منطقه جبل یا همان عراق عجم ـ گرچه شاید در باره تطبیق این دو بر هم کاملا یکسان نباشد و شامل محدوده ای میان اصفهان و همدان و ساوه و قم و کاشان می شود ـ یکی از فرهنگی ترین و فرهیخته ترین مناطق ایران در طول بیش از هزار سال از قرن سوم ـ چهارم به بعد است. آنچه در اینجا آمده، گزارش سهم قمی ها و شماری دیگر از چهره های برجسته از وزیران و دبیران در دولت سلجوقی در قرن ششم هجری است. مبنای این نوشتار، کتاب ذیل نفثه المصدور اثر بسیار بسیار ارجمند است که در اواخر قرن ششم هجری نوشته شده و بر اساس تک نسخه برجای مانده در مصر به چاپ رسیده است.
ذیل نفثة المصدور اثر نجم الدین ابورجای قمی که به گواهی نوشته مصحح بر روی جلد در اواخر قرن ششم هجری تألیف شده، یکی از آثار دبیران و مستوفیان برجسته دوره سلجوقی در تاریخ وزارت و دبیری این دوره مهم از تاریخ ایران است. تنها نسخه برجای مانده از این کتاب، در قاهره یافت شد و نخستین بار دو فرنگی به نام های الن لوثر و شاگردش استفان فربنکس (با مبنا قراردادن این اثر به عنوان رساله دکتری) روی آن کار کردند. در سال 1363 این اثر توسط مرحوم دانش پژوه با نام تاریخ الوزراء چاپ شد. استاد مدرسی که از زمان آشنایی با کتاب در سال 1356 روی آن کار می کرد، چاپی از آن را در سال 1386 و پس از اصلاحات مجددا در سال 1388 به چاپ رساند. من خوشوقت بودم که چاپ جدید آن در سری انتشارات کتابخانه مجلس چاپ شد. از همان زمان، از ایشان شنیدم که این اثر، حاوی اطلاعاتی در باره رجال شیعه در قرن ششم است و بنابرین بنده می بایست برای تاریخ تشیع در ایران، آن را مرور می کردم. اکنون توفیق یافتم تا یک مرور اجمالی بر آن کرده و برخی از آگاهی های آن را در باره عالمان و دبیران شیعه این دوره از آن استخراج و تنظیم کنم. طبعا از قدیم بر اساس آنچه در کتاب نقض آمده بود، می دانستم که یکی از مسائلی که آن سنی ناصبی که عبدالجلیل نقض را در پاسخ وی نگاشت، مطرح کرده بود، این بود که در دوره سلجوقی ها، دبیران شیعی، در دستگاه دیوانی این دولت نفوذی چشمگیر داشته اند. این مسأله با تتبع هرچه تمامتر در تعلیقات بلند و مفصل و عالی مرحوم محدث ارموی در ضمن دو مجلد، بیشتر آشکار می شود.
و اما اکنون با مطالعه این کتاب که مهم ترین اثر در تاریخ وزارت در بخشی از دوره سلجوقی است، می توان آن مطلب را پیگیری و در باره آن توضیح داد. تصحیح استادانه دکتر مدرسی که با تواضع تمام روی جلد فقط نوشته اند «رونویسی» و حواشی فاضلانه، در نگارش همین سطور به ما کمک کرده است.
اثر حاضر که تا اینجا از آن به عنوان منبعی برای تاریخ وزارت در دوره سلجوقی یاد کرده ام، صرفا یک اثر تاریخی نیست، بلکه اصلا نباید چنین تصور شود، اثری است با نثری عجیب و شگفت، نغز و پر معنا، بدون تعصب، ستایشگر انسانیت و اخلاق و جود و کرم و عدل و انصاف، با شناختی عمیق به ماهیت سیاست و سیاستمداران، درک عمیق از مناسبات سیاسی موجود و مسائل حاشیه ای آن…. و بسیاری از نکات دیگر در حوزه سیاست و اخلاق سیاسی و ادب.
اینها تنها بخشی از ویژگی های نوشته سراسر ادیبانه نجم الدین ابورجای قمی است که در ظاهر کوشیده تا شرح حالی از وزیران بزرگ دولت سلجوقی ارائه دهد، اما در باطن نوعی جامعه شناسی سیاسی از ایران ارائه کرده و ضمن آن فلسفه سیاست و علم سیاست و رفتارهای سیاسی را بهم پیوند زده است.
ابورجا همان طور که از لقبش پیداست، قمی و شیعی است و شیفته عالمان و سادات علوی این روزگار، اما در این کتاب، به «دبیری و ادب و سیاست» کار دارد و باقی مسائل حاشیه است؛ سیاست گویی اصل است، اما این سیاست را در لباس ادب ارائه می دهد. همه تلاش او این است تا معیارهای اخلاقی را اساس سنجش و قضاوت افراد و رفتارهای آنها قرار دهد. وقتی به خجندیان شافعی می رسد می گوید: «نمی دانم شرح مآثر ایشان به کدام عبارت دهم. اگر بزرگی اسلاف ایشان گویم هر کس که در دایره اسلام است بر آن وقوف دارد، و اگر از علم و فضل و افضال گویم، آفتاب را به روشنی وصف کرده باشم» (273 جای دیگر هم از خجندیان ستایش دارد: 3506 ).
تسلط عمیقش بر ادب فارسی و عربی، هم در نگارش و هم در شناخت آثار معاصران، تنها با خواندن چند صفحه از کتاب بدست می آید. عبارات کوتاه و ادیبانه، شاید قدری متکلفانه بنماید، اما اندکی انس، چنان آن را رقیق و نرم و لطیف نشان می دهد که چونان آب روان. بسیاری از جملات کوتاه ارزش ضرب المثل شدن دارد. چنان که مصحح گفته، در این کتاب از تعداد کمتر از انگشتان دست ضرب المثل فارسی استفاده شده، اما آن قدر این متن زیباست، آن اندازه جملات کوتاه، رسا، فصیح و بلیغ است، که تصور می شود گویی کتاب انبانی از ضرب المثل فارسی است، در حالی که حقیقتا چنین نیست. با این حال، تمثیل ها و تشبیه ها و استعارات به قدری زیباست که از یک متن پارسی پخته قرن ششمی انتظار می رود. انسان با خواندن در می ماند که این اثر، کتاب ادب است، یا شرح حال، یا سیاست و یا اخلاق. همه اینها هست البته، و اما مهم تر کتاب تاریخ است، تاریخ وزارت از روزگاری که وزارت ارزشی داشت و عمید الملک کندری و نظام الملک طوسی و بسیاری دیگر با قدرت و ابهت بر مسند آن می نشستند. شاید هیچ کتابی به این اندازه، در زمینه ادب وزارت به ما آگاهی ندهد، هرچند می دانیم که در باره وزرات در دوره سلجوقی آثار متعددی هست و پژوهشی هم از عباس اقبال با نام وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی (تهران، دانشگاه تهران، 1338ش).
در حاشیه اینها، اطلاعات تمدنی این اثر نیز زیباست هم مستقیم و هم غیر مستقیم. وقتی از کتابخانه ای در همدان سخن می گوید، بسیار عالی است: «در مسجد عتیق همدان دارالکتبی فرموده است مشحون به انواع کتب علوم، و جامه عروسان و دامادان، و پوشش جنازه مردگان که ببرند و باز آورند، این دارالکتب چون هدهد با قبا و کلاه است. چند رسم بر این دارالکتب فرموده است. در تذهیب و تهذیب آن ید بیضا نموده. هر کس که بر آن رحبه رود، آسایش و سکون و راحت به دل او رسد. پندارد که پای او به گنج فرو رفت. چنان که کهربا کاه رباید این رحبه غم از دل برد. اگر کسی نزهت جای چنان طلب کند، کتابت به رنج نویسد. مدرسی چون خواجه امام معین الدین پسر جمال الدین ابوالمظفر نشانده است که فضل او چون دم مسیح، مرده جهل را زنده کند و اثر علم او چون نشان گازران بر دیباچه روزگار باقی ماند… در این دارالکتب، کاغذ و مداد و قلم و چندان که خواهند مبذول دارند و اگر طالب علمی محتاج باشد و نواله روزگار به رسم او استخوان بود و دانه بخت او بی شیر، صدرصائن الدین او را عیال خویش داند…» (ص 285). این نکته را تنها برای آن یاد کردم که بدانیم در این اثر، مطالب دیگری هم هست. همین و بس.
نویسنده وقتی می خواهد از کسی تعریف کند، چنان و چندان ادیبانه او را می ستاید و از تمامی قدرت خود در استفاده از اصطلاحات ادبی و آسمان و زمین و ماه و خورشید و غیره کمک می گیرد که گویی می خواهد شعر بسراید، و به عکس وقتی می خواهد نگونساری را نقد کند، آنجا هم، استادانه سر وی را بر سنگ می کوبد…. «اثیرالدین ابوعیسی صاحب طغرا و صاحب دیوان رسائل بود. از دو سطر پارسی نوشتن عاجز. چون نای، میان تهی بود. چون دل بیمار، خفقانی می نمود و بر زینی نگونسار می نشست و تیری بی کمان می انداخت. با بی آلتی و بی کفایتی، کیسته از این منصب بر دوخته، طرِّقوا زنان می آمد، و اصحاب قلم چون سایه در پی اش می می رفتند و دل نمودگی می کردند. .. فرق میان رقوم حساب و حروف توریه نمی دانست. داغی بر ران اسب مرده می نهاد و افسونی بر مردگان می خواند…
رسول جعفریان
نویسنده در دل دولت سلجوقی می زیسته و به آن علاقه مند است: «دولت سلجوقی چون دندان سوسمار است که هرگز نیفتد… روزگار دولت سلجقی تا قیام الساعه رونق و طراوت خواهد داشت». (ص 344) جای دیگری هم آن را دولت مبارکه می نامد. این رسم زمانه است که غالب افراد در باره دولت روزگار خود همین اندیشه را دارند و نویسنده ما که ادیبی است فرهیخته، و شیعه مذهب، از دولت سلجوقی که سنی است و حنفی، باز همین ستایش را دارد. در عالم وی و به خصوص در عرصه دبیری، در دولت سلجوقی، گویا کمتر به مسائل مذهبی توجه می شده است. این مسأله در کتاب النقض به خوبی انعکاس یافته است. آن کسی که مخالف شیعه بوده، از دولت مزبور می نالد که دبیران شیعی همه جا را گرفته اند و از کتاب حاضر بدست می آید که این تصور باید درست باشد. این البته به توانایی ادبی و دبیری ایرانیان به خصوص قمی ها، کاشانی ها، فراهانی ها، اصفهانی ها و نقاط دیگری در منطقه جبل یا عراق عجم باز می گردد.
نويسنده فضايح الروافض مى نويسد: در عهد بركيارق (487 ـ 498) و سلطان محمد (498 ـ 511)، ابوالفضل براوستانى و بوسعد هندوى قمى مستوفى بودند و آن دستاربندان از قم وكاشان و آبه چنان متولى بودند بِكَرْد و رفت.[1]
وى همچنين مى نويسد: در هيچ روزگار، اين قوت را نداشتند كه اكنون ] ميانه قرن ششم [دلير شده اند و به همه دهان سخن مى گويند، زيرا كه هيچ سوى نيست از آن تركان والا پانزده رافضى حاكم اند و در ديوان ها همه ايشان اند و اكنون بعينه چنانست كه در عهد مقتدر خليفه بود.[2]
مقصود نويسنده فضايح آن است كه در اواخر عهد سلجوقى اين نفوذ بسيار بيشتر بوده است، در حالى كه در دوره ملكشاه (465 ـ 485) سخت گيرى هايى مى شده است. او مى نويسد: در عهد سلطان ماضى محمد ملكشاه، اگر اميرى كدخدايى داشتى، رافضى بسى رشوت به دانشمند سنى دادى تا تُرْك را گفتندى او رافضى نيست، سنى يا حنفى است، اكنون، كدخدايان همه تركان و حاجب و دربان و مطبخى و فراش بيشتر رافضى اند و بر مذهب رفض مسأله مى گويند و شادى مى كنند بى بيمى و تقيه اى.[3]
اين نفوذ به قدرى بوده است كه كاركنان ادارى و حتى امور اجرايى رافضى بوده اند. طبعاً استخدام آنها، نمى توانسته بى ارتباط با وجود كادرهاى بلند پايه ادارى كه لزوماً شيعه بوده اند، باشد. شيعيان در داخل مجموعه حكومت همه از همديگر حمايت مى كرده اند. نبايد غافل بود كه اين مسائل بيشتر در باره رى كه نويسنده فضايح و نيز صاحب نقض در آن مى زيسته اند، بوده است.
نويسنده فضايح مى نويسد: اگر رافضى را كارى افتد، دست بهم كنند و او را برهانند و اگر حنيفى مذهبى را يا شافعى مذهبى را كارى افتد، دست بهم كنند و خانه اش ببرند و كين دين از وى بكشند.[4]
اما آنچه در این جا یعنی این سطوری که مطالعه می کنید، مورد توجه ماست، آگاهی هایی است که وی در باره دبیران شیعی می دهد. گفتنی است که در کتاب نقض که اندکی پیش از این اثر تالیف شده، یعنی حوالی 560 نام شماری از دبیران و دیوانیان شیعی به خصوص از اهالی قم برده شده است. بسیاری از اینان که شعر به پارسی و عربی می سروده اند، نامشان در خریدة القصر به همراه اشعار عربی آنان آمده است. نام شماری دیگر در الفهرست منتجب الدین رازی آمده که حوالی 600 تألیف شده است. برخی را هم در مجمع الاداب ابن فوطی می یابیم.با این حال، گنج حاضر، یعنی ذیل نفثه المصدور، اثری است که آگاهی های گرانبها و درجه اولی از این افراد بدست داده و ما را با جهان دبیری و دیوانی و نقش قمی ها در آن و شماری دیگر از رجال شیعه در قرن ششم آشنا می کند.
يكى از بهترين آثارى كه مى تواند اين نفوذ را نشان دهد، و اساسا خود اين اثر، اهميت موقعيت شيعيان جبال را در سازمان ادارى اين عهد نشان مى دهد، كتاب تاريخ الوزراء از نجم الدين ابو رجاء قمى (تهران، 1363) است كه آن را در سال 584 تأليف كرده است. چاپ محققانه و انتقادی آن در سال 1388 توسط دوست عزیز استاد دانشمند جناب آقای دکتر سید حسین مدرسی طباطبائی عرضه شد که مبنای این نوشتار ناچیز است.
بر اساس شواهدی که خواهد آمد، باید گفت ادبيات حاكم در اين كتاب كه توسط يك نفر قمى نگاشته شده، اوج تسلط شيعيان را بر ادبيات دبيرى و ادارى روزگار سلجوقى نشان مى دهد. به عبارت دیگر سراسر كتاب ذیل نفثة المصدور، سرشار از تأثیر و نفوذ شيعيان و علويانى است كه در رى و قم نفوذى بس تمام داشته و از ثروت و مكنتى عظيم هم برخوردار بوده اند. در اینجا به مواردی از آنچه در کتاب یاد شده آمده، می پردازیم:
یکی از افرادی که از او یاد شده شرف الدین نوشیروان بن خالد از وزاری بزرگ سلجوقی است که رازی در الفهرست او را از عالمان شیعی و «فاضل»[5] دانسته است.[6] نویسنده «ذیل نفثه المصدور» که سخت به این وزیر باور داشته، مکرر در این کتاب از او یاد کرده است. می دانیم که نفثه المصدور کتابی از همین شرف الدین نوشروان بوده و کتاب حاضر ذیل همان است. قزوینی در مقدمه ای که بر نفثه المصدور نسوی نوشته (و البته ربطی به نفثه المصدور شرف الدین ندارد) در باره کتاب شرف الدین شرح داده است. ابورجای قمی که دلبسته نوشروان بوده در باره این وزیر نوشته است: «شرف الدین نوشیروان اگر چه چیزی به مردم کمتر می داد، به ظلم چیزی نمی ستد… به تواضع مشهور بود. ابری بود که اگر چه نمی بارید، سایه او خوش می آمد».[7] و نیز نوشته است: «وزارت شرف الدین نوشروان، صبحی بود که بر ستارگان تافت».[8] و در نهایت پس از عزل، زندگی آرامی داشت: «از سه وزارت به سلامت بیرون آمد. جز وقت فصد از وی خون ندیدند… پس از عمیدالملک کندری،[9] دردولت مبارک سلجوقی، فاضل تر از وی وزیر نبودی».[10] و جای دیگر نوشته: «در دولت مبارک سلجوقی دو وزیر فاضل بودند: یکی عمیدالملک ابونصر کندری، و یکی شرف الدین نوشروان. و دو وزیر در فضل متوسط بودند، اما شعر پارسی نیکو می گفتند: یکی موید پسر نظام الملک و یکی جلال الدین پسر قوام الدین و سه وزیر، جاهل به غایت بودند، یکی خطیر میبدی، و یکی عزالملک و یکی شمس الدین ابونجیب. خطیر خود به خر معروف بود…».[11]
ابورجا، در باره عالم بزرگ شیعه این دوره ابوالرضا راوندی ـ عالم و شاعر برجسته شیعی این دوره در کاشان ـ می نویسد: امیر سید امام ضیاءالدین ابوالرضا راوندی که جهان به فضل و علم او جنّت عدن بود و ستارگان فلک، نوبت دار بزرگی او بودند و چشم روزگار به محاسن او روشن شد و فلک دانش پس از آن که از شفق معجر کرده بود، از طلوع خورشید او زینت یافت، چند حضرت شرف الدین (نوشیروان بن خالد وزیر) را تشریف داد… امیر سید امام ضیاءالدین پیش آهنگ کاروان معانی بود، به الماس، خاطر درّ سخن می سفت.[12]
جای دیگری هم از پسر ضیاءالدین ابوالرضا شعری آورده: «امیر سید عزالدین مرتضی پسر امیر سید ضیاءالدین ابوالرضا راوندی در این معنی گفت: أزری جلال الدین بالورزاء / برقاعه و خساسة الشرکاء… امیر سید عزالدین را فضل چنان است که گفته اند: مصراع: ما ورث عن کلالة کل فضل. او خنده زد و بدان خنده دهانش پر زر شد. علامه جهان است. نگین عالم به علم او منقش آمد. رفعت درجت او و علو مرتبت تا حدی است که دست همت او ستارگان را به کف تواند آوردن. در دندان روزگار، نظم مکرمت او زینتی هرچه نیکوتر است. دیگر علما به اضافت با وی بر رقعه ی فضل پیادگانند که فرزین نمی شوند. زمین از مرغزار فضل او آسمان است و آسمان از اثر جهل حسودان او زمین. سخن حاسدان او چون ودیعت دزدان است که هیچ کس قبول نکند….».[13]
جای دیگری هم از امام سدید الدین محمد حمصی رازی [درگذشته پس از 583] یاد می کند که «به بقای امام سدید الدین چشم جهان منور شد و علَم فلاسفه و مبتدعان نگون سار شد. جهان معصمی است که علم سدید الدین سوار آن است. تیر جعبه و سنگ منجنیق فضل او شد. دیوار ضلالت زیر و زبر کرد، و حمایل شمشیر جوزای علم به جواهر درّ ثمین مرصّع گردانید و تخته ی عدل در درگاه اسلام نشاند.»[14]
مرد دیوانی قمی دیگری که که ابورجا از او یاد کرده، و مشرف دیوان سلطان مسعود و مردی بسیار با نفوذ بوده، کمال ثابت بن ابی المجدین قمی است که اخبار فراوانی از وی در این کتاب آمده است.[15] این کمال الدین، برادری داشت با نام معلی که «بر اطلاق، شاید گفتن که در عهد او از او فاضل تر نبود». وی قصیده ای (به عربی) دارد که دو بیت آن در باره بزرگ مرد وزیر قمی مجد الملک براوستانی است.[16]
اطلاعات و داده های بعدی مؤلف در باره کمال ثابت بسیار است و از جمله وقتی در حاشیه قرار گرفت، گفت: «به قم می روم بر عزم مطالعت اسباب خویش و خیراتی که کرده ام».[17] صاحب نقض از جوامع که کمال ثابت در میان شهر قم ساخته بود یاد کرده است.[18] البته میان این کمال ثابت و امیر سید مرتضی شرف الدین نقیب، رقابت بود. ابورجای قمی نوشته است: «و میان کمال ثابت و امیر سید مرتضی شرف الدین نقیب ـ قدس الله روحه ـ [504 ـ 566] که خاک قدم او توتیای چشم روزگار بود، به سبب املاک قم وحشت قدیم بود.[19] نویسنده مرید این خاندان است و در باره سید مرتضی ـ جد این سید مرتضی شرف الدین که بحث او و اختلافش با کمال ثابت در میان بود ـ گوید: بسیار جباران قصد خانه سید مرتضی کردند و مقهور آمدند… ابوعلی حاجب قصد سید مرتضی [م 492] کرد، سرای او اکنون باغ اعقاب سید مرتضی است.[20]
گفتنی است که این سید مرتضی، از شاگردان شیخ طوسی بود و نقابت سادات ری در اختیار وی قرار داشت. و باز در جای دیگر به تفصیل در باره موقعیت این سید مرتضی نوشته و گفته است که «تاریخ باز هیچ علوی را در بزرگواری برابر او ندیدند». این همان است که پسرش، دختر خواجه نظام الملک را به زنی داشت. و پسرش «عزالدین یحیی که «در غزارت علم و تهذیب اخلاق، ثانی ندارد».[21] و در نهایت داستان کمال ثابت که گویی خواسته نتیجه رفتار بد او را با این خاندان بنماید که گونه زندانی شد و در آنجا کشتند و گفتند که خود بمرد.[22]
به نظر ابورجا، سهم عراق ـ یعنی عراق عجم ـ در دولت سلجوقی بسیار زیاد بوده است: «دولت عراقیان ممتد گشت، دیوار قم و عمارت مسجد جامع شهر و منارههاء آنجا ایشان کردند.»[23] همان جا از ابوالفضل عراقی یاد کرده[24] همان که صاحب نقض در باره او نوشته است: امیر ابوالفضل عراقی در عهد سلطان طغرل کبیر مقرب و محترم بود. باروی شهر ری و باروی قم و مسجد عتیق قم و مناره ها او فرمود و مشهد و قبه ستی فاطمه بنت موسی بن جعفر علیهما السلام او کرد و خیرات بی مر که به ذکر همه کتاب بیفزاید»[25] «جوامع که بوالفضل عراقی در بیرون شهر قم بنا کرده است»[26]
ابو رجای قمی در جای دیگر از ظهیرالدین ابوالفضل قمی یاد کرده که از دبیران برجسته بوده است: «دیوان انشا به اجل ظهیرالدین ابوالفضل، پسر زاده افضل الدین حسن بن فادار قمی تکیه گاه فضل و علم شد. جهانیان مدتی را مدید چشم به راه و گوش به در بودند تا چنان گوهری تاج او را بیاراید و کلاه و اقبال بر تارک سر ایشان نهد. در این عهد ذوفنون تر از او نیست. از خاندان علم بیرون آمده و در آشیان فضل تربیت یافته…».[27]
این افضل الدین حسن بن فادار قمی، از برجستگان شیعی است که منتجب الدین[28] از وی با عنوان الشیخ الادیب … امام اللغه یاد کرده و در نقض از او با تعبیر ادیب ابوعبدالله افضل الدین حسن بن فادار قمی» یاد شده است.[29]
در باره دو فاضل قم گوید: «در قم، در این حال دو فاضل بیشتر نمی بینم: یکی افضل الدین پسر ماهابادی[30] و یکی زین الدین محمد بن ابی نصر، خرده ریز و نواله افضل الدین جهانی مردم سیر کند و نسیم سحر او پشه جهل بپراکند. ابر دانش او گوهر بارد و درخت تربیت او بر اقلیمی سایه افکند».[31]
از دیگر وزیران و دبیران سلجوقی، اما قمی که ابورجا از او یاد کرده، ابوطاهر ممیسه است.[32] این شخص، از روستای ویدهند قم بوده که به بغداد رفته، در دربار ملکشاه، متصدی دیوان عرض لشکر بوده، مدتی کار مرو به وی واگذار شده، و زمانی نایب حرم ترکان خاتون مادر سنجر شده و بسال 515 وزارت او را بر عهده گرفته و یک سال بعد در 25 محرم 516 درگذشته است.[33]
گفتنی است که ابورجا که شیعی است، سخت بر ضد ملاحده است و پس از آوردن خبر کشته شدن المسترشد به دست باطنیان با این عبارت از آنها یاد کرده است که «امیر المؤمنین از بغداد که مسقط رأس او بود بیرون آمد تا سگان ملاحده را با وی هراش میسر شد».[34] یک بار هم که از کشته شدن فخرالدین پسر معین الدین کاشی، والی ری از سوی سنجر و وزیر سلطان سلیمان بعدی که از مازندران آمده بود، توسط ملاحده یاد کرده می نویسد: «او نیکونام بر دست ملاحده ـ خذلهم الله ـ شهید شد».[35] تواند که این فخرالدین هم به حکم کاشی بودن شیعی بوده است. بماند که این دبیران، غالبا حساسیت مذهبی نداشته اند و بروزی در این زمینه از خود نشان نمی داده اند.
ابورجاء در همین دوره، از قاضی قم با نام ابوابراهیم بابویه یاد کرده که «چهار صد ساله خانه علم داشت و چهل سال به سر سالی متولی قضا بود».[36] این همان شخصی است که عبدالجلیل رازی هم در باره او نوشته است: «قاضی ابوابراهیم بابویی پنجاه سال در قم بر مذهب اهل البیت حکم راند و فتوا نوشت و اکنون بیست سال است که زین الدین امیره شرف شاه است حاکم و مفتی».[37] یک قمی دیگر که از او یاد شده ظهیر الدین عبدالعزیز مانکجه قمی است که در باره قاضی قم قصیده ای به عربی سروده که دو بیت آن را آورده است. این ظهیرالدین از بزرگان قم بوده و مدرسه ای در این شهر داشته که عبدالجلیل از آن یاد کرده است.[38]
از همه جالب تر آن که وی در اواخر کتاب، اعتراف می کند که تنها اندکی از قمی های فاضل را یاد کرده است: «فضلاء قم را که در این پنجاه شصت سال بودند و در اثناء سخن ذکر ایشان نیامد، جلوه می باید کرد تا با فضلاء قم مذکور شدند عدیل شوند». سپس نام عده ای را آورده است:
نظام الملک ابوطاهر بن شاذان که وزیر فارس بود… اوحدالدین ابوثابت برادر شرف الدین ابوطاهر ممیسه که وزیر سلطان سنجر بود… صفی الدین ابوالفضل که در عهد سلطان محمد بن ملکشاه نایب دیوان استیفا بود… مهذّب الدین ابوطالب کمنج را که علم و ثروت و مروت بر قطار بود. مادر جهان به چنان پسری مباهات می نمود. فضل او در دبیرستان علم تخته زرین بود … برادرش ابوسعد کمنج، سعد فلک علم بود و کوه زمین فضل…ناصح الدین ابوجعفر کمنج[39].. خطیر الدین عبدالعزیز اسکجه در وفور فضل چون کعبتین همه نقش بود و چون آینه همه روی… ابوطاهر در تصفّح علوم چون قطائف همه چشم بود. درخت دانش او سر بر فلک داشت … ابوالحسین کیله باروی شهرستان علم بود و قلادت های فضل او چون ستاره های رخشان و در ّ فشان… ابوشجاع شمامه … قارون فضل بود… این جماعت چون هفتو رنگ، همه پای یک دیگر بودند. در علم چون پنجه بربط ساز طرب آمدند. زمانه باد عالم و جاهل بنشاند. یک یک پی کاروان آخرت برگرفتند. ما هم گرد پای آن حوض می گردیم، اما وقت را بر آستان تمنّی می نهیم و به تذکر گذشتگان تعلّلی می کنیم… در این حال، در قم، فذْلک حساب فضلاء، زین الدین محمد بن ابی نصر است. اباً عن جد از خاندان علم و فضل.»[40] این همه آگاهی ها در باره اهمیت جایگاه قمی ها در دستگاه دیوانی سلجوقی و شگفتی آفرین است.
نویسنده آگاهی هایی هم در باره سادات همدان داده و از فراز و نشیب هایی که در زندگی داشته اند یاد کرده است.[41] یک اطلاع وی در باره آنها چنین است: «پدر سید ابوهاشم، سید ابوالفضل، و جد او سید ابوالحسن، دسته گل علم و ارغوان فضل بودند. سید ابوالفضل را شعر نیست، مجلدی از رسائل تازی هست. سید ابوالحسن شاعر متبحر بود. از معاصی اجتناب می نمود و خواطر جهانیان به ارادت او متعلق. پس از سید رضی موسوی و ابن طباطبا، از علویان، شاعرتر از وی نبود… شهر آزرمی دختر وزیر صاحب اسماعیل بن عباد، زن او بود. شهر آزرمی، کریمة الطرفین بود. مادر او دختر شیخ الدوله ابوالفضائل وثابی کاشی بود…. شرف اینان به رسول و وصی و بتول ـ صلی الله علیه و رضی عنهما ـ و وصول حد ایشان به سدرة المنتهی بود…»[42]
ابو رجای قمی از مکین الدین ابوالفخر یاد کرده که مدتها در ری از قبل سلطان سنجر حاکم بود: «خیّرتر از او در دوران عهد نبود. املاکی فراوان و نعمت بسیار داشت. صاحب مروت عجب بود».[43] این همان است که در نقض، او را از رجال دیوانی شیعه در دولت سجلوقی دانسته جایی می نویسد: «نگارنده النقض را روزی به سرای فخرالدین در ری نوبت مجلس بود و رضی الدین ابوسعد ورامینی و مکین بوالفخر قمی در مجلس بودند».[44]
یکجا هم به بیتی عربی از ابوجعفر قمی (محمد بن جعفر قمی از کاتبان دیوان و مقیم نیشابور) استناد جسته است که گفت: ظلموه إذ وضعوا دواةً عنده / فلدیه یوضع معولٌ او منجلّ.[45]
یک دبیر را هم از جای دیگری معرفی کنیم: او ابوالفضل بلاشانی بود که نامش اسعد بن موسی بود. ذهبی او را به دینداری، کمی ظلم، و عدم خونریزی ستوده است. ذهبی می گوید کار وی در دولت ملکشاهی بالا گرفت و از باطنیه در رسیدن به مقاصدش استفاده می کرد (اتهام). وقتی امیر برسق کشته شد، فرزندان او وی را متهم کردند. برکیارق حاضر به تسلیم او نبود، تا بالاخره وی را از او گرفتند و کشتند. ذهبی می گوید: «و کان شیعیا قد أعدّ کفنه فیه تربة». وی شیعی بود و کفنش را که در آن تربت بوده آماده کرده بود. وی در 12 رمضان سال 492 کشته شد.[46]
ذهبی همچنین از ابوالمظفر علی بن علی بن حسن بن رزبهان فارسی (م 601) یاد کرده است که «کان رئیسا، جلیلا، کاتبا، ذا رأی و شهامة». وی در سال 550 در وقتی که سلطان سلیمان بر بغداد تسلط یافت، وزارت وی را داشت. سپس در باره او می نویسد: «و کان صبورا عاقلا شیعیا». در اواخر عمر هم فقیر و محتاج شد. (تاریخ الاسلام: 43/66)
اسفندیار بن موفق بن محمد بن یحیی پوشنگی که در واسط به دنیا آمده و در بغداد می زیست و شغل کاتبی داشت، از جمله شیعیانی بود که زمانی مسؤولیت دیوان رسائل را داشت. ذهبی در باره او نوشته است: «کان وافر الفضل، ملیح الخط، جید النظم و النثر و الانشاء، ولّی دیوان الرسائل، و کان شیعیا غالیا» (تاریخ الاسلام: 45/223)
در اينجا بايد به عامل مهمى كه نقشى بسزا در حفظ شيعه در رى داشت، بپردازيم. اين عامل چيزى جز تسامح شيعيان در برابر سنّيان متعصب حاكم نبوده، تسامحى كه از شدت فشار بر شيعيان كاسته است. در باره شيعه، چنين قاعده اى را بايد پذيرفت؛ در شرايطى كه در كنار جامعه اهل سنّت مى زيسته با آنان تقابل فرهنگى داشته، تن به نوعى همزيستى مسالمت آميز داده و از اصرار بر مسائل خاصى كه حساسيت داشته خوددارى مى كرده است. دربرابر، زمانى كه در شرايطى قرار داشته كه تنها خودش بوده و بس، از وضعيت مذكور فاصله مى گرفته است. مى توان بطور تقريبى گفت كه اصولى گرى و اخبارى گرى در شيعه به ترتيب و تا اندازه اى محصول همين دو وضعيت بوده است.
شرائط حاكم بر رى از نوع اول بود. شيعيان در محيطى زندگى مى كردند كه سنيان فراوان بودند، حكومت از آن سنيان بود و عالمان زيادى از اهل سنت در آن مى زيستند. طبعاً شيعه به همان دليلى كه گذشت، از روى تسامح برخورد مى كرد، و گاه به عنوان تقيه، اين تسامح شدت مى يافت.
[1] . نقض، (چاپ محدث ارموی، 1358ش) ص 81
[2] . نقض، ص 79. در زمان مقتدر عباسى چندين خاندان شيعى بر امور وزارت مسلط بودند كه از آن جمله آل فرات بود.
[3] . نقض، ص 113
[4] . نقض، ص 116
[5] . الفهرست رازی، ص 127
[6] . ذیل نفثه المصدور، ص 81
[7] . ذیل نفثه المصدور، ص 99
[8] . ذیل نفثه المصدور، ص 108
[9] . عمید الملک کندری علائق معتزلی داشت و به دستور نظام الملک کشته شد، چنان ابو رجای قمی در همین ذیل نفثه المصدور ص 139 گوید: نظام الملک را در اول چند خون به ناحق در گردن آمده بود. عمیدالملک کندری را بفرمود تا هلاک کردند. عمید الملک خورشید آسمان مبارک سلجقی [کذا] بود.
[10] . ذیل نفثه المصدور، ص 118
[11] . ذیل نفثه المصدور، ص 278
[12] . ذیل نفثه المصدور، ص 85
[13] . ذیل نفثه المصدور، ص 268. فهرست آثار او در الفهرست رازی، ص 129 ـ 130، و بیشتر در باره او در طبقات اعلام شیعه قرن ششم، ص 199 ـ 200
[14] . ذیل نفثه المصدور، ص 305 ـ 306
[15] . ذیل نفثه المصدور، ص 87، 98 و بنگرید تعلیقات نقض، ج 1، ص 415 ـ 421
[16] . ذیل نفثه المصدور، ص 107
[17] . ذیل نفثه المصدور، ص 144
[18] . نقض، ص 195، و بنگرید: تربت پاکان، ج 2، ص 109 ـ 110 آقای مدرسی نوشته اند که این همان مسجد جامع قم است که در سال 528 در اواخر روزگار طغرل دوم به پایان رسیده و تا به امروز به سلامت و رفعت بر جای مانده است.
[19] . ذیل نفثه المصدور، ص 145. شرح حال این نقیب را که در قم و ری و آمل نقابت داشت بنگرید در تعلیقات دیوان قوامی رازی، ص 193 ـ 234.
[20] . ذیل نفثه المصدور، ص 146
[21] . ذیل نفثه المصدور، ص 149 – 150
[22] . ذیل نفثه المصدور، ص 154 و شعری که در باره او گفته شده: 156 ـ 157
[23] . ذیل نفثه المصدور، ص 147
[24] . ذیل نفثه المصدور، ص 14
[25] . نقض، ص 219 ـ 223
[26] . نقض، ص 195. استاد مدرسی نوشته اند که این ارجاع اشاره به مسجد جامع عتیق منسوب به امام حسن عسکری (ع) دارد. تربت پاکان، ج 2، ص 119
[27] . ذیل نفثه المصدور، ص 310
[28] . الفهرست، ص 51
[29] . نقض، ص 213
[30] . در باره وی بنگرید الفهرست منتجب الدین که او را امام علامه (ص 15) و «علم فی الادب، فقیه، صالح، ثقه» یاد کرده است (ص 92) و نیز بنگرید: نقض، 213.
[31] . ذیل نفثه المصدور، ص 329
[32] . ذیل نفثه المصدور، ص 115
[33] . ذیل نفثه المصدور، 115 ـ 116 پاورقی و منابعی که آنجا در باره این شخص آمده است.
[34] . ذیل ذیل نفثه المصدور، ص 90
[35] . ذیل نفثه المصدور، ص 213
[36] . ذیل نفثه المصدور، ص 105 ـ 106
[37] . نقض، ص 429
[38] . نقض، ص 100
[39] . در نقض ص 222 از وی یاد شده است. استاد مدرسی نوشته است: خاندان کمنج که نام چهارتن از مردمان آن در بالا (ذیل ذیل نفثه المصدور) یاد شده از خاندان های قدیم علمی قم بود. ابن شهر آشوب در مناقب 1/12 می گوید که کتابهای شیخ مفید، دانشمند بزرگ شیعه را از دو برادر ابوجعفر و ابوالقاسم ابن کمنج فرا گرفته است.
[40] . ذیل نفثه المصدور، ص 330 ـ 334
[41] . ذیل نفثه المصدور، ص 169 – 170
[42] . ذیل نفثه المصدور، ص 170 – 171
[43] . ذیل نفثه المصدور، ص 214
[44] . نقض، ص 221، 45، و بنگرید تعلیقات نقض، ج 2، ص 771 ـ 773
[45] . ذیل نفثه المصدور، ص 225
[46] . تاریخ الاسلام، ج 34، ص 135