جمعه, 7 دی , 1403 برابر با Friday, 27 December , 2024
جستجو

چکیده:
کتاب دفاع عن محمد(ص) ضد المنتقصین مِن قدره، به بررسی و نقد افکار و عقاید شرق شناسان و اروپاییان درباره پیامبر اسلام و بالتبع به دین اسلام اختصاص يافته است. اين نوشتار، به معرفي و بررسي اين كتاب می پردازد و اشاراتي اجمالی نيز به نارسايي هاي آن دارد.

به طور كلي، اين كتاب تصويري نسبتاً گويا از عقايد غربيان درباره پيامبر اسلام (ص) عرضه مي   دارد.  جهان اروپایی اعم از مسیحیت و یهودیت، در طول قرن های متمادی، به اسلام با دید خصمانه و مبتنی بر باورهای عامیانه و وهمی نگریسته و عقایدِ اسطوره گونه ای درباره این آیین و آورنده اش یافته اند. این طرز فکر تا قرن هفده میلادی، همچنان حاکم ماند تا این که متفکرانی از اروپا، این پرده اوهام را با درفش تحقيق عالمانه و با تکیه بر منابع اسلامی دریدند و راه را برای شناخت اسلام به دور از تعصب و پیشداوری، برای توده جهان غرب هموار کردند.

واژه   گان کلیدی
 باورهای اسطوره   ای اروپاییان، حضرت محمد(ص)، اسلام، جهان مسیحیت، شرق   شناسان، آبای کلیسا.
مقدمه
کتاب دفاع عن محمد (ص) ضد المنتقصین مِن قدره، اثر فیلسوف مشهور مصری عبد الرحمان بدوی است که در اصل به زبان آلمانی به نگارش درآمده و کمال جادالله آن را به عربی برگردانده است. گزارش حاضر، از روی نسخه عربی آن تهیه شده است. این کتاب حدود 208 صفحه را در بر می   گیرد و انتشارات «الدار العالمیه للکتب و النشر» در قاهره آن را به چاپ رسانده و شکل مجازی آن نیز در اینترنت قابل بازیابی است.
کتاب شامل مدخل، مقدمه و شش فصل است. آقاي بدوي در مدخل، به نوع بینش و رفتار اروپاییان و امپراتوری بیزانس نسبت به حضرت محمد (ص) اشاره    می   کند و هدف از تألیف آن را بیان می   دارد.
مقدمه با عنوان «اسطوره محمد (ص) در اروپا، ده قرن ادعای باطل و افترا» آغاز می   شود و نویسنده در آن از سرگردانی، جهل مرکب، دشمنی آشکار، پیش   داوری و بررسی جانب   دارانه و خصمانه اروپاییان صحبت می   کند و معتقد است که این طرز تفکر، مختص گروه عوام و ساده آنها نبوده، بلکه بزرگ   ترین عالمان، فلاسفه، مردان دین، متفکران و تاریخ   نگاران آنها نیز این گونه می   اندیشیده   اند. وی برای تأیید این ادعا، گفتار «ارنست رنان» متفکر معاصر غرب را در این باره یادآور می   شود و از این شکوه می   کند که در خلال قرن   های دوازده تا هفده هیچ متفکری یافت نمی   شد که آزادانه دنبال حق و حقیقت باشد.
این مقدمه مجموعاً بیست مورد از مطالب و دیدگاه   های خاص اروپاییان را درباره پیامبر شرح می   دهد؛ که البته تعدادی از این موارد، تکرار موارد دیگر به صورت   های مختلف است که نویسنده بدون تصرف در عبارات و جزییات، آنها را نقل قول کرده و بسط گویایی از افکار اروپاییان آورده است، وی در پایان، به جمع   بندی آنها می   پردازد و به این نتیجه می   رسد که:
اروپاییان روایت   های گنگی را از شخصیت حضرت محمد (ص) ذکر می   کنند و مشاوران متعددي چون «بحیرا» و « ورقه بن نوفل» براي آن حضرت  در نظر مي   گيرند. اروپاییان گاهی ایشان را مدافع مسیحیت و بار دیگر، گم   راه از مذاهبی چون یعقوبی یا نسطوری مي   دانند. آنها حتي حضرت را راهب و رئیس اسقف   ها و  کاردینال نيز خوانده   اند و افراد متعددي مانند بحيرا، سیرجيوس، اوکین، بلاجیوس و نیكولا را بر پيامبر اسلام تطبيق داده   اند و عقایدش را نیز طیفی از مسیحیت و بت   پرستی دانسته   اند. آنها حضرت را ساحر و دانش   مند نیز خطاب کرده   اند که از قسطنطنیه یا انطاکیه یا ازمیر یا از مناطق بت   پرست دیگری به مناطق مسیحی   نشین آمده است. یک   بار عرب گفته   اندش و بار دیگر اسپانیایی، رومانیایی و … .
نویسنده در جایی دیگر، با وجود آن که در صدد نیست به شبهات وارده پاسخ بدهد، در مورد اتهام تحریم قرائت قرآن در اسلام ساکت نمی   نشیند و آن را با کمک آیات و روایات پاسخ می   دهد. وی در ادامه، به رویکرد جدید اروپاییان در شناخت اسلام با استفاده از مصادر خود مسلمانان اشاره می   نماید و برای این منظور، از «هوتنگر»، «هامفر بریدو» و آثارشان در زمینه اسلام یاد می   کند و آنها را سرآغاز فهم جديد اروپاييان ازاسلام مي   داند و جملاتی اعتراف   گونه، مبني بر خطاي باورهايشان درباره اسلام نقل می-کند:
مسیحیان عوام، با این اکاذیب به منازعه با اسلام برخاستند، در حالی که از واقعیت امر غافل بودند. لذا به دروغ   ها تمسک جستند.
وی این اعتراف را اولین حکم صریح در مورد خطای مسیحیان درباره اسلام و پیامبر معرفی می   کند.
نویسنده از شبهات جدید مطروحه در این آثار غافل نمی   ماند و به آنها اشاراتی دارد. وی برای نشان دادن حرکت جدید مسیحیان نسبت به شناخت اسلام، از فردي به نام «رولاندو» یاد می   کند و اعتقاد دارد که این شخص، نخستین فردی است که به عدالت حضرت محمد (ص) و اسلام توجه نموده است. رولاندو در کتابش موسوم به از دین محمد، اعلام می   کند، آن قدر که به اسلام اهانت روا داشته   اند، به هیچ دینی به آن میزان توهین نشده است. وی خطاب به اروپاییان می   گوید: «آیا لازم نیست قبل از اتهام علیه اسلام، آن را به خوبی بشناسیم؟» وی بر این باور است که «شناخت دقیق و بیشتر از اسلام و پیروان آن، مستلزم آن است که غرور احمقانه   مان را به شعور و معرفت مبدل سازیم.» رولاندو عامل این دشمنی را در فهم انسان   ها که خطایش اجتناب   ناپذیر است و هم   چنین ناآگاهی به زبان عربی می   داند.
عبدالرحمان بدوی از مجموع گفتار رولاندو، به این نتیجه مي   رسد که وي قصد نداشته از پیامبر و عقاید مسلمانان دفاع کند، بلکه وی می   خواسته اکاذیب و عقاید باطلی را که در اروپا درباره حضرت محمد (ص)، قرآن و اسلام رواج داشته، تصحیح نماید تا بتواند فرصت هجمه مسلمانان و افکار آنان را نسبت به این اکاذیب و افترائات بگیرد که مخلوق ذهن بیمارگونه مسیحیان است. نویسنده در خاتمه مقدمه، یادآور می   شود که قصد نویسندگان مذکور هر چه بوده مهم نیست؛ مهم آن است که در مورد اکاذیب و اساطیر آنان تردید پیدا شد.
همان   طور که ملاحظه می   شود، نویسنده در این مقدمه به طور مفصل، عقاید هزارساله جهان غرب را درباره اسلام و پیامبر بیان می   دارد. اما شاید به امید رویکرد جدید غرب نسبت به شناخت اسلام، جوابیه مناسبی درخور این طول و تفصیل ارائه نمی   دهد.
فصل اول
نویسنده در این فصل، مباحث موردی درباره بعضی از آیات سوره   های عَلَق و نجم، احوال پیامبر هنگام دریافت وحی و «صوفی بودن» ایشان می   پردازد.
وی در آغاز بحث، به این مطلب اشاره می   کند که اروپاییان هنگام بررسی و مطالعاتشان از آموزه   های اسلام و آیات قرآن، آنها را مطابق با ذهنیات خودشان (که چیزی جز آموزه   های مسیحیت و یهودیت نیست) صورت می   دادند. در ادامه، مبحثی را در مورد شنیدن صوت جبرئیل که آیا یک ندای بیرونی بوده یا درونی، مطرح می   کند و سپس به بيان باورهاي اروپائيان درباره مسالة رؤیت جبرئیل توسط پیامبر اشاره    می   کند، اما پاسخ نویسنده دراین مورد چندان روشن نیست.
در سوره نجم نیز با نقل از ترجمه« بلاشر»، سعی می   کند که اشتباه مترجم و سایر شرق   شناسان را نشان دهد. بلاشر با توجه به مفهوم آیات پنجم به بعد، نتیجه گرفته که خداوند با پیامبر سخن گفته است نه مَلَََک و آیه «فاوحی الی عبده ما اوحی»، به صراحت به این مسأله اشاره می   کند؛ زیرا محمد(ص) عبد «مَلَک» نیست.
نویسنده در پاسخ به نظر بلاشر، به طور مختصر پاسخ می   دهد که ما دلیل و انگیزه   ای نداریم که سوره علق را با سوره نجم شرح دهیم (در سوره نجم، از رؤیت «الله» توسط محمد(ص صحبت می   شود).
گفتنی است که عدم تعیّن نقل قول   ها در متن کتاب، در بیشتر صفحات دیده می   شود؛ به ویژه در باره این بخش از کتاب که مطالب منقول از بلاشر با توضیحات یا انتقادات نویسنده خلط شده است. از این نکته که بگذریم، ذکر این نکته قابل اغماض نیست که شبهات، مفصل و واضح ذکر می   شود ولی جوابی درخور و شایسته مقام مطرح نمی   گردد.
طبق آیات قرآن، پیامبر بعد از نزول وحی، خود را در پارچه   ای پیچانده بود که با لفظ «مدثر» خطاب گردید. همین امر، شرق   شناسان را بر آن داشت تا حول آن ایرادات خود را وارد سازند که مهم   ترین آن این بود که کاهنان، همگی هنگام القای وحی خود را می   پوشاندند. آنها علاوه بر این، حالات خاص پیامبر در هنگام دریافت وحی را ناشی از بیماری عصبی می   دانند. نویسنده به طور مفصل، وارد این مبحث شده و تمام ادعاهای آنان را در این زمینه ذکر می   کند و در نهایت، پاسخ مطلوب و قانع کننده   ای نیز به هر کدام از آنها و با کمک خود شرق   شناسان مانند «توراندریا» و «فرانتس پول» می   دهد.
اما در مورد صوفيت پیامبر، نویسنده معتقد است که این ایده، مخلوق ذهن شرق   شناسان نیست بلکه نخستین بار، «صوفیه» این نسبت را به حضرتش دادند.
از شرق   شناسان «لوئیس ماسینیون» به این مسأله توجه نموده است. وی در کتابش توضیح می   دهد که حالات روحی پیامبر قبل و بعد از بعثت، مشابه حالات روحی صوفیان بوده است. نویسنده این نظریات را تعدیل نموده و به تصوف خاص پیامبر احتمال داده است: زهد، پرهیزگاری معتدل، خلوت روحی در غار حرا، تهجد و صیام.
فصل دوم
نویسنده در این فصل، به مسأله تمایلات جنسی پیامبر می   پردازد و قول نویسندگان اروپایی را ذکر می   کند و دلیل آنها بر این مسأله را ازدواج   های سیزده گانه پیامبر می   داند و نظر «شبرنگر» را به طور واضح در این زمینه ذکر می   کند. «شبرنگر» در کتابش، بخشی را به زوجات پیامبر اختصاص داده و از طبقات ابن سعد برای این موضوع استفاده نموده است و در مورد چهارده زن و کنیزان پیامبر می   نویسد:
تعدد زوجات بین عرب قبل از محمد(ص) ، شایع بود ولی قبیح محسوب می   شد. لذا محمد(ص)قباحت اين امر را با آوردن آیه 49 سوره احزاب از افکار عمومی برمی-دارد.
نویسنده ملاحظاتی را به عنوان جوابیه به این ادعا بیان می   دارد؛ از جمله:
حضرت علی(ع) با بیش از دویست زن ازدواج کرد. ائمه شیعه نیز با بیش از بیست زن ازدواج نموده   اند. مغیره بن شعبه با چهارده زن ازدواج کرد. در عصر حاضر، ملوک و امرای خلیج با ده   ها زن ازدواج می   کنند.
 همان   طور که ملاحظه می   شود، این جوابیه نه   تنها قانع   کننده نیست، بلکه از جهات مختلفی قابل مناقشه است. وی تأکید می   کند که ما نباید رفتار پیامبر را بر حسب مفاهیم اخلاقی   مان در عصر حاضر، نقد و بررسی کنیم. خوب است که آداب و رسوم جزیره   العرب در آن زمان را در نظر بگیریم که تعدد زوجات امری شایع بود.
