چکیده:
کیسانیه نخستین فرقه امامیه است که در اواخر قرن اول پدید آمد و تحولات مهمی را در تاریخ اسلام به وجود آورد. این نخستین فرقه ای به شمار می آید که در آن ادعای مهدویت شده است. این فرقه زیاد دوام نیاورد و به سبب انشعابات و دلایل دیگر، به تدریج در فرقه های دیگر مثل امامیه و غلات منحل شد و سرانجام منقرض گشت.
واژه گان کلیدی
کیسانیه، مختار، محمدبن حنفیه، هاشمیه، عباسیه، غلات، تداوم، انقراض.
مقدمه
کیسانیه یکی از شاخه های اصلی شیعه به شمار می آید این اسم به طور سنتی، بر گروهی از شیعه نهاده شده که در چند سال بعد از عاشورا، قیامی را به رهبری مختار سامان دادند. درباره پیدایش، تداوم، انشعابات و انقراض آن بسیار اختلاف است و به راحتی نمی توان در این باره سخن گفت و به نتیجه قطعی رسید. چون در گزارش های تاریخی، در این مورد اختلاف زیاد است و این گزارش ها با هم متناقض هستند.
امروزه فرقه کیسانیه، باقی نمانده و قرن ها پیش منقرض شده، اما این فرقه در حوادث قرن اول و دوم، به ویژه در تأسیس خلافت عباسیان، نقش بسیار داشته و بعد از آن، زمینه پیدایش گروه هایی را فراهم ساخته و سرانجام منقرض شده است.
معرفی کیسانیه
کیسانیه نخستین فرقه ای بود که در شیعه پدید آمد. تا زمان شهادت امام حسین(علیه السلام) هیچ اختلافی وجود ندارد که بتوان آن را به عنوان فرقه و یا انشعابی شیعی نامید و گزارش ها در این باره یک سان است و عموماً کیسانیه را نخستین فرقه شیعی بعد از شهادت آن حضرت یاد می کنند؛ البته با این تفاوت که تاریخ و چگونگی شکل-گیری آن در مقایسه با دیگر فرقه های شیعی، به ویژه با توجه به ناپایداری آنها در قرون بعدی، دارای ابهام ویژه ای است.
کیسانیه پیروان شخصی به نام کیسان هستند. و درباره این که کیسان چه کسی بوده، اختلاف است. اقوالی که در این باره نقل شده عبارتند از:
1. نام مختار، كيسان و كنيه او ابوعمره بود و اين نام را على بن ابى طالب(علیه السلام) بدو داده بود؛ البته بعضی گفته اند که كيسان، لقب مختاربن ابى عبيده ثقفى بوده است.
2. بعضى دیگر میان مختار و کیسان تفاوت نهاده و عقيده دارند كه كيسان ابوعمره، غير از مختار است و این لقب یکی از غلامان آزاد شده حضرت علی(علیه السلام) بود که در قیام مختار بر ضد بنی امیه نقش اصلی داشت. شاید این کیسان، همان کسی بوده که درباره او گفته اند که مختار عقاید خود را از یکی از وابستگان حضرت علی(علیه السلام) گرفته است که کیسان نام داشت. اگرچه در منابع کهن، از کیسان غلام امام علی(علیه السلام)سخن به میان آمده، در تحقیقات جدید آورده اند که قبل از قیام مختار درگذشته است. بنابراین، با کیسان دیگری متأخر از دوران امام علی(علیه السلام) رویاروی هستیم. نشار با این سخن، مدعی است که این کیسان که از او سخن به میان می آید، همان ابوعمره سائب بن مالک اسعدی(متوفی 67 ق ) است و از موالی بجلیه به شمار می رود دینوری نیز نقل کرده که ابوعمره كيسان، آزاد كرده قبيله بجيله بود كه مردم مىگفتند پناهنده ايشان است و بعد هم رئيس شرطه مختار شد. اشعری نیز گفته که کیسان، لقب ابوعمره رئیس پلیس کوفه در زمان تسلط مختار برکوفه بود.
3. كيسان غلام محمد بن حنفيه بود و به گفته شهرستانی، از شاگردان وی به شمار می آمد.
4. کیسان لقب خود محمد بن حنفیه، فرزند حضرت علی (علیه السلام)است.
در این میان، به نظر می رسد که قول دوم به حقیقت نزدیک باشد. در این صورت کیسانیه منسوب به کیسان هستند که همان ابوعمره سائب بن مالک اسعدی است که رئیس شرطه مختار و فردی افراطی بود و بعد از محمدبن حنفیه، امامت محمدبن حنفیه را مدعی شد و درباره او افراط کرد و او را مهدی موعود معرفی نمود. که بعداً این فرقه به مختار منسوب شد، زیرا او قیام کرد و ضربه شدیدی به امویان و زبیریان وارد ساخت. آنان برای تخریب شخصیت مختار، به این کار دست زدند و او را فردی منحرف و فرصت طلب معرفی کردند و تهمت های ناروا مثل کذاب، مؤسس کیسانی، و غیره به او زدند. مرحوم آیت الله خویی(علیه السلام) درباره مختار می گویند:
«اولاً اخباری که درباره مختار آمده است، دو نوع هستند: اول اخباری که در آنها مدح مختار شده و دوم اخباری که در مذمت او آمده است. اخباری که درباره مدح مختار آمده، بیشتر از اخباری است که در ذم او وجود دارد.»
«ثانیاً اخباری که درباره ذم مختار وارد شده، بسیار ضعیف هستند و دیگر این که در بعضی اخبار، تناقض وجود دارد و بالفرض این روایات را قبول هم بکنیم، کمتر از روایاتی هستند که در مذمت زراره، محمد بن مسلم و برید و امثال اینها وارد شده اند.»
کیسانیان پیروان مختار بودند. این فرقه محمدبن حنفیه را امام می دانستند. اکثریت آنان به امامت او پس از امام حسن و امام حسین(علیه السلام) قائل بودند و برخی نیز به امامت وی پس از حضرت علی(علیه السلام) عقیده داشتند. فرقه کیسانیه در کتب ملل و نحل، در ردیف فرقه های اصلی شیعه ذکر می شود یا برخی دانشمندان در ردیف غلات ذکر می کنند و حتی بعضی این فرقه را اصل غلو می دانند.
به گفته بعضی، مختار مؤسس فرقه کیسانیه و به مهدویت و امامت محمد بن حنفیه قائل بود. وی در نامه خود به محمدبن حنفیه، او را به مهدی خطاب کرده، ولی به نظر می رسد که این سخن درست نباشد؛ چون درباره تاریخ پیدایش این فرقه اختلاف است و معلوم نیست که در چه زمانی و توسط چه کسانی به وجود آمده اند. در بیشتر منابع آمده که کیسانیه پیروان مختار بودند. ولی این که مختار خود این فرقه را تأسیس کرده، بعید به نظر می رسد؛ چون اعتقاد کیسانیه مبنی بر مهدویت محمدبن حنفیه مسبوق به غیبت است، در حالی که مختار در سال 67قمری قبل از محمدبن حنفیه(متوفی 81 ق) از دنیا رفته است. هم چنین به گفته شهرستانی، سید حمیری، مرگ محمدبن حنفیه را انکار کرده و به غیبت او قائل شده و او را مهدی موعود دانسته که این نخستین بار است که عقیده غیبت و ظهور پدید آمد. این عقیده بعدها در بعضی از گروه ها جریان یافت و حتی رکنی از ارکان دین مذهب شیعه شد. پس فرضاً اگر مختار، محمدبن حنفیه را مهدی خطاب کرده، این به معنای عام، یعنی هادی و راه نماست. اگرچه امکان دارد بعدها، خصوصاً بعد از وفات محمدبن حنفیه، افراد فرصت طلب از این وضعیت استفاده کرده و چنین عقایدی را ساخته و به مختار نسبت داده باشند؛ همان طور که عباسیه از فرصت استفاده کردند و به خلافت رسیدند و سپس در زمان مهدی، از این عقاید دست برداشتند و خلافت خود را به عباس عموی پیامبر منسوب کردند. علاوه بر این، شاید دشمنان مختار برای تخریب شخصیت وی، آن را بزرگ نمایی نموده و او را منحرف و فرصت طلب معرفی کرده باشند.
درباره اعتقاد او به امامت محمدبن حنفیه، همان طور که علمای ملل و نحل ذکر کرده اند، چنین مطلبی درست نیست، چون مختار به امامت محمدبن حنفیه قائل نبود، بلکه در قیام خود به تایید محمد استناد کرد. گزارش علمای ملل و نحل، برداشت تاریخی از این اقدام مختار است.
پیدایش کیسانیه
درباره زمان پیدایش این فرقه، ابهام و اختلاف بسیار است و در این زمینه چند قول وجود دارد:
قول اول این که به گفته نوبختی، پس از شهادت امام علی(علیه السلام)کسانی که به امامت او عقیده داشتند و آن را امری واجب از طرف خداوند می دانستند، بر سه گروه شدند. گروهی به امامت محمدبن حنفیه روی نهادند، بدان اعتبار که او به هم راه حسن و حسین(علیه السلام)، پرچم دار پدر خویش در نبرد بصره بوده است. این گروه کیسانیه نام گرفتند. بر اساس این گزارش، می توان نتیجه گرفت که همین گروه، بعدها تحول یافتند و بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) در زمان مختار به اوج خود رسیدند. این همان فرقه ای است که در کتب ملل و نحل به نام مختاریه ذکر شده که در این صورت مختاریه، یکی از فرق منشعب شده از فرقه کیسانیه به شمار می رود که بعد از وفات محمدبن حنفیه به فرق دیگر منشعب شده است. ولی این فرض به دلایلی درست نیست. ممکن است در زمان بعدی، افراد کیسانی در رویارویی با امامیه، این عقیده را مطرح کرده باشند که محمدبن حنفیه بعد از امیرالمؤمنین (علیه السلام) امام است.
اولاً بعد از شهادت امیرالمؤمنین، شخصیت محمدبن حنفیه آن طور مطرح نبود. چون دو سبط پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در آن زمان در قید حیات بودند و در جامعه مطرح و شناخته شده بودند. چون احادیث زیادی از پیامبر در فضیلت آنان وارد شده بود، در حالی که شخصیت محمد آن طور نبود. او فقط در جنگ جمل و صفین شرکت داشت و در این دو جنگ پرچم دار بود.
دیگر این که نام او محمد و کنیه او ابوالقاسم بود. و پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)همه را منع کرده بود که اسم و کنیه او با هم بگذارند. ولی به امام علی(علیه السلام) فرمود: «تو بعد از من، صاحب پسری خواهی شد. اسم او را اسم من و کنیه او را کنیه من بگذار.» و از طرف دیگر فرمود: « مهدی از نسل من خواهد بود. اسم او اسم من است.» و این دلیل قائلان مهدویت محمدبن حنفیه بود. شاید کیسانیه در زمان بعدی، از این حدیث پیامبر سؤاستفاده کرده و این عقیده را مطرح ساخته باشند.
سومً این که خود محمد حنفیه چنین ادعایی نداشت. طبق گزارش های تاریخی، او از دو برادر بزرگ تر خود (امام حسن و امام حسین(علیه السلام)) اطاعت می کرد و رفتار او با این دو امام، مثل زمان پدر بود. حتی امام حسین(علیه السلام) هنگام خروج از مدینه، به محمدبن حنفیه وصیت کردند.
چهارم این که اگر افرادی که به چنین عقایدی قائل هستند در آن زمان وجود داشتند، حتماً مخالفتی از سوی امام حسن و امام حسین(علیه السلام)یا از سوی اصحاب آنان یا از طرف محمد حنفیه می شد، در حالی که هیچ مخالفتی ذکر نشده است.
قول دوم، بیشتر از همه درباره زمان پیدایش این فرقه است که بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) و در زمان قیام مختار به وجود آمد و ذکر نقش مختار در تأسیس این فرقه به میان می آید. عده ای این فرقه را به مختار منسوب می کنند و پیروان او را مختاریه می نامند. این فرقه گاهی معادل کیسانیه و گاه یکی از انشعابات کیسانیه ذکر می شود. ولی این گزارش هم درست نیست، چون این فرقه نمی تواند یکی از فرقه های کیسانیه باشد؛ زیرا همان طور که گفته شد قبل از این زمان فرقه ای به نام کیسانیه نبوده است. ثانیاً اگر این فرقه معادل با کیسانیه باشد، یعنی کیسانیه خالص همان مختاریه باشند، همان طور که بعضی ذکر کرده اند، مختار این فرقه را تأسیس نکرده، به دلایلی که ذکر شد. علاوه بر این، اگر مختار این فرقه را تأسیس می کرد یا ادعای گزاف می کرد، مثل ادعای نبوت یا کهانت مختار، همان طور که برخی منابع آن را ذکر کرده اند، در این صورت پیروان او درباره اش غلو می کردند، در حالی که هیچ یک از پیروان مختار بعد از مرگ او درباره اش چنین ادعایی نداشتند.
قول سوم، مبنی است بر این که این فرقه، بعد از مرگ مختار(سال 67ق) و قبل از وفات محمدبن حنفیه به وجود آمد. این احتمال درست به نظر می رسد و اگرچه گزارشی در مورد این نقل نشده، می توان از گزارش-هایی که اختلاف کیسانیه بعد از وفات محمدبن حنفیه را ذکر کرده اند، استفاده کرد که قبل از وفات محمد، گروهی بود که به امامت و مهدویت وی (به معنای عام ) قائل بودند. و این گروه بعد از مختار به وجود آمد و بعد از وفات محمد، به سبب اختلاف منشعب شدند. در این صورت، این سؤال مطرح می شود که این فرقه را چه کسانی به وجود آوردند؟
احتمال دیگر این که فرقه کیسانیه بعد از وفات محمدبن حنفیه به وجود آمده باشد. عده ای از شیعیان، مرگ وی را انکار کردند و او را مهدی موعود می دانستند و عده دیگر از شیعیان، به امامت وی قائل شدند و پسرش، ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه را جانشین او می دانستند.
با توجه به این اختلاف اخبار، نمی توان گفت که این فرقه در چه زمانی و توسط چه کسانی به وجود آمد.
فعالیت های کیسانیه
ابهام بسیاری درباره آغاز کیسانیه، مؤسس این فرقه و زمان پیدایش آن وجود دارد؛ به همین سبب، فعالیت-های کیسانیه مشخص نیست. چون شخصیتی چه سیاسی و نظامی و چه علمی که از طریق قیام و جنگ قدرت یابد و جایگاه این فرقه را تثبیت کند یا از لحاظ علمی و فکری، به اندیشه های آنان بپردازد، وجود نداشت. از سوی دیگر، شاید به سبب فشار و سخت گیری بنی امیه، فعالیت های این فرقه مبهم است.
عقاید کیسانیه
از آن جایی که زمینه پیدایش و زمان ظهور این فرقه و دیگر اطلاعات مربوط به آن مبهم است و به طور قطع نمی توان گفت که نخستین فرقه کیسانیه کدام بوده اند و چه عقایدی داشته اند و توسط چه کسانی این عقاید مطرح شده، به همین دلیل علمای ملل و نحل، عقاید گوناگونی را به کیسانیه نسبت داده اند.
امامت و مهدویت محمد بن حنفیه، مهم ترین عقیده کیسانیه است. به گفته شهرستانی، سید حمیری مرگ محمد حنفیه را انکار کرده و به غیبت او قائل شده و او را مهدی موعود دانسته است. این نخستین بار است که عقیده غیبت و ظهور پدید آمد. این عقیده بعدها در بعضی از گروه ها جریان یافت و حتی رکنی از ارکان شیعه شد. اگر مراد این باشد که این اندیشه توسط کیسانیه پدید آمد، درست نیست چون عقیده مهدویت را کیسانیه مطرح نکردند، بلکه ریشه های این اندیشه در آغاز اسلام و در منابع بنیادی تری وجود داشت. کیسانیه نخستین فرقه ای بود که عنوان مهدی را بر محمد حنفیه منطبق کرد. شیخ طوسی در کتاب الغیبه، نظریه امامت را از محمدبن حنفیه نفی می کند. شیح مفید نیز مهدویت او را نقد کرده است.
هم چنین عقاید دیگری: مثل بدا، آگاهی از اسرار غیب و علم مستودع، حلول و تناسخ ، دعوی نبوت مختار و باطنی گرایی را به این فرقه نسبت داده اند.
انشعابات و تداوم کیسانیه
از فرقه کیسانیه چندین فرقه منشعب شدند. کتب فرق و مذاهب، درباره تعداد آنها و درباره انشعابات ذیلی آنان، اختلاف نظر دارند. در این تحقیق، سه انشعاب بزرگ این فرقه و انشعابات ذیلی و تداوم آنان در فرقه های دیگر و سپس غلات کیسانیه را ذکر می کنیم.
انشعاب نخست
نخستین انشعاب در کیسانیه، بعد از وفات محمدبن حنفیه(م 81 ق) پیش آمد. اگر بپذیریم که قبل از وفات محمد حنفیه این فرقه وجود داشته، بر اساس این فرض، کیسانیه به دو گروه تقسیم می شوند:
الف) انکار مرگ محمد حنفیه
آنهایی که مرگ محمد حنفیه را انکار کردند، به چند گروه تقسیم می شوند؛ از جمله:
1. انکار مرگ و قائل شدن به مهدویت و غیبت محمد حنفیه
فرقه کربیه، پیروان شخصی به نام ابی کرب ضریر بودند و به مهدویت محمد حنفیه اعتقاد داشتند. و می گفتند که مهدی موعود، محمد حنفیه است که امیرالمؤمنین او را بدان نام خوانده است و روا نیست که دو مهدی وجود داشته باشد، یکی در عصر محمد حنفیه و یکی بعد از او. به اعتقاد آنها، او بدان جهت غایب شده که کسی نداند کجاست. او برخواهد گشت و مالک زمین خواهد شد. و امام دیگری بعد از غیبت او، نمی تواند باشد تا او خودش ظاهر شود.
برخی دیگر از افراد کربیه، منکر وفات محمدبن حنفیه شدند و معتقد بودند که او در کوه رضوی به سر می برد تا ظهور کند؛ او همان مهدی منتظر است که پیامبر به آن بشارت داده که زمین را پر از عدل خواهد کرد. آنها بر این عقیده ثابت ماندند و به جز تعداد اندکی از فرزندان آنها، همه از میان رفتند. وشاعر حمیری از آنها بود. به گفته شهرستانی، نخستین بار عقیده غیبت و ظهور بدین شکل پدید آمد و بعدها در بعضی از گروه ها جریان یافت و حتی رکنی از ارکان شیعه شد. افراد این فرقه قائل بودند که محمد حنفیه نمرده، بلکه زنده است و در کوه رضوی به سر می برد شیری در جانب راست و ببری در جانب چپ از او محافظت می-کنند و صبح و شام برایش غذا آورده می شود تا روزی که ظهور کند و زمین را پر از عدل و داد نماید. شاعر کثیر عزه و سید حمیری بر این مذهب بودند. صائدیه در زمان امام جعفر صادق (علیه السلام)از فرقه کربیه بیرون آمده و به مهدی منتظر بودن محمد حنفیه اعتقاد داشتند.
2 . انکار مرگ و زندانی بودن در کوه
یاران ابوعمره یعنی فرقه مختاریه، می پنداشتند که سرگردان و بدون رهبر شدند، زیرا به اعتقاد آنان امیرالمؤمنین به امام حسن(علیه السلام) سفارش فرمود. و امام حسن(علیه السلام) به امام حسین(علیه السلام) و ایشان به محمد حنفیه سفارش فرمود. در زمان محمد حنفیه به سبب تقیه، او از اشاعه علم و ارشاد خودداری کرد و مرتکب گناهی شد و خدا او را مجازات کرد و دور از دوستان، در کوه نامساعد و در تاریکی غار قرار داد مثل آدم و یونس. سپس خدا امر امامت را به پسرش ابوهاشم عبدالله سپرد. در علم خدا چنین مقرر شده بود که او مجازات شود و بر نسل او اتمام حجت به عمل آید. چون علی بن حسین(علیه السلام) و حسن بن حسن(علیه السلام) حاضر نبودند و مجازات محمد حنفیه برای بیعت با عبدالملک مروان بود، به همین علت امامت به ابوهاشم رسید که او امام صامت بود. بعد از مرگ ابوهاشم، امامت باید پس از اتمام مجازات محم حنفیه به وی برگردد و تا آن زمان مردم در سرگردانی زندگی می کنند.
بعضی از افراد این فرقه، قائل بودند که او برای تنبیه و مجازات، در کوه رضوی زندانی است. چون بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) نزد یزید رفت و بخشش او را پذیرفت. هم چنین در روزگار ابن زبیر، از مکه بیرون رفت و به سوی عبدالملک بن مروان گریخت. لذا خداوند او را به زندانی شدن در کوه رضوی کیفر می-دهد.
یا این که زندانی شدن وی در آن کوه، راز خداوندی است که جز وی کسی آن را نداند تا این که به فرمان خدا از آن جا بیرون آید.
ب) اقرار به مرگ محمد حنفیه
بعد از وفات محمد حنفیه، عده ای از کیسانیه به وفات وی معتقد گردیدند و عمدتاً به سه فرقه تقسیم شدند:
1.قائلان به رجعت محمد حنفیه
گروهی از کیسانیه، مرگ محمد حنفیه را قبول داشتند و می گفتند که او مرده است و به زودی زنده خواهد شد و او مهدی است. آنها منکر این هستند که مهدی باید همیشه زنده باشد.
2. قائلان به امامت علی بن حسین(علیه السلام)
گروهی بعد از مرگ محمد حنفیه، به امامیه پیوستند و به امامت علی بن حسین قائل شدند. به گفته آنها، محمد حنفیه هنگام مرگش امامت را به علی بن حسین واگذار نمود؛ زیرا می دانست که ابوهاشم بلاعقب و بدون فرزند خواهد بود؛ از این رو، امام پس از او همان علی بن حسین است.
3. قائلان به امامت ابوهاشم (هاشمیه)
گروهی به امامت ابوهاشم فرزند محمد حنفیه قائل شدند. به اعتقاد آنها، محمد اسرار علوم را به فرزندش افاضه کرد. این دسته که به مرگ محمد حنفیه و امامت ابوهاشم و تداوم امامت در فرزندان محمد حنفیه معتقدند، به هاشمیه خالص معروف هستند. آنان درباره ابوهاشم به گزافه گویی پرداختند.
انشعاب دوم بعد از مرگ ابوهاشم(ح100ق)
بعد از وفات ابوهاشم، دومین انشعاب بزرگ در کیسانیه رخ داد. می توان گفت: انشعاب عمده ای که در کیسانیه پدید آمد و به فرقه های متعدد منشعب شد، بعد از مرگ ابوهاشم بود که در ادامه به آن می پردازیم:
1 . قائلان به امامت علی بن محمد بن حنفیه
بعد از مرگ ابوهاشم، امامت به برادرش علی بن محمد حنفیه رسید. او پسر خویش حسن را وصی خود قرار داد و امامت در خاندان محمد بن حنفیه باقی ماند. لذا جانشینی و مسأله امامت، از بین فرزندان محمدبن حنفیه بیرون نمی رود. بعضی از ایشان یعنی شیعیان هاشمیه، معتقدند که مهدی قائم از فرزندان او خواهد بود. اینها همان شیعیان خالص کیسانیه اند که به همین نام معروف شده اند. و به نام مختاریه نیز نامیده می شوند.
2 . قائلان به امامت حسن بن علی بن محمد حنفیه
عده ای معتقدند که علی بن محمد حنفیه نیز امامت را به پسرخویش حسن سپرد.
به گفته برخی، بعد از مرگ ابوهاشم، امامت به پسر برادرش حسن بن علی بن محمد حنفیه رسید.
3. قائل به امامت بیان
4. قائلان به امامت محمد بن علی بن عبدالله بن عباس
انشعاب سوم عباسیه
بعد از انشعاب فرقه عباسیه از کیسانیه، فرقه های دیگری نیز از عباسیه منشعب شدند. اگرچه در ذیل این انشعابات، مواردی ذکر شده که جزء غلات هستند، چون از عباسیه منشعب شدند، ذیل عباسیه ذکر می-شوند. پس ابتدا به فرقه عباسیه می پردازیم سپس انشعابات را ذکر می کنیم.
به گفته برخی، ابوهاشم امامت را به علی بن عبدالله بن عباس وصیت کرد و این وصیت هم چنان در فرزندان او می گشت تا عباس سفاح. به گفته اشعری، این گروه در لفظ و اسم اشتباه کرده اند (بین علی بن محمد بن حنفیه و علی بن عبدالله بن عباس)؛ چون علی بن محمد نیز امامت را به پسرخویش حسن سپرد.
فرقه های جدا شده از فرقه عباسیه عبارتند از:
الف)راوندیه
این فرقه از پیروان ابی هریره عبدالله راوندی بودند و در ایام مهدی عباسی، انتقال امامت توسط اولاد علی به اولاد عباس را منکر شدند. آنها معتقد بودند که ابوهاشم، محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را وصی خود قرار داده و چون محمد در آن زمان بچه بود، به پدرش وصیت کرد تا محمد بالغ شود. پس از این که محمد بالغ شد، علی جانشینی را به پسرش محمد سپرد و او به امامت رسید و مانند خدا به همه چیز دانا گشت. پس هر کس او را بشناسد، هر کاری که انجام دهد برای او رواست. این عقیده فرقه راوندیه است.
پیروان محمد بن علی بن عبدالله بن عباس و پیروان عبدالله بن معاویه، درباره وصیت ابوهاشم با هم اختلاف کردند و سرانجام برای داوری نزد عالمی به نام ابوریاح رفتند. ابوریاح در حق محمد شهادت داد پس از آن پیروان عبدالله بن معاویه، به امامت محمد قائل شدند و فرقه راوندیه تقویت شد. اینان ریاحیه نیز خوانده می-شوند. بعدها آنان معتقد شدند که امامت ازمحمد به پسرش منصور منتقل شد. وقتی این خبر به منصور رسید، آنان را به توبه وادار کرد ولی آنان توبه نکردند و منصور آنان را به قتل رساند. زمانی که مهدی (عجل الله )عباسی خلیفه شد، آنان را از امامت محمد بن حنفیه و پسرش ابوهاشم برگرداند و امامت را بعد از نبی اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم)برای عباس ثابت کرد و آنان را به عباس دعوت نمود. بعد از عباس، امامت به عبدالله بعد به پسرش علی و پس از علی به پسرش محمد و به ترتیببه پسرش ابراهیم، عباس سفاح، عبدالله بن ابی جعفر منصور و سپس به مهدی رسید. آنان راوندیه خالص بودند. بعدها فرقه ابومسلمیه و رزامیه هم از راوندیه بیرون آمدند.
ب) بکیریه
یکی از شاخه های عباسیه، اصحاب بکیر بن ماهان بودند. به اعتقاد آنها، امامت از ابوهاشم به عباسیه منتقل شده، برعکس راوندیه که به انتقال امامت از پیامبر به عباس و اولادش قائل بودند.
ج) رزامیه
گروهی از راوندیه، بر اساس وصیت ابوهاشم به امامت محمد بن علی بن عبدالله بن عباس قائل هستند. شاید این گروه از راوندیه، همان رزامیه باشند که از فرقه غلات حلولیه بودند و از کیسانیه راوندیه جدا شدند. به اعتقاد آنان، امامت از محمد حنفیه به ابوهاشم سپس به علی و از او به پسرش محمد و سپس به ابراهیم رسید که امام ابومسلم خراسانی بود. این فرقه در دوران ابومسلم در خراسان ظاهر شدند. آنان در دوستی ابومسلم افراط می کردند. حتی گفته می شد که ابومسلم نیز بر این مذهب بود و امامت به او رسید و به دلیل نصرت بر بنی امیه، دعوی حلول خدا کرد. این فرقه به برکوکیه نیز معروف است. بعد از مرگ ابومسلم، برخی پیروان وی مرگ او را پذیرفتند و عده ای مرگ او را انکار کردند.
د) جریانیه
متأخران راونديه كه از جمله كيسانيه و معتقد به امامت محمد بن حنفيه بودند، جدا شدند. آنان ياران ابومسلم عبدالرحمان بن محمد، مؤسس دولت عباسى به شمار می آیند و به انتساب او كه جريان نام داشت، عنوان جريانيه دارند. به اعتقاد آنان پس از على بن ابى طالب، محمد بن حنفيه امام بود و جانشين محمد، پسرش ابوهاشم و جانشين ابوهاشم، على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بود. جانشين على بن عبدالله، محمد بن على و جانشين محمد، پسرش ابراهيم بود كه در حران كشته شد و جانشين ابراهيم، برادرش ابوالعباس بن عبد الله بن حارثيه بود.
این گروه را حرماقيه (؟) نيز مىگويند. آنان به ابومسلم منسوب هستند كه حرماق (؟) لقب داشت. بنى عباس، شيعيانى از مردم خراسان موسوم به راونديه دارند. اينان مىپندارند که عباس، سزاوارترين كس به امامت، بعد از پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)بود؛ زيرا به دليل اين آيهأُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ عباس وارث پيغمبر است، ولى مردم مانع شدند كه او به خلافت رسد و بدين گونه بر او ستم كردند و خداوند آن حق را به فرزندش بازگردانيد. راونديه، از ابوبكر و عمر و عثمان بيزارى مىجويند، ولى بيعت با على را تصويب مىكنند، زيرا عباس به او گفته است: «اى برادرزاده، بيا تا با تو بيعت كنم تا آن دو با تو مخالفت نکنند». هم چنین داوود بن على،(عموى خليفه)، آن گاه كه مردم با سفاح بيعت مىكردند بر منبر كوفه گفت: «اى مردم كوفه، بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)، امامى در ميان شما برنخاست مگر على بن ابى طالب و اين مرد كه در ميان شما بدين امر برخاسته است، يعنى سفاح.»
هـ) حریانیه
فرقه ای از راوندیه، نخست به امامت محمد بن حنفیه قائل بودند. سپس از یاران ابومسلم، عبدالله بن محمد صاحب دولت بنی عباس شد که به حریان ملقب بود. به گفته آنان، که محمد حنفیه پس از حضرت علی (علیه السلام)امام بوده و پس از خودش، ابوهاشم را امام ساخت و ابوهاشم درباره علی بن عبدالله بن عباس وصیت کرد و او پسر خویش محمد و او پسرش ابراهیم و او ابوالعباس و او نیز ابومسلم را جانشین خود ساخت. بعضی از ایشان، امامت را پس از ابوهاشم، حق برادرش حسن بن محمد بن حنفیه می دانند.
حربیه
این فرقه از غلات کیسانیه به شمار می آیند و به امامت عبدالله بن عمرو حرب قائل هستند که یکی از رؤسای جناحیه بود و اعتقاد داشت که روح خدا از ابوهاشم به او منتقل شده است. پیروان حربیه او را خدا و نبی دانستند. لذا آنان از غلات به شمار آمدند که به الوهیت عبدالله بن عمربن حرب معتقد بودند. پدر عبدالله یک زندیق مشهور در زمان خود بوده است. آنان قائل بودند که ابوهاشم عبدالله بن عمرو حرب کندی را وصی خودش کرد و امامت از خاندان محمد حنفیه خارج شد و به ابن حرب رسید. هم چنین قائل بودند که روح خدا به ابوهاشم و سپس به عبدالله بن عمرو بن حرب منتقل شده است.
طبق گزارش دیگر، عده ای قائل بودند که محمد بن حنفیه، وصی امام علی(علیه السلام)و امام مهدی است و نباید کسی با او مخالفت کند و باید با اجازه او، شمشیرش را بر دشمنان بکشد؛ زیرا امام حسن(علیه السلام) با اجازه او به جنگ با معاویه رفت و به رخصت او با معاویه صلح کرد. امام حسین(علیه السلام) هم به دستور او با یزید جنگید. اگر آن دو امام بدون دستور او عمل نمی کردند هلاک و گم راه می شدند. هر کس که با او مخالفت کند، کافر و مشرک است. محمد بن حنفیه بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام)مختار را به حکومت عراقیین گماشت و به او دستور انتقام داد و او را کیسان نامید؛ زیرا او مردی زیرک بود. پیروان مختار، مختاریه نامیده شدند. و آنها همان فرقه حربیه، پیروان عبدالله بن عمرو بن حرب کندی هستند.
به اعتقاد پیروان حرب، اسباط پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) چهار امام هستند: امام علی(علیه السلام) سبط ایمان ، امام حسن(علیه السلام) سبط حجت، امام حسین(علیه السلام) سبط وصیت و محمد بن حنفیه که تمام اسباب و وسایل در اختیار اوست؛ بادها را می راند؛ دروازه روم را می بندد و همه جا را فتح می کند تا به طبقه هفتم زمین می رسد حق هم راه اوست و باطل از او دور است. او همان مهدی موعود است. در زمان حیات او هیچ اتفاقی نیفتاد و پیروانش گفتند او نمرده است، بلکه مرگ او ساختگی است و جای او کسی دیگر این نقش (مرگ) را بازی کرد تا از شر دشمنان محفوظ ماند مثل خوابیدن حضرت علی(علیه السلام) در جای پیامبر در شب هجرت؛ او در کوه رضوی است. سید حمیری و طفیل بن عامر بن وائله کنانی از این فرقه بوده و اشعاری سروده اند.
پیروان این فرقه بعدها، به امامت عبدالله بن معاویه معتقد شدند. درباره چگونگی پیوستن به عبدالله بن معاویه دو نوع گزارش داریم:
1. عبدالله به تناسخ قائل بود و بر آنها نوزده نماز در شبانه روز واجب بود و هر نمار پانزده رکعت داشت. این ادامه داشت تا عبدالله بن حرب با یکی از متکلمان مناظره کرد و برای او حق ثابت گردید و مسلمان شد و اسلام خودش را درست کرد و از افعال گذشته خود تبری جست و پیروان خود را هم از این مطلب آگاه کرد و اظهار توبه نمود. تمام پیروانش که قبلاً او را عبادت می کردند، از او تبری جستند و او را لعن کردند و به امامت عبدالله بن معاوبه بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب بازگشتند. عبدالله بن حرب تا زمان مرگ بر اسلام خود و بر مذهب صفریه باقی ماند. پیروان او تا زمان مرگ وی، به نام حربیه شناخته می شدند و آنان از فرقه سبائیه بودند که به الوهیت حضرت علی(علیه السلام) قائل بودند.
2. برخی از اقوام عبدالله بن حرب نیز از خیانت او باخبر شدند و به امامت عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب قائل شدند.
آنها می گفتند که ابوهاشم، عبدالله را که در کوفه سر می برد، جانشین خود قرار داد، در حالی که او در آن روز نوجوان صغیری بود. از این رو، ابوهاشم به صالح بن مدرک وصیت کرد و از او خواست تا او را نگه-دارد تا زمانی که عبدالله بن معاویه بالغ و کامل گردد. چون او به حد رشد رسید، امام گردید و پیروانش درباره او غلو کردند و گفتند: خداوند نوری است که در عبدالله بن معاویه ظاهر شده است. علاوه بر این، برخی از اقوام عبدالله بن حرب (حربیه) از خیانت او باخبر شدند و به امامت عبدالله بن معاویه قائل شدند. و به آنها پیوستند. اینها غلات هستند و می گویند: هر کس امام را بشناسد، هر کاری برای او رواست. عبدالله بن معاویه در خراسان خروج کرد و ابومسلم خراسانی او را گرفت و در زندان کشت. ولی به گفته اشعری قمی، برعکس بعد از این که ابومسلم خراسانی، عبدالله را کشت، پیروان او به سه گروه تقسیم شدند:
1. برخی امامت ابن حرب را پذیرفتند و به تناسخ معتقد شدند و ادعا کردند که آنها این عقاید را از جابر بن عبدالله انصاری و جابر بن یزید جعفی روایت کرده اند که مذهب این دو تن بر همین عقاید استوار بود.
2. بعد از دانستن به نبوت او قائل شدند.
3. به امامت محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی(علیه السلام) قائل شدند تا این که عیسی بن موسی بن محمد بن علی عبدالله بن معاویه بن مغیره بن سعید کوفی را جانشین خود قرار دادند.
طبق گزارش اشعری، پیروان عبدالله بن معاویه، بعد از مرگ او به حربیه پیوستند. عبدالله بن معاویه در خراسان هلاک گردید و در پیروان او اختلاف ایجاد شد. بعضی گفته اند که او زنده است و بر می گردد. او وصی است و امر امامت به او بر می گردد؛ اطاعت از او واجب است؛ او در کوه اصفهان اقامت دارد و هرگز نمی-میرد تا خروج کند و مردم را به فردی از بنی هاشم از فرزندان علی(علیه السلام) و فاطمه راه نمائی نماید و وقتی امامت را به آن مرد هاشمی بسپارد، آن وقت خواهد مرد؛ زیرا او همان مهدی قائمی است که پیامبر(علیه السلام) آمدنش را مژده داده است.
برخی می گفتند که او مرده و روحش به اسحاق بن زید بن حارث انصاری منتقل شده است. آنان فرقه حارثیه بودند. که محرمات را مباح می شمردند و بلاتکلیف زندگی می کردند.
هم چنین نهضت خرمیه و مزدکیه در عراق، از فرقه عبدالله بن معاویه نشأت گرفت.
در مورد این فرقه، گزارش های متعدد و متناقض وجود دارد و نمی توان به نتیجه درست رسید.
قائلان به امامت مغیره بن سعید کوفی
برخی پیروان عبدالله بن معاویه بعد از وی، مغیره بن سعید کوفی را جانشین خود قرار دادند. این گروه مغیره را امام می دانستند و سپس به نبوت او قائل شدند. چون مغیره کشته شد، به امامت بکر القتات-الهجری قائل شدند. تا این که از آنان دروغ گویی آشکار شد و پیروان او تصرف در اموال مردم را حلال شمردند. از این رو، گروهی برگشتند و ادعا نمودند که عبدالله بن مغیره بن سعید بعد از پدرش امام است. البته فرقه مغیریه در مورد امام باقر(علیه السلام) غلو کردند و به امامت محمد بن حنفیه اعتقاد نداشتند.
بیانیه
عده ای به مهدویت و عده ای بعد از ابوهاشم، به امامت بیان بن سمعان، قائل بودند. به اعتقاد آنان، روح خدا در ابوهاشم بود و سپس به بیان منتقل شد. بیان ادعا کرد که محمد بن علی بن حسین (امام باقر(علیه السلام)) او را جانشین خود قرار داده است. خالد قسری، بیان و مغیره را در یک روز به قتل رساند. بعضی می گویند که بیان بن سمعان از عقاید حمزه پیروی می کرد و به برگشت محمد حنفیه معتقد بود. چون اعتقاد داشت وصیت محمد حنفیه به پسرش ابوهاشم- بعد از غیبت پدرش- از نوع وصیتی بود که پیامبر خدا در مدینه به علی(علیه السلام) کرد. این جانشینیِ موقت بود نه وصیت بعد از مرگ. محمد بن حنفیه، ابوهاشم را به عنوان راه نما و حجت بر مردم وصی خود قرار داد و چون بمیرد، امامت به اصل خویش یعنی به پدرش محمد حنفیه بر می گردد.
فرقه ای از بیانیه پنداشتند که ابوهاشم، همان امام و مهدی قائم است که پس از مردن برخواهد گشت و گرفتاری های مردم را برطرف خواهد کرد و سلطان زمین خواهد شد. از این رو، او جانشین ندارد. آنان درباره او بسیار غلو کردند و گفتند: ابوهاشم از طرف خدا، به بیان بن سمعان خبر آورده بود. بنابراین، بیان پیامبر است و برای اثبات عقیده خود، به این آیه تمسک کردند:هذا بیان للناس؛ این بیان برای مردم است. پس از درگذشت ابوهاشم، بیان ادعای پیامبری کرد و به امام جعفر نامه نوشت و ایشان را به نبوت خود خواند.
صائدیه
اصحاب صائد نهدی، از غلات و برادر بیان نهدی در زمان امام جعفر صادق(علیه السلام) بودند. صائدیه از فرقه کربیه بیرون آمدند و در زمان امام ششم، به مهدی منتظر بودن محمد حنفیه اعتقاد داشتند.
انقراض کیسانیه
کیسانیه از جمله فرقه های منقرض شده است، ولی همان طور که درباره آغاز و ظهور این فرقه اختلاف است، در مورد چگونگی انقراض این فرقه نیز اختلاف وجود دارد. برخی دانشمندان به انقراض این فرقه تصریح کرده اند.
کیفیت انقراض
این فرقه به صورت تدریجی منقرض شده است نه یک دفعه؛ یعنی این فرقه به مرور زمان منشعب گردید و به فرقه های دیگر تبدیل شد. برخی فرقه های منشعب شده مانند بیانیه، با کشته شدن بیان بن سمعان منقرض شدند یا در ابتدا از کیسانیه منشعب شدند، ولی بعداً برای ارتباط با کیسانیه، آنها را انکار کردند مثل فرقه عباسیه که اول ادعای جانشینی ابوهاشم کردند ولی در زمان مهدی عباسی، انتساب خود را به محمد بن حنفیه انکار نمودند و ادعای جانشینی پیامبر کردند. به گفته آیت الله خویی، بیعت(امامت) از ابوهاشم به عباسیه منتقل گردید و سپس کیسانیه منفرض شدند. البته حقیقت این است که عباسیان صاحب میراث کیسانیه گردیدند. و مشروعیت خود را از این طریق کسب کردند. و بعد از تشکیل و استقرار حکومت عباسیان، از کیسانیه و حیات آنان خبری نیست. و باقی مانده کیسانیه، به مرور زمان در گروه های مختلف غالیان عراق و نیز در امامیه منحل شدند.
زمان انقراض
درباره زمان انقراض این فرقه، ابهام زیادی وجود دارد. البته تا زمان امام رضا (علیه السلام)این فرقه وجود داشته؛ چون برخی افراد را در آن زمان به کیسانیه نسبت می دادند؛ از جمله عبدالرحمان بن حجاج بجلی کوفی، از راویان امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) که حتی تا زمان امام رضا(علیه السلام) زنده بود و با ایشان ملاقات کرد. وی ابتدا کیسانی مذهب بود و بعدها مذهب شیعه را پذیرفت، ولی زمان پذیرش او ذکر نشده است. اگر فرضاً در زمان امام موسی کاظم(علیه السلام) هم باشد، یعنی تا اوسط قرن دوم بر مذهب کیسانیه بوده و این نشان می دهد که فرقه کیسانیه تا آن زمان وجود داشته است. هم چنین شاعر معروف کیسانیه سید حمیری، در زمان امام صادق(علیه السلام) شیعه امامی شده، ولی در کتاب مروج الذهب مسعودی، یکی از راویان به نام ابوالحسن على بن محمد نوفلى نقل کرده که سید حمیری بر عقیده کیسانیه مرد و قصيده او را كه چنين آغاز مي شود: «به نام خدا جعفرى شدم و خدا بزرگ است» را منكر شده است. وی سپس می گويد: «اين سخن به شعر سيد مانند نيست؛ زیرا سيد با آن فصاحت و قوت سخن كه داشت، نمي گوید به نام خدا جعفرى شدم …». اگر این گزارش را قبول کنیم، در این صورت وفات سید حمیری در سال 173قمری است. لذا می توان گفت که تا آخر قرن دوم این فرقه وجود داشته است.
برخی از دانش مندان، به انقراض این فرقه اشاره کرده اند، بدون این که زمان انقراض را ذکر کنند، از جمله، شیخ مفید می گوید: «که تا زمان ما، کسی از کیسانیه باقی نمانده است و همه منقرض شده اند.» علاوه بر این نوبختی، ابن حزم و سیدمرتضی، به انقراض آنها تصریح کرده اند. البته بعضی نقل کرده ند که کیسانیه تا اواسط قرن سوم در عراق، به ویژه کوفه و نواحی آن حضور داشتند. ولی کم کم منقرض شدند. به گفته بعضی از معاصران، برخی از کیسانیه سلف، قرامطه قلمداد شدند. ولی این سخن مبهم است؛ زیرا چگونگی ارتباط کیسانیه و قرامطه ذکر نشده است.
علل انقراض
عوامل متعددی سبب انقراض این فرقه شده است؛ از جمله:
1 . نداشتن شخصیت قدرت مند
کیسانیه، فاقد شخصیتی قدرت مند بود تا برای تثبیت جایگاه این فرقه قیام کند و اگرچه قیام های کوچکی صورت گرفت، به زودی با شکست مواجه شد و رهبران آنان به گونه فجیع کشته شدند؛ مثل بیان بن سمعان که توسط عبدالله قسری کشته شد یا عبدالله بن معاویه که ابومسلم او را به قتل رساند.
2 . نداشتن پایگاه اجتماعی
این فرقه پشتوانه اجتماعی نداشتند و بیشتر پیروان آن، موالی و غیرعرب بودند. این مطلب در کتب تاریخی مشهود است.
3. نداشتن اندیشه کلامی
کیسانیه اندیشه ای نداشتند که بر آن پافشاری کنند و مردم را به آن دعوت نمایند. هم چنین فاقد دانش مند و متکلم زبردست بودند که به تبیین اندیشه های آن بپردازد.
4. سختی و فشار دستگاه خلافت
در زمان بنی امیه و بنی عباس، سختی و فشار بر شیعیان(اعم از کیسانیه، امامیه وغیره) زیاد بود و این باعث شد تا این فرقه گسترش نیابد و کم کم منقرض شود.
نتیجه
کیسانیه از نخستین فرقه های شیعه بود که در اواخر قرن اول پدید آمد. درباره پیدایش، تداوم، انشعابات و انقراض آن بسیار اختلاف است و به راحتی نمی توان درباره آن سخن گفت و به نتیجه قطعی رسید. چون در گزارش های تاریخی در این مورد اختلاف زیاد است و این گزارش ها باهم متناقض هستند.
کیسانیه تحولاتی را در جهان اسلام باعث شد، از جمله زمینه انقراض بنی امیه را فراهم کرد. ولی بعد از روی کار آمدن عباسیان، رو به زوال نهاد و منحل به فرقه های دیگر انشعاب یافت و کم کم منقرض شد، ولی زمان انقراض آن دقیقاً مشخص نیست.
فهرست منابع
قرآن کریم
1. آشنائی با فرق تشیع، مرکز مدیریت حوزه علمیه، قم، 1387ش.
2. ابن حزم، علی بن احمد، الفصل فی الملل والنحل والهواء، مصر، قاهره.
3. ابن خلدون، عبد الرحمان بن محمد (م 808)، تاريخ ابنخلدون، تحقيق خليل شحادة، بيروت، دارالفكر، چاپ دوم، 1408/1988.
4. ابوحيان، محمدبن يوسف، تفسیر المحیط الاعظم والبحر الخضم.
5. اشعری، سعدبن عبدالله، المقلات و الفرق، با مقدمه و تصحیح محمدجواد مشکور، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1361ش.
6. بغدادی، ابومنصور القاهر بن طاهر، الفرق بین الفرق، ص30.
7. حمیری، نشوان، حورالعین، نرم افزار مکتبه الشامله.
8. خوانسارى، آقا جمال، دفاع از تشيع، بحث هاى كلامى شيخ مفيد، قم، انتشارات مؤمنين، 1377 ش.
9. خویی، سیدابوالقاسم، معجمرجالالحديث، مرکز نشر ثقافه الاسلامیه، 1413ق.
10. دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، الأخبارالطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش.
11. رازي، أبوعبدالله محمدبن عمربن الحسين، اعتقادات فخر رازی، بيروت، ناشر، دارالكتب العلمية،1402ق.
12. ساعدی، محمدبن الحنفیه، قم، مؤسسه انتشارات مدین 1427ق.
13. شهرستاني، عبدالکریم، الملل والنحل، بیروت، دارالفکر، 1419ق.
14. صابری، حسین، تاریخ فرق اسلامی، تهران، انتشارات سمت، 1386ش.
15. طبری، محمدبن جریر، تاريخ طبري، بيروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387/1967.
16. طوسی، محمدبن حسن، الغیبه، قم، مؤسسه المعارف الاسلامیه، 1411ق.
17. عبدالمنعم حنفی، موسوعه الفرق، قاهره، مکتبه مدبولی، 2005م.
18. عسقلانى، احمدبن على بن حجر (م 852)، الإصابة فى تمييز الصحابة، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية، چاپ اول، 1415/1995.
19. قمي، حسن بن محمد، تاريخ قم، ترجمه حسن بن علي، تهران، انتشارات طوس، 1361ش.
20. کشی ابوعمرو، محمد بن عمر بن عبد العزيز، رجال کشی، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ش.
21. مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، 1403ق.
22. مسعودی، مروجالذهب، قم، دارالهجرة، چاپ دوم، 1409.
23. مشكور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامى، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، 1368ش.
24. مفيد، محمدبن نعمان، الإرشاد، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1399 ق.
25. مفید، محمدبن محمدبن نعمان، الفصول المختاره، كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، قم،1413ق.
26. آقا نوری، علی، خاستگاه تشیع، قم، نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1385ش.
27. مقدسى، مطهربن طاهر، البدء و التاریخ، مكتبة الثقافة الدينية، بى تا.
28. مقریزی، احمدبن علی، الخطط المقریزیه، بیروت ، دارالکتب العلمیه، 1418ق.
29. مؤلف مجهول، أخبارالدولةالعباسية، تحقيق عبدالعزيز الدورى و عبدالجبار المطلبى، بيروت، دار الطليعة، 1391.
30. ناشی، اکبر، مسائل الامامه، بیروت، دار النشر.
31. نجاشي، احمدبن علی، رجال نجاشي، قم، دفتر نشر اسلامي،1416.
32. نشار، نشاه الفکرالفلسفی فی الاسلام، مصر، دارالمعارف، 1966م.
33. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، نجف الاشرف، مکتبه المرتضویه، 1355ق.
34. وداد، قاضی، الکیسانیه فی التاریخ والادب، بیروت، دارالثقافه، 1974م.