یکشنبه, 4 آذر , 1403 برابر با Sunday, 24 November , 2024
جستجو

سید علیرضا واسعی

رحلت پيامبر اکرم (ص) آغاز تحولي ژرف در جامعه اسلامي به شمار مي رود. تحولي که در اندک زماني پس از رحلت بنيان گذار آن، برخي از نزديک ترين افراد به آن حضرت به شيوه اي اسفناک قرباني شدند. براستي چرا جامعه اي که اساس و حيثيت و هويت خويش را از اسلام يافته بود بر چنين واقعه هولناکي لب فرو بسته و شريک جرمي بزرگ در تاريخ بشريت شد؟

نويسنده بر آن است با نگاه به واقعيات آن روز، با تحليلي جامعه شناختي پاسخ اين پرسش را بيابد. وي معتقد است دنيازدگي و روي آوري به زندگي بي دغدغه همراه با آسايش، تعبيرهاي ناصواب و غير صحيح از دين و سنت، فضاي موسوم و تبليغاتي و در پي آن فشار و اختناق سياسي پيش آمده پس از رسول گرامي اسلام، بدنمايي حرکت امام حسين (ع) از سوي دشمنان، به همراهي جهل و ناآگاهي سياسي و اجتماعي مسلمانان، واقعيات جامعه آن روز بود که زمينه ساز کشتار بي سابقه در تاريخ اسلام گرديد.
مقدمه

واقعه عاشورا در تاريخ اسلام از وقايع بي نظير و بس اسفناک است. هر انساني که آشنايي اندک با اسلام و تاريخ آن داشته باشد به عاشورا به ديده شگفت مي نگرد و براي او جاي اين پرسش است که چگونه در جامعه اسلامي، جامعه اي که اساس و حيثيت و ويت خويش را از اسلام يافته است در اندک زماني پس از رحلت بنيان گذار آن، برخي از نزديک ترين فرد به آن خاندان را به بدترين شيوه به جدال بخواند و قرباني کند و سرگذشتي بيافريند که به تعبير ابن طقطقي «به علت ناگواري و هولناکي آن دوست نمي دارم سخن را در پيرامونش طولاني کنم، زيرا در اسلام کاري زشت تر از آن به وقوع نپيوسته است. گرچه کشته شدن اميرالمؤمنين مصيبت بسيار بزرگي به شمار مي آمد، ليکن سرگذشت حسين چندان کشتار فجيع و مثله و اسارت در برداشت که از شنيدن آن پوست بدن انسان به لرزه مي افتد، لذا از پرداختن به سخن در باره اين سرگذشت به شهرتش اکتفا مي کنم، زيرا که مشهورترين مصيبت است. خداوند هر کسي را که در آن دست داشته و بدان فرمان داده و به چيزي از آن خشنود بوده است لعنت کند و هيچ گونه کار خير و توبه اي را از او نپذيرد و او را از جمله «الاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم في الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (1) قرار دهد.» (2)

اين پرسش اساسي از ديرباز مطرح بود و هر چند گذر زمان اندکي از ابهام آن را برطرف ساخته و پاسخي داده است اما هم چنان پاسخي درخور به آن ضروري مي نمايد. به راستي چه تحولي در جامعه اسلامي روي داد. که آمادگي پذيرش چنين فاجعه اي را يافته بود؟ مردم آن زمان که هنوز ياد و خاطره گذشته نه چندان دور در اذهانشان بود و ديده يا شنيده بودند که پيامبر (ص) سخناني را در باره امام حسين (ع) (3) ، خاندان ابوسفيان، (4) ارزشهاي والاي انساني (5) ، حرمت قتل، حساب و کتاب و…داشته، چگونه در مقابل آنچه پيش روي بود دست بر دست نهادند و شريک جرمي بزرگ در تاريخ بشريت شدند؟ چرا عليه آنان که چنين ظلمي عظيم به پاداشتند به اعتراض بر نخاستند، چه تغييرات و دگرگونيهايي در دنياي آن زمان پيش آمد که خليفه مسلمين! براي تحکيم موقعيت خويش دست به کشتار خانداني زد که در تفکر ديني مردم مي بايستي جايگاه والايي داشته باشند؟ چرا آنان که به چشم خويش ديده بودند که پيامبر (ص) حسين (ع) را بر زانوان خويش مي نشاند و بر لبانش بوسه مي زد، (6) و هم اکنون بر آن لبان تازيانه زده مي شود، جز انگشت شماري، (7) دهان نگشوده و اعتراض نکردند و چرا آنها که به گوش خويش شنيده بودند که پيامبر مي فرمود: ان الحسن و الحسين سيد اشباب اهل الجنة، (8) قتل عام حسين و يارانش را ديدند و شنيدند اما سکوت کرده و لب فرو بستند؟ و هزارها چراي ديگر.

آيا آنچه پيش آمد امري غافلگيرانه بود؟ آيا اين رويداد دست ساخت فردي يا عده اي کم شمار بود؟ آيا عوامل پيدايي آن امري زود هنگام و دفعي بود؟ و…اين پرسشها براي اهل دين و تحقيق هر لحظه پيش مي آيد.

دراين نوشتار بر آنيم که تحولات پيش آمده در جامعه اسلامي را که زمينه ساز فاجعه عاشورا شد، به اختصار بيان داريم و نشان دهيم که در آن زمان جامعه داراي چه ويژگيهايي بوده است؟ پيش از ورود به بحث نکاتي را به صورت گذرا اشاره مي کنيم تا بهتر بتوانيم تصوير آن زمان را ارائه کنيم.

1 – از روزي که پيامبر (ص) چشم از جهان فروبست تا روزي که واقعه عاشورا رخ داد پنجاه سال گذشته بود (9) و در اين دوره نه چندان طولاني، شش تن به عنوان خليفه رسول خدا به حق يا نابحق رهبري و امامت جامعه اسلامي را بر عهده گرفتند. ابوبکر از سال 11 – 13هجري، عمر از 13 – 24، عثمان از سال 24 – 35 و امام علي (ع) از سال 35 تا 40 هجري خلافت کردند و به دنبال آنها امام حسن (ع) با انتخاب مردم به مدت شش ماه خلافت کرد (10). امابا واقع شدن در جريان ناخواسته (11) ، به ناچار از آن کناره گرفت و معاوية به عنوان خليفه وارد ميدان شد و به مدت بيست سال بر سرزمينهاي اسلامي حکومت کرد تا اينکه در سال 60هجري در گذشت و فرزندش يزيد که از سالها پيش وليعهد او بود به حکومت رسيد. (12)

2 – گستره جغرافيايي مملکت اسلامي با گذشت اين نيم قرن دگرگوني چشمگيري يافت. از زماني که پيامبر (ص) بناي حکومت ديني خود را در مدينه نهاد و در واپسين زمانهاي حکومت، بر مناطق بيروني روي کرد (13) (موته و تبوک) تا زماني که حکومتگران اموي بر سر کار آمدند دامنه حکومت تفاوت کرده بود. پس از پيامبر (ص)، نبردهاي گسترش طلبانه اي در دوران سه خليفه اول، به ويژه عمر (14) رخ داد که با چشم پوشي از جهت مثبت و منفي آن، بسط حکومت و توسعه جامعه اسلامي را به دنبال داشت، تنها در دوره امام علي (ع) چنين حرکاتي متوقف شد و بيش از هر چيز به اصلاح درون و خويشتن پرداخته شد (15) ولي پس از او معاويه به پيروي از خليفگان اول، دست به فتوحات درغرب و شرق زد (16) و با اين گسترش، در عصر امام حسين گستره جغرافيايي مملکت اسلامي محدود به حجاز و عراق نبود بلکه در شرق تا سند و هند و در شمال شرقي تا ماوراءالنهر و در مناطق شمالي تا ارمنستان و در جهت غرب تا افريقيه و در جنوب تا منتهي اليه ديار يمن به سرزمين اسلامي پيوسته بود. (17)

3 – در اين دوره، در مرکزيت خلافت اسلامي به عنوان محور اقتدار اسلام و پايگاه ا صلي توجه به ديانت، نيز تغييراتي پيش آمد. سه خليفه اول در مدينه ساکن بوده و از آنجا بر مناطق اسلامي حکم مي راندند چنانکه در زمان پيامبر (ص) اين شهر به عنوان مرکز سرزمين اسلامي بود. امام علي (ع) به جهاتي چند، مرکز خلافت را به شهر نوبنياد کوفه، انتقال داد (18) و تا پايان دوره کوتاه خلافتش در آنجا ماند و امام حسن (ع) نيز در همان جا خلافت را به دست گرفت. اما پس از آن حضرت، خلافت اسلامي به سرزمين شام منتقل شد، (19) سرزميني که در دوره خلافت عمر فتح و به ديار مسلمانان پيوست و از همان ابتدا يزيد و معاويه، فرزندان ابوسفيان، بر آن امارت داشتند. (20)

بنابر نکات بيان شده، تحولات و دگرگونيهايي که در جامعه اسلامي پديد آمده آسان تر قابل تحليل است.
تعامل نهادها و پديده هاي اجتماعي

جامعه انساني هم چون پيکره آدمي است که اعضا و جوارح آن با يکديگر در داد و ستد و تعاملند. آنچه در يک زاويه وجود جامعه رخ مي دهد بي ترديد در زواياي ديگر آن نيز بروز مي يابد سستي و فتوري که در نهادي از جامعه پيش مي آيد، در نهادهاي ديگر تاثير مي گذارد چنانکه از آنها تاثير مي پذيرد. تعامل پديده هاي اجتماعي با يکديگر و تاثيراتشان در يکديگر، موجب مي شود که تحليلگر جامعه به آن، به مانند يک موجود حياتمند نظر کند، بنابراين جامعه اي که از نظر سياسي دچار بحران مي شود از نظر اقتصادي نيز مريض است، فرهنگ آن جامعه نيز در سراشيبي ضعف و سستي است، نظم و اخلاق و خانواده نيز دراين جامعه به آن گرفتار مي شود. نمي توان جامعه اي را يافت يا تصور کرد که از روابط اجتماعي بيماري رنج مي برد اما فرهنگي سالم داشته باشد و يا اقتصاد آن جامعه به سامان باشد. چنانکه سامان يابي بعدي از ابعاد زندگي اجتماعي از سلامت ديگر ابعاد آن جامعه خبر مي دهد. اگر نظام اجتماعي، برخاسته از ديانت و شکل يافته از داده هاي ديني باشد خلل در زواياي نظام آن، از اختلال در ديانت يا نگرش به دين خبر مي دهد و پيشرفت و مدنيت آن نيز از استحکام و به ساماني دين حکايت دارد. (21)

اجزاء پيکره هر نهادي خود از اين قاعده پيروي مي کند; در نهاد سياست که از ارکاني بسيار بنيان دارد تزلزل در يک پايه، هم در ديگر پايه ها مؤثر است و هم از سستي آنها منشا مي گيرد. استبداد حاکم سياسي، تنها روحيه خودخواهي و ستمگري او را نشان نمي دهد بلکه ستم پذيري و خودباختگي مردم و رعيت آن حاکم را نيز نشان مي دهد. اين سخن بزرگ پيامبر (ص) که «لعن الله الظالم و المظلوم » (22) به ظرافت و تفسير همين واقعيت است ظالم در جامعه تنها عامل رشد ستم نيست که پذيرنده آن نيز نقش آفرين است. بنابراين خرابي رکني از سياست، خرابي ديگر ارکان سياست نيز هست. در اقتصاد و فرهنگ و اخلاق و خانواده و…نيز چنين است.

مناطق مختلف يک کشور (تحت امر يک حکومت) نيز چنين است و با يکديگر باز خورد دارند. هر چند کشورها در زمان گذشته به دليل نبود ارتباطات انساني و ابتدايي بودن وسايل و ابزار ارتباطي، با کشورهاي کنوني از نظر تعامل تفاوت فاحشي دارند اما همگونگي مناطق و شهرها تا حد بالايي وجود داشته است. وقتي شهري دچار بحران مي شد ديگر شهرها و مناطق نيز در بحران قرار مي گرفتند و نابساماني حياتي يک ديار در ديگر ديارها اثر گذار و اثرپذير بود. در دنياي کنوني اين تاثير و تاثر بسي آشکار است و کشورها هم چون موجود اندام واره اي هستند که اختلالها و ضعفهاي نقطه اي از آنها در ديگر نقاط اثر مي گذارد. در گذشته نيز چنين بود، هر چند ممکن بود تسري مشکلات و تعامل مناطق به سرعت و آشکاري کنوني نبوده باشد، اما به هر روي وجود داشت. بنابراين آنچه در باره منطقه اي از مناطق اسلامي گفته آيد در مورد ديگر مناطق نيز به خوبي صادق است; چنانکه گفتار در باره نهادي از اجتماع هم چون سخن در باره ديگر نهادهاست.

شهرهاي نقش آفرين اسلامي

در بررسي جامعه اسلامي عصر امام حسين (ع) بي توجه به شهرهاي اسلامي آن دوره ميسور نيست، از اين رو به چند شهر بزرگ اسلامي آن روزگار که در تصميم سازي ها و تصميم گيريها و دگرگوني هاي زمانه نقش داشتند نگاهي گذرا مي افکنيم تا تحولات بنيادين و اساسي که در طي نيم قرن پيش آمد به درستي تصوير شود. در اين جا به حجاز، کوفه، بصره و شام اشاره مي کنيم.
1. حجاز

مقصود ما از حجاز دو شهر بزرگ مکه و مدينه است که بيش از هر جاي ديگر با پيامبر (ص) و اسلام همدمي داشته اند. اين دو که قديمي ترين شهر اسلامي و مهد بروز اسلام و رشد تفکر اسلاميند بي ترديد بيش از هر جاي ديگري نسبت به اسلام و سنت رسول (ص) مي بايست شناخت و حساسيت داشته باشد هر چند واقعيت هاي تاريخي جز اين را به ما مي نمايد.
الف: مکه.

اين منطقه که از آباديهاي مهم سرزمين حجاز است از قدمت بسياري برخوردار است، هر چند مورخين مسلمان گاه در ديرينگي آن اغراق مي کنند (23) اما ترديدي نيست که از ديرباز مورد توجه ويژه ساکنان حجاز و ديگران قرار داشته و اهميت آن بيش از هر چيز به کعبه بوده است (24) ولي اهميت افزون آن از زماني است که پيامبر (ص) در آن مبعوث شد و دين الهي را پايه گذاري کرد. (25)

شهر مکه از روزي که پيامبر (ص) برانگيخته شد تا هنگامي که آن حضرت از آنجا هجرت کرد در مبارزه و مواجهه خشم آلود با او به سر برد. (26) چون رسول خدا (ص) تمامي آنچه را که عرب مکه بدان بند بود در هم ريخت و طرحي نو در افکند، به ويژه در دو عرصه عقايد که به انديشه گري و باورهاي عرب مربوط مي شد (27) و روابط که به نوع تعامل انسانها با يکديگر ارتباط مي يافت. (28)

عربان که عمدتا به بت پرستي روي داشته و دست ساخته هاي خويش را مي پرستيدند و خواسته هاي خويش را از طريق ايشان برآورده مي ساختند (29) و از ناحيه همانان مقاماتي را پديد آورده و آيين و رسومي را وضع کرده بودند (30) با آمدن پيامبر (ص) و آوردن دين جديد، مي بايست همه چيز خود را از دست داده و به خداي واحد بگروند. (31) پيامد اين دگرديسي و نگرش نوين، بيش از هر چيز زير پا نهادن آداب و رسومي بود که بر اساس آن انسانها از درجات مختلفي برخوردار مي شدند و روي آوردن به ديني بود که برابر آن انسانها همگون و برابرند. (32) همين نکته به ظاهر کوچک، براي اکثر اهل مکه ناخوشايند بود و پذيرش آن به منزله از دست دادن همه پيشينه تاريخي و نژادي شان بود، (33) اما ارزشهاي اسلامي که منطبق با فطرت بشري و پاسخگوي نياز واقعي انساني بود آهسته آهسته طرفداراني يافت و افرادي را به سوي خود کشاند; عده اي به حمايت از پيامبر و اسلام برخاسته و بر باورهاي پيشين خود پاي نهادند.

روابط اجتماعي عربان مکه که از نظر سياسي بر نظام قبيله اي و ملوک الطوايفي استوار بود بيش از هر چيز در ستيز و نبرد و حداقل رقابتي کينه توزانه و سود محورانه با يک ديگر بود (34). در اين ميان دو تيره بني هاشم و بني اميه، از هر گروه ديگر بيشتر در تقابل و کشمکش قرار داشتند. علت رقابت اين دو تيره، که در جد سوم با يک ديگر اشتراک مي يابند، گذشته از داستانهاي افسانه گوني که براي آن ذکر مي شود (35) ناشي از تصادم و تعارض موقعيت اجتماعي اي بود که تابع رياست مکه در زمانهاي پيش تر، به خاندان قريش قصي بن کلاب (36) ، سپرده شده بود و اين رياست به عنوان يک حق خانوادگي به ارث به فرزندان مي رسيد، اما تعلق چنين ارثي به فرزندان، خود شرائطي چون درايت، جوانمردي، دانايي، شجاعت و بخشندگي را مي طلبيد (37) و چنين ويژگيها عملا رياست را در اختيار بني هاشم نهاد و اين خوشايند بني اميه که خود را شايسته احراز آن مقام مي دانستند نبود; (38) از اين رو در تلاش و تکاپوي به دست آوردن آن به رقابت با بني هاشم پرداخته و در صدد توسعه موقعيت و اقتدار خويش برآمدند. بعثت پيامبر (ص) از تيره بني هاشم، نه تنها همه اقشار مکه را به سوي خود فرا مي خواند بلکه آشکارا از بني اميه نيز مي خواست تا پيروي از آن حضرت را پذيرفته و به دين او گردن نهند و اين چندان خوشايند آنان نبود و بر اين گمان بودند که بني هاشم براي برتري يافتن در عرصه رقابت مدعي رسالت و پيامبري شده است. (39)

به هم خوردن توازن قدرت و برتري يافتن بني هاشم درعرصه رقابت هاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي، خشم و خشونت امويان را بر انگيخت و به شيوه هاي گوناگون به مبارزه برخاستند (40) که در نهايت به انزواي بني هاشم (41) و پس از چندي به هجرت آنان منجر شد، اما اين پايان کار نبود. بني اميه پس از هجرت پيامبر و مسلمانان به مدينه، به طراحي نبردهايي دست زدند که گاه به کشته شدن بزرگاني از آنان و ديگر هم دستانشان خاتمه مي يافت. (42) گسترش روز افزون اسلام و نفوذ ارزشهاي آن در دلهاي توده مردم، در زماني نه چندان دراز سردمداران کفر به ويژه امويان را به تسليم وا داشت اما آنچه در درونشان وجود داشت هم چون آتشي زير خاکستر، مترصد فرصتي براي انتقام بود. (43)

مکه در سال 8هجري مسلمان شد و پس از آن اميري از طرف پيامبر (ص) به آنجا گمارده شد ولي اسلام ديرهنگام اين شهر که با پايان زندگي رسول خدا (ص) چندان فاصله نداشت از عمق و استواري بايسته اي برخوردار نشد به ويژه آنکه در اين دوره کوتاه باقيمانده از حيات پيامبر (ص) بيش از هر چيز جلوه اقتدار و مکنت بود نه سختي و محنت، بنابراين نومسلمانان که برخي از سران قوم نيز در آن بودند، بيشتر با رويه سروري و حکومت گري مسلمانان مواجه شدند که خود گمشده اي براي آنان بود.
ب: مدينه

سرزمين يثرب که با حضور پيامبر (ص) مدنيتي نوين يافت از همان آغاز به مدينة النبي نام گرفت (44) ، با محوريت رسول خدا (ص) و قانوني که آن حضرت بدانجا هديه کرد، شمايلي جديد يافت و با تشکيل سازمان اداري، نظامي استوار پيدا کرد و قدرت يافت و براي دفاع از هجمه ها آماده شد. مدينه با آمدن پيامبر (ص) در معرض تهاجم هاي پياپي مشرکان مکه قرار گرفت، مکياني که از ديرباز در رقابت باآنان بوده اند، رقابت عدنانيان و قحطانيان يا اعراب شمالي و جنوبي (45). پيشرفت اسلام در مدينه و اقتدار سياسي آنان به همراه پيروزيهايي که در ميدان نبرد عليه مشرکان به دست آوردند، در زماني کوتاه مکيان را با خود همراه ساخت و اين براي برخي از عربان مکه شکستي به شمار مي آمد که مي بايست به جبران آن انديشه کنند. رحلت پيامبر (ص) فرصت مناسبي براي آنان بود تا به بهانه شايستگي و ضرورت امارت قريش (46) ، انصار را از صحنه سياسي کنار نهاده و در حد وزيران و مشاوران پذيرا باشند (47) و بدين گونه قريش را هم چون زمانهاي گذشته، به سروري بردارند و بر جايگاهش نشانند!

تحولات پيش آمده در عصر رسول خدا (ص) و پيدايي ثبات ديني و تداوم ظاهري آن در زمان بعدي، چندان دوام نيافت. الگوهاي جاهلي از نو رخ نمود و رقابت ها آشکار گرديد و همه خشم هاي فروخفته عصر پيامبر (ص) بروز کرد و بيش از هر تيره، دامن گير خاندان بني هاشم که نماينده آن امام علي (ع) و سپس فرزندانش بودند شد. (48) انصار نيز در کام اين شعله فرو رفتند و مسلماناني که گاه به راستي دل با اسلام داشتند در اين نبرد نابرابر قدرت با ارزش، يا سکوت کردند و يا به همراهي علي (ع)، خانه نشين شدند. (49)

بسياري از مسلمانان که در مدينه ساکن بودند و در زمان رسول خدا، پيکارها کردند و در اعتلاي کلمه حق نقش آفرين بودند هم اکنون يا دچار حيرت و سرگرداني شدند و يا به زندگي روي کردند، به ويژه از آن روزي که مرکز خلافت از آنجا به کوفه انتقال يافت، آنان نفس راحتي کشيدند که ديگر قرباني شدن حق را به چشم نمي بينند تا به حکم وظيفه مسلماني و انساني به حمايت از آن برخيزند و پس از امام علي (ع) که خلافت به شام منتقل گشت اين آسودگي افزون شد و با خاطري آرام به دنبال ظرائف علوم ديني مجادلات کلامي رفتند بي آنکه به هدر رفتن سرمايه انساني در تحت ستم و استبداد شاهي معاويه انديشه کنند. اينان جهاد را جز در دانش اندوزي، عبادت، به خودپردازي و در نهايت تامين روزي و معيشت که خود جهادي به شمار بود، نمي ديدند و از همين زاويه به امام حسين (ع) مي نگريستند و آن هنگام که رفتنش به سوي جهاد برايشان روشن شد به توصيه هاي امنيتي و نصايح تن پرورانه روي آوردند تا او را نيز چون خود در حاشيه جريانات حاکم بر جامعه اسلامي، برانند. (50)

به تعبير فيليپ حتي «مدينه پايتخت عربستان که از ياد رفته بود، پناهگاه همه کساني شد که مي خواستند از آشوبهاي سياسي به دور باشند تا از مايه اي که از غنيمت جنگها اندوخته بودند بي مزاحمت کسان بهره ور شوند» . (51)

2. کوفه

کوفه از شهرهاي ساخته شده پس از پيامبر (ص) و زاده ضرورت فتوحات عصر عمر است. علت بناي اين شهر اين بود که در جانب شرقي عربستان، اردوگاه ثابتي براي لشکريان باشد (52) تا از آنجا به سرزمين هاي شرقي پيش تازند. «عمر بن خطاب به سعد بن ابي وقاص نامه يي نوشت و به او دستور داد که محلي را براي هجرت مسلمانان و پيروان ايشان برگزيند که بين آن محل و خود وي دريا فاصله نباشد. وي به انبار آمد و خواست تا منزلگاه را در آنجا قرار دهد لکن مگس فراوان در آن موضع مردمان را آزار مي داد. پس به محل ديگر رفت و آن را نيکو يافت، آنگاه به کوفه رفت و آن را حدود بندي کرد و منازلي را به اقطاع به مردمان داد و قبيله ها در منازل خويش فرود آمدند و مسجد شهر را بساخت. اين کار به سال هفده انجام گرفت… «بعد به عمر نوشت که مردم به پشه زدگي دچار آمده و آزار مي کشند. عمر به وي نوشت، اعراب به منزله اشتران باشند و چيزي مناسب حال آنان نيست مگر آنکه شتران را مناسب باشد پس جايي قابل سکونت و بقاء را براي آنان جستجو کن و ميان من و آنان دريا را فاصله قرار مده.» (53)

ابتداخانه ها در آنجا از ني ساخته شده بود و مسلمانان به هنگام جهاد آن را خراب مي کردند و از چوبهاي آن استفاده مي کردند، تااين که زماني در آن آتش افتاد و بعدها خانه هاي خشتي ساختند و خيلي زود اين اردوگاه به شهري بزرگ مبدل شد. (54)

ساکنان اين شهر در ابتدا جهادگران مسلمان بودند که از ديار خويش به انگيزه ديني يا غير ديني بدانجا رفته و با گذشت زمان گروههاي ديگري به آنها پيوستند و مجموعه اي را تشکيل دادند که هر چند در دين داري و تمسک به اسلام اشتراک داشتند اما در نسب و نژاد و نيز نوع نگاه به دين متفاوت بودند; (55) برخي خود پيامبر (ص) را ديده و سخنانش را شنيده بودند و برخي ديگر از مناطق شرقي به آنها پيوسته بودند و جز شنيده هايي از جهادگران مسلمان نمي دانستند و برخي ديگر از ديار جنوب و در قالب مسلماني آمده بودند. قصد و غرض غنيمت جويي و يافتن مکاني براي زندگي کم و بيش در بسياري از آيندگان به کوفه بوده است. (56)

در زمان عمر، از همين ايام بود که تقسيم غنايم از شکل سابق که به صورت تساوي ميان مسلمانان تقسيم مي شد، به گونه ديگري و بر اساس ديوان خاصي انجام شد. (57) شايد بروز جدي تر اين تقسيم در کوفه بود که آشکارا دو قشر عرب و موالي را در کنار هم جاي داده بود، يعني تقسيم شهروندان کوفه به دو طبقه و درجه که هر يک از حقوق خاصي برخوردار بودند، (58) بنابراين در اين سرزمين علاوه بر ناهمگوني نسبي، منطقه اي و فرهنگي، از يک ناهمگوني ديگري نيز رنج مي برد و آن ناهمگوني اجتماعي و اقتصادي بود. کوفه با کم رنگ شدن فتوحات، جايگاه اوليه خود را از دست داد و در زمان خلافت عثمان به شدت مورد بي مهري قرار گرفت که خود سرچشمه برخي شورشها و اعتراضها گرديد و هم چنين مورد استفاده منطقه هم جوار شرقي که براي شورش هاي مقطعي آمادگي لازم را داشت واقع شد. (59)

آمدن اميرالمؤمنين علي (ع) به کوفه و انتخاب آن به عنوان مرکز خلافت، اين شهر را براي اولين بار با اسلام راستين و مجسم آشنا کرد، هر چند شنيدن قضاياي نبرد جمل براي آنان که اسلام خود را با واسطه به دست آورده بودند و شنيده هاي آنان بيش از هر چيز مستند به اخبار و روايات صحابه و تفاسيرشان از قرآن بود و هم اکنون از واقعه اي مي شنيدند که به ظاهر در دو سوي آن از اصحاب بودند، اندکي موجب سر درگمي شد، لذا برخي به افراط به علي (ع) گرويده و عده اي به تفريط بدو نگريستند و به تعبير امام علي (ع) برخي شيعه غالي و برخي دشمن تندرو شدند. (60)

امام که با رويکردي عدالت گسترانه خلافت را پذيرا شده بود براي بسياري از آنان که در طي چندين سال پس از پيامبر (ص) به گونه ديگري خوي کرده بودند قابل تحمل نبود از اين رو با دسيسه هايي در پي ايجاد تفرقه در ميان اصحاب علي (ع) برآمدند و آهسته آهسته پيکره امت اسلامي را که آغاز وحدت و يکپارچگي خود را مي آزمود در درون تهي ساختند; بروز جنگ صفين از طرف معاويه و شاميان که براي کوفيان نيز عرصه انتقامي فروخفته بود (61) با اينکه مي رفت تا به پيروزي نهايي برسد با حيله اي و نفاقي پنهان از سوي دوست (63) (سپاه علي (ع)) به نتيجه اي ناگوار انجاميد که حداقل آن سميت يافتن خلافت معاويه بود در حالي که خود به امارت شام راضي بود. به هر حال کوفه در اين نبرد به ويژه پس از جريان حکميت بيش از پيش دچار سردرگمي و حيران شد و يافتن حق و حقيقت براي او مشکل شد. پيدايي خوارج، برخي را که گمان حقانيت نسبت به آنان مي بردند با خود همراه کرد و برخي ديگر در انتظار روشن شدن حقيقت به انزوا رفتند و برخي ديگر که هم چنان با علي (ع) ماندند چون هنگامه نبرد و آمادگي رسيد، خود دچار سستي شدند که امام علي (ع) آنان را بارها از اين همه دم دمي مزاجي و تذبذب نکوهيد و حتي به شکوه يک تن از شاميان را با ده تن از آنان برابر دانست. (64) چرا که آنان بر باطل خويش استوارند و اينان در حق خويش متزلزل.

کوفه در بستر آنچه که گفته آمد در سرگرداني و حيرت بود تا اينکه معاويه رسما عليه خليفه مسلمين امام حسن (ع) به پيکار برخاست و به ترفندي که حتما براي مردم شام و حتي کوفه توجيه شدني بود، با پيمان نامه اي که هرگز بدان وقعي ننهاد، (65) خلافت را به دست گرفت و طي بيست سال حکومت خود آن گونه سياست بازانه و فريب کارانه عمل کرد که حتي براي نيکان و زيرکان جامعه اسلامي نيز امر مشتبه گرديد که به راستي اسلام واقعي چيست و چگونه رفتار و سيرتي را طلب مي کند. کوفيان در اين اوضاع بيش از ديگران در شگفت ماندند چون از يک سو از سنت و سيره نبوي چيزهايي شنيده بودند و از ديگر سو رفتار علوي را به عيان ديده و باتمام وجود خويش لمس کرده بودند اما در اين زمان از کسي که مدعي خلافت اسلامي است چيزهايي عجيب مي شنيدند و مي ديدند، از اين رو گاه به اعتراض و خشم بر مي خاستند اما اغلب به سخت ترين شکل مجازات مي شدند (66) تا اينکه معاويه مرد و يزيد بر سر کار آمد.

کوفيان که تا حدي در مکتب علي (ع) درس دين داري آموخته بودند هم چنان به عشق او و فرزندش در تب و تاب بودند اما جهل فراگير و اختناق حاکم و تبليغات سوء، آنان را آن گونه که بايد در حرکتشان استوار نداشت، هر چند با ديدن نقض عهدهاي معاويه و فسادهايي که مرتکب شده بود وي و سپس فرزندش را قانوني نمي دانستند اما کم عمقي اطلاعات ديني و سياسي و دغدغه هاي زندگي، گاه آنان را به تصميم هاي زودهنگام و بدون پشتوانه عقلي و فکري، و بي ثبات مي کشاند (67) و بديهي بود که چون هنگامه آزمايش مي رسيد دين داران واقعي و حاميان حقيقت اندک بودند.

3. بصره

از ديگر شهرهاي نوبنياد در اسلام، بصره است که از نظر سياسي، بيشترين ساکنين آن را طرفداران عثمان تشکيل مي دادند (68). اين شهر هم چون کوفه، در زمان عمر و به عنوان پايگاهي نظامي ساخته شد و در اندک زماني محل اسکان و تجمع اعراب به ويژه شمالي شد. به تعبير يعقوبي «بصره شهر زيبا و مرکز تجارتها و اموال آن بود و آن شهري مستطيلي که مساحتش بر اساس همان نقشه اي که در موقع فتح آن در حکومت عمر در سال هفده بنياد نهاده شد، دو فرسخ در يک فرسخ است.» (69)

عتبة بن عزوان وقتي در خريبه منزل گزيده بود به عمر نوشت که مسلمانان ناگزير از داشتن منازلي هستند که به زمستان در آن قشلاق کنند و چون از نبرد باز گردند در آن ماوي گيرند. عمر با اين قيد که آن مکان نزديک به آب و چراگاه باشد از او خواست تا موقعيت آن را برايش وصف کند. عتبه نوشت که زميني را بر کرانه صحرا در مناطق حاصل خيز يافته ام که نيزار فراوان دارد و نزديک آب گيرهايي است که نيزار در آن پديد آمده اند. عمر آن مکان را پسنديد و فرمان داد تا در آنجا سکني گزينند. (70) پس از تاسيس شهر يا اندکي پس از آن ابوموسي اشعري بدانجا ولايت يافت. (71) سرزمينهاي اين شهر ميان قبايل عربي که پس از انقراض سلطنت سامانيان به آنجا مهاجرت کردند تقسيم گرديد و به زودي آبادي يافت. (72) نوبنيادي و پايگاه نظامي بودن آن موجب شد که ساکنان آن با بافتي ناهمگون در کنار يک ديگر جاي گيرند. آنان که از سرزمينهاي ديگر به اين ديار آمده بودند بيش از هر چيز به جهاد، فتح و غنيمت مي انديشيدند. غنايم به دست آمده به اضافه درآمدهاي منطقه اي، زندگي ويژه اي را براي ساکنان آن رقم زد، خصوصا آن که در زماني کوتاه پس از تاسيس، عثمان خلافت يافت و زندگي دنيايي و رقابت بر سر ثروت ارزشي به شمار آمد. براي بصريان اين نگرش به زندگي خوشايندي داشت هر چند وجود برخي از افراد دردمند، اعتراضاتي را عليه دستگاه حاکمه بر مي انگيخت. پس از کشته شدن عثمان و روي کار آمدن علي (ع)، بصره با حضور برخي از صحابه و نيز همسر پيامبر (ص)، عايشه در آنجا، نقشي کليدي يافت. (73) نبرد جمل با همکاري اين شهر و حمايت بي دريغ اينان و تحت تاثير جو مسموم تبليغاتي روي داد. اينها که به دور از آنچه در مدينه رخ داده بود، در انتظار فرجي بودند، با آمدن عايشه، طلحه و زبير، گره کور را گشوده يافته و راه صحيح را پيدا ديدند بي آنکه به جستجو بپردازند متاثر از فضاي عاطفي ايجاد شده از سوي سردمداران جمل که از ديد توده مردم افرادي جاافتاده و سرشناس بودند، علي (ع) را مؤثر در قتل عثمان و يا لااقل حامي شورشگران عليه او قلمداد کرده و باب دشمني با آن حضرت را گشودند و ديگر مجالي رخ نداد تابتوانند به حقيقت امر آگاهي يابند. نبرد جمل که به کشته شدن بسياري از مسلمانان به ويژه بصريان انجاميد، (74) آتش کينه را نسبت به علي (ع) و خاندان او در ميانشان شعله ور ساخت و براي انتقام آمادگي يافتند. معاويه نيز با شعاري مشابه آنچه اهل جمل مدعي آن بودند به ميدان آمد. براي اهل بصره که در تاريکي فضاي سياسي و اجتماعي به گمراهي کشيده شده بودند پس از جمل، معاويه اي آشنا شدند که هم خون خواه عثمان بود و هم مدافع جمليها که در يک تبليغات غيرانساني، شهيدان راستين جلوه کرده بودند. بنابراين او کسي بود که مي بايستي از طرف دين داران حمايت شده تا به اهداف خود دست يابد. پس از خلافت و اقتدار او، بصريان هم چنان وي را عنصري حق مدار دانسته و با سياست او پيش آمدند. (75)

4. شام

سرزمين شام واقع در شمال عربستان از مناطق حاصل خيز و خوش آب و هوا به شمار بود و از نظر سياسي تحت نفوذ حکومت روم شرقي قرار داشت. در آغازين حملات مسلمانان به مناطق برون مرزي در زمان رسول خدا (ص) بخشي از اين سرزمين مورد توجه مسلمين قرار گرفت اما «حمله به شام در دوران ابوبکر آغاز شد به فرماندهي خالدبن وليد ولي فتح آن به سال چهارده و در دوره عمر رخ داد. عمر خالد را برکنار و ابوعبيده را به فرماندهي برگزيده بود اما فتح به دست خالد انجام گرفت.» (76)

يزيدبن ابوسفيان از طرف خليفه به امارت آنجا گمارده شد تا اينکه در سال 17 در طاعون «عمواس » درگذشت (77) و پس از او معاويه به عنوان جانشين برادر از خليفه حکم گرفت. او با بهره گيري از عنصر نسب و قدرت تبليغي، آن گونه به آموزش ديني مردم پرداخت که خود مي خواست و اسلام در ميان مردم آنجا از طريق هموشناسايي شد. شاميان معاويه را به عنوان سفير اسلام و الگوي مجسم آن مي دانسته و تنها از طريق او به مفاهيم اسلامي راه مي يافتند و حتي برخي از توده مردم برابر روايتي ساختگي او را هم نشين پيامبر (ص) در بهشت گمان کرده و علاقه و دوستي او را بر بندگان واجب مي شمردند. (78) معاويه با بهره گيري از اين فرصت به احياي سنت هاي قومي و جاهلي و تصوير وارونه ارزشهاي اسلامي پرداخت و به شيوه شاهان به امارت روي کرد (79) و حتي از سنت و روش خليفه وقت نيز عدول کرد به گونه اي که براي عمر مايه اعجاب بود; چنان که آورده اند:

«چون معاويه هنگام آمدن عمر به شام با ابهت و شکوه و لباس پادشاهي و سپاهيان گران و بسيج فراوان با عمر بن خطاب ملاقات کرد، عمر اين وضع را ناپسند شمرد و گفت: اي معاويه، آيا به روش کسرايان گراييدي؟ معاويه گفت: اي اميرالمؤمنين، من در مسندي مي باشم که با دشمنان روبه رو هستم و ما را در برابر مباهات ايشان، آرايش جنگ و جهاد نيازمندي است.» (80)

اين شيوه رفتار معاويه که با توجيهي نه چندان زيرکانه همراه بود از نگرش او به زندگي و ارزشها پرده بر مي دارد.

شاميان با اين الگو و آهنگ پيش رفتند و با روي کار آمدن عثمان (به عنوان خليفه) که در نسب به طيف اموي پيوند داشت (81) و در روش هم چون معاويه مي زيست، نه تنها در اصلاح شيوه زندگي مردم به سوي اسلامي شدن پيش نرفت بلکه در تثبيت وضعيت نابهنجار مهر تاييد نهاد. فتوحات پي درپي در مناطق غربي و غنايم بسياري که عايد مسلمين مي شد زندگي تجملي همراه با رفاه را براي شاميان به ارمغان آورد و معاويه با اين سرمايه که بدون هيچ حساب و کتابي در اختيارش قرار گرفته بود به استخدام ديث سازان و خريدن سياست مداران و تطميع سود جويان دست زد و توانست هم نيروهاي بسياري را اطراف خود جمع کند و هم به ترويج باورهاي خود بپردازد و هم با تمام توان به تخريب چهره هاي رقيب دست بزند. (82) بدين گونه شاميان در قلعه نامرئي استواري قرار گرفتند که هرگز به بيرون آن راهي نداشتند و او توانست با اين شيوه مردم را در جهلي فراگير قرار دهد:

«يکي از اخباريان نقل کرده که به يکي از مردم شام که به صف بزرگان و خردمندان و صاحب نظران آنها بود گفته بود اين ابوتراب کيست که امام او را بر منبر لعن مي کند؟ گفت: گمان مي کنم يکي از دزدان ايام فتنه بوده است!» (83)

اين داستان هر چند مربوط به دوره هاي بعد است اما شنيدني است که چگونه معاويه با تبليغات همه جانبه، خفقاني باور نکردني در جامعه اسلامي با بهره گيري از عنصر دين ايجاد کرد. قوت سياست معاويه در کار جذب قلوب خاص و عام بدانجا رسيده بود که پس از ختم صفين يکي از اهل کوفه سوار بر شتر «نر» خود به دمشق رفت و يکي از مردم دمشق با او درآويخت که اين شتر «ماده » از من است و در صفين از من گرفته اي. دعوي پيش معاويه بردند و دمشقي پنجاه شاهد آورد و همه شهادت دادند که اين شتر ماده از اوست. معاويه به ضرر کوفي حکم داد و بگفت تا شتر را به دمشقي تسليم کنند. کوفي گفت: خدايت به صلاح رهبري کند، اين شتر نر است و ماده نيست. معاويه گفت: اين حکمي است که داده شده است. پس از آنکه قوم پراکنده شدند کسي فرستاد و کوفي را احضار کرد و قيمت شتر او را پرسيد و دو برابر آن را به او داد و نکويي کرد و گفت: به علي بگو من با صدهزار نفر که شتر ماده را از نر تشخيص نمي دهند با او جنگ خواهم کرد. (84)

در اين واقعه، ميزان جهالت مردم و هماهنگي آنان و نيز نفوذ معاويه قابل توجه است.

معاويه در دوره خلافت عثمان هر چه بيشتر بر شام سلطه يافت. با کشته شدن عثمان به دنبال انحراف و انحطاطي که از سالها پيش در زير پوسته جامعه مسلماني ريشه دوانيده بود و روي کار آمدن علي (ع) بر اساس نياز و شناخت واقعي، معاويه را در چالش بزرگي قرار داد اما وي که از پيش تمامي راه هاي فهم درستي را بر مردم بسته بود براي حفظ موقعيت خويش، با بهانه قراردادن خون عثمان به مقابله با امام پرداخت. (85)

شاميان که تنها از طريق معاويه به شناخت اسلام، خلافت، صحابه، عثمان، علي (ع) و… رسيده بودند در تحليل آنچه در مرکز خلافت پيش آمده بود جز به حقانيت راهي که معاويه پيشه کرده بود حکم نمي کردند به ويژه آنکه شماري از اصحاب رسول خدا (ص) که در طي چند سال گذشته به ديار شام مهاجرت کرده و سکني گزيده بودند روشي متفاوت با معاويه در زندگي اتخاذ نکرده بودند (86) و همين تاييدي بر سيره او محسوب مي شد.

پس از نبرد جمل و کشته شدن شماري از مسلمانان، معاويه بهانه اي ديگر يافت تا به تحريک عواطف مردم پرداخته و هر چه بيشتر در تداوم راهي که پيش گرفته بود توفيق يابد. احساسات برانگيخته شده و فرياد وا عثماناي او مردم شام را به کينه توزي آشکاري عليه خليفه مسلمين کشاند و آنان به گمان اينکه معاويه تنها کسي است که مي تواند آنان را به رستگاري و فلاح برساند، در کارزاري بزرگ عليه امام وارد ساخته شدند. نبرد صفين تنها ميدان مواجهه شاميان با ديگر مسلمانان نبود بلکه مواجهه با مسلمانان اصيل بود چرا که شاميان تاکنون هر چه ديده بودند يا مسلمان شده دست معاويه بودند و يا مسلمانان مهاجري بودند که هم چون معاويه در پي زندگي راحت و بي دردسر مي گشتند و اما در اين صحنه با نيروهايي مواجه شدند که تمام هم و غمشان اسلام و جهاد در راه خدا و در رکاب امام المسلمين بود. معاويه با وقوف به اين نکته نمي گذاشت تا شاميان با سپاهيان علي (ع) درآميزند و حقايق پنهان اسلام و مسلماني را دريابند (87) و در نهايت نبرد صفين به شيوه اي خاتمه يافت که از منظر شاميان سطحي نگر، دين داري و قرآن مداري معاويه را مي نمود.

پس از صفين معاويه رسما خود را خليفه خواند و بدين گونه هرگونه مجالي که ممکن بود شاميان را به انديشه احتمال وجود حقيقت در وراي آنچه با آن خوي کرده بودند، رهنمون شود، از دستشان ربود و بيش از بيست سال او رهبري جامعه اسلامي را بر دوش گرفت و در اين مدت در تثبيت بيشتر موقعيت خود و خويشاوندانش کوشيد و با استفاده از نيروهايي چون خودش توفيق هايي روزافزون يافت. توفيق او بيشتر مربوط به اطرافيانش بود، از آن جمله عمروعاص نائب خليفه در مصر حاصل خيز، مغيرة بن شعبه حاکم کوفه پرآشوب و زياد بن ابيه حاکم بصره ناراضي. (88) و با اعتماد بر ديگران کار خود را پيش برد. وي در استواري قدرت خويش و بسط فتوح اسلام بر بوميان شام که هنوز بيشترشان بر دين مسيح بودند و نيز بر عربان آن ديار که بيشترشان از يمن بودند تکيه داشت و بر مسلمانان نوآمده از حجاز اعتماد نداشت. (89)

به هر روي معاويه تا پايان زندگي خود در ناآگاه نگاه داشتن مردم کوشيد و براي پس از خويش نيز بر خلاف پيماني که با امام حسن (ع) بسته بود فرزندش يزيد را که فردي عياش و ناشايست بود (90) به خلافت نهاد و بدين گونه مردم هم چنان در جهل و تاريکي خود ماندند.

دگرگونيهاي پيش آمده در جامعه اسلامي

از آنچه در باره چهار شهر بزرگ اسلامي بيان داشتيم تاحدودي به واقعيتهاي حاکم بر جامعه اسلامي عصر امام حسين (ع) نزديک شديم، اما گذشته از اينها در مجموع، تحولاتي در جامعه اسلامي رخ داد که فهم آنها تحليل فاجعه دردناک عاشورا را آسان تر مي کند. به هر روي جامعه اي که امام در آن به اعتراض برخاست و فرياد حقيقت خواهي و ديانت جويي اش را در مقاطع مختلف، تا شهادتش سرداد ويژگيهايي داشت که به اختصار مي توان چنين بيان کرد:

1. از نظر ديني – دنيا ديني

جامعه عرب با بعثت پيامبر بزرگ و تلاش پي گير او و اصحابش از بدترين روش زندگي به متعالي ترين آن فراخوانده شد و در اندک زماني دگرگوني فاحشي يافت و قوانين و احکام اسلامي بر آن حاکم شد و باورهاي پاک و آسماني جاي گزين عقايد خرافي و غلط گرديد، دين اسلام به عنوان عنصري نجات دهنده آدمي که نگرش جامع به هستي داشت و دنيا و آخرت را هم چون پديده اي واحد و جدا ناپذير مي ديد، در آن سايه افکند و انسانها را به حقيقتي فرا خواند که در آن آدميان برابر و جهان مسخر قدرت لايزال الهي بود. پس از پيامبر (ص) چيزي نگذشت که در ميان صحابه براي رسيدن به قدرت دنيايي اختلاف افتاد و دين به عنوان عاملي توجيه کننده خواسته هاي آنان درآمد. (91) اين کجروي و دنيا خواهي در تمامي زواياي زندگي مسلمانان سايه افکند. جهاد، مبارزه ايثار و از خودگذشتگي و تحمل سختيهاي طاقت فرسا که در پيش براي تقرب به خدا و کمال يابي بود، در خدمت رسيدن به غنيمت و بيرون کردن حريف از ميدان رقابت به کار گرفته شد. دين در ميان بيشترين مردم به تبع ا ز سردمداران وکارگزاران، وسيله و ابزاري براي آسوده زيستن و بي دغدغه بودن تلقي شد و دين را به تعبير امام حسين (ع) تا آنجا مي خواستند که به کار دنيايشان بيايد:

«الناس عبيد الدنيا، و الدين لعق علي السنتهم، يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون » ; (92) مردم برده هاي دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان است، تا آنجا از دين حمايت و پشتيباني مي کنند که زندگيشان در رفاه باشد. و آنگاه که به آزمون در آيند دين داران اندک اند.

دين در زندگي آدمي هم بخشي از نيازهاي آدمي را رفع مي کند و هم نيازهايي را که به حقيقت وجود انساني مربوط است و بشر بدان توجهي ندارد، براي انسان معرفي مي کند و درستي زندگي انسان را بدين گونه نشان مي دهد. آدميان گاه در فراز و نشيب زندگي و بيشتر در عصر آرامش و آسايش، تنها به خويشتن ظاهري خود مي انديشند و آدميت خود را تا سرحد موجودي جاندار (حيوان) فرو مي کشند و حقيقت وجود خويش را فراموش مي کنند و دين، با توجه دادن او به حقيقت مطلق، راه صحيح زيستن را که به سوي خداوند باري و کمال مطلق است در پيشش مي نهد. انسان زمان پيامبر (ص) در چنين مسيري گام مي نهاد ولي بعدها مسير زندگي عوض شد به ويژه پس از خلافت امام حسن (ع) و روي کار آمدن معاويه، که رسما دين حقيقي از صحنه زندگي کنار نهاده شد و ديني جايگزين آن شد که تنها در قاموس امويان تعريف پذير بود. (93)

تحولي که در نگرش آدميان در اين دوره پديد آمد دفعي و يک باره نبود بلکه به تدريج و در فرايندي طولاني شکل گرفت به گونه اي که براي برخي قابل فهم نبود، از روزي که سقيفه پيش آمد و در آنجا بي دغدغه دين خواهي به تعيين امير و وزير پرداختند; (94) تا آن زمان که خليفه رسما اعلام کرد که دو چيز در زمان رسول خدا سنت بود و من آن را حرام و عامل به آنها را عقاب مي کنم; (95) تا روزي که تبعيدي پيامبر (ص) به جامعه اسلامي برگردانده شد و رسما در دستگاه خلافت ديني مورد احترام و توجه قرار گرفت (96) و تا آن زمان که مؤمن ترين فرد به پيامبر (ص) و قرآن ناطق، به حيلتي ديني محکوم شناخته شد، (97) دين از مسير خود خارج و آهسته آهسته مسخ شد تا اينکه معاويه توانست آشکارا حکومت خويش را دنيايي معرفي کند و رسما اعلام کند که من براي دنياي شما خلافت مي کنم. (98) ديني که پس از خلفاي راشدين از طرف حکومت تفسير وتبيين مي شد تنها تفاوتش با آنچه در دوره جاهليت بود آن بود که دين جاهلي قدرت بسيج نيروهاي عظيم را براي سرکوبي انساني والا نداشت اما اين دين چنين قدرتي داشت. ديني که در عصر امام حسين (ع)، مردم بدان روي داشتند تنها نامي از دين بود، محتواي آن دگرگون شده بود. ديني بود که ابوذر به نام آن کشته مي شد (99) و حجر بن عدي و يارانش قتل عام شده (100) و علي (ع) ترور مي شد (101) و امام حسن (ع) مسموم (102) و حتي نام پيامبر (ص) را بر زبان آوردن جرم به حساب مي آمد (103) و چنين ديني، تنها به دنيا مي نگريست و هر چه تامين دنيا و الزامات آن اقتضا مي کرد، از آن، همان فهميده مي شد. پس کارآيي اش تا آنجا بود که به دنيا لطمه اي وارد نسازد. بديهي است که در چنين نگاهي ارزشها وارونه و بدعتها بروز مي کنند و احکام ديني پايمال شده و مردم بي تفاوت مي شوند و در چنين جامعه اي انتظار حق طلبي و ظلم ستيزي چندان واقع بينانه نيست، شايد بشود شاخص هاي جامعه دنياديني را چنين بر شمرد:

الف. عمل نشدن به حق

امام حسين (ع) بيش از هر کس ديگر در تصوير زمانه خويش کوشيده است. وي تحول را در خطبه اي بيان مي دارد:

«اما بعد فقد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنيا قد تغيرت و تنکرت و ادبر معروفها و لم يبق منها الا صبابة کصبابة الاناء و خسيس عيش کالمرعي الوبيل، الا ترون الي الحق لا يعمل به و الي الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله فاني لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما; (104) اما بعد، بر ما همان فرود آمد که مي بينيد; به راستي اوضاع زمان دگرگون شده، زشتيها آشکار و نيکيها و فضيلتها از محيط ما رخت بسته، از ارزشهاي انساني چيزي جز اندکي به مانند قطره هاي مانده در ته ظرف آب، چيزي نمانده است، مردم در زندگي ننگين و ذلت باري به سر مي برند که نه به حق عمل مي شود و نه از باطل روگرداني مي شود. شايسته است در چنين محيط پليدي، انسان مؤمن فداکاري کند و به ديدار حق بشتابد. من در چنين فضايي مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را چيزي جز نکبت نمي دانم.»
ب. تعطيلي امر به معروف و نهي از منکر

امام در وصيت نامه خويش به محمد حنفيه، که در آن به انگيزه قيام خود اشاره دارد چنين مي فرمايد:

«اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي، اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنکر و بسيرة سيرة جدي و ابي علي بن ابي طالب » . (105)

با اينکه امام (ع) مي داند که در اين حرکتي که آغاز کرده است کشته شدن و اسارت خاندان وجود دارد (106) اما انگيزه دين خواهي و ضرورت اصلاح جامعه انساني وي را به پيش مي برد و اعلام مي کند که نه از روي خودخواهي و يا خوشگذراني و نه براي فساد و ستمگري، بلکه به منظور امر به معروف و نهي از منکر قيام کرده است و مي خواهد در امت جدش اصلاح را جستجو کند و به سيره رسول خدا و علي (ع) عمل نمايد.
ج. مرگ سنت و شکوفايي بدعت

بزرگترين خطري که جامعه ديني را تهديد مي کند ظهور بدعت است و در جامعه زمان امام چنين اتفاقي رخ داد و چنانکه آن حضرت در مکاتبه با مردم بصره پس از اشاره به رسالت پيامبر (ص) و نقشي که در هدايت مردم ايفا کرد مي نويسد که من شما را به کتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مي کنم، چون در شرائطي قرار گرفته ايم که سنت پيامبر (ص) از ميان رفته و جاي آن را بدعت فرا گرفته است، اگر سخن مرا بشنويد، شما را به راه سعادت و خوشبختي هدايت خواهم کرد:

«انا ادعوکم الي کتاب الله و سنة نبيه فان السنة قد امت و البدعة قد احييت فان تسمعوا قولي اهدکم الي سبيل الرشاد.» (107)

د. تجري در مقابل احکام الهي

رکن ا صلي دين، احکام و قوانين آن است و آن گاه که در جامعه احکام الهي عملي شود و روابط انسانها بر اساس قانون آسماني تعريف شود جامعه دين دار خواهد بود. در جامعه زمان امام حسين (ع) آشکارا احکام الهي زير پا گذاشته مي شود بي آنکه علماي زمان که به فرموده پيامبر (ص) در چنين هنگامه اي مي بايستي عليه آن به پاخيزند، (108) اعتراضي کنند. معاويه در ملا عام، زيادبن ابيه را بر خلاف سنت اسلامي، «الولد للفراش » ، به گواهي ابومريم، به پدرش ملحق کرد (109) و او را برادرش خواند بي آنکه آب از آب تکان بخورد.

ه . کنار گذاشتن دستور رسول خدا (ص)

امام حسين (ع) در پاسخ مروان که او را به بيعت با يزيد خوانده بود فرمود:

انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذ بليت الامة براع مثل يزيد و لقد سمعت جدي رسول الله يقول الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان فاذا رايته معاوية علي منبري فابقروا بطنه و قد رآه اهل المدينة علي المنبر فلم يبقروا فابتلاهم الله بيزيد الفاسق.» (110)

بنابر آنچه آمد، ديني که در ميان مردم وجود داشت تنها پوسته و ظاهري بيش نبود و محتواي آن دگرگوني جدي يافته بود.
2. از نظر سياسي – نيرنگ پيشگي

شايد سريعترين و آشکارترين دگرگوني که در جامعه اسلامي رخ داد، تحول سياسي و نگرشهاي آن بود. پيامبر (ص) در جامعه اي مبعوث شده بود که از يک نظام سياسي و حکومتي برخوردار نبود، سياست بر محور افراد و افراد در فرايند خاص حاکميت مي يافتند. (111) در تفکر عرب جاهلي، زندگي اجتماعي تعريفي ويژه داشت که عمده ترين شاخصه آن چنين است:
الف. خون محوري

جامعه عرب شکل يافته از افرادي بود که در نسب و نژاد با يک ديگر پيوند داشته و آنچه آنان را به عنوان مجموعه واحد پيوند مي داد خون بود. خون عنصر وحدت بخشي بود که در وجود يکايک اعضاي هم زيست جامعه جريان داشت و مجموعه انسانهاي هم خون قبيله را شکل مي دادند. بنابر اين قبيله تنها اجتماعي بود که عرب جاهلي آن را شناخته و در آن مي زيست و بيرونيان تنها در شرائط ويژه، و با هم خون شدن مي توانستند به عضويت قبيله درآيند. (112)
ب. محوريت فرد

زندگي قبيله اي برمحور فرد مي گشت که به عنوان رئيس يا شيخ آن شناخته مي شد. رئيس قبيله از طريق وراثت با داشتن چند ويژگي برگزيده مي شد و پس از آن تبعيت از او بر همگان لازم مي شد و فرد متخلف، به جريمه هاي سنگيني محکوم مي شد که يکي از آنها طرد از قبيله بود. (113)

در نظام قبيله اي اصل بر اطاعت و تسليم و پذيرش فرامين رئيس بود و علت ا صلي سرسپردگي حفظ موقعيت قبيلگي و خون بود.
ج. عدم استقلال در هويت

انسانها در نظام قبيله اي، به مانند عضوي از پيکره بزرگ به شمار بودند و از خود هويت مستقلي نداشتند، از اين رو رئيس قبيله براي آنان تصميم مي گرفت و عمل مي کرد و هنگامي که جرمي از فردي از قبيله نسبت به فردي از قبيله ديگر رخ مي داد، تمامي اعضاي قبيله مجرم شناخته مي شدند و جرم به پاي قبيله نوشته مي شد. (114)
د. نفع و ضرر، محور حق و باطل

در جامعه عرب حق و باطل بر محور نفع و ضرر قبيله مي گشت و آنچه که براي قبيله سودمند بود به عنوان حق شمرده مي شد و آنچه زيان آور بود به عنوان باطل معرفي مي شد و به تعبير ديگر در نظام قبيله اي حق و باطل بر اساس ارزشهاي انساني و ملاک هاي متعالي تعريف نمي شد. (115)
ه . نظام ملوک الطوايفي

نظام سياسي عرب، ملوک الطوايفي بود. هر قبيله اي در تصميم گيري و انجام امور جمعي و حکومتي استقلال داشت و بديهي است که در چنين نظامي، اصول حاکم بر سياست، اصولي محدود و بسته است. (116)
جامعه اسلامي

ظهور اسلام و پيامبر (ص) در چنين محيطي رخ داد و آن حضرت پس از هر چيز براي اينکه بتواند پيام الهي خويش را به گوش توده مردم برساند، در نگرش آنان به زندگي و خويشتن و جامعه تحولي آفريد و در اين جهت کوشيد تا آنچه عرب بدان پاي بند بود بر کنده و اصول ديگري را جاي گزين گرداند. او عرب را به عنوان انساني مستقل و مختار معرفي کرد و در طي دوران دعوتش بدو آموخت که چگونه بر پاي خويش ايستاده و از پيروي کورکورانه بپرهيزد و براي زندگي خويش برنامه داشته باشد و به صلاح و مصلحت خويش گام بردارد و مسؤول عمل کرد خويش باشد (117) و حق را جداي از منافع فردي و جمعي بشناسد. بدين گونه پيامبر (ص) با تغيير نگرش عربان به جامعه قبيله اي، جامعه انساني را شناسايي کرد و نشان داد که آنچه پيکره يک جامعه را مي سازد انسانهايي با اهداف ، انگيزه ها، آرمانها و نيازها و خواسته هاي مشترکند نه خون و نسب (118) در چنين جامعه اي شايسته ترين فرد، به رهبري برگزيده مي شود و تبعيت آدميان از او به مثابه پيروي گمراهي از هدايت يافته يا راه گم کرده اي از راه بلد است (119) و او که جلودار جامعه انساني در امور اجتماعي مي شود، آگاه ترين و شايسته ترين آن مجموعه است (120) هر چند به قبيله اي وابسته نبوده و يا از خاندان مشهوري نباشد. چيزي که رهبري انساني را توجيه مي کند توانايي، دانايي، خردمندي، ايمان، وارستگي، و شايستگي او است که خود بدان دست يافته است و پيروي از او با آگاهي و اختيار کامل و ناشي از انتخابي معقول است.

تلاش چندين ساله پيامبر (ص) با هجرت به مدينه تحقق عيني يافت. او در اين شهر، جامعه اي را طراحي کرد که همه انسانها از هر نژاد و نسب در آن امکان زندگي يافته و نقش آفريدند و با توجه به سه اصل آزادي انساني، شايستگي سالاري و مسئوليت انساني همگان، هر کسي مي توانست نسبت به مهم ترين مسايل سياسي و اجتماعي اظهار نظر و مداخله نمايد و بالاترين مقام سياسي و ديني با عنايت بدو گوش داده و گاه نظراتش را به کار مي بست. (121)

بنابراين در مکتب رسول خدا رابطه انساني تعريفي جديد يافت و بر اساس اصول اخلاقي متعالي استوار شد و اصل عدالت، عدم تجاوز و خردمندي به جاي خود خواهي، تجاوزگري و جهالت که اصول حاکم بر نظام قبيله اي بود نشست و حکومتي واحد را در سرزمين حجاز براي هميشه پايه ريزي مي کرد. اين روند مي رفت که جامعه اسلامي به مدينه فاضله اي تبديل شود که از ديرباز انديشه افلاطون و ارسطو و ديگر فيلسوفان را به خود مشغول داشته بود، اما تحولات بعدي، مسيري ديگر را براي نظام اسلامي رقم زد.
دگرگوني سياسي

درگذشت پيامبر (ص) آغاز تحولي جديد در عرصه سياست نيز بود. هنوز جنازه رسول خدا به خاک سپرده نشده بود که جمعي از انصار و مهاجرين در سقيفه بني ساعده جمع شده و بي در نظر داشت اصول اسلامي و با استناد به اصل جاهلي (قبيله محوري) (122) فردي را به خلافت برداشته که از نظر شايستگي فرا دست همگان نبود و همين عمل قاعده اي را در ميان اهل سنت پايه نهاد که به هر روي ابوبکر با کوشش بر حفظ ظواهر اسلامي و رعايت سيره رسول خدا خلافت کرد (124) اما بر خلاف سنت و شيوه آن حضرت، پس از دو سال، عمر را به جانشيني خود برگزيد. (125) گذشته از آنچه در زمان ابوبکر رخ داد و ارزشهايي زير پا نهاده شد و رسما حق خاندان رسول تصاحب گرديد، اين عمل ابوبکر در گزينش خليفه بعدي، بدعتي در روش سياست اسلامي پديد آورد که هرگز باز داشته نشد. جالب آن است که اهل سنت چنين حقي را براي پيامر (ص) قايل نبوده اند. (126)

عمر که برابر روش نامعمول بر سر کار آمد با خشمگيني، تندخويي و تعصبي که داشت (127) به خلافت پرداخت. وي در روش سياسي خود، با اتکا به خصلت هاي اخلاقي که دا شت، نظامي نزديک به استبدادي را توجيهي ديني کرد و با راي خود به اداره مملکت پرداخت و پس از فتوحاتي که در دوره اش پديد آمد افرادي را نه چندان شايسته به امارت برگزيد که در بدبيني بسياري از مناطق مفتوحه نسبت به سياست اسلامي تاثيري به سزا داشت. روش عمر در تقسيم بيت المال، گذشته از پيامدهاي بسياري که داشت، بار ديگر طبقه بندي خاصي را در جامعه ايجاد کرد که عملا برخي را از همکاري با نظام اسلامي باز مي داشت، هر چند او شاخص هايي را براي اين تفاوت تعريف کرده بود اما براي فرد مسلماني که از زمان پيامبر (ص) به تساوي و برابري خوي کرده بود پذيرفتني نبود. (128) تبعيض هاي پيش آمده نه براي تازه مسلمانان غير عرب مقبول بود و نه اشراف قريش را خوشنود مي ساخت به ويژه آن دسته از اشرافي که بر اساس ملاک هاي بيان شده، هيچ امتياز نداشتند، آنان که تنها پس از فتح مکه و به اجبار، به جمع مسلمانان پيوسته بودند بي آنکه اسلام را در درون خويش راه داده باشند اينان در برنامه اي از پيش طراحي شده عمر را از پاي درآوردند (129) اما او در بستر مرگ براي آينده جامعه اسلامي انديشه اي کرد که به راستي هيچ توجيهي براي آن نمي توان ساخت. او شش تن را به عنوان اعضاي شورايي برگزيد که مي بايست طي سناريويي، فردي را از ميان خويش به خلافت بردارند. (130) تمامي آنان از مهاجرين بودند و هرگز هيچ يک از آنان مدعي هم سطحي با يکديگر به ويژه با امام علي (ع) نبودند و عمر با اين عمل هم گزينش اصلح را زير سؤال برد و هم گزينش گري مردم را خنثي کرد، دو ا صلي که در سياست گري اسلامي، بسيار اساسي بود.

عثمان پس از عمر طي فرايندي بر سر کار آمد. وي که فردي ضعيف، سالخورده خويشاوند دوست و وابسته به خاندان اموي بود بر خلاف عهدي که با عبدالرحمن بن عوف بسته بود، (131) بي توجه به سنت رسول و حتي دو خليفه پيشين، دست به تغييراتي در ارکان نظام زده و شيوه اي را پيشه ساخت که جز ملک شخصي دانستن خلافت، هيچ توجيهي براي آن نمي توان يافت.

خليفه بي دغدغه اصلاح امور و هدايت مردم به زندگي تجملي و اشرافي روي آورد و با به کارگيري و ارج گذاري به افرادي شت سيرت و بدکردار، (132) آنچنان نابساماني در جامعه ايجاد کرد که هرگونه رفتار غير ديني و خشونت سياسي توجيه پذير بود. رفتاري که امير خليفه، معاويه در شام نسبت به صحابي بزرگ پيامبر (ص) ابوذر، که به اعتراض عليه او برخاسته بود، انجام داد نه تنها براي عثمان پذيرفتني بود حتي در شدت عمل او نسبت به ابوذر اثر گذاشت. (133)

سياست و حکومت با گذر زمان دستخوش آسيب هاي بسياري شد و از جايگاه ديني خود خارج به بازيچه اي در دست خليفه مبدل گرديد به گونه اي که برخي از مسلمانان پس از طي مراحلي، بر خليفه شوريده و او را از پاي درآوردند.

پس از عثمان، اندک آگاهي که در مردم پيدا شد آنان را به سوي علي (ع) کشاند و براي اولين بار پس از رسول خدا، به شکلي معقول به گزينش خليفه روي کردند. علي (ع) با همه بي ميلي که تابع انحراف جامعه اسلامي از مسير ا صلي بود، (134) پذيراي خلافت شد و بر آن شد تا راهي صحيح و اصولي پيش گيرد و کژيها را به راستي کشانده و سرنوشت مردم را به دست خودشان دهد. او، اصل هدايت، اصلاح، امر به معروف و نهي از منکر، عدالت گستري و انسان سازي را که از شؤون امامت مسلمين بود، به کار بست تا شايد آب رفته را به جوي بازگرداند، اما آنان که کام خويش را با اين شهدها تلخ مي يافتند با افروختن آتش فتنه به نقض عهد پرداخته، ستم پيشه کردند و از ديانت خارج شدند (ناکثين، قاسطين و مارقين) (135) و در نهايت امام را با حيله گري و ستم به شهادت رساندند و پس از آن حضرت امام حسن (ع) را نيز که نزديک هشت ماه (136) يا شش ماه (137) خلافت کرده بود همان گونه از صحنه برکنار کردند، بدين گونه حقيقتي که مي رفت پس از سالها تجديد حيات کند، در پس پرده اي پنهان شد و صحنه سياست عرصه قدرت نهايي و تاخت و تاز فرد و خانداني شد که با دو خليفه پيشين کينه اي ديرينه داشت.
خلافت معاويه و سياستي نوين

معاويه پس از سالها امارت شام، به عنوان خليفه به ميدان آمد و از آن روز تحولي عظيم در سياست پديدار شد. بي ترديد او فردي زيرک، تيز هوش و نيرنگ باز بود. (138) او که بيش از بيست سال در مناطق شمالي عربستان، دمشق، به عنوان امير تام الاختيار لحظه شماري مي کرد تا روزي آنچه را که درزمان پيامبر (ص) از دست داده بودند به دست آورد، (139) پس از رسيدن به آن از هيچ کوششي دريغ نکرد. و با جذب افرادي سياست پيشه و زيرک از يک سوي به تحکيم قدرت خويش دست زد و از طرف ديگر صحنه سياسي را از وجود مخالفين خود پاک سازي کرد و از سومين سوي حکومت را در خاندان خويش موروثي ساخت. مشخصه هاي سياست معاويه در نگاهي کلي چنين است.
الف. فريب و نيرنگ

منابع تاريخ اسلام، معاويه را فردي زيرک معرفي مي کنند و گفته اند که وي يکي از چهار زيرک عرب (دهاة عرب) (140) بود اما مطالعه در احوال او نشان مي دهد که او چنانکه امام علي (ع) فرمود، (141) در فريب کاري و نيرنگ بازي دستي بلند داشت. آنچه از نيرنگش در نبرد صفين مذکور است و حيله اي در انعقاد صلح با امام حسن (ع) به کار بست، (142) موردي از موارد بسيار است.
ب. اختناق و جهل گستري

آزادي انساني، آگاهي يابي و حق دخالت در امور زندگي از اوليات زندگي آدمي در جامعه است. معاويه با سياست انقباضي، مردم را در محدوده اي از اختيار قرار داد که چاره اي جز پذيرش آن نداشتند. جاسوسان بسيار، چاپلوسان و خبرچينان، هرگونه فضاي باز را مسدود ساخته و با گسترش تبليغات مسموم (143) امکان حقيقت يابي و آگاهي را از همگان گرفته بود.
ج. استبداد و فشار

معاويه با دو رويه خشم و محبت، به اعمال سياست پرداخت; خشم نسبت به دشمنان و رقيبان و محبت نسبت به خويشان و در باريان و از اين طريق امکان دخالت و اظهار نظر در امور سياسي و اجتماعي را از هر دو گروه ربود. شدت خشونت وي را در برخورد با حجر بن عدي و يارانش مي توان يافت:

«در سال 53 معاويه حجربن عدي کندي را دست بسته کشت. زياد او را با نه تن از يارانش از اهل کوفه و چهار تن غير کوفي به سوي دمشق فرستاد. در برج عذرا مردي يک چشم از طرف معاويه آمد و به حجر گفت: اي سرور ضلال و منبع کفر و طغيان و دوست دار ابوتراب! اميرالمؤمنين به من فرمان داده است ترا با يارانت بکشم مگر آنکه از کفر خويش برگرديد و رفيقتان را لعن کنيد و از او بيزاري جوئيد. نيمي پذيرفتند و نيمي ديگر کشته شدند.» (144)

و شدت محبتش نيز از بذل و بخششهاي بسيار دريافتني است.
د. انحصار حکومت:

معاويه که با تلاش چندين ساله به خلافت دست يافته بود نمي خواست به راحتي آن را از خاندان خويش خارج سازد بدين منظور از سالها پيش، با رايزني و هم انديشه با اطرافيان و تطميع آنان، (145) زمينه ولايت عهدي يزيد را که فردي عياش، سگ باز و شرابخوار، بود مطرح کرد و در نهايت رسما به عنوان جانشين خود معرفي کرد. او هرگز دغدغه دين نداشت و جز به عيش و نوش نمي انديشيد.

يعقوبي و ديگران از مورخين نوشته اند در سالي که معاويه يزيد را با لشکري براي فتح بلاد روم فرستاده بود در غذقذونه که در آنجا ديري بود به نام دير مران اتراق کردند و يزيد در آن دير با ام کلثوم نامي مشغول عياشي و لذت بري شد و در اثر بدي هوا لشکر مبتلا به تب و آبله شدند و مرض به قسمي در اردوي مسلمين افتاد که مثل برگ خزان روي زمين مي ريختند و مي مردند; هر چه به يزيد اصرار کردند زودتر از اين جا کوچ کنيم اعتناء نکرد و اين اشعار را سرود:

ما ان ابالي بمالاقت جموعهم

بالغذقذونة من حمي و من موم

اذا اتکات علي الانماط في غرف

بدير مران عندي ام کلثوم (146)

امام حسين نيز در خطاب به وليدبن عتبه، استاندار مدينه، که از او خواسته بود تا با يزيد بيعت کند فرمود:

«و يزيد شارب الخمر و قاتل النفس المحترمة، معلن بالفسق و مثلي لا يبايع مثله.» (147)

اما خلافت به يزيد رسيد و باب جديدي در حيات سياسي اسلام گشوده شد.

بنابراين تمامي آنچه به عنوان سياست اسلامي در دوران پيامبر (ص) شکل گرفته بود و به صورت کم رنگ در زمان خلفا نگه داشته شد در زمان معاويه فرو ريخت، جامعه زمان معاويه و سپس فرزندش يزيد، با سياستي مزورانه، مستبدانه و غير اسلامي اداره مي شد و روشن است که در چنين فضايي هيچ ا صلي انساني بر قاعده نمي ماند و هر کاري به آساني توجيه پذير خواهد بود، تحولات سياسي پيش آمده در اين دوره، زندگي را بي پايه و انسانها را بي هويت ساخته بود و ارزشها جاي خود را به زشتيها و ضد ارزشها داده و آدميان بدان خوي کرده بودند. بي تفاوتي حاصل از اين دگرگوني عنان حاکم را رها ساخته بود تا هر گونه که بخواهد پيش تازد. (148)
3. از نظر اقتصادي – سوداگرانه

تحول اقتصادي و معيشتي، عظيم ترين دگرگوني بود که در زندگي عربان مسلمان رخ داد. عربها که پيش از اسلام در زمين سخت و سنگ ها مي زيستند و بدترين غذاها مي خوردند (149) و خشونت طبيعت آنان به زندگي خشن خوي داده بود، پس از اسلام به ويژه پس از هجرت به مدينه و غنايمي که در نبردها به دست آوردند، وضع معيشتي مناسبي يافتند. (150) اوضاع مسلمانان در زمان پيامبر (ص) به سامان شد اما توصيه هاي فراوان پيامبر (ص) از يک سو و زندگي ساده و به دور از تجمل آن حضرت، از ديگر سو و سادگي زندگي اصحاب نزديک به پيامبر چون علي (ع) و عمار و ابوذر و ديگران از سومين سو مسلمانان را در اعتدال معيشتي نگه داشته بود و به مال و منال دنيا به عنوان وسيله اي براي زيستن انساني خويش مي نگريستند و هرگز در کسب آن خود را به سختي نمي افکندند. مسلمانان هر چه بيشتر به دست مي آوردند آن را بين هم نوعان نيازمند خويش تقسيم مي کردند. در چنين حالي روشن است که انسانها سبک بال و بدون تعلقات، زندگي مي کنند و هم چون مسافري هميشه آماده به سر مي برند. در اواخر حيات پيامبر (ص) با فتح مکه عناصر جديدي واردجامعه اسلامي شدند و در اندک زماني پس از آن از غنايم بسيار حنين به عنوان «مولفة قلوبهم » بهره بردند. (151) اينان که از روحيه اشرافي گري جاهلي برخوردار بودند در زماني کوتاه در ميان مسلمانان در آمده و به زندگي خود ادامه دادند. شايد اين طيف اولين کساني بودند که در تاريخ اسلام زندگي تجمل را آزموده و ترويج دادند.

پس از پيامبر (ص) به ويژه در عصر فتوحات، هم غنايم بسياري عايد مسلمانان شد و هم در پي گسترش سرزمينهاي اسلامي، مسلمانان با ديگر فرهنگ ها آشنا شدند. عربان مسلمان بيش از همه تحت تاثير نوع زندگي و معيشت بيگانگان به ويژه ايرانيان قرار گرفتند.

«استيلا، بر بزرگترين شهر اين ناحيه آسيا، مردم عربستان خشک را با رفاه زندگاني جديد و نعيم آن روزگار آشنا کرد. ايران کسري با کاخ شاهنشهي با سالن پذيرايي وسيع و طاق نماهاي زيبا و فرشهاي گرانبها و آن همه آرايش و شکوه، در اختيار سعد قرار گرفت. » (152)

دست يابي به چنين غنايم براي عربهاي مسلمان که پيش از اين هرگز به مانند آن برنخورده بودند زندگي شان را عوض کرد. ابن طقطقي در باره اينان مي نويسد:

«عربي در ميان ذخاير به کيسه اي پر از کافور دست يافت، گمان برد که نمک است و چون طعام پختند طعمي در آن نيافتند و ندانستند آن چيست تا آنکه مردي پي برده و کافور را از ايشان خريداري کرد و در عوض پيراهني که دو درهم ارزش داشت به ايشان داد. ديگر آنکه عربي بدوي از ميان ذخاير به ياقوتي دست يافت که بسيار گرانبها بود ولي بدوي قيمت آن را نمي دانست. در اين هنگام شخصي آن را به هزار درهم خريداري کرد.پس از چندي بدوي به قيمت واقعي آن پي برد و گفت، نمي دانستم عددي بالاتر از هزار هست. ديگر آنکه عربي طلاي سرخ در دست گرفته فرياد مي زد که کيست آن را با نقره عوض کند.» (153)

همه اين داستانها در زمان فتح ايران رخ داد و تا اين زمان هنوز مسلمانان ارزش واقعي طلا، ياقوت و نقره را نمي دانستند و نحوه استفاده از آن را بلد نبودند. پس از اين وضع مسلمانان عوض شد و مهمتر از آن در نگرش آنان به زندگي تحولي آشکار رخ داد. آنان که تا اين زمان براي دين خدا و گسترش اسلام و رهانيدن ديگران از بند جهل و بي ديني جهاد مي کردند، دگرگون شده و براي دست يابي به غنيمت، نعمت و زن و زندگي پيش رفتند. روش تقسيم بيت المال عمر، خود زمينه ساز چنين تحولي شد. رقابت بر سر دست يافتن به ثروت پديد آمد هر چند سخت گيري و خشونت عمر مانع بروز آن بود اما آتش زير خاکستري بود که به زودي بروز يافت و تمامي جامعه را فرا گرفت.

روي کار آمدن عثمان با روحيه اشرافي گري و تجمل طلبي، به اين دگرديسي سرعت داد. او خود بيش از ديگران و بر خلاف دو خليفه پيشين به زندگي رفاهي روي کرد (154) و به دنبال او بسياري از صحابه نيز به آن روي آوردند. مسعودي مختصري از معيشت عثمان و صحابه را چنين آورده است:

«عثمان در مدينه خانه اي ساخت و آن را با سنگ و آهک برآورد و درهاي خانه را از چوب ساج و عرعر ساخت و همو در مدينه اموال و باغها و چشمه هاي بسيار داشت. در ايام عثمان بسياري از صحابه ملکها و خانه ها فراهم کردند از جمله زبير، خانه اي در بصره ساخت که تاکنون يعني سال 332 معروف است و تجار و مال داران و کشتيبانان بحرين و ديگران آنجا فرود مي آيند. در مصر وکوفه و اسکندريه نيز خانه هايي ساخت. آنچه در باره خانه ها و املاک او گفتيم هنوز هم معروف است و پوشيده نيست. موجودي زبير پس از مرگ پنجاه هزار دينار بود و هزار اسب و هزار غلام و کنيز داشت و در ولاياتي که گفتيم املاکي به جا گذاشت. طلحه در کوفه خانه اي ساخت که هم اکنون در محله کناسه به نام دارالطلحيين معروف است. از املاک عراق روزانه هزار دينار درآمد داشت. در ناحيه سراة بيش از اين درآمد داشت. در مدينه نيز خانه اي ساخت و آجر و گچ و ساج در آن به کار برد. عبدالرحمن بن عوف نيز خانه هاي وسيعي ساخت. در طويله او يک صد اسب بود و هزار شتر و ده هزار گوسفند. پس از وفاتش يک چهارم مالش هشتاد هزار دينار بود. سعدبن ابي وقاص نيز در عقيق خانه اي مرتفع و وسيع بنا کرد و بالاي آن بالکن ساخت. سعيد بن مسيب مي گويد، وقتي زيد بن ثابت بمرد چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود که آن را با تبر مي شکستند; به جز اموال و املاک ديگر که قيمت آن يک صدهزار دينار بود. مقداد در محل معروف به جرف در چند ميلي مدينه خانه اي بنا کرد و بالاي آن بالکنهايي ساخت و از درون و برون گچ کشيد. يعلي بن منبه وقتي بمرد پانصد هزار دينار نقد به جاگذاشت، مبالغي هم از مردم بستانکار بود و اموال و ترکه ديگر او سيصدهزار دينار قيمت داشت.» (155)

ابن خلدون پيش از آنکه تحول زمان عثمان را نشان دهد، اوضاع عرب را در پيش بيان مي کند که چگونه در سختي و مشقت مي زيستند و به خوردن غذاهاي بد شکم خود را سير مي کردند اما پس از دست يابي به غنيمت و ثروت دگرگون شدند. (156) هر چند وي مي کوشد تا اين تحول را از آن رو که از مال حلال است توجيه کند. به هر روي گرايش صحابه و ديگر مسلمانان به زندگي رفاهي و کوشش براي تامين زندگي برتر با طبع آسوده خواه انساني سازگارتر افتاد و مسلمانان روز به روز در آن فرو رفتند. آمدن امام علي (ع) و مبارزه پيگير آن حضرت براي ايجاد اعتدال در جامعه اسلامي و توجه دادن شهروندان به حقيقت زندگي کا رگر نيفتاد. امام که مي دانست هيچ کاخي بر نمي آيد جز اينکه کوخي پايمال گردد و ثروتمندي عده اي به فقر عده اي ديگر گره خورده است بر آن بود تا هم چون زمان رسول خدا (ص) مسلمانان را به سوي ارزشها بکشاند (157) اما هر چه آن حضرت بيشتر مي کوشيد بر شمار دشمنانش افزوده مي شد چون آنان که ثروت و مکنتي يافته بودند به هيچ طريقي حاضر به بازگشت به گذشته نبودند. براي آنان اين گونه زيستن بدون دغدغه و تعهد گواراتر از آن چيزي بود که علي (ع) بدان دعوت مي کرد. آنان سختيهاي زندگي مسلماني را در زمان پيامبر (ص) چشيده بودند و آزموده را تجربه کردن خطا بود و امام بي آنکه توفيقي آشکار يابد به شهادت رسيد.

زندگي تجملي که تابع درآمدهاي گوناگون به ويژه غنيمت، جزيه و زکات بود روز به روز رنگ و لعاب ديگري مي يافت. اين شيوه در شام که از همان ابتدا با زندگي معاويه، زاده خاندان اشرافي مکه، آشنا شده بودند و روش معيشتي اسلامي را در او جستجو مي کردند، چندان غريب نمي نمود. درآمدهاي گزاف حاصله از فتوحات، براي معاويه و اطرافيانش ناز و نعمت غير قابل تصور آورده بود تنها در باره خوراک معاويه آورده اند:

«وي در هر روز پنج نوبت غذا مي خورد و غذاي آخرش از همه سنگين تر بود، سپس مي گفت: اي غلام سفره را برگير که خسته شدم و سير نگشتم. نيز نقل کرده اند که زماني گوساله اي را براي وي بريان کرده آوردند. معاويه آن را با يک دست نان سفيد و چهار گرده ستبر و يک بزغاله گرم و يک بزغاله سرد غير از غذاهاي رنگارنگ ديگر صرف کرد. هم چنين زماني صد رطل باقلي تر نزد وي نهادند و او همه آن را خورد. (158) »

هر چند نويسنده در مقام بيان پرخوري اوست اما به راحتي مي توان دريافت که چنين فردي در چه فضا و امکاناتي است که چنين مي خورد!

انسانهايي که در اين دوره زندگي مي کنند از نظر معيشتي ويژگيهايي دارند.
الف. رقابت در دست يافتن ثروت

بي ترديد آدميان در هر عرصه اي که وارد شوند سيري ناپذيرند، اين ويژگي در عرصه هاي مثبت، ارزش، ولي در مقوله هاي منفي، ضد ارزش به شمار مي آيد. هيچ انساني از داشتن و ثروتمندي سير نمي گردد و براي اينکه بتواند بيشتر داشته باشد به رقابت با حريفان بر مي خيزد تا از آنان پيشتر رود. چنين انساني هرگز درد جامعه را نخواهد يافت و دغدغه ديني و انساني نخواهد داشت.
ب. زير دست پروري

ثروتمندي و دارايي روان شناسي مخصوص به خود دارد. آنان که به ثروت و سرمايه دست يافتند به اشرافي گري و کبر روي مي کنند و خود برتربيني و نديدن ديگران مشخصه ا صلي اينان است و براي اينکه هر چه بيشتر برتري خود را به نمايش گذارند افرادي را به عنوان نوچه و زير دست در اطراف خود جمع مي کنند و بدين گونه بردگاني در جامعه انساني پديد مي آيند و بردگي، خود فرهنگي مي آفريند که چون موريانه نظام انساني را از ميان تهي مي سازد.
ج. خدا ناباوري

خداوند در قرآن مي فرمايد:

«ان الانسان ليطغي ان راه استغني.» (159)

بي نيازي و ثروتمندي با خدا باوري و ايمان چندان سازگار نيست. دارايان دين و خدا را تا آنجا مي خواهند که به ثروت و دارايي شان لطمعه اي وارد نسازد و ديني را مي پسندند که به روش زندگي آنان مهر تاييد نهد. هرگاه دين با دارايي آنان در تعارض افتد، اين دين است که به کناري نهاده مي شود و هميشه دين حقيقي با ثروتمندي افراطي ناسازگار است. بنابراين ثروت هاي پيدا شده در عصر امام حسين (ع) و سرمايه داري مردم، ميانه آنان را با ديانت و ارزشها به هم زد و حتي آن گاه که امام براي ايفاي نقش انساني و ديني بر مي خيزد برخي از ترس آنکه دامن گيرشان شود او را از چنين حرکتي باز مي دارند و توصيه به سکوت مي کنند.
د. قشري گري

سرمايه داراني که در آمد خويش را از کانال دين به دست آوردند و در جامعه ديني نيز زندگي مي کنند براي توجيه رفتار خويش به تبليغ و ترويج ظواهر و پوسته دين مي پردازند، برخي از شعائر ديني را به پا مي دارند اما از درون دين را تهي ساخته و بر مردم خويش توجيه مي کنند. (160)

جامعه عصر امام حسين (ع) از چنين ويژگيهايي برخوردار بود و به تبع آنچه که بيان شد اخلاق و فرهنگ و ارزشها دگرگوني يافته و جاي خود را به ضد آنها مي دهد. در چنين جامعه اي حق پايمال مي شود و ظالم جان مي گيرد، خونها ريخته مي شود و خاندان عترت و طهارت به اسارت برده مي شود، احکام الهي زير پا نهاده شده و فساد رواج مي يابد ولي کسي فرياد نمي زند يا از آن رو که نمي داند چه مي گذرد و يا مي داند و نمي تواند و يا مي داند و مي تواند ولي مي ترسد. اما هيچ يک توجيه کننده کوتاهي آنان که در اين جامعه زندگي مي کنند نيست.
چکيده و نتيجه

خلاصه آنچه بيان داشتيم در چند نکته چنين است:

1. تحولات پيش آمده پس از رحلت رسول اکرم (ص) به ويژه درعصر فتوحات، زندگي کردن بي دغدغه و همراه با آسايش و آرامش را براي عربان مسلمان به ارمغان آورد و تن پروري حاصل از اين وضع مجال هرگونه قيام و اعتراض را از آنان گرفته بود.

2. تفسيرهاي ناصواب وغير صحيح از دين و سنت، از آغازين روزهاي رحلت رسول خدا (ص) فهم درست دين را براي پسينيان مشکل ساخت، از اين رو هر نوع رفتار و قانوني در جامعه گاه در نظرشان ديني و ارزشي جلوه مي کرد.

3. فضاي مسموم و تبليغاتي پيش آمده در جامعه اسلامي به ويژه پس از قتل عثمان و تقابل مسلمانان با يکديگر، بسياري را به کنج خلوت و عبادت کشانده و از صحنه هاي سياسي بيرون برده بود.

4. فشار و اختناق سياسي که به ويژه در دوران خلافت معاويه پديدار گشت، ترس و دلهره عجيبي در توده مردم ايجاد کرد که حتي براي گرفتن حق خويش جراتي نداشتند.

5. جهل و ناآگاهي سياسي و اجتماعي، مسلمانان را از تشخيص مصاديق حق و باطل دچار اشتباه و خطا کرده بود و نمي دانستند به کدام يک از دو سوي جبهه روي کنند.

6. جعل حديث و اشاعه اخبار دروغين، گاه افراد را نسبت به ارزشهاي حقيقي دين دچار ترديد مي ساخت و آنان را بيش از پيش دچار سرگرداني عقيدتي و تحير مي کرد.

7. دنيا زدگي اصحاب رسول خدا (ص) به عنوان الگوهاي ديني و همراهي آنان با حکومت گران ناشايست برخي را از شناخت راه صحيح باز مي داشت.

8. بدنمايي وغير واقعي عرضه کردن حرکت و خواست امام حسين (ع)، عده اي را در تصميم گيري با مشکل مواجه ساخته بود.

9. در نهايت غافلگير شدن عده اي، آنان را از ياري به موقع بازداشته و نتوانستند در اين جهت گام بردارند.

همه آنچه بيان شد تنها تحليل واقعيات حاکم بر جامعه اسلامي آن روز بود که زمينه ساز کشتار بي سابقه در تاريخ اسلام گرديد و اهل حرم رسول خدا (ص) قتل عام شدند و شماري ديگر به اسارت رفتند اما آيا آنچه واقعي بود ارزشي نيز بود؟ قطعا چنين نبود و آنان که به آگاهي از زمانه و تحت تاثير فضاي ايجاد شده از مسئوليت انساني خويش کناره گرفتند بي ترديد بايستي پاسخگوي ايمان خود باشند چنانکه تاريخ براي هميشه آنان را نکوهيده است.

پي نوشت ها:

1) سوره کهف، آيه 103 و 104.

2) تاريخ فخري، ص 155.

3) انساب الاشراف، ج 3، ص 188.

4) لهوف، ص 20، مقتل خوارزمي، ج 1، ص 185.

5) رک، امامت و رهبري، مطهري، ص 32 به بعد.

6) شرح الاخبار3/112، مثيرالاحزان، ص 12.

7) مروج الذهب، ج 2، ص 66.

8) المعجم الکبير، ج 3، ص 38، بحارالانوار، 45/6.

9) پيامبر (ص)، در سال يازدهم هجري در گذشت و واقعه عاشورا در سال شصت هجري رخ داد.

10) تاريخ الخلفاء، ص 213.

11) رک، تشيع در مسير تاريخ، ص 169 به بعد.

12) الفتوح، ابن اعثم، ح 4، ص 49، الاغاني، ج 15، ص 232.

13) طبقات الکبري، ج 2، ص 128 و 165 الانساب، ج 1، ص 496.

14) مروج الذهب ج 1، ص 663 به بعد، تاريخ سياسي اسلام، ص 242 به بعد.

15) خطبه هاي امام علي (ع) آکنده از توصيه هاي اخلاقي و توجه دادن آدميان به خويشتن است. رک تاريخ اليعقوبي ج 2، ص 120 به بعد.

16) اليعقوبي ج 2/285، فتوح البلدان بلاذري، ص 410، طبري، ج 2، ص 166.

17) تاريخ عرب و اسلام، اميرعلي، ص 85.

18) تاريخ الخلفاء سيوطي، ص 194.

19) تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 143 و 144.

20) تاريخ سياسي اسلام، ص 334، نقش عايشه در تاريخ اسلام، علامه عسکري، ج 3، ص 5.

21) مدنيت و پيشرفت در اين جا به معناي پيشرفت ظاهري و دست يافتن به رفاه مادي نيست بلکه در مفهوم جامع آن است که اخلاق متعالي و فرهنگ انساني را نيز در بر مي گيرد.

22) شايد بتوان از آيه 11 سوره رعد، که دگرگوني جامعه را به دگرگوني دروني انسانها دانسته، بر اين مطلب گواه گرفت.

23) تاريخ طبري، ج 1، ص 82 و 93.

24) فضائل مکه و السکن فيها، حسن بصري، ص 14; البداية و النهاية، ابن کثير6، ص 79.

25) رک، اخبار مکه ازرقي.

26) سيرة رسول الله، ج 1، ص 283 – 285; اعلام الوري طبرسي، ص 60.

27) فتوح البلدان، بلاذري، 1/46.

28) رابطه عبد و مولي که در پيش وجود داشت به رابطه برابري انسانها در پيشگاه خداوند، تعريف شد.

29) تاريخ اليعقوبي ج 1، ص 254.

30) تاريخ تمدن اسلام، ج 1، ص 20 – 22.

31) تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 24، تاريخ الطبري، ج 5، ص 413، البداية و النهايه، ج 3، ص 54.

32) مجمع الزوائد، هيثمي، ج 8، ص 45.

33) المحبر، محمد بن حبيب بغدادي، ص 164.

34) مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 286.

35) تاريخ طبري، ج 2، ص 13.

36) تاريخ تمدن اسلام، ج 1، ص 16.

37) رک، تشيع در مسير تاريخ، ص 23 و 24.

38) تاريخ تمدن اسلام، ج 1، ص 17.

39) السير و المغازي، ص 210.

40) همان، ص 144، الاستيعاب، ج 2، ص 271.

41) طبقات، ج 1، ص 209.

42) سيرة النبي، ج 2، ص 272، نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج 3، ص 16 به بعد.

43) الاغاني، ج 6، ص 355، تهذيب ابن عساکر، ج 6، ص 407.

44) معجم البلدان، ياقوت حموي، ج 5، ص 430.

45) تشيع در مسير تاريخ، ص 26.

46) انساب الاشراف، ج 1، ص 582، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 123.

47) طبقات الکبري، 2، ص 269 و ج 3، ص 182.

48) تلاش هايي که براي خانه نشيني امام علي (ع) و برکناري امام حسن (ع) و در نهايت شهادت امام حسين (ع) شد مصداق روشن اين سخن است.

49) اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 27.

50) مروج الذهب، ج 2، ص 60.

51) تاريخ عرب، حتي، ص 304.

52) سرزمينهاي خلافت شرقي، ص 81.

53) فتوح البلدان، ص 392 و 393، البلدان، ص 89.

54) تاريخ عرب، ص 203.

55) تشيع در مسير تاريخ، ص 128 به بعد.

56) همان، ص 137 به نقل از طبري، ج 1، ص 2418 به بعد.

57) همان، ص 135 به نقل از طبري، ج 1، ص 2414.

58) همان، ص 135.

59) انساب الاشراف بلاذري، ج 5، ص 46.

60) بحارالانوار، ج 25، ص 285.

61) تشيع در مسير تاريخ، ص 146 به بعد.

62) تاريخ المدينة المنوره، ابن شبه، ج 4، ص 1262، نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج 3، ص 96 به بعد.

63) تشيع در مسير تاريخ، ص 150 به بعد.

64) امام درنهج البلاغه، به فراواني به نکوهش کوفيان پرداخته است. رک. خطبه هاي 25، 27، 29، 34، 39.

65) رک، صلح امام حسن (ع) آل ياسين، ص 405 به بعد.

66) مروج الذهب، ج 2، ص 8، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 3/15.

67) نامه نگاري هاي بسيار به امام حسين (ع) و پاي بند نبودن به آنها، استقبال از مسلم و عدم حمايت از او و….از اين قبيل است.

68) قيام حسين (ع)، شهيدي، ص 99.

69) البلدان، ص 101 و 102.

70) فتوح البلدان، ص 485.

71) همان، ص 484.

72) سرزمينهاي خلافت شرقي، ص 48.

73) نهج البلاغه، خطبه 13.

74) مروج الذهب، 2، ص 360.

75) نقش عايشه درتاريخ اسلام، ج 3، ص 105 به بعد.

76) تاريخ فخري، ص 103.

77) فتوح البلدان، ج 1، ص 167 و 169.

78) سير اعلام النبلاء، ذهبي، ج 3، ص 130.

79) مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 387.

80) مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 389.

81) تاريخ الخلفاء، ص 165.

82) طبري، ج 6، ص 108، کامل ابن اثير، ج 3/202.

83) مروج الذهب، ترجمه، ج 2، ص 36.

84) همان.

85) البداية و النهاية، ح 7، ص 255 و 256.

86) رک، همان، ج 7، ص 108 به بعد.

87) تاريخ مدينه دمشق، اين عساکر، ج 43، ص 413 و 414.

88) تاريخ عرب، ص 255.

89) همان، ص 252.

90) مروج الذهب، 2/71 و 72، بررسي تاريخ عاشورا، آيتي، ص 15 و 16.

91) مصداق روشن آن جريان سقيفه بني ساعده بود که هر يک از مهاجرين و انصار، بي توجه به دستورات نبي اکرم (ص)، اما با تمسک به برخي عناصر ديني، در پي کسب قدرت بر آمدند. رک: تشيع در مسير تاريخ، فصل دوم، ص 41 به بعد.

92) تحف العقول 174، طبري 7/300.

93) رک. نقش عايشه در تاريخ، ج 3، ص 251 به بعد.

94) بحارالانوار، ج 29، ص 632، مناقب خوارزمي، ص 253.

95) خلاصة الايجاز، شيخ مفيد، ص 22، الانتصار سيدمرتضي، ص 271، تاريخ مدينة دمشق 64، ص 71.

96) تاريخ عرب، حتي، ص 227، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 164.

97) سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 50.

98) مقاتل الطالبيين، ص 70، شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 16.

99) طبقات الکبري، ج 4، ص 173.

100) تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 230، تاريخ طبري، ج 4، ص 188.

101) البداية و النهاية ج 7، ص 361.

102) همان، ج 8، ص 47، اعلام الوري با علام الهدي، طبرسي، ص 403.

103) بحارالانوار، ج 33، ص 170، الغدير، ج 10، ص 284.

104) مقتل خوارزمي، 2 و 5. لهوف/69.

105) مقتل خوارزمي، 1/188، مقتل عوالم/54.

106) الخرائج، ص 26 و مدينة المعاجز، ص 244.

107) طبري، ج 7، ص 240.

108) جامع الصغير سيوطي، ج 1، ص 31.

109) مروج الذهب، ج 2، ص 11 و 12.

110) لهوف، ص 20، مقتل خوارزمي 1/185.

111) مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 264 – 266.

112) تاريخ عرب، فيليپ حتي، ص 37.

113) معجم البلدان، 2/66.

114) تاريخ عرب، فيليپ، حتي، ص 37.

115) تاريخ تحليلي اسلام، سيد جعفر شهيدي، ص 28.

116) يعني تنها به قبيله نظر دارد. جنگ هاي به وجود آمده در روزگار جاهليت – ايام العرب – مصداق روشني براي اين سخن است. ر.ک: الانماني، ج 9، ص 150 و ج 4، ص 140 – 152 و العقد الفريد، ج 3، ص 95.

117) سوره انعام، آيه 164.

118) تاريخ المدينة المنورة، 2/419، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 110.

119) النزاع و التخاصم، مقريزي، ص 44 و الاحتجاج، ج 1، ص 113 – 129.

120) نهج البلاغه، خطبه 173.

121) تفسير الميزان، ج 4، ص 56.

122) شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 38، تاريخ مدينه دمشقي، ج 30، ص 286.

123) نيل الاوطار شوکاني، ج 3، ص 183.

124) مروج الذهب، ج 2، ص 326.

125) تاريخ المدينه، ج 2، ص 667.

126) رک، مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 376 به بعد (فصل بيست و هفتم) .

127) الجمل، ص 120.

128) رک، علي ابرمرد تاريخ، پاينده، ص 57 به بعد.

129) تشيع در مسير تاريخ، ص 87 – 94.

130) تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 164.

131) تاريخ طبري، ج 4، ص 438.

132) تاريخ عرب و اسلام، ص 52.

133) مروج الذهب، ج 2، ص 375 – 377.

134) نهج البلاغه، خطبه 229.

135) مناقب آل ابي طالب 2/10.

136) برخي کناره گيري امام حسن (ع) را در ماه جمادي الاولي مي دانند که دراين صورت مدت خلافت آن حضرت نزديک به هشت ماه خواهد بود. رک: صلح امام حسن (ع)، ص 45.

137) تاريخ الخلفاء ص 213.

138) نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج 3، ص 125 به بعد.

139) همان، ج 3، ص 286 به بعد.

140) المحبر، محمد بن حبيب، ص 184.

141) الاحتجاج 1/413، فرهنگ آفتاب، ح 9، ص 4671.

142) تشيع در مسير تاريخ، ص 157 به بعد.

143) نقش عايشه در تاريخ اسلام، ج 3، ص 265 به بعد.

144) مروج الذهب، ج 2، ص 8.

145) العقدالفريد، ج 3، ص 129.

146) بررسي تاريخ عاشورا، ص 15.

147) تاريخ طبري، ج 16، ص 218، ارشاد مفيد/200، کامل ابن اثير 3/264.

148) شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 14.

149) نهج البلاغه، خطبه 26.

150) غنائمي که در نبرد با يهوديان به ويژه عايد مسلمانان شده بود در دگرگوني اوضاع معيشتي نقش آفرين بود.

151) المحبر، محمد بن حبيب، ص 473.

152) تاريخ عرب، فيليپ حتي، ص 201.

153) تاريخ فخري، ابن طقطقي، ص 112.

154) تاريخ تمدن اسلام، ج 1، ص 81.

155) مروج الذهب، 1/689، 690.

156) مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 390 و 392.

157) بسياري از خطبه هاي اخلاقي نهج البلاغه در اين راستاست.

158) تاريخ فخري، ص 148.

159) سوره علق آيه 7.

160) الجامع الصحيح، بخاري، ج 2، ص 111، سنن بيهقي 2/446.

 

فصلنامه حکومت اسلامي، شماره 25
صص 150-188

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=15307

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب