پنجشنبه, 24 آبان , 1403 برابر با Thursday, 14 November , 2024
جستجو

(دولت صفویه شباهت های زیادی با ما دارد اما سیاست های عمومی آن قدری با ما متفاوت است. 240 سال دوام آوردن آن دولت، در عین داشتن تجربه تعامل با جهان و نیز نگاهی که به مسائل بین المللی به ویژه در دوره شاه عباس داشت، برای ما درس آموز است.) متن زیر را برای سخنرانی در گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان در تاریخ 17 اردیبهشت 1392 نوشتم.

  بسم الله الرحمن الرحیم

پرسش ما در این بحث این است که رویکرد دولت صفویه در حوزه تفکر و اندیشه، ساختار، نهادها و مدیریت، یک رویکرد بسته ملی است یا آن که در نقش یک امپراطوری و همزمان، با داشتن اقوام و ادیان و مذاهب مختلف، دارای رویکرد فرا ملی و فرامرزی در قالب نگاه منطقه‌ای یا جهانی است؟

این پرسش را برای این مطرح می کنیم که تا بدانیم موقعیت ایران از لحاظ ذهنی و عینی در این دوره تاریخی چه بوده است.

در اینجا تعریف ویژه ای برای این مفاهیم ارائه نمی دهیم اما بر حسب گستره جغرافیایی، حضور اقوام مختلف، و قدرت اقتصادی و نظامی ونیز تعامل با سایر دولتها و قدرتهای منطقه ای و قدرتمند و نیز داشتن رسالت برای حل معضلات دیگران، تصور می کنیم که دولت ها می توانند دارای رویکرد ملی بسته یا فراملی محلی باشند.

تعاریف و واقعیتی که برای دولت ها در قدیم الایام بوده، این است که یک دولت می تواند دولتی محلی، ملی یا امپراطوری باشد. از نظر اروپایی‌ها و بر اساس تعاریف قدیم، ایران صفوی یک امپراطوری بوده و این تعبیر به صراحت در نقشه‌هایی جغرافیایی که غربی ها در قرن هیجدهم از ایران کشیده‌اند، آمده است. (دهها نمونه از این نقشه ها را بنگرید در: خلیج فارس در نقشه های تاریخی، تهران، بنیاد ایرانشناسی، 1386).

اما بحث ما دقیقا این نیست که یک دولت محلی است یا ملی یا امپراطوری. بحث بر سر این است که رویکرد دولت صوری، از چه نوع نگاهی است. نگاه فراگیر، پیشرو و فرا ملی یا نگاهی بسته و محافظه کارانه.

این که دقیقا در دوره میانی چه شاخص‌هایی برای یک امپراطوری وجود دارد، فی حد نفسه مهم است اما برای بحث ما فقط یک زاویه بحث است نه تمام آن. مسأله ما این است که یک دولت حتی در صورتی که امپراطوری باشد، آیا افق دیدش منطقه ای است یا جهانی؟‌ یا در حد همان دولت ملی.

 نخستین پرسش

دولت صفوی به عنوان یک دولت ایرانی و در ادامه دولت ایلخانی و ترکمانان و تیموری، چه حسی در باره جهان جز خود چه اندیشه‌ای دارد، چه نوع تعاملی را با آنها می‌پسندد، و آیا حسی برای کنترل آن دارد یا خیر و مسائلی از این قبیل.

در این زمینه، این نظریه وجود دارد که ایرانی برابر فرهنگهای دیگر، حالت انعطاف دارد و اخذ از فرهنگهای دیگر را روا می‌شمرد. برابر آنها سختگیر نیست. این نظریه چنین روندی را از هزاران سال پیش تا امروزه در فرهنگ ایرانی جستجو می‌کند. در این باره می توان به کتاب جهان ایرانی و ایران جهانی محسن ثلاثی مراجعه کرد.

بحث ما ویژه عصر صفوی با نگاهی اندک متفاوت است. این که در ذات و حاق این دولت، نوعی جهانگری وجود دارد یا ایران نگری محدود؟ نتیجه این نگرش این است که آیا برای جهان هم برنامه دارد یا به عبارتی برنامه جهانی دارد؟‌ آیا خود را در سطح جهانی آماده می‌کند؟‌ آیا چنین امکاناتی را در خویش فراهم می‌سازد؟ آیا رفتاری که در اداره امور دارد، یا واکنشی که در برابر رفتارهای سایر ملل در این مقطع خاص تاریخی دارد، نشأت گرفته از نوعی نگرش جهانی است یا ملی بسته. فراملی است یا ملی، فرامرزی است یا درون مرزی؟

نخستین پرسش به خصوص روی فکر و رفتار شاه اسماعیل به عنوان بنیانگزار این دولت است. آیا شاه اسماعیل قصد تشکیل یک دولت محلی را داشت یا یک امپراطوری؟

به نظر می‌رسد حسی که پشت سر تشکیل این دولت بود از دو جهت در سمت و سوی تشکیل یک امپراطوری بود.

الف: به صورت سنتی وتاریخی وی خود را وارث امپراطوری مغولی می دانست که یک ایران بزرگ بود. این امپراطوری قرار بود تمام خراسان، ایران تا نیمه های آناطولی و حتی قفقاز را در بر بگیرد.

ب: به لحاظ فکری و دینی نقطه عزیمت این دولت تحقق نوعی رسالت الهی مذهبی در شرق اسلامی بود. تحرکات سیاسی آن نیز تا حدودی نشانگر این امر است. اعتماد وی به حمایت الهی که در چالدران خدشه دار شد، نشانگر عزم و اراده او برای تحقق یک وعده جهانی و عمومی است. رگه های مهدویت گرایی هم در باره وی همین تصور را تأکید می‌کند. چنان که مفهوم «جهاد» هم در دین اسلام، الهام بخش نوعی رسالت جهانی است که در فکر دینی ایرانی وجود دارد، چیزی که در آیین زرتشتی وجود نداشت. به هر روی شاید بتوان گفت جنس ایرانی چنین تصوری داشته است و شاه اسماعیل نیز سمبل چنین حسی است.

دانستن ذهنیت شاه اسماعیل برای حل پرسش ما اهمیت زیادی دارد و بلافاصله باید تأکید کنیم که. همین رویه را در نادرشاه هم می‌توان دید. در باره آقامحمدخان قاجار که مؤسس یک دولت ایلی است تردید داریم، اما این که وی هم قصد ایجاد نوعی امپراطوری داشت ظاهرا نمی‌توان تردید کرد، اما بنده از عناصر فکری او در این زمینه اطلاعی ندارم، هرچند تصور کلی این است که اسماعیل و نادر برنامه‌های منظم‌تری برای این کار داشته‌اند.

سیر این رویکرد را از چند زاویه می‌توانیم دنبال کنیم. برخی از این زوایا فکری است و برخی رفتاری. اما بخش دوم هم به نوعی ریشه در فکر و نوع نگاه و رویکردهای برخاسته از دیدگاه‌ها و آرمانها دارد:

 ذهنیت جغرافیایی و نقشه های جغرافیایی

یکی از مهم ترین پارامترها از جهت آمادگی ذهنی در رفتن به سمت بین المللی شدن، داشتن یک تصور جغرافیایی درست است. این که کسی در ده زندگی کند یا در شهر، نگرش متفاوتی خواهد داشت. این که در یک جغرافیای بسته باشد یا باز، این که اطلاعات عمومی‌اش در باره بلاد دیگر، راه‌های آن، توانایی‌های علمی و اقتصادی آنان، و نیز نیاز آنان چه اندازه است، اهمیت زیادی در این زمینه دارد. این که دولتی یا ملتی، موقعیت سوق الجیشی خود را می‌داند یا خیر؟‌ و این که آیا رسالتی برای آن قائل است یا نه از مسائل مهم است. در درجه اول این مهم است که جغرافی‌دانان یک قدم که راهبری سیاست جغرافیایی دولت را در آن روزگار قلم میِ‌زدند، از دنیای پیرامون چه می‌دانستند و چه اطلاعاتی در اختیار حاکمان قرار می‌دادند.

بحث از شناخت جغرافیای جهان و داشتن یک بینش جغرافیایی جهانی باشد محور این نگاه است. در قرن چهارم، جغرافی‌دانان فراوانی بودند که شرق و غرب عالم اسلامی را به خوبی می‌شناختند و از حدود العالم سخن می گفتند. بخش هایی را که رفته بودند و شناخته بودند وصف می کردند و نقشه از آن تهیه می‌کردند. با این حال، دنیای شناخته شده برای مسلمان، دنیای مشخصی بود و نسبت به بخش های مجهول، هیچ گاه نتوانستند راهی بیابند. این وضعیت در قرون بعد و حتی تا قرن دهم برای عثمانی هم که کار جغرافیایی مفصلی داشت، ادامه یافت. برای مثال سپاهی زاده که در اواخر قرن دهم کتاب اوضح المسالک را بر اساس کتابهای جغرافی قدیم و برخی از اطلاعات نو نوشت وقتی به بحر چین ‌رسیده گوید: «ذکر بحر الصّین‏ أما تفاصیل أحواله و تحدیده فإنه مجهول لنا، و لم نقف فیه على تفصیل محقق، و الذی ثبت‏ فی الکتب أنّ أطراف بلاد الصّین الشّرقیّة الجنوبیّة تتّصل بخط الاستواء….» ما در باره دریای چین و حدود آن چیزی نمی دانیم.[اوضح المسالک: ص 37] و در باره بحر هند باز به همین شکل می‌نویسد: «ذکر البحر الأخضر و هو بحر الهند، أمّا شرقیّه فبحر الصّین، و شمالیه بلاد الهند، و غربیه بلاد الیمن، و أمّا جنوبیه فغیر معلوم لنا. فإنه بحر ممتدّ فی الجنوب‏ حتّى یتجاوز خط الاستواء….» در باره جنوب بحر هند آگاهی نداریم. [همان، 38]. در واقع مسلمانان زیر خط استواء را نمی‌شناختند. در باره بحر اوقیانوس که در حاشیه مغرب است و آن سوی شرق آن امریکا قرار دارد، هیچ اطلاعاتی نداشته و اخباری مبهم از کسانی که مقدار زیادی رفته اند و مطالب شگفتی گفته‌اند نقل کرده است. در یک جمله می گوید: «و هذا البحر لا یعلم أحد قعره‏ و لا یعلم ما خلفه إلا اللّه، و هو غور المحیط و لم یقف أحد من خبره على الصحّة، و لا رکبه أحد ملججا أبدا» [همان 44، 45]

کریستف کلمب هم که در سال 1492 امریکا را کشف کرد و فکر کرد که آنجا هند است اما یک کاشف ایتالیایی با نام امریکو وسپوچی اعلام کرد که اینجا قاره جدیدی است. سال کشف امریکا معادل 897 هجری است و جالب است که سپاهی زاده که صد سال بعد اوضح المسالک را نوشته هنوز خبری از کشف امریکا نداشته است.

در اینجا پرسشهایی برای ما مطرح است که اگر به آنها پاسخ دهیم می توانیم حدود درک ایرانی را از جهان معاصر تشخیص دهیم: دولت صفوی و مردم یا دست کم نخبگان آن روزگار، آیا جغرافیای «جهان» را می‌شناسند؟ محدوده آباد و شناخته شده آن را تا کجا می‌دانند؟‌ آیا ایرانی ها تصور روشنی از راه های جهانی دارند؟‌ به تنوع جغرافیایی جهان و راه های دریایی و خشکی واقفند؟ آیا این شناخت مبتنی بر نقشه های جغرافیایی است؟‌ تاریخ نقشه کشی ما از جغرافیای عالم چگونه است؟‌ چه تصوری از جهان مورد شناخت ما در این نقشه ها آمده است؟ کتابهای جغرافیایی ما حتی منهای نقشه چه تصویری از جهان ارائه می‌دهد؟‌ ملل و اقوام، مقایسه آنها و بسیاری از امور دیگر مربوط به اقوام، در این آثار جغرافی آماده است؟

متأسفانه باید گفت ما از دوره صفوی، آثار جغرافی بسیار اندکی داریم و این خلاف انتظار ما برای جنس ایرانی است که گاهی مدعی می شود قومی پویا و جهان پیماست. در حالی که در قرن شانزدهم و هفدهم علم جغرافی پیشرفت محسوسی در میان فرنگی ها کرده بود و با وجود آن که فرنگیها به وفور در اصفهان و ایران رفت و آمد داشتند، اما درست مانند دیگر علوم فرنگی، راهی به میان مردم ایران باز نکرد.

ضعف دانش جغرافیا در دوره صفوی، نه تنها نسبت به جهان که حتی نسبت به داخل ایران نیز آشکار است و این علم به رغم حیات متوسطی که در دوره ایلخانان و تیموریان داشت، و نمونه آن جغرافیای حافظ ابرو بود، در دوره صفوی رو به ضعف نهاد. تحول نگاه جهانی در دوره ایلخانی امری است که با نگارش جامع التواریخ رشید الدین فضل الله آشکار می شود. این نگاه پیشرفته‌تر از نگاه موجود در تاریخ طبری است که نوعی جهان بنی اسرائیلی و حداکثر یونانی و ایرانی قدیم دارد. برای نخستین بار در جهان اسلامی است که که ما با «تاریخ افرنج» آشنا می‌شویم، بخشی از جامع التواریخ که فصولی در باره «معتقد اقوام نصاری» و «در بیان حدود ولایت ارمن از مداین و ضیاع» و «در معرفت ولایات افرنج و بحار و جزایر و بیان خواص هر زمینی و ذکر پادشاهان آنجا» و «ذکر اجلال پاپان و قیاصره که پادشاهان افرنج‌اند» ملاحظه می‌کنیم. [جامع التواریخ، تاریخ افرنج، میراث مکتوب، تهران، 1384) باز بودن پای اروپاییان به آسیای میانه در پیش از تسلط عثمانی‌ها، رفت و آمدشان به طرابوزان و تبریز و حتی ارتباط با مغول، جهان گسترده‌تری از آنچه در قرن چهارم تا ششم هجری بود تصویر کرد. اما این نگاه، زمانی که عثمانی‌ها راه دریای مدیترانه به سیاه را بستند و تازه خود عثمانی و صفوی هم به جهان هم افتادند بسته شد. طبعا دنیای جغرافیایی اینها نیز در این بخش نسبتا آباد جهان تنگ شد.

در دوره صفوی، که جماعت ایرانی، پایش به روی ماوراءالنهر و آناتولی بسته شد، زمینه دیگری در خلیج فارس یافت. در آنجا با فرنگی ها روبرو شد. اما نتوانست از این دانش استفاده کند.

شناخت و ذهنیت ایرانی در این دوره، بیشتر از طرف اروپایی ها بود نه از طرف ایرانی‌ها. یعنی آنها می آمدند و این معرفت را به ما می‌دادند. ما به اجبار از زبان آنها با اروپا آشنا شدیم. رفت و آمد به ایران از سوی آنان بود نه از طرف ما. نخستین بار وجود پرتغالی ها را در خلیج فارس احساس کردیم که به ما تعدی کردند. نخستین بار نمایندگان دولت اسپانیا و پاپ را در شهرهای مختلف ایران از تبریز تا قزوین و اصفهان دیدیم که برای تجارت یا تبلیغ مذهب آمده بودند.

در اینجا چند نکته در باره شناخت جغرافیایی جهان در مقایسه میان اروپایی ها و ایرانیها مرور می‌کنیم:

اروپایی ها چند نکته مهم  در این زمینه را دارند

1 – جغرافیای دنیا را بسیار زودتر از ما شناختند.

2 – نقشه های جهانی کشیدند و تقریبا سروته کره خاکی را بدست آوردند.

3 – تمامی راه های مهم آبی را را دریافتند.

4 – آنها به راه افتادند و سفرنامه نوشتند و تمام اطلاعات ملل مختلف را ثبت کردند. حتی در بیابانهای دورودراز افریقا و عربستان جزئیات را ثبت کردند.

در قبال آن، ما ایرانی‌ها، بدون آن که به سفر برویم، مختصر اطلاعاتی را از منابع جغرافیایی فرنگی، از زبانها سیاستمداران و تجار و روحانیون آنها بدست آوردیم. اگر خیلی زرنگ بودیم، مانند شاه عباس، از زبان آنها توانستیم بفهمیم که در اروپا دو فرقه مذهبی ایجاد شده که یکی پروتستان و دیگری کاتولیک است. شاه عباس این نکته را در ملاقات با نمایندگان اروپایی فهمید و در این باره با آنها بحث کرد که در اسناد پادریان کارملی آمده است.

ایرانی، سفر و سفرنامه

جالب است که ما شناخت درستی از خودمان هم نداریم. آن مقدار مطالب که در باره اصفهان و قزوین و تبریز در سفرنامه‌هایی چون دلاواله و تاورنیه و شاردن آمده، در منابع ما نیامده است. یعنی ما جغرافیای خودمان را هم درست وصف نکرده ایم گرچه به صورت تجربی به آن واقف بودیم اما آن را تبدیل به یک علم نکردیم.

شناخت درست جغرافیا، نه فقط طبیعی که اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، با نگاهی شفاف، چیزی است نشان داشتن نوعی نگاه شفاف همراه با تیزبینی در باره برنامه ریزی جهت آن برای آتیه، در سفرنامه های فرنگی دیده می‌شود. فرنگی ها به طور مداوم در این سفرنامه ها مقایسه میان وضعیت خودشان و ما دارند و با انصاف و شفافیت هر آنچه را هست می نویسند. دلاواله در شرح سپاهیان ایران می‌نویسد: نظم و انضباط شدید و کاملی در قشون حکمفرماست و به عکس سربازان کشور ما که روستاهای سر راه کشور خود را ویران و غارت می کنند و ساکنینش را به زور عقب می‌رانند که شرح آن جز تأسف چیزی الهام نمی‌دهد، این سربازان با کمال مهربانی و انصاف نسبت به ساکنین روستاها رفتار می کنند و وجه آن چه را که می‌خرند دقیق می‌پردازند (سفرنامه دلاواله:‌ 1 / 771).

یک پرسش ساده این است که چرا ایرانیان به هند می روند اما به اروپا نمی‌روند؟

سوال دوم: چرا وقتی به هند می روند در باره آن چیزی نمی نویسند به عکس اروپایی ها که وقتی سفر می روند، غالبا سفرنامه یا گزارش یا نامه می نویسند و اطلاعاتی را در اختیار هم‌میهنان خود قرار می‌دهند.

در درجه اول باید گفت اصولا ایرانی در سفر کردن ریسک پذیر نیست. یعنی جای پرخطر نمی‌رود. هند جای آبادی بود و رفتن به آن سودمند که می‌توانست ثروتی داشته باشد، و در عین حال، خطر زیادی هم وجود نداشته باشد. نیاز به لشکر کشی نبود، نیاز به مذاکره سیاسی نداشت، نیازی به بردن هدایا نداشت. بلکه تقریبا جای آماده‌ای بود. بنگرید شاردن (2/ 774) چه می‌گوید:

ایرانیان نه‏ گردش‏ را دوست‏ دارند و نه مسافرت را. درباره گردش بر این اعتقادند که این، یکى از بیهوده‏کاریهاى اروپاییان است، و رفت‏وآمد بى‏دلیل در خیابانها، هرزه‏گردى و نشان کمبود شعور است. انسان بالغ و عاقل زمانى براى رفتن به جایى به حرکت درمى‏آید که در آن سودى و خیرى تصور کند، و وقتى به مقصد رسید براى انجام دادن کارش درنگ کند، و پس از حصول مقصود بى‏آنکه قدمى پیش نهد، بازگردد. این طرز اندیشه و تفکّر بى‏گمان مولود محیط زیست آنهاست که معتدل‏تر و مساعدتر از سرزمین اروپاییان است. ما که در منطقه شمالى زندگى مى‏کنیم‏ به اقتضاى محیط، خونمان از خون آنها بیشتر و پرجوش‏تر است. افزون بر این بخشى از آن قسمت خون آنان که مولد هیجان، و نشاط انگیز است بر اثر تعرّق از میان مى‏رود. و جای دیگر (3/1299) می‌نویسد: در مشرق زمین این شیوه پذیرایى از سفیران چنان که در نوشته‏هاى بسیارى محققان و جهانگردان مى‏خوانیم از زمانهاى بسیار قدیم معمول بوده است. بنا به اعتقاد من این عادت از آن در مشرق زمین دیر دیر اتفاق مى‏افتد، و این رسم که بعضى از اروپاییان براى ارضاى حسّ کنجکاوى خود و دیدن عجایب و غرایب کشورهاى دور، و شناختن احوال و عادات ملل مختلف راه‏هایى دراز در پیش مى‏گیرند، و به اقطار جهان‏ سفر مى‏کنند، کارى عجیب و بیهوده مى‏نماید.

نکته مهم نبودن و نداشتن امکانات برای سفرهای طولانی به خصوص دریایی است. رفتن به هند تقریبا آسان بود. آن هم با کشتی های فرنگی یا از طریق زمین. اما اگر قرار بود سفری مانند پرتغالی ها یا هلندی ها از راه های دور باشد، چنین امکانی وجود نداشت.

از نبودن امکانات مهم تر، عدم وجود نوعی انگیزه یا ذهنیت برای سفر است. مقصود از انگیزه چیست؟ مثلا در بخش دینی، انگیزه های دینی برای ترویج مسیحیت بسیار نیرومند بود و کشیشانی را که نماینده پاپ یا کلیسای انگلیس یا نقاط دیگر بودند، به عبور از دریاها و سرزمین‌های طول و دراز وا می‌داشت. . در کنار آن انگیزه های اقتصادی برای اروپایی هایی که راه رشد اقتصادی را یافته‌اند و انگیزه‌های سیاسی برای اتحاد با دول دیگر و تحریک آنان علیه عثمانی‌ها که بزرگترین دشمنان آنان بودند، معقول و درک شده بود. کار دلاواله همین بوده و تمام تلاش وی تأثیر گذاری روی دولت صفوی است و هر بار که احساس می‌کند شاه عباس به طرف صلح با عثمانی‌ها می‌رود عزا می‌گیرد. این یعنی نوعی قدرت سیاستگری برای یافتن متحد علیه دشمنان. این خود یک درک، یک امکان، و یک تحرک برای رسیدن به نقطه مطلوب است.

سیاست جهانگرانه شاه عباس

در این بیابان، شاه عباس یک چشمه جوشان برای تدارک تمامی ضعف‌های ما در این حوزه بود. سنتی که شاه عباس آن را پایه گذاری کرد، راه دادن به خارجی ها از یک سو و تقویت داخل از سوی دیگر بود. آن هم نه راه دادنی که به تسلط منجر شود. شاه عباس وقتی پرتغالی ها را بیرون کرد، راه را برای گفتگو هموار نمود و اجازه داد که تجار، سفرای سیاسی و نیز مبلغان مسیحی فرنگ به اصفهان بیایند. طبعا دلش نمی خواست مسلمانی مسیحی شود. در این سوی، علما به پاسخگویی پرداختند و نکته جالب همین جاست.

نفس راه دادن به خارجی ها، نوعی تسامح را در شاه عباس نشان می‌دهد، سنتی که تا آخر صفوی باقی ماند. شاه سلطان حسین با مذاق دینی و مذهبی خاص خود، فرامینی دارد که به خارجی های مقیم اصفهان، خانه های قصر مانند بدهند. این ادامه همان سیاست شاه عباس است.

راه دادن به خارجی ها به معنای اجازه تسلط به پرتغالی‌ها که شاه از آنان متنفر بود، نداشت. وی در منطقه خلیج فارس از رقابت بین پرتغالی ها و انگلیس استفاده کرد. این اولین بار بود که یک سیاستمدار ایرانی، از رقابت قدرت های بزرگ برای دفع دشمنان خود به خوبی استفاده کرد. امام قلی خان حاکم وی در فارس، قراردادی با انگلیسی ها بست که پس از شکست پرتغالی ها و خراب کردن قلعه آنان، نصف غنایم را به آنها بدهند. وقتی پیروز شدند امام قلی گفت من تعهد کرده ام اما شاه قبول نکرده است.

دلاواله تایید می‌کند که مسیحیان در ایران عزیز هستند و اروپایی‌هایی که می آیند حرمت کامل دارند به عکس عثمانی که سخت مورد آزار و اذیت هستند (سفرنامه دلاواله: 1 / 861). این انتقادی است که آنتونیو دوژزو یا علی قلی جدید الاسلام، از دید اسلام اخباری که خود پذیرفته، بر ایرانیان وارد می‌کند که چرا با خارجی‌ها رفتار محترمانه دارند. وی این مطالب را در سیف المؤمنین آورده است.

بهترین خانه‌های اصفهان، بدستور شاهان صفوی در اختیار نمایندگان دول خارجی که بسیاری کشیش بودند قرار داده می شد. شاه عباس دوم نوشت: «چون پادریان مذکور خانه‌ای که آب روان داشته باشد می‌خواهند، باید دو خانه که در جوار یکدیگر بوده باشد جهت ایشان تعیین نمایند که در آن جا ساکن بوده باشند». (اسناد و مکاتبات سیاسی از 1038 ـ 1105ص 216). اینها مشابه فرامینی بود که عباس اول می‌داد و نمونه‌هایی از آنها در دست است (شاه عباس، مجموعه اسناد و مکاتبات، ج 3، ص 284 ـ 285: … بداند که منزلی که پادریانی که از طرف پاپا آمده و باغچه او گویا صفایی ندارد، می باید مقرر فرمایند که تعمیر نمایند و در هر محل که پادری مذکور خواهد شکار ماهی کند، نوعی نمایند که احدی منع ننماید… و بنگرید صفحات بعد و فرمان ساختن کلیسای جلفا ص 288) . پیداست عباس دوم از او پیروی کرده است.

ایجاد دیر از سوی فرنگی ها و کشیش های اروپایی زیر نظر حکومت اصفهان، در اصفهان امری عادی بود. برخی از اینها تا آخر مسیحی ماندند و شاید اندکی از مردم را هم مسیحی کردند اما برخی خودشان در این شرایط مسلمان شدند که نمونه آن نویسنده کتاب سفر پیدایش تورات است. آنتونیو دوژزو، کشیش پرتغالی الاصل که سالها در اصفهان بود، به اسلام گروید و در نقد مسیحیت کتاب نوشت. در مقابل پدر رافائل دومان که دو مجلد از نامه‌هایش را آقای فرانسیس ریشار چاپ کرده، تا آخر مسیحی ماند و تبلیغ کرد، گرچه چیزی عایدش نشد.

نقد مسیحیت در دوره عباس اول و بعد از آن

تعامل ادیان و مذاهب با یکدیگر در قرون سوم تا پنجم جدی بود و نقدهای جدی میان آنان رخ نمود. اما پس از آن، سطح افکار نقادانه بسیار تنزل کرد. ملل به طور جدی از زاویه فکری برابر هم قرار نگرفتند و نقادی نکردند. این وضعیت در دوره صفوی با تحولی مثبت روبرو شد. شاه عباس ضمن استقبال از حضور مسیحیان در اصفهان که آن را ابزاری برای گسترش مناسبات می‌دید و به رغم علاقه شدید نسبت به آنان، اجازه نمی‌داد اقدام تبلیغی برای مسیحی کردن مسلمانان انجام دهند. با این حال، برخی از علما در این باره نگران بودند و حتی شایع کردند که پادری جُوان چند هزار بچه مسلمان را مسیحی کرده است. شاه می دانست اینها شایعه است و از اصرار برخى از علما، ناراحت شد و گفت: این جماعت از ما چه مى‌خواهند و چه تزویر مى‌گویند. سبب ایشان آن است که در میانه ما و سلاطین پادشاهان فرنگیه دشمنى باشد (اسناد پادریان کارملی، 235). وقتی هم کشف شد که پنج نفر مسلمان مسیحی شده‌اند، آنان را سخت عقوبت داد که شرح آن در اسناد پادریان آمده است.

در این سوی، ضمن این که مسیحیان می‌آمدند و آثارشان هم به فارسی دست بدست می شد، علما به نقادی افکار مسیحی نشستند که در میانه میر سید احمد علوی خیلی جدیت کرد. بالاخره وقتی علما دیدند سلطان مایل به بودن آنهاست، باید خود دست بکار می شدند. حاصل آن که نقدهای مسیحیت در اصفهان این دوره فراوان است، هرچند عمیق نیست. اما به هر حال جالب است. مهم تر از همه ترجمه اناجیل است که به دست بزرگترین عالم اصفهان بلکه ایران انجام شد. در مجموع ولو شواهدی برخلاف هم باشد که هست، ما با نوعی ظرفیت فکری و رفتاری در این دوره روبرو هستیم که جالب توجه است. شاه عباس سهم عمده‌ای در ایجاد این ظرفیت دارد.

آنتونیودوژزو از این که پادریان مسیحی به راحتی در ایران هستند گلایه مند است و در کتاب سیف المؤمنین می‌نویسد: پس بنابر این در این اوقات جمعى از پادریان نصارا که در ایران به اعتقاد خود از براى هدایت مردم آمده توقف دارند و جا و مکان را بر سگان بیچاره‌اى که محافظت اموال مسلمانان را مى‌کنند تنگ نموده‌اند، خلاف فرموده حضرت عیسى را بجا آورده‌اند، اگرچه چون ایران دارالامان است، به این اعتبار منع توقف ایشان مرجوح مى‌تواند بود؛ اما به آن اعتبار که در مذهب خود عاصى‌اند، اگر ساکنان بارگاه گردون اشتباه پادشاه اسلام یا جماعتى که بسط ید و نفوذ امر دارند، ایشان را از دیار ایران اخراج فرموده، بعد از آن که از هر شهرى بیرون رفتند در آن صحرا بفرمایند که ایشان را دراز کرده که هر کدام را صد چوب یا زیاده بزنند از براى آن که موافق فرموده حضرت عیسى گرد و غبار دیارى که سخن ایشان را قبول ننموده‌اند از ایشان بریزند چنان نیست که موافق مذهب نصارا هم خلاف شرعى به عمل آورده باشند، بلکه شمه‌اى از ضروریات دین ایشان را رواج داده خواهند بود.

گسترش حوزه سیاست و تجارت

مشکلات مرزی در همیشه تاریخ ایران بوده و بعد از آمدن خلافت اسلامی هم روابط بین قدرتها، از آنچه میان امیر نشیان داخلی از یک سو یا روابطشان با خلافت از سوی دیگر می‌گذشت، موضوعی برای مناسبات خارجی بود. جدی‌ترین روابط، میان خلافت عباسی و امپراطوری روم شرقی بود. در حوزه سیاست و تجارت ایرانی در دوره صفوی، منهای آنچه میان صفویان با عثمانی‌ها و ازبکها بود، به تدریج پای افرنگها هم مطرح شد. هم برای سیاست و هم تجارت، و به دنبال آن فرهنگ که صد البته، ضعیف آغاز شد. خلیج فارس بستر این مناسبات بود و از همان قرن شانزدهم اهمیت یافت.

نگاه صفویه در بخش سیاسی بر این پایه بود که تسلط ازبکان و عثمانی را نمی‌پذیرفت. با اروپایی ها علیه عثمانی ها در صدد اتحاد برآمد، هرچند نه دایمی بود و نه عملی، سیاست عباس اول برای تحت فشار گذاشتن عثمانی، رفتن به سمت فرنگی‌ها بود، و گرچه این در عمل سودی برای ایران و ضرری برای عثمانی نداشت، اما در نگاه دولت صفوی به فرنگ مؤثر بود. وقتی عهدنامه ذهاب در سال 1049 با عثمانی پس از چند دهه کشمکش بسته شد، پرونده روابط سیاسی ایران هم با اروپا بسته شد. حتی پیش از آن وقتی در خلیج فارس حضور سیاسی پرتغالی ها و اسپانیایی ها حذف شد، مناسبات به رفت و آمدهای تعارف گونه و بیش از همه حوزه تجارت معطوف شد. زمانی هم که هیئتی از سوئد زمان شاه سلیمان صفوی خواست تا صفویان را علیه عثمانیان بسیج کند، شیخ علی خان زنگنه با اشاره به صلح با عثمانی، این پیشنهاد را رد کرد و گفت علاوه بر این اوضاع روزگار ما، چنین اجازه ای به ما نمی‌دهد. او گفت که مسائل دوره شاه عباس اول به ما می‌آموزد که چنین اتحادی خطرناک است، زیرا او هم با فرنگی‌ها متحد بود ولی چون مسیحیان بدون اطلاع قبلی و موافقت او با ترکها عهد مودت بستند، او ناگزیر شد تمام بار جنگ را یک تنه بدوش بکشد. [سفرنامه کمپفر، ص 85].

اما به هر حال، و به رغم این که این مناسبات دنیای جدیدی را برای ایران گشود، نتوانست در معرفت بهتر موقعیت جغرافیایی خود جهان موثر باشد. این امر، هم جنبه خصلتی داشت و هم نداشتن امکانات مادی و قدرت. وقتی خلیج فارس از پرتغالی ها خارج شد، باید صفوی ها جایش را می گرفتند، اما چون قدرت نظامی و سیاسی برای حضور نبود، انگلیسی ها و هلندی ها جایش را گرفتند.

شاه عباس و دیگر سلاطین صفوی در تجارت خارجی جدیت داشتند، مخصوصا و در قرن هیجدهم زمینه برای انگلیسی ها و هلندی ها که کمتر کار نظامی می کردند و بدنامی پرتغالیها را نداشتند فراهم بود. تجارت ابریشم برای شاه عباس مهم است. راه عثمانی، راه دشواری است، به علاوه منافعی را برای عثمانی ها دارد که صفوی مایل به آن نیست. راه دریا انتخاب می شود و از طریق کشتی‌های اروپایی ابریشم به اروپا می رود. دلاواله می‌نویسد: شاه ایران مدتهاست مشتاقانه طالب این طریقه است تا ترک ها، دشمنانش را از منافع سرشاری که هر ساله از تجارت ابریشم به جیب می‌زنند محروم سازد. (1/555). اما تجارت وقتی اهمیت دارد که دو طرفه باشد نه یک طرفه است به طوری که طلا و ابریشم از کشور خارج می شود.

فعالیت شاه برای آوردن متخصصین از اروپا برای بهتر شدن وضع پارچه بافی امر شگفتی است. دلاواله با اشاره به این که بدلیل نبود قرمز دانه در کاشان از رنگ قرمز در مخمل و اطلس ابریشمی استفاده نشده و اینها ابتکاری ندارند و کارها فاقد مرغوبیت است می گوید: بدون شک اگر بعضی از استادکارهای مسیحی ما که بتوانند مانند کشور ما پارچه ببافند به این جا بیایند مورد استقبال و احترام قرار خواهند گرفت و حتی شخص شاه مخارج او را خواهد پرداخت و نگهش خواهد داشت تا در این کشور فنون و رموز موفقیت در صنعت پارچه بافی را به دیگران بیاموزد. می دانم شاه ایران، کسانی را به دنبال استادکاران باقت پارچه های اطلسی به ونیز فرستاده است ولی تاکنون جز یک مسیحی یونانی الاصل کسی جرأت نکرده اینجا بیاید. (سفرنامه دلاواله:‌ 1/572 ـ 573. ضمن آن که در ص 578 اعتراض دارد که در اینجا «سه نوع پارچه بسیار عالی و در حد کمال حتی شاید بهتر از ایتالیا تولید می‌کنند که تاکنون نظیر آنها را ندیده‌ام). مهم ایجاد تسهیلات است. هندیها در ایران تجارت خوبی راه انداختند و در برخی از شهرها مثل کاشان فراوان بودند. مهم این است که برای آنها امنیت ایجاد می‌شد. طبیعی است که هر کسی از راه دور می آید وقصد آوردن سرمایه هم دارد، امنیتی متناسب با آن را می‌خواهد.

در امر دین، شاه عباس ضمن این که اجازه حضور کشیشان را می‌داد یا حتی اجازه ساختن کلیسای زیبای وانک را داد، اما روی تغییر دین جوانان مسلمان به مسیحیت حساسیت داشت و اجازه گسترش به مسیحیت نمی‌داد. همزمان تسامح با مسیحیان داشت.

اصفهان یک شهر بین المللی

تردیدی نیست که اصفهان از عصر شاه عباس تا پایان صفوی، یک شهر بین المللی است و نامش در هزاران سند و صدها کتاب و دهها سفرنامه به تفصیل آمده است. یافتن افرادی در این شهر که بتوانند زبانهای مختلف را بدانند کار دشواری نبود. اقوام مختلف از کشورهای متفاوت حضور داشتند. اما مهم رفت و آمد اروپائیان است که تعدادشان واقعا بیش شمار بوده است. ما از تعدادی از آنان آگاهیم و تنها برخی از این سفرنامه ها چاپ شده است. ایران سر راه هند بود و در جریان عبور هم شماری فرنگی به ایران می‌آمدند. دلاواله نوشته است: «عده زیادی از افراد متشخص پرتغالی از هندوستان به اینجا آمده‌اند تا از طریق ایران به کشور خویش باز گردند». (2/974). جای دیگر می‌نویسد: «در چند ماه گذشته عده زیادی از ایتالیا به ایران آمده و نامه های متعددی از اقوام و بستگانم برایم آوردند». (2/935).

شهر فرح آباد مازندران یک شرح بین المللی

تصوری که دلاواله از شهر فرح آباد ـ و حالا یک روستا ـ دارد شگفت است. چنین گزارشی در منابع ایرانی دیده نمی‌شود. وی می نویسد: شاه عباس پس از بنای شهر فرح آباد، آن را به عنوان مرکز ایالت مازندران برگزیده و برای پرجمعیت کردن این شهر و سایر شهرهایی که تصمیم دارد در مازندران ایجاد کند، دستجات بی حد و حصری از اقوام و مذاهب و ملل مختلف را به آنجا کوچ داده است. وی شرح می دهد که در این شهر، اقوامی از مناطقی که شاه در آن نواحی جنگ داشته، از عثمانی و گرجستان به اینجا منتقل شده و ضمن آن که مسیحی مانده‌اند اسکان داده‌ شده‌اند. عده‌ای دیگر هم خودشان به تدریج به این دیار آمده‌اند. آن هم از نقاطی که فاقد امنیت است، مانند شیروان و غیره. سپس می‌افزاید: در حال حاضر این منطقه پر از این گونه افراد، از اقوام و مذاهب مختلف است و برای آن که زندگی آرامی داشته باشند، شاه به تمام آنها زمین‌هایی برای کشاورزی واگذار نموده…. کسانی که مانند مسیحیان گرجی و یهودیان در کار پرورش کرم ابریشم بوده اند … جایی که زمین‌هایش مناسبت‌ترین خاک را برای چنین درختانی دارد، به آنان داده است… شاه عباس تنها پادشاه ملتش نیست بلکه پدر، حامی، و خیرخواهی بی نظیر است و نه تنها به آنان زمین و گله می دهد بلکه به میزان زیادی پول در اختیارشان می‌گذارد تا به مصرف نیازمندی‌هایشان برساند. به آنان که قادر به پرداخت دیون خود هستند، وام می‌دهد… اصرار دارد همه رعایا، به خصوص نوکرانش ازدواج کنند و حرفه‌ای بیاموزند. …. البته توجهات مبذوله و آزادی‌هایی که می دهد چندان در راه خدا و به نفع مسیحیت نیست. چون از این طریق عده زیادی مجذوب این ظاهر فریبنده و ناپایدار می‌شوند و از مذهب واقعی و تعمیدی سرباز می‌زنند … و عیسی را به محمد می‌فروشند [1/607].

شاه عباس و دیپلماسی

شاه عباس دقیقا معنای دیپلماسی را می فهمید، اما آدم های قابل نداشت. آدمی که بتواند به اروپا برود و مذاکره کند. شگفت که این وضعیت تا زمان فتحعلی شاه هم ادامه داشت و به زحمت می شد کسی را پیدا کرد که بتواند در اروپا مذاکره کند. شاه عباس چاره چاره‌ای جز استفاده از سفرای اروپایی نداشت. چرا؟ برای این که کسی اهلیت و ظرفیت این کار را ندارد؟‌

شاه عباس می داند ایرانی نمی تواند فرنگ برود. تصور این که یک مسلمان ایرانی بتواند میان کافران زندگی کند دشوار بود. حتی برای تجارت، ارامنه را می فرستاد. ارامنه را به اصفهان آورد تا تجارت خارجی را برای رونق اصفهان، توسعه دهند. خواجه صفر یک ارمنی از جلفای اصفهان بود که سالها از طرف شاه در اروپا بود اما به دلایل نامعلوم نامه های شاهان اروپا و پاپ را نزد خود نگاه داشت و به ایران هم نیامد اما صندوقچه نامه‌هایی که متعلق به نه سال بود توسط اسپانیاییها تحویل شاه ایران شد (سفرنامه دلاواله:‌ 1/915).

اوج جهانی شدن ایران با پایتختی شهر اصفهان در دوره شاه عباس است. شاه عباس توانست تسلط دولت صفوی را بر نواحی جنوبی تا بحرین گسترش دهد و پرتغالی ها را که قریب صد سال بود یکتاز خلیج فارس بودند بیرون کند. ماجرای فارس با ولایت الله وردی خان در سال 1003 بر فارس آغاز شد و تا بیرون راندن پرتغالی ها در سال 1031 و تبدیل روستان گمرون به بندر عباسی پیش رفت. انگلیسی ها در این جریان ـ البته در آخرین لحظات به کمک ایرانی ها شتافتند و این هم نوعی استفاده دولت صفوی از رقابت میان آنان بود، کاری که اولین بار پادشاهی در ایران انجام داد.

نفس این تفکر که ایران بتواند در خلیج فارس مسلط شده و منطقه هرمز را از دست پرتغالی ها خارج کند و قلعه آنان را تخریب کند، یک سیاست دریایی بسیار هم در یک نقطه حساس است که حتی تا به امروز نیز این حساسیت باقی مانده است. (بنگرید: بررسی تاریخی سیاسی و اجتماعی اسناد بندرعباس، حبیبی و وثوقی، تهران، بنیاد ایرانشناسی، 1387)

شاه عباس از دو جهت نسبت به پرتغالی ها حساس بود. یکی تسلط بی دلیل آنها بر هرمز و دیگری رفتار زشت آنان با مسلمانان و شهرتشان به کشتن مسلمانان و تعصب شدید برای مسیحی کردن به زور آنان. به گزارش دلاواله وی در یک مذاکره طولانی با سفیر اسپانیا، از رفتار پرتغالی ها در کشتن مسلمانان و وادار کردن آنان به ترک دین و آیین، شکایت کرد کرد. … «شاه صحبت های او را قطع کرد و قاطعانه گفت، علت تیرگی روابط او و پرتغالی ها خشونت هایی است که پرتغالی ها در سرزمین های خود نسبت به تجار مسلمان معمول داشته‌اند، بارها آنها را زندانی کرده و غلامانشان را از آنها گرفته و راه بازگشت به ایران را بر روی آنان بسته و مجبورشان کرده‌اند از مسلمانی خود دست برداشته و به مسیحیت رو آوردند. پرتغالی ها هزاران حرکت ناشایست دیگر از این قبیل مرتکب شده اند (سفرنامه دلاواله:‌ 1 / 912). چند بار اشاره کردیم که شاه عباس به دریا که رسید زمینگیر شد، چون امکانات عبور از دریاهای بزرگ و اقیانوس ها را را نداشت.

ما متاسفانه جزئیات دیدگاه های شاه عباس را نمی دانیم و تنها از روی برخی از رفتارهای وی یا اطلاعاتی که مثلا دلاواله یا دیگران داده‌اند قضاوتی می کنیم.

به هر روی، ما با اروپا مراوده داشته‌ایم اما به دلیل ضعف بنیه، این رابطه یک طرفه بوده است. یعنی در اقتصاد، پول مملکت یا مواد خام مهم رفته و جنس وارد شده است. در عوض ما محصول صنعت آوردیم اما خود صنعت نیامد. تفکر جدید هم در بین ما رواجی نیافت در حالی که روابط با کشورهاى اروپایى برقرار بود. یک نمونه آن، نامه شاه صفى به شارل اول پادشاه انگلیس است که در آن درخواست کمک شده و معلمانى در رشته‏هاى مختلف تقاضا شده است:

ثانیا انهاى رأس صداقت اقتضا مى‏گرداند که در سرکار خاصه شریفه، از ارباب صناعت و استادکاران ماهر در هر فن جمعى هستند و در این اوقات چند نفر استاد صاحب وقوف که یک نفر میناکار و یک نفر وقت و ساعتساز و یک نفر الماس تراش و یک نفر زرگر اعلى و یک نفر تفنگساز و یک نفر نقاش بالادست و یک نفر توپچى آتشبار بوده باشد، در سرکار خاصه شریفه ضرور شده طریقه محبت ویگانگى آن که به وکلاء عالى امر نمایند که استادان مذکور را با شاگردان ومصالح‏افزار و انگاره مصحوب کسان معتمد خود ارسال گردانند که در سرکار خاصه شریفه همایون به خدمت مذکوره قیام نمایند. (اسناد و مکاتبات سیاسی شاه صفی: ص 72)

آیا ما با آوردن این افراد این علوم را توسعه داریم، یا فقط به استخدام درآمدند که برای دربار کار کنند و این وسائل را بسازند؟ مهم رفتن این دانشها میان مردم بود که انجام نشد و تنها همان علوم قدیمی باقی ماند.

استفاده از ارامنه برای تجارت

داستان حمله شاه عباس به ارمنستان که زیر سلطان عثمانی بود و تحت رنج و فشار، و ماجراهایی که پیش آمد در منابع آمده است.. شاه عباس موفق به تصرف ایروان شد و قلعه شهر را بعد از هشت ماه محاصره گرفت و عثمانی ها را بیرون راند. اندکی بعد سپاه عثمانی یورش آورد. شاه عباس، بخش عمده جمعیت ارمنستان را به سمت مرزهای ایران کوچ داد تا سپاه عثمانی را با منطقه ای سوخته روبرو کند. اما در این میان، یک آرزو در دل وی بود و آن آوردن ارامنه متمول به ایران برای رونق تجارت در ایران بود. فارغ از آن رویدادها، این نکته نهایت اهمیت را دارد. درهومانیان بر اساس اسناد موجود در باره انتقال ارامنه به ایران نوشته است: «مهم تر آن که تجارتی که آرزوی قلبی او بود به کف ارامنه رونق می‌گرفت. زیرکی و استادی ارمنیان در تجارت در چشم شاه حسات انگیز بود. [تاریخ جلفای اصفهان، ص 9]. بخش مهمی را به اصفهان آوردند و جلفا را در سال 1606 برای آنها ساختند. این جلفا پایگاه مهمی شد که تا آخر صفوی نقش مهمی در موقعیت جهانی اصفهان ایفا کرد. نویسنده تاریخ جلفا نوشته است: موقعیت جلفا از خود اصفهان بهتر و خوش آب و هواتر بود. او می‌نویسد: «امتیازاتی که بازرگانان ارمنی از او گرفتند بسیار سریع و آسان حاصل شد. اگر اینان می‌خواستند این همه امتیاز را از دولت‌های دیگر بگیرند به این سرعت و سهولت امکان نداشت». (همان، ص 54). در باره دایره تجارت آنها در بلاد مختلف بنگرید به همان کتاب، ص 114. نویسنده گوید: گمان نکنم گزاف باشد اگر بگویم که در آن زمان رونق تجارت جلفاییان از تمام جهان بیشتر بود (همان، 124).

آشنایی با زبان های مختلف و شروع شرق شناسی

ما غرب را نشناختیم اما غرب ما را شناخت یا تلاش کرد بشناسد. باید پرسید شرق شناسی با چه انگیزه‌ای آغاز شده است؟ این پرسش مهمی است.

غالبا با لحن حق به جانبی گفته می شود که شرق شناسی همه از روی خباثت و برای تسهیل چپاول ملتها بوده است. این که این کارها انجام شده و شاید مورد استفاده نهادهای سیاسی و امنیتی در غرب قرار گرفته امری است و این که ریشه های این شرق شناسی که مشابه آن در چپاول‌های قدیمی‌تر بشر از ملت ها دیده نشده، امری دیگر. باید در درون غرب، حسی پدید آمده باشد که منجر به بروز این شعبه از علم شده باشد. چند قرن است که شرق شناسی هست، اما غرب شناسی نه در دوره صفوی بوده و نه آنچه از اندک کار از دوره قاجاریه یا پهلوی مانده، ارزش مطرح کردن به عنوان غرب شناسی دارد. در حال حاضر هم ادعاهایی که می شود باز از عینک بدبینی یا خوشبینی است نه عالمانه.

چاپ قرآن در اروپا قدم مهمی بود که در قرن دوازدهم (1141) برداشته شد. در قرن شانزدهم ترجمه های جدی تر عرضه شد. گاه با نقد و گاهی بدون نقد. عمده ترجمه های خوب در قرن هفدهم منتشر شد. اما علاوه بر آن مهم شناخت اسلام و زندگی پیامبر (ص) و فرهنگ عربی بود. تسلط برخی از نمایندگان اروپاییها در مصر و نقاط دیگر و یادگیری عربی، کلید این شناخت و ترجمه ها را زد. بعد از آن نیز به طور مرتب آموختن زبانهای شرقی آغاز شد. این در حالی است که در ایران در این زمینه یعنی شناخت متون دینی یا فلسفی غرب فقر کامل وجود داشت.

دلاواله (1/921) یک صفحه گزارش اطلاعاتش را در باره زبان هایی که به صورت عامیانه در این سوی یادگرفته بیان کرده و این که چه تلاشهایی در این باره در جریان است. نوشتن قاموس، صرف و نحو عربی، دستور زبان ترکی، مطالعه کتابهای عربی و بسیاری از نکات دیگر در این زمینه که اشاره کوچکی به فعالیت هایی است که در این زمینه در جریان بوده است. البته تعصب مذهبی اش را همچنان دارد و اروپا تا قرنها بعد از آن هم داشت. اینها تلاش می کنند از این راه مسیحیت را رواج دهند. همچنان در پی فتح بیت المقدس هستند. نبرد با کفار همچنان برایش بهترین عمل است. اما رفتن به درون فرهنگها، به تدریج راه را برای داشتن یک نگرش وسیع تر آماده می‌کند.

دلاواله به توصیه دوستانش از ایتالیا دنبال نسخه‌ای از کتاب قانون ابن سینا بوده [اینجا در ایران در جستجوی قانون ابوعلی سینا و سایر کتبی هستم که علاقه خود را به داشتن آنها ابراز داشته‌اید] و توضیح می‌دهد که این قبیل آثار در کتابفروشی های عمومی کمتر هست و بیشتر در اختیار نخبگان است که به سادگی آنها را از دست نمی‌دهند. آنچه در دکانهای کتابفروشی هست، «عبارتند از کتب افسانه‌ای و اشعار، همچنین کتبی که مربوط به امور مذهبی‌اند ولی هیچ یک از این دو دسته کتب برای ما فایده‌ای ندارند ولی مردم محل استفاده‌ی زیادی از آنها می‌برند» [دلاواله: 1/535]

آموختن زبانهای شرقی گامی مهم برای رفتن به درون فرهنگهای مختلف است. در این زمینه، اشاره به نثر فارسی آنتونیودوژزو برای من بسیار شگفت بود. فارسی را در اواخر عهد صفوی چنان می نویسد که کمتر ایرانی می یابید که چنین کنند. جالب است که همین مرد که مسلمان هم شده، مهم ترین کتابش نقد ترجمه عربی از تورات است.

 دین و نگرش جهانی

یک مسأله مشترک و مهم برای اسلام و مسیحیت همین پیام جهانی است. این سبب تلاش برای توسعه آموزه‌های کسانی می شود که تحت نام مسلمان یا مسیحی، در صدد گسترش یک فرهنگ هستند. به عکس یهودیان. اما از سوی دیگر، دین، دیگران را کافر می شمرد و همیشه مرزی میان او و آنان کشیده می شود. آیا راهی برای حل اینها هست؟ یک راه از دید مسیحی، مسیحی کردن دیگران است و از دید مسلمان، مسلمان کردن آنان. راه دیگر، جدا کردن راه دین با گسترش نوعی فرهنگ است که می‌تواند منبعث از دین باشد یا نباشد، اما در هر حال باید تسامح وجود داشته باشد. این بحث ادامه دارد. اما آنچه مسلم است، گسترش مسیحیت، عامل مهمی بود که پای اروپاییان را به بسیاری از نقاط باز کرد. دست کم پوشش بوده اما باید گفت حقیقتا اعتقاد هم هست.

در هر دو آیین، نوعی نگرش مهدویت هم بحث جهانی شدن را مطرح می‌کند. مفهوم جهاد دینی هم تقریبا همین طور به صورت مشترک هست.

در این زمینه، تقابل اسلام مسیحیت جدی است. با این حال، مسیحیان، با پیش گرفتن تسامح مذهبی که روزگاری مسلمانان در آن پیشگام بودند، راهی برای نفوذ باز کردند.

سوی دیگر قضیه محتوای فرهنگ است که آن اندازه خردگرا هست که بتواند راهی به درون بشر به عنوان بشر فراهم کند؟

شاردن ضمن توضیحاتی در سفرنامه اش (4/ 1594) ضمن ستایش از ایرانیان در باره علم دوستی آنان، روی چند نکته تکیه می کند:

1 ـ اسلام، مباینت تمام با ادیان دیگر دارد و به همین دلیل هیچ کس جز خود را تحمل نمی کند

2 ـ عثمانی ها به همین دلیل خصومت کامل با مسیحیان دارند.

3 ـ ایرانیان این طور نیستند چون روحیه لطیفی دارند و بنابرین سخت گیری دینی ندارند.

4 ـ ایرانیان لطیف طبع‌اند و دانش دوست و سخت در تحصیل علم تلاش می کنند.

5ـ ایرانیان علم دوست هستند اما سالها طول خواهد کشید که عالمانی نظیر ما داشته باشند؟

این نکته اخیر به رغم همه تعریف های وی جالب است. بحث بر سر تفاوت دانش دو ملت در قرن هفدهم میلادی است. مشکل ما این است که دروازه پیشرفت علم در میان ما گشوده نشد. چرا؟‌ چرا با این همه رابطه که تدریجی هم بود ما نتوانستیم متحول شویم. از علوم تجربی غرب آگاه نشدیم؟ یکی از مشکلات نبودن کتاب چاپی بود. چرا دستگاه چاپ زمان صفویه به ایران نیامد؟ این فقط یک نمونه است. بحث عدم ورود چاپ به ایران یکی از اساسی‌ترین مسائل مبهم در ارتباط با گسترش دامنه علم و آگاهی از علوم دیگران است. این در حالی است که یک یهودی به نام ملامسیح! که به کار طبابت در کاشان مشغول بوده است، به گفته دلاواله ]1/574]: «کتابخانه‌اش شامل معدودی کتاب چاپ شده در کشورهای مسیحی بود.. از جمله کتاب مقدس به زبان عبری و لاتین و چند کتاب از ابن سینا».

ایرانیان همانند دیگر کشورهاى مشرق زمین چاپخانه ندارند و بدین صنعت سودمند توجه نمى‌کنند. مى‌گویند چون هواى ایران خشک مى‌باشد، نه تنها کاغذ شکننده و کم دوام مى‌گردد، بلکه استفاده از چاپخانه را سخت دشوار مى‌سازد. از این رو، به نوشتن و داشتنِ نسخه‌هاى خطى خرسندند، و چون بالطبع دوستدار دانش مى‌باشند، هنر کتابت و نسخه نویسى ترقى بسیار یافته و در شمار هنرهاى زیبا درآمده است. [شاردن: 4/961]

در ایران، با این که بهاى کتاب‌هاى خطى نسبت به کتب چاپى ما زیاد است، هم به قدر کفایت وجود دارد و هم قیمتش گران نیست، اما آثار مصنفان به ندرت به دست مى‌آید، از این رو خواستار، باید نوشتن آن را به نسخه‌برداران سفارش بدهد. براى وصول به مقصود نخست باید به قدر لازم کاغذ به دست بیاورند، سپس در باره حق کتابت با کاتب به گفتگو بپردازند. مزد نوشتن را بر مبناى هزار بیت حساب مى‌کنند… این مبلغ بسیار سنگین است و کمتر کسى به اداى آن تن در مى‌دهد و مزد عادى کتابت هزار بیت فقط بیست و هفت سوست (واحد پول فرانسه) و موضوع کتاب، سال تألیف، شهرت یا گمنامى مؤلف مورد توجه کاتب قرار نمى‌گیرد… به هر روى آسان مى‌توان دریافت که گرانى و کمیابى کتاب تا چه اندازه مانع نشر دانش و فرهنگ مى‌باشد و چه مایه پژوهشگران و اهل تحقیق را از ادامه مطالعه و اکتشافات علمى و فکرى باز مى‌دارد. این نیز گفتنى است که نقائص کتب خطى بسى بیش‌تر از آن است که به آن‌ها اشاره شد؛ چه بسیارى از آن‌ها چندان مغلوط است که آنچه در آن‌ها نوشته شده پریشان و آشفته و مبهم در نظر مى‌نماید… بارها در دربار اصفهان به من پیشنهاد کردند که چند چاپخانه به ایران بیاورم و یکى را در اصفهان نصب کنم و به راه بیندازم. اگر شاه عباس ثانى زنده و پادشاه بود؛ این کار به آسانى جنبه تحقق مى‌یافت و به سرعت عملى مى‌شد، اما پسر و جانشینش، در بند این امور مهم نیست و چندان که دانشمندان و خیراندیشان او را بدین کار دلالت و تشویق کردند سود نبخشید. (شاردن: 4/ 963 ـ 964)

بى‌مناسبت نیست پاره‌اى از یادداشت‌هاى پدر رافائل دومان را، که از سال 1057 تا 1108 هجرى در ایران بوده، در باره وضع کتاب در دوره صفوى بخوانیم. وى در باره کتابخانه سلطنتى مى‌نویسد: در تشکیلات دربار، هیچ نظمى نیست و به همین ترتیب کتاب‌هاى شاه در جایى که کتابخانه نام دارد، بدون نظم وترتیب درون صندوقها(یخدانها) ریخته شده‌اند و در هیچ قفسه‌اى بر حسب هیچ نظمى جاى ندارند، برخلاف آنچه در دیار ما مرسوم است؛ و در نتیجه اشخاص علاقه‌مند یا کنجکاو نمى‌توانند به آسانى کتاب مورد نظر خود را پیدا کنند.

وى درباره صنعت چاپ مى‌نویسد: اینان از صنعت چاپ که علوم در پرتو آن مى‌درخشند و شهرت یک مؤلف مرهون آن است، محروم هستند. اینان جز از نسخه خطى استفاده نمى‌کنند و لذا در کتابت ایشان اشتباهات بسیار روى مى‌دهد که ناشى از ناآگاهى و یا هوا و هوس کاتبان است… کتاب‌هاى این مردم دچار تغییر شکل و استحاله عجیبى مى‌شود. در واقع، در حالى که مؤلف هنوز زنده است و نفس مى‌کشد، اگر کتابش مورد اقبال مردم واقع شود، از آن استقبال مى‌کنند و بارها از روى آن مى‌نویسند، اما به میل و سلیقه خودشان. و لذا اگر مؤلف کتاب خود را بعد از چند سال در جایى ببیند چندان استحاله شده است که به زحمت آن را باز خواهد شناخت و آن را «تخم حرام» توصیف خواهد کرد و حال آن که در دیار ما، چاپ اثر مؤلف و نام او را خدشه ناخورده، جاودانه مى‌کند… باید اعتراف کرد و به قول خود ایرانیها، «از حق نمى‌توان گذشت» که اگر این ملت همچون ما به چاپ که یکى از مواهب آسمانى است، ایمان واقعى داشتند و آن را براى انتقال پیام به عامه مردم و تنظیم قرائات و تدریس و مطالعه به کار مى‌بردند، یعنى همان کارهایى که معمولا تحصیل کردگان ما انجام مى‌دهند، مى‌توانستند ـ اگر نگوییم از ما پیش بیفتند ـ حداقل با ما برابرى کنند؛ زیرا که از اوان کودکى تا سن پیرى و از کار افتادگى تحصیل مى‌کنند، در حالى که ما، مثلا در فرانسه، همین که تا سن 18 یا 20 سالگى، کمى در کلا هاى درس وول خوردیم، آن هم به زور و اجبار، دیگر براى تعمیق سواد خود به تحصیل ادامه نمى‌دهیم و علوم را تعمیق نمى‌دهیم و غالب مؤلفان روزگار ما، مردمى چهره عوض کرده هستند تا به خواننده القاى نوآورى کنند. (مجله کلک: شماره 80، ص 401 ـ 403)

مردم ایران کتاب می‌خوانند و به قول شاردن آنان «در هر شرایط و احوال به فراگرفتن معلومات تازه و کسب هنرهاى جدید اهتمام مى‏ورزند. حتى پیشه‏وران و کشتگران از مطالعه کتابهاى خوب غفلت نمى‏کنند، و همه بر عموم، چندان که میسّرشان باشد فرزندان خود را به تحصیل دانش و هنر مى‏گمارند. بچه‏هاى خود را از پنج سالگى به مکتب مى‏سپارند، و مى‏کوشند که آنان را وارد مدارس عمومى کنند. در آنجا نه تنها معلّمین حق التعلیم نمى‏گیرند، بلکه به شاگردان کمک تحصیلى مى‏دهند تا فقر و ندارى مانع سوادآموزى هیچ‏کس نشود. بسیارى از آنان تنها به شوق و عشق دست یافتن به مراتب عالى دانش و ادب، و نه براى تحصیل ثروت از مطالعه و تحقیق نمى‏آسایند و عمر خود را وقف و نذر آموختن مى‏کنند». اما مهم این است که وقتی علم با چاپ کتاب فراگیر نشود، این همه اصرار در مطالعه باز هم در محدود طبقه‌ای خاص در شهرها می ماند. البته مشکلات دیگر هم هست که باید در جای خود به آن پرداخت. شاردن ادامه می‌دهد: «طالب علمان ایران به آموختن انواع علوم علاقه دارند. آثار و مصنّفات دانشمندان یونان باستان در رشته‏هاى مختلف فلسفه، اخترگرى، پزشکى، ریاضى در دسترس شان است، و از آنها بهره برمى‏گیرند. همچنین از تألیفات علماى عرب و بعضى از دانشمندان نامى ایران که آنان را هم‏طراز دانشوران یونان مى‏شناسند، سود مى‏جویند. با وجود این مجاهدتها باید سالیان بسیار بگذرد تا در میان جوامع علمى ایرانیان دانشورانى بلندنام هم‏ردیف علماى ما ظهور کند».

اما شاردن ضمن تمجید از متون فلسفی ایران و نیز آنچه که در حوزه هنر و سیاست است، دنبال تجارت علمی خویش است: «شناسایى هنر و سیاست، و طرز حکومت، و آداب و عادات ایرانیان، و بحث عمیق درباره هریک آنان بى‏گمان متضمن آگاهیهاى دلپذیر، و سودهاى سرشار است، و بى‏تردید از آشنایى و معرفت با معارف مردمان مشرق زمین و طرایف و نوادرى که در محیط زیست آنان وجود دارد، مى‏توان بسیارى از چیزهاى بدیع و تازه آموخت که همه به نوبه خود جالب و دلکش مى‏باشند، و ما تا کنون به اندکى از آنها آگاه شده‏ایم؛ زیرا جهانگردانى که تا این زمان بدان سرزمینهاى پر از نوادر و جاذبه سفر کرده‏اند، در سفرنامه‏هاى خود جز آنچه سطحى و مبهم دیده‏اند، یا از زبان افراد عادى و کم‏اطلاع شنیده‏اند، چیزى نیاورده‏اند». وی سفرنامه خود را از این بابت برای اروپایی ها خواندنی می‌داند که «اطلاعات جامع و خواندنى بسیارى درباره اخلاق و رفتار، نوع تفکرات، طرز حکومت، چگونگى مذهب، معارف و علوم و قوانین ایرانیان آورده‏ام‏».

 

منبع: سایت انتخاب

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=17558

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب