چكيده: اين مقاله، از سيره نبوي و راهكارهاي تحليلي آن سخن به ميان آورده و به جاي تأكيد و تمركز بر تاريخ و آموزههاي آن، به «تحليلي تاريخي» روي آورده است تا از پيامد آن بتوان به ژرفاي پرگستره سيره نبوي دست يازيد و بدينسان با نظر به خاستگاه تاريخ تحليلي كه در آن از ضرورت بحث و بررسي در سيره نبوي، از يك سو، و تحليل تاريخي آن از سوي ديگر، سخن به ميان ميرود، بتوان در حد مقدور بر دشواريهاي تحليل تاريخي غلبه كرد.
اين دشواريها عبارتاند از: داوريهاي مشكل تاريخي، كمبود متون تحليلي و مشخصاً تحليل امور وحياني كه از ضرورت پيجويي و نشانگرفتن از شالودهها و بنيانهايي پرده بر ميدارد كه ميتوان از آنها در تحليل راستين سيره نبوي سود جست. نماياندن چنين شالودههايي، بخش پاياني نوشته را در برگرفته و به مواردي چون همزماني نقل و نقد، نقل و تحليل، حكمتيابي معقول، ارتباط و پيوستگي رويدادها و منبعدهي به قرآن اشاره شده است. مقاله با معرفي كوتاهي از روش تحليل جامعنگر و ارائه نتيجهگيري كلي، برخود مهر ختام زده است.
واژههاي كليدي: تاريخ اسلام، سيره نبوي، پيامبر اسلام(ص)، تحليل تاريخي، نقد تاريخي و روش تحقيق تاريخي.
مقدمه
از آنجا كه پيامبر خاتم الهي(ص) زيباترين الگوي نمادين و سرمشق حيات نوع انساني و هر آينه جلوه اسوه حسنه الهي است، بنابراين آگاهي و شناخت ابعاد و جلوههاي اسوه برتر انساني در گرو تحليل راستين سيرة نبوي امكانپذير خواهد بود و بيترديد، اين هدف جز با دستيابي به راه و روش بهينه براي تحليل سيره آن حضرت، محقّق نخواهد شد. خواست و كوشش انسان از سويي و نيز توان حتمي آن الگوي برتر در امكان بالندگي انسان تا افقهاي خجستگي ميتواند آدمي را در گذرگاه تقرّب استوار سازد چرا كه فرمود: «…اَما لك في رسولِ الله اُسوهٌ»؛1 و چون پيامبر اعظم(ص) بهعنوان اسوه حسنه براي بشريت بسنده و كافي است، پس فقط بايد در اين ميسر، گام برداشت و با تحليل صحيح و درست، گامي استوار و دقيق نيز داشت كه: «براي تو بسنده است رسول خدا(ص) را مقتدا گرداني».2
امّا آنچه قادر است ياراي اين خواست و اراده باشد، ضرورتاً آگاهي صحيح و شناخت كامل اسوه حسنه در پيكره سيره نبوي است يعني انديشيدن درباره حالات، افكار و اعمال پيامبر(ص) در حد توان نگاه بشري و پژوهيدن جوانب حيات فردي و اجتماعي آن. بر اين اساس، اگر اين بينش طبق موازين راستين بنا شده باشد، بهترين داور واقعنما براي عملكرد و اراده انسان خواهد شد و بدين ترتيب نه تنها انديشه و تحليل و بررسي درباره سيره نبوي امري ضروري مينمايد كه پيجويي راه و آيين و روش تحليل سيره نبوي نيز دو چندان ضروري خواهد بود؛ موضوعي كه اين مقاله درصدد كشف پارهاي از ابعاد آن برآمده است.
الف) خاستگاه تاريخ تحليلي
1. دو نوع تاريخ
شناخت و آگاهي از سيره نبوي، گاه در اندازه بيان رويدادها و رقم زدن حوادث در توالي زمان شكلگيري آنهاست كه آن را «تاريخ نقلي» ميناميم و گاه همراه با بازكاوي پديدههاي تاريخي و تجزيه و تحليل آنها ـ در جهت دستيابي به علت يا علتهاي قرارگيري چند رويداد در كنار يكديگر، پيجويي آثار و پيامدهاي يك يا چند حلقة تاريخي، و يا آشكار ساختن اصول و قوانين حاكم بر روند پيدايش و تغييرات يك جريان تاريخي است كه ميتوان اين شكل از پژوهش را «تاريخ تحليلي» ناميد.3
2. ضرورتها و بايستهها
سيره نبوي، هر دو نوع تاريخ نقلي و تحليلي امري بايسته به حساب ميآيند، زيرا «تاريخ نقلي» به اين دليل كه اصولاً بدون آن هيچگونه شناختي از موضوع به دست نميآيد و در واقع ارتباط حال با گذشته قطع ميشود و بر همين اساس، بدون منقولات تاريخي يا مواد اطلاعاتي اوليه كه دستاورد تاريخ نقلي است، تجزيه و تحليل و بررسي علل و آثار هر پديده يا استنباط اصول و قوانين عام وكلي امكان ندارد.
اما ضرورت «تاريخ تحليلي» نيز به دو دليل به روشني آشكار است:
اوّل، «ضرورت دينشناسي» است؛ چرا كه پيامبر(ص) بهعنوان الگو و اسوه ديني، بهترين و زيباترين نماد عيني و حقيقي مكتب توحيدي است و تحليل و بررسي عملكردهاي آن حضرت، راهي است براي شناختن زواياي گوناگون دين. به بيان ديگر، پژوهش تحليلي سيره نبوي، نشان دهنده قوانين ديني در ابعاد «فردي» و «اجتماعي» در دو نماست: در نماي اوّل، خواستهها و آداب اعتقادي، اخلاقي و فقهي و در نماي دوم، اصول فرهنگي و ارزشي و سياسي دين را بر ميتابد.
دوم، «ضرورت الگوگيري» است. تحليل ابعاد و زواياي زندگي پر رمز و راز پيامبر(ص) ميتواند ما را به اصولي رهنمون باشد كه از آنها راهكارهاي عملي براي زمان كنوني و همه زمانها به دست ميآيد. بيترديد، نقل وقايع بر اساس سير زماني هر حادثه و آنگونه كه در منابع آمده است، نميتواند تعيين كننده راهكار ديني باشد، چرا كه هر رويداد تاريخي در بستر ممتد زماني به وقوع ميپيوندد و نگاه به آن جزء بدون تحليل مجموعه حوادث پيش و پس از آن، خطاست.
از دستاوردهاي تاريخ تحليلي آن است كه به هر پديده در روند تاريخي، با توجه به پيش زمينههاي آن و همراه با پيامدهاي پسيني مينگرد، از اينرو، به پيجويي علل و آثار هر رويداد ميپردازد و بر همين اساس در پي پيشبيني و برداشت كلي از نتيجه كار تحليلي خود بر ميآيد. اين نوع نگاه به تاريخ ميتواند از يك سو ياري كننده تحليلگر در مسير استنباط اصول و قوانين كلي، و از سوي ديگر دستمايهاي قابل اعتماد در جهت برداشت راهكارهاي عملي براي زمان فعلي و جامعه كنوني باشد و اين موضوعي است كه از آن به الگوگيري تعبير كردهايم.
3. آموزههاي تاريخي
بدينسان، با نگاهي فراتر از موضوع سيره نبوي، نظري كوتاه به ويژگيهاي كلي تاريخ نقلي و تحليلي افكنده و شاخصههاي آنها را از يكديگر متمايز ميكنيم.
