در عاشورای حسینی گروه کثیری از اهل بیت امام(ع) و یاران باوفایش به شهادت رسیدند، بااینحال سید ساجدین امام زینالعابدین(ع) و زینب کبری(س) و دختران امام حسین(ع) زنده ماندند تا رسالت عاشورای حسینی را به پایان برسانند. این رسالت، که در حکم روشنگری ارزشهای متعالی قیام امام حسین(ع) و افشاگری علیه خاندان اموی و بیوفایی مردم عراق است، در خطبههای خاندان اهل بیت(ع) متجلی شده است.
برای آگاهی از این خطبهها سرکار خانم لیلا اکبری (دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه شیراز) در نوشتاری با عنوان «خطبههای اهل بیت(ع) از کربلا تا شام» به گردآوری آنها دست زده است.
چکیده:
در جریان عاشورای حسینی گروه کثیری از اهل بیت امام(ع) و یاران باوفایش به شهادت رسیدند، بااینحال سید ساجدین امام زینالعابدین(ع) و زینب کبری(س) و دختران امام حسین زنده ماندند تا رسالت عاشورای حسینی را به پایان برسانند. این رسالت، که در حکم روشنگری ارزشهای متعالی قیام امام حسین(ع) و افشاگری علیه خاندان اموی و بیوفایی مردم عراق است، در خطبههای خاندان اهل بیت(ع) متجلی شده است که در مجال حاضر به بیان مهمترین خطبههای آنان خواهیم پرداخت.
زینب(س) و جنازۀ بیجان حسین(ع)
روایتها گویای شرایط تلخ و غمبار کاروان اسرا، خاصه هنگام عبور از کنار اجساد شهداست. «آنها را از نعش حسین و یاران حسین عبور دادند که بر زمین افتاده بودند. زنان فریادزنان رخسارهها را مىزدند و مىکندند و میخراشیدند» (ابناثیر،۱۳۷۱، ج ۱۱، ص ۱۹۴). زینب کبری(س) با مشاهدۀ بدن پارهپارۀ برادر فریاد برآورد: «وا محمّداه! خداى آسمان بر تو درود فرستد، این حسین توست که عریان و خونآلود با اعضاى قطعه قطعه بیفتاده، واى از این مصیبت، دختران تو اسیرند، شکایتها را به نزد خدا و نزد محمّد مصطفى و نزد علىّ مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سیّدالشهداء مىبرم. وا محمّداه! این حسین است که در این بیابان که باد صبا بر آن خاک پاشد کشتۀ زنازادگان است، امان از این همه حزن و اندوه، و این همه سختى و بلا بر تو اى ابا عبداللَّه، گوییا جدّم رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله امروز دنیا را ترک فرمود. اى اصحاب محمّد، اینان ذرّیّۀ مصطفىاند که چون اسیران برده شوند. در روایات دیگر: وا محمّداه! دخترانت اسیر و ذرّیّۀ تو کشتهشدگانى هستند که باد صبا بر پیکرهایشان خاک فرو پاشد، این حسین است که سر انورش از قفا بریده شده بىهیچ عمامه و ردا. پدرم فداى عزیزى که سپاهش تار و مار و خیامش طناب بریده بر باد رفت، پدرم فداى آن عزیز که به سفر نرفته تا امید بازگشتش باشد، و مجروح نیست تا مداوا گردد، پدرم به فداى آن که جانم فداى اوست، پدرم فداى غمزدهاى که شهید شد، تشنهاى که تشنهلب رفت، پدرم به فداى عزیزى که از محاسن وى خون چکید، پدرم فداى آن که جدّش رسولاللَّه است، پدرم فداى آن که سبط پیامبر است. پدرم به فداى محمّد مصطفى باد، پدرم به فداى على مرتضى، پدرم به فداى خدیجه کبرى، پدرم به فداى فاطمه زهرا سیدۀ زنان، پدرم به فداى آن که آفتاب برایش بازگشت تا نماز گزارد» (سید بن طاووس، ۱۳۸۰، صص ۱۶۱-۱۶۰). به گفتۀ ناظران « فما بقی صدیق و لا عدو إلا أکب باکیا؛ هیچ دوست و دشمنى نماند مگر آنکه خمیده به گریه افتاد» (ابنسعد، ج ۵، ص ۱۰۸).
ورود اسیران کربلا به کوفه
عمر سعد، اهل بیت امام حسین(ع) و بازماندگان شهدا را به صورت اسیر به نزدیک کوفه رسانید، وقتى که آنها به کنار دروازۀ کوفه رسیدند، مردم کوفه براى تماشاى آنها اجتماع کردند. بانویى از زنان کوفه از پشت بام سر برآورد و صدا زد: «من اىّ الاسارى انتنّ، شما اسیران از کدام طایفه هستید؟» آنها در پاسخ گفتند: «نحن اسارى آل محمد صلى اللَّه علیه وآله وسلم، ما اسیران از آل محمّد صلى اللَّه علیه وآله وسلم هستیم» (اشتهاردی، ۱۳۷۷، ص ۱۶۶).
سخنرانى حضرت زینب(س) در کوفه
از حذیم بن شریک اسدىّ روایت شده است که هنگامی علىّ بن حسین(ع) را با زنان از کربلا آوردند، زنان اهل کوفه را دیدند که زارىکنان و گریبان چاکزده و مردان هم با آنان مىگریستند، ازآنجاکه علی بن حسین(ع) از شدت بیماری ناتوان شده بود با صدای آهسته فرمودند:
اینان بر ما گریه مىکنند پس ما را که کشت؟! آنگاه زینب دختر علىّ علیهماالسّلام سوى مردم اشارت کرد که خاموش باشید.
