تا دو قرن پیش، بینش حاکم بر محیطهای علمی ما بینشی اسلامی بود. اما علم رایج در محیطهای آموزشی و پژوهشی فعلی جوامع اسلامی علم سکولار است. پس این سوال مطرح است که چگونه علم دینی در جوامع اسلامی جای خود را به علم سکولار داد؟
همچنین این سوال پدید میآید که چرا جهان اسلام –که زمانی پرچمدار علم در جهان بود –در چند قرن اخیر اینقدر در حوزه علم از غرب عقب افتاده و تاکنون نتوانسته فاصله ایجادشده را کم کند و حتی روزبهروز نیز محتاجتر شده است؟ به نظر ما، گرچه این دو سوال نامربوط به نظر میرسند، ولی کاملا به هم مربوطند.
عده ای علت عقب افتادن جوامع اسلامی از غرب را تبعیت از دین و علاج واقعه را در پیروی کامل از نسخههای غرب دانستهاند. در سالهای اخیر عدهای –که در میان آنها معتقدان به دین نیز وجود دارند –علاج عقبافتادگی را پیوستن به قافله علمآموزی که سرشت سکولار دارد، میدانند و درست از همین جاست که دو سوال فوق به هم مربوط میشود. علم امروز یک هویت خنثی فارغ از ارزشها و پیشفرضهای متافیزیکی نیست، لذا اخذ آن در صورتی که به باورهای ارزشی و فلسفی توجه شایسته نشود، در بهترین حالت نتیجهای جز آنچه در غرب به دست آمده نخواهد داشت؛ یعنی جامعه در عمل به توفیقات شگرفی نائل خواهد شد، ولی در ابعاد اخلاقی، روانشناختی و اجتماعی با مشکلاتی نظیر آنچه جوامع فعلی غربی با آنها روبهرو هستند، مواجه میشود.
اما نظر ما این است که اولا قلمرو علم در جوامع اسلامی پس از دوران تمدن درخشان اسلامی بسیار محدود شد و آن شمولی را که از علم اسلامی انتظار میرود، نداشت. مثلا مطالعه طبیعت که مورد تاکید قرآن و سنت است، مغفول ماند. ثانیا چون علم غربی هنگام انتقال به جوامع اسلامی سکولار شده بود، این سکولاریسم همراه با انتقال ناقص علم غربی به جهان اسلام منتقل شد و به علت تعارضی که با زمینه دینی موجود داشت ایجاد یک بحران هویت و دوگانگی در ذهن دانشپژوهان مسلمان کرد. ثالثا اگر بینش توحیدی در جهان اسلام حاکمیت واقعی پیدا کرده بود مسلمانان به خود اجازه نمیدادند در کسب و تولید علمی که وسیله اعتلای جامعه اسلامی را فراهم میکند کوتاهی کنند. مگر نه اینکه از نظر قرآن، اگر جامعه اسلامی عقیده به توحید را جدی بگیرد، برتری خواهد یافت.
علت عقبافتادگی ما در جهان معاصر دور شدن از جهانبینی اسلامی است و مرعوب شدن در مقابل پیشرفت غرب، آن را تشدید کرده است. اگر سکولاریسم حلال مشکلات ما بود، چرا آن دسته از جوامع اسلامی که در سکولاریسم جلوتر رفتهاند، موفقتر نبودهاند؟ آیا ترکیه سکولار بیش از مصر پیشرفت داشته است؟ یک مساله ذیربط که مکررا در محافل علمی و کتب نویسندگان اروپایی و آمریکایی مطرح شده این است که چرا علم جدید در اروپای مسیحی رشد کرد و مثلا در چین یا هند آن دوران رشد نکرد؟ تحلیلگران غربی گفتهاند این مساله ناشی از جهانبینی فلسفی حاکم بر اروپاییان و چینیها و هندیها بوده است.
علم جدید در فرهنگ چینی نمیتوانست رشد کند، زیرا فرهنگ طبیعتگرای تائوییسمی علل واقعی امور طبیعی را روحانی و نهان میدانست. به علاوهبر جامعه چینی تعلیمات کنفسیوس حاکم بود که تاکید را روی اخلاق و رفتار اجتماعی میگذاشت نه هستیشناسی. همچنین علم نمیتوانست در فرهنگ هندی رشد کند زیرا در آن فرهنگ حوزه تجربه، وهمی یا غیرواقعی تلقی میشد، در حالی که اروپاییان مسیحی اعتقاد داشتند جهان خیر است، زیرا به وسیله خداوند خیر خلق شده است. معقول است، چون خالق آن خداوند عاقل است و قانونمند است زیرا به وسیله خداوند مدبر خلق شده است. همچنین جهان برای ذهن انسان قابل فهم است؛ زیرا خداوند به بشر دستور میدهد زمین را مسخر خود سازد و او دستوری غیرممکن نمیدهد. وایتهد معتقد بود الهیات قرون وسطی هشیاری غرب را برای درک قابل فهم بودن طبیعت برانگیخت: «ایمان به نظم طبیعت که رشد علم را میسر ساخت، مثالی خاص از یک ایمان عمیقتر بود.»
در اینجا این سوال مطرح میشود که مگر عالمان تراز اول جهان اسلام، نظیر ابوریحان و خواجهنصیر، غیر از این اعتقاد داشتند؟ ابوریحان در نجوم، معدنشناسی، جغرافیا و… کتاب نوشت و در غالب آنها متذکر شد منظور وی از کاوشهای علمی پیبردن به اسرار آیات خداوندی در جهان طبیعت است و به آیه «یتفکرون فیخلق السموات والارض، ربنا ما خلقت هذا باطلا… » استناد کرد. در این افراد علم و دین با هم جمع و نظر آنها این بود که علم و دین از یک مبدا نشات میگیرد و یک منتهی دارد. خواجهنصیر اولین فرهنگستان علوم اسلامی را در مراغه به پا کرد و فیلسوف، فقیه و پزشک را با منجم و ریاضیدان در آنجا گرد آورد و شخصا وارد دقیقترین ظرایف ریاضیات زمان خود شد. او به الهیات هم اهتمام کامل داشت و جهانبینی اسلامی بر تمام فکرش حاکم بود.
واقعیت این است که زمانی فرهنگ جامع و اصیل اسلامی بر جهان اسلام حاکم بود. در آن اعصار مساجد و مدارس، مراکز آموزش انواع دانشها بودند. هم در آنها علوم خاص دینی تدریس میشد و هم علوم عقلی به معنای عام آن که شامل حکمت الهی، حکمت ریاضی و حکمت طبیعی بود و البته در آموزش تمامی این علوم، خدا محور بود. فراگرفتن علوم ریاضی و طبیعی، به خاطر فهم جهان خلقت و نزدیکی به خالق جهان بود. از اواسط قرن دوم هجری قمری که ترجمه متون علمی –از زبانهای بیگانه به عربی –شروع شد تا اواخر قرن چهارم که بینش وحدت علوم غالب بود، علوم در دارالاسلام به سمت شکوفایی میرفت. ازجمله عواملی که از اوایل قرن دوم تا آخر قرن چهارم هجری قمری به رواج علم کمک کرد، شیوع مذهب اعتزال و حاکمیت متکلمان معتزله بود که چون اهل بحث و جدل بودند، مروج بحث و تحقیق شدند و به شکوفایی علوم عقلی کمک کردند.
در مورد عقبماندگی مسلمانان دلایل مختلفی را ذکر کردهاند: ۱- انتشار جبرگرایی و آرای زنادقه، ۲- هجوم مغول و مسیحیان بر دیار مسلمین (جهان اسلام در جنگهای صلیبی پیروز شد ولی در عین حال ضعیف شد و در برابر یورش مغولان از پای درآمد.)، ۳- اعتقاد به تعارض علوم نقلی و علوم عقلی، ۴- عدم توجه به علوم عملی و مفید و ۵- هجوم تاتارها به رهبری تیمور لنگ. به نظر نگارنده درحالی که تمامی این عوامل موثر بودهاند، ولی علت عمده انحطاط علوم در جهان اسلام، رشد جریانات ضدعقلی بود. از دوره متوکل خلیفه عباسی که میل عظیمی به اهل سنت و حدیث داشت مخالفت با اهل نظر شروع شد. متوکل، طبق نقل مسعودی، با عقیده مامون و معتصم و واثق مخالفت و جدل و مناظره در آرا را ممنوع ساخت و سختگیری نسبت به معتزله را آغاز کرد. غلبه عنصر ترک بر دستگاه خلافت که بنیاد آن در عهد خلافت معتصم گذاشته شده بود، نیز به آن قوت بخشید و این فرصت را برای ظهور اشعری و شکلگیری فرقه اشاعره تکمیل کرد. در ایران یک عامل عمده انحطاط علوم عقلی، ورود ترکان از شرق ایران و فرمانروایی غزنویان و سلجوقیان بود. به قول ابناثیر در «الکامل» محمود غزنوی کتب کلامی، فلسفی و نجوم را در ری سوزاند. خواجه نظامالملک هم در ترویج مذهب شافعی بر هیچ یک از فرق مذهبی ترحم نکرد. برنامه درسی مدارس نظامیه محدود به علوم دینی و ادبی، و از علوم عقلی –فلسفه و ریاضی –خالی بود.
با غلبه اشعریان که مخالف علوم عقلی بودند تدریس این علوم ممنوع و بازار تکفیر رایج شد. رواج تصوف در قرون ششم و هفتم هجری قمری نیز به این امر کمک کرد. زیرا متصوفه، فلسفه و استدلال را برای درک حقایق کافی نمیدانستند بلکه آن را مانع میپنداشتند. با ظهور غزالی، که هم اشعریمسلک بود و هم عارف، حمله به علوم عقلی افزایش یافت و تکفیر و تخطئه حاملان این علوم شدت گرفت. لذا نوآوری به ضعف گرایید و بیشتر اوقات دانشمندان به شرح و تفسیر تالیفات گذشتگان سپری شد. ضربههای غزالی بر فلسفه و علوم، آثار جبرانناپذیری از خود برجا گذاشت و فضای علمی جهان اسلام را محدود ساخت. از آن به بعد برنامه درسی مدارس در دارالاسلام عمدتا ادبیات و علوم دینی بود و علوم عقلی –اگر هم تدریس میشد –در خفا بود. طب و ریاضیات چندان مورد توجه نبود و با تدریس فلسفه و نجوم بهشدت مبارزه میشد. در نظامیهها صرفا علوم دینی تدریس میشد و آن هم از فقه شافعی و کلام اشعری تجاوز نمیکرد. نظر غزالی در طبیعیات این بود که در آنها حق آلوده به باطل است: «اما در طبیعیات حق آلوده به باطل و صواب مشتبه به خطاست.».
واضح است که مخالفت غزالی با علوم طبیعی و ریاضی به خاطر عوارض بدی است که از نظر او ممکن است این علوم به بار آورند والا وی با خود این علوم مخالفتی ندارد. اما به هر حال وی برای این علوم اولویت قائل نیست. گفتنی است اشعریمسلکان عقیده داشتند تنها معرفتی که شایستگی نام دانش را داراست، علمی است که از طریق پیامبر رسیده باشد.
منبع: ,وب سایت دائره المعارف بزرگ اسلامی.