تاريخ نقلي، «جزئينگر» است و تنها ميتوان آن را در محدوده علوم نقلي جاي داد. تاريخ تحليلي، بر عكس، فراتر از يك رويداد است، زيرا نگرشي كلّي و جامع دارد تا به نوعي علتيابي و كشف قواعد حاكم بر روابط پديدهها بپردازد. از اينرو استفاده از ابزارهاي تحليل عقلي و از جمله به كارگيري روشهاي تعقلي و منطقي، در تاريخ تحليلي به روشني نمايان است، و البته همين خصوصيات است كه كارآمدي تاريخ تحليلي را در زمان حال و آينده افزايش ميدهد،4 چرا كه در اين منظر تاريخي، از گذشته به سود آينده بهرهبرداري ميشود و به فرمودة امام علي(ع): «بر پايه رويدادهاي گذشته درباره آينده استدلال کن».5
4. رويكرد اقسام تاريخ
اكنون ميتوان چگونگي وابستگي و تأثير هر يك از اين اقسام را بهتر شناخت تا جايگاه و برآورد اهميت آنها را به دست آورد. بيهيچ گمان، بدون تاريخ نقلي، سخن از هر نوع تاريخ تحليلي نارواست و از اينرو تاريخ تحليلي به تاريخ نقلي وابسته است. اما آيا در نقل حوادث تاريخي نيز ميتوان جايگاهي براي حضور تاريخ تحليلي قائل شد؟
شرح اين سخن را بايد در جاي خود جستوجو كرد، اما كوتاه سخن آنكه به كمك پارهاي تفاوتها در منقولات تاريخي ميتوان ردپاي ذهن و انديشه ويژه مورخ تاريخ را در چگونگي انعكاس رويدادهاي تاريخي مشاهده كرد. كيفيت طرح و بازسازي موضوع، نحوه آغاز و پايان، حذف يا اضافه برخي حوادث مرتبط، انتخاب موضوعها و حتي برگزيدن واژگان نقل رويداد، كوتاه يا بلند كردن داستان، اهميت دادن يا كمكردن جلوة بعضي از رخدادها و مواردي اين چنين،6 همگي عواملي هستند كه پيرامون يك رويداد تاريخي مشخص و معين، ذهنيت مخاطبان را در دو زاويه ديد غير قابل جمع قرار ميدهد.
به هر حال، همه اين نشانهها، از فرآيند پذيرش يك برداشت فكري خاص حكايت دارند كه گريزي از آن نيست و از اين رو هر چند تاريخ تحليلي ـبه معنايي كه از آن سخن رفتـ بهعنوان پيش زمينه فكري در نقل حوادث تاريخ چنين پيشگاهي ندارد، ولي پيراسته دانستن ذهن مورخ از هر نوع انديشه تحليلي نيز خلاف حكم خرد و مخالف قراين فراز پيش است. اما اين همة گفتار نيست؛ چرا كه از چيرگي پنهان نگاه فلسفه تاريخ نيز نبايد فروگذار بود. هر تحليلگر تاريخي، دانسته يا ندانسته، درباره روند سير تاريخي پيشداوريهاي كلي دارد. و اين صبغه فكري، لايههاي معرفتي او را به همنوايي فرا ميخواند.7
بدينسان، تاريخ نقلي از جهت «روش» بر تاريخ تحليلي تقدم دارد، زيرا منقولات تاريخي، ابزار تحليل و بررسي پديده هستند. در عين حال گونهاي از آزمونهاي اجمالي تاريخ تحليلي نيز از جهت رتبي و منطقي، بر تاريخ نقلي تقدم خواهند داشت. و چنانچه بخواهيم در سير تأثير و تأثرات دقيق شويم، بايد از نقش ديدگاههاي عمومي در افق فلسفه تاريخ نيز سخن برانيم كه سايه خود را بر تاريخ تحليلي ميگستراند.
5. جايگاه تاريخ تحليلي
بدين ترتيب، تاريخ نقلي در فراهم آوردن مقدمات و مبادي، براي تاريخ تحليلي نقش بسزايي دارد، و با تاريخ تحليلي است كه ميتوان به دستاوردها و نتيجهگيريهاي تاريخي منطقي رسيد. پس اين هر دو، ساز و كار يكديگرند. و البته تاريخ، معناي اصلي خود را با تاريخ تحليلي باز مييابد و بدون تاريخ تحليلي، منقولات، ارزش حقيقي خود را از دست ميدهند.
6. روش تلفيقي قرآن
جالب توجه اينكه ميتوان همسنخي بين دو رويكرد نقلي و تحليلي را به عيان در روش تاريخي قرآن كريم نيز ديد. تفصيل دقيق اين مقوله در جاي خود قابل بررسي است، ولي اشاره ميشود كه قرآن از يك سو به نقل وقايع ميپردازد و در عين حال به فرآيند تحليلي رويدادها نيز نظر مياندازد، از جمله در آيات ذيل:
خداوند اراده كرده است انسان را با احكام وآداب خود آشنا ساخته و به عمل به سيره و سنتهاي الهي انبيا گذشته، هدايت و راهبر شود: «خداوند ميخواهد (احکام خويش را) براي شما روشن سازد و شما را به سيره و سنت (حسنه) پيشينيان راهبر شود»(نساء: 26). تا به پندي شايسته دست يابد: «پس بر ايشان اين پند و داستان را بخوان، باشد که انديشه کنند»(اعراف: 176) از اينرو اخبار پيشينيان را تنها به حق و راستي حكايت ميكند: «ما داستانشان را به راستي و درستي بر تو مي¬خوانيم»(كهف: 13)8 و هر نقلي را روا و درست نميانگارد كه: «اينها حديث حق و حقيقت است»(آلعمران:62).9 بنابراين، حديثِ حقّ و حقيقت و امر راست مطابق با واقع، آن است كه خداوند نقل ميفرمايد و نه غير آن، و ترديدي نيست كه در مورد ما انسانها انتخاب و گزينش تاريخ صحيح از ناصحيح، بدون تحليل و داوري ممكن نيست.
بدينسان، ملاحظه ميشود كه در قرآن مجيد، برخي از اخبار قطعي تمدنهاي پيشين حكايت ميشود: «اين از اخبار آن شهرهاست که بر تو ميخوانيم؛ بعضي از آنها هنوز برپا ماندهاند و بعضي برباد رفتهاند»(هود: 100)؛ يا از پيامبران دوردست بر پيامبر خود ميخواند: «بدينسان بر تو از اخبار گذشته ميخوانيم»(طه: 99). و در عين حال كه نقل آن توأم با گزينش ويژهاي است: «ما بهترين داستانسرايي را با وحي فرستادن همين قرآن بر تو ميخوانيم» (يوسف: 3)، و البته گزينشي خاص و مشخص: «…و يکايک اخبار پيامبران را بر تو ميخوانيم، هم آنچه به آن دل تو را استوار ميداريم»(هود:120)، اما از سوي ديگر آنچه نقل ميكند، بدون ارائه تحليل و جمعبندي رها نميسازد. براي مثال، سرآغاز داستان فرزندان آدم(ع) چنين است: «و بر آنان داستان دو پسر آدم را به راستي و درستي بخوان»(مائده: 27)، و پس از بيان پارهاي جريانها مانند قرباني كردن برادران، گفتوگوها، كشتن برادر، به خاك سپاري و پشيماني قابيل، نتيجهگيري نهايي بدين صورت ارائه ميشود: «به اين جهت بر بني¬اسرائيل مقرر داشتيم که هر کس را جز به قصاص قتل يا به جزاي فساد در روي زمين بکشد، مانند اين است که همه مردم را کشته باشد، و هر کس را زنده بدارد مانند اين است که همه مردم را زنده داشته باشد…»(مائده: 32)10 و به اين ترتيب، پس از بيان اجزاي منقول داستان، به ارائه حكم كلّي و تحليل قاعده انساني مبادرت ميورزد كه ديگر جنبه نقل رويداد ندارد، بلكه بر اساس ذكر رويدادهاي داستان، به تجزيه و تحليل اصل داستان و ارائه قاعده و قانون ميپردازد.
ب. دشواريهاي تحليلگر تاريخي
پس از توجه به اهميت تاريخ تحليلي سيره نبوي و فراتر از آن، تفاوت اصولي رويكرد نقلي و رويكرد تحليلي به رويدادهاي تاريخي، و تعيين جايگاهها و بستر نظاممند هر يك در شكلگيري سياق فكري مورخ تحليلگر، ضروري است به دشواريهاي تاريخ تحليلي اسلام، به ويژه سيره نبوي اشاره شود:
1. داوري تاريخي دشوار
يكي از نخستين مشكلات تاريخ تحليلي سيره نبوي كه با تمامي پيكره تاريخ مكتوب اسلام مرتبط است، مسئله دشواري قضاوت و داوري در اموري است كه آكنده از اختلافاند. بسياري از موضوعات تاريخ اسلام، با انبوهي از اختلاف نظرهاي گوناگون همراه شده و آشكارا پارهاي مسائل را در هالههايي از ابهام درهم تنيده است. اين سخن بدان معنا نيست كه از ميان منقولات مختلف و بعضاً متضاد و متناقض، نميتوان بر پذيرفتنيهاي يقيني تكيه كرد و كژراههها را تشخيص نداد تا هويت حقيقي رخدادها برتابد، بلكه هدف نشان دادن دشواري تكافؤ ادلّه در اين مسير پر پيچ و تاب، براي دستيابي به حكايتهاي ناب و نيز هدايتهاي كارآمد تاريخي است. بدين ترتيب، عواملي كه در دامن زدن به گسترش اختلافات، دستاويز شده و پياپي سبب شدهاند در امر داوري مشكل ايجاد شود، در چند دسته كلي قابل تقسيماند:
اوّل، عوامل بيروني به معناي دخالت غير مسلمانان و تصرف پارهاي «دانايان» كينهتوز در جعل داستانهاي واهي يا افسانههاي تاريخي است، و در همين راستا تأثيرپذيري مسلمانان از روشهاي علماي اهل كتاب كه حتي با ورود «اسرائيليات» در تاريخ اسلام نيز قابل توجه است.
دوم، عوامل دروني كه يا آموزههاي فكري ـ فرهنگي به حساب ميآيند و يا آنها را در موضوعات سياسي يا اجتماعي و يا اقتصادي ميشمريم. اما عوامل فكري و فرهنگي نيز يا از جنبههاي «مبنايي و بنيادين» نشئت گرفتهاند، مانند اختلافها و گرايشهاي فرقههاي گوناگون امت اسلام در مسائل كلامي، تفسيري، فقهي و سياسي كه بر كيفيت ضبط و نقل و تحليل وقايع تاريخ اسلام سايه انداخته است و يا از جنبههاي روبنايي و روشي شمرده ميشوند كه اين نيز با رهيافتهاي مختلفي رخ نموده است. براي مثال، نخست، شيوه نگارش مورخان اسلامي در ثبت و ضبط منقولات است بدون بررسي صحت و سقم اسناد مربوط و حتي پيراستن آرايههاي نارواي آن11 يا سبك تحرير نوشتاري كه اصولاً فاقد خصوصيات زماني و مكاني و ويژگيهاي ديگر اوّليه حوادث تاريخي بودهاند، و همچنين پريشاني و پراكندگي موضوعات و عدم تفكيك و دستهبندي آنها.12
و اما از عوامل سياسي نيز ميتوان به موارد ذيل، اشاره كرد: 1. وجود خفقان و فضاي سياسي فشار و ترس در جلوگيري از نگارش حقايق، از بين بردن كتابها و دستنوشتههاي پيشين13 يا جلوگيري از تدوين كتابهاي تاريخي بر اساس روش غير معمول و پسند نظام حكومتي،14 2. علاقه و خواست حكمرانان به نگارش وقايع آن گونه كه خود ميپسنديدند و پايداري مصالح خود را در آن محفوظ ميپنداشتند، 3. منع تدوين و سنت و احاديث پيامبر(ص).15
و اما از عوامل اجتماعي ميتوان به انگيزههاي قومي ـ نژادي و تمايلات اجتماعي در حمايت از گروه منحصر به فرد يا قبيله خاصي يا اصولاً حكومت وقت اشاره كرد كه با كيش دستاويز كردن خلفا، حكام، سلاطين و نزديك شدن به آنان، پارهاي فضايل تاريخي حذف يا براي عدهاي ديگر شايستگيهاي نو خلق ميشد و يا بعضي رخدادها نيز بهگونه ديگري تغيير ميكرد.16
و بالاخره از عوامل اقتصادي، مواردي چون منافع مالي افراد يا دستههاي وابسته و نيز ترس از تهديد و شكنجه را ميتوان شمرد كه مورّخ را از خط راستين خود دور ميكند و سبب ميشود لايههايي را به پيكره تاريخ اسلام بيفزايد و به رونق اختلافات و پيچيدهكردن داوريها بينجامد.
2. كاستي تحليل متون تاريخ
دومين مشكل و در واقع مهمترين آنها در تحليل سيره نبوي، مسئله كمبودهايي است كه از اين جهت در متون تاريخي شاهد آن هستيم. بيترديد در بررسي نقادانه هر موضوعي، وجود تحليلهاي استوار درباره آن، ميتواند نقش پيش زمينههاي مناسبي را فراهم سازد كه تحليلگران بعدي را به افقهاي نويني در زايش حدسهاي متقن، پايهدار و كارآمد بهتري سوق دهد، علاوه بر اينكه تحليلهاي پيشين، خود همواره ميتوانند منابع و مبادي اطلاعاتي معرفتهاي پسيني قرار گيرند.
اما در مورد سيره نبوي آنچه از متون در دست داريم، در مجموع، حكايتهاي خالص تاريخي است و اين امر از سويي سبب درج بسياري حالات و خصوصيات پيامبر اكرم(ص) شده و به تاريخ حيات آن حضرت اعتبار و ويژگي خاصي بخشيده است، آنگونه كه آن را از تاريخهاي مبهم يا مجعول انبياي سلف به صورتي روشن، جدا كرده است،17 اما از سوي ديگر، سبك حكايتي مورخان، تحليلگرانِ روش و منش پيامبر(ص) را با دشواريهاي سياق نوع كارهاي تحليلي رو به رو ساخته است.18 به هر حال، با مروري بسيار گذرا بر منابع تاريخي، پذيرفتن اين ادعا امري بس آسان است كه حتي آنچه با نام سيره نبوي در دست داريم، به اعتقاد انديشمندان، بيشتر از نوع «سِير» است تا «سيره» و به همين دليل، سنت سيرهنويسي مسلمانان نيز تاكنون بر اساس نَقل استوار بوده است و نه نقّادي.19
3. ناتواني نسبي در فهم مطلق امور وحياني
سومين دشواري كه بهطور مشخص به سيره نبوي همبسته است، مسئله ناتواني از علم و ادراك بشري در تحليل و ارزيابي حقيقت واكنشهاي پيامبر(ص) بهعنوان رسول الهي است. قطعاً تمامي رفتارهاي پيامبر(ص) در وحي الهي ريشه دارد و از آن آبشخور بر ميخيزد و نميتوان تصور كرد بخشي از وجود حضرت، مرتبط با وحي و بخش ديگر، از آن تهي بوده است. چنين تفكيكي كه درصدد جداسازي جوهره نبوت در دو نهادگاه الهي ـ وحياني و نهادگاه انساني ـ نبوي باشد، نه تنها با واقعيت ناسازگار كه در عالم انتزاع نيز نابخردانه است، چرا كه «وحي» در همه هستي و پيكره وجودي پيامبر الهي(ص) امري جاري و ساري است و تمامي دامنههاي هويت او، يعني حالات، افكار، اعمال خارجي، خواستههاي دروني و گسترة كلّ حياتش را در بر ميگيرد.
از اين سخن بر نميآيد كه در همه لحظات زندگي پيامبر(ص)، وحي ويژه و مستقيم الهي بر او نازل ميشده است، اما حتماً به اين معناست كه همه گفتارها و رفتارهاي حضرت در طول زندگي خود، حجّت و سند قاطع الهي است و ميتواند سرمشق و الگوي بشريت قرار گيرد. بيترديد، منشأ اين حجّيت، در همنوايي با مبدأ غيبي و آميختگي با وحي الهي است كه: «و از سر هواي نفس سخن نميگويد، آن خبر نيست مگر وحيي که به او فرستاده ميشود». (نجم: 3 و 4)20
از سوي ديگر، آشكار است كه فهم و تحليل رويكرد «وحي الهي» از توان و قدرت نوع بشر خارج است، چه اينكه انسان محدود به حدود دنيوي، در بستر رشد و تغيير علم و ادراك، به بازسازي و رونق گزارههاي علمي خود دست مييابد و اين ميزان از بهرهمندي علمي، با تفوق بر موضوعي كه در افق سنخيت با ذات ابديت همعنان ميشود، تناسبي ندارد. اگر نه اين است كه وحي نبوي اصولاً ارتباطي فرابشري و ملهم از جهان فوق طبيعت و غير از تواناييهاي انساني پيامبر(ص) است، در اين صورت چگونه ميتوان از اقليم فاهمه محدود و متغير بشر، چيرگي و اقتدار را بر آن طلبيد تا آنجا كه انسان را در واقعنمايي و فهم موجوديت حقيقي آن كامياب كند؟!21
جمع دو نكته فوق، يعني ريشهداري رفتارهاي پيامبر(ص) در وحي و ناتواني انسان در ادراك مطلق آن، به نفي امكان ارائه تحليل حقيقي و همه جانبه از موضعگيريهاي آن حضرت و ارزيابي نهايي سيره نبوي حكم ميكند. افزودني است كه از سويي انديشه انساني قدرت كاميابي مطلق و همه جانبه را ندارد و از سويي ديگر، پيامد اين حقيقت نبايد ما را به پندار نسنجيده ديگري سوق دهد كه يكباره مقوله سنجش و تحليل بشري درباره اين موضوع را پايان يافته بشماريم. نظريه درست، بهينهسازي «دانش نسبي خرد انسان» با توجه به فرآيند ويرانگر دو كژارهه «امكان فهم مطلق» و «عدم مطلق فهم» است. بنابراين، تحليل سيره نبوي براي مورخ امكانپذير است، اما او نبايد تحليلهاي خود را در بارة موضعگيريهاي رسول الهي تمام شده و مطلق بنگارد.
ج. آيين تحليل سيرة نبوي
پس از بيان پارهاي دشواريها، در نهايت، سخن از اصول تحليل سيره نبوي است؛ يعني قواعد و موازيني كه با بهرهمندي از آنها بتوان ادعا كرد آيين تحليل و بررسي سيره آن حضرت، در حد توان رعايت شده است. در زير، به برخي از آنها اشاره ميشود:
1. همراهي نقل و نقد
نخستين اصل، ضرورت نقّادي متون تاريخي است؛ يعني بهم آميختن منقولات با فرآيند بررسي و نقد روشمند آنها. بهطور قطع، هر نقلي به تنهايي قابل پذيرش نيست و به يكباره نميتوان به محتواي آن اعتماد كرد22 كه: «…اي مؤمنان اگر فرد فاسقي خبري برايتان آورد، بررسي کنيد…»(حجرات: 6). پيش از اين به نكتههايي درباره عوامل متعدد گسترش اختلافات در مسائل تاريخي اشاره شد كه آن كلام نيز شاهدي بر لزوم نقد و بررسي متون موجود خواهد بود و شكي نيست كه تحرير كتابهاي تاريخي بر اساس منقولات و بدون نقادي نظاممند نميتواند تاريخي سودمند و پندآموز به بار آورد، چه، در اين صورت با داستانهاي تحريف شده و پر پيرايه رو به رو خواهيم شد.23
سخن از راههاي تشخيص نقل صحيح مربوط به بحث «روشهاي ارزيابي نصوص تاريخي» است، از اينرو، تنها به برخي از ملاكها اشاره ميكنيم:
اوّل، معيارهاي سندي: در بعضي روشها، مسائل مربوط به سند بهطور مستقيم بررسي و به سلامت سند يا بررسي شرح حال و افكار گرايشهاي ناقلان روايت توجه ميشود.24
دوم، معيارهاي فراسندي: بخش ديگري از ملاكها در وهله نخست به سند تاريخي نميپردازند، بلكه از زواياي ديگر كه در صحت و سقم متون نيز تأثير دارند، به آن اهتمام ميورزند، مانند: عدم يكسونگري و توجه به ديدگاههاي گوناگون، تطبيق نصوص با توجه به معيارهاي ديني، شخصيت پيامبر(ص) و تطبيق نصوص با توجه به معيارهاي عقلاني يا كاربرد معيارهاي تجربي.25
2. همراهي نقل و تحليل
دومين اصل لازم، ضرورت همراهي نقل متون تاريخي با تحليل آنهاست. همان طور كه هر نقلي بايد بر معيارهاي صدق سند و محتوا استوار باشد، تا به جاي كژبيني، حقايق تاريخي نمايان شود، نيز هر نقلي بايد بر تحليل مبتني بوده تا پندآموزي از تاريخ ممكن گردد و در واقع با تفكيك تاريخ نقلي از تحليلي، هم اين اصل جايگاه ويژه خود را باز يابد و هم بتوان آن را مستفاد مشكل دوم، يعني كمبود متون تحليلي دانست. به عبارت ديگر، آنگاه رجوع به تاريخ سودمند است كه از مبادي«نقل» به داوري «تحليل» گذر كنيم آن گونه كه: «پِسَرَکم هر چند من به اندازه همه آنان که پيش از من بودهاند نزيستهام، اما در کارهايشان نگريستهام و در سرگذشتهايشان انديشيده و در آنچه از آنان مانده، رفته و ديدهام تا چون يکي از ايشان گرديدهام…»26
3. حكمتيابي
از ديگر اصول شايان توجه در تحليل مسائل تاريخي اسلام و به ويژه سيره نبوي، توجه به اصل حكمتيابي در تحليل موضعگيريها و رفتارهاي پيامبر اكرم(ص) است.
در بيان علل يك پديده، گاه درصدد يافتن اصليترين ريشهها و اصيلترين عوامل آن هستيم بهگونهاي كه ممكن است ادعا شود در پس آن علل، ديگر هيچ امري از نگاه تحليلگر بشري پنهان نمانده است! اما اگر دستاورد تلاش محقق در برگيرنده برخي علتها و پيامدها باشد و ادعاي انحصار را در پژوهش خود نيز واگذارد، ميتوان آن را از جمله «حكمتجويي» معقول درباره يك رويداد تلقي كرد.
بدينسان، ترديدي نيست كه تحليل سيره نبوي را نيز بايد بر همين مبنا پيگرفت، چرا كه فهم و تحليل مطلق و همه جانبه تصميمهاي رسول الهي، از حدود فاهمه نوع بشر بيرون است. اين اصل را ميتوان برداشتي از مشكل سوم تلقي كرد، و در تحليل حوادثي كه در گستره حيات نبوي قرار ميگيرد، بايد نقش جنبههاي آسماني را از نظر دور نداشت و به جاي داعيه علتيابي تامه (كه امري نامعقول است)، به حكمتيابي عقلاني مبادرت ورزيد.27
تحليلگر تاريخ اسلام بايد در راستاي توجه به ساحت فوق طبيعي حيات پيامبر(ص)، لوازم حدود شخصيت آن حضرت را، كه اسوه و الگوي بشر است، از ياد نبرد، زيرا هر تحليلي كه با چنين معيارهايي تناسب نداشته باشد، در واقع به مَسند آسماني آن رسول الهي آراسته نخواهد بود.28 بنابراين، مورخ واقعنگر در تحليل سيره نبوي بايد اصل و مبنا را بر پيجويي و تحليل پارهاي آثار و بعضي حكمتها قرار دهد، نه اينكه چنين بينديشد كه ميتواند نهاييترين علتهاي واقعي و حقيقي تصميمگيريهاي پيامبر الهي را نقد و ارزيابي و درباره آنها داوري كند. اين مبنا علاوه بر آنكه از واقعيتي (يعني ويژگيهاي خاص موضوع سيره پيامبر الهي) سرچشمه گرفته است، باعث ميشود كه اوّلاً: تحليلگر در ادعاهاي خود جانب احتياط را رها نكند و ثانياً: چون اصل را بر اين قرار داده است كه بعضي مسائل از چشم او پنهان ميماند، انگيزه كشف و بررسي براي به دست آوردن مطالب جديد، در او فزوني مييابد.
بنابراين اساساً در علوم اجتماعي و از جمله تاريخ، محقق راستين نبايد داعيه دستيابي به علتالعلل يا علت تامّه را داشته باشد، بلكه در پي كشف علل معده بر ميآيد. از اينرو با اقتباس از تفكيك بين علت و حكمت در قواعد فقهي ميتوان اين راه را در تحليل سيرة نبوي گشود كه در اينجا اگر چه ما در كشف علل رفتارهاي نبوي تعبير به علتيابي كنيم، اما در واقع درصدد حكمتيابي خواهيم بود.
4. ارتباط و پيوستگي رويدادها
وقايع تاريخي با هم مرتبطاند آن چنانكه بايد آنها را به صورت يك «جريان» مورد كاوش قرار دارد، زيرا اصولاً تاريخ، يك كلّ پيوسته است و از اين روست كه: «…و رفته دنيا را براي مانده آن آينه عبرت شمار، چه برخي از آن به برخي ديگر مانده، و پايانش خود را به آغاز آن رساند…»29
بدينسان نه بايد و نه ميتوان پارهاي از آن را از پاره ديگر جدا كرد، و در واقع، توجه به بسترهاي زماني تحققِ رخدادهاي اجتماعي، امري لازم و حتمي است، چرا كه پديدههاي تاريخي، ناگهاني و تصادفي به وجود نميآيند. هر رخداد تاريخي، يك رويكرد اجتماعي به حساب ميآيد و چون رخدادهاي اجتماعي، اموري انسانياند، بايد نهادگاه نخستين آنها را «انسان» با همه هويت و حقيقتش دانست، و دخالت انسان در هر امري، بي ترديد همراه با عامل زمان است. پس وقايع تاريخي، اموري جاري در «زمان» هستند و لذا تحليل درست هر واقعهاي بدون نظر نقّادانه به گزارش ارتباطها و پيوندهاي پيشين و پسين آن امكان ندارد. بنابراين، اوّلاً: هر رويداد تاريخي را بايد در ارتباط با رويدادهاي ديگر دانست تا بتوان آن را به درستي شناخت، ثانياً: از پيوستگي و پيوند وقايع به يكديگر بايد به جوهر و ريشهها، يعني شناخت علل و عوامل وقوع، دست يافت و ثالثاً: بايد به دستهبندي و تعيين عوامل اصلي و فرعي مبادرت ورزيد. اين تلاش تحليلگر، با توجه به كيفيت تأثير متقابل رويدادها ميتواند او را در تقسيمبندي معقول و صحيح عوامل و زمينهها ياري كند و در نتيجه با آشكار شدن بسترهاي اصلي و فرعي به وجود آورنده يك جريان تاريخي، راه تحليل منطقي را امكانپذير سازد.
5. منبعدهي به قرآن
از ضوابط قابل توجه در تحليل سيره حضرت رسول(ص)، لزوم استفاده از قرآن در تشريح، تبيين و تحليل رويدادهاست؛ امري كه متأسفانه مورخان اسلامي كمتر به آن توجه داشتهاند.30 قرآن كريم نه تنها در مرحله طرح و نقل موضوعات تاريخي، نقش منبع استواري را ايفا ميكند. كه در جهت ارزيابي تحليلها نيز مَحَكي راستين به حساب ميآيد. به عبارت ديگر، هم جنبة منبعدهي در تحليل رويدادها دارد و هم سوية شناسايي حق از باطل، چرا كه حكايتگري قرآن توأم با حقگرايي است.
اين بهرهگيري، به دو گونه امكانپذير است:
گاه به يك موضوع خاص تاريخي در قرآن اشاره ميشود ( چه آشكار، چه ضمني) كه در اين شكل، علاوه بر اينكه محتواي آن موضوع ميتواند سند منقول تاريخي قرار گيرد، كيفيت اشارههاي پيدا و پنهان آن نيز پيمانهاي راستين براي سنجش تحليلهاي پيرامون آن رخداد است.
اما چنانچه به هيچ روي نتوان خط طرح يك واقعه را در آيات الهي پي گرفت، باز هم استفاده از قرآن بسته نميماند، چرا كه در هر حال بايد تحليلهاي تاريخي را به قرآن نماياند؛ اين گونه كه اگر تحليل در كلّيت يا پارهاي مسائل، با حكايتهاي قرآني هماهنگي نداشت، بايد در آن «تحليل» ترديد كرد و در صورت نااميدي از پيجويي خط طرح تحليل يك واقعه در قرآن (فرض دوم)، اوّلا: مراجعه به منابع ديگر مورد پسند قرآن ـ مانند اصول متقن عقلايي يا مصادر مورد وثوق (روايات معصومان يا منقولات قطعي تاريخي)، به روي تحليلگر باز است و ثانياً: چه بسا با دقتهاي دوباره در آيات و كاوشهاي صحيح قرآني و به ويژه تكيه بر آيات سرنوشت امتهاي پيشين و انبياي سلف، بتوان به اصول و مباني جديدي دست يافت.31
6. جامعنگري در علوم فرا تاريخي
تحليل درست و جامع رويدادهاي تاريخي سيره نبوي سبب ميشود كه تحليلگر از محدوده خاص دروازههاي علم تاريخ قدمي فراتر نهد و بدينسان از فهم كامل دامنههاي گسترده رخدادي اجتماعي ناتوان نباشد. حوادث و پديدههاي اجتماعي كه سير تغيير و تحولات آن، «چيستي تاريخ» را رقم زده است، در بينشها، كنشها و گرايشهاي انساني ريشه دارد؛ بدين معنا كه انسان با همه هويت انساني خود، سازنده رويدادهاي تاريخي است.
از اين رو، تحليل همه اموري كه بهگونهاي در پيدايش يا تداوم يك جريان تاريخي مؤثر ميافتد، در تحليل نهايي آن پديده نقش خواهند داشت. اين رويكرد، در مورد تاريخ اسلام و سيره حضرت رسول(ص) دو چندان مينماياند، چرا كه پيامبر(ص) و مسلمانان، در مركز ثقل تاريخ اسلام، آفريننده رويدادهاي خرد و كلاني هستند كه با جلوههاي «فرهنگ ديني»، «آداب ديني» و نيز «اخلاق ديني» توأم ميشود. پس نبايد چنين پنداشت كه تاريخ حيات پيامبر(ص)، از بازتاب افكار و آرمانها يا رفتارها و عملكردها يا حساسيتها و ارزشهاي «مكتبي» گسسته است و بدون بازكاوي آنها بتوان به ژرفاي تحليل و بررسي سرگذشت آن حضرت دست يافت. اين حقيقت، ما را بر آن ميدارد تا در تحليل رويدادهاي تاريخي، تنها به دستاوردهاي خاص دانش تاريخ در نقد و ارزيابي نصوص و منقولات تاريخي، شناخت شخصيتها و جوامع و پايههاي ديگر آن بسنده نكنيم و از كاربرد علوم ديگر نيز غافل نمانيم، به ويژه در گستره تحليل جامع سيره نبوي كه بايد از نقش مهم «تفسير قرآن، علوم كلامي و اعتقادي»، «فقه و حقوق»، «علوم ادبي» و البته«علوم سياسي و جامعهشناسي» سخن به ميان آورد.32
7. روش تحليل جامعنگر
با بحثي كوتاه درباره روش تحليلي جامعنگر، موضوع پايهها و اصول تحليل تاريخ اسلام (سيره نبوي) را به پايان ميبريم.
اگر چه ميتوان اصول چندگانه پيش را بهعنوان ابعاد مختلف روش تحليلي نيز قلمداد كرد، اما تكيه محوري اصل هفتم، به خصوص به «شكل و شيوه كار تحليلي» است و بدين ترتيب، اصول پيشين با اين اصل، در مجموع پارههاي مختلف آيين تحليل و قواعد آن را نشان ميدهند.
در خصوص ضرورت اين اصل بايد توجه كرد كه اوّلاً: هر تحليلي از وقايع تاريخي (سيره نبوي) قابل قبول نيست و ثانياً: تحليلهاي نادرست يا در عوامل شخصيتي و رواني تحليلگر ريشه دارد و يا در عوامل فكري و علمي كه بايد آنها را جستوجو كرد. حقيقتپوشيها، غرضورزيها، تحريفهاي صريح، روحية تقليدي و مسائلي اين چنين، در رديف دستة نخست و تكيه بر منقولات نادرست و مجهول يا به كارگيري روشهاي غلط، جزء دسته دوم قرار دارند. بدين ترتيب، از جهت گزارههاي فكري و علمي، تحليل درست بر دو ركن «نقل راستين»، و «روش معقول» استوار است و با شكاف و نقصان در هر يك، گزارههاي تحليلي به ابهام و ترديد روي خواهند آورد. اين امر، تأثير چشمگير «روش پژوهش» را نشان ميدهد كه چه بسا تحليلگر از سلامت شخصيتي برخوردار بوده و بر مصادر و منابع صحيحي هم تكيه زده است، ولي به دليل نامناسب بودن ساز و كارهاي روش بررسي، از مسير تحليل راستين دور افتاده باشد.
اين «روش»، در بستر دو راهكار مهم شكل ميگيرد: نخست، ضرورت توجه به اصول ششگانه فوق بهعنوان «مباني تحليل» كه از لوازم و مقتضيات هر يك از آن پايهها در مراحل كار تحليلي استفاده كند؛ دوم، لزوم پايبندي به راهبردها و اموري كه «شكل و شيوه چارچوب كار تحليلي» را به وجود ميآورند.
پس روش تحليل رويدادهاي تاريخي، فرآيندي است كه در بستر علمي، از جمع دو راهكار به دست ميآيد: «راهكارهاي مبنايي تحليل» و «راهكارهاي شكلي تحليل». راهكارهاي مبنايي، اصول ششگانة پيشاند، و راهكارهاي شكلي بهطور فشرده عبارتاند از:
مرحله اول، فراهم آوردن اطلاعات صحيح درباره موضوع: يعني آمادهسازي مبادي اطلاعات صحيح با دغدغه حساسيت نظر به همه ديدگاهها و آراي مطرح و مرتبط با موضوع.
مرحله دوم، جداسازي و يكسانسازي اطلاعات: به معناي تفكيك دو دسته «اطلاعات مشترك» از «اطلاعات اختلافي» و در واقع، غربال مواد با هدف مشابهسازي، ساده كردن و دستهبندي.
مرحله سوم، تعيين اطلاعات اصلي و فرعي: به معناي تفكيك بين مفاد اطلاعاتي كه ارتباط نزديكتري با موضوع دارد و اطلاعاتي كه در آنها يا مستقيماً به تحليل موضوع پرداخته نشده و يا از مسائل فرعي سخن به ميان آمده باشد.
مرحله چهارم، گمانه زني و تخمين: بعد از جداسازي گزارههاي ريشهاي از شاخهاي يا فرعي، زمينه برآورد اوّليه تحليل پديدههاي تاريخي فراهم است كه به معناي طرح احتمالات گوناگون موضوع خواهد بود.
مرحله پنجم، تطبيق اجمالي با مواد اطلاعات: يعني از اين پس بايد به تصحيح و ارزيابي گمانهها دست زد كه اين امر، حاصل سنجش حدسهاي نخستين با مفاد مواد اطلاعاتي تنظيم شده خواهد بود.
مرحله ششم، فرضيهسازي: به معناي نظاممند كردن گمانههاي سنجش شده. در اين مرحله، تحليلگر تاريخي بر اساس گمانهها، اولين چارچوب منطقي براي تحليل رويداد را به دست ميآورد؛ چارچوبي كه از برقراري ارتباط خاصي بين وقايع و ريشهيابي آنها سخن ميگويد، اما هنوز نميتوان برآن تكيه زد. بدين ترتيب، فرضيهسازي، تلاش در مسير نظاممندي احتمالات در چارچوب برقراري ارتباط بين پديدههاست.33
مرحله هفتم، آزمون و معيار سنجي: به معناي تطبيق فرضيه نخستين با معيارهاي سنجشي و نيز مواد اطلاعاتي براي آزمودن آن است. در اين مرحله، فرضية تحليلگر كه بر اساس احتمالات گوناگوني استوار شده است و از شاكله اصل علّيت (يعني تبيين رابطه علّي و معلولي بين چند پديده) تبعيت ميكند، نخست با ملاكهاي استوار و محكم فرضيه تاريخي (در اينجا مانند قرآن يا علوم فراتاريخي و غيره) و سپس با مواد اطلاعاتي، سنجيده و ارزيابي خواهد شد.
نتيجه
شناخت دقيق سيره نبوي، در گرو نگاه تحليلي صحيح به موضوع است و اين پويش تاريخي، با همه دشواريهاي ويژة خود، امري سنجيدني و ضروري در دوران حيات كنوني بشر به حساب ميآيد. تلاش در مسير پايهگذاري روش تحليلي جامعنگري كه در اندازه فاهمه دنيوي انسان، گردي از بارقه مينوي رسول خدا(ص) بردارد، رسالتي تاريخي براي مورخ مسلمان امروزين است؛ روشي كه زايندگي و باروري نظريهپردازي را با تفوّق مباني و اصول تحليل سيره نبوي(ص) يكجا به ارمغان ميآورد.
اين مقاله در نهايت پس از تفكيك موضوعيِ تاريخ نقلي از تاريخ تحليلي و توجه به ضرورتها و بايستههاي اين دو حوزه در فراگرد سيره نبوي، از اهميت جايگاه تاريخ تحليلي سخن گفته و البته به دشواريهاي اين امر نيز توجه دارد. دشواريِ داوري تاريخي كه ريشه در عوامل بيروني و دروني متعددي دارد، كاستيها و كمبود تحليل متون تاريخي، و ناتواني نسبي در فهم امور وحياني، بخشي از اين دست مسائل است. اما براي جبران اين مشكلات بايد رو به سوي آيين و روشي آورد كه تحليلگر را قادر به تحليل راستين سيره نبوي سازد و براي اين، بايسته است تا به اصولي پايبند شد، از جمله همراهي نقل و نقد، همراهي نقل با تحليل، حكمتيابي معقول، توجه به اصل ارتباط و پيوستگي رويدادها و لوازم آن، توجه به اصل منبعدهي به قرآن كريم، ضرورت جامعنگري در علوم فرا تاريخي و از همه مهمتر ضرورت طرح روش تحليل جامعنگري كه با طي نظاممند مراحلي متديك، اطمينان نسبي در جهت امكان تحليل سيره نبوي براي تحليلگر به صورت علمي فراهم شود.
منابع
ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، لبنان، بيروت، دارالقلم للطباعه و النشر، 1408 ق.
آينه وند، صادق، تاريخ سياسي اسلام، تهران، مركز نشر فرهنگي رجاء، 1371.
آينه وند، صادق، علم تاريخ در گسترة تمدّن اسلامي، دو جلدي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1377.
آئينهوند، صادق، علمتاريخ در اسلام، ايران، وزارت ارشاد اسلامي، 1360.
باربور، ايان،علم ودين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1374.
بهشتي، سيد محمّد، محيط پيدايش اسلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1367.
پورت، جان ديون، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه سيد غلامرضا سعيدي، تهران، انتشارات شركت نسبي حاج محمد حسين اقبال و شركاء، 1335.
جواديآملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن کريم، تهران مرکز نشر فرهنگ رجا، 1365.
حسني، علياكبر، تاريخ تحليلي و سياسي اسلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1373.
حسيني، سيد علي اكبر، «تئوري چيست»، مجله يغما، ش 1، سال15، فروردين 1345.
حسيني، سيد علي اكبر، «نشانهها و علائم بروز بحران محنت در علوم انساني معاصر»، علوم اجتماعي و انساني دانشگاه شيراز، شماره 18، دور نهم، شماره دوّم، بهار 1373.
زرياب، عباس،سيره رسول الله، تهران، سروش، 1370.
زرين كوب، عبدالحسين، دو قرن سكوت، تهران، سازمان چاپ و انتشارات جاويدان، 1355.
زرين كوب، عبدالحسين، كارنامه اسلام، تهران، مؤسسه انتشارات امير كبير، 1369.
ساماران، شارل، روشهاي پژوهش در تاريخ، ترجمه گروه مترجمان، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1375.
سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، دو جلدي، قم، دانش اسلامي، 1363.
صديقي، عبدالحميد، تفسير تاريخ، ترجمه جواد صالحي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1366.
صليبا، جميل، واژه نامه فلسفه و علوم اجتماعي، ترجمه كاظم برك نيسي و صادق سجادي، تهران، شركت سهامي انتشار، 1370
طباطبايي، سيدمحمدحسين، تفسير الميزان، دوره 20 جلدي، تهران، بنياد علمي و فكري علامه، بي تا
طباطبايي، سيدمحمدحسين،قرآن در اسلام، مشهد، انتشارات طلوع، بيتا.
علامه العاملي، سيدجعفر مرتضي، الصحيح من سيره النبي الاعظم، لبنان، بيروت، دارالسيره، 1414 ق.
فارسي، سيدجلالالدين، انقلاب تكاملي اسلام، تهران، مؤسسه انتشارات آسيا، 1357.
گوستاولوبون،تمدن اسلام و عرب، ترجمه سيد هاشم حسيني، تهران، كتابفروشي اسلاميه، 1354.
لاهوري، اقبال، احياي فكر ديني در اسلام، ترجمه احمد آرام، بيتا.
مجلسي، علامه محمّد تقي،بحارالانوار، دوره 110 جلدي، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403 ه ق.ق
مطهري، مرتضي،جامعه و تاريخ، تهران، صدرا، بي تا.
مطهري، مرتضي،سيري در سيره نبوي، تهران، صدرا، 1367.
مطهري، مرتضي، فلسفه تاريخ، تهران، صدرا، 1369.
معرفت، محمدهادي، تلحيض التمهيد، دو جلدي، قم، لجنه ادارهالحوزه، العلميه بقم المقدسه، 1414 ق.
مکارم شيرازي، ناصر و جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، دوره 27 جلدي، تهران، دارالکتب الاسلاميه، 1372.
نهج البلاغه، ترجمه شهيدي، سيدجعفر، چاپ سوم، تهران، شركت سهامي عام، 1371.
والش، دبليو، اج، مقدمهاي بر فلسفه تاريخ، ترجمه ضياءالدين علايي طباطبايي، تهران، انتشارات اميركبير، 1363.
ويل دورانت، و آريل، درآمدي بر تاريخ تمدن، ترجمه احمد بطحايي و خشايار ديهيمي. تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1368.
________________________________________
* استاديار دانشگاه شهيد باهنر كرمان. دريافت: 20/12/88 ـ پذيرش: 10/7/89
info@shhs.ir
________________________________________
1. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج22، ص40.
2. نهج البلاغه، خطبه 160.
3. ر.ک: مقدمه ابن خلدون، ص46 که در تعريف خود از تاريخ، سويه تحليلي آن را مدّ نظر قرار مي دهد. همچنين ر.ک: جميل صليبا، واژه نامة فلسفه و علوم اجتماعي، ص 108.
4. مرتضي مطهري، جامعه و تاريخ، ص58 و 59.
5. نهج البلاغه، نامه 31.
6. عبدالحسين زرين كوب، دو قرن سکوت، ص هفت؛ همچنين ر.ک: ويل دورانت، درآمدي بر تاريخ تمدن، ص168؛ صادق آيئنهوند، تاريخ سياسي اسلام، ص8.
7. اين بحث را بايد در محل خود پس گرفت، (ر.ک: مرتضي مطهري، فلسفة تاريخ، ص189 و همچنين ر.ك: عبدالحميد صديقي، تفسير تاريخ و اج. دبليو والش، مقدمه اي بر فلسفة تاريخ.
8. اين کريمه در مورد جريان اصحاب کهف است و سر تاسر حکايت آن، توأم با اظهارنظر و تحليل مسئله است حتي در ادامه همين آيه مي فرمايد: «… انهم فتنه امنوا بربّهم و زدنهم هُدي؛ ايشان جوانمرداني بودند که در نهان به پرورگارشان ايمان آورده بودند و ما بر هدايتشان افزوديم».(کهف:13)
9. اين کريمه پس از حکايت داستان حضرت عيسي(ع) و بنا بر رأي مفسّران فريقين در جريان مناظره عدهاي از مسيحيان نجران درباره خلقت حضرتش، با رسول خدا(ص) آمده است که خود نيز ميتواند شاهدي بر رويکرد تلفيقي نقلي و تحليلي قرآن باشد. علامه طباطبايي نيز ذيل اين آيه، اضافه ميکند که: «…در اينجا به آنچه درباره قصههاي عيسي(ع) گذشت، اشاره نموده و به نحو قصر قلب آن را حقّ شمرده است؛ يعني تذکر ميدهد آنچه ما از قصص او شرح داديم همان حقّ است نه آنچه نصاري در آن باره ادعا ميکنند.(سيدمحمدحسين طباطبائي، الميزان، ج3، ص392).
10. همچنين نهجالبلاغه، خطبه 192 (قاصعه)، ص 218 و 219 هم توجه به اين دو شيوه نگاه تاريخي به روشني نمايان شده است.
11. ابن خلدون، مقدمه، ص46.
12. صادق آئينهوند، علم تاريخ در اسلام، ص9.
13. نويسندة کتاب «علم تاريخ در اسلام» پاره اي از اين موارد را با مشکلات نگارش تاريخ شيعه مرتبط دانسته و مي گويد: «…عمدتاً مي توان چند علت مهم براي اين مشکل برشمرد. علت نخستين تقيه است. ابنرئاب گويد: از امام صادق(ع) شنيدم که به ابوبصير مي فرمود: به خدا اگر سه تن از شما مي يافتم که مؤمن بودند و حديثم را کتمان مي کردند، هرگز روا نمي دانستم که از آنها حديثي را کتمان کنم(اصول کافي). فشار و کشتار و تبعيد که بي رحمانه شامل شيعيان مي شده است عملاً ارتباط و پيوند مورّخين امام را از هم مي پاشيد. از بين رفتن کتاب ها و سوزاندن آنها توسط تاتارها و مفول و صليبيان، جلوگيري از تدوين کتابي بر غير روش معمول و… (ر.ک: صادقآئينه وند، علم تاريخ در اسلام، ص9).
14. همان.
15. ر.ک: عباس زرياب، سيرة رسول الله(ص)، ص15؛ و علياكبر حسيني، تاريخ تحليلي و سياسي اسلام، ص59 49 ـ 59. سيدجعفر مرتضي عاملي، الصحيح من سيره النّبي الاعظم، ج 1، ص 46 ـ 51.
16. ر.ک: همو، سيرة رسول الله(ص)، ص15 و 16؛ و مقدمة ابن خلدون، ص46 ـ 47.
17. اين امر را هم مورخان مسلمان و غير مسلمان تأکيد کرده اند. براي نمونه، ر.ک: سيدجعفر مرتضي عاملي، الصّحيح من سيره النّبي الاعظم، ج1، ص31 و صادق آئينهوند، تاريخ سياسي اسلام، ص15. همچنين ر.ک: جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ص3.
18. ابن خلدون نيز در آغاز کتابش به اين مسئله توجه کرده است، ر.ک: ابن خلدون، مقدمة، ص 6 ـ 8. همچنين ر.ک: همان، ج 1، ص22.
19. … سيره در زبان عربي از مادة «سير» است به معناي حرکت، رفتن و راه رفتن. «سيره» يعني نوع راه رفتن… سِير، يعني رفتن و رفتار، ولي سيره، يعني نوع و سبک رفتار. آنچه مهم است شناختن سبک رفتار پيغمبر(ص) است. آنها که سيره نوشته اند رفتار پيغمبر را نوشته اند… نه سبک (اُسلوب و متد) پيغمبر در رفتار… (ر.ک: مرتضي مطهري، سيري در سيرة نبوي، ص47 و 48 و نيز عبدالحسينزرينکوب، کارنامة اسلام، ص86 و 90).
20. و نيز ر.ک: ناصر مکارمشيرازي، تفسير نمونه، ج22، ص481؛ عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن کريم، ج8 ، ص33 و ج9، ص82.
21. تفصيل بيشتر، مربوط به مباحث کلامي است. براي نمونه، ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبائي، قرآن در اسلام، ص107 و 128؛ همچنين، ر.ك: همو، تفسير الميزان، ج2، ص 131؛ و نيز محمدهادي معرفت، تلخيص التمهيد، ج 1 ، ص19.
22. اقبال لاهوري نيز با توجه به همين آيه، ريشة اين مسئله را در قرآن پيگرفته است. (ر.ک: اقبال لاهوري، احياي فکر ديني در اسلام).
23. در اين باره، ر.ك: ابن خلدون، مقدمه، ج 1، ص6، 13 و 46.
24. براي نمونه، ر.ک: سيدجعفر مرتضي عاملي، الصّحيح من سيره النّبي الاعظم، ج 1، ص51.
25. همان، ص25، 51 و 56.
26. ر.ک: نهج البلاغه، نامه 31، ص297 و 298 و نيز ر.ك: ايان باربور، علم و دين، ص235 ـ 236. وي در اين بخش با نگاهي کلي تر به مسئله، در پس وظيفه توصيف و بازگويي وقايع، از وظيفه تبيين و تحليل به صورت يک التزام سخن مي گويد.
27. پارهاي صاحبنظران نيز نه در مقام طرح اين اصل، ولي به لزوم نگاه دو سويه مورخ به زواياي طبيعي و فوق طبيعي رويدادهاي تاريخ اديان الهي توجه کردهاند. (ر.ك: عباس زرياب، سيرة رسول الله(ص)، ص 12).
28. ر.ک: سيدجعفر مرتضي عاملي، الصحيح من سيرة النبي الاعظم، ج 1، ص55.
29. نهج البلاغه، نامه 69، ص353 و ر.ك: گوستا و روبون، تمدن اسلام و عرب، ص8 و 9.
30. شايد در ميان مورخان اسلامي، تنها مسعودي باشد که به حاکميت بينش قرآن توجه کرده است.
31. ر.ك: سيدجعفر مرتضي عاملي، الصحيح من سيره النبي الاعظم، ج 1، ص 152؛ عباس زرياب، سيره رسولالله(ص) ص14.
32. ر.ك: صادق آيئنهوند، علم تاريخ در گسترة تمدن اسلامي، ج 1، ص376.
33. اين بيان به آنچه پاره اي واژه شناسان از معناي «فرضيه» قلمداد کرده اند، نزديک است. (ر.ک: جميل صليبا، واژه نامة فلسفه و علوم اجتماعي، ص357).
منبع: تاریخ در آینه پژوهش،سال هفتم، شماره دوم، تابستان 1389.