آنگاه زینب(س) لب به سخن گشوده فرمودند:
…أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَهِ یَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخَذْلِ أَلَا فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَهُ وَ لَا هَدَأَتِ الزَّفْرَهُ إِنَّمَا مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتِی «نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ» [النحل/ ۹۳]
– هَلْ فِیکُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ الْعُجْبُ وَ الشَّنَفُ وَ الْکَذِبُ وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ أَوْ کَمَرْعًى عَلَى دِمْنَهٍ أَوْ کَفِضَّهٍ عَلَى مَلْحُودَهٍ أَلَا بِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَ فِی الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ أَ تَبْکُونَ أَخِی أَجَلْ وَ اللَّهِ فَابْکُوا فَإِنَّکُمْ أَحْرَى بِالْبُکَاءِ فَابْکُوا کَثِیراً وَ اضْحَکُوا قَلِیلًا فَقَدْ أَبْلَیْتُمْ بِعَارِهَا وَ مَنَیْتُمْ بِشَنَارِهَا وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا أَبَداً وَ أَنَّى تَرْحَضُونَ قُتِلَ سَلِیلُ خَاتَمِ النُّبُوَّهِ وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَهِ وَ سَیِّدُ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ وَ مَلَاذُ حَرْبِکُمْ وَ مَعَاذُ حِزْبِکُمْ وَ مَقَرُّ سِلْمِکُمْ وَ آسِی کَلْمِکُمْ وَ مَفْزَعُ نَازِلَتِکُمْ وَ الْمَرْجِعُ إِلَیْهِ عِنْدَ مُقَاتَلَتِکُمْ- وَ مَدَرَهُ حُجَجِکُمْ وَ مَنَارُ مَحَجَّتِکُمْ أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ وَ سَاءَ مَا تَزِرُونَ لِیَوْمِ بَعْثِکُمُ فَتَعْساً تَعْساً وَ نَکْساً نَکْساً لَقَدْ خَابَ السَّعْیُ وَ تَبَّتِ الْأَیْدِی وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَهُ وَ بُؤْتُمْ «بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ [بقره/۶۱] وَ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ أَتَدْرُونَ وَیْلَکُمْ أَیَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ ص فَرَثْتُمْ وَ أَیَّ عَهْدٍ نَکَثْتُمْ وَ أَیَّ کَرِیمَهٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَ أَیَّ حُرْمَهٍ لَهُ هَتَکْتُمْ وَ أَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا تَکادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا» [مریم ۸۹/۹۰] لَقَدْ جِئْتُمْ بِهَا شَوْهَاءَ صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ سَوْدَاءَ فَقْمَاءَ خَرْقَاءَ کَطِلَاعِ الْأَرْضِ أَوْ مِلْءِ السَّمَاءِ أَفَعَجِبْتُمْ أَنْ تُمْطِرَ السَّمَاءُ دَماً «وَ لَعَذابُ الْآخِرَهِ أَخْزى وَ هُمْ لا یُنْصَرُونَ» [فصلت/ ۱۶] فَلَا یَسْتَخِفَّنَّکُمُ الْمَهَلُ فَإِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا یُخْشَى عَلَیْهِ فَوْتُ النَّارِ کَلَّا «إِنَّ رَبَّکَ» [فجر/ ۱۴] لَنَا وَ لَهُمْ «لَبِالْمِرْصادِ» [فجر/ ۱۴] ثُمَّ أَنْشَأَتْ تَقُولُ ع
مَا ذَا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِیُّ لَکُمْ مَا ذَا صَنَعْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ
بِأَهْلِ بَیْتِی وَ أَوْلَادِی وَ تَکْرِمَتِی مِنْهُمْ أُسَارَى وَ مِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمٍ
مَا کَانَ ذَاکَ جَزَائِی إِذْ نَصَحْتُ لَکُمْ أَنْ تَخْلُفُونِی بِسُوءٍ فِی ذَوِی رَحِمِی
إِنِّی لَأَخْشَى عَلَیْکُمْ أَنْ یَحُلَّ بِکُمْ مِثْلُ الْعَذَابِ الَّذِی أَوْدَى عَلَى إِرَمٍ
ثُمَّ وَلَّتْ عَنْهُمْ- قَالَ حِذْیَمٌ فَرَأَیْتُ النَّاسَ حَیَارَى قَدْ رَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ فَالْتَفَتَ إِلَیَّ شَیْخٌ فِی جَانِبِی یَبْکِی وَ قَدِ اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ بِالْبُکَاءِ وَ یَدُهُ مَرْفُوعَهٌ إِلَى السَّمَاءِ وَ هُوَ یَقُولُ بِأَبِی وَ أُمِّی کُهُولُهُمْ خَیْرُ کُهُولٍ وَ نِسَاؤُهُمْ خَیْرُ نِسَاءٍ وَ شَبَابُهُمْ خَیْرُ شَبَابٍ وَ نَسْلُهُمْ نَسْلٌ کَرِیمٌ وَ فَضْلُهُمْ فَضْلٌ عَظِیمٌ ثُمَّ أَنْشَدَ
کُهُولُکُمْ خَیْرُ الْکُهُولِ وَ نَسْلُکُمْ إِذَا عُدَّ نَسْلٌ لَا یَبُورُ وَ لَا یَخْزَى
فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ یَا عَمَّهِ اسْکُتِی فَفِی الْبَاقِی مِنَ الْمَاضِی اعْتِبَارٌ وَ أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَهٌ …(شیخ طبرسی، ۱۴۰۳، ج ۲، صص ۳۰۳-۳۰۴).
امّا بعد، اى مردم کوفه، اى گروه دغا و دغل و بىغیرت، اشکتان خشک نشود و نالهتان آرام نگیرد، مثل شما مثل آن زن است که رشتۀ خود را پس از محکم تافتن و ریستن باز تار تار مىکرد، سوگندهاتان را دستآویز فساد کردهاید، چه دارید مگر لاف زدن و نازش و دشمنى و دروغ و مانند کنیزان چاپلوسى کردن و چون دشمنان سخنچینى کردن یا چون سبزهاى بر پهن روییدهاید و گچى که روى قبر بدان اندوده. براى خود بد توشهاى فرستادید که خداى را بر شما به خشم آورد و در عذاب جاودان مانید، آیا براى برادرم مىگریید، آرى بگریید که شایستۀ گریستنید، بسیار بگریید و اندک بخندید که عار آن شما را گرفت و ننگ آن بر شما آمد؛ ننگى که هرگز از خویشتن نتوانید شست و چگونه از خود بشویید این ننگ را که فرزند خاتمانبیا؛ معدن رسالت و سیّد جوانان اهل بهشت را کشتید. آنکه در جنگ سنگر شما و تنها حزب و دستۀ شما بود و در صلح موجب آرامش دل شما و مرهم زخم شما و در سختىها التجاى شما بود، و در محاربات مرجع شما او بود، بد است آنچه پیش فرستادید براى خویش، و بد است آن بار گناهى که بر دوش خود گرفتید براى روز رستاخیز خود، نابودى باد شما را نابودى، و سرنگونى باد سرنگونى، کوشش شما به نومیدى انجامید و دستها بریده شد و سودا زیان کرد و خشم پروردگار را براى خود خریدید و خوارى و بیچارگى شما را حتم باشد. مىدانید چه جگرى از رسول خدا شکافتید و چه پیمانى شکستید و چه پردهگى او را از پرده بیرون کشیدید و چه حرمتى از وى بدریدید و چه خونى ریختید؟! کارى شگفت آوردید که نزدیک است از هول آن آسمانها فرو ریزد و زمین بشکافد و کوهها متلاشى شود و از هم بپاشد، مصیبتى است دشوار و بزرگ و بد و کج و پیچیده و شوم که راه چاره در آن بسته. در عظمت به پر بودن زمین و آسمان است، آیا شگفت آورید اگر آسمان خون ببارد، و عذاب آخرت خوارکنندهتر است و هیچ یارى نشوند، پس تأخیر و مهلت شما را چیره نکند که خداى تعالى از شتاب و عجله منزّه است و از فوت خونى نمىترسد و او در کمینگاه ما و شما است آنگاه این اشعار از انشاى خود فرمود که:
چه خواهید گفت هنگامى که پیغمبر صلّى اللَّه علیه وآله با شما گوید: این چه کاری است که کردید ــ و شما که آخرین امّت هستید ــ؟! به خانواده و فرزندان و عزیزان من؛ بعضى اسیرند و بعضى آغشته به خون، پاداش من که نیکخواه شما بودم این نبود که با خویشانم پس از من بدى کنید، من مىترسم عذابى بر شما نازل شود مانند آن عذاب که قوم ارم را هلاک کرد.
پس از آنها روى بگردانید.
حذیم ادامه میدهد: مردم را حیران دیدم و دستها به دندان مىگزیدند، پیرمردى در کنار من بود مىگریست و ریشش از اشک تر شده بود و دست سوى آسمان برداشته مىگفت:
پدر و مادرم فدایشان؛ سالخوردگان ایشان بهترین سالخوردگاناند و جوانان آنان بهترین جوانان و زنان ایشان بهترین زنان و نسل آنها والاتر از همه و فضل آنها بالاتر، و این اشعار سرود:
پیرانشان بهترین سالخوردگاناند و نسل اینان اگر شمار شود عارى از هر تباهى و خوارى است.
سپس علىّ بن الحسین علیهماالسّلام فرمود: اى عمّه خاموش باش، باقىماندگان باید از گذشتگان عبرت گیرند و تو بحمداللَّه ناخوانده دانایى و نیاموخته خردمند و گریه و ناله رفتگان را باز نمىگرداند. پس آن بانوى بزرگوار ساکت شد (شیخ طبرسی، ۱۳۸۱ش، ج ۲، صص۱۰۷-۱۱۱).
خطبۀ فاطمه بنتالحسین علیهماالسلام
زید بن امام کاظم علیهالسّلام مىگوید: پدرم از جدّش روایت کند که گفت:
فاطمه صغرى علیهاالسلام پس از آنکه از کربلا وارد کوفه شد، این خطبه را (در برابر اجتماع مردم) خواند:
الْحَمْدُ لِلَّهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَ الْحَصَى وَ زِنَهَ الْعَرْشِ إِلَى الثَّرَى أَحْمَدُهُ وَ أُومِنُ بِهِ وَ أَتَوَکَّلُ عَلَیْهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ أَوْلَادَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُرَاتِ مِنْ غَیْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَفْتَرِیَ عَلَیْکَ الْکَذِبَ وَ أَنْ أَقُولَ خِلَافَ مَا أَنْزَلْتَ عَلَیْهِ مِنْ أَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِیِّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع الْمَسْلُوبِ حَقُّهُ الْمَقْتُولِ مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ کَمَا قُتِلَ وُلْدُهُ بِالْأَمْسِ فِی بَیْتٍ مِنْ بُیُوتِ اللَّهِ وَ بِهَا مَعْشَرٌ مُسْلِمَهٌ بِأَلْسِنَتِهِمْ تَعْساً لِرُءُوسِهِمْ مَا دَفَعَتْ عَنْهُ ضَیْماً فِی حَیَاتِهِ وَ لَا عِنْدَ مَمَاتِهِ حَتَّى قَبَضْتَهُ إِلَیْکَ مَحْمُودَ النَّقِیبَهِ طَیِّبَ …(شیخ طبرسی، ۱۴۰۳، ج ۲، صص ۳۰۲-۳۰۳).
حمد و سپاس مىگذارم خداوند را به عدد شنها و ریگها و هموزن جهان از عرش تا خاک، او را ستایش کنم و به او ایمان آوردهام، و بر او توکّل مىکنم. و گواهى مىدهم که معبودى جز خداى یکتا و بىهمتا نیست، و شریک ندارد، و اینکه محمّد صلى اللَّه علیه وآله وسلم بنده و رسول خداست، و ذریّه و فرزندان او را در کنار فرات سر بریدند، با آنکه کسى را نکشته بودند تا طلب قصاص کنند.
اى مردم کوفه! اى اهل حیله و نیرنگ و بىوفا و خودخواه، ما خانوادهاى هستیم که خداوند ما را به شما و شما را به ما آزمایش فرمود. ما از آزمایش به طور نیک بیرون آمدیم، خداوند علمش را در نزد ما قرار داد و ما را داراى فهم و دریافت کرد، ما کانون علم خدا و مرکز فهم و حکمت او، و حجّت او بر اهل زمین در شهرهایش براى بندگانش هستیم، خداوند ما را به کرامتش، کرامت داد، و به وجود پیامبرش حضرت محمد صلى اللَّه علیه وآله وسلم بر بسیارى از مخلوقاتش برترى بخشید، ولى شما ما را دروغگو دانستید، و در مورد ما ناسپاسى کردید، کشتن ما را حلال دانسته، و اموال ما را به یغما بردید، گویى ما از فرزندان ترک و کابل بودیم، چنانکه دیروز جدّ ما (حضرت على علیهالسّلام) را کشتید، و خون ما از شمشیرهاى شما بر اثر کینههاى گذشته مىچکد، چشم شما به این گونه اعمال ناروا روشن شد، و دلتان شاد گشت، با این دروغى که بر خدا بستید، و نیرنگى که با خدا کردید، ولى خدا بهترین مکرکنندههاست.
مبادا به خاطر خونى که از ما ریختید، و اموالى را که از ما تاراج کردید، شاد باشید؛ چراکه مصائب بزرگ و حوادث تلخ بسیار دشوارى که به ما رسید، در کتاب تقدیرات الهى ثبت بود قبل از آنکه زمین را بیافریند، و این بر خدا آسان است، این به خاطر آن است که براى آنچه از دست دادهاید، تأسّف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید، و خداوند هیچ متکبّر فخرفروشى را دوست ندارد.
اى کوفیان! مرگتان باد! منتظر عذاب و لعنت خدا باشید که گویى نزدیک است بر شما وارد شود، و عذابهاى پى در پى از آسمان بر شما فرو ریزد، که شما را هلاک کند، و شما را در این جهان به جان یکدیگر اندازد، سپس وارد عذاب دردناک روز قیامت گردید، به خاطر ظلمهایى که بر ما روا داشتید، آگاه باشید لعنت خدا بر ستمگران است.
واى بر شما آیا مىدانید کدام دست بر ما ستم کرد؟ و کدام دل به جنگ با ما رغبت نمود؟ و با کدامین پاى، به قصد جنگ با ما بیرون آمدید؟ سوگند به خدا دل شما سخت و بىرحم شد، و جگرهایتان درشت گردید، و بر دلها و گوشها و چشمهاى شما مهر نهاده شد، و شیطان زشتیها را در نظر شما بیاراست، و به شما نوید عمر طولانى داد، و بر چشمهاى شما پرده (جهل و غرور) آویخته شده است، و راه هدایت را نمىشناسید.
مرگتان باد اى کوفیان! چه کینهاى به رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله وسلم و چه دشمنى با او داشتید؟ که این گونه با برادرش علىّ بن ابى طالب علیهالسّلام جدّم و پسران و عترت پاک و نیکش رفتار نمودید، تا آنجا که مردى از شما افتخار کرد و از روى افتخار چنین گفت:
ما على و پسرانش را کشتیم، به شمشیرهاى هندى و نیزهها، زنهایشان را همانند اسیران ترک اسیر کردیم، و آنها را با سختترین شکنجه درهم شکستیم.
خاک و سنگ در دهانت اى شاعر! آیا به کشتن آن قومى مىنازى که خداوند آن قوم را پاک و پاکیزه ساخت، و پلیدى را از آنها دور کرد، دهانت را ببند، و در جاى خود بنشین همان گونه که پدرت نشست که براى هر شخصى همان است که تحصیل کرده و به پیش فرستاده است.
واى بر شما! آیا به ما حسادت مىورزید؟ به خاطر آنکه خداوند ما را بر شما برترى بخشیده است.
گناه ما چیست که دریاهاى (فضائل) ما جهان را فروگرفت، و دریاى تو روپوش کوچکى است که حتّى حشره دعموس (جانوری کوچک که در مرداب زندگی میکند) را نمىپوشاند. این از فضل خداست که به هر کس بخواهد و شایسته ببیند عطا مىکند، و خداوند داراى عطاى بزرگ است، و کسى که خداوند براى او نورى قرار نداده، براى او نورى وجود ندارد.
روایتکننده مىگوید: [خطبه حضرت فاطمه بنت الحسین علیهماالسلام آن چنان حاضران را تحت تأثیر قرار داد که] صداى آنها به گریه بلند شد و گفتند: «اى دختر پاکان! بس کن که با گفتارت دلهاى ما را سوزاندى و گلوها و سینههاى ما را کباب کردى، و درون ما را شعلهور ساختى». آنگاه آن بانو ساکت شد (اشتهاردی، همان، صص ۱۷۱-۱۷۶).
خطبۀ امّ کلثوم دختر على علیهالسّلام
در همان روز حضرت ام کلثوم علیهاالسلام از دختران امام على علیهالسّلام از پشت پردۀ نازک، درحالىکه با صداى بلند مىگریست چنین خطبه خواند:
یا اهل الکوفه سوءا لکم، ما لکم خذلتم حسینا و قتلتموه و انتهبتم امواله و ورثتموه، و سبیتم نسائه و نکبتموه؟ فتبّا لکم و سحقا، ویلکم أ تدرون اىّ دواه دهتکم؟ و اىّ وزر على ظهورکم حملتم، و اىّ دماء سفکتم، و اىّ کریمه اصبتموها؟ و اىّ اموال نهبتموها، قتلتم خیر رجالات بعد النّبىّ و نزعت الرّحمه من قلوبکم، أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، و حزب الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ، اى کوفیان، کار بسیار بدى انجام دادید (روزگارتان تیره باد) چرا حسین را تنها گذاشتید و او را کشتید، و اموالش را به یغما بردید و تصاحب کردید. و بانوان حرمش را اسیر کرده و آزردید؟
هلاکت باد بر شما، و از رحمت خدا دور گردید، واى بر شما! آیا مىدانید چه فاجعۀ دردناکى را مرتکب شدهاید؟ چه خونهایى را ریختید؟ چه گستاخى به حریم بزرگان نمودید؟ و لباس چه کودکانى را ربودید؟ و چه اموالى را تاراج کردید؟ شما بهترین مردان بعد از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم را کشتید؟ رحم و مهر از دلهاى شما رخت بربسته، آگاه باشید که حزب خدا پیروزند، و حزب شیطان در ضرر و زیان مىباشند.
قتلتم اخى صبرا فویل لامّکم ستجزون نارا حرّها یتوقّد
سفکتم دماء حرّم اللَّه سفکها و حرّمها القرآن ثمّ محمّد
الا فابشروا بالنار انّکم غدا لفى قعر نار حرّها یتصعّد
و انّى لأبکی فی حیاتى على اخى على خیر من بعد النّبىّ سیولد
بدمع غزیر مستهلّ مکفکف على الخدّ منّى دائما لیس یجمد
«شما برادرم را بىدفاع کشتید، واى بر شما که به زودى با آتش داغ شعلهور دوزخ، مجازات خواهید شد شما خونهایى را ریختید که خداوند و سپس قرآن و محمّد صلى اللَّه علیه وآله وسلم ریختن آن خونها را حرام کرده است.
آگاه باشید: آتش دوزخ بر شما بشارت باد، شما در فرداى قیامت در قعر آتش دوزخى هستید که همواره زبانه مىکشد.
من در طول زندگیم براى مصائب برادرم مىگریم، براى آن کسى که پس از پیامبر صلى اللَّه علیه وآله وسلم بهترین مولود بود.
با اشکهاى فراوان و ریزان که پیوسته بىآنکه خشک شوند، بر گونهها ریخته گردند».
خطبۀ حضرت ام کلثوم علیهاالسلام همه حاضران را دگرگون و ماتمزده کرد، به طورى که از هر سو ناله و شیون برخاست، زنها موهاى خود را پریشان کرده بودند، و خاک بر سرهاى خود مىریختند، و صورتهاى خود را مىخراشیدند، و سیلى بر صورت خود مىزدند و فریاد واى و هلاکتشان بلند بود، مردان نیز مىگریستند و ریشهاى خود را (از شدّت اندوه) مىکندند، هیچ مرد و زنى مانند آن روز گریه و زارى نکردند (همان، ص ۱۷۷).
خطبۀ امام سجّاد علیهالسّلام در کوفه
سپس امام سجّاد علیهالسّلام با دست اشاره به مردم کرد ساکت شوید، همه ساکت شدند، آنگاه برخاست و ایستاد و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر محمّد مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلم چنین فرمود:
ایّها النّاس من عرفنى فقد عرفنى، و من لم یعرفنى فأنا اعرّفه بنفسى: انا علىّ بن الحسین بن علىّ بن ابى طالب، انا بن المذبوح بشطّ الفرات من غیر ذحل و لا تراث، انا بن من انتهک حریمه، و سلب نعیمه، و انتهب ماله، و سبى عیاله، انا بن من قتل صبرا، و کفى بذلک فخرا ایّها النّاس! ناشدتکم اللَّه هل تعلمون انّکم کتبتم الى ابى و خدعتموه، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق و البیعه، و قاتلتموه و خذلتموه؟ فتبّا لم قدّمتم لانفسکم و سوءتا لرأیکم، بایّه عین تنظرون الى رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم اذ یقول لکم: قتلتم عترتى، و انتهکتم حرمتى فلستم من امّتى؟،
اى مردم! آن کس که مرا شناخت، شناخت و آن کس که مرا نشناخت خود را به او معرّفى مىکنم، من على پسر حسین علیهالسّلام فرزند على بن ابى طالب علیهالسّلام هستم، من پسر کسى هستم که در کنار فرات بدون آنکه خونى را از او طلبکار باشند و خواستار قصاص شوند، او را سر بریدند. من پسر آن کسى هستم که حریم حرمت او را شکستند، و مال او را به یغما بردند، و اهل بیت او را به اسیرى گرفتند، من پسر آن کسى هستم که او را بدون دفاع کشتند، و این افتخار (شهادت) ما را بس. اى مردم! شما را به خدا سوگند مىدهم آیا مىدانید که براى پدرم نامه نوشتید، ولى او را فریب دادید، و پیمان و عهد و میثاق بستید و بیعت کردید، در عین حال با او جنگیدید، و او را بىیاور گذاشتید، هلاکت باد بر شما که چه توشهاى براى خود به پیش فرستادید؟ و زشت باد رأى شما، با کدام چشم، رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله وسلم را مىنگرید، آن هنگام که به شما بفرماید: عترت مرا کشتید، و حریم حرمت او را شکستید، پس شما از امّت من نیستید.
خطبۀ حضرت سجّاد علیهالسّلام موجب شد که از هر سو صداها بلند گردید، گروهى به گروه دیگر مىگفتند: «هلاک شدید و نفهمیدید».
آنگاه امام سجّاد علیهالسلام فرمود: «خدا رحمت کند کسى را که نصیحت مرا بپذیرد، و وصیّت مرا به خاطر خدا و رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله وسلم و خاندانش نگهدارد؛ چراکه بر ما لازم است پیروى نیکى از رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله وسلم نماییم.»
در این هنگام همۀ حاضران گفتند: «اى فرزند رسول خدا! همۀ ما شنوا و فرمانبردار شما هستیم، پیمان تو را حفظ کنیم، و دل به تو بندیم و از تو جدا نشویم، به ما فرمان بده که مطیع فرمان توایم، جنگ کنیم با هر که با تو بجنگد، صلح کنیم با هر که با تو صلح کند، و از یزید (لعنه اللَّه) قصاص نماییم، و از کسانى که به تو و ما ستم کردند، بیزارى جوییم» (شیخ طبرسی، ۱۴۰۳، ج ۲، صص ۳۰۶-۳۰۷).
امام سجّاد علیهالسّلام به آنها رو کرد و فرمود:
هیهات هیهات ایّها الغدره المکره، حیل بینکم و بین شهوات انفسکم، أ تریدون ان تأتوا الىّ کما اتیتم الى ابى من قبل؟! کلّا و ربّ الرّاقصات، فانّ الجرح لما یندمل …،
هیهات و هرگز!! اى فریبکاران دغلباز که به خواستههاى دل نخواهید رسید، آیا مىخواهید همان گونه مرا یارى کنید که پدر مرا یارى کردید؟ هرگز چنین نخواهد شد، سوگند به پروردگار شترانى که حاجیان را به منى و عرفات مىبرند، هنوز زخمها التیام نیافته است پدرم همراه یارانش دیروز کشته شدهاند، و هنوز داغ رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله وسلم فراموش نشده است و داغهاى پدر و فرزندان پدر و جدّم، موى رخسارم را سفید کرده و تلخى آن در بین حلقوم و حنجرهام بجاست، و اندوه آن در سینهام باقى مانده است، خواهش من از شما این است که نه با ما باشید و نه بر ما.
در این هنگام امام سجّاد علیهالسّلام این اشعار را خواند:
لا غرو ان قتل الحسین، و شیخه قد کان خیرا من حسین و اکرما
فلا تفرحوا یا اهل کوفه بالّذى اصاب حسینا کان ذلک اعظما
قتیل بشطّ النّهر روحى فدائه جزاء الّذى ارداه نار جهنّما
«عجبى نیست اگر حسین علیهالسّلام (از روى ظلم) کشته شد؛ چراکه پدرش على علیهالسّلام که از او برتر و گرامىتر بود کشته شد.
اى مردم کوفه! از آنچه که بر حسین علیه السّلام وارد شد، شادمان نباشید؛ چراکه گناهى بزرگتر از هر گناه مرتکب شدهاید. جانم به فداى آن حسینى که در کنار نهر فرات کشته شد، که کیفر آن کسانى که او را کشتند و خوار شمردند، آتش دوزخ است» (اشتهاردی، همان، صص ۱۷۹-۱۸۰).
ورود اهل بیت به دارالاماره
با رسیدن سر امام حسین(ع) و سایر شهدا به کوفه، عبیدالله بن زیاد بار عام داد تا با نمایش سر بریدۀ امام، اقتدار یزید و قدرت خویش را نشان دهد. سرها را پیش عبیدالله بن زیاد نهادند، وی با چوبدستى کوتاهى که در دست داشت به کوبیدن بر دهان حسین(ع) پرداخت و این بیت را مىخواند:
یفلقن هاما من أناس أعزه علینا و هم کانوا أعق و أظلما
«از مردانى گرانسنگ که براى ما گرامى بودند سرهایى شکافتیم و آنان ستمگرتر و نافرمانتر بودند» (ابنسعد، همان، ج ۵، ص ۱۰۹).
به روایت طبری از حمید بن مسلم «ابن زیاد براى کسان نشسته بود، فرستادگان رسیده بودند، آنها را وارد کرد و به مردم نیز اجازۀ ورود داد که من نیز با کسان وارد شدم. سر حسین را دیدم که پیش روى او نهاده بود و مدتى با چوب میان دندانهاى جلو آن مىزد و چون زید بن ارقم دید که از چوب زدن دست برنمىدارد گفت: «این چوب را از این دندانها بردار، قسم به آن که خدایى جز او نیست دو لب پیمبر خدا را دیدم که بر این دو لب بود و آن را مىبوسید». آنگاه پیر گریستن آغاز کرد. ابن زیاد گفت: «خدا دیدگانت را بگریاند، به خدا اگر نبود که پیرى و خرف شدهاى و عقلت برفته گردنت را مىزدم». گوید: آنگاه زید برخاست و برون شد، من نیز برون شدم و شنیدم که مردم مىگفتند: «به خدا زید بن ارقم سخنى گفت که اگر ابن زیاد آن را شنیده بود، وى را مىکشت». گفتم: «چه گفت؟» گفتند: «بر ما گذشت و مىگفت: بردهاى بردهاى را به شاهى رسانید و آنها را از آن خویش کرد، اى گروه عربان پس از این شما بردگانید. پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را امارت دادید که نیکانتان را بکشد و بدانتان را برده کند. به ذلت رضایت دادید. ملعون باد آنکه به ذلت رضایت دهد» (طبری، همان، ج ۷، ص ۳۰۶۶). در روایتی متأخرتر چنین آمده است: «چون سر آن سرور را باز به نزد ابن زیاد بردند، در روى و موى او مىنگریست ناگاه لرزه بر دستهاى مشوّشش افتاد. آن سر مکرّم را بر روى زانوى خود نهاد و قطرهاى خون از گلوى آن سرور چکیده، از جامههاى ملعون درگذشت و رانش را سوراخ کرده چنانچه ناسور گشته متعفّن شد. هرچند جرّاحان سعى نمودند، معالجۀ آن علّت نشد لاجرم پیوسته ابن زیاد مشک با خود نگاه مىداشت تا بوى بد ظاهر نشود» (ابناعثم، ۱۳۷۲، ص ۹۱۴).
ابن اثیر، از برخورد زینب کبری(س)، با عبیدالله بن زیاد در کوفه گزارش میدهد. وی دراینباره مینویسد: «چون آنها را بر ابن زیاد داخل کردند زینب پستترین و بدترین رخت خود را پوشید و خود را مخفى کرد. کنیزان هم به او احاطه کردند.عبید اللّه پرسید: این زن نشسته کیست؟ او پاسخ نداد. عبیداللّه آن پرسش را سه بار تکرار کرد. یکى از کنیزان گفت: این زینب دختر فاطمه است. ابن زیاد به او گفت: الحمدللّه که شما را رسوا کرد و کشت و مرام شما را باطل و دروغ کرد. حضرت جواب دادند: الحمدللّه که او ما را با بودن محمد گرامى و بزرگ داشته. ما را پاک نموده نه چنانکه تو میگویى. کسى رسوا و دروغگو خوانده مىشود که زشتکار و فاسق باشد. عبیداللّه گفت: کار خداوند را نسبت به شما چگونه مىبینید؟
زینب گفت: قتل بر آنها نوشته و جارى شده آنها هم در خوابگاه خود غنودند و خداوند تو و آنها را (در روز حساب) جمع خواهد کرد و در آنجا محاکمه خواهید شد. ابن زیاد خشمگین شد و سخت شورید و گفت: خداوند خشم مرا با کشتن متمردین و خودسران خاندان تو فرو نشانده (۱۳۷۱، ج ۱۱، ص ۱۹۴). در این هنگام عمرو بن حریث به میان مناظرۀ ایشان آمده و گفت: «خدا امیر را قرین صلاح بدارد، زن است، مگر مىشود زن را به سخنى که مىگوید مواخذه کرد؟ زن را به سخن مواخذه نمىکنند و به خطا، ملامت نمىکنند». ابن زیاد گفت: «خدا دل مرا از سرانجام طغیانگرت و یاغیان سرکش خاندانت خنک کرد». زینب بگریست و گفت:
«… لعمری لقد قتلت کهلی، و ابرت اهلى، و قطعت فرعى، و اجتثثت اصلى، فان یشفک هذا فقد اشتفیت»
قسم به دینم، سالخوردهام را کشتى و کسانم را نابود کردى. شاخهام را بریدى و ریشهام را برآوردى؛ اگر این دلت را خنک مىکند، خنکدل باش». عبیدالله گفت: «دلیرى یعنى این، قسم به دینم پدرت هم سخندان و دلیر بود». گفت: «زن را با دلیرى چه کار؟ مرا فراغت دلیرى نیست. این غم خاطر است که مىگویم» (طبری، همان، ج ۷، ص ۳۰۶۷).
ابن زیاد که از پاسخهای کوبندۀ زینب کبری(س) درمانده بود به امام سجاد(ع) درپیچیده و به او گفت: «تو کیستى؟ فرمود: من على بن الحسین هستم، ابن زیاد گفت: مگر خدا على بن الحسین را نکشت؟ زینالعابدین(ع) فرمود: من برادرى داشتم که نامش على بود و مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت. على بن الحسین(ع) فرمود: «خدا دریابد جانها را هنگام مرگشان». ابن زیاد در خشم شده گفت: تو جرئت پاسخ دادن مرا نیز دارى؟ و هنوز توانایی بازگرداندن سخن من در تو هست؟ او را ببرید گردنش را بزنید، پس عمهاش زینب به او چسبیده گفت: اى پسر زیاد آنچه خون از ما ریختهاى تو را بس است، و دست به گردن زینالعابدین انداخته فرمود: به خدا سوگند دست از او برندارم تا اگر تو او را کشتى مرا هم با او بکشى. ابن زیاد به آن دو نگاه کرده سپس گفت: علاقۀ رحم و خویشى عجیب است؛ به خدا من این زن را چنین میبینم که دوست دارد من او را با این جوان بکشم. او را واگذارید که همان بیمارى که دارد او را بس است (شیخ مفید، ج ۲، صص ۱۲۱-۱۲۰).
خطبۀ امام سجاد(ع) در شام
خطبهای که امام در شام ایراد فرمودند طولانی است که ما در مجال حاضر به خلاصهای از آن اشاره میکنیم:
امام زینالعابدین(ع) نخست سپاس خداى گفت و خطبه را آغاز کرد.
اى مردم، هر که مرا شناخت شناخت، و هر که نشناخت من خودم را به او معرّفى مىکنم:
منم فرزند مکّه و منى، فرزند مروه و صفا، فرزند محمّد مصطفى، فرزند کسى که بر هیچ کس پوشیده نیست، فرزند کسى که به ملکوت اعلى شتافته و از سدرهالمنتهى نیز گذشت، و منزلت قرب او همچون دو قاب قوس کمان، یا نزدیکتر شد.
من فرزند آنم که فرشتگان آسمان با او نمازگزاردند و به او اقتدا کردند.
من فرزند دریافتکنندۀ وحیام. فرزند محمد مصطفایم.
من فرزند على مرتضایم. آن کسى که بر صورت مستکبران نواخت تا ایمان آوردند – در برابر شعار «لاالهالاالله» و پیام توحید سر فرود آورند و دست از عناد بردارند.
من فرزند آن کسى هستم که پیشاپیش رسول خدا، با دو شمشیر و دو نیزه مىجنگید.
او هجرت کرد، دو بار با پیامبر بیعت کرد، در بدر و حنین رزمنده بود و حتى یک لحظه ــ یک چشم برهم زدن ــ به خداوند کفر ورزید.
من فرزند صالحترین مؤمنان، وارث پیامبران، نابودگر ملحدان، پیشواى مسلمانان، زینت عبادتکنندگان، سرآمد گریهکنندگان ــ از خوف خدا و اشتیاق به لقاى حق ــ شکیباترین شکیبایان، برترین قیامکنندگان خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) هستم.
من فرزند کسى هستم که از سوى جبرئیل و میکائیل مورد تأیید و یارى بود ــ على (علیهالسلام) ــ حمایتگر از حریم مسلمانان، کشندۀ مارقین و ناکثین و قاسطین [طاغیان نهروان و صفین و جمل]، ستیزنده با دشمنان لجوج.
على (علیهالسلام) پرافتخارترین مرد از میان تمامى قریش، اولین کسى که به خدا و پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) پاسخ مثبت گفت و ایمان آورد. پیشتاز پیشتازان راه دین، شکنندۀ متجاوزان، نابودکنندۀ مشرکان، تیرى از تیرهاى خدا بر منافقان، زبان گویاى حکمت نیایشگران، یاور دین خدا، ولى سرپرست امر الهى ــ حافظ و مجرى قوانین پروردگار …
آرى او جدم «على بن ابى طالب» است.
سپس امام چنین ادامه داد:
من فرزند فاطمۀ زهرایم.
من فرزند سرور زنان عالمم.
سخنان آغازین خطبه آنچنان تحولآفرین بود که اشک چشمان مردم را فرو ریخت و عواطف آنان را بهشدت تحت تأثیر قرار داد. در ادامۀ آن سخنان، امام(ع) فرمود:
اى مردم! شش نعمت به ما عطا گردیده و هفت فضیلت از سوى خدا به ما داده شده است.
ما از علم، حلم، بزرگوارى و بخشش، فصاحت، شجاعت و محبوبیت اجتماعى در میان مؤمنان برخورداریم. فضیلتها و شرافتهاى ما عبارتاند از اینکه: پیامبر خاتم محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) از ما خاندان است و على بن ابىطالب ــ صادقترین یار پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ــ جعفر طیار، حمزه ــ شیر شجاع خدا و رسول ــ و حسن و حسین ــ دو سبط این امت ــ نیز از خاندان ما هستند.
با شنیدن این کلام چنان جوش و خروشى از گریه و فغان در میان اهل شام بهپا خاست که یزید بر جان خود ترسید، پس دستور داد مؤذّن اذان گوید، در شروع به اذان چون به فراز «اللَّهأکبر، اللَّهأکبر» رسید حضرت بر منبر نشست، و چون به فراز «أشهد أن لا إله إلّا اللَّه، أشهد أنّ محمّداً رسولاللَّه» رسید حضرت گریسته و روى به یزید نموده و فرمود:
اى یزید این محمد (صلى الله علیه و آله وسلم) که هماکنون نامش را مؤذن بر زبان آورد و به پیامبرى او گواهى داد، آیا جد توست یا جد من است!
اگر بگویى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) جد تو است دروغ گفتهاى و کفر ورزیدهاى!
و اگر باور دارى که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) جد من است پس چرا و به چه جرمى خاندان او را کشتى!
امام سجاد (علیهالسلام) تا بدین جا رسالت خویش را به شایستگى ایفا کرد و آن مجلس با وضعى آشفته و نگرانکننده براى یزید پایان یافت (شیخ طبرسی، همان، ج ۲، صص ۱۲۶-۱۲۷).
البته برخی از روایات حاکی از آن است که چون یزید بر کم و کیف واقعۀ کربلا آگاه شد، لختى سر به زیر افکند و گریست و سپس عبیدالله بن زیاد را سرزنش کرد. حتى تأکید کرد و خطاب به حاملان سرهاى شهدا و اسرا گفت که: سوگند به خدا که من بدون قتل حسین نیز از شما خشنود بودم؛ اى واى بر شما، من به اطاعت و فرمانبردارى شما بدون کشتن حسین هم راضى بودم. خداوند ابنمرجانه را لعنت کند، به خدا سوگند اگر من با او طرف مىشدم، او را مىبخشیدم. خداوند ابا عبدالله را رحمت کناد (دینوری، ص ۳۰۶). اما با نگاهى به شخصیت یزید، فرمانهاى پیشین او به عبیدالله بن زیاد و کردار بعدی او به سختى مىتوان به چنین روایاتى که حتى در مقاتل شیعى چون الارشاد شیخ مفید نیز انعکاس یافته است (شیخ مفید، ج ۲، ص ۱۲۵)، چنین استنباط کرد که یزید حقیقتا پشیمان شده بود، بلکه یزید درمانده در کار خویش مىپنداشت که با این گونه ظاهرسازى مىتواند اندکى از آب رفته را به جوى آورد و بدون تردید در کردار خود صادق نبوده است؛ چنانکه سعدالدین تفتازانی از کبار علمای اهل تسنن و از اعاظم حنفیان تصریح کرده که در کفر یزید هیچ تردیدی نیست و لعنت خدا بر او، یاران و پیروانش باد (شبراوی شافعی، ۱۴۲۳، ص ۱۶۸).
در ادامه نقشه ای از مسیر کاروان حضرت سیدالشهدا تا رسیدن اسرای دشت کربلا به شام نمایش داده شده است:
از کربلا تا شام
منابع و مآخذ:
ابن اثیر (۱۳۷۱)، تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمۀ ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران: علمی و فرهنگی.
ابن سعد، ابوعبدالله محمد بن سعد بن منیع زهری (۱۳۷۴)، طبقات؛ ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران: فرهنگ و اندیشه.
ابناعثم کوفی، ابی محمد احمد بن علی (۱۳۷۲)، الفتوح، ترجمۀ محمد بن احمد مستوفی هروی، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: انتشارات علمی فرهنگی.
دینورى، ابو حنیفه احمد بن داود (۱۳۶۸ش)، الأخبارالطوال، تحقیق عبد المنعم عامر، مراجعه جمالالدین شیال، قم: منشورات الرضى.
سید بن طاووس، ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر (۱۳۸۰ش)، اللهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق و تقدیم: فارس تبریزیان، تهران: منظمه الاوقاف و الشئون الخیریه.
شبراوی شافعی، عبدالله بن محمد (۱۴۲۳)، الاتحاف بحب الاشراف، تحقیق سامی الغریری، قم: دارالکتاب الاسلامی.
شیخ طبرسى، ابومنصور (۱۴۰۳)، الإحتجاج على أهل اللجاج، مشهد: مرتضى.
شیخ طبرسى، ابومنصور (۱۳۸۱ش)، الاحتجاج، ترجمۀ جعفرى، تهران: انتشارات اسلامیه.
شیخ مفید (۱۳۷۸)، الارشاد، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
طبری، محمد بن جریر (۱۳۷۵ش)، تاریخ طبرى، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر.
محمدى اشتهاردى، محمد (۱۳۷۷ ش)، غمنامه کربلا، تهران: نشر مطهر.