یکشنبه, 2 دی , 1403 برابر با Sunday, 22 December , 2024
جستجو

سخن پيرامون مظلومي ديگر از اهل بيت پيامبر(ص) در ميان است، ستمديده‌اي که در حدّي وسيع مورد ظلم و بي‌دقّتي تاريخ قرار گرفته و شخصيّت بي‌نظير، و خطوط اصلي سياست وي در دوران کوتاه حکومت و شهادتش ـ در نتيجه شايعه پراکني‌هاي حکام ضدّ بشر و ضدّ اسلامي اموي و غرض ورزي‌هاي عالم نمايان جيره‌خوار و يا فريب خورده ـ در هاله‌اي از ابهام باقي مانده است.

بنابر روايتي که نقل کرده‌اند: روزي که تولّد يافت اميرالمؤمنين(ع) خواست نام او را «حَرْب» بگذارد ولي مورد اعتراض پيامبر(ماشأن الحرب؟ هو حسن) قرار گرفت. بکار گرفتن اين تعبير از چند جهت مي‌تواند شخصيت علي(ع) را زير سئوال ببرد از آن جمله اين که:

 

او سرباز شجاعي نبوده بلکه علاقه به جنگ با طبيعت وي سرشته و اصولاً او داراي شخصيتي خشن و ماجراجو است(چنانچه اين نظر از جاحظ نقل شده است!).

 

بسيار ساده‌لوحانه است تصوّر کنيم که امام واقعاً داراي چنين شخصيّتي بوده است زيرا عطوفت و انسان‌دوستي شگفت انگيز آن حضرت که به تاريخ بشريت زيبائي خاصي داده با چنين توصيف‌هاي خائنانه‌اي نمي‌سازد، او در ميدان جنگ سربازي شجاع ولي با دشمن شکست خورده، صاحب عفوي بزرگوار و با بيوه دلمرده و کودک يتيم، نان‌آوري غم خوار و … بود و اين خود از شگفتي‌هاي آفرينش است که فردي جامع صفات متضاد بوده و صفت خاصي بر شخصيت او غالب نبود، «جاحظ» و امثال او با آن زاويه ديدي که بني‌اميه در پيش چشمهايشان قرار داده بود، نمي‌توانستند توصيف صحيحي از شخصيّتي چون اميرالمؤمنين ارائه دهند، خصوصاً که گفته‌اند همين اصرار را در مورد نامگذاري امام حسين (ع) نيز داشت.

 

او در دامن پيامبري عظيم چون رسول خدا(ص) و پدر و مادري همچون علي(ع) و زهرا(س) پرورش يافت، پيامبر(ص)، او و برادرش حسين(ع) را فرزند خويش مي‌خواند و در اين باره چنان اصرار مي‌ورزيد و چنان صراحت به خرج مي‌داد که در آينده، زمينه تبليغات ضد اهلبيت را براي مدعيان خلافت مانند بني‌اميّه و بني عبّاس قوّياً از بين مي‌برد تا اين سياستمداران حرفه‌اي نتوانند در اين اصيل‌ترين و نيرومندترين همبستگي روحي و نسبي که اميرالمؤمنين(ع) و حسنين را با رسول خدا(ص) بود، خدشه‌اي بوجود آورده و از اين رهگذر محبّت اهل بيت را از دلهاي مردم بيرون کنند.

 

حضور او و برادرش حسين(ع) در مباهله و تعبير ابناءنا در مورد آن دو، سند افتخار ابدي ديگري براي آنها و حاکي از قداست ذاتي آنان بود.

 

نزول آيه تطهير در شأن آنان(پيامبر، علي و فاطمه و حسنين عليهم السلام) تأکيد فراوان بر اين مطلب دارد، همچنانکه امام نيز بر آن تأکيد مي‌کرد.

 

پيامبر(ص) لطيف‌ترين تعبيرات را در ستايش او بکار مي‌گرفت، و او را چنان عزيز مي‌داشت که حتي دشمنان اهل بيت نيز بعدها وقتي بياد آن برخوردهاي رسول خدا با وي مي‌افتادند بي‌اختيار نسبت به او احساس احترام عميقي کرده و در برابر وي حالت خضوع به خود مي‌گرفتند.

 

عمير بن اسحاق مي‌گويد: ابوهريره را ديدم که با حسن بن علي(ع) برخورد کرده بود و به او گفت:

 

اكشف لى بطنك حتى اقبّل حيث رأيت رسول الله(ص) يقبّل منه، قال: فكشف عن بطنه فقبّله.

 

پيراهنت را بالا بزن تا برهمانجائي که رسول خدا(ص) بوسه مي‌زد، بوسه زنم، و امام پيراهنش را بالا زد و ابوهريره بدن آن حضرت را بوسيد.

 

اين رفتار از ابوهريره و نظائر او با توجّه به ستايش‌هائي که پيامبر(ص) از آن حضرت مي‌کرد و محبّت‌هائي که نسبت به او مي‌فرمود امر غير منتظره‌اي نبود…

 

و نيز پيامبر(ص) درباره او فرمود: لو کان العقل رجلاً لکان الحسن.

 

اگر قرار بود عقل به صورت انساني مجسم شود، همانا به صورت حسن، جلوه مي‌کرد.

 

بزرگداشت و تکريم رسول خدا(ص) از اين دو برادر تنها ناشي از علاقه خويشاوندي نبود بلکه احترام و نوازشهاي آن حضرت از حسن(ع) در پيش چشم مردم، بر روي منبر، و در وسط نماز(وقتي که حسن (ع) در دوران طفوليّت در حالي که پيامبر(ص) در نماز و در حالت سجده قرار داشت بر پشت آن حضرت سوار مي‌شود و آن حضرت چندان صبر مي‌کند که او خود از پشت پيامبر پائين مي‌آيد) انگيزه‌خاصي داشت، انگيزه‌اي که بعد از پيامبر، حقانيّت حسن مجتبي(ع) و اهل بيت او را در موضع جانشيني و رهبري ملّت اسلام توجيه مي‌کرد.

 

زماني که امام حسن(ع) پس از شهادت اميرالمؤمنين(ع) بر منبر سخن مي‌گفت، و نياز به محرّکي بود تا مردم را براي بيعت با او برانگيزد، مردي از قبيله «ازد» فرياد برآورد:

 

رأيت رسول الله(ص) واضعاً الحسن في حبوته و هو يقول من احّبنى فليحبه و ليبلغ الشاهد منكم الغائب ولولا عزمة رسول الله(ص) ما حدّثت احداً شيئاً، ثم قعد.

 

رسول خدا(ص) را ديدم که حسن بن علي(ع) را در کنار خود قرار داده و مي‌فرمود: هر کس مرا دوست مي‌دارد بايد او (حسن) را دوست بدارد، اين سخن را حاضرين به غائبين برسانند، و اگر دستور رسول خدا نبود از اين حديث بر کسي سخن به ميان نمي‌آوردم و سپس بر جاي خود نشست.

 

اين حديث قطعاً يکي از انگيزه‌هاي بيعت با آن حضرت بوده است امّا بعداً به دلايلي که در جاي خود بدان اشاره خواهد شد، مردم در حمايت او کوتاهي کردند.

 

مشارکت در جنگهاي جمل، صفين و نهروان

 

از مهمترين صحنه‌هائي که تشخّص سياسي امام را در جامعه به همراه داشت، شرکت مؤثر او در جنگ با ناکثين بود، اميرالمؤمنين(ع) او را به نمايندگي از طرف خود به کوفه فرستاد تا مردم آن منطقه را از شورش ناکثين بر عليه حکومت حق آگاه ساخته و آنان را براي حضور و شرکت فعّال در برخورد اميرالمؤمنين(ع) با اصحاب جمل فراخواند، آن حضرت ابتدا ابوموسي اشعري را که به بهانه جلوگيري از خون‌ريزي، مردم را از پذيرفتن دعوت اميرالمؤمنين برحذر مي‌داشت از کار برکنار نموده و سپس با سخنان مهيّج خود ده‌هزار نفر از مردم کوفه و را براي حضور در جنگ بسيج فرمود.

 

در صفين نيز امام حسن(ع) يکي از رزمندگاني بود که در تحريک مردم بر عليه قاسطين فعاليت چشم‌گيري از خود نشان مي‌داد او يکبار خطاب به سربازان کوفه و به عنوان تشويق آنها به جنگ و پايداري چنين فرمود:

 

فاحتشدوا فى قتال عدوكم معاوية وجنوده فانّه قد حضر، و لا تخاذلوا فان الخذلان يقطع نياط القلوب.

 

در جنگ با دشمنانتان(معاويه و سربازان او) که اينک در برابر شما صف کشيده‌اند دست به دست هم داده و هرگز سستي از خود نشان ندهيد که سستي ريشه‌هاي دل را قطع مي‌کند.

 

عليرغم اين موضع گيريهاي صريح امام در برابر عثماني‌هاي جمل و صفين، مورخين و گزارشگران مغرض که خواسته‌اند پدر و پسر را رو در روي هم قرار داده و با دست‌آويز قرار دادن موضع هر کدام از آنان، موضع ديگري را بکوبند، کوشيده‌اند، مشي امام را مخالف خط مشي پدر قرار دهند تا يکبار پسر را بي اراده و «ذليل» و بار ديگر پدر را فردي «خونريز و جنگ طلب» معرفي نمايند. گفته‌اند که او پدرش را متهم به شرکت در قتل عثمان کرد در حالي که تمام متون تاريخي شهادت مي‌دهند که چگونه خود امام حسن به دستور پدر، براي عثمان آب برد و همراه برادرش حسين(ع) و تني چند از فرزندان کبار صحابه به عنوان محافظ و بازدارنده‌مردم از حمله به خانه عثمان، در بيرون در او قرار گرفت ـ و چنانچه خودشان نوشته‌اندـ و چگونه بخاطر اينکه نتوانست از ازدحام مردم جلوگيري کند و در نتيجه عثمان کشته شد، مورد عتاب پدرقرار گرفته است.

 

دست‌آويزي که براي اين افرادـ محصول فرهنگ جاهلي اموي ـ در اين استنتاج ، مورد استفاده قرار گرفته، مسأله صلح با معاويه است که با نقل جملاتي دروغين و با دستيازي به تزوير و تحريف‌هاي فراوان، سعي کرده‌اند آن را در راستاي همين تحليلي که ذکرش رفت، مورد بهره‌برداري قرار دهند.

 

ما در ادامه‌ بحث نسبت به اين صلح تحميلي و مظلوميت امام، اشاره خواهيم داشت.

 

و با استناد به جملاتي از پيامبر(ص) مانند: «حسن از من است و حسين از علي» مي‌کوشند تا امام حسن(ع) را در کنار پيامبر(ص) و حسين(ع) را که رو در روي حکومت اموي يزيد ايستاده و حماسه جاوداني کربلا را بوجود آورده در کنار علي(ع) ـ که با جنايتکار بزرگ تاريخ بشريت(معاويه) مصاف داده بود ـ قرار دهند و بدين ترتيب، خط سياسي پيامبر(ص) و علي(ع) را جدا از هم وانمود نمايند!!.

 

باز مي‌نويسند: امام حسين(ع) به برادرش گفت:«کاش قلب من براي تو بود و زبان تو براي من» بطوري که خواننده گرامي توجّه دارند اين جمله نيز از بُعد ديگري از يک ديد انحرافي نسبت به امام حسن(ع) ارائه مي‌دهد.

 

در ادامه بحث خواهيم ديد که امام دقيقاً در خط پدر بود ولي به همان دلايلي که پدرش مجبور گرديد در سال آخر حکومت خود ناظر تجاوزات معاويه بر سرزمينهاي حجاز و عراق و يمن باشد امّا نتواند هيچ واکنشي در مقابل او نشان بدهد، امام حسن(ع) نيز در شرايطي نامساعدتر از آن مجبور شد تا از حکومت، دست برداشته و خود بتنهايي راهي مدينه شود.

 

و از طرف ديگر لازم بود به معاويه که در اثر تبليغات غلط و هو و جنجال‌هاي مخالفين اميرالمؤمنين(ع) وجاهت ملّي پيدا کرده بود فرصتي داده شود تا به صورت حاکم بلامنازع شروع بکار نموده و نقاب از چهره کريه خود افکنده و شخصيت وحشتناک اموي خود را نشان دهد، تا مسلمانان بدانند که چه دشمن خطرناکي دارد سنگ حمايت از اسلام و اداره کشور را به سينه مي‌زند، همانند شخصيتي چون ابوسفيان که به عنوان مانعي خطرناک در راه پيشرفت اسلام و تشکل دولت و ملّت آن قرار گرفته و حوادث دردناکي مانند بدر و اُحد را، … براي اسلام و مسلمين بوجود آورد.

 

مسئوليت امامت

 

شهادت اميرالمؤمنين(ع) در زماني اتفاق افتاد که کوفه در بدترين شرائط قرار داشت، درست است که کوفي‌ها در جنگ جمل بر بصري‌ها که مدتها با آنها رقابت داشتند، پيروز شدند ولي طولي نکشيد که در صفين با آنکه شجاعت‌هاي زيادي از خود نشان دادند امّا در حالي که يک قدم بيشتر با پيروزي فاصله نداشتند، بسبب فريبي که از دشمن خوردند بشدّت تحقير شدند، تحقير در برابر شام، منطقه‌اي که از مدّتها پيش رقيب خطرناکي براي کوفه به حساب مي‌آمد، اينک کوفه که بر سر اسلام واقعي و تحقق آن با شام و در رأس آن با معاويه (سنبل جاهليت) مي‌جنگيد، بخاطر ضعفي که از خود نشان داد مجبور شده بودند نه تنها موجوديت آن، بلکه برتري آن را نيز بپذيرند.

 

تازه اين اوّل کار بود، نتيجه‌ اين فشار رواني و احساس حقارت در کوفه، پيدايش گروه منحرف و لجبازي بنام خوارج بود، کساني که خود لجوجانه از اميرالمؤمنين(ع) خواسته بودند حکميت قرآن را که از طرف معاويه پيشنهاد شده بود بپذيرد، امّا وقتي بازده کار را ديدند امام را آماج انتقادها، اعتراضها و تهمت‌هاي ناجوانمردانه خود قرار دادند، در نتيجه مردم کوفه با هر چه سلاح جنگي داشتند به جان هم افتادند و بدين ترتيب ضربه کاري ديگري بر انسجام کوفه وارد آمد.

 

در چنين شرائطي کوفه ديگر توان ادامه کار نداشت، هر چه اميرالمؤمنين(ع) اصرار کرد تا مردم کوفه خود را آماده جنگ با معاويه بکنند و اين غدّه سرطاني را از پيکر مقدّس اسلام بکنند، رغبتي از خود نشان ندادند، سهل است که حتي حاضر به دفاع از عراق نيز نشدند، کارگزاران و فرماندهان معاويه مرتب بر عراق دستبرد مي‌زدند، ولي مردم کوفه عکس‌العملي نشان نمي‌دادند، نه نصيحتهاي امام و نه تندي‌هاي آن حضرت، نتوانست آنان را بر سر عقل آورد، زيرا اين ضعف رواني که سستي‌ها و ساده‌انديشي‌هاي خود کوفيان آن را برايشان به ارمغان آورده بود، آنان را از انجام هر عملي ناتوان و فلج کرده بود.

 

امام در کوفه و در چنين شرائط ناگواري به شهادت رسيد، با اينکه مظلوميت اين شهادت موجي در جامعه برانگيخت، امّا کوفه در اثر اختلاف و در نتيجه بلاتکليفي مردم آن، آسيب پذير شده و معاويه و سپاه شام چون کابوسي چنان دل و دماغ از کشور عراق گرفته بود که حتي جسد مطهر اميرالمؤمنين(ع) محرمانه به خاک سپرده شده و مدفن حضرتش را از همگان مخفي نگاه داشتند تا زماني که ائمه شيعه آن را به مردم نشان دادند.

 

اين موج مظلوميت باعث تنش شديدي در ميان مردم کوفه شد، درست است که عراق تضعيف شده بود امّا به اين سادگي زير بار رژيم شام نمي‌رفت و اين را براي خود ننگي مي‌دانست که نمي‌توانست به آساني بر آن تن در دهد، اين بود که يکباره جمع شدند و تشکّل نسبتاً نيرومندي در کوفه، نظرها را به خود جلب کرد، حالا مردم کوفه در جستجوي رهبري بودند که با او بيعت کنند تا برنامه‌هاي اميرالمؤمنين(ع) را بکار بسته و سياست آن حضرت را دنبال نمايد و هيچکس جز فرزند علي(ع) شايستگي ادامه اين راه را نداشت، با امام بيعت کردند، و اصرار داشتند که تنها به شرط جنگ با معاويه، با او بيعت کنند، امّا امام آنها را آزموده بود، به همين جهت براي بيعت مشروط ـ به هر آنچه که او خود صلاح مي‌ديد عمل نمايدـ حاضر شد حتي اگر تحت شرائطي مجبور به پذيرش صلح با معاويه شود کسي را ياراي اعتراض بر او نباشد.

 

… اين بار نيز مردم عراق در وهله اوّل تصميم جدي گرفتند امّا مثل هميشه با گذشت اندک زماني از تصميم خود بازگشتند و همان ننگي را که از پذيرشش سرباز مي‌زدند به راحتي پذيرفتند.

 

گويا کمي جلو رفتيم، بيعت با امام علاوه بر لياقت شناخته شده او در رهبري جامعه، عمدتاً به دليل تأکيداتي بود که از ناحيه پيامبر و اميرالمؤمنين(ع) در مورد امامت آن حضرت و بيان شايستگي او انجام گرفته بود.

 

رسول خدا(ص) درباره او و برادرش چنين فرموده بودند: الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا.

 

حسن و حسين هر دو امامند، به انجام وظائف آن قيام کنند ويا به سبب موانع و مصالحي از آن تقاعد فرمايند.

 

اميرالمؤمنين(ع) نيز آن حضرت را به عنوان جانشين خود تعيين فرمودند، چنانکه او خود در نامه‌اي که به معاويه نوشته مي‌فرمايد: فاّن اميرالمؤمنين(ع) نزل به الموت و ولاّني هذاالامر من بعده.

 

اميرالمؤمنين(ع) زندگي دنيا را ترک کرده و مرا براي بعد از خود به جانشيني در امر حکومت منصوب فرمودند.

 

عبدالله بن عبّاس وقتي مي‌خواست مردم را براي بيعت با آن حضرت دعوت نمايد چنين گفت: هذا ابن بنت نبيکم و وصي امامکم فبايعوه. اين شخص، فرزند پيامبر(ص) و وصّي امام شما است، با او بيعت کنيد.

 

گروهي از سران کوفه که قصد بيعت با او را داشتند بر وصايت او نسبت به پدرش تکيه کردند: انت خليفة ابيك و وصيه و نحن السامعون المطيعون. تو جانشين پدر و وصّي او و ما گوش به فرمان تو هستيم.

 

عبارات فوق نمونه‌اي از شواهدي است که امامت حسن مجتبي(ع) را از جانب پدر و به عنوان وصيّ او نشان مي‌دهند.

 

امام از فرداي بيعت، کار اصلي خود را که آماده کردن مردم براي روياروئي با قاسطين بود آغاز کرد.

 

اراده مصمم امام در جنگ با معاويه

 

در برابر موضع ضعف مردم عراق

 

در حقيقت مهمترين کار امام و همچنين مردم عراق، تعيين تکليف معاويه و جنگ با او بود، آن روزها جدائي سرزمين‌هاي اسلامي از يکديگر، مفهوم نداشت و مسأله وحدت همه سرزمين‌هاي اسلامي از نظر هر فرد مسلماني امري مسلم به حساب مي‌آمد، عراق نمي‌توانست جدا از شام باشد، چنانچه شام از عراق و همينطور حجاز ومصر… لذا مسأله حاکميت مطلق بر کشورهاي اسلامي بايد حل مي‌شد.

 

از لحاظ ديني براي امام و شيعيان او، معاويه، عنصر فاسدي بود که مي‌بايست از صحنه حاکميت کنار گذاشته مي‌شد و کاري بود که اميرالمؤمنين(ع) آن را مهمترين وظيفه خود از زمان بدست گيري زمام امور مسلمين مشخص کرده و در رأس برنامه کار خود قرار داده بود، امام علي(ع) فرموده بود که يکي از اين دو را بايد برگزينيد: يا جنگ با معاويه و يا کفر بما انزل الله، چنين مشيي طبعاً سرمشق فرزند بزرگوار و شيعيان او نيز بود و اصولاً چنين تکليفي در صورتي انجام آن براي امام واجب بود که توانائي‌هاي لازم و شرائط مساعد آن را دارا بوده باشد.

 

از طرف ديگر از نقطه نظر خلافت، مهاجرين و انصار که از نظر «عرف مقبول سياسي» مي‌بايست تعيين کننده خليفه باشند، به علي(ع) رأي داده بودند و اينک با امام حسن(ع) که در کوفه بود اکثريت انصار و بقاياي گروهي از مهاجرين بيعت کرده بودند، از اين رو معاويه عملاً ياغي محسوب مي‌شد و از نظر اصول و ضوابط پذيرفته شده در آن عصر، هيچ برگ برنده‌اي در دست نداشت، بنابر اين مي بايست تکليف او مشخّص مي‌شد.

 

افزون بر اين، مردم عراق مطمئن بودند که معاويه درصدد کسب مقام خلافت است و اکنون که اوضاع و اصول موجود آن روز، روي مساعد به او نشان نمي‌دهد او حتماً اقداماتي در اين زمينه انجام خواهد داد، تصور چنين امري براي مردم«عراق» بسيار دشوار بود، و طبعاً پيروزي مردم شام بر کوفه به منزله شکست و حتي مورد انتقام قرار گرفتن کوفيان از ناحيه شامي‌ها بود.

 

اين چنين مسائلي موجب شد تا حکومت امام حسن(ع) از همان آغاز با مسأله جنگ پيوند بخورد، بخصوص که بخشي از مردم بيعت کننده از خوارج بودند و اينها تاکيد زيادي بر جنگ مي‌ورزيدند و در ميان جنگ و حکومت به پيوندي ناگسستني قائل بودند.

 

متأسفانه عليرغم جوّ ظاهر که همه چيز مطابق روال مطلوب پيش مي‌رفت، باطن جامعه از خستگي خاصّي همراه با گرايش‌هاي انحرافي در بُعدهاي فکري و اجتماعي رنج مي‌برد، به همين سبب قادر به تصميم گيري جدي براي جنگ نبود، اين ظاهر و باطن به اندازه‌اي در جهت مخالف يکديگر حرکت مي‌کرد که با همان سرعتي که با امام حسن(ع) بيعت شده بودـ بلکه سريعتر و در محدوده‌اي وسيعترـ با معاويه بيعت شد.

 

در همان آغاز کار، امام حسن(ع) با اينکه با ماهيت معاويه آشنائي کامل داشت، مطابق مشي ديني خود، ابتدا از او دعوت به عمل آورد تا دست از تجاوز برداشته و پيروي خود را از حکومت قانوني او اعلان دارد.

 

در همين نامه، امام با اشاره به اختلاف اُمّت در مسأله امامت پس از رحلت پيامبراکرم(ص)، خاطرنشان کرد که او و پيروانشان(شيعه) حکومت‌هاي گذشته را غير قانوني دانسته و چنين مقامي را حق انحصاري اهل بيت رسول خدا مي‌دانند و با استناد به سکوت اهل بيت بخاطر مصالح خاصي در آن دوران و تجاوز معاويه بر عليه حقّ مسلم اهل بيت و پس از اظهار شگفتي از اين تجاوز، از وي خواست بيعت نمايد و او را تهديد کرد در صورت عدم بيعت و اطاعت با تمام امکاناتي که در اختيار دارد با او به نبرد خواهد پرداخت.

 

معاويه در جواب نامه امام، با توجّه به بينش‌هاي جاهلي، و با استناد به سنّ و سال خود و با اين دست‌آويز که او نسبت به مسائل سياسي از امام حسن بيناتر است او را به بيعت خود فراخواند و در پايان نامه خود افزود:

 

ان امري و امرک شبيه با مرابي بکر و امرکم بعد وفاة رسول الله(ص) .

 

مسأله من و تو، درست شبيه مسأله ابوبکر و پدر تو پس از رحلت پيامبر(ص) مي‌باشد.

 

طبيعي بود که چنين اختلاف ريشه‌داري از اين راه پايان نمي‌پذيرفت بلکه نبرد سهمگيني لازم بود تا سرنوشت کار در ميدان جنگ تعيين شود، لذا امام حسن(ع) با اراده‌اي آهنين به منظور پيکار با قاسطين شروع به جمع‌آوري نيرو کرد، معاويه نيز طيّ نامه‌اي که به عمال خود در شهرها نوشت از آنان خواست براي او نيرو بفرستند تا با استفاده از اوضاع آشفته‌ عراق به کوفه هجوم آورده و با تسخير آن، حکومت امام حسن(ع) را به سقوط بکشاند،معاويه سازمان جاسوسي منظّم و گسترده‌اي داشت که در سرتاسر سرزمين هاي اسلامي ريشه دوانده بود و از اين طريق قطعاً اطلاعات دقيق و کاملي از اوضاع عراق دريافت مي‌کرد.

 

حرکت کُند عراق در جنگ با قاسطين

 

درست است که در آغاز کار و درگير و دار روزهاي شهادت حضرت علي(ع) مردم کوفه از ترس هجوم سپاه شام با امام مجتبي(ع) بيعت کردند ولي در عمل همانگونه که با اميرالمؤمنين(ع) رفتار کرده و در برابر اصرارها و هُشدارهاي آن حضرت براي مقابله با حملات معاويه، عاجزانه در خانه‌هاي خود خزيده و عکس العمل مناسبي از خود نشان نداده بودند، اينک نيز وقتي امام حسن(ع) از آنها خواست تا براي جنگ با معاويه آماده شوند کسي پاسخ مثبت نداد تا اينکه عدي بن حاتم خود به تنهائي عازم لشکرگاه شد و به ناچار گروهي از قبيله «طي» و ديگر قبائل از دنبال او به راه افتادند.

 

پس از تبليغات زياد و سخنراني‌هاي مکرر امام و بعد از آنکه آن حضرت به نخيله رفته و کوتاهي مردم کوفه را ديده و به کوفه بازگشته بود تنها در حدود 12 هزارنفر در لشگرگاه نخيله اجتماع کردند.

 

از آنجا که برخي از مورخين نوشته‌اند: پس از شهادت اميرالمؤمنين(ع) چهل هزار نفر به منظور جنگ با معاويه با او بيعت کرده بودند، عدّه‌اي ديگر به اشتباه افتاده و پنداشته‌اند که اين تعداد همه در سپاه امام حسن مجتبي(ع) حضور داشتند.

 

واقع قضيه اين است که اين نقل کمي مبالغه آميز و از دقت و صحت چنداني برخوردار نيست، کافي است تا مروري به کلمات امام علي(ع) در رابطه با سرزنش‌هاي مکرر آن حضرت از مردم کوفه و تأکيد و پافشاري وي بر لزوم اجتماع مجدد و حمله به شام به منظور فيصله دادن به فتنه معاويه داشته باشيم تا ببينيم که چگونه آنها با بي‌تفاوتي با اين مسأله حياتي برخورد کرده و از جواب مساعدي به آن حضرت طفره مي‌رفتند و هرگز آمادگي لازم از خود نشان نمي‌داند، و بر فرض صحت نيز طبعاً دليلي بر وجود همين تعداد در کنار امام مجتبي(ع) نمي‌تواند باشد بخصوص که مورخين، مقدار افراد حاضر را 12 هزار نفر ذکر کرده‌اند.

 

امام، عبيدالله بن عبّاس را با سمت فرمانده و قيس بن سعد بن عباده را به معاونت او برگزيده و به سوي 60 هزار نفر از سپاه شام گسيل داشت و خود در مدائن اقامت کرد تا باز به جمع‌آوري نيرو بپردازد.

 

از آنجا که سپاه و امام از هم جدا بودند معاويه با انتشار شايعاتي توانست هر دوي آنها را از تصميم يکديگر غافل نموده و آنها را نسبت به هم دلسرد کند، در ميان سپاه امام، شايع شده بود که امام صلح کرده است، در اين گير و دار، معاويه از فرماندهي سپاه امام خواست که زودتر به او ملحق شده و يک ميليون درهم جايزه بگيرد و سپاه که در شرايط رواني بدي قرار داشته و انگيزه نيرومندي براي جنگ نداشت، از اين شايعه دلتنگ شده و به سوي معاويه به راه افتاد، تنها چهار هزار نفر در کنار قيس بن سعد مانده و در برابر معاويه مقاومت کردند اين بار معاويه در صدد فريب دادن او برآمد امّا قيس هُشيارتر از آن بود که در مقابل چنين شايعات و تطميع‌هاي معاويه فريب بخورد.

 

در مدائن نيز علاوه بر تأثير فراوان فرار سپاهيان امام به سوي معاويه، نمايندگان او که براي درخواست صلح از امام حسن(ع) شرفياب شده و جواب رد شنيده بودند، در راه بازگشت در ميان مردم شايع کردند که امام، صلح را پذيرفته است، اين شايعه دروغين مردم را کلافه کرده و آنان را براي پذيرش معاويه کاملاً آماده ساخت، در اين ميان شايعه پذيرش صلح از جانب قيس بن سعد تنها نيروي مقاومت در مقابل معاويه نيز در شهر دهان به دهان مي‌گشت و اين خود نيز چون ضربه کُشنده‌اي بر وضع رواني کوفه فرود آمده و آخرين رمق مقاومت را از آن برگرفت.

 

در چنين جوّي و در مقابل برخوردهاي خائنانه مردم عراق، امام چاره‌اي جز کناره‌گيري از حکومت نداشت، هنگامي که هيچکس جز ياران اندک او بر جنگ قاسطين پافشاري نداشته و حاضر به شرکت در آن نبودند، طبعاً آن حضرت نمي‌توانست اقدام مؤثري انجام دهد. لذا وقتي معاويه براي چندمين بار درخواست صلح از امام نمود امام بناچار آن را پذيرفت.

 

صلح تحميلي معاويه و ارزيابي علل آن

 

برخوردي که مردم عراق در اواخر دوران حکومت امام علي(ع) با آن حضرت داشتند، نشانگر روحيّه ضعيف و غير مقاوم آنها در يک جنگ طولاني بود، بخصوص جنگي که غنائمي در برنداشت، و در پيرامون آن شبهات و تأويلات انحرافي نيز از طرف دشمنان اميرالمؤمنين(ع) بر مردم القاء مي‌شد. عيناً همين برخورد در زمان حکومت امام حسن(ع) با آن حضرت نيز تکرار شد، مردم کوفه نشان دادند که خواهان جنگ با معاويه نيستند و رفتن قبيله‌اي بعد از قبيله ديگر بسمت معاويه، ثابت مي‌نمود که امام نمي‌تواند به آنها تکيه کرده و دست به اقدام نظامي بر عليه معاويه بزند.

 

پُر واضح است که وقتي ملّتي در موضع ضعف قرار گيرند، رهبر آن ملّت نمي‌تواند دست به عملي بزند، در اينجا ما مي‌کوشيم علل و انگيزه‌هاي اين صلح تحميلي را از ديدگاه خود امام حسن(ع) نقل کنيم، در يک مورد آن حضرت ضمن اشاره به برخورد مردم کوفه با پدرش و داستان بيعت آنها با خود، فرمود: امروز شنيدم که اشراف شما به سوي معاويه رفته و با او بيعت کرده‌اند همين براي من کافي است.

 

انتم الذين اکرهتم ابي يوم الصفين علي الحکمين.

 

شما همان کساني هستيد که حکميت را در صفين بر پدرم تحميل کرديد.

 

و در مورد ديگري فرمودند:

 

و الله لوقاتلت معاوية لا خذوا بعنقى حتى يدفعونى اليه، مسلماً.

 

به خدا سوگند اگر من با معاويه مي‌جنگيدم مردم عراق مرا بازداشت کرده و به صورت اسيري به معاويه تحميل مي‌دادند.

 

امام تعابير ديگري نيز دارد که در آن مردم عراق را به عنوان مردمي غير قابل اعتماد توصيف و بر تجارب تلخ پدرشان از کوفه اشاره مي‌فرمايد.

 

امام مجتبي به نوبه خود تبليغات زيادي براي برانگيختن مردم به جنگ با دشمن انجام داد اما بطور قطع نفوذ او در ميان مردم کمتر از پدر بود(برخلاف آنچه بعضي ازمورخين گفته‌اند) وقتي حضرت علي(ع) نمي‌توانست با نصيحت، مردم کوفه را براي جنگ برانگيزد چگونه امام حسن(ع) مي‌توانست اين کار را انجام بدهد، آيا براي امام جايز بود مستبدانه و با توسل به نيرنگ و تزوير، مردم را براي جنگ با قاسطين آماده کند؟ پيش از اين در شرح خصوصيات اميرالمؤمنين(ع) اشاره کرديم که امام نمي‌خواست پيروزي را از راه ستم به دست آورد، شايد اگر اين دو بزرگوار مي‌خواستند مردم را با استبداد و توسل به زور و تهديد براي جنگ آماده کنند مي‌توانستند ولي آنها نمي‌خواستند چنين کنند.

 

جنگ امري است که بر دو پايه‌ اجازه رهبري و موافقت مردم استوار است، لذا خود پيامبر(ص) با آن همه مقبوليّت اجتماعي که داشت باز در جنگهاي «بَدر» و «اُحُد» مسأله را با مردم به مشورت گذاشت، امام مجتبي(ع) مي‌ديد که مردم تمايلي به جنگ ندارند حتي دوسوّم از کساني که ادّعاي مقاومت تا آخرين لحظه را داشتند، شبانه به معاويه پيوستند.

 

وقتي مردم جنگ را نمي‌خواهند و حرکتي از خود نشان نمي‌دهند چه مي‌توان کرد؟ امام، خود خواهان جنگ بود امّا بار اين جنگ را مردم مي‌بايستي بر دوش بکشند، وقتي مردم علاقه‌اي به جنگ نداشتند و در شرايط مسمومي که معاويه و مبلغين اُموي بوجود آورده بودند، از درک فلسفه و مباني فکري آن عاجز بودند، طبعاً رهبري نمي‌توانست کاري انجام بدهد در اين زمينه امام مجتبي(ع) کلمات زيبا و رسائي دارد که خود بهترين تحليل از مسأله حاضر است:

 

انّا والله لا يثيننا غىّ اهل الشام شك و لا ندم و انّما كنّا نقاتل اهل الشام بالسلامة و الصبر فشيبت السلامة بالعداوة و الصبر بالجزع و كنتم فى مسيركم الى صفين و دينكم امام دنياكم و اصبحتم اليوم و دنياكم امام دينكم، اَلا وقدا صبحتم بين قتيلتين قتيل بصفين تبكون له و قتيل بالنهروان تطلبون بثاره، و اما الباقى فخاذل، و اما الباكى فثائر ألا و انّ معاوية دعانا لامر ليس فيه عزّ و لا نصفة فان اردتم الموت رددناه عليه و حاكمناه الى الله عزّوجلّ بظبى السيوف و ان اردتم الحياة قبلناه و اخذنالكم الرضى، فناداه الناس من كل جانب البقية البقية وامضى الصلح

 

به خدا سوگند شک و پشيماني، ما را از جنگ با اهل شام باز نمي‌دارد ما با آرامش و بردباري با اهل شام مي‌جنگيديم امّا آرامش، به عداوت و بردباري به ناشکيبائي مبدّل گرديد، هنگامي که شما آهنگ صفين را داشتيد دينتان مقدم بر دنياي شما بود ولي اکنون دنياي شما مقدم بر دينتان قرار گرفته است، آگاه باشيد که شما امروز در ميان دو نوع کشته قرار گرفته‌ايد: کشتگان صفين که براي فقدان آنها اشک مي‌ريزيد و کشتگان نهروان که به دنبال گرفتن خونشان هستيد. بدانيد که معاويه ما را به امري (صلح) دعوت کرده که در آن نه عزّتي براي ما و شما وجود دارد و نه ذرّه‌اي رعايت انصاف شده است، پس اگر از مرگ هراسي نداريد آن را بسوي او بازگردانده و او را با شمشيرهاي برّان به حکم خدا فرا خوانيم و اگر در پي زندگي‌تان هستيد ما هم قبول مي کنيم و رضايت شما را فراهم مي‌آوريم. و مردم از اطراف فرياد برآوردند که مي‌خواهيم باقي بمانيم، و امام صلح نامه را امضاء کرد.

 

از جملات فوق به خوبي روشن است که امام، خود آهنگ جنگ داشت و به هيچ عنوان مسأله جلوگيري از خونريزي مطرح نبوده است مگر آنکه فرض کنيم که خونريزي در چنين شرائطي، نتيجه مطلوب در برنداشته است آنچه که مسلم است آن است که مانع آغاز جنگ و انگيزه پذيرش صلح، همان خواست مردم بوده است که دست امام را براي اقدام نظامي بر عليه قاسطين مي‌بسته است. در همين زمينه خود امام ضمن تحليلي از صلح مي‌فرمايند: انّي رأيت هوي عظم الناس في الصلح و کرهوا الحرب فلم احب ان احملهم علي ما يکرهون.

 

ديدم که اکثريت عظيم مردم متمايل به صلح بوده و از جنگ کراهت دارند من هم نخواستم آنها را بر چيزي که کراهت دارند وادارم.

 

اين تعبير ديگري از همان مطلبي است که بارها اميرالمؤمنين(ع) بدان اشاره فرموده‌اند، و اصلي استوار در برخورد سياسي رهبري با مردم است. و در جاي ديگر مي‌فرمايند:

 

و الله انى سلّمت الامر لانى لم اجد انصاراً ولو وجدت انصاراً لقاتلته ليلى و نهارى حتى يحكم الله بيننا و بينكم.

 

به خدا سوگند من به جهت نداشتن ياراني، حکومت را به معاويه تسليم کردم و گرنه شب و روز با وي مي‌جنگيدم تا خداوند بين ما و آنها حکم کند.

 

در جملات ديگري که امام در مقام دفاع از موضع خود در برابر معترضين مطرح فرموده، نکته ديگري نيز به چشم مي‌خورد، و آن اينکه چنين صلحي اساساً براي حفظ بقاياي شيعه پذيرفته شده است، شيعيان خاص اميرالمؤمنين(ع) اغلب در جمل، صفين و نهروان به شهادت رسيده و گروه اندکي از آنان باقي مانده بود، و اگر جنگي به وقوع مي‌پيوست با توجّه به ضعف مردم عراق قطعاً امام حسن(ع) و شيعيان متحمّل خسارات جبران ناپذيري مي‌شدند، زيرا معاويه در اين صورت آنها را به شدّت سرکوب مي‌نمود، امّا صلح مي‌توانست آنها را براي شرائطي که در آينده فراهم مي‌آمد نگهدارد و اگر بنا بود خون آنها ريخته شود بتواند بازده مفيدي داشته و جرياني مؤثر در تاريخ بوجود بياورد.

 

اينک به کلمات امام (ع) در مقابل اعتراض بعضي از ياران او توجّه فرمائيد:

 

ما اردت بمصالحتى معاوية الّا ان ادفع عنكم القتل عندما رأيت تباطئ اصحابى عن الحرب و نكولهم عن القتال.

 

مرا فکر نجات شما از کشته شدن وادار به صلح با معاويه کرد، زيرا مي‌ديدم که ياران من از جنگيدن سُستي کرده و از قتال روي گردان شده‌اند.

 

در جاي ديگر ضمن سخناني که درباره ضرورت صلح تحت پاره‌اي از شرائط، ايراد فرموده و صلح حديبيه را به عنوان شاهد مطلب يادآوري مي‌کند، چنين مي‌فرمايد:

 

و لولا ما اتيت لما ترک من شيعتنا علي وجه الارض احد.

 

اگر چنين نمي‌کردم احدي از شيعيان ما در روي زمين باقي نمي‌ماند.

 

و در مقابل اعتراض مالک بن حمزه مي‌فرمايد:

 

يا مالك لا تقل ذلك انّى لمّا رأيت الناس تركوا ذلك الاّ اهله خشيت ان تجتثوا عن وجه الارض فاردت ان يكون للدين فى‌الارض ناعى.

 

اي مالک چنين مگو زيرا وقتي من ديدم، همه مردم جز عده معدودي از آنها جنگ را ترک کردند ترسيدم شما از روي زمين ريشه کن شويد و با قبول صلح خواستم فريادزناني بخاطر اسلام در روي زمين باقي بماند.

 

در چنين شرائطي که براي امام حسن(ع) پيش آمده بود اگر جنگي آغاز مي‌شد، قطعاً به ضرر او و ياران خاص وي پايان مي‌پذيرفت، بطوري که حتي اميرالمؤمنين(ع) نيز وقتي که در چنين شرائطي قرار گرفت حاضر به قطع جنگ با معاويه گرديد.

 

اينک به قسمتي از سخنان آن حضرت در برابر گروهي از موافقين ادامه جنگ توجّه فرمائيد:

 

يا قوم قد ترون خلاف اصحابكم و انتم قليل فى كثير و لئن عدتم الى الحرب ليكونن اشد عليكم من اهل الشام فاذا اجتمعوا و اهل الشام عليكم افنوكم و الله ما رضيت ولا هويته ولكنى ملت الى الجمهور منكم خوفاً عليكم.

 

اي مردم بطوري که مي‌بينيد ياران شما با جنگ مخالفت کردند و شما در ميان اين همه مردم، گروه اندکي هستيد اگر به جنگ ادامه دهيد همين همرزمانتان براي شما خطرناکتر از سربازان شام خواهند بود و اگر آنها و سپاه شام يکپارچه در برابر شما قرار گيرند شما را از ميان برمي‌دارند به خدا سوگند که من به چنين پيش‌آمدي راضي نبوده و نمي‌توانستم آن را تحمّل کنم به همين سبب و بخاطر ترس از ريشه کن شدن شما، به رأي اکثريت تمايل نشان دادم.

 

چنانچه ملاحظه مي‌فرمائيد خود اميرالمؤمنين(ع) نيز در چنين شرائطي حفظ شيعه را عنوان کرده و يکي از دلايل پذيرش حکميت تحميلي را رفع تهديد از ياران نزديک خود قلمداد مي‌کند.

 

امام حسين(ع) نيز عليرغم برخي از روات اخبار تاريخي که به ناروا خواسته اند شايعه مخالفت امام حسين(ع) با برادرش را در صفحات تاريخ بگنجانند، به صحّت و متانت راه برادرش اعتقاد راسخي داشت و در مواردي خاطرنشان فرموده که در چنين شرائطي هيچ اقدامي جز آنچه برادرش انجام داده، نتيجه بخش نبوده است. کلمات امام حسين(ع) با کساني که از او خواستند تا اقدامي بکند، براي تأييد مطلب مورد بحث بسيار گويا است:

 

صدق ابومحمّد فليکن کلّ رجل منکم حلسا من احلاس بيته مادام هذا الانسان حيّاً.

 

آنچه ابومحمّد (حسن ع) کرده درست است هر کدام از شما تا وقتي که معاويه زنده است پلاس خانه خود شود.

 

و امّا انا فليس رأيى اليوم ذلك فالصقوا رحمكم الله بالارض و كمنوا البيوت و احترسوا من الظنة مادام معاويه حيّاً.

 

من امروز نظر مساعدي به جنگ ندارم پس تا زماني که معاويه زنده است برجاي خود بنشينيد و خود را در خانه‌هايتان پنهان کنيد و سوءظن معاويه را متوجّه خود نسازيد.

 

چنين تعبيراتي، همان بينش امام حسن(ع) دائر بر بي‌فائده بودن اقدام نظامي در برابر معاويه را تأييد مي‌کند.

 

صلح تحميلي و موّاد آن

 

حتي اگر فرض کنيم که امام مجتبي(ع) نظر به ضعف مردم عراق از ادامه جنگ منصرف شده بود، با توجه به فرستادن معاويه نمايندگان خود را به مدائن و گفتار خود امام ـ که قبلاً به آنها اشاره شدـ مسلّم است که معاويه علاقه داشت که مسأله را بدون توسّل به جنگ و خونريزي به پايان برساند، او زيرکانه خود را چهره‌اي آرام و حليم به مردم نشان داده و خواهان آن بود که بدون درگيري بر عراق مسلط شود، طبعاً چنين امري از تحرّک کينه جويانه عراق بر عليه او جلوگيري مي‌کرد، اضافه بر آن او به هر حال توانسته بود اقدام خود را به صورت قانوني درآورده و اين تصوّر را که «اين او نيست که با توسّل به زور خلافت اسلامي را قبضه مي‌کند، بلکه خود مردم و در رأس آنها امام حسن(ع) است که آن را به وي ارزاني مي‌دارند» در اذهان مردم زنده کند، هر چند عدم رعايت او تعهداتي را که در منشور صلح به توافق طرفين رسيده بود، خط بطلان بر زيرکي‌ها و تزوير‌هاي او کشيده و چهره کريه و فريبکار او را آشکارا نشان داد. تاريخ در نقل موادي ـ که تاريخ نويسان ادعا مي‌کنند مورد توافق طرفين قرار گرفته، براي نسل‌هاي بعدي ـ ستم بزرگي در حق امام حسن(ع) روا داشته است، با بررسي دقيق مسأله به آساني مي‌توان فهميد که چگونه گروهي از روات و مورخين در موقع تنظيم گزارش‌هاي تاريخي‌شان گرايش‌هاي مذهبي خود را رها نکرده و به نفع سياست اُموي و بر عليه شيعه به جعل خبر پرداخته و حقايق تاريخي را تحريف کرده‌اند، آنها در اين جنايت اثبات چند نکته زير را در نظر داشته‌اند:

 

امام حسن(ع) عاجزانه تقاضاي صلح کرد.

 

امام به خاطر تمايلات مادي و رسيدن به درهم و دينار دست به چنين کاري زد.

 

او تنها به فکر خودش بوده و مردم را در برابر معاويه رها کرد…

 

زهري يکي از وابستگان دربار هشام بن عبدالملک و طرفدار جدّي بني اميه، يکي از مصادر اصلي اين تحريف بوده که اساس صلح نامه را تنها شرايط مالي و گرفتن خراج «اهواز» و «دارابجرد» ذکر کرده است.

 

در اين مختصر مجال بحث و بررسي کامل نقلهاي تاريخي درباره مواد صلح نامه نيست لذا ما تنها به ذکر روايتي که در مصادر قديمي به صورت يک متن کامل نقل شده اکتفاء کرده و توضيحاتي درباره آن مي‌دهيم، اين نقل توسط دو مورخ قديمي که اسناد آنها کاملاً از يکديگر جدا مي‌باشد به صورت همساني روايت شده است که خود اين همساني در نقل متن کامل صلح نامه، از نشانه‌هاي صحت آن است در اين روايت آمده:

 

امام، عبدالله بن نوفل را پيش معاويه فرستاد تا به او بگويد: در صورتي که جان و مال مردم در امان باشد او حاضر است پيشنهاد صلح را بپذيرد، امّا عبدالله بن نوفل پيش معاويه شرايط ديگري را به اين شرح مطرح کرد: 1ـ خلافت پس از معاويه به امام حسن(ع) واگذار شود. 2ـ پرداخت سالانه 55هزار درهم به اضافه خراج دارابجرد… معاويه نيز اين شرايط را پذيرفت، وقتي عبدالله بن نوفل نزد امام بازگشته و شرايط خود را به اطلاع او رسانيد، آن حضرت آنها را نپذيرفته و فرمود: من طالب خلافت نيستم و اموالي که معاويه پرداخت آن را به من تعهد کرده از بيت المال بوده و او حق چنين تصرفي در بيت المال مسلمين را ندارد، آنگاه کاتب خويش را فرا خوانده و دستور داد متن زير را بنويسد:

 

اين قراردادي است که حسن بن علي و معاوية بن ابي سفيان بر آن توافق کرده‌اند:

 

حسن بن علي ولايت امر مسلمين را به او واگذار مي‌کند به شرط آنکه او به کتاب خدا و سنّت رسول الله(ص) و سيره خلفاي صالح عمل نمايد. معاويه نبايد کسي را به عنوان جانشين خود به خلافت تعيين کند و بايد خليفه پس از وي به نظر و رأي مؤمنين تعيين شود. مردم در هر نقطه‌اي از کشور که باشند اعم از شام، عراق، تهامه و حجاز، در امنيّت کامل به زندگي خود ادامه خواهند داد، همچنين اصحاب و شيعيان اميرالمؤمنين(ع) از نظر جان و مال و فرزندان خود در امان خواهند بود. معاويه تعهّد مي‌سپارد که بطور آشکار يا نهان توطئه‌اي بر عليه حسن بن علي و برادرش امام حسين نچيند.

 

به نظر مي‌رسد شرايط ديگري که بطور تفصيل يا اختصار نقل شده اشاره به همين نکته و از تعبيرات محدثين بوده باشد، هر چند احتمال دارد در همين متن نيز در بکار گرفتن پاره‌اي از تعبيرات تسامحي از طرف مورخين صورت گرفته باشد.

 

امّا شرط مالي را چنانکه گذشت امام شخصاً تکذيب فرموده ولي در روايتي آمده که اين شرط مالي بمنظور اداره خانواده‌هاي شهداي جمل و صفين در نظر گرفته شده است در اين صورت احتمال دارد که چنين شرطي خارج از متن صلحنامه مورد توافق قرار گرفته باشد، در هر صورت مسلّم است که امام با آن سخاوتي که تاريخ از او گزارش کرده، چنين شرطي را براي منافع شخصي خود مطرح نمي‌کند گرچه اهل البيت(ع) را در بيت المال مسلمين حقي وافر است.

 

همچنين احتمال دارد شايعه شرط مالي که به صورت خبر تاريخي در آمده ناشي از پيامي باشد که معاويه براي قبولاندن صلح به امام براي او فرستاده است مبني بر اينکه او حاضر است سالانه يک ميليون درهم همراه با خراج «دارابجرد» و «فسا» در اختيار امام حسن(ع) قرار بدهد و بعدها مورخين مغرض و يا ناآگاه آنرا بعنوان يکي از موارد صلح نامه نقل کرده‌اند.

 

و امّا تعيين امام حسن(ع) بعنوان خليفه پس از معاويه در روايتي که نقل کرديم نه تنها در متن صلح نامه نيامده بلکه مورد تکذيب امام نيز قرار گرفته است، در اين مورد گرچه اخبار تاريخي فراواني وجود دارد اما بعيد نيست که منشأ همه آنها همين پيام معاويه باشد که در ضمن تعهداتي گفته بود خلافت را پس از خود به امام حسن(ع) واگذار مي‌کند.

 

امام در صلح نامه نقل شده تنها فرموده بود که: معاويه حق تعيين جانشين ندارد و اينکار بايد از طريق شوراي مؤمنين انجام پذيرد. و اين بمعناي رسميّت دادن به «شوراي تعيين خليفه» نظير شوراي عمر و يا شکل جديد آن از جانب امام حسن(ع) نمي‌باشد، بلکه منظور, مقبوليّت مردمي يک حاکم است و اين امر منافاتي با اعتقاد شيعه ندارد زيرا به هر حال امام معصوم نيز براي آنکه بتواند زمام امور حکومت را در دست گيرد نيازمند است که مردم او را قبول داشته باشند چنانکه خود خداوند نيز در صورتي حاکميّت تشريعي دارد که مردم، او و دين او را بپذيرند، گرچه ولايت مطلق تکويني بر جهان هستي را چه مردم بخواهند و چه نخواهند داراست.

 

امام حسن(ع) بدان سبب دست به چنين اقدامي زد که از طرفي خلافت را از شکل موروثي آن که از معاويه انتظار آن مي‌رفت، نجات دهد و از طرف ديگر به لحاظ آنکه مردم آن دوران، خلافت را مساوي با بيعت آزادانه اهل حل و عقد مي‌دانستند، با احياي آن اصل، معاويه را در صورت تخطي از آن، در محظور مخالفت مردم قرار دهد. گرچه معاويه هوشيارتر از آن بود که در ميان آن مردم ناآگاه، ناکام بماند ولي اين حداکثر تدبير پيش گيرانه‌اي بود که در آن شرايط دشوار، امام مي‌توانست انجام دهد تا لااقل چهره منافقانه معاويه را بر مردم آشکار و شخصيت منفي او را در تاريخ براي آيندگان ترسيم نمايد.

 

بطور خلاصه نکات مهم صلح نامه مورد بحث عبارت بود از:

 

تأمين امنيت براي مردم مخصوصاً شيعيان اميرالمؤمنين(ع) که به هر حال در جنگهاي جمل و صفين بر عليه عثماني‌ها شرکت داشتند.

 

موروثي نبودن خلافت پس از معاويه.

 

تأمين امنيت براي اهل بيت رسول خدا و در رأس آنها حسنين(ع).

 

ولي معاويه هيچکدام از اين مواد را رعايت نکرد حتي براي کسانيکه هنوز علاقه‌اي به معاويه دارند جالب توجّه است بدانند که او چگونه حتّي به ساده‌ترين آن مواد که خود، آنها را پذيرفته و امضاء کرده بود عمل نکرد، جالب‌تر آنکه معاويه پس از موافقت با مواد صلح نامه و امضاء آن، وقتي که به کوفه وارد شد در مقابل ديدگان بهت زده مردم ، ضمن سخناني که براي آنها ايراد مي‌کرد چنين گفت: تعهداتي که(صلح نامه) او در مقابل امام حسن(ع) بعهده گرفته صرفاً براي کسب حاکميت بوده و از کوچکترين اهميّت و اعتباري برخوردار نيست.

 

اني کنت شرطت شروطاً و وعدت وعدة ارادة لاطفاء نار الحرب و مداراة لقطع هذه الفتنة فامّا اذا

 

جمع الله لنا الكلمة و الالفة‌ و امنّا من الفرقة‌ فان ذلك تحت قدمى.

 

من شروطي را پذيرفته و وعده‌هائي دادم تا آتش جنگ خاموش شده و فتنه پايان پذيرد، امّا پس از آنکه خداوند وحدت کلمه و الفت بين مسلمين را براي ما فراهم آورد و ما را از خطرات اختلاف نجات داد همه‌ آن شروط را زير پاي خود قرار مي‌دهم.

 

انى والله ما قاتلتكم لتصلّوا و لا لتصوموا و لا لتحجوا و لا لتزكوا، انكم لتفعلون ذلك و انما قاتلتكم لأ تأمّر عليكم و قد اعطانى الله ذلك و انتم كارهون.

 

بخدا قسم من بخاطر آنکه شما نماز بخوانيد يا روزه بگيريد، حج بجا آوريد، و يا زکات بپردازيد با شما نجنگيدم که اينها را خودتان بجا خواهيد آورد، من تنها به هدف کسب حاکميت با شما جنگيدم که اينک خداوند آنرا بمن عطا کرده است هر چند که به دلخواه شما نبود.

 

ابوساسان حصين بن منذر مي‌گويد: معاويه به هيچکدام از تعهداتي که به امام حسن(ع) سپرده بود عمل نکرد، حجر و يارانش را به شهادت رسانيد، تعيين خليفه پس از خود را به شوراي مؤمنين واگذار نکرده و فرزندش يزيد را به ولايتعهدي خود برگزيد، و امام حسن(ع) را مسموم کرد.

 

سخنان امام(ع) پس از ورود معاويه به کوفه

 

هنگاميکه معاويه وارد کوفه شد، اطلاعيه تهديد آميزي خطاب به مردم صادر کرد که هر کس تا سه روز با او بيعت نکند تأمين نخواهد داشت، آنگاه مردم در مسجد بزرگ کوفه گرد آمدند و معاويه براي اينکه امام حسن(ع) را تحقير کرده و ضمناً تأييدي از آن حضرت در ملأ عام گرفته باشد از او خواست تا سخناني بر بالاي منبر ايراد کند، رواياتي که مورخين نقل کرده‌اند مختلف است بطوريکه هر کدام قسمتي از سخنان امام را نقل کرده‌اند، در روايتي آمده است که امام(ع) فرمودند:

 

انّما الخليفة من سار بكتاب الله وسنّة نبيه (ص) و ليس الخليفة من سار بالجور ذلك ملك مَلِكَ مُلْكاً يمتع به قليلاً ثم تنقطع لذته و تبقى‌ تبعه(وان ادرى لعله فتنة لكم و متاع لى حين)

 

خليفه کسي است که مطابق کتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) عمل کند، خليفه آن نيست که با مردم رفتاري ستمکارانه داشته باشد اين چنين شخصي پادشاهي است که سلطنتي بدست آورده و مدّت کوتاهي از آن بهره‌برداري مي‌کند، سپس لذّتهاي آن از بين رفته و زحمتهايش بر جاي مي‌ماند.

 

امام(ع) در اين سخنان از طريق کنايه معاويه را بعنوان پادشاهي ستمکار بمردم معرّفي مي‌فرمايد و در نقل ديگري آمده: امام حسن(ع) پس از اشاره به اينکه او و برادرش امام حسين(ع) تنها کساني در روي زمين هستند که جدّشان پيامبر اسلام(ص) است، چنين فرمود:

 

ان الله قد هداكم باوّلنا محمّد و انّ معاوية نازعنى حقاً هولى فتركته لصلاح الامة و حق دمائها.

 

خداوند شما را بوسيله جدّ ما رسول خدا(ص) هدايت فرمود، معاويه براي تصاحب حقي که از آن من بود با من به منازعه پرداخت، منهم بناچار آنرا بخاطر مصالح اُمّت و براي جلوگيري از خونريزي رها کردم.

 

امام، معاويه و جنگ با خوارج

 

هنگامي که امام عازم مدينه بود، شورش خوارج در گوشه و کنار عراق دوباره آغاز شده بود، قبلاً اميرالمؤمنين(ع) در اين زمينه فرموده بودند: لا تقاتلوا الخوارج بعدي و دليل آن نيز اين بود: ليس من طلب حقاً فاخطأ کمن طلب الباطل فادرکه بنابراين شيعيان نمي‌بايستي به امويان کمکي در سرکوبي خوارج کرده باشند.

 

معاويه که در نظر داشت بمنظور نيل به اين هدف از شيعيان استفاده کند به امام حسن(ع) که در آن زمان به «قادسيه» رسيده بود پيامي فرستاد تا او را در جنگ با خوارج ياري دهد و امام که حساب کار کاملاً در دستش بود پيامي به اين مضمون به او فرستاد.

 

ترکت قتالک و هولي حلال لصلاح الامه و الفتهم، افتراني اقاتل معک.

 

من جنگ با تو را که براي من جايز بود بخاطر صلاح اُمّت و حفظ الفت در ميان آنها، ترک کردم آيا مي‌خواهي که همراه تو بجنگم؟

 

در نقلهاي ديگر آمده که امام فرمود:

 

لو آثرت ان اقاتل احداً من اهل القبلة‌ لبدأت بقتالك.

 

اگر مي‌خواستم با کسي از اهل قبله بجنگم از تو شروع مي‌کردم.

 

اينها نيز دليلي بر رأي قاطع امام(ع) در مورد جنگ عليه قاسطين بود.

 

خصائص امام حسن(ع)

 

امام حسن مجتبي(ع) يکي از اسوه‌هاي بشريتي است که چهره فردي و اجتماعي‌اش مي‌تواند راهنماي بي‌نظيري براي پويندگان راه انسانيّت باشد در اينجا نمي‌توان بطور مفصل به نقل روايات مربوطه پرداخت لذا به ذکر نکات چندي مي‌پردازيم:

 

از نقطه نظر عبادي چهره درخشان آن حضرت، زينت بخش تاريخ بشريت است، در روايتي آمده که امام حسن(ع) فرمود:

 

انى لا ستحيى من ربى ان القاه و لم امش الى بيته فمشى عشرين مرّة من المدينة على رجليه.

 

من شرم دارم که پروردگارم را ملاقات کنم در حالي که با پاي پياده به خانه او نرفته باشم، از اين رو 20 بار پياده از مدينه تا مکّه سفر کرد.

 

و نيز نقل شده: لقد حج الحسن خمساً و عشرين حجة ماشياً.

 

امام(ع) 25 بار پياده به سفر حج رفته است.

 

يکي ديگر از خصائص برجسته آن حضرت بخشش و گذشت و استفاده مشروع از نعمات الهي بود که زبانزد مؤرخين است. در روايتي در اين زمينه آمده که: شخصي به حضور آن حضرت رسيده و اظهار نياز کرد امام فرمود نيازش را بنويسد و بياورد وقتي آورد امام دو برابر نيازش را پرداخت.

 

و در روايت ديگري آمده که امام در طول حيات خود سه بار کليه دارائي خود را که حتي شامل کفشها و جورابهاي آن حضرت مي‌شد در راه خدا بخشيد.

 

يکي ديگر از صفات نيکوي آن حضرت حلم و بردباري و تجنّب از ريا و مقدّس مآبي او بود. در اين زمينه نيز روايات زيادي وارد شده که يکي از آنها را ذيلاً مي‌آوريم:

 

مردي از شام مي‌گويد: روزي در مدينه شخصي را ديدم با چهره اي آرام و بسيار نيکو و لباس زيبائي در بَر کرده و بر قاطري که بطرز زيبائي آراسته بود، سوار بود درباره او پرسيدم گفتند حسن بن علي بن ابيطالب است، خشمي سوزان سر تا پاي وجودم را فرا گرفت و بر علي بن ابيطالب حسد بردم که چگونه او چنين پسري دارد پيش او رفته و پرسيد م آيا تو پسر ابوطالب هستي؟ فرمود من فرزند پسر او هستم آنوقت سيل دشنام و ناسزا بود که از دهن من بسوي او سرازير شد، پس از آنکه به ناسزاگوئي پايان دادم از من پرسيد آيا غريبي؟ گفتم: آري. فرمود با من بيا، اگر خانه نداري به تو مسکن مي‌دهم و اگر پول نداري کمکت مي‌کنم و اگر نيازمندي بي‌نيازت مي‌سازم، من از او جدا شدم د رحاليکه و الله ما علي الارض احد احبّ اليّ منه[از او جدا شدم در حالي که در روي زمين کسي محبوبتر از آن حضرت براي من وجود نداشت].

 

شهادت امام(ع)

 

يکي از جنايات هولناک معاويه در طول حکومت خود، به شهادت رساندن ريحانه رسول خدا(ص) امام حسن مجتبي (ع) بود و ردّپاي اين جنايت هولناک در تاريخ، بطور آشکار ديده مي‌شود، جنايت بدين صورت شکل گرفت که معاويه ضمن توطئه‌اي خائنانه و با بهره‌گيري از عنصر فاسدي چون دختر اشعث بن قيس(همسر آن حضرت) او را مسموم و به شهادت رسانيد، چهره ‌شيطاني و پيمان شکن، و دوروئي و نفاق معاويه که در طول حيات سياسي‌اش فراوان خود را نشان مي‌داد در ضمن اين جنايت نيز روشن‌تر از هميشه در معرض ديد همگان قرار گرفت.

 

تاريخ، اين مطلب را با قوّت هر چه بيشتر به اثبات رسانده است با اين حال افراد متعصبي چون ابن خلدون که از آبشخور آلوده بني اميه سيراب مي‌شدند جريان را بي‌پايه و ضعيف قلمداد کرده و مي‌نويسد:

 

آنچه درباره مسموم شدن حسن بن علي(ع) بوسيله معاويه نقل شده روايتي است که شيعه آنرا ساخته و پرداخته است «وحاشا لمعاوية ذلك» البته اين ناشي از گرايشات خاص ديني ابن خلدون است که او براي دفاع از چهره‌اي مرموز و نامطلوبي همچون معاويه مفاد تاريخ اسلام را عوض کرده است.

 

مظلوميت امام در جريان دفن آن حضرت بيشتر جلب توجّه مي‌کند هنگامي که اهل بيت مي‌خواستند بر طبق وصيت آن حضرت او را کنار قبر پيامبر(ص) دفن کنند، قدّاره بندان بني اميه همراه با يکي از همسران رسول خدا(ص) عائشه ـ که بارها در مواقع حسّاس و سرنوشت ساز رو در روي اهل بيت قرار گرفته و جريان حوادث را به نفع افکار نفاق آميز و کانون مخالفتهاي پنهاني و موذيانه ضد اسلام از مسير اصلي خود منحرف کرده بودـ به مخالفت برخاستند، در اين ميان مروان بن حکم ـ رانده شده رسول الله(ص) ـ از ميان آشوب گران فرياد برآورد: در حالي که عثمان در دورترين نقطه بقيع بخاک سپرده شد گمان مي‌کنيد که اجازه مي‌دهم حسن بن علي(ص) در خانه رسول خدا(ص) دفن شود؟!!

 

پيشتاز آشوب، سوار بر قاطر، ادّعاي مالکيت خانه را از طريق ارث نموده و ممانعت خود را تا پاي جان از دفن امام در آرامگاه رسول خدا(ص) اعلان مي‌داشت در صورتي که از خود يکي از روايت کنندگان نحن معاشر الانبياء لاتورّث بود!!

 

پس از اين کشمکش‌ها ـ که داستان تأسف انگيزي داردـ بالاخره شهيد مظلوم را در بقيع به خاک سپردند، شهادت امام احتمالاً بين سالهاي 49 و 51 اتّفاق افتاده است. در سوگ اين ريحانه رسول خدا(ص) بر طبق رواياتي که رسيده، مردم مدينه ـ که اکثراً از فرزندان انصار بودندـ به ماتم نشسته و بازارهاي مدينه را بستند عمر بن بشير همداني مي‌گويد: از اسحاق پرسيدم: متي ذل الناس؟ چه موقع مردم ذليل شدند؟ پاسخ داد: حين مات الحسن و ادّعي زياد و قتل حجر بن عدي پس از شهادت امام حسن(ع) و استلحاق زياد و قتل حجر بن عدي.

 

منبع: نور علم ـ ش: 26 ـ خرداد 1367.

 

دریافت متن کامل مقاله همراه با پی نوشت ها و ارجاع ها، در قالب پی دی اف

 

 

 

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=20391

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب