حسن بن على بن ابى طالب [عليهما السّلام]
او پسر على [عليه السّلام]و فاطمه [عليها السّلام]، و مدّعى خلافت بود، تا اينكه به نفع معاوية بن ابى سفيان از ادعاى خود صرف نظر كرد. او از نظر شيعيان امام دوم است.
سالهاى نخست زندگانى حسن [عليه السّلام]
او در سال سوم هجرى قمرى/ ۶٢۴ - ۶٢۵ م متولد شد (مشخص نيست كه ماه و زمان تولد او نيمۀ رمضان است يا خير؟) و پيامبر [صلّى اللّه عليه و آله]او را حسن ناميد؛ در حالى كه پدرش مىخواست او را حرب بنامد. او تنها هفت سال با پيامبر زيست؛ با اين حال بعدها مىتوانست بعضى از گفتهها و اعمال پيامبر را به خاطر بياورد (مانند اينكه پيامبر خرمايى را از روى مقدارى خرماى صدقهاى برداشته و در دهان گذاشته بود، اما آن را دوباره سر جايش گذاشت زيرا مايل نبود چيزى از صدقه بخورد) . روايات-از جمله رواياتى در مجموعههاى سنى-شواهدى بر محبت پيامبر به نوههايش نقل مىكنند. اين شواهد نه تنها شامل تعابيرى است كه مىگويند پيامبر دربارۀ نوههايش به كار برده، بلكه دربرگيرندۀ حكايات جذابى است كه محبت پيامبر را در حق آنان بيان مىدارد (مثلا پيامبر در جريان يكى از خطابههايش از منبر پايين آمد تا حسن [عليه السّلام] را كه پايش به لبۀ لباسش گير كرده و روى زمين افتاده بود از زمين بلند كند. او مىگفت: «آه، كه اموال و كودكانتان، مايۀ فريب شمايند» . محمد [صلّى اللّه عليه و آله]در حال نماز اجازه مىداد نوههايش بر پشت او سوار شوند، و نمازش را به همين دليل طولانى مىكرد؛ و مواردى ديگر) .
نمونه اى ديگر كه براى شيعيان اهميت بيشترى دارد-چرا كه از آن استنباطهايى مىكنند-تعابير خاصى است كه به پيامبر نسبت دادهاند (مثلا اينكه «آنان (حسن و حسين [عليهما السّلام]) سرور جوانان اهل بهشت خواهند بود» ؛ حديثى كه مروان بن حكم صحّت آن را زير سؤال برد. ر. ك: ابن ابى الحديد، ج ۴ ، ص ۵ ) و مهمتر از همه اينكه پيامبر، آن دو را همراه پدر و مادرشان زير عباى خود قرار داد و اعلام كرد كه آنان اهل بيت بوده، از هرگونه پليدى مبرّايند [ر. ك: مدخل اهل الكساء- AHL AL-KISA، و فاطمه- FATIMA]. پس از وفات پدر بزرگشان (كه مدت كوتاهى پس از آن، وفات مادرشان نيز رخ داد) ، حسن [عليه السّلام]و برادرش، هيچ نقشى در وقايع مهم خلافت ابو بكر، عمر، و عثمان ايفا نكردند. به گفتۀ يكى از منابع، آنان مطيع پدرشان بودند. در واقع، حتى اگر در برخى از ابراز مخالفتهاى پدرشان عليه عثمان، او را همراهى مىكردند، باز هم نقشى كاملا منفعل و غيرفعال داشتند. (در هر حال، آنان هنوز خيلى جوان بودند.) نام ايشان در واقعۀ محاصرۀ «بيت عثمان» ذكر شده است [ر. ك: مدخل عثمان- UTHMAN] زيرا بنابر چندين روايت، على [عليه السّلام]آنان را فرستاد تا براى خليفه-كه از شدت عطش به حال مرگ افتاده بود-آب ببرند؛ و هنگامى كه خطر از ناحيۀ محاصرهكنندگان بالا گرفت، به آنان امر فرمود كه از خليفه دفاع كنند. هنگامى كه حسن [عليه السّلام]وارد خانه شد، عثمان به قتل رسيده بود؛ اما او شاهد بود كه محمد بن ابى بكر در قتل عثمان دست داشته است و به همين دليل، از آن پس او را فاسق خطاب مىكردند (ابن سعد، ج ٣ ، فصل ١ ، ص ۵٨ )
خلافت على [عليه السّلام]
هنگامى كه على [عليه السّلام]به خلافت رسيد و طلحه، زبير و عايشه شورش كردند، حسن [عليه السّلام]به اتفاق عمار بن ياسر به كوفه فرستاده شد تا اهالى آن ديار را ترغيب كند كه جانب پدرش را بگيرند و براى او نيروى كمكى بفرستند [ر. ك: مدخل الجمل- AL-DJAMAL]. بعدها در زمان درگيرى با معاويه، حسن [عليه السّلام]در جنگ صفين شركت جست.
خلافت حسن [عليه السّلام]
پس از قتل على [عليه السّلام]، عبيد الله بن عباس مردم را دعوت كرد تا حسن [عليه السّلام]را به خلافت برگزينند (زيرا على [عليه السّلام]جرئت نكرده بود دربارۀ جانشينى، توصيهاى بنمايد) ، و حسن [عليه السّلام]سخنانى ايراد كرد كه در بسيارى از متون نقل شده و در آن سخنان، فضايل خاندان و پدرش را و نهايتا فضايل خويش را با تأكيد بر اينكه با پيامبر در صميميت زيسته است، ستود. قيس بن سعد بن عباده انصارى اولين كسى بود كه با حسن [عليه السّلام]بيعت كرد، اما كوشيد تا شروطى را مطرح سازد مبنى بر اينكه بيعت بايد «مبتنى بر كتاب خدا، سنّت پيامبر و جنگ (قتال) عليه كسانى باشد كه حرام [خدا]را حلال كردهاند (محلّون)» ؛ اما حسن [عليه السّلام]موفق شد كه از اين تعهد احتراز كند و گفت كه شرط آخر در همان مورد اول گنجانده شده است (طبرى، ج ٢ ، ص ١ ) . به گفتۀ بلاذرى، حاضران سوگند خوردند با كسانى كه در مقابل حسن [عليه السّلام]به جنگ بايستند، بجنگند، و با كسانى كه با او سازش كنند از در صلح و آشتى در آيند. اين عبارت، جماعت را متعجب ساخت. اگر حسن [عليه السّلام]از صلح و آشتى سخن مىگفت، آيا به اين علت بود كه مايل بود با معاويه صلح كند؟ حسن [عليه السّلام]مىتوانست بر چهل هزار طرفدار سابق على [عليه السّلام]تكيه كند، يا به اين دليل كه آنان سرسختانه به اعتقادات سياسى خويش پايبند بودند، يا به علت اينكه از انتقامجويى معاويه مىهراسيدند. وجود چنين هراسى را مىتوان از اين واقعيت حدس زد كه معاويه بىدرنگ به تمام كسانى كه از او امان مىخواستند، امان مىداد، و هنگام ورود به عراق، همين سياست را با موفقيت دنبال كرد. با توجه به شيوۀ وقايعنگاران عرب باستان، مشكل مىتوان تمام وقايع ناظر به درگيرى بين حسن [عليه السّلام]و معاويه را از نظر ترتيب زمانى دقيقا روشن ساخت. به هر روى آشكار است كه معاويه بلافاصله تصميم خويش را مبنى بر نپذيرفتن انتخاب حسن [عليه السّلام]به خلافت، در سخنرانيها يا نامههايى به وى اعلام كرد. او به سرعت آمادۀ نبرد شد و فرماندهان خويش را از شام، فلسطين و اردن فراخواند.
در آغاز، نامه هايى مزيّن به آيات قرآن بين حسن [عليه السّلام] و معاويه، و بين عبيد الله بن عباس (برخى منابع او را عبد الله بن عباس يا صرفا ابن عباس ناميدهاند) و معاويه ردّ و بدل شد. اين نامهها دربارۀ جاسوسانى بود كه معاويه به كوفه و بصره فرستاده بود (اغانى، ج ١٨ ، ص ١۶٢ و غيره) . مكاتبات، مدتى در قالب بحث و جدل ادامه يافت و به بحث دربارۀ مسائل ديرينه باز مىگشت-كه (حداقل اگر نامههايى كه ابو الفرج اصفهانى در كتاب مقاتل ذكر كرده است، اصيل و معتبر باشند) قضيه را جالبتر مى سازد. هنگامى كه مقاصد جنگطلبانۀ معاويه روشنتر شد (او تا موصل پيش رفته بود اما در عين حال احتمالا از طريق نامه، پيشنهاداتى براى حل اختلاف ارائه مىداد) ، حسن [عليه السّلام]مجبور شد خود را براى نبرد آماده سازد. ابتدا طرفدارانش به تقاضاى كمك او پاسخى ندادند؛ اما هنگامى كه عدى بن حاتم با اصرار آنان را به كمك فراخواند، براى اين كار اقدام كردند.
براى جلوگيرى از پيشروى معاويه، حسن [عليه السّلام]گروهى از طلايهداران را شامل دوازده هزار نفر به فرماندهى عبيد الله بن عباس به سوى معاويه فرستاد و به عبيد الله دستور داد كه از قيس بن سعد و سعيد بن قيس همدانى به منزلۀ مشاور استفاده كند. شايد هدف حسن [عليه السّلام]اين بود كه «قيس» را كه نمايندۀ گروهى بود كه تا پاى جان آماده جنگيدن بودند، از مواضع خود دور سازد؛ زيرا حسن [عليه السّلام] از پيش تصميم گرفته بود كه با دشمن مذاكره كند؛ يا لااقل اين نظرى است كه طبرى (ج ١ ، ص ١ و صفحات بعد) صريحا مطرح ساخته است. آنگاه حسن [عليه السّلام] نيز شروع به پيشروى كرد ( ٢ يا ٣ ماه پس از انتخابش به خلافت) . او در ساباط مدائن توقف كرد و سخنانى گفت كه باعث ناراحتى يارانش شد. آنان احتمالا به دليل سخنانى كه او بيان كرده بود يا به دليل كندى پيشروى او، از پيش، به وى بدگمان شده بودند. او بيان داشت كه هيچگونه احساس كينه و عداوتى دربارۀ يك مسلمان در دل ندارد، و صلح و سازشى كه يارانش از آن امتناع مىورزند بهتر از دو دستگى و انشعابى است كه خواستار آناند (مثلا ر. ك: دينورى، ص ٢٣٠ ) .
سربازان حسن [عليه السّلام]نمىدانستند كه آيا او واقعا مىخواهد با معاويه صلح كند يا خير. واكنش آنان خشونتآميز بود: گروهى-كه از قرار معلوم كسانى بودند كه بسيار مصمم بودند سياست على [عليه السّلام]را ادامه دهند-خيمۀ او را غارت كرده، فرش زير پايش را ربودند و رداى ابريشمى روى دوش او را تقريبا تكهتكه كردند. حسن [عليه السّلام]ياران باوفايش را از خاندان ربيعه و همدان به كمك طلبيد و از دست اين افراطيان نجات يافت. [او]سوار بر اسبى شد و از آنجا دور گشت.
هنگامى كه حسن [عليه السّلام]به ساباط مظلم رسيد، شخصى به نام جرّاح بن سنان اسدى -كه اعتقادات خارجى داشت-درحالىكه فرياد مىزد (تو نيز مانند پدرت كافر شدهاى) با فروكردن خنجرى در پايش، او را مجروح ساخت. حسن [عليه السّلام]را با خونريزى شديدى كه داشت به مدائن بردند و در خانۀ حاكم آنجا از او مراقبت كردند. پس از آن، خبر حمله به حسن [عليه السّلام]در همه جا منتشر شد. انتشار اين خبر كه عمدا معاويه به آن دامن زد، موجب فرار لشكريان حسن [عليه السّلام]گرديد. معاويه تا اخنونيّه پيشروى كرد و با سپاهيان عبيد الله كه در مسكن اردو زده بودند، رو در رو شد. در همين زمان، طلايهداران سپاه معاويه نزديك مدائن رسيدند. در همين جا بود كه مذاكرات به نتيجه موفقيتآميزى رسيد؛ مذاكراتى كه احتمالا از مدتى قبل، بهرغم مخالفت حسين [عليه السّلام]آغاز شده بود، و ميان نمايندگان دو جناح ادامه يافته بود. لشكريان حسن [عليه السّلام]تمايلى به جنگيدن نداشتند و هر روز، شمار فزايندهاى از اهل عراق به معاويه مىپيوستند.
شرايط توافقنامه دربارۀ كنارهگيرى حسن [عليه السّلام]
دربارۀ شرايط توافقنامه، روايات گوناگونى در منابع وجود دارد كه اصلاح و سازگار كردن آنها غير ممكن است. طبق برخى روايات، معاويه به حسن [عليه السّلام] اختيار تام داد (اما [مشخص نيست]در چه زمينهاى؟) ، و حسن [عليه السّلام]بعدها تأسف مىخورد كه چرا حق المصالحه بيشترى درخواست نكرده است.
حق المصالحه عبارت بود از يك ميليون درهم (مستمرى سالانه [؟]علاوه بر مبلغ پنج ميليون كه بايد از خزانه كوفه برداشت مىشد [؟]) و نيز درآمد حاصل از ناحيهاى در ايران (داراب جرد [؟]فسا [؟]اهواز [؟]) ، كه حسن [عليه السّلام]هرگز قادر نبود اين درآمد را جمعآورى كند؛ زيرا مردم بصره با وى خصومت داشته، معتقد بودند كه ناحيه مزبور، از توابع آنان است. برخى روايات، شرايط ديگرى را نيز مىافزايند كه سوء ظن مىرود بعدها در اين قرارداد گنجانده شدهاند تا انتقادات وارد بر حسن [عليه السّلام]را كاهش داده، نشان دهند وى با مشكلات خاص و بزرگى روبهرو و بر ديدگاه خويش پابرجا بوده است. شرايط مزبور از اين قرارند: ١ ) پس از مرگ معاويه، قدرت به حسن [عليه السّلام]باز گردد (اما ايدۀ از پيش تعيين كردن جانشين هنوز بروز و ظهور نيافته بود، و مىدانيم كه بعدها معاويه با چه مشكلاتى مواجه شد تا بتواند اين ايده را به جامعه مسلمين بقبولاند. از يكى از نامههاى معاويه اين امر استنباط مىشود كه وى مسئله مزبور را در آينده ممكن دانست، اما از جانب خود تعهدى به گردن نگرفت) ؛ ٢ ) بنابر يكى ديگر از منابع، معاويه متعهد شد كه براى خود جانشينى تعيين نكند، و انتخاب جانشين را به يك شورا واگذارد (اما در اين صورت معاويه در فكر جانشينى پسرش نبود و نمىتوانست باشد) ؛ ٣ ) همچنين معاويه قول داد كه از «كتاب خدا، سنّت پيامبر و سيرۀ خلفاى عادل و صالح پيروى كند» (اما چنين شرطى-در مفهومى كه پيروان على [عليه السّلام] براى آن قايل بودند-مستلزم محكوميت سياست عثمان بود. آيا معاويه مىتوانست چنين شرطى را بپذيرد؟) ؛ ۴ ) عفو عمومى داده شود؛ ۵ ) دو ميليون درهم به حسين [عليه السّلام]پرداخت شود (آيا اين شرط نيز اضافه گرديده تا نشان دهد كه حسن [عليه السّلام]به فكر برادرش بوده است؟) ؛ ۶ ) دربارۀ پرداخت مستمريها (عطاء) و پاداشها، بنى هاشم (علويان و عباسيان) بر بنى عبد شمس (امويان) حق تقدم داشته باشند (آيا اين شرط، شرطى پذيرفتنى است؟) .
معاويه در مدت اقامتش در اخنونيّه كه رو در روى طلايهداران سپاه حسن [عليه السّلام]قرار داشت، به عبيد الله بن عباس خبر داد كه حسن [عليه السّلام]خواستار صلح است؛ اما عبيد الله حرف او را باور نكرد. سپس معاويه از طريق طرف سومى، بهطور سرّى با عبيد الله مذاكره كرد و به او پيشنهاد داد كه اگر به معاويه ملحق شود، يك ميليون درهم به او خواهد پرداخت؛ و عبيد الله بدون اطلاع لشكريانش اين كار را انجام داد. اين پناهندگى، به ايجاد انشعاب و دو دستگى در ميان طلايهداران سپاه [امام حسن]انجاميد. ظاهرا هشت هزار نفر، همان راه فرماندۀ خويش را رفتند. قيس بن سعد فرماندهى چهار هزار نفر را كه با وى باقى مانده بودند، بر عهده گرفت و از آنان خواست تا ميان اطاعت از امامى گمراه (معاويه) يا جنگ به فرماندهى رهبرى كه امام نيست-يعنى خود قيس-يكى را انتخاب كنند. (خطابهاى از او به اشكال گوناگون روايت شده است) . ظاهرا سربازان ترجيح دادند كه بجنگند، اما به زودى اوضاع تغيير كرد و در نتيجه قيس پذيرفت كه سلاح خويش را بر زمين گذارد. معاويه از مسكن به كوفه رفت.
حسن [عليه السّلام]دوباره به او پيوست و رسما در مسجد اعلام كرد كه از خلافت كناره گرفته است.
كنارهگيرى حسن [عليه السّلام]طبيعتا واكنشهاى خاصى برانگيخت: حجر بن عدى به او گفت ترجيح مىداد كه پيش از آن روز خبر مرگش را شنيده بود. همين شخص يا يكى ديگر از هواداران، حسن [عليه السّلام]را متهم كرد كه مسلمين را خوار ساخته است. سايرين به او پيشنهاد دادند كه در تصميم خود تجديد نظر كند. چند سال بعد، شيعيان گرد هم آمدند و ناخشنودى خود را از اينكه حسن [عليه السّلام]تقاضاى ضمانت كافى نكرده است، ابراز داشتند؛ چرا كه تعهد كتبى از معاويه نگرفته كه پس از مرگش خلافت را به حسن [عليه السّلام]واگذارد. معاويه اقدامات گوناگونى به عمل آورد تا از شورشهاى آتى جلوگيرى كند: او برخى قبايل را كه از ياران صديق علويان بودند از كوفه نقل مكان داد، و به جاى آنان قبايل ديگرى را از شام، بصره و بين النهرين به كوفه آورد (طبرى، ج ١ ، ص ١٩٢٠ ) .
چه انگيزههايى باعث شد كه حسن [عليه السّلام]از خلافت انصراف دهد؟ مىتوان مواردى را كه در منابع بيان شده پذيرفت-مثلا علاقه به صلح و آرامش، بىميلى به سياست و منازعات مربوط به آن، تمايل به اجتناب از خونريزى گسترده-اما احتمالا او مىدانست كه هدف و آرمانش از دست رفته است. اگر صحت داشته باشد كه على [عليه السّلام]عادت داشت خزانۀ دولتى را (چنانكه مىگويند «هر هفته») خالى كرده، موجودى آن را تقسيم كند، در نتيجه قاعدتا حسن [عليه السّلام]با كمبود مالى مواجه بوده است. افزون بر اين، در آخرين سالهاى خلافت پدرش، موارد پناهندگى [به معاويه]فراوان بود و حتى در زمان خلافت خود او نيز، اين موارد افزايش يافته بود. بنابراين او نمىتوانست به سربازانى متّكى باشد كه تمايل چندانى به جنگيدن نداشتند. پيامدهاى كنارهگيرى حسن [عليه السّلام]از خلافت، براى علويان-كه بعدها ادعاى حكومت كردند-بسيار سنگين بود. در مباحث جدلى عليه علويان، اين استدلال مطرح مىشد كه آنان به سبب كنارهگيرى حسن [عليه السّلام]، تمام حق خود را از دست دادند؛ و ردّ اين استدلال كار آسانى نبود. متن يك حديث (بخارى، ج ٢ ، ص ١۶٩ ؛ همو، ترجمه فرانسوى، ص ٢٣٨ و صفحه بعد) مدعى است كه عدم مقاومت حسن [عليه السّلام]يك فضيلت بزرگ براى اوست:
مىگويند پيامبر فرمود: «اين فرزند من، پيشوايى است كه روزى خداوند به واسطۀ او، دو گروه بزرگ از مسلمين را با هم متحد خواهد ساخت» .
پس از كنارهگيرى حسن [عليه السّلام]از خلافت
حسن [عليه السّلام]در راه بازگشت به مدينه و در ناحيۀ قادسيه نامهاى از معاويه دريافت كرد كه از او مىخواست در عملياتى عليه يكى از خوارج به نام ابن حنساء طايى -كه به تازگى شورش كرده بود-شركت جويد. وى در جواب معاويه نوشت كه من جنگ با تو را ترك كردهام تا صلح و آرامش را به مردم بازگردانم، و در كنار تو نخواهم جنگيد. حسن [عليه السّلام]پس از استقرار در مدينه-حداقل در ظاهر-در آرامش زيست، و در سياست دخالت نكرد. او همچون گذشته، بارها همسران خويش را طلاق داد و مجددا ازدواج كرد؛ به گونهاى كه لقب مطلاق يعنى طلاق دهنده به خود گرفت. وى شصت، هفتاد، يا نود زن(Wieves) و نيز سيصد يا چهارصد متعه (Concubines) داشت. اما اين زندگى توأم با لذايذ شهوى، ظاهرا سرزنش چندانى را در پى نداشت. در سال ۴٩ ق/ ۶۶٩ - ۶٧٠ م، (تاريخهاى ديگرى نيز ذكر شدهاند: ۴٨ ، ۵٠ ، ۵٨ ، ۵٩ ) وى به علت يك بيمارى نسبتا طولانى يا مسموميت در گذشت. بسيارى از منابع، مسموم كردن او را به يكى از همسرانش به نام جعده بنت اشعث نسبت مىدهند. مىگويند معاويه، اين زن را با وعدۀ پول فراوان و ازدواج با يزيد تطميع كرد. اما بايد خاطرنشان ساخت كه حسن [عليه السّلام]به هيچ وجه مايل نبود سوءظنهاى خويش را براى برادرش حسين [عليه السّلام]بازگو كند؛ زيرا مىترسيد انتقام مرگ او، از شخص بىگناهى گرفته شود. شيعيان، فرمانده يمنى اشعث را شخصى خائن و مزدور معاويه مىدانستند، و كاملا امكانپذير است كه نفرت او از حسن [عليه السّلام]به دخترش (جعده) نيز منتقل شده باشد. حسن [عليه السّلام]ابراز تمايل كرده بود كه در كنار جدّش پيامبر دفن شود، اما مروان بن حكم و عايشه با يكديگر توافق كردند تا مانع شوند كه حسين [عليه السّلام]اين خواستۀ او را برآورده سازد (طبق روايتى ديگر، عايشه رضايت داد، اما مروان لجاجت كرد. اسد الغابه، ص ١۴ و صفحه بعد) . آنان در شرف درگيرى مسلحانه بودند، اما حسن [عليه السّلام] گفته بود كه در صورت مخالفت، او را در بقيع دفن كنند، و ابو هريره، حسين [عليه السّلام] را متقاعد ساخت كه بهترين كار اين است كه همين راه حل را برگزينند. از آنجا كه ما، نه تاريخ دقيق «توافق براى كنارهگيرى» و نه تاريخ «مراسم رسمى در كوفه» ، هيچكدام را نمىدانيم، نمىتوان مدت خلافت حسن [عليه السّلام]را تعيين كرد. منابع تاريخى نيز با همين مشكل مواجهاند و مدت زمانهاى مختلفى را بيان مىدارند (پنج ماه و ده روز، شش ماه و چند روز، هشت ماه و ده روز) .
خصوصيات جسمانى و اخلاقى حسن [عليه السّلام]
اين نوۀ پيامبر شبيهترين فرد به وى بود. به گفتۀ ابو الفرج اصفهانى، او در گفتار دچار نقصى بود كه از يكى از عموهايش به ارث برده بود. گاهى مىگويند او خطيب خوبى بود (و تعدادى از خطابههاى او نقل گرديدهاند) . مىگويند او حاكمى نرمخو بود كه هرگز آرامش و متانت خويش را از دست نمىداد (حليم بود) ؛ شخصى سخاوتمند، و باتقوا بود (به سبب همين تقوا، بارها با پاى پياده به زيارت مكه رفت) . اما اطلاعات ما دربارۀ او به همين جا ختم مىشود، و نكته جالب توجه اين است كه مطلبى در ستايش از هوش، مهارت يا شجاعت او بيان نشده است. او شخصيتى بود كه در پرتو نورى بازتابيده مىدرخشيد؛ نورى كه از پدر بزرگ و والدينش ساطع مىشد.
حسن [عليه السّلام]از ديدگاه شيعيان
تمام شيعيان از هر دسته و گروهى، حسن [عليه السّلام]را دومين امام خويش دانسته و مىدانند. آنان همواره بر اين باور بودهاند كه پدرش او را براى جانشينى خود در مقام حاكم مؤمنين تعيين كرد. امتيازات ويژهاى كه شيعيان به منزلۀ امام به او نسبت مىدهند، همانند امتيازاتى است كه براى ساير امامان سلسلۀ مورد قبول خويش قايلاند (اختلاف فرقههاى شيعى، در سلسله امامان، با يكى از امامان بعدى آغاز مىشود) ؛ از اينروى، مسائل ناظر به عصمت و مصونيت از اشتباه و خطا و غيره به شخص حسن [عليه السّلام]باز نمىگردد. بنابراين كنارهگيرى حسن [عليه السّلام] از خلافت-كه در زمان خود آماج انتقاد بسيارى از يارانش بود-مقام امامت او را بىاعتبار نساخت. اقدام او، به منزلۀ عملى كه ناشى از دورى پرهيزكارانۀ وى از مسائل دنيوى بوده، توجيه مىگردد. متون شيعى، خلأ فقدان ويژگيهاى خارق العاده در وجود حسن [عليه السّلام]را با رواياتى از معجزات او، جبران كردهاند.
موارد ذيل از جمله اين معجزات هستند: ١ ) او هنگام تولدش، خدا را سپاس گفت و [آياتى]از قرآن را تلاوت كرد؛ ٢ ) جبرئيل گهوارۀ او را تكان مىداد؛ ٣ ) هنگامى كه او و برادرش دور از خانه به خواب رفته بودند، فرشتهاى آنان را محافظت مىكرد؛ ۴ ) درحالىكه هنوز كودكى بيش نبود، درخت نخلى را صدا زد و آن درخت مانند فرزندى كه به سوى پدرش بيايد، سوى او آمد؛ ۵ ) او در كودكى، از سنگريزهاى عسل بيرون آورد و پيامبر تعجبى از خود نشان نداد؛ ۶ ) او كارى كرد كه نخلى قديمى محصول دهد؛ ٧ ) او حرم مكه را به سوى آسمان بالا برد؛ ٨ ) او خانههاى مدينه را به لرزه درآورد؛ ٩ ) او در آسمان پرواز كرد، ناپديد شد و بعد از سه روز بازگشت؛ ١٠ ) او مكانى را كه خود و ساير مسلمانان در آن حضور داشتند به مكه منتقل ساخت؛ به گونهاى كه حاضران مىتوانستند زائران را در حال انجام عمره ببينند و سپس به سرعت آن را به مكان اوليهاش بازگرداند؛ ١١ ) او از خداوند خواست كه طعامى براى هفتاد نفر از همسفرانش بفرستد؛ درهاى آسمان گشوده شد و فرشتگان با جامها و مشربهها و خوانهايى آماده، به همراه طعامى فرود آمدند كه نه تنها براى تمام همراهانش كافى بود، بلكه مقدار آن [با خوردن]كاهش نمىيافت؛ ١٢ ) هنگامى كه دوستانش در جستوجوى آب بودند، او از زمين آب جوشاند؛ ١٣ ) او ستارگان را از آسمان فرود آورد و سپس آنها را به جاى خود بازگرداند؛ ١۴ ) او مردهاى را زنده ساخت؛ و مواردى ديگر. دونالدسون Donaldson پس از مراجعه به منابعى كه با منابع ما متفاوتاند، روايات ديگرى را نيز بهطور خلاصه ذكر كرده است؛ اما اشتباه او در اينجاست كه مىگويد شمار معجزات حسن [عليه السّلام]به شانزده مورد، منحصر مىگردد. شيعيان همچنين معتقدند كه معاويه هفتاد بار كوشيد تا حسن [عليه السّلام]را مسموم سازد اما موفق به كشتن وى نشد؛ زيرا او با رفتن به مرقد پيامبر، خود را مداوا كرد. همچنين مىگويند امويان، پيش از تدفين پيكر حسن [عليه السّلام]، هفتاد تير بر آن افكندند (دونالدسون) . ديگر اينكه حسن [عليه السّلام]به منزلۀ عضوى از گروه مقدس (شامل پيامبر، على [عليه السّلام]، فاطمه [عليها السّلام]، حسن و حسين [عليهما السّلام]) در امتيازات ويژه آنان سهيم بود. اين امتيازات عبارتاند از: خلقت آنان به شكل صورى از نور، هزاران سال پيش از خلقت جهان؛ فرستادن نور آنان به صلب آدم و از آن پس به صلب و رحم اجداد اين پنج تن. حسن [عليه السّلام]يكى از شخصيتهاى اصلى در نمايشهاى مذهبى ايران (تعزيه) است.
منابع و مآخذ
١ . ابن سعد، الطبقات الكبرى، به نظارت اچ. زاخاو ) H. Sachau( و ديگران، ليدن ١٩٠۵ - ۴٠ ، ج ١ ، ف ٢ ، ص ٣٣ ، ١٠۶ ، ج ٣ ، ف ١ ، ص ٢٠ ، ٢۴ ، ۴٩ ، ۵٨ ، ١۵٢ ، ج ۴ ، ف ١ ، ص ۴٣ ، ج ۵ ، ص ١١ و صفحۀ بعد، ٢۴ ، ٢٩۴ ، ج ۶ ، ص ٣۴ و صفحۀ بعد، ١١٨ ، ١٨۴ .
٢ . ابن حبيب، محبّر، ص ١٨ ، ١٩ ، ۴۶ ، ۵٧ ، ۶۶ ، ٢٩٣ ، حيدر آباد، ١٣۶١ ق/ ١٩۴٢ م.
٣ . بلاذرى، انساب، ج ١ ، چاپ حميد اللّه، ص ۴٠٠ ، ۴٠۴ و صفحۀ بعد، ۵٧٨ ، قاهره، ١٩۵٩ (نسخۀ خطى پاريس، ص ۵٧٨ پشت، ۶٠۶ پشت) .
۴ . دينورى، الاخبار الطوال، ص ٢٣٠ - ٢٣٢ .
5. طبرى، تاريخ الرسل و الملوك، به نظارت م. ج. د خويه ) M. J. De Goeje( و ديگران ليدن ١٨٧٩ - ١٩٠١ ، ج ١ ، فهرست؛ ج ٢ ، ص ١ - ٩ ، ١٩٩ ، ١۶٧٩ و فهرست؛ ج ٣ ، ص ٢٣٢٣ - ٢٣٢۵ و فهرست.
۶ . عقد، ج ١ ، ص ١٩۴ ؛ ج ٣ ، ص ١٢۴ و صفحۀ بعد (در كتاب العسجدة الثانيه) ، قاهره، ١٩٢٨ .
7. مسعودى، مروج الذهب، زير نظر س. باربى ير د مينارد و. پاوت دكورتايل ) C. Barbier de Meynard et Pavet de Courteille( پاريس، ١٨۶١ - ١٨٧٧ ، فهرست.
٨ . همو، كتاب التنبيه و الاشراف. زير نظر م. ج. د خويه ) M. J. De Goeje( ، ليدن، ١٨٩۴ BGA( جلد 8) ، در BGA، ج ٨ ، ص ٣٠٠ و صفحۀ بعد، و فهرست.
٩ . ابو الفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، به نظارت سكر ) Sakr( ، ص ۴۶ - ٧٧ و فهرست، قاهره، ١٣۶٨ ق/ ١٩۴٩ م.
١٠ . همو، اغانى ١ يا ٢ يا ٣ ، بولاق ١٢٨۵ ؛ ٢ قاهره ١٣٢٣ ؛ ٣ قاهره ١٣۴۵ ، فهرست.
١١ . ابن عبد البر، استيعاب، ص ١۴٢ - ١۴۶ .
١٢ . ابن عساكر، التاريخ الكبير، ج ۴ ، ص ١٩٩ - ٢٢٨ ، دمشق، ١٣٣٢ .
13. ياقوت، معجم البلدان، زير نظر ف. ووستنفلت ) F. Wu?stenfeld( ، لايپزيگ، ١٨۶۶ - ١٨٧٣ ، ج ٢ ، ص ٣ ، ٢٩۵ ؛ ج ۴ ، ص ١٠٣٩ .
١۴ . ابن اثير، كتاب الكامل، زير نظر س. ج. تورنبرگ ) C. J. Turnberg( ، ليدن، ١٨۵١ - ١٨٧٩ ، فهرست.
١۵ . همو، اسد، ج ٢ ، ص ٩ - ١۵ .
١۶ . بياسى، الاعلام بالحروف فى صدر الاسلام، ص ٣٠ روى صفحه- ٣۴ پشت، نسخۀ خطى، پاريس.
١١٠ ١٧ . ابن كثير، بدايه، ج ٨ ، ص ٩ - ١۴ .
١٨ . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج ٢ ، ص ١٠١ - ١٠۴ ؛ ج ٣ ، ص ٢٩٢ ، ۴٣۴ ؛ ج ۴ ، ص ٢٠ - ٢۴ .
١٩ . ابن خلدون، كتاب العبر و ديوان المبتدأ و الخبر و غيره، بولاق، ١٢٨۴ ، ج ٢ ، ضميمه، ص ١٨۶ - ١٨٨ .
20. ابن حجر، تحجيب، ج 2، ص 259-301، ش 528.
٢١ . همو، اصابه، ج ١ ، ص ۶٧٣ - ۶٧٩ ، ش ١٧١١ ، كلكته، ١٨۵۶ - ١٨٩٣ .
٢٢ . ديار بكرى، تاريخ الخميس، ج ٢ ، ص ٣١٩ ، ٣٢٣ - ٣٢۵ ، ٣٢۶ - ٣٢٨ ، قاهره، ١٣٠٢ .
٢٣ . حلبى، السيرة الحلبيه، ج ٣ ، ص ۶١۴ و صفحۀ بعد، اسكندريه، ١٢٨٠ .
24. دربارۀ احاديث ر. ك: Wensinck,Handbook,s. v. Hasanديگر نقل قولها در:
L. Caetani,Chronographia,s. a. ۴٩ H,p. ۵٣٩ .
و در توضيحات لامنس آمده است (ر. ك: موارد زير) .
٢۵ . Abu'l-Faradj) Bar-Hebraeus(,Mukhtasar al-duwal, ١٨۵ - ٧ .
26. Bibliotheca geographorum arabicorum.
٢٧ . Der Tod des Husein ben'Ali und die Rache,U?bersetzt von F. Wu?stenfeld, Go?ttingen ١٨٨٣ ) Abh. d. K. Gesellsch. d. Wiss. ,xxx(, ١ - ۶ .
28. Ya'kubi,Historiae,ii, ٢۵۴ - ۶ and index.
منابع زندگىنامهاى شيعى:
٢٩ . ابن رستم الطبرى، دلايل الامامة، ص ۵٩ - ٧٠ ، نجف، ١٣۶٩ ق/ ١٩۴٩ م.
٣٠ . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج ٣ (سال ١٣٧۵ ) ، ص ١٧٠ - ٢٠۵ ، نجف، ١٣٧۶ ق/ ١٩۵۶ م.
٣١ . حسين بن عبد الوهاب، عيون المعجزات، ص ۵٢ - ۵٩ ، نجف، ١٩۵٠ .
32. دربارۀ ديگر منابع شيعى، ر. ك: كتابنامه مدخل الحسين بن على بن ابى طالب.
٣٣ . محسن الامين العاملى، اعيان الشيعه، ج ٢ ، ص ٣ - ١٠٨ ، بيروت، ١٣۶٧ ق/ ١٩۴٨ م.
34. نويسندگان غربى (با قطع نظر از تاريخهاى كلى دربارۀ خلافت [امام]حسن [عليه السّلام]):
٣۵ . Dwight M. Donaldson,The Shi'ite Religion,London ١٩٣٣ , ۶۶٧٨ .
36. H. Lammens,E?tudes sur le regne du Calife Omaiyade Mo'a?wia l?er.
٣٧ . Leipzig ١٩٠٨ , ١۴٧ - ٩ ) Me'langes de la Faculte' Orientale de l'Universite'St.Joseph de Bayrouth,ii, ٣٩ - ۴١ ).
انتهای مطلب