تيرگي روابط بين “امين” و “مأمون” به امام ـع ـ اين فرصت را داد تا به وظائف رسالت خود عمل نمايد و به کوشش و فعاليت خويش بيفزايد شيعيان نيز از اين فرصت استفاده کرده با آن حضرت دائماً در تماس بودند، از علم و دانش و راهنمائيهايش بهره مي بردند، پس در نتيجه امام رضا ـع ـ از مزاياي منحصر به فردي که برايش پيش آمده بود، توانست راهي را بپيمايد که به تحکيم موقعيت و گسترش نفوذش در قسمتهاي مختلف اسلامي بيانجامد، اين مطلب از بيان خود امام ـع ـ که درباره عدم تمايلش به ولايت عهدي به مأمون سخن مي گفت، استفاده مي شود آنجا که مأمون از امام ـع ـ فوق تعهدش انتظار داشت، فرمود:
“فوالله ان الخلافة لشيء ما حدثت به نفسي، و لقد کنت بالمدينة اتردد في طرقها علي دابتي و ان اهلها و غيرهم يسألوني الحوائج فأقضيتها لهم… و ان کتبي لنافذة في الامصار و ما زدتني في نعمة هي علي من ربي”(1)
به خدا قسم اين خلافت هرگز نعمتي برايم نيفزوده است من موقعي که در مدينه بودم استر خود را سوار مي شدم و آرام کوچه هاي مدينه را مي پيمودم، مردم مدينه و شهرهاي ديگر حوائج خود را از من سئوال مي کردند، من نيز حوائج آنها را بر مي آوردم، آن موقع دستخطم در شرق و غرب اجرا مي شد و اين از همه چيز برايم مطلوبتر مي نمود.
از اين روايت معلوم مي شود که امام رضا ـع ـ در آن شرائط از موقعيت و نفوذ فوق العاده اي برخوردار بوده اند.
آري، در عصري که دعاي “اللهم اشغل الظالمين بالظالمين و اجعلنا بينهم سالمين غانمين” مستجاب شده بود و دو ظالم به جان هم افتاده بودند امام رضا ـع ـ خود را از اين درگيري دور نگه داشته و براي فعاليت خويش و شيعيان اين اختلاف را موقع مناسبي مي شمردند تنها سخني که در رابطه با درگيري امين و مأمون از امام رضا ـع ـ نقل شده روايتي است که “حسين بن سيار” آن را نقل کرده است، او مي گويد:.
امام رضا ـع ـ به من فرمود:
“ان عبداللـه يقتل محمدا”
من با تعجب عرض کردم: آيا عبداللـه، محمد پسر هارون را مي کشد؟!
حضرت فرمود بلي “عبداللـه” که در خراسان است محمد پسر “زبيده” را که در بغداد است مي کشد و چنين هم شد.(2)
مأمون بعد از قتل امين
همينکه امين در بغداد به قتل رسيد و حکومت براي مأمون مستقر گرديد، حکومت وي با انبوهي از مشکلات مواجه شد.
وقتي مأمون به تحريک و اصرار “فضل” حکومت عراق را که پس از قتل امين به “طاهر بن حسين” فاتح بغداد سپرده بود، از وي بازگرفت و به “حسن بن سهل” داد، نارضائي ديگران افزوني يافت، در بغداد شايع گرديد که “فضل بن سهل” بر مأمون مسلط شده است و او را از کسان و ياران ديگر جدا کرده و در خانهاي بازداشت نموده و اکنون خود تمام کارها را به دست گرفته و به رأي و هواي خويش حکومت مي کند اين انديشه به خصوص مايه بيم و نگراني عباسيان شده بود و اين نگراني موجب انقلابها گشت و قيامهاي منطقه اي بسياري در “سوريه”، “الجزيره”، “حجاز”، “يمن”، و “عراق”، از سوي حکام محلي عباسي پديد آمد امراء و متنفذان در “نصيبين” و “آذربايجان” و “ارمنيه” سر به شورش برآوردند(3).
در همين اثنا علويان نيز تبليغات زيرزميني خود را که در “يمن حجاز و عراق” نفوذ داشت، آشکار ساختند تا از مشکلات در عراق بهره برداري کرده و موجب قيامهائي در حجاز و کوفه شدند از اينرو نواحي مذکور را موقتاً از سيطره مأمون خارج ساختند.
قيام ابن طباطبا و ابوالسرايا
در دهم جمادي آخر سال 199هـ محمد بن ابراهيم طباطبا در کوفه قيام نمود(4) و رهبر روحاني اين قيام “ابن طباطبا” بود و فرماندهي نظامي آن را “ابوالسرايا” (سريبن منصور شيباني) به عهده داشت(5).
اين قيام با شعار “الدعوي للرضا منآل محمد و عمل بالکتاب و السنة” ما مردم را به گرد آمدن دور بهترين رهبر از خاندان محمد ـ ص ـ دعوت مي کنيم تا تعاليم قرآن و سنت را عمل نمائيم شروع شد، قيام کنندگان از حمايت مردم اطراف کوفه برخوردار بودند.
مي گويند:
علت توطئه و همدستي “ابن طباطبا” با “ابوالسرايا” آن بود که “ابوالسرايا” چون در ميان سپاهيان قرار داشت و در قسمت خوار بار نارسائي ديده شد “ابوالسرايا” از اين جهت خشمناک شده به کوفه رفت و با محمد بن ابراهيم علوي بيعت کرد و کوفه را براي او گرفته و مردمآنجا را به اطاعت وي واداشت و بر مأمون خروج نمود(6).
لشگريانش با هر سپاهي که روبرو مي شدند، آنان را تارمار مي کردند و به هر شهري که مي رسيدند آنجا را تسخير مي نمودند(7).
مي گويند: در نبرد ابوالسرايا دويست هزار تن از ياران خليفه کشته شدند درحالي که از روز قيام تا روزي که گردنش را زدند، بيش از ده ماه طول نکشيد!(8).
ابوالسرايا به نام خود در کوفه سکّه زد و باعث شکست سه ارتش عباسيان شد و مدائن را به اشغال خود درآورد(9) علاوه بر آن وي تحت رهبري برادران امام رضا ـع ـ و بستگان آن حضرت به منظور گسترش اقتدار خويش در عراق، اهواز، فارس، حجاز، و يمن مبارزاتي را گسيل داشت، آنها وظائف خود را به انجام رسانده و به حکومت اين نواحي رسيدند، مثلاً: زيد بن موسي کاظم ـع ـ حاکم اهواز و بصره شد، فارس تحت نفوذ برادرش ابراهيم قرار گرفت حسين بن ابراهيم بن حسن بن علي حاکم واسط شد.(10)
ابوالسرايا سليمان بن داود را حاکم مدينه ساخت، و حسين فطس را به امارت مکه گماشت و او را امير حاج قرار داد و وي را موظف ساخت تا خانه کعبه را با پوشش سفيد بپوشاند(11).
مؤلف اخبار مکه ارزقي روايت کرده است که ابوالسرايا کسوتي از ابريشم را دو رنگ سفيد و زرد به کعبه فرستاد رنگ سفيد رنگ پرچم علويان بود بين دو بخش آن نوشته شده بود:
“بسم اللـه الرحمن الرحيم اللهم صلي علي محمد و آل محمد”
نسل شريف، پاک و بهترين خلق ابوالسرايا که مردم را به گرد آمدن به تبعيت آل محمد فرا مي خواند، فرمان داده که اين کسوت را به حريم قدس الهي بپوشانند(12).
ابوالسرايا پس از پيروزيهاي چشمگير دانست که با وجود ابن طباطبا نمي تواند مطلقالعنان حکمراني کند، اين بود که به طور ناگهاني اجل او فرا رسيد، چنانکه مورخان مي نويسند ابوالسرايا او را مسموم نمود(13).
اقتدار ابوالسرايا با مرگ ابن طباطبا رهبر روحاني قيام، در اول رجب 199 و امتناع عليبن عبيداللـه شخصيت برجسته علوي به قبول جانشيني او فزوني يافت. ابوالسرايا به منظور جلوگيري از دخالت هر رهبر روحاني ديگري، جواني علوي موسوم به محمد بن محمد بن زيد بن علي را به اين سمت منصوب کرد و تمام امور رهبري قيام را در اختيار خود گرفت(14).
اقتدار ابوالسرايا در عراق ديري نپائيد زيرا ارتش مأمون او را در قصر “ابن هبيره” نزديک کوفه شکست داد، و وي مجبور شد با 800 اسب سوار برگردد، و اخباري نيز به وي رسيد که حاکم او در بصره زيدبن موسي نيز بعد از پيکار شديد، شکست خورده و لشگريان مأمون او را دستگير کرده اند، لذا به ناچار رو به “اهواز” نهاد اما حاکم عباسي شهر، او را شکست داد، و پيروانش پراکنده شدند، چند ماه بعد لشگريان حسن بن سهل او را در جلولاء دستگير کردند، و در دهم ربيع الاول 200 هـ وي را گردن زدند و جسدش را در بغداد به دار آويختند(15).
قابل ذکر است که شکست اين قيام سبب شد تا بعضي از شيعيان، امام هفتم حضرت موسي بن جعفر ـع ـ را زنده و قائم مهدي بدانند اين گروه فرزندش احمد را جانشين مشروع پدر پنداشتند، ولي چون وي با ابوالسرايا در مبارزه شرکت کرده بود، امامت وي را رد کردند، شهادت امام هفتم را انکار نمودند(16).
مبارزان مکه بر حجاز و يمن سيطره کامل داشتند با شنيدن شکست نظامي مبارزان کوفه پس از مرگ ابوالسرايا محمد بن جعفر صادق را مطرح ساختند و از او تقاضا کردند تا رهبري نهضت را بپذيرد، و آنها سوگند وفاداري نسبت به وي ياد کردند.
قيام محمدبن جعفر الصادق ـع ـ مشهور به ديباج
در زمان مأمون محمدبن جعفر الصادق ـع ـ در مکه خروج کرد، و مردم با وي بيعت نمودند و او را اميرالمؤمنين ناميدند(17).
او از بزرگان اهل بيت بود و احاديث بسيار روايت مي کرد، او در ايام مأمون در مکه داراي مقام و منزلت بود چون آوازه فتنه و تشويش در جهان افتاد، خروج کرد و مردم بسياري با وي بيعت نمودند و خويشتن را مأمون نام نهاد و بيشتر اين کار را به تحريک پسر و بعضي ابناء عجم مي کرد و هر دو بر او غالب بودند و سيرت نيکو داشتند(18).
مرحوم مفيد در ارشاد مي نويسد:
“و کان محمدبن جعفر سخيا شجاعا و کان يصوم يوما و يري رأي الزيديه في الخروج بالسيف”(19).
محمدبن جعفر مردي با سخاوت و دلاور بود و روزها يک روز در ميان روزه مي گرفت و يک روز افطار مي کرد و مانند زيديه معتقد بود که امام کسي است که با شمشير خروج کند.
او خود مدعي شد که قائم مهدي است و ادعاي خود را بر مبناي احاديث نبوي قرار داد!(20).
ولي امام هشتم حضرت رضا ـع ـ منکر ادعاي او شد، گرچه مي کوشيد جان وي را از شکست نظامي رهائي بخشد وي را توصيه مي کرد که قيامش را عليه عباسيان به تعويق اندازد(21).
قيام يک سيد علوي در مکه با عنوان مهدي توسط قيام کنندگان قدرت مأمون را تهديد مي کرد مأمون مي کوشيد تا بدون استفاده از زور و با بکارگيري روشهاي سياسي و با سازش با امام هشتم، حضرت رضا ـع ـ به حل مسأله بپردازد وي لشگري را تحت فرماندهي عيسيبن جلودي بدين منظور به مدينه گسيل داشت(22) ولي اين لشگر به نحو فجيعي به دست سپاه محمدبن جعفر الصادق ـع ـ شکست خورد از اينرو جلودي از امام رضا ـع ـ درخواست کرد تا با محمد تماس بگيرد و از او بخواهد به مقاومت خود پايان دهد، ولي او ميانجي امام رضا ـع ـ را نپذيرفت و بر ادامه مبارزه اصرار ورزيد، اين امر زد و خوردهائي بين لشگريان عباسي و مبارزان تا آخر سال 200 بوجود آورد(23).
سرانجام ارتش عباسيان محمدبن جعفر الصادق ـع ـ را دستگير کردند و او را وادار ساختند تا در ملاء عام خود را خلع کند و ادعاي خود را منکر شود(24) و بين رکن و مقام منبري نهادند که در آنجا با محمدبن جعفر بيعت شده بود و جمعي از قريش و ديگران گرد آمدند جلودي در رأس و پله بالاي منبر قرار گرفت محمدبن جعفر در پله زيرين ايستاد و بر او قبائي و کلاهي سياه بود و شمشير نداشت و براي خلع خود قيام کرده گفت:
“مردم هر کس مرا شناسد که شناسد و هرکس که نشناسد، منم محمدبن جعفربن محمد بن على بن الحسين در گردن من از عبداللـه اميرالمؤمنين بيعتي به سمع و طاعت بود و مرا از آن کراهتي نبود، من يکي از گواهانى بودم که در کعبه در موقع پيمان هارون براي دو پسر خود محمد مخلوع و عبداللـه مأمون، حضور داشتم”.
در اين بين فتنه از ما و ديگران برپا شد و به من خبر رسيد که مأمون وفات يافت آنگاه مردم مرا براي قبول اين امر خواندند من آن را روا شمردم زيرا در بيعت من پيمانها و مواثيقي براي عبداللـه مأمون بود شما با من بيعت کرديد، اکنون به من خبر رسيد که مأمون زنده است هم اکنون من از بيعتي که شما را به آن خوانده ام، استغفار مي کنم و خودم را از بيعتي که به من نموديد، خلع کردم چنانکه اين انگشتر خود را از دستم بدر آوردم و حال من در ميان شما مانند يکي از مسلمين مي باشم و از من بيعتي به گردن شما نيست خلافت، حق مأمون است(25).
سپس او را پيش مأمون بردند و مأمون در خراسان بود چون او را ديد مورد عفو قرار داد و مقدم او را گرامي داشت و پيش خود نشانيد و جايزه نيکوئي به او داد و همچنان نزد مأمون در خراسان بماند و هرگاه به نزد مأمون مي رفت پسر عموهايش جزء ملتزمين رکاب او بودند و به همراه او سوار مي شدند و مأمون او را بسيار احترام مي کرد و چيزهائي را از او بر خود هموار مي کرد که پادشاه از رعيت خود تحمل نکند.
مرحوم مفيد مي گويد:
روايت شده که مأمون خوش نداشت آن دسته از طالبيين که در سال دويست خروج کرده بودند و مأمون اما نشان داده بود همراه محمدبن جعفر سوار شوند و پيش مأمون آيند، از اين رو نامه بديشان نوشت که همراه محمد بن جعفر سوار نشوند و همراه عبد اللـه بن الحسين سوار شوند طالبيين که اين دستور را شنيدند از همراهي عبداللـه بن الحسين خودداري کرده و در خانه هاي خويش تحصن اختيار کردند، مأمون که چنان ديد نامه نوشت با هر که خواهيد سوار شويد، از آن پس دوباره همراه محمد بن جعفر سوار مي شدند و با او به دربار مأمون مي رفتند و هرگاه او باز مي گشت اينان همراه او باز مي گشتند(26)
محمدبن جعفر بعد از اندک زماني وفات يافت و در “سرخس” با احترام تمام درحالي که خو د مأمون شخصاً در تشييع جنازه او شرکت داشت، دفن شد حتي نماز ميت را او خواند آنگاه که به قبر گذاشتند مأمون در ميان قبر رفته همچنان در قبر بود تا اينکه خشت روي آن چيدند آنگاه بيرون آمده بالاي قبر ايستاد تا کار دفن پايان يافت پس از آن عبداللـه بن الحسين ضمن اظهار تشکر و دعا گوئي گفت:
اي اميرالمؤمنين امروز به زحمت افتادي بهتر است سوار شوي و به قصر برگردي؟
مأمون گفت: “ان هذه رحم قطعت من مأتي سنة”(27) همانا اين خويشاوندي بود که دويست سال است که قطع شده بود مأمون به فرزندان او نيز محبت بسيار کرد و تمام بدهيهايش را پرداخت(28).
قيام زيد بن موسي ـ ع ـ
زيدبن موسي برادر حضرتعلي بن موسي الرضا ـع ـ از جانب ابوالسرايا در بصره بود و با او گروهي از اهل بيت وي بودند، او به کمک ابوالسرايا قيام کرد و عليه حکومت بنيالعباس وارد مبارزه شد، و خانههاي بنيعباس و پيروان آنها را در بصره به آتش کشيد و نخلستانهاي آنان را آتش زد، به اين جهت به “زيد النار” معروف گشت و موقعي که رهبر آنان کشته شد مبارزين و مجاهدين بني هاشم پراکنده شدند و “زيد” متواري شد و بعداً عمّال مأمون وي را دستگير کردند و مدتي زنداني بود تا آنکه مأمون خليفه عباسي وي را به توصيه امام هشتم آزاد کرد(29).
و در آن موقع امام رضا در مرو اقامت داشت روزي زيد بن موسي بن جعفر بر مأمون وارد شد مأمون مقدم او را گرامي داشت به او احترام نمود، حضرت رضا ـع ـ در همان مجلس حضور داشت زيد به امام رضا ـع ـ نيز سلام داد، ولي امام ـع ـ او را تحويل نگرفت و پاسخ نداد زيد گفت من پسر پدر تو هستم پس چرا جواب سلام مرا نمي دهي؟!
امام درپاسخ فرمود:
“انت اخي ما اطعت اللـه فاذا عصيت اللـه لا اخاء بيني و بينک”(30)
تو آن وقت برادر من هستي که خدا را اطاعت نمائي، و اگر خدا را نافرماني کني هرگز بين من و تو برادري نيست.
سپس امام ـع ـ به آيه شريفه استناد فرمود آنجا که نوح گفت:
“رب ان ابني من اهلي و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمين”
پروردگارا فرزند من از اهل من است که وعده لطف به آنها داده اي و وعده عذاب تو هم حتمي است.
در پاسخ نوح خداوند فرمود: “يا نوح انه ليس من اهلک انه عمل غير صالح” فرزند تو هرگز با تو اهليت ندارد او را عملي ناشايست است خداوند پسر نوح را به خاطر کردار ناروايش از فرزندي نوح خارج ساخت(31).
امام رضا در روايت ديگر زيد را به شدت توبيخ کرده و مي فرمايد:
“يا زيد اغرک قول ناقلي الکوفه ان فاطمه ـ س ـ احصنت فرجها فحرم اللـه ذريتها علي النار؟ فواللـه ما ذلک الا للحسن و الحسين و ولد بطنها خاصه…”.
اي زيد ترا قول برخي از کوفيان مغرور کرده است که مي گويند فاطمه دامنش را پاک ساخته به همين خاطر خداوند فرزندان او را بر آتش جهنم حرام نموده است، به خدا قسم اين تنها اختصاص به حسن و حسين فرزندان خود آن حضرت دارد.
آيا تو خيال مي کني اين درست است که حضرت موسيبن جعفر ـع ـ به خدا اطاعت کند، روزها را روزه بگيرد و شبها را عبادت کند، تو نيز خدا را معصيت کني، سپس هر دو تاي شما روز قيامت مساوي باشيد؟! در اين صورت تو در پيشگاه الهي بايد از او گرامي تر باشي که بدون زحمت ارد[وارد] بهشت شدي(32).
البته قيام علويان بر عليه مأمون منحصر به اين چند قيام نيست، بلکه افراد ديگري نيز در شهرهاي مختلف عليه مأمون دست به شورش زدند و در يمن ابراهيم بن موسيبن جعفر شوريد در “واسط” بخش عمده آن مايل به عثمانيه بود قيام جعفربن زيد بن علي و نيز قيام حسين بن ابراهيم بن حسن بن علي رخ داد و در مدائن محمدبن اسماعيل قيام کرد.
خلاصه سرزميني نبود که در آن يکي از علويان بر ضد عباسيان دست به شورش نزنند تا آنجا که اهالي بين النهرين و شام که به تفاهم با امويان و دشمني علويان شهرت داشتند به محمد بن محمد علوي گرويده در نامه اي نوشتند که در انتظار اجراي فرمان او هستند(33)
اما شورشهائي که از سوي غير علويان برپا شده بود، آنها نيز بسيار است برخي از اين شورشها، مردم را به خشنودي خاندان محمد ـ ص ـ مي خواندند گرچه اين شورشها به وسيله ارتش عباسيان فرو نشست، اما ارتش عباسيان نتوانست مناطقي را که در اشغال قيام کنندگان بود، به مقامات حکومتي باز گرداند.
نگرش امام رضا ـع ـ به قيام علويان عليه مأمون
حال بايد ديد نگرش امام رضا نسبت به قيام علويان عليه مأمون چگونه بوده است؟
گزارشهاي تاريخي درباره هُويّت عقيدتي قيام علويان و حوادث اطراف آن بسيار پيچيده و کلافي سردرگم است از گزارشات طبري و نجاشي معلوم مي شود که شورشيان به امامت امام خاصي از علويان معتقد نبودند، لکن امامت کسي را که قيام مسلحانه کند تا حقوق خود را بگيرد مورد حمايت قرار مي دادند(34).
مرحوم مفيد از روايتي که از خديجه دختر عبداللـه بن الحسين همسر محمد بن جعفر نقل کرده است، معلوم مي شود که قيام آنها زيدي بوده است وي ضمن بر شمردن خصوصيات اخلاقي شوهرش، مي گويد در سال 199 هجري در زمان خلافت مأمون از مکه خروج کرد و طايفه زيديه و جاروديه به همراهيش بيرونآمده بر عليه مأمون قيام کردند(35).
از گزارش مفيد استفاده مي شود که محمدبن جعفر مانند زيديه معتقد بود که امام کسي است که با شمشير خروج کند(36) اصفهاني و صاحببن عباد آن را قيامي زيدي مي دانند(37) و همچنين زيد بن عيسي يکي ديگر از سران نهضت نيز به طوري که تصريح کرده اند زيدي بوده است(38) البته از حمايت برخي ار فرق اماميه نيز برخوردار بودند اين فرق پيروان احمد بن موسي کاظم و دو فرزندش پيروان محمدبن جعفر صادق(39) همراه با بعضي از اماميه را شامل مي شود که بدون دستور مستقيم امام هشتم، علي بن موسي الرضا صورت گرفت(40).
البته گرچه اغلب پيروان امام رضا ـع ـ هيچگونه فعاليتي در قيام ابوالسرايا نداشتند ولي عده اي بدون دستور او در اين قيام شرکت داشتند و شايد آنان متوجه شده بودند که برادران و خويشان امامشان رهبران برجسته قيام بوده اند و تصور مي کردند که امام رضا ـع ـ حامي و پشت سر شرکتآنان قرار دارد از اينرو بدان پيوستد آنان اشخاصي همچون محمد بن مسلمه کوفي را شامل مي شدند که نجاشي او را قابل اعتماد مي داند(41).
علاوه بر اين از برخورد امام رضا ـع ـ با سران نهضت پيداست که آن حضرت با اين قيامها موافق نبودند.
منبع:مکتب اسلام- سال 33ـ شماره 4ـ مسلسل 388-تير 72
1 . بحار، ج49، ص 144ـ روضه کافي، ص 151ـ عيون الاخبار الرضا، ج2، ص 167.
2 . کشف الغمه، ص 273.
3 . ابن اعثم کوفي، ج8، ص 3ـ312ـ کامل ج6،ج230- طبري، ج5، جزء 10 ص 327.
4 . محمد بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب عليهم السلام.
5 .او خود را از فرزندان هاني بن قبيصه بن هاني بن مسعود شيباني مي دانست.
6 . طبري، ج5، ص 327، جزء 10.
7 . احمد امين، ضحي الاسلام ج3، ص 294.
8 . مقاتل الطالبيين، ص 550ـ البداية و النهاية، ج10، ص 345.
9 . طبري، ج5، ص 327، جزء 10.
10 .ابن اثير، کامل، ج 6، جزء 6، ص 214. و مقاتل ص 355ـ يعقوبي ج2، ص 445.
11 . ارزقي، اخبار مکه، ج1، ص 4ـ 263.
12 . طبري، ج1، ص 328.
13 . رجال نجاشي، ص 194، مقاتل ص 354.
14 . مقاتل الطالبيين، ج6، ص 362ـ طبري ج10، ص 231.
15 . کشي، اختيار، ص 472.
16 .تاريخ فخري، ص 304ـ طبري، ج 10، ص 233ـ در ميان علويان کسي جز حضرت علي ـع ـ لقب اميرالمؤمنين نداشت ـ مروج الذهب، ج 3، ص 439.
17 . تجارب السلف، ص 160.
18 .مفيد، ارشاد، ص 268.
19 . اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص539ـ عيون ص 15.
20 . کليني، کافي، ج1، ص 491ـ مقاتل ص 360.
21 . کليني، کافي، ج1، ص 488ـ عيون، ج 2، ص 146.
22 . تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم ص 6.
23 . طبري، ج10، ص 236ـ مقاتل، ص 360.
24 . طبري، ج 10، ص 235.
25 . مفيد، ارشاد، ص 268.
26 . ارشاد، ص 269.
27 . همان کتاب.
28 . محدث قمي، سفينة البحار، ج1، حرف (ز). عيون اخبار الرضا، ج2، ص 232ـ233.
29 . مناقب آل ابي طالب، ج4، ص 361.
30 . عيون اخبار الرضا ج2، ص 234.
31 . معاني الاخبار صدوق، ص 107ـ108.
32 . طبري، جزء 10، ص 228 به بعد، رجال نجاشي، ص 194.
33 . همان مدرک.
34 . ارشاد ص 268.
35 .ارشاد ص 268.
36 . مقاتل، ص 370 و عيون ج 2، ص 237.
37 . عيون، ج 2، ص 232.
38 . مسعودي، مروج الذهب، ج 4، ص 26.
39 . رجال نجاشي، ص 286ـ عيون، ج2، ص 5ـ 234ـ ولي کشي او را از متوقفين مي داند ص 39.
40 . مدرک قبل.