چکیده
جنگهای سهگانه جمل، صفين و نهروان، از وقايع مهم در دوران حکومت اسلامي امام علي (علیهالسلام) است که توجه به زواياي مختلف آنها داراي اهميت بسياري است ازجمله نقش مردم کوفه در شکلگیری اين سه جنگ که مي¬تواند در بسترشناسی وقايع سياسي قرن نخست اسلام و شناخت ماهيت جريان¬هاي مردمي مؤثر باشد. مقاله حاضر با شیوهی تاريخي و توصيفي باهدف بررسي يکي از عوامل مؤثر در اين جنگها که بافت انساني کوفه است به بررسي نقش مردم کوفه در جنگهای سهگانهی امام علي (علیهالسلام) پرداخته است. در هر سه جنگ، جز افرادي معدود که همواره در رکاب امام علي (علیهالسلام) و گوش به فرمان ايشان بودند، اکثر مردم کوفه، مردماني دنیاپرست و بیبصیرت بودند و رهنمودهاي امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را جدي نگرفته و يا نمیپذیرفتند.
مقدمه
کوفه از شهرهای مهم تاريخي است که در تاريخ اسلام نقش مهمي دارد؛ با توجه به محوريت سياسي اين شهر در سالهای حکومت خليفه دوم و سوم و نيز مرکزيت حکومت امام علي (علیهالسلام) کوفه شاهد وقايع تاريخي بسياري بوده است.
مهمترین وقايع سياسي در دوران حکومت امام علي (علیهالسلام) جنگهای سهگانهی آن حضرت، يعني جمل، صفين و نهروان در طول مدّت پنج سال حکومت ظاهري ايشان است که از جهات مختلف قابل بررسي و واکاوي است. اين تحقيق باهدف بررسي يکي از عوامل مؤثر در اين جنگها که بافت انساني کوفه است به بررسي نقش مردم کوفه در جنگهای سهگانهی امام علي (علیهالسلام) پرداخته است.
مفاهيم
الف) کوفه
کوفه نام شهري در کشور عراق است که از طرف شرق به شهر نجف، از طرف غرب به شهر بغداد و از سوي جنوب به شهر بصره منتهي میشود. (جنابی، 31) درباره نام کوفه دیدگاههای مختلفي ارائه شده است; بعضي اين لغت را کلمهای سرياني دانستهاند که از لغت «عاقولا» يا «پاکيولا» به معناي حلقه و دايره است، گرفته شده است؛ اما اين نظر پذيرفته نيست; زيرا «عاقول» نام مکان ديگري در کوفه بوده است. برخي آن را لغت آرامي و اشتقاق يافته از «کوبا» دانسته، بدون آنکه براي آن معنايي ارائه دهند. (همان، 15)
ب) جنگ جمل
جمل در لغت، يعني شتر نر. (ريگي، 75) جنگ جمل در ادبيات اسلامي، به ويژه در متون تاريخي، اشاره به نخستين جنگي است که پس از به خلافت رسيدن اميرالمؤمنين (علیهالسلام) در سال 35 ق ميان اميرالمؤمنين (علیهالسلام) از یکسو و ناکثين که در رأس ايشان طلحه، زبير و عايشه که بر شتري به نام «عسکر» (ابن کثير، 164) سوار بود، در سال 36 ق در حومهی شهر بصره رخ داد. لذا جنگ با ناکثين، به جنگ جمل مشهور گرديد.
ج) جنگ صفين
صفين نام محلي است در عراق نزديک رقه، بر کنار رود فرات. محل جنگ ميان سپاه اميرالمؤمنين (علیهالسلام) و معاويه که به خاطر پذيرش حکميت به زيان هواداران اميرالمؤمنين (علیهالسلام) پايان گرفت. (افشار و حکمي، 2/1830) معاويه و لشکر او در اين جنگ به نام قاسطين شهرت يافتند. اين جنگ در سال 37 ق جنگيده شد.
د) جنگ نهروان
نهروان مجموعه روستاهایی بر کنار دجله عراق بين واسط و بغداد که سومين جنگ دوران حکومت اميرالمؤمنين (علیهالسلام) بين ايشان و خوارج در آن رخ داد. (دشتي، 9/254) گروه خوارج به اسم «مارقين» شهرت يافتند..
1- نقش مردم کوفه در جنگ جمل
امام علي بن ابیطالب (علیهالسلام) پس از پذيرش خلافت اسلامي و بر عهده گرفتن حكومت مسلمانان با فتنهها و دشمنيهاي گوناگون مخالفان اهل بيت (علیهمالسلام) روبرو گرديد و ناخواسته، متحمل چند نبرد سرنوشت ساز شد. نخستين و مهمترین فتنه مخالفان آن حضرت، ناکثين بود كه به جنگ بزرگ «جمل» منجر گرديد. در اين جنگ گروهي به رهبري طلحه و زبير درحالیکه عايشه همسر رسول خدا (صلیالله عليه و آله) را نيز با خود همراه کرده بودند، عليه امام شوريدند و به سوي عراق حرکت کردند.
چون امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از حرکت عايشه، طلحه و زبير به سوي عراق آگاه شد با شتاب به دنبال آنان حرکت کرد و اميد داشت به آنها برسد و آنان را به مدينه بازگرداند. هنگامیکه به ربذه رسيد، خبر يافت که آنان دور شدهاند و چون اطلاع يافت که به سوي بصره میروند، آسودهخاطر شد و فرمود: مردم کوفه را بيشتر دوست دارم، زيرا سران عرب در ميان آنان هستند. (طبري، 3/493) حضرت در تعقيب ناکثين با چهارصد نفر از اصحاب پيغمبر (صلیالله عليه و آله) از مدينه ارج شد و ابو حسن ابن عمرو از قبيله بني نجار را جانشين خود کرد. هنگامي که به سرزمين بني اسد و طي رسيد، ششصد نفر از مردم آن دو قبيله نيز به حضرت پيوستند تا اینکه لشگر به ذي قار رسيد. (يعقوبي، 2/128) روايت ديگري حاکي از آن است که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با هفتصد سوار که چهارصد نفرشان از مهاجران و انصار، هفتاد نفرشان از اصحاب بدر بودند. از مدينه حرکت کرد و سهل ابن حنيف انصاري را به جاي خويش گماشت و چون به ربذه رسيدند، طلحه و يارانش از آنجا گذشته بودند. در آن هنگام عدهای از اهل مدينه که خزيمه ابن ثابت (ذو الشهادتين) از آن جمله بود به حضرت ملحق شدند و از طايفه طي نيز سيصد سوار به آنان پيوست. (مسعودي، 2/367)
مردم کوفه در مراحل مختلف جنگ جمل داراي نقش بودند که آن را در قالب چند محور بررسي خواهيم کرد:
1-1. اعزام نمايندگان امام علي (علیهالسلام) به کوفه
امام علي (علیهالسلام) در ذي قار يا ربذه فرود آمد و از آنجا نمايندگاني به کوفه اعزام کرد تا نسبت به بسيج نيروهاي مستقر در کوفه اقدام کنند. در اینکه نمايندگان حضرت چه کساني بودهاند، اختلاف است، ولي مسلم است که حضرت بيش از یکبار نماينده به کوفه اعزام داشت و آخرين مرتبه نيز قطعاً امام حسن (علیهالسلام) حضور داشته است. مردم کوفه براي مشورت درباره حرکت خود و پيوستن به امام علي (علیهالسلام) به نزد ابوموسي آمدند و از وي نظر خواستند. ابوموسي گفت: راه آخرت اين است که برجاي خود بمانيد و راه دنيا اين است که حرکت کنيد. نمايندگان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از او دوري کردند و سخنان درشتي به وي گفتند. ابوموسي گفت: به خدا سوگند که بيعت عثمان بر گردن من و امام شما است. اگر بخواهيم جنگ کنيم تا قاتلان عثمان در هر جا که باشند، کشته نشوند، نمیجنگیم. امام علي (علیهالسلام) پس از اطلاع از عدم همکاري ابوموسی، عبدالله ابن عباس و مالک اشتر را به کوفه فرستاد. آنها با ابوموسی سخن گفتند و چون نتيجه نگرفتند از بعضي مردم کوفه براي رام کردن وي کمک خواستند. ابوموسی نطقي ايراد کرد و جنگ با ناکثين را فتنه خواند و مانع بسيج مردم شد. پس از بازگشت بي نتيجه ابن عباس، امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امام حسن (علیهالسلام) و عمار ياسر را به کوفه فرستاد، آنها به مسجد کوفه وارد شدند. امام حسن (علیهالسلام) به ابوموسی فرمود: چرا مردم را از ياري ما باز میداری؟ ولي ابوموسی همچنان مخالفت میکرد تا اینکه زيد ابن صوحان و حجر ابن عدي و عدي ابن حاتم و هند ابن عمر برخاستند و مردم را به اطاعت از امام علي (علیهالسلام) و بيعت با آن حضرت فراخواندند و مردم بسيج شدند. در همين حال مالک اشتر که به اجازه امام علي (علیهالسلام) مجدداً به سوي کوفه حرکت کرده و قبايل بين راه را با خود همراه نموده بود، به دارالاماره کوفه رسيد، درحالیکه عمار ياسر و ابوموسی اشعري باهم بحث میکردند. غلامان ابوموسی به مسجد آمدند و فرياد زدند که مالک اشتر به قصر آمد و ما را بيرون کرد. همینکه ابوموسی وارد قصر شد، مالک بر او فرياد زد: اي بي مادر از قصر بيرون شو تا خدا جانت را بگيرد، تو از آغاز منافق بودهای. ابوموسی گفت: تا شب به من مهلت بده. مالک پذيرفت ولي گفت: امشب در قصر نخواهي خفت. در اين حال مردم به دارالاماره ريختند و به غارت اموال ابوموسی پرداختند، ولي مالک آنها را از قصر بيرون کرد. (طبري، 3/ 492-501)
هاشم ابن عتبه در ربذه نزد امام علي (علیهالسلام) آمد و برخورد محمد ابن ابي بکر و ابوموسي را نقل کرد. حضرت، هاشم مرقال را به کوفه فرستاد و به ابوموسی نوشت که من هاشم ابن عتبه را فرستادم تا کساني را که آنجا هستند بسيج کند. مردم را اعزام کن. من اين حکومت را به تو سپردم تا در کار حق از ياران من باشي، ولي ابوموسی اشعري باز مخالفت کرد. آنگاه هاشم به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نوشت من نزد مردي دغل آمدهام که دشمني وي آشکار است. پس امام علي (علیهالسلام) امام حسن (علیهالسلام) و عمار ياسر را اعزام و ابوموسي را عزل و قرظة ابن کعب انصاري را به حکومت کوفه منصوب کرد و به ابوموسی نوشت: علاقه تو به اين کار (زمامداري کوفه) که خدا تو را از آن بینصیب کند، مانع از آن میشود که دستور مرا اجرا کني، حسن و عمار را فرستادم تا مردم را حرکت دهند و قرظة ابن کعب را زمامدار شهر کردم. از کار ما با مذمت و خفت کنارهگیری کن. اگر کنار نروي دستور دادهام تو را بيرون کنند و اگر مقاومت کني و بر تو غلبه يابند، پارهپارهات کنند. چون نامه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به ابوموسی رسيد، کنارهگیری کرد و مردم به سوي امام علي (علیهالسلام) حرکت کردند. (همان، 512)
برخي از مورخان تنها به اعزام امام حسن (علیهالسلام) و عمار ياسر به کوفه اشارهکرده و در مورد نمايندگاني که قبل از آن دو بزرگوار اعزامشدهاند، سخني نگفتهاند. (يعقوبي، 2/128) احتمال دارد آنها بهمنظور رعايت اختصار، فقط به ذکر اعزام نمايندگاني اکتفا نمودهاند که موفق به طرد ابوموسی اشعري و بسيج مردم کوفه شدهاند.
1-2. حرکت نيروهاي کوفه بهجانب امیرالمؤمنین علي (علیهالسلام)
در شمار نيروهاي اعزامي از کوفه بهجانب امام علي (علیهالسلام) نيز مورخان اختلاف نظر دارند. طبري در يک روايت، آنها را قريب نه هزار تن دانسته است که با امام حسن (علیهالسلام) حرکت کردند که شش هزار تن از آنان از دشت و دو هزار و هشتصد نفر ديگر از راه آب رفتند. (دينوري، 181) در روايت ديگري سپاه کوفه را دوازده هزار نفر در هفت دسته (قبايل و دستههای هفتگانه کوفه) ذکر کرده است. (طبري، 4/485) همچنین شمار کوفيان را در جنگ جمل و در رکاب امام علي (علیهالسلام) شش هزار (به دليل برخورد ابوموسی و خودداری از ياري حضرت) (همان، 4/500) و شش هزار و پانصد و شصت تن، (مسعودي، 2/368) و نه هزار و ششصد و پنجاه نفر (دينوري، 182) نيز نوشتهاند.
گرچه شمار سپاه کوفه (حداکثر دوازده هزار نفر) در مقايسه بااستعداد بسيج نيرو از اين اردوگاه نظامي بزرگ اسلامي، مطلوب نبوده است، ولي نظر به آرايشي که حضرت به هنگام جنگ جمل به سپاه خود میدهد، معلوم میشود که عمده نيروهاي امام علي (علیهالسلام) از کوفيان بودند. از هشت دستهای که سپاه حضرت را تشکيل میدادند، هفت دسته از گروههای هفتگانه قبايل مختلف مستقر در کوفه و يک دسته نيز از مردم حجاز سازمانیافته بود.
ترکيب سپاه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از اين قرار بود:
1 ـ قبايل حمير و همدان به فرماندهي سعيد ابن قيس همداني با پرچمي که حضرت براي ايشان بست.
2 ـ پرچمي براي قبيله طي به فرماندهي عدي ابن حاتم طايي.
3 ـ پرچمي براي قبايل مذحج و اشتریها به فرماندهي زياد ابن نضر حارثي.
4 ـ پرچمي براي قبايل قيس و عبس و ذبيان به فرماندهي سعد ابن مسعود ثقفي، عموي مختار.
5 ـ پرچمي براي قبايل کنده، حضرموت، قضاعه و مهره به فرماندهي حجر ابن عدي کندي.
6 ـ پرچمي براي قبايل ازد و بجيله، خثعم و خزاعه به فرماندهي مخنف ابن سليم ازدي.
7 ـ پرچمي براي قبايل بکر و تغلب و ربيعه به فرماندهي محدوج ذهلي.
8 ـ پرچمي براي قريش و انصار و ديگر مردم حجاز که عبدالله ابن عباس بر آنان فرماندهي داشت.
لشکرهای هفتگانه (کوفه) به همين صورت در جنگهای جمل و صفين و نهروان نيز شرکت داشتند. (همان)
پس از پايان جنگ و پيروزي امیرالمؤمنین (علیهالسلام) يکي از ياران آن حضرت گفت: اي امام علي چگونه کشتن اينان براي ما حلال است ولي اموال و اسیر کردنشان حرام است؟ حضرت فرمود: مسلمانان را نمیتوان به اسارت گرفت و اموال آنها را به غنيمت برد جز آنچه را در جنگ به کار بردهاند. (همان، 188) برخي از سپاهيان امام علي (علیهالسلام) در اسير گرفتن زنان آنها اصرار داشتند تا جايي که حضرت فرمود: بگوييد عايشه نصيب کدام يک از شما میشود؟ آنگاه قانع شدند. (عاملي، 1/462)
اصحاب جمل، پس از چند ساعت نبرد و دادن کشته بسيار، شب هنگام مغلوب شدند. (بلاذري، 2/171)
2- نقش مردم کوفه در جنگ صفين
هنگامیکه امام علي (علیهالسلام) به خلافت رسيد، معاويه حاکم شام بود. سالها پيش از آن (در سال 18ق)، خليفه دوم او را امير دمشق کرده بود (ابن اثير، 2/1720) و در زمان خليفه سوم نيز به حکم خليفه جديد بر حکومت منطقه شام باقي ماند. (ابن عساکر، 2/81) امام علي (علیهالسلام) پس از رسيدن به خلافت ظاهري تصميم گرفت عبدالله ابن عباس را حاکم شام کند؛ پس نامهای به معاويه نوشت و در آن نامه، از او خواست تا همراه اشراف به مدينه بيايد و با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بيعت کند؛ اما معاويه نهتنها از بيعت سر باز زد، بلکه خونخواهی عثمان را پيش کشيد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نامه فرموده بود: مردم بدون مشورت او، عثمان را کشتند، ولي اکنون از روي مشورت و اجتماع، من را به خلافت انتخاب کردهاند. در يکي از نامههایی که امام علي (علیهالسلام) به معاويه نوشت اینگونه آمده است: بيعت من يک بيعت عمومي است و شامل همه میشود اعم از کساني که در موقع بيعت در مدينه حاضر بوده و يا کساني که در بصره و شام و شهرهای ديگر باشند و تو گمان کردهای که با تهمت زدن قتل عثمان نسبت به من میتوانی از بيعت من سرپيچي کني. همه میدانند که او را من نکشتهام تا قصاصي بر من لازم آيد و ورثه عثمان در طلب خون او از تو سزاوارترند و تو خود از کساني هستي که با او مخالفت کردي و در آن موقع که از تو کمک خواست، وي را ياري نکردي تا کشته شد. (ابن ابي الحديد، 3/89) معاويه پاسخي به اين نامه نداد. (بلاذري، 3/5-6) پس از آنکه امام علي (علیهالسلام) مطمئن شد معاويه قصد بيعت و اطاعت ندارد و بزرگان کوفه مدافع حضرت در جنگ با شاماند، در خطبهای عمومي، مردم را به جهاد فرا خواند.
پس از پايان جنگ جمل که امام علي (علیهالسلام) به کوفه آمد، نخست جرير ابن عبدالله بجلي را به شام فرستاد تا از نزديک با معاويه سخن بگويد و او را از سرکشي و سرپيچي خليفه منتخب مردم باز دارد. چون او متهم به سازش با معاويه شد و از طرف ديگر، نامه معاويه مبني بر آمادگی جنگ با حضرت و ادعاي برتري خود بر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) براي خلافت، به کوفه رسيد، امام علي (علیهالسلام) فرمان بسيج قوا را براي رفتن به شام صادر کرد. در واقع امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از ماه رجب سال 36 ق که از بصره به کوفه آمد، هفده ماه در آنجا بود. در اين مدت ميان او و معاويه و عمرو عاص مکاتباتي جريان داشت تا اینکه حضرت به طرف شام حرکت کرد. (ابن ابي الحديد، 4/102)
2-1. عکسالعمل کوفيان در برابر فرمان آمادهباش امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
امام علي (علیهالسلام) پس از تصميم براي حرکت به سوي شام، روز جمعه منبر رفت و چنين فرمود: اي مردم! به سوي دشمنان قرآن و سنت حرکت کنيد. به سوي قاتلان مهاجران و انصار حرکت کنيد. به سوي ستمکاران پست که اسلام آوردن آنها از ترس و اجبار بود، حرکت کنيد. به سوي کساني حرکت کنيد که براي به دست آوردن دلهایشان به آنها گفت: امیرالمؤمنین علي (علیهالسلام) با مردم عراق به سوي شما میآید، چه میگویید؟ آيا حاضريد به جنگ امام علي (علیهالسلام) برويد؟ مردم چانهها را روي سينه آوردند و هیچ نگفتند. در اين موقع ذو الکلاع حميري (از فرماندهان معاويه) بر خاست و گفت: از تو فرمان دادن و از ما عمل کردن. معاويه هم از منبر فرود آمد و فرمان داد که مردم مهيا شوند و به لشکرگاههای خود بروند.
مرد کوفي که شاهد اين واقعه بود، بازگشت و ماجرا را به امام علي (علیهالسلام) خبر داد. حضرت هم فرمان داد که مردم را در مسجد حاضر کنند. چون گرد آمدند، برخاست و به منبر رفت، فرمود: «فرستادهای که به شام اعزام داشتهام به من خبر داده که معاويه با اهل شام به سرعت به سوي عراق میآید. نظر شما چيست و چه بايد کرد، آيا حاضريد به مقابلهای او برويد؟» مردم مضطرب شدند. يکي میگفت: بايد چنين کرد، ديگري میگفت: بايد چنان کرد؛ سروصدا، جروبحث آنها باعث شد که حضرت چيزي از سخنان آنها نفهميد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نمیدانست چه کسي موافق و چه کسي مخالف است. سپس درحالیکه میفرمود «انا لله و انا اليه راجعون، خلافت را پسر هند جگر خوار برد» از منبر به زير آمد. (همان، 3/95)
با اين اوصاف به همت سرداران لايق، بيشتر مردم حرکت با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را پذيرفتند؛ اما عدهای از ياران عبدالله ابن مسعود مانند عبيده سلماني و ربيع ابن خثيم همراه چهارصد تن از قاريان کوفه به حضور حضرت رسيدند و گفتند: بااینکه به برتري شما معترف هستيم، در مورد اين جنگ شک و ترديد داريم. ازآنجاکه شما و مسلمانان به گروهي نياز داريد که با مشرکان جنگ کنند ما را (به جاي عزيمت به صفين) براي نگهداري يکي از مرزهای مملکت اسلامي اعزام کن تا در آنجا جهاد کنيم. حضرت نيز آنها را به مرزباني ري و قزوين فرستاد، ربيع ابن خثيم ثوري را به فرماندهي اين گروه برگزيد و برايش پرچمي بست. اين پرچم اولين پرچمي بود که در کوفه بسته شد. (دينوري، 205)
امام علي (علیهالسلام) به اهل کوفه فرمود: هرکسی از شما که از جنگيدن با معاويه کراهت دارد، عطا و مقرري خود را دريافت کند و به جنگ ديلميان برود. با اين سخن حضرت، چهار هزار مرد از جنگ با معاويه خودداری و مقرري خود را دریافت کردند و به سمت ديلم رهسپار شدند. روايتي ديگري حاکي از اعزام چهار هزار مسلمان توسط امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به فرماندهي ربيع ابن خثيم ثوري به سوي ديلم است. (بلاذري، 450)
2-2. حرکت سپاه با امام علي (علیهالسلام) به صفين
سرانجام، حضرت با همراهي تقریباً نود هزار نفر، (مسعودي، 2/384) که دو هزار و هشتصد تن آنان از صحابه بودند، حرکت کرد. در ميان اين صحابه هشتادوهفت نفر از مجاهدان بدر شرکت داشتند که هفده نفر مهاجر و هفتاد تن از انصار بودند که زير درختي در حديبيه با پيغمبر صلیالله عليه و آله و سلم بيعت کرده بودند. (همان، 2/361) به روايت ديگر، هفتاد نفر از اصحاب بدر، هفتصد نفر از بیعتکنندگان «شجره» و چهارصد مرد از ديگر مهاجران و انصار به همراهي امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودند؛ درحالیکه از انصار، جز مسلمة ابن مخلد و نعمان ابن بشير، کسي همراه معاويه نبود. (يعقوبي، 2/134)
امام علي (علیهالسلام) هنگام حرکت به سوي صفين، ابو مسعود انصاري را که از بیعتکنندگان در شب عقبه با پيغمبر صلیالله عليه و آله بود، جانشين خود در کوفه کرد و به نخيله (اردوگاه سپاه) رفت. (دينوري، 206) آنگاه با سپاه حرکت کرده و از مدائن گذشت و به شهر انبار رسيد. سپس تا شهر رقه رفت و در آنجا براي او پلي بستند و پس از عبور از آن به طرف شام رفت. (مسعودي، 2/384) معاويه نيز از تمامي قلمرو خود (شامات)، شامل سوريه و لبنان، اردن و فلسطين و جزيره قبرس يک صدوبیست هزار نفر تحت فرمان آورد. دو لشکر در صفين محلي در غرب رود فرات واقع در خاک شام فرود آمدند.
واقعه صفين هيجده ماه طول کشيد که چهار ماه آن با مکاتبه و گفتگو ميان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و معاويه و سفيران آنها سپري شد و چون اين گفتگوها به نتيجه نرسيد، جنگ در گرفت. در اين جنگ هفتاد هزار نفر کشته شدند که پنجاهوپنج هزار از اهالي شام و بیستوپنج هزار از مردم عراق کشته شدند. از ميان صحابیای که با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودند، بیستوپنج نفر کشته شدند؛ از جمله ابو اليقظان، عمار ابن ياسر معروف به ابن سميه بود که هنگام شهادت نودوسه سال داشت. (همان، 2/361)
2-3. تحميل حکميت به امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
درحالیکه جنگ در صفين به پيروزي نهايي سپاه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نزديک بود، به واسطه نيرنگ عمرو عاص و معاويه که قرآنها را بر سر نيزه کردند و شعار میدادند که ما پيرو قرآنيم و جنگ نمیخواهیم، عدهای از مردم عراق به سرکردگی اشعث ابن قيس و مسعر ابن فدکي تميمي و زيد ابن حصين طايي سنبسي فريب خوردند و با گروهي از قاريان که همرأیشان بودند و بعدازآن، خوارج نام گرفتند، گفتند: اي علي! اينک که تو را به کتاب خدا دعوت میکنند، قبول کن و گرنه تو و يارانت را به آنها تسليم میکنیم. يا با تو همان کاري را میکنیم که با پسر عفان کرديم. ما مکلف به عمل به آن چيزي هستيم که در قرآن است و آن را میپذیریم. به خدا اگر نپذيري با تو همان که گفتيم خواهيم کرد. (طبري، 4/34)
با اصرار و پافشاري اين گروه، حضرت به اجبار و اکراه، توقف جنگ و مذاکره و تعيين داور را پذيرفت. آنگاه به امام علي (علیهالسلام) گفتند که کسي را در پي مالک بفرستد و دستور عقبنشینی دهد. حضرت به يزيد ابن هاني فرمود: نزد مالک اشتر برو و بگو جنگ را رها کند و به نزد من باز گردد. يزيد، پيغام را به مالک اشتر داد. مالک که در پهلوي راست سپاه مشغول جنگ بود به يزيد گفت: به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بگو کار جنگ بالا گرفته است و بازگشت در اين موقع صحيح نيست. يزيد ابن هاني به حضور امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رسيد و پاسخ مالک را به اطلاع آن حضرت رسانيد.
در اين موقع سروصدا و گردوغبار از محلي که مالک در حال نبرد بود، برخاست. کوفيان به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفتند: به خدا تصور میکنیم تو به او دستور ادامه جنگ داده باشي. حضرت فرمود: چطور امکان دارد فرمان نبرد داده باشم درحالیکه سخني مخفيانه به او نگفتهام. سپس به يزيد فرمود: به مالک بگو بازگرد که فتنه رخداده است. اگر میخواهد مرا زنده ببينند بازگردد. مالک از صحنه نبرد بازگشت و نزد آن گروه رسيد و گفت: اي مردم عراق! اي اهل ذلت و ناپايداري! زماني که شما بر دشمن برتري يافتيد و آنان يقين پيدا کردند که بر آنها پيروز میشوید، قرآنها را بالا بردند و شما را به آن دعوت کردند، درحالیکه خودشان آنچه را قرآن فرمان داده است و نيز سنت پيغمبر «ص» را رها کردند. به آنها گوش ندهيد و به اندازه يک اسب دواندن به من فرصت دهيد که اميد فتح و پيروزي دارم.
آنها گفتند: در اين صورت ما نيز شريک گناه تو هستيم. مالک گفت: اکنونکه سرشناسان شما کشته شدند و اراذلتان ماندهاند، بگوييد چه زماني بر حق بودهاید آيا هنگامیکه میجنگیدید و خوبان شما کشته میشدند؟ اگر چنين باشد و شما دست از جنگ برداريد بر باطل خواهيد بود، يا اينکه بر حق هستيد و کشتهشدگانتان که منکر فضيلت و برتري آنها نيستيد و بهتر از شما بودند در جهنم هستند؟
گفتند: اي مالک ما را رها کن که به خاطر خدا با آنها جنگيديم و اکنون نيز به خاطر خدا از جنگ با آنها دست میکشیم؛ چراکه فرمانبردار تو و يارانت نيستيم، از ما حذر کن. مالک گفت: به خدا به شما نيرنگ زدند و فريب خورديد. شما را به ترک جنگ دعوت کردند و پذيرفتيد. اي پيشاني سياهان! تصور میکردم نمازتان از بیرغبتی به دنيا و شوق ديدار خدا بود، اما میبینم که از مرگ به سوي دنيا میگریزید. لعنت بر شما که چون شتران سرگين خواريد. پسازاین ديگر سربلندي نخواهيد ديد. ملعون باشيد همانگونه که قوم ستمگران به لعنت دچارند.
پس از قبول حکميت و توقف جنگ، اشعث ابن قيس و آنهايي که بعدها به خوارج پيوستند، گفتند: ما ابوموسي را براي حکميت برمیگزینیم. حضرت فرمود: در آغاز، نافرماني کرديد اکنون ديگر نافرماني نکنيد. رأي من اين نيست که ابوموسي را به اين کار بگمارم. اشعث ابن قيس و زيد ابن حصين و مسعر ابن فدکي گفتند: ما بهجز او به شخص ديگري رضايت نمیدهیم، زيرا ابوموسي ما را ازآنچه در آن افتادهایم بر حذر میداشت. آنگاه اين گروه پس از رد حکميت ابن عباس و مالک اشتر که از طرف امیرالمؤمنین (علیهالسلام) براي شرکت در حکميت پيشنهاد شده بودند، ابوموسي را به عنوان نماينده عراق اعلام کردند. (همان، 4/34-37)
بنا شد که نمايندگان شام و عراق در محلي اجتماع، در فرصت مناسب گفتگو کنند و ببينند چه کسي بايد خليفه مسلمانان باشد. هر نظري که آنان دادند، بايد موردقبول همگان باشد. هرکدام از نمايندگان چهارصد نفر از سپاهيان را همراه داشتند. پس از چهار ماه مذاکره براثر دسيسه و نيرنگ عمر عاص، نماينده معاويه، نتیجهای که موردقبول همه مسلمانان باشد به دست نيامد و دو طرف به عراق و شام بازگشتند. امام علي (علیهالسلام) در عراق، خليفه رسمي و منتخب از جانب مردم بود و معاويه نيز در شام دعوي خلافت داشت. پس از نيرنگ عمر عاص، مردم شام، معاويه را به عنوان خليفه «امیرالمؤمنین» خطاب میکردند.
به واسطه ماجراي حکميت، دو سپاه از هم کناره گرفتند و معاويه توانست از مخمصه شکست رهايي يابد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پسازآن هر چه قدر درصدد تشکيل سپاه براي حمله به شام برآمد، مردم کوفه و حجاز از وي چندان فرمانبرداری نکردند و گروهي به نام خوارج نيز در کوفه به وجود آمدند که جنگ نهروان را به وجود آوردند.
3- نقش مردم کوفه در جنگ نهروان
پسازاینکه واقعه حکميت با نيرنگ عمرو عاص براي جهان اسلام بینتیجه گشت و معاويه هم چنان بهعنوان حاکم شورشي سرزمين شام و خونخواه عثمان باقي ماند، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تصميم به بسيج نيروي سراسري به منظور یکسره کردن کار معاويه گرفت، اما مردم کوفه رغبتي نشان ندادند، حضرت در جمع سران هفت ناحيه يا هفت دسته تشکیلدهنده کوفه سخناني ايراد فرمود که باعث پشیمانی سران مرکز خلافت و اعلام آمادگي آنها در ياري امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شد. سپس آمار رزمندگان خود را تهيه و به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ارائه کردند.
3-1. تشکيل بسيج نيرو براي اعزام به شام
بسيج نيرو بهگونهای انجام شد که رزمندگان کوفه فرزندان، غلامان و وابستگان (حليف) خود را آماده حرکت کردند و گفتند هیچکس نبايد بهجای بماند. شمار جنگ جويان اصلي کوفه چهل هزار نفر و تعداد فرزندان آنها به سن جنگ کردن رسيده بودند، هفده هزار تن و غلامان و وابستگان کوفيان، هشت هزار نفر آمار داده شد. سران کوفه به حضرت گفتند نام جنگ جويان و فرزندان ايشان را که به سن رشد رسیدهاند و توان جنگيدن دارند، نوشته و اعلام داشتهایم که با ما حرکت کنند و عدهای که توان جنگ نداشتند باقي میمانند که به کارهاي لازم مشغول شوند. همچنین سه هزار و دويست نفر از بصره به حضرت پيوستند.
3-2. اصرار مردم کوفه براي جنگ با خوارج
به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خبر رسيد که بعضي کوفيان میگویند بهتر بود اول به جنگ خوارج میرفتیم و پس از فراغت از آنها به سوي منحرفان شام حرکت میکرديم. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در ميان آنها به سخن ايستاد و فرمود: شنيدم که گفتهاند بهتر بود شما را به سوي خوارج که بر ضد من قيام کردهاند، میبردم و از آنها شروع میکرديم، سپس به سوي منحرفان میرفتیم، اما به نظر من منحرفان شام از خوارج مهمترند. سخن از اینها را رها کنيد و به طرف کساني برويد که با شما میجنگند. زيرا؛ ملوک اگر جبار شوند، بندگان خدا را بنده خود میکنند.
با اين سخن حضرت، بانگ اطاعت از اوامر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برخاست، ولي با اقداماتي که خوارج کردند و از جمله کشتن عبدالله ابن خباب و همسر و فرزندش، مردم به حضرت گفتند: چرا اين افراد را در هنگامیکه ما به جنگ شام برويم، پشت سر ما باقي میگذاری که بر اموال و زنان و فرزندان ما چيره شوند؟ اول به سوي آنها برويم و پس از سرکوبي به طرف دشمنان شامي خود میرویم. اشعث ابن قيس نيز برخاست و سخناني به اين مضمون گفت: تا آن هنگام، مردم تصور میکردند که اشعث، عقيده خوارج دارد اما با تأکيدي که براي حرکت به سوي آنها داشت، شبهه مردم بر طرف شد.
3-3. تصميم امام علي (علیهالسلام) به رويارويي با خوارج
با اصرار مردم، امام علي (علیهالسلام) نيز تصميم به رويارويي با خوارج گرفت و فرمان حرکت داد. آنگاه از جسر کوفه گذشت و نزديک آنجا دو رکعت نماز گزارد. سپس در دير عبدالرحمن فرود آمد و بعد به دير ابوموسي رفت و بعد از آنجا از دهکده شاهي عبور کرد و به سوي نهروان راند. (همان، 4/58-61) وقتي حضرت به دو فرسخي نهروان رسيد، غلام مخصوص خود را خواست و به او فرمود: برو با آنها صحبت کن و بگو: مگر من به شما چنين نگفتم و شما مخالفت کرديد، اکنون چه میگویید؟ غلام نزد خوارج رفت و سخنان حضرت را به آنها گفت. خوارج به او گفتند: برگرد که ما هرگز به علي جواب نمیدهیم و میترسیم با سخنان نافذي که دارد، همانطور که برادران ما، عبدالله کواء و يارانش را در حروراء برگرداند، ما را نيز برگرداند، خدا هم میفرماید: بل هم قوم خصمون (المنافقون/57) سرورت علي هم از اين دشمنان است. به سوي او برگرد و بگو که اجتماع ما در اینجا فقط براي جنگ و جهاد با تو است. (کوفي، 4/125)
3-4. آخرين تلاش امام علي (علیهالسلام) براي جلوگيري از خونريزي
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پسازاین اقدام و نيز فرستادن نامهای براي سران خوارج که بهمنظور تسليم آنها و جلوگيري از خونريزي و جنگ بود و هردو بینتیجه ماند، عبدالله ابن عباس را به سوي آنها فرستاد، ولي آنها به سخن او نيز گوش نکردند. سرانجام خود حضرت به سوي خوارج رفت و با آنها به تفصيل صحبت کرد. حضرت در مورد علت جنگ با معاويه و قبول حکميت و اثبات اینکه منشأ اين وقايع، آنها (خوارج) بودند و او را ناگزير به قبول حکميت کردند، سخن گفت، سپس فرمود: حالا آمدهاید و با من احتجاج میکنید؟ چون امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از سخن گفتن ساکت شد از هر سو صدا بر خاست که يا امیرالمؤمنین توبه، توبه. در پي اين حادثه هشت هزار نفر به حضرت پيوستند و چهار هزار نفر باقيمانده آماده جنگ شدند. (همان)
3-5. دستور نبرد
سرانجام امام علي (علیهالسلام) پرچم اماني به دست ابو ايوب انصاري داد و او به خوارج بانگ زد که هرکس از شما به طرف اين پرچم بيايد و کسي را نکشته باشد و از قطاع الطريق نباشد، در امان است. هرکس نيز از اين گروه جدا شود و به کوفه يا مدائن برود در امان است. فروه ابن نوفل اشجعي که از بزرگان خوارج بود، گفت: به خدا نمیدانم براي چه با امام علي (علیهالسلام) جنگ میکنیم؟ انديشه درست اين است که برويم و درباره جنگ يا پيروي از او بصيرت يابيم. ابن نوفل با پانصد سوار رفت و دربند نيجين (بند نيجَين: نام فارسي آن وندنيکان است که عرب آن را بند نيجين میخواند. شهري مشهور از توابع بغداد در طرف نهروان و جانب ناحيه جبل است. حموي بغدادي، 1/499) و دسکره (قريه بزرگي در غرب بغداد است. همان، 2/488) مستقر شد. عده ديگري هم به طور پراکنده به کوفه بازگشتند که حدود صد نفر از آنها نيز به امام علي (علیهالسلام) پيوستند. (طبري،4/64)
حضرت به پناهندگان فرمود: از من فاصله بگيريد و مرا با آنها تنها گذاريد. آنها نيز کنار رفتند و امام علي (علیهالسلام) با چند نفر از اصحاب به نزديک خوارج رفتند. عبدالله ابن وهب هم جلو آمد و بين دو دسته ايستاد و گفت: الحمد الله الذي خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثمّ الذين کفروا بربّهم يعدلون. (انعام/1) اي مردم آنهایی که از خداي خود برگشتهاند، امام علي و اصحابش هستند که عمرو عاص و عبدالله ابن قيس (ابوموسی اشعري) را در دين خدا حَکم قرار دادند؛ درحالیکه خدا میگوید: ازآنچه خدا به تو وحي میکند، پيروي کن (اتّبع ما اوحي اليک من ربک، انعام/ 106) در اين هنگام مردي به نام ابو حنظله از اصحاب حضرت فرياد زد و گفت: اي دشمن خدا در چنين موقع مانند خطبا سخن میگویی؟ به خدا تو چيزي از دين خدا نمیدانی. تو از ابتدا مردي سبک و بیارزش بودي. مادرت به عزايت بنشيند پسر وهب! آيا میدانی با چه کسي طرف سخن هستي و براي چه نزاع میکنی؟ آيا نمیدانی که امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، برادر پيغمبر خدا (صلیالله عليه و آله) و پسرعموی او و جانشين و برگزیده او و شوهر دختر او و پدر دو نواده اوست؟
حضرت فرمود: اي ابو حنظله او را رها کن. اگر او کوري و گمراهي را که در اوست بداند، میفهمد از سخني که درباره من گفت بزرگتر است. در اینجا حرقوص فرياد زد و گفت: به خدا اي پسر ابوطالب تو از جنگ با ما رضايت خدا و آخرت را نمیخواهی؟ حضرت در جوابش اين آيه خواند: «هل ننبّئکم بِالاَخسرين اعمالا الذين ضلّ سعيهم في الحيوة الدّنيا و هم يحسبون اَنَّهم يحسنون صنعا» (الکهف/ 103-104) به خداي کعبه اهل نهروان از اینها هستند. (کوفي، 4/25)
جندب ابن زهير ازدي از ياران مخصوص و سرداران بزرگ امام علي (علیهالسلام) ماجراي خوارج و جنگ نهروان را چنين روايت میکند:
وقتي خوارج از سپاه امام علي (علیهالسلام) کناره گرفتند و بر آن حضرت شوريدند به اتفاق امام علي (علیهالسلام) به جنگ آنها رفتيم. وقتي به لشکرگاه خوارج نزديک شديم، افرادي وارسته در ميان آنها ديديم. من از تماشاي آنان ناراحت شدم؛ لذا از آنها کناره گرفتم و پياده شدم درحالیکه افسار اسبم را گرفته و به نیزهام تکيه داده بودم با خود گفتم: پروردگارا! اگر پيکار با اينان خدمتي به دين تو است مرا به آن رهبري کن و چنانچه گناه است مرا از آن بر حذر بدار. در همان حال امام علي (علیهالسلام) سر رسيد. همینکه حضرت به من نزديک شد، فرمود: اي جندب از خشم الهي پرهيز کن! سپس پياده شد و به نماز ايستاد. در اين هنگام مردي آمد و گفت: يا امام علي با خوارج کار داريد؟
فرمود: چطور؟ گفت: براي اینکه آنها از نهر گذشتند و رفتند. حضرت فرمود: نه؛ از نهر نگذشتهاند. آن مرد گفت: سبحانالله. در پي آن، ديگري آمد و گفت: خوارج نهر را قطع کردند و از آنجا گذشتند. حضرت فرمود: نه نهر را قطع نکردند، مرد گفت: سبحانالله. باز مرد ديگري آمد و گفت: آنها از نهر گذشتند و رفتند. امام علي (علیهالسلام) فرمود: آنها از نهر نگذشتند و نمیگذرند؛ چنانکه خدا و پيغمبر او فرمودهاند در اینسوی نهر کشته خواهند شد.
سپس حضرت سوار شد و به من فرمود: اي جندب! من مردي را به سوي آنها میفرستم که ايشان را به کتاب خدا و سنت پیغمبرشان دعوت کند ولي آنها به وي اعتنا نمیکنند و تیربارانش میکنند. اي جندب ده نفر از ما کشته نمیشوند و از آنها نيز حتي ده نفر جان به سلامت نمیبرند. سپس فرمود: چه کسي اين قرآن را میگیرد و میرود که اين عده را به کتاب خدا و سنت پيغمبر دعوت کند و در اين راه کشته شود، در عوض خداوند او را وارد بهشت کند؟ جواني از قبيله بني عامر ابن صعصعه پاسخ مثبت داد. جوان قرآن را گرفت و به طرف خوارج رفت. همینکه به آنها نزديک شد، باراني از تير بر وي باريد و شهيد شد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: حمله کنيد. جندب ادامه میدهد: من با دستهای خودم قبل از نماز ظهر هشت نفر آنها را کشتم. همانطور که حضرت فرموده بود، ده نفر از ما بيشتر کشته نشدند و از آنها نيز بيش از ده تن نجات نيافتند. جواني که از سپاه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) قرآن را در دست، توسط خوارج به شهادت رسيد، حارث ابن مرّه عبدي نام داشت. (مسعودي، 2/415)
نتيجه
با بررسي اين سه جنگ امام علي (علیهالسلام) آشکار میگردد که بهجز افرادي معدود که همواره در رکاب امام علي (علیهالسلام) و گوشبهفرمان ايشان بودند، اکثر مردم کوفه، مردماني دنیاپرست و بیبصیرت بودند و رهنمودهاي امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را جدي نگرفته و يا نمیپذیرفتند. مردم کوفه در اين سه جنگ اهميتي به دستورات امام علي (علیهالسلام) ندادند و حتي از دستورات آن حضرت تخلف میورزیدند. در جنگ جمل وقتي امام علي (علیهالسلام) در ذي قار بود و نمايندگانش را براي ياري خواستن از مردم براي شرکت در جنگ به سوي کوفه فرستاد و آنان نيز پيام آن حضرت را به مردم کوفه رساندند، آنها بهجای یاریکردن امام علي (علیهالسلام) براي مشورت نزد ابوموسی رفتند. نظر ابوموسي اینگونه بود که: راه آخرت اين است که بهجای خود بمانيد و راه دنيا اين است که حرکت کنيد. بهراحتی میتوان بیبصیرتی مردم کوفه را از اين سخنان فهميد؛ درحالیکه امام علي (علیهالسلام) نهايت تلاش خودشان را براي دعوت مردم کوفه به جهاد انجام میداد.
در جنگ صفين وقتي معاويه شکست خود را نزديک ديد و درحالیکه پيروزي نهايي سپاه امام علي (علیهالسلام) نزديک بود، بهواسطه نيرنگ عمرو عاص و معاويه که قرآنها را بر سر نيزه کردند و شعار میدادند که: ما پيرو قرآنيم و جنگ نمیخواهیم؛ مردم کوفه فريب خوردند و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را وادار به صلح کردند و آن حضرت برخلاف ميل باطني مجبور به صلح با معاويه شد. پس از جنگ صفين نيز کوفيان از دستور امیرالمؤمنین (علیهالسلام) سر باز زدند و تعداد کثيري از آنان خوارج ناميده شدند؛ در مقابل آن حضرت ايستادند و با وي جنگيدند. ابن ملجم نيز از همين خوارج بود که از جنگ جان سالم به در برد و بعدها امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را با شمشير زهر آلوده به شهادت رساند.
منابع و مآخذ:
1. قرآن کريم
2. نهجالبلاغه
3. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، مکتبة مرعشي نجفي، قم.
4. ابن اثير، الکامل في التّاريخ، دار الصّادر، بيروت، 1385ق.
5. ابن عساکر، تاريخ دمشق الکبير، دار الفکر، بيروت، 1404ق، اول.
6. ابن کثير، عمادالدین ابو الفداء اسماعيل، البداية و النهاية، دار الاحياء و التراث العربي، بيروت، اول، 1417 ق.
7. افشار، غلامحسین صدري، نسرين حکمي و نسترن حکمي، فرهنگ معاصر فارسي، انتشارات فرهنگ معاصر.
8. بلاذري، احمد بن يحيي، فتوح البلدان، نقره، تهران، 1337ش، اول.
9. بلاذري، احمدبن يحيي بن جابر، أنساب الاشراف، تحقيق: محمدباقر محمودي، دارالفکر، بيروت، 1417ق.
10. جنابی،کاظم، تخطيط مدينة الکوفة، مقدمه احمد فکري، مجمع العلمي، عراق، 1386 ق
11. حموي بغدادي، ياقوت بن عبدالله، معجم البلدان، دار احياء التراث العربي، بيروت.
12. دشتي، مصطفي حسيني، معارف و معاريف (دايرة المعارف اسلامي)، موسسه فرهنگي آرايه، تهران، 1379 ش سوم.
13. دينوري، ابوحنيفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، انتشارات الشريف الرضي، قم، 1409ق.
14. ريگي، محمد بندر، فرهنگ جديد عربي به فارسي، اسلامي، تهران، 1361ش، سوم.
15. شرتوني لبناني، سعيد الخوري، اقرب الموارد في فصح العربية و نوادر، منشورات مکتبه آيت الله العظمي مرعشي، قم.
16. طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوک، دارالتراث، بيروت، دوم، 1967م.
17. عاملي، سيد محسن امين، اعيان الشيعة، دارالتعارف، بيروت،1421ق، اول.
18. کوفي، ابن اعثم، کتاب الفتوح، دارالاضواء، بيروت، 1411ق.
19. مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، دوم، 1356 ش.
20. يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، تاريخ اليعقوبي، موسسة الاعلمي، بيروت، 1358ق
امام علي (علیهالسلام)، مردم کوفه، جنگ جمل، جنگ صفين و جنگ نهروان.