چکيده
خانواده يکي از مهم ترين نهادهاي اجتماعي بوده که طول تاريخ، اقوام و ملل به آن توجه داشته اند. نظام جاهليت نيز با توجه به موقعيت جغرافيايي، اقتصادي و فرهنگي، داراي قوانين و کارکردهاي خاص بود. قوانين و آداب نظام خانوادگي کلي جاهلي، علت اصلي پست بودن جايگاه زن در آن جامعه به شمار می آمد.
اين نوشتار، نگاهي به برخي از مباحث خانواده در جاهليت، چون انواع ازدواج ، طلاق، تعدد زوجات، روابط زن و مرد و اختيارداري زن در ازدواج و طلاق که جايگاه زن را در آن جامعه نشان می دهد هم-چنین شیوع انواع ازدواج های آن ها را به عنوان ازدواج رايج قبول ندارد و چنان که پست بودن روسپي-گري در باور آن ها را نيز تأييد ميکند. اختيارداري برخي از دختران در امر ازدواج، از ديگر يافته هاي اين مقاله است. تعدد ازواج نيز در عين محدود بودن در افکار عمومی ارزش قائل نمی شد. وجود انواع طلاق هاي جاهلي و اختيار داشتن زنان در طلاق نيز مورد تأييد يافته هاي این پژوهش است.
واژهگان کليدی
خانواده، جاهليت، تعدد زوجات، ازدواج، طلاق.
مقدمه
درباره جايگاه زن در جاهليت، گروه اقليتي معتقدند که آن ها از موقعيت عالي در جامعه برخوردار بودند. این گروه حضور فعال سياسي – اجتماعي زنان را شاهدي بر مدعاي خود ميدانند. در مقابل، گروه کثيري نيز ديدگاهي متفاوت با اين نظريه دارند و بر ادلهاي چون زنده به گور کردن دختران، انواع ازدواج و طلاق هاي جاهلي، تعدد زوجات و روابط نامناسب زن و شوهر و به طور کل، جايگاه پست زنان در خانواده تکيه می-کنند. اکنون پرسش های اصلي اين است:
آيا انواع ازدواجها امري طبيعي و شايع بود يا اموري ناپسند محسوب می شد که گاه بر اثر اوضاع نامناسب اقتصادي صورت ميگرفت؟
آيا تعدد زوجات به صورت نامحدود و شايع بود يا به صورت محدود و زشت در افکار مردم تلقي ميشد؟
آيا همه زنان در ازدواج و طلاق اختيار داشتهاند؟
در اين مقاله سعي شده است تا با مطالعه دوباره نظام خانوادگي جاهلي، به روشن شدن موقعيت زنان جاهلي در خانواده که آميختهاي از عناصر مثبت و منفي است، با تأمل بيش تري پرداخته شود.
الف) انواع ازدواجها در جاهليت
در جاهليت، ازدواج به روش هاي مختلفي انجام ميشد و با توجه به وضعيت اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي، ازدواج هاي گوناگوني در محيط جزيرۀ العرب وجود داشت؛ از جمله:
1. بعوله
ازدواج رايج بين اهل جاهليت همان ازدواج معمول در زمان ما بود؛ يعني ازدواجي كه قائم بر خواستگاري، ايجاب و قبول و مهريه است كه به ازدواج «بعوله» معروف بود. اين ازدواج در جاهليت و در همه جزيرۀ-العرب خصوصاً هنگام ظهور اسلام رواج داشت.
2. شغار
نكاح شغار، نوعي زناشويي تعويضي بود؛ يعني مردي مهر همسرش را ازدواج دختر يا خواهرش با مرد ديگري قرار ميداد كه در اين نوع ازدواج آن دو زن، مهر هم ديگر محسوب ميشدند. برخي بر اين باورند كه اين ازدواج، محدود بين خويشاوندان بود كه نوعي ازدواج بدل محسوب مي شد. اين ازدواج كه از آثار وضع اقتصادي نامطلوب آن جامعه بود، بين طبقات فقير و اعرابی صورت ميگرفت كه از اين طريق از عهد اعطای مهر خارج ميشدند. نگرش منفي، به اين نوع ازدواج وجود نداشت، گاهي نيز اين ازدواج بدون رضايت آن دو زن صورت ميگرفت.
3. بدل يا تبادل زوجات
در اين ازدواج، دو مرد براي مدتي زن خود را با يك ديگر مبادله ميكردند. معمولاً اين ازدواج به صورت موقت و در بعضي قبايل در اعياد و ايام حج انجام ميگرفت و نشانه رفاقت بين دو دوست محسوب ميشد. در اين نوع ازدواج، معمولاً پيشنهاد دهنده با الفاظي خاص، درخواست خود را به مرد ديگر اعلام ميكرد: «انزل لي عن امرأتك- يا – انزل الي عن دابتك، انزل لك عن دابتي و…»؛ به نفع من از زنت كنارهگیری کن و من نيز از زنم به نفع تو پياده ميشوم. اين ازدواج بدون مهر و از طريق مبادله انجام ميگرفت. ابوالفتوح رازي در ذيل آيه 53 سوره احزاب در اين زمينه داستاني آورده كه از وجود اين سنت در جاهليت حکایت می کند:
آوردهاند روزي عينية بن حصين، از رؤساي قبايل عرب، نزد رسول خدا(ص) آمد و در حالي كه آن حضرت در حجره عايشه نشسته بود، بدون اجازه وارد خانه آن حضرت شد. پيامبر(ص) فرمودند: «چرا بدون اجازه داخل شدي؟!» گفت: «يا رسول الله، من تاكنون براي ورود به هيچ خانهاي از صاحب آن خانه اجازه نگرفته-ام.» سپس افزود: «اين بانوي گلرخ كيست كه در پهلوي تو نشسته است؟» حضرت فرمودند: «اين عايشه است.» عينيه گفت: «افلا انزل لك عن احسن الخلق: خواهي كه من فرود آيم براي تو از نيكوترين خلق خدا» (كنايه از زنش بود كه مبادله با عايشه كند) رسول خدا(ص) فرمود: «خداي متعال اين كار را حرام كرده است.» وقتي بيرون رفت، عايشه گفت: «او كيـست؟» پيامبر(ص) فرمود: «او احمق است و با اين حماقت كه ميبيني، رييس قوم خود گشته است.»
4. ضيزن (مَقْت)
از ازدواج هاي معروف جاهلي كه آن را حرام نميشمردند، ازدواج با زن پدر بود. در جاهليت بعد از مرگ شوهر، همسر او به پسر بزرگ شوهرتعلق مي گرفت. او تمايل خود را با انداختن پارچهاي بر روي آن زن اعلام ميكرد و در اين صورت مالك او ميشد؛ اگر ميخواست با او ازدواج مينمود و اگر هم مايل نبود، او را از ازدواج منع ميكرد تا اين كه ميمرد و صاحب ارثش مي شد، مگر اين كه زن با بخششي به آن پسر خودش را از او آزاد مي كرد. البته اگر پسر بزرگ تمايلي به آن زن نداشت، اين حق به پسر كوچك تر ميرسيد و اگر ميت داراي فرزندي نبود، به نزديكان او مي رسيد. اين ازدواج نيز بدون عقد و مهر انجام ميگرفت. گاه از يك مرد چندين زن برجاي ميماند كه بين پسران و خويشاوندان نزديك تقسيم ميشد.
اين نوع ازدواج گرچه از ازدواج هاي معروف جاهليت بود، شيوع زيادي نداشت؛ زیرا مردم عرب آن را زشت ميپنداشتند و افراد كمي به چنين ازدواجي تن مي دادند. لذا اين نكاح به مَقْت (زشت) شهرت داشت و بچهاي كه گاه از اين طريق متولد ميشد، به مَقيت معروف بود.
5. متعه
اصل در ازدواج غيرمحدود و دائم بودن است كه به وسيله طلاق و يا مرگ يكي از زوجين نقض شود، ولي گاه ازدواج به صورت موقت انجام ميگرفت. اين ازدواج هنگام ظهور اسلام در جزيرة العرب رايج بود و بيش تر در هنگام جنگ يا سفر شیوع داشت. هنگامي كه مدت ازدواج تمام ميشد، عقد فسخ می گردید و مرد از زن جدا ميشد و زن بايد بعد از جدا شدن از مرد، مانند ازدواج دایم عده نگه ميداشت. بچهاي كه از طريق ازدواج موقت به دنيا ميآمد، اغلب به مادر نسبت داده ميشد؛ زيرا در اكثر مواقع پدر از مادر جدا می گردید و به مكان ديگري ميرفت و رابطه بين آن دو از بين ميرفت.
6. ظعينه (سبيات)
در جاهليت قبيلهاي كه در جنگ پيروز ميشد، اموال قبيله ديگر را غارت و زنان و مردانشان را اسير ميكردند. زنان به عنوان سهمي در بين افراد تقسيم مي شدند و مردان به خاطر مالك بودن آنان، حق استمتاع از زنان را هم داشتند. اگر از قبيله زن براي آزادياش فديه نمي دادند، او به عنوان كنيز فروخته مي شد. فرزنداني را كه از اين طريق به دنيا ميآمدند، اولاد سبيه يا اولاد اخيذه می نامیدند. اسير شدن زن، ذلت و عاري شديد براي مردان محسوب می شد. و به همين علت، در جنگ ها تمام تلاش خود را به كار ميبستند كه مغلوب نشوند و زنانشان اسير نگردند. اسيري زنان در جنگ ها و ازدواج با آن ها، امري شايع در نزد بيش تر قبايل و هدف برخي از افراد از جنگيدن به شمار ميرفت. اين ازدواج بدون مهر و عقد انجام ميگرفت؛ زيرا زن اسير بود و هيچ اختياري نداشت.
7. خطف (ربودن)
اين نوع ازدواج زماني واقع ميشد كه یک شخص، زني را از قومي ميربود و با او ازدواج ميكرد. در جاهليت گاه مردي قوي از زني خوشش ميآمد و مجذوب او ميشد، لذا براي رسيدن به معشوقش او را مي ربود. اين كار بيش تر در قبايل ضعيف صورت ميگرفت؛ زیرا كسي جرأت تجاوز به قبايل قوي را نداشت؛ چنان كه آوردهاند عروۀ بن الورد (از صعاليك عرب)، زني به نام ليلي از بنيعامر بن صعصعه را اسير كرد و حدود ده سال با وي زندگي نمود و از وي بچهدار نيز شد.
ب) تعدد زوجات
نظام تعدد زوجات در ميان اعراب جاهلي شايع بود و فکر مشهور اين است که هيچ قانوني تعدد زوجات را در ميان آن ها محصور نميكرد و آن ها ازدواج به هر تعداد را كه مايل بودند از حقوقشان محسوب ميكردند. در عين حال، برخي ديگر نيز بر اين باورند که تعدد زوجات، محدود به ده تا بود كه اين مسأله با نقلهاي متفاوت بيان گردیده است. نقل شده که قريش، با ده زن و يا كم تر ازدواج ميكردند. هم چنين روايت كردهاند كه مرد در جاهليت با ده زن و يا كم تر از ده زن ازدواج مي نمود و يا در جاهليت، مردان با ده زن ازدواج ميكردند.
شايد بتوان از این گفته ها، نتيجه گرفت كه در هنگام ظهور اسلام، بيش تر از ده زن نمي گرفتند. آورده اند اهل حرم، اولين کساني بودند که تعدد زوجات را اتخاذ کردند . ولي آن ها محدوديتي در مورد کنيز نداشتند و با هر تعداد کنيزي که ميخواستند، هم بستر میشدند؛ زيرا كنيز خريداري مي شد و ملك مرد به حساب ميآمد. كنيز از حقوق زوجه برخوردار نبود و براي مرد همسر محسوب نميشد، مگر اين كه مالك او را آزاد می ساخت و با او ازدواج می کرد. از جمله مرداني كه در هنگام ظهور اسلام در قبيله ثقيف ده زن داشتند عبارتند از: مسعود بن معقب، عروۀ بن مسعود، سفيان بن عبدالله، ابوعقيل مسعود بن عامر و غيلان بن سلمه. زماني كه غيلان، سفيان و ابوعقيل اسلام آوردند، زنان خود را به چهار عدد محدود كردند و شش زن ديگر را كنار گذاشتند. حارث بن قيس داراي هشت زن بود كه به دستور پيامبر(ص) از چهارتاي آن ها صرف-نظر كرد. هم چنين عبدالمطلب بن هاشم ، ابيسفيان بن حرب و صفوان بن اميه، داراي شش زن بودند. اعراب جاهلي عدالت را در بين زنان خود رعايت نميكردند و بعضي را بر بعض ديگر تفضيل ميدادند.
آنچه درباره تعدد زوجات گفته شد، بدين معنا نيست كه همه مردان عرب داراي همسران متعدد بودند، بلكه برخی آن ها به يك زن اكتفا ميكردند و عدم تعدد زوجات را يكي از ارزش ها به حساب ميآوردند؛ چنان كه در ضرب المثلهاي آن ها نيز آمده: «خير الرجال الذي يكرم الحرة و لا يجمع الضرّة؛ بهترين مردان، كسي است كه زن آزاد را تكريم كند و داراي زنان متعدد نباشد». برخي از دختران نيز در موقع خواستگاري، با مرد شرط ميكردند كه زن ديگري نگیرد. عدي بن زيد در اين باره ميگويد:
بنات كرام لم يُرَبْنَ بضَرَّة دُمّي شرقاتٍ بالعبير روادعا
«صورت هایی که از اشک پر شده در حالی که به بوی خوش آغشته است.»
وقتي حاتم طايي از ماويه، دختر عفرز، خواستگاري كرد، وي بعد از اين كه حاتم را از ميان خواستگاران متعددش براي ازدواج انتخاب نمود، شرط ازدواجش را طلاق زن حاتم قرار داد و چون حاتم اين كار را انجام نداد، آن دو بعد از فوت همسر اول حاتم با هم ديگر ازدواج كردند. حَرْقفه بلويه نیز با خواستگارش مُرَّۀ بن عوف شرط كرد كه با كس ديگري ازدواج نكند. او نيز قسم خورد كه غير از او با كس ديگري ازدواج ننمايد.
ج) مهر در جاهليت.
ازدواج با تعيين كردن مهر مشخص ميگشت که شرط صحت عقد و دلالت بر مشروع بودن ازدواج بود. اگر مهري در بين نبود، زنا و بغي محسوب ميشد. زناني كه از طريق اسارت به ملک مرد درمیآمدند، مهری نداشتند هم چنين در ازدواج شغار نيز مهر وجود نداشت و در بقيه موارد بايد مهر پرداخت ميشد. تعلق مهر به زن در جامعه جاهلي، اصل و مبنا بود، ولي داراي عرف واحدي نسبت به حق انتفاع از مهر نبودند. بعضي از اعراب، همه مهر را به زن اعطا ميكردند و بعضي ديگر نه تنها همه مهر را به دخترشان اعطا مينمودند، بلكه چيزي اضافه بر مهر نيز به خاطر تكريم دخترشان به او اعطا ميكردند. البته در مقابل افرادي نيز بودند كه قسمتي و يا همه مهر را بر می داشتند و به اموال خويش ميافزودند و به دختر چيزي نميدادند. چنان چه اهل فاميل نيز هنگام تولد دختر براي تبريك به پدرش مي گفتند: « بارك الله لك في النافجه!» منظور از نافجه شتري بود كه به هنگام بردن عروس به خانه شوهر براي او فرستاده ميشد. اين شتر هديهاي بود که داماد به عروس می داد و عروس هم موظف بود که اين شتر را به وليش بدهد تا با افزوده شدن به اموال او، باعث افزايش مالش شود.
د) اختيارداري دختران در ازدواج
اغلب رضايت ولي دختر در موقع خواستگاري، به ازدواج منجر ميشد، ولي در عين حال برخي از زنان عرب در انتخاب همسر آينده و شريك زندگي شان آزادي عمل داشتند.
ماويه دختر عفرز پس از مقايسه بين خواستگارانش (نابغه ذبياني، حاتم طايي و مردي از نبيت)، حاتم طايي را براي ازدواج برگزيد. زني به نام رباب از قبيله بنيذهل نیز وقتي خداش بن حابس تميمي از وي خواستگاري كرد و پدرش به خاطر فقر جواب منفي به او داد، شبانه سوار بر اسب خود را به محله و كوچه آن ها رسانيد و با فرستادن فردي به سوي خداش، رضايت خود را از خواستگارش اعلام كرد و از وي خواست دوباره به خواستگاري او بيايد. سپس به سوي پدر و مادر خود برگشته، ماجرا را براي آن ها بازگو كرد كه اين امر به ازدواج آنها انجامید.
گاهي نيز پدر با دختر درباره خواستگارانش به مشورت مينشست. و نظر وي را درباره آن ها جويا ميشد. سرودههاي فراواني نيز از اين نظرخواهي و مشورتها در اشعار عرب به چشم ميخورد. چنان چه پدر خنساء درباره خواستگاري دريد بن صمه، اوس بن حارثه طايي درباره حارث بن عوف مري، با دخترانشان به مشورت پرداختند و نظر آن ها را در اين باره جويا شدند. هم چنین وقتی ابوسفيان و سهيل بن عمرو، هند را از پدرش عتبه خواستگاري كردند، پدرش درباره خواستگاران نظر دختر را جويا شد و هند ابوسفيان را براي ازدواج برگزيد.
گفتنی است كه اين آزادي و اختيار در انتخاب شوهر و مشورت با دختر در امر ازدواج، به خانوادههاي اشراف و ثروت مندان محدود ميشد.
هـ) روابط زن و شوهر
1. عشق و علاقه به زن
مردان عرب همسرانشان را دوست داشتند و همواره به عنوان شريك زندگي به آنان احترام قرار ميگذاشتند. عشق و محبت به زنان، آن ها را واميداشت تا به تعريف و تمجيد از زنان خود بپردازند. شاعراني چون زهيربن ابي سلمي، امرؤالقيس و حسان بن ثابت، درباره همسرانشان، ام اوفي، ام جندب و شعثاء به غزلسرايي پرداختند. زنان تميمي به ناز كردن به شوهران خود و محبوب القلوب بودن نزد آن ها معروف بودند. آن ها خیلی کم از همسرانشان کتک می خوردند. و به خاطر خوش اخلاقي همسرانشان نازپرور بودند. البته همه مردان عرب بر يك روش نبودند. از عمربن خطاب روايت شده كه ميگويد: «ما جماعت قريش بر زنان خود غالب بوديم. زماني كه به مدينه آمديم، زنان انصار بر مردان غالب بودند؛ زنان ما با آن-ها همنشين شدند و از ادب زنان انصار تأثير پذیرفتند. قبلاً بر سر زنان فرياد ميكشيديم و آن ها به سوي ما بازميگشتند، ولي حالا بر آن ها سخت شده كه به سوي ما بيايند.»
مردان عرب در عين عشق و محبت به همسرانشان، سيادت و بزرگي خانه را بر عهده داشتند و در مقابل همسرانشان، خضوع نميكردند و گاهي نيز رفتار و گفتار تندي داشتند.
2. رضايت زن، داروي آرامبخش شوهر
رضايت زن براي مردان، بهترين انگيزه براي ثابت قدم ماندن در كارها و بهترين پناهگاه در بحران هاي زندگي آن ها به شمار ميرفت. آوردهاند روزي عبد يغوث اسير شد. زني او را به سبب اسارتش تحقير كرد، ولي وي از اين عمل زن ناراحت نشد و به او گفت که رضايت همسرش بهترين مسكن و آرامبخش براي اسارت اوست و این رضايت، تحمل رنج اسارت را براي او آسان ساخته است:
و تضحك مِنّـي شيخةٌ عبشميّة كأن لم ترا قبلي أسيرا يمانيا
و قد علمت عرسي مليكة أنّني أنا الّليث معدوًّا عليه وعاديا
« پیرزن عبشمی به من می خندد. گویا قبلاً اسیر یمانی ندیده است. اما همسر من ملیکه می-داند که من شیر دلیری هستم که دشمنان زیادی دارد و به پیکار آنها می رود.»
اين ادبیات، بر تأثير عميق زنان در قلب و جان شوهرانشان دلالت دارد.
3. تنبيه زنان
در ميان مردان عرب، افرادي نيز به تنبيه زنانشان مي پرداختند اعشي تنبيه و شكنجه زنان را اين چنين به تصوير مي كشد:
و بَيني فإنّ البَين خَيرٌ من العَصا وإلّا تزال فوقَ رأسِك بارقه
« از من دور شو که فراق بهتر است از عصا و گرنه برق این عصا را دائماً بالای سرت خواهی دید.»
و يا شنفري ميگويد:
اذا ما جئت ما أنهاك عنه و لم انكـــر عليك فطلقيني
فأنت البعل يومئذ فقومـي بسوطك لا أبالك فاضربيني
« مرا طلاق بده زماني كه به خاطر مخالفت تو با خودم در مورد آنچه تو را از آن نهي كردم، راضي شدم؛ به خاطر اين كه تو در اين هنگام مرد هستي و حق توست كه مرا با تازيانه ادب كني.»
کاربرد كلمه سوط (تازيانه) در اين اشعار، از به كار گرفتن تازيانه براي كتك زدن زنان حکایت می کند و به خوبي روشن ميشود گاه مردان، همسرانشان را شكنجه و آزار ميدادند و از زدن، براي تأديب آن ها بهره ميبردند. در اين اشعار زدن زن از اعمال مردانه محسوب شده است.
4. اطاعت از شوهر
مردان عرب زماني كه احساس ميكردند همسرشان از اطاعت آن ها خارج ميشوند، سعي در محدود كردن آن ها داشتند. چنان كه پيش تر گفته شد، شنفري زماني كه احساس ميكند همسرش از خطوط و محدوديت-هايي كه براي اطاعت او گذاشته خارج ميشود، خطاب به او ميگويد: « وقتی به مخالفت تو با خودم در مورد آنچه تو را از آن نهي كردم، راضي شوم، مرا طلاق بده، به خاطر اين كه تو در اين هنگام مرد هستي و حق داري كه مرا با تازيانه ادب كني.» يكي از توصيههاي پدر و مادر به دخترشان در شب زفاف، اطاعت كردن از شوهر بود. براي نمونه، عوف بن محلم شباني در شب زفاف دخترش ام اياس، به وي ميگويد: «دخترم براي همسرت کنيز باش و از او اطاعت كن!» زبرقان بن هند نیز به دخترش، عبد بودن براي شوهر را هنگام عروسيش سفارش مي كند. هم چنين اطاعت كامل از اوامر شوهر، يكي از توصيههاي لقيط بن زراره در شب زفاف دخترش، به وي بود.
و) اختيارات زن در خانواده
1. نسب به مادر
از زمان هاي قديم نسب به مادر در ميان اعراب، رسم شناخته شدهاي بود و بسياري از قبايل، به مادرانشان نسبت داده ميشدند. براي نمونه، باهله از قيس عيلان معروف به اسم مادرش باهله دختر ضب بن سعد، بنومرۀ بن صعصعه به نام مادرشان بنيسلول، و اوس و خزرج به نام مادرشان به بنيقيله معروف بودند. قبایل بنوطهيه، بنوالشقيقه و بنوعدويه نيز منسوب به نام مادرشان بودند. نسب به مادر، امري شايع در همه قبايل و در همه مكان ها در بين اهل شمال و جنوب و شهرنشينان و بدويان عرب بود و بين مادر آزاده و برده فرقي نبود. نسب به مادر، به قبايل محدود نمی گردید، بلکه افراد نيز به دلايل متفاوت، به مادرانشان نسبت داده ميشدند.
محمد بن حبيب نویسنده كتاب من نسب الي امه من الشعراء، به معرفي 39 شاعري پرداخته كه به مادرشان منسوب هستند. از ميان آن ها،36 نفر شاعر جاهلي به شمار می آیند. اشخاص زيادي در جاهليت به مادرانشان منسوب بودند؛ از جمله: عبد مناف جد نبي اكرم(ص) كه به مادرش زهره منسوب بود؛ شبيب بن برصاء که به مادرش برصاء انتساب داشت و در اين باره ميگويد:
أنا ابن برصاء بها أجيب هل في هجان اللون ما يعيب
هم چنین، خفاف بن نُدْبهبه به مادرش سوداء و اشهب بن نور به مادرش رُمُيله انتساب داشتند كه هر دو از کنيزان عرب بودند. قيس بن منقذبن عمرو و ربيعة بن عبد يا ليل الثقفي نیز به اسم مادرانشان حداديه و قِلابه (ملقب به ذيبة )خوانده مي شدند.
در طول زمان، به دلايلی، نسب از مادر به پدر منتقل شد و پیش از اين كه اين نسبت به صورت كامل از بين برود، براي پسر ملحق شدن به قبيله پدر يا مادر جايز بود. که در مراسم خاصي با قرباني كردن انجام ميشد. اين موضوع، از ماجراي زهير بن ابيسلمي كه خواستار وصل به قبيله مادرش بود، به خوبي روشن ميگردد. اما قاعده عمومي كه به حكم عادت مقرر شده بود، نسبت دادن پسران زن به قبايل شوهرانشان بود؛ يعني نسبت دادن پسر به پدرش. بعد از انتقال نسب از مادر به پدر، روابط پسر با نزديكان و فاميل مادرش قطع نشد تا جايي كه گاه خواهرزاده يكي از ورثه دايياش محسوب ميشد و دايي براي او نيز ارثي برجاي ميگذاشت، چنان كه شامة بن غدير براي خواهرزادهاش زهير بن ابيسلمي ثروت فراواني را به ارث گذاشت.
2. نقش مادر در نام گذاري فرزند
اعراب در نام گذاري فرزند، برای پسر بيش تر از نام هاي خشن و براي دختر از نام هاي لطيف بهره ميبردند. در جامعه جاهلي، حق نام گذاري بچه براي مادر و خانواده او در خاص وجود داشت. براي نمونه، وقتي عمرو بن هجر از ام اياس دختر عوف بن محلم شيباني خواستگاري كرد، عوف برای ازدواج دخترش، شرط گذاشت که فرزندان پسر دخترش و شوهر دادن دختران را خود انجام دهد ولي عمرو به اين كار راضي نشد و گفت: « ما پسرانمان را به اسم پدران و عموهايمان نام گذاري می کنیم و دخترانمان را نیز به همكفومان از ملوك شوهر ميدهيم.» اين داستان، نشان می دهد که گاهی خانوادهها از طریق شرط گذاشتن، این حق را برای خودشان به وجود میآوردند. نمونه ديگري که حق نام گذاري مادران جاهلي را تأیید می کند، روايت عبدالله بن مسلم است که ميگويد:
سألت بعض آل أبي طالب عن قوله ] علّي«ع»[:
«انا الذّي سمتني امّي حيدره»؛ فذکر أنّ ام علي کانت فاطمه بنت اسد ولدت عليا و ابوطالب غائب، فسمّته اسداً باسم أبيها. فلمّا قدّم ابوطالب کره هذا الاسم الّذي سمّته به امه و سمّاه علياً، فلمّا رجز عليّ يوم خيبر ذکر الاسم الّذي سمّتة أمه ….؛
از فردي از خانواده ابي طالب در مورد اين سخن علي«ع» که مي گويد: «من همانم که مادرم او را حيدر ناميد» سؤال کردم، گفت که مادر علي«ع» فاطمه بنت اسد بود و چون علي«ع» به دنيا آمد، ابوطالب حضور نداشت و فاطمه او را به اسم پدرش حيدر نام-گذاري کرد. هنگامي که ابوطالب برگشت، از اسمي که مادرش بر او گذاشته بود خوشش نيامد و او را علي ناميد. در روز خيبر وقتي علي«ع» رجز مي خواند، اسمي را بيان کرد که مادرش بر او گذاشته بود….
از اين روايت، روشن مي شود که فاطمه بنت اسد، حق نام گذاري فرزند خود را در غياب شوهرش داشته زیرا در صورت نداشتن چنين حقي، بايد آن را به پدر و ديگر اعضاي خانواده شوهر ارجاع مي داد.
طلاق
رابطه زوجيت در طول تاريخ هميشه با عشق و محبت به پايان نميرسد، بلكه عواملي در اين ميان، جدايي رابطه زوجين را باعث ميگردد.
1. انگيزههاي طلاق
در عصر جاهلیت، طلاق به انگيزههاي متفاوتي صورت مي گرفت. گاه نبود علاقه بين زن و مرد و رضايت نداشتن مرد از زن، به طلاق مي انجامید؛ چنان كه اعشي زني را كه از قبيله عنزه گرفته بود، به علت راضی نبودن از وي و بداخلاقياش طلاق داد. آزار زن و انتقام از وي و غلبه قوه غضب بر وي كه گاه به پشيماني نيز ميانجامید، عامل ديگر طلاق محسوب ميشد. افزون بر آن، فقر و جهل را نيز از مهم ترين عوامل طلاق ميتوان برشمرد؛ مثلاً جهل اعراب باعث ميشد كه زنان را بر اثر به دنيا آوردن دختر طلاق دهند. بزرگي سن مرد را عامل ديگري براي طلاق در آن دوره تاريخي ميتوان برشمرد. عمرو بن عُدُس دختر عمويش دختنوس را به علت پيري خودش طلاق داد تا ظلمي در حق وي نكرده باشد و او بتواند با مردي جوان ازدواج كند. در مواقعي نيز چون مرد از ميل همسرش به مرد ديگري آگاه ميشد، او را طلاق ميداد تا با وي ازدواج كند. برای نمونه، حارث بن سليل اسدي، همسرش زباء دختر علقمه را به خاطر عشق او به جواني از قومش، طلاق داد. عقيم بودن و يا مشكلات جنسي، از عوامل ديگري بود كه گاه به طلاق مي-انجامید.
گاه فاصله طبقاتي و برتري قوم زن نیز انگيزه طلاق ميشد، چنان كه دريدبن صمه همسرش ام معبد را به علت كوچك كردن وي در مقابل برادرش عبدالله طلاق داد. يا عمرو بن شاس همسرش را به علت اذيت ها و تحقيرهايش به طلاق تهديد نمود.
2. طلاق و اختيار زن
در جامعه جاهلی، حق طلاق در دست مردان بود، ولي زنان نيز قدرت داشتند كه حق طلاق را در اختيار بگيرند و در صورت نارضايتی از همسرانشان، آن ها را طلاق دهند. بعضي دختران نيز حق طلاق را يكي از شروط ازدواج خود ميگذاشتند؛ چنان که در المفصل چنین آمده است:
و الطلاق هو بایدی الرجل، بیدهم حلّه و عقده اما النساء فلهنّ العده، و لذلک کان بعض النسوه یشترطن علی ازواجهن ان یکون امرهن بیدهن، ان شئن اقمن، و ان شئن ترکن معاشرتهم و اوقعن الطلاق، و ذلک شرفهن و قدرهن … و طریقة طلاق المراه للرجل فی الجاهلیة.
نوع طلاق شوهر در بين شهرنشينان و اهل باديه متفاوت بود. در الاغاني و ذیل امالی چنین آمده است:
و کانت النساء او بعضهنّ یطلّقن الرجالَ فی الجاهلیة، و کان طلاقهنّ انهنّ یحوّلن ابواب بیوتهن ان کان الباب الی المشرق جعلنه الی المغرب، و ان کان الباب الیمن جَعلنَه قبل الشام، فاذا رای الرجل ذلک عرف أن إمرأته طلقته؛
زنان باديه موقع طلاق همسرانشان، درِ چادر و خيمه خود را تغيير ميدادند؛ به اين صورت كه اگر در خيمه از طرف شرق بود، آن را به طرف غرب تغيير ميدادند و اگر در خيمه به طرف غرب بود، آن را به طرف شرق تغيير ميدادند و چون مرد اين تغيير حالت را ميديد، ميدانست كه همسرش وي را طلاق داده و به خيمه رجوع نميكرد. در بين شهرنشينان نيز رسم بود كه وقتي زني قصد طلاق همسرش را داشت، براي وي صبحانه نميآورد.
برخی از زناني كه متمايز به حق طلاق بودند و حق طلاق را در دست داشتند، عبارتند از: سلمي دختر عمرو بن زيد مادر عبدالمطلب بن هاشم (او با كسي ازدواج نميكرد مگر اين كه شرط ميكرد حق طلاق را در دست داشته باشد و زماني که از مردي بدش ميآمد. وي را ترك ميكرد، عمره دختر سعد بجليه معروف به ام خارجه كه در سرعت ازدواج ضرب المثل بود (اسرع من نكاح ام خارجه)؛ ماريه دختر جعيد، عاتكه دختر مرّه، فاطمه دختر خرشب انماريه، سواء دختر اعبس، سوداء عنزيه هزانيه، ماويه دختر عفرز، همة اينها از زنان منجبه بودند كه با مردان بسياري ازدواج كردند. زماني هم كه زني از همسرش طلب طلاق ميكرد، طلاقش يا به خلع بود و يا به غيرخلع. طلب طلاق به غير خلع نيز در بين آن ها وجود داشت؛ است؛ چنان كه ابوقُرْدُوده درباره همسرش ميگويد:
کبيشة عرسي تريد الطلاقا وتسألني بعـــــد وَهْنِ فراقا
در مورد طلاق خلع نیز چنان كه قبلاً بيان شد، وقتي ضباعه دختر عامر بن قرط، به علت ترغيبهاي هشام بن مغيره، از همسرش عبدالله بن جدعان كه شخصي پير و نازا بود، طلب طلاق كرد، عبدالله به وي گفت: «بيم آن دارم بعد از طلاق از من با هشام ازدواج كني.» ضباعه گفت: «با وي ازدواج نميكنم.» و عبدالله نیز شرط طلاق و ازدواج او با هشام را قرباني كردن صد شتر بين دو بت اساف و نائله و بافتن پارچهاي به طول فاصله دو كوه ابوقبيس و قُعَيقَعان و طواف عريان دور كعبه گذاشت. وقتي ضباعه به هشام پيغام فرستاد و ماجرا را با او در ميان گذاشت، هشام جواب داد: «چه درخواست آساني از تو كرده و سرگردانت نساخته؛ من ثروت مندترين مرد قريشم و زنان و كنيزان فراواني دارم. اما در مورد طواف عريان تو، از قريش ميخواهم كه ساعتي کعبه را براي تو تخليه كنند و از طواف عريان چه باك.» ضباعه از همسرش طلب طلاق كرد و پس از ازدواج با هشام صد شتر نحر نمود و پارچهاي به طول فاصله ميان دو كوه، به كمك زنان طايفه خود بافت و كعبه را نيز عريان طواف کرد.
3. انواع طلاق
1-3. بائن
«طلاق بائن» شايع ترين طلاق بين مردم جزيرة العرب، بود. گاه مردي زن خود را طلاق ميداد و بعد از مدتي به سوي او باز ميگشت و بعد از مدتي باز او را طلاق ميداد و دوباره رجوع ميكرد تا اين كه تعداد آن ها به سه طلاق ميرسيد. در اين صورت، مرد حق رجوع و ازدواج با زن را نداشت. و تنها راه حل ازدواج دوباره مرد با آن زن، اين بود که آن زن با مرد ديگري ازدواج كند و از او جدا شود. در اين صورت، شوهر اول حق داشت با عقد جديد او را به همسري برگزيند. رجوع بعد از ازدواج مجدد زن، حلالي مذموم و شاذ در بين مردم جاهليت بود. در آن زمان، گاه سه طلاقه كردن با طلاق بائن، يكي شمرده ميشد؛ يعني در يك مجلس سه بار صيغه طلاق يا الفاظ طلاق جاري ميگردید و هيچ رجوعي هم وجود نداشت.
2-3. رجعي
در اين نوع طلاق، مرد در عده زن رجوع ميكرد. گاه مردي در عده رجوع مينمود و باز در همان عده متاركه ميكرد و بار دیگر رجوع مينمود. و اين متاركه و رجوع، بارها انجام ميشد. زن در اين موارد مطلقه نبود، بلكه معلقه باقي ميماند و حق ازدواج نداشت كه نوعي آزار براي زن محسوب ميشد. گاهي مردي همسرش را سيزده بار و يا بيش تر طلاق ميداد و در هر بار هم بعد از اتمام عده رجوع ميكرد. اعراب جاهلی حدّ معيني براي اين رجوع و طلاق قائل نبودند. حتي آوردهاند كه مردي زنش را به اين صورت صد بار طلاق داد. مردي از انصار از همسرش عصباني شد و به او گفت: «نه به تو نزديك ميشوم و نه تو را از خودم آزاد ميكنم.» زن گفت: «چگونه اين كار را ميكني؟» مرد جواب داد: «تو را طلاق ميدهم و زماني كه عده ات به پايان رسید، رجوع ميكنم. سپس تو را طلاق ميدهم و باز هم در اواخر عدهات دوباره رجوع ميكنم.»
3-3. خلع
هم چنین در جاهليت، طلاق در دست مرد و از حقوق او به حساب مي آمد و زوجه داراي حق طلاق نبود، ولي ميتوانست با كسب رضايت شوهر از طريق بخشش مهر و يا دادن اموالي، همسرش را به متاركه راضي كند و خود را از اين محنت آزاد سازد. نخستین كسي كه در جاهليت طلاق خلع را انجام داد، عامر بن ظرب بود كه دخترش را به ازدواج برادر زادهاش عامربن حارث بن ظرب درآورده بود، ولي دخترش پس از ديدارش از وي متنفر شد و به پدر شكايت كرد. پدرش نيز براي رضايت دختر، با دادن اموالي برادر زادهاش را راضي به متاركه و طلاق كرد.
4-3. ايلاء
ايلاء از «اليه» به معناي سوگند است؛ يعني مرد به انجام ندادن كاري قسم ميخورد. در طلاق ايلاء مرد قسم ميخورد كه مدتي به زن خود نزديك نشود كه اكثر اين مدت يك يا دو سال بود. در اين طلاق زن به صورت معلق باقي ميماند؛ زيرا نه شوهردار بود و نه مطلقه. معمولاً اين كار را براي اذيت و تأديب زن انجام ميدادند.
5-3. ظهار
ظهار شديدترين طلاق جاهلي بود. زیرا در صورت ظهار کردن، زن و مرد برای زناشويي بر يك ديگر حرام ابدي ميشدند. در اين نوع طلاق، مرد با گفتن الفاظي، همسرش را به يكي از محارم خود شبيه ميكرد؛ الفاظي چون: «أنت علي كظهر اُمّي»، يا «كبطنها»، يا «كفخدها»، يا «كفرجها»، يا «كظهر اختي»، يا «عمتي»، و … در اين صورت، زن از خانه شوهر خارج نميشد و مطلقه نبود تا ازدواج كند.
اين قَسم از سوگندهای مخصوص جاهليت بود كه بيش تر در هنگام اختلاف با زن يا نزديكان وي از آن استفاده ميكردند.
6-3. عضل
در جاهليت، گاه مردي همسرش را طلاق ميداد و از او جدا ميشد و در عين حال، به زن ازدواج با ديگري را اجازه نميداد و خود نيز به زن مراجعه نميكرد بلكه او را معلق باقي ميگذاشت. اين کار معمولاً از روي غيرت و تعصب انجام ميشد و حتي در مواقعي با بخشيدن ثروتي به زن يا به خانواده وي، رضايت آن ها را در ازدواج نکردن جلب ميكرد. گاه نيز اين معلق گذاشتن زن، براي به دست آوردن پول بود تا زن با دادن اموالي، رضايت وي را بر متاركه و ازدواج با ديگري جلب كند.
اين کار بيش تر در بين قريش رواج داشت. آن ها با زني از اشراف ازدواج ميكردند و در صورت نبود تفاهم، از هم ديگر جدا ميشدند به شرط اين كه ازدواج مجدد زن با اجازه شوهر سابقش باشد و خواستگار آن زن هم ميبايستي با دادن اموالي، رضايت او را در مورد ازدواج جلب مينمود و گرنه از ازدواج زن جلوگیری ميكرد.
گاه اين عضل را نزديكان و يا پسران مردي كه از دنيا رفته بود، انجام مي دادند؛ اگر تمايل داشتند با وي ازدواج ميكردند و اگر هم مايل نبودند، او را عضل مي نمودند تا اين كه بميرد و آن ها صاحب ارث او شوند، مگر اين كه زن با دادن اموالي، رضايت آن ها را جلب می کرد.
نتیجه
در پايان مقاله، به خلاصهاي از يافتههاي نوشته اشاره می شود و سپس به تحليل نهايي ميپردازيم:
1. در عين اختيارداري پدر و ولي در مورد ازدواج دختر، در برخي مواقع خصوصاً در خانوادههاي اشراف، پدر حق انتخاب را به دخترش واگذار ميکرد و يا از طريق مشورت، نظر او را در اين باره جويا ميشد.
2. با وجود اين که تعلق مهر به دختر، اصل و مبنا در آن جامعه بود و حتي برخي خانوادهها چيزي افزون بر مهريه، براي تکريم دختر به او ميدادند، برخي از خانوادهها همه مهريه يا قسمتي از آن را حق خود می دانستند و براي خود برميداشتند.
3. بعوله و متعه، ازدواج رايج در آن زمان بود و کم تر کسي به ازدواج ضيزن به علت زشت بودنش تن ميداد. رهط و بغايا نيز به سبب زشت بودن زنا در بين آن ها شايع نبود. برخي ديگر نيز چون مضامده و شغار نيز نتيجه فقر اقتصادي حاکم بر جامعه بود. هم چنين بغا را کنيزان انجام می-دادند که از خود اختياري نداشتند.
4. با وجود این که تعدد زوجات امری شایع بود، برخی از مردها به یک زن اکتفا میکردند و برخی از دختران نیز عدم تعدد زوجات شوهرانشان را یکی از شروط عقد میگذاشتند. هم چنين بالاترين حد تعدد زوجات ده زن بود.
5. عشق به زن، ياد کردن از زن با القاب مناسب، نسبت دادن فرزند به او و حق نام گذاري فرزند، کتک زدن زنان، و اطاعت از شوهر، آميزههايي هستند که مقام و موقعيت زن را در خانه تبيين ميکردند.
6. طلاق باين، رايج ترين طلاق در آن دوران بود. هم چنين مردان از رجوع زياد زنان در طلاق ايلاء براي تأديب زنان استفاده ميکردند و در موقع اختلاف با او يا خانوادهاش، از ظهار بهره ميبردند. البته خلع نيز راهي براي رهايي زن از شوهر بود.
7. حق طلاق در دست مردان بود، اما زناني نيز در آن جامعه با شرط ضمن عقد از حق طلاق بهرهمند بودند و در صورت نارضایتی از همسرانشان، آنها را طلاق ميدادند. برخي از دختران نيز حق طلاق را يکي از شروط ازدواج خود مي گذاشتند. هم چنين آن ها از طلاق خلع براي رهايي از شوهر استفاده ميکردند.
هم چنین با بررسي دوران جاهليت، به عناصر مثبتي ميتوان دست يافت که در اسلام نقد نشده است. لذا ميتوان از آن ها به عنوان ارزش هاي ثابتي ياد کرد که در اسلام تأييد شدهاند. هم چنین با بررسي دقيق دوران جاهليت، نتيجه می گیریم که ویژگی هایی که با تکيه بر فطرت پاک انساني بنا نهاده شدهاند، هميشه و در همه ادوار تاريخي تأييد شدهاند و جوامع آنچه را که بر خلاف فطرت انساني است، نمی پذیرند و جزء ارزش هاي آن جامعه محسوب نميشود. که در عصر جاهليت نيز موارد جالبي از همان احکام و ویژگی ها را ميتوان يافت که این روند در مورد مسائل ازدواج و طلاق جاهلیت نیز جاری بود. اسلام نیز با وجود تأکید فراوان در روایات بر مشورت با دختران در امر ازدواج، اختیار آن را در دست ولی دختر قرار داده و یا حق طلاق را هم چون عصر جاهلی، در دست مردان سپرده و در ضمن شرط عقد آن را در دست زنان قرار داده است.
اسلام برخی از احکام جاهلی را همراه با اصلاحاتی پذیرفت؛ مانند تعدد زوجات. هم چنین شریعت اسلام با تأکید بر انسانیت زن، بسیاری از اقسام طلاق هم چون ظهار و ایلاء را لغو کرد و بعضی از این اقسام همچون طلاق رجعی و خلع را همراه با اصلاحاتی برای رعایت حقوق زنان تأیید نمود.
هم چنین اسلام دو نوع از ازدواج های دوران جاهلیت یعنی ازدواج دائم و متعه را تأیید کرد و انواع دیگر آن ازدواج و روابطی که در میان آن ها بود چون استبضاع، رهط، ظعینه و… را تحریم نمود.
با توجه به نکات ياد شده، به نظر ميرسد نگاه قرآن به اوضاع فرهنگي دوران جاهليت، نگاهي اصلاحي است و درصدد نيست كه آنچه از آداب و رسوم و روشهاي زندگي آن ها را يك باره از بيخ و بن بركند و نهاد فرهنگي جديدی را بنيان نهد، بلکه ارزش ها، و ویژگی ها و احکامي را که بر پايه فطرت پاک بشري بنا نهاده شدهاند، به عنوان ارزش هاي ثابت می پذیرد. و اين روند، درباره ازدواج و طلاق هاي جاهلي نيز جاري است.
منابع
قرآن كريم.
1. ابشهي، محمد بن احمد، المستطرف في كل فنّ مستظرف، تحقيق: مفيد محمّد قميّحه، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ دوم، 1406 ق.
2. ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، تحقيق: ثروة عكاشه، قم، الشريف الرضي، چاپ اول، 1415ق.
3. ابن منظور، لسان العرب، تحقيق: علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ اول، 1408ق.
4. ابن هشام، السيرة النبويه، تحقيق: مصطفي سقا، ابراهيم ابياري و عبدالحفيظ شلبي، لبنان، دارالمعرفه، چاپ چهارم، 1425ق.
5. احمدبن علي بن حجر، فتح الباري بشرح صحيح البخاري، تحقيق: محب الدين خطيب، قاهره دارالديان للتراث، چاپ اول، 1407ق.
6. اسماعيل بن عمربن كثير قرشي دمشقي، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1419ق.
7. اصفهاني، ابوالفرج، الاغاني، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيچا، بيتا.
8. اندلسي، احمد بن محمد، العقد الفريد، ابن عبد ربه، تحقيق: عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، دارالكتاب العربي، بيچا، بيتا.
9. احمدبن ابی طلاس ملیفون، بلاغات النساء، قم: انتشارات الشریف الرضی، بی جا، بی تا.
10. انصاري قرطبي محمّدبن احمد، الجامع الاحكام القرآن، بيروت، دارالكتب العلميه، بيچا، 1413ق.
11. الآمدي، حسن بن بشر، الموتلف و المختلف في اسماء الشعراء و كناهم و القابهم و انسابهم و بعض شعرهم، تحقيق: ف كرنكو، بيروت، دارالجبل، چاپ اول، 1411ق.
12. بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، تحقيق: عبدالعزيز بن عبدالله بن يسار، بيجا، دارالفكر، چاپ اول، 1411ق.
13. بصريّ، الحماسة البصريه، بيروت، عالم الكتب، بيچا، بيتا.
14. بغدادي، محمد بن حبيب، المحبر، تحقيق: ايلزه ليختن شتيتر، حيدرآباد دكن، دایرة المعارف العثمانيه، بيچا، 1361ق.
15. بغدادي، محمود آلوسي، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ چهارم ، 1405 ق.
16. بهشتي، احمد، زنان قهرمان، تهران، چاپخانه فاروس ايران، چاپ دوم، بيتا.
17. ترمانيني، عبدالسلام، الزواج عند العرب في الجاهلية و الاسلام دراسة مقارنة في مجال التاريخ و الادب و الشريعه، دمشق، دار طلاس، چاپ سوم، 1996م.
18. جاحظ، عمرو بن بحر، الحيوان، تحقيق: عبدالسلام محمد هارون، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيچا، بيتا.
19. جاحظ، عمروبن بحر، الرسائل الکلاميه کشاف آثار الجاحظ، تحقيق علي بو ملخم، بيروت، دارمکتبه الهلال، چاپ اول، 1987م .
20. جمحي، محمد بن سلام، طبقات الشعراء، تحقيق: طه احمد ابراهيم، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ دوم، 1408ق.
21. حسيني، محمدمرتضي تاج العروس من جواهر القاموس، واسطي زبيدي، تحقيق: علي شيري، بيروت، دارالفكر، بيچا، 1414ق.
22. حموي بغدادي، ياقوت بن عبدالله معجم البلدان، تحقيق: فريد عبدالعزيز جندي، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1410ق.
23. حميري، نشوان بن سعيد، منتخبات في اخبار اليمن من كتاب شمس العلوم و دواء كلام العرب من الكلوم، يمن، وزارة الاعلام والثقافة، چاپ دوم، 1401ق.
24. حوفي، احمد محمد الحياة العربية من الشعر الجاهلي، بيروت، جامعة قاهره، بيچا، بيجا.
25. حوفي، احمد محمّد، المراه في الشعر الجاهلي، قاهره، دارالعلوم، بيچا، بيتا.
26. دروزه، محمد عزت، عصر النبي و بيته قبل البعثة، صور مقتبسه من القرآن الكريم و دراسات و تحليلات قرآنيه، بيروت، داراليقظة العربية، چاپ دوم، 1384ق.
27. ديوان الاعشي، بيروت، دار صادر، بيچا، 1414ق.
28. ديوان امرؤ القيس، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، دارالمعارف، چاپ چهارم، بيتا.
29. ديوان زهير بن ابيسلمي، بيروت، دار صادر، بيچا، بيتا.
30. ديوان عروة بن الورد، تحقيق: عمر فاروق الطباع، بيروت، شركة دارالارقم بن ابي الارقم، چاپ اول، 1999م.
31. راغب اصفهاني، حسين بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق: صفوان عدنان داوودي، دمشق، دارالقلم، چاپ سوم، 1423.
32. زرعي دمشقي، محمد بن بكر، ابن قيم جوزيه، اخبار النساء، مكتبة التحرير، بيجا، بيچا، بيتا.
33. زمخشري، جارالله محمود بن عمر بن محمد، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في جوه التأويل، تحقيق: محمّد عبدالسلام شاهين، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1415ق.
34. شكري آلوسي، محمود، بلوغ الارب في معرفة احوال العرب، تحقيق محمد بهجة الاثري، بيروت، دارالكتب العلميه، بيچا، بيتا.
35. شيخو، لوييس، شعراء النصرانيه قبل الاسلام، بيروت، منشورات دارالمشرق، چاپ پنجم، 1999م.
36. طبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل القرآن، تحقيق: محمود محمد شاكر، مصر، دارالمعارف، بيچا، بيتا.
37. عبدالله بن مسلم بن قتيبه، عيون الاخبار، قم: منشورات شريف الرضي، چاپ اول، 1415ق.
38. عسقلاني، ابن حجر، الاصابه في تميز الصحابه، تحقيق: علي محمد بجاوي، بيروت: دارالجبل، چاپ اول، 1412ق.
39. عسكري، ابيهلال، جمهرة الامثال، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم و عبدالمجيد قطامش، قاهره، المؤسسة العربية الحديثه، چاپ اول، 1384ق.
40. علي، جواد، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، بيجا، بغداد، جامعة بغداد، چاپ دوم، 1413ق.
41. فوزي، ابراهيم، احكام الاسرة في الجاهلية و الاسلام، دراسة مقارنة بين احكام الاسرة في الجاهلية و في الشريعة الاسلاميه و في الفقه الاسلامي و في قوانين الاحوال الشخصيه في البلاد العربيه، بيروت: دارالكلمه للنشر، چاپ دوم، 1983م.
42. قالي، ابوعلي، ذيل الامالي و النوادر، بيروت، المكتب التجاري، بيجا، بيتا.
43. كحاله، عمررضا، اعلام النساء في عالمي العرب و الاسلام، دمشق: مطبعة الهاشميه، چاپ دوم، بيتا.
44. محمدحامد ناصر و خوله درویش، المراۀ بین الجاهلیۀ والاسلام دراسۀ مقارنۀ علی ضوء الاسلام، مکه: دارالرساله، چاپ اول، 1413ق.
45. لينتون، رالف، سير تمدن، ترجمه: پرويز مرزبان، تهران: دانش، 1337ش.
46. مفضل بن محمّد ضبيّ، امثال العرب، تحقيق: احسان عباس، بيروت، دار الرائد العربي، چاپ اول، 1401ق.
47. ميداني، احمد بن محمّد، مجمع الامثال، تحقيق: جان عبدالله توما، بيروت، دارصادر، چاپ اول، 1422ق.
48. نوري، يحيي، اسلام و عقائد و آراء بشري يا جاهليت و اسلام، تهران: مؤسسه انتشارات كتاب خانه شمس، بيچا، بيتا.
49. وليدبن عبيد بحتري، الحماسه، تحقيق: محمدنبيل طريفي، بيروت، دارصادر، چاپ اول، 1423ق.
50. هاشمي، علي، المراۀ فی الشعر الجاهلی، بغداد، المعارف، بيچا، 1960م.
51. هندي، علاءالدين، كنز العمّال في سنن الاقوال و الافعال، تصحيح: صفوة سقا، بيروت، موسسة الرسالة، بيچا، 1413ق.