پنجشنبه, 6 دی , 1403 برابر با Thursday, 26 December , 2024
جستجو
mmahdi

mmahdi

نویسنده: دكتر محی الدین مهدی

یا ایها الناس انا خلقنا كم من ذكر و انثی و جعلناكم شعوباً و قبایل لتعارفوا ان اكرمكم عنداﷲ اتقیكم

(آیه ١٣سوره ی حجرات)

پوزش:

چشم انداز این مقاله فحوای كلام آسمانی فوق است، هیچكس بر هیچكس جز به تقوای فردی برتری ندارد. هیچ چیز و هیچ تعلقی از جمله نژاد، كثرت، قلت، زبان، مذهب، رنگ، سوابق تاریخی، مقام و دارائی سبب امتیاز ذاتی افراد نمیشود. هم هدایت آئین اسلام و هم مقتضای زیستن در قرن بیست و یكم بر این است كه بر تفوق طلبی پشت كنیم و به یك نظام مردم سالار و خدا پسند روی آوریم. اگر هدفی جز طرح حقیقت، و ِبِیرون كشیدن افراد نا آگاهاز تاریكی می بود، از آوردن بسیاری مسائل – بخاطر حفظ سلامت جامعه – اجتناب می كردم. اما كارد به استخوان رسیدهاست، به سمتی كه تیم سیاسی حاكم روانست فاجعه بار می نماید، ناگزیر از فریاد كشیدن و هشدار دادن هستیم.

چیزی را كه در این مقاله نظریه ی (افغان ملت) می خوانیم، عبارت از نگرش سیاسیئی عدهای از نخبگان است كه هم در دورهی طالبان و هم در حال حاضر در مسند قدرت نشسته اند و بازیهائی امثال آنچه در كارنامه ی طالبان درج است و آنچه در مقاله ی (زوال پشتونها در افغانستان) و كتاب (دوهمه سقاوی) نگاشته شدهرا به راهمی اندازند. حساب این نوع نگرش ها از كلیت جامعه ی پشتون جدا است.  

با اینحال، برای ایجاد تسویه در راهدست یابی به یك جامعه ی دارای حق شهروندی و مبتنی بر عدالت اجتماعی ناگزیر از پائین كشیدن بلند پروازانه ی هر طائفه ای هستیم؛ چون نویسندگان آثار متذكرهبا تاریخ سازی های كاذب، زمینه های غلیان احساسات قومی را فراهم می آورند.

چه بهتر می بود اگر قلمی از تبار اصیل پشتون، به این نگرش تفرقه افگن و غیر اسلامی خط بطلان می كشید؛ اما هنوز تب تبارگرائی چندان بالاست كه وجدان های پاِكِ بیزار از تبعیض مجال پرداختن به آن را نیافته اند.

در آمد:

آنچه را كه در علوم تجربی (نظریه های عمومی) می خوانند و مراد از آن چشم انداز كلی چگونگی كار كرد یك پدیدهو شمولیت اصول آن نظریه به افراد همان پدیدهاست، در قلمرو مسایل اجتماعی و سیاسی (استراتیژی) یا نظریه ی سیاسی می خوانیم. دربارهی (ماهیت نور) از چند قرن بدینسو، دو نظریه وجود دارد كه هر یك از آنان قادر به توضیح و تبیین این پدیدهمی باشند. دربارهی چگونگی كارِ (زبان) سه نظریه وجود دارد. به همین ترتیب دربارهی چگونگی آفرینش جهان… اساس این نظریات، استقراء ناقص است؛ یعنی تا وقتی خلاف پیش بینی آنها ثابت نشود معتبر خواهند بود. دربارهی حل مناسبات تباری و از آن طریق تأمین ثبات در افغانستان، دست كم چهار نظریه ی عمومی وجود داشته:

نظریه ی جهانی معروف به (انترناسیونالیسم پرولتاری)(بین الملل كارگری): این اندیشه كه با حل تضاد های طبقاتی، و در سایه ی همسوئی با دیگر نظام های كارگری، تضادهای قومی و ملیتی حل می شود و در نتیجه ثبات در كشور بوجود می آید؛ كه بیشتر از جانب احزاب سیاسی جناح چپ (مسما به احزاب برادر – اخوت ماركسیستی) تبلیغ می شد و گسترهی ذهنی آن كارگران سراسر دنیا را در بر می گرفت، و آن تبلیغ نوعی (جهان وطنی) است؛ پس از فروپاشی اتحاد شوروی، معلوم نیست كه این نظریه ی ثبات آور چه جایگاهی در ایدئولوژی سیاسی جناح های چپ امروز داشته باشد.

نظریه ی فراملیتی معروف به (امت مسلمه): این اندیشه كه در سایه ی همسوئی با ملت های مسلمان به حل مشكل تباری و در نتیجه به تأمین ثبات می رسیم؛ كه عمدتاً از جانب احزاب سیاسی اسلام گرا و تنظیمهای جهادی مطرح می شد، و چشم انداز آنان گسترهئی علاوهبر آحاد قومی قلمرو جغرافیای سیاسی افغانستان است كه، ایدآلی برای اتحاد و همبستگی ملل مسلمان نیز هست.

نظریه ی تبار محورانه ی معروف به (افغان ملت): این اندیشه كه با تحلیل اقوام و ادغام آنان در هویت تك قومی افغان، صاحب هویت واحد می شویم و از طریق همسوئی با جامعه ی جهانی به ثبات و امنیت می رسیم؛ طیف های وسیعی از مسلكهای سیاسی- عقیدتی پیرامون آن جمع آمدهاند و مبنای ثباتافغانستان را بخشیدن محوریت برای اقتدار سیاسی یك قوم و دادن هویت پشتونی بر كل كشور می دانند.

۴- نظریه ی تأسیس نظام مردم سالار یا تأمین (حقوق شهروندی): این اندیشه كه با ایجاد نهادها وسازمان های تأمین و تضمین كنندهی حقوق برابر برای تمام شهروندان افغانستان می توانیم به ثبات و امنیت دست یابیم؛كه از جانب اكثر احزاب سیاسی و نهادهای ملی جامعه ی مدنی و روشنفكران و اندیشمندان آزاد حمایه و تبلیغ می شود. اما از آنجائیكه مبانی تئوریك این نظریه تا هنوز – در افغانستان – تبیین و تدوین نگردیده، نمیتوان از جهت گیری های سیاسی كلان در این راستا مثال آورد. اینقدر هست كه این نظریه حتا در همان بیان اجمالی خود یعنی (حق شهروندی) و (تأمین عدالت اجتماعی) نیز مخالفی نمیتواند داشته باشد.

البته نظریه های دیگری هم وجود دارد كه یا به دلیل عدم شمولیت آنها و یا به دلیل عدم شهرت شان از ذكر باز می مانند.حركتهای تبارگرایانه در افراد یا گروههائی از اقوام تاجیك، هزارهو ازبك ازین دسته اند. باید تصریح كرد كه هیچكدام ازین حركتها داعیه ی برتری جوئی و توسعه طلبی ندارند و عموماً حركتهای دفاعی و عكس العملی در برابر نظریه ی تبار محورانه ی افغان ملت هستند.

باید توجه داشت كه این تقسیمات منتزع و نامتداخل نیست، كم نیستند اسلامگرایانی كه در مقیاس كشوری بر محوریت قومی می اندیشند؛ به همین ترتیب جناحهای معینی بازماندهاز حزب دموكراتیك سابق، حل مشكل و آوردن ثبات به افغانستان را اقتدار بی چون و چرای یك قوم می دانند. از جانب دیگر چون اقتدار بی چون و چرای قومی، در كشور كثیر القومی افغانستان، امر ناممكن است، و به قول چارلی سانتوز این اقتدار هیچگاهی بدون حمایه ی نیروهای خارجی ممكن نبوده، ازینرو طرفداران نظریه ی تبارگرائی در عمل در یك همسوئی استراتیژیك با نیروهای بین المللی مستقر در افغانستان قرار گرفته اند. به عبارهی دیگر، اینان در محدودهی افغانستان تبارگرااند، در عین حال جهانی شدن را در راستای تثبیت اقتدار قومی پشتیبانی می كنند.

اگر خواسته باشیم نظریه های چهارگانه ی فوق را در چهار چوب معیارهای متعارف ارزیابی نمائیم ،ناگزیریم كه تعریف یكی از مقوله های شناخته شدهی علوم اجتماعی را مورد بازبینی قرار دهیم:

(ملت (= مله) و ملی): ( هرگاهجمعیتی، حتا با اخـتلاف در عادات، زبان و باورهای مذهبی، در چهارچوب جغرافیای معلوم و مشخصی با یكدیگر همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند و برای اعتلای جامعه ی خود كوشا باشند، از نظر حقوق بین الملل تشكیل یك ملت دادهاند[1])، (طبیعی است چنین ملتی با داشتن مرزهای جغرافیائی معین زمانی تبدیل به یك كشور می شود كه دولتی از هر دست با حكومتی مقتدر در رأس ادارهی جامعه ی خویش داشته باشد[2])  

و اما (ملی): اصطلاح ملی با وجود و فرت استعمال در افغانستان، هنوز از واژهها و اصطلاحات غریب است كه نتوانسته موارد استعمال اصلی و جایگاهاساسی خود را بیابد. (ی ) پایان این كلمه همان یای نسبت است كه درینحال معنای آن ( از ملت) می شود. با توجه به تعریف ملت، ملی به آن چیزهای اطلاق می گردد كه ملت شمول باشد؛ اگر به ساكنان جغرافیای افغانستان بتوانیم ملت بگوئیم، آنچه كه به منافع آنان تعلق می رساند و آنچه كه از وجوهمشترك آنان نمایندگی می كند، ملی خواندهمی شود. به سخن سادهتر هر امری، هر موضوعی، و یا هر منبع اقتصادئی كه منافع مادی و معنوی معین جمیعتی را كه در محدودهی جغرافیائی مذكور زندگی می كنند و حكومتی را تشكیل دادهاند- تمثیل كند- ملی خواندهمی شود. (پول ملی) سند بانكیئی كه شهروندان یك كشور با آن داد و ستد می كنند؛ پس باید در آن سند حضور داشته باشند تا پول ملی خواندهشود. جغرافیای ملی، سرزمینی كه به همه ی اتباع یك مملكت تعلق دارد، این جغرافیا باید معین و تعریف شدهباشد.

به این ترتیب اندیشه ها و در مجموع اموری كه به این جغرافیا تعلق نمی گیرند و ضامن تأمین منافع جمیعت داخل این جغرافیا نمی باشند، غیر ملی خواندهمی شوند.این مقوله ی نا متعارف غیر ملی خود شامل دو بخش است: (فراملی)و (فروملی). فراملی به اندیشه ها و اموری اطلاق می شود كه به مسائلِ بیرون از جغرافیای ملی می پردازد. فرو ملی به اندیشه ها و اموری گفته می شود كه واحدهای كوچكتر از جغرافیای ملی را مبنای كار خویش قرار می دهد.  

به این ترتیب، نظریه های اول و دوم –یعنی (انترناسیونالیسم پرولتاری) و (امت مسلمه)- مقوله های (فراملی) هستند، و نظریه ی سوم – (افغان ملت)- مقوله ی (فروملی). نظریه ی اول- علی الظاهر- مجالی برای ادامه ی حیات ندارد و صرف به عنوان یك مشغله ی ذهنی و یك تئوری تاریخی باقیست. وجه اشتراك آن با دو نظریه ی (امت مسلمه) و دید گاهمعین جهانی شدن در نظریه ی (افغان ملت)(اتحاد استراتیژیك با امریكا و هند)، از نوع قیاس مع الفارق و ذهنی است: یعنی تأمین ثبات و امنیت در سایه ی همسوئی هایایدئولوژیك كشورها و طبقات اجتماعی.

نظریه ی اول:

حزب دموكراتیك سابق بر مبنای تئوری طبقاتی ماركسیسم، از لحاظ ذهنی تضاد های قومی و مذهبی را حل كردهبود. حزب مذكور با این پیش فرض كه (مشكل اصلی جوامع، مشكل زیر بنائی یعنی مشكل طبقاتی است كه با حل این مشكل می توان به مشكل تفاوت های قومی و فرهنگی – كه روبنا هستند- فایق آمد) به مسأله ی ملی نپرداخت. اما در عمل پس از پیروزی كودتای ثور، دوگانگی سیاست ناشی از اختلافات زبانی و فرهنگی، حزب را به چالش كشید.

مولف كتاب (جهانی شدن: فرهنگ، هویت) در همین رابطه می نویسد: (ماركسیست های قرن بیستم هم [چون ماركس قرن نزدهم] فرهنگ را تابعی از طبقه و روابط طبقاتی پر تنش می دانستند و به همین دلیل تردیدی نداشتند كه در جامعه و جهانی بی طبقه، دین، نژاد، ملیت و قومیت محلی را از اعراب نخواهند داشت٣.)

افقهای دید فرا ملی حزب دموكراتیك سابق را در قولی از ببرك كارمل كه در آن ضمن اعلان موضعِ حزب مذكور در قبال داعیه ی پشتونستان، مطالبات جهانی حزب را بیان می كند، به روشنی مشاهدهمی كنیم:( …

٢- اتحاد و همبستگی تمام نیروهای طرفدار آزادی و استقلال و دموكراسی در داخل افغانستان و پشتونستان و بلوچستان در یك صف جهانی با بشریت مترقی و پیش آهنگ و نهضت كارگری و نیروهای جنبش آزادی بخش ملی در آسیا، افریقا، امریكای لاتین… .٤) با آنكه حزب دموكراتیك سابق در تاریخ احزاب سیاسی افغانستان منسجم ترین حزب به شمار می رود، مع الوصف، از آن جائیكه نهادهای مستحكم تضمین كنندهی وحدت ملی و عدالت اجتماعی به وجود آوردهنتوانست، در واقع ساختار نظام سیاسی را تغییر دادهنتوانست ،زمینه ی تمركز قدرت در دست افراد تبار گرا را فراهم آورد. به همین دلیل اولین انشعاب در آن حزب در راستای اختلافات زبانی و قومی پدید آمد.  

هجوم ارتش شوروی به افغانستان در چهارچوب همین نظریه ی انترناسیونالیسم پرولتاری، قابل توجیه بود؛ رهبران حزب دموكراتیك تهاجم شوروی به افغانستان را، در حكم اجرای وظیفه ی انترناسیونالیستی قطعات محدود ارتش سرخ قلمداد می كردند. بر می گردیم به نظریه های دوم و سوم:

نظریه ی دوم:

این نظریه كه تأسیس (امت مسلمه) مناسبات تباری را حل می كند، راهكار احزابی چون اخوان المسلمین ،حزب تحریر و القاعدهاست؛ و نیز بخشی از احزاب جهادی افغانستان متأثر از افكار و برنامه های احزاب سیاسی دنیای عرب اند (این اندیشه در اواسط دهه ی سی هجری توسط عدهی تحصیل كردهدر دانشگاههای مصر و سعودی به افغانستان آوردهشد)، حلقات معینی در احزاب جهادی و طالبان به تأسی از پیش گامان نهضت اسلامی هنوز هم برنامه ی اتحاد فزیكی جهان اسلام را دنبال می كنند. محمد قطب می گوید:(چون اسلام به هر فردی كه بروی كرهی زمین زندگی می نماید نازل شدهاست، پس همه ی ساحات روح انسانی را احتوا می نماید؛ بدون اینكه نژاد، رنگ، زبان، محیط و محل تاریخی، جغرافیائی و بالاخرهمیراث فرهنگی اش مد نظر گرفته شود، اسلام به همه ضروریات زندگی جواب می گوید؛ چه ضروریات گذشته باشد و چه آینده… و چه این ضروریات از نوع روحی بودهباشد و چه از نوع مادی، سیاسی، اجتماعی یا فردی.٥)

آنچه را كه محمد قطب تصویر می كند، همان امت مسلمه است:(امت اسلامی مجتمعی است كه مؤمنین به خدا و قرآن و شریعت محمدی، بی توجه به نژاد، زبان، قومیت و مكان جغرافیائی و سایر وجوهتفرق و امتیاز، در آن گرد می آیند، قالب گیری می شوند و به منزله ی یك تن واحد در سلك اخوت و مساوات اسلامی متجلی می گردند.)

استاد ربانی وجیزهی دارد كه چشم انداز اسلام گرایان را باز می تابد:(اخوت و برادری در اسلام یك شعار نیست. بلكه یك استراتیژی است٦.) این وجیزهكه البته خود شعار است، بیان فشردهی ست از آنچه كه از محمد قطب نقل كردیم. البته در حُُسن شعار (اخوت اسلامی) هیچ تردیدی نمیتوان داشت؛ ولی در اینكه این شعار به تنهائی بتواند مانع و رادع همه ی مصائب و مشكلاتی گردد كه جوامع اسلامی، مخصوصاً جامعه ی

                                              

٣ – احمد گل محمدی، مقدمه ص٩

۴ – هفته نامه ی پرچم ،٩ سنبله ی ٧۴١٣/ ٣١ اگست ٨۶١٩ (به نقل از ما و پاكستان، ص ٢٧١ نوشته ی محمد اكرام اندیشمند)

۵ – شكست اسلام سیاسی ص ٩٧؛ اولیویه روه؛ ترجمه ی عبدالكریم خرم.

۶ – جریدهی مجاهد شمارهی ٢١، ٧/٧/۶١٣٨

افغانستان با آن روبروست، عملاً تردید وجود دارد. (اخوت اسلامی) – به تنهائی – هیچ چیزی بیشتر از(انترناسونالیسم پرولتاری) ندارد؛ اینجا مسلمانان در سایه ی عقیدهی اسلامی احساس می كنند كه برادر هماند، آنجا كارگران جهان در سایه ی تعلیمات ماركس، اینجا سخن از همسوئی با افراد و ملت هاست، چونتعدد دولت ها با مفهوم (امت مسلمه)(یك ملت یك حكومت) مغایرت دارد؛ آنجا حرف از همكاری میان دولت ها. از نظر تاریخی هر دو نظریه مراحل عملی خود را پشت سر گذاشته اند. اما در حال حاضر اخوت اسلامی فقط می تواند یك نیت خوب باشد، و یك توصیه ی اخلاقی است نه یك برنامه ی عملی. امروزهبه تعداد كشورهای اسلامی ،(انواع مسلمان) وجود دارد كه هر كدام مسائل و مشكلات خود را دارند. در حالیكه این شعار در سطح افغانستان كار ساز نبودهاست، چگونه می تواند استراتیژیئی برای تمام ملل مسلمان باشد؟

چنگیز پهلوان محقق در امور افغانستان و مجاهدین می نویسد:( حكومت مجاهدین در كابل با مسائلی درگیر شد كه تمامی سازمانهای مجاهدین در عصر جهاد از مقابله با آن می گریختند: حقوق اقوام، موقعیت مذاهب مختلف در قانون اساسی و بالاخرهحقوق زنان و جوانان در جامعه ی اسلامی. حكومت مجاهدین نتوانست به همه ی مسائل كه در برابرش قرار گرفت پاسخ قانع كنندهبدهد.)[3]

حرف مشهورِ(مرز اسلام عقیدهاست)، هم در مقیاس ملی، و هم در مقیاس بین المللی كاربرد داشته است. در نخستین سالهای تشكل نهضت اسلامی افغانستان- دهه ی چهل و اوایل دهه ی پنجاههجری شمسی- كه از نظر مراحل تكامل یك حركت سیاسی، مرحله ی كاملاً تئوریك و چه بسا عاطفی و احساسی است، هنوز مجال بحث و گفتگو روی مسایلی حساسی چون كم و كیف حضور اقوام مسلمان در ردههای قدرت، بروز نمی كرد. اعضای نهضت با اعتقاد كلی به این نكته كه نظام اسلامی ضامن تأمین عدالت اجتماعی است، ضرورت وارد شدن به جزئیات را نمی دیدند. حتا آگاهان نهضت، آیندهی جامعه را در پرتو توحید روشن و بی غبار می دیدند. چون (اسلامیزم به نوبه ی خود از یك اعتقاد اساسی دین اسلام كه عبارت از باور به توحید و لاشریك بودن خداوند است آغاز می یابد. صفت توحید كه تا این دم مربوط به خداوند بود ،توسط اسلامیست ها به جامعه نیز وسعت دادهمی شود. به عبارت دیگر به   ساحه ی جامعه نیز داخل گردانیدهشدهاست. بنا بر این نظریه، جامعه باید انعكاس توحید باشد. توحید با ازلی بودن خود باید جامعه ی اسلامی را نیز در بر گیرد؛ جامعه باید به جامعه ی توحیدی مبدل گردد و صفت جامعه ی توحید ی اینست كه چندگونگی، شكستگی ها و تفرقه های اجتماعی، نژادی، قومی و ملی را نمی پذیرد.)[4] اما به زودی این مرحله ی زندگی بهشتی پایان یافت و در نخستنین انشعاب، رگه های اختلاف فرهنگی نمایان گردید.

موضوع حقوق اقوام افغانستان نه در آثارِ مصری ها، و نه در كتب تالیف شدهدر پاكستان مجال ورود یافته بود. اصولاً اختلافات قومی و مذهبی در نهضت اسلامی افغانستان كه داعیه ی كسب زعامت سیاسی را داشت، حل ناشدهباقی بود: جنگهای تنظیمی دوران جهاد – قبل از دستیابی مجاهدین به قدرت سیاسی، و جدا باقی ماندن كتله ی سیاسی احزاب شیعی مذهب دال بر این مدعاست. در مسند اقتدار سیاسی جنگهای دوران حاكمیت مجاهدین، سپس ظهور و عروج طالبان به عنوان فرقه ی شدیداً دینی كه همزمان گرایشهای افراطی قومی و مذهبی داشتند، می رساند كه در داخل حوزهی (امت مسلمه)، مسأله ی حقوق اقوام (دست كم در نهضت اسلامی افغانستان)، مانند اصل (حكومت اسلامی) تعریف ناشدهو لاینحل بودهاست. به نظر اینجانب (حكومت اسلامی) معلول نظام سیاسی است كه شارع آنرا تابع زمان دانسته و از امور در خور مشورهخواندهاست. در این امر، بر مبنای نص و سنت، توسل به قیاس یعنی عقل و تأسی به اجماع ضروری است. به عقیدهی جمهور مسلمین پیامبر(ص) كسی را جانشین خویش تعیین نكرد. ابابكر (رض) عمر (رض) را جانشین خود ساخت. عمر شورای شش نفری را موظف به تعیین خلیفه نمود. پس از شهادت عثمان (رض)، جمعی از مردم علی(رض) را به خلافت برداشتند. حسن با معاویه مصالحه كرد. معاویه در حیات خویش برای فرزندش یزید از مردم بیعت گرفت.

این تنوع شیوهی گزینش رهبری می رساند كه مكتب اسلام روش خاصی برای تعیین زعامت سیاسی كشور پیش بینی نكردهاست. آنچه از نظر اسلام بعد از ایمان به خدا اهمیت دارد تأمین عدالت است(اعدلوا هو اقرب اللتقوی). اسلام اساسی ترین رابطه میان زمامدار و مردم را عدالت می داند. اخوت اسلامی در سایه ی عدالت است كه می تواند تبارز كند و اسباب برپائی عدالت اشتراك مردم در گزینش اولیای امور است. در نص، صریح تر از این دستور العملی وجود ندارد و نباید انتظار داشت كه شرایط تاریخی و تركیب اجتماعی كشوری – فی المثل افغانستان – در منابع اولیه بازتاب یافته باشد. زمینه های اشتراك مردم و از آن طریق بر پائی عدالت اجتماعی را، باید مطابق روح اسلام، خود جستجو كنیم و ساختار نظام سیاسی به عنوان ضامنعدالت اجتماعی را، در یك همه پرسی مطابق مفاد دستور – و شاورهم فی الامر- خود باید بسازیم.

به قول اولیوروه:( به نظر اهل تسنن نه رشته ی نسبی و نه شكل مختص دولت هیچكدام از شروط لازمیكسب مشروعیت پنداشته نمی شوند[5][6].)

در مقیاس بین المللی نیز نظریه ی (امت مسلمه) تا كنون رسمیت حقوقی پیدا نكردهاست؛ شهروند یككشور اسلامی، هیچگاهی حقوق شهروندی كشور اسلامی دیگر را پیدا نمی كند. این موضوع نیز یك ایدآل تاریخی است؛ مخصوصاً پس از ورود استعمار به كشورهای اسلامی، و به وجود آمدن نظریه ی (دولت – ملت) و رشد ناسیونالیسم، و به وجود آمدن شرایط خاص شهروندی و ایجاد موانع در راهمسافرت اتباع ،بازگشت به آن دورههای اولیه امر دشوار به نظر می رسد. از نتایج این نظریه ی ایدآلی، كشاندن پای هزازان تروریست عرب و عجم به كشور ماست كه نه تنها در برهم زدن ثبات نقش اساسی داشتند، بلكه سبب بی خانمانی و مهاجرت صدها هزار هموطن ما نیز شدند. منطقی خواهد بود اگر گفته شود، اسلام به عنوان زمینه ی اصلی برای همگرایی های منطقوی میان كشورهای اسلامی كه از تجانسهای قومی و فرهنگی بیشتر برخوردارند، می تواند نقش ایفا كند. در حالیكه- در حال حاضر- نقش سیاسی و اقتصادی قدرتهای غربی، بعنوان مانع همگرائی، در واگرائی كشورهای اسلامی برجسته تر است. كشورهای اسلامی چندان در بحرانهای چند بعدی داخلی و خارجی غرق اند كه پی ریزی بنای ثبات افغانستان بر شالودهی تفكر اخوت اسلامی، خواب و خیالی بیش نمی نماید. مطابق ایجابات زمان، همسوئی با جهان اسلام در چهار چوب سازمانهای منطقوی و (سازمان كنفرانس اسلامی) ممكن است.  

با آنكه اسلامیستها مفهوم (عصبیه) را كه ابن خلدون در نظریه ی سیاسی تشكیل دولتها عنوان كرده(و از نظر علوم اجتماعی امروز با ارزش است) تردید می كنند و امت اسلامی را غیر قابل تجزیه می خوانند، اما در عمل نظریه ی امت مسلمه ی آنان، چه از نظر تاریخی، و چه در عصر حاضر زیر سوال رفته است.

ظهور شعوبیه پس از دورهی كوتاهصدر اسلام، دلیلی است بر این ادعا كه در چهار چوب امت مسلمه ،مسائل اقوام تازهوارد به جرگه ی اسلام، هنوز حل نشدهاست. عصبیت عربی دورهی بنی امیه، جامعه ی اسلامی را به دو قطب (مولا) و (موالی) تقسیم كرد و خط درشت عدم امتزاج حقوقی میان آنان ترسیم نمود. در عصر حاضر نیز نظریه ی امت مسلمه ابتدا توسط ناسیونالیستها ی عرب خدشه برداشت: اینان مفهوم (امت) را از محتوای دینی خالی ساختند و با رد نمودن (امت مسلمه) (یك ملت یك دولت) در صدد بوجود آوردن یك (ملت واحد عربی) بر آمدند١٠؛ آرزوئی كه بر آوردهشدنش بسیار بعید به نظر می رسد.

به این ترتیب، البته و صد البته می توان از یك حركت و (جنبش اسلامی) نام برد نه از یك انترناسیونالیسم اسلامی. ضعف نظریه ی (امت مسلمه )، نسل جدید مبارزین را كه از نقطه نظر سیاسی كمتر آگاهند و بیشتر در فكر تطبیق شریعت و سایر مراسم مذهبی بودند – تا انقلاب اسلامی – به وجود آورد به این دسته اصطلاحاً نیو فوندمینتلیست می گویند كه عبارت است از ترجیح تطبیق شریعت بر مسأله ی چگونگی سیستم سیاسی كه البته می شود آنرا به (مربوط ندانستن قدرت سیاسی به دین یا اصطلاحاً جدایی دین از سیاست) تلقی كرد.

با اینحال، نظریه ی آوردن ثبات از طریق تمسك به اخوت اسلامی، تفكر و طرح بالقوهی بسیاری از مجاهدین و احزاب اسلامگرا است. آنان از این تبلیغات كه فرقه گرائی ها، گروهپرستی و خویش خوریها قبیح اند و خلاف احكام اسلام، بهرهمی برند و اسلام را – چنانكه هست – متحد كنندهو مخالف هر نوع تفرقه معرفی می كنند؛ ولی در عین حالی كه خود از بند تعلقات فرقه ای در جامعه ی خویش بیرون آمدهنمی توانند، در تلاش برای ساختن یك دولت متحد جهانی اند؛ سخنان آیت اﷲ محسنی در شب قدر (بیست و هفتم رمضان مبارك)، این را نوید می داد كه حكومت جهانی اسلامی واحد تشكیل می گردد، و در فرانسه ی سی سال بعد مسلمانان اكثریت و صاحب اقتدار خواهند بود[7]، از همین دست است. در حالیكه مجاهدین قویترین نیروی فعال و نا متحد جامعه ی افغانستان را تشكیل می دهند، به تأمل در این خصوص فراخواندهمی شوند:

از نظر فكری، مجاهد امروز باید از اندیشه های دینی و سیاسی داخلی تغذیه گردد؛ وابستگی فكری به بیرون از مرزهای افغانستان، تشبُُه به مُدل ها و نمونه های فكری و سیاسیئی كه در شرایط متغیر با شرایط افغانستان ساخته شدهاند، و تفسیر دور از واقع و ذهنی از آیه ی مباركه ی (انما المؤمنین اخوه) – به معنای نادیدهانگاشتن شرایط متفاوت فرهنگی و سیاسی كشورها بوده- نسلی را بی اعتنا به منافع ملی بار آوردهاست.

سیاست مدار – ولو كه عالم شناخته شدهی دینی باشد – حق صدور فتوای دینی را ندارد؛ زیرا ممكن نیست او از تعلقات گروهی و سیاسی خود فارغ به صدور فتوا بپردازد. نمونه های این خبط را ما درگذشته بارها دیدهایم: وقتی علیه گروهی فتوای جهاد صادر می شود، زمانی همان گروهرا در كنار میگیرند؛ وقتی یكی از رهبران سیاسی مذاكرهبا شاهمتوفا را حرام می شمارد، اما زمان دیگر كه شاهبا حمایهی غرب به افغانستان بر می گردد، همان رهبر با ترتیب یك ضیافت شاهانه از او پذیرائی می نماید. وی همآن (مخالفت) خود را و هم این (ضیافت) خود را (به خیر اسلام) می خواند!

شناخت دقیق از شرایط كارزار، حكم می كند كه به تعویض وسایل مبارزهبیندیشیم. با توجه به افغانستان شمول بودن كیان مجاهد، یكبار دیگر این امیدواری حاصل می شود كه حضور بالفعل این كتله ی عظیم در یك حركت منظم سیاسی، میتواند موانع و مرزهای دشوار مذهبی و قومی را بشكند و برای ایجاد یك ساختار خداپسند و عدالت گستر همت می گمارد.

۴- مجاهد نه شرعاً و نه علماً مكلف به تجدید نظر در اهداف اولیه ی جهاد است كه همانا برپائی عدالت اجتماعی و استقلال افغانستان بود. مصادیق این دو چشم انداز، كماكان نا اجرا به قوت خود باقی است. در آنچه كه باید تجدید نظر شود عبارت از وسایل رسیدن به اهداف، و ایجاد تغییر در ساختارها و نهادهائی است كه فرسودهو غیر كار آمد اند. این نهادها فقط در خدمت حفظ منافع تعدادی اندك باقی ماندهاست.

۵- مجاهد نباید تعریفی از خود ارائه دهد كه كلیت و شمولیت عام خود را محدود به طیف یا قشری نماید كه وقت خود را در تكفیر دیگران تلف می كند. با توجه به این نكته كه تعداد كافر اجتهادی در افغانستان بسیار اندك است، پس مرز عقیدتی میان مجاهد و غیر مجاهد به خطوطی می رسد كه هیچگاهرنگ نمی بازد: غیر مجاهد كسانی بودند و هستند كه از دیدن اوضاع نابسامان دیروز و امروز –حتا – در ضمیر خود نیز نارضایتی نشان نمی دادند و نمی دهند.

۶- مجاهد امروز باید شجاعت اعتراف به اشتباهو گناهرا داشته باشد: اگر چنین نكند، به خاطر دستان ملوث عدهی اندك، بزرگترین كتله ی سیاسی- اجتماعی و دلسوزترین و ملی ترین فرزندان افغانستان را از شركت در امور حیاتی كشور محروم می سازد.

نظریه ی سوم:

و اما نظریه ی سوم علیرغم تضاد آشكارش با آموزههای اسلامی، و با وجود مخالفت پیدایش با مبانی حقوق بشر و دموكراسی، دستور العمل حاكمیت موجود افغانستان گردیدهاست. به همین دلیل به این مهم بیش از موارد دیگر باید پرداخت.

میتوان دو دلیل اساسی برای این كسب موفقیت و احراز قدرت نشان داد: نخست حمایه ی بی چون و چرای نیروهای بین المللی؛ این حمایه در راستای طرح شرق میانه ی بزرگ میباشد كه هدف آن تجزیه ی كشورهای اسلامی به واحدهای كوچك قومی است. تشكیل كشورهای كوچك در خط قومی، با زمینه های درگیری های دائمی میان آنان، از اهداف استراتیژیك غرب است. لا اقل در حضور زلمی خلیلزاد نمایندهی سابق رئیس جمهور امریكا در افغانستان، مسأله ی تجزیه ی پاكستان مطرح بود. محمد اكرام اندیشمند می نویسد:(از اینرو رئیس جمهور كرزی و برخی از عناصر و حلقه هائی در داخل حاكمیت، حمایت از ناسیونالیسم پشتون را در دو سوی خط دیورند یگانه راهبیرون رفت از این بحران [سوء اعتماد اسلامگرایان پشتون نسبت به كرزی] ارزیابی كردند. زلمی خلیلزاد سفیر و نمایندهی افغان تبار امریكایی یكی از چهرههای مقتدر این اندیشه بود. سفیر ایالات متحدهی امریكا در داخل قصر ریاست جمهوری بارها با تیمی از ناسیونالیستهای سكولر و حتی مذهبی كه در زیر سایه ی ٢۵B حلقه ی محوری حاكمیت را تشكیل دادهبودند موضوع تقویت ناسیونالیسم پشتون را در افغانستان و پاكستان مورد بحث قرار دادند. حتی گاهی از طرح پشتونستان بزرگ و از بین بردن خط دیورند سخن به میان می آمد.[8]) علاوهبر این، خلیلزاد طی صحبتی در تلویزیون محلی طلوع، در تفسیر شرق میانه ی بزرگ، خبر از ایجاد تغییرات از پاكستان تا المغرب داد.

دلیل دوم، شكست نظریه های (انتر ناسیو نالیسم پرولتاری) و (امت مسلمه) یكی پی دیگر، بعنوان مدعی تأمین ثبات در كشور افغانستان است. در واقع هر دو نظریه در عرصه ی عمل، توسط جناحهای متمایل به تبارگرائی به چالش و انشعاب كشانیدهشد و از درون آن دو جریان ،(افغان ملت) سربازگیری كرد. قابل یادآوری است كه پس از اتكای مجریان این نظریه بر مسند قدرت سیاسی و دست یابی به منابع هنگفت مالی- چنانكه اشارهكردیم- علاوهبر اسلامگرایان و جناحهای معینی از حزب دموكراتیك سابق، بسا از گروههای قومی غیر پشتون چون جماعتهای تاجیكها، تركمنها، هزارهها و گروههای كوچك دیگر نیز چون حلقه های مؤید در اطراف تیم اصلی تبارگرا قرار گرفته اند.  

با اینحال، آسیبهای نظریه های اول و دوم بیشتر جنبه ی خارجی داشت؛ نظریه ی تبارگرائی (افغان ملت)، علاوهبر حمایه از حضور نیروهای بین المللی و پیامدهای منفی آن، عملاً كشور را به (تجزیه ی ذهنی) سوق دادهاست.

نظریه ی (برتری تباری) بطور مدوّن- ولی فشرده- اولین بار طی مقاله ی زیر عنوان (زوال پشتونها در افغانستان) به زبان انگلیسی و در امریكا (در سال ۵١٩٩میلادی) منتشر گردید. این مقاله توسط آقای انوارالحق احدی، در زمان تسلط طالبان بر نیمه ی جنوبی افغانستان نگاشته شدهبود؛ و آن زمانی بود كه سیطرهی محتوم طالبان بر افغانستان، بر هیچ صاحب نظری پنهان نمی نمود. ازینرو آقای احدی بی محابا و بدون پنهانكاری و خودسانسوری، مقاله ی خود را نگاشته و گوئی دلواپسی برگشت به افغانستان را نیز نداشته، چون مقاله آشكارا به تحریكات قومی دست یازیدهو خطوط جدائی دائمی اقوام از همدیگر را بطور درشت ترسیم كردهاست. گوئی نویسندهبا توجه به جوّ ستیزهجویانه ی همان زمان، عمداً خواسته مخاطب خود را از میان اقشار نا آگاهجامعه، مخصوصاً فرماندهان جنگجوی طالبان برگزیند تا در همان گرماگرم ستیزهجوئی قومی، نظریه ی تبار محوری او كار ساز افتد. مخاطب دیگر این مقاله كه به زبان انگلیسی نوشته شدهاست، طبعاً انگلیسی زبانان و انگلیسی دانان بودهكه اثرات این بخش مقاله، به مراتب موثرتر بودهاست؛ چه به قول مترجم فارسی مقاله (داكتر زیوری) (محققان غربی نیز وقتی می خواستند در مورد افغانستان تحقیق نمایند در اولین مراحل تحقیق كه مطالعه ی منابعReview of Literature باشد از همین مقالات و كتب نوشته شدهتوسط نخبگان عمدتاً تك تبار بهرهمی برند و تحقیق شان احتمالاٌ از همان ابتدا با ذهنیتی خاص سر و شكل می گرفته است. نمونه ی واضح این رویكرد جهت دار را در ذهنیت سیاست سازان غربی می توان دید.١٣)  

غرب با این تصویر به افغانستان نگاهمی كند:(سقوط رژیم نجیب اﷲ در كابل در اپریل ١٩٩٢ نه تنها دوران كمونیستی را در افغانستان به پایان برد، بلكه همچنین پیش درآمدی بود بر خاتمه ی سلطه ی پشتون در صحنه ی سیاسی افغانستان. در واقع برای بسیاری مفسرین و همچنین سیاستمداران، این تغییر روابط تباری از اهمیت بیشتری نسبت به شكست كمونیزم برخوردار است.١٤)  

(جان آرنو) نمایندهی سابق سازمان ملل در افغانستان، باری به جمعی در كابل گفت:(تصویری كه خلیلزاد، ابراهیمی و رئیس جمهور كرزی برای ما ترسیم كردهبودند این بود كه در افغانستان اكثریت مطلق را پشتون ها تشكیل می دهند. از چند قرن بدینسو این كشور با رهبری و زعامت پشتون به طور سالم ادارهمی شد. كودتای كمونیستی باعث تضعیف دولت مركزی شد و زمینه را برای اقلیت ها مساعد ساخت تا مسلح شوند و با اعمال زور وارد ردههای بالائی دولت گردند.

حال راهحل اینست كه با برنامه ی DDR آنان (اقلیت ها )خلع سلاح شوند، و با برنامه ی PRR آنان از ادارات ملكی دور ساخته شوند. اما پس از سه سال كار در افغانستان دریافتم كه این تصویر كاملاً نادرست بودهاست).۵١

بر هم خوردن نظام عشیرهئی در دوران جهاد حسرتی است كه تبارگرایان خواهان برگشت به آن هستند.

اینكه “این تغییر روابط تباری از اهمیت بیشتری نسبت به شكست كمونیزم برخوردار است” حكایت از همین حسرت دارد. نگاهامثال آنان به عقب است نه به جلو، و الا آیا بهتر نبود به غرب به جای ترسیم یك نظام قرون وسطائی، یك نظام امروزین و مبتنی به اصل شهروندی را ترسیم می كرد؟ چرا به این تغییر با چنان حسرت و دلهرهنگاهمی كنند؟ از قلم چنگیز پهلوان می خوانیم:

(كودتا و جهاد علیه كودتا، نیروهای خفته ی قومی، دینی و زبانی را نیز بیدار ساخت و آنها را به شركت در نبرد سراسری علیه حكومت خلقی بر انگیخت. تاریخ افغانستان كه هموارهحكایت از تسلط پشتون ها می كرد و خصلت یك قوم را تعمیم می داد و آنرا به صورت خصلت عام و به اعتبار “افغانی” جلوهگر می ساخت، در عمل مورد تردید قرار گرفت. پشتونیزم هموارهكوشیدهبود خصلت های سلحشوری، جنگجوئی و خلاصه همه ی فضیلت های زندگی عشیرهئی را منحصر كند به قوم پشتون. بنا بر تفكر رایج در پشتونیزم اقوام دیگر فاقد توانائی های لازم برای ادارهحكومت هستند و چنانچه جسارت چنین كاری را بیابند می توان آنان را با بكار بستن قدرت سركوب كرد. پشتونیزم در قرن اخیر نه تنها قدرت عریان را به رخ می كشید و با خشونت به رویاروئی دیگر اندیشان می رفت، بلكه در عین حال شروع كرد به تاریخ سازی و نفی فرهنگ و تمدن مشتركی كه از قرن ها پیش در این منطقه وجود داشته است. ایدئولوژی چپ پوشش مناسبی بود برای پشتونیزم تا به تنهائی بتواند عرض اندام كند و ملی گرائی كاذب و افراطی خود را موجه جلوهدهد و در همان حال هر تفكر و اندیشه ای را كه جلوهای انتقادی داشته باشد به اتهام ملی گرائی [قوم گرائی ]مرعوب سازد.

                                              

١٣- داكتر زیوری، مقدمه ی مقاله ی زوال پشتونها در افغانستان به زبان فارسی، صفحه ی انترنتی “پیمان ملی”

۴١- همان منبع

جهاد در اساس زمینه ی بود برای ابهام زدائی. در طول جهاد معلوم گشت كه رزمندگان دلیر و جسورمنحصر به پشتون ها نمی شدهاست. از این گذشته آشكار شد كه پشتون ها در افغانستان نسبت به دیگرگروههای قومی در اقلیت هستند در حالیكه خود را اكثریت جلوهگر می ساخته اند[9][10][11].)

دو نكته را باید به گفته ی پهلوان اضافه كرد: نخست اینكه تبار محوری یا به قول پهلوان پشتونیزم در دورهی بعد از پیروزی مجاهدین از ایدئولوژی اسلامی همان استفادهی ابزاری را نمود كه از ایدئولوژی چپ؛ غیر پشتونها را به اتهام نا مسلمان بودن آماج حملات قرار داد و مراجعی در بیرون از افغانستان (ملا فضل الرحمن و ملا سمیع الحق – رهبران جمعیت العلمای پاكستان) حتی فتوای جهاد علیه تمام رهبران جبهه ی متحد سابق را صادر كردند. در دورهی جدید (دولت كرزی) تبارمحوران ایدئولوژی لیبرالیسم و دموكراسی را به مثابه ی حربه ئی در جهت كوبیدن دیگران در دست گرفته و بیش از همه به جهاد می تازد چون آنرا مخالف تصویر سازی و تاریخ سازی خود می بیند.

نكته ی دوم اینست كه در حال حاضر در مرزهای شرقی و جنوبی افغانستان رویاروئی میان دو جناح تبارمحور یعنی طالبان كه از حمایه ی پاكستان برخوردارند از یك طرف، و حكومت افغانستان كه از حمایه ی قوای ائتلاف بهرهمی گیرد از طرف دیگر (آنها با شعار اسلام و اینها با شعار دموكراسی) جریان دارد.

در واقع حكومت موجود (همان طوریكه ادعا می شود) حمایه ی اكثریت پشتونها را (نیز) از دست دادهاست؛ با این حال، لحظه ئی از دنبال كردن سیاست تبار محورانه باز نمی ایستد، چون مطمئن است كه هنوز این سیاست با منافع ایالات متحدهو موتلفینش در همسوئی و سازگاری قرار دارد.

كاركرد غرب در افغانستان بعد از سپتامبر ٢٠٠١ را مطابق همین تصویر از زبان مترجم مقاله می خوانیم: (صرفًاً بعنوان یك نمونه ی كوچك در میان دهها نمونه می توان به مقالات آقای فردریك استار اشارهكرد. نه سال بعد از نگارش این مقاله [زوال پشتونها …] وقتی فردریك استار- استراتیژیست امریكائی – در كتابی با نظارت فرانسیس فوكویاما دقیقاً بر همان پیش فرض ها استدلال می كند [این پیش فرضها را بعدًًا بررسی می كنیم] و تلاشهای ملت سازی امریكا در افغانستان را بعنوان جزئی از استراتژی مبارزهعلیه تروریزم بر مبنای سلطه ی یك قوم می سنجد و تحسین می كند، بر اهمیت چارچوب های فكری مندرج در مقالاتی نظیر این مقاله بیشتر می توان پی برد.)  

در اوج اقتدار طالبان و سلطه ی آنان در پایتخت و بخش اعظم كشور، مقاله ی احدی با شرح و اضافاتی در كتابی زیر نام (دوهمه سقاوی) بازنویسی شد. بدلیل حمایه ی بی دریغ پاكستان از طالبان، نویسندگان مقاله و آن كتاب، امیال خود مبنی بر ادغام بخشهای پشتون نشین پاكستان به افغانستان را مسكوت گذاشتند. اما پس از دست یابی آن تیم بر قدرت سیاسی افغانستان، آنرا عنوان كردند كه باعث عكس العمل پاكستان در پوشش طالبان گردید. رحیم وردك وزیر دفاع افغانستان در اكتوبر سال ۶٢٠٠ م. نظر رسمی حكومت افغانستان را چنین بیان كرد:(افغانستان مرز كنونی را با پاكستان به رسمیت نمی شناسد. این پیش آمدن و عقب رفتن ٣٠ و ٠۴ كیلومتر نیرو های پاكستانی در مرز اهمیتی ندارد. مرز افغانستان بسیار آنطرف هاست. و بسیار دور از این چند كیلومتر.١٦) عبدالجبار ثابت دادستان كل كشور در مصاحبه ی در لندن به طور آشكار به رسمیت شناختن خط دیورند را خیانت ملی خواند.[12]

نشریه ی (آسیا تایمز) در ٢٩ اكتبر ۶٢٠٠ نوشت:(برخی مقامات افغانی صحبت از نقشه ی جدیدی می كنند كه در آن شهرهای مهم پاكستان مثل پشاور و كویته جزو افغانستان محسوب می شوند. مقامات پاكستانی هم اخیراً از ملاقات های بین حامد كرزی و خان عبدالولی خان رهبر پشتون ها مطلع شدهاند كه باعث نگرانی آنها شدهاست. ملاقات اخیر حامد كرزی و ولی خان كه بر خلاف روند مذاكرات برنامه ریزی شدهی رسمی در ایالت سرحد بلوچستان انجام شدهبحث داغ پشتونستان را داغتر از همیشه كرد. موضوعی كه به وضوح مورد حمایت امریكا هم است.[13])  

بنا بر این، نظریه ی (افغان ملت) دو مؤلفه دارد: برتری حقوقی پشتون ها بر سایر اقوام ساكن در افغانستان، و الحاق اراضی ماورای خط دیورند تا اتك به خاك افغانستان.[14]

نظریه ی برتری تباری (افغان ملت) بر سه فرضیه ی غلط بنا یافته است:

فرضیه ی اول:(دولت افغان توسط پشتونها تشكیل شد و افغانستان تنها دولت پشتونی در جهان است و اقلیت ها باید هویت پشتونی دولت افغان را بپذیرند.)

نویسندهاین تصور را به خوانندهی مقاله القا می كند كه سرزمینی كه احمد شاهابدالی در آن موفق به تاسیس كشور مستقلی گردید، قبلاً خالی از سكنه بودهاست و افغانان آنرا از نو كشف كردهاند. در ذهن نویسنده، مُُدل ایالات متحدهی امریكا، استرالیا و یا زیلاند نو تصویر شدهكه قبل از ورود سفید پوستان اروپائی به آن سرزمین ها، یا عمدتاً خالی از سكنه بودهو یا اقوام وحشی سرخ پوست، بدون مدنیت و دولت در آنجا می زیستند و این اروپائی های مهاجر یا دقیقتر بگوییم اروپایی های مهاجم بودند كه آن سرزمین را كشف نمودند و در آنجا به تأسیس دولت و ایجاد مدنیت پرداختند.

با آنكه در باطل بودن این فرضیه هیچ ابهامی وجود ندارد، اما نكاتی از باب ایضاح بیشتر آوردهمی شود:  

نكته ی اول اینكه دولت احمد شاهابدالی در قلمرو وسیعی استقرار یافت (از دهلی تا مشهد) كه اندكی پیشتر از احمد شاه، توسط ولینعمت او یعنی نادر افشار فتح گردیدهبود. از نظر تركیب قومی، این قلمرو نا متجانس بود (چنانچه همین اكنون نیز هست) و از این حقیقت كه احمد شاهپشتون فاتحِ دوِمِ آن و تشكیل دهندهی دولت مستقل در آن بود، به هیچ وجه نباید نتیجه گرفت كه اقدام احمد شاهبه معنای تسجیل حاكمیت قومی پشتون بر این سرزمین می باشد. كما اینكه فتوحات نادر را نمیتوان تثبیت حاكمیت تركمن تلقی كرد و قس علیهذا.

از نظر تاریخی شایسته است جهانگشائی و فتوحات احمد شاهرا به ادامه ی فتوحات و جهانگشائی های سلسله های پیش از او- از صفاریان تا افشاریه- و آخرین آنها بدانیم. قلمرو ایالات شرقی خلافت اسلامی ،عرصه ی جولان جهانگشایانی چون یعقوب لیث صفاری، اسمعیل سامانی و اخلافش، الپتگین (به قول لورل كورنا بنیاد گذار اولین حكومت اسلامی در منطقه) و محمود، شهاب الدین و مملوكیه، طغرل و بازماندگانش ،سلطان علاءالدین خوارزمشاهو فرزندش، چنگیز و دودمان مغول، تیمور و تیموریان و بالاخرهنادر و احمد شاهبودهاست. طوریكه می دانیم هر یك از این جهانگشایان، گوشه ای از قلمرو مذكور را مركز قرار دادهبه نواحی دیگر تاخته است؛ علاوهبر این هر یك از این سلسله ها، به قومی و لابد به زبانی تعلق داشته است كه عمدتاً تاجیكها و تركها بودند و فقط آخرین آنان افغان بودهاست. در حالیكه این قلمرو همچنان بجای خود ثابت و باقی بوده، چه دلیلی می تواند وجود داشته باشد كه آغاز تاریخ این قلمرو را از ظهور صفاری ،یا سامانی یا غوری یا غزنوی نگیریم؟ چه دلیلی وجود دارد كه تاجیكها ادعا نكنند كه بنیان گذار حكومت ملی در خراسان شرقی طاهر فوشنجی است، پس هویت دولت افغانستان فعلی – كه در محدودهی خراسان شرقی شكل گرفته – باید تاجیكی باشد؟ چرا تركها ادعا نكنند كه غزنویان موسس حقیقی حاكمیت در این قلمرو اند ،پس هویت دولت و كشور باید تركی باشد؟ همین طور چرا ایماقها و هزارهها ادعا نكنند كه روزگاری این قلمرو تا دهلی توسط همتباران آنها ادارهمی شد و اسلام توسط آنان بر هندوستان ترویج شد، پس هویت كشور باید ایماقی – هزارگی باشد؟

حقیقت اینست كه حوادث مذكور در مقاطعی از تاریخ بوقوع پیوسته كه زمینه ی جغرافیائی و بستر زمان اجازهی بروز آنها را می داد؛ هنوز مرزهای جغرافیای سیاسی مشخص نبود، هنوز دولت به مفهوم امروزی آن یعنی (دولت – ملت) تشكل نیافته بود، هنوز تب ناسیونالیسم حاد نشدهبود و در یك كلام مقوله ی (الملك لمن غلبه) حكمرانی می كرد.  

اینكه احمد شاه، بیش از سایر اقوام به افغانها توجه داشت، یك امر طبیعی است؛ دیگرانِ قبل از او نیز به اقوام خود بیشتر اعتماد داشتند، و نباید اینرا دلیل تبارگرائی احمد شاهبدانیم. تبارگرائی با شروع سلسله ی باركزائی و موازی با ورود استعمار در منطقه رشد میكند و در عهد نادرخان به اوجش می رسد.  

نكته ی دوم اینكه هیچ سندی وجود ندارد كه احمد شاهنام این قلمرو را افغانستان گذاشته باشد؛ به شهادت تاریخ، طایفه ی افغانها در اطراف كوههای سلیمان می زیستند، در دورهی اسلامی ظاهراً حدود العالم من المشرق الی المغرب نخستین كتابی است كه از قومی بنام افغان نام می برد و محل زندگی آنان را در ضمن برشمردن شهرهای هندوستان در شهر (سول) معین می سازد٢٠. بعد از حدودالعالم تاریخ یمینی و ترجمه ی آن ضمن محاربات محمود از افغانان و محل سكونت آنان در اطراف كوههای سلیمان در هند نام می برد.

بیرونی در كتاب (تحقیق ماللهند) نوشته است:(قبایل افغان در كوههای غرب هندوستان به سر می بردند و تا به حدود رودخانه ی سند می رسند.٢١)  

                                                                                                                                        

سیاسی به دو كشور جداگانه تعلق دارند. سوم گسترش طلبی فاشیستی و انگارهی فضای حیاتی كه از موضوع بحث ما بیرون است.

مولف مجهول، ترجمه ی میر حسین شاه، چاپ ١٣٧٢ ( با تعلیقات مریم میر احمدی و غلامرضا ورهرام) ص ٢١١

تحقیق ماللهند، ترجمه ی زاخاو ،١٩١٠ ص ص ٢١، ١٠٩ و ٢٠٨

كوههای سلیمان در محل سول به دو شاخه ی شرقی و غربی تقسیم می شود. سول شاخه ی غربی آن استكه در زمان حاضر قبیله ی وزیر در آنجا سكونت دارند.  

در مورد منشاء قبایل افغان پروفیسور (مورگنسترن) می گوید كه (پكتوكی) (اولین بار توسط هرودت شناخته شد ) یكی از یازدهقبیله ی آریائی بود كه از جنوب دشتهای آسیای میانه حركت كرده، سلسله ی هندوكش را عبور و در دامنه های كوههای سلیمان جاگزین شدند.

با گذشت زمان به اثر زاد و ولد- اندك اندك- به اطراف پراگندهشدند. سیفی هروی صاحب تاریخنامه ی هرات (قرن هشتم هجری) ، سرزمین میان سرحد قندهار فعلی تا رود سند را افغانستان می خواند٢٢. مناطق شمال كوهسلیمان شامل نواحی اطراف پشاور در این نامگذاری شامل نیست، زیرا افغانها در اواسط قرن پانزدهم به این مناطق دست یافته اند. نظر به تعریفی كه حدودالعالم از خراسان شرقی دارد، پشاور و توابع آن در این حدود شامل است:(ناحیتی ست كه شرق وی هندوستان است. و جنوب وی بیابان سند است و بیابان كرمان و شمالی وی حدود غرجستان و گوزگانان و تخارستان٢٣.) نام گذاری افغانستان در تاریخنامه ی هرات رسمی نبوده، چون در كتب تاریخ و جغرافیای عصر مغولهای هند، كه به تفصیل قلمرو امپراطوری گوركانی را بیان كردهاند (از جمله در آئین اكبری) چنین نامگذاری دیدهنمی شود؛ محمد قاسم فرشته در كتاب خود بنام تاریخ فرشته نام افغانستان را از زبان مردم كابل و خلج، به جای كوهستان، كه همانا محل زیست افغانان در كوههای سلیمان باشد، به كار گرفته است.٢٤  

در نظام اداری امپراطوری گوركانی، قلمرو زیر سلطه ی آنان در غرب رود سند، شامل دو ایالت (صوبه) كابل و قندهار می شد. كابل در بر گیرندهی تمام اراضی آبریز دریای كابل (شامل ولایات كنونی پنجشیر ،كاپیسا، پروان، كابل خاص، میدان وردك، لوگر، لغمان، نورستان، كنر، ننگرهار، پیشاور، چترال و سوات) و مناطق شمال شرق كوههای سلیمان می شد. بامیان و غزنی نیز از مضافات صوبه ی كابل به شمار می رفت.

قندهار شامل آبریز دریای هلمند (در بر گیرندهی ولایات هلمند، قندهار، دایكندی، ارزگان و زابل) و مناطق جنوب غرب كوههای سلیمان تا سواحل بحر هند می گردید. غزنی یا غزنین در منابع این دوره، نوار وسط قندهار و كابل تا مصب دریای توچی به رود سند كه به دامان مسما است گفته می شود.  

بنا بر این وقتی در منابع تاریخی گفته می شود كه طوایف افغان در قندهار، كابل یا غزنی زندگی می كردند باید توجه داشت كه مقصد آن نواحی دور دست این ولایات است كه اكنون در خاك پاكستان موقعیت دارد.

فقط در اوایل قرن نزدهم است (١٨٠١) كه برای اولین بار در یك مقاوله میان ایران قاجاری و هند بریتانوی نام افغانستان – با توسع معنا- به سرزمینی وسیع تر از آنچه سیفی گفته بود، و كوچكتر از فتوحات احمد شاهابدالی ، اطلاق گردید. اما در مقاوله ی سه جانبه میان هند بریتانوی، شاهشجاع و رنجیت سنگهـ ، حدود شرقی این نامگذاری به آنجاهایی كشیدهشد كه بعد از مرگ رنجیت سنگهـ ، انگلیس آنرا مرز میان قبایل آزاد و مناطق اداری می دانست. در معاهدهی میان انگلیس و یعقوب خان، این مرز غربی تر شد؛ و معاهدهی دیورند، در موقعیت فعلی میان پاكستان و افغانستان، آنرا تثبیت و معاهدههای راولپندی و كابل (١٩١٩ و ١٩٢١ میان شاهامان اﷲ و انگلیس) آنرا نهایی ساخت. در حقیقت استقلال افغانستان، پایان آن پروسه ی طولانی است كه به (بازی بزرگ) مسما گردیدهو نتیجه ی آن تشكیل كشور مستقل افغانستان – منطقه ی حایل (Buffer State- ١٨٧٣) میان دو قدرت بزرگ روس و انگلیس- است٢٥. بنا بر این، این منطقه را نه احمد شاهابدالی افغانستان نام نهاده، و نه همه پرسی یا رفراندمی در این خصوص به عمل آمدهبود.

آیا این حقایق با آن ادعا در تضاد نیست؟ آیا نمیتوان ادعا كرد كه بدنه ی اصلی افغانستان تاریخی در خارج از كشوری كه امروز بنام افغانستان خواندهمی شود، موقعیت دارد؟ این نكته را سه حقیقت تاریخی ثابت می كند:

یك- خاستگاهقوم افغان یعنی اطراف كوههای سلیمان، در قلمرو پاكستان امروزی موقعیت دارد٢٦؛٢٧  

                                              

ص ص ۶١٩، ۶٢١، ٠۵٢، ١٩۶، (به نقل از افغانستان درپنج قرن اخیر ج ١ ص ص ۴٢- ۵٢)

حدود العالم، ص ٣١٧

۴٢- تاریخ فرشته ص ١٧، چاپ نولكشور ١٣٢٣هـ ق  

۵٢- محمد ابراهیم عطائی، تاریخ معاصر افغانستان ص ۴١٣

۶٢- به قول بیلیو (٧۵١٨)، آثار نگاشته شدهبه قلم افغانهای شرقی، محل اسكان اولیه ی آنان را كوههای سلیمان می دانند، در حالیكه كتب نگاشته شدهتوسط افغانان غربی آن محل را غور می خوانند. آیا این تضاد به معنای تائید حرف مولف مخزن افغانی در غوری بودن منشأ غلجائی ها نیست؟ در حالی كه به عقیدهی ن. ا .آرستوف: اهالی غور یعنی حوزهی منطقه ی علیای هریرود و حوزههای قسمت علیای هلمند و سایر شاخه های شمالی دریاچه ی هامون هرگز افغانی نبودهبلكه تاجیكی – آریائی بودهاند: (رشد فیودالیزم و تشكیل دولت افغانها، به نقل از مجله ی آمو شمارههای ٢،٣،۴؛ص ۵١١، چاپ دوشنبه ١٣٨٠)

٢٧- راورتی محقق معروف افغان شناس، اسكان اولیه ی افغانها را (كوهپایه یا دامنه ی كوههای مغرب غزنی تا نشیب شرقی رشته كوههای سلیمان یا كوهسیاهپشته[یا َپَخته، یاپُُخته، یا پََكته]) می داند و معتقد است كه نام دیگر افغان یعنی پشتون برگرفته از

دو- نام افغانستان به معنای سرزمین افغانها، برای اولین بار به منطقه ی اطلاق گردید كه فعًلاً در خاك پاكستان قرار دارد؛

سه- از نظر كمّّی، نفوس افغانهای مقیم پاكستان سه برابر افغانهای مقیم افغانستان است؛٢٨

به همین دلایل است كه اولاٌ نصیر اﷲ بابر كه در دهه ی هفتاد میلادی استان دار ولایت سرحد بود، ادعا كرد كه (دُهلی را كه داوود خان می نوازد، ما بهتر از او می توانیم بنوازیم) (اشارهبه سرود دا پشتونستان زمونژ كه سالیان متمادی از طریق رادیوی افغانستان پخش می شد). ثانیاً مجلس ولایتی سرحد، اخیراً پیشنهادی به دولت فدرال سپرد كه در آن تغییر نام ولایت سرحد به ولایت افغانیه تقاضا گردیدهاست.پیشنهاد كنندگان، منطق طرح خود را به این حقیقت تاریخی متكی ساخته اند كه در سال١٩٣٠ كه چودری رحمت علی خان، نام پاكستان را به كشور موعود اسلامی پیشنهاد كرد، آنرا از حروف اول پ (پنجاب)، الف (افغانستان)، ك (كشمیر)، س (سند) و تان (از بلوچستان) اخذ نمودهبود. بنابرین نام افغانیه به جای ایالت سرحد (كه نام گذاری كاملاً سیاسی – نظامی بوده) پیش از این وجود داشته است.٢٨

ادعای بابر را پیش از او ،(منظور قادر) وزیر خارجه ی وقت پاكستان در مذاكرهبا سردار محمد نعیم وزیر خارجه ی افغانستان در حكومت محمد داوود – از هواخواهان پروپاقرص داعیه ی پشتونستان – این طور مطرح كردهبود:(خواست مردم پشتون در دو طرف خط باید معلوم شود كه آیا جملگی مایلند در افغانستان زندگی كنند و یا اینكه پاكستان را برمی گزینند؟ از آن جائیكه سكنه ی پشتون پاكستان طی یك همه پرسی پاكستان را برگزیدهاند، بنا بر این باید به روش مشابه از پشتون های افغانستان سوال كرد. در هر صورت رأی آنها بر له پاكستان خواهد بود، اگر غیر از این باشد، موضوع می تواند مورد بررسی بیشتری قرار گیرد…) به دنبال آن منظور قادر پیشنهاد خود را به طور علنی در هفتم مارس (٠۶١٩) تكرار كرد:(از آنجائیكه دوسوم پشتون ها در پاكستان مأوا دارند و فقط یك سوم در افغانستان به سر می برند، برای اقلیت معقول تر خواهد بود تا به اكثریت ملحق شود.٢٩)

نكته ی سوم اینكه در كتاب (تاریخ احمد شاهی ) كه توسط محمود الحسینی منشی احمد شاهابدالی- طی بیست و پنجسال حكومت او در سفرو حضر- نوشته شدهاست، نه تنها اسمی از افغانستان بردهنشدهبلكه احمد شاهرا پادشاهخراسان می خواند. روشن ترین سند در این نكته كه در حیات خود احمد شاه، قلمرو حاكمیتش خراسان خواندهمی شد – علاوهبر مندرجات كتاب تاریخ احمدشاهی – قول صابر شاهكابلی به نقل از كتاب (عبرت نامه) (تألیف علی الدین) است:(شهنواز خان (حكمران لاهور) از صابر شاهسوال كرد: برادرم احمد شاهچه حال دارد؟ صابر شاهدر جواب گفت: گستاخی مكن، او پادشاهولایت خراسان است و تو فقط صوبه دار پادشاههندوستان.)٣٠ جغرافیای سیاسی افغانستان فعلی بطور كامل در حدود خراسان شرقی واقع گردیده؛ بیجا نبودهكه شاهان سدوزائی و باركزائی تا محمد افضل خان خود را شاهخراسان می خواندند.

نكته ی چهارم اینكه به شهادت تاریخ، افغانها آخرین دسته ی مهاجرین كتلوی قومی به خراسان هستند.

جریان جابجائی قبایل افغان را در بخش های مختلف خراسان، به طور اختصار از نظر می گذرانیم:

متون فارسی دورهی اول اسلامی حضور آنان را فقط در حاشیه ی شرقی افغانستان فعلی گزارش دادهاند.

به گفته ی تاریخنامه هرات تا آغاز دهه ی سوم قرن هشتم (٧٢٣هـ ق) افغان ها از ساحه ی افغانستان تاریخی به جانب خراسان یعنی افغانستان كنونی گسترش نیافته بودند.٣١ سیف هروی از محلات، قلاع و شهر های ذیل در محدودهی افغانستان تاریخی نام می برد: مستنگ، كهیرا، دوكی، ساجی، تیری یا تیراه، خاسك ،جاول ،[درابن] محل اقامت قومی (سورنا) [سروانی یا ستریانی]، كنكان و نهران (در هفتاد فرسخی جنوب دوكی،[ قاضی گهار- واقع در غرب كوههای سلیمان مهتر یا كوهسیاهتشكیل كنندهی دیوار غربی وادی رود سند] ، به نقل از ریسنر، ص ۶١١).

در مجموع گسترش و تغییر شكل زندگی افغانها، با حوادث هجوم مغول و تیمور در ارتباط است؛ هرچند مغول ها موفق به تسخیر هندوستان نشدند، اما جناح راست ساحل رود سند و پنجاب غربی در تصرف آنها در آمد. آنان به مصروفیت های بزرگ جنگی با هند كشانیدهشدند؛ این مناطق در طول قرن سیزدهم تا نیمه ی قرن چهاردهم به میدان نبرد های طولانی و مداومی میان فرمان روایان مغول و سلاطین دهلی مبدل گشته

                                                                                                                                        

نام همین كوهاست. این كوهاز شمال شرق به جنوب غرب امتداد دارد، دمن یا دامان و دیرهجات واقع در شمال غرب این كوهیعنی كرانه های راست وادی سند را گویند.

٢٨- بارنت روبین و صدیقی، به نقل از ما وپاكستان.

ویلیام گودوین، پاكستان ص ۴۵، ترجمه ی فاطمه شاداب  

تاریخ روابط خارجی پاكستان، ص٩٩ (به نقل از ما و پاكستان) این ارقام مربوط به قبل از ١٩٧٩ و مهاجرت حدود دو ملیون ونیم افغانستان به پاكستان است.

به نقل از افغانستان در پنچ قرن اخیر، جلد ١ ص ۵١١

تاریخنامه ی هرات ص ٠۵٢: (ملك اسلام شمس الحق والدین، لشكر به افغانستان برد و از افغانستان در ربیع الاول سنه ی مذكور عنان عزیمت به طرف بكر كشید و از آنجا به تكین آباد آمدهو از راهخیسار به اسفزار به هرات بازگشت”

بود.[15] به اثر این تهاجمها بنیاد تمدن زراعتی دچار ضعف و ناتوانی گردید و دیگر نتوانست آبادی شهرها ،رونق اقتصاد و تجارت را مثل سابق تأمین كند. زمینهای بلا استفادهرا قبایل پشتون كه مالدار و خانه بدوش بودند، یا با اجازهیا بدون اجازهاز صاحبان شان كه عمدتاً تاجیكان بودند تصاحب نمودند. ریسنر می نویسد:(زمین های هموار تخلیه شدهدر قرون ١٣-١٧ كه اهالی بومی یعنی تاجیكان آنرا در دامنه های شمال غربی كوههای سلیمان و اقوام مختلف هندی در قسمت جنوب شرقی همین جبال كاملاً یا قسماً ترك نمودند ،به تدریج توسط افاغنه اشغال شدند.[16][17][18] اولین بار به اجازهی شاهرخ مرزا در اطراف قندهار ساكن شدند.٣٤   عامل عمدهی دیگر در گسترش و نفوذ طوایف افغان در قلمرو خراسان شرقی، جنگ های دراز مدت تیموریان هند با صفوی های ایران بر سر تملك قندهار بود. ابتدا تیموریان از افراد جنگجوی اجیر افغان در این جنگها استفادهكردند و تعداد زیادی از خانوادههای قبیله ی ابدالی با استفادهاز این موقعیت در اطراف قندهار جاگزین شدند. اما از آنجائیكه قندهار تا مركز سلطنت یعنی دهلی فاصله ی زیاد داشت، قندهار اكثرًا در دست صفوی ها می بود؛ از اینرو طوایف افغان متمایل به صفوی ها شدند با استفادهاز اقتدار آنان به غصب اراضی مالكان اصلی دست زدند.

شهر پشاور تا سدهی شانزدهم شهر فارسی گوی بود. در (تواریخ حافظ رحمت خانی) (از رهبران روهیله كه ساكن ملتان بودند) تألیف پیر معظم شاهكه از روی نسخه ی قدیمتری به نام (تواریخ افغانیه) كه در دو زبان فارسی دری و پشتو در هم آمیخته در سال ۶۶١٧م تألیف شدهاست می نویسد:

(یوسف زائی ها در اول به نشكی، و غوریا بخیل ها خصوصاً عشیرهی خلیل در ترنگ و … سكونت داشتند. پس از آنكه میرزا الغ بیگ در كابل هفتصد نفر از ملكان آنها را در خیانت به قتل رسانید، آنها به سوی پشاور و كوهات كوچیدند. ملك احمد رئیس ایشان از دلازكهای ساكن آن محال خواهش كرد كه به ایشان جا بدهد، دلازك ها (دو آبه ) را به او دادند. چون زمین بیشتر خواستند، جواب دادند كه (اشنتغر)٣٥ (به تحریر كاتب هشت ِنِگر) هم مربوط دو آبه است، اما در دست شلمانی ها می باشد، اگر می توانید بگیرید.

شلمانی ها در اصل از قوم دهگان بودند. گویند اشتنغر بالا تا بیگاری حصه ی بلوله، شرخانی، مهورای و تمام سوات و بنیر ملكِ سلطان بكهل بود و هر جا كه دهقان سواتی زندگی می كرد، رعیت و مالگزار او بودند. یوسف زائی ها مناطق مذكور را از دهقانها گرفتند و رئیس دهقانها نزد كفار پناهبرد.)[19] به همین دلیل است كه حتا در اوایل قرن نزدهم، اجزای تشكیل دهندهی قبیله ی یوسفزائی مشخص بود؛ الفنستن در گزارش خود چنین می نویسد:(در بین یوسفزائی ها تعداد فقیران یا همسایگان، نسبت به تعداد پشتونها بیشتر است. اینان مركب اند از سواتی ها كه پیش از آمدن پشتونها در آنجا سكونت داشتند، دیگانان، هندكی ها ،كشمیری ها، هندوها و حتا اعضای سایر قبایل پشتون.)[20]  

طائفه ی دلازك یا به تحریر كاتب هزاره(دلازاك) از باشندههای اصیل پشاور اند كه به اصل (گررانی) بر می گردد. پدر آنان در تربیه ی عبداﷲ اورمری بودهو (در كتاب كهنه ی پشتو رقم كردهاند كه گرران در كودكی از قشلاقی به دست آمده، و اولادش كه خلق كثیر و جمع غفیر و به افغان از راهجعل نسب دخیل و شهیر آمدهاند… عبارتند از: كودی، ككی، دلازاك، اروكزائی، منگل، توری، وهنی، وردك.)[21]

فرقه ی (شلمانی) كه به نام اقامتگاهاولیه ی خود (شلمان) – كنارهی رود كَُرَم – به این نام خواندهمی شوند، اكنون در موضع آله دند، علاقه ی سوات مقیم و مغلوب یوسف زائی اند.[22][23]

افضل خان ختك (نواسه ی خوشحال خان) در كتاب خود به نام (تاریخ مرصع) از مهاجرت قبایل از كوههای سلیمان به قندهار (در عصر شاهرخ و الغ بیگ) و از آنجا به كابل و پشاور (به تفصیلی كه بیان شد) و جانشین شدن شان در آنجا ها بحث می كند. مومند ها و افریدی ها بعد تر از یوسفزائی ها (در عصر بابر) در شمال پشاور جابجا شدند.  

از قرن پانزدهم به بعد قبایل پشتون در اطراف قندهار جاگزین شدند. از آن جمله غلجائیان در شمال شهر در سمت غزنی و عشایر مختلف ابدالی در جنوب و غرب شهر سكونت اختیار نمودند؛ در حالیكه هر دو به وادی حاصل خیز ارغنداب نظر دوخته بودند.٤٠  

تاریخ سلطانی جاگزین شدن ابدالی ها را در مناطق هموار قندهار مربوط به قرن پانزدهمی داند و می نویسد: ابدالی ها پس از گرفتن این ولایت، بر سر تقسیم زمین جنجال و دعوا كردند تا اینكه عمر نام را به پیشوائی انتخاب نمودند و اختیار توزیع زمین به خانوادهها را به او تفویض نمودند.

در رقابت های دولت های صفوی و گوركانی بر سر قندهار ،(ملك سدو) كلانتر شهر قندهار از قبیله ی پوپلزائی، جانب هندی ها را گرفت (سال ٢٢۶١م)؛ با تسلط دوبارهی صفوی ها بر قندهار (٩۶۴١م) ملك سدو و اتباعش ناگزیر به هند پناهبردند و از طرف اورنگزیب در ملتان برایشان جاگیر دادهشد. حدود پنجاهسال بعد، دولت خان ابدالی از اخلاف ملك سدو، در قندهار به دست گرگین كشته شد و بخش اعظم ابدالی ها به ایران (صحرای كرمان) تبعید شدند. در هنگام جنگهای خسرو خان ( برادر زادهی گرگین)، عبداﷲ خان سدوزائی – كه وی نیز از احفاد ملك سدو بود – از ملتان بازگشته و در فراهبه قوای ایرانی پیوست تا علیه میرویس خان بجنگد، اما با شكست ارتش ایران از میرویس به هرات فرار كردهدر آنجا مقیم شد و رهبری ابدالیان هرات را بدست گرفت؛ اندكی بعد از استقلال قندهار به دست میرویس، هرات به دست ابدالیان افتاد و اینان هواخواهان ایران را از هرات خارج نمودهافغانان بادیه نشین اطراف سبزوار را جانشین آنان ساختند.

در اوایل قرن شانزده، گروهی از قبائل افغان شامل یوسفزائی، مندوزائی و غیرهبه دنبال مبارزات طولانی و شدید با اقوام و قبائل دیگر قسمت شمال شرقی منطقه ی سفلای رود كابل را تا محل پیوستن این رود به رود سند و نیز ولایت كوهستانی سوات را اشغال كردند. وزیرستان در قرن شانزدهتوسط وزیری ها اشغال شد و در اوائل قرن هفده(وزیری نرخ) كه مجموعه ی قوانین عرفی بودهو یكی از احكام آن ترتیب تقسیم اراضی اشغال شدهدر بین شعب و اعضای جداگانه ی قبیله را مقرر می داشت، تدوین شد. قبائل افغان ساكن دیرهجات (قسمت جنوبی بنو) شامل گندهپور، خروتها، اشترانه، بابریها و میاخیل ها كه جمعاً از قبیله ی لوخانی هستند به ترتیب در قرن هفده، قرن شانزدهو قرن نزدهوارد این سرزمین شدند.٤١

قبیله ی بنوچی در اواخر قرن چهاردهو یا اوائل قرن پانزدهاز كوههای سلیمان به غرب حركت كردهو قسمتی از جلگه ی بنو واقع در بین رودهای توچی و كرم را اشغال كرد. مروتها كه نیز به قبیله ی لوخانی تعلق دارند، در اواسط قرن شانزدهدر زمان سلطنت جلاالدین اكبر، قبیله ی نیازی را كه قبل از آنان در بنو مستقر بودند، بیرون راندند و قسمت بی آب بنو را متصرف شدند. در مجموع مروت ها، بنوچی ها و عیسی خیل در ناحیه ی بنو، گندپورها، دولت خیل، اشتران، بابریها و غیرهطی قرون چهاردهالی هفدهدر ناحیه ی دمن جاگزین شدند. ٤٢

مینورسكی در تثبیت موقعیت(سول) حدودالعالم، اول از قول بیرونی (قرن یازدهم میلادی) در كتاب قانون مسعودی آوردهاست كه در جادهی گردیز تا ملتان، پس از گردیز فرمل یا پرمل واقع است؛ این ناحیه بنام مردم تاجیك كه در آن زندگی می كنند شهرت یافته است و در كنار جادهی كه از غزنین به بنو یعنی منطقه ی سند می رود، واقع شدهاست. سپس از قول بابر در بابرنامه(قرن شانزدهم میلادی) می آورد كه مناطق فرمل، نگهر(به تحریر بابر (نغر))، بنو و سرزمین افغانان در جنوب كابل واقع اند. بنو در كنار شاخه ی راست رود كَُر- كه توچی خواندهمی شود- واقع است؛ در قسمت علیای دشت توچی، ارغون قرار دارد كه مركز ناحیه ی فرمل است. نام ارغون را در این ناحیه مقدسی در احسن التقاسیم آوردهاست.٤٣ ارغون نام تركی است كه وجود آن نشانه ی آشكار حضور تركان در كنار تاجیكان در ماورای سرحدات كنونی افغانستان در آن زمان است. علاوتاً توچی محلی است كه دو سنگ نوشته به زبان باختری، از عهد شاهان یفتلی در آنجا یافت شدهاست. زبان باختری همان زبانی است كه مرحوم علامه حبیبی آنرا مادر زبان دری می خواند؛ با كشف كتیبه ی رباطك- كه از عهد كنیشكا است- نام این زبان آریائی شدهاست.

پس بنا به قول بابر، تا قرن شانزدهم نیز طوایف افغان در مناطق جنوب شرق مستولی نبودهاند، چون سرزمین آنان به طور مجزا از نواحی تاجیك نشین، فرملی نشین و ترك نشین معرفی شدهاست.

راورتی ننگرهار را به حیث یكی از شش ناحیه یا سرزمینی كه تاجیك ها در شمال سفید كوهزیست می كنند ترسیم نمودهو می گوید كه در نه درهی ننگرهار ۵١ هزار خانوادهی تاجیك زندگی دارند و شغل شان زمین داری است. در آنجا ها تاجیك ها و جمعیت قلیلی از افغانها بود و باش دارند.٤٤

فیض محمد كاتب در معرفی فرقه ی تركلانی از طوایف افغان مقیم باجاور [باجور] می نویسد:(… و علاوهاز فرقه ی تركلانی كه در نفس آن مقیم اند، در بطن كوهو شمال آن از قوم كافر سیاهپوش جدید الاسلام مقام دارند. و پنج هزار نفر قوم صافی و سی و هفت هزار و پنجصد نفر از قوم تاجیك و پنج هزار نفر از قوم شنوار و مجموع چهل و هفت هزار و پنجصد نفر در هر دو كنار نهر باجاور مقام و مقر دارند و در

                                              

١۴- ریسنر، ص ١٣٠ ، بنو (ن) (بنیان) عصر غوریان، طبقات ناصری ص ١٩

٢۴- همان مأخذ ،١٣٠

٣۴- حدودالعالم چاپ ١٣٧٢، پاورقی مینورسكی، ص٢١١

۴۴- راورتی، یادداشت ها دربارهی افغانستان و بلوچستان ص ٩۴، به نقل از تاریخ تحلیلی افغانستان ص ۴۵١

اطاعت انگلیس روز افتراق قومی به سر می برند٤٥.) به همین ترتیب وی فرقه ی بنوچی یا بانوزائی را كهاز افاغنه ی گرانی است و شامل چند قبیله (پُُك، غرض زائی، منداخیل و هسیبك) بودهكه با فرقه هایمروت، عیسی خیل، تاجیك و وزیری جمعاً ٣٧٢۵٢٩ نفر نفوس را در دو كنار رود توچی تشكیل می دهند ،نام میبرد. بنا بر این دیدهمی شود كه حدود چهارصد سال بعد از بابر هم تركیب قومی نفوس ولایات ماورای سرحد افغانستان كنونی تغییر نیافته است.  

جاگزینی طوایف افغان در شمال افغانستان تاریخ جدید دارد و عمدتاً پس از پادشاهی نادر خان – زیر عنوان ناقل – صورت گرفته، در حالیكه تركها قبل از اسلام – در عصر امپراطوری خاقانی ترك اواسط قرن ششم میلادی – وارد سرزمین كنونی افغانستان شدند.٤٦ كهن ترین قوم ساكن در افغانستان براهوئی است كه بقیه السیف اقوام غیر آریائی ساكن در فلات ایران و سرزمین هند به نام دراویدی می باشد كه با هجوم آریائی ها به شرق راندهشدند. امروزهبدنه ی اصلی آن اقوام كه اصطلاحاً (آسیاتیك) خواندهمی شوند، در جنوب هند مسكون اند كه عمدهترین آنها (تامیل) می باشد. پس از براهوئی ها نورستانی ها و پشه ئی ها قدامت تاریخی دارند. سواتیها در كنار تاجیك ها، گینگكیها و نورستانی ها از باشندگان اصلی افغانستان كنونی حساب شدهاند.٤٧ اما همان طوری كه در آغاز اشارهكردیم، تقدم و تأخر زمان اسكان در سرزمین افغانستان كنونی، نه برای كسی امتیاز شمردهمی شود، و نه كسی را از حق شهروندی محروم می تواند بسازد.

بنا برین، كوشش نویسندهی مقاله ی زوال پشتونها… برای اثبات این امر كه اولاً احمد شاهابدالی داعیه ی تسجیل حاكمیت قومی را داشته، ثانیاً نام افغانستان را او به سرزمینی كه هم اكنون افغانستان خواندهمی شود گذاشته است، ثالثاً این سرزمین قبل از آن، فاقد حاكمیت، سكنه و مدنیت بوده، كاملاً نادرست است، این ادعا از نظر تاریخی دلیلی برای حقانیت برتری تباری پشتونها ایجاد نمی كند.

فرضیه ی دوم: (پشتونها معتقد اند كه آنها اكثریت را در افغانستان تشكیل می دهند.)  

این فرضیه بر ارقام من در آوردی بنا یافته كه هموارهبطور رسمی از جانب حاكمان تبار گرای افغانستان به خورد مطبوعات دادهشدهاست؛ چندانكه این ارقام در بایگانی بسیاری از كشورها- منحیث واقعیتهای موجود افغانستان- درج گردیدهو از همین منظر به تركیب قومی افغانستان نگاهمی شود. به عنوان مثال در یك آمار رسمی مربوط سالهای ۴۶١٩ و٧۴١٩، از یازدهمیلیون جمعیت افغانستان، دومیلیون كوچی قلمداد شدهاست. این آمار را ریسنر از سالنامه ی كابل چاپ همین سالها نقل می كند. همچنین لورل كورنا در٢٠٠٢ همان آمار را درست می داند و می نویسد:(تقریباً یك هفتم جمعیت افغانستان به شیوهی چادر نشینی زندگی می كنند.)٤٨

ارقام مربوط به نفوس پشتونها بسیار متحول و مختلف است: از %٧٠ (پرویز مشرف) تا %۵٢ (فیض محمد كاتب). تا حال هیچ صاحب ادعائی رقم قرین به حقیقت را ارائه نكردهاست. نبود احصائیه ی دقیق بهانه ی در دست تبارگرایان برای بلند نشان دادن كمیت نفوس پشتونها بودهاست. كمیت نفوس پشتونها را سلیمان لایق %٠۶،٤٩ پرویز مشرف %٧٠،٥٠ دوست محمد دوست%٢۶،٥١ احدی %٠۵ – %۵۵، غبار شش میلیون از چهاردهمیلیون، لورل كورنا %٣٨ (طبق منابع دیگر حدود %٠۵)٥٢ تمام نفوس افغانستان وانمود می كنند. با آنكه احصائیه ی دقیق و قابل اعتمادی ارائه نشدهاست، مع الوصف سایتCIA به استناد از كار بیست و چند ساله ی NGO های متعدد، ارقام ذیل را ارائه می كند: پشتونها %۴٣، تاجیكها %۶٢،ایماقها%۶، بیاتها، قزلباشها و افشارها و پامیری ها %٣، هزارهها %۵١، ازبكها و تركمنها و قرغزها %١١، بقیه اقوام%۵ (شامل بلوچ ها، نورستانی ها، پشه ای ها، براهوئی ها، فرمولی ها، اورمری ها، ونیسی ها، جت ها، جوگی ها، عرب ها و هندوها…). اخیراً CIA كتابی زیر عنوان (حقایق جهان) منتشر ساخته (گویا این كتاب هر سال با تجدید نظر چاپ می شود) و در آن ارقام ذیل را در مورد تركیب اقوام افغانستان منعكس ساخته است: پشتون%٢۴ ، تاجیك %٢٧ ، ایماق%۴ ، تركمن%٣ ، بلوچ %٢ ، هزاره%٩ ، ازبك %٩ . از لحاظ زبانی %٠۵ به زبان فارسی دری و %۵٣ به زبان پشتو تكلم می شود.٥٣ البته با توجه به علایق ایالات متحدهبا حلقه های معینی در حاكمیت موجود افغانستان، این ارقام

                                              

۴۵- نژاد نامه ی افغان ص ٧٠

۴۶- تاجیكان ص ١٢٧، باباجان غفور اف؛ نیز بیانیه ی نیكولاس سیمیز ویلیمز در دانشگاهكابل ٢٠٠٣ زیر عنوان (آخرین كشفیات در بارهی زبان باختری و ارزش تاریخی آن) ترجمه ی سرور همایون ٧۴- گیریگوریف، كابلستان و كافرستان، چاپ ٧۶١٨، به نقل از ریسنر همان مأخذ

٨۴- لورل كورنا، افغانستان ٢٠٠٢ ص ١٨، ترجمه ی فاطمه شاداب، چاپ تهران سال ١٣٨٣

٩۴- مجله ی (ملیتهای برادر)

٠۵- سیاست فارسی بی بی سی، اپریل ١٩٩٨

١۵- د افغانستان ژبی ص ٢٧

٢۵- افغانستان ٢٠٠٠ ص ۴١١

٣۵- ما و پاكستان ص ٣۴۶

خالی از مسامحه و دستكاری نباید باشند.٥٤ با اینحال، ارقام اخیر تفاوت بین انتساب به اقوام را از یك طرف ،و تداول زبان را از طرف دیگر نشان می دهد. مثلاً %٧ كسانی كه منتسب به پشتون اند، عملاً به آن زبان سخن نمیگویند. در این رابطه جا دارد یاد آوری نمائیم كه خانوادهی سلطنتی افغانستان از همان دسته ئی بودند كه علی رغم تعصب به پشتوگرائی با زبان پشتو آشنائی نداشتند:(… [جنرال] ایوب [رئیس جمهور سابق پاكستان] برای آنكه نعیم [برادر داوود خان و وزیر خارجه ی او در دورهی صدارتش] را تحقیر نمودهباشد با كمال تكبر به پشتو صحبت می كرد. زیرا وی می دانست كه نعیم به پشتو آشنائی ندارد و خود را در آن راحت احساس نمی كند.. ٥٥)

كمیسیون مستقل تدویر لویه جرگه ی اضطراری، نمایندگان غیر پشتون را بیش از دو ثلث تثبیت كردهبود. بگذریم از این واقعیت كه احصائیه ی تخمینی كه قبل از انتخابات پارلمانی اخیر به عمل آمد، نفوس پشتونها ی ساكن در كشور را (منهای پشتونهای مهاجر در پاكستان) %٢٨ بر آورد كردهبود كه با مظاهرهی حزب افغان ملت در جلال آباد، مسكوت گذاشته شد.٥٦ با اینحال رئیس جمهور كرزی رقم %٧۴ پشتون را بر تناسب نمایندگان شورای ملی حتی بر ولایاتی چون كابل٥٧ و كاپیسا تطبیق نمود. گفته می شود كه همین اكنون دفتر یوناما با فورم هائی كار می كند كه پشتون ها را در ولایات كابل، هرات و بلخ اكثریت وانمود می سازد٥٨.  

روان فرهادی، زبان شناس و محقق اجتماعی مشهور معتقد است كه (افغانستان كشور اقلیتهاست، در این كشور هیچ قومی بیشتر از ثلث نفوس را تشكیل نمیدهد.٥٩) باید این حقیقت را به گفته ی فرهادی اضافه كرد كه (و اما در افغانستان اكثریت زبانی وجود دارد، زبان مادری نزدیك به %٧۵ مردم افغانستان فارسی دری است.) زبان مادری ایماقها، اكثر عربها، بیاتها، قزلباشها، افشارها، اكثر اورمری ها (بَرَكی ها و ونیسی ها ،فرملی ها، هزارهها، تاجیكها، دهگانها و جوگی ها فارسی دری است. علاوهبر این، زبان بین الاقوامی میان تقریباً تمامی اقوام ساكن در افغانستان فارسی دری است. این رقم شامل آنانی نیز می شود كه به دلایل انتقال مسكن، ازدواج با تبار غیر خودی، و عمدتاً توجه به شهر نشینی، زبان فارسی دری جاگزین زبان مادری شان شدهاست. مراكز شهر های بزرگ افغانستان به حكم قانون زبان یعنی گرایش به زبانی كه زمینه ی بیشتر افهام و تفاهم به آن ممكن باشد، به فارسی گوئی تمایل دارند. نظریات توأم با تساهل، ارقام بالاتر را نشان می دهد:(… و متذكر باید شد كه در افغانستان بیش از %٩٠ مردم با زبان آهنگین دری سخن می گویند. قطع نظر از اینكه در خانه هایشان به زبانهای دیگر تكلم می كنند و استماع می نمایند و در تبادلات مكتوب ها و قباله ها و غیرهمسائل حیاتی و حتا در نیت های نماز و روزهاز لغت فارسی استفادهمی گردد؛ و این دلیل عمدهایست كه باید فارسی را زبان چندین ملیتی به شمار آورد٦٠.)  

گفتیم كه تا كنون احصائیه ی دقیقی از نفوس افغانستان و تناسب كمی نفوس اقوام و طوایف وجود ندارد؛ ظاهراً فیض محمد كاتب مبنای دقیقی از تناسب نفوس اقوام به دست می دهد كه میتواند اساس استواری برای سنجش ادعا های متضاد باشد. او می نویسد:(افغان مقیم افغانستان كه طبل انانیت به نام افغانیت و دولت مستقل افغانستان نواخته و خود را مشهود انظار و مشهور آفاق و اقطار ساخته، افزون از سه صد هزار خانه قراریكه رقم شدهآمد [نفوس خانه وار هر قبیله را جداگانه ذكر كردهاست] درین مملكت تمكن و قرار ندارند. باقی تاجیك و ازبك و هزارهو جدید الاسلام و اقوام مختلف اند. و افغان اضافه از این سه صدهزار هرچه هست، مقیم خاك مستعمرهی انگلیس و تابع امر و فرمان اویند و یكی از حالت دیگری و موطن و مسكن و فرقه اش علم ندارد و نمی داند كه كجاست. ٦١ و اقوام مختلفه ی مقیمه ی این مملكت را كه تابع حكومت

                                              

۵۴- مرحوم عطائی در كتاب خود چند احصائیه را آوردهاست: لوئی دوپری امریكائی پشتون ها %۴۶ ، ورلد المانك %٣٨ ، آنتونی هایمن %۴۵ ، ماكس گلمبورگ %٠۶، و جالب تر از همه انستیتوت اتنوگرافی اكادمی علوم شوروی سابق پشتون ها %٢٫٨۵ تاجیك ها %۶٨٫ . ابراهیم عطائی، تاریخ معاصر افغانستان ص ص ٧۵۵-٢۵۶  

۵۵- كشور شاهی افغانستان و ایالات متحدهی امریكا ص ٠۵١ (به نقل از ما و پاكستان ص٠٠٢ )

(ویكرم) نمایندهی گروهبین المللی بحران، در صحبت با نویسنده، قبل از انتخابات پارلمانی اخیر، گفت كه اگر نتیجه ی این سرشماری اعلان شود، در افغانستان خونریزی خواهد شد، چون نتیجه ی مذكور خلاف آن چیزیست كه تا حال ادعا می شدهاست.

احصائیه ئی كه توسط متخصصان شوروی در سال ١٩٧٨ از نفوس شهر كابل به عمل آمدهچنین است: از جمله یك میلیون و سیصد هزار اهالی شهر كابل ۴۴٧ هزار نفر یا %٧۵ آنرا تاجیكان ،۴٣٢ هزار نفر یا %۵٢ پشتون ها ۶۴١ هزار نفر یا %١٣ هزارهها ،۴١هزار یا بیشتر از %١ هندو ها و سكها، و ١٠ هزار نفر یا %٠٫٨ را ازبك ها تشكیل می دادند. از جمله ی تمامی اهالی شهر كابل %۵٧ آنها زبان دری را منحیث زبان مادری خود معرفی كردهبودند. حق نظر نظروف، مقام تاجیكان در تاریخ افغانستان، ص ٧

جنرال داوود داوود در جمع غفیری كه نویسندهنیز در آن میان بود، این مطلب را بیان كرد.

سایت فارسی بی بی سی سال ١٩٩٩م

٠۶- مقاله ی (دری یا زبان درباریان)، مجله ی راهنیستان ص٢٣٠، سال ۶١٣٨  

١۶- ارستووف مؤلف (قفقاز، هند بریتانوی)، در سال ١٨٨١ (پیش از معاهدهی دیورند و پنجاهسال پیش از كاتب) می نویسد:(افغانهای كه در قلمرو امیر اقامت دارند، دومیلیون نفر، در مناطق سرحد آزاد یك و نیم میلیون، و در بخشی از سرزمین

افغان و قرب پنج میلیون و چهارصد هزار تخمیناً در شمار اند… ٦٢) كاتب در مورد نفوس تاجیك ها درآنزمان می نویسد:(و تمامت تاجیك مقیم افغانستان هژدهلك و هفتاد و پنج هزار نفس و قرب ثلث كل نفوسموطنه ی افغانستان اند٦٣.)  

در مورد انساب و ارقامی كه كاتب در بارهی (فَِرَق و طوایف هزاره) می آورد تأمل لازم است، او می نویسد:(این قوم كه از فَِرَق های مغول و تاتار اند و در افغانستان توطن و قرار دارند؛ فعلاً چه در موطن و مقام خود و چه در شهر و ولایات و بین دیگر قبایل و ایلات افغان و تاجیك و اوزبك، از جور و ستم حكومت و نهب و غارت افغانان بادیه نشین ییلاق گزین و افزون ستانی و بیرحمی اربابان و كدخدایان و سركردگان قومی، ترك منزل و مسكن نموده، روز ذلت و مغلوبیت به همسایگی به سر می برند، ششصد و پنجاههزار خانه و دومیلیون و دویست و پنجاههزار نفر و همه شیعه ی امامیه ی اثنا عشریه ،… به جز قلیلی از هزارهی شیخ علی و هزارهی بهسود كه اسماعیلیه و مرید و پیرو آقا خان محلاتی مقیم بمبئی و معروف به غالی اند٦٤، دیگران عموماً پابند دین و محب جان نثار ائمه ی طاهرین (ع) و شجاع و جنگجو و مهمان نواز و سخا… ٦٥)

گفته های كاتب در مورد (فرقه ی اوزبك و تركمان) – مخصوصاً در مورد مسكن و مقر آنان- از دقت لازم برخوردار نیست:(این دو فرقه در تركستان افغانی و قطغن و بدخشان متوطن و با تاجیك و افغان و هزارهو عرب مخلوط و در بلدان میمنه و مزار و بلخ و سرپل و تاشقرغان و اندخو و شبرغان و ایبك و خان آباد و اندراب و قندز و تالقان و حضرت امام و نواح و توابع آنها متمكن و به زراعت و رمه داری و از جمله تركمان به بادیه و الاجیق و خرگاهنشینی و ییلا میشی شاغل و تخمیناً یك میلیون و پنج صد هزار نفوس …

همه سنی اند٦٦.) ٦٧

اساسی را كه كاتب می گذارد از آنرو در خور اعتماد است كه هنوز هویت زدائی ها و تاریخ سازی ها شروع نشدهبود؛ پس اگر اوسط نفوس هر خانه را شش نفر بگیریم، مجموع نفوس آنوقت طوایف افغان در افغانستان یك میلیون و هشتصد هزار نفر می شود. بی تردید رشد نفوس طی حدود هشتاد سال بعد از ضبط این ارقام – در همه ی اقوام – نرخی یكسان داشته است. بنا بر این، طوایف افغان نیز حدوداً نفوس كمتر از ثلث افغانستان را تشكیل میدهند؛ و این همان چیزی است كه فرهادی با توجه به ارقام جدید عنوان كردهاست.

گذشته از این ها، بیش از نیم قرن است كه تلاشهائی در جهت تغییر هویت اقوام وجود داشته؛ مثلاً برای مراجع محضاً دیپلوماتیك و غیر محقق، ساكنان ولایات شرقی و جنوبی افغانستان بطور یكدست پشتون قلمداد می شوند. چنانكه احدی تعبیر دهولایت پشتون نشین را در مورد آنان به كار می برد. در حالیكه به قول كاتب هزاره، غبار، اعتضادالسلطنه و حبیبی ریشه های اقوامی چون صافی، ُگُربز، وردك، استانكزی ،اچكزی، اساكزی، كاكر، ناصری، مشوانَی و چند تای دیگر به تیرههای غیر پشتونی می رسد٦٨. مولف كتاب مخزن افغانی و تعداد زیادی از مورخین افغان پدر غلجائی ها را شاهحسین غوری می دانند و (سراولاف كیرو) نویسندهی كتاب (پتهانان ) (شاید) به استناد از آنان اصالت پشتونی غلجی (= خلجی) را زیر سوال بردهاند و آنان را از طایفه ی خلج یعنی ترك وانمود ساخته اند. با اینحال بطور مثال در چهار ولایت شرقی افغانستان، نورستانی ها ، پشه ئی ها، گجر ها، تاجیك ها، عرب ها و دهگان ها حدود نیم نفوس

                                                                                                                                        

های هند بریتانوی به یك میلیون بالغ می گردند . بدین ترتیب كمیت تخمینی آنها به شمول بلوچستان بین پنج تا شش میلیون میرسد.) به نقل از تاریخ تحلیلی افغانستان ص ٧٢

٢۶- نژاد نامه ی افغان ص ۵١٣؛ منابع دیگر نیز نفوس افغانستان را در دهه های اول تا سوم قرن بیست، در همین حدود نشان میدهند: Yearbook Stateman چاپ سال ١٩١٠ بریتانیا، كه مجموع نفوس افغانستان را بین چهار تا چهار و نیم میلیون تخمین می كند؛ سال نامه ی گوته (Gotha) چاپ سال ۴١٩١ حدود پنج میلیون

٣۶- همان مأخذ ص ١٣٩؛ قول كاتب را (و. گریگوریان) نویسندهی آمریكائی نیز تائید می كند: (دو ثلث باشندگان شهرها و بیش از %٣٠ كل نفوس افغانستان را تاجیكها تشكیل دادهاند) ، ظهور افغانستان معاصر، ص ٣٣، چاپ ٩۶١٩، به نقل از تاریخ تحلیلی افغانستان.

۶۴- فرقه ی اسماعیلیه از جمله ی فرق اسلامی به حساب می آیند.  

۶۵- همان مأخذ ص ص ٠۴١-١٣٩ این ارقام با ارقام دادهشدهدر مورد كل نفوس غیر پشتونها تناسبی ندارد.  

۶۶- همان مأخذ ص ص ۵۶١-۵۵١  

٧۶- لورل كورنا در كتاب افغانستان ٢٠٠٢ می نویسد:(یكی دیگر از گروههای عمدهی نژادی در شمال افغانستان ازبك ها هستند كه تعدادشان بالغ به یك و نیم میلیون نفر می شود.) ص ١٨

٨۶- حدس علامه حبیبی جالب است: هفتالی (=ابدالی) هفت كتیبه ی قدیم ص ١١؛ و هونهای هفتلی (خاندان ابدالی) افغانستان بعد از اسلام ص ٢٩؛ فرهنگ از نپرداختن بابر نامه به قبیله ی ابدالی تعجب می كند، آیا میان آن حدس و این تعجب را بطه ای میتوان پیدا كرد؟ غبار ریشه ی اقوام اچكزی و اساكزی را از اصل (سكزی) یعنی سیستانی و سكائی می داند، جغرافیای تاریخی افغانستان، زیر مادهی اراكوزیا (نظر زبانشناسان در مورد قرابت های زبان پشتو با زبانهای پامیری، می تواند مؤید حدس حبیبی و كشف غبار باشد- برای مطالعه ی بیشتر در این مورد به كتاب (د افغانستان ژبی)، تألیف دوست محمد دوست مراجعه كنید)؛ كاتب هزارهفصلی در معرفی اقوامی كه پشتون وانمود شدهاند دارد. نژاد نامه ی افغان، از ص ١١١ به بعد.

[24]را تشكیل می دهند. فیض محمد كاتب پشه ئی و نورستانی را یكی دانسته نفوس و محل اسكان آنها را اینطور بیان می كند:(این فرقه تخمیناً پنجصد هزار نفر اند و در بطن سلسله كوههندوكش از پنجشیر و كوتل منجان بدخشان تا لمقان [لغمان] و چترار [چترال] و كاشغر و درهجات اریت و شماس و كلمان و اسمار مسكن و مقر دارند. از جمله ی ایشان ساكنان درهی نور و درهجات لمقان و اسمار و غیرهدر سابق پذیرای اسلام شده…٦٩)  

كاتب محلات مسكونی تاجیكان در ولایات شرق و جنوب شرق را چنین بیان می كند:(در دهات قریبه و متصله ی شهر غزنین و نفس آن بلدهو قریه جات بزرگ آرزو، شالیج [شالیز= شاهدیز] ، رباط، رامك ،تاسن… جلال آباد، گردیز، كالگو، لمقان، سرده، ارگون و پرمل و غیرهمتوطن اند. و عموماً به جز تاجیك بامیان، گیزاب و چورهكه شیعه بودهاند و املاك و قرا و مزارع شان را حكومت به افغان بخشود، سنی و متعصب و با شیعه نهایت معاند ند [25].) چغه سرای مركز ولایت كنر از قدیم مسكن دهگانان بودهاست.

(بیلیو )- پیش از كاتب- در مورد پراگندگی اتنوگرافیك تاجیكها گفته بود: (تاجیكها در سراسر اراضی پهناور افغانستان، از هرات الی خیبر، و از قندهار الی اكسوس (آمو دریا) زیست دارند.[26])

سنی ساروف در كتاب (تاریخ افغانستان) (چاپ سال ١٩٢١) نفوس هندی تباران افغانستان [از جمله جت ها] را – در مجموع – سه صد هزار نفر تخمین می كند. در حالیكه آمار و ارقام امروزی كمیت هندی تباران را بمراتب كمتر از این نشان میدهند. و این دلالت به آن دارد كه این اقلیتها یا در كتله های بزرگ قومی مستحیل شدهاند، و یا در اسناد رسمی هویت آنان تغییر دادهشدهاست.

گوئی نویسندهی مقاله ی زوال پشتونها… به ضعف استدلال تاریخی و بی اساس بودن ارقام و آمار ارائه شدهی خود، آگاهبودهكه پیوست آن دو فرضیه، یك مسئله ی عاطفی را پیش می كشد:(پشتونها معتقدند كه آنها اكثریت را در افغانستان تشكیل می دهند و دولت افغان بوسیله ی پشتون ها تشكیل شد و افغانستان تنها دولت پشتونی در جهان است و اقلیت ها باید هویت پشتونی دولت افغان را بپذیرند. اكثریت گروههای تباری دیگر در منطقه دولتهای خود را دارند.[27])

نویسنده، گروههای تباری غیر پشتون را به كشورهای همسایه ی افغانستان رجعت می دهد[28][29][30] و می گوید كه آن دولتها متعلق به این هاست؟! اگر تركمنی یا ازبكی در افغانستان فاقد حقوق شهروندی است، باكی ندارد چون تركمنها و ازبكهای كشورهای تركمنستان و ازبكستان از حقوق برتر نسبت به اقلیتهای دیگر آن كشورها برخوردارند؟! اگر اینان می میرند، چه فرقی می كند چون آنها آنجا زندهاند. آقای عبدالغفور لیوال همین دلیل را در عدم توجه دولت به رشد زبان فارسی ارایه میكرد و می گفت كه در ایران و تاجیكستان به زبان فارسی توجه ی لازم می شود، فقط زبان پشتو است كه اگر دولت افغانستان به آن توجه نكند، وارث دیگری ندارد٧٤. اما در عمل حینیكه گویندهای واژهای را استعمال كند كه در ایران و تاجیكستان مصطلح است، فوراً به او می تازند كه به زبان ایرانی حرف می زنی؟! این حكم چنان بود كه كج دار و مریز استدلال مشابهی را خانم گیلانی (احدی) در مخالفت با مطالبه ی رسمی شدن مذهب امامیه ، در كمیسیون تسوید قانون اساسی داشت. او گفته بود كه زمانی باید مذهب جعفری رسمیت بیابد كه ایرانی ها مذهب حنفی را در كشور خود رسمیت بدهند؟!٧٥

فرضیه ی سوم: (اقلیت ها در افغانستان مخرج مشترك محكم ندارند تا آنها را قادر به ایجاد ائتلافی دوامدار علیه پشتون ها بسازد. به طور تاریخی خصومت ازبك – هزارهبه همان شّدّت مخاصمت بین پشتون ها و هزارهها می باشد. به همین ترتیب، ازبكها و تاجیكان تاریخچه ی روابط غیر دوستانه، هم در افغانستان و هم در آسیای میانه دارند… علاوهبر آن، برخی اقلیتها مانند نورستانی ها، پشه ئی ها، براهوئی ها، و بلوچها همیشه به پشتونها نزدیكتر از سایر گروههای قومی بودهاند. ازینرو بسیار غیر محتمل است كه اقلیتها قادر به ایجاد یك ائتلاف دوامدار با پشتیبانی بیشتر از نصف نفوس افغانستان گردند…)

این فرضیه بر مقوله ی معروف انگلیسی “Divide and rule” (تفرقه بینداز و حكومت كن) بنا یافته است؛ نزدیكی اقوام نورستانی، پشه ئی، براهوئی، و بلوچ به پشتون ها، از جهت قرابت جغرافیائی است. زبان نورستانی از جمله ی زبانهای هند و اروپائی است كه بطور مستقل در كنار زبانهای هندی و ایرانی رشد كردهاست. زبان پشه ئی از خانوادهی زبانهای (داردیك) است كه شامل زبانهای چترالی و گیلگیتی نیز می شود. این زبانها با زبانهای پامیری قرابت نزدیك دارند. زبان پشه ئی در سلسله ی تحول، خود را به فارسینزدیك ساخته است. زبان بلوچی از زبان های ایرانی نو است و خواهر تنی زبان فارسی دری شمردهمیشود. احدی ثبات و آرامش افغانستان را نه در تأمین حق شهروندی، و نه در ایجاد تغییر در ساختار نظام سیاسی بر مبنای حفظ حقوق مساویانه ی اتباع، بلكه در تفرقه و اختلاف میان (به قول او) اقلیتها، و اعمال زور از جانب (بازهم به قول او) پشتونها بعنوان بزرگترین گروهقومی می بیند و بدیهی است به خطوط خلط ناپذیری كه او میان اقوام ساكن در این كشور می كشد، و هر كدام را به دسته ی تباری بزرگتر در كشورهای همسایه نسبت می دهد، به ادامه ی این حالت الی بی النهایه فتوا صادر می كند. احدی با تكیه به این امر كه (سیستم بین المللی در برابر تجزیه ی دولت- ملت های مدرن شناخته شدهتوسط جامعه ی جهانی، بسیار مقاوم و سختگیر بودهاست.) تجزیه ی افغانستان را غیر ممكن می داند و آنرا زمینه ی مساعدی برای (سلطه ی غیر رسمی دوبارهی بزرگترین گروهقومی) می شناسد.٧٦ اگر برای چند لحظه فرض احدی مبنی بر %٠۵ بودن پشتون ها را بپذیریم، رابطه بین دو نیمه ی جامعه (پشتون ها – غیر پشتون ها) را فقط در محور (آقا – نوكر) می توان تصور كرد؛ گناهاین نیمه اینست كه (اقلیت ها) هستند؟! اگر بخواهیم استدلالی شبیه استدلال آقای احدی داشته باشیم باید بگوئیم كه اولاً برخلاف ظاهر، آنچه كه كلیت افغان (پشتون) را تشكیل می دهد، در حقیقت طوائف متعددی نژادی، زبانی و مذهبی هستند كه طی دو قرن استیلای طائفه ی افغان بر آنان، اصل و نسب و تا جائی زبانشان بالاجبار به فراموشی سپردهشدهاست. چنانكه به تفاریق در صفحات پیشین آوردیم، طوایف مسما به افغان به چهار ریشه بر می گردند:سربن ،غرغشت، كرلانی و غلجائی، چنانكه در این شعر خوشحال خان آمدهاست:  

پشتون په اصل سربنی دی                            

یا غورغشتی دی یا بیتنی دی

لودی غلجی دی د بیتی له لوره                                    

په سربنی پوری بیا كرلانی دی

بیتنی (یا غلجائی ) و كرلانی دارای نصب وصلی اند یعنی هویت اصلی خود را تحت شرایط خاص زمانی و مكانی عوض نمودهو در میان طوایف افغان مستحیل شدهاند. رمودین در كتاب تاریخ افغانستان ،قبائل منسوب به افغان را این طور معرفی می كند: سر بن ۵١٠ قبیله، غرغشت ۵٩ قبیله، ماتو یا متی یا بیتنی یا غلجائی ۵٩ قبیله، كرنی یا كرلانی یا كررانی۵١٠ قبیله. بدین ترتیب نیمی از قبائل منسوب به پشتون وصلی و اصالتاً غیر پشتون اند كه اكنون به اعتبار استعمال زبان واحد میان آنان، جمله پشتون خواندهمی شوند.٧٧

ثانیاً:پس آنچه مخرج مشترك میان اقوام شمردهمی شود، زبان است، در این صورت چرا زبان فارسی دری مخرج مشترك اقوامی كه فرزندانشان این زبان را از مادران خود می گیرند نباشد؟ این سوال كه این اقوام چی وقت زبان فارسی را اخذ نمودهاند به اساطیر ماقبل التاریخ می پیوندد؛ اما از اینكه غلجائی ها و كرلانی ها چی وقت زبان پشتو را گرفته اند، چند قرنی بیش نمی گذرد، پس چرا یك شهر و دو نرخ باشد، زبان پشتو می تواند مخرج مشترك برای طوایف مختلف منسوب به پشتون باشد، اما زبان فارسی دری نمی تواند؟ آیا این یك عوامفریبی آشكار نیست؟

علاوهبر این، فرهنگ، ادبیات و تاریخ مشترك اقوام فارسی زبان به درازای زمانی پیش از اسلام می رسد. میان تاجیك ها و ایماق ها فاصله ی وجود ندارد؛ بخشی از هزارهها را از بخشی از تاجیك ها، مذهب جدا می كند، چون هم تاجیك های شیعه وجود دارد و هم هزارههای سنی. تركها با بخشی از هزارهها نژاد مشترك دارند. در عین حال تركها با تاجیك ها تاریخ، فرهنگ و ادبیات مشترك دارند. اگر به روایات اساطیری اعتبار قایل شویم تركها و تاجیكها فرزندان فریدون اند:

نهفته چو بیرون كشید از نهان به سه بخش كرد آفریدون جهان

یكی روم و خاور یكی ترك و چین           سوم دشت گردان ایران زمین

نخستین به سلم اندرون بنگرید                          همه روم و خاور مر او را گزید

به تخت كیان اندر آورد پای                 همی خواندندیش خاور خدای

دگر تور را داد توران زمین                          

                                              

۶٧- در این گفته ی احدی حقیقتی نهفته است و آن اینكه: اقوام ساكن در افغانستان در عین اینكه نمی توانند از هم جدا شوند، نمی توانند تحت شرایطی كه احدی ترسیم می كند با هم زندگی كنند. پس، آیا راهی جز توزیع عادلانه ی قدرت در پیش است؟ ٧٧- با تلخیص از ص ص ١۶- ٢۶ تاریخ تحلیلی افغانستان

و را كرد سالار تركان و چین

بزرگان بر او گوهر افشاندند                            جهان پاك توران شهش خواندند

پس آنگه نیابت به ایرج رسید                          مر او را پدر شهر ایران گزید

سران را كه بد هوش و فرهنگ و رای                 مر او را چه خواندند ایران خدای[31]

احدی كه از نظر تباری (عرب) است[32] ، از این حرفها طرفی كه می خواهد ببندد همانا دست یابی به قدرت سیاسی است. در حالیكه بعید است تصور كنیم آقای احدی با آنهمه مدرك تحصیلی، نظامهای سیاسی كشورهای را كه مثل افغانستان از اقلیتهای قومی، زبانی، و مذهبی تشكیل شدهاند، مطالعه نكردهباشد. اما با نشان دادن مدلها و نمونه های موفقی چون كشور هندوستان (با ٠۵٣ زبان و دهها قوم ودین) یا سویس ،درست است كه مشكل (مناسبات تباری) در افغانستان حل می شود، مگر طرفی كه آقای احدی و امثال او ازین طرح می بندند چیست؟  

در مسئله ی زبان، احدی مانند افراد ناآگاهاستدلال می كند: (پشتون ها معتقدند در مناسبات شان با اقلیتهای تباری بیشتر از سایر كشورهای منطقه كه دولت های شان زبان خود را با جبر بر سایرین برتری دادهاند ،از بردباری و شكیبائی كار گرفته اند.[33] هرچند برخی پشتونها معتقدند كه زبان پشتو باید موقف مشابه در افغانستان داشته باشد، اما بسیاری پشتون ها مایل به پذیرش زبان دری به عنوان یك زبان رسمی هستند به شرطی كه به زبان پشتو ارجحیت سمبولیك دادهشود.) تجربه نشان دادهاست كه تمامیت خواهی و تعصب تنها در حد تحمیل زبان متوقف نمی گردد؛ گروهتبار گرا به تعقیب تحمیل زبان، برداشت ها و قرائت های برخاسته از ذهنیت قبیلوی خود را كه (شریعت) می خوانند، نیز تحمیل می كند. تحقیر اقلیت های دینی و مذهبی از زمان امیر عبدالرحمن تا عصر طالبان گواهبر این ادعا است.

یكی از معاونین آقای احدی در جریدهی “مشعل دموكراسی ” نوشته بود كه (زبان دری را نادر افشار به زور به مردم افغانستان تحمیل كرد.[34]) اما واقعیت تاریخی اینست كه از زمان نادر افشار، قندهار (با ابعاد تاریخی آن) منطقه ی پشتون نشین شد، و آن به ترتیبی بود كه اهالی فارسی زبان قندهار ( اعم از هزارهها و قزلباشها و تاجیكها )، علی رغم تجانسهای زبانی و مذهبی با نادر، در برابر او مقاومت كردند. نادر پس از استیلا بر قندهار، آنان را كوچ داد و پشتونها را جانشین آنان ساخت. اسامی فارسی ولسوالی ها، كوهها و قریه ها شاهد این مدعاست. بخشی از پشتونها (قبیله ی الكوزائی به رهبری عبدالغنی خان مامای احمد شاهابدالی)، با نادر علیه حاكمیت هوتكی ها همكاری كرد. نادر در ازای خدمت عبدالغنی خان زمینهای بسیاری را به او داد. علاوتًاً نادر وی را نائب الحكومه ی قندهار مقرر نمود.

پس از نادر، احمد شاهنیز اراضی قندهار را بین عشایر درانی تقسیم نمود. مالیات اراضی خشكابه را در قندهار و نواحی مجاور آن برای درانی ها تخفیف داد، در حالیكه مالیات مذكور برای دهقانان غیر پشتون افزودهگردید. علاوهبر این وظیفه ی تحصیل مالیات زمینداران غیر پشتون به خانان درانی سپردهشد. این امر به خانان موقع داد تا به تدریج املاك دهقانان غیر افغان را تملك كنند. در مجموع درانی ها از ادای مالیه، سرانه، مواشی، درخت میوهدار وتاك معاف بودند.[35] ملك های كه به قلمرو دولت درانیان داخل می شدند یا زیر اطاعت آنها قرار گرفته بودند به سه گروهتقسیم می شدند: به گروهاول ولایت های شامل بودند كه مستقیماً از طرف شاهبواسطه ی حاكمان ادارهمی شدند. شاهدر این ولایت ها مطلق العنان بود، ساكنان این ولایت ها از مردمان غیر افغان عبارت بودند. به این گروهولایت های زیرین داخل می شدند: قندهار ،هرات، فراه، غزنی، كابل، بامیان و غوربند، بلخ، میمنه، جلال آباد، پیشاور، دیرهی غازی خان، دیرهیاسماعیل خان، شكارپور، كشمیر، ملتان، لاهور و سرهند. به گروهدوم خراسان، سیستان، بلوچستان، سند ،بهاولپور و غیرهداخل می شدند كه والیان آنها احمد شاهرا به صنف حاكم عالی اعتراف می كردند و از طرف نایب الحكومه ها مستقلانه ادارهمی شدند. وابستگی كشورهای فوق از آن عبارت بود كه آنها یك مقدار انداز می دادند و هنگام لشكر كشی های شاهیك قطعه عسكر سوار اعزام می كردند.

به گروهسوم اساساً ایالات قبیله های افغان شامل بودند كه آنها از طرف خانهای محلی ادارهمی شدند و در قید و بست مقررات قبیلوی بودند، به حكومت مركزی اطاعت زبانی [ظاهری] داشتند و كاملاً به سر خود مختار بودند. سرپرستی لشكر قومی و جمع آوری مالیات سائر ایالات در اختیار آنها قرار گرفته بود.٨٣ عزیز الدین وكیلی پوپلزائی این صلاحیت سران قبائل افغان را تائید نمودهو معافیت مالیه را شامل حال تمام افغانها (پشتونها) می داند.٨٤  

بنا بر این وقتی ادعائی از سر نا آگاهی تاریخی با نا آگاهی علمی در مورد طبیعت زبان همراهباشد، كار به تعصب كور می كشد؛ شبیه همین ادعائی كه در تحمیل زبان پشتو از مسامحه كار گرفته شدهاست.  

حال، آقای احدی گویا كوشش های سردار هاشم خان و وزیر محمد گل خان را فراموش كردهكه چنین منتی را بر دیگران می گذارد٨٥؟ به قول فرهنگ در آن كوششها (برای پشتو سازی دروس مكاتب، مكاتبات و مراسلات دولتی) مردم افغانستان ملیونها ساعت كار را ضایع كردند، معارف افغانستان دهها سال عقب ماند ولی دست آوردی نداشت٨٦، چرا؟

به پدیدهی زبان چهار نوع نگاهمی تواند وجود داشته باشد: یك- زبان به عنوان یك پدیدهی تاریخی – فرهنگی؛ دو- زبان به عنوان یك سوژهی علمی؛ سه- زبان وسیله ی افهام و تفهیم؛ چهار- زبان به عنوان یك ابزار سیاسی.

مطالعه ی تاریخی زبان همان بحث تاریخ زبان است كه می تواند زبانهای مردهئی چون اوستائی ،سانسكریت و یا آرامی و غیرهرا در برگیرد؛ ویا زبانهای زندهی چون فارسی دری، پشتو، بلوچی یا ازبكی را شامل باشد. در این مطالعه محقق با دید بیطرفانه، بدون توجه به جنبه های سیاسی زبان وارد بحث می شود و چگونگی تحول زبان را- با در نظرداشت امكانات ذاتی زبان و عوامل موثر از بیرون- به طور منظم و در توالی زمان مطالعه می كند. آثاری نگاشته شدهبه یك زبان كه عبارت از فرهنگ مكتوب (یا ادبیات) همان زبان است در این مطالعه شامل می باشد.

زبان به عنوان وسیله ی افهام و تفهیم: اكثریت قریب به اتفاق شش میلیارد نفوس زمین، حین سخن گفتن، به زبان از همین زاویه نگاهمی كنند. آنان به زبان نه به عنوان پدیدهی تاریخی-فرهنگی، نه سوژهی علمی، و نه هم ابزار سیاسی نگاهنمی كنند.

زبان به عنوان سوژهی علمی موضوع علم زبان شناسی است. زبان شناسی ترجیحی به قدامت زبان و اهمیتی به تعداد گویندگان آن نمی دهد. از این منظر مباحث مورد بحث در زبان شناسی این هاست:

زبان شبكه ی سیستم هاست، سه سیستم خارجی دارد، و سیستم های داخلی در درون هر یك از سیستمهای خارجی قرار گرفته است:

سیستم یا دستگاهآوایی: هر زبانی آواهای مخصوص خود را دارد. وقتی حرف از دو زبان مختلف در میان است، قطعاً دو دستگاهآوایی جداگانه وجود دارد، زبان پشتو علاوهبر آواهای مشترك با فارسی، آواهای مخصوص خود را دارد مثل تگ، ؤ، خگ، نگ … از نظر آوایی هیچ زبانی بر زبان دیگر امتیازی ندارد. نبود بعضی آواها دلیل نقص یك زبان شمردهنمی شود؛

دستگاهدستوری: هر زبانی گرامر خاص خود را دارد. موقعیت اجزای كلام در جمله، از یك زبان تا زبان دیگر فرق می كند. مانند مورد آوایی، وقتی از دو زبان حرف می زنیم، اختلاف گرامر امر حتمی و غیر امتیازی است.

دستگاهواژگانی: در عین حالی كه درین قلمرو میان زبانها تداخل وجود دارد، یعنی هیچ زبان مدنیئی وجود ندارد كه واژگان غیر(یعنی از زبانهای دیگر ) در آن دخیل نباشد، در عین حال تمایز زبانها نیز در همین عرصه مشخص می گردد. استفادهاز واژگان و اصطلاحات زبانهای دیگر به میزان مستعمل

                                              

حق نظر نظروف، مقام تاجیكان در تاریخ افغانستان، ص ص ۵۶- ۵۵

درةالزمان، ص ٢٢٦

۵٨- هاشم خان در مصاحبه ی در سال ١٩٣٧ تأكید كرد كه:(در سال ١٩٣٨ زبان پشتو به حیث زبان رسمی ما تبدیل می شود و زبان فارسی را به دور می افكنیم. آنگاههر كسی به افسانه ها و اشعار ما معرفت خواهد داشت و از آن به فرهنگ كهن خود افتخار خواهیم كرد و موجب اتحاد ما قرار خواهد گرفت.) روزنامه ی حبل المتین چاپ كلكته در واكنش به این سخنان نوشت:( تحمیل یك زبان تصنعی به حیث یك زبان رسمی آسیبی بزرگی به وحدت مردم افغانستان وارد خواهد كرد. برای حكومت بهتر بود تا گروهی اقلیت قبائل را وادار كند كه زبان فارسی را بیاموزند، زیرا این زبان، زبان اكثریت مردم افغانستان است.) به نقل از تاریخ تحلیلی افغانستان ص٢٠١  

۶٨- افغانستان در پنج قرن اخیر، ج اول قسمت دوم ص ٣٧۶

بودن زبان در درازنای تاریخ و در پهنای فرهنگ و جغرافیا و مربوط به قدامت به كتاب در آمدن زباناست( نورستانی از كهن ترین زبان های موجود در افغانستان است، اما تا حال به كتابت در نیامدهاست. ازهمینرو است كه این زبان – كماكان – منزوی و راكد باقی ماندهاست.) هر قدر زبان در داد و گرفت فرهنگی مسن باشد، به همان اندازهوام واژههای بیشتر دارد، هر قدر یك زبان دستگاهواژگانی فربه تر داشته باشد، توان علمی آن بیشتر است. این امر خود باعث می شود كه نویسندگان و شاعرانی كه زبان مادری شان- فی المثل- غیر فارسی است، با اشتیاق تمام (بدون اكراهو جبر) ما فی الضمیر و عواطف و احساسات خود را به زبان فارسی دری می نویسند و می سرایند. اینجا نه مسئله ی اكثریت و اقلیت است، و نه امتیاز تكیه بر قدرت سیاسی. اگر اینطور نبود، چنگیز خان زبان مغولی را بر تمام قلمروی كه با خونبارترین پیروزی زیر سیطرهآوردهبود، تحمیل می كرد. تیمور و اخلاف او، با آنكه زبان مادری شان تركی چغتایی بود، با آگاهی بر این نكته كه زبان فارسی دری، زبان قوم خاصی نیست و زبان دینی و بین الاقوامی قلمرو خلافت شرقی است كه در رشد و باروری آن، تمام اقوام-مخصوصاً ترك ها- سهیم بودهاند، نه تنها تركی چغتایی را تحمیل نكردند، بلكه در رشد و پرورش فارسی دری كوشیدند. به همین دلیل است كه بزرگترین شاعران فارسی گوی قرون اخیر افغانستان، پشتونها بودهاند. اكثریت آثار منثور خلق شدهو یا ترجمه شدهتوسط نویسندگان پشتون، به زبان فارسی دری است؛ به طور مثال: آثار محمود طرزی و پدرش، آثار مستغنی، آثار عبدالهادی داوی، اغلب آثار سلیمان لایق، آثار رحیم الهام، آثار سرور همایون، زندگی نوین تركی، اغلب آثار عبدالحی حبیبی … كریم خرم – برخلاف ظاهر – شكست اسلام سیاسی را به فارسی ترجمه كردهاست؟!

و اما نگاهسیاسی به زبان همان است كه آقای احدی دارد؛ معنا نگاهسیاسی به زبان این است كه زبان را وسیله ی تحمیل اهداف سیاسی قرار بدهیم، آن را زبان حاكمیت یا (زبان دولت)، وسیله یا ابزاری در دست زورمندان بدانیم، در حالیكه خود زبان وسیله ی افهام و تفهیم است و منطقاً انسان باید از وسیله ی استفادهكند كه سهل الاستعمال، فراگیر و زود به هدف رسانندهباشد. زبان جزو ذات انسانها نیست؛ اگر فرانسوئی در جاپان متولد شود و در آنجا، در محیط آنجا و در مكتب و مدرسه ی آنجا تحصیل كند، قطعاً زبان او جاپانی خواهد شد و برعكس. دیانت اسلام و بشریت روزگار كنونی اهمیتی برای نژاد قائل نیستند كه بی تردید ریشه های عمیق تر از زبان در ذات انسان دارد و با تغییر محل جا عوض نمی كند؛ علایم و مشخصه های آن تا نسل ها زدودهنمی شود.

باری، ضعیف ترین بخش استدلالهای احدی، همین بخش زبان است؛ می بایست وی با انتباهاز این واقعیت ها كه نمی شود- از اصالت افغانستانی بودن زبان فارسی دری چشم پوشید؛ نمی شود عظمت فرهنگی و دیرینگی تاریخ این زبان را نادیدهگرفت؛ نه می شود اكثریت فارسی گوی افغانستان را از نظر دورداشت؛ باید به این نتیجه می رسید: به فرض اینكه پشتون باید و بلامنازع حاكم افغانستان باشد، اما واقعیت فرهنگی ،تاریخی و زمینه ی برتر (زبان بین الاقوامی بودن زبان فارسی دری) را باید اعتراف كرد.

تهدید بر تحمیل زبان دلالت به یك روان بیمار دارد؛ ترجیح سمبولیك هرگز زمینه های رشد زبان پشتو را فراهم نمی آورد(كما اینكه در گذشته نیاورد). ناگزیر از گفتن این حقیقت تلخ هستیم كه زبان پشتو تا كنون موقعیت بین الاقوامی را پیدا نكردهاست. ذخایر فرهنگی و منابع علمی نگاشته شدهبه زبان پشتو و یا ترجمه شدهبه این زبان در حدی نیست كه نیازمندی های محققین و حتا محصلین دانشگاهها را بر آوردهسازد. از به كتابت در آمدن زبان پشتو چهار قرن بیشتر نمی گذرد (تألیف خیرالبیان در نیمه ی دوم قرن شانزده؛ قتل پیر روشان در ١٥٧٨ م)؛ ناشر مخزن الاسلام (تألیف آخوند درویزه، در همان عصر) سید تقویم الحق كاكاخیل گفته است:(پیش از خیرالبیان اگر در زبان پشتو كتاب دینی موجود نبود كتاب بی دینی هم وجود نداشت) مولانا عبدالقادر كاشف كتاب خیرالبیان و حافظ محمد عبدالقدوس قاسمی ناشر آن (سال ١٩٦٧ ) تاكید دارند كه كتاب مذكور (نخستین كتاب به زبان پشتو است كه به دست دنیای متمدن رسیدهاست.)[36] علاوتاً پیر روشان و آخوند درویزههر كدام مخترع علایمی صوتی مخصوص زبان پشتو اند كه هر دو برای اولین بار در كتابهای خود آنانرا به كار گرفته اند.

ریسنر محقق شوروی پیشین می نویسد:(شواهد زبان شناسی گواهتشكل قوم افغان و پیدایش آن در عرصه ی تاریخی در ازمنه ی دیرتر (از قرن یازدهبدینسو) می باشد. زبان افغانها یعنی پشتو متعلق به خانوادهی زبانهای ایرانی است. به عقیدهی ب.ا .دُُرن زبان پشتو عمیقاً از زبانهای فارسی دری و زبانهای جدید هندی متأثر است. ن. و. خانیكوف كه از عقیدهی ُدُرن پیروی كردهاست، چنین می پندارد كه زبان پشتو دیرتر از زبانهای دیگر ایرانی و هندی تكوین یافته است. به عقیدهی خانیكوف زبان پشتو نه زودتر از قرن ٩ و ١٠ بوجود آمدهاست.

آنچه به زبان ادبی نوشتاری مربوط است، ظاهراً كهن ترین یادگار آن به زبان پشتو همانا تاریخ گرفتنسوات از طرف قبیله ی یوسفزائی است كه در قرن پانزدهشیخ ملی شخص برجسته ی روحانی و شركتكنندهدر این حوادث آنرا نوشته است. نسخه ی اصل دست نویس این اثر فعلاً پیدا نشدهاست، هر چندمضمون آنرا تعدادی از تواریخ افغانی دورههای اخیر نقل كردهاند.  

نكته ی در خور توجه اینكه افغانها حتا برای افادهی نهادهای قبیلوی خود اغلب از اصطلاحات اقتباس شدهاز زبانهای فارسی، عربی، مغولی و تركی چون قوم، طائفه، ملك، خیل[قبائل، جرگه، ولس …] و غیرهكار می گیرند. نكته ی جالب دیگر اینكه بر اساس معلومات توصیف كنندهی اصطلاحات اجتماعی و اقتصادی یوسفزائی ها در قرن نزده، كه چندی پیش (رامودین) با مشورت (م .اصلان اف) ترتیب دادهاست، كلمات و اصطلاحات مالداری این دسته از قبائل افغان از آن خودشان است، ولی واژگانی مربوط به زندگی شهری ،پیشه و صنعت و نیز زمینداری، غالباً از زبانهای فارسی، عربی، و هندی جدید وام گرفته شدهاند. علم زبان شاسی موئد آنست كه بر مبنای معلومات تاریخی، معلمین افغانها در آموزش پیشه و صنعت و كشاورزی تاجیكان و برخی از اقوام هندی بودهاند. و جالب تر اینكه در چهل جلد كتاب روزگار كه نعمت اﷲ هروی در كتاب مخزن افغانی ذكر كردههیچ گونه اشارهای به اشتغال افغانها به كشت و زرع نشدهاست.[37] بنا بر این ترجیح سمبولیك همان تحمیل و همان تبعیض است (معنای ترجیح سمبولیك عبارت است از هویت تك قومی پول، سرود ملی، اصطلاحات علمی، لوحه های دوایر و دفاتر، زبان تدریس مكاتب و دانشگاهها ،زبان مكاتبات و مراسلات رسمی… ) باید دانست كه سراسری شدن یك زبان، یك پدیدهی داوطلبانه است كه امكانات آن بیشتر در نفس زبان نهفته می باشد. یكی از این امكانات تك قومی نبودن زبان است؛ پیش از این نشان دادیم كه زبان فارسی دری زبان مادری دست كم دوازدهقوم از جمع اقوام ساكن در افغانستان است.

با اینحال، بیائید به نتیجه ی كه احدی می رسد بیندیشیم:(نتیجتاً ، پشتون ها به عنوان بزرگترین گروهقومی احتمالاً سلطه ی غیر رسمی شان را دوبارهكسب خواهند نمود اگر افغانستان به چند واحد قومی تجزیه نگردد. لیكن یك افغانستان بازیافت شده، باید مناسبات تباری را برمبنای محكم و روشن برقرار نماید؛ مسئله ی برابری و هویت باید بطور جدی مورد تاكید قرار گیرد.) و در پایان مقاله: (…افغانستان بعد از جنگ (این مقاله در جولای ۵١٩٩ نوشته شدهاست) باید با این معضله مقابله نماید. در صورتیكه بر دو مسئله١- برابری حقوقی و برابری فرصتها برای تمام شهروندان ٢- پذیرش هویت پشتونی كشور و دولت بطور واضح تاكید صورت نگیرد و به نحو رضایت بخشی حل نگردد، ثبات سیاسی در افغانستان فراچنگ نخواهد آمد.)

اینجا تناقض به اوج می رسد. این تناقض ناشی از ممیزهی فاشیستی افكار احدی است. ارسطوكالیس می نویسد:(یكی از اعجاب آورترین تناقضات ایدئولوژیك فاشیسم اینست كه همزمان بر مؤلفه های برابری طلبی، شایسته سالاری، و بی طبقه بودن تأكید می گذارد، و در عین حال، خصلت نخبه گرایانه ی خود را پنهان نمی كند.)[38] یك طرف برابری حقوقی و برابری فرصتها و طرف دیگر پذیرش هویت پشتونی كشور و دولت. برابری حقوقی و سلب هویت یك قوم چه همخوانی می تواند داشته باشد؟ چه قومی حاضر است با رضایت خویش از هویت خود چشم بپوشد؟ مگر آقای احدی در سمت وزارت مالیه با سپردن قرضه ها و سایر امتیازات به اعضای حزب خود – كه مطلقاً متعلق به یك قوم اند – این برابری حقوقی و برابری فرصتها را تمثیل نمودهاست؟ وقتی كه تبعیض و تمایز رسمیت و مشروعیت پیدا كردهباشد، طرح حقوق و فرصت های برابر حرف مفتی است. تصفیه های قومی و سیاسی در اداراتی كه در رأس آنها اعضای تیم تبار گرا قرار دارد نشان دهندهی این واقعیت است.

همانطوریكه مترجم دانشمند این مقاله (زیوری) تذكر می دهد، تمام تحولات پس از پروسه ی بن تا امروز (در راستای استراتیژئی است كه در این مقاله یازدهسال قبل تذكر دادهشدهاست.) در واقع شش سال اخیر زمینه ی مساعدی برای تطبیق استراتیژی مدون در این مقاله بودهاست؛ ولی با اینحال، این استراتیژی تبار محورانه نتوانسته حتا پشتونها را آرام بسازد و بر خلاف انتظار تبارگرایان، این طالبانی كه برای درهم كوبیدن (اقلیتهای سركش و اعادهی مجدد عظمت پشتون) آنهمه جانبازی كردند، اینك به روی قومگراترین تیم حاكم در افغانستان تیغ كشیدهاند. آنچه را كه امثال احدی حاضر نیست بپذیرد، اما ناظرین بی طرفی چون (چارلی سانتوز) با شجاعت بیان می كند اینست كه (برتری جویی قومی پشتون ها كه عمدتاً ازجانب تحصیلكردههای از غرب برگشته تبلیغ می شود، هیچگاهی بدون حمایه ی خارجی نتوانسته بر اریكه ی قدرت بنشیند.[39]) هم حضور قرون وسطائی طالبان از حمایه ی مستقیم خارجی بهرهمند بود، و هم حاكمیت پوشالی، فاسد و بی پایگاهكنونی.

استراتیژی مطروحه ی آقای احدی، واقعیتهای موجود افغانستان را نادیدهمیگیرد. در واقع، استراتی ژیاحدی، بیان نامه ی شفافی از دو مقطع تاریخ افغانستان- دورهی عبدالرحمن خان و دورهی صدارت هاشمخان – است. با استراتیژی آقای احدی دوگونه مخالفت وجود دارد:

یك- تمام كسانی كه به حفظ هویت تاریخی و فرهنگی اقوام ساكن در افغانستان باور دارند و می خواهند كهافغانستانِ در عین تعدد اقوام، دارای یكپارچگی و وحدت باشد. این امر میسر نیست مگر با اعتراف به تكثرقومی و انصراف از تحمیل هویت و زبان یك قوم بر دیگران.

دو- آنانیكه امروزی می اندیشند، طرح حق شهروندی را مبطل تحمیل هویت تك قومی می دانند. وقتی تمام ساكنان صاحب اسناد یك كشور، از حق مساوی برای دستیابی به فرصتهای برابر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بهرور باشند، ضرورتی به اصرار، عناد و تعصب در تعلق به فلان تبار نمی بینند. تبعه ی محروم و معروض به تبعیض ناگزیر است در پناهیك جمع قرار گیرد؛ سالم ترین جمع، حزب سیاسی بر مبنای (تأمین حق شهروندی) است. وقتی چنین حزبی وجود نداشته باشد(مثلاً در شش سال اخیر از تشكل چنین حزب یا احزابی جلوگیری شدهاست ) فرد مجبور است به جمع قومی یا مذهبی خود بپیوندد. اكثرا چنین واقع می شود كه همین فرد و حتا همین جمع بجای مبارزهدر راهبرطرف كردن اصل مانع در راهنیل به تأمین حق شهروندی افراد، سیاست و احساساتی از همان دست بروز دهند كه حاكمیت بروز می داد. این جمع، در نهایت، با كسب امتیازاتی سكوت می كند و با سكوت خویش امتیازِ تشجیع و تشویق در حق كشی را به حاكمیت می دهد. كم نیستند احزاب و گروههای قومی و مذهبی كه همین اكنون با اخذ امتیاز چوكی و القاب ،با بی دادگری حاكمیت همسوئی می كنند.

در نظام سیاسی هند، همین اكنون (من موهن سنگهـ) كه از نظر تباری و مذهبی به اقلیت ۵ تا ٧ در صد سیكهـ تعلق دارد، رهبری سیاسی و اداری كشور پهناور و پرنفوسی را بعهدهدارد. هیچ اعتراضی از اكثریت %٧٠ هندو و %۵١ مسلمان بلند نمی شود، هبچ گاهی هندوها در صدد تحمیل آئین و زبان خود بر دیگران بر نیامدند؛ زیرا نظام سیاسی ضامن حفظ حقوق شهروندان كشور است، هر كی متعلق به هر قوم ،زبان یا مذهبی باشد، بجز تطبیق قانون و تأسی بر نظام مبتنی بر تأمین حقوق شهروندی كاری كردهنمیتواند.

فقط چندی قبل داكتر عبد الكلام مسلمان، كرسی ریاست جمهوری را به یك خانم هندو واگذار شد. اما در كشوری مثل افغانستان كه از یكسو اكثریت قریب به اتفاق پیرو یك دین اند (اسلام)، از سوی دیگر هیچ قومی بیشتر از ثلث نفوس نیست، مرامنامه ی حزب افغان ملت، تاكید بر افغان بودن رئیس جمهور دارد[40] چرا؟ اگر منظور از افغان، شهروند افغانستان است كه دلیلی به مطرح كردن آن شرط نمی بینیم؛ بی تردید اگر در افغانستان آزاد انتخابات برای گزینش رئیس جمهور برگزار گردد، یك تبعه ی كشور افغانستان كه مجازاً افغان خواندهمی شود، رئیس جمهور خواهد شد لا غیر. و اما اگر منظور آقای احدی از افغان، مرادف و مصداق حقیقی آن یعنی پشتون است، پس مصداق فاشیسم را در كجا باید جستجو كنیم؟

به این ترتیب می توانیم نتیجه بگیریم كه بحران جاری افغانستان در هر دو ُبُعد- خارجی و داخلی- ناشی از بكارگیری نظریه ی تبارگرائی (افغان ملت) است كه طلائی ترین فرصتها را از كف مردم افغانستان بیرون ساخته و كلان ترین امكانات را به هدر دادهاست. و به قول داكتر زیوری (… از ابتدای پروسه ی بن تا كنون یعنی از تعیین ریاست ادارهی موقت در بن، استفادهاز نهاد عنعنوی لویه جرگه؛ از جمله لویه جرگه ی اضطراری و لویه جرگه ی قانون اساسی، انتخابات ریاست جمهوری و نهایتاً برگزاری انتخابات پارلمانی و مناقشات بر سر رهبری ولسی جرگه تا تصفیه ی تبار محورانه ی كدری در ادارات عسكری و ملكی و تطبیق سوال بر انگیز برنامه های خلع سلاح و … [ضرب پول افغانستان با هویت تك قومی، تحمیل بابای ملت] همه و همه در راستای استراتیژیی است كه در این مقاله یازدهسال قبل تذكر دادهشدهاست. با اینوصف، نه تنها گرهی ازكار فرو بسته ی مردم ما باز نشده، بلكه بر پیچیدگی های مشكلات افغانستان لایه های دیگری نیز افزودهگردیدهاست[41].)

به راستی این گرهاز كار فروبسته ی مردم چگونه باز می شود؟ شاید بسیار خوشبینانه باشد اگر ادعا كنیم كه جامعه ی بین المللی پس از حضور مستقیم شش ساله در افغانستان، تصویری را كه مقاله ی آقای احدی و امثال او در ذهن شان حك كردهبود، اینك وارونه می بینند؛ لا اقل اروپائیان به چنین باوری دست یافته اند.

اما این كافی نیست؛ شواهدی در دست است كه ایالات متحدهی امریكا – كماكان – از نظریه ی تبار محوری حمایت می نماید و با خواست اكثریت مردم مبنی بر تغییر ساختار نظام سیاسی در جهت توزیع قدرت در محور های افقی و عمودی مخالفت می كند. هم اكنون جامعه ی جهانی و دولت افغانستان در چگونگی برگزاری انتخابات آینده– به دلایل تناقضات موجود در قانون اساسی و نبود امكانات مالی – به بن بست گیر آمدهاند و ایجاب می كند كه لویه جرگه فراخواندهشود و تناقض بر طرف گردد. با اینحال، هم رئیس جمهور كرزی و هم دولت ایالات متحده، نگران طرح تغییر ساختار نظام و طرد سازههای نا سازگاردیگر در قانون اساسی از جانب نمایندگان مردم در لویه جرگه هستند. ایالات متحدهاصرار دارد كه حد اقلبرای پنج سال دیگر نظام ریاستی كار آئی داشته باشد. دلیل این اصرار روشن است، طی پنجسال آتی كه باردیگر كرزی رئیس جمهور خواهد بود، هم دست خارجیان در امور مملكت باز خواهد بود، و در ازای این ،هم اساسات نظریه ی تباری، نهادینه می شود و با هر گونه مقاومت در برابر آن برخورد بنیادی صورت می گیرد. بنابرین، دو محور مخالفت با نظریه ی كه ذیلاً قصد طرح آنرا داریم، عبارتند از دولت ایالات متحدهی امریكا، و حاكمیت تبارگرای موجود افغانستان.

اما برای كاهش نابرابری های فرهنگی تجویز چند نكته ی زیر لازمی به نظر می رسد:

دولت باید زمینه ی تدریس و آموزش زبان مادری را – در سطوح دروس ابتدائی – برای همه ی شهروندان فراهم كند. اما ممكن نیست این دستور العمل در تمام مكاتب افغانستان تطبیق شود؛ مثلاً نمی توانیم به دلیل حضور چند فرد محدود پشه ئی زبان در ولایت غور، صنف تدریس زبان پشه ئی ایجاد كنیم.

پس از دورهی ابتدائی، آموزش زبان های فارسی دری و پشتو در تمام نقاط افغانستان الزامی باشد.

آنچه در این رابطه لازم به تجدید نظر است، شیوهو چگونگی تدریس و باز بینی متون درسی هر دو زبان است. تا كنون به این نكته توجه لازم صورت نگرفته است كه – فی المثل – در تدریس زبان پشتو برای غیر پشتو زبان باید از اصول تدریس یك (زبان دوم ) استفادهشود. این پیش فرض كه چون اینجا افغانستان است و باید همه كس پشتو یا فارسی دری را بداند، مبنای علمی و عقلی ندارد. آوردن متون دشوار برای صنوف ابتدائی و متوسطه باعث دلسردی شاگردان و اعراض آنان از فرا گرفتن زبان مورد نظر می شود.

در تمام افغانستان آموزش دورهی لیسه و دانشگاهبه یكی از دو زبان (فارسی دری یا پشتو) امر اختیاری و به خواست شاگرد قرار گیرد. هیچ نوع اجباری در این رابطه در كار نیست. با این حال آموزش زبانهای فارسی و پشتو، الی ختم تحصیل دانشگاهی ادامه داشته باشد.

۴-         متكی به سر شماری و احصائیه، زبان مراسلات و مكاتبات رسمی هر ولایت می تواند تعیین گردد ،آنهم با قید آزاد بودن مأمور در گزینش زبان مراسله و مكاتبه. همین شیوهدر ادارات مركزی نیز باید معمول گردد.

۵- پلاكارت ها، لوحه ها و اعلانات دولتی باید به دو زبان باشد، می باید تمام قیود در بكارگیری اصطلاحات یك زبان در زبان دیگر رفع گردد.

۶- ارزش برابری پول ملی باید با زبان های نام بردهشدهدر قانون اساسی كه نمودار هویت اقوام اند ،درج گردد. هم در بانكنوت ها و هم در سكه ها، سمبول های دال بر فرهنگ اقوام گوناگون منعكس گردد.

خط پول ملی می باید همین خط مرسوم و متداول كتابت زبانهای رسمی باشد.

سرود ملی كشور افغانستان یا باید چند زبانه باشد، و یا كاملاً موزیكال و بدون ادای هیچ واژهای از هیچ زبانی.

در مضامین فقه و تاریخ اسلام در كنار طرح مسائل فقهی و تاریخی به روایت مذهب حنفی ،ضرور است كه نظر فقه جعفری نیز درج گردد.

كتب نگاشته شدهدر مضمون تاریخ بالعموم باید بازبینی گردند؛ چون كتب مذكور فاقد مبنای علمی و عاری از حقایق تاریخی نگاشته شدهاند. علاوتاً كتب مذكور وقایع تاریخی را كوشیدهاند در جغرافیای محدود سیاسی افغانستان فعلی بگنجانند. كتب مذكور به جای سوق شاگردان به سوی همبستگی، هموارهعامل تفرقه و تبعیض بودهاست. من باب مثال در كتاب درسی تاریخ دانشگاهپولی تخنیك، معلم و نویسندهی آن بر حسب سلیقه و تعصب خود بعضی از دورههای تاریخی را حذف كردهاست.

     در مضمون تاریخ روابط خارجی افغانستان فاكولته حقوق، معلم بنا بر مذاق خویش اصطلاح (فرهنگ افغانی) را به دورههای قبل از تشكیل كشور افغانستان تسجیل كردهاست:( محمود غزنوی حامل انتقال فرهنگ افغانی به هندوستان بود!) به همین ترتیب گرایش های فرهنگی استادان تاریخ باعث می گردد كه شاگردان حق نقد علمی و بی طرفانه در بارهی كارنامه ی شاهان سدوزائی و باركزائی و غیر آنان را نداشته باشند. زیرا این روحیه بوجود آمدهاست كه، نقد آنانرا معادل به نقد كیان قوم پشتون و یا دیگران قلمداد كنند.

در دورهی اخیر در مراسم رسمی هموارهچنین وانمود می شود كه تاریخ افغانستان از میرویس خان آغاز و به كرزی ختم می گردد. این شیوهنمونه ی حركت در همان راستای بخشیدن (هویت پشتونی) به افغانستان است: تخلیه و تعریه ی دیوار های تالار وزارت فرهنگ از تمثال های بسیار دال بر این مدعا است.

رهبران جامعه ی دینی اعم از سنی و شیعه بكوشند تا در جهت نزدیكی بیشتر مذاهب، با الهام از مراجع داخلی، ماهها و اعیاد دینی را در روزهای واحد و مشترك برگزار نمایند.

پارلمان افغانستان از حكومت بخواهد كه پروندهی احزاب سیاسی ثبت شدهدر وزارت عدلیه رامورد بازبینی قرار دهد. با دقت در تركیب اعضای احزاب مذكور، انحلال آنعدهاحزابی را كه فقط درخطوط قومی، مذهبی، سمتی و خانوادگی تشكیل یافته اند صادر نماید.

پارلمان القاب و تخلص های قومی و فرقه ای را ممنوع اعلان نماید. گذاشتن تخلص های قومی دردورهی جدید – بنا به خصلت حاكمیت – زیاد شدهاست. این امر به تفرقه دامن می زند، و افغانستان را ذهناًبه واحد های كوچك قومی تجزیه می كند.

۴١- در حال حاضر بعضی از اعضای شورای ملی با حد اقل دو هزار رأی به این ارگان راهیافته اند؛ در حالیكه اقوام جوگی، گجر، جت، و هندو به عنوان شهروندان افغانستان، فاقد نمایندهمی باشند.

   این به خاطری است كه اولاً در یك تخطی آشكار، حقوق سه طایفه ی اول را به نام كوچی ها به دسته ی خاص قومی دادهاند؛ ثانیاً اقوام مذكور (غیر هندو ها) هم بنا به طبیعت كوچی بودن و هم به دلیل عدم توجه به اسكان آنها، به طور پراگندهزندگی می كنند كه در نتیجه نمی توانند آرای انتخاب یك نمایندهرا در یك حوزهفراهم سازند. در حالیكه هر كدام از اقوام مذكور بیش از دو هزار رأی دهندهدر سراسر افغانستان دارند.

شایسته است– از سر جمع دهنمایندهی كوچی ها – برای هر یك از اقوام مذكور یك كرسی در شورای ملی واگزار گردد، تا به این ترتیب تخفیفی در تبعیض، به كار رفته به عمل آید.

نظریه ی چهارم:

نظریه ی (تأمین حقوق شهروندی) از طریق برپائی نظام مردم سالار را از آنرو ملی می خوانیم كه نه بر محور تباریئی غیر از كیان افغانستان بنا یافته، و نه بنا و منشای ثبات در افغانستان را در پیوندهای ذهنی و تباری در بیرون افغانستان جستجو می كند. این نظریه برای مردم افغانستان راهكارهای تقرب به ملت شدن را پیش بینی می كند.  

نظام مردم سالار با این پیش اصل – به عنوان فرض ممكن – بنا یافته است كه دولت ابزاری است در خدمت تأمین سعادت و رفاهو آرامش و همگونگی فرد و اجتماع. این نظریه، امروزهدر ردیف نخستین خواستهای بدیهی و انكار ناپذیر بشر قرار گرفته، ملل مختلف مشروعیت و حقانیت مسجل برای آن قائل اند.

چنانكه پیش از این گفتیم، از دید اسلامی قضیه نیز مطلوب ترین نظام های فرمانروائی همان های اند كه بتوانند روابط لازم و اجتناب ناپذیر فرمانروایان و فرمانبران را به نیكوترین و موجه ترین روش (یعنی مبتنی بر عدالت) برقرار كنند؛ چنین روابطی خود موجد حقانیت و مشروعیت سازمان دولتی و شخصیت های اعمال كنندهی قدرت سیاسی خواهد بود. اتكا به نیروی محروم جامعه (پرولتر)، اتصال به نوعی مشروعیت مابعد الطبیعی، تحریك احساسات ملی، نژادی، طایفه ئی و كوشش برای برجسته كردن حقانیت تاریخی – كه پیش از این در نظریات دیگر دیدیم – همه و همه مؤید این نكته است كه فرمانروایان برای ایجاد و تأمین رابطه با مردم تلاش می نمایند.

هر چند امروزهدموكراسی نوعی فلسفه و طریقه ی زندگی است كه ریشه در تاریخ غرب دارد؛ اما آنچه كه مورد توجه جوامع شرقی است، شكلی از حكومت و یا نحوهی گزینش زمامداران است. ما نیز بر جنبه ی نهادی و ساختاری آن تأكید داریم.

نظام مردم سالار دارای قواعد و شرایط عامی است كه در همه جا شناخته شدهاست؛ در عین حال شرایط خاص هر كشوری، اقتضای وضع اصول خاصی را می نماید.

الف – شرایط عمومی  

همگانی بودن مشاركت: برای تأسیس نظام مردم سالار، نخستین شرط اینست كه بزرگترین شمار مردم، در امور عمومی یا در صورت بندی قدرت، مشاركت داشته باشند. یعنی شهروندان هم ظرفیت انتخاب نمایندگان و كارگزاران حاكمیت را توأمان دارا باشند و هم در جهت وصول به مناصب و مقامات سیاسی ،راهبرای همه باز باشد. این مأمول فقط از راهبرگزاری انتخابات عادلانه میسر است. علاوهبر این مشاركت نباید محدود به شركت ادواری باشد، بلكه عنصر نظارت در كیفیت اعمال حكام و فرمانروایان، باید آنرا شیوهی مستدام بدهد.

تضمین آزادی ها: مردم سالاری بدون رعایت آزادی های خصوصی و عمومی عملی نیست.

شرایط پایه ای امر مشاركت، همانا تسجیل سه نوع حقوق است: حقوق خصوصی كه بدون جامعه نیز قابل تصور است؛ حقوق عمومی كه در قانون اساسی منعكس می گردد؛ و حقوق سیاسی كه عبارت از مشاركت در قدرت سیاسی است.

پلورالیسم یا چندگانگی: وجود آزادی در جامعه، وجود چندگانگی های سیاسی و اجتماعی را امر بدیهی می سازد. تنوع گرایش ها، همانند تنوع منافع، امر طبیعی است. پذیرفتن این تنوع، تحمل و مدارا با آن، از شرایط اساسی مردم سالاری است. وجود امكانات مختلف و راهحل های ارائه شدهی متنوع، به شهروند صاحب حق زمینه ی انتخاب را فراهم می سازد و این امر باعث می شود كه مردم یك بعدینیندیشند.

۴-         حكومت اكثریت و احترام به اقلیت: امكانات و راههای مطرح شدهدر بالا باید مورد حمایت قانونقرار گیرد تا شهروند بتواند آزادانه و بدون خوف و بدور از فشار به یكی از آنها تمسك جوید. برای تظاهرارادهی عمومی، راهی جز تمسك به آرای اكثریت وجود ندارد؛ چون جامعه ی كه همه ی افرادش نسبت بهسرنوشت خود اتفاق نظر داشته باشند وجود ندارد. بنا بر این، با عرضه ی راههای متنوع از جانب احزاب و گروههای شركت كنندهدر انتخابات، آنكه اكثریت یافت زمام امور را بدست می گیرد، آنكه توفیق حاصل نكرد تا دور بعدی به نقد نظرات و عملكرد رژیم می نشیند. قانون باید از این اقلیت حمایت كند تا برای دور بعدی امیدوار باقی بماند و دولت در آئینه ی این اقلیت به اصلاح خویش بپردازد.

۵- برابری مردم: قانون باید طوری تنظیم شود كه شائبه ی برتری گروهی به گروهدیگر یا فردی بر افراد دیگر نباشد. همه باید بتوانند چه به صورت فردی یا به هیئت گروهی و سازمانی از آزادی ها و قانون و امكانات دولتی استفادهكنند. ابعاد چند گانه گرائی، زمانی قابل تحقق است كه امكانات حقوقی افراد، به عنوان حد اقل، در مشاركت و بهروری مساوی باشد.

۶- توزیع خردمندانه ی قدرت: مردم سالاری، ماهیتاً با تمركز قدرت قابل انطباق نیست. همزیستی مردم سالاری و دیكتاتوری از محالات عقلی است؛ حاكمیت مردم با حاكمیت یك فرد یا یك تیم یا یك حزب یا یك قوم نمی تواند سازگار باشد. حتا فرد برگزیدهی مردم حصه ای از قدرت را دارا باشد. هیئت حاكم منتخب، باید حقوق اقلیت و مخالفان و انتقاد كنندگان را محترم بشمارند.

نهاد ها باید با تدابیر و شیوههای فنی سازماندهی شوند و قدرت سیاسی بین این نهادهای فرمانروا و اشخاص فرمانبر، توزیع گردد كه خطرات اقتدار گرائی و تهدیدات تمركز عملی قدرت، به زیان حاكمیت مردم به حد اقل ممكن كاهش پذیرد.

در راستای توزیع عادلانه ی قدرت، تدابیر آتی پیشبینی شدهاست:  

یك – تحدید قدرت در هیأت فرمانروا: از نخستین مظاهر دولت های استبدادی، تمركز قدرت سیاسی در یك فرد یا یك گروهمحدود است. برای تحدید قدرت اولاً هیأت حاكمه با آرای مردم و طبق رضای عمومی تعیین و صورت بندی می شوند؛ ثانیاً قدرت میان اجزای این هیأت طوری توزیع می گردد كه به هر مقام، آن اندازهاختیارات واگذارند تا امكان دست اندازی به حیطه ی قدرت دیگران نیابد.

دو – تفكیك وظایف و تعدد نهادها: اجرای اصل تفكیك قوا به تنهائی نمی تواند قانون گذاران را به هدف برساند. یعنی نمی تواند از تمركز قدرت جلوگیری نماید، بلكه توزیع قدرت در مقننه، اجرائیه و قضائیه زمانی نتیجه بخش است كه این سه قوهدر سطحی كم و بیش افقی قرار گیرند تا بتوان به توازن و تعادل، تا آنجا كه میسر است دسترسی حاصل كرد. توزیع افقی قدرت باعث می شود كه قدرت، قدرت را متوقف كند.

دسته بندی وظایف در قلمرو درون هر یك از قوههای مذكور را توزیع عمودی قدرت می نامند كه در عین حال مبین ساز و كار توقف قدرت توسط قدرت هست، و هم از حیث سازمانی، نوعی سلسله ی مراتب ،مجموعه را به رهبری مرتبط می سازد.  

سه – ادواری بودن مشاغل سیاسی: ماهیت رژیم مردم سالار حكم می كند كه قدرت چرخشی باشد، از حزبی به حزبی، از گروهی به گروهی و از هیأتی به هیأت فرمانروای دیگر. چون حاكمیت اصالتاً از آن اكثریت است، به محض تغییر ارادهی اكثریت می باید هیأت تعویض شود.[42]

ب – اصول و شرایط خاص  

برمبنای تعریفی كه در اوایل این مقاله از مقوله ی ملت ارائه كردیم نخستین شرط برای ملت بودن زندگی در جغرافیای معین و مشخص است ازینرو:

حدود اربعه ی افغانستان باید از نو تعریف گردد؛ معضله ی بنام (خط دیورند) به مثابه ی تیغ دو سری كه در طول یك قرن حیات خود، وسیله ی دست حاكمان سود جوی هر دو كشور افغانستان و پاكستان قرار گرفته و خود زمینه ی سرازیر شدن نیروهای فرامنطقوی را فراهم آوردهاست، باید حل گردد. زمامداران تبارگرای افغانستان با طرح داعیه ی پشتونستان هم امكانات مادی، امنیت، زمینه های رشد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را از پیش روی افغانستان برداشته اند، و هم زمینه های تأمین همبستگی ملی در افغانستان را كور ساخته اند. وقتی همتباران آن سوی مرز- كه عملاً شهروندان كشور پاكستان بحساب می آیند-   بیشتر از سكنه ی غیر پشتون افغانستان، در محراق توجه زمامداران قرار گیرد، اعتماد ملی از میان می رود. دلهرهی وابستگی اقوام آن سوی سرحد به افغانستان، حس برتری جوئی را آب می دهد و چنین احساسی را در اقوام دیگر نیز تقویه می نماید تا برای رهائی از مظلومیت محتوم كه به دلیل برتریجوئی كمّّی پیش آمده، به آنسوی سرحدات افغانستان، به همتباران و همزبانان خود توسل جویند.

تأكید بر این نكته كه مرزهای شرقی و جنوبی ما باید قبل از خروج نیروهای بین المللی از افغانستان تعریفگردد، مؤید این حقیقت است كه ادعای ارضی بر قلمرو كشور پاكستان- كشوری كه توانائی های بالفعل وبالقوهی آن كاملاً مشهود است- بی پاسخ نمی ماند. در حالیكه افغانستان از هیچگونه توانائی در برابرپاكستان بهرهمند نیست، به قول مرحوم موسی شفیق (افغانستان نباید قربانی پشتونستان شود٩٤.)

ساختار نظام سیاسی: چنانكه گفتیم ارائه تعریف مشخص از مرزهای بین المللی افغانستان ،نخستین شرط در راهملت شدن سكنه ی این قلمرو است كه البته شرط لازمی محسوب می گردد ولی به تنهائی كافی نیست؛ شرط دیگر زندگی مسالمت آمیز با همدیگر است. زندگی مسالمت آمیز میان اقوام متعدد ساكن در سرزمین افغانستان را، دولتی می تواند تأمین و تضمین كند كه خود بر اساس یك قرار داد شفاف میان اقوام بوجود آمدهباشد. بدیهی است كه این دولت نمیتواند ممثل نظریه ی تباری تك قومی باشد. آنچه كه (نظام ریاستی) خواندهمی شود، در همان راستاست و تناسب و توافقی با بافت كثیر القومی افغانستان ندارد.

چنانكه پیش از این دیدیم، این ساختار زمینه ی تسلط سیاسی و فرهنگی یك قوم را فراهم آوردهاست. قدرت سیاسی باید میان نهادهای دموكراتیك به اساس انتخابات آزاد توزیع گردد. نظام سیاسی افغانستان به تأسی از بافت تباری آن، پارلمانی باشد؛ قوههای مقننه، اجرائیه و قضائیه دارای استقلال قانونمند باشند. رئیس جمهور نقش ناظر بر اجرای قانون و هماهنگ كنندهمیان قوههای سه گانه را داشته باشد و در عین حال ممثل همبستگی و وحدت اقوام متعدد ساكن در كشور، نه نمایندهی یك قوم بعنوان حاكم.

علاوهبر اینها، دموكراسی باید به سطوح پائین جامعه منتقل گردد؛ به عبارهی دیگر، علاوهبر تقسیم افقی قدرت كه گفته شد ، می باید قدرت بطور عمودی نیز توزیع گردد. با تجدید نظر در ساختار اداری ولایات كه اساس آن جغرافیا، اقتصاد و جلوگیری از اتلاف امكانات مادی باشد، صلاحیتهای اجرائی و بودجوی بیشتر بر ولایات دادهشود. شوراهای ولایتی حق انتخاب والیان خود را خود داشته باشند. نظام توتالیتر انتصاب از بالا، نتایج ویرانگری داشته است كه از نظر هیچكس پنهان نیست؛ از جمله تحمیل والیان با نارضایتی های وسیعی روبرو بودهكه كیفیت و نحوهی آن نظر به موقعیت جغرافیائی و ممیزات فرهنگی ولایات فرق می كند. فی المثل باور كامل دارم كه اگر مردمان ولایات جنوب افغانستان را در انتخاب والیان شان ذی صلاحیت می دانستند، مشكلات موجود فراروی ما نمی بود.

احدی با این شیوهی اداره، باز هم با همان منطق برتری حقوقی قومی برخورد می كند؛ با آنكه معقولیت و مؤثریت این فرایند را می پذیرد ولی از آنجائیكه این خواسته عمدتاً از جانب نخبگان غیر پشتون مطرح می شود، پس حتماً باید با آن مخالفت صورت گیرد:(چنانچه انگیزهی فدرالی خواهی تشویق تعمیم سازی در سطح محلی و منطقه ای برای حل و فصل مسائل ولایات می بود، پشتون ها شاید آنرا قبول می كردند، اگر هدف تقویت هویت اقلیت ها و تضعیف هویت پشتونی دولت افغان باشد، در آن صورت حساسیت پشتون ها در مقابل فدرالیزم قابل درك خواهد بود.)

دربارهی طالبان و طالبانیزم: جریان طالبان را با شناخت دو نقطه ی ضعف در حكومت مجاهدین ایجاد كردند: مخالفت سرسختانه ی جناحهای تبارگرا با دولت ربانی؛ و نارضایتی عام- علی رغم انتظار چهاردهساله ی مردم- از شیوهی ادارهی دولت اسلامی. از این رو طالبان با سه ممیزهی اصلی به میان آمدند١:) تعصبی در حد انزجار و نفرت در برابر اقوام غیر پشتون؛ تا جائیكه تمام نمادهای متعلق به تاریخ اقوام دیگر از خشم آنان در امان نماند. صرف نظر از مقاصد حامیان پاكستانی و عرب آنها در نابودئی مظاهر هویت مستقل تاریخی- فرهنگی افغانستان، آنچه طالبان را عمله ی فعل شكستن بتهای بامیان ساخت ،دشمنی آنان بود با آنچه تعلق به تاریخ تباریشان نمی گرفت. قتل عام ها و به جا گذاشتن زمینهای سوخته، و كوچ دادن های دسته جمعی تفسیری جز همان تعصب و نفرت ندارد؛ ٢) قشری گری و سطحی نگری دربارهی اسلام كه برخورد طالبان با زنان، ریش، لباس و عمامه، اقلیت های دینی و مذهبی، سازمانهای تحصیلی و در مجموع عنادشان با آنچه امروزی است را -قسماً برخاسته از طبیعیت قبیلوی- و عمدتاً ملهم از همین برداشت شان باید دانست؛ ٣) وابستگی آنان به دولت ها و نهادهای خارجی كه به طور آشكار قصد بی ثباتی و ویرانی افغانستان را داشتند تا این كشور را در انقیاد خود درآورند.

با اینهمه، بخشی از اندیشه های طالبان ریشه در افكار و تمایلات برخی از مردمان كشور ما مخصوصًاً مردمان شرق و جنوب افغانستان دارد و می باید مجال ادامه ی حیات بیابد؛ به عبارهی دیگر این افكار و تمایلات باید فضای برای تنفس داشته باشند. بدون تردید تعدیل این افكار فرصت می خواهد؛ به محیط اجتماعی، آموزش و پرورش مناطق مذكور بیش از این باید توجه شود. مشكل اصلی اینجاست كه افكار و

                                              

۴٩- حق نظر نظروف، مقام تاجیكان در افغانستان ص ٩٢۵ موسی شفیق (در یك مصاحبه ی مطبوعاتی – به جواب خبرنگارحزب افغان ملت)

تمایلات یاد شده، نمی توانند در كل جغرافیای افغانستان مجال بروز داشته باشند. چون از این لحاظ افغانستانكشور نامتجانسی است، اكثریت مردمان افغانستان قرن ها از این مرحله پیش افتادهاند.

ساختار نظام سیاسی – اداری افغانستان، به بخشهائی از كشور كه خواهان اعادهی نظام طالبی هستند، بایداجازهبدهد تا نظام خود را خود- در چهارچوب وحدت ارضی افغانستان – انتخاب كنند.

۴- قانونمند شدن حضور نیروهای بین المللی: پیش از این از قول چارلی سانتوز گفتیم كه حاكمیتتبار محورانه بدون حمایه ی قدرتهای خارجی نمیتواند ادامه ی حیات بدهد. دولت افغانستان با امضای قراردادهای استراتژیك با قدرتهای بزرگ جهانی و منطقوی، می كوشد بیش از پیش پای آنان را وارد قضایای داخلی و منطقوی سازد. به نظر می رسد كه زعامت كنونی افغانستان، مانند امیر دوست محمد خان٩٥ و عبدالرحمن خان، در ازای حاكمیت تباری، هم از ادعای استقلال چشم پوشیده، و هم حق سركوب – تا سرحد قلع و قمع- همتباران مخالف خود را به قدرتهای خارجی دادهاست. حاكمیت موجود می كوشد برای حل معضله ی مرزی با پاكستان، هم از قوتهای بین المللی مستقر در افغانستان استفادهكند (چنانكه بار ها خواهان ورود آنان به قلمرو پاكستان گردیده) و هم پای قدرتهای منطقوی را به میان بیاورد (نا آرامیهای بلوچستان كه با سركوب بی رحمانه ی پاكستان روبرو شد ریشه در این سیاستها داشت.) حاكمیت موجود با پیشنهاد قانونمند شدن حضور نیروهای خارجی در افغانستان، از آنرو مخالفت می كند كه قانونمند شدن اولاً: گام نخست در جهت خروج كامل آن نیروهاست، ثانیاً: در آن صورت بحث تفكیك میان وظیفه ی تأمین امنیت، تا بحث مداخله (كه كامًلاً به سود حاكمیت است) در امور مملكت پیش می آید.

قانونمند شدن حضور نیروهای خارجی، خواست فردفرد مردم ماست، مخصوصاً مردمان مظلوم ولایات شرق و جنوب. بحران ناشی از این حضور ناقانونمند بویژهدر آن ولایات، ابعاد رو به گسترش دارد: مهاجرت، قتل عام، تجاوز، فقر، رشد سرسام آور زرع و تولید تریاك، عقب ماندگی ذهنی و مادی، اختلاس و چپاول دارائی های ملی، زمینه سازی های مداخله ی پاكستان و دیگران…

۵- روابط خارجی: آیا به راستی رابطه ی استراتیژیك افغانستان با ایالات متحدهمی تواند ضامن ثبات و امنیت در افغانستان باشد؟ آیا نفس این رابطه برای آنعدهاز كشور های منطقه (تقریباً تمام همسایگان افغانستان به اضافه ی روسیه) كه مناسبات حسنه با ایالات متحدهی امریكا ندارند، حساسیت بر انگیز و نگران كنندهنیست؟ آیا به راستی می توانیم فكر كنیم كه (رشد و امنیت ) افغانستان بی نیاز از داشتن رابطه ی حسنه با همسایگان آن است؟ آیا این اندیشه كه (با بستن پل هوائی میان افغانستان و ایالات متحدهی امریكا میتوان صلح و شگوفائی را آورد) عملی است؟ ٩٦ پس چگونه می توان به رابطه ی استراتیژیك با امریكا اعتماد كرد؟

با توجه به سوالات اساسی مذكور می توان ادعا كرد كه پس از همبستگی مردم افغانستان، مهمترین و اساسی ترین تضمین كنندهی صلح و امنیت برای كشور، همسایگان آن می باشد.

ممكن نیست كه كشوری بخواهد تاریخ خود را باز گو كند ولی تداخلهای اجتناب ناپذیری با تاریخ كشور و كشورهای دیگر پیش نیاید. ممكن نیست كه كشوری از مفاخر فرهنگی و ادبی خویش سخن بگوید، همان مفاخر را در فهرست مفاخر همسایگان خود نه بیند؛ راهی وجود ندارد، وقتی مسیر رودخانه های كشور خود را از منبع تا مصب تعقیب كنیم، پای مان به خاك كشورهای همسایه كشیدهنشود. به همین ترتیب، دهانه ی دیگر منابع زیر زمینی ما، در كشور همسایه است. بلا استثنا، اقارب، خویشاوندان و همتباران ما در كشورهای همسایه پراگندهاند. آیا نمی توانیم از این همه تجانس و اشتراكات به سودِ یك (همگرائی منطقوی) استفادهكنیم؟ آیا تلاش و تقلا در این راستا، انسانی تر، ارزان تر و عملی تر نیست، بجای تقلای بیهوده، كهنه، پر از تبعیض و تعصب در جهت ایجاد كشوری (از نظر قومی یكدست)؟ بیایید پا به پای رشد عقلانی و سیاسی سایر ملل، به ایجاد همسوئی های منطقوی بیندیشیم كه بیشتر از هر چیز دیگر، منافع مشترك اقتصادی و امنیت چند جانبه را متضمن باشد.

۶- پس از چالش امنیت، بزرگترین شكست حاكمیت موجود، در عرصه ی اقتصادی است. می توان دو دلیل اساسی برای این شكست نشان داد:

                                              

۵٩- معاهدهی اول جمرود (۵۵١٨م) میان امیر دوست محمد خان و انگلیس شبیه به (اعلامیه ی همكاری استراتیژیك) با امریكا است؛ فقرهی سوم آن معاهدهچنین است:(دوست محمد خان امیر كابل و مضافات آن، از طرف خود و از طرف كسانی كه جای او را می گیرند تعهد می كند كه در متصرفات كمپنی هند شرقی هیچ مداخله و دست درازی نكند. بعد از این تاریخ با دوستان كمپنی هند شرقی دوست و با دشمنان آن دشمن خواهد بود.) عطائی، تاریخ معاصر افغانستان ص ص ۵١١- ۶١١

۶٩- در میان سالهای ١۶١٩ و ٣۶١٩ كه سردار محمد داوود روابط سیاسی و تجاری خود با پاكستان را قطع كرد، دولت شوروی وقت وعدهسپرد كه میوههای صادراتی افغانستان را كه اینك به بازار های هند و پاكستان راهنمی یافتند، از طریق پل هوائی به بازار های شوروی می رساند. با آنكه هم به دلیل همسایگی شوروی، و هم به دلیل محدود بودن كالای انتقالی (فقط میوه) امكان عملی شدن این مانور بسیار زیاد بود؛ اما نتیجه را از زبان صباح الدین كشككی بشنویم:(… از آنجائیكه این انتقال به شكل خیلی محدود بود و مقامات شوروی مقررات مضحكی را در مورد كیفیت میوههای افغانی وضع كردند، مقادیر زیاد میوهیافغانی در درخت یا در میدان هوائی گندیدهو فاسد شد.) دهه ی قانون اساسی ص ٣

الف- چندتن از منتقدان اقتصادی، نحوهی خصوصی سازی در افغانستان را به (اسب در پشت گادیبستن؟)٩٧ تشبیه كردهاند؛ این همان تقلید مهوعی ست كه عدهی بازگشته از غرب، بدون توجه به موقعیت تاریخی و فرهنگی افغانستان، سیستم اقتصاد (نولیبرال) امریكا را كه نتیجه ی سه قرن تحول اقتصاد سرمایه داری ست، در كشوری عقب ماندهو قرون وسطائی تطبیق می نمایند. دلچسپ است وقتی می بینیم پس از شش سال، وزیر تجارت كشور به خصوصی سازی می تازد و دلیل بلند رفتن نرخ نفت و گاز را (سكتور خصوصی) عنوان می كند و تهدید می كند كه برای به كنترل در آوردن صعود سرسام آور نرخها ،باید تجارت نفت و گاز در انحصار دولت در آید (كفر اقتصاد بازار آزاد). قابل توجه است كه همین آقا از پیشگامان نظریه ی خصوصی سازی بود. همچنین وزیر دیگر دولت شركت های خصوصی تأمین امنیت را مسؤل بی امنیتی می داند. به هر حال، هیچكسی در مدرن بودن و پیشرفته بودن طیارهی ٢۵B حرفی ندارد، اما حرف زمانی پیدا می شود كه (مثلاً ) والی نورستان آنرا غرض حمل و نقل مسافرین خویش خریداری كند؟!

ب- از همان آغاز مرحله ی جدید، توجه مفرط تیمی كه مبلغ و مجری نظریه ی تبار محوری اند، به نهادهای مالی و اقتصادی پوشیدهنبود؛ اتكای آنان بر كرسی های وزارت مالیه، بانك، تجارت و بازسازی و پیادهكردن تئوری بازار آزاد، پیامد مهلكی به اقتصاد كشور داشت. به قول محمود كرزی، اشرف غنی احمد زی ،با نا آگاهی در امور اقتصاد، عامل اصلی فاجعه ی اقتصادی كشور است٩٨. با اینحال، تسلط این تیم بر مدیریت مسایل اقتصادی و چگونگی بهرهبرداری از آنرا (مخصوصاً دزدی های انترنتی) نمیتوان انكار كرد. این تیم با گشاد دستی سه كار را كردند:

به بهانه ی نبودن ظرفیت، كمكهای جامعه ی جهانی را دو دسته در اختیار NGO ها و یوناما قرار دادند؛

تیم، زمینه را برای اعضای خود مساعد ساخت تا شركتها و تأسیسات دولتی را به قیمت بسیار نازل خریداری كنند؛

زمینه های اختلاسهای بزرگ را فراهم آوردند؛ مشهور است كه اشرف غنی در ختم كار خود از وزارت مالیه، تمام حسابهای داد و گرفت خود را پاك كرد؛

برای كشوری مثل افغانستان باید سیستم اقتصاد مختلط اعادهگردد. اقتصاد مختلط همانا بكارگیری همزمان سه سیستم دولتی، تعاونی و بازار آزاد است. نتایجی كه از بكارگیری سیستم بازار آزاد بدست آمدهدر یك كلام از بین رفتن طبقه ی متوسط و تشبثات فابریكه های داخلی است. عدهی معدودی بیش از پیش متمول شدهاند و دو اسپه در جهت میلیاردر شدن می تازند؛ بقیه ی ملت در فقر و بی نوائی به سر می برد. تردیدی نیست كه یكی از دلایل فساد گستردهئی اداری موجود، این سیاست سوء اقتصادی است.

٧- از اهمّ مسائل افغانستان و از موضوعات مورد مناقشه ی دوامدار در مناسبات تباری اقوام ساكن در این كشور، مسأله ی احصایه ی نفوس است. در طول حیات افغانستان به حیث یك كشور مستقل، فقط یكبار – در ختم جمهوریت محمد داوود و آغاز دولت حزب دموكراتیك (١٩٧٩)- سرشماری رسمی به عمل آمد. اما حینی كه نتیجه ی این سرشماری روی میز حفیظ اﷲ امین گذاشته شد، وی با قلم خود به رقم ٠٠٠۵۴٢ نفر نفوس كوچی ها، عدد دو میلیون را افزود تا ٠٠٠۵۴٢٢ نفر شود. در حالیكه همان رقم دو

٩٩صد و پنجاهو چهار هزار نفری هم به تفكیك اقوام بود كه %٩۵ آنانرا كوچی های پشتون تشكیل می داد.

پیش تر اشارهكردیم كه از چند دهه بدین سو هویت زدائی در افغانستان معمول و مرسوم بودهاست؛ اقلیت های قومی و زبانی- خصوصاً در مناطق شرق و جنوب – در تذكرهی هویت پشتون یا افغان قلمداد شدهاند.

به همین منوال دولت كنونی تصمیم گرفته است كه تمام اقوام ساكن در افغانستان را به هویت تك قومی (افغان) ثبت كند. این عمل به معنای محو هویت های مستقل اقوام و حركت بسیار جسورانه در جهت همان استراتیژی تبار محورانه ی (افغان ملت) است. در حالیكه حتا در قانون اساسی كنونی در زیر هویت كشوری، استقلال هویت های قومی به رسمیت شناخته شدهاست. می باید نهادهای جامعه ی مدنی، پارلمان افغانستان (به عنوان حافظ و پاسدار قانون) احزاب سیاسی و جامعه جهانی برین تصمیم حكومت اعتراض كنند و برای جلوگیری از این اقدام تبارگرایانه، ابتدا بر كمیسیون به اصطلاح مستقل سرشماری تجدید نظر

                                              

اناپیترسن، جیمز بلوت و محمد آصف كریمی، مقاله ی (اصلاحات اقتصادی و خصوصی سازی در افغانستان): واحد تحقیق و ارزیابی افغانستان

در مصاحبه ی با تلویزیون خصوصی طلوع

آرشیف وزارت پلان سابق. همچنین مقایسه شود با محتاط، ص ٧٣

این ارقام سیاسی همان طوری كه گفتیم در بایگانی كشورها حك شدهاست. لورل كورنا بدون توجه به تركیب جمعیت كوچی آنزمان افغانستان می نویسد:(معروف ترین گروهچادر نشینان افغانستان كوچی ها هستند كـه از نظر نژادی پشتون به شمار میروند.) افغانستان ٢٠٠٢ ص ١٨

نمایند، سپس فورم های را كه به این منظور تهیه شدهباز بینی نمایند. سرشماری نفوس افغانستان می باید باتفكیك شفاف اقوام، مذاهب، زبان ها، جنس و سن، ولایات و ولسوالی ها صورت گیرد.  

سرشماری نفوس و احصائیه ی دقیق ظرفیت های موجود در افغانستان، علاوهبر حل دائمی جایگاهاجتماعی و سیاسی اقوام در توزیع عادلانه ی قدرت، زمینه های عینی و عملی پلان گذاری ها در ساحات مختلف را فراهم می آورد.

٨- ضرورت برگزاری كنفرانس بین المللی: بی تردید دستیابی به مقاصد بر شمردهشدهدر بالا، كار سهلی نیست؛ امید از پارلمان امر بیهودهای است؛ به فرض برگزاری لویه جرگه نیز نمیتوان امید داشت كه مسائل مبرم و حیاتی مطرح شدهدر بالا، مجالی بحث و تصویب بیابد. چنانكه قبلاً گفتیم، اصلاحات دو مخالف عمدهدارد: حكومت رئیس جمهور كرزی كه متشكل از همان تیم تبار محور است؛ و دولت امریكا كه به هر دلیلی در حمایه از همین تیم ایستادهاست.

با آنكه پیوند بحران افغانستان با سیاستها و منافع تك تك كشورهای ذیدخل، امر كاملاً روشن است؛ و حل این بحران در خور نشست با همی همین كشورها است، مع هذا دعوت به برگزاری كنفرانس دیگری برای حل بحران افغانستان، تا حال از جانب امریكا و رئیس جمهور كرزی ِوِتو شدهاست. طرح برگزاری كنفرانس بین المللی ابتدا از جانب صدر اعظم ایتالیا پیشنهاد شد؛ مهم ترین طرفی كه تا حال از آن حمایه كردهاست مشاهد حسین سعید رئیس كمیته ی روابط خارجی مجلس سنا ی پاكستان است كه در دسامبر ۶٢٠٠ گفت:( هشت كشور: پاكستان، ایران، چین، تاجیكستان، ازبكستان، تركمنستان، امریكا و روسیه باید در مذاكرت صلح سهیم ساخته شوند تا مشكل افغانستان حل و فصل گردد١٠٠.) اما با گذشت هر روز هم دلایل تدویر چنین كنفرانسی افزایش می یابد، و هم به تعداد متقاضیان آن افزودهمی گردد؛ آخرین كسانی كه بر ضرورت برگزاری كنفرانس فرا كشوری برای حل بحران افغانستان تاكید كردند رؤسای جمهور چین و روسیه بودند.

اخیراً (٢/٧/۶١٣٨) بان كی مون سر منشی سازمان ملل متحد در نشستی كه با شركت سران هجدهكشور به منظور (دریافت راهكارهای مؤثر برای مقابله با چالش های كنونی در برابر حكومت افغانستان)، در حاشیه ی اجلاس سالانه ی سازمان ملل، برگزار شدهبود، با توجه به تأكید شركت كنندگان بر (تقویت همكاری های منطقوی) پیشنهاد كرد كه:(كشورهای همسایه ی افغانستان و اعضای كلیدی ناتو نشستی برگزار كنند و در این نشست در بارهی چگونگی به میان آمدن صلح و آرامش در افغانستان بحث و گفتگو نمایند.)١٠١ اگر این پیشنهاد در راستای پیشنهاد های قبلی باشد باید امیدوار بود كه گامی به پیش نهادهشدهاست.

به طور خلاصه پایان بحران افغانستان و آوردن ثبات در این كشور مستلزم دو اقدام بهم پیوسته است: ١) حل مشكل مرزی با پاكستان ،٢) تأمین حقوق شهروندی به ساكنان این كشور از طریق تغییر ساختار نظام و ایجاد سازمان ها و نهادهای تضمین كنندهی عدالت اجتماعی.  

پایان

                                              

ما و پاكستان ص ۴۴۵

تلویزیون محلی لمر – بخش خبری ٧ شام دوم میزان

 

[1] – فرھنگ فرھیختھ، نوشتھ ی دكتر شمس الدین فرھیختھ؛ زیر ماده ی ملت.

[2] – ھمان مأخذ، زیر ھمان ماده

[3] – افغانستان:عصر مجاھدین و برآمدن طالبان ص٨۴٢

[4] – شكست اسلام سیاسی، ص ص ٧۵- ٨۵

[5] ھمان مأخذ ص ۴۴

[6] – شكست اسلام سیاسی ص ٢٧

[7] – تلویزیون خصوصی نور شب شانزده میزان ۶١٣٨

[8] – ما و پاكستان ص ۴٠۴

[9] – تلویزیون محلی طلوع اكتبر سال ۶٢٠٠ م

[10] – افغانستان، عصر مجاھدین و برآمدن طالبان، ص ص ۵٧ – ۶٧

[11] – مقایسھ شود با گفتھ ی احدی (فروپاشی پرھرج ومرج رژیم كمونیستی اقلیت ھای تباری را قادر ساخت كھ برتری نظامی بالای پشتون ھا كسب نمایند.)

[12] – سایت انترنتی كابل پرس

[13] – بھ نقل از ما و پاكستان، ص ص ۴٠۴ – ۵٠۴

[14] – »حزب دیگری كھ اكثراً در آن تمایلات قومی تمثیل می شد، افغان ملت بود كھ یك شخص ناسیونالیست غلام محمد فرھاد آن را تاسیس نمود. و خواھان تشكیل افغانستانی بود كھ مناطق از دست رفتھ ی حوزه ی اباسیند و پنجده نیز شامل آن باشد.« تاریخ معاصر افغانستان ص ٣٧٠. گسترش ارضی در اندیشھ ی فاشیسم در سھ سطح مطرح است: ابتدا برای انتقال و اسكان جمعیت اضافی “مادر شھر” در نواحی و ولایات كھ مردمانی از “تبار دیگر” در آنھا اكثریت اند، و ھر آن امكان برھمزدن “سلطھ ی بزرگترین گروه قومی” متصور می باشد. دوم پیوستگی ارضی سرزمین ھای كھ در آنھا “قوم برتر” زیست می كنند، ولی از نظر

[15] – بنو و یا سرحد افغانی ما ص ۴١، س.س. توریون بھ نقل از تاریخ تحلیلی افغانستنان ص ٨۵١  

[16] – اشنتغر كھ اكنون اشنغری خوانده می شود، محلھ ی قدیمی شھر پشاور است.

[17] – تاریخ سلطانی ص ٥٨، سلطان محمد باركزائی، چاپ بمبئی؛ – افغانستان در پنج قرن اخیر ج ١ ص ٤١

[18] – مجلھ ی آمو، سال ١٣٨٠، شماره ھای ٢، ٣، ۴؛ رشد فئودالیسم و تشكیل دولت افغانھا، ایگور میخایلویچ ریسنر، چاپ دوشنبھ

[19] – بھ نقل از افغانستان در پنچ قرن اخیر، ج اول ص ٤١.

[20] – گزارش راجع بھ سلطنت كابل، چاپ گراچی ١٩٧٢. ج ٢ ص ٢٧.

[21] – نژاد نامھ ی افغان – ملا فیض محمد كاتب ھزاره، چاپ عزیزاﷲ رحیمی، ص ١١١

[22] – افغانستان در پنج قرن اخیر جلد ١ ص ۶۴

[23] – نژاد نامھ ی افغان، ص ٩۴١

[24] – نژاد نامھ ی افغان، ص ۵۴١

[25] – ھمان مأخذ ص ١٣٩

[26] – نژادھای افغانستان ص ١١٠، چاپ كلكتھ، سال ١٨٣٣

[27] – صفحھ انترنتی پیمان ملی.

[28] – بھ نقل از خانم صدیقھ بلخی عضو دیگر كمیسون تسوید قانون اساسی

[29] – در بحثی در تلویزیون آیینھ با رھنورد زریاب و سمیع حامد

[30] – در عمل شاھد بودیم كھ وقتی طالبان بھ بخش ھائی از شمال افغانستان دست یافتند، برای اجرای این دستور العمل علناً اعلان نمودند كھ ازبك ھا و تركمن ھا بھ ازبكستان و تركمنستان بروند، تاجیكھا بھ تاجیكستان؛ و ھزاره ھا بھ قبرستان. سایت فارسی بی بی سی از قول ملا عبدالمنان نیازی.

[31] – شاھنامھ ی فردوسی، چاپ ژول مول ص ۶٢، سال ۵١٣٧

[32] – ھفتھ نامھ ی پیام مجاھد

[33] – منظور احدی كشورھای تاجیكستان، ازبكستان، ایران و شاید پاكستان نیز ھست. احدی بھ دیرینگی ھم زیستی اقوام تاجیك و ترك توجھ نكرده است. ازبكی در تاجیكستان نیست كھ فارسی نداند، و تاجیكی در ازبكستان وجود ندارد كھ ازبكی نداند. گذشتھ از این ھیچ ازبك صاحب دانشی، فارسی را بیگانھ نمی داند، چون ازبك ھا می دانند كھ در رشد زبان فارسی و باروری فرھنگ آن ،ترك ھا بیش از ھر قومی سھم داشتھ اند. زبان فارسی در ایران، عنصر اصلی ناسیونالیزم ایرانی است. فارسی زبان بین الاقوامی، علمی، دینی و زبان تاریخ مشترك اقوام ایرانی است. ھیچ نوع اجباری در رسمیت زبان فارسی در ایران در كار نبوده است. ß

à اردو زبان مادری %٨ مردم پاكستان است. اما، در عین حال اردو زبان بین الاقوامی مردمان پاكستان، زبان دینی آنان و یكی از اساسات تشكیل پاكستان است. مسلمانان شبھ قاره ی ھند، با زبان اردو از غیر مسلمانان آن سرزمین متمایز می شوند. پس در اینجا نیز اكراھی در كار نیست.

[34] – جریده ی مشعل دموكراسی سال١٣٨٢

[35] – تتمة البیان فی تاریخ الافغان- سید جمال الدین افغانی، ترجمھ فارسی چاپ كابل ص ١٠٦ بھ نقل از افغانستان در پنج قرن اخیر ج ١ ص ٢۴١

[36] – خیر البیان ص ص ٦٧ و ٦٥؛ مخزن الاسلام ص ص ١٣٧ و ١٣٨

[37] – ریسنر، ص ص ١١٨-١١٧  

[38] – ایدئولوژی فاشیست ص ٨٠، ارسطوكالیس، ترجمھ ی جھانگیر معینی علمداری ،١٣٨٢ تھران

[39] – افغانستان جنگ تمام ناشده، تابستان سال ١٣٨٣

[40] – چاپ سال ١٣٨٢

[41] – صفحھ انترنتی پیمان ملی.

[42] – دكتر ابوالفضل قاضی، حقوق اساسی و نھادھای سیاسی با انتخاب و تلخیص ص ص ۶۵۴ – ١۶۴

 

 دانلود فایل پی دی اف:  افغانستان، نظریه های «تأمین ثبات» و حل مناسبات تباری

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=22004

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب