چکیده
از مفاهیمی که در اوایل قرن بیستم در ادبیات دینپژوهی و سیاسی بسیار به کار گرفته شده است، واژه «بنیادگرایی» است. این واژه در اوایل فقط برای فرقه پروتستانهای انجیلی در آمریکا کاربرد داشت ولی امروزه معمولاً از سوي غربی ها براي اشاره به برخی از جنبشهاي اسلامي به كار میرود. در این نوشتار چیستی و سیر تحول بنیادگرایی اسلامی از دیدگاه دکمجیان موردبررسی قرار میگیرد و به این سؤال پاسخ میدهد که چیستی بنیادگرایی اسلامی از دید هرایر دکمجیان بهعنوان یک شرقشناس چیست و سیر تحول آن چگونه بوده است؟ نتایج بررسی ها نشان می دهد که دکمجیان بنیادگرایی اسلامی را مترادف با رنسانس اسلامی، بیداری اسلامی، تجدید حیات دینی میداند و معتقد است که بنیادگرایی اسلامی دارای ویژگی ادواری است یکی از عمدهترین رهیافتها در تحلیل شرایط و علل پیدایی جنبشهای اسلامی معاصر، رهیافت زمینه گرا و کثرتگرا است. دکمجیان از محیط عربی اسلامی با عنوان محیط بحران یاد میکند و معتقد است که جهان اسلام، بیش از دو قرن شاهد بحران اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و از همه مهمتر روحی بوده است.
مقدمه
یکی از مفاهیمی که در اوایل قرن بیستم در ادبیات دینپژوهی و سیاسی به کار گرفته شد، «بنیادگرایی مذهبی» بود. این واژه گرچه در اوایل، فقط برای فرقه پروتستانهای انجیلی در آمریکا کاربرد داشت؛ اما در نیمه دوم قرن بیستم، همزمان با نضجگیری جریانهای دینی نو در اغلب مذاهب کاربردی گستردهتر یافت. این جریانهای دینی که اغلب دارای جهتگیری سیاسی و دینی بودند، خواهان بازسازی جامعه بر اساس دین هستند و فزون بر آن بر قطعی بودن متون دینی تأکید فراوان داشته و ضرورت بازگشت به مبانی و اصول دین را توصیه میکنند. نهضتي كه بر ارزشهاي اوليه ی اسلامي معتقد است و پيروزي و بهروزي كشورهاي اسلامي را در بازگشت به آن ارزشها ميداند و نه از الگوي كشورهاي غربي براي پيروي استفاده ميكند و نه از الگوي كشورهاي شرقي. اين واژه معمولاً از سوي رسانههاي گروهي غرب براي اشاره به جنبشهاي اسلامي، احياگري اسلامي، اصولگرايي اسلامي و رستاخيز اسلامي و يا بيداري اسلامي بهکاررفته است. این جریان با فروپاشی نظام دوقطبی و سقوط نظام کمونیستی شوروی بهویژه پس از حملات 11 سپتامبر در سال 2001 به آمریکا، سرعت فراوانی یافت زیرا عدهای همانند هانتینگتون و برنارد لویس این مسئله را مطرح کردند که منازعه آینده جهان میان اسلام و غرب خواهد بود.
آنچه در این نوشتار موردبررسی قرار میگیرد، چیستی و سیر تحول بنیادگرایی اسلامی از دیدگاه دکمجیان است. سؤال محوری این پژوهش این است که: بنیادگرایی اسلامی چیست و سیر تحول آن چگونه بوده است؟ نگارنده با عنایت به این مسئله که بنیادگرایی اسلامی بیشتر نوعی طرز تفکر و ایدئولوژی است، سعی خـواهد کـرد تـا محتوا و مضمون این تفکر را از دیدگاه هرایر دکمجیان توضیح دهد. برای این منظور در وهله نخست، چیستی بنیادگرایی اسلامی موردبررسی قـرار میگیرد و پسازآن سیر تحول بنیادگرایی اسلامی توضیح داده میشوند.
مقاله «چیستی و سیر تحول بنیادگرایی اسلامی از دیدگاه دکمجیان» بر اساس کتاب «اسلام در انقلاب، جنبشهای اسلامی معاصر در جهان عرب (بررسی پدیده بنيادگرايى اسلامی)» شکلگرفته است. نویسنده کتاب ريچارد هراير دکمجيان يک مسيحى ارمنى است که به گفته خودش، دریکی از کشورهاى اسلامى منطقه (سوریه) متولدشده و پرورشیافته است. وى استاد علوم سياسى دانشگاه دولتى نيويورک و دانشگاه کاليفرنياى جنوبى است. دکمجيان فارغالتحصيل دانشگاه کلمبيا بوده که به زبانهای انگليسى، عربى، فرانسه و فارسى نيز احاطه دارد. وى نظريهپرداز امور خاورمیانه در مؤسسه خدمات خارجی وزارت امور خارجه ایالاتمتحده آمريکا [11] هست. دکمجيان پیشازاین، در سمتهای مشاور آژانس توسعه بينالمللى وزارت امور خارجه و مشاور آژانس اطلاعات ایالاتمتحده آمریکا [12] خدمت نموده است. وی آثار زیادی مرتبط با اسلام و خاورمیانه به نگارش درآورده است. برخی از آنها عبارتاند از:
1) اسلام در انقلاب، بنيادگرايى در جهان عرب (1985) ، کتاب حاضر توسط دکتر حميد احمدى به فارسى برگردانده شده و انتشارات کيهان آن را به چاپ رسانده است؛[13]
2) الگوهاى رهبرى سياسي: مصر، اسرائيل و لبنان (1975) ؛ [14]
3) مصر در دوره ناصر (1971) ؛ [15]
4) خيزش اسلامگرایی سياسى در عربستان سعودى، ميدل ايست جورنال (1994)[16]
5) احياى اسلامي: سازمان دهنده، طبقات و نتايج در کتاب سياست باز خیزی اسلامى، به ويراستارى شيرين هانتر (1988)[17]
و آثار دیگر نیز از این نویسنده پرتلاش درباره اسلام و خاورمیانه منتشر شده است. (رک: مقدمه و منابع کتاب اسلام در انقلاب)
اهمیت کتاب همانطوری که مترجم کتاب در مقدمه گفته است: باگذشت ۲ دهه از چاپ کتاب تاکنون هیچ نویسندۀ دیگری موفق نشده است چه در جهان اسلام و چه در جهان غرب اثری به این جامعیت منتشر کند. در جای دیگری اشاره می کند که به گفته بسیاری از اسلامشناسان تاکنون جریان اصلاحطلبی اسلامی کتابی به این گستردگی و با چهارچوب نظری منسجم و جامعهشناختی سیاسی چه در غرب و چه در جهان عرب به خود ندیده است. همچنین به گفته مترجم این کتاب در بسیاری از کشورهای غربی و عربی در رشتههای علوم اجتماعی متن درسی دانشگاه¬ها است؛ اما دلیل اهمیت کتاب ازنظر نویسنده این است که در کتاب از بسیاری از کتاب ها، بیانهها و اطلاعیه های مخفی گروه ها استفاده کرده است. نویسنده در چاپ اول کتاب ۹۱ گروه و در چاپ دوم ۱۸۴ گروه اسلامی را موردبررسی قرار داده است. یکی دیگر از دلایل موفقیت کتاب را باید واقعگرایی و بیطرفی نسبی نویسنده و اطلاعات عمیق او از تحولات احیاء طلبی اسلامی معاصر و آگاهی از منابع اولیه آن یعنی زبانهای فارسی عربی دانست. درباره پیشینه بحث، مطالب زیادی درباره بنیادگرایی و بنیادگرایی اسلامی نگاشته شده است اما درباره موضوع مقاله که از دیدگاه دکمجیان تدوین شده است، نگارنده اطلاعی پیدا نکرده است و آنچه موجود است معرفی دکمجیان و احیاناً معرفی آثار وی است مانند اسلام شناسان غربی: هرایر دکمجیان از مهدی شوشتری.
چیستی بنیادگرایی اسلامی
مفهوم لغوی بنيادگرايي به معناي شالوده و اساس است. (هیوود، 495) اما واژه بنيادگرايي يك اصطلاح نیز هست كه درگذشته در مورد متعصبين مذهبي، بخصوص آن دسته از مسيحياني كه حاضر به پذيرفتن هیچگونه تعبير و تفسير و انحرافي در كتاب مقدس نيستند، به كار ميرفت. (طلوعي، 285) ايدئولوژي سياسي مبتني بر سياسي كردن دين باهدف استقرار بخشيدن حاكميت خدا بر نظام دنيوي است. (مارتين ليپست، ج 1: 401) در اصطلاح بنيادگرا به كسي اطلاق ميشود كه معتقد به معناي تحت اللفظي و كلمه به كلمه ی محتواي كتاب مقدس است و خود را مقيد به تفسير آن نميداند. (آقا بخشی،139) بااینهمه، با گسترش جریانهای دینی یهودی، اسلامی، بودائی و هندو در نیمه دوم قرن بیستم که پیتر. ال.برگر، از آن بـا عـنوان موج جهانی «سکولار زدایی» (برگر،288) یاد میکند؛ واژه بنیادگرایی کـاربرد گـستردهتری یافت و در مـورد جـریانهای فـکری دینی تمام مذاهب به کـار گرفته شد. ازاینرو، این مفهوم برای توصیف آن دسته از گروههای دینی به کار میرفت که خـواهان زنـدگی بر اساس مبانی و اصول دینی بودند. در حـقیقت، بنیادگرایی مذهبی نـوعی حـرکت یا برنامه سـیاسی بـه شمار میآید که نهفقط به حقانیت نص کتب مقدس ایمان دارد بلکه مدعی لزوم بازسازی جامعه و روابـط اجـتماعی بر پایه آن است. (الموصللی،159-160) این حرکتها نشان میدهند به همان میزان که سکولاریسم پدیدهای مهم و در حال رشد در جهان معاصر است، حرکتهای ضد سکولار در جهان نیز واجد چنین اهمیتی هستند.
مفهوم بنیادگرایی اسلامی با ظهور حرکتهای اسلامی در جهان اسلام بهویژه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ادبـیات علوم سیاسی و جامعهشناسی کاربرد یافت. گرچه برخی از تحلیلگران اجتماعی و سیاسی کاربرد مفهوم مذکور را برای توضیح جنبشهای اسلامی فاقد کارایی لازم میدانند و برخی بهکارگیری آن را هـمراه بـا نوعی سطحینگری، دشمنیابی و ایدئولوژیک مییابند؛ اما برخی بهکارگیری آن مـفهوم را برای توصیف جریانهای دینی و فکری در دنیای اسلام پذیرفتهاند. یوسف قرضاوی اسلامگرای مصری، بهرغم آنکه بهکارگیری مفهوم «بیداری اسلامی»(الصحوه الاسـلامیه) را بـرای تـوصیف جریانهای اصلاحطلبی دینی در جهان اسلام، تعبیری درستتر قلمداد میکند؛ امـا بر آن است که واژه بنیادگرایی (الاصولیه) در میراث فرهنگی اسلام، اصطلاحی پسندیدهتر است؛ زیرابه معنای بازگشت به اصول، ریشه و اسـاس بـرای شـناخت و فهم اسلام و دعوت بهسوی آن هست. (قرضاوی، 20-17) راشد غنوشی هم بیان مـیدارد کـه «منظور ما از بنیادگرایی بهرهوری از اصول اسلام است.» (غنوشی، 122) حسن البنّا، بنیانگذار جمعیت اخوان المسلمین نیز در دهه 1940 میلادی، دعـوت اخـوانیها را نـوعی دعوت بنیادگرا معرفی کرد. (البناء،122) نهضتي كه بر ارزشهاي اوليه¬ی اسلامي معتقد است و پيروزي و بهروزي كشورهاي اسلامي را در بازگشت به آن ارزشها ميداند و نه از الگوي كشورهاي غربي براي پيروي استفاده ميكند و نه از الگوي كشورهاي شرقي. اين واژه معمولاً از سوي رسانههاي گروهي غرب براي اشاره به جنبشهاي اسلامي، احياگري اسلامي، اصولگرايي اسلامي و رستاخيز اسلامي و يا بيداري اسلامي بهکاررفته است. احياگري اسلامي به معني بازگشت به اصول بي¬آلايش اسلامي، بازگشت به قرآن و سنت نبوي در سطوح مختلف فردي و جمعي است؛ ويژگيهاي آن عبارتند از: پايگاه مردمي و سرعت انتشار آن در جوامع اسلامي و حتي در جوامع غیر اسلامی دور و نزديك، ويژگي انقلابي-گري كه از آن بهعنوان جهاد ياد ميشود، جهانشمولی اسلامي، گستردگي بين طبقات مختلف. (آقا بخشی، 173) درحالیکه بـرخی هـمانند جـان اسپوزیتو و برگر «بنیادگرایی» را واژهای مناسب برای توصیف جریانهای نوین مذهبی تلقی نمیکنند و آن را دارای بار معنایی منفی میدانند، (سیک،41) آنان بنیادگرایی مذهبی بهویژه بـنیادگرایی اسـلامی را بهعنوان خطر اصلی صلح و ثبات جهانی معرفی کرده و در آیندهای نهچندان دور جنگ تمدنها را پیـشبینی میکنند.
دکمجیان نیز معتقد است که باید برای توصیف پدیده بنیادگرایی و احیاگری اسلامی از اصلاحات عربی اصیل استفاده شود. وی اصطلاحات «بعثة الاسلامیه» رنسانس اسلامی، «صحوه الاسلامی» (الصحوه الاسلامی) بیداری اسلامی، «احیاءالدین» تجدید حیات دینی «اصولیه الاسلامی» بنیادگرایی اسلامی ذکر نموده و اصلاح «اصولیه الاسلامی» را از عناوین دیگر مناسبتر میداند. (دکمجیان، 23-24) ازاینرو، با توجه به تعدد و تنوع جریانهای دیـنی و فـکری در جـهان اسلامی در طول قرن بیستم و حتی تعدد جریانهای مذکور در یک واحد سیاسی، جـریانهای دیـنی و احیا طلب اسلامی جهتگیریها: دغدغهها و تبیینهای یکسانی داشتند. این جهتگیریهای یکسان و دغدغههای فراگیر که دلمشغولی عمده حرکتهای اسـلامی اسـت، ما را قادر میسازد تا آنها را تحت عنوان «بنیادگرایی اسلامی» نامگذاری کنیم. از این منظر، بنیادگرایی اسـلامی نـوعی شـیوه تفکر و ایدئولوژی سیاسی است. دکمجیان با توجه به انتخاب عنوان بنیادگرایی برای جریانها و گروههای اسلامی، عناوین دیگر را نیز برمیشمرد:
روند افزایش آگاهی اسلامی نامهای متعددی چون احیاگری، نوزایی، پاکدینی، بنیادگرایی، تجدید دعوی، بیداری، اصلاحطلبی، رستاخیز، تجدید رنسانس، حیاتبخشی دوباره، مبارزهجویی، فعال گرایی، اعتقاد به ظهور یک منجی در هر هزار سال، مهدویت، بازگشت به اسلام و راهپیمایی اسلام، به خود گرفته است. این اصطلاحات رویهمرفته برای توصیف پیچیدگی پدیده اسلامی سودمندند. (همان،23) دو دهه گذشته ظهور فعال گرایی اسلامی در جوامع مسلمان سراسر جهان را به خود دیده است. رستاخیز اصول و عقاید اسلامی جلوههای گوناگون معنوی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به خود گرفته است. همانند قرون گذشته، ویژگی برجسته رستاخیز معاصر بازگشت به ریشههای اسلامی است. (همان، 15)
دکمجیان معتقد است که پدیده بنیادگرایی هرگونه محتوای مذهبی که داشته باشد، متضمن نوعی بازگشت به پایهها و بنیادهای خالصانه ایمان است؛ اما نهضت بازگشت به ریشههای «پاک» عقیده، همیشه به معنای تقلید چشمبسته از شیوههای زندگی عصر پیامبر نیست. درواقع، بعضی از جنبشهای بنیادگرایانه امروزی سعی دارند برای استحکام و تقویت قابلیت دوام خود به مفهوم مدرن آن، به درجات مختلف، شیوهها و ارزشهای جدیدی خلق کنند. درنتیجه جهتگیری ایدئولوژیک جنبشهای اسلامگرای معاصر تحت تأثیر ایدئولوژیهای نوین، چون سوسیالیسم و کاپیتالیسم، قرارگرفته است. (همان، 86) از دید دکمجیان ایدئولوژیهای جنبشهای اسلامگرای معاصر ازنظر محتوا و اهداف شباهتهای اساسی با یکدیگر دارند. وی مهمترین ویژگیهای بنیادگرایی را چنین برمیشمارد:
1. جداناپذیری دین و دولت
بنیادگرایی اسلامی بهنوعی بر عـدم تمایز میان دین و سیاست متکی است. اگر اسلام، برنامه و طرحی کامل است؛ اجتماع و سیاست نیز نمیتواند از حوزه صلاحیت و شـمولیت آن بـرکنار باشد. دین بیش از آنکه معطوف به حوزه زندگی معنوی، روانی و فردی آدمی باشد، بـه امـور اجـتماعی و سیاسی اهتمام میورزد. دکمجیان مینویسد:
اسلام یک نظام وجودی کلی است که خصوصیت عالمگیر دارد و در همه زمانها و مکانها قابلاجرا است. در اسلام برخلاف مسیحیت، جدایی دین و دولت مفهومی ندارد. حکمراندن جزو ذات اسلام است: قرآن قانون ارائه میدهد و دولت آن را به مرحله اجرا درمیآورد. (همان، 86)
اسپوزیتو نیز در این موضوع با دکمجیان همرأی است و قبول دارد که اسلام هم دین و هم دولت؛ اما دو نکته را بجا تذکر میدهد نخست اینکه ظهور «علما» در مقام گروهی متمایز در جامعه اسلامی و پدیدار شدن مذاهب بزرگ فقه اسلامی که بهنوعی مستقل از سلطه حکومت بودند و گاهی این نهادها با نهادهای دولتی در تعارض قرار میگرفت؛ دوم اینکه تحول ساختاری دولتها در جهان اسلام پای اسلام و سیاست را به میان کشید. لذا رابطه میان اسلام و سیاست یکی از موضوعات اساسی در تغییر و تحولات دو قرن و نیم اخیر بوده است. (اسپوزیتو، 19-20)
2. بازگشت به صراط مستقیم
بنیادگرایی اسلامی بهمنظور رهایی جوامع اسلامی از عقبماندگی و وضع ناگوار و دلآزار کنونی آنها از یکسو و فهم درست و کامل اسلام که شیوهای برای زندگی و در پیوند باسیاست است از سوی دیگر، خواهان بازگشت به اسلام و اصول راستین آن است. مبانی این بازگشت در نزد اهل سنت، قرآن، سنت پیـامبر و تجربه خلفای راشدین است، در مذهب شیعه شامل قرآن و سنت پیامبر و ائمه اطهار (علیهمالسلام) میشود.
هدف دعوت به تجدید حیات معنوی، بازگشت به صراط مستقیم است که مسلمانان نخستین را برانگیخت. تا به مسلمانان به پاکی و اصالت اسلاف خود نگروند، راه نجاتی نخواهند بود؛ بنابراین، نخستین جامعهای که توسط محمد (ص) و صحابهاش بر پا شد یک الگوی عالی و نمونه است. (همان،87)
3. شهادت پذیری
نخستين بحث گسترده بر سر روا بودن يا نبودن استفاده از خشونت از سوي اسلامگرایان درراه رسيدن به اهداف سياسي، در سالهای آخر دهه 1960 ميلادي شروع شد. در آن هنگام کتاب مهم معالم في الطريق نوشته سيد قطب الهامبخش بخشي از اسلامگرایان جوان شد تا درراه رسيدن به جامعه اسلامي و با استفاده از خشونت، نظامهای حاکم بر کشورهاي عربي را که ازنظر سيد قطب نظامهای جاهلي قلمداد میشدند، سرنگون کنند. در ایدئولوژیک ساختن مفاهیم جهاد و جامعهی جاهلی، بدون شک ابن تیمیه، محمد بن عبدالوهاب، محمد عبده، مودودی رشید رضا و سید قطب نقش کلیدی داشتهاند. ابن تيميه اولين کسی بود كه بهصورت منظم و منسجم به مسئله جهاد پرداخت و يك بخش بزرگ از كتاب السياسة الشرعيه را به اين موضوع اختصاص داد. (مهدی بخشی، ص 196) ازنظر او جهاد بر حج، نماز و روزه برترى دارد.
ازنظر وى ويژگى واقعى يك انسان نه در رياضت و تقواى فردى بلكه در جهاد بروز پيدا مىكند. ابن تيميه مسلمانانى را كه در جهاد شركت نكنند كافر قلمداد كرد. (هوشنگی،1، 371)
مخالفت وى با اغلب فقهاى آن زمان باعث شد تا نظريات وى شالودهاى براى بحثهاى اسلامگرايى راديكال معاصر شود. ابوالاعلى مودودى نیز بهصورت روشمند به واژه جهاد پرداخت و آن را وارد ادبيات سياسى معاصر كرد. نوشتههاى او در اشخاص ديگرى ازجمله حسن البناء و سيد قطب تأثير كرد و در تندرویهای خاورميانه به كار گرفته شد. سيد قطب ایدئولوگ مهم دیگری نسبت به جهاد است. ازاینرو دکمجیان نیز جهاد و شهادت را یکی از ویژگیهای بنیادگرایی میداند: «یک مسلمان باید از اطاعت از اصول پنجگانه اسلام فراتر برود و برای ساختن جامعه ایدئال، یک زندگانی عملی در پیش بگیرد و دست به فعالیت بزند». (همان،87) دکمجیان برای بنیادگرایی اسلامی ویژگیهای دیگری مانند ایجاد امت جهانی (همان، 88)، برقراری عدالت اجتماعی (همان،89)، برقراری جامعه پاک (همان،90) و آمیختن علم و عمل (همان، 90-91) نیز برمیشمرد.
درباره دیدگاه دکمجیان در مورد چیستی بنیادگرایی گذشت که به اعتقاد برخی مانند مترجم کتاب، تاکنون هیچ نویسندۀ دیگری موفق نشده است چه در جهان اسلام و چه در جهان غرب اثری به جامعیت این کتاب منتشر کند و به گفته بسیاری از اسلامشناسان تاکنون جریان اصلاحطلبی اسلامی کتابی به این گستردگی و با چهارچوب نظری منسجم و جامعهشناختی سیاسی چه در غرب و چه در جهان عرب به خود ندیده است. قطعاً یکی از علل موفقیت دکمجیان در این کتاب رویکرد او نسبت به موضوع بنیادگرایی اسلامی است که همانطوری که گذشت رهیافت زمینه گرایی، الگوی ادواری و نظریه بحران بود؛ اما با تمام ویژگیهای مثبت کتاب که اندک نیز نبود برخی کاستیها به موضوع «چیستی و سیر تحول بنیادگرایی» از دید دکمجیان برمیخوریم. در این قسمت به برخی کاستیها و کمکاریهای دکمجیان درباره چیستی و سیر تحول بنیادگرایی میپردازیم و کاستیهای دیگر بخشها مانند مطالعه موردی منظور نظر این تحقیق نیست.
یکی از اشکالات و کاستیهای دیدگاه دکمجیان در مورد چیستی بنیادگرایی و ارائه ندادن تعریف از بنیادگرایی و بهکارگیری در معانی مختلف است. در تعريف بنيادگرايى برخى بر مؤلفههای دينىِ بنيادگرايان تأكيد کردهاند، همانگونه كه برخى هم بر مؤلفههای اجتماعى و يا سياسى از آن متمرکزشدهاند. آنتونى گيدنز در تعريف بنيادگرايى، آن را «دفاعى از سنّت به روش سنّتى» میداند. از دید وی بنيادگرايى در تعريف عام بر بازگشت به تفاسير سنّتى دينى و واكنش عليه گرايش دنيوى شدن بهکاربرده شده است. (گيدنز،16) گراهام فولر بنیادگرایی اسلامی را چنین تعریف میکند: «من بنیادگرایی اسلامی را نیز استفاده میکنم اما فقط برای اشاره به آن دسته از اسلامگرایانی که از قرائت خشک و متعصبانهای از قرآن و سنت پیامبر (ص) پیروی میکنند؛ کسانی که معتقدند تنها درک صحیح از اسلام منحصر به آنهاست و دیگران متفاوت را نمیتوانند تحمل کنند. بسیاری از بنیادگرایان به برتری مطلق کاربرد تمامی قوانین اسلامی بهمنزله تنها سنگ محک مشروعیت اسلامی اصرار میورزند». (رهبر، 51). فولر بنیادگرایی را بخشی از جهان اسلام و نه تمامی آن میداند. ازنظر وی همه بنیادگرایان اسلامگرایند؛ اما همه اسلامگرایان بنیادگرا نیستند. وی همچنین بنیادگرایی اسلامی را یکسان نمیداند و زمانی بنیادگرایی اسلامی را رادیکال در نظر میگیرد که از درک وضع موجود سنت اسلامی عدول کرده و در حقیقت به دنبال تغییر از طریق رویکرد بازگشت به ریشه باشد (همان،20).
تعریف این اصطلاحات مانند بنیادگرایی، پاکدینی، تندرویی و … زمانی مشکلتر میگردد که از زاویه زبان بیگانهای مانند انگلیسی و فرانسوی به آن نگریسته و درباره آن اندیشیده شود. اینگونه اصطلاحات در فرهنگ و زبان غربی، مجموعهای از معانی و منظومهای از دلالتها را با خود دارد. این اوصاف و القاب و اسامی نه در اصل غربی و نه در ترجمههای عربی و فارسی، تعبیر دقیقی از جنبشهای اسلامی نیست و نمیتواند زمینه و حوزه تاریخی و معرفتیای را که این جنبش در دل آن سر برآورند، بازگو کند و بازتاب دهد. بسیاری از این اصطلاحات رایج مانند «تندرو» یا «تروریستی» از سویی و «اصلاحگرا» و «انقلابی» از سوی دیگر، نشان میدهد که بهکارگیرندگان اینگونه اصطلاحات، نوعی موضع ارزش داورانه نسبت به این جنبشها دارند. اصطلاحاتی مانند تندرو و تروریست در زبان عربی، بیشتر از سوی غربگرایانی بهکاربرده میشود که طرف چالشهای سیاسی و فرهنگی بر سر پدیده اسلامگرایی هستند و به هر شکلی موضع معارض خود را نسبت به آن اعلام میکنند؛ اما غربیهایی که اینگونه اصطلاحات را درباره جنبشهای اسلامی معاصر به کار میبرند، معیارشان در اعتدال یا تندرویی این جنبشها، نوع مواضع فکری و عملی آنها نسبت به غرب است.
ازاینرو درباره بنیادگرایی تعریف جامع و یکدستی وجود ندارد. اخیراً دانشگاه شیکاگو طرحی با عنوان «پروژه بنیادگرایی» اجرا کرده است که نگاهی پلورال و میان فرهنگی به تعریف بنیادگرایی دارد. جلد نخست آن با عنوان انواع بنیادگرایی تلاش ارجمندی را برای فاصله گرفتن از رویکرد ذاتگرایی معمول میدارد. مارتین مارتی و اسکات اپلبای با استناد به مباحث زبانی ویتگنشتاین از شباهتهای خانوادگی مفاهیم مشابه بنیادگرایی سخن گفتهاند، بااینحال ازنظر آنان هنگامیکه از بنیادگرایی سخن به میان میآید، بهگونهای ایجابی منظور گروههای مذهبی است که:
1- در واکنش به بحرانی که تصور میکنند هویت گروهی آنان را تهدید میکند ظاهر میشود؛
2- خود را درگیر با مجموعهای از «دیگران» شامل سکولارها، نوگراها و نمادهای مدرنیستی و سکولاریستی که توسط مدافعان این ارزشها ایجادشده است، میبینند؛
3- همواره مترصد آن هستند تا بهگونهای خیالی «دیگران» شیطانی جلوه دهند تا از این طریق کسب هویت کنند؛
4- با تکیه بداندیشههای جزمی و غیرقابل مناقشه خود، هرگونه خودآگاهی تاریخی را رد میکند؛
5- برای محافظت از خود در برابر «غیر» مرزهای فرهنگی، ایدئولوژیکی و اجتماعی محکمی دور خود میچینند؛
6- اندیشه و عمل و عمل آنها بر پیروی محض از رهبر کاریزماتیک که درعینحال مفسر متون کلاسیک مذهبی آنان نیز هست، استوار است. (احمدوند، 113، به نقل از Silberstein 0p.cit.pp5-10)
مسلماً بنیادگرایی اسلامی جریانی یکپارچه نیست و از تکثر سیاسی و نظری برخوردار است. البته میتوان آن را تقسیمبندی نمود و به تعبيري ديگر میتوان به دو تعريف از بنيادگرايي اسلامي اشاره كرد. بنیادگرایی به معناي عام كه به معناي هرگونه رجوع به اصول و ارزشهای اسلامي و تلاش براي احياء و به كار بستن آنها در زندگي هست؛ و ديگري تعريفي خاص از بنيادگرايي هست كه به دستهای از جريان اسلامگرا كه عقل گريز بوده و ريشه در اهل حديث، حنبلي گري و اشعري گري دارند اطلاق میشود. در چنين اطلاقي بنيادگرايي باعقل گريزي و رد مطلق هر امر جديد و درنتیجه رد كل آموزههای دنياي مدرن و تأکید بر ظاهر الفاظ متون وحياني شناسايي میشود. (بهروز لک، 32-34) برخى، بنيادگرايى را جنبشى عصبى و خشن در برابر نظريه ليبرال میدانند. در اين ميان، كسانى هم آن را نهفقط يك جنبش و حركت اجتماعى، بلكه يك ايدئولوژى دينى قلمداد کردهاند. (بابايى،68)
اساساً آنچه در جهان اسلام به آن بهعنوان بنيادگرايي اشاره ميشود، تعداد فزاينده ی گروهها، انجمنها و جنبشهايي است كه به جنبشهاي اصلاحي اسلامي سابق از قرن نوزدهم به بعد انتقاد ميكند؛ و ازاینرو دکمجیان حق دارد از تعریف آن طفره رود. البته انتظار میرفت کتابی که یکی از اهداف آن بررسی پدیده بنیادگرایی اسلامی است انتظار این است که تعریفی جامعومانع از کلمه بنیادگرایی ارائه دهد؛ اما در این کتاب و در جایجای کتاب تعریفهای متفاوتی از این پدیده مشاهده میگردد. اگرچه دکمجیان از میان اسامی که به بنیادگرایی اسلامی میدهد «الاصولیه الاسلامیه» را دارای ترجیح میداند (همان،23) اما خود به آن پای بند نبوده است و بنیادگرایی را به معانی دیگر که بیشتر اسلامگرایی و جنبشهای اسلامی است گرفته است. وی در مقدمه کتاب، واژه بنیادگرایی را معادل رستاخیز، اصول و عقاید اسلامی و بازگشت به ریشههای اسلامی دانسته شده است. از طرفی دیگر معلوم نیست این بازگشت، رجعتی مثبت به ارزشهاست یا بازگشتی مرتجعانه و بدون توجه به مقتضیات جدید. در قسمتی دیگر از کتاب، شخصیت بنیادگرا فـردی تـند، سرسخت، دارای سوءظنی شدید، ناشکیبا، بیزار، دگم و… معرفیشده و بالاخره در بخشی دیگر از کتاب با بنیادگراهایی که در پی آشتی میان مـدرنیسم و اسـلام هـستند روبرو میشویم؛ اما درمجموع این کتاب، بنیادگرایی را جنبشی واپسگرا معرفی مینماید.
باوجود مطالعات و پژوهشهای فراوانی که درباره ابعاد گوناگون بنیادگرایی اسلامی و جنبشهای اسلامی انجامشده است، این اصطلاح و عناوین بسیار پیچیده و مبهم و مشوش هستند. شاید بتوان علت اصلی این وضع را تنوع جماعتها و جریانهای تشکیلدهنده جنبشهای اسلامی دانست. ازاینرو اوصافی که برای جنبشهای اسلامی و یا بنیادگرایی ذکرشده و میشود، هرکدام شاید بخشی از آنها را در برگیرد و چنان نیست که همه این اوصاف بر همه این جنبشها تطبیق کند. این اوصاف یا لقبها، چنان فراوان و دارای سویههای گوناگوناند که خواننده را دچار سردرگمی و شگفتی میکند. جنبشهای اسلامی معاصر غالباً با این اوصاف یاد میشوند: سلفی گرا، اصول (بنیاد) گرا، تمامیتخواه افراطگرا، تندرو، اسلامگرا، پاکدین (ارتدکس)، جنبش نوزایی، انقلابی، نهضت بازگشت به خویشتن. شارحان و طرفداران این جنبش به تکرار از تعابیر «البعثة الاسلامیة» (رستاخیز اسلامی)، «الصحوة الاسلامیة» (بیداری اسلامی) «احیاء الدین» (تجدید حیات دینی) … استفاده کردهاند که دکمجیان نیز این اسامی را برای بنیادگرایی برمیشمرد.
دکمجیان با تعریف نکردن بنیادگرایی دستش در شمول گروهها در لیست بنیادگرایان بازتر خواهد بود و ازاینروست که مطالب خویش را گزینشی انتخاب میکند و هیچگونه معیار برای آن در نظر نمیگیرد. برای نمونه دکمجیان کودتا در سودان و حضور حزبالله در مجلس لبنان هر دو را از مظاهر اسلامگرایی و بنیادگرایی میداند. (همان، 312) وی ده شکل از بنیادگرایی را بدون معیار اینگونه ذکر میکند:
بنيادگرايي اسلام، در شكل مبارزاتياش در عرض دهه-ی گذشته در كشورهاي مختلف جلوهگر شده است كه تعدادي از آنها عبارتند از:
1- انقلاب اسلامي در ايران؛
2-تسخير مسجد بزرگ كعبه در عربستان سعودي؛
3-بروز ناآراميها در استان شرقي عربستان سعودي؛
4-مقاومت در برابر اشغال افغانستان از سوي شوروي؛
5-قيام عليه رژيم بعثي در سوريه؛
6-مخالفت مسلحانه با رژيم بعث عراق؛
7-ترور انور سادات رئیسجمهور مصر؛
8-حملات افتخاری و مبارزه¬ی مسلحانه عليه نيروهاي اسرائيلي، آمریکایی، فرانسوي در لبنان؛
9-بروز ناآراميها در بحرين و بمبگذاری در كويت؛
10- شورش و تظاهرات در الجزاير، تونس و مراكش. (همان،21-22) لذا میتوان گفت که دکمجیان با زیرکی از تعریف و ارائه دقیق مفهوم و چیستی بنیادگرایی سر باز میزند تا بتواند اهداف خود را در کتاب و مفهوم بنیادگرایی اسلامی بیان کند زیرا با تعریف نمودن بنیادگرایی دیگر مجالی برای مطرح ساختن برخی از مباحث نمیماند.
سیر تحول بنیادگرایی اسلامی
دکمجیان برای تحلیل بنیادگرایی اسلامی یک رویکرد و چندبعدی و رهیافت زمینه گرایی و تکثرگرا دارد. از دید وی ویژگی برجسته جنبشهای بنیادگرایانه، گرایش و خصوصیت دوری آنهاست. ازاینرو برای تحلیل آن باید رهیافت زمینه گرایی را برگزید.
1. رهیافت زمینگرا
یکی از عمدهترین رهیافتها در تحلیل شرایط و علل پیدایی جنبشهای اسلامی معاصر، رهیافت زمینه گرا (سیاسی- اجتماعی) است. دکمجیان در کتاب جنبشهای اسلامی در جهان عرب، ابتدا شرایطی را که عموماً منجر به ظهور جماعتهای بنیادگرای اسلامی میشود، معین کرده، سپس عوامل شکلگیری آنها را بیان میکند. دکمجیان شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و… حاکم برجهان اسلام را اینگونه یادآوری میکند و مینویسد:
جهان اسلام در طی سه قرن گذشته، براثر بحرانهای داخلی و خارجی بخشهای مهمی از قلمرو خود لطمه دیده است. سقوط پیدرپی قدرت عثمانی و ایران در رویارویی با امپراتوری اروپا، ضرورت مداوم بررسی مجدد اندیشهها و تفکرات اساسی اسلام را مطرح ساخت. جامعه اسلامی، همانند قرنهای گذشته یک پاسخ فرهنگی بومی به این بحران داد: بازگشت به اسلام و اصول بنیادیاش. (همان،21)
وی درباره جنبش بازگشت بهخوبی تذکر میدهد که: جنبش بازگشت به ريشهها و اصول اسلامي در آغاز قرن چهاردهم اسلام، پويايي دروني نيرومندي كسب كرده و مظاهر سياسي،اقتصادي و استراتژیک عمدهاي از خود بجاي گذاشته است. بنيادگرايي اسلام، در شكل مبارزاتياش در عرض دههی گذشته در كشورهاي مختلف جلوهگر شده است كه تعدادي از آنها عبارتند از:
1- انقلاب اسلامي در ايران؛
2- تسخير مسجد بزرگ كعبه در عربستان سعودي؛
3- بروز ناآراميها در استان شرقي عربستان سعودي؛
4-مقاومت در برابر اشغال افغانستان از سوي شوروي؛
5- قيام عليه رژيم بعثي در سوريه؛
6- مخالفت مسلحانه با رژيم بعث عراق؛
7- ترور انور سادات رئیسجمهور مصر؛
8- حملات افتخاری و مبارزهی مسلحانه عليه نيروهاي اسرائيلي، آمریکایی، فرانسوي در لبنان؛
9- بروز ناآراميها در بحرين و بمبگذاری در كويت؛
10- شورش و تظاهرات در الجزاير، تونس و مراكش. (همان،21-22)
وی معتقد است که برای تحلیل بنیادگرایی اسلامی باید به شرایط و زمینههای سیاسی، اجتماعی، روانی، اقتصادی و … آن توجه نمود: برای هرگونه بررسی جامع بنیادگرایی اسلامی معاصر، باید در مورد ریشههای روانی، معنوی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن و محیطی که بسترگاه عقاید و اعمال بنیادگرایانه است، تحقیق به عمل آورد. یک الگوی تجربی تاریخی در این مورد، رابطه علی و معلولی میان بحرانهای اجتماعی و ظهور جنبشهای مذهبی انقلابی و یا تجدید حیات طلبانه است که خواستار از بین بردن نظم رسمی موجود و ساختن جامعهای نوین بر پایه برنامه ایدئولوژیک ویژه خود هستند. درنتیجه، ایدئولوژی این جنبشها هم جامع و هم غیرقابل انعطاف و منعکسکننده پاسخها و عکسالعملهای رهبران فرهمند در قبال شرایط بحرانی است. (همان،57)
وی در توضیح کار خود و در دفاع از کار خود مینویسد: کتاب حاضر در پی آن است تا دیدگاههای اسلامی، غربی و دیگر دیدگاههای موجود در رابطه با جنبش بنیادگرا را با یکدیگر ترکیب کند و به درک موزونی از جلوهها و محیط عربی دست یابد. برای رسیدن به این منظور، در چهارچوب وسیعی تحقیق به عمل میآید که عوامل تاریخی، کلامی، فلسفی، سیاسی و اجتماعی- اقتصادی متأثر بر پدیده بنیادگرایی را درهم ترکیب میکند. این تحلیل بر ارزیابی و بررسی یازده موضوع مهم و برجسته، متمرکزشده است. (همان، 25)
2. الگو و رهیافت ادواری
بنیادگرایی اسلامی از نگاه دکمجیان دارای ویژگی ادواری و تداوم است. هرایر دکمجیان درصدد برآمده است تا یک نظریهی جامع پیرامون علل و عوامل ظهور جنبشهای اسلامی به دست دهد. وی تجربهی تاریخی جوامع مسلمان، ویژگیهای فکری اسلامی و اعتقادات مسلمانان را با استفاده از نظریات موجود متفکران سیاسی و جامعهشناسی غرب (نظیر ماکس وبر، دورکیم، مارکس و اریکسون) مورد تحلیل قرار میدهد و یک چارچوب مفهومی که به نظریه و رهیافت ادواری معروف شده است ارائه میدهد. (همان،13-15)
وی درباره الگوی دوری استفادهشده خویش مینویسد: یک ویژگی برجسته جنبشهای بنیادگرایانه مذهبی، گرایش و خصوصیت دوری آنهاست. بهاینترتیب که دورههای پیدرپی رکود و رستاخیز را دربرمی گیرند. یک الگوی علی میتوان ارائه داد که بهموجب آن مظاهر و جلوههای رستاخیز و تجدید حیات مذهبی با دورههای بحران شدید روحی، اجتماعی و سیاسی همزمان است. درواقع، در طول تاریخ اسلامی، وقوع رستاخیز و تجدید حیات بنیادگرایانه، بیشتر همراه با دورههای آشفتگی بزرگ بوده که در اثر آن موجودیت جامعه اسلامی و یا وحدت و انسجام روحیه آن در معرض تهدید و خطر قرارگرفته است. (همان،31) مرحله فعلی رستاخیز و تجدید حیات اسلامی را میتوان با الگوی دوری مواقع بحران جنبشهای تجدید حیات طلبانه که به دوران پیامبر اسلام بازمیگردد، سازگار دانست. این روش دیالکتیکی که میراث ابن خلدون است، تنها از واقعیت تاریخی ناشی نمیشود، بلکه جنبشهای اسلامگرای امروزی نیز یک چنین نظری در مورد خود و جهان دارند. درواقع بنیادگرایان اسلامی معاصر خود را جانشینان و پیروان مستقیم رهبران و جنبشهای رستاخیزی و تجدید حیات طلبانه گذشته میدانند. (همان، 32)
دکمجیان، رستاخیز اسلامی معاصر را پدیدهی نوینی نمیداند و معتقد است که دنیای غرب به دلیل عدم آشنایی با تحول تاریخی جوامع اسلامی قادر به درک صحیح این پدیده نیست. به نظر او جنبشهای اسلامی پدیدههای جدیدی محسوب نمیشوند، بلکه جلوههای معاصر جریانی تاریخی هستند که در طول دوران پس از ظهور اسلام در بخشهای گوناگون جهان اسلام نمود پیداکرده است؛ بهعبارتدیگر، جنبشهای فکری- سیاسی اسلامی پدیدهای دورهای هستند که در دورههای خاص ظهور کرده و تحولیافتهاند. وی با استفاده از دو مفهوم سقوط و رستاخیز چنین عنوان میکند که جنبشهای رستاخیزی در تاریخ اسلام درواقع عکسالعملها و پاسخهای مسلمانان به دورههای سقوط و انحطاط بوده است؛ یعنی در طول تاریخ جوامع مسلمان، در برابر هر سقوط و انحطاط، یک جنبش فکری یا سیاسی رستاخیزی به وقوع پیوسته است که هدف آن احیای مجدد دین اسلام بوده است.
دکمجیان نمونههای متعددی از جنبشهای رستاخیزی سنی و شیعه را از دوران بنیامیه تا نیمه دوم قرن بیستم بهعنوان حرکتهای رستاخیزی در جهان اسلام ذکر میکند. این حرکتهای رستاخیزی در شرایطی ظهور میکنند که جامعهی اسلامی در یک محیط بحرانی گسترده گرفتار میآید. این محیط بحرانی دارای چند ویژگی عمده است که از قرن نوزدهم به بعد اغلب جوامع اسلامی در خاورمیانهی کنونی را در برگرفت. محیط دوران معاصر یک بحران فراگیر ایجاد کرده است که شش بحران فرعی را در درون خود در بردارد، بحران هویت، بحران مشروعیت، بحران آشوب و فشار، کشمکش طبقاتی، ضعف نظامی و بحران فرهنگ. (همان، 62) گستردگی و طولانی بودن رستاخیز اسلامی معاصر بدان جهت است که محیط بحران فراگیر جوامع اسلامی هر شش بحران فرعی را در خود داشته است. در اغلب دورههای مختلف تاریخ اسلامی وقوع دو یا سه بحران از میان بحرانهای ششگانه کافی بود تا حرکتهای رستاخیزی فکری و سیاسی را به دنبال داشته باشد.
3. محیط بحران
دکمجیان از محیط عربی- اسلامی با عنوان محیط بحران یاد میکند و معتقد است که جهان اسلام، بیش از دو قرن شاهد بحران اجتماعی – فرهنگی، اقتصادی و از همه مهمتر روحی بوده است. نقطه اوج این بحران، سر برآوردن ایدئولوژی پانترکیسم در میان نهضت ترکهای جوان و در پیش گرفتن سیاست ترکی سازی بود که هویت جمعی عربها را تهدید میکرد. بیگانگی عربهای مسلمان با ترکها در کنار نفوذ اروپا به گسترش ناسیونالیسم عرب، کمک کرد. با ازهمپاشیدگی خلافت عثمانی، نخبگان ناسیونالیست عرب، خود را در برابر دو وظیفه دیدند: اول رهایی از کنترل اروپا و کسب استقلال و دوم ارائه یک برنامه ایدئولوژیک برای استقرار حکومت قانونی. با برآورده شدن این دو خواسته، بر شدت بحران افزوده شد. مشکلات اقتصادی و اجتماعی عمیقتر گشت و این خود چنانکه مارکس و ماکس وبر و دورکهایم گفتهاند، بر پایبندیهای دینی افزود. دکمجیان قبل از پرداختن به بحرانها، یادآور میشود که «مقولههای تحقیقی یازدهگانه سابقالذکر، بهکارگیری روش مفهومی برگزیده، برای ترکیب نظریههای بحران، رهبری، شخصیت، تضاد طبقاتی و علیت دیالکتیکی را ضروری میسازد». (همان، 25)
این بحران ازنظر دکمجیان دارای شش ویژگی هستند:
1) بحران هویت: جهان اسلام شاهد چالش گروهی از قومیتها (عرب، ترک و فارس) در سطح هویت بوده است. جهان عرب نیز شاهد پراکندگی در سطح هویت بود که جمال عبدالناصر یکپارچگی هویتی را بدان بازگرداند؛ ولی با شکست سال 1967 و مرگ عبدالناصر در سال 1970م، جهان عرب دوباره دستخوش ناآرامیهایی شد که زمینه ظهور بنیادگرایان را از دهه هفتاد فراهم آورد؛
2) بحران مشروعیت: این بحران، خود زاییده بحران هویت است؛ هرچند ماهیتی متفاوت دارد. درنتیجه شکست نخبگان حاکم در حوزههای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، مشروعیت آنان و نهادهای حاکم بهسرعت از بین رفت؛
3) فساد و سرکوب در حکومت نخبگان: این وضع نیز نخبگان را به استفاده بیشتر از ابزارهای سرکوب برای مهار مخالفان و تداوم فساد وامیداشت؛
4) تضاد طبقاتی: فساد حکومتها منجر به توزیع ناعادلانه ثروت و افزایش آشکار تفاوت و شکاف بین طبقات اجتماعی شد. شکاف وسیع میان غنی و فقیر یکی از مهمترین جنبههای سیاسی محیط بحران عربی است؛
5) ضعف نظامی: درنتیجه، تداوم شکستهای نظامی پیش آمد. بهاستثنای الجزایر، هیچ کشور دیگر عربی در وهله اول از راه نظامی به استقلال نرسید. شکست پیدرپی عربها از اسراییل که اوج آن در 1967 بود، احساس عمیق ترس، ناامنی و خطر را میان عربها و مسلمانان ایجاد کرد؛
6) نوسازی و بحران فرهنگی: سیاست نخبگان حاکم که در رؤیای نوسازی خود غرق بودند، به وقوع درگیری بین سنتگرایان و تجددگرایان انجامید؛ زیرا سنتگرایان از غرب تنها فنآوری آن را میخواستند و ارزشهای غربی را رد میکردند. این رویارویی منجر به ایجاد شکافی بین حاکمان و مردم شد. در مقابل تجددگرایان متمایل به تقلید کامل از تئوری و عملی غرب بودند، ولی آنان نیز از ترسیم ایدئولوژیای که بتواند خلأ را پر نماید، عاجز بودند. (همان، 69 – 56)
وی پیدایش جنبشهای اسلامی را پاسخهایی بنیادگرایانه به بحرانهای یادشده میداند و معتقد است که بنیادگرایی مذهبی – سیاسی بهعنوان واکنشی در برابر بحران اجتماعی، به طرق زیر خود را نشان میدهد:
الف: رهبری فرهمند (کاریزماتیک) متعهد به تغییر و تحول معنوی و یا انقلابی جامعه؛
ب: وجود یک ایدئولوژی معتقد به ظهور مجدد یک منجی (مهدی – مسیح) و دربردارنده راهی برای نجات ارزشها، عقاید و اعمال کهن و اصیلی که برای شکل دادن به نظم بنیادگرایانه نو ضروری است؛
ج: شخصیت بنیادگرا که تحت تأثیر محیط بحران و نفوذهای متقابل ایدئولوژی بنیادگرایانه شکلگرفته است؛
د: گروهها و طبقات اجتماعی مستعد پاسخگویی به درخواست بنیادگرایانه از طریق جهتگیریهای روانی – فرهنگی و مواضع خاص اجتماعی اقتصادی خود در جامعه و نظم اقتصادی جهان؛ ه: گروهها و جنبشهای بنیادگرای تحت رهبری شخصیتهای فرهمند که نمونههای رفتاری – از التهاب و شور معنوی گرفته تا فعالیت انقلابی – از خود جلوهگر میسازند. (همان، 28- 26)
دکمجیان جنبشهای اسلامی و بنیادگرایی را ادامه نسل صدر اسلام میداند و بحران نیز از صدر اسلام ممتد میداند. وی مینویسد: درواقع، بنیادگرایان اسلامی معاصر خود را جانشینان و پیروان مستقیم رهبران و جنبشهای رستاخیزی و تجدید حیات طلبانه گذشته میداند. (همان، 32) وی اولین جامعه اسلامی را جامعه حضرت محمد (ص) میداند و به بحران جانشینی پیامبر (ص) بهعنوان اولین بحران عمده تاریخ اسلام اشاره میکند. وی به سقوط بنیامیه (نخستین مرحله حرکت دودمانی)، انحطاط عباسیان در زمان مأمون، سقوط بنیامیه در اسپانیا، زوال فاطمیان و صلیبیها، نابودی عباسیان توسط هلاکوخان مغول، بنیادگرایی شیعی، زوال خلافت عثمانی و شکلگیری جنبش وهابی، سنوسیها و مهدویون در اواخر دوره عثمانی و شکلگیری جنبش اصلاح اسلامی (سلفیه) پس از زوال عثمانی میپردازد. (همان،39-49)
دکمجیان برای تأیید نظریه بکار گرفته خویش مینویسد:
نظریهپردازان غربی، ازجمله مارکس، وبر، دورکیم و برگر، با تأکید افراط گونهای اصرار دارند و معتقدند که محرومیت اجتماعی و اقتصادی باعث افزایش تعهد مذهبی میشود. این کتاب، بدون اینکه بخواهد اهمیت علت اجتماعی- اجتماعی را انکار کند، قصد دارد برای تحلیل جایگاه بحران اسلامی یک چارچوب جامعتر و چندبعدی ارائه دهد. باوجوداین، بر بحران روحیه، بحران هویت و فرهنگ و بحران مشروعیت- فرسایش اساس روحیه اقتدار و عدم کاربرد مسائل و امور مربوطه به آن- سوء مدیریت نخبگان، ضعف نظامی و تضاد طبقاتی تأکید گذاشتهشده است. امتیاز این روش مفهومی این است: نظریههای غربی بحران را با مآلاندیشی اسلامگرایان از محیط بحران خود درهم میآمیزد. (همان، 29)
یکی از انتقاداتی دیگر که به دکمجیان وارد است درباره سیر تحول بنیادگرایی اسلامی است و اینکه وی این بحث را به گذشته و به هزار سال قبل برده است که خصوصیت دَوری بودن نظریه وی، باعث گمشدن در زمان و تاریخ گردیده است. بر اساس واکنش مسلمانان در مقابل افکار مخالف بحث کرده است که مسلمانان زمانی که در انحطاط قرار می¬گیرند مانند دویست سال گذشته واکنش¬هایی را از خود نشان می¬دهند که پیدایش این جنبش¬ها درواقع واکنش به انحطاط و مواجهه بافرهنگ غربی است که در جهان اسلام به وجود آمده است.
عدم اشاره به نقش امامان شیعه درروند جریانات تاریخی یکی از کاستیهای دیدگاه دکمجیان است. بدون تردید ائمه شیعه (ع) تأثیری بیبدیل درروند حکومت تاریخی شیعیان بهطور اخص و مسلمانان و جهان متأثر از اسـلام داشتهاند. لذا اگر کسی (با هر گرایش و مذهب) در پی تدوین تاریخ تحولات اسلامی باشد و از این مهم غفلت نماید، پژوهش او محدود و ناقص خواهد بود و متأسفانه کتاب حاضر از این حیث، ضعفهای عمدهای دارد. بهعنوان نمونه در بخش جنبشهای اسلامگرا که نـویسنده درصدد معرفی مهمترین جنبشهای تأثیرگذار اجتماعی و فرهنگی در تاریخ اسلام است مهمترین پایهگذاران جنبشهای فرهنگی را ابوحنیفه، مالک، علامه حلی و… میداند اما متأسفانه هیچ اشارهای به قیام خونین امام حسین (ع) و حادثه تاریخساز عاشورا که در فروپاشی حـکومت بنیامیه تأثیر قطعی داشت نکرده است. وی در حالی از شاگردان بلا واسطه و باواسطه امام باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) نامبرده که هیچ اشارهای به نهضت فرهنگی برخاسته از حرکات خود این دو پیشوای بزرگوار ننموده است. یکی دیگر از مواردی که مـیتوان آن را بهعنوان اشتباه غیرقابل قـبولی از سـوی دکـمجیان دانست دلیلی است که وی به نقل از شیعیان برای جانشینی حضرت علی (ع) بیان میدارد.
وی در صفحه 40 کتاب در این زمینه مینویسد: «ازآنجاکه علی (ع) پدر حسن (ع) و حسین (ع) نوههای پیامبر بود طـرفداران او (شـیعه)، بر حق جانشینی او بعد از پیامبر و قبل از سه خلیفه تأکید میورزیدند». این اظهارنظر از کسی که تحقیقات وسیعی از اسلام داشته و به قول خود در یک جامعه اسلامی متولد و بزرگشده است (مقدمه کتاب) بسیار تعجببرانگیز اسـت. انتظار ایـن بـود که وی بهعنوان فردی غیرمسلمان و غیر وابسته به اهل تسنن بابی طرفی کامل و محققانه حقایق تاریخی را مورد قضاوت قرار دهد. مؤلف با اشارهای کوتاه به تعیین جانشینی پیامبر تـوسط خـود ایـشان در غدیر خم که در قالب روایتهای گوناگون از اهل سنت و شیعیان نقلشده اسـت، میتوانست بیطرفی علمی خود را اثبات نماید.
نتیجه
مقاله «چیستی و سیر تحول بنیادگرایی اسلامی از دیدگاه دکمجیان» که بر اساس کتاب «اسلام در انقلاب، جنبشهای اسلامی معاصر در جهان عرب (بررسی پدیده بنيادگرايى اسلامی)» موردمطالعه گرفته بود به این یافتهها در مورد چیستی و سیر تحول بنیادگرایی رسیده است که بنیادگرایی اسلامی از نگاه دکمجیان با واژههای رنسانس اسلامی، بیداری اسلامی، تجدید حیات دینی، جنبشهای اسلامی نزدیک و قرابت مفهومی دارد. یکی از مهمترین تفاوتهای نگاه دکمجیان با دیگر محققان در مورد بنیادگرایی خاصیت و ویژگی دوری بنیادگرایی اسلامی است. وی معتقد است که ویژگی برجسته جنبشهای بنیادگرایی اسلامی، گرایش و خصوصیت دوری آنهاست. به اعتقاد وی دورههای پیدرپی رکود و رستاخیز جنبش های اسلامی را دربرمی گیرند. تفاوت بارز دیگر نگاه دکمجیان با همطرازانش در مورد تحلیل بنیادگرایی، رهیافت زمینه گرایی او نسبت به بنیادگرایی اسلامی است. وی در این زمینه نیز معتقد است که برای هرگونه بررسی جامع بنیادگرایی اسلامی معاصر، باید در مورد ریشههای روانی، معنوی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن و محیطی که بسترگاه عقاید و اعمال بنیادگرایانه است، تحقیق به عمل آورد. وی از محیط عربی- اسلامی با عنوان محیط بحران یاد میکند و معتقد است که جهان اسلام، بیش از دو قرن شاهد بحران اجتماعی – فرهنگی، اقتصادی و از همه مهمتر روحی بوده است و محیط در بحران است.
رهیافت و تحلیل دکمجیان به پدیده بنیادگرایی دارای مزیت و نقاط مثبت فراوان است. وی یکی از برجسته ترین نویسندگان و تحلیل گران پدیده بنیادگرایی بهحساب می آید و طبق دیدگاه دکتر حمید احمدی مترجم کتاب، دکمجیان جامعترین کتاب و دیدگاه را نسبت به پدیده بنیادگرایی دارد. بااینوجود برخی کاستی ها به دیدگاه ایشان به چشم می خورد که به برخی اشاره می گردد. یکی از اشکالات و کاستیهای دیگر دیدگاه دکمجیان در مورد بنیادگرایی، ارائه ندادن تعریف از بنیادگرایی و بهکارگیری در معانی مختلف است. وی با عدم ارائه تعریف از بنیادگرایی دستش در شمول گروهها در لیست بنیادگرایان و ارائه ویژگی و توصیف بازتر خواهد بود. ازاینروست که مطالب خویش را گزینشی انتخاب میکند و هیچگونه معیار برای آن در نظر نمیگیرد. انتقاد دیگر که به دکمجیان وارد است این است که بحث را به گذشته و زمان بسیار طولانی یعنی به هزار سال قبل برده است که باعث گمشدن در زمان گردیده است. عدم اشاره به نقش امامان شیعه درروند جریانات تاریخی از کاستیهای دیگر دیدگاه دکمجیان بود.
منابع و مآخذ
1. احمدوند، شجاع، رویکردی نظری به مفهوم بنیادگرایی، پژوهشنامه علوم سیاسی، سال اول، شماره 2، بهار 1385.
2. اسپوزیتو، جان ال؛ و جان اٌ. وال، جنبشهای اسلامی معاصر (اسلام و دموکراسی)، ترجمه احمد شجاع وند، نشر نی، تهران، 1389.
3. آقا بخشی، علي؛ فرهنگ علوم سياسي، تهران، مركز اطلاعات مدارك علمي ايران، 1374.
4. آنتونى گيدنز، فراسوى چپ و راست، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، علمى، 1382.
5. بابايى، حبیبالله، بنيادگرايى و كاربردهاى شيطانى آن از منظر سید حسین نصر، نشریه معرفت شماره 4 شماره پیاپی 115، سال شانزدهم، تير 1386.
6. برگر، پیتر. ال، دورنمای جهانی موج نوین سکولار زدایی، تـرجمه افشار امیری، فصلنامه راهبرد، شماره 20، 1380.
7. بهروز لک، غلامرضا، جهانیشدن و اسلام سیاسی در ایران، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1386.
8. دکمجیان، هرایر، جنبشهای اسلامی در جهان عرب، ترجمه حمید احمدی، تهران، انتشارات کیهان، 1377.
9. رهبر، عباسعلی، «هستیشناسی بنیادگرایی اسلامی در جهان عرب»، رهیافتهای سیاسی و بینالمللی، ش 51، 1387.
10. سیک، تیموتی، اسـلام و دموکراسی دینی، سیاست و قدرت در خاورمیانه، ترجمه شعبان علی بهرام پور و حسن صموثی، تهران، نشر نی، 1379.
11. Foreign Service Institute
12. Agency for International Development
13. Islam in Revolution, Fundamentalism in theArab World
14. Patterns of Political Leadership: Egypt, Israeland Lebonon
15 Egypt under Nasir
16 The Rise of Political Islamism in Saudi Arabia
17 Islamic Revival: Catalyst, Categories, and Consequences, In the Politics of Islamic Revivalism, edited by Shireen Hunter
.