نویسنده در کنار تشکیک از مصدر روایت منقول از یهودی   های مدینه توسط «تور اندریا» ، تلاش می-کند از کتاب تورات به آنها پاسخ دهد و تعدد زوجات حضرت ابراهیم (که دو همسر داشت) ، حضرت یعقوب (ع) (که با دو خواهر هم   زمان ازدواج نموده بود) و یا حضرت سلیمان را که تعداد کثیری زوجه داشت، یادآور می   گردد وی سپس نتیجه می   گیرد که محال است یهودی   های مدینه با توجه به مأنوس بودن آنها با اين امر، چنین ايرادي بر پیامبر گرفته باشند.
آقای بدوی در ادامه، از زوجه   های پیامبر و این که این ازدواج   ها دلایل شهوانی داشته یا ملاحظاتی دیگر، بحث می   کند. مهم   ترین و مؤثرترین بخش استدلالش، به این مسأله بر می   گردد که پیامبر با خدیجه که باکره نبود و سن زیادی نیز داشت، برای مدت 24 سال زندگی نمود و بعد از مرگ وی، ازدواج   های ایشان صرفاً جنبه مصلحتی داشته است.استدلالات نویسنده بر این پیش   فرض استوار است که برقراری روابط خانوادگی و وصلت با پیامبر، نهایت درجه افتخار برای خانواده و قبیله زن به حساب می   آمد.
به هر حال نویسنده در این زمینه به طور بی   سابقه   ای وارد معرکه گردیده و ملاحظات مختلفی را برای توجیه این ازدواج   ها در نظر گرفته که البته بعضی از آنها قابل مناقشه است؛ مثل حفظ رابطه با صحابه و یا حفظ موقعیت اجتماعی زنانی که موقعیت اجتماعی برتری داشتند. ولی در مجموع تلاش نویسنده در این موضوع، درخور ستایش و راه   گشاست.
ناگفته نماند که نویسنده مسأله جواز تعدد زوجات در اسلام را نیز از قلم نمی   اندازد و جواز آن را با دلایل مقتضی ثابت می   نماید.
فصل سوم
این فصل به سه موضوع: «یهودیان مدینه»، «محمد و مسیحیت» و «سیاست عربی پیامبر» اختصاص دارد. نویسنده از سرمنشأ یهودیان مدینه به طور مفصل بحث می   کند و نوع رابطه آنها با قبایل عرب را مشخص مي سازد. سپس به مسأله مشارکت یهود مدینه در« پیمان   نامة مدینه» می   پردازد که پیامبر آن را در بدو تشکیل حکومت انعقاد نمود. نویسنده معتقد است که در این پیمان   نامه، از یهود فقط اسم   شان به میان آمده و آنها به   طور مستقیم مشارکتی در این پیمان نداشته   اند و دلیل آن را این مطلب می   داند که پیامبر اسامی قبایل یهود را در عهدنامه ذکر می   کند.
«کاتانی» نیز همین عقیده را دارد و دلیل آن را نداشتن رابطه مستقیم پیامبر با آنها می   داند. لذا قبایل یهود فقط به شکل غیرمستقیم و به اعتبار این که هم   پیمان «انصار» بودند، در امور سهیم می   شدند. البته جا دارد که در این باره بررسی بیشتری صورت گیرد؛ زیرا در صورت پذیرفتن این قول، توجیه اخراج و قتل یهود مدینه مشکل خواهد شد.
نویسنده در ادامه، به مسأله زمان تدوین معاهده می   پردازد. وی اقوال «لهاوزن»، «گریم» و «کاتانی» را ذکر نموده، در نهایت قول لهاوزن و کاتانی را می   پذیرد که این معاهده، اندکی قبل از غزوه بدر بسته شده است.
ادامه مطالب این فصل، حول و حوش نقض تعهدات قبایل یهود، تبعید و قتل آنان می   چرخد. وی از قول کاتانی نقل می   کند که حکم «سعد بن معاذ» بنابر توجیهات یا بهتر بگوییم توصیه پیامبر بوده و مسأله خیانت یهود خیالی است و مسئولیت این کشتار متوجه حضرت محمد(ص) است. نویسنده برای رد این ادعا تلاش می   کند و اعتقاد دارد که کاتانی دچار نقض   گویی شده است؛ یعنی در جایی از نقش حیاتی و موقعیت استراتژیک آنان سخن می   گوید و توانایی ضربه زدنشان و در جای دیگر، به حکم قضایی علیه آنان لب به اعتراض می   گشاید که نتیجه دسایس آنها علیه مسلمانان بود. البته به نظر می   رسد نظر کاتانی این است که هم   کاری عملی و قطعی آنان با مشرکان و سقوط مدینه از ناحیه   ای که هیچ   گونه حفاظ طبیعی و مصنوعی نداشت میسر بود.
در مجموع نویسنده سعی دارد اثبات کند که حکم جاری در مورد «بنی قریظه» قانونی بوده؛ زیرا آنان با بستن پیمان با مشرکان، عملاً طرف جنگ به حساب می   آمدند و در وضعیت جنگی قرار می   گرفتند و قانون جنگ عملاً چیزی جز قتل و اسارت نیست.
«ماکسیم رودنسون» تحلیل جالبی در این مورد دارد که به آقای بدوی کمک می   کند تا این حکم را موجه جلوه دهد: کشتار بنی قریظه از نظر سیاسی، امری مفروض به حساب می   آید، به این ترتیب که حضور بنی   قریظه در مدینه، امنیت آن را همواره تهدید می      کرد و ترک آنها نیز باعث می   شد تا در آینده با انگیزه   های شدید، کانون مخالفت و نزاع علیه جامعه مسلمانان در مناطقی چون خیبر قرار گیرند.
نویسنده در بخش دوم این فصل، با استناد به آیات قرآن، نظر اسلام را در مورد قتل عیسی بن مریم و عروجش بیان می   دارد و با آیات دیگر، جنبه بشری بودنش را اثبات می   کند و تأکید دارد بر این که معجزات سه   گانه عیسی مانند معجزات سایر انبیا، مُثبِت نبوت آنهاست نه مُثبِت جنبه الوهیت وی، آن گونه که آبای کلیسا ادعا دارند.
نویسنده در ادامه، به مسأله تشابه نظریات قرآن و افرادی از مسیحیت، درباره عیسی (ع) می   پردازد و اسامی عده   ای را به عنوان تأیید مطلب و شاهد مثال می   آورد و در آخر، به این نتیجه می   رسد که آرای متعلق به طبیعت و ماهیت حضرت مسیح (ع) در قرون دوم و سوم، گویای این مطلب است که برای مفاهیم قرآنی از حضرت عیسی سابقه   ای وجود دارد. این عقاید، به قرون اولیه مسیحیت مربوط است که به منابع اولیه قبل از تحریف نزدیک   تر بوده   اند. بنابراین، کسانی که قرآن را به ارائه تصویر نادرست از عیسی و مسیحیت متهم می   کنند، خودشان بر خطا هستند.
نویسنده در ادامه، نظر شرق شناسان را رد می   کند که می   گویند: قرآن به الوهیت و ثالوثیت حضرت مریم قائل است. وی می   گوید: «هیچ جای قرآن چنین چیزی ابراز نشده، فقط در سوره مائده  آیه 116 نظر مسیحیان درباره حضرت مریم ابراز شده و این نظر شرق شناسان دروغ بزرگی است.»
کلمه روح   القدس در قرآن کریم، سه بار به کار رفته و همین مسأله، شرق   شناسان را به اشکال   گیری وادار نموده    که اگر شما اقانیم ثلاثه را قبول ندارید، چرا قرآن از اقنوم سوم صحبت به میان آورده است؟ نویسنده در پاسخ به این نکته اشاره می   کند که اعتقاد قرآن به روح   القدس (اقنوم سوم مسیحیت)، با اقنوم سوم در مسیحیت تفاوت دارد و به مفهوم« واسطه وحی الهی» است.
بخش سوم این فصل، به سیاست حضرت محمد(ص) نسبت به عرب اختصاص دارد. نویسنده در ابتدای این بخش، نظر بعضی از شرق شناسان را نقل می   کند که می   گفتند: حضرت محمد در ابتدای اقامت در مدینه، قصد داشت که یهود را به اسلام دعوت نماید. وی معتقد است که پیامبر برای جذب یهودی   ها به اسلام، هیچ گونه تلاش نکردند و دلیل آن را این مطلب می   داند که پیامبر قوم یهود را خوب می-شناختند و هرگونه تلاشی در این جهت را بیهوده و اتلاف وقت می   دانستند. وی قول ابن   هشام مبنی بر دعوت آنها را توجیه می   نماید و ملاقات با عالمان یهود را بر رد شبهات حمل می   کند.
وی در ادامه، سه دلیل برای بی میلی پیامبر به دعوت آنها به اسلام را ذکر می   کند؛ مانند قلّت یهود، اهمیت ناچیز آنها از نظر نظامی و غیرعرب بودنشان. تمام این استدلال   ها ناسنجیده و خام به نظر می   رسد و خود ورود اشکالات دیگری را باعث می   شود. در واقع با این استدلال   ها، نظر «وات» (با قبول اسلام از سوی یهود، اسلام نحله   ای از یهودیت می   شد) نه   تنها بی   جواب می   ماند که به طور غیرمستقیم تأیید می   شود.
فصل چهارم
این فصل به پایبندی حضرت محمد(ص) به معاهدات اختصاص دارد. فرانتس پول ادعا می   کند که پیامبر در برابر معاهده صلح حدیبیه پای   بند نماند و آن را برای کسب فرصت منعقد ساخت.
نویسنده به   طور مفصل، نحوه نقض معاهده را توسط قریش شرح می   دهد و قول «لیون کاتیانی» را نیز در این زمینه برای تأیید گفتار خود ذکر می   کند و برای پای   بندی محمد به بندهای معاهده نیز مثال   هایی می   آورد. ولی متأسفانه قسمت دوم اشکال و ادعای فرانتس پول (فرصت   طلبی پیامبر) را بی پاسخ می-گذارد. سپس مثال   هایی را از کرامت نفس و رحمت پیامبر به   ویژه در فتح مکه ذکر می   کند و نظر «وات» را در این مورد می   نویسد که آنها را ناشی از کرامت نفس ندانسته، بلکه تاکتیک و دیپلماسی و سیاست می-داند. نویسنده بعد از نقل این عبارت، جواب آن را نیز ارائه نمی   دهد.            
فصل پنجم
این فصل حول چهار مسأله به بحث می   پردازد: نماز، روزه، حج و زکات.
آقای عبدالرحمان بدوی در ابتدا، شبهاتی را مطرح می   کند که شرق شناسان در این زمینه وارد دانسته-اند؛ از جمله این که در آیات مکی، اشاراتی به نماز شده که مبهم و عبوری است؛ دعوت به نماز گردیده ولی در اوقات مختلفه شبانه   روزی، بدون محدود کردن عدد نماز و کیفیت آن. وی در مورد احادیثی که به کیفیت نماز اشاره دارد، مسأله صحت آنها را پیش می   کشد و عدد و وقت نماز را محصول ایده   های علمای اصول و فقه در قرون اول و دوم می   داند.
آقای بدوی در پاسخ، به این نکته اشاره می   کند که این روش بحث، جدل است و در ادامه، بر ثقه بودن افرادی چون مالک بن انس اشاره می   کند. در ضمن معتقد است که میزان نماز در وصایای پیامبر به قبایل، روشن گرديده و دیگر این که دلیلی بر کذب این احادیث نداریم.
نویسنده با اشاره به آیاتی که زمان برگزاری نماز در آنها آمده، گفتة کاتیانی مبنی بر عدم تحدید زمانی نماز توسط آیات را رد می   کند.
در مجموع شرق   شناسان تلاش دارند تا اثبات کنند که نماز در اسلام، از لحاظ زمانی سه نوبت خوانده می   شود و آن هم به تقلید از یهودیت نه پنج نوبت که بعد از پیامبر در اسلام به وجود آمده است. نویسنده در پاسخ این پرسش را مطرح می   سازد که چرا مسلمانان به چنین امری باید دست بزنند؟ آیا از ترس اتهام به روش یهود؟
وی سپس وارد بحث ماهیت نماز در یهود می   شود تا ثابت کند که نماز مسلمانان با یهود تفاوت ماهوی دارد. وی در ادامه، به مطالبی چون مقایسه سوره حمد با pater Noser   در مسیحیت می   پردازد و ادعای آنها مبنی بر اقتباس حمد از pater Noser را رد می   کند. اما درباره روزه روایت شده که پیامبر مسلمانان را در سال دوم هجری به روزة عاشورا (دهم محرم) امر نمود و شرق شناسان این عمل را مقتبس از روزه یهود می   دانند.
آقای بدوی در پاسخ، معتقد است که روایاتی دال بر وجوب روزه در سال   های اقامت در مکه وجود دارد و از آن گذشته دهم محرم با ده « تشرین» یهودیت مطابقت زمانی ندارد. اگر دقت شود، این شبهه عملاً بی   پاسخ مانده است و جا داشت نویسنده در این    زمینه، دقت بیشتری مبذول می   داشت و یا حداقل به هم ریشه بودن ادیان آسمانی چون یهود، مسیحیت و اسلام اشاره می   کرد که بالتّبع تشابه فرایض دور از انتظار نخواهد بود.
تغییر روزة دهم محرم به یک ماه کامل در ماه رمضان، برای شرق   شناسان جالب توجه به نظر آمده و دلایل متعددی را برای آن ابراز داشته   اند؛ از جمله اگر مسلمانان مثل یهود روزه می   گرفتند، ناچار بودند که از تقویم یهودی   ها پیروی کنند و مجبور بشوند از یهود بپرسند که کدام روز مطابق «عاشورای محرم» است که این امر محال به نظر می   رسید. از طرفی، پیامبر به منظور اجتناب از تقلید از دین یهود به این کار دست زدند.
نویسنده در پاسخ، این دلایل را بی   منطق می   داند و این استدلال را از آن جا که بر پایه فرض دیگری (اقتباس روزه از یهود) استوار است، قبول ندارد. وی سپس دلایلی را برای نفی ارتباط روزه در یهودیت و اسلام ذکر می   کند که به نظر ناکافی می   رسد.
شرق شناسان در مورد حج نیز نظریاتی داده   اند که نویسنده آنها را به دو گروه قابل تقسیم دانسته است:
گروه اول کسانی که مصدر حج را دین یهود و گروه دوم که مصدر آن را شعائر بت   پرستانه قبل از اسلام دانسته   اند. گروه اول مقارنه   ای عمل کرده   اند: وقوف در عرفه (وقوف در سینا)، مُحرِم شدن (امتناع از جمیع علایق جنسی و شستن لباس)، رمی جمرات (رمی کبش فدا) و … .
نویسنده وقوف در منی و سینا را از لحاض قصد و غرض، مغایر و متمایز، و امتناع جنسی را در دیگر ادیان جاری می   داند و به یهود اختصاص نمی   داند و احرام را لباس ویژه حج می   شمارد که با لباس عادی یهودی   ها در صحرای سینا ارتباطی ندارد و چند جوابیه دیگر در زمینه رجم و وقوف در عرفات دارد.
نویسنده نظر گروه دوم مبنی بر اقتباس مناسک حج از شعائر حج در عصر بت   پرستی را قبول می   کند و اعتقاد دارد که تعدیلات مهمی صورت گرفته است. او موارد تعدیلات را ذکر می   کند و در ادامه، عناصر مشترک آیین حج قبل از اسلام و بعد از اسلام را برمی   شمارد و مطالبی را در زمینه ایجاد بار و آثار معنوی مراسم حج از منظر اسلام مطرح می   سازد.
نکته درخور تأمل در ضمن صحبت نویسنده، از انواع قربانی به چشم می   خورد و آن عبارت است از این که  عبد المطلب نذر کرد که اگر پسرانش به ده تا برسند، یکی از آنها را به پای هُبَل قربانی کند و این جمله، گویای اعتقاد به بت   پرستی عبدالمطلب از سوی نویسنده است.
وی در ادامه، به تفاوت قربانی از نظر اسلام با یهودیت، اعم از نوع قربانی و سبب آن و موارد مصرف و مصرف   کنندگان قربانی اشاره می   کند.
نویسنده در بخش مربوط به زکات مسأله قائل بودن حضرت محمد (ص) به اشتراکیت را مطرح می-سازد و درباره نظر بعضی از شرق شناسان قائل به این موضوع، به بحث و بررسی می   کند. از نظر معتقدان به این ایده، زمینه   های بروز تحرکات « شیوعی»(اشتراكي) در مکه موجود بود و فاصله عمیقی بین ثروت-مندانِ رباخوار از یک طرف و فقرا از طرف دیگر وجود داشت. این گروه اسلام را یک نظام دینی نمی-دانند، بلکه آن را یک گفتمان اصلاحی اشتراکی می   دانند که طرف   دار نشر بعضی از تساوی   ها در جامعه و ترویج عقایدی چون «یوم   الآخر» به خاطر ترساندن اغنیا بود.
نویسنده این ایده «سنوک هور گرونخ» را به طور مفصل به چالش می   کشد و دلایلی را بر ضد آن اقامه می   کند که اهم آن عبارت است از این که حضرت محمد(ص) تا لحظه وفات، صرفاً خود را یک مصلِح اجتماعی نمی   دانستند، بلکه آورنده یک نظام عقیدتی، اخلاقی و شریعتی می   دانستند که بر اساس وحی الهی بنا شده بود. آن حضرت مسائلی چون ایمان به خدا، خالق هستی و ارتباط انسان با او، گره خوردن سرنوشت انسان با اعمالش و وظیفه انسان در برابر خداوند و مخلوقاتش پافشاری می   کردند.
نویسنده در تکمله بحث، تفاوت اسلام و سوسیالیسم را بیان می   دارد و به این نتیجه می   رسد که اسلام به طور کامل با سوسیالیسم متفاوت است.
فصل ششم
اين فصل، به صحت تاریخی رسائل، خطب و احادیث رسول اختصاص دارد. در مورد رسائلی که به رؤسای قبایل نوشته شده کسی تردید در صحت و سقم آن ننموده، اما شرق   شناسان رسائلی را که به سران و پادشاهان سایر بلاد نوشته شده، نقد و بررسی کرده   اند و حتی کسانی چون فرانتس پول، آن نامه   ها را مردود دانسته   اند.
عبدالرحمان بدوی در جواب به روایت ابن هشام، در این زمینه اشاره نموده، می   گوید:
ابن هشام سفرای پیامبر و حاملان نامه   ها را ذکر نموده ولی نص بعضی از آنها را نیاورده و آنچه را که ذکر نموده عبارتند از: ملوک حمیر، حارث بن عبدکلال، نعیم بن عبد کلال، نعمان ذوالریان و حمدان. ولی بعضی از منابع، اغلب نامه   ها را نقل کرده   اند که آقای محمد حمیدالله در رساله دکتری خود آنها را جمع کرده و طبق گفته وی، نص نامه   ها در کتاب «ابن   عبدالحکم» موجود است.
نویسنده پس از طرح ادامه شبهات فرانتس پول و پاسخ به آنها، نظر «جاستون وایت» را (که روی نامه پیامبر به« مقوقس» متمرکز گردیده) بازگو می   کند؛ از جمله، جاستون وایت از تشابه الفاظ در نامه   ها ایراد می   گیرد و آنها را دال بر تلفیقی بودن نامه   ها می   داند. نویسنده به نقل از محمد حمیدالله، این قضیه را عادی و طبیعی می   داند؛ زیرا سه نامه مورد نظر وایت به یک هدف و منظور و در یک روز ارسال گردید. دلیل معتبرتر و بدون شبهه   ای که بر مکاتبه پیامبر با مقوقس داشت، هدیه   ای است که مقوقس برای پیامبر فرستاد، یعنی ماریه قبطیه مادر ابراهیم.
ضمناً نویسنده پاسخ نامه   های پادشاهان (ردود) را قبول ندارد و دلایلی را برای این عقیده ذکر می   کند؛ مخصوصاً جوابیه منتسب به هرقل که حاوی اسلام آوردن وی است و تک   تک جملات آن را قابل مناقشه می   داند.
نویسنده در مبحث پایانی کتاب، به مسأله احادیث منقول از پیامبر می   پردازد و نظر شرق شناسان را درباره محتوای این احادیث بازگو می   کند که در این جا به اهم آنها اشاره می   گردد:
الف) کلمات و مفاد بعضی از روایات انجیل اخذ و اقتباس گردیده است؛ مثل شهید، تحمّس.
ب) کلمات انجیل که بر افضلیت فقرا بر اغنیا دلالت دارد، به شکل گسترده   ای در احادیث منعکس گردیده است.
نویسنده در مقام پاسخ به نکاتی چند اشاره می   کند:
1.    احادیث محل طعن شرق شناسان در کتب معتبر صحاح سته موجود نیست.
2.    ممکن است این مفاهیم در هر امتی« مبتلا به» باشد و لزوماً با مسیحیت ارتباطی ندارد.
3.    کلماتی را که آنها مثال زده   اند، اثبات   کننده اقتباس نیست؛ زیرا تعبیرات حرفی شایع است.
4.    نویسنده در مجموع ملاحظات این گروه از شرق   شناسان را برای نقد، سطحی و کم   اهمیت می   داند.
  نتیجه
نویسنده  موفق گردیده تصویری نسبتاً گویا از آرا و افکار جهان مسیحی و یهودی در طول بیش از هزار سال درباره پیامبر(ص) واسلام ترسیم نماید.کمتر نوشته   ای به این جامعیت توانسته نظریات اروپاییان را در مورد اسلام و آورنده   اش منعکس سازد. البته این بدین معنا نیست که وی درپاسخ به مسائل و شبهات نیز موفق بوده است؛ یعنی رنگ نقل گزارش   ها و اندیشه   ها بر صبغۀ نقد آنها می   چربد، در بعضی از موارد، دیدگاه   های مخالفان بی   پاسخ مانده و یا پاسخی درخور مسأله عرضه نگردیده است. جا دارد که اهل نظر به شکل کامل و شایسته، به این امور پردازند و پاسخ   های مناسب و قاطعی را منتشر نمایند.

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=14725

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب