مقدمه:
اگر هر اندیشمند و پژوهشگر سیاسی بخواهد در باب رمز و رازهای نظری و عینی موفقیت رهبران نهضتها، تحقیق کند؛ بیشک مطالعه رهبری سیاسی – اجتماعی امام خمینی، ویژگی خاصی دارد. اهمیت این موضوع در مطالعه تطبیقی میان امام و رهبران سیاسی تاریخ معاصر، دو چندان میگردد.
در این دوران، رهبران سیاسی زیادی در عرصه داخلی و جهانی ظاهر شدهاند که از نظر پژوهشگر سیاسی، فرصت مناسبی است تا در چارچوب مطالعه تطبیقی – تاریخی، عوامل موفقیت نهضت امام خمینی را مورد بررسی قرار دهد.
مقالهای را که در پیش رو دارید، کوشیده است با نگاه تاریخی – تطبیقی، کاوشی در مؤلفههای نظری موفقیت امام انجام دهد. عوامل موفقیت امام راحل متعدد است؛ لیکن در اینجا به چهار مؤلفه نظری که بازتاب عینی آن را میتوان در سیره رهبری امام مشاهده کرد، اشاره شده است. این مؤلفهها عبارتند از: 1) “تجربهپذیری ” 2) “استبداد ستیزی ” 3) “مردمگرایی ” 4) “استقلالخواهی “. امید است که اینگونه مطالعات تاریخی، در جهت روشنگری ابعاد ناشناخته امام خمینی، گام مثبتی را برداشته باشد.
1. تجربه پذیری
یکی از خصایص بارز رهبران بزرگ اجتماعی، توان بالای عبرتآموزی و بهرهگیری از تجربیات گذشته خود و دیگران است. آنان حقیقتاً پی بردهاند که در تجربیات پیشینیان، درسهای گرانبهایی برای رهبری و اصلاح خود و جامعه نهفته است. از این رو، آنان با بصیرت و تعمق شگرفی به تاریخ فرهنگ و اندیشه و تحولات اجتماعی ملتهای خود توجه دارند. رمز پیشتازی و موفقیت رهبران بزرگ اجتماعی هم در همین مطلب است. زیرا از روشهای نادرست و خطاهای گذشتگان پرهیز نموده و راه درست را از همان نقطهای که بر زمین مانده است ادامه میدهند و یک عمل تاریخی – اجتماعی تجربه شده را از نو امتحان نمیکنند. بدین ترتیب، این گروه از رهبران و مصلحان نامدار اجتماعی به میزان تواناییشان در بهرهگیری از تجربیات، بیش از یک یا چند نسل جلوتر از زمان خود میاندیشند و عمل میکنند و لذا نمیتوان از تأثیرات اجتماعی آنان به سادگی گذر کرد.
امام خمینی مصلح دینی بزرگ است که خصیصه عبرتآموزی از تاریخ را، کاملاً در خود احیاء کرده است. او مصداق بارز ایه شریفه “فاعتبروا یا اولی الابصار ” (حشر:2 ) است؛ رهبری با بصیرت و ژرفکار که از هر تجربه تاریخی، درسهای بزرگی را فرا گرفته است. توجه امام به تجربیات تاریخی از اهتمام و توصیههایی که پیرامون موضوع درسآموزی از تاریخ داشتند، روشن میگردد. امام برای درک و تجربه شخصیت تاریخی مرحوم ایتالله شهید سید حسن مدرس(ره) هم در درس او شرکت نموده و هم در مجلس شورای ملی او را ملاحظه میکند. در توصیف درس مرحوم مدرس میفرماید: “مثل اینکه هیچ کاری ندارد، فقط طلبهای است دارد درس میگوید ” اما در وصف شرکت ایةالله مدرس در مجلس شورا میگوید: “من مجلس آن وقت را هم دیدهام، کأنه مجلس منتظر بود که مدرس بیاید. با اینکه با او بد بودند ولی مجلس کأنّه احساس نقص میکرد وقتی مدرس نبود ” . بخش عظیمی از بینش عمیق سیاسی و اجتماعی امام متأثر از اهتمام زیاد معظمله به آگاهی از تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران معاصر است. بینش تاریخی حضرت امام را از این گفتار میتوان دریافت که میفرماید: “قدرتهای بزرگ چپاولگر در میان جامعهها افرادی به صورتهای مختلف از ملیگراها و روشنفکران مصنوعی و روحانینمایان که اگر مجال یابند از همه پر خطرتر و آسیبرسانترند، ذخیره دارند که گاهی سی چهل سال با مشی اسلامی و مقدس مآبی یا پان ایرانیسم و وطنپرستی و حیلههای دیگر با صبر و بردباری در میان ملتها زیست میکنند و در موقع مناسب مأموریت خود را انجام میدهند “.
اهتمام امام به بهرهگیری از تجربیات تاریخ معاصر ایران از دو علت اساسی نشأت گرفته است. نخست اینکه سنت حوزههای علمیه مکتب تشیع از همان آغاز تأسیس بر درس آموزی از حوادث تاریخی پیرامون خود بوده است. شاید یکی از علل استحکام و استقرار مذهب تشیع، توجه علمای شیعه به همین سنت باشد. عامل دیگر در توجه امام به تجربیات تاریخی، “خردورزی سیاسی ” ایشان برای تشکیل حکومت اسلامی است. طبیعی است که اندیشمندان سیاسی با بصیرت، توجه وافری به جریانات سیاسی و تاریخی تحولات اجتماعی معاصر خود داشته باشند. امام خمینی از مبارزات سیاسی روحانیت و نقش آنان در وقوع نهضتهای مردمی در جهان اسلام و نیز ار رجال و جریانات سیاسی ایران معاصر باخبر بود و از این آگاهی تاریخی خود در راه پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جمهوری اسلامی کاملاً بهره گرفت.
امام خمینی از میان تجربیات تاریخی گذشتگان، بیشترین توجه را به تجربههای ارزشمند روحانیت داشت. زیرا حاملان اصلی اسلام؛ یعنی روحانیت، در راه حفظ اسلام و مبارزات مردمی بیشترین نقش را ایفاء کردند و به همین دلیل گنجینهای گرانبها، از تجربیات تاریخی از خود به میراث گذاشتهاند. حضرت امام میفرمایند: “این حوزههای علمیه است که اسلام را تا حالا نگه داشته است. اگر روحانیون نبودند از اسلام خبر نبود “. ایشان در مورد نقش روحانیون در رهبری نهضتهای اجتماعی معاصر میفرماید: کسی که تاریخ را دیده است میبیند که روحانیون هم همیشه در هر عصری، آنکه قیام کرده بر ضد طاغوت روحانیون بودند. در زمان مشروطه روحانیون قیام کردند، زمان تحریم تنباکو روحانیون قیام کردند، در این زمان هم که شما مشاهده میکنید که قشر روحانی قیام کرد و هم خون داد، هم حبس رفت، هم زجر کشید، هم تبعید کشید، همه این کارها را کشید، لیکن قیام کرد.
