یکشنبه, 2 دی , 1403 برابر با Sunday, 22 December , 2024
جستجو

در تاريخ بشرى، تمدن هايى كه تاريخ مكتوب ندارند روايت خود را به آيندگان اختصاص داده و تمايل چندانى به حفظ اعمال اجداد خود نشان نمى دهند. خلاف آن در مورد تمدن هاى سامى و غير سامى صادق است كه از قديم الايام در سواحل مديترانه و آسياى غربى جانشين يكديگر شده اند.

 

همان طور كه پيدايش خط، تسهيلاتى را براى ثبت رفتار و مراسم انسان ها به وجود آورد، ويرانه هاى آثار باستانى نيز يادآور گذشت زمان و توالى انسان ها است. قرآن نيز اشاراتى به گذشته بشر دارد و نظر تاريخى خود را در چارچوب يك طرح الهى بيان مى كند، هم چنين شعر عرب به توصيف اعمال قبايل كوچك پرداخته و به آن ها ارج مى نهد. با وجود اين، اعراب مسلمان در آغاز درك تاريخى خود را نشان نداده اند، زيرا آن ها فاقد آثار مكتوبى بودند كه بتوان آن را [اثرى] تاريخى ناميد.

به دليل يكدست نبودن اطلاعات ما از مناطق و دوران هاى مختلف، نمى توان فهرست كاملى از متون تاريخ نگارى ارائه داد. در آغاز بحث تإكيد بر اين نكته ضرورى است كه در گزينش آثار تاريخى براى بحث يا چاپ، همانند آثار ادبى معيار واحدى وجود ندارد. هر چند كه ارزش عقلانى يا هنرى يك اثر مى تواند در گزينش آن موثر باشد و نوشته هايى نيز از جهت سندى اهميت خاص دارند، اما بديهى است كه تدوين دوباره گذشته مهم ترين فايده يك اثر تاريخى است؛ به عبارتى حتى نوشته اى كه از ارزش حد متوسط برخوردار است، مى تواند مورد توجه باشد. بايد به يادداشت كه در تدوين مجدد تاريخ، نوشته هايى كه متضمن شاهد مستقيم اند نسبت به تإليفات متإخرتر از اولويت برخوردارند. (البته اين امر كه نوشته هاى متإخر ممكن است حاوى شواهد بنيادى باشند، از اين مورد مستثنا است).

((تاريخ)) بهترين كلمه عربى است كه براى ترجمهhistory  به كار برده شده است. هر چند كه از نظر ريشه لغوى ابهاماتى وجود دارد اما آن در مورد روايت هاى تاريخى و فرهنگ هاى زندگى نامه اى به كار برده مى شود. اما در هر دو مقوله نوشته هايى وجود دارد كه نمى توان آن ها را تاريخ ناميد. لغات ديگرى مانند ((اخبار))، ((سيره)) و ((طبقات)) در مقابل تاريخ قرار دارند كه براى نوشته هايى مشابه با آثار تاريخى به كار برده مى شوند. به نظر نمى رسد تا قرن سوم هجرى كه تاريخ به صورت علم مدون درآمد، خود كلمه تاريخ در نوشته ها استفاده شده باشد. چند نسخه خطى قديمى نيز با عنوان تاريخ آغاز مى شوند كه احتمالا اين وجه تسميه را نسخه برداران متاخر به آن ها افزوده اند.

 

از آغاز تا زمان طبرى

در حقيقت تعيين زمان پيدايش خاستگاه هاى تاريخ نگارى اسمى ـ عربى آسان نيست، با اين حال بديهى است كه منابع تاريخ نگارى از ديگر شاخه هاى ادبى و فرهنگى دو قرن نخستين اسلامى تفكيك ناپذيرند. اگر چه ممكن است برحسب تصادف، حديث مواد كار تاريخ نويسى را فراهم كند، اما كار برد آن با حديث بسيار متفاوت است. ((مغازى)) و ((سيره)) ديگر مواد تاريخ مى باشند. سزگين(2) معتقد است مغازى ادامه و شكل اسلامى شده ((ايام العرب)) مى باشد كه بيشتر به انتقال خاطره اى با شكوه يا حادثه اى مهم به نسل هاى بعد پرداخته است. اما اين انتقال مستلزم آگاهى از انساب خاندانى و قبيله اى يا تدوين دوباره آن هااست ؛ انسابى كه از زمان ظهور اسلام در ميزان پرداخت عطايا و يا ديگر منافع مالى موثر بود. هر چند مغازى و سيره به زندگى و زمان پيامبر(ص) مربوط بودند، اما به سهولت مى توان ديد كه در عصر بعد گرايشى به ثبت حوادث مشابه به وجود آمد كه تقريبا داراى پىآمدهاى يكسانى بود و سطح درك امت تازه تإسيس را از مشكلاتى كه بعدها با آن روبه رو شدند، بالا برد. بايد يادآور شد رساله هاى كوچكى كه اخيرا محققان بدان ها دست يافته اند با باز سازى پيشرفت بنيادى باورهاى اسلامى ارتباط دارند.(3) درگيرىهاى نخستين ميان مسلمانان ـ مانند درگيرى[ امام] على(ع) با معاويه ـ سياسى و مذهبى بود و طبعا نخستين نوشته ها درباره اين درگيرىها، ملاحظات مكرر تاريخى را در برداشت. در حقيقت، تاريخ نگارى به تدريج به سوى استقلال بيشتر پيش رفت، اما نمى توان انكار كرد كه زمانى طولانى با اين نوع مسائل درگير بود.

در آغاز، هنگامى كه هنوز خط عربى در مرحله مقدماتى بود، احاديث معتبر به طور شفاهى يا در نهايت به وسيله چند يادداشت مختصر انتقال مى يافتند. خلافت عبدالملك (حك 65-88ق) دوران اوج رشد تاريخ و حديث بود. براى مدتى حديث و مغازى تنها ابزار انتقال خبر بودند، به اين ترتيب كه: اغلب روايات پراكنده و متفرق يا از شاهدان حوادث و يا از واسطه هايى كه با چنين شاهدانى ارتباط يافته و از آنان كسب اطلاع مى كردند، جمعآورى مى شد. روش محدثان تا مدت ها در حوزه هايى از تاريخ مورد استفاده قرار مى گرفت.

به هر روى مى توان تصور كرد كه نويسنده حادثه اى به دليل سهولت و يا نظر خاص خود، دنبال منابع متعلق به گروه سياسى ـ اجتماعى خويش باشد و از اين جا برخى اختلافات ميان روايات پديد آمد كه در محيطهاى متفاوت مدينه، دمشق (مركز امويان) ، بصره و كوفه (شهرهاى پادگانى عراق) مكتوب شده اند. در عراق نيز ، هم گروه هاى متعدد قبيله اى دور از مركز قدرت و هم نويسندگانى كه خود را به اين گروه ها منتسب مى ساختند، حضور داشتند، بنابراين آنان حوادث را با تفاسير خود باز مىآفريدند و سعى داشتند در شرح حوادث، تفسير((ازد))، ((تميم)) يا ديگران نمايان و متمايز باشد.(4) با اين همه، نبايد در چنين مواردى اغراق كرد، زيرا قبايل در تماس نزديك با يكديگر بودند و گاه با هم يكى مى شدند؛ از سوى ديگر نخستين راوى يا حداقل واسطه هاى بلافصل او، به سختى مى توانستند به روايت مطلبى نيفزايند، يا حتى در مواردى شرح گروه خود را با تفاسير ديگر گروه ها تركيب نكنند.

رساله هايى كوچك و بسيار محدود را كه در چنين شرايطى نوشته اند مى توان به دو دسته كه تفاوت چندانى نيز با هم ندارند، تقسيم كرد: دسته اى از آن ها به حوادث ويژه (اخبار) و گروه ديگر به روايات مربوط به حوادث مى پرداختند. به جز موارد استثنايى، هيچ كوششى براى يكى ساختن چنين رواياتى در قالب وقايع شمارى انجام نشده است. تدوين دوباره اين نوشته هاى كوچك قديمى ـ كه اغلب به دوران امويان و دوران آغازين عباسيان محدود است ـ چندان ساده نيست، زيرا رساله هاى كوچك كه استنساخ نشده اند در نوشته هاى بزرگ تر و بهتر تحليل رفته و فقط آثار مكتوب متإخر رونويسى شده اند، بنابراين نوشته هاى نخستين فراموش شده و به تدريج از بين رفته اند. بسيارى از اين نوشته ها براساس الگويى واحد و براى استفاده امير يا كسانى كه به تاريخ توجه داشتند، بر روى اوراقى پراكنده تحرير شده اند. مشكل مضاعف را مولفانى به وجود مىآوردند كه به رساله مختصر خود عنوانى دقيق نمى دادند، يا نسخه بردارانى كه رساله ها را جرح و تعديل مى كردند و يا همان عنوان را هم به نوشته اى كامل و هم به فصلى از كتاب اختصاص مى دادند. با اين همه، بى مبالاتى هاى ديگرى نيز در اطلاعات ماخلاهايى ايجاد كرده است. در پايان قرون وسطى در مصر تمايلاتى به استفاده از منابع اصلى پيدا شد كه براى مستندسازى پژوهش ها مطلوب بود؛ به ويژه در مورد ابن حجر عسقلانى مولف ((الاصابه فى تمييز الصحابه)). اين امر نشان داد كه هنوز احتمال پيدا شدن آثار كهن وجود دارد. به نظر مى رسد در قرون وسطى تاريخ نگارى صورى نيز، در مورد روايات به استفاده از منابع گرايش داشت. اطلاعات ما براساس نقل هاى مورخان و در رإس همه نويسندگان همان قرن است كه مطالب خود را از نوشته هاى ديگر تدوين مى كردند. البته منظور نويسندگانى است كه نقل قول هاى مستند و از نظر لفظى درست را به كار مى بردند، نه نويسندگانى كه روايت خلاصه شده اى را بدون هيچ استنادى نقل مى كردند. بنابراين مشكل عمده، موثق بودن نقل قول ها و خلاصه هاى گزينش شده است. البته با مقايسه روايات نقل شده نويسندگان منابع اصلى با يكديگر و در موارد استثنايى مقايسه آن ها با متن اصلى كه ممكن است به طور اتفاقى باقى مانده باشد، مى توان به ميزان اعتبار آن ها پى برد. (5)

ويژگى آثار نخستين اين است كه از طريق راويان محلى يا راويان ديگر، بروز خارجى پيدا كرده اند. هر چند نبايستى آثار تاريخى از ديگر نوشته ها جدا شود، اما مورخان استقلال كسب كردند و ايده خاص نويسنده از مطلب اصلى جدا شد. در اسلام و مسيحيت با گرايش بسيارى از محققان به اصول متعدد علمى، اين وضعيت تقويت شد، هر چند نسل هاى بعدى پاىبند تمام اصول نبودند و زمانى كه در حوزه علوم، تقسيم كار به وجود آمده بود، فردى مانند طبرى هم مى توانست مولف تاريخ باشد و هم مفسر قرآن. با وجود اين، علوم نسبت به امروز انشعاب كمترى داشت اما شيوه هاى كار از اصول متفاوتى برخوردار بود.

در نيمه قرن دوم هجرى، نخستين آثار بزرگ فقهى تكامل يافتند. در كنار نويسندگانى كه به طور منظم[مطالبى را] به شيوه پرسش و پاسخ نگاشتند، افرادى مانند ابويوسف كه شغل ادارى معينى داشتند، در كتاب ((الخراج)) گاه ضمن سخنان خود، روايات مربوط به رفتار خليفه يا حاكمى به ويژه عمربن خطاب (حك 13-23ق) را مى گنجاندند. بنابراين از همان زمان احاديثى با عنوان حديث نبوى انتشار يافت. نويسندگان ديگر با روشى نه چندان متفاوت با روش هاى فقهى، به كمك احاديث مستند، درباره حادثه يا موضوعى واحد مجموعه هاى مختصرى را تإليف كردند. ((كتاب الرده)) تإليف ((وثيمه)) (كه لباس تجار ايرانى به تن داشت و احتمالا ايرانى و متولد فسا بود) و ((وقعه الصفين)) نوشته ((نصربن مزاحم منقرى)) نخستين آثار به دست آمده از اين نوع مى باشند. ممكن است به علت ضديت با عباسيان و طرفدارى از امويان، چندين خليفه اموى مورد توجه مولفان قرار گرفته باشند، همانند ((ابن عبدالحكم)) كه توجه بيشترى به عمربن عبدالعزيز داشت. چنين تمايلاتى دخالت علايق سياسى ـ مذهبى را در نوشتن تاريخ ممكن مى سازد. با اين حال جاى تعجب نيست كه در تقريرات شيعى، آثارى درباره[ امام] حسين(ع) و شهادت غم انگيز او(6) و هم چنين روايات مختصرى درباره قيام مختار ابوعبيد ثقفى تإليف شده باشد. نويسندگانى نيز داستان هاى فتنه هاى دوران آغازين اسلامى را تدوين كرده اند. اين احتمال (كاملا حدسى) وجود دارد كه اين آثار با التهاب ناشى از روى كار آمدن عباسيان ارتباط داشته باشند.

متون مربوط به ((فتوح)) تقريبا همان زمان تكميل شدند. مهم ترين فرد در زمينه فتوح، واقدى است كه مجموعه اى از مغازى را گردآورد و در ادامه آن فتوح را نگاشت. امروزه فتوح واقدى به طور كامل در دست نيست و تنها بخش هاى پراكنده كوچكى از آن در ديگر كتاب هاى فتوح باقى مانده است. تمام شواهد نشان مى دهند كه روايات او بسيار تخيلى بوده و مستند نمى باشند تا تإييدى بر اصل مستند سازى در نظر واقدى باشد. تنها محرك مطالعه تاريخ فتوحات، علاقه مندى به حكايات نادر و يا تفاخر طلبى امت و يا گروهى از آن نبود، بلكه هدف، استنباط اصول دقيق علمى و شيوه هاى فقهى براى تدوين قانون حكومتى بود. وجود احاديث زياد در آثار تاريخى و رساله هاى فقهى به وضوح اين امر را ثابت مى كند. ((فتوح ابن عبدالحكم)) به فتح مصر و مغرب و اندلس اختصاص يافته است.(7) رساله مشهور ((بلاذرى)) درباره فتوح، مشابه فتوح ابن عبدالحكم، اما متإخرتر و گسترده تر از آن است. بلاذرى در پايان به نهادهايى مى پردازد كه پس از فتوح گسترش يافته اند، از جمله فصل مشهور آن به خاستگاه هاى ضرب سكه اسلامى اختصاص دارد كه تنها خبر معتبر از اين موضوع است و بايد از قرنى به قرن ديگر تا زمان حاضر از آن استفاده شده باشد.

اندكى پيش از نيمه قرن دوم هجرى چندين نوشته مهم به دست آمده است؛ زمانى كه سيره (شرح حال پيامبر(ص)) و نخستين مجموعه هاى متنوع فقهى تكميل شدند كه رابطه آن ها با تاريخ بررسى خواهد شد. ((زهرى))(8) ـ محدثى كه به تاريخ گرايش داشت ـ اندكى پيش از سقوط امويان و ((عوانه)) و ((ابومخنف)) تقريبا همزمان با به قدرت رسيدن عباسيان به نوشتن پرداختند. همزمان مولفانى حوادث متعدد را در يك روايت ممتد به هم پيوند دادند كه در اين نوع تإليف، توجه بيشتر به ترتيب زمانى ضرورى بود. با وجود اين، آنان چگونگى احياى منابع تاريخ خود را در سير تحول تاريخ بشر ذكر نكرده اند. آنان شرح حال پيامبرانى را كه نامشان در قرآن آمده بود پشت سر هم ذكر مى كردند كه سرانجام به محمد(ص) مى رسيد. با توجه به چند روايت معتبر به نظر مى رسد ابن اسحاق نيز به اين شيوه كار كرده باشد.

قرآن نقطه آغاز روايت تاريخ پيش از اسلام بود، اما اطلاعات بيشترى درباره آن دوران ارائه نمى داد. پس ضرورى بود تا اطلاعات لازم از روايات و نوشته هاى غير مسلمانانى كسب شود كه قبلا با وحى در ارتباط بودند. البته نمى توان احتمال داد كه حتى يك نويسنده مسلمان عرب، تورات و انجيل را به زمان اصلى خوانده باشد يا تاريخ هاى عمومى مسيحيان را كه در قرون پيش از اسلام تكميل شده بودند، شناخته باشد. اما تازه مسلمانان بومى مى توانستند ترجمه هايى ـ حتى از متون فلسفى و علمى ـ انجام دهند. در تاريخ عمومى، نويسندگان به دليل عدم دسترسى مستقيم به كتاب هاى مقدس، مجبور بودند به روايات شفاهى تازه مسلمانان هم نژاد خود اكتفا كنند و به ندرت مى توانستند ميان آن ها و نوشته هاى جعلى كه همان زمان در شرق منتشر مى شد، تفاوت گذارند. بنابراين تمام متون ((اسرائيليات))(9)و ((قصص الانبيإ))(10) شكل گرفتند.

عرب ها به اجداد خود در دوران جاهلى كمترين علاقه اى نداشتند، اما با ديگر اخلاف ابراهيم در تماس بودند از اين رو آنان وارث ادبيات دوگانه اى شدند كه قسمتى از آن به عقايد كهن و قسمت ديگر به شجره نامه هاى قبيله اى اختصاص داشت. برجسته ترين نامى كه با انساب پيوند يافت ((هشام كلبى)) بود.

سرانجام، ايرانيان ـ كه نياكان خود را به ياد داشتند و براى تجليل آنان در نظر اربابان جديد خود، به ويژه براى اين اربابان – مى كوشيدند ((خداى نامه))هاى باستانى خود را به عربى ترجمه كردند. احتمالا ((ابن مقفع)) پس از جلوس عباسيان، به نگارش آن اقدام كرد.

از اين پس نويسندگان عرب تاريخ هاى مقدم بردوران اسلامى را با تاريخ كتاب مقدس، و ديگر قسمت ها را با تاريخ ايرانيان تكميل كردند. طبيعتا در ارائه تاريخ هاى مرتبط با مسلمانان، اين امر، پيشرفت اندكى محسوب مى شد، ايجاد نظم سال شمارانه ميان اين تكه ها به سختى امكان پذير است. با اين حال به نظر نمى رسد اين فرض صحيح باشد كه در تاريخ انگارى اسلامى متون غير عربى تإثير قاطعى داشته باشند، هر چند ممكن است كه اين متون به ايجاد جو همدلى ديگر ملت ها با مسلمانان منجر شود، اما هر پيشرفتى در اين زمينه نتيجه مستقيم نيازهاى دنياى اسلامى ـ عربى بود. (بايد يادآور شد كه برخلاف علوم يونان، محققان و مولفان، اغلب ميراث هاى تاريخ روم را بسط داده و به تاريخ يونان بى توجه بودند).

از آن چه گفته شد برمىآيد كه تمام نويسندگان نخستين تاريخ، از عرب ها و موالى (عراقيان عرب زبان) بودند. ورود خراسانيان (مهم ترين عامل شهرى و نظامى) در حكومت عباسيان به صحنه قدرت، كه به سرعت عرب زبان شده بودند، از قرن سوم به بعد به پيدا شدن مولفان ايرانى منجر شد. آن ها شيوه هاى خاص خود را حفظ كرده يا توسعه دادند، بنابراين روش هاى متعدد در تاريخ نگارى در كنار هم حضور داشتند.

در طى اين دوره ها شاخه تازه اى در تاريخ نگارى پيداشد كه بلافاصله با شاهكارى به اوج رسيد. ضرورى بود تا در يك پژوهش عمومى بتوان به همه اطلاعات ممكن درباره رهبران دو قرن گذشته اسلامى دست يافت تا هم جايگاه آنان در تاريخ تعيين شود و هم سنديت آن ها در انتقال حديث ارزيابى گردد. ((ابن سعد)) اين نياز را احساس كرد. نوشته او درباره اشخاص مورد مطالعه اش، در طبقه هايى مطابق با نسل هاى افراد مرتب شده بود كه او به همين دليل آن كتاب را ((طبقات)) خواند. اين مجموعه حجيم نه تنها به سبب ارزش ذاتى خود اهميتى غير قابل وصف دارد، بلكه تنها منبعى است كه اطلاعاتى را براى ما مهيا كرده كه در اخبار منابع پيشين، اصلاح و تعديل و درنوشته هاى بعدى منجر به تغيير ديدگاه شده است. ((الانساب)) بلاذرى طبقات دو نسل پس از نوشته ابن سعد را آورده كه در بخش هايى با طبقات ابن سعد قابل مقايسه است. بلاذرى نويسنده اى است كه به موقع خود، به آن خواهيم پرداخت. در مقايسه با طبقات ابن سعد ((كتاب إنساب الاشراف)) به سبب شيفتگى زياد به خلفاى اموى و اطرافيانشان، ويژگى خاص دارد.

درباره زمان و چگونگى پيداشدن نظريه تإليف تاريخ متوالى ، اطلاعات اندكى در دست است. دنياى اسلام به طور مستقل اين نياز را احساس كرد، زيرا تفسير اخبار مسئله اى مهم بود كه با وجود داشتن اطلاعات مفصل، هنوز ابزارى را براى تفسير متون در اختيار نداشت. احتمالا در اين شيوه از شواهد باقى مانده در دسترس نيز بهره گرفته شد اما مطالعه عميق تاريخ هاى موجود متإخر، به ويژه كتاب طبرى، امكان تفاوت گذاشتن ميان منابع شفاهى و مكتوب مورد استفاده مولفان نخستين را فراهم مى سازد. كهن ترين تاريخ باقى مانده از آن((خليفه بن خياط)) است كه درباره آن بحث خواهد شد، اما بديهى است كه او در اين شيوه پيشگامانى داشت.

نويسندگان نخستين، اغلب حوادث سال هاى آغازين اسلامى را نگاشته و جانشينان آنان نيز ادامه همان حوادث را ثبت كرده اند. با اين همه، درمورد اهميت تاريخى، اولويت به حوادث دهه هاى نخستين اسلام داده شد. اين دهه ها در آثار مكتوب، حجم بسيارى را اشغال كرده بود، زيرا احاديث انبوهى درباره آن ها گردآورى شده بود. البته دليل اصلى رجحان اين دهه ها در شكل گيرى و حيات جامعه اسلامى نهفته است؛ حوادث آغازين، مشكلات بنيانى سياسى ـ مذهبى را پيش كشيد كه حل آن ها به ادامه همان حوادث كمك كرد.

گفتن اين سخن بسيار پيش پا افتاده است كه اغلب تمدن ها به متون تاريخى متخلق مى باشند؛ متونى كه تنها به ((جنگ ها و پادشاهان)) مى پردازند. در حقيقت با وجود اغماض زياد، بيشتر متون تاريخى عربى ـ اسلامى را جنگ هاى خارجى و اختلافات داخلى پر كرده بود. اما اين سخن به جا است كه بسيارى از اين اختلاف عقيده ها تإثير سياسى ـ مذهبى مدت دارى داشتند.

به طور خلاصه، اگر سير تاريخ را همان طور كه وقايع نامه هاى بعدى ارائه داده اند در نظر بگيريم، اين نتيجه به دست مىآيد كه يافتن مورخ براى حوادث، حتى در مهم ترين آن ها، دور از انتظار است. اين امر در مورد انقلاب عباسيان نيز صادق است. به نظر مى رسد با وجود مكتوبات مجادلهآميز، نخستين روايت جامع درباره عباسيان، حدود سه ربع قرن پس از واقعه و متعلق به ((ابن نطاح)) مى باشد. اين اثر در يك نسخه خطى گمنام كشف شد و با عنوان ((اخبار آل عباس)) و يا ((اخبار الدوله العباسيه)) چاپ شد.(به كوشش عبدالعزيز الدورى(بيروت، 1971)) بايد تإكيد كرد اين اثر (كه بايد آن را اصلى دانست) سندى است كه در محتوا با مطلب نويسندگان عراقى (كه به تواتر به ما رسيده است) تفاوت چندانى ندارد و تنها درنوشته يك نويسنده متإخرتر، به نام مستعار خراسانى، تا دو قرن بعد حفظ شده است. عبدالعزيز الدورى اثر به دست آمده را منسوب به ادعاى خلافت و امامت عباسيان از طريق وارثت جنبش محمدبن حنفيه و ابوهاشم مى داند. اما مهدى، سومين خليفه عباسى (حك، 158-169ق) حقوق خلافت را ميراث خاندان اعلام كرد.(11)

مولفان اخبار، مانند نويسندگان حديث ـ كه اغلب يكى و يا شبيه هم بودند ـ به احزاب و تحريكات آن ها وابسته بودند. احتمالا جهت گيرى متقابل احزاب در مقابل يكديگر مهم ترين محرك نويسندگان در گزينش و نوشتن حوادث بود. پرداختن به اين امر كه در نظر مولفان چه كسانى خواهند بود، ارزش چندانى نداشت. به هر حال نبايد در اين جنبه نوشته ها اغراق شود، زيرا با وجود رقابت هاى آنان هنوز تقسيم بندى فرقه اى نمود بارزى پيدا نكرده بود. البته بعدها تقسيمات فرقه اى به وجود آمد. بديهى است كسانى كه از اين زمان سنى يا شيعه ناميده شدند، احاديث را براساس اعتبار طبقه اشخاص مى پذيرفتند. اين بدان معنا است كه ميان شواهد سندى مورد استفاده جانشينان امويان ـ يعنى عباسيان و شيعيان نخستين ـ تمايز ساختارى وجود ندارد، به تدريج به موازات تإليف آثارى با حوزه گسترده تر، نوشته هايى به منظور اختصاص بيشتر به فرقه هايى از مردم پيدا شد.

ارائه مواد تاريخى براساس ترتيب زمانى، سبب تنظيم وقايع به شكل سالنامه ها شد كه در آن ها وقايع به صورت سال به سال ذكر مى شد. اين نظام تإليفى در كتاب هاى قبل از اسلام و كتاب هاى اروپايى قرون وسطى رايج بود. شايد گفتن اين نكته سبب تناقض شود كه نويسندگان عرب ـ البته نه همه آن ها ـ با آگاهى مجملى از رواج شيوه فوق، به اين ضابطه نوشتارى رسيدند. البته بايد متذكر شد كه منظور سال قمرى است نه سال شمسى. در واقع ـ همان طور كه معلوم است ـ اعراب مسلمان از آغاز براى اهداف ادارى خود ((هجرت)) را به عنوان مبدإ تاريخ پذيرفتند. كهن ترين اوراق پراكنده دوره اسلامى اين مطلب را ثابت مى كند. اساسا اگر چه قسمت اعظم اطلاعات مورخان به طور شفاهى و بدون تاريخ دقيق به دست آمده است، اما هنگامى كه آنان با اسناد مكتوب ادارى تاريخ دار برخورد كردند آن اسناد را در متون خود با همان تاريخ به كار بردند. ((تاريخ خليفه بن خياط)) كه اخيرا بررسى و چاپ شده است و سال شمار گم شده ((ابوالحسن زيادى)) دو نمونه بسيار قديمى مى باشند كه در آن ها نمودى از سال شمارها را مى يابيم و به اواسط قرن سوم باز مى گردند. اين مجموعه ((تاريخ على السنين)) نام داشت كه بر نوعى نوآورى در تاريخ دلالت مى كند. بنابراين، شكل سالنامه اى ارائه حوادث در قسمت عمده تاريخ نگارى و در نوشته هاى اسنادى كه چندان اقتضاى اين شيوه را نداشتند، به كار برده شد. اما سالنامه ها ديگر، شامل تقسيمات تاريخى حكومت ها يا دولت ها نبود. اين نوع ترتيب حوادث ، مراجعات هم عرض به نوشته ها و پيدا كردن وقايع مشابه را در هر كدام از نوشته ها آسان مى نمود. با اين حال در برخى كشورها از جمله ايران و مصر، خود حكومت ها با جامعيت بيشتر و بدون در نظر گرفتن ديگر تمايزات سال شمارانه با تاريخ برخورد مى كردند.

مى توان گفت كه در اين زمان نگارش تاريخ، حتى هنگامى كه مولفان آن به نوشتن ديگر مطالب سرگرم بودند، طبقه مستقلى را تشكيل داد. اين سبك به زودى ((تاريخ)) ناميده شد. احتمالا ريشه اين كلمه به زمان و تاريخ قمرى مربوط مى شود و نمى توان آن را به هيچ شاخه زمان سامى پيش از اسلام مربوط دانست، اما تاريخ تعريف دقيقى، معادل با لغت لاتينhistory ندارد. خواهيم ديد كه اين لغت را مى توان در مورد نوشته هايى با مقوله هاى مختلف به كار برد، اما زمان نخستين كاربرد آن نيز مشخص نيست، يكى از نمونه هاى كهن آن ((تاريخ البخارى)) است كه فهرستى از منابع اصلى و ناقلان حديث مى باشد. خلاف اين امكان نيز وجود دارد كه نوشته هاى ديگرى نيز به عنوان ((تاريخ)) و ((اخبار)) و يا ديگر عناوين مطرح شوند.

در اين دوره نويسندگان پيشگام كه ((مدائنى)) در رإس آنان است، آثارى را خلق كردند كه مورد استفاده طبرى و ديگران قرار گرفت. از طريق مدائنى بسيارى از پيشينيان او نيز شناخته شدند. به طور كلى عراقيان پس از سقوط امويان كه با كنار گذاشتن شدن سنت تاريخ نويسى سورى همراه بود، در اين كار شركت داشتند. اين دوران، عصرنگارش تاريخ شهرها بود كه درباره آن بحث خواهد شد.

اگر چه اين دوره از تاريخ نويسى حدودا در سال 300ق با نوشته طبرى به اوج رسيد، اما نويسندگانى چون ابن قتيبه، يعقوبى، ابوحنيفه دينورى ـ كه طبرى پيش تر و بى اطلاع از آنان بود ـ اغلب با استفاده از همان منابع طبرى، سعى مى كردند مطالب خود را به صورت اجمال و با تركيب خاصى بيان كنند. شهرت ابن قتيبه در ميان نسل هاى بعدى به اثر تاريخى مختصر او يعنى ((كتاب المعارف)) باز مى گردد، اما فعاليت هاى ديگر، از جمله تإليفات دين شناسى در اين ميان بى تإثير نبود، زيرا تحصيل كردگان بغداد و منشى هاى دولتى ملزم به دانستن طرح كلى آثار او بودند. مطابق اطلاعات نه چندان عميق ما، او از زمره كسانى است كه در تشكيل نهاد تسنن كه در زمان متوكل بروز كامل يافت، نقش داشت. او دانشمند نبود و نوشته هايش نيز نشان مى دهد كه هدف او جمعآورى مجموعه هاى متنوعى از اطلاعات در موارد ذكر شده و ديگر موارد بود.

ابوحنيفه دينورى و يعقوبى كاملا با ابن قتيبه متفاوت اند. زمانى كه هنوز تشيع با اهداف رسمى به وضوح تبيين نشده بود و شيعيان مناصب خلافت را در تصدى داشتند، آنان هر دو شيعه بودند. ابوحنيفه دينورى، ايرانى آزاديخواهى بود كه از ميان علوم مختلف به گياه شناسى علاقه داشت. كتاب تاريخى مختصر او ((اخبار الطوال)) نشان دهنده جريانى است كه در سراسر تاريخ نگارى ايران، چه در آثار مكتوب به فارسى و چه زبان عربى، يافت مى شود. در اين روش تنها تاريخ ايران قبل از اسلام و تاريخ دوران اسلامى مطرح و مورد علاقه است. اين مسلمان تقريبا در سكوتى كامل، تاريخ پيامبر اسلام(ص) و فتوحات عرب را ناديده گرفته است.

هر چند يعقوبى عرب بود و مدتى از زندگى شغلى خود را در ايران گذراند اما از جهاتى به مسيحيت هم گرايش داشت، اگر چه اين گرايش تا پايان عمر او كه ((كتاب البلدان)) را نوشت، ديده نشد. او در البلدان به تمام مناطق دنياى اسلام پرداخت كه در كتاب ((تاريخ)) خود مجال توصيف آن ها را نيافته بود. نخستين مجلد تاريخ، بدون نظم و ترتيب، وقايع پيش از اسلام را در بر گرفته است و تمام مردمانى را نام مى برد كه در آن روزگار، متمدن خوانده مى شدند. او نام بنى اسرائيل ، نخستين مسيحيان، سريانى ها، آشورىها، بابلى ها، هندىها، يونانيان، ايرانيان، مردمان شمالى از جمله ترك ها ، چينى ها، مصرىها، بربرها، حبشى ها، بخارىها، سودانى هاى سياه و بالاخره اعراب پيش از اسلام جزيره العرب را (بدون ذكر نام ساكنان اروپاى غربى) ذكر مى كند. او هم چنين درباره تإثير آب و هوا بر انسان نيز كتابچه اى نوشته است. مجلد دوم كتاب تاريخ او به تاريخ اسلام و خلافت تا سال 259ق مى پردازد.

بايد توجه داشت كه ((بلاذرى)) نيز نويسنده همين دوره بود. او نيز براى طبرى ناشناخته بود، اما در همان حوزه كار مى كرد و تقريبا از منابع مشابه او استفاده كرده است.

((ابو جعفر محمد بن جرير طبرى)) (متوفاى 310 ق) و كتاب تاريخى بزرگ او ((تاريخ الرسل و الملوك)) نقطه عطفى در سبك تاريخ نويسى قديم و سبك جديد است. در اين كتاب يك يا دو نسل در تاريخ نويسى با هم تداخل پيدا مى كنند. با وجود طبرى روش حديثى به اوج و پايان خود رسيد، زيرا ديگر امكان ادامه اين روش وجود نداشت. مقايسه اثر طبرى باآثار ابن قتيبه ، يعقوبى، يا ابوحنيفه دينورى از نظر مقطع زمانى تا حدى نادرست است.

جاى بسى تعجب است با وجود اين كه طبرى طى نسل هاى متمادى و تا حتى امروزه نيز به عنوان مجسم كننده كل تاريخ مطرح است و حداقل قرن ها در آن پيشگام بود، هيچ نوشته اى درباره او وجود ندارد. هر چند كه تاريخ نگارى اصلى ترين عامل شهرت او در ميان آيندگان است اما او نويسنده نخستين تفسير بزرگ قرآن و حقوق دانى برجسته نيز بود. هنگامى كه نويسنده اى در شاخه و سبك ديگر علوم فعاليت كند امكان تغيير سبك او وجود دارد، اما نبايد او را فرد ديگرى دانست؛ به ويژه زمانى كه نوشته هاى او در نظر جامعه مهم باشد. بى ترديد طبرى و سبك او بايد مورد مطالعه قرار گيرد و چون مطالعات ديگرى در اين زمينه انجام نشده است، قطعا سخن مادر مورد او كافى نخواهد بود.(12)

شهرت طبرى سبب سوء تفاهم هايى شده است. جمعآورى مدارك شخصى در مورد وقايع خاص، نقطه آغازين روش محدثان بود كه طبرى نيز از آن شيوه بهره گرفت. با اين حال در زمان طبرى امكان استفاده از روش پرسش و پاسخ براى زمان هاى قديم كه او به آن ها مى پرداخت ، وجود نداشت، او تنها آن شيوه را در مورد وقايع متإخرتر به كار مى برد. طبرى در شرح و تفصيل حوادث دوران خود بسيار محتاط بود، زيرا در بررسى دوران هاى كهن براساس روش حديثى، نمى توانست ميان منابع مقايسه اى انجام دهد، به اين ترتيب مى توان او را آخرين حلقه از زنجيره انتقال شفاهى مطالب دانست. پيش از او هيچ نويسنده اى براى يافتن مدارك و نگاشتن تإليفات از روش تطبيقى استفاده نكرده بود، اما طبرى اساس كار خود را بر همان مدارك مكتوب نهاد. حلقه هاى ناقلان (اسنادهاى) او تقريبا همان اسنادهاى پيشينيان بود. در موارد خاص براى انتقال حديث، او از آخرين شخصى كه از او حديثى خوانده يا شنيده بود، اجازه رسمى مى گرفت، و در موارد ديگر اطلاعات را از آثار معتبر باز آفرينى مى كرد. در هر مورد، فهرست ناقلان از آخرين شخص آغاز مى شد و به عقب و پيشينيان او باز مى گشت، گاه تشخيص نخستين تإليف مكتوب از شاهدى كه حادثه را نگاشته مشكل است. در حل اين مسئله همانند نويسندگان(13) جديد مى توان به پيشينيان شناخته شده طبرى مانند ((ابن نديم)) و كتاب ((الفهرست )) او يا حتى قديم تر از او به ((ابن حجر عسقلانى)) و به ويژه كتاب ((الاصابه)) مراجعه كرد. در واقع مطالب فوق براساس تحقيقات درباره نخستين نويسندگان اخبار و تاريخ بيان شده است و نمى توان ادعا داشت كه هر كدام از آن ها كامل و جامع مى باشند.

بايد توجه داشت كه طبرى از وجود معاصران خود يا حتى پيشينيان نزديك خود بى خبر و يا شايد نسبت به آن ها بى توجه بود. ناديده گرفتن يعقوبى يا ابوحنيفه دينورى، احتمالا به دليل عقايد و سبك نگارش آنان بود كه با روش كار طبرى تفاوت داشت. بلاذرى همان شيوه طبرى را به كار مى گرفت و از منابع او اطلاع مستقيم داشت[ كه اين امر] اندكى عجيب به نظر مى رسد!

تنها مشكل عمده ساختارى اين است كه آيا مى توان به نقل هاى طبرى اعتماد كامل داشت يا نه؟ در مقايسه او با مطالب ديگر مولفان و يا مقايسه با مطالب مستند نتيجه مثبت بود، اما اين بدان معنا نيست كه الزاما اين نقل ها كامل اند، زيرا امكان حذف عبارات تكرارى يا مطالب مخالف عقايد او وجود دارد. طبرى به عباسيان وفادار بود و با وجود اين كه مى توانست از منابع ديگر گروه ها كه عقايد مخالف جامعه سنى نداشتند، استفاده كند اما ترجيح داده است از اين كار خوددارى كند.

نوشته طبرى مجموعه اى ماندنى از وقايع براى نسل هاى پس از اوست كه در زمان عباسيان، در قرن دوم، وجود خود را نمايان ساخت. اين نوشته نسل هاى بعد را از انجام كار مشابه بر حذر داشت، شايد همين امر علت از بين رفتن تدريجى بيشتر نوشته هاى ابتدايى باشد. با اين حال بايد در اين مورد احتياط بيشترى داشت. طبرى نگاشتن تاريخ تمام مسلمانان را مد نظر داشت يا حداقل براين اعتقاد بود. در واقع اگر چه او به سوريه و مصر سفر كرد اما از اين كشورها نسبت به نيمه شرقى خلافت بسيار كم سخن گفته است. ناديده گرفتن مسلمانان نيمه غربى خلافت از توجه خوانندگانى چون ((عريب بن سعد قرطبى)) دور نمانده است، زيرا شهرت طبرى، با وجود فاصله زياد، نزد آنان شناخته شده بود. مورخان امروزى، كوشش هاى طبرى را پايه و اساس همه تحقيقات سه قرنى مى دانند كه او آن ها را بررسى كرده است، اما مطالب او بايد با مطالب نويسندگان ديگر تكميل شود.

 

دوره كلاسيك

شهرت طبرى به اندازه اى بود كه بيشتر مورخان در مقايسه با او ارزيابى شدند، با اين حال او به سبكى پايان داد كه قرن ها نويسندگانى پاى بند آن بودند. افراد ديگرى كوشيدند تا نوشته طبرى را با اقتباساتى از منابع كهن تكميل كنند. كسانى كه تاريخ دوره هاى بعد را نوشته اند اغلب مطلب خود را از پايان نوشته طبرى آغاز كرده اند. البته بايد يادآور شد كه چند سال پايانى كتاب، به طور كافى بررسى نمى شد. آنان براى نگاشتن وقايع دوران هاى جديد علاوه بر منابع، به روايات شاهدان زنده يا مجموعه هاى شخصى افراد نيز دسترسى داشتند و مى توان گفت كه آنان نيز روش ((محدثان)) را دنبال مى كردند و در مسائل اساسى، برداشت متفاوتى با طبرى داشتند. كارمندان ادارى مسلمان ديوانسالار به حفظ اسناد و مدارك عادت داشتند. آنان نسخه هايى از مكاتبات خلفا و حكام ، مراسلات آن ها و به ويژه ابلاغ هاى رسمى را كه از طريق پست يا مإموران و خبر چينان محلى دريافت مى شد، نگاه مى داشتند. اين مدارك امكان ايجاد ثبت ژورناليستى را فراهم كرد كه در آن ها وقايع به ترتيب نظم تاريخى يا حداقل بر اساس ترتيب ورود ابلاغ هاى رسمى ثبت مى شد.

گاه در آغاز و پايان سال، ناهماهنگى به وجود مىآمد و ابلاغ هاى آغاز سال اشتباها در پرونده سال پيش قرار داده مى شد، مانند حادثه اى كه در ذىالحجه رخ داده بود و در وقايع محرم پيدا مى شد، مورخ آن را به سال بعد انتقال مى داد يا هنگامى كه متوجه اشتباه مى شدند آن واقعه را به محرم سال پيش ارجاع مى دادند. با اين حال آنان گاه اشراف خود را به منابع قديمى تر از دست مى دادند به طورى كه ممكن بود ناآگاهانه همان واقعه را دوباره بنويسند، يا ممكن بود دو حادثه مجزا در يك تاريخ توصيف شوند (البته اشتباهات نسخه بردارى منظور نيست). با وجود دقيق نبودن اطلاعات ما، مورخان مطمئنا به بايگانى ها دسترسى داشتند و هنگامى كه نوشته ماهيت نيمه ادارى داشت يا مورد تصويب امير و يا وزيرى بود، آنان از مدارك مورد نياز خود نسخه بردارى مى كردند. با وجود اين كه طبرى و ديگر نويسندگان از اسناد موجود استفاده مى كردند اما تا اين زمان اسناد در يك چهارچوب مرتبط به خود قرار نداشتند، درحالى كه از اين به بعد، روايات شاهدان عينى مطابق يك طرح آرشيوى اصلاح مى شد، اين آرشيوها به دليل استفاده اى كه از آن ها مى شد به خوبى حفاظت مى شدند تا جايى كه در آغاز قرن نهم ((قلقشندى)) از آن ها در كتاب خود ((صبح الاعشى)) بهره گرفته است.

اگر چه طبرى براى خود كتاب مى نوشت اما به سبب نوشته هايش موقعيت رسمى به دست آورد. در بغداد پس از او نويسندگانى به اين موقعيت رسيدند اما در حوزه خود نيازى به همكارى يا رقيب نمى ديدند. با رسيدن اخبار ديگر مناطق جامعه، مواد كار براى شعبه هاى ديگر تاريخ نويسى فراهم شد. نكته قابل توجه اين است كه به احتمال قوى به مدت يك قرن و نيم حرفه تاريخ نگارى در دست خاندانى از ((حران)) بود. اين خاندان غير مسلمان و صابئى بودند كه در پايان نسل چهارم اسلام آوردند. نخستين فرد از آنان ((ثابت بن سنان)) رياضى دانى بود كه تا سال 360ق زيست. به جز قسمتى از مجموعه اى درباره ((قرامطيه)) كه احتمالا اقتباسى از منابع اصلى است، هيچ يك از آثار او مستقيما به دست نيامده است. اين مجموعه تنها منبع كل تاريخ نويسى عراق است كه تصادفا نويسنده اى مسيحى به زبان عربى آن را نگاشته است. به نظر مى رسد اين اثر تركيبى از دو گروه منابع برگرفته از ابلاغ هاى رسمى باشد: گروهى كه براساس فهرست حوادث به شرح و تفصيل مى پردازند و گروهى كه وقايع را روز به روز ارائه مى دهند. نسخه اى از گروه دوم به طور خلاصه در بخشى از تاريخ ((محمدبن عبدالملك همدانى)) باقى مانده است. به طور دقيق مشخص نيست كه ((ابو اسحاق ابراهيم بن هلال صابى))، برادر زاده ((ثابت)) كار عموى خود را تا چه حد ادامه داده است. ابواسحاق براى كار موقعيت بسيار مناسبى داشت، او منشى و كاتب خليفه بود. ((مسكويه)) (متوفاى 421ق) به اين افراد با عنوان ((وقايع نگار)) اشاره مى كند. نقش ابواسحاق در تاريخ بيشتر به نوه اش ((هلال بن محسن بن ابراهيم صابى)) ارتباط مى يابد، اما ((عضد الدوله)) در حاكميت آل بويه، هلال را به زندان انداخت. او با نوشتن تاريخ سلسله آل بويه كه تا حدى به لفاظى و كنايات مزين شده بود، از زندان رهايى يافت. اين احتمال وجود دارد كه نوشته اى جديد الكشف درباره تاريخ محلى ايالات جنوبى درياى مازندران؛ تإليف نيمه اول قرن چهارم، تا حدى با نخستين جلد ((كتاب التاجى)) تركيب شده باشد (عنوان تاجى از ((تاج المله)) يكى از القاب عضدالدوله گرفته شده است) . ((ابن اسفنديار)) بعدها به هنگام نوشتن تاريخ طبرستان از اين كتاب بهره جست. ديدگاه بسيار نامطلوبى درباره صحت و اهميت اطلاعات و نحوه شكل گيرى اثر هلال وجود دارد.

با اين همه، هلال صابى ثبت وقايع را تا سال 427 ق، اندكى پيش از مرگ خود، ادامه داد. اما تنها بخش سه ساله اى از تاريخ او، شامل ثبت رسمى وقايع، باقى مانده است. اما اقتباس هايى كه بخشى از آن در ((مرآه الزمان)) اثر ((سبط بن جوزى)) باقى مانده است، به ويژه در حوادث مربوط به نواحى خارج از عراق، روايات را مفصل تر و متوالى تر نشان مى دهد. تاريخ هلال را پسرش ((قرص النعمه محمد)) تا سال 479ق ادامه داد، احتمالا او در همان سال در گذشت. اين بخش نيز در مرآه حفظ شده است. تاريخ هلال به جاى توجه بخش به بخش و روز به روز به وقايع، با نظم دادن روايات معتبر دريافتى، گزارش هاى بسيار ارزشمندى فراهم آورده است. سرانجام اگر چه محمدبن عبدالملك همدانى از اين خاندان نبود اما به عنوان فردى شناخته مى شود كه در روند تاريخ نويسى ـ كه تا زمان خود، يعنى آغاز قرن ششم ادامه داد ـ تغيير كلى ايجاد كرد. با وجود تإكيد منابع مغرب اسلامى بر زياد بودن نسخه هاى كتاب او و پراكندگى در محدوده جغرافيايى گسترده، فقط بخش نخست آن به دست آمده است. در نواحى ديگر نيز تإليفاتى در ادامه نوشته طبرى تإليف شد؛ مانند ((عريب بن سعد قرطبى)) از اسپانيا و ((ابو محمد عبدالله بن احمد بن جعفر الفرقانى)) (متوفاى 362ق) تركى از آسياى مركزى كه اخشيديان او را به مصر فرستادند. مسكويه نيز ((تجارب الامم)) خود را براساس نوشته طبرى و ديگر تاريخ ها تإليف كرد كه تا سال 373ق را شامل مى شود.

مسكويه فيلسوفى طرفدار فرهنگ زمان خود بود، او مورخى بود كه از نظر ثبت مدارك در طبقه خاندان ((صابى)) قرار مى گيرد. در زمان او وقايع نامه هنوز اساس اطلاعات بود و او با تحقيق در بايگانى ها و مذاكره با دوستانش در بغداد، دامنه اطلاعات خود را وسعت داد. هر چند او بيش از يك مورخ عادى بود، اما شيوه بسيار ساده اى داشت كه تاريخ به هدف سودمند او كمك مى كرد. سبك او در تاريخ هم عملى بود و هم تجربى، در حقيقت، اميران به قصد آموختن تاريخ و يا درس هايى از حكومت هاى خوب يا بد، او را مى پذيرفتند. روايت او از نظر تربيتى جايگاه برترى داشت. به نظر مى رسد او در رإس تمام افرادى بود كه درگير مسائل حكومتى بودند و صفحاتى را به حكومت ((اقطاع)) دادند. او تا سال 430ق زيست، اما تجارب را حدود 380ق در دوران آل بويه تكميل كرد. در اين زمان شخصى مانند او يا ((ابوالحسن توحيدى)) (متوفاى 400ق) آزادانه مى توانست درباره اغلب مسائل رايج در دربار صحبت كند. مسكويه با هر هدفى كه داشت در آوردن. اشاره هاى تإليفى و توضيح آن، روش برجسته اى داشت. در اين سبك، او از تاريخ سال شمارانه استفاده اندكى نمود، اما نوشته هايش ارزش جامع و گسترده اى دارد، زيرا يك قرن پس از او، ((ابوشجاع ظاهر الدين روذآورى)) وزير خليفه تحت نظر سلجوقيان، با وجود تفاوت روش با مسكويه، كار او را به همان روش تكميل كرد. اين نسخه خطى بايد دوباره به پايان تاريخ هلال صابى پيوند خورده و تكميل مى شد تا نزد كسانى كه از آن استفاده مى كردند، ثابت شود كه همان اثر يكبار ديگر تدوين شده است.

قرنى كه با طبرى آغاز شد از بهترين دوران هاى تاريخ نويسى عراق و ديگر نواحى اسلامى بود. نام ((ابوالحسن على مسعودى)) به دليل سبك خاص او از درخشنده ترين نام ها در تاريخ نگارى است. او سياحى خستگى ناپذير از خاندانى بزرگ بود كه با ذهنى پر حرارت و علاقه مند سه اثر بزرگ تاريخى تإليف كرد. ((اخبار الزمان))، تإليف بسيار گسترده اى است كه بايد آن را به مانند معدنى به حساب آورد، شايد او هرگز نسخه كاملى از آن را براى انتشار آماده نكرد و يا حجم زياد آن مانع توجه نسخه برداران و خوانندگان به آن شد. ((مروج الذهب)) كه سبب شهرت مسعودى شد، حجم زيادى داشت اما در قسمت نخست آن، مقدمه جغرافيايى مفصل آن قرار داشت كه مولف ، تاريخ علمى را با برداشت هاى شخصى خود از پديده هاى زمين و دريا، دراين قسمت تركيب كرده بود. در مجلد بعدى، تاريخ سه قرن نخستين اسلامى، خليفه به خليفه و بدون ارتباط، با ترتيب گاه شمارى دقيق آمده است اما با نظرى عميق تر مى توان ديد كه تاريخ اين حكام حادثه به حادثه ذكر شده است. منابع او اغلب همان منابع طبرى و ديگران است، سبك او ساده و روايى است كه گاه سبب شيفتگى مى شود و دليل موفقيت او مى باشد.

در حقيقت با قضاوت براساس مداركى كه خود مسعودى ارائه مى دهد، او نوشته هاى زيادى داشته كه از توجه زندگى نامه نويس ها و كتابنامه نويس هاى دوران ميانى دور مانده است. دليل آن را اغلب، شيعه بودن او دانسته اند كه همزمان با پيروزى ((بويهيان)) بر بغداد شيوع داشت. از طرف ديگر مروج الذهب نه به امامان كه به خلفاى عباسى مى پردازد. مورخان بسيارى از مسعودى نقل كرده اند، اما نمى توان گفت كه مروج الذهب بر ساختار و تصور تاريخ نگارى به معناى خاص، تإثير گذاشته است.

((حمزه بن حسن اصفهانى)) (متوفاى 360ق) و ((صولى)) دو نويسنده ديگر اين زمان مى باشند. اصفهانى در طرح تاريخ عمومى خود با وجود گنجاندن تمام مردمان، سبك اختصارى دارد. ((ابو بكر محمد بن يحيى صولى)) از گروه ديگر نويسندگان است. او دربارى و معلم خصوصى خلفا بود كه در ((كتاب الاوراق)) خود بدون هيچ نمود ديگرى به بخش هايى از تاريخ پرداخته و در آن مجموعه هاى شخصى و روايات شاهدان را با نقل هايى از اشعار و حتى خاطره شطرنج بازان، جمع كرده است.

رشد نهاد وزارت به نگارش تاريخ وزرا منجر شد. كتاب ((ابن عبدوس جهشيارى)) ـ كه هلال صابى آن را تا قرن بعد ادامه داد ـ درباره وزارت و جزئيات ادارى اين مقام عالى بود. از كتاب ((رسوم دار الخلافه بغداد)) نيز مى توان نام برد.(14)

تاكيد بر درگيرىهاى عقيدتى رايج سبب شد تا نوشته هايى به مطالعه فرقه ها و تشيع اختصاص يابد كه با ((مقالات الاسلاميين)) اثر ((على بن اسماعيل اشعرى)) و ((فرق الشيعه)) منسوب به ((ابو محمد حسن بن موسى نوبختى )) آغاز مى شود، هر چند اين كتاب ها ماهيت عقيدتى داشتند اما اطلاعات تاريخى نيز در آن ها آمده است. هم چنين بايد از كتاب ((البدء و التاريخ)) در رساله اى در تاريخ عمومى با هدف مقايسه مذاهب، اثر ((مطهر مقدسى)) نام برد.

تقريبا همزمان با نوشته هاى ملل و نحل ، نسل تازه اى از تاريخ نويسى به شكل فرهنگ هاى زندگى نامه اى و تاريخ شهرها به وجود آمد. تاريخ شهرها پيش از اين وجود داشت اما حاوى مجموعه هاى زندگى نامه اى نبود. ((كتاب البغداد)) از ((ابن ابى طاهر طيفور)) كتاب عمومى تاريخ خلافت و در ارتباط با پايتخت آن، شهر بغداد، مى باشد. ((تاريخ مكه)) و ((ابن الارزق الفارقى)) با ديگر تاريخ هاى مكه كه ادامه آن مى باشند، تاريخ شهر بودند. در حالى كه ((تاريخ موصل)) اثر ((ابو زكريا الطبرى)) تاريخ عمومى بين النهرين عليا است. نيمه باقى مانده تاريخ قم نيز روايت تحقيقاتى از ساخت ادارى آن سرزمين است. ((تاريخ بخارا)) اثر ((نرشخى)) نيز تاريخ سلسله سامانيان مى باشد. متون ((فضايل)) نيز در اين حوزه جاى مى گيرد كه از شايستگى هاى عمومى شهرها و مناطق بحث مى كند و نقل هايى درباره ارزش شهرها در كنار هم آورده است. البته اين روايات بيش از آن كه باستانى باشند، تاريخى اند.

به طور عمومى هدف نويسندگان، تاريخ نويسى نبود، بلكه از وجود تاريخ براى انتقال آسان تر اصول و فرهنگ هاى متعدد استفاده مى شد. از اين رو نويسندگان سبك ساده اى را پذيرفتند كه امكان توضيح موارد ضرورى را فراهم مى كرد. البته استثنائا نويسندگانى هم از حكومت اجتناب داشتند. مقدمه و عبارات اهداى كتاب ها نشان مى دهند كه عامل نوشتن اين كتاب ها شهرت حاميان مورد خطاب آن بوده است. زمانى كه حاميان مورد نظر شاعران بودند، آزادانه نقل هايى از آنان ساخته مى شد. ستايش اميران به افراد جرئت اقدام مى داد، مانند ((التاجى)) نوشته ((ابواسحاق ابراهيم بن هلال صابى)) با توجه به لقب عضدالدوله كه ((تاج المله)) بود و ((تاريخ محمود غزنوى)) نوشته ((عتبى)). نويسنده اين كتاب ايرانى و نفوذ متون ايرانى در آن امكان پذير بود. در تاريخ نويسى نيز همانند ديگر حوزه ها عبارات زيبا و شاعرانه به كار مى رفت. نفوذ افرادى مانند شخصيت صلاح الدين ايوبى، به سبك جديدى منجر شد كه ((عماد الدين محمدبن كاتب اصفهانى)) (متوفاى 597ق) در دوره بعد به آن سبك نوشت. چنين نويسندگانى تاريخ را بخشى از ادبيات مى دانستند و مى خواستند از آن براى نشان دادن ذوق هنرى خود استفاده كنند. البته نبايد در اين جنبه زياد اغراق كرد، زيرا گروهى اندك از نويسندگان ـ حداقل پيش از دوران مماليك ـ هرگز براى نفاب زدن يا تكذيب حقايقى كه قصد بيان آن را داشتند عبارات پر زرق و برقى به كار نبرده اند، البته هر نويسنده اى در روايت جزئيات، سبك ويژه اى داشت كه گاه تحت نفوذ سخن روز قرار مى گرفت. در حقيقت صداقت مورخ از نقل ها و مدارك او شناخته مى شد. در مقايسه سبك هاى مزين و پر تكلف با سبك ساده، نوع دوم نتيجه بهترى داشت. نويسندگان نخستين اغلب عنوان ساده اى به آثار خود مى دادند، اما بعدها عناوين مزين شده در متون رايج به كار رفت كه برجسته ترين آن ها به عنوان مثال ((مروج الذهب مسعودى)) است؛ با اين حال اندكى بعد دوباره آثار نويسندگانى مانند ((عز الدين ابن اثير)) يا ((ذهبى)) با عناوين ساده ناميده شدند، مانند: ((الكامل فى التاريخ)) و يا ((تاريخ اسلام)).

در ديگر اصول، يكى از نخستين توجهات نويسندگان تاريخ، يافتن حداقل يك الگوى نوشتارى در موضوعاتى از زمان هاى قبل بود كه علاقه آنان را به خود جلب مى كرد. در مقايسه با اروپا، نوشتن تاريخ آسان تر بود، زيرا توزيع كاغذ و ترويج درجاتى از فرهنگ، در حوزه جغرافيايى گسترده اى انجام مى شد كه براى اشخاص طرفدار آن مناسب و افزايش تعداد استنساخ هاى آثار، پاسخ نياز آنان بود. علاوه بر اين همانند اروپا، مسافرت هايى ((در طلب علم)) انجام مى شد كه امكان پركردن خلاهاى علمى را فراهم كرد. در اين مورد نيز نبايد اغراق كرد، زيرا تإليف متون حتى در مسائل مورد علاقه عموم، مانند حقوق و ادبيات،ميان مكاتب منطقه اى پراكنده شده بود. اين امر در مورد تاريخ كار بردبيشترى دارد، زيرا مقيد شدن نويسندگان و خوانندگان به منطقه اى خاص، اغلب مانع گزارش حوادث ديگر نواحى مى شد. بنابراين ميان نوشته هاى مربوط به مناطق بزرگ، و مراكز شناخته شده فرهنگى با آثار محدود به قلمروهاى كوچك، نوعى عدم تناسب به وجود آمد. اين مطلب، علت كمتر بودن آثار مربوط به محدوده هاى جغرافيايى بزرگ تر را نسبت به نوشته هاى مربوط به مناطق متوسط و كوچك، بيان مى كند. گاه جنگ ها و دگرگونى هاى تجارى به ظهور مجلدات اثرى در همان محل منجر مى شد، بنابراين نويسندگان اطلاعات خود را در باره آن حوادث به آسانى تإليف مى كردند. البته گاه مدتى طول مى كشيد تا آثار مهم شكل بگيرند.

نويسندگان از نحوه دستيابى به مواد كار خود اطلاعات اندكى ارائه داده اند. برخى از آنان، بسيار ثروتمند بودند، لذا تعداد زيادى كتاب مى خريدند. بسيارى از نويسندگان نيز به تدريج به كتابخانه ايران، مساجد و مدارس مراجعه مى كردند. استاد يا شاگردى كه امكان ورود به چنين كتابخانه هايى را داشت، يا از روى كتاب ها يادداشت بر مى داشت يا مطالبى را كه استادش مى خواند و ديكته مى كرد يادداشت مى نمود. در مواردى براى استفاده از كتابخانه شخصى اميرى، بايد با او مشورت و كسب اجازه مى شد. در نتيجه گاه تعداد متون اين نويسندگان بسيار بود. مولفان نيز مى كوشيدند تا براى آگاهى خوانندگان آثار خود، شرايط ايدهآل و اطلاعات قابل وصول فراهم كنند.

مدتى طول مى كشيد تا نوشته اى پس از تكميل شدن شناخته شود. اغلب آثار، خوانندگانى بيش از حوزه جغرافيايى خود نداشتند. تعداد نسخه برداران نيز به شهرت و توانايى نويسنده در پرداخت پول بستگى داشت. مسائل خاص كه بايد مورد توجه قرار گيرد تإخير در توزيع اثر يا حوزه هاى تحت پوشش آن مى باشد. استفاده كنندگان يا صاحبان كتاب اغلب پس از قرائت كتاب، برداشت خود را به حاشيه نسخه خطى اضافه مى كردند.(15)

در كنار مورخى كه به طور مستقيم با منابع اصلى كار مى كرد، افراد ديگرى نيز با انتقال حوادث به مورخ كار را ادامه مى دادند كه هرگز خود را در تحقيقات درون بايگانى ها نشان نمى دهند، بايگانى ها حتى در تحقيقات تحت نظر حكومت ها زمانى طولانى قابل دسترسى و استفاده نبودند، زيرا دسته اى از اسناد مالى در آن ها حفاظت مى شد كه ممكن بود در موضوعى خاص مثل تاريخ وزرا، مفيد باشد ولى وقايع نگاران توجه چندانى به اين اسناد نداشتند. هيچ نشانه اى درگرايش مولفان به كتيبه خوانى يا سكه شناسى وجود ندارد، اما نمى توان گفت كه آن ها با تاريخ پول بى ارتباط بودند، آنان براى اين مقصود از منابع مالى مكتوب استفاده مى كردند و به ندرت به آزمايش ضرب سكه واقعى متوسل مى شدند.

بنابراين منابع آن ها شامل يك يا چند اثر مكتوب نسل هاى پيشين بود. آن ها اغلب با الحاق يا عدم الحاق نكات اضافى، از يك راهبرد اصولى تبعيت مى كردند. به طور كلى بايد ميان اطلاعات به دست آمده از زبان يا كلام شاهدان عينى كه با عبارت ((حدثنا)) بيان مى شد، و نقل هايى از آثار مكتوب كه با عبارت ((قال)) آغاز مى شد، تفاوت قائل شد. نبايد در روند تاريخ نگارى، مولف يا مولفان كثير الروايه را منبع اصلى تإليف تصور كرد، به ويژه كه مورخى مانند طبرى تمام منابع همه وقايع را نام مى برد.

البته برداشت نويسندگان ديگر كه متن مولف كثيرالروايه را به شكل عبارات خلاصه، نقطه ثقل سخن خود قرار مى دهند، متفاوت خواهد بود. با اين حال، اغلب اوقات به ذكر نام مرجع اصلى نيازى نبوديا فقط يك بار و براى هميشه نام برده مى شد و آن به هنگام الحاق سخن يامتن تازه اى بود كه با روايت اصلى تفاوت داشت يا از منبع ديگرى بود، مولفان در نگارش تاريخ خود مجبور بودند تا حدامكان براساس دوران ها و نواحى مختلف، چندين اصل راهبردى را مد نظر قرار دهند.

طبرى به سبب سبك خود نزد مورخان جايگاه خاص داشت. كلام او همواره بى طرف و غير جدلى بر دو زمانى كه امكان آن وجود داشت، نقل تدوين شده را صحه مى گذاشت. با اين وصف، به سختى مى توان پذيرفت مورخانى كه استنتاج خوانندگان منوط به نحوه ارائه حوادث گذشته توسط آنان بود، نسبت به مشكلات زمان خود بى تفاوت باشند؛ به عنوان نمونه، آنان مطالبى را كه به نظر خودشان، خواننده را به جمع بندى نامطلوب سوق مى داد، كنار مى گذاشتند. ثبت كنندگان نخستين جنگ هاى داخلى اسلام و مورخان بعدى نيز به اين شيوه عمل مى كردند؛ مقايسه تحليلى تاريخ دمشق، اثر ((ابن قلانسى)) و تاريخ دمشق، نوشته ((ابن عساكر)) درستى اين فرض را نشان مى دهد.

تاريخ نگارى عراق به رغم خصومت جدلى خود يكدست نيست و تمام آثار مرتبط را تحت پوشش قرارنمى دهد. وجود اختلافات سياسى، فشارهاى محيط، تلاش اميران نواحى دركسب قدرت بيشتر، پيدايش و رشد تاريخ نگارى محلى يا قومى را تشويق كرد. اما وسعت جهان اسلام و تنوع ابزارهاى ارتباطى آن روزگار، اصولى را براى روايات تاريخى فراهم كرد كه نيازها و آرمان هاى خوانندگان هر سرزمينى در آن پذيرفته شد. اين روند در تاريخ نگارى ايران، همانند ديگر شاخه هاى آموزش، به كنار گذاشته شدن عربى در برابر فارسى منجر شد. ترجمه فارسى تاريخ طبرى، خلاصه يا مجموعه اى از خلاصه هايى بود كه مطالب غير مرتبط به ايران از آن حذف شده بود. تاريخ قم و تاريخ بخارا به عربى نوشته شدند و مداحان محمود غزنوى زندگى نامه او را به عربى نوشتند. اثر عتبى، هنرمندانه نوشته اى را براى اميرى آراست كه در ايران چندان شناخته شده نبود. زمانى كه هنوز عربى زبان علمى بود، در ايران ((ابوالفضل محمدبن حسين بيهقى)) (متوفاى 470ق) تاريخ جانشينان غزنويان را به فارسى نوشت.

به هر حال عربى زبانى بود كه هنوز در نظر ايرانيان اهميت داشت و در مقابل تاريخ هاى محلى ايران، تاريخ هاى عمومى به آن زبان نوشته مى شد، همانند اثر نويسنده مشهور ((ابومنصور عبدالملك بن محمد الثعالبى)) كه كتاب ((غرر اخبار ملوك فرس و سيرتهم)) را از تاريخ كهن ايران پيش از اسلام آغاز كرد. تاكنون تنها جلدهاى سوم و يكم از چهار جلد اين كتاب به دست آمده است. جلد سوم نيز از نظر سند مدتى مورد مشاجره بود و اكنون با شك با آن برخورد مى شود. روايات او به ندرت بيشتر از اخبار طبرى است. نسخه گمنام مهم ترى در دست است كه ((پى.اى گريزنويچ)) آن را چاپ كرده است. قسمت حفظ شده آن از آغاز قرن دوم فراتر نمى رود و تاريخ نگارش آن از قرن پنجم بيشتر نيست. نويسنده نيز همانند ثعالبى خراسانى است اما برخلاف او، از تاريخ عباسيان منسوب به ابن نطاح يا چند اثر ديگر استفاده كرده است.

تاريخ نويسى در مصر ـ بعد از تجربيات جسورانه در زمينه حديث و اخبار ـ با برادران عبدالحكم آغاز شد، اما اين آثار به دوران آغازين اسلام، يا به دوران عمربن عبدالعزيز و حوادثى مى پرداخت كه از نظر جغرافيايى گسترده ولى محدود به چند سال بود و از محركان ضد عباسى الهام مى گرفت. به نظر نمى رسد در طى چندين نسل اقدام خاصى براى تدوين تاريخ مصر صورت گرفته باشد. نخستين اثر در اين باره زمانى نوشته شد كه مصر در حكومت ((طولونى ها)) استقلال خود را به دست آورد ـ هر چند تاريخ اين سلسله نيز تاپايان قرن پنجم نوشته نشده بود. تاريخ مصر را ((ابوجعفر احمدبن يوسف بن الدايه)) (متوفاى 340ق) و ((ابو محمد عبدالله مدنى بلوى)) احتمالا به تشويق اخشيديان نوشتند.(16) ((عبدالرحمان بن يونس)) نيز متعلق به اين دوران است. او نويسنده اى است كه تنها از طريق نقل قول ها شناخته شده است، هم چنين ((محمدبن يوسف كندى)) كه تاريخ حكام و قضات مصر را به رشته تحرير در آورد. ((ابن زلاق)) نويسنده تاريخ دوران پايانى اخشيديان و آغاز فاطميان است كه در مورد او بحث خواهد شد.

در مصر نيز ((ابو محمد بن عبدالله بن احمد بن جعفر فرقانى)) در دوران اخشيديان ادامه كتاب طبرى را تإليف كرد. نوشته با ارزش ((العيون و الحدائق)) توسط مولفى ناشناس در قرن بعد نوشته شد. تنها دو مجلد از اين اثر باقى مانده كه يكى به سال هاى 86-227ق مربوط است و يك قرن پيش انتشار يافته و ديگرى سال هاى 256-350ق را تحت پوشش قرار مى دهد كه اخيرا ((و.سعيدى)) آن را چاپ كرده است (دمشق 1972 ـ 1973) اين جلد تركيبى از متون اقتباس شده از مسكويه و فرقانى مى باشد. منابع تاريخ نويسى مصر در قلمرو فاطميان بيشتر برخبر تإكيد داشتند، اما با اين حال نويسنده تاريخ مصر و افريقيه، موردى استشنايى است.

تاسيس حكومت فاطميان و استقلال مصر با نوعى تاريخ نگارى مستقل همراه شد. در زمان خليفه دوم فاطمى العزيز (حك 365-386ق) ((ابن زولاق)) تاريخ خود را به شكل سال شمار نوشت. اگر چه اين كتاب به طور مستقيم به دست نيامده است اما منبع اصلى نويسندگان بعدى به ويژه مقريزى بود. ((المسبحى)) به عنوان عضوى از خاندان فاطمى و مقام ارشد در حكومت، با نوشتن تاريخ رسمى مصر به شكل ژورناليستى، تاريخ نگارى را ادامه داد. معاصر او هلال صابى همان شيوه را داشت، اما اسلاف وى آن سبك را به دليل تبعيت خود از روش آرشيوى كه تحت نفوذ يكديگر بودند، نمى پسنديدند. كتاب مسبحى نيز همانند كتاب هلال، حجيم بود و همين مسئله حجم ظاهرى، دليل فقدان نسخه هاى آن به جز يك رونوشت مى باشد. با وجود استفاده ((ابن ميسر)) ـ كه مقريزى او را مى شناخت ـ از آن اثر در قرن هفتم، مشخص نيست كه كل اثر تا زمان مقريزى حفظ شده باشد. مجلدى از آن كه شامل وقايع دو سال 417 و 418ق بود در اسكوريان نگهدارى مى شد، اما هنوز معلوم نيست كه پيش از آتش سوزى قرن 11ق مجلدات ديگرى نيز در آن جا وجود داشته[ يا خير؟] اين اثر به رغم اهميت زيادش تا زمان حاضر به فراموشى سپرده شده بود، اما هم اكنون ((ترى بيانكس))(17) و ((آ. ف. سيد)) آن را تنظيم و تصحيح كرده اند.( دمشق ، 1980)

در نيمه قرن پنجم ((قضاعى)) در مصر سرگرم تدوين تاريخ بود. او متولد ايران بود و به دليل اختلاف فكرى و شهرت زيادش، به سختى با كسانى برابر شمرده مى شود كه نام و آثارشان به دست ما رسيده است. مقريزى در ((اتعاظ)) اظهار مى كند كه قضاعى بسيار به اطلاعات باستان شناسى و تاريخ عمومى اين زمان مصر مقيد بود.

بديهى است، مورخانى كه به عربى مى نوشتند، در تاريخ باستان از چندين اثر پهلوى كهن ترجمه شده به عربى استفاده مى كردند. در نخستين قرون اسلامى تنها زبان عربى مورد استفاده بود و هيچ مطلبى به فارسى نوشته نمى شد. اندكى بعد نويسندگان عرب مجبور شدند كه آثار خود را به فارسى برگردانند و نوعى تاريخ نگارى فارسى شكل گرفت و توسعه يافت. گفته شده است كه از آن پس مطلبى به عربى برگردانده نشد، اما نويسندگان عرب و در مواردى ايرانيان نوشته هاى تاريخى فارسى را ناديده گرفته يا توجه اندكى به آن ها داشتند. بنابراين، دو شيوه موازى براى مستند سازى به وجود آمد كه نسبت به هم بى خبر و كاملا مستقل بودند.

در كشورهاى سامى و مصر تاريخ نگارى روند متفاوتى داشت. اگر چه زبان سورى در حوزه ادبيات مورد تإكيد بود، اما توده مردم زبان عربى را به عنوان زبان محاوره اى پذيرفته بودند و زبان قبطى، زبان متون بسيار محدودى بود كه آن متون بعدها كاملا عربى شد. همان طور سبك يونانى به بخش هاى شفاهى بسيار كوچكى تبديل شد كه حتى در ميان معتقدان كليساى ميكايى نيز طرفدارى نداشت. تاريخ نگارى سورى تا حدى باقى ماند و حتى در قرن هاى ششم و هفتم در ميان منوفيزيت هاى بين النهرين عليا تمايلى به استفاده از آن پيدا شد، اما در عراق و در ميان نسطوريان به سختى تا قرن پنجم ادامه يافت.

جزيرالعرب كه همواره با لحاظ سياسى و حتى عقيدتى تقسيم شده بود، نمى توانست مواد لازم تاريخ نگارى را فراهم كند. از سوى ديگر، علاقه خاصى به تاريخ شهرهاى مقدس و هم چنين شهرهاى ناحيه يمن به وجود آمد. پيش از اين ذكر شد كه ((ازرقى)) و اسلافش(18) درباره مكه تاريخ هايى نوشتند. آگاهى ما از اين نوشته ها اندك است، زيرا فقط خلاصه هايى از آن ها در آثار بعدى همچون نوشته ((سمهورى)) وجود دارد. كهن ترين نوشته درباره يمن از آن ((ابوالعباس احمد بن عبدالله بن محمد الرازى)) (متوفاى 460 ق) درباره صنعا است. با اين حال بايد به نوشته ((ابو محمد حسن بن احمد همدانى (متوفاى 334 ق) نخستين و پيشگام ترين يمنى كه علاقه اى به تاريخ كل جزيره العرب نداشت، توجه خاص نمود. به سختى مى توان او را مورخ خواند. او تاريخ، جغرافيا، انساب قبيله اى و آثار باستانى پيش از اسلام را در يك نوشته با هم آورده بود.(19) در ميان ديگر عناوين، نويسنده مى كوشيد تا گذر يمن از دوران باستانى به دوران اسلامى را توصيف كند، اگر چه او متون باستانى را حتى به شكل ناقص مطالعه كرد، اما به سنت هاى اسلامى رايج در زمان خود، بيشتر تكيه داشت.

در جريان تغيير مرزها، مذهب زيدى در يمن پا گرفت و متونى مختص امامان زيدى با نوشته ((ابوالحسن يحيى بن هادى الى الحق)) (متوفاى 298ق) آغاز شد. زندگى نامه امامان زيدى را على بن محمد علوى و ابوجعفركوفى تإليف كردند.(20)

مسلمانان نيمه غربى خلافت در مقايسه با مسلمانان شرق آن ويژگى هاى خاص داشتند كه ضمن تفاوت هاى خاندانى با عباسيان يا خويشاوندى با امويان، با توسعه فرهنگى و بعضى مسائل ادبى آن ها مطابقت دارد. فتوحات در غرب نسبت به شرق ديرتر آغاز شد و آن را مردمانى انجام دادند كه از جامعه نژادى ـ فرهنگى خاور نزديك جدا شده بودند. از اين رو تاريخ نگارى آن جا در مقايسه با شرق ديرتر آغاز شد، اما با اين حال نمونه هايى را فراهم كرد. از آثار تاريخى نوشته شده در غرب برخى درباره افريقيه و برخى درباره اسپانيا بودند و بقيه نيز به طور مشترك به اسپانيا و مراكش مى پرداختند كه اغلب تاريخ مشتركى داشتند. نوشته هاى ديگرى كل غرب را در زمان ((مرابطون)) و ((موحدين)) كه در حكومت آن ها غرب نسبتا متحد شد، مورد مطالعه و بررسى قرار داده اند. مصريان نخستين نويسندگانى بودند كه به تاريخ غرب خلافت پرداختند. بايد ياد آور شد كه مصرىها و سورىها در تإسيس و سازمان يافتن حكومت هاى تازه غرب نقش داشتند، اندكى بعد نيز مسلمانان قسمت غربى اطلاعات تاريخى و قضايى مورد نياز خود را از مصرىها كسب كردند. يادآورى فتوح ابن عبدالحكم در اين زمينه كافى خواهد بود .رابطه اسپانيا با سوريه در وقايع نامه كوچك لاتينى، به نام ((اثر ناشناس قرطبه)) ضمن گزارشى از شرق تإييد مى شود (نيمه قرن هشتم هجرى).(21) سرانجام وقفه سياسى در روابط شرق و غرب به بى توجهى تاريخ نگارى غرب به تاريخ مشرق پس از دوران پيامبر(ص) منجر شد. تاريخ نويسى غرب تا زمان ظهور امويان اندلس كه تنها سايه اى از سنت ها و رسوم اجداد دمشقى خود را حفظ كرده بودند، رشد اندكى داشت.

((ابومروان عبدالملك بن حبيب)) (متوفاى 230ق) نخستين مورخ متولد اندلس است كه به تاريخ آن سرزمين علاقه مند بود. او نيز مطالب خود را به شيوه حديث مى نوشت. در قرن چهارم، دوران طلايى خلافت قرطبه، دو نويسنده به تاريخ نويسى اشتغال داشتند: ((ابن قوطبه)) (پسر زنى كوت) و نويسنده ناشناس ((اخبار المجمعه)) كه مجموعه اى از حوادثى است كه بيشتر آن ها مربوط به گذشته است. ادامه نوشته طبرى كه بر اسپانيا متمركز شد از آن ((عريب بن سعد قرطبى)) بود و به علاقه آنان به تاريخ شرق خلافت دلالت مى كند. ((العقد الفريد)) اثر ((ابن عبدربه)) حوزه گسترده ترى از تاريخ را در برمى گيرد. ((ابن حزم))، شاعر و فيلسوف، كار خود را بر نسب نامه هاى قبيله اى سنتى و تاريخ فرقه ها ـ از نظر امويان ـ متمركز كرد و ((عبدالله بن بلوغين بن باديس)) (حك 469-483ق) آخرين امير زيرى غرناطه خاطرات خود را نگاشت.(22) اما حقيقت اين است كه با توجه به آثار آخرين مورخان مسلمان، پايه گذاران اصلى تاريخ نگارى عربى اسپانيا در قرن چهارم، دو مهاجر ايرانى عرب شده بودند؛ يعنى ((ابوبكر احمدبن محمدبن سبير رازى)) و پسرش ((عيسى بن احمد)).(23) مهم ترين نويسنده نيمه نخست قرن پنجم ((ابو مروان حيان بن حيان)) است كه درباره تاريخ مسلمانان اسپانيا مطالب نسبتا كاملى نگاشته است. نسخه خلاصه نوشته او به نام ((مقتبس)) پنج جلدى بود كه تا حدودى چاپ شده است.

هيچ ابزارى دال بر چگونگى آغاز تاريخ نگارى عرب در افريقيه يا مراكش در دست نيست. امير اغلبى ((محمدبن زياده الله)) و ((سحنون)) پسر قاضى بزرگ، درباره سلسله اغلبى و آثار زمان آن ها كتابى نوشتند كه گم شده است و به نظر نمى رسد كه نويسندگان بعدى از آن استفاده كرده باشند.(24) كهن ترين تاريخى كه به طور اتفاقى حفظ شده است به ((عبيديان رستمى خارجى تاهرت)) اختصاص دارد كه در پايان قرن سوم مولفى به نام ((ابن صغير))(25) كه از خوارج نبود آن را نوشت. به قدرت رسيدن فاطميان و به دنبال آن سقوطشان، در چندين نوشته همزمان آنان يا دوران متإخرتر گزارش شده است كه اين آثار ناپديد شده اند. ((كتاب افتتاح الدوله)) نوشته ((قاضى نعمان)) نظريه پرداز بزرگ فاطميان، اثرى مهم و اساسى درباره روزهاى آغازين اين سلسله است كه از اين زمان فراتر نمى رود، در حالى كه ((سيره استاذ الجوهر)) مجموعه نسبتا مختصرى از مراسلات رسمى اوست. ابن خلدون از ((ابن دقيق قيروانى)) در قرن پنجم مطالبى نقل كرده است. ((تاريخ اغلبيه و المغرب)) او اخيرا چاپ شده است.(26) اين نوشته با وجود اين كه هنوز سنديت آن ثابت نشده است، درباره اغلبى ها و منسوب به ابن دقيق مى باشد. ((ابو عبدالله محمدبن على بن محمد)) و ((ابن الابار)) كار ابن دقيق را ادامه دادند كه ((ابوصلت)) نيز بعد از آن نوشته ابن الابار را ادامه داد.(27)

مشخص نيست كه در سيسيل در زمينه تاريخ نگارى كارى انجام شده باشد، هر چند كه شاخه هايى از فرهنگ عربى ـ اسلامى در آن جا يافت مى شود. ((عمرى)) در نوشته خود كه درتاريخ كمبريج آمده است مطالبى تإليف كرد كه هنوز هويت نوشته او تعيين نشده است. اندكى بعد ((محمدبن يوسف الوراق)) جغرافى دان و مورخ، براى يكى از اميران حاكم اسپانيا در قرن پنجم مطالبى درباره مغرب نوشت. نوشته او هم اكنون كم شده است اما ((بكرى)) از آن استفاده كرده بود.

همان طور كه از ((طبقات ابو العرب)) برمىآيد در مغرب علاقه زيادى به متون زندگى نامه اى وجود داشت. بخشى از اثر گمشده ((احمدبن ابراهيم بن حزار)) پزشك، در حكومت زيريان نخستين در پايان قرن دوم و نيز در ميان ديگران مورد استفاده نويسندگان مغربى بعدى مانند نويسنده ناشناس ((العيون و الحدائق)) بود. در نيمه قرن ششم، پيش از وحدت مغرب تحت حكومت موحدين، ((تاريخ القيروان)) نوشته ((عبدالعزيز بن شداد)) اثرى است كه بايد مورد توجه خاص قرار گيرد. اين كتاب كل تاريخ افريقا را از زمان فتوحات عرب مورد بحث قرار مى دهد. اين اثر تاكنون پيدا نشده است اما امكان آن وجود دارد كه هنوز در شرق موجود باشد. نويسنده در روزهاى آخر حيات خود مجبور به مهاجرت به سوريه شد كه دست نوشته هاى خود را نيز به همراه برد. تمام مورخان شرق خلافت از ((ابن اثير)) و شاگردش ((ابن خلكان)) گرفته تا ((نويرى)) و حتى ((ابن الفرات)) اطلاعات خود در مورد افريقيه تا آغاز حكومت موحدان را مديون او مى باشند.

از روزگار آغازين اسلامى تا قرن يازدهم اثرى تاريخى كه در مراكش مكتوب شده باشد به دست نيامده است. هر چند تاريخ نگارى آن جا تا حدى محلى بود و به امتى با ماهيت سياسى ـ عقيدتى خاص گرايش داشت، چنين اجتماعاتىـ همانند ديگر گروه ها ـ به داشتن دفاتر ثبت، اساتيد و اشخاص موثق خاص خود تمايل داشتند؛ به عبارتى فرهنگ نامه هاى خاص عباديان، شيعيان، معتزله و ديگر گروه ها وجود داشت. با اين همه، تاريخ واقعى آنان زمانى به دست آمد كه اقتباسات تا حدى از بين رفته يا با ديگر نوشته ها تركيب شده بودند. ساختار سياسى منطقه نيز شيوه متفاوتى داشت كه تاريخ نگارى محلى جزئى از آن بود. فاطميان پيش از تإسيس اسمى حكومتشان تاريخ كهن ترى داشتند كه قاضى نعمان آن را توصيف كرده است. او در خارج از قلمرو اسماعيليان كمتر شناخته شده است. از طرف ديگر، همين تاريخ را يك بار ديگر ((ابن اخى محسن)) نقل كرده است كه نوشته او مورد استفاده بيشتر مورخان به ويژه ((ابوبكر عبدالله بن آيبك الدوادارى)) بوده است.

از مطالب يادشده بر مىآيد كه ملاحظات تاريخى تا حد زيادى در زندگى فرهنگى و اجتماعى رسوخ كرده بود و در نتيجه در آثار بسيارى، تفاسير تاريخى يافت مى شوند.

طرفداران فرقه هاى مختلف به دانستن تاريخ يا آرمان هاى فرقه خود متمايل و نيازمند بودند. اين تمايل به رشد نوعى از تاريخ منجر شد كه بايد آن را ((تذكره الاوليإ)) ناميد و در آن به نسبت افزايش تعداد جماعات تحت نظر يك مرشد، مناقب او افزايش مى يافت. از قديم ((اخبارالحلاج))(28) وجود داشت. مقايسه كتاب ((سيره عمر بن عبدالعزيز)) كه سندى تاريخى و هم چنين سياسى است با ((مناقب)) كه سه قرن و نيم بعد ((ابن جوزى)) آن را گرد آورد، رشد اين نوع نگارش را نشان مى دهد. به طور كلى فرقه ها از شهيدان خود تجليل مى كردند. از اين رو ((ابو الفرج اصفهانى)) در دوران جوانى خود، فهرستى از علويان مقتول به نام ((مقاتل الطالبيين)) نوشت.

 

دوره بعد از كلاسيك

در نيمه قرن پنجم تحولات سياسى با تغييراتى در روند تاريخ نويسى و سيركلى فرهنگ همراه بود كه نه تنها مرزها را تغيير داد بلكه سبب به قدرت رسيدن طبقه اى از اشراف شد كه از حديث يا حادثه و حتى در مواردى از زبان عربى هيچ اطلاعى نداشتند. با اين حال در مقايسه با ديگر شاخه هاى فرهنگ تاريخ نويسى اين تغييرات مقاومت بيشترى از خودنشان داد، زيرا مواد آن بدون هيچ گونه تلاشى، براى كسب موقعيت در شرايط جديد فراهم مى شد.

پيش از دوران بهبود نسبى در پايان قرن ششم، بدشانسى هاى خلافت عراق و بغداد، ركود و كاهش تعداد تإليفات تاريخى را به خوبى توضيح مى دهد. ((محمد بن عبدالملك همذانى))(29) و پس از او ((الراقونى)) و سپس ((ابن الحداد حنبلى)) تاريخ نگارى را ادامه دادند كه اطلاع مستقيمى از آنان در دست نيست. در واقع هويت همذانى نيز مورد شك است. ((بدرالدين العينى)) وقايع نگار قرن نهم عبارات خلاصه برگرفته از كتاب ((تاريخ مختصر)) ((محمدبن على العظيمى))(متوفاى 483ق) را با بخش هايى از نوشته محمدبن عبدالملك كنار هم قرار داده است كه به سختى به ادامه كار طبرى مربوط مى شود. از طرف ديگر ((ابن الفرات)) روايات مفصلى از وقايع بين النهرين در آغاز قرن ششم را ارائه مى دهد كه بسيار شبيه روايات عزالدين ابن اثير مى باشند و به راحتى مى توان آن را به ويژه در اوايل قرن بعد، ادامه كار همذانى به حساب آورد. اقتباس هاى سبط بن جوزى در دوره ملك شاه، كامل الدين بن العديم (متوفاى 660ق) و ديگران كه آن ها را حفظ كرده اند، مشابه همين موارد مى باشد.

ارجاع مورخى چون ((ابن اثير)) در منابع خود به ((عراقيان)) بر وجود منابع چندى از آن نوع دلالت دارد كه احتمالا المثنى هايى از يكديگر بوده اند و هيچ نويسنده اى نوشته چندان مستقلى نداشت. با اين حال بايد از ((ابن حمدون)) دايره المعارف نويس در اواسط قرن ياد كرد كه در دوازدهمين و آخرين كتاب خود ((تذكره))، شرح مفصل و با ارزشى از تاريخ ارائه مى دهد. او مواد تإليف كتاب را از سوريه جمعآورى كرده بود و به درخواست امير سورى ((ابن العمرانى)) عراقى تبعيدى، تاريخ مختصرى از خلافت را به نام ((الانبإفى التاريخ الخلفا)) تإليف كرد.

در پايان قرن ششم نوشته اى كه اهميت زياد داشته اما با تقيدات بيشترى مطرح مى شود، از آن ((ابن الجوزى)) نظريه پرداز مكتب حنبلى است كه اين مكتب بعدها در عراق و تا حدودى سوريه رواج يافت. او واعظى توانمند بود كه مردم را تحت تإثير قرار مى داد و نويسنده آثارى در زمينه هاى مختلف بود كه از اخبار و مشاهدات جدلى درباره حيات اجتماعى، اخلاقى و مذهبى انباشته بودند. او نويسنده اى خستگى ناپذير بود كه در ميان نوشته هاى خود، اثرى را به نام ((المنتظم)) تإليف كرد كه تاريخى مفصل از دنياى اسلام تا زمان خود اوست.(30) نيم نخست تقليدى از كتاب و باقى مانده آن همانند آثار كسانى است كه راه طبرى را دنبال كرده اند. او تضادهاى مذهبى و اجتماعى بغداد را به آن مطالب افزود، اين مطالب مكمل از مطلعان حنبلى يا از تجربيات شخصى خود او گرفته شده بود. ويژگى اصلى نوشته او اختصاص افق فكرى او به بغداد و يا موضوعات مورد علاقه خود او بوده است؛ به عنوان نمونه از جنگ هاى صليبى هيچ سخنى در نوشته او ديده نمى شود. شايد به همين دليل المنتظم كمتر مورد استفاده نويسندگان بعدى قرار گرفت و تنها نوه سبط بن جوزى در ضميمه هاى روش شناسى كتاب خود ((مرآه الزمان)) از آن كتاب بهره برد. از منظر حرفه اى، المنتظم نخستين نمونه از سبكى است كه بعدها دنبال شده است و شامل افزودن مرگ و ميرها و مراسم سوگوارى (وفيات) به وقايع هر سال بود. ((قادسى)) نگارش المنتظم را تا پايان قرن ادامه داد، او نزد سبط بن جوزى شناخته شده بود، اما اثرش گم شده است.

از ديگر سو، شهرت ((تاريخ بغداد)) گروهى از نويسندگان را واداشت تا دنباله آن را تا زمان خود بنويسند. ((سمعانى)) در قرن ششم، سپس ((ذبيبى)) و به همان سبك ((ابن النجار)) در قرن هفتم در اين گروه جاى مى گيرند. علاوه بر اين سمعانى نويسنده كتابچه با ارزشى نيز مى باشد؛ كثرت اسامى نويسندگان كه تنها معيارشناسايى آن ها نسبت (اخذ نام از انتساب به محل) مى باشد، تمايز ميان آنان و تشخيص مكان هايى را كه نام خود را از آن گرفته اند با اشكال روبه رو مى سازد. سمعانى در ((كتاب الانساب)) نوعى از ثبت را به كاربرد كه در مواردى با فرهنگ هاى جغرافيايى قابل مقايسه است و علاوه براين، همراه نام هر منطقه، اسامى نويسندگان برجسته اى را نيز ذكر كرده است كه نام خود را از انتساب به آن مكان دريافت كرده اند.

جالب است كه در دوران سلجوقيان براى نگاشتن تاريخ مورخى وجود نداشت. دسترسى به تاريخ سلجوقيان تنها از طريق تاريخ نويسى عراق و آثار عربى فارسى اواخر قرن ششم ميسر مى باشد كه يكى از آن نوشته ها در خارج از قلمرو آن ها، به درخواست اميرى براى تقويت سنت هاى سلجوقى، نگاشته شده است. ((عمادالدين اصفهانى)) نويسنده ((تاريخ سلجوقيان)) دوران تحصيل خود را در كشورهاى عرب بين النهرين و سوريه گذراند. اگر چه او متولد ايران بود و آثارش را به عربى مى نگاشت اما در روايت حوادث از منابع فارسى و عربى استفاده مى كرد. او ابتدا از نوشته هاى عراق و سپس از خاطرات شخصى وزير ايرانى ((مشرف الدين ابو نصر انوشيروان بن خالد)) كمك گرفت. سرانجام اطلاعات معاصر را از سوريه جمع كرد. اگر چه سبك او يعنى شاخ و برگ دادن زياد به مطالب براى متخصصان بسيار جالب بود، اما براى خوانندگان عادى مشكل بود، به همين دليل هم وطن او ((البندارى)) كه به هر دو زبان مسلط بود، نسخه اى ساده از نوشته او را فراهم كرد كه تنها مدركى است كه هم اكنون در اختيار ما مى باشد.

((اخبار السلجوقيه)) ديگر تاريخ عمومى باقى مانده از سلجوقيان است كه يك يا دو نويسنده نه چندان مشهور دارد و از شمال غربى ايران كه زبان عربى در آن جا رواج داشت، به دست آمده است. احتمالا اين كتاب را اتابكى از آذربايجان نوشته بود و قطعا شامل اطلاعاتى مربوط به اين ايالت بود. اطلاعات مورخان بعدى در مورد ايران در زمان سلجوقيان و قرن ششم، بر پايه اين دو تاريخ عربى است.

بايد به كتاب ((مشارب التجارب)) نيز اشاره نمود كه ((ابن فندق)) (على بن قاسم زيد بيهقى)(31) نويسنده ((تاريخ بيهق)) (به فارسى)، آن را به زبان عربى به [سبك] تجارب مسكويه تإليف كرد. اطلاعات ما از اين كتاب تنها از طريق ابن اثير است كه كتاب در زمان او موجود بود.

 

از اين پس، اگر چه زبان عربى در ايران در مسائل مذهبى و قانونى كاربرد داشت، اما آثار تاريخى به زبان فارسى نوشته مى شد. ((محمدبن احمدبن على نسوى)) آثار خود، از جمله زندگى نامه سرور سابق خويش را به زبان عربى نوشت. او به علت مقام برجسته خود در زمان ((جلال الدين منكوبرنى)) (حك 617 ـ 628 ق) مجبور بود زبان عربى را بداند. سرانجام ماجراجويى هاى جلال الدين سبب شد كه نسوى در كشورى عرب زبان، چشم از جهان فروبندد. او در اين محل سرگرم نوشتن مطلب براى خوانندگان و كفيل عرب زبان خود بود.

وضعيت در سوريه متفاوت بود اين سرزمين و نيمه شرقى آن از نظر سياسى بسيار تقسيم شده بود و در هر مركزى حوزه هاى ادبى كوچك داير و نويسنده اى در آن سرگرم نگاشتن تاريخ محلى آن منطقه بود. تجزيه سياسى كشور و تإثير لهجه هاى مختلف در سبك نگارش، بيانگر بى توجهى نسل هاى بعد به حفظ اين آثار مى باشد و نويسندگان بعد به ندرت عناوين آن ها را ذكر كرده اند. آخرين تاريخ مهم مكتوب در سوريه، كتاب ((يحيى بن سعيد انطاكى)) (متوفاى 458ق) است كه آن را در فضاى مسيحى بيزانس تإليف كرد. او در اصل، مسيحى متولد مصر بود كه به عربى مى نوشت، اين زبان در انطاكيه همانند ايالات مسلمان نشين رواج داشت.

به مدت يك قرن يا بيشتر هيچ اثر قابل توجهى در تاريخ تإليف نشد، تنها مى توان ـ بدون هيچ ادعايى در مورد جامعيت فهرست ـ چند اسم را نام برد؛ به عنوان نمونه: در نيمه اول قرن پنجم ((ابوغال المعرى))(32) از خانواده سرشناس ((معراه النعمان)) كه شاعر بزرگ ((ابو العلإ المعرى)) از آن ها بود؛ در ربع نخست قرن ششم ((همدان بن عبدالرحيم)) نويسنده تاريخ فرانك ها كه داروساز نيز بود؛(33) اندكى بعد دو نويسنده كه مهم به نظر مىآيند اما نوشته هايشان ناپديد شده است: ((على بن منقذ)) از خاندان مشهور منقذ و ((عظيمى)). تاريخ على بن منقذ منبعى براى اطلاعات موجود در تاريخ هاى بعدى بود،(34) اما به زودى با شهرت و سرانجام بدى مواجه شد. احتمالا آن نوشته بويى از تشيع برد و به همين دليل نيز حفاظت نشد. از عظيمى تاريخ مختصر بسيار مفيدى باقى مانده است، اما او اثر بسيار مهم تر ديگرى نيز تإليف كرد كه در ((بقيه)) كمال الدين بن العديم از آن نقل شده است. او از ديد بومى حلب مى نوشت و هيچ تمايلى به حمايت از مذهب خاصى نداشت.(35) پيدايش تاريخچه مشهور ((بوستان)) كه ميان خاندان هاى نويسنده حلب و سوريه شمالى پيوندى ايجاد كرد، دليل مناسبى براى ادامه بررسى تاريخ تا پايان قرن ششم مى باشد.

در اين زمان بار ديگر وضعيت مركز جنوب و سوريه دگرگون شد. اين وضعيت به دليل حاكميت فاطميان بود كه وحدت نسبى ايجاد كرده بود، با اين حال اتابكان دمشق اين يكپارچگى را به مدت نيم قرن حفظ كردند. تنها نوشته شناخته شده بسيار مهم در اين حوزه ((تاريخ دمشق)) مى باشد كه در آن ((ابن قلانسى)) تاريخ شهر و ايالت خود را از اواسط قرن چهارم تا سال 555ق شرح داده است. با وجود ارزش سندى فراوان اين اثر، نويسنده در چشم پوشى از حوادث نامناسب به خودترديدى راه نداده است.

سرانجام در حوزه تاريخ محلى، ((تاريخ ميا فارقين)) نوشته ((ابن الازرق الفارقى)) در ديار بكر قرار دارد. اين تاريخ مهم در دو نسخه موجود است كه هيچ محققى در قرن آخر (يعنى تا سال 572ق) آن را بررسى نكرده است.

بديهى است همه اين آثار تاريخى كه به دلايل عملى به دوران زندگى نويسنده محدود بودند، براساس منابع شفاهى و تجربيات خود نويسنده تإليف مى شدند. اين تجربيات را مى توان به پايانى ترين بخش هاى تواريخ نسبت داد كه خود در گذشته اى دورتر ريشه دارند. در اين ميان ((تاريخ دمشق)) كه با سبك روايى و زنده اغلب رنگ لهجه محلى به خود گرفته، قابل ذكر است. از سوى ديگر در تاريخ محلى دوره هاى پيشين مانند آثار ((ابن الازرق)) و ((عظيمى)) از منابع مكتوب استفاده شده است. اين نويسندگان به مدارك بايگانى ها نيز دسترسى داشته اند.

دانستن نحوه دسته بندى خاندان منقذ چندان ساده نيست، چند نفر از آنان از جمله على به تاريخ نويسى پرداخته اند. مشهورترين عضو اين خانواده ((اسامه)) (متوفاى 584ق) نويسنده كتاب منحصر به فرد و مشهور ((كتاب الاعتبار)) مى باشد كه امروزه شناخته شده است اما كل روايت عرب آن را ناديده گرفته است. در اين كتاب، اسامه بدون در نظر گرفتن ترتيب وقايع، با خود انگيختگى زياد سفرهايى را انجام مى داد كه گاه شرايط اندوه بارى داشت و ضمن آن سفرها مطالب خود را جمع مى كرد؛ او سفر خود را از زادگاهش ((شيزر)) در ((اورنته)) آغاز كرد و در زمان حكومت آخرين فرد فاطميان به ديار بكر و مصر رفت. سفر او سرانجام به خدمت نزد صلاح الدين ايوبى خاتمه يافت. گزارش هاى او در مورد جنگ هاى محلى و هم پيمانى هاى كم اهميت با فرانك هاى لاتين شرق در دو يا سه دهه بعد از نخستين جنگ صليبى، جالب توجه است.

در حوزه زندگى نامه نويسى، ((ابن عساكر)) فرهنگ عظيم شهر دمشق را گردآورد كه با نوشته كاتب بغدادى در مورد شهر بغداد در قرن پيشين برابرى مى كرد. او در مورد جنبه هاى غير مذهبى زندگى با ديدى بازتر عمل كرده بود. اين تمايل در قرن بعد، به ويژه در ((بصيه)) نوشته كمال الدين بن العديم، بيشتر ظاهر شد. در اين جا بايد از كتاب ابن عساكر در مورد فضايل اورشليم نام برد كه عليه باز پس گيرى آن جا به دست صلاح الدين نوشته شد.

تاريخ نويسى قرن دوم فاطميان زياد شناخته شده نيست. به نظر مى رسد سقوط اين سلسله مانع نگارش آثار عمده شد؛ از طرف ديگر فاجعه پيروزى ايوبيان سبب شد كه آثار مكتوب، نابود يا پنهان شوند. تنها چند نمونه از آن نوشته ها نزد نويسندگانى از اواخر دوره مماليك مجددا پيدا شد. دو كتاب تاريخ نسبتا عمومى اين سلسله، روشى يكسان اما جداى از هم را دنبال مى كردند. يكى از آن ها در ميانه قرن ششم توسط ((المحنك)) نوشته شد كه تنها نام دربارى او ذكر شده و تإليفى از او در دسترس نيست. با اين حال بخشى از آن منبع اصلى مورد استفاده ((جمال الدين ابوالحسن على بن ظافرالازدى)) دراواخر قرن و ((محمدبن على بن ميسر)) (متوفاى 677ق) در آغاز زمامدارى مملوكان بوده است. برخلاف آن، تاريخ ((ابن طوير)) تركيبى از روايت مفصلى از حوادث قرن ششم تا پيروزى ايوبيان مى باشد و نويسنده ضمن تاريخ، به بحث اصولى و عميق از سازمان هاى سلسله منقرض شده مى پردازد و معتقد است حكام جديد بايد آن را مراعات كنند؛ اين امر از عنوان كتاب، ((نزهات المقلتين فى اخبار الدولتين)) برداشت مى شود. با وجود اهميت زياد اين نوشته، پيش از پايان قرن ششم هيچ نويسنده اى از آن نام نبرده است. به نظر مى رسد در اين زمان ابن خلدون بدون اشاره صريح به نام كتاب از آن استفاده كرده است. ((ابن الفرات)) كه در آثار خود از منابع زيادى بهره گرفته است، به دليل اقتباس اطلاعات مربوط به دومين قرن حكومت فاطميان، تا حد زيادى مديون اين كتاب مى باشد. ((مقريزى)) و ((ابن تغرى بردى)) نيز از آن استفاده كرده اند. با سقوط تاريخ نگارى مصر، سكوتى بر نوشته ابن طوير حاكم شد تا حدى كه امروزه زمان نويسنده آن مشخص نيست.

افزايش قدرت وزيران سبب نگارش تك نگارىهايى در مورد ((افضل، المإمون البطايح و طالع بن رزيق)) شد. هر چند اين نوشته ها نسبتا به رقابت هاى سياسى محدود مى شوند، اما در مورد زندگى ادارى وزيران، اطلاعات غنى اى داشتند. اين آثار تا زمان مقريزى موجود بودند، اما امروزه هيچ يك از آن ها به شكل اصلى خود حفظ نشده اند. در كنار تك نگارىها ((الاشاره الى من نال الوزاره)) تإليف ((على بن صيرفى)) (متوفاى 542ق) خلاصه اى شايان ذكر در تاريخ وزرا مى باشد. صيرفى مقام وزارت عظما را در آغاز قرن ششم داشت.

نوشتن تاريخ به زبان عربى در مصر با ((كتاب السير)) اثر ((ساديروس بن المقنع)) و به ويژه با نوشته اى منتسب به مهاجرت ارمنيان اثر ((ابوصالح)) در مورد كليساهاى مصر، ادامه يافت.

زمامدارى فاطميان با تسلط صليحيان بر يمن مقارن بود. آنان رعاياى وفادار فاطميان بودند، با اين حال بقاياى جماعات زيدى و شافعى در آن جا حضور داشتند كه صليحيان آنان را طرد نكردند. هر كدام از اين گروه ها كتاب هاى خاص به خود را داشتند. مهم ترين آثار درباره آن ها تاريخچه اى است از ((لاهيجى)) كه چندان محتواى آن مشخص نيست و نوشته ى ادبى تر، اثر ((عماره بن ابى الحسن الحكمى)) مى باشد.

شهرت صلاح الدين ايوبى كه در ميان امراى ترك به فرهنگ عربى گرايش داشت، نويسندگان چندى را دور خود جمع كرد. پيش از اين نام عماد الدين اصفهانى در رابطه با تاريخ سلجوقيان ذكرشد و آن كتاب را زمانى در سوريه تإليف كرد كه به خدمت صلاح الدين در آمد، در مقابل تقريبا همه آثار او به هدف نوشتن تاريخ اين حاكم ايوبى بود. مهم ترين بخش نوشته او ((برق الشام)) گزارشى از دوران قهرمانى صلاح الدين مى باشد كه تا پايان حكومت او ادامه داشت و شامل توصيفى از پيروزى بر اورشليم، استقلال سوريه و فلسطين از دست فرانك ها و مقاومت در مقابل سومين جنگ صليبى است.

اين كتاب به سبكى شايسته سلطان عالى قدر نوشته شده است، اما در واقع او تاريخ سلجوقيان را نيز آورده است. با اين حال نبايد اين اضافات را زيانى بر صحت كاردانست. علاوه بر اين، نويسنده كه در اصل مسئول مراسلات صلاح الدين بود، مجبور بود مثال هاى بى شمارى را ارائه دهد كه ارزش سندى و وثوق اسنادى زيادى دارند. عماد الدين به عنوان نويسنده اى صاحب سبك، مشهور است كه در نوشته خود از نسخه برداران زيادى كمك مى گرفت، تنها بخش نخست نوشته او به دست ما رسيده است. گفته شد البندارى كه به نوشتن تاريخ سلجوقيان اقدام كرده بود، كتاب عمادالدين را خلاصه كرده است، از نسخه مجمل نيز تنها مطالبى درباره سال هاى پايانى باقى مانده است. ((ابوشامه)) در قرن بعد اين نسخه را در نوشته خود آورده است.

عمادالدين بخشى از اثر مهم خود را به بازپس گيرى اورشليم، به دليل اهميت خاص آن، اختصاص داده است و درباره نه سال باقى مانده زندگى صلاح الدين، دو جلد ديگر در ادامه ((برق)) نوشت كه ابوشامه آن ها را حفظ كرده است. علاوه براين، او گلچينى از اشعار زمان خود را به سبك ((يتيمه الدهر)) ثعالبى، همراه با يادداشت هاى تكميلى در مورد شعر، گرد آورده است.(36)

بايد از همكارى و دوست عمادالدين يعنى ((عبدالرحمان بن على)) نيز نام برد كه به ((قاضى فاضل)) (متوفاى 596ق) معروف بود، اگر چه او اصالت مصرى داشت اما از سبك مزين و متكلف لذت مى برد. نوشته هاى اين دو سبب شهرت صلاح الدين ايوبى شد. در ((برق)) نقل هايى از مراسلات ادارى فاضل و عمادالدين ديده مى شود. علاوه بر اين، قاضى فاضل كه در كارهاى ادارى داخلى دخالت داشت و در بيشتر دفترخانه ها خدمت كرده بود، روزنامه اى از وقايع و اختلافات داخلى تإليف كرد كه بعدها قصد ويرايش و چاپ آن را داشت. در اين كار، او از كمك ((ابوغالب شيبانى)) بهره مند شد كه به دليل خلاصه كردن و ادامه كار طبرى مشهور است. روزنامه فاضل در زمان مقريزى(37) هنوز موجود بود. برخى از نامه هاى او كه محتواى متفاوتى دارد در حال حاضر در دست است.

اين دوران با اوج فعاليت هاى فرقه اسماعيليه (حشاشيان) درسوريه همراه است كه هيچ تاريخ مدونى از آنان در دست نيست، اما زندگى نامه نيمه حقيقى ـ نيمه افسانه اى ((رشيدالدين سنان)) پيشواى بزرگ اين فرقه كه با صلاح الدين معاصر بود، به دست آمده است.(38)

در مقابل، تقسيمات سياسى كه سبب تشويق نگارش تاريخ هاى محلى انجام شد، توالى سلسله ها و يا حتى اشخاص و وجود علاقه به امت اسلامى نيز سبك جديدى از نگارش را تشويق كرد. در واقع تلاش مى شد كه شرح تاريخى وقايع با روايت حوادث همه دنياى اسلام تركيبب شود كه تنها در يك مورد به موفقيت رسيد. هنگامى كه مراجعه به تاريخ هاى خاص شاهان، سلسله ها و تاريخ هاى محلى امكان داشت، مناسبت ترين روش ثبت، به ترتيب آوردن اقدامات مربوط به افراد در يك تإليف عمومى بود. ((ابن بابا القاشى)) حدود سال 500ق و اندكى بعد نويسنده ايرانى كتاب ((مجمل التواريخ)) تا حدى اين كار را انجام دادند. ((اخبار الدول المنقطعه)) نوشته ((ابن ظافرازدى)) نمونه جالبى از اين نوع نگارش در حوزه اعراب مى باشد. مدتى بعد مولفان روشنفكرى مانند نويرى، رشيدالدين(در ايران) و حتى ابن خلدون به اين شيوه عمل كردند.

در اين مورد مناسب است به نوعى تاريخ نگارى توجه شود كه در مقايسه با تاريخ هاى مكتوب در بيزانس و يا مكتوبات شرق و غرب، تاريخ مختصر خوانده مى شود. البته در ميان افراد بى تفاوت به تاريخ تا متخصصان آن، گروهى به خواندن روايات تاريخى كوتاه علاقه مندند، هم چنين محققانى براى كسب سريع همفكرى به نوشته هاى آماده مراجعه مى كنند. براى استفاده اين گروه ها ضرورى است كه مجموعه اى از اقتباس ها ويا خلاصه ها گردآورى شود. البته نمى توان تمام اين نوشته ها را آثار تاريخ نويسى خواند. با اين حال هدف آن ها كاربرد و انتشار فرهنگ تاريخى است. اين چكيده ها نشان مى دهند كه مولفان چه مسائلى را براى معاصران خود مفيد مى دانسته اند. هم چنين بديهى است كه براى مورخان امروزى اين آثار اطلاعات چندان عمده اى ندارد. با اين حال ممكن است كه آن ها حاوى بخش هايى از منابعى باشند كه بعدها مفقود شده اند. اين تاريخ هاى خلاصه شده همه يكدست نيستند. برخى از آثار از نظر ظاهرى به يادداشت هاى ساده اى شباهت دارند كه تنها از طريق ديگر اطلاعات قابل درك اند و برخى ديگر شكل داستان هاى خواندنى را دارند .نويسندگان تاريخ هاى مختصر نيز اغلب همان مولفان آثار مبسوط مى باشند، در برخى موارد ممكن است نويسنده هنگامى كه تاريخ مبسوط را مى نگارد خلاصه آن را در سال هاى پايانى كتابش بياورد. نمى توان گفت كه هميشه تاريخ مختصر، خلاصه از تاريخ طولانى تر است. اغلب در اين حوزه به دو شيوه مستقل عمل مى شد: ممكن است تاريخ خلاصه ادامه تاريخ قديمى باشد كه در آن هيچ اشاره اى به آثار مفصل تر همان نويسنده نشده است، گاه تاريخ مختصر پيش از اثر مفصل تر نوشته مى شد؛ به عنوان نمونه ((ابن واصل)) كتاب ((التاريخ الصالحى)) خود را پيش از نوشته گسترده ((مفرج)) نوشت و ((ابن ابى الادم)) تاريخ مختصر خود را پس از نوشته مفصل تر خويش تإليف كرد. ((ابن النظيف)) نيز كل بخش تاريخ مختصر خود را از ((بوستان)) نسخه بردارى كرد. افزايش تعداد تاريخ هاى مختصر، در دوره بعد از كلاسيك نشان دهنده مردم پسند بودن اين فرهنگ است.

حكومت ايوبيان، دوران رشد و شكوفايى تاريخ نگارى سوريه و جزيره بود كه تا دوران نخستين حكومت مماليك ادامه يافت، اما بعد از آن تاريخ نگارى سوريه پا به پاى تاريخ نويسى مصر پيش رفت و سرانجام سوريه به دليل داشتن اهميت بين المللى در تاريخ عمومى خاور نزديك، مكان نخست را از آن خود كرد. آخرين عربى نويسان ايران، هنگامى كه بغداد ديگر مركزيت خود را از دست داد، به غرب و به ويژه سوريه روى آوردند، همين مسئله در مورد افرادى از غرب خلافت، به ويژه اسپانيا، پس از شكست مسلمانان در مقابل حركت باز پس گيرى سرزمين هاى اسلامى توسط مسيحيان نيز صادق است. البته مصرهم همين وضعيت را داشت، با اين تفاوت كه فرمانروايان آن جا ارتباط خود را با سوريه حفظ كرده و در سوريه بسيار فعال بودند. سقوط فاطميان و اشغال مقامات مهم به دست تازه واردان آسيايى كه سنت هايى متفاوت با خود داشتند، سبب ايجاد وقفه در رشد فرهنگ عمومى مصر شد و تا ظهور مماليك به آن دست نيافتند.

((ابن ابى طى)) آخرين نماينده خانواده بزرگ شيعى حلب، نخستين نويسنده مهم بازمانده از قرن گذشته مى باشد كه شاهد سنى شدن عده زيادى از هم مسلكان خود بود. او در تهيه اسناد و مدارك اصلى يا برگرفته از تاريخ هاى محلى، مرهون پدرش بود. كتاب ((المعادن الذهب)) او كه تاريخ عمومى دنياى اسلام است به جز بخش هاى اقتباس شده از عزالدين بن شداد و بخش هاى مربوط به قرن ششم، به دست نيامده است. مشاهدات او مربوط به دوران سلجوقيان و زمامدارى صلاح الدين مى باشد. از طرف ديگر، مطالب او در مورد تاريخ سوريه شمالى، برخلاف مطالب او در مورد تاريخ دمشق، برگرفته از ابن قلانسى است. متون خاص تاريخ مصر از اهميت قابل ملاحظه اى برخوردار بود، به طورى كه نويسنده ديگرى چون ((شهاب الدين ابوشامه)) سنى با وجود حذف نام ابن ابى طى از فهرست منابع خود، نمى تواند از ذكر نام او در بخش هاى مربوط به سلطنت نورالدين محمدبن زنگى و سال هاى آغازين حكومت صلاح الدين ايوبى، خوددارى كند. نوشته هاى او درمورد تاريخ نيمه اول قرن ششم هنوز از اهميت خاص برخوردارند. اگر چه مطالب او تنها در تاريخ ((ابن الفرات)) باقى مانده است اما تا مدت زيادى ناديده گرفته شده بود و ترجمه يا چاپى از آن وجود نداشت. ابن ابى طى بعد از اثر مفصل خود، زندگى نامه ((الملك ظاهر)) پسر صلاح الدين و حاكم حلب را نوشت. او ((ياقوت)) راكه يادداشتى به وى داده بود ملاقات كرد. آن يادداشت را ((صفدى)) آورده اما عمدا از نسخه هاى خطى ((ارشاد))(39) حذف شده است.

شهر كوچك حماه تا آغاز قرن هشتم مركز قابل توجهى براى مورخان بود كه در دوران امير ((ابوالفدإ)) به اوج خود رسيد. علاوه بر اين، نخستين نماينده اين گروه ((محمدبن عمربن شاهنشاه بن عمر)) نوه صلاح الدين و حاكم شهر بود. كتاب ((المزمار الحقايق)) او با توجه به بخش جديد الكشف آن اقتباسى از نوشته عماد الدين است كه روايات خاندانى و اسناد تكميلى غير قابل اعتماد بغدادى نيز به آن اضافه شده است.

قاضى ((ابن ابى الادم)) كه رساله اى در مورد منصب قضا داشت، تاريخ عمومى مبسوطى تإليف كرد كه هر چند رونوشت كاملى از آن در اسكوريال تا آتش سوزى قرن يازدهم موجود بود، اما متإسفانه تنها بخش هايى چند از آن باقى مانده است. او درباره بغداد و سيسيل مطالبى نوشته است. تاريخ مختصر او يعنى ((التاريخ المظفرى)) كه به ((مظفر حماه)) اهدا شد، به دست آمده است. با وجود اين ، تنها سال هاى پايانى آن از ارزش سندى خاص برخوردار است. اين اثر پس از تاريخ مفصل او نوشته شده اما تإثير چندانى از آن نپذيرفته است.

ديگر نويسندگان روايى حماه، چون ((ابن النظيف)) و ((ابن واصل)) نيز بايد ذكر شوند. ابن النظيف كه دورانى از اشتغال خود را در خدمت صاحب ((قلعه الجعبر)) گذراند دو اثر تاريخى به صورت مبسوط و مجمل نوشت كه پايه و سنديت آن معلوم نيست. تاريخ مبسوط او گم شده است و در مورد وجود آن اطمينانى نيست. دومين اثر او كه نسخه خطى آن اخيرا به صورت رونوشت چاپ شده است، وقايع را تا قرن ششم از روى بوستان، به شكل بسيار خلاصه آورده است. او در ادامه اطلاعات مهمى در مواردى مانند سيسيل و اقليت ترك آسيا آورده است.

با اين حال ((عزالدين بن اثير)) مهم ترين نويسنده اين دوران و يكى از مورخان بزرگ عرب مسلمان مى باشد. او از خانواده اى ثروتمند در جزيره ابن عمر متولد شد كه همزمان از اين خاندان دو برادر برخاستند. يكى از آنان وزير مجدالدين ايوبى شد برادر ديگر از نوشته هايش به ((ضيإ الدين)) شناخته شده است. ابن اثير با حكام، به جز در هزينه هاى زندگى كه بخشى از آن در نتيجه التفات زنگيان موصل به دست مىآمد، ارتباطى نداشت، اما وفادار و خادم آنان بود. به نظر مى رسد كه او سرگرم تهيه كتابى براى همكاران دين گراى خويش بود، تا تمام اطلاعات مورد نياز آنان را فراهم كند. اين امر و مسائل ديگر سبب شد ((تاريخ اتابكان موصل)) را بنويسد كه هدف از آن دسترسى به ارزيابى صحيح نور الدين و صلاح الدين بود. اين كتاب نقطه آغازين تإليف ((الكامل فى التاريخ)) شد كه آن را تحت حمايت ((بدرالدين لولو)) وارث زنگيان به پايان رساند. از ويژگى هاى ابن اثير، سبك روشن و دقت او در توضيح مسائل به هنگام نياز مى باشد كه سبب شد در شرح و تفصيل خود از چهارچوب وقايع نگارى فراتر رود. كثرت مدارك او قابل توجه مى باشد، در دوره هاى نزديك تر به زمان خويش او از بايگانى هاى بغداد، موصل، دمشق و ديگر نواحى استفاده كرده است. از طرف ديگر هر چند او اطلاعى از ايران نداشت، اما مستقيما با تاجران، سفيران و ديگر افراد پرسش و نقل مى كرد.(40) در تاريخ قرن هاى پيشين او بر كتاب طبرى تكيه داشت كه خلاصه مفصلى از آن را نوشت، اما مشخص نيست كه او اين كار را با استفاده از خلاصه هاى پيشين انجام داده است يانه. در مورد حوادث قرون چهارم تا ششم او گروهى از نويسندگان عراقى يادشده، همانند نويسنده المنتظم را مى شناخت و حتى خود وى بر نوشته ابن قلانسى سورى مطالبى افزود. او نخستين نويسنده مشهور شرق است كه از منابع اسلامى غرب مانند ((عبد العزيز بن شدإ)) كه به دمشق مهاجرت كرد و ((ابو بكر احمد بن محمد الرازى اسپانيايى)) استفاده كرده است. او از همه قسمت هاى اين منابع خلاصه اى برگرفت.

در سى سال پس از ابن اثير، سه نويسنده عمده قابل ذكرند: سبط بن جوزى، نوه دخترى ابن جوزى كه مانند پدربزرگش واعظى بود كه مى توانست مردم را جذب كند، او مذهب شافعى داشته و ساكن سوريه بود كه به خدمت ايوبيان در آمد. او در كتاب ((مرآه الزمان)) خود مدركى دال بر استفاده از اطلاعاتى مشابه با الكامل ارائه نداده است. گاه او از كاربرد روايتى كه مورد ذم پيشينيانش بود اجتناب مى كرد و از منابع موجود ـ از جمله ((المنتظم)) پدر بزرگش ـ نسخه بردارى مى كرد. او در نوشته خود وقايع سال هاى 448-479ق را لغت به لغت از پسر هلال صابى نقل مى كند. در مورد زمان خود، اطلاعات مفصلى همراه با اقتباساتى از خاطرات دوستش سعدالدين ارائه داده است. بخش عمده نوشته او بر عراق متمركز است، سرزمينى كه مهم ترين مورخان درباره آن مطلب نگاشته اند. با توسعه عراق او به طور فزاينده اى به تاريخ سوريه مى پردازد و آن را تا سال 653ق اندكى پيش از مرگ خود، ادامه مى دهد. او با افزودن وثبت حوادث متوفيات هر سال به نوشته پدر بزرگ خود در مورد سوريه ادامه مى دهد و وقايع مربوط به سال هاى مرگ رهبران سياسى را درون مطالب روايات متفرقه مىآورد. از اين زمان به بعد اين شيوه تاريخ نويسى ابتدا در سوريه و دمشق و سپس در سراسر قلمرو مماليك به كار گرفته شد. نظم خود به خود اطلاعات مرآه به شكل سال شمار، آن را منبع مطلوب و قابل استفاده اى ـ حتى بيشتر از الكامل ـ نزد مورخان بعدى ساخت.

شهرت ((شهاب الدين ابوشامه)) دمشقى به دليل ((كتاب الروضتين)) او مى باشد كه آن را از تاريخ حكومت نور الدين و صلاح الدين آغاز مى كند. اين كتاب به دليل تركيب نسخه هاى عماد الدين اصفهانى (به سبك ساده)، عزالدين بن شداد، ابن إبى طى و ابن اثير به موفقيت دست يافت. البته اقتباس هاى فراوان از نامه هاى عماد الدين اصفهانى و دوستش قاضى فاضل منظور نظر نيست. بعدها او با الهام از سبط بن جوزى ذيلى نوشت كه رفته رفته در پايان نوشته اطلاعات خود را وارد كرد.

با وجود در دسترس بودن نسخه هاى خطى خوب از ((ابن واصل)) تاكنون نوشته او مورد بى توجهى قرار گرفته است. او بومى حماه بود كه در حكومت آخرين فرد ايوبيان، ((الصالح))، در مصر اقامت گزيد و براى حاكم مصر يك تاريخ عمومى تا سال جلوس او در 635ق تإليف كرد. اين اثر خلاصه و ادامه نوشته طبرى با استفاده از منبع واسطه ديگرى مى باشد. او هيچ اطلاعى از كتاب ((الكامل)) نداشت و موفقيت فزاينده الكامل و مرآه سبب شد تا نوشته واصل به دست فراموشى سپرده شود. اندكى بعد از سقوط ايوبيان، ابن واصل، تاريخ عمومى اين سلسله را به نام ((مفرج الكروب)) تإليف كرد كه منبع مهمى براى تاريخ اين مورد مى باشد. نويسنده با فراتر رفتن از افق سياسى اين سلسله، موضوعات مختلف را با ديدى باز بررسى كرده است. سبك او روشن و ساده است و علت اين كه چرا تا اواسط قرن حاضر اين كتاب چاپ نشده و چرا چاپ اين كتاب هنوز كامل نشده است و يا چرا تنها خلاصه و قسمت هايى از آن به زبان هاى اروپايى ترجمه شده است، هنوز نامعلوم است. در زمان پايان اين كتاب، ابن واصل از وجود كتاب هاى الكامل و زبده آگاه شد اما او بخش اساسى اطلاعات و مدارك كتاب خود را از دوستى هايش به دست آورد.

تإخير در انتشار يك نوشته تاريخى خارج از منطقه تإليفى خود، جالب توجه است. ادامه كار طبرى نوشته ((ابو محمد عبدالله بن احمد الفرقانى)) ـ كه هم اكنون موجود نيست ـ در زمان خود او در مصر و سوريه مشهور بود، اما هيچ گاه در مغرب اسلامى يا عراق ديده نشد. در سال 645ق كه ابن واصل كتاب ((التاريخ الصالحى)) خود را در مصر به پايان رساند، از وجود كتاب ((الكامل)) كه در سال 626ق تإليف شده بود اطلاع نداشت، اما پانزده سال بعد، از وجود اين كتاب آگاهى يافت و از آن در كتاب خود مفرج استفاده كرد. با اين حال، در همين زمان از وجود ((مرآه الزمان)) نوشته سبط بن جوزى كه در سال 653ق به اتمام رسيد كاملا بى خبر بود، در حالى كه سبط بن جوزى از وجود ((تاريخ اتابكان)) ابن اثير خبر داشت ولى الكامل را نمى شناخت. به مدت چندين نسل دو گروه از مورخان، حتى درنواحى نسبتا نزديك همچون مصر و سوريه، كاملا جداى از هم عمل مى كردند.

در طى اين دوره، دو نوشته با اهميتى مشابه در حلب توسط ((كمال الدين بن العديم)) و ((عزالدين بن شداد)) نگاشته شد. ابن العديم از خانواده اى شيعه و مهم بود كه در قرون نخستين سنى شده بودند. او دو اثر مرتبط با يكديگر ((زبده)) و ((بقيه)) را نوشت. زبده تاريخ حلب و حومه آن است كه در زمان زندگى خود نويسنده جزئياتى به آن افزوده شد. در قرن ششم منابع او تقريبا همان منابع ((ابن ابى طى)) بودند اما به گونه اى متفاوت از آن ها استفاده شده بود. علاوه براين به نظر مى رسد كه نويسنده از اسلاف شيعه خود بى اطلاع بوده است. سبك او محدود بود و منابع به ندرت نام برده شده اند. بقيه حجم بيشترى داشت و به اتمام رسيدن آن مشخص نيست. به هر روى در پايان قرون وسطى تنها ده مجلد از آن در نواحى مختلف وجود داشت؛ نه جلد كه يكى از آن ها در دو نسخه موجود است، هنوز كاملا چاپ نشده اند. بقيه شبيه ديگر فرهنگ هاى شهرها بود و در مورد حلب نوعى فرهنگ لغت نامه اى بود كه در شيوه و روش كلى خود با ديگر نوشته ها تفاوت داشت. نويسنده اهميت زيادى به اميران و اشراف سياسى داده است و نوشته اش را همراه با ذكر نام منابع زبده يك جا مىآورد. مجلد نخست كتاب در مورد جغرافيا و فضايل مى باشد. زبده مدت زيادى شناخته شده و مشهور بود، اما اخيرا به طور كامل چاپ شده و ترجمه ناروايى از آن به فرانسه صورت گرفته است.(41)

عزالدين بن شداد كه پس از حمله مغول به مصر مهاجرت كرد، بخش هاى اصلى كتاب خود ((اعلاق الحضره)) را پيش از مهاجرت از حلب جمع آورى كرده بود. اين نوشته كه احتمالا ديگران ادامه آن را نگاشتند، در سه قسمت جغرافياى ادارى و تاريخ بين النهرين عليا كه مولف مقام برجسته اى در آن جا داشت و سوريه شمالى از جمله حلب، همه آثار تاريخى را توصيف و سرانجام به طور خلاصه تر سوريه جنوبى را بررسى مى كند. او در اطلاعات تاريخى خويش به طور گسترده از نوشته ابن اثير بهره جسته است و آن را تا زمان خود ادامه مى دهد، او هم چنين از وجود آثار ابن ابى طى اطلاع داشت.

تفاسير منابع تقدم سوريه را در حوزه تاريخ نگارى اين عصر مورد تإكيد قرار مى دهد. بايد افزود كه سوريه شاهد ظهور نوع جديدى از فرهنگ زندگى نامه نويسى بود كه درآن آثار ياقوت، قفطى (مصرى مقيم حلب)، ابن ابى اصيبعه و ابن خلكان ديده مى شود.

مصر در تاريخ نگارى اين عصر نقش اندكى داشت. با اين حال ذكر نام مولفى كه در زمان آخرين فرد ايوبيان و در آغاز عصر مملوكان فعال بود به نظر مناسب مىآيد. ((ابن ميسر)) كه سالنامه هاى او از مصر به شكل ناقص در دست مى باشد و مقريزى از آن ها نسخه بردارى كرده است، تنها منبع معتبر اصلى در تاريخ پايانى فاطميان به حساب مىآيد.(42)

نوشته او تا زمان ايوبيان ادامه يافت، اما وجود منابع ديگر كه خود وى نيز از آن ها استفاده كرده بود، موجب شد نقل از او كمتر شود.

مسيحيان و مسلمانان مصر به يك اندازه به گذشته علاقه مند بودند، كه اين علاقه سبب ايجاد افسانه فراعنه مصر شد. بايد از نوشته اى در قرن يازدهم نام برد كه ((پ، وايتر)) آن را تحت عنوانL،Egypte dumurtada Fil du Gaphiphe ترجمه و ويرايش كرده است. شهرت كنونى كتاب مديون گم شدن نسخه خطى اصلى و معلوم نبودن هويت نويسنده آن است.(43)

اگر چه خاطرات اسامه هم چنان در ميان متون تاريخى عرب منحصر به فرد باقى مانده است، اما از دوران ايوبيان سه مجموعه ديگر خاطرات نيز در دست مى باشد. ((عبداللطيف بغدادى)) پزشك، كه خلاصه اى از همه چيز را يادداشت مى كرد، خاطرات خود را درباره تاريخ زمان خود مى نگاشت. اين خاطرات تنها در بخش هاى پراكنده در نوشته دو نويسنده دمشقى(ابن ابى اصيبعه و ذهبى) به دست آمده است. عبدالطيف ادعايى در مورد تبحر خود در تاريخ ندارد، اما در تاريخ، اطلاعات خود را با مطالبى در شرح آن ها تركيب كرده است. امير ((الملك الناصر داود)) رساله اى از خود به جا گذاشت كه پسرانش آن را به صورت خاطرات پس از مرگ او منتشر كردند. ((سعد الدين جوينى)) از خانواده اى با چهار عضو،((مشهور به پسران شيخ))(44) روايتى از تجربيات حكومت ايوبيان به جاگذاشته است كه چكيده هايى از آن در آثار سبط بن جوزى و ذهبى ديده مى شود.

در قرون بعد، تاريخ نويسى يمن تا حد زياد و قابل توجهى گسترش يافت. درباره تاريخ يمن در عصر ايوبيان ((ابومحمد يوسف الحجورى)) در قرن ششم كتاب خلاصه اى را تإليف كرد.

تهاجم مغول و سقوط خلافت بغداد سبب ناپديد شدن آثار تاريخى اى شد كه پيش از سال 656ق در بغداد موجود بودند. مهم ترين مولف اين منطقه ((تاج الدين على بن انحب بن ساعى)) (متوفاى 764ق) بود كه نوشته اى از او درباره سال هاى نخستين همان قرن پيدا و چاپ شده است(45)، و در آن نويسنده روايات تاريخى برگرفته از الكامل ها و تاريخ هاى مبسوط، مسائل و درگيرىهاى جدلى بغداد را كنار هم آورده است. او مطلب خود را از خلافت الناصر (حك 575 ـ 622 ق) آغاز كرده است.

تشكيل امپراطورىهاى مرابطون و موحدين كه سبب اتحاد نسبى مسلمانان غرب خلافت (اندلس و مغرب) شد، شرايط مطلوبى را براى گسترش تاريخ نگارى فراهم كرد. اگر چه اين نكته صادق است كه در مقابل شرق كه به غرب توجه داشتند، نوشته هاى تدوين شده در غرب به امور شرق بى توجهى بيشترى نشان دادند. با كاهش تسلط مسلمانان بر اسپانيا بسيارى از نخبگان آن جا به شرق مهاجرت كردند، ابن خلدون نيز پس از مدتى اقامت در اسپانيا از آن جا مهاجرت كرد. ((ابوالحسن على بن موسى بن سعيد المغربى)) جغرافى دان، مورخ و نويسنده، درزمان ايوبيان مهاجرت كرد. ((كتاب المقرب فى حولإ المغرب)) او كه به شكل بخش بخش تصحيح و چاپ شد، يكى از اصلى ترين و روشن ترين آثار تاريخى اين دوره است.(46)

در غرب ((بيدق)) تاريخ مختصرى از روزهاى نخستين حكومت موحدين را نوشت، كه بيشتر اطلاعات ما از قرون ششم و هفتم درباره مغرب و اسپانيا براساس آن مى باشد. كتاب ((بيان)) اثر ((ابن عذارى مراكشى)) (اواخر قرن هفتم) اندكى متإخرتر از زمان او را در برمى گيرد. به طور كلى نوشته هاى اين دوران به شكل زندگى نامه نويسى و لغت نامه اى مى باشد؛ مانند: نوشته ((الملكى)) در مغرب، نوشته ((ابن الفراز)) (متوفاى 402ق) در اسپانيا و جانشين او ((ابى بشكوال))(47) (متوفاى 578ق) كه در شرق نيز شناخته شده است. در ((ذخيره)) ابن بسام اطلاعات تاريخى يافت مى شود.

از همين دوران ((عباديان)) تاريخى از گذشته خود به جا گذاشته اند كه ((ابوزكريا يحيى بن ابى بكر ورجلانى))(48) آن را نوشته است. در حالى كه ((ابو العباس احمد بن سعيد دارجينى)) مجموعه اى از زندگى نامه عباديان را به نام كتاب ((طبقات المشايخ)) تإليف كرده است.

 

خاتمه

در اين مقاله نكات تطبيقى شاخه هاى مختلف تاريخ نگارى خاور نزديك، بحث شد. در ادامه تاريخ نويسى اعراب و ايرانيان مقايسه شد كه: تاريخ نگارى ايرانى در دوره هاى متإخر بدون توجه به شيوه هاى دوره هاى آغازين و حتى شيوه هاى دوران عربى، ادامه يافت، و تإثير موفقيتآميزى بر دوره هاى بعد داشت. اين شيوه پس از پيشرفت، تكميل شده به موفقيت رسيد. هر چند تاريخ نويسى عرب موارد چندى را از ايرانيان به عاريت گرفته بود اما در بسيارى جهات حتى در حوزه زندگى نامه نويسى، سبك ايرانيان مشابه تاريخ نويسى عرب زبانان شد. از سوى ديگر تمايل تاريخ نگارى ايرانى به سبك متكلف و گاه اندكى خيال پردازانه و كمتر سال شمارانه، با اشاره به ترتيب حكومت ها متمايز مى باشد.

براى عمق دادن به بررسى، خلاصه مطالب اين مقاله با تاريخ نگارى تمدن هاى همجوار به ويژه بيزانس مقايسه گرديد: ميان اين دو، مكتوبات شرقى قرار دارند كه برخى از آن ها در حاكميت مسلمانان و برخى ديگر، همانند آثار ارامنه يا گرجى ها، خارج از دنياى مسلمانان نوشته شده بود. علاوه براين علايق مذهبى در تحريك تاريخ نويسى معاصر مغرب مسيحى موثر بود. تاريخ نويسى اعراب به سبب گسترده بودن محدوده جغرافيايى، هم در حجم و هم در تنوع نوشته ها برترى داشت. شيوه هاى خاص مانند فرهنگ هاى زندگى نامه نويسى تنها مختص مسلمانان بود كه تاريخ نويسى را در همه مراحل با ترجمه چند اثر عقيدتى به زبان خود ادامه دادند. امكان مقايسه تاريخ ها از منظر عقايد در اين نوشته وجود ندارد و در اين مقاله صرفا به بحث در مورد روش بيان مطالب و روش هاى كسب اطلاعات پرداخته شده است. تاريخ نگارى بيزانس، وارث تاريخ كهن بود اما برخلاف تاريخ نويسى اعراب مراحل سنتى نخستين را نگذرانيد، و مقايسه اين دو حوزه، تنها در آثار قرون كلاسيك و بعد از كلاسيك ميسر مى باشد.

دورانى كه مورد بحث و بررسى قرار گرفت با ظهور حكومت مماليك و امپراطورى مغول پايان يافت. از دوران مماليك آثار تاريخى زيادى باقى مانده است كه ويژگى هاى تازه اى دارد، اما به طور كلى همان سنت تاريخ نويسى دوران پيش به ويژه ايوبيان را ادامه مى دهند.

 

پى نوشت:

1. اين مقاله برگرفته از مجموعه زير مى باشد:

Religion ،Leavning and science in the `Abbasid Period ،Gambridge university ress،1990.

sezgin.2.

3. ر.ك: م. كوك: جزم انديشى مسلمانان نخستين (كمبريج، 1981).

4.  اين نظريه را ولهاوزن در ((مقدمه)) خود ارائه داده است(1899).

5. ارجاعات متعددى درG A S ،به ويژه ص 30 به بعد، وجود دارد.

6. ر.ك: رساله هاى مداينى درG A S ،1 ،314 و ابومخنف درG A S ،1 ،308 .

7. ر.ك: بروشوويك، ابن عبدالحكم و فتوح افريقا در:

Annales de Inst،tut des Eiudes،orientales (VI ،1942).

G A S ،1،280-283. .8

9. دايره المعارف اسلام، ويرايش دوم، اسرائيليات.* 10. همان، قصص.

11. مهدى ادعاى امامت و تشيع عباسى را از طريق كيسانيه رد و آن را به امامت عباس بن عبدالمطلب ، به دليل نزديك تر و اولى تر بودن عباس به پيامبر(ص) ، ادعا و اثبات مى كرد (ر.ك: اخبار الدوله العباسيه، به كوشش عبدالعزيز الدورى (بيروت، 1977، ص 165) (مترجم).

12. ر.ك: دايره المعارف اسلام، ويرايش نخستين، طبرى و تاريخ طبرى، بازگشت خلافت به بغداد، ترجمه ف. روزنتال در:

GAL،1،148(1986).

G A S ،1 ،324. .13

D . Sourdel ،"auestions de ceremonial ` Abbaside ،" Revuedes Etudes ،Islamiques ،.14 .960

15. ر.ك: پدرسن، كتاب عرب (پرينگتون، 1984) ، فصل سوم.

G A S ،1 ،357 & G A L ،1 ،153` .16

Thierry Bianquis. .17

18.  مانند ابن شنبه كه نويسنده تاريخ بصره نيز بود (الفرقانى و ديگران،G A S ،1،345-6 ).

19. دايره المعارف اسلام، ويرايش دوم، الهمدانى.

G A S ،1،346. .20

see: E-Levi،provencal ،Histoire del Espagne musulnane،Leiden and pavis (1950) p .21 .10

22. خاطرات عبدالله زيرى در: اندلس 1935-؛3 1936-4 و 1941-6.

G A S ،1،362 .23 ؛پلت، رشد و توسعه تاريخ نگارى مسلمانان اسپانيا در لوئيس و هولت، مورخان خاورميانه، 119.

24.  در مورد زياده الله و پسر سحنون ر.ك: طالبى، امارت اغلبيان، ص 901.

G A S ،1،356. .25

26.  ويرايش م.كعبى، تونس، 1968.

27.  ادريس، بربرهاى شرق، ص 15-17.

Massignin ،La passion d' al-Halladj (paris ،1978). .28

29.  ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 1، ص 290.

30. دايره المعارف اسلام، ويرايش دوم، ابن الجوزى.

31.  لوئيس وهولت، مورخان قرون وسطى، ص 69-71 و و. مادلونك، هويت دويمنى،Mss روزنامه مطالعات شرق نزديك، شماره 32، 1973، ص 179.

Gahen ،la syria du Nord ،44 and n.3. .32

Ibid،41-42. .33

34.  احتمالاش در مورد بوستان درست باشد.

Gahen ،La Syria du Nord ،42- 43. .35

36. دايره المعارف اسلام، ويرايش دوم، عماد الدين.

Gahen ،Lasyria du Nord،52. .37

Guard ،" un grand martre des assissins autemps de saladin ،Journal Asiatique ،.38 pril-may-June ،1877 ،p 324-489.

39.  ر.ك: دايره المعارف اسلام، ويرايش دوم، ابن ابى طى.

40. ريچاردز، ابن اثير و بخش هاى متا…خر الكامل در: د.و.مورگان، نوشته هاى تاريخى ميانى در دنياهاى اسلام و مسيحيت، (لندن، 1982).

Re cueit des historiens des croisades : historians orienteux III (paris ،1884) .41 .732-571.

H . Masse ،Annales ،d Egypte ،Gairo ،1927 .42.

43.  تشخيص هويت يوسف بن ربيع درArabica ،شماره 21، سال 1973م انجام شده است.

44. دايره المعارف اسلام، ويرايش دوم، اولاد الشيخ.

45.  چاپ مصطفى جواد، بغداد، 1353 ق 1934/ م.

E . Levi ،Provencal (ed) ،Doucuments inedits d'histoire almobade،parise،1928 G .46 L ،1.414.

47. دايره المعارف اسلام، ويرايش دوم، ابن بسام و ابوالحسن على بن بسام الشنطرينى.

48.  مسكرى، كتاب السيره (الجزيره و پاريس، 1878م.).

 

منبع: فصلنامه تاريخ اسلام ـ شماره 1 ـ بهار 79.

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=19722

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب