چکيده
«شيعه ي جعفري»، لقبي است که با خواندن زندگي نامه امام صادق(ع) و يا برنامه هايي که در پيوند با سالگرد زادن يا درگذشت آن بزرگوار ديده يا شنيده مي شود، بسامد فراوان دارد. اين نوشته ي کوتاه دامان درپي آن است تا با باز خواني تاريخ پرفراز و نشيب فراگيري و پراکندگي حديث ميان مسلمانان دو سده ي نخست تاريخ اسلام، نشان دهد لقب يادشده گرچه همواره در نوشته هاي نويسندگان دهه هاي نزديک به امروز ما، با چاشني خوش بيني و مثبت انگاري بازتاب يافته است در بستري از ريشخند و دست اندازي شيعيان و آلوده به رنگ سرزنش و نکوهش به کار مي رفته است و سرنوشتي چون ديگر واژه هايي داشته است که نخست ناخوشايند بوده اند و اندک اندک نمودي نو و شناسنامه اي دلپذير يافتند.
کليد واژگان: امام صادق(ع)، شيعه ي جعفري، تشيع، تاريخ حديث، حديث مسند، حديث مرسل.
مقدّمه
به گزارش دانش زيست شناسي(Biology) برخي جانداران در فرايند تولد تا بلوغ خود، دگرگوني هاي شگفت آوري پشت سر مي نهند تا با بيرون شدن از يک قالب و درآمدن به قالبي نو، ارگان هاي گوناگوني را تجربه کنند و اندام هاي نهايي و بافت هاي ماندگار خود را بازيابند. اين ويژگي که دگرديسي(Metamorphism) ناميده مي شود و در حشراتي چون پروانه ها و ملخ ها و دوزيستاني چون غوک ها ديده مي شود، به نوعي، سرنوشت مشترک انسان ها و واژه ها نيز هست: آدميان هم در درازناي زندگي خود، تحت تأثير علل و عواملي گوناگون و گاه ناشناخته، رنگ ها و نقش هاي تابه تا و تو در تويي بر جان و روان و انديشه و احساسات خود مي بينند يا مي زنند و چنان ديگرگون مي شوند که گويا به رغم باور فيلسوفان، «انقلاب ماهيت»(Transmutation) پيدا مي کنند و به گفته ي فرانسوي ها، «الينه» مي شوند.
واژه ها و القاب، بسان برخي جانداران، در فرايند تولد تا بلوغ خود، دگرگوني هاي شگفت آوري را پشت سر مي نهند و اگر چه بسياري از آنها در همان زادگاه معناي لغوي خود ايستا مي مانند و دستخوش دگرگوني ها و پوست اندازي ها نمي شوند، شماري درخور ملاحظه از آنها نيز چنين نيستند. اين دسته از واژه ها، در بستر معنايي زاده مي شوند، رشد مي کنند، مي بالند و گاه مي ميرند و از دايره ي کاربري ها بيرون مي روند؛ به ديگر سخن، برخي از واژه ها به دنبال افزودن يا کاستن يک يا چند قيد و در نتيجه، درپي ايجاد توسعه يا محدوديت در مفهوم شان، از شکلي به شکل ديگر و از شخصيتي به شخصيت ديگر در مي آيند، و به همين ترتيب فرايند اصطلاح سازي(Term) شکل مي گيرد و «اصطلاح شناسي»Terminology زاده مي شود؛ فرایندي که ما آن را «دگرديسي هاي ترمينولوژيک» مي ناميم. چگونگي رخ نمايي اصطلاح «شيعه ي جعفري» و ديگرگوني اش، پاره اي از اين داستان دير آيند و پر نمونه است.
1. دو امام وارسته(ع) و يک گشايش خجسته
بازخواني پرونده ي فراز و فرود و برآمدن و پا گرفتن و فرو ريختن و از پا درآمدن نظام هاي سياسي اي که نه به پشتوانه ي خواست توده ها و گرايش دروني آنان، پشت بر اورنگ چيرگي و تخت حاکميت دارند، بلکه همواره شمشير را گام نخستين موجوديت و گره گشاي بحران مشروعيت و مقبوليت خود مي بينند، نشان مي دهد آمد و شد چنين نظام هايي و دست به دست شدن شان، پيوسته نموداري زنگوله اي و تکراري و پيش بيني شدني دارد. داستان هريک از چنين چيرگي هايي، با سست شدن و فرو ريختن نظام پيشين و پا گرفتن و سست بودن نظام نو، آغاز مي شود؛ آن گاه همين سيستم مديريتي جديد، روزگار خوش اوج گيري و اقتدار و سروري را در پيش مي گيرد و چونان يک فواره به پله ي پاياني نيرومندي خود مي رسد؛ پس از آن، سرنوشت آبشارگونه ي خود را مي آغازد و روزهاي سستي و سياهي و سردي اش فرا مي رسد و چون به سال هاي پاياني چيرگي خود مي رسد، چونان نظام هاي پيش تر رفته، از پا افتاده و ناتوان مي شود و به دست براندازاني که فردا به قدرت مي رسند و براندازان ديگري را پيش روي خود مي بينند، از پا در مي آيد و …اين چرخه ادامه دارد.
چنين آمد و شدي در جهان سياست، هرچه براي سياستمداران و دلباختگان دلبر قدرت و مديريت، جانکاه و تلخ باشد و خواب خوش هماره بر سر کار بودن و پشت به تخت طاووس اقتدار داشتن را در کامشان با کابوس هاي بيم برانگيز برهم زند و دردآلود کند، براي ساکنان کوي فرهنگ و انديشه و اصلاح، خوشايند و مايه ي شادخواري و اميدواري است. فرو رفتن هر نظام سرکوبگر و دشمن ديرپاي انديشيدن و انديشه ورزان در گرداب رويارويي براندازان و «حيّ علي الصّلاح» گويان، ناخواسته و ناگزير، فشار سنگين آن را که ديگر نمي تواند چونان گذشته، در چند سنگر، با دشمنان خود بجنگد و محاسبه گرانه و چاره جويانه بهتر آن مي بيند
که در بردي کوتاه، نخست با شمشير به دست ها و کمان بر دوش ها دست و پنجه نرم کند و کار قلم به دستان و کتاب پرستان را به فرصت فراروي فردا واگذارد، از گرده ي فرهنگ پروران و دلسوختگان دانش آموزي و دانش پراکني بر مي دارد و بدين ترتيب است که غنيمت گران، بهاي اندکي آسان تنفس کردن اين دست انسان هاي ساخته شده و سازنده، نه به دست قدرت برتر امروز که ناخواسته و پيش آمده، به دست قدرت برتر و سرکوبگر فردا فراهم مي شود!
از راه رسيدن چنين گشايشي خجسته و سوگمندانه کوتاه دامان و نه چندان ديرپا، همواره با روي خوش و آغوش گرم کساني همراه بوده است که لبخند زنان به سراب سياست و اينگونه تلاش هاي رفتگار، شتابان و خستگي ناپذير به تکاپوهايي فرهنگي و ماندگار دست زده، بنيادهايي پي افکنده اند که تاريخ را در نوردد و از گزند باد و باران، خم به ابرو نياورد؛ زيرا آنان به تجربه ي تلخ و تکراري و تاريخي انسان ها دريافته اند که خزان در پيش و «بهار پراگ، کوتاه است.»
داستان برآمدن امويان و سست شدن و از پا درآمدنشان به دست عباسيان، نمايشي از آن فيلمنامه ي هميشگي است که تنها هنر پيشه ها و بازيگرانش نام هايي ديگرگون و تازه به گوش رسيده داشتند؛ کارزار اين دو خانواده ي قدرت طلب گرچه با دست اندر کاري و پا در مياني بازيگران رنگارنگ و پرشماري چونان ايرانيان و علويان همراه بود و اين نوشتار با رويکردي که دارد، جاي شايسته ي پرداختن، به آنها نيست فشار سنگين خاندان اموي را از دوش دو پيشواي پاک شيعيان، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) برداشت و به آن دو فرصت هاي گرانبهايي براي پيوند بيشتر با هواخواهان و گفت و شنيدهاي فرهنگ ساز با ايشان ــ آن هم دور از چشم جاسوسان و نگاه هاي خبر چينان حکمومتي ــ داد.
اين فراخي حال و گشايش روزگار، براي امام صادق(ع) دو چندان بود؛ آن حضرت ــ اگر پدر ارجمندش نتوانست بيش از سستي پايه هاي بنياد حکومت اموي چيز ديگري از داستان دراز دامن دست به دست شدن عروس زشت روي قدرت را ببيند هم سال هاي نگونبختي و از پا درآمدن امويان و هم سال هاي سر برآوردن و نوپايي عباسيان را ديد و هم از اين روي توانست به تلاش ها و تکاپوهايي بسي بيشتر و پر دامنه تر از آنچه پدر بزرگوارش کرد، دست زند.
برآيند آنچه امام صادق(ع) کرد و کم و بيش تا سال 145قمري که در آن منصور ــ خليفه ي سرکوبگر عباسي ــ خيزش علويان زيدي مذهب به رهبري محمد بن عبدالله بن حسن و برادرش ابراهيم را فرو نشاند، و با دغدغه اي کمتر و جست و خيزهايي آزادانه تر دنبال شد، چنان در سطح و عمق، گسترده و ريشه دار که درباره اش بسيار گفته اند و نوشته اند و نيازي به بازگويي آن در اين جا نيست (براي نمونه، ر.ک.به: قزويني، 1415ق، ج2، ص312/مغنيه، [بي تا[، ص106/شريف قرشي، 1413ق، ج7، ص 198/امين، 1403ق، ج1، صص21و25/پيشوايي، 1372ش، ص356/آل کاشف الغطاء، 1410ق، ص129/مظفري، [بي تا]، ص44/يحيي امين، 1406ق، ص83/جعفري، 1372، ص302/فياض، 1395ق ، ص150/نعمه، 1413ق، ص312/مطهري، 1358، ص141/معروف حسني، 1981م، ج2، ص252/شيرازي، 1361، ص576/حيدر، 1390ق، ص215/طباطبائي، [بي تا]، ص53)
2. تلاش هاي همه جانبه ي امام صادق(ع) و تحليل هاي آيندگان
ميراث ماندگاري که درپي تلاش هاي تاب فرساي امام صادق(ع) خود نمايي کرد و برجاي ماند، اندک اندک از همان روزگار زيست آن بزرگوار، ترکيب ها و تعبيرهايي را سر زبان ها انداخت که نوآمد بود و تا آن هنگام، بسياري که «عرف عام» و توده هاي مردم بر کنار از مناسبات علمي ــ و به ويژه حديثي ــ بودند، نشنيده بودند: تشيع جعفري، شيعه ي جعفري و مذهب جعفري!
از اين جاست که کساني بسيار از آيندگان و بايد گفت امروزيان و نويسندگان چند دهه ي اخير خواسته اند درپي راز گشايي از اين نامگذاري ها و «بيان وجه تسميه ها» برآيند و تحليلگرانه آنها را کالبد شکافي کنند، در نگاه اينان، «بايد» از يک سو نقش ويژه اي که امام صادق(ع) در شکل گيري کلام و فقه شيعيان داشت و از سوي ديگر اينکه تلاش هاي هيچ پيشوايي از پيشوايان امامي مذهب ها، با تکاپوي آن بزرگوار در اين باره، مقايسه کردني نيست، مايه ي هويت بخش و صدور شناسنامه تشيع ــ در کنار ديگر گرايش ها و باورهاي شناخته شده ي پس از روزگار امام صادق(ع) چون حنفي و مالکي و شافعي و حنبلي ــ شده باشد و پيروان ديگر مذاهب، همواره نام آن پيشواي برجسته را کنار نام شيعيان، ديده و شنيده باشند؛ چنان که گويا اين مذهب، بي نام جعفر بن محمد، در هيچ کجاي جهان، شناختني نباشد(ر.ک به: ريچارد، 1996م، ص63/سراج انصاري، 1327، صص86 و 195/مغنيه، همان، ص 109/کمال شعت، 1414ق، ص 129/عثمان، 1414ق، ص22/شريف قرشي، همان /قزويني، همان، ج2، ص317/امين، همان /يحيي امين، همان، ص 19/الهي ظهير، 1405ق، ص 269/تشيد 1331، ص107/شيرازي، 1419ق، ص61/سجادي، 1373، ج1، صص 59،285،و641/سازمان دايرة المعارف تشيع، 1368، ج2، ص358/سازمان دايرة المعارف تشيع، 1375، ج5، ص394/سازمان دايرة المعارف تشيع، 1380، ج10،ص167/موسوي،[بي تا]، ص 18/شيرازي، همان/حيدر، همان.)
در اين ميان، سخن مرحوم ذبيح الله منصوري خواندني است و ما در اين جا آن را بي کم و کاست، گزارش مي کنيم:
«من مردي هستم مسلمان داراي مذهب شيعه ي اثني عشري، ولي تا امروز نمي دانستم چرا مذهب شيعه را به اسم جعفري خوانده اند… مگر امام اول ما حضرت علي بن ابي طالب نيست و چرا مذهب ما را مذهب علوي نخوانده اند و مذهب جعفري ناميده اند … تا اينکه رساله اي… به دستم رسيد… و بعد از خواندن آن رساله بر من معلوم شد چرا بين ائمه ي دوازده گانه ي ما، حضرت امام جعفر صادق(ع) آن قدر بر جسته شد که نام وي را روي مذهب شيعه نهادند و آن را مذهب جعفري خواندند… من بعضي کتب را که راجع به امام جعفر صادق(ع) نوشته [شده بود] خواندم و ديدم که در اکثر آنها از اعجاز و مناقب امام ششم، صفحات زياد وجود دارد، ولي ننوشته اند چرا مذهب شيعه به اسم مذهب جعفري خوانده مي شود…(مرکز مطالعات اسلامي استراسبورگ، 1361، ص13)
باري، بر پايه ي همين گمانه زني ها بوده است که ترکيب ها و تعبيرهايي چون «الجعفريه»(علي سالوس، 1417ق، ص 45و ج3، صص 119و 124/عثمان، همان/سجادي، همان، ص641/امين، 1422ق، ج2، ص239/زکي خورشيد و ديگران، 1352ق، ج14، ص64/ناصر الدين شاه، 1407ق، ص187/امين، سيد محسن، همان، ص21/وجدي، [بي تا[، ج3، ص118)، «الجعفرية الاثناعشرية» (علي سالوس، همان، ج3، ص119/امين، عبدالله، 1991م، ص27)، «الجعفري الاثني عشري» (علي سالوس، همان، ص124)، «الشيعة الجعفرية الاثنا عشرية» (کمال شعت، همان)، «الامامية الجعفرية الاثني عشرية» (محمد علي محمد، 1418ق، صص241و263)، «مذهب جعفري» (حيدر، همان، ص62/الهامي، 1377، ص382/سجادي، همان، ص285/جمعي از نويسندگان 1380، ج10، ص167/شيرازي، همان، پيشين، ص576/قزويني، همان /امين، سيد محسن، همان، ص25)، «جعفري» (جمعي از نويسندگان، 1375، ج5، ص394/تشيد، همان)، «فقه جعفري» (جمعي از نويسندگان، 1368، ج2، ص385/امين غالب طويل، [بي تا]، ص199)، «المدرسة الفقهية الجعفرية» (موسوي، همان)، «الطائفة الجعفرية» (شريف قرشي، همان، ج7، ص 198)و «الشيعة الامامية الاثني عشرية الجعفرية» (عزيز ابراهيم، [بي تا]، ص34) به نوشته هاي باورمندان مذهب تشيع و نيز خرده گيران آن، راه يافت و چنان که پس از اين خواهيم گفت، اين راه يابي، پيامد به بيراهه رفتن نويسندگان شان بوده است.
3. بازخواني بستر شکل گيري لقب «شيعه ي جعفري»
1-3. چند نکته ي آغازين
پيش از پرداختن به بازخواني پرونده ي پا گرفتن لقب ياد شده، يادآوري چند نکته بايسته است:
1-1-3. برپايه ي گزارش ها، اصطلاح «جعفريه» ــ با آنکه گمان مي شود بايد پيروان امام جعفر بن محمد صادق(ع) را پوشش دهد ــ لقب پيروان دو تن از معتزليان، جعفر بن مبشر همداني و جعفر بن حرب ثقفي و نيز گروهي از غاليان برباد رفته ي شيعه بوده است (يحيي امين، همان، 82 ــ83/سجادي، همان، ص641/تهانوي، 1996م، ج1، ص566/بغدادي، 1408ق، ص153/خريس و ع. امير مهنا، 1994م، ص70ــ 77.)
تهي بودن پاره اي از نوشته هاي سال هاي دور دست تر ــ به ويژه آنچه درباره ي ملل و نحل گردآوري شده است ــ از کاربري لقب «شيعه ي جعفري» درباره ي پيروان امام صادق(ع)، کساني چون سيد محسن امين(همان، ص21) و يحيي امين(همان، ص83) را به اين گمان انداخته است که تفسير آن لقب به اين پيروان را پديده اي نوآمد و رخ نموده «در اين عصر» بدانند؛ با آنکه چنين نيست و در دنباله ي سخن، نشان خواهيم داد اين لقب ــ چنان که يکي از نويسندگان معاصر(عثمان، همان) هم گذرا و شتابان يادآوري کرده است ــ در سال هاي زندگي آن حضرت نيز درباره ي پيروانش به کار مي رفته و بازتاب نيافتنش در نوشته هاي ديگران، برخاسته از کمي باريک بيني يا جست و جوگري شان بوده است.
2-1-3. تحليلگراني که پيش تر هم از آنها ياد کرده ايم، تلاش ها و تکاپوهاي بيشتر فقهي و پس از آن، کلامي امام صادق(ع) را خاستگاه اين لقب دانسته اند، اما خواهيم ديد که چنين نيست و داستان، داستان ديگري است. در اين جا، به يادآوري اين نکته بسنده مي کنيم که در سال ها و سده هاي آغازين تاريخ دانش مسلمانان، همه ي دانش ها رنگ و بويي حديثي داشته اند و کتاب هاي تفسير، تاريخ فقه، کلام، «سند محور» و زير سايه ي سنگين نقل و نشر حديث، گردآوري مي شدند. هم از اين روي بود که مباحثي تاريخي چون مغازي رسول خدا(ص) و نيز تفسير سوره ها و آيه ها، گوشه هايي از نوشته هايي چون صحاح ششگانه ي اهل سنت را ويژه خود مي کردند و جدا از آنها نوشته نمي شدند و اين، يعني راه بردن سرنوشت همه ي دانش هاي آن روز به کوچه ي بن بست سرنوشت حديث!
3-1-3. جهان نامگذاري ها ــ چه پاي اسم خاص در ميان باشد و چه پاي لقب و کنيه ــ جهان «است ها» ست، نه «بايدها». يک نام، نخست يک تاريخ زادن و يک جغرافياي به کار رفتن دارد(جهان «است») و پرداختن به چرايي و رازگشايي از چگونگي رونمايي اش (جهان «بايد»)، کاري است به دنبال پيدا کردن آن تاريخ و جغرافيا.
لغزش بزرگ کساني که لقب «شيعه ي جعفري» را لقبي پيدا شده در سال هاي دم دست مي دانند و نيز آناني که آن را زاده ي سده هاي دور دست مي شمارند يکي پس از ديگري با ناآگاهي از پيشينه ي ديرپاي به زبان ها آمدن اين لقب است و با چشم بستن بر تاريخ زادن و جغرافياي کاربردش. برآيند اين دو لغزش، آن بوده است که هر دو دسته، دست به دامان «بايدها» شوند و چنان که پيش تر هم گفته ايم چنين بينديشند که «بايد» تلاش هاي تاب فرساي امام صادق(ع) در برپا ساختن مرزها و ديوارهاي اعتقادي و فقهي شيعيان و هويت بخشي استقلال طلبانه ي آن بزرگوار به پيروان خود، مايه ي برخاستن و به کار رفتن لقب «شيعه ي جعفري» باشد.
اين «بايد» يابي، گاه چنان تندروانه بوده است که دست کم با نگاه به رويه ي عبارت پردازي ها و جمله سازي ها گويا شيعيان يا امامي جز امام صادق(ع) نداشته اند (عثمان، همان/سراج انصاري، همان، ص195/سجادي، همان) و يا فقهشان هيچ آبشخوري جز سخنان آن جناب نداشته است! (سراج انصاري، همان، ص86/مغنيه، همان/کمال شعت، همان /سجادي، همان، ص59/جمعي از نويسندگان، 1375، ج5، ص394) و ناگفته پيدا است که پیامد چنين برداشت ها و پيوند زدن هايي ــ که اي بسا خرده گيران بر مذهب جعفري، خواسته و دانسته و باورمندان به آن، ناخواسته و نادانسته يا آن را دامن مي زنند و يا با آغوش بازش مي پذيرند ــ بدعت آميز بودن و ساختگي نمودن اين مذهب و ريشه نداشتنش در سال ها و سده هاي پيش از زيست امام صادق(ع) است.
2-3. فرازها و فرودهاي نقل و نشر حديث اهل سنت
داستان گفت و شنيد حديث ميان اهل سنت، داستاني درازدامان و در يک نگاه فراگير، دو رويکردي است: در يک روي اين سکه ي دو رو که با برآمدن سه خليفه ي نخست راشد، آغاز مي شود، سياستي انقباضي، سختگيرانه و افراطي و در روي ديگري که با پادرمياني خاندان اموي پا مي گيرد، سياستي ــ جز در پاره اي محورها که سودش به علي(ع) و خاندانش باز مي گشت ــ انبساطي، نرمخويانه و تفريطي به چشم مي آيد.
هر چه آن رويکرد نخست، گفت وگوي حديث را کاري سياسي و پرهيز کردني نشان مي داد که داغ و درفش سياست را به گناه پانهادن در خط قرمز حکومت خلفاي راشد درپي داشت، رويکرد دوم که در آن، دغدغه ي پاسداشت آثار به جا مانده از بازپسين فرستاده ي خدا(ص) و ديني که او و يارانش برايش آن همه جان فشاني کرده بودند، جايي نداشت، چنان سياست درهاي گشاده اي براي نقل و نشر حديث در پيش گرفت که هرکه هر چه خواست، با محدث خواندن خود، گفت و پراکند (ذهبي، 1402ق، ج5، ص334) و سيلابي بنيادکن از اين دست: «قال رسول الله» و «قال…» ها به راه افتاد (مزي، 1413ق، ج26، ص433) که اندک اندک فرمانروايي دلسوز چون عمر بن عبدالعزيز را به گردآوري احاديث نبوي و جمع کردن آن جمع پريشان و محدثاني چون زهري را به مسند کردن همان احاديث و رها کردنشان از دام ارسال واداشت(ذهبي، همان، صص328،334ــ 335 و 347/مزي، همان، صص434 و 437) چنين رويکرد هرچند خجسته، اما بسيار ديرهنگام که آهنگ پالايش سخنان و نشانه هاي به جا مانده از پيامبر خدا(ص) و نيز پيرامونيانش را از آن همه آلودگي ها و پلشتي هاي راه يافته به جهان نقل و نشر حديث نبوي کرده بود، با خود دغدغه ي بازشناسي راويان شايسته و راستگو از ديگران را هم داشت و هم از اين رو کساني چون مالک بن انس، پايه گذار علم رجال در مدينه (ابن حبان، 1401ق، ج7، ص 459) يا شعبة بن الحجاج، بنيانگذار اين دانش در عراق يا در جهان اسلام شدند (مزي، 1408ق، ج12، ص494/ابن حجر عسقلاني، 1325ق، ج4، ص345)؛ با اين همه، چون چندين دهه پس از درگذشت پايه گذشت پايه گذاران دانش سبک و سنگين کردن راويان حديث، گردآورندگان صحاح ششگانه ي اهل سنت و پيشاپيش و شتابان تر از همه شان، ابوعبدالله بخاري ــ از راه رسيدند و دامن پشتکار به کمر زده، درپي پالايش حديث و گردآوردنشان برآمدند، با شماري انبوه و تاب فرسا از «قال»، «سمعت»، «حدثني» و… رويارو شدند که چونان سيلي رها شده از پشت آب بندي بزرگ، پر انرژي به هر سوي جهان آن روز اسلام، راه يافته، همه ي خاکريز و فيلترهاي پيشگيرنده را درهم شکسته بود.
بخاري پس از شانزده سال تکاپو، صحيح خود را با زير و رو کردن ششصد هزار (ذهبي، 1406ق، ج12، صص 405و 415/ابن خلکان، 1364، ج4، ص190/ابن اثير جزري، 1403ق، ج1، ص186/ابن حجر عسقلاني، [بي تا]، ص7) و مسلم نيز پس از پانزده سال تلاش، صحيح خود را با وارسي سيصدهزار حديث نوشت (ذهبي، همان، ص565/ابن اثير جزري، ص188/ابن خلکان، همان، ج5، ص194، حاجي خليفه، [بي تا[، ج1، ص 555) و روزگار ديگر «صاحبان صحاح سته» نيز خوش تر از اين نبود!
بدين ترتيب، ارسال سند که تا ديروز با سياست درهاي باز امويان بر روي محدثان گشوده شده بود و کاري روا و روزمره بود، جاي خود را در فرداي جهان فرهنگ و دانش، به اسناد حديث داد که رويکردي گريزناپذير شده بود و اندک اندک، راه تندروي و سختگيري را در پيش مي گرفت و اين، داستان هميشگي توده هاي مردمي است که يا در گرداب افراط دست و پا مي زنند و يا در مرداب تفريط فرو مي روند!
3-3. تلاش و تکاپوهاي حديثي امام صادق(ع)
1-3-3. روش حديث گويي آن حضرت: انبوهي ميراث ماندگار امام صادق(ع) در جهان حديث، چيزي ناگفته و نوشنيده نيست (براي نمونه، ر.ک.به: مزي، 1409ق، ج5، ص478/ابن عدي جرجاني، 1409ق، ج2، ص134/ابن حجر عسقلاني 1325ق، ج2، ص104)، اما در اين جا و در اين نوشتار، شايسته ي يادآوري و انرژي بري است، شيوه ي آن بزرگوار هنگام بر زبان راندن حديث است. آن جناب که در روزگاري سندمحور و اسنادمدار مي زيست، يک بار و براي هميشه، شيوه ي خود را هنگام گفتن حديث آشکار و آفتابي کرد و نزد گروهي از مردم کوفه چون هشام بن سالم و حماد بن عثمان فرمود: «سخن من سخن پدرم، سخن پدرم سخن پدربزرگم، سخن پدربزرگم سخن حسين، سخن حسين سخن حسن، سخن حسن سخن اميرالمؤمنين، سخن اميرالمؤمنين سخن پيامبر(ص) وسخن پيامبر(ص) سخن خداست» (کليني، 1405ق، ج1، ص53.)
نيز يک بار ديگر و باز هم نزد گروهي از کوفيان، با شگفتي از داوري توده ي مردم ــ که گمان مي کردند دانش شان را از پيامبر خدا(ص) گرفته، آن را به کار بسته و راه يافته اند ــ فرمود: «اين مردم چگونه جزم انديشانه مي پندارند ما ــ با آنکه از خاندان و بازماندگان آن حضرتيم ــ دانش آن بزرگوار را فرا نگرفته ايم؟! چنين چيزي شدني نيست!» (شيخ مفيد، 1403ق، ص122ــ123.).
اين فرموده ي بي پرده ي امام صادق(ع) براي کساني که همان سال ها و نيز سده هاي بازپسين، همواره درپي بهترين زنجيره ي راويان پي درپي و دست به دست هم داده و راستگو مي گشتند، مي توانست پايان راه جست و جو و آغاز آسودگي دل باشد؛ اما سوگمندانه و شگفتي آفرين، مدال زرين «اصح اسانيد» يا بر سينه ي «زهري از سالم، از پدرش، عبدالله بن عمر» يا «ابن سيرين از عبيده، از علي» يا «مالک از نافع، از ابن عمر» يا «اعمش از ابراهيم، از علقمه، از ابن مسعود» يا «زهري از امام سجاد، از پدرش، از علي» يا «شافعي از مالک، از نافع، از ابن عمر» دوخته شد (سيوطي، 1399ق، ص76ــ 78) و تنها حاکم نيشابوري، «اصح اسانيد اهل البيت» را هماني دانست که از زبان امام صادق(ع) گزارشش کرده ايم (سيوطي، همان، ص83). نسائي نيز «احسن الاسانيد» را چيزي نزديک به همان هايي دانسته است که کساني جز حاکم نيشابوري از آنها نام برده اند(مزي، 1413ق، ج26، ص435).
اگر آن سخن امام صادق(ع) به گوش مردم کوچه و بازار يا دانشور و حديث مدار مي رسيد ــ که بي گمان رسيده و گزارش هم شده است (براي نمونه، ر.ک به: ابن عدي جرجاني، همان /ذهبي، 1402 ق ، ج6، ص257) يا اگر رسيده بود، پذيرفته مي شد ــ بايد تک تک گفته هاي آن جناب که داراي سندي بود که همه ي پا در ميانانش را افزون بر شيعيان، همه ي رجاليان اهل سنت هم ستوده اند و نمونه ي درخشان «سلسلة الذهب» بود، روي دست ها برده مي شد، اما تندروي در محور قرار دادن سند و پافشاري بر گريز ناپذير بودن ياد آوري اش هنگام بر زبان آوردن هر حديثي ــ حتي اگر گوينده اش کسي باشد که همگان او را «صادق» و «ثقه» بدانند ــ داستان را به جايي ديگر کشاند: امام صادق(ع) با آنکه کنار آن اعلان عمومي که گفتيم گاه به سليقه ي رايج روزگار خويش تن مي داد و چونان پدرش، سخنان خود را آراسته به نقل سندهايي «معنعن» مي کرد (براي نمونه، ر.ک.به: مجلسي، 1403ق، ج1، ص82، ح1، ص164، ح2؛ ص169، ح18؛ ج2، ص16، ح35؛ ص41،ح3، ص42،ح7، ص46، ح2و 3)، در بسياري از سخنان خويش، از بازگويي سند ــ سندي که آشکار بود و هربار بر زبان آوردنش، کاري بيهوده، بدون تنوع، تکراري و اي بسا خنده آور مي شد ــ خودداري مي کرد و از راهي ميانبر، از کساني چون رسول خدا(ص) يا امام علي(ع) حديث مي گفت.
همچنين، آن بزرگوار به پشتوانه ي نسخه ها و دست نوشته هايي به جا مانده از نياکان ارجمندش، حديث مي گفت و پيدا بود که جز از پدر و پدربزرگش، رويارو چيزي از ديگر پدران خود نشنيده بود و آنچه از آنها باز مي گفت، پشت داده به همين نوشته هاي گران بها بود؛ کاري که در جهان گفت و شنيد حديث، بسي دور از «سماع» ــ بهترين روش به دست آوردن حديث ــ شمرده مي شد (ابن عدي جرجاني، همان /مزي، 1409ق، ج5، ص77/ذهبي، همان /ابن حجر عسقلاني، 1325ق، همان).
اين شيوه ي حديث گويي بر کساني که از قضا داوري برخي از آنها، نزد ديگر محدثان، تعيين کننده و سرنوشت ساز بود، گران مي آمد و بيرون از چارچوب ها و قواعد پذيرفته شده ي بازي نقل حديث به شمار مي رفت. ابوبکر بن عياش از امام صادق(ع) حديث نمي شنيد (مزي، همان /ابن حجر عسقلاني، همان، ص103/ابن عدي جرجاني، همان، ص131) و يحيي بن سعيد قطان ــ با آنکه خود از راويان آن حضرت بود (مزي ــ همان، ص76 و ج31، ص330/ابن حجر عسقلاني، همان، ص104)ــ در دل خود، کمي نسبت به آن جناب، احساس ناخوشايندي داشت (مزي، 1409ق، ج5، ص76/ابن عدي جرجاني، همان /ذهبي، [بي تا]، ج1، ص414/ همو، 1402ق، همان، ص256). همين سخن سربسته و واکنش نرم او بود که بهانه به دست بخاري داد تا با زير پا گذاشتن سخنان خود درباره ي پاره اي بدگويي ها که از راويان مي شود و روا يا شنيدني نيست، از آن بزرگوار در صحيح خود، روايت نکند (مزي، همان، ص97/ذهبي، همان، ص 269/ابن حجر عسقلاني، 1325ق، همان، ص103)؛ با آنکه همين بخاري از عثمان بن عمر بن فارس که همان يحيي بن سعيد قطان او را نمي پسنديد، در صحيح خود، روايت کرده است! (مزي، 1413ق، ج19، صص461، 463 و 464 / ابن حجر عسقلاني، 1395، ج2،ص13).
همچنين با آنکه امام صادق(ع) حديث دراز دامان جابر بن عبدالله انصاري درباره حج را بر يحيي بن سعيد قطان املا کرده بود (مزي، 1409ق، ج5، ص76/ ذهبي، همان، ص256)، اين راوي نامدار و استاد حديث يحيي بن معين، در گفت و گويي با اين شاگرد پرآوازه ي خود، تنها همان حديث املا شده را «چون مسند بود» ارزشمند ــ و طبعاً شايسته ي روايت از آن حضرت ــ مي دانست (مزي، همان، ص77/ ذهبي، همان، ص257).
نسائي نيز از سفيان [بن عيينه] (ر.ک.به: مزي 1413ق، ج24، ص356) گزارش کرده است که روش حديث گويي آن حضرت، مانند دو تن ديگر از محدثان، چندان محکم کارانه و برکنار از کم و کاست نبود (ذهبي، همان، ص91)؛ چنان که بصريان هم درست رويارو با کوفيان از شنيدن احاديث آن امام از زبان حفص ابن غياث، دوري مي کردند (مزي، 1409ق، ج5، ص77ــ 78/همو، 1403ق، ج3، ص279/ابن عدي جرجاني، همان/ذهبي، همان، ص257/همو، [بي تا]، همان).
با اين همه، مالک بن انس که جز از کساني شايسته ي اعتماد و «ثقه» روايت نمي کرد (ابن حيان، همان /ذهبي 1402ق، ج8، ص71ــ 73) و همگان او را در کار جرح و تعديل راويان، سختگير و دور از نرمش مي دانستند (مزي، 1413ق، ج27، ص111/ذهبي، 1402ق، ص73)، در نوشته نامدار خود، موطّأ به ويژه در کتاب الحج (ابن منجويه، 1407ق، ج2، ص221) از امام صادق(ع) چندين حديث آورد(ابن انس، 1406ق، ج1، صص336، 338، 364، 372(دو حديث)، 374، 385و 394/ابونعيم اصفهاني، 1409ق، ج3، ص199/مزي، 1409، ج5، ص77/همو، 1413ق، ج27، ص94/ذهبي، همان، ص49) و شافعي نيز با پا در مياني ابن ابي يحيي، از آن جناب، چهارصد حديث گزارش کرد (ذهبي، 1406ق، ج10، ص71/همو، 1414ق، مجلد حوادث و وفيات 201ــ210، ص336). ذهبي نيز به پشتيباني از آن حضرت، بر يحيي بن سعيد قطان و آنچه درباره ي امام صادق(ع) گفته بود، تاخت (1402ق، ج6، ص256) و ابن حجر عسقلاني هم به همين آهنگ و افزون بر آن، سخن ستايش آميز مالک بن انس را درباره ي آن جناب يادآوري کرد (1325ق، همان، ص104ــ 105)؛ اما ــ چنان که در دنباله ي اين نوشته هم خواهيم گفت ــ اين موضع گيري ها، نوشدارويي ديرهنگام يا نابهنگام بود و نتوانست از آنچه هنگام زيست آن امام بر سر او و باورمندانش آمد و فضايي تيره و تار برايشان رقم زد، جلوگيري کند؛ چنان که نتوانست از نامهرباني هاي بسياري از آيندگان هم در کار داوريشان درباره ي آن بزرگوار، پيش گيرد؛ با آنکه جا داشت سخنان جانبدارانه و نرمخويانه ي بخاري (ذهبي، همان، ج7، ص40)، ابن حيان (همان، ص97ــ 98) و ذهبي (همان، صص40ــ41 و 49 و ج6، ص35/همو، [بي تا]، ج3، ص551 و ج4، ص301) درباره ي کساني چون محمد بن اسحاق ابن يسار، عبدالملک بن ابي سليمان، هشام بن عروه و محمد بن زياد، درباره ي آن امام راستگو نيز گفته و شنيده و به کار بسته مي شد!
2-3-3. پاره اي کژرفتاري هاي شيعيان و ديگران: در ميان گروندگان به امام صادق(ع) که توده وار و در زبان و سخن به آن حضرت وفادار بوده اند. همه گونه مدعي اي پيدا مي شد و اين، داستاني نيست که ويژه ي آن جناب باشد؛ در ميان انبوه مردمي که از هرکس يا هر انديشه اي دنباله روي مي کنند، طيف هفت رنگي از انگيزه ها و آهنگ هاي گوناگون و پر شمار به چشم مي آيد که مرزبندي ميان آنها و جدا کردن راستين از دروغين، نه براي ديگران، شدني است و نه کمتر کسي براي داوري در کار کسي که اينها سنگ او را به سينه مي زنند، درنگ مي کند و ميان خوب و بد، تفاوت مي نهد؛ چنين است که همگان را به يک چوب مي رانند و رهبر و پيشوايشان را هم همان گونه که مدعيان جلوه مي کنند، مي دانند و ارزيابي مي کنند!
همه مي دانند که در عصر امام صادق(ع) که خود در مدينه مي زيست و از گرانيگاه هواداران خود، کوفه، فرسنگ ها دور بود، کساني به نام آن حضرت، چه دروغ ها گفتند (شيخ طوسي، 1348، ص352) و در پي چه فرقه سازي ها و مريد و مرادبازي ها برآمدند (ر.ک به: شيخ طوسي، همان، ص324)؛ تا آنجا که آن جناب کساني چون ابوالخطاب محمد بن مقلاص را سرزنش و نفرين کرد و بارها و بارها کوفيان را که به ديدار آن بزرگوار مي شتافتند، از زشتي و نادرستي کار فرقه سازان و به گمراهي کشانندگان، بيم داد (براي نمونه، ر.ک.به: شوشتري 1419ق، ج9، ص594). شايد اين سخن آن حضرت در اين باره، کوتاه اما گويا باشد: «بي گمان، ميان آنان که خود را وابسته ي تشيع مي دانند، کساني دروغگو هستند که حتي اهريمن هم به دروغشان نيازمند مي شود!» (شيخ طوسي، 1414ق، ص 415) و نيز اين سخن: «کار ما به جايي کشيده است که روز را درحالي به شب مي رسانيم که هيچ کس بيشتر از مدعيان دوستي ما، دشمن ما نيست!» (شيخ طوسي 1348، ص 307)
اين، داستان دروغگويان و کساني بود که دانسته و خواسته، رفتارهايي کژتابانه داشتند اما در اين ميان، نمي توان از ندانم کاري ها و لغزش هاي دوستان نادان هم ديده فرو بست. ميان گروندگان به امام صادق(ع) کساني هم بودند که سخناني ناپسند يا دروغين را که در ظاهر خود، محکم کاري باورهاي شيعي را به ويژه درباره ي امامت يا امام علي(ع) درپي داشت، از زبان آن حضرت ميان توده ي مردم پخش مي کردند و با اين رويکرد خود، برانگيختن احساسات منفي پيروان ديگر باورها و خرده گيران، به سستي گفته هاي آن بزرگوار در دل و ديده ي ديگران دامن مي زدند (شيخ طوسي، همان، ص324ــ 325). بيهوده نبود که آن جناب پافشارانه از پيروان خود ــ صد البته از آنها که درغگو و دشمني در لباس دوست نبودند، بلکه ياراني نيک خواه و خوش انگيزه، اما نادان و بدانگيخته بودند ــ مي خواست کاري کنند که مايه ي سربلندي و نه سرشکستگي آن حضرت ميان مردم باشند؛ زبان خود را باز دارند و زياده گويي و زشت گفتاري را وانهند (مجلسي، همان، ج 65، ص151؛ ج67، ص 299؛ ج 68، صص286و 310؛ ج75، ص199و ج82، ص136). سخني که با اين پيام و واژه ها جز در برخي گزارش هاي مجلسي (همان، ج75، صص 348و 372) که گويا بازگويي همين سخن و تقريباً خود آن است از هيچ پيشوايي جز ايشان گفته و شنيده و گزارش نشده است!
در همين عصر بود که يکي از پیروان آن پيشواي پاک، با به کار بردن تعبير «اين شيعه نماها» درباره ي کساني که در چارچوب ويژگي هايي که آن جناب از گروندگان راستينش چشم داشت، نمي گنجيدند، از درماندگي خود در کار اينان ناليد! (کليني، همان، ج2، ص238، ح27)
اين کژرفتاري ها، از آنِ دوست ها و دوست نماهاي درون سازمان تشيع و نارسايي اي درون گروهي بود؛ در اين ميان، بيرونياني هم بودند که افزون بر اينکه شيعه نبودند، با کارهاي نابخردانه ي خود بر خرمن نارسايي ها مي افزودند و اين داستان کوتاه شده، گواهي است اندک براي آن همه سختي ها و فراروي امام صادق(ع) و سخني که او مي گفت و نمي شنيدند و يا مي شنيدند و او نگفته بود!
گروهي از مردم بصره، براي شنيدن حديث، نزد آن حضرت آمدند و چون ايشان از آنان خواست برخي از آنچه را که شنيده اند برايش باز گويند، يکي از آن ميان، از زبان سفيان ثوري چند حديث واگفت که نام آن حضرت يا پدرانش در پايان سند هريک از آنها بود؛ احاديثي سر تا پا دروغ و ساختگي مانند اينکه جعفر بن محمد نوشيدن هرگونه نوشيدني الکلي را جز آنچه از آب انگور فراهم مي آيد، روا مي داند! امام(ع) از او پرسيد: اين «جعفر بن محمد» را که نام مي بري، مي شناسي و از او رو در رو چيزي شنيده اي؟ پاسخ داد: نه و افزود: روزگاري است که مردم شهر ما، بصره، بي هيچ دو دلي اي اين سخنان جعفر بن محمد را براي هم بازگو مي کنند! امام فرمود: اگر همين «جعفر بن محمد» را ببيني و از خودش بشنوي که اين احاديث دروغ اند، چه خواهي گفت؟ پاسخ داد: از او نمي پذيرم؛ زيرا کساني اين سخنان را از او نقل کرده اند که گواهي هايشان پذيرفته و بي برو برگرد است! باري، چون آنان رفتند، آن جناب رو به ميمون بن عبدالله ــ گزارشگر اين داستان ــ کرد و فرمود: چون علي(ع)(با پايان گرفتن نبرد جمل) خواست از بصره بيرون رود، آن را نفرين کرد و يادآور شد: اين شهر به دردهايي بي درمان که يکي از آنها، دشمني با ما اهل بيت و دروغ بستن بر ماست، گرفتار خواهد شد(شيخ طوسي، 1348، ص393ــ 397).
3-3-3. بازتاب آن همه بدگويي ها و بدخواهي ها: ناگفته پيداست برآيند آن خرده گيري هاي رجاليان و محدثان نامدار، واين کژراهه رفتن هاي مردم کوچه و بازار، چه چيزي مي توانست باشد؛ از يک سو به گفته ي سفيان بن عيينه، اگر مي شنيدند کسي براي شنيدن حديث، نزد سه تن از جمله جعفر بن محمد مي رود، به او مي خنديدند؛ زيرا اين سه تن در کار گزارش حديث، آن محکم کاري شايسته و بايسته را نداشتند (ذهبي، 1402ق، ج6، ص91) و از سوي ديگر، ابوحنيفه با آنکه پاسخي دندان شکن از حريز بن عبدالله سجستاني شنيد، شيعيان را مردمي تهي دست از دانش مي دانست (شيخ طوسي، 1348، ص384). قاضي ابن ابي ليلي، گواهي محمد بن مسلم ثقفي را در دادگاه نمي پذيرفت (شيخ طوسي، همان، ص163/شيخ مفيد، ]بي تا]، ص202) و قاضي شريک بن عبدالله هم که پشتيبان راستگويي امام صادق(ع) بود و پيروان آن حضرت را مايه ي ننگ و بدنامي اش مي دانست (شيخ طوسي، همان، ص324ــ 325)، در آغاز، گواهي همان محمد بن مسلم و دوستش ابوکريبة ي ازدي را در دادگاه نپذيرفت و آن دو را با نگاهي پست شمارنده، دو «جعفري» و «فاطمي» خواند و دست انداخت!(شيخ طوسي، همان، ص162/شيخ مفيد، همان، 202).
کار به جايي کشيد که ابوالصباح کناني با همه ي ستايش هايي که امام صادق(ع) از او مي کرد (شيخ طوسي، همان، ص350/همو، 1380ق، ص102/نجاشي، 1407ق، ص19) يک بار درمانده از سخن مردم کوفه ــ و شايد هم به پشتوانه ي آنکه مردي تندخو بود (شيخ طوسي، 1348، ص350) ــ با تندي، به آن حضرت گفت: «از دست تو، چه چيزها که از دست مردم نمي کشيم!» و چون آن بزرگوار توضيح خواست، پاسخ داد: «با اين و آن که گفت و گو مي کنيم، ما را سرزنش کنان، «جعفري خبيث» يا «جعفري ها» مي خوانند و به بهانه ي شما، ما را دست مي اندازند! (همان، ص255/کليني، همان، ص77،ح6).
بدين سان بود که سر تا پا ناهمخوان و بيگانه از خوش گماني نويسندگاني که در آغاز اين نوشته از آنان ياد کرده ايم، لقب «شيعه ي جعفري» يا «جعفري ها».، نه با مثبت انگاري و ستايش از تلاش هاي تاب فرساي امام صادق(ع) بر سر زبان ها افتاد که از سر بدگويي و ريشخند کردن آن پيشوا و اين پيروان، گفته و شنيده مي شد؛ گرچه به حکم بازي هاي شگفتي آور روزگار، روزگاري که ما در آن به سر مي بريم، فرا رسيد و آنچه در آن سال ها و سده ها، بهانه ي سرشکستگي بود، در اين دهه ها، مايه ي سربلندي و گردن فرازي شد و ما به خود مي باليم که «جعفري» ايم و بي نام گران مايه ي آن بزرگوار، در هيچ کجاي جهان، شناخته نمي شويم!
4-3. دو نکته ي پاياني
1-4-3. شاید کسي خرده بگيرد که چگونه روا و پذيرفتني است، از يک سو همه ي رجاليان اهل سنت امام صادق(ع) را «صادق» و «ثقه» بخوانند و از سوي ديگر مردم سخنانش را نادرست بدانند؟!
پاسخ ــ چنان که پيش تر هم يادآوري کرده ايم ــ آن است که داوري بيشتر رجاليان، سال ها و سده هاي پس از روزگار زيست آن حضرت و نوشدارويي دير هنگام بود؛ افزون بر اينکه توده هاي مردمي که خيلي زود هر بانگي را طوطي صفت تکرار مي کنند و پي هر گرد و خاکي برخاسته بر مي خيزند، کمتر درگير کار محدثان و رجاليان مثبت انگار و ستايشگر آن جناب بوده اند. اين را هم نبايد فراموش کنيم که در جهان گفت و شنود حديث «صادق» و «صدوق» و «ثقه» دانستن يک تن و همزمان دچار لغزش و خرده پذير خواندن همان کس، چيزي شگفت آور نيست و کم نيستند کساني که به هر دو ويژگي شناخته مي شدند: احمد بن بشير مخزومي، احمد بن صبّاح نهشلي، احمد بن ابي الطيب بغدادي، احمد بن عبدالله بن محمد و تني چند از اين گروه پرشمارند (ابن حجر عسقلاني، 1395ق، ج1، صص17،12و 18) و چه بسا کساني امام صادق(ع) را هم از اين دسته راويان راستگوي لغزش دار مي دانستند؛ چنان که امام رضا(ع) را هم چنين راوي اي دانسته اند! (ابن حيان، 1402ق، ج8، ص456/همو، [بي تا]، ج2، ص106/ذهبي، [بي تا]، ج3، ص 158).
2-4-3. جهان نام ها و لقب ها، جهاني سرگيجه آور و گمراهي آفرين است. در اين جهان همه چيز به دلخواه ما و آن گونه که ما چشم داريم و چشم به راهش هستيم رخ نمي دهد و هم از اين روست که چون براي نمونه برخي «وجه تسميه ها» و «وجه تلقب ها» را مي شنويم، درشگفت مي شويم و مي خنديم. گاه کسي «زنجي»(=زنگي) لقب مي گيرد؛ چون خرما بسيار دوست دارد و يا سياه پوست و يا به علاقه ي تضاد پوست بسيار سفيدي دارد (ذهبي، 1402ق، ج8، ص 178) و کسي ديگر «ضال» ناميده مي شود، نه چون با دين خدا دشواري اي دارد، که در راه مکه گم مي شود(ذهبي، 1414ق، مجلد حوادث و وفيات 171ــ180، ص361/مزي، 1413ه.ق.، ج 28، ص 199). يکي را «ضعيف» مي خواندند، نه چون در نقل حديث، ضعيف و ناستوده بود، که به خاطر فراواني نمازگزاري و لاغري اش از اين رهگذر و يا محکم کاري اش در ضبط حديث، چنين آوازه اي يافته بود (ابن
حيان، 1402ق، همان، ص362/مزي،1413ق، ج16،ص 98ــ 99/ابن حجر عسقلاني، 1325ق، همان، ج6، ص 19) و يکي ديگر را با آنکه قرشي بود، «انصاري» مي ناميدند، چون مادرش از انصار بود (ابن حجر عسقلاني، 1395ق، ج2،ص97)؛ چنان که مِقسم بن بجره را با آنکه برده ي عبدالله بن حارث بود، «مولي ابن عباس» گفتند؛ نه چون برده ي او بود که چون همواره با او بود (ابن حجر عسقلاني، همان، ص273) و مانند همين داستان را براي نافع بن عباس، «مولي ابي قتاده» هم پيش آوردند!(ابن حجر عسقلاني، همان، ص 295)
همچنين، در جهان لقب ها و نام ها، بسيار پيش مي آيد که سرنوشت يک نام يا يک لقب، ديگرگون مي شود و داستان شوربختي و خوشبختي آدميان، سوي آنها نيز کشيده مي شود. «ابوتراب» کنيه اي بود که از قضا امام علي(ع) آن را دوست مي داشت و با شنيدنش، شاد مي شد (ابن ابي الحديد، 1385ق، ج1، ص11)، اما امويان سخنرانان وابسته ي خود را وا مي داشتند از آن حضرت با همين کنيه بر سر منبرها بد بگويند و آن را مايه ي کاستي و سرزنش او جلوه دهند (همان، ص11ــ 12)؛ از همين رو، زياد بن ابيه هنگام گفت و گويش با يکي از شيعيان آن جناب، صيفي بن فسيل شيباني، از سر نکوهش، اين لقب را به کار مي برد و صيفي خواسته و دانسته يا نادانسته و ناخواسته، از به جا آوردن چنين کنيه اي که دستمايه ي دست انداختن مولايش بود، سر باز مي زد (ابن اثير، 1385ق، ج3، ص477) داود بن علي ظاهري اصفهاني را چون در جهان اهل سنت نخستين فريادگر نفي قياس در اجتهاد بود و ابليس را پيشتاز قياس کنندگان و بنيادگذار آن مي دانست، به مصداق «برعکس نهند نام زنگي کافور»، به دليل سرسختي اش در رويارويي با آن، «قياسي» خواندند (قيسي دمشقي، 1414ق ، ج7، ص 259/ابن حزم اندلسي، 1983، ج4، ص391).
در برابر، واژه ي «اجتهاد» سرنوشتي باژگونه پيدا کرد و با آنکه در نگاه نخستين دانشمندان شيعه، بار معنايي اي ناپسند داشت و چيزي بود همگن با موازي سازي در برابر اهل بيت(ع) تن زدند از سر فرود آوردن در آستان مرجعيت علمي شان و کوس جدايي و «انا رجل» اندک اندک آبرومند و خواستني و مايه ي سربلندي کساني شد که به زيورش آراسته و از ويژگي رو در رويش(تقليد)، پيراسته مي شدند (سيد مرتضي، 1348، ج2، ص792/محقق حلي، 1304ق، ص 179ــ180 /فيض کاشاني، 1412ق،ص 9ــ13، کرکي، [بي تا]، ص 186/صدر، 1395ق، ص23ــ 29).
نتيجه
لقب «شيعه ي جعفري» چنان که کساني گمان کرده اند، لقبي نوآمد و نوخاسته نيست و چنان که کساني ديگر انديشيده اند، داراي بار معنايي اي خوشايند و گوارا نبوده است، اما اندک اندک به بهانه ي کنار کشيدن نويسندگان سال ها و سده هاي دوردست از يادآوري اين لقب در نوشته هاي خود و نيز درپي ناآگاهي بسياري از نويسندگان دهه هاي نزديک به امروز ما از زادگاه نخستين آن ــ که با چاشني اي از مثبت انگاري و خوش بيني ــ همراه بوده است ــ رنگ و بويي خوشگوار و دلپذير يافت.
يادآوري پوست اندازي و دگرگوني اين لقب، نه از آن روي است که بخواهيم چارچوب کاربري اين لقب را درهم شکنيم و دوباره به گذشته هاي دور بازگرديم، بلکه بدان آهنگ است که يک بار ديگر، زيانمندي بس بزرگ ذهنيت را بر سر راه پژوهش هاي خود يادآوري کنيم و اين نوشته را گواهي ديگر براي گريز ناپذيري هر چه ژرف تر نگاه کردن و هرچه بيشتر نقادانه سخن گفتن، بدانيم.
منابع:
1. آل کشف الغطاء، محمد حسين؛ اصل الشيعة و اصولها؛ بيروت: دارالاضوء، 1410ق.
2. ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هبة الله؛ شرح نهج البلاغه؛ الطبعة الثانيه، بيروت: داراحياء التراث العربي، 1385،ق.
3. ابن اثير جزري، مبارک بن محمد؛ جامع الاصول؛ الطبعة الثانيه، بيروت: دارالفکر، 1403ق.
4. ابن اثير، علي بن محمد؛ الکامل في التاريخ؛ بيروت: دارصادر و دار بيروت، 1385ق.
5. ابن انس، مالک؛ الموطّأ؛ بيروت: داراحياء التراث العربي، 1406ق.
6. ابن حبان، ابوحاتم؛ کتاب الثقات؛ حيدر آباد دکن: دارالمعارف العثمانيه، 1401ق (ج1)و 1402ق (ج2).
7. ــــــــــــ؛ کتاب المجروحين؛ بيروت: دارالمعرفه، [بي تا[.
8. ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي؛ تقريب التهذيب؛ الطبعة الثانيه، بيروت: دارالمعرفه، 1395ق.
9. ـــــــــــ؛ تهذيب التهذيب؛ حيدر آباد دکن: دار المعارف النظاميه، 1325ق.
10. ــــــــ؛ هدي الساري؛ بيروت: دارالمعرفه، [بي تا[.
11. ابن حزم اندلسي، علي بن احمد؛ رسائل ابن حزم الاندلسي؛ بيروت: المؤسسة العربيه، 1983م.
12. ابن خلکان، احمد بن محمد؛ وفيات الاعيان؛ چ2، قم: منشورات رضي، 1364.
13. ابن عدي جرجاني، ابواحمد؛ الکامل في ضعفاء الرجال؛ الطبعة الثالثه، بيروت: دارالفکر، 1409ق.
14. ابن منجويه، احمد بن علي؛ رجال صحيح مسلم؛ بيروت: دارالمعرفه، 1407ق.
15. ابو نعيم اصفهاني، احمد بن عبدالله؛ حلية الاولياء؛ بيروت: دارالکتب العلميه، 1409ق.
16. الهامي، داوود؛ امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ [بي جا]، مکتب اسلام، 1377.
17. الهي ظهير، احسان؛ الشيعه والتشيع؛ چ4، لاهور: اداره ي ترجمان السنه، 1405ق.
18. امين، سيد حسن؛ دائرة المعارف الاسلامية الشيعيه؛ الطبعة السادسة، ج6، بيروت: دارالتعاريف للمطبوعات، 1422ق.
19. امين، سيد محسن؛ اعيان الشيعه؛ بيروت: دارالتعاريف للمطبوعات، 1403ق.
20. امين، عبدالله؛ دراسات في الفرق و المذاهب القديمة المعاصره؛ الطبعة الثانيه، بيروت: دارالحقيقه، 1991م.
21. امين غالب طويل، محمد؛ تاريخ العلويين؛ بيروت: دارالاندلس، [بي تا[.
22. بغدادي، عبدالقادر؛ الفرق بين الفرق؛ بيروت: دارالجليل و دارالآفاق الجديده، 1408ق.
23. پيشوائي، مهدي؛ سيره پيشوايان؛ قم: مؤسسه امام صادق(ع)، 1372.
24. تشيد، علي اکبر؛ هديه اسماعيل: قيام سادات علوي …؛ تهران: بنگاه مجله تاريخي اسلام، 1331.
25. تهانوي، محمدعلي؛ کشاف اصطلاحات الفنون؛ بيروت: مکتبة لبنان ناشرون، 1996.
26. جعفري، سيد حسين محمد؛ تشيع در مسسير تاريخ؛ چ6، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1372.
27. جمعي از نويسندگان؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي؛ تهران: مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامي؛ 1380.
28. ـــــــــ؛ دائرة العارف تشيع؛ تهران: سازمان دائرة المعارف تشيع، 1368(ج2) و 1375(ج5).
29. حاجي خليفه، مصطفي بن عبدالله؛ کشف الظنون؛ بيروت: داراحياء التراث العربي، [بي تا[.
30. حيدر، اسد؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعه؛ الطبعة الثانيه، بيروت: دارالکتاب العربي، 1390ق.
31. خريس، علي و ع.امير مهنا؛ جامع الفرق و المذاهب الاسلاميه؛ الطبعة الثانيه، بيروت: المرکز الثقافي العربي، 1994م.
32. ذهبي، شمس الدين؛ تاريخ الاسلام؛ الطبعة الثانيه، بيروت: دارالکتاب العربي، 1414ق.
33. ـــــــــ؛ سير اعلام النبلاء؛ الطبعة الرابعه، بيروت: مؤسسه الرساله، 1402ق (ج 7،6،5و 8) و 1406ق(ج10و12).
34. ــــــــــ؛ ميزان الاعتدال؛ بيروت: دارالمعرفه،، [بي تا[.
35. ريچارد، يان؛ السلام الشيعي؛ بيروت: دارعطيه، 1996م.
36. زکي خورشيد، «ابراهيم و ديگران»؛ دائرة المعارف الاسلاميه؛ [بي جا]، [بي نا]، [بي تا[.
37. سجادي، سيدجعفر؛ فرهنگ معارف اسلامي؛ چ3، تهران، کوشش، 1373.
38. سراج انصاري، مهدي؛ شيعه چه مي گويد؟؛ [بي جا]، نشر اتحاديه مسلمين، 1327.
39. سيوطي، جلال الدين؛ تدريب الراوي؛ الطبعة الثانيه، بيروت: دارالکتب العلميه، 1399ق.
40. شريف قرشي، باقر؛ موسوعة الامام الصادق؛ بيروت: دارالاضواء، 1413ق.
41. شوشتري، محمدتقي؛ قاموس الرجال؛ قم: جامعه مدرسين، 1419ق.
42. شيخ طوسي، ابوجعفر؛ اختيار معرفة الرجال؛ مشهد: دانشگاه مشهد، 1348.
43. ــــــــــ؛ الامالي؛ قم: دارالثقافه، 1414ق.
44. ــــــــــ؛ رجال الطوسي؛ نجف: المکتبة الحيدريه، 1380ق.
45. شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان؛ الاختصاص؛ قم: جامعه مدرسين، [بي تا[.
46. ــــــــــ؛ کتاب الامالي؛ قم: جامعه مدرسين، 1403ق.
47. شيرازي، ابواسحاق؛ الاشارة الي مذهب اهل الحق؛ بيروت: دارالکتاب العربي، 1419ق .
48. شيرازي، سلطان الواعظين؛ شب هاي پيشاور؛ چ28، تهران: دارالکتب الاسلاميه، 1361.
49. صدر، سيدمحمدباقر؛ المعالم الجديدة للاصول؛ الطبعة الثانيه، تهران: مکتبة النجاح، 1395ق
50. طباطبائي، سيدمحمدحسين؛ معنويت تشيع؛ [بي جا]، [بي نا]، [بي تا[.
51. عثمان، هاشم؛ تاريخ الشيعة في ساحل بلاد الشام الشمالي؛ بيروت: مؤسسه الاعلمي، 1414ق
52. عزيز ابراهيم، علي؛ العلويون في دائرة الضوء؛ بيروت: الغدير، [بي تا[.
53. علم الهدي، سيدمرتضي؛ الذريعة الي اصول الشريعه؛ تهران: دانشگاه تهران، 1348
54. علي سالوس، احمد؛ مع الشيعة الاثني عشريه؛ مصر: دارالتقوي و قطر: دارالثقافه، 1417ق.
55. فريد وجدي، محمد؛ دائرة المعارف القرن العشرين؛ بيروت: دارالفکر، [بي تا[.
56. فياض، عبدالله؛ تاريخ الاماميه؛ الطبعة الثانيه، مؤسسه الاعلمي، 1395ق.
57. فيض کاشاني، محمدمحسن؛ الاصول الاصيله(بخش سفينة النجاة)؛ چ3، قم: داراحياء الاحيا، 1412ق
58. قزويني، سيد محمد کاظم؛ موسوعة الامام الصادق(ع)؛ قم: مؤلف، 1415ق
59. قيسي دمشقي، شمس الدين؛ توضيح المشتبه؛ بيروت: مؤسسه الرساله، 1414ق
60. کرکي، حسين بن شهاب الدين؛ هداية الابرار؛ [بي جا]، [بي نا]، [بي تا[.
61. کليني، ابوجعفر؛ الکافي؛ بيروت: دارالاضوا، 1405ق
62. کمال شعت، احمد؛ الشيعة فلسفة و التاريخ؛ قاهره: مکتبة مدبولي، 1414ق
63. مجلسي، محمدباقر؛ بحارالانوار؛ الطبعة الثانيه، بيروت: مؤسسه الوفاء، 1403ق
64. محقق حلي، جعفر بن حسن؛ معارج الاصول؛ قم: مؤسسة آل بيت(ع)، 1403ق.
65. محمدعلي محمد، مجدي؛ انتصار الحق؛ رياض: دارطيبه، 1418ق
66. مرکز مطالعات اسلامي استراسبورگ؛ مغز متفکر جهان شيعه؛ چ9، تهران: سازمان انتشارات جاويدان، 1361
67. مزي، ابوالحجاج؛ تهذيب الکمال؛ الطبعة الثالثه، بيروت: مؤسسه الرساله، 1403ق. (ج3)، 1408ق (ج12)، 1409ق(ج5) و 1413ق (ج27،26،24،19،16و 28).
68. مطهري، مرتضي؛ بيست گفتار؛ چ5، قم: صدرا، 1358.
69. مظفر، محمدحسين؛ تاريخ الشيعه؛ قم: مکتبة بصيرتي،[بي تا[.
70. معروف حسني، هاشم؛ سيرة الائمة الاثني عشر؛ الطبعة الثالثه، بيروت: دارالقلم، 1981م.
71. مغنيه، محمدجواد؛ الشيعة في الميزان؛ بيروت: دارالتعاريف،[بي تا[.
72. موسوي، سيدموسي؛ الشيعة و التصحيح؛ [بي جا]، [بي نا]، [بي تا[.
73. ناصرالدين شاه؛ العقائد الشيعيه؛ [بي جا]، [بي نا]، 1407ق
74. نجاشي، ابوالعباس؛ رجال النجاشي؛ قم: جامعه مدرسين، 1407ق
75. نعمه، عبدالله؛ روح التشيع؛ بيروت: دارالبلاغه، 1413ق
76. يحيي امين، شريف؛ معجم الفرق الاسلاميه؛ بيروت: دارالاضواء، 1406ق
منبع: فصلنامه شیعه شناسی، سال هفتم، ش26، تابستان 1388.