توان بالای رهبری اجتماعی روحانیت حتی از چشم برخی روشنفکران معاصر مخفی نمانده است. به طوریکه یکی از روشنفکران گفته است: “آنچه که با قاطعیت میتوان عنوان نمود این است که در هر مقطعی که علماء در مبارزات سیاسی شرکت میکنند عملاً رهبری آنرا بدست میآورند ” . حضرت امام از بزرگانی مانند ایةالله شیخ ابوالقاسم کبیر قمی، ایةالله شیخ مهدی حکمی و ایةالله میرزا محمد ارباب، به عنوان الگوهای شخصیتی خود یاد میکند و درباره آنان میفرماید: “وقتی انسان در آن محیط واقع میشد که اینها را میدید، همین دیدن اینها برای انسان یک درس بود، وضع زندگی آنها برای انسان یک وضعی بود، درس بود برای انسان، عبرت بود “.
ممکن است کسانی گمان کنند که بهرهگیری امام خمینی از تجربه تاریخی روحانیت تا مرز وقوع انقلاب اسلامی و تشکیل حکومت اسلامی است. زیرا اگر چه علماء، رهبری مبارزات مردمی را برعهده داشتند، لیکن آنان تجربه تشکیل حکومت اسلامی را نداشتند تا سیره حکومتی آنان الگویی برای حضرت امام در گرداندن حکومت اسلامی باشد. حال آنکه عمق خردورزی سیاسی امام خمینی از همین مسئله روشن میگردد که چگونه معظمله توانسته، تجربه تاریخی روحانیون را در تحولات سیاسی – اجتماعی بعد تأسیس حکومت اسلامی بکار گیرد. حضرت امام در تکرار یا احتمال وقوع برخی از پدیدههای سیاسی و تحولات فرهنگی – اجتماعی، برای عنصر “زمان ” هیچ نقشی قائل نمیشدند. از این رو با درک عمیقی که از مسایل حکومتی داشتند، از تجربیات تاریخی بهره گرفته است.
امام خمینی چهره پنهان غربزدگی و وابستگی لیبرالها را در دوران مبارزات سیاسی مردم با رژیم استبدادی پهلوی کاملاً شناخته بود و میدانست که ماهیت لیبرالها در قبل و بعد از انقلاب اسلامی هیچ تفاوتی نکرده است. از این رو حاضر به سپردن پستها و امور مهمه کشور به آنان نبود و نسبت به آنها قاطعانه موضع گرفته و میفرمودند: “صریحاً اعلام میکنم: تا من هستم نخواهم گذاشت حکومت به دست لیبرالها بیفتد، تا من هستم نخواهم گذاشت منافقین اسلام این مردم بیپناه را از بین ببرند “. به اعتقاد امام اگر شخصیتی مانند مرحوم ایةالله مدرس در زمان حکومت استبدای رضاخان، برای حفظ منافع ملی و دفاع از ارزشهای اسالامی، مفید بودند؛ پس حتماً حضور افرادی مانند ایةالله مدرس در مجلس شورای اسلامی بعد انقلاب، بسیار پر فایده خواهد بود. از این رو، در انتخاب نمایندگان مردمی، اکیداً به مردم سفارش میکردند که مانند مدرسها را انتخاب کنید.
امام خمینی براساس تجربه تاریخی از مبارزات استقلالطلبانه مردم، بر این نکته تأکید داشتند که “حوزههای علمیه و علمای اعلام همیشه حافظ استقلال و تمامیت ممالک اسلامی بودهاند “. معظمله بعد از انقلاب کراراً بر این نکته تأکید داشتند. چنانکه نقش روحانیت در بسیج مردمی برای شرکت در 8 سال دفاع مقدس بر کسی پوشیده نیست. حضرت امام فعالیت سیاسی گروههای ضد اسلامی را بیشباهت با وقایع انقلاب مشروطه نمیدانستند. ایشان مردم انقلابی را به این نکته توجه میدادند که چگونه مشروطهخواهان غیر مذهبی کوشیدند، روحانیت را از صحنه خارج کنند. معظمله میفرماید: “ببینید چه جمعیتهایی هستند که روحانیون را میخواهند کنار بگذارند. همانطوری که در صدر مشروطه با روحانیاین کار را کردند و اینها زدند و کشتند و ترور کردند، همان نقشه است. آنوقت ترور کردند سید عبدالله بهبهانی را، کشتند مرحوم نوری را و مسیر ملت را از آن راهی که بود، برگرداندند به یک مسیر دیگر و همان نقشه الان هست که مطهری را میکشند “.
حضرت امام به تمام گروههای موافق و مخالف بعد از انقلاب این هشدار را میدادند که در تاریخ معاصر ایران هر جا نشانی از حضور مردم در صحنه سیاسی بوده به دلیل قدرت معنوی روحانیت است. لذا کنار گذاشته شدن روحانیت، به نفع هیچ گروه آزادیخواه و استقلالطلب ایرانی نیست. ایشان به همه فعالان سیاسی توصیه میکردند که: “اگر این قدرت از دست برود شما هیچ خواهید بود. این قدرت روحانی است که مردم را به کوچهها میکشد قدرت اسلام است که از حلقوم روحانیت بیرون میاید، اینها را نشکنید “.
امام خمینی برای حفظ منزلت معنوی روحانیت، تنها به مردم و فعالان سیاسی سفارش نمیکردند بلکه روحانیت را به حفظ و تقویت بُعد معنویشان و پرهیز از دنیا گرایی سفارش میکردند. معظمله در این موعظه اخلاقی روحانیون را به زیطلبگی رهبران مذهبی توجه میدادند. ایشان براساس تجربه روحانیت در تاریخ معاصر ایران، حوزههای علمیه را به این نکته توجه میدادند که: “آن چیزی که روحانیت را پیش برده تا حالا و حفظ کرده است، این است که ساده زندگی کردند. آنهایی که منشأ آثار بزرگ بودند – در زندگی – ساده زندگی کردند “. از این رو، اشاره داشتند که: “هیچ چیزی به زشتی دنیا گرایی روحانیت نیست. و هیچ وسیلهای هم نمیتواند بدتر از دنیا گرایی، روحانیت را آلوده کند “. و در نهایت میفرمودند: “بزرگی شما آقایان به دنیا نیست، بزرگی شما به آخرت است “.
بنابراین، حضرت امام از روحانیون انتظار داشت که اکنون با رو کردن حکومت دنیوی به آنها، هرگز زی طلبگی و زهدگراییشان را از دست ندهند.
2. استبداد ستیزی
تاریخ معاصر ایران، تنها تاریخ استبداد نبوده که استبداد ستیزی و مبارزه با حاکمیت زورمندان نیز هست. مردم ایران گاه از روی به ستوه آمدن و شعلهورتر شدن ظلم حاکمان مستبد، به صورت خودجوش رو در روی استبداد قرار گرفتهاند و گاه به رهبری آزادیخواهان استبداد ستیز، وارد میدان نبرد با حاکمان مستبد شدهاند. بنابراین، تجربه استبداد ستیزی مردم به اندازه تجربه آنان از حاکمیت مستبدان است. اما این تجربههای استبداد ستیزی مردم یکسان نبوده است. ملت ایران، در برخی از این تجربهها موفق بود و در برخی دیگر به نتیجه ناتمام رسید و در برخی دیگر با شکست و سرخوردگی مواجه گردید. یکی از عوامل مهم در اختلاف تجربه استبداد ستیزی مردم، رهبری نهضتهای آزادی خواهانه در تاریخ معاصر است. این اختلاف عمدتاً ناشی از نگاه رهبران نهضتهای یکصدساله اخیر به پدیده استبداد و شیوه مبارزه با مستبدان بوده است.
رهبران متجدد اواخر قاجاریه که دیگر تعلق خاطر چندانی برای استمرار حکومت سنتی نداشته و در براندازی آن فعّال بودند، از تأسیس دولت مدرن اقتدار طلب جانبداری کرده و بعضاً در وقوع کودتای رضاخانی سال 1229 مشارکت ورزیدند. آنان گمان میکردند که میتوان از طریق ائتلاف با بخشی از نظامیان دولت مدرنی را ایجاد کرد که در عین اقتدار، خصیصه استبدادی در آن نباشد. شکلگیری حکومت پهلوی نتیجه همین تدبیر سیاسی برخی از مشروطهخواهان و ائتلاف آنان با نظامیانی از قبیل رضاخان است.
رضاشاه توانسته بود آرزوی مشروطهخواهان متجدد را که همان دولت مدرن است، تحقق ببخشد. در پرتو نوسازی رضاخان ارتش مدرن و بوروکراسی نوین پا گرفته و جامعه به سمت غیر دینی شدن سوق داده شد. هدف دراز مدت وی ایجاد جامعهای شبه غربی بود. اما آنچه که مورد انتظار مشروطهخواهان متجدد نبود، تبدیل شدن حکومت شبه مدرن رضاخان به یک دولت مطلقه مدرن است. آنان گمان میکردند که همانگونه که با مدرن شدن دولتهای اروپایی، خصیصه استبدادی آنها از میان برداشته شده است، در ایران نیز با تکوین دولتی شبه غربی (مدرن)، استبداد نیز رنگ میبازد. اما مشروطهخواهان ایران مشاهده کردند که چنین آرزویی، نه برای نواندیشان ترکیه (با روی کار آمدن آتاتورک) اتفاق افتاد و نه برای آنان. یکی از مورخین روشنفکر گفته است: “پیریزی این دولت مدرن [رضاخان] به بهای سرکوبی تحول و پیشرفت سیاسی و تمامی مظاهر آرمانهای دموکراتیک انجام گرفت. چنین تصور میشد که نوسازی کشور تنها از راه خودکامگی و سرکوب نهادهای دموکراتیک دست یافتنی است “. حتی فروغی که یکی از نخبگان با نفوذ در دستگاه حاکمه پهلوی بود، در یادداشتی، شاه را “شیر نر خونخوارهای ” توصیف کرده است که در کف او غیر تسلیم و رضا چارهای نیست. این وضعیت با برکناری رضاخان توسط دولتهای روس و انگلیس پابرجا بود و حتی در دهه بیست، جنبشهای ضد استبدادی تجددطلبان با بحران دموکراسی رو برو شده و در نهایت، کودتای 28 مرداد به آن خاتمه داد. بدین ترتیب، رهبران مشروطهخواه در تجربه مبارزات ضد استبدادی با شکست مواجه بودند.
امام خمینی برداشت و سیره عملی رهبران مذهبی ضد استبدادی را با بصیرت تمام درک کرده و به آن غنای محتوایی داد. امام همانند سلف خویش، ریشه استمرار حکومتهای استبدادی را در فساد قدرت سیاسی و نخبگان حاکم میدانستند و تا وقتی عزمی فراگیر در تمامی اقشار اجتماعی برای رفع این فساد تحقق نیابد، مدرن شدن دولتها به کاری نمیاید. برای نمونه، دانشگاه یکی از نهادهای آموزشی مدرنیست که در زمان حکومت پهلوی بوجود آمد، اما چون حکومت خصیصه فاسد استبدادی را به همراه داشت، مانع از این شد که دانشگاهی پیشرفته و مستقل داشته باشیم. امام در این زمینه فرموده است: “در این پنجاه سال حکومت سیاه پهلوی، برای ایران تقریباً باید گفت هیچ نگذاشتند، یعنی سرمایههای انسانی را و سرمایههای مادی را اینها از بین بردند. دانشگاهها که باید سرمایه انسانی برای ما درست کنند، اینها به وضع عقب افتادهای نگه داشتند “. در واقع، به عقیده امام خمینی فساد دستگاه حاکمه و نخبگان سیاسی- نظامی به همه جا کشیده میشود و اینطور نیست که بخشهای غیر سیاسی از فساد استبداد محفوظ میمانند. بنابراین، حضرت امام برخلاف اصلاحطلبان وفادار به حکومت پهلوی، معتقد نبودند که اگر دستگاه حاکمه به آزادیهای سیاسی تن داد، مشکل استبداد حل شده است. امام خمینی بر این باور بودند که فساد نظام استبدادی پهلوی با فعالیتهای اصلاحطلبانه مرتفع نمیشود و باید ملت ایران متحول شده و دست به یک انقلاب فراگیر بزند که آغاز آن انقلاب سیاسی و براندازی حاکمان مستبد است؛ یعنی عزم ملی برای رفع استبداد با “انقلاب ” امکانپذیر است.
جوانان ایران و زنان و مردان که در زمان طاغوت با تربیت طاغوتی بار آمده بودند هرگز نتوانستند با قدرت طاغوتی مقابله کنند ولی آنگاه که به دست توانای حق جلّ وعلا به انسان انقلابی دور از علایق شیطانی متحول شدند آن قدرت عظیم را سرکوب کردند.
از آغاز نهضت امام خمینی علیه رژیم استبدادی پهلوی، بسیاری از مشروطهخواهان سکولار (غیردینی) به دلیل آنکه نهضت ضد استبدادی امام را برآمده از متن جریان تجددطلبی نمیدیدند، با آن برخورد سرد و گاه منفی داشتند. برخورد منفی آنان از این باور غلط سرچشمه میگرفت که نهضت امام خمینی، نه علیه استبداد که بر ضد برنامه نوسازی (مدرنیزاسیون) ایران است. از این رو، آنان در برابر نهضت خونین مردم در 15 خرداد 1342 با بیاعتنایی گذشتند. این عمل مشروطهخواهان متجدد از نگاه تیزبین مرحوم جلال آل احمد مخفی نمانده و درباره آن گفته است:
میدانیم که مطبوعات به نظارت سانسور منتشر میشود. اما به صورت همین مطبوعات سانسور شده نیز حاصل کار مغز و شعور آن دسته از روشنفکران است که به مزدوری حکومت تن در دادهاند. همین مطبوعات در سال 1342 به مناسبت جانشینی پاپ رُم هر کدام دست کم دو شماره و در هر شماره دست کم میان 500 تا 1500 کلمه مقاله و خبر و تفسیر نوشتند. آن هم با چه عکسها و چه تفصیلاتی. و همه ترجمه از مطبوعات فرنگی و امریکایی و این واقعه درست در روزهایی بود که حضرت خمینی مرجع عالم تشیع را از این نقطه به آن نقطه تبعید میکردند و هیچیک از همین مطبوعات نه تنها در این باب حتی دو کلمه خبر ندادند، بلکه حتی در ایام پیش از آن و به مناسبت مرگ حضرت ایتالله بروجردی و چگونگی جانشینی حضرت خمینی نیز کوچکترین خبری نداشتند.
امام خمینی در جریان نهضت ضد استبدادی به این برداشت نادرست ملیگرایان تجددطلب کاملاً واقف بودند و از این رو، در سخنرانیها و پیامهای پیش از انقلاب اسلامی، به آنان و دیگر اقشار مردم این توجه را میدادند که “حکومت اسلامی اگر چنانچه تأسیس بشود، نمیخواهد که آثار تمدن را از بین ببرد، با دانشگاه مخالف نیست، با علم مخالف نیست… با این نحو تربیت و تعلیمی که بچههای ما را فاسد میکند، بچههای ما را عقب مانده نگه میدارد ما با آن مخالفیم، نه اینکه ما مخالفیم با اصل تمدن و میخواهیم مردم را برگردانیم به زمان کذا “.
3. مردم گرایی
تاریخ معاصر ایران، رهبری مردمی به مانند امام خمینی(ره) را در دیگر شخصیتهای اجتماعی معاصر تجربه نکرده است ویژگی مردمشناسِ امام، به ایشان توان بالایی از رهبری جامعه را داده بود. آنگونه که بتواند جامعه انقلابی را به یکی از مقاصد اصلیاش که همان براندازی حکومت سلطنتی خودکامه و تشکیل حکومت مردمی باشد، موفق و پیروز گرداند. حضرت امام با خصایص، علایق و سلیقهها، خواستههای سیاسی و اقتصادی ملت ایران کاملاً آشنا بود و تا آخر، در طول دوران رهبری نهضت و حکومت اسلامی با مردم صادقانه برخورد کرد.
درجه بالای مردمشناسی امام خمینی بیبهره از تأمل ایشان در برخورد رهبران سیاسی و مذهبی نهضتهای ایران معاصر با مردم، نبوده است. نوع تلقی و نحوه برخورد آنان مبنای مناسب و کارآمدی در مردمگرایی امام بوده است. در یک مطالعه تطبیقی میان رهبری اجتماعی امام و دیگر رهبران نهضتهای اخیر، این ویژگی امام کاملاً معلوم میگردد. در این مطالعه تطبیقی باید به سه مسئله اساسی توجه داشت که رهبران نهضتها، اولاً چه تلقی از نقش مردم در جریان مبارزه سیاسی دارند؛ ثانیاً، بعد از کسب قدرت و بدست آوردن اقتدار سیاسی با مردم چگونه برخورد میکنند؛ و ثالثاً در این برخورد چه سطحی از انتظارات مردم را برآورده میکنند. تحلیل رهبران سیاسی نهضتها، بر اساس این سه مسئله مهم،درجه خلوص آنان از اقتدارطلبی و میزان مردمگرایی آنان را آشکار میسازد.
انقلاب مشروطه و حوادث دهه بیست تا وقوع کودتای 28 مرداد 1332، دو پدیده تاریخی مناسب برای تحلیل مردمگرایی رهبران این نهضتهاست. مشروطهخواهان متجدد بر این نکته واقف بودند که بدون پشتیبانی مردم، انقلاب مشروطیت تحقق نمییابد. از این رو، نقش مردم را به عنوان نیروهای انقلابی انکار نمیکردند. لیکن تلقی آنان از نقش مردم در همین اندازه بود که بتواند به وسیله آن انقلاب و جابجایی قدرت به نفع مشروطهخواهان پدید اید. از این جهت، پس از کسب قدرت و پیروزی انقلاب، مهمترین مسئله سیاسی برای آنان “مهار تودههای انقلابی ” است. اگر حرکت انقلابی مردم متوقف نشود، بالقوه نیروی مخالفی علیه نخبگان جدیدِ تازه به قدرت رسیده خواهند شد. لذا ابتدا نمایندگان مجلس را به عنوان تنها سخنگویان ملت معرفی کردند و متعاقبِ تأسیس مجلس شورا، براساس قانون انتخابات (1907/رجب1324)، کسانی حق رای داشتند که جزء طبقه شاهزادگان قاجاریه؛ اعیان و اشراف؛ علما، زمینداران بزرگ و تجار باشند. و زمانی که یکی از نمایندگان رادیکال پیشنهاد داد باید شهروندان بیشتری بتوانند در انتخابات شرکت کنند، اکثریت مجلس پاسخ داد که فقط در کشورهایی که تعداد تحصیلکردههای آن زیاد است میتوان شیوه رایگیری طبقاتی را لغو کرد.
این گروه از رهبران و نخبگان متجدد مشروطیت، عمدتاً به طرح مباحث توسعه سیاسی و ایجاد فضای باز برای روشنگری از نوع اروپائیان بودند و کمتر به حل مشکلات اقتصادی مردمی که آنان را به قدرت رسانده بودند، توجه داشتند. به طوری که گفته شده مشروطهخواهان هیچ تلاشی برای کاهش مالیاتهای اساسی و کمک به تهیدستان انجام ندادند “. در واقع، تصور نخبگان جدید سیاسی از مردم، در بعد انقلاب مشروطه، تغییر یافته و مرادشان از مردم، طبقه متوسط جدید و مرفهی است که مشکل معیشتی نداشته و تنها مسئله فکری آن، بسط آزادیهای سیاسی و اجتماعی است. لذا وقتی مردم محروم و تهیدست در برابر بیاعتنایی نسبت به خواستههایی که بخاطر آن قیام کردهاند، شورش میکنند، مشروطهخواهان آنها را به “اوباش طرفدار دربار ” و مخالف تجارت آزاد، متهم کرده و رهبران سیاسی و مذهبی طبقه محروم را “محافظهکاران سلطنتطلب ” نامیدند.
همین واقعه، در دهه بیست و به دنبال فعالیت سیاسی “نهضت مقاومت ملی ” تکرار شد. گروهی از نخبگان جدید سیاسی به پشتیبانی ملت وارد مجلس شده و مقاصد آزادیخواهانه و استقلالطلبانهشان را به اجرا گذاشته و در جریان آن با حکومت خودکامه وارد مبارزه شدند. اما وقتی شاه را در موضع ضعف دیدند، در پی تأمین خواستهها و منافع سیاسی و اقتصادی طبقه متوسط جدید مرفه برآمدند. بدین ترتیب، هر دو نهضت آزادیخواهی، در جریان حوادث سیاسی بعد پیروزی، پشتیبانی مردم را از دست داده و پایگاه اجتماعی آنان به طبقهای خاص تقلیل یافت. در نتیجه، اقتدارطلبان مستبد که در کمین تصاحب مجدد قدرت بودند، فرصت را مناسب دیده و به کمک عوامل بیگانه، کودتای نظامی راه انداختند و آزادیخواهان تجددطلب و ملت را مجدداً به زیر سلطه حکومت استبدادی خود در آوردند.
بعدها مورخین و جامعهشناسان طرفدار مشروطهخواهان و نهضت مقاومت ملی، تقصیر این شکستها را نه بر عهده رهبران تجددطلب، بلکه در کارنامه سیاسی ملت ایران ثبت کردند و دلیل این تقصیر ملت را هم در روحیه “استبداد پذیری ” و “هرج و مرج طلبی ” مردم ایران دانستنند. تلقی یکی از مورخین اقتصاد سیاسی از نقش ملت در شکست این دو نهضت آزادیخواهی، آن است که: “خودسری دولت و بیمسئولیتی ملت دو روی یک سکه بودهاند. اما پس از انقلاب مشروطه، و پس از شهریور بیست، که رژیمهای استبدادی فرو ریخته بودند، بیمسئولیتی ملت (و خاصه خیلی از رهبران فکری و سیاسی آنان) در بازگشت دیکتاتوری، و استبداد، سهم بزرگی ایفا کردند. همچنین یکی از جامعهشناسان وابسته به همین جریان فکری، تصور خود را از ملت ایران اینگونه بیان میکند که: “باری، عملکرد ملت ایران در این چند قرن درجا زدن و اتلاف سرمایههای معنوی و مادی این سرزمین بوده است. اگر شاخص این خیانتها، چند نفر درباری و سیاست خارجی است، لیکن عامل تحقق آن ملت است. علم حلاجی فرهنگها که علاوه بر دانش نیاز به بصیرت دارد دست پنهان و آلوده ملت را در کشتن و تنها گذاشتن این سه نخستوزیر [قائممقام، امیرکبیر و مصدق] و اتلاف نیروها به خوبی نشان میدهد… اگر ملتی پانصد سال از راه میماند مقصر خودش است “.
اما در نظر برخی مورخین متجدد منصف، چنین تلقی از ملت ایران را نادرست میدانند و بر این باورند که: “توده مردم سیاسی نقش زیادی در انقلاب [مشروطه] ایران بازی کردهاند… اکثریت عظیم شرکت کنندگان در راهپیماییها، تظاهرات، و حتی بلواها، نه تنها مجرمین، اشرار مزدور و اراذل جامعه نبودند، بلکه افراد متین و حتی “قابل احترام ” جامعه بودند. آنها شامل تجار، متنفذین مذهبی، مغازهداران، صاحبان کارگاهها، صنعتگران، شاگردان و کارآموزان و طلاب میشدند… روگردانی فقرا از جناح انقلابیون و پیوستن به جبهه دیگر نشاندهنده بیثباتی ذاتی آنها نبود، بلکه نتیجه نارضایتی آنها از طبقه متوسط مرفه و از انقلاب بورژواییشان بود. و این حقیقت که تهیدستان، نارضایتیشان را با پیوستن به محافظهکارها بیان کردهاند، نشانه “حماقت ” آنها نبود، بلکه نشانگر فرهنگ سیاسی سنتی و اسلامی ایران در اویل قرن بیستم بود “.
در 15 خرداد 1342، مردم ایران به حمایت از شخصیتی آزادیخواه و استقلالطلب قیام کردند که خاستگاه طبقاتی نداشت و از منافع طبقه خاصی دفاع نمیکرد. مردم، مصلحی را فرا روی خود میدیدند که قبل از آنها، او وارد صحنه مبارزه سیاسی علیه حکومت خودکامه شده است. از حقو ق دریغ شده مردم در مبارزات سیاسیشان علیه حکام جور سخن میگوید و از عزت مملکت و اموال به تاراج رفتهاش بدست بیگانگان. با شخصیتی آشنا شدند که اندیشهها و ویژگیهایش با رهبران نهضتهای مشروطهخواهی کاملاً متفاوت بود. ملت ایران خود را در آستانه تجربه یک نهضت مذهبی – مردمی خالص میدیدند. از این رو، وقتی استواری او را در شدائد مبارزاتی و صداقت در رهبریاش – دیدند، با او تا مرز پیروزی انقلاب اسلامی همراه شدند و بعد انقلاب نیز در تبعیت از دستوراتش و تنها نگذاشتن او پایدار بودند. تمام این وضعیت بدان جهت بود که رهبر مذهبی مردم، امام خمینی پیروان صمیمی خود را خوب میشناخت و بر خواستههای آنان واقف بود و یک آن نگذاشت، رهبری برای طبقه خاصی تلقی بشود.
امام خمینی، پیش از انقلاب اسلامی به نیروی ملت ایمان داشت. عامل استمرار حکومتهای استبدادی را در این میدانست که نخبگان آزادیخواه به نیروی ملتِ با فرهنگ ایران تکیه نمیزنند و یا اگر چنین توجهی برای آنان حساس میشد، دوام پیدا نمیکند. برخلاف دیدگاه عالمان اجتماعی، آَشوب و لجام گسیختگی را در حاکمیت استبداد شناسایی کرده بود، اگر دولتها ناشی از اراده ملت باشد، آنها نمیگذارند بیگانگان مملکت را در تصرف خود قرار داده و هرج و مرج بار آورند. مردمگرایی دولتها قدرتمندی و استقلال میآورد، نه هرج و مرج. حضرت امام، این فرهنگ سیاسی نوین را بعد پیروزی انقلاب، در سطح بسیار وسیعتری در گفته و عمل خود تعقیب کرده و عملاً به همه سرخوردگان و مردمگریزان نشان دادند که مردمگرایی، هرج و مرج زا نیست. خلاصه با مردم بودن فسادش کم است.
امام خمینی با عنایت به تجربه تلخ مشروطهخواهی در ایران، برای جلوگیری از فاصله گرفتن دولت اسلامی از متن تودهها و کمتر شدن نقش مستقیم مردم در حکومت اسلامی، به دو اصل اساسی در حکومتداری توجه داشتند که از میان رهبران پیشین، کمتر کسی بدان توجه داشت. اصل اول، اینکه نخبگان و کارگزاران حکومت اسلامی باید بدانند که تا زمان بقا در مسند قدرت، خدمتگذار ملت هستند. تمام اقشار اجتماعی و تودههای محروم ملت ولینعمت آنان هستند. مسلماً کارگزاری که چنین تصوری از نسبت خود با جامعه دارد، هرگز از توده مردم و طبقه مستضعف فاصله نمیگیرد.
اصل دومی که حضرت امام براساس یک تجربه تاریخی و معرفت دینی بدست آورده و در استمرار مردمگرایی حکومت اسلامی بکار گرفته بود، دخالت ندادن فرصتطلبان سیاسی و مرفهین بیدردی “که اگر مالش را تقسیم کند بین ملت ما، ملت ما ثروتمند میشوند “، در امر حکومت. اگر سرمایهدارها و طبقه متوسط رفاهطلب در درون نظام و دولت اسلامی رخنه کنند، دولت را با خود به نقطهای میبرند که سرانجام آن رویارویی با ملت است. دلیل حضرت امام بر این اصل اساسی، آن است که “بحث مبارزه و رفاه، بحث قیام و راحتطلبی، بحث دنیاخواهی و آخرتجویی دو مقولهای است که هرگز با هم جمع نمیشوند، و تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند فقرا و متدینین بیبضاعت، گردانندگان و بر پا دارندگان واقعی انقلابها هستند… باید خدا را در نظر داشت و تمام همّ و تلاش خود را در جهت رضایت خدا و کمک به فقرا به کار گرفت و از هیچ تهمتی نترسید “.
منحصر نکردن نظارت مردمی در چارچوب مجلس شورا، نشانه دیگری از مردم گرایی و توجه به حقوق تمام افراد جامعه در سیره عملی امام خمینی است. حضرت امام، برخلاف مشروطهخواهان به قدرت رسیده که ادامه حضور در صحنه مردم را مانعی برای بسط اقتدار خود میدیدند، معظمله نظارت مستقیم مردم بر دولت اسلامی را حق ملت میدانستند و این نکته را به مردم و مسئولین تذکر میدادند که: “آن روزی که هر یک از شماها را ملت دید که از مرتبه متوسط میغلطید به طرف مرفه و دنبال این هستید که یا قدرت پیدا بکنید یا تمکین کنید،مردم باید توجه داشته باشند و اینطور افرادی که به تدریج ممکن است یک وقتی خدای نخواسته پیدا بشود، آنها را سرجای خودشان بنشانند “.
بررسی تاریخی در مؤلفههای نظری موفقیت امام خمینی (2)
4. استقلال خواهی
تاریخ معاصر ایران تنها تاریخ استبداد نبوده که سرگذشت وابستگی به بیگانگان نیز هست. در واقع، حکومت اقتدارطلب رضاخانی از همین وابستگی و دخالت عوامل خارجی نشأت گرفته است. به خلاف حکومتهای خودکامه پیشین که در اثر افزایش قدرت منابع داخلی، تأسیس یافتهاند. وابستگی ایران به غرب، از روزهای بعد از انقلاب مشروطه و به ویژه در عصر پهلوی، ریشهدارتر و گستردهتر شده بود. به طوری که جامعه در بیشتر مسایل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، به تصمیمات و محصولات غربیان نیازمند بود. با این حال، رهبران آزادیخواه یک صد ساله اخیر، کمتر به این موضوع بسیار حیاتی توجه داشتند. آن قدر که آنان از آزادی سخن میگفتند،از استقلال کمتر یاد میکردند. افراد معدودی از آنها که داعیه استقلالخواهی داشتند، به عمق و ابعاد وابستگی کشور کاملاً واقف نبودند. از برجستگیهای اندیشه سیاسی امام خمینی، توجه ویژهای است که به موضوع استقلال داشتند. امام، آزادی و استقلال را دو مقوله تفکیکناپذیر دانسته و بر این باور بودند که اگر نهضتها به طور یکسان به این دو مقوله توجه نکنند، محکوم به شکست بوده یا موفقیت کمی به دست میآورند. از این رو، معظمله در جریان مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، موضوع استقلال را به شخصیتهای ملیگرا یادآوری میکردند. وقتی حضرت امام از پاریس نهضت اسلامی را رهبری میکردند، پیشنویس بیانیهای علیه حکومت پهلوی که توسط یکی از رهبران جبهه ملی تهیه شده بود، به آگاهی امام رساندند. امام خمینی پس از قرائت بیانیه، ضمن موافقت با آن، با خط خود کلمه “استقلال ” را نیز بر متن اضافه فرمودند.
امام با این قبیل یادآوریها، همگان را توجه میدادند که اگر شعار آزادی علیه استبداد است، استقلال خواهی نیز شعار اساسی علیه سلطهگری قدرتهای استعماری است.
امام خمینی در تعریف استقلال، بر این باور بودند که کشور مستقل به تواناییهای ذاتی خود اتکاء دارد و نهادهای مدنی آن در جهت خدمت به ملت و حراست از منافع ملی در مقابل تعرّض اجانب است. کشور غیر مستقل آن است که به جای دیگری پیوند داشته باشد و تحت نفوذ قدرت دیگری باشد. بنابراین، کشوری مستقل است که در تمام ابعاد، تحت نفوذ قدرتهای خارجی نباشد. استقلال سیاسی آن است که فقط ملت در تعیین سرنوشت خود نقش داشته باشد و دولت به حراست از اقتدار ملی بیندیشید. استقلال اقتصادی آن است که کشور بازار مصرفی برای فروش محصولات اقتصادی اجانب نشود. استقلال فرهنگی آن است که کشور تماماً از فرهنگ بیگانگان ارتزاق نکند و در هویت فرهنگی خود تولید کننده باشد. استقلال نظامی آن است که ارتش برای حفاظت مملکت و برای خدمت به ملت است، ارتش وابسته، در جهت حفظ منافع اجانب در کشور متبوع خود کار میکند. امام خمینی بر اساس همین دیدگاه بنیادی، سلطنت پهلوی و کارنامه بیگانگاندر ایران را مورد نقد قرار میدهد.
امام خمینی، یکی از دلایل عدم مشروعیت حکومت خودکامه پهلوی را در این میدیدند که رضاخان و فرزندش، محمدرضا، نه براساس خواست ملت که با نفوذ و پشتیبانی قدرتهای غربی به سلطنت رسیده بود. امام میفرمودند: “در آغاز، سلطنت شاه و نیز پدرش بر خلاف میل ملت بوده و ثانیاً از ناحیه اجانب و برای حفظ منافع آنان بر ما تحمیل شده است “. ایشان از این نکته مهم نتیجه میگیرند که برنامه نوسازی حکومت وابسته پهلوی در جهت مصالح انجام نشده و نتایج زیانبار آن، وابستگی بیش از پیش کشور به اجانب است.
حضرت امام، این جمله شاه را که گفته بود “اگر من بروم استقلال مملکت به هم میخورد ” و ملت را از خطر تجزیه کشور توسط قدرتهای غربی میهراساند، شدیداً مورد حمله خود قرار داده و استقلالی را که دستاورد رژیم خودکامه پهلویست، تحلیل کرده و اینگونه زیر سؤال بردهاند: “ما چه استقلالی داریم که اگر شما نباشید، استقلالمان میرود؟ استقلال فرهنگی داریم که از دستمان برود؟ استقلال اقتصادی داریم که از دستمان برود؟ استقلال ارتشی داریم که از دستمان برود؟ چه استقلالی داریم که اگر شما نباشید آن استقلال از دستمان میرود؟ حالا شما برو ما امتحان کنیم “.
امام خمینی به این نکته مهم اشاره داشتند که خاندان پهلوی به اسم استقلال، هویت تاریخی – فرهنگی ملت را تخریب کردند. با شعار استقلالخواهی و اینکه مملکت باید شعار ملی داشته باشد، مردم را به سر کردن “کلاه پهلوی ” مجبور کردند. به بهانه تأمین استقلال، قضیه کشف حجاب را به راه انداختند و علما را سرکوب کردند. امام با درایت و هوشمندی از شاه ایران این پرسش مهم را داشتند که ایا شعار لباس واحد و کشف حجاب، نشانه استقلال مملکت است یا وجود عده زیادی مستشار نظامی انگلیس و آمریکا در ارتش و به رایگان بردنذخایر نفتی مملکت توسط آنها.
یکی از نکات برجسته در اندیشه سیاسی امام خمینی آن است که برای شخص اول مملکت ارزش و اهمیت بسیار بالایی قایل بودند. زیرا اقتدار و منزلت منطقهای و بینالمللی یک کشور گرو تصمیمات و رفتار خردمندانه یا نابخردانه شخص اول مملکت است. و بر این اساس شاه ایران را ملامت میکردند که چرا در ملاقات با رئیسجمهور وقت آمریکا، جانسون، آن طور عمل کند که جانسون به او بیاعتنا باشد. معظمله میفرمودند:
آنجا که میروید در کمال استقلال باشید. این طور نباشد که وقتی پیش آنها رفتید باز همان حرفهای سابق باشد که شاه با صراحتِ بیان، میگفت که: میآمدند – لیست وکلا را میفرستادند پیش دولتها و آنها لازم بود که طبق لیست وکلایی را تعیین کنند که او میخواست.
امام به خطر افتادن استقلال مملکت را تنها از ناحیه شاه ایران نمیدانستند و بر این باور بودند که نخبگان سیاسی نیز در وابستگی کشور با شاه شریک بودند. برای نمونه، ایشان به قرارداد ننگین 1919 وثوقالدوله با انگلیس اشاره کردند. امام دولتمردان را توبیخ نموده که چرا شما بر قرارداد وثوقالدوله لعن و نفرین فرستادید، اما بعد از لغو آن، به قراردادهای بدتری با انگلیسیها تن دادید و عقد اینگونه قراردادها را از ترقیات دوره پهلوی و پیشرفتهای کشور تلقی کردید. بعضی از افراد که با حکومت استبدادی پهلوی مربوط بوده و تمایل به گرفتن پستهای دولتی داشتند، این شعار شاه را به مردم القاء میکردند که “اگر شاه نباشد، استقلال مملکت از بین میرود “. امام همان جوابی را که به شاه دادند، به این گروه از شیفتگان قدرت پاسخ میدادند.
حضرت امام، ریشه وابستگی کشور به جهان سرمایهداری را در غربزدگی بخشی از قشر تحصیل کرده داخلی یا فرنگ برگشته میدانستند. به اعتقاد ایشان “اساساً فرهنگ هر جامعه هویت و موجودیت آن را تشکیل میدهد ” و با انحراف فرهنگ، اقتداری که جامعه در زمینههای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کسب میکند، پوچ و میان تهی است. زیرا این قدرت از آن خود جامعه نیست و این انحراف فرهنگی دستاورد غربزدگانیست که برای ملت ایران به ارمغان آوردهاند. غربزدهها تمدن غربی را به ایران منتقل نکرده بلکه فرهنگ حیرتزائی و غربزدگی را وارد میکنند. چنان غرب در نظر این گروه جلوه نموده که گمان میکنند غیر از غرب، دیگر هیچ چیز نیست. لذا امام میفرمودند:
“تا این غربزدههایی که در همه جا موجودند از این مملکت نروند یا اصلاح نشوند، شما به استقلال نخواهید رسید “.
امام خمینی در کنار عوامل داخلی که در وابستگی و از بین رفتن استقلال کشور نقش دارند، به عوامل خارجی نیز اشاره داشتند، برای ایشان کاملاً معلوم بود که از نگاه اجانب، کشور هرج و مرج زده، منافع نامشروع آنها را به خطر انداخته و مانع از تحقق اهداف استعماریشان میگردد. لذا قدرتهای غربی به این نتیجه رسیدند که باید یک دولت مقتدر وابستهای روی کار اید که حافظ منافع آنها باشد و هر وقت که خواستند، او را برکنار کنند. امام از این منظر به کارنامه سیاه پهلوی مینگریستند. رضاخان مأمور سرکوبی مردم و حفظ منافع قدرتهاییست که او را به قدرت رساندهاند. مأموریت شاه ایران برای وطنش را صحیح میدانستند، ولی مأموریتی که از طرف آمریکا برای او تعیین شده است. او مأمور است که نفت این مملکت را رایگان به امریکا بدهد و در ازایش یک قدرتی آهنپاره به منفعت آنها خریداری کنند. اگر شاه مستبد ایران از ناحیه قدرتهای غربی مورد تایید و حمایتهای سیاسی و نظامی قرار میگیرد، به دلیل آن است که او از منافع آنها حفاظت میکند. حضرت امام به دخالت مستقیم برخی از سفارتخانههای غربی در اینده سیاسی کشور اشاره میکردند. لیست افرادی که میبایست کرسیهای مجلس شورا و پستهای دولتی را اشغال کنند، در زمان رضاخان از طرف سفارت انگلیس و در زمان محمدرضا از طرف سفارت آمریکا تعیین میگردید. امام دخالت قدرتهای غربی در تعیین سرنوشت ملت را به تلخی یاد کرده و در این زمینه فرمودهاند:
ما در این پنجاه و چند سال روی آزادی را ندیدیم. شما جوانها یادتان نیست که در زمان رضاخان چه گذشت به این ملت. من از اول تا حالا شاهد قضایا بودم، من همه تلخیها را چشیدهام… او [رضاخان] را انگلیسیها آوردند و مأمور کردند، این [محمدرضا] را متفقین به حسب آن طوری که خودش در کتاب نوشت و بعد شنیدم که آن جمله را برداشته، خودش در کتاب نوشت که متفقین آمدند اینجا و صلاح دیدند که من باشم.
امام خمینی براساس همین پیشینه سیاسی قدرتهای غربی خواهان تجدید نظر در برقراری روابط ایران با آنها شده و پس از تشکیل حکومت اسلامی آنها را متقاعد ساخته بود که باید به سیاست “نه شرقی و نه غربی ” ایران احترام گذاشته و از دخالت در امور داخلی و روابط خارجی ایران، خود را بر حذر بدارند. چنانکه وقتی حضرت امام در پاریس بسر میبردند در پاسخ به این سؤال خبرنگار بی. بی.سی که راجع به سیاست انگلستان از ایشان پرسیده بود، فرمودند: “ملت ایران نسبت به دولت انگلستان بسیار بدبین است و اگر چنانچه تجدید نظر نکند دولت انگلستان، بعید نمیدانم که خطرهایی پیش بیاید “.
تأثیر مهم شعار استقلال خواهی در سیرهعملی امام آن است که ایشان برخلاف بسیاری از رهبران متجدد آزادیخواه به جای تکیه بر قدرتهای خارجی، خود را ملزم به اعتماد بر نیروی ملت کرده بودند. و عمل طبیعی منبعث از شعار استقلالطلبی همهجانبه، چیزی غیر از این نیست. چگونه ممکن است رهبر یک نهضت از استقلال سخن بگوید، اما در پیشبرد اهداف نهضت، نه به تواناییهای ملت که به قدرتهای خارجی اعتماد کند. از این رو، وقتی حضرت امام به ایران بازگشتند، خطاب به مردم فرمودند که “من به پشتوانه این ملت، دولت تعیین میکنم ” و تا پایان حیات مبارکشان از اعتماد به ملت و دست رد زدن به سینه ابرقدرتها، حتی یک قدم به عقب برنگشتند. حال آنکه بسیاری از رهبران متجدد آزادیخواه معاصر، به دلیل غفلت از شعار استقلالخواهی، حتی به وجود آزادی در لوای وابستگی و اعتماد بر قدرتهای خارجی حاضر بودند. بی آنکه به این نکته توجه کنند که نشانه برقراری آزادی حقیقی، استقلال و عدم وابستگی کشور به بیگانگان است. این خطای بزرگ باعث از دست رفتن پایگاه اجتماعی آنها شده بود.
اما راه حل امام خمینی برای کسب استقلال همه جانبه چیست و مردم را به کدام اصول و عوامل رهنمون میسازند؟ امام ریشه تمام وابستگیها و فقدان استقلال را در ضعف قدرت ملت میدانند. ملتی که قدرت داشته باشد، نه فقط به استقلال میرسد و میتواند از آن حراست کند، بلکه قادر به تحمیل اقتدار خود بر قدرتهای بزرگ هست. بنابراین، مشکل اساسی ضعف درونی و شخصیتی ملت استقلال نیافته است و عوامل خارجی تشدید کننده این ضعف هستند و ضعف درونی جامعه هم در اثر فرسایش قدرت و اراده ملی بوجود آمده است. امام از منظر انسانشناسی معنوی با این مشکل اساسی برخورد کرده است. جامعه برای مقاومت و پیروزی در برابر قدرتهای مادی به زیرساختهای معنوی نیازمند است. خودباوری و ایمان به تواناییهای ذاتی و اینکه ما نیز مانند صاحبان قدرت در آدم بودن چیزی کم نداریم و انسان درجه دوم نیستیم تمام این اوصاف منبعث از قدرت معنوی جامعه است و ملت باید در جهت احیاء چنین قدرتی باشند. ساخت قدرت معنوی، از اینجا آغاز میشود که تمام قدرتها را در برابر قدرت الهی ناچیز دانسته و همه فقر است و هر چه هست از خداست. پس باید به قدرت خداوند اتکاء کنیم و از آن غافل نباشیم، با عنایات خدا میتوان در مقابل قدرتهای جهانی مقاومت کرد و برای جهانیان الگوی “نه شرقی، نه غربی ” بود. لذا امام میفرمایند: این استقلالی که [بعد از پیروزی انقلاب اسلامی] خدا داده به ما اگر عنایت او نبود کی میتوانستیم ما این کار را بکنیم؟… اگر عنایات خدا و توفیق خدا نبود شما هم چطور میتوانستید دست آمریکایی که دنیا را دارد میبلعد از کشورتان بیرونش کنید؟ “.
قدرت معنوی جامعه و فرد، موجب به یاد آوردن خودی خود و دور کردن یأس از خود و چشمداشت به غیر نداشتن است، جامعه معنوی در مسیر پیشرفت و تکامل، خصلت “غربزدگی ” را از خود دور میکند و در صدد اصلاح غربزدگان و شرقزدگان برمیاید. جامعه خودباور در فرهنگ اصیل خود به دیده احترام نگریسته و روی آن کار میکند تا دوباره آن را در خط تولید و ابداعات فرهنگی قرار دهد.جامعه معنوی، همواره در تکاپوهای سیاسی – اقتصادی از آئین ریاضتکشی معنوی پیروی میکند. چنانکه امام راحل میفرمودند: “مردم باید تصمیم خود را بگیرند؛ یا رفاه و مصرفگرایی یا تحمل سختی و استقلال “. تمام این امور از نشانههای قدرت معنوی است. لیکن چون انسان در دنیا بسر میبرد، قدرت معنوی او از حیث دنیوی شدن و فاسد شدن که مآلاً به قدرت شیطانی تبدیل میگردد، در معرض تهدید است. سرچشمه این قدرت، از اتکاء به خداست، پس هر قدر فرد و جامعه معنوی شده، از خدا فاصله بگیرد و اتکالش به او کاسته شود، زمینه فساد قدرت معنوی جامعه بیشتر میگردد. آنچه که امام خمینی برای پرهیز از این وضعیت توصیه فرمودهاند، آن است که: “این عنایت خدا را حفظ کنید و حفظش به این است که این کشوری را که به شما داده به آن خدمت کنید “. بنابراین، اگر کارگزاران حکومتی و اعضای جامعه معنوی در صدد کسب منافع خود باشند و اصل خدمت به همنوع و یکپارچه بودن جامعه را فراموش کنند، قدرت معنوی رو به افول رفته و استقلال جامعه مورد تهدیدات جدی قرار میگیرد.
منبع: فصلنامه حضور– شماره 30