جمعه, 7 دی , 1403 برابر با Friday, 27 December , 2024
جستجو


در راستاى فلسفه وظيفه الهى, أمه عليهم السلام براى تحقق حكومت اسلامى جديت و تلاش فراوانى داشتند. امام صادق(ع) علاوه بر نهضت علمى و فكرى كه در جامعه ايجاد نمود; اهتمام خاصى به نظام رهبرى و امامت اصيل اسلامى داشت. حمايت هاى پيدا و پنهان امام صادق(ع) از نهضت هاى اصيل و عدم همكارى آن حضرت با قيام ها نشان دهنده مواضع دقيق و الهى امام در برابر حكومت هاى سياسى زمان است.

الف ـ قيام زيد بن على(ع)
اينك به ارزيابى نقش امام صادق(ع) در برابر قيام هاى معاصر وى مى پردازيم.
زيد, فرزند امام زين العابدين(ع) مردى عابد, انسانى پرهيزكار, فقيهى شجاع و سخاوتمند بود.(1)
زيد به قصد شكايت از فرماندار مدينه, خالدبن وليد بن عبدالملك بن حرث راهى شام شد. هشام نه تنها به شكايت او توجهى نكرد, بلكه به او اهانت نمود و دستور داد او را به مدينه بازگردانند. زيد مى گويد: من در مجلس هشام بودم كه به رسول گرامى اسلام اهانت شد. اما هشام هيچ گونه عكس العملى از خود نشان نداد. بدين خاطر اگر جز يك نفر همراه نداشته باشم قيام خواهم كرد.(2)
زيد به كوفه برگشت و سپاهى تشكيل داد و با استاندار عراق, يوسف بن عمر ثقفى درگير شد و سرانجام به شهادت رسيد. درباره قيام زيد رواياتى از امام صادق(ع) رسيده است كه بيانگر حمايت آن حضرت از قيام اوست.
اينك بخشى از اين روايت ها را نقل مى كنيم:
1 ـ امام صادق(ع) فرمود: (فانظروا على اى شى تخرجون لاتقولوا خرج زيد فان زيدا كان عالما و كان صدوقا و لم يدعكم الى نفسه و انما دعاكم الى الرضا من آل محمد(ص) و لو ظفر لوفى بما دعاكم اليه.); نگاه كنيد كه با چه هدفى قيام مى كنيد. نگوييد زيد خروج كرد. زيد دانشمند و بسيار راستگو بود و مردم را به سوى خويش نمى خواند, بلكه به برگزيده آل محمد(ص) دعوت مى كرد و اگر پيروز مى شد به آنچه مردم را بدان دعوت مى نمود, وفا مى كرد.(3)
زيد بن على فرمود: در هرزمان مردى از ما, اهل بيت عليهم السلام وجود دارد كه خدا به وسيله او بر مردم احتجاج مى كند. حجت اين زمان فرزند برادرم, جعفر بن محمد(ع) است. هركس او را پيروى كند گمراه نمى شود و مخالف او هدايت نمى يابد.(4)
2 ـ امام رضا(ع) مى گويد: پدرم فرمود: امام صادق(ع) فرمود: خدا رحمت كند عمويم زيد را! او به برگزيده آل محمد دعوت مى نمود و اگر پيروز مى شد به آن وفا مى كرد.
او در رابطه با نهضت خويش با من مشورت نمود. به او گفتم: اگر مى خواهى به دار آويخته شوى قيام كن. امام رضا(ع) مى گويد: پدرم فرمود:
هنگامى كه زيد از محضر امام صادق(ع) خارج شد, امام فرمود: (ويل لمن سمع واعيثه فلم يجبه); واى بركسى كه ندايش را بشنود و ا و را همراهى و اجابت نكند. (5)
3 ـ ابن سيابه مى گويد: امام صادق(ع) به من هزار دينار داد و فرمود: اين ها را در ميان فرزندان كسانى كه همراه زيد به شهادت رسيده اند, تقسيم كن.(6)
4 ـ فضيل, يكى از سپاهيان زيد مى گويد:
خدمت امام صادق(ع) رسيدم. حضرت فرمود:
آيا تو در جنگ با شاميان همراه عمويم بودى؟
گفتم: بله, حضرت فرمود: چه قدر از آنان را كشتى؟ گفتم: شش نفر. حضرت فرمود:
شايد دچار شك گشته اى؟ پاسخ دادم: اگر شك داشتم كه آنان را نمى كشتم. حضرت فرمود:
خدا مرا در ثواب خون هاى آنان شريك سازد. به خدا قسم! عمويم زيد و اصحابش جزء شهدا هستند. مانند على بن ابى طالب(ع) و اصحاب او.(7)
مرحوم مجلسى مى نويسد: اگرچه اخبار درباره زيد مختلف است اما بيش ترين اخبار بيانگر اين است كه او به خاطر انتقام جويى از قاتلان امام حسين(ع) و امر به معروف و نهى از منكر قيام نمود و به برگزيده آل محمد(ص) دعوت مى نمود. من دركلام دانشمندان شيعه نظرى در مخالفت آن چه گفته شد, نديدم.(8)

ب ـ قيام محمد نفس زكيه
سلطنت بنى اميه پس از هلاكت وليد بن يزيد بن عبدالملك رو به ضعف گذاشت. عده اى از بنى هاشم و عباسيان ـ مثل منصور دوانيقى و برادرانش, سفاح و ابراهيم, و عبدالله محض و پسرانش, محمد و ابراهيمـ در (ابوإ) جمع شدند و توافق كردند كه فردى را به عنوان كانديداى خلافت برگزينند. عبدالله محض از ميان جمع برخاست و از آن ها خواست كه با فرزندش, محمد, معروف به (نفس زكيه) بيعت نمايند. عبدالله محض فرزند حسن مثنى ـ نوه امام مجتبى(ع) است و مادرش فاطمه, دختر امام حسين(ع) است. به همين جهت به (محض) لقب يافته است.
فرزندش, محمد به خاطر زهد و عبادت فراوان به (نفس زكيه) شهرت يافته است.
چون در ميان شانه هاى او خالى سياه بود, براى عده اى از جمله پدرش اين گمان پيدا شده بود كه او همان مهدى امت است كه در روايات بدان خبر داده شده است.
بدين سبب مردم با او بيعت كردند و سپس فردى را راهى خانه امام صادق(ع) نمودند تا آن حضرت در جلسه حضور يابد و با محمد نفس زكيه بيعت كند. امام صادق(ع) در جمع آنان حضور يافت و پس از شنيدن سخنان عبدالله محض, فرمود: اگر فكر مى كنى فرزندت مهدى است اين طور نيست. (و ان كنت انما تريد ان تخرجه غضبا لله و ليامر بالمعروف و ينه عن المنكر فانا و الله لا تدعك فانت شيخنا و نبايع ابنك فى هذالامر); و اگر تصمميم دارى كه به خاطر خدا و امر به معروف و نهى از منكر از او بخواهى قيام كند, به خدا سوگند! تو را تنها نخواهيم گذاشت. تو بزرگ خاندان ما هستى و با فرزندت بيعت مى كنيم.(9)
در اين روايت, حضرت از همان آغاز بر اصالت هدف و الهى بودن نهضت نفس زكيه تإكيد مى ورزيد و حمايت از آن را به عنوان يكى از اصول سياسى حركت خويش اعلام مى دارد.

پيشنهاد ابومسلم و ابوسلمه
(ابراهيم امام و منصور دوانيقى) ـ ابوالعباس سفاح از نوادگان عباس, عموى پيامبر(ص) است. آنان حركتى سرى را بر ضد بنى اميه سامان دادند. ابراهيم امام, رهبر قيام ابومسلم را انسانى شجاع و كارآمد و با استعداد مى يابد و ا و را به خراسان اعزام مى كند و به او توصيه مى كند كه بدون نام بردن از فردى, مردم را به (الرضا لال محمد); برگزيده آل محمد(ص) دعوت كند. امام صادق(ع) ابوسلمه ـ كه بعد به وزير آل محمد شهرت يافت.ـ را به كوفه فرستاد و خود در ناحيه شامات فعاليت مى كرد. بدين ترتيب آن حضرت نبض حركت هاى ضد اموى را به وسيله كارگزاران خويش در دست گرفته بود. مدتى بعد, ابراهيم امام توسط مروان زندانى و كشته مى شود و رهبرى نهضت طبق وصيت ابراهيم امام, در اختيار سفاح و ديگر برادرانش قرار مى گيرد.(10)
ابوسلمه توسط محمد بن عبدالرحمن, نامه هايى براى امام صادق(ع) و عبدالله محض مى فرستد و به پيك هاى خود دستور مى دهد كه هيچ كدام از آن ها از نامه اى كه براى ديگرى فرستاده شده است, اطلاع پيدا نكند. آن حضرت در آن نامه ها حمايت خود را از خلافت آنان اعلام مى دارد. ابومسلم دو نامه به حضور آن حضرت مى فرستد و در نامه دوم مى نويسد: هزار جنگجو در اختيار من است. به انتظار فرمانت هستيم.(11) امام صادق(ع) به او پاسخى نمى دهد.
سوال: چرا امام صادق(ع) به اين پيشنهادها جواب مثبت نداد و از زمينه هاى خلافت و نيروها استفاده نكرد؟

الف ـ عدم صداقت و خلوص پيشنهاد دهندگان.
ابو سلمه علاوه بر امام صادق(ع), براى عبدالله محض هم نامه نوشت. اين كار او دليل اين است كه وى در دعوت خود صداقت نداشت. زيرا اگر نامه او به امام صادق(ع) براساس ايمان و اعتقاد به آن حضرت بود, چگونه از فرد ديگرى نيز دعوت كرد؟
جواب امام صادق(ع) روشنگر همين جهت است. وقتى حامل نامه, محمد بن
عبدالرحمن بن اسلم به امام صادق(ع) نامه اى از طرف شيعه شما, ابوسلمه آورده ام.
آن حضرت فرمود: (و ما انا و ابوسلمه و ابوسلمه شيعه لغيرى); مرا با ابو سلمه چه كار؟ او از شيعيان من نيست. نامه رسان تقاضاى جواب مى كند. امام صادق(ع) نامه را آتش مى زند و مى فرمايد: جواب نامه همين است. سپس آن حضرت شعرى از كميت بن زيد خواند:
ايا موقدا نارا لغرك ضوءها و يا حاطبا فى غير حبلك تحطب اى روشن كننده آتشى كه ديگرى از نورش استفاده مى برد! هيزم جمع كرده اى اما روى ريسمان ديگرى ريخته اى و ديگرى جمع مى كند و مى برد.(12)
شهيد مطهرى در اين باره مى نويسد: (قدر مسلم اين است كه اين شعر مى خواهد منظره اى را نشان دهد كه يك نفر زحمت مى كشد و استفاده اش را ديگرى مى خواهد ببرد.
حال يا منظور اين بود كه اى بدبخت ابوسلمه! اين همه زحمت مى كشى استفاده اش را ديگرى مى برد و تو هيچ استفاده اى نخواهى برد و يا خطاب به مثل خودش بود اگر درخواست ابوسلمه را قبول كند يعنى اين دارد ما را به كارى دعوت مى كند كه زحمتش را ما بكشيم و استفاده اش را ديگرى ببرد.)(13)
ابومسلم در نامه اى به امام صادق(ع) نوشت:
من مردم را به دوستى اهل بيت پيامبر(ص) دعوت مى كنم. كسى براى خلافت بهتر از شما نيست. امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: (ما انت من رجالى و لا الزمان زمانى); نه تو از ياران من هستى و نه اين زمان, زمان من است.(14)
امام صادق(ع) بدين وسيله عدم صداقت آنان را گوشزد نمود و بى اعتمادى خود را نسبت به آنان اعلام داشت. در سخن ديگرى از آن حضرت نيز همين مطلب آمده است. معلى ابن خنيس مى گويد: در زمانى كه پرچم هاى سياه بر افراشته شده بود و هنوز بنى عباس به خلافت نرسيده بود, نامه هايى از عبدالسلام ابن نعيم, سرير و تعداد ديگرى خدمت امام صادق(ع) بردم. آن ها نوشته بودند: (قدقدرنا ان يول هذالامر اليك فما ترى قال فضرب بالكتب الى الارض ثم قال اف اف ما انا لهولإ بامام); ما موقعيت را براى خلافت شما مساعد مى بينيم. نظر شما چيست؟ امام صادق(ع) نامه ها را به زمين كوبيد و فرمود: زهى تإسف و افسوس! من امام و پيشواى آن ها نيستم.(15)

ب ـ نداشتن ياران مخلص
وجود ياران وفادار و همراه يكى از شرايط موفقيت رهبران در اجراى برنامه هاى خويش است.
امام صادق(ع) شيعيان خود را خوب مى شناخت و مى دانست كه بيشتر آن ها مرد ميدان خطر نيستند.
مإمون رقى مى گويد: خدمت آقايم, امام صادق(ع) بودم كه سهل بن حسن خراسانى وارد شد و به آن حضرت گفت: شما مهر و رحمت داريد. شما اهل بيت(ع) امامت هستيد. چگونه از حق خويش باز ايستاده ايد, با اين كه صد هزار شمشيرزن آماده به ركاب در خدمت شما هستند. آن حضرت فرمود:
خراسانى! بنشين! سپس به كنيز خود فرمود:
(حنيفه!) تنور را آتش كن. كنيز تنور را گرم كرد. آن گاه امام فرمود:
خراسانى! برخيز و در تنور بنشين! خراسانى گفت: آقاى من! مرا با آتش مسوزان و از من بگذر! آن حضرت فرمود: گذشتم. در اين حال (هارون مكى) كه كفش هاى خويش را به دست گرفته بود, وارد شد و سلام كرد. امام فرمود: كفش هاى خود را زمين بگذار و داخل تنور بنشين! هارون بدون معطلى وارد تنور شد. امام صادق(ع) با سهل بن حسن خراسانى مشغول صحبت شد.
مدتى بعد, امام به او فرمود: برخيز و به داخل تنور نگاه كن! خراسانى مى گويد:
برخاستم و به داخل تنور نظر افكندم. هارون در داخل تنور چهارزانو نشسته بود. مدتى بعد او از تنور بيرون آمد و به ما سلام كرد. امام فرمود: در خراسان چند نفر مثل اين مرد داريد؟
خراسانى گفت: به خدا قسم! يك نفر هم نيست. امام فرمود: (اما انا لا نخرج فى زمان لا نجد فيه خمسه معاضدين لنا نحن اعلم بالوقت); بدان! ما هنگامى كه پنج نفر ياور و پشتيبان نداشته باشيم قيام نمى كنيم. ما نسبت به زمان قيام داناتريم. (16)
سدير مى گويد: به امام صادق(ع) گفتم: چه چيز شما را از قيام باز داشته است؟ امام فرمود: مگر چه شده است؟ سدير گفت:
دوستداران, شيعيان و ياوران شما زياد است.
به خدا سوگند! اگر اميرالمومنين اين مقدار ياور داشت كسى طمع در خلافت نمى كرد. امام فرمود: ياوران من چند نفرند؟ سدير گفت: صدهزار نفر. امام فرمود: صدهزار! او گفت: بله. بلكه دويست هزار. امام فرمود:
دويست هزار! سدير گفت: آرى. بلكه نصف دنيا. امام سكوت كرد. سدير گويد: راهى سرزمين (ينبع) شديم. امام در ميان راه چشمش به جوانى افتاد كه چند رإس بزغاله را مى چراند. فرمود: اگر تعداد شيعيان من به عدد اين بزغاله ها بود از قيام و نهضت باز نمى ايستادم. سدير مى گويد: بزغاله ها را شمارش كردم. بزغاله ها هفده رإس بودند.(17)
ابوسلمه از امام صادق(ع) نااميد مى گردد و طبق دستور به خانه عبدالله محض مى رود و نامه دوم را به او مى رساند. عبدالله خوشحال مى شود و صبحگاهان به خانه امام صادق(ع) مى رود. عبدالله به امام صادق(ع) مى گويد: ابوسلمه نوشته است كه همه شيعيان ما در خراسان آماده قيام هستند و از من خواسته است كه خلافت را بپذيرم. امام به عبدالله فرمود: (متى كان اهل خراسان شيعه لك انت بعثت ابامسلم الى خراسان و انت امرته بلبس السواد و هولإ الذين قدموا العراق انت كنت سبب قدومهم… و هل تعرف منهم احدا); چه زمانى اهل خراسان شيعه تو بودند؟! آيا تو ابو مسلم را به آن جا فرستادى؟! آيا تو به آن ها دستور دادى لباس سياه بپوشند؟! آيا اين ها كه براى حمايت از بنى العباس از خراسان آمده اند تو آن ها را به اين جا آورده اى؟! آيا كسى از آنان را مى شناسى؟ !)(18)

ج ـ ثمربخش نبودن پيشنهاد
انسان هاى دنيا طلب زمانى از رهبران و همكاران خويش روى بر مى گردانند كه احساس كنند دنيايشان در خطر است.
دوستداران بنى عباس و فرماندهان آن ها مانند ابومسلم به ابوسلمه بدگمان شده بودند و ديگر نمى خواستند او را در جمع خويش ببينند. ابومسلم چند بار به سفاح سفارش مى كند كه ابو سلمه را از بين ببرد. ابوسلمه كه بى مهرىها را احساس كرده بود, فكر مى كند كه با گرايش به امام صادق(ع) و يا عبدالله محض, و تغيير خلافت بهتر مى تواند به اهداف دنيايى خويش دست يابد. او غافل بود از اين كه كاملا تحت نظر و نقشه قتل او آماده شده بود. قبل از آن كه نامه عبدالله محض به ابوسلمه برسد, ياران سفاح با طرحى كه آماده كرده بود, ابومسلم در بين راه به او شبيخون مى زنند و او را مى كشند.(19)
ابومسلم نيز به سرنوشت ابوسلمه گرفتار مى شود و به دست سفاح, خليفه عباسى كشته مى شود. تمام فعاليت هاى ابومسلم را ابوسلمه به وسيله جاسوسان كنترل مى كرد. به همين جهت پيشنهاد و همراهى با آنان نمى توانست تضمين كننده پيروزى بوده باشد. بدين خاطر بود كه امام صادق(ع) حتى از پاسخ كتبى به ابوسلمه خود دارى كرد و نامه او را سوزانيد.

سفاك بودن ابومسلم و ابوسلمه
ابراهيم امام, رهبر نهضت عباسيان دروصاياى خويش به ابومسلم مى گويد: نسبت به هركس كه شك كردى و در كار هركس كه شبهه نمودى او را به قتل برسان. اگر توانستى در خراسان يك نفر عرب زبان هم باقى نگذارى, چنين كن.(20)
(يافعى) درباره ابومسلم مى گويد: او حجاج زمان خود گرديد و در راه استقرار حكومت عباسيان مردم بى شمارى را كشت.(21)
شهيد مطهرى نيز مى نويسد: البته ابومسلم سردار خيلى لايقى است, به مفهوم سياسى, ولى فوق العاده آدم بدى بوده; يعنى يك آدمى بوده كه اساسا بويى از انسانيت نبرده بوده است. ابومسلم نظير حجاج بن يوسف است… ابومسلم را مى گويند: ششصد هزار نفر آدم كشته. به اندك بهانه اى همان دوست بسيار صميمى خودش را مى كشت و هيچ اين حرفها سرش نمى شد كه اين ايرانى است يا عرب كه بگوييم تعصب ملى در او بوده است.(22)
بنابراين امام صادق(ع) نمى توانست به ابو مسلم جواب مثبت بدهد و او را يار و همراه خويش بداند. هدف امام صادق(ع) اجراى حق و عدالت و رعايت حقوق الهى و انسانى بود. آن حضرت خواستار حكومتى همچون جد بزرگوارش, امام على(ع) بود كه در آن, جايگاهى براى اين گونه جنايتكاران نبود.
آن چه در تحليل و بررسى عدم پاسخ گويى امام صادق(ع) به پيشنهاد خلافت گفته شد, براساس شرايط و موقعيت هاى اجتماعى آن روز بود. اما افزون برآن ها سخنان امام صادق(ع) است كه از راه علم امامت خويش, از وقوع اين تحولات خبرداده بود. آن حضرت مى دانسته كه خلافت به (سفاح) عباسى مى رسد. در اين زمينه روايات متعددى وجود دارد. در يكى از آن ها آمده است: عبدالله محض مى گويد: پسرم همان مهدى است. او از مردم مى خواهد كه براى سقوط خلافت اموى با او بيعت كنند. امام صادق(ع) فرمود: فرزندت مهدى نيست. سپس امام بادست خود به پشت ابوالعباس سفاح زد و فرمود: اين و برادرانش به خلافت خواهند رسيد.(23)
در روايت ديگرى آمده است: ابوجعفر منصور از امام صادق(ع) سوال كرد: آيا خلافت به من مى رسد؟ حضرت فرمود: (نعم اقوله حقا) بلى. آنچه مى گويم به حقيقت خواهد پيوست.(24)

 پى نوشتها:
1- ارشاد, مفيد, ص 251.
2- بحارالانوار, ج 46, ص 192.
3- وسأل الشيعه, ج 11, ص 35, باب 13, ابواب جهاد العدو.
4 ـ بحارالانوار, ج 46, ص 173, باب احوال اولاد على بن الحسين(ع).
5 ـ وسأل الشيعه, ج 11, ص 38, باب 13, ابواب جهاد العدو.
6 ـ بحارالانوار, ج 46, ص 170.
7 ـ همان, ص 171.
8 ـ مرآه العقول, ج 4, ص 118.
9ـ بحارالانوار, ج 47, ص 278.
10ـ سيرى در سيره أمه اطهار(ع), ص 119.
11 ـ مروج الذهب, ج 3, ص 268.
12 ـ همان.
13 ـ سيرى در سيره أمه اطهار(ع), ص 127.
14 ـ الامام الصادق(ع), اسدحيدر, ج 1, ص 43.
15 ـ وسأل الشيعه, ج 11, ص 37, باب 13, جهادالعدو.
16 ـ بحارالانوار, ج 47, ص 123.
17 ـ الكافى, ج 2, ص 242, كتاب الايمان و الكفر, فى قله عدد المومنين.
18ـ مروج الذهب, ج 3, ص 269.
19ـ همان, ص 285.
20 ـ سيره پيشوايان, ص 388.
21 ـ همان.
22 ـ سيرى در سيره أمه اطهار(ع), ص 122.
23 ـ بحارالانوار, ج 47, ص 278.
24 ـ همان, ص 120.
فصلنامه كوثر ـ شماره 40ـ تير 79

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=14798

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب