقايد در مقابل گروهها و اديان غير اسلامى مىپرداخت و شبهات آنها را با ادله عقلى رد مىكرد. شايد براى آشنايى با چالشها و اوضاع آن دوره، بهتر باشد به گفتارى ازحضرت علي(ع) اشاره كنيم. آن حضرت در نهجالبلاغه و در توضيح اوضاع و احوال دوره جاهليت مىفرمايد: «… تا اينكه خداوند سبحان حضرت رسول اكرم(ص) را برانگيخت… و مردم در آن روز داراى مذهبهاى متشتت و بدعتهاى زياد و رويههاى مختلف بودند. گروهى خداوند را به خلقش تشبيه مىكردند، و برخى در اسم او تصرف مىنمودند، و جمعى به غير او اشاره مىكردند؛ پس خداوند به وسيله آن حضرت، مردم را از گمراهى رهايى داد و به سبب او آنان را از نادانى نجات داد» (نهجالبلاغه، خطبه اول، شرح فيضالاسلام، 1/36 ؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، 1/116).
گفتار علي(ع) نشان مىدهد گروههاى متعددى در دنياى آن روز و عصر پيامبر اكرم(ص) حضور داشتند كه هركدام به تبليغ آموزههاى دينى خود مىپرداختند و در مقابل مسائل مطرح شده از سوى اديان ديگر از خود دفاع مىكردند.
نكته قابل توجه در عصر بعثت، حضور آزادانه پيروان همه اديان و نحلههاى عقيدتى در شبه جزيره عربستان است كه از دو عامل مهم نشئت مىگرفت: عامل نخست، فقدان حاكميت سياسى متمركز در شبه جزيره عربستان بود (ر.ک: تاريخ جوامع انسانى، 1/44) كه مانع رسميت يافتن يك دين ـ آنگونه كه در فلات ايران و آناتولى رواج داشت ـ مىشد و هيچ نيروى قوى و سازمانيافتهاى حاكم نبود كه از آيين رسمى در مقابل ديگر آيينها دفاع كند؛ و عامل دوم، جاده تجارى بين شام و يمن بود كه از حجاز مىگذشت (ر.ک: دورانت، تاريخ تمدن، 4/199). اين جاده پيروان اديان و نحلههاى مختلف را به هم پيوند داده، موجب آشنايى آنان با يكديگر مىشد و از سويى نوعى تساهل را مىپراكنْد؛ و هر قدر بر شدت جنگ بين ساسانيانِ مدافع زرتشتىگرى و بيزانسِ طرفدار مسيحيت افزوده مىشد، بر كاركرد تجارى و فرهنگى اين جاده افزوده مىگشت.
دو عامل ياد شده، حضور پيروان نحلههاى مختلف در شبه جزيره عربستان را پررنگ و فعال مىساخت. به همين دليل تقريباً همه اديان و مذاهب، مناظراتى با پيامبر اسلام داشتند، كه مرحوم طبرسى به بعضى از آنها، همچون مناظره آن حضرت با مجوس، يهوديان، مسيحيان، و مشركان اشاره كرده است (الاحتجاج، 1/25-39). اين مناظرهها و گفتوگوها، زمينهساز مسائلى بودند كه بعدها در علم كلام كانون كاوش قرار گرفتند.
گروه دوم، پيروان دين اسلام و تازه مسلمانانى بودند كه براى فهم و درك مسائل مطرح شده از سوى اسلام و تفكيك بين آنها و عقايد و احكام ديگر اديان پرسشهايى را مطرح مىكردند. اما اينان نيز يكدست و متحد نبودند و مىتوان آنها را هم به دستهها و جريانهاى متعددى تقسيم كرد. سوره حجرات در چندين آيه به جريانهاى داخلى مسلمانان عصر رسالت مىپردازد (ر.ک: فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامى، 1/212-198) و چهار گروه و جريان را در ميان مسلمانان معرفى مىكند كه بعدها زمينهساز بروز مباحث اعتقادى و فرقههاى كلامى شدند. گروه اول، عرفگراها يعنى عدهاى از صحابه بودند كه مى خواستند خود را از حيث ارزش و جايگاه اجتماعى همسطح يا دستكم تالى تلو رسول خدا(ص) قرار دهند و با امر و نهى در حضور پيامبر(ص) مىكوشيدند مردم را به امر و نهى خود عادت دهند (ر.ک: ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، 6/218) و به گونهاى خود را جزو حكومت قلمداد كنند. به همين دليل در مقابل برخى احكام و عقايد تبيين شده از سوى پيامبر(ص) جبههگيرى كرده، براى پيشبرد اهداف خويش با ايشان مخالفت مىكردند. اين گروه بيشتر در مباحث ناظر به نبوت، عصمت، وحى و مسائل رهبرى و جانشينى پيامبر(ص) مطالبى را مطرح مىكردند. قرآن خطاب به آنان مىفرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ؛ (حجرات،1) «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، چيزى را بر خدا و رسولش مقدم نشماريد [و بر آنان پيشى مگيريد]… » (همچنين، ر.ک: منهجالصادقين، 8/400)؛
گروه دوم، اشرافىگراها يعنى افرادى بودند كه مىكوشيدند شخصيت پيامبر اسلام(ص) را معمولى جلوه داده، با پايين آوردن مقام آن حضرت، وى را همسطح خود قرار دهند. اين گروه كه از اشراف دوره جاهليت بوده، به ظاهر مسلمان شده بودند، گمان مىكردند پيامبر(ص) منافع شخصى و قبيلگى خود را پى مىجويد. اينان حتى در مباحث توحيد نيز مشكل داشتند و مسائل مطرح شده از سوى پيامبر(ص) را در باب توحيد، نبوت و معاد چندان باور نمىكردند. شايد بهترين نماينده اين تفكر، اشعارى باشد كه يزيد بن معاويه پس از چندين دهه، خطاب به اجدادش در عصر رسالت سرود. آنان پس از پذيرش اسلام از بزرگان اشرافىگراها بودند:
ليت أشياخى ببدر شهدوا لعبت هاشم بالملك فلا
جزع الخزرج من وقع الأسل خبر جاء و لا وحى نزل
(طبرى، تاريخ الطبري( تاريخ الامم و الملوک)، 8/187)
گروه سوم، کسانى بودند كه در حركتهاى سياسى و نظامى پيامبر اكرم(ص) در مقابل دشمنان، بىطرف مانده بودند. آنان پس از پيدا شدن نشانههاى پيروزيِ کاملِ پيامبر(ص)، معركهگردان جريانهاى سياسى شدند. بيشتر افراد اين گروه را اعراب باديهنشين تشکيل مىدادند که در سوره حجرات خطاب به آنان آمده است: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَ لَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ وَ إِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَايَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (حجرات، 14). اين گروه در ايجاد مباحث عقيدتى و كلامى ابتكارى نداشتند ولى پس از طرح مسائل و شبهات از سوى گروههاى اول و دوم، آنان را پشتيبانى كرده، اين مسائل و شبهات را نظام مىبخشيدند.
گروه چهارم، افرادى بودند كه عقايد و افكار دوره جاهليت را به کلى از ذهن و دل خود بيرون كرده و به همه سخنان پيامبر(ص) ايمان آورده بودند، و خداوند قلب آنان را به ايمان آزموده بود. اين مهاجران واقعى از فرهنگ جاهليت هجرت كرده و خود را در درياى اسلام از تمام پلشتىهاى دوره جاهليت شسته بودند. اين تشنگان درياى معرفت و مشتاقان سرچشمه جوشان نبوت که اطراف حضرت محمد(ص) گرد آمده بودند، براى پذيرش اسلام هيچ شرطى قرار نمىدادند و سخنان پيامبر اسلام(ص) را تنها راه نجات مىدانستند. ايشان هرگز سود و زيان خود را معيار حقانيت اسلام نمىدانستند، بلکه اسلام را ملاک سود و ضرر خود شمردند. اين گروه براى درك عميق مفاهيم اسلام و يافتن راه صحيح آموزش و دفاع از آموزههاى اسلامى پرسشهايى را مطرح مىكردند كه بعدها زمينهساز پيدايش علم كلام اسلامى شد.
علم كلام در عصر خلفا
حضرت محمد مصطفي(ص) در آغاز بعثت، پس از نزول آية: وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (شعراء،214) مأمور انذار خويشاوندانش شد و در مهمانىاى كه بزرگان بستگان حضرت در آن حضور داشتند، ايشان را به سعادت دنيا و آخرت فرا خواند. پيامبر بر دو اصل نبوت و جانشينى خويش در هدايت مردم، تأكيد كرد و فرمود: «خداوند مرا فرمان داده تا شما را به سوى او فرا خوانم. كدام يك از شما مرا در اين كار يارى مىكند تا برادر، وصى و جانشين من در بين شما باشد؟ پس از اين بيانات امام علي(ع) اعلام آمادگى كرد و پيامبر اسلام(ص) فرمود: اين (علي(ع)) برادر، وصى و جانشين من در ميان شماست. به سخنان او گوش كنيد و از او اطاعت کنيد…» (ابن اثير جزرى، الکامل فى التاريخ، 2/42؛ ابن طقطقى، تاريخ فخرى، 102ـ101).
در حقيقت پيامبر اکرم(ص) از همان آغاز در كنار اصل توحيد و نبوت اصل امامت را نيز مطرح مىكرد و در وقايع گوناگون، حتى تا آخرين لحظه حيات، اين اصول را از هم جدا نكرد (ر.ک: سيورى حلّى، اللوامع الالهية فى المباحث الکلامية، 343 – 335)، لكن هنگام وفات آن حضرت، نخستين اختلاف مهم درباره نبوت ايشان پديد آمد؛ زيرا برخى افراد گروه سوم، يعنى باديهنشينان بىطرف يا همان اعراب خارج مدينه، نبوت آن حضرت را انكار كرده، خود مدعى پيامبرى و نبوت شدند. اين گروه كه از مركز قدرت اسلامى يعنى مدينه دور بودند و اصل نبوت پيامبر را نيز انكار كرده بودند، از جرگه مسلمانان خارج شده، در تاريخ به «اهل ردّه» يا «مرتدين» معروف شدند (ر.ک: ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، 2/57). افرادى چون «سجاح» و «مسيلمه» از جمله مدعيان نبوت بودند كه شبهاتى درباره نبوت خاصه، وحى، اعجاز قرآن و… مطرح ساختند (الذهبى، سير اعلام النبلاء، 3/69).
دومين اختلاف نيز در مدينه و ميان مهاجرين و انصار پديد آمد. اينان همان كسانى بودند كه در واقعه غديرخم با حضرت علي(ع) با عنوان امير مؤمنان و جانشين پيامبر(ص) بيعت كرده بودند (خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، 8/284)، اما بيعت خود را شکستند و اصل امامت را انكار کردند (ر.ک: ابن قتيبه، الامامة و السياسة، 22-12). اين افراد همان گروه اول و دوم بودند كه بر خلاف گروه سوم، نهتنها از بدنه اسلام جدا نشدند، بلكه توانستند قدرت را به دست گرفته، زمينه پيدايش مكاتب و فرقههاى گوناگون را در ميان مسلمانان فراهم سازند. طبيعى بود كه ايشان براى حفظ قدرت و استمرار آن، بايد تحريفها، تغييرها و حذفهاى بسيارى صورت مىدادند تا بتوانند اصل امامت را از ديگر اصول اسلامى جدا كنند (ر.ک: خصيبى، الهداية الکبريٰ، 102). اين عوامل باعث شد تا با منع كتابت و نقل احاديث (ر.ک: عسکرى، معالم المدرستين، 2/44)، پشتوانه سنتى امامت از بين برود و با دعوت از پيروان يهوديت و مسيحيت، اين خلأها پر گردد (ر.ک: سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، 1/97-60). اين سياستها فرصت مناسبى براى پيدايش و گسترش شبهات و مباحث كلامى در جامعه اسلامى پديد آورد كه بعدها باعث رشد قارچگونه مذاهب كلامى شد.
گروه چهارم از ياران پيامبر اسلام كه خداوند قلب ايشان را به ايمان آزموده بود و اصول توحيد، نبوت، امامت و معاد را در كنار هم پذيرفته بودند، پس از وفات پيامبر اسلام وظيفه تبيين اعتقادات اسلامى و دفاع از آنها را در مقابل شبهات پيروان ديگر اديان و راهبان و احبار مسلماننما بر عهده داشتند. تلاش اين گروه كه از زمان پيامبر اسلام شيعه ناميده مىشدند (ر.ک: اشعرى، المقالات و الفرق، 15؛ امين، اعيان الشيعة، 1/18) و نيز جنگ مسلمانان با امپراتورىهاى ايران و بيزانس، مانع گرمى بازار مباحث عقيدتى و كلامى و پيدايش سازمانمند مكاتب كلامى در عصر خلفا شد. علي(ع) نيز، كه رهبرى و امامت گروه چهارم را بر عهده داشت، با تبيين صريح و روشنگرانه اصول اعتقادى از بازگشت فرهنگ جاهلى و رسوخ جدى عقايد ديگر اديان، آن هم با نقاب عقيده اسلامى در ميان مسلمانان جلوگيرى كرد. تبيين مسئله قضا و قدر كه در واقعه جمل دستاويزى براى مخالفان علي(ع) شده بود (ر.ک: مجلسى، بحارالانوار، 5/13؛ ابن شعبه، تحف العقول، 468)، و چگونگى شناخت حق و باطل (فتال نيشابورى، روضة الواعظين، 1/31، مجلسى، بحارالانوار، 38/38) كه باعث سستى برخى از ياران آن حضرت مىشد، همچنين مسئله جبر و تفويض كه برخى از رزمندگان دچار آن شده بودند (ر.ک: مجلسى، بحارالانوار، 5/57)، از سوى حضرت علي(ع) ، بنيادهايى بودند كه بعدها بناى سترگ علم كلام بر آن استوار شد.
در اواخر عصر خلفا و حكومت علي(ع) ، نخستين مكتب كلامى يعنى فرقه خوارج با طرح پرسش و شبهه درباره چيستى حكومت و كيستى حاكم (ر.ک: طوسى، قواعد العقائد،111 – 110 و 130؛ اشعرى، المقالات و الفرق، 8؛ ربانى گلپايگانى، فرق و مذاهب کلامى، 287) و چگونگى رابطه مردم با مردم و جامعه با خدا و چيستى حكم مرتكب گناه كبيره، كه به زعم آنان كفر بود (ر.ک: فخرى، سير فلسفه در جهان اسلام، 111)، ظهور كرد. آنان نتيجه گرفتند كه حكومت موجب خونريزى بين مسلمانان شده، نبود آن بهتر از بودنش است. به همين مناسبت به نفى حكومت پرداخته، کوشيدند با پروراندن اصل امر به معروف و نهى از منكر آن را جايگزين حكومت سازند (ر.ک: دينورى، اخبار الطوال، 247)، ولى در عمل از اجراى آن بازمانده، به دليل اعتقاد به كفر مرتكب گناه كبيره و وجوب امر به معروف، خونهاى بسيارى ريختند (ر.ک: شهرستانى، الملل و النحل، 1/110-105). ادعاهاى خوارج يعنى وجوب امر به معروف، و به جايِ حكومتنشاندن آن، و نيز كافر پنداشتن مرتكب كبيره (ر.ک: سبحانى، المذاهب الاسلاميه، 135)، واكنشهايى را در جامعه اسلامى برانگيخت و مكاتب كلامى جديد را در ميان مسلمانان پديد آورد كه همگى مدعى پاسخگويى به مسائل مطرح شده از سوى خوارج بودند.
عصر حكومت بنىاميه
خلفاى بنىاميه براى حفظ قدرت و حكومت خود مىکوشيدند تا بحثهاى ناظر به رابطه مردم با حكومت و جامعه با خداوند را به سوى بحث از رابطه انسان با خداوند، سوق دهند. به همين دليل، از کسانى كه مرتكبِ گناه كبيره را مؤمن مىخواندند، حمايت کردند (مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، 405). اين افراد با آنكه آرا و افكار گوناگون و گاه متناقضى داشتند (ر.ک: اشعرى، مقالات الاسلاميين، 1/215-197)، به دليل اشتراك در جدا دانستن عمل و ايمان و مؤمن شمردن گناهكار، «مرجئه» نام گرفتند (ر.ک: شهرستانى، الملل و النحل، 1/139؛ مفاتيح العلوم، 33). مكتب ارجا، زمينه مناسبى براى توجيه اعمال ضد اسلامى خلفاى اموى فراهم ساخته بود و راه را براى هرگونه مبارزه با ظلم و ستم مىبست (ر.ک: ،بىناس، تاريخ جامع اديان، 749) پيروان اين مکتب همان ضربهاى كه خوارج با افراطهاى خود بر پيكره جامعه اسلامى وارد مىكردند با تفريط خويش وارد مىساختند، و تنها حضور اهلبيت(ع) و تبيينهاى علمى و عملى آنان، اسلام اصيل را زنده نگاه داشته بود. قيام امام حسين(ع)، افزون بر آثار اجتماعى و سياسى، در برابر جريان ارجا، كه ريشههاى آن به دوره حكومت معاويه باز مىگشت و اساس و رکن دين يعنى عمل را هدف قرار داده بود، سد محكمى ساخت. اين قيام نشان داد که ايمان بدون عمل بىمعناست و امكان تحقق ندارد. بدين ترتيب از جدايى بين مباحث عقيدتى و مسائل اجتماعى پيشگيرى كرد و بعدها زمينههاى ديگر قيامها را فراهم ساخت، كه بيشتر آنها براى مبارزه با ظلم و ستم حاكمان بنىاميه و بنىعباس صورت گرفته بود. قيام زيد شهيد مهمترين اين قيامها بود (ر.ک: ابنبابويه، عيون اخبار الرضا، 1/517؛ امين، اعيان الشيعه، 7/108) كه پس از شهادت وى از سوى برخى پيروانش منحرف شد و صورت مكتب كلامىاى جدا از شيعه اماميه به خود گرفت (ر.ک: مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، 42). اين فرقه هرچند در مباحث كلامى به كلام معتزلى نزديك است، عقيده خاص پيروان آن درباره امامت و اينكه هر فاطمى شجاع، عالم، و زاهدى در صورت قيام، امام است، اين فرقه را از معتزله و ديگر فرقههاى شيعه جدا مىسازد (شهرستانى، الملل و النحل، 1/154).
در اين دوره مباحث ناظر به جبر و تفويض، مرتكبِ گناه كبيره، امر به معروف، تعريف ايمان، صفات الهى و… رونق فراوان داشت. در اين ميان گروههاى كلامى خوارج، مرجئه، قدريه، زيديه، اهل حديث و در اواخر حكومت بنىاميه گروه معتزله، فعال بودند، و به تبيين آموزههاى كلامى خود و دفاع از آنها مىپرداختند. به جز مكتب زيديه كه بايد آن را منشعب از شيعيان به شمار آورد، مكتبهاى ديگر، يعنى خوارج، قدريه، اهلحديث (ر.ک: اشعرى، المقالات و الفرق، 6)، مرجئه و جهميه محصول تلاشهاى سه گروهى بودند كه پس از پيامبر اسلام(ص) اصل امامت را انکار کردند. در اين دوره علم كلام به صورت علمى مستقل بنياد گرفت و مكاتب كلاسيك كلامى چون معتزله پايهريزى شد (ر.ک: مسعودى، مروج الذهب، 3/246).
از متكلمان اين دوره مىتوان از افرادى چون مؤمن الطاق، مؤلف كتابهايى در ردّ معتزله و خوارج (ر.ک: طهرانى، الذريعة، 10/194 و 224) قيس الماصر، هشام بن سالم(ر.ک: کلينى، اصول کافى، 1/240- 244 و مجلسى، بحارالانوار، 23/9) و ديگر شاگردان امامان معصوم(ع) (امين، اعيان الشيعة، 1/132) و همچنين واصل بن عطا، ابوحنيفه، جهم بن صفوان، جعد و… نام برد.
عصر حكومت بنىعباس
حکومت بنىعباس، دوره اوج و شكوفايى مباحث عقيدتى و اعتقادى و پيدايش مكاتب خرد و کلان كلامى است. در اين عصر حوادث اجتماعى، سياسى، مسير طبيعى مباحث و دخالت دولت، علم كلام را به سوى بحث از صفات الهى سوق داد، و بازار مسائلى همچون واجبالوجود، صفات ثبوتى و سلبى بسيار گرم شد. در اين ميان، بحثهاى ناظر به رابطه حكومت و مردم و مردم با خداوند، كمرنگ گشت و مباحث مرتبط با رابطه خداوند با فرد رونق يافت. از آنجا که در اين دوره مكاتب كلاميْ سازمانيافته عمل مىكردند، مباحث كلامى صورت علمىترى به خود گرفت و درباره مسائل زير به صورت كلاسيك تحقيق شد:
1. توحيد، شامل مباحث صفات سلبى و ثبوتى و… اين بخش از علم كلام شامل مباحثى درباره اثبات ذات خداوند، عينيت صفات با ذات، صفات جمال و کمال چون قدرت، علم، حيات، اراده، تکلم، وحدانيت، استحاله اتحاد و حلول، عدم ترکيب و تقسيم، نداشتن جهت و حيّز و محل، الم و … بود.
اهل حديث و بعدها اشاعره به غيريت صفات از ذات معتقد بودند (ر.ک:جوينى، لمع الادلة فى قواعد عقائد اهلالسنة و الجماعة، 87)، ولى اماميه و معتزله با اندک اختلافى به عينيت صفات با ذات عقيده داشتند (ر.ک: طوسى، قواعد العقائد، 65).
در اين مبحث همچنين از افعال الهى و مباحثى چون امتناع اجتماع قادرين بر مقدور واحد، قدرت عبد، فرق بين اراده تکوينى و تشريعى و … بحث مىشد (ر.ک: همان، 67-73).
2. جبر و تفويض و اختيار و آزادى انسان اين مسئله از ريشهدارترين مسائل کلامى به شمار مىآيد. در دوره حکومت بنىعباس، معتزله نمايندگى دفاع از تفويض را عهدهدار شده بود (ر.ک: شهرستانى، الملل و النحل، 1/45) و جهميه، اهل حديث و بعدها به تبع آنها اشاعره ناخواسته مدافع جبر شده بودند ( ر.ک: همان، 1/86)، ولى اماميه از همان آغاز بحث نظريه «لاجبر و لا تفويض بل امر بين الامرين» را برگزيده بود (ر.ک: کلينى، الکافى، 1/154).
3. حسن و قبح ذاتى و… در اين مسئله اماميه و معتزله حكم عقل به حسن يا قبح بعضى از افعال را مىپذيرفتند (ر.ك: حلى، كشفالمراد، 327)، ولى اهلحديث و بعدها اشاعره آن را انکار کرده، حسن و قبح را به حکم شرع منوط ساختند (ر.ک: طوسى، قواعد العقائد، 78).
4. رؤيت خداوند در قيامت از ديدگاه اهلسنت، رؤيت خداوند به غير مسامتت و محاذات و جهت و مکان و ديگر امارات حدوث، جايز شمرده مىشد (مفتى، قاموس البحرين، 213؛ جوينى، لمع الادله فى قواعد عقائد اهل السنة و الجماعة، 101)، ولى اماميه و معتزله رؤيت خداوند را انکار مىکردند (ر.ک: کلينى، اصول کافى، کتاب التوحيد، باب ابطالالرؤية، 1/127).
5. وعد و وعيد اين مسئله يكى از اصول پنجگانه معتزله به شمار مىآمد. اين مکتب معتقد بود همانگونه که به حکم عقل واجب است خداوند به وعده خود عمل کرده، به نيکوکار پاداش دهد، بايد به حکم عقل وعيدش را نيز عملى ساخته، مستحقان عقاب را عذاب دهد. برخلاف اين گروهِ معتزلى که «وعيديه» خوانده مىشدند، ديگر مکاتب کلامى، به ويژه اماميه، وجوب عمل به وعيد را انکار کرده، آن را الزامى نمىدانستند (ر.ک: شيخ مفيد، اوائل المقالات، 46؛ ربانى گلپايگانى، فرق و مذاهب کلامى، 388).
6. عصمت انبيا و ائمه معصوم(ع) اماميه پيامبران و امامان را معصوم دانسته، معتقد است كه شخص معصوم از آغاز تا پايان عمر نه عمداً و نه سهواً مرتكب گناه صغيره يا كبيره نمىشود (ر.ک: حلى، کشفالمراد، 376؛ خواجگى شيرازى، النظامية فى مذهب الامامية، 129)، ولى ديگر فرقهها و مکاتب کلامى اين امر را نپذيرفته، در چگونگى عصمت و محدوده آن با اماميه مخالفت کردهاند (ر.ک: فخر رازى، عصمة الانبياء، 8 ؛ مفتى، قاموس البحرين، 284).
7. خلود يا عدم خلود اهل كباير در آتش جهنم درباره اين حقيقت كه مؤمن نيكوكار و صاحب عمل صالح، وارد بهشت مىشود و در آن جاودانه زندگى مىکند و شخص کافر به جهنم رفته، در آن جاودانه خواهد بود، همه مسلمانان متفق و همرأىاند، اما درباره مؤمن مرتکبِ گناه کبيره و کسى که عمل صالح را با عمل غيرصالح آميخته، اختلاف نظرهايى وجود دارد. عدهاى از مکاتب کلامى، که به «تفضيليه» معروفاند، معتقدند چنين شخصى را يا خداوند مىبخشد، يا پيامبر شفاعت مىکند، و يا پس از ورود به جهنم و چشيدن عذابِ گناهش از آن خارج شده، به بهشت مىرود؛ اما وعيديه که شاخهاى از معتزلهاند، معتقدند مؤمنى که مرتکبِ گناه کبيره شده است، اگر توبه نکند، در جهنم جاودانه خواهد بود (ر.ک: طوسى، قواعد العقائد، 149؛ جرجانى، شرح المواقف، 8/309).
8. قديم يا حادث بودن كلام الهى حدوث و قدم از جمله مباحث مهم كلامى بوده است؛ بدين ترتيب که اهل حديث و بعدها اشاعره به شدت طرفدار قديم بودن كلام الهى بودند، و معتزله، نجاريه، زيديه، خوارج و … آن را محدث مىشمردند (ر.ک: جوينى، لمع الادّلة فى قواعد عقائد اهل السنة و الجماعة، 90).
مسئله حدوث يا قدم كلامالله كه با دخالت مأمون عباسى از صورت كلامى به دستاويزى سياسى تبديل شده بود (مشکور، سير کلام در فرق اسلام، 27) سبب گرديد تا اهل حديث، يعنى بدنه اصلى و پاييندست اهلسنت كه به ظاهر با علم كلام مخالفت مىكردند (ر.ک: المقرئى، احاديث فى ذم الكلام واهله، 83؛ مطهرى، مجموعه آثار، 3/65)، ناخواسته حالت مكتبى كلامى به خود بگيرند و با تشكيلاتى منسجمتر وارد مباحث كلامى شوند. همين امر موجب شد تا ابوالحسن اشعرى در بينالنهرين و بصره (ر.ک: سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، 2/7) و ماتريدى در ماوراءالنهر و سمرقند (ر.ک: تفتازانى، شرح المقاصد فى علم الکلام، 2/271؛ زرکلى، الاعلام، 7/19) به قصد حمايت از اهل حديث حركتهاى جديدى را آغاز كنند كه اولى به پيدايش مكتب اشعرى انجاميد و دومى مكتب كلامى ماتريدى را پديد آورد. اين دو هرچند از نظر جغرافيايى خاستگاهى جداگانه داشتند، از نظر مباحث كلامى هدف مشتركى را پى مىجستند(ر.ک: سبحانى، المذاهب الاسلامية، 65).
در آغاز دوره حكومت بنىعباس، غاليان توانستند در قالب مكاتب كلامى عدهاى از شيعيان را دور خود گرد آورده، فرقههاى غالى را كه به سرعت تأسيس مىشدند و معمولاً با مرگ بنيانگذارانشان از بين مىرفتند تأسيس كنند(ر.ک: ديلمى، اعلامالدين فى صفات المؤمنين، 259؛ مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، 344). اما انشعابهاى ديگرى نيز ميان شيعيان پديد آمد كه جز اسماعيليه كه شاخههاى قرمطى و فاطمى از آن جدا شده بود (ر.ک: ناصرى طاهرى، فاطميان در مصر،25) و واقفيه كه پس از شهادت امام كاظم(ع) پديد آمده بودند (ر.ک: مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، 455)، تأثيرگذارى کمترى داشتند.
در دوره عباسى مكاتب كلامى شيعه، معتزله، اهل حديث، اشعريه، ماتريديه، زيديه، اسماعيليه و… در مقام سردمداران مباحث كلامى نقش تعيين كنندهاى در حوادث اجتماعى و سياسى جامعه اسلامى داشتند. براى مثال در قرن چهارم گسترش وسيع مكتب تشيع باعث ظهور حكومتهاى شيعى آلبويه (ر.ک: فقيهى، آلبويه،121) و آل حمدان در شرق اسلامى شد، و در غرب ممالک اسلامى و قسمتى از شبهجزيره نيز قدرت به دست اسماعيليه فاطمى و قرمطى افتاد (ر.ک: ناصرى طاهرى، فاطميان در مصر، 57). زيديان نيز در يمن (ر.ک: خضيرى، دولت زنديه در يمن، 37) و شمال البرز حكومتهاى كوچكى تأسيس كردند (ر.ک: فراى، تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه، 179). پس از اينها با ورود سلجوقيان به عرصه سياسى، اهل سنت حيات دوباره يافته، با حمايتهاى آنان و تأسيس مدارس نظاميه، مكتب اشعريه رو به گسترش نهاد و آخرين بازماندههاى معتزله را از بين برد (ر.ک: خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، 4/37-38).
دوران بنىعباس، عصر ظهور متكلمان بزرگى چون هشام بن حكم، زرارة بن اعين، سكاك بغدادى، على بن اسماعيل، سيد حميرى، نوبختى، شيخ مفيد، سيد مرتضى، شيخ الطائفه و دهها نفر از شاگردان ائمه و علماى شيعه بود و از متكلمان بزرگِ ديگر مكاتب به ا فرادى چون ابوالهذيل علاف، نظّام، ابوعلى جبايى، ابوهاشم، غزالى و امام الحرمين مىتوان اشاره كرد.
عصر مغول
دوره طولانى خلافت عباسى با حمله مغول به شرق ممالك اسلامى، روى به انقراض گذاشت، و با فتح بغداد در سال 656 ق به دست هلاكوخان، براى هميشه از ميان رفت (ر.ك: ميرخوند، روضةالصفاء، قسم پنجم، 893). پيش از آن نيز، خلافت فاطمىهاى مصر كه صليبىهاى مسيحى آن را تضعيف کرده بودند، در سال 567 هجرى به دست صلاحالدين ايوبى برچيده شد (ر.ك: ابن اثير جزرى، الكامل فى التاريخ،9/111) و كشورهاى اسلامى در ميان مهاجمان شرقى و غربى گرفتار هرج و مرج و قتل عام گشتند. با اين همه، وقايع مزبور سبب شد كه قدرتهاى سياسى نتوانند از مكتب كلامى خاصى حمايت و ديگر فرقهها را سركوب كنند. از سوى ديگر، تصوف كه پيش از حمله مغول تار و پود ممالك اسلامى را فرا گرفته بود و علوم عقلى به ويژه كلام را بر نمىتافت، به دليل مشكلات اقتصادى پس از تهاجم مغول به شدت تضعيف شده و زمينه مناسبى براى آغاز دوباره علم كلام و ديگر علوم عقلى پديد آورده بود.
خواجه نصيرالدين طوسى به منزله شخصيت برجسته اين دوره توانست از فرصت پيش آمده به خوبى استفاده كرده، جريانى نوين را در علم كلام و ديگر علوم عقلى ايجاد كند؛ به گونهاى كه متكلمان پس از وى تحت تأثير شيوه ابداعى وى، كه تكامل يافته نظام مورد نظر نوبختى بود، قرار گرفته، همگى پيرو او شدند. اين جريان در حوزه علميه حلّه، به همت علامه حلّى شاگرد نامآور خواجه، به پرچمدار علوم اسلامى در قرن هشتم تبديل شد (ر.ک: کرکوش، تاريخ الحلّه، 1/23) و نيز در حوزه شيراز كه به دست سيد شريف جرجانى (ر.ک: مشکور، سير کلام در فرق اسلام، 82 ـ81) و ايجى (ر.ک: موسوى خوانسارى، روضات الجنات، 5/49) بنيان گذاشته شده بود، به بهترين وجه ادامه يافت. بايد اعتراف كرد كه كلام در آغاز اين عصر به فلسفه مشاء گراييده بود و در پايان نيز به فلسفه اشراق و عرفان نزديک شد. همچنين دوگانگى موجود ميان متكلمان و فلاسفه كه در عصر عباسى بسيار نمود داشت، در اين عصر ضعيف شد و حتى مىتوان گفت از بين رفت.
نكته مهم در بررسى سير علم كلام در عصر مغول، تثبيت فرقهها و مكاتب كلامى موجود و فاصله گرفتن اشاعره از اهل حديث است؛ زيرا متكلمان اشعرى حوزه شيراز با پاسداشت ميراث فخر رازى و با پيروى از خواجه نصير، عقلگراتر شدند، ولى اهل حديث به دليل ظهور ابن تيميه و سازمانيابى تازه سلفيه، نهتنها به مخالفت خود با علوم عقلى و كلام ادامه دادند (ر.ک: مطهرى، مجموعه آثار، 3/65)، بلكه دچار عقايد افراطى جديدى شدند. آنان با تكفير پيروان ديگر مكاتب كلامى، مرزهاى مباحث عقيدتى را به شدت محدود كردند (ر.ك: ربانى گلپايگانى، فرق و مذ اهب كلامى، 179)؛ به گونهاى كه پس از گرايش حوزه شيراز به تشيع در اواخر قرن نهم و شيعه شدن محقق دوانى (ر.ک: روضات الجنات، 2/240) و محقق خفرى (ر.ک: جزائرى، الانوار النعمانية، 2/35) و آشكار شدن تشيع خاندان دشتكى (ر.ک: روضات الجنات، 7/178) ديگر مركز علمى متمركزى در ميان اهلسنت كه داعيهدار مباحث كلامى باشد، ديده نشد. بدين ترتيب مباحث كلاسيك كلامى در ميان اهل سنت كمرونق گشت و پويايى و بالندگى خود را از دست داد.
در دوره مغول متون كلامى مهمى چون تجريد، مواقف، شرح المقاصد، مناهج اليقين، لوامع الالهية تأليف شد و مباحث الهيات بالمعنىالاخص جايگاه ويژهاى يافت؛ لكن رونق حاشيهنويسى بيش از ابداع و ابتكار بود و شرح گفتار متكلمان پيشين، بر ايجاد جريانهاى جديد كلامى پيشى گرفت.
عصر صفويه تا زمان معاصر
شايد يک محقق تاريخ انتظار داشته باشد همانگونه كه خلافت عثمانى از نظر نظامى و سياسى جانشين خلافت عباسى شده بود و مرزهاى خود را تا قلب اروپا گسترش داده بود، از نظر علمى نيز بتواند جايگزين آن شود، اما اين واقعه روى نداد؛ چنان که مهاجرت برخى علما به استامبول نيز (ر.ک: اوزون چارشى لى، تاريخ عثمانى، 1/589) نتوانست حركتى نو در عرصه علوم اسلامى، به ويژه علوم عقلى و علم كلام ايجاد كند. در مقابل، دولت صفوى كه در فلات ايران تأسيس شده بود، دو مركز علمى مهم، يعنى حوزه نجف و حوزه اصفهان را داشت. اين دو حوزه توانستند وارث تلاشهاى علمى و علوم عقلى مسلمانان شده، چراغ مباحث عقلى را در شرق اسلامى، يعنى از بين النهرين تا شبه قاره هند، روشن نگاه دارند. نقطه عطف اين دوره، درخشش صدرالمتألهين است كه چهار جريان كلام، عرفان، مشاء و اشراق را در انديشه خويش به هم پيوند داد و مكتب حكمت متعاليه را بنيان نهاد (ر.ک: مطهرى، مجموعه آثار، 13/249) و ديگر مكاتب كلامى را تحت تأثير خود قرار داد.
نكته مهم ديگر، پيدايش حركتى بود كه بعدها «اخباريگري» نام گرفت. مبتكر اين نظام، محمد امين استرآبادى، مىكوشيد تا روش تحقيق و مطالعه در علوم عقلى مانند فلسفه، كلام و اصول فقه را تغيير دهد (ر.ک: الفوائد المدنية، 131- 129)، لكن اين سبك فقط تا حدودى در علم اصول فقه توفيق يافت و تنها تأثيراتى جانبى بر روند علم كلام برجاى نهاد. شايد بتوان ادعا كرد كه در اين دوره تقابل فلاسفه و متكلمان به تقابل اخبارىها و متكلمان فيلسوف، تبديل شده، و چالش اصلى، بين اخبارىها و اهل كلام در گرفته بود.
در اين دوره عنصر جديدى به نام استعمار در جوامع اسلامى پديد آمده بود که مستقيم و غير مستقيم بر حوادث اجتماعى و سياسى و حتى بر روند علم كلام تأثير مىگذاشت. استعمار با ايجاد فرقههاى ساختگى از قبيل بابيه و بهائيه در فلات ايران، قاديانيه در شبهقاره هند و وهابيت در شبهجزيرةعربستان، جريانها و فرقههاى جديدى را وارد جامعه اسلامى كرد (ر.ک: همفر، خاطرات همفر جاسوس انگليسى در ممالک اسلامى، 93) و مباحث تازهاى در عرصه كلامى پديد آورد و رهبرى هجمهاى را كه از سوى ميسيونرهاى تبليغى مسيحيت ايجاد شده بود، بر عهده داشت.
در اين عصر بزرگانى چون ميراحمد علوى شاگرد ميرداماد، با نوشتن كتاب مصقل صفا (ر.ك: مصقل صفا، مقدمه) و قاضى نورالله شوشترى، با كتاب خاتون آبادى، ظهيرالدين تفرشى، محمد بن يوسف دهخوارقانى، على قلى جديدالاسلام، (ر.ک: ترجمه شرح و نقد سفر پيدايش، مقدمه) نراقى، و كاشفالغطا عهدهدار دفاع در برابر هجمههاى ميسيونرها و فرقههاى ياد شده و تفرقهانگيزان بين مسلمانان بودند و حجم چشمگيرى از تأليفات كلامى به دفاع از اصول عقيدتى اسلام در برابر شبهات گروههاى مزبور اختصاص يافت و بازار رديهنويسى رونق فراوان گرفت. اما اين به معناى كمرونق شدن مباحث كلاسيك كلامى در عرصه الهيات بالمعنىالاخص نبود، و ابداعات مرحوم صدرا و تفكرات ملا رجبعلى تبريزى و بعدها مطالب مطرح شده از سوى پيروان شيخ احمد احسايى مباحث مرتبط با توحيد، صفات، معاد و … را پويا و زنده نگاه داشت.
دوره معاصر
مهمترين عنصرى كه در بررسى سير تطور علم كلام در دوره معاصر بايد کانون توجه قرار گيرد، تأثير مكاتب فلسفى غرب بر مباحث كلام اسلامى است. استعمار با ورود به جوامع اسلامى، همراه فرهنگ و صنعت، مباحث مطرح شده در حوزههاى خرد و کلان فلسفى و كلامى خود را نيز در پىآورد و با تشكيل طبقه جديدى كه بعدها طبقه «منورالفكر» نام گرفت، بدنه جامعه اسلامى را به دو بخش «غربزده» و «مدافعان سنتهاى اسلامي» تقسيم كرد. گروه اخير، دو روش عمده را در برخورد با عقايد و افكار غربى برگزيد. عدهاى روش تخطئه و تحريم را در پيش گرفتند و تكرار مباحث كلامى متناسب با ساحتهاى علمى قديم را سرلوحه كار خود قرار دادند؛ و در مقابل، گروهى روش علمى و استفاده از شيوههاى نو و ابتكارى را در برخورد با مسائل جديد برگزيدند و طرح مباحث و مسائل كاربردى را به تكرار و حاشيهنويسى بر متون قديمى ترجيح دادند.
تحولات جديد در مباحث علوم طبيعى، كه در عرصه اعتقادى موجب بروز مباحث جديد كلامى شده بود، رفته رفته جمعى را به فكر ايجاد رنسانسى مصنوع در كشورهاى اسلامى انداخت. اين متفکران مىکوشيدند تا تاريخ غرب را در جوامع اسلامى بازسازى کنند، لكن ظرفيتهاى بالاى علوم اسلامى، و عقلگرايى و استدلالپذيريِ كلام اسلامى، جداييِ باورهاى دينى مسيحيان پولسى از اعتقادات اسلامى را آشكار ساخت و مانع ابتلاى كلام اسلامى به سرنوشت كلام مسيحى شد.
عوامل جديدى كه در تغيير روند علم كلام تأثير داشتند در دو جبهه متفاوت يعنى ماركسيسم و ليبراليسم بر ضد اسلام صف آراستند. در اين دوره نقش امام خمينيŠ، علامه طباطبايى و شهيد مطهرى، بسيار چشمگير بود.
در ميان اهل سنت نيز محمد عبده و شاگردان وى براى احياى كلام عقلگرا در ميان اهل سنت نهضتى را به راه انداختند و مصر را كانون حركت خود قرار دادند. اين نهضت فکرى به آهستگى حركت خود را ادامه داد و برخى از خلأهاى موجود در مراكز علمى را پر كرد.
افزون بر مباحث جديد كلامى يا كلام جديد كه تأليفات مرتبط با آن به صورت تكنگارى و موضوع واحد تدوين مىيافت، شيوه سنتى كلام نيز به حيات خود ادامه داد. اين شاخه به صورت غير متمركز در مراكز علمى ممالک اسلامى عهدهدار تبيين باورهاى اعتقادى و پاسخگويى به شبهات سنتى است و هنوز هم حجم عمدهاى از تأليفات كلامى را به خود اختصاص مىدهد. اوجگيرى دوباره بهائيت، وهابيت و قاديانيه و شاخههاى گوناگون صوفيه و نحلههاى جديد، موجب تأليف آثار پرشمارى در رد و اثبات اين نحلهها شده كه بيشتر به مسائل نبوت، امامت و امور كاربردى باز مىگردند. اين امر همچنين موجب شده است تا تأليفات مربوط به خداشناسى كه در دوران ماركسيسم اوج گرفته بود به حاشيه روند.
منابع
1. ابن اثير جزرى، على بن محمد، الکامل فى التاريخ، بيروت، دارالکتاب العربى، چاپ پنجم، [بىتا].
2. ابن شعبه، حسن بن على، تحف العقول، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1394ق.
3. ابن عساکر، على بن حسن، تاريخ مدينة دمشق، بيروت، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزيع ، 1415ق.
4. ابنابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، بيروت، دار احياء التراث العربى، چاپ دوم، 1385ق.
5. ابنبابويه، محمدبنعلى، عيون اخبار الرضا، ترجمه حميدرضا مستفيد، نشر صدوق، [بىتا].
6. ابنطقطقى، محمد بن على، تاريخ فخرى، ترجمه محمدوحيد گلپايگانى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، چاپ دوم، 1360 ش.
7. ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، الامامة و السياسة، تحقيق طه محمد زينى، ناشر مؤسسة الجلس و شرى للنشر و التوزيع، [ بىتا].
8. استرآبادى، محمدامين، الفوائد المدنية، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1424 ق.
9. اشعرى، سعدبنعبدالله، المقالات و الفرق، تصحيح محمدجواد مشكور، تهران، انتشارات عطايى، 1341ش.
10. امين، سيد محسن، اعيان الشيعة، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، چاپ 1406ق.
11. اوزون چارشى لى، اسماعيل حقى، تاريخ عثمانى، ترجمه ايرج نوبخت، تهران، انتشارات کيهان، 1368ش.
12. بىناس، جان، تاريخ جامع اديان، ترجمه علىاصغر حکمت، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، چاپ پنجم، 1375ش.
13. تفتازانى، شرح المقاصد فى علم الکلام، پاکستان، دارالمعارف النعمانيه، چاپ اول، 1401ق.
14. جرجانى، سيد شريف، شرح المواقف، مصر، مطبعة السعادة، چاپ اول، 1325 ق.
15. جزائرى، سيد نعمتالله، الانوار النعمانية، بيروت، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ چهارم، 1414ق.
16. جوينى، عبدالملک، لمع الادّلة فى قواعد عقائد اهل السنة و الجماعة، مصر، الدار المصريه للتأليف و الترجمه، چاپ اول، 1385ق.
17. حلّى، حسن بن يوسف، کشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، تصحيح زنجانى، قم، منشورات شکورى، چاپ اول، 1409ق.
18. خصيبى، حسين بنحمدان، الهداية الکبريٰ، بيروت، موسسة البلاغ للطباعة و النشر و التوزيع، چاپ چهارم، 1411ق.
19. خضيرى، حسن، دولت زيديه در يمن، ترجمه احمد بادلوبه هزاوه، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، چاپ اول، 1380ش.
20. خطيب بغدادى، احمد بن على، تاريخ بغداد، مصر، مکتبة العربية، 1349ق.
21. خواجگى شيرازى، محمدبن احمد، النظامية فى مذهب الامامية، تصحيح على اوجبى، تهران، دفتر نشر ميراث مکتوب و مرکز فرهنگى نشر قبله، چاپ اول، 1375ش.
22. دورانت، ويل، تاريخ تمدن، ترجمه احمد آرام و ديگران، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، [بىتا].
23. ديلمى، حسن بن محمد، اعلامالدين فى صفات المؤمنين، قم، مؤسسة آلالبيت، 1408ق.
24. دينورى، احمدبنداود، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشرنى، چاپ سوم، 1368ش.
25. ذهبى، محمد بن احمد، سيراعلام النبلاء، بيروت، مؤسسة الرسالة، چاپ نهم، 1413ق.
26. ربانى گلپايگانى، على، فرق و مذاهب کلامى، قم، مرکز جهانى علوم اسلامى، چاپ اول، 1377ش.
27. الزرکلى، خيرالدين، الاعلام، بيروت، چاپ پنجم، 1980م.
28. سبحانى، جعفر، المذاهب الاسلاميه، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، چاپ اول، 1423ق .
29. ـــــــــــــــــــــــ ، بحوث فى الملل و النحل، قم، مؤسسه نشر اسلامى، چاپ پنجم، 1420ق.
30. سيورى حلّى، مقداد بن عبدالله، اللوامع الالهية فى المباحث الکلامية، تحقيق شهيد آيت الله قاضى طباطبايى، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ دوم، 1422ق.
31. شهرستانى، عبدالکريم، الملل و النحل، تحقيق محمد سيد گيلانى، قم، منشورات رضى، [بىتا].
32. شيخ مفيد، اوائل المقالات، بيروت، دارالمفيد للطباعة و النشر، چاپ دوم، 1414 ق.
33. طبرسى، احمدبنعلى، الاحتجاج، قم، دارالاسوة للطباعة و النشر، چاپ دوم، 1416ق.
34. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوک) ، بيروت، مؤسسة الا علمى للمطبوعات، چاپ پنجم، 1409ق.
35. طهرانى، آقابزرگ، الذريعة، بيروت، دارالانوار، چاپ دوم، 1403ق.
36. طوسى، نصيرالدين، قواعد العقائد، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، چاپ اول، 1416ق.
37. عسکرى، سيد مرتضى، معالم المدرستين، بيروت، مؤسسة النعمان للطباعة و النشر و التوزيع، 1410ق.
38. علوى عاملى، ميرسيد احمد، مصقل صفا، تحقيق حامد ناجى اصفهانى، قم، چاپخانه امير، چاپ اول، 1415ق / 1373 ش.
39. فتال نيشابورى، محمد بن احمد، روضة الواعظين، قم، شريف رضى، 1368ش.
40. فخر رازى، محمد بن عمر، عصمة الانبياء، قم، منشورات الکتبى النجفى، چاپ اول، 1406ق.
41. فخرى، ماجد، سير فلسفه در جهان اسلام، تهران، انتشارات نشر دانشگاهى، چاپ اول، 1372ش.
42. فراى، ريچارد نلسون، تاريخ اسلام (از اسلام تا سلاجقه)، ترجمه حسن انوشه، تهران، انتشارات اميرکبير، چاپ اول، 1363ش.
43. فقيهى، علىاصغر، آلبويه و اوضاع زمان ايشان، [بىجا]، چاپخانه ديبا، چاپ سوم، 1366ش.
44. فيض الاسلام، علىنفى، شرح نهجالبلاغه، تهران، مرکز نشر آثار فيضالاسلام، 1366ش.
45. کاشانى، ملافتحالله، منهجالصادقين فى الزام المخالفين، تهران، کتابفروشى اسلاميه، چاپ دوم، 1344ش.
46. کرکوش، يوسف، تاريخ الحلّه، قم، منشورات رضى، چاپ 1413ق.
47. کلينى، محمدبن يعقوب، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چاپ پنجم، 1363ق.
48. لاپيدوس،ايرا.ماروين، تاريخ جوامع اسلامى از آغاز تا قرن هجدهم، ترجمه محمود رمضانزاده، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ اول، 1376ش.
49. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، چاپ سوم، 1403ق.
50. مسعودى، علىبنحسين، مروج الذهب و معادن الجواهر، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، 1411ق.
51. مشکور، محمد جواد، سير کلام در فرق اسلام، تهران، انتشارات شرق، 1368ش.
52. ـــــــــــــــــــــــ ، فرهنگ فرق اسلامى، مشهد، انتشارات آستان قدسرضوى،چاپ سوم، 1375ش.
53. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 3، تهران، انتشارات صدرا، چاپ اول، 1370ش.
54. مفتى، حميد، قاموس البحرين، تصحيح على اوجبى، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1374ش.
55. المقرئى، ابوالفضل، احاديث فى ذم الکلام و اهلة، تصحيح ناصر عبدالرحمن محمد الجديع، رياض، داراطلس، چاپ اول، 1417 ق.
56. موسوى خوانسارى، محمدباقر، روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، قم، مکتبة اسماعيليان، چاپ اول، 1398 ق.
57. ميرخوند، محمدبن خاوند شاه بلخى، روضة الصفا، ج 2، تهذيب و تلخيص عباس زرياب، تهران، انتشارات علمى، 1375ش.
58. ناصرى طاهرى، عبدالله، فاطميان در مصر، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، چاپ اول، 1379ش.
59. همفر، خاطرات همفر جاسوس انگليسى در ممالک اسلامى، تهران، انتشارات اميرکبير، [بىتا].
دریافت متن کامل مقاله در قالب پی دی اف، با حجم 574 کیلوبایت
منبع: معارف عقلی1385 شماره 3.
/پایان/