(این نگاشته، متن سخنرانی دکتر مریم صانع پور –دکترای فلسفه اسلامی از «الجامعه الاسلامیه للعلوم الاسلامیه» لندن و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی- است که مدتی قبل در گروه پژوهشي مطالعات زنان این پژوهشگاه ایراد شده است.)
امروزه انفجار اطلاعات و نزديكي ارتباطات در فضاي مجازي توجهي دوباره به آموز ه ها و الگوهای دینی می طلبد. ارتباطات «online» میان ما و سایر مردم دنیا با فرهنگ هاي متكثر، ضرورت بيان مفاهيم و الگوهايمان را به روشي ايجاب مي كند كه بتواند به تفاهم و همدلي بيانجامد زيرا اسلام دين آخرالزماني و كافهًْ للناس است. بنابراين آموزه ها و الگوهاي اسلامي جهانشمول و زمانشمول است به شرط آنكه ما نيز از قرآن بياموزيم كه آن تعاليم علمي و عملي را به زبان قوم تبيين كنيم كه فرمود «و ما ارسلنا من رسولٍ الا بلسان قومه ليبين لهم»: (4/ابراهيم).
امروزه شبكه اي شدن اطلاعات براي پژوهشگران و جويندگان حقيقت اتفاق خجسته اي است كه موجب مي شود بيشترين ورودي ها و خروجي هاي علمي و عملي براي پژوهشگران تحقق يابد تا از اين طريق پژوهشگر ديني در تعامل هويت ديني خود با ساير هويت ها و نيز تعامل خرد خود با خرد جمعي بشريت، بر غناي هويت و خرد خود بيافزايد و نيز مي تواند حقايق عميق و عقلاني ديني را در سطوح گسترده اي وسعت بخشد زيرا به رغم تنوع و تكثر آداب، رسوم و فرهنگ ها، همة افراد نوع بشريت در عقل اشتراك دارند. بنابراين از آنجا كه همة انسانها داراي استعداد عقلاني هستند و قدرت استدلال هاي منطقي دارند الگوهاي ديني مي توانند در رويكردي عقلاني، منطقي و مستدل عرضه شوند تا بتوانند همة افراد انساني را تحت تأثير قرار دهند.
از طرف ديگر از آنجا كه انسانها فطرتاً به صفات نيك اخلاقي گرايش دارند الگوهاي ديني مي توانند به طور عيني عدالت محوري، صداقت محوري، صلح طلبي و ارزش شأن انساني را نمايش دهند.
با توجه به ما به الاشتراكات فوق غفلت از اديان و فرهنگ هاي متنوع در عصر ديجيتال غير قابل بخشش است زيرا صداي شنيده شده در دنياي امروز فقط صداي غربي نيست بلكه انواع و اقسام صداها در قابليت هاي ديجيتال فضاي مجازي شنيده مي شود بنابراين علاوه بر وجوه مشترك ذكر شده بايد صداهاي برون ديني نيز به خوبي شنيده شود و مورد تحليل و بررسي قرار گيرد تا به اين ترتيب تناسب الگوهاي عرضه شدة ديني با فضاي ارزشي مخاطبان لحاظ گردد.
پس از اين مقدمه به آسيب شناسي پژوهش دربارة فاطمه زهرا(س) مي پردازيم در اين مورد:
1) روش پژوهش، 2) محتواي پژوهش مورد ارزيابي قرار مي گيرد.
1. آسيب شناسي روش پژوهش:
الف) روش تاريخ گرايانه، تصويري مُلكي و زمانمند از حضرت فاطمه(س) ترسيم مي كند مانند زمان تولد، مكان تولد، شرايط تاريخي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، خانوادگي و… كه تعامل فاطمه زهرا(س) را با شرايط مزبور گزارش مي كند و با پايان زندگي، كيفيت شهادت و مدفن خاتمه مي يابد؛ گزارشات تاريخي در مورد حضرت زهرا حتي زمان تولد و زمان شهادت و مدفن ايشان به صورتهاي متفاوتي گزارش شده است از اين رو در تحقيقات تاريخ گرايانه چهره اي رازآلود از حضرت فاطمه(س) عرضه مي شود كه با كمال تأسف ما شيعيان بيش از همه درخشش هاي حيات ايشان بر شهادتشان تكيه مي كنيم كه اين امر مي تواند بزرگترين عامل تفرقه ميان ما و برادران اهل سنت مان كه اكثريت مسلمانان جهان را تشكيل مي دهند باشد.
ب) پديدارشناسانه، وجهة ملكوتي حضرت فاطمه را بيان مي كند كه زادة سيب بهشتي بود، زنان بهشتي (مريم، آسيه، ساره و صفورا) در به دنيا آمدنش مادرش را ياري رساندند، از هر آلودگي فيزيكي مبرّا بود، دورة بارداريش بيش از 9 ساعت طول نكشيد، مائدة آسماني در حضورش فراهم مي شد و… كه شرق شناساني مانند كربن براساس اين وجهة ملكوتي، فاطمه(س) را مادّة ارض ملكوت و نفس كلي معرفي مي كند كه مورد افاضة عقل كل يعني علي(ع) قرار گرفت.
حال اين سؤالات مطرح است كه:
1. آيا هريك از دو روش تاريخ گرايانه و پديدارشناسانه به تنهايي قادر است فاطمه زهرا(س) را به عنوان الگوي عملي مطرح كند؟
2. آيا گزارش هاي ضد و نقيض تاريخ گرايانه كه فاقد اطلاعات صريح و روشن هستند مي توانند الگوي ديني صريح و روشني عرضه كنند تا شيعيان به آن اقتدار نمايند؟
3. آيا در رويكرد پديدارشناسانه نگاه ملكوتي به فاطمه زهرا(س) مي تواند اسوه اي قابل تبعيت براي ما انسانهاي زميني، عرضه كند؟
4. آيا مي توان در نگاهي جامع، نظرية سومي را مطرح كرد به عنوان مثال نظرية ميرچا الياده كه ملك و ملكوت را از يكديگر جدا نمي كند بلكه «پديدارشناسي تاريخي» معتقد است هر ملكي، ملكوتي را در بطن خود دارد و هر گزارش تاريخي داراي عمقي فراتاريخي است كه مي تواند الگويي را عرضه كند كه محدود به شرايط خاص زمان تولد فاطمه نباشد بلكه قابليت ارائه در همة زمانها و شرايط را داشته باشد الگويي كه مبتني بر عقل، منطق، استدلال و ارزش هاي اخلاقي است.
2. آسيب شناسي محتواي پژوهش:
اموري از زندگي فاطمه(س) بيان مي شود كه كاملاً جزئي و درحد آداب اجتماعي اسلام است
مانند تأكيد فراواني كه به سخني از ايشان در مورد حجاب ارجاع داده مي شود كه فرمود: بهترين زن كسي است كه مردي را نبيند و مردي نيز او را نبيند آيا بيان اين حديث تا چه حد مي تواند در شرايط اجتماعي كنوني به الگوبرداري منجر شود علاوه بر اينكه حتي در يك گزارش تاريخي نيامده كه حضرت زهرا(س) تارك دنيا و گوشه نشين بودند بلكه در تاريخ اسلام آمده دختر پيامبر در كودكي، نوجواني و تا پايان زندگي كوتاه شان همواره در امور اجتماعي، سياسي و فرهنگي مشاركت فعال داشتند. بنابراين بيان چنين حديثي چه ضرورتي دارد؛ حديثي كه از طرفي مخالف گزارشات تاريخي در مورد حضور فعال حضرت فاطمه در جامعه است و از طرف ديگر عمل به آن حديث در جامعة كنوني كه شرايط اقتصادي خانواده مشاركت زنان را در تأمين هزينة زندگي مي طلبد امكان پذير نيست.
آيا بهتر نيست به جاي پرداختن بيش از حد به برخي آداب پوشش، به آموزه هاي قوي عقلاني و اعتقادي در خطبه هاي حضرت زهرا(س) بپردازيم و به واسطة بحث و واكاوي در مورد آنها، منشورهاي عقلاني اعتقادي شيعي را تقويت كنيم. به عنوان مثال: آيا اين جملة حضرت فاطمه شايستگي شرح و بسط و بررسي هاي فراوان را ندارد كه در خطبه فدكيه فرمود: «توحید كلمه اي است كه نتيجه اش اخلاص است؛ در قلب ها ريشه دارد، در فطرت انسان نهاده شده و هر كس به آن انديشيد آن را با عقلش مطابق دانست». آيا تعامل همين يك عبارت با انديشه هاي وحدتگرا يا كثرتگراي امروزي موجب باروري و غناي انديشة كلامي شيعه نخواهد شد؟ و يا اين عبارت كه «چو ن خداوند ديد امت ها فرقه فرقه شدند و دين ها و روش هاي شان پراكنده شد و با وجود آنكه خدا را مي شناسند منكر او شدند ظلمت ها را با نور محمد(ص) روشن كرد و مردم را به وحدت فراخواند، از تفرقه بازداشت، و به دين قيم و راه مستقيم هدايت كرد.». آيا با تتبع در اين عبارت راه هاي فراواني فراروي آسيب شناسان اجتماعي جوامع مختلف باز نمي شود.
متأسفانه قرائت حاكم بر جامعه در مورد فاطمه(س) قرائتي غاليانه و گاه وهن آميز است كه برخي مرثيه خوانان براي بيشتر گرياندن مخاطبان رواج داده اند افرادي كه مخاطبان در تمام مجموعة زندگي كوتاه اما غني و تاريخ ساز دختر فاطمه فقط بر واقعة شهادت ايشان متمركز شده اند و با لعن و نفرين بر خلفا كه مورد احترام قاطبة مسلمانان جهان هستند مرثيه هايشان را رونق مي بخشند؛ درحالي كه حتي اگر به فرض محال تنها رسالت ما شيعيان تمركز بر وجوه افتراق و تفرقه ميان خودمان با اهل تسنن باشد در شرايط شبكه اي شدن اطلاعات كه عملكردها و گفته هاي ما موجب شيعه كشي در برخي كشورها مي شود آيا نبايد به اصل تقيه
به عنوان يك اصل شيعي عمل كرد؟ چرا بايد فاطمه زهرا را كه پارة تن رسول يعني ماهيتاً رحمهًْ للعالمين است مركز تفرقه و اختلاف ميان شيعه و سني قرار دهيم و خود را از جمعيت عظيم مسلمانان در جهان حذف و منزوي گردانيم؟ چرا علماي شيعه پيشنهاد نمي دهند كه لعن هاي زيارت عاشورا كه به قول علامه عسگري سنديت ندارد از مفاتيح حذف شود تا ما شيعيان مورد طرد و تكفير اهل تسنن قرار نگيريم و بتوانيم به راحتي كتاب دعاي مان را به عتبات عاليه ببريم و مشرك و غالي خوانده نشويم چنانكه قرآن كريم مي فرمايد: «ولاتسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوالله عدواً بغير علم.». و به صراحت مي گويد به مقدسات ديگران ولو بر باطل باشند، ناسزا نگوييد زيرا آنان نيز برخوردي متقابل با شما خواهند كرد. چرا ما با چشمپوشي از حقايق غير قابل ترديد قرآني و با تكيه بر برخي روايات ضعيف، فاطمه زهرا(س) دختر پيامبر اسلام را عامل تفرقه ميان خود و ساير مسلمانان قرار داده ايم درحالي كه پارة تن رسول كه رحمهًْ للعالمين است فقط مي تواند عامل رحمت و وحدت باشد؟
چرا اهل حديث با مباني عقلاني و قرآني، وثاقت محتواي احاديث را بررسي نمي كنند؟ كه امام جعفرصادق(ع) فرمود: «ما خالف كتاب الله فليس مني فاضربوه علي الجدار» آيا در دنياي كنوني هيچ عقل سليمي مي تواند تمركز بر نكات تفرقه انگيز را در ميان خيل مسلمانان و انزواي شيعيان را از جامعه اسلامي توجيه كند؟
آيا بهتر نيست به جاي تمركز بر لعن و نفرين و گسترش كينه و دشمني به سراغ قرآن برويم كه امامان و پيامبر هرچه دارند از قرآن دارند كه قرآن ثقل اكبر است و انسان كامل ثقل اصغر است؟
آيا بهتر نيست به جاي آنكه فاطمه را الگوي كينه، دشمني، تفرقه، اندوه، حزن، گريه و انتقامجويي قرار دهيم نقش زندگي ساز، وحدت آفرين، نشاط آور و بردبارانة ايشان را ارائه كنيم تا الگوي جهاني براي مرد و زن باشد. به نظر مي رسد مي توان در اين جهت به مبناي علم و عمل فاطمه(س) كه قرآن كريم است رجوع كرد اگر فاطمي هستيم بايد قرآن را از حاشيه به متن زندگي بياوريم و اگر مي خواهيم فاطمه زهرا(س) را بشناسيم و نقش الگويي او را بيابيم سري به قرآن بزنيم؛ مي دانيم آنچه بدون شك فاطمه را معرفي مي كند اسامي متعدد دختر پيامبر(ص) است مانند بتول، صديقه، طاهره، مرضيه، راضيه و… كه اين اسامي مي توانند به عنوان كليد واژه هايي قرآني در جهت شناخت فاطمه بررسي شوند تا بتوان از طريق اسم به مسما دست يافت و شخصيت حقيقي فاطمه را كشف كرد تا زهر ا(س) بتواند در الگويي واقع گرايانه و قابل تبعيت كه قرآن عرضه مي كند مورد پيروي قرار گيرد. به عنوان مثال: مشتقات صديقه در قرآن بررسي شود تا بتوان حضرت صديقه طاهره را به صورتي عميق و وسيع شناخت و به صفات صدق و طهارتش آگاهي يافت صفاتي كه از طرفي چندان هور قليايي نيستند كه انسان هاي عادي نتوانند به آنها تأسي كنند و از طرف ديگر چندان زميني نيستند تا هيچ معنايي را در وراي زمان برنتابند بلكه ظهوراتي هستند كه داراي بطن ها مي باشند و مي توانند گام به گام در دنياي كنوني به گونه اي معقول، مستدل، فطري و اخلاقي، همة انسانها اعم از زن و مرد را به طرف كمال انساني هدايت كنند.
پایان