چکیده
«زمین داور» یکی از مناطق جغرافیایی خراسان و سیستان بزرگ است که در روزگار کنونی در قلمرو مرزهای سیاسی کشور افغانستان قرار گرفته است. با توجه به دادههای موجود در منابع، ابعاد جغرافیای طبیعی، انسانی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی این منطقه در قرنهای نخست اسلامی بسیار مهم بوده است.
این نوشتار، ابتدا موقعیت جغرافیایی«زمین داور» را مشخص و بیان میکند و همسایههای آن «بست»، «رخج» و «غور» مورد توجه قرا خواهد گرفت. در بررسی جغرافیای طبیعی این منطقه پوشش گیاهی و جانوری آن به همراه آبهای جاری آن را بررسی مینماید و ذیل عنوان جغرافیای انسانی، ساکنان بومی و بناهای منطقه داور را براساس دادههای تاریخی موجود معرفی میکند. ادامه تحقیق نیز با مطالعه جغرافیای سیاسی زمین داور پی گرفته میشود و دو پدیده «سرزمین» و «حکومت» از پدیده های سهگانه جغرافیای سیاسی در این منطقه را در قلمرو زمانی شش قرن نخست اسلامی بررسی مینماید. جغرافیای اقتصادی در این نوشتار نیز درباره محصولات مهم و اقتصادی این شهر سخن میگوید و جغرافیایی فرهنگی نیز به کیش و آیین ساکنان داور پیش از ورود اسلام به این منطقه میپردازد.
این تحقیق که با رهیافت تاریخی و روش استنادی و توصیفی-تحلیلی انجام شده است، نخستین تحقیق مستقل در موضوع زمین داور است و پیش از آن تحقیق مستقلی در زبان فارسی نگاشته نشده است؛ گرچه تحقیقهای پراکنده ای ذیل نوشتارهای جغرافیای تاریخی سرزمینهای اسلامی صورت گرفته است.
واژگان کلیدی
بست، سیستان، خراسان، زمین داور، بلاد داور، جغرافیای انسانی، جغرافیای فرهنگی، غور.
مقدمه
سرزمینهای اسلامی که امروز در حیطه مرزهای سیاسی، مناطق و کشورهای مختلف جای دارند؛ حامل تاریخ، فرهنگ و تمدن اسلامی میباشند. شهرها و مناطق جغرافیایی مذکور که منعکس کننده جلوههای فرهنگ و تمدن اسلامیاند، هرکدام به تنهایی میتوانند موضوعی برای مطالعه و بررسی تاریخی قرار گیرند. «زمین داور» که حیطه جغرافیایی تحقیق حاضر است، یکی از این مناطق است. این منطقه در گذشته در حوزه مناطق خراسان و سیستان بود؛ اکنون در درون مرزهای سیاسی کشور افغانستان قرار دارد. این تحقیق میتواند به توسعه معلومات تاریخی در مورد تاریخ کشور افغانستان کمک کند.
تحقیق حاضر میکوشد با توجه به دادههای موجود در منابع، ابعاد جغرافیای طبیعی، انسانی، سیاسی و فرهنگی «زمین داور» را در قلمرو زمانی شش قرن نخست اسلامی بررسی کند. در عین حال پر واضح است که به سبب فقر دادههای تاریخی در منابع موجود، با انتقاداتی در قالب ارائه مواجه و از عهده نگارنده خارج است.
اهمیت این تحقیق از آن روست که «زمین داور» یکی از مناطق مهم و مؤثر خراسان و سرزمینهای شرقی خلافت اسلامی است؛ اما تاکنون تحقیقی درباره آن انجام نشده است. اسفبارتر از آن، اینکه حتی نام آن برای بسیاری از محققان تاریخ اسلام نامأنوس و فراموش شده است.
1. موقعیت جغرافیایی
جغرافینویسان مسلمان در مورد «جغرافیای ریاضی» زمین داور، مطالب چندانی ذکر نکردهاند؛ جز اینکه بیان نمودهاند: شهر داور بنابر محاسبات خوارزمی، در طول جغرافیایی 104 درجه و 30 دقیقه و عرض جغرافیایی 37 درجه از خط استوا قرار داشت.[1] همسایههای زمین داور عبارت بود از: «بست»، «رخج» و «غور».[2]
2. جغرافیای طبیعی
«زمین داور» در نزدیکی محل برخورد دو رود «ارغنداب» و «هیرمند» قرار داشت. بیشتر مناطق آن گرمسیری و برخی از قسمتهای آن کوهستانی بود.[3]این دیار از آبهای فراوان و باغستانهای بسیار برخوردار بود؛ چون در دره پهناوری واقع شده بود، وقتی رود هیرمند از جبال «هندوکش» به طرف «بست» فرود میآمد، در آن جاری میگشت. جغرافینویسان عرب، اسم «داور» را به عنوان ولایتی بزرگ اطلاق میکردند که معرب آن «ارض داور» یا «بلد داور» است. معنای هر دو صورت(تلفظ فارسی و عربی) یکی است و مراد از آن «معبرهای کوهستان» میباشد. این منطقه در قرون وسطی، بسیار حاصلخیز و آباد بود.[4]
2-1. پوشش گیاهی
یاقوت حموی تصریح میکند که «زمین داور» بستانهای بسیار و آبهای جاری فراوان دارد.[5] ابن حوقل نیز آن را اقلیمی سرسبز معرفی میکند.[6]درختان صنوبر، ابهل، گلها و گیاهان خوشبو برخی از مصادیق پوشش گیاهی این سرزمین است.[7]
2-2. پوشش جانوری
مارهای سمی و افعی، راسو، خارپشت[8]و جوجه تیغی[9] در این سرزمین بیش از همه از میان جانوران یافت میشد. راسو، خارپشت و جوجه تیغی عامل برقراری توازن اکوزیستی در این منطقه بودند؛ چون مار و افعی شکار میکردند. بنابراین، هرگاه در بخشی از این منطقه، به هر دلیلی راسو، خارپشت یا جوجه تیغی نبود، تعداد مارها و افعیها فزونی مییافت.[10]
2-3. آبهای جاری
«هیرمند» بزرگترین رودخانه سیستان است و سرچشمهاش کوههای غور است؛ این رود از «زمین داور» میگذشت.[11] به همین دلیل آن را «هیلمند»، «هندمند»[12]و «هیذمند» خواندهاند.[13] در مورد این رودخانه باور چنین بود که آب هزار نهر و رودخانه در آن میریزد؛ هزار رودخانه از آن منشعب میشود و مصبّ آن نیز دریاچه «زره» در سیستان است.[14] این رودخانه را «رود سیستان» و «رود بست» نیز میخواندند. در سال 332 هجری املاک، نخل، کوه و تفرجگاه مردم سیستان در کرانه این رود بوده و قایق در آن رفت و آمد مینموده است. بنابراین، مردم سیستان و شهرهای حاشیه رود هیرمند، آذوقه و دیگر وسایل ضروری خویش را با قایق جابهجا میکردند.[15]
3. جغرافیای انسانی
«زمین داور» را برخی شهر، برخی ولایت و برخی اقلیم دانستهاند.[16] بنابراین، برخی از آن با نام «زمین داور»، برخی با نام «ارضالداور»، برخی با نام «بلدالداور»[17]و برخی با عنوان «بلادالداور» یاد کردهاند.[18]در مجموع، این نام به منطقهای اطلاق میشد که شهرهای مهم آن عبارت بود از: «درتلّ» یا «داورتل» و «درغش» که هر دو در مسیر رود هیرمند قرار داشتند.[19] شهر مهم و معروف آن نیز شهر «بنجوای» بود.[20] برخی آن را همعرض «زمین داور» و مستقل از آن شمردهاند.[21]
3-1. ساکنان بومی
ساکنان اصلی این منطقه قوم «خَلج» بودند که «ترک تبار» میباشند.[22] آنها گروهی از ترکان بودند که در روزگاران قدیم در سرزمینهای حدّ فاصل شمال هند و نواحی شرقی سیستان در پشت منطقه غور سکنی گزیدند. آنها مردمی متمکن بودند که مالداری و کشاورزی مینمودند و زندگی مرفه و نیکویی داشتند.[23]
قوم «خلج» یا درستتر «خلچ»(خولچ)، باید از باقیماندگان هپتالیان باشند. در واقع، آنها شعبهای از یک قوم قدیمی ترکند که در سالهای 554 تا 555 میلادی تحت نام «خولس»[24] نامیده میشدند. یعنی قبل از ظهور ترکان و اضمحلال حکومت هپتالان در غرب آلتائی بودند. آنان در سال 569 تا 570 میلادی با فرستاده روم به نام «زرماخوس»[25] در محلی که ابن خرداذ به و ادریسی میشناختهاند، یعنی در نزدیکی «تلس» ملاقات کردهاند. خلجها به عنوان طرفداران وفادار حکمران ترکان غربی «دزابول»[26]– عالیجناب یبغو- به نزد فرستاده روم آمدند. نام «خلج در خراسان و سیستان برای اولینبار در تاریخ، در لشکرکشی «یعقوب لیث صفاری علیه «رخّج» و «زابل» ذکر شده است. از صدسال بعد که «سلطان سبکتکین»، امیر غزنه را زیر فرمان خود درآورد و مردم غور در سپاه وی قرار گرفتند، به کرّات از آنان در تاریخ نام برده شده است.[27]
ابن فقیه، «زمین داور» را جزو شهرهای ترک تبار میشمارد،[28]چون ساکنانش قوم «خلج» بودند که ترک تبارند.[29] این مطلب بیانگر غلبه جمعیت ترکتباران در زمین داور است، اما به دلیل ناتوانی این تحقیق در دستیابی به منابع دلالتگر بر سکونت دیگر اقوام در این منطقه نمیتوان در مورد سکونت یا عدم سکونت دیگر اقوام در این منطقه اظهار نظر کرد.
3-2. بناها
اطلاع چندانی از بناهای شهری «زمین داور» از قبیل مساجد، کاروانسراها و کاخها نیست. فقط یکی از این بناها به سبب شهرت بسیارش در برخی منابع یاد شده است. این بنا که «باغ ارم» نام دارد به دستور «سلطان غیاثالدین غوری» ساخته شد. این باغ عظیم در نهایت سرسبزی و خرمی بود و به درختان صنوبر و دیگر درختان سبز و گلهای خوشبو آراسته بود. به دستور سلطان، در نزدیکی آن، میدانی ساخته بودند که طول و عرض آن به مانند طول و عرض این باغ بود. این میدان، درواقع شکارگاه سلطانی بود و به فرمان پادشاه، هرسال یک مرتبه به مدت یک ماه، بیش از ده هزار شکار از چارپایان اهلی و غیر اهلی در این میدان میآوردند؛ سپس، در روز شکار سلطان بر فراز قصر باغ مینشست و مجلس بزم مهیا مینمود و گماشتگان و بندگان او سوار بر اسب، به میدان میرفتند و برای شادی و تفریح پادشاه، در برابر چشمان او شکار میکردند.[30] سلطان منظره شکار را تماشا میکرد و هرگاه از جای بر میخاست تا خود به شکار رود، شاعر دربار- فخرالدین مبارکشاه- بر میخاست و میگفت:
اندر می و معشوق و نگار آویزی به زان باشد که در شکار آویزی
آهوی بهشتی چو به دام تو درست اندر بز کوهی به چه کار آویزی؟
او با این اشعار، سلطان را برجای مینشاند و از شکار منصرف مینمود.[31]«شهر داور»، دارالملک زمستانی «سلطان غیاثالدین غوری شنسبی» بود و فاصله آن تا فیروزکوه که قرارگاه و دارالملک دائمی وی محسوب میشد، چهل فرسنگ بود.[32]
4. جغرافیای سیاسی
جغرافیای سیاسی را میتوان مطالعه اثرگذاری تصمیمات سیاسی صاحبان قدرت در محیط جغرافیایی دانست.[33] از سویی سه پدیده «سرزمین»، «ملت» و «حکومت» اجزاء جدایی ناپذیر موجودیت جغرافیایی- سیاسی هستند. بنابراین، این نوشتار در ادامه به بررسی دو پدیده «سرزمین» و «حکومت» از پدیدههای سهگانه مذکور در زمین داور میپردازد.
4-1. سرزمین داور
سرزمین داور را برخی شهر، برخی اقلیم و برخی ولایت شمردهاند. این سرزمین در قرن چهارم، طبق گزارش احسنالتقاسیم، یکی از شهرهای قصبه بست[34] و شهری مرزی و در مرز غور واقع بوده است؛ فاصلهاش تا غور یک مرحله بوده و مرزبانان مرتبی داشته است.[35] احسن التقاسیم، اقلیم خراسان را به 9 کوره(خوره) و 8 ناحیه تقسیم کرده و بست را یکی از کورههای خراسان شمرده است؛ سپس، زمین داور را یکی از شهرهای بست معرفی کرده است. فاصله شهر داور تا بست چهار مرحله بوده است.[36]
برخی دیگر زمین داور را یکی از کورات شانزدهگانه سیستان و همردیف با بست، رخج، زابل و کابل خواندهاند.[37] برخی نیز زمین داور را در کنار سیستان و غزنه، جز مملکت نیمروز یا زابلستان دانستهاند.[38] برخی دیگر، زمین داور را ولایت وسیعی شمردهاند که دارای شهرها و روستاهای مختلف است، در مجاورت ولایت رخج و بست و غور میباشد، مرز میان غور و سیستان است و دو شهر مهم آن که در مسیر رود هیرمند قرار دارند؛ داورتل و درغوز(درغش) هستند.[39] هردوی این شهرها در مرز با غور قرار داشتند و سرزمین داور متصل به سرزمینهای درمشان بود.[40] از سوی دیگر، زمین داور متصل بود به سروان[41] که شهری کوچک، آباد، شبیه دو شاخ و جزو مناطق بست بود. یاقوت حموی نیز زمین داور را ولایتی وسیع و گسترده بین سجستان و غور شمرده است. در ضمن خاطرنشان میشود که برخی آن را شهری میدانند که روستایی درحد فاصل بست و بکرآباذ(بکرآواذ) دارد که در آن باغها و آبهای جاری فراوان میباشد.[42]
فاصله رخج(بنجوای) تا بکرآباذ یک مرحله بود.[43] فاصله بست تا سروان که در مسیر سرزمین داور قرار داشت دو مرحله بود. پس از عبور از رود هیلمند و یک مرحله بعد از شهر سروان، شهر درتل قرار داشت. سپس در فاصلهای کمی بیشتر از یک مرحله، شهر درغش در کرانه رود هیلمند واقع بود. هر دوی آنها در یک راستا قرار داشتند. از درتل تا جنوب بغنین یک روز راه بود. به نجوای در پشت غزنه واقع بود و فاصله آن تا کهک که در قسمت غربی آن قرار داشت، چندین فرسخ بود و از به نجوای تا اسفنجای سه مرحله راه بود.[44] البته ابن حوقل، رخج را اقلیمی میداند که در حد فاصل سرزمین دار و ناحیه بالش واقع است و شهرهای به نجوای و کهک از جمله شهرهای آن است.[45] زمین داور را نیز اقلیمی در مرز غور میداند و بغنین و خلج و بشلنک را جزء نواحی آن میشمارد که شهرهایی با همین اسامی دارند.[46] اصطخری نیز رخج را اقلیمی میان سرزمین داور و بالس میداند که به نجوای و کهک شهرهای آنند. او داور را نیز اقلیمی در مرز غور، بغنین و خلج و بشلنک؛ شهرهای تل و درغش را شهرهای آن میداند و بغنین و خلج و بشلنک را نواحیای که دیوار به دیوار غورند.[47]
برخی از محققین بر این باورند که زمین داور چهار شهر بزرگ داشته است به نامهای درتل، درغش، بغنین و شیروان که هریک از شهرهای مزبور دارای روستاها و قریههای بسیار نیز بودهاند و شهر درتل مهمترین شهر داور محسوب میشده است.[48] امروزه هیچ یک از شهرهای زمین داور باقی نیستند؛ اما به نظر میرسد درتل – مرکز زمین داور- در محل گیرشک کنونی قرار داشته است.[49]زمین داور در قرن پنجم، ملحق به سیستان بود و یکی از کورات آن محسوب میشد؛ به همین دلیل خراج آن با خراج سیستان جمع آوری میشد.[50]خراج زمین داور و مورّق و رخج و زابلستان، مجموعاً 976 هزار درهم بود و بنابر قولی دیگر، 947 هزار درهم میشد.[51]
4-2. حکومت
عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعه اموی مکنی به ابوعبدالرحمن(4- 59 ق.) که در دوران خلافت عثمان بن عفان، در سال 29 قمری یعنی در 25 سالگی والی بصره شد، پس از فتح سیستان در سال سی هجری، زمین داور را نیز فتح نمود.[52] او فرماندهی فتوحات سیستان را بر عهده داشت و چون زمین داور توسط زیردستان و گماشتگانش انجام شد، این فتوحات را به او نسبت میدهند.
بنابر باور گردیزی، عبدالله بن عامر در سال 43 قمری مجاشع بن مسعود را به سیستان فرستاد و او زمین داور را فتح کرد؛[53] این نظر نادرست است چون مجاشع بن مسعود بن ثعلبة بن وهب سلمی در سال 36 هجری در جنگ جمل کشته شد؛[54] او گرچه در فتح فارس به سال سی هجری همراه عبدالرحمن بن عامر بود، هیچ یک از منابع، فتح سیستان و داور را به دست وی گزارش ندادهاند.[55] گفتهاند: ابن عامر او را به تعقیب یزدگرد فرستاد و او در این تعقیب و گریز، سیرجان را فتح کرد، اما هنگامی که برای فتح سیستان اقدام نمود با شکست مواجه شد و پس از تحمل تلفات بسیار، ناکام بازگشت. وقتی عثمان از این شکست آگاه شد، ربیع بن زیاد حارثی را به یاری ابن عامر فرستاد و او سیستان را گشود.[56] ابن سعد معتقد است که عبدالله بن عامر، عبدالرحمن بن سمره را به سوی سیستان فرستاد و او سیستان را با صلح فتح کرد و پس از آن به زمین داور روی آورد و آنجا را نیز گشود.[57]
آنچه درستتر مینماید این است که ابن عامر دو سال و نیم پس از فتح سیستان بهدست ربیع بن زیاد بن انس بن دیان حارثی، یعنی در اواخر سال 32 هجری و اوایل سال 33 هجری عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدشمس را به ولایت سیستان گماشت. او نیز به زرنج آمد و مرزبان شهر را که پس از ربیع بن زیاد طغیان کرده بود هنگامی که مشغول جشن مراسم عید بود، در قصرش محاصره نمود. مرزبان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزار غلام بچه به مهاجمان با آنان صلح کرد. بدین ترتیب، ابن سمرة بر مناطق بین زرنج و کش از ناحیه هند چیره شد و در راه رخج بر مناطقی که بین رخج تا بلاد داور قرار داشت غلبه نمود. او هنگامی که به زمینهای داور رسید، مدافعان آن را در کوه زور(زون) محاصره کرد و سرانجام در اِزای دریافت مبلغ هنگفتی، با آنها صلح نمود. آنگاه سراغ بت زرین «زور» رفت، دستان آن را برید، چشمان یاقوتیاش را از حدقه درآورد و به مرزبان گفت: باقیمانده آن از آنِِ تو باشد، من فقط میخواستم آگاهت کنم که بت نه سودی میرساند نه زیانی. قابل توجه اینکه هنگام فتح زمینهای داور، هشت هزار سپاهی مسلمان همراه ابن سمره بود و پس از فتح داور، هریک از آنها چهار هزار نصیبش شد.[58]
پس از مرگ عبدالرحمن بن سمره در سال 50 هجری، زمینهای داور بهدست کابلشاه و یاران او افتاد که علیه مسلمانان شوریده و مناطق کابل، رخج و زابلستان تا بست را تصرف نموده بود. ربیع بن زیاد بن انس بن دیان حارثی از سوی معاویة بن ابی سفیان به مقابله با کابلشاه اعزام شد و در منطقه بست با او جنگید و وی را شکست داد. رتبیل پس از شکست، گریخت و ربیع در تعقیب او به رخج رسید، در آنجا با وی رویهرو شد و زمینهای داور را بار دیگر فتح کرد.[59]پادشاه و حاکمان بومی سیستان، رخج و زمین داور رتبیل لقب داشتند.[60] البته برخی آن را زنبیل ذکر کردهاند که به نظر میرسد اشتباه در استنساخ باشد.[61]
حاکمان بومی کابل، سیستان و داور به کرات علیه مسلمانان و فاتحان مسلمان شوریدند و در برخی موارد هم کامیابیهایی بهدست آوردند. یکی از این موارد در دوره عبدالملک بن مروان(65- 86 ق.) بود که حجاج ناچار شد امیة بن عبدالله بن خالد بن اسید را برای سرکوبی پادشاه کابل رهسپار این دیار کند. امیه با سپاه عظیمی به راه افتاد؛ وارد کابل شد و در دام رتبیل گرفتار گردید. رتبیل راههای گریز را بر او و سپاهیانش بست و او را وادار کرد برای رهایی خود و سپاهیانش صدهزار درهم بپردازد. عبدالملک بن مروان وقتی آگاه شد، او را از مناصب سیاسیاش عزل کرد و به جایش عبیدالله بن ابی بکره را همراه با شریح بن هانی حارثی و سپاهیان کوفی به سیستان و کابل فرستاد. آنها نیز همچون امیة بن عبدالله در دام رتبیل گرفتار شدند. پس از اینکه شریح بن هانی و جمعی از پیروانش از تسلیم شدن به رتبیل امتناع کردند، جنگیدند و کشته شدند، عبیدالله بن ابی بکره با رتبیل صلح نمود. شرط رتبیل در صلح با مسلمانان این بود که خراج ده ساله از او برداشته شود، مبلغ یک میلیون درهم به او پرداخت کنند و ابن ابی بکره، پسر خویش و بزرگان قوم خود را نزد او گروگان بگذارد. عبیدالله بن ابی بکره تمامی شرایط رتبیل را پذیرفت و با او صلح نمود. حجاج بن یوسف این بار عبدالرحمن بن محمد بن اشعث را فرستاد و به او گفت: به سوی این سرزمین کفار برو و داخل زمین داور از سرزمینهای ترک و کابل شو، سپس افرادت را در سرتاسر آن مستقر کن و آنجا را تحت سلطه خویش درآور. ابن اشعث در سال 82 قمری. به سوی سیستان آمد؛ در رخج منزل نمود و نامهای به رتبیل نگاشت؛ او را به شدت تهدید نمود و مطیع خود کرد؛ سپس، خود علیه حجاج و حکومت بنیامیه خروج کرد.[62]حجاج وقتی راه را بر خود مسدود و خطر ابن اشعث را خطری جدی دید، از در مصالحه با رتبیل درآمد و به او نوشت: ابن اشعث را به افرادم تسلیم کن، در مقابل تا زمانی که زندهای در سرزمینت در امنیت و آرامش زندگی کن، نه کسی از تو جزیه خواهد گرفت و نه هیچ یک از مردم عرب با تو جنگ خواهد کرد؛ هرسال هم پانصد هزار درهم از من هدیه بگیر. رتبیل پیشنهاد حجاج را پذیرفت و ابن اشعث را اسیر و تسلیم حجاج کرد.[63]
در روزگار امویان و عباسیان، زمینهای داور از لحاظ سیاسی پیوسته جزو توابع سیستان بود، زیر نظر فرمانروای سیستان اداره میشد و او حاکم آن را تعیین میکرد؛ به ویژه در دوران صفاریان که یعقوب لیث صفاری در سال 251 قمری به زمین داور لشکرکشی کرد[64]و پس از تصرف آن، خودش کارگزاران این منطقه را بر میگزید.[65] البته شورشهای مردم ناراضی، خوارج و طغیان آنان علیه حکومت، ناامنی و هرج و مرجهای سیاسی چشمگیری در این منطقه ایجاد میکرد. از آن جمله میتوان به شورش غان بن نضر در بست و برادرش صالح بن نضر در سال 232 قمری اشاره کرد که به خونخواهی وی انجامید و به زمین داور نیز سرایت کرد.[66]
سیستان و به تبع آن زمینهای داور، از سال 298 هجری در تصرف نصر بن احمد سامانی بود تا اینکه کثیر بن احمد بن شهفور آنجا را تصرف نمود. مقتدر عباسی به عامل فارس- بدر بن عبدالله حمامی- دستور داد سیستان را از کثیر باز پس گیرد، اما نتوانست. کثیر از بیم خلافت عباسی با خلیفه مصالحه نمود. سپس، در سال 304 هجری خالد بن محمد بن یحیی معروف به ابویزید که گماشته خلافت برای گردآوری خراج کرمان و سیستان بود، شورید و ادعای تشکیل امارت نمود. او در برابر سپاه بدر حمامی تاب نیاورد و شکست خورد. کثیر بن احمد بن شهفور که با او سر به شورش گذاشته بود، توانست با تدبیری که داشت مردم مناطق بست، رخج و زمین داور را مطیع خود کند،[67] اما فرجام کار او نیز جز شکست و کشته شدن نبود.[68]
در دوران غزنویان نیز زمین داور به لحاظ سیاسی اهمیت خویش را داشت. به همین جهت، سبکتکین در سال 366 هجری پس از تصرف غزنین، زمین داور را در کنار دیگر مناطق همجوارش همچون غور، بامیان، قصدار و تخار تصرف نمود.[69] زمین داور در دوران غزنویان زیر نظر سلطان غزنوی اداره میشد؛ اما در اواخر سلطنت غزنویان که این سلسله رو به ضعف نهاده بود، سلاطین غوری زمین داور را از کنترل غزنویان خارج نموده و تحت تصرف خویش قرار دادند.[70] به خصوص، در دوران بهرامشاه (511-548 ق.) که دوران ضعف غزنویان بود سلطان علاءالدین غوری به راحتی توانست او را در جنگی که در بلاد داور داشت، مغلوب کند.[71]
5. جغرافیای اقتصادی
زعفران یکی از محصولات مهم و اقتصادی زمین داور بود که در شهر درغش از توابع زمین داور میرویید. این شهر از جمله مناطقی بود که آب و هوای مناسبی برای کشت و رویش گیاه زعفران داشت.[72]عامه مردم بنجوای – یکی دیگر از شهرهای مهم زمین داور- صواف بودند.[73]در شهر بنجوای گاو، گوسفند، دیگر چارپایان اهلی و غلات به وفور یافت میشد و یکی از منابع درآمد و امرار معاش مردم محسوب میشد.[74]برخی از منابع، از وجود طلا و نقره در مناطق کوهستانی این منطقه گزارش دادهاند.[75]
شهرهای درتل و درغش که از توابع زمین داور شمرده میشدند، شهرهایی تجاری بودند که علاوه بر ساختمانهای مستحکم، بازارهای درخور توجه و پررونقی داشتند که محل تجارت تاجران و بازرگانان مختلف بود.[76]بنابراین، میتوان گفت: اقتصاد زمین داور در تجارت، کشاورزی و دامداری استوار بوده است. این منطقه مرکز تجاری بوده که زعفران، غلات، دام و محصولات دامی به مناطق همجوار و دیگر مناطق صادر مینموده است. در مورد استخراج و استفاده از معادن طلا و نقره گزارشی نشده است.
6. جغرافیای فرهنگی
از فرهنگ و آداب و رسوم مردم زمین داور اطلاعی نیست، جز اینکه ساکنانش ترک خلج بودند و تا قرنها شاخصههای فرهنگ بومی خویش را در پوشش، زندگی و رفتار حفظ نمودند. آنها مردمی متمکن بودند که آداب و رسوم ترکانه خویش را در لباس و سایر امور زندگی حفظ کرده بودند؛[77]بلکه این آداب را در تمامی امور حتی در صنعت اسلحه سازی و فنون جنگی دنبال میکردند.[78]
ساکنان این منطقه تا دوران خلافت عثمان و حمله عبدالرحمن بن سمره به این نواحی مسلمان نشده بودند و بر کیش بتپرستی که به احتمال بسیار قوی، آیین بودایی بوده است باقی بودند. به نظر میرسد پس از فتح زمین داور به دست عبدالرحمن سمره جمع کثیری از آنان تا مدتها بر عقاید بتپرستی باقی بودند؛ چون فتح این منطقه، فتح به صلح بود. این منطقه به همراه دیگر مناطق همجوارش تا اواخر سده نخست هجری بارها و بارها علیه فاتحان مسلمانش شورید و به حمایت از حاکمان بومی خود قیام نمود.
در سرزمین داور بتی وجود داشت به نام «بت زور» که گفته میشود از سرزمین سند بدانجا آورده بودند.[79] این بت بر قله کوهی به نام «زون» مستقر بود و پیکری از طلا و چشمانی از یاقوت داشت.[80] برخی این بت را برحسب مکان استقرارش که کوه «زون» بوده، بت «زون» نامیدهاند. عبدالرحمن بن سمره در زمان عثمان در حملهای که از سوی مسلمانان به ساکنان بومی این دیار داشت، این بت را غنیمت گرفت، چشمان یاقوتیاش را درآورد، دستان زرینش را برید و برای خود تصاحب نمود و بقیه آن را به مرزبان آنجا واگذار کرد.[81] البته برخی از گزارشها حاکی از آن است که بقایای این بت تا زمان حکومت عمرولیث صفاری وجود داشته و بهدست او تصاحب شده است.[82]
بت زور و وجود آن در این سرزمین نظریه بودایی بودن مردم این منطقه پیش از ورود اسلام را تقویت میکند. چون اولاً طبق گزارشهای تاریخی این بت را از سرزمین سند که پیرو بودا بودند به اینجا آورده بودند؛ ثانیاً بتهای بودایی و عبادتگاههای آنها در دیگر مناطق همجوار و نزدیک زمین داور به گونهای است که این ادعا را ثابت میکند. نکته دیگری که از بت زور یا زون میتوان دریافت این است که زمین داور در دوران پیش از ورود مسلمانان یکی از مراکز مهم و مورد توجه آیین بودایی بوده است که چنین بت مجلل و گرانبهایی در آن مستقر بوده است؛ بتی که به لحاظ زیبایی و نفیس بودن، مورد توجه فرماندهان، تاریخنگاران و جغرافی نویسان مسلمان قرار گرفته است.
نتیجه
دادههای تاریخی در مورد زمین داور، اندکند و بسیاری از پرسشهای ذهن کنجکاو و علاقهمند تاریخ این منطقه بدون پاسخ میماند. با این حال، براساس یافتههای پژوهشی و تاریخی استقراء ناقص این نوشتار، زمین داور در طول جغرافیایی 104 درجه و 30 دقیقه و عرض جغرافیایی 37 درجه قرار داشت. این منطقه در نزدیکی محل تصادم دو رود ارغنداب و هیرمند واقع بود؛ از آبهای فراوان و باغستانهای بسیار برخوردار بود، چون در مسیر رود هیرمند قرار داشت. درختان صنوبر و ابهل و گلها و گیاهان خوشبو در آن میرویید و مارهای سمی و افعی، راسو، خارپشت و جوجه تیغی در آنجا فراوان یافت میشد. زمین داور دارالملک زمستانی سلطان غیاثالدین غوری شنسبی بود و به همین سبب، باغ ارم که باغی بسیار سرسبز، وسیع و کم نظیر بود در آنجا ساخته شده بود. مهمترین محصول زمین داور زعفران بود و تجارت در آنجا رونق داشت. ساکنانش قوم خلج و ترک تبار بودند و بت زور مهمترین اثر فرهنگی آن بود. مسلمانان برای نخستین بار در زمان عثمان بن عفان به این دیار دست یافتند و از آن پس، کمتر زمانی گذشت که این منطقه شاهد نبرد و درگیری نظامی نباشد.
منابع
1. ابن اعثم کوفی، الفتوح؛ تحقیق: علی شیری، چاپ اول، بیروت: دارالاضواء، 14119ق.
2. ابن حوقل، صوره الارض؛ بیروت: دارصادر، افست لیدن، 1938م.
3. ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق: محمدعبدالقادر عطا، چاپ اول، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1410ق.
4. ابن عبدالبر، الاستیعاب؛ تحقیق: علی محمد البجاوی، چاپ اول، بیروت: دارالجیل، 1412ق.
5. ابن فقیه، البلدان (ترجمه مختصر)، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1349ش.
6. ابن فقیه، البلدان، چاپ اول، بیروت: عالم الکتب، 1416ق.
7. بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، چاپ اول، بیروت: دارالفکر، 1417ق.
8. بلاذری، فتوح البلدان، بیروت: دار و مکتبه الهلال، 1988م.
9. پیروز مجتهدزاده، جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیایی، چاپ اول، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، 1381ش.
10.خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، تحقیق: فواز، چاپ اول، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1415ق.
11.ذهبی، تاریخ الاسلام، تحقیق: عمرعبدالسلام تدمری، چاپ دوم، بیروت: دارالکتاب العربی، 1413ق.
12.زرکلی، الاعلام، چاپ هشتم، بیروت: دارالعلم للملایین، 1989م.
13.سهراب، عجایب الاقالیم السبعه، تهران: پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی.
14.شریف ادریسی، نزهه المشتاق فی اختراق الافاق، چاپ اول، بیروت: عالم الکتب، 1409ق.
15.شمس الدین محمد، نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر، چاپ اول، تهران: انتشارات اساطیر، 1382ش.
16.صفی الدین عبدالمومن، مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنه و البقاع، چاپ اول، بیروت: دارالجیل، 1412ق.
17.قدامه بن جعفر، الخراج و صناعه الکتابه، بغداد: دارالرشید للنشر، 1981م.
18.گردیزی، تاریخ گردیزی، تحقیق: عبدالحی حبیبی، چاپ اول، تهران: دنیای کتاب، 1363ش.
19.مجهول المولف، حدود العالم من المشرق الی المغرب، قاهره: الدارالثقافیه للنشر، 1423ق.
20.مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: داغر اسعد، چاپ دوم، قم: دارالهجره، 1409ق.
21.مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ترجمه: شرکت مولفان و مترجمان، چاپ اول، تهران: ترجمه: شرکت مؤلفان و مترجمان، 1361ش.
22.مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، چاپ سوم، قاهره: مکتبه مدبولی، 1411ق.
23.منهاج السراج، طبقات ناصری، تحقیق: عبدالحی حبیبی، چاپ اول، تهران: دنیای کتاب، 1363ش.
24.مؤلف مجهول، تاریخ سیستان، تحقیق: ملک الشعرای بهار، چاپ دوم، تهران: کلاله خاور، 1366ش.
25.هشام بن محمد کلبی، کتاب الاصنام(تنکیس الاصنام)، تحقیق: احمدزکی باشا، چاپ دوم، قاهره: افست تهران(همراه با ترجمه)، نشر نو، 1364ش.
26.یاقوت حموی، معجم البلدان، چاپ دوم، بیروت: دارصادر، 1995م.
27.یوزف مارکوات، ایرانشهر در جغرافیای بطلمیوس، چاپ اول، تهران: انتشارات طهوری، 1383ش.
تاریخ دریافت: 28/7/89، تاریخ تصویب 20/9/90
*. دانشپژوه دکتری تاریخ تمدن اسلامی، جامعۀالمصطفی العالمیه parsistudent@gmail.com
[1]. سهراب، عجایب الاقالیم السبعه؛ ص60، تهران: پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی.
[2]. صفی الدین عبدالمومن، مراصد الاطلاع، ج2، ص511.
[3]. مجهول المولف، حدود العالم من المشرق الی المغرب، ص46.
[4]. ابن فقیه، البلدان (ترجمه مختصر)، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ص200.
[5]. یاقوت حموی، معجم البلدان، ص151.
[6]. ابن حوقل، صوره الارض، ص419.
[7]. منهاج السراج، طبقات ناصری، ص364.
[8]. شمس الدین محمد، نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر، ص288.
[9]. ابن فقیه، البلدان، ص416.
[10]. همانجا، یاقوت حموی، معجمالبلدان، ص191؛ شمسالدین محمد، نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر، ص288.
[11]. ابن حوقل، صوره الارض، ج2، ص417.
[12][12]. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج5، ص418؛ صفیالدین عبدالمؤمن، مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنه و البقاع، دارالجیل، ج3 ص1465.
[13]. شریف ادریسی، نزهه المشتاق فی اختراق الافاق، ج1، ص455.
[14]. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج5، ص418؛ صفی الدین عبدالمومن، مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنه و البقاع، ج3، ص1465.
[15]. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج1، ص231.
[16]. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج3، ص151.
[17]. ابن حوقل، صوره الارض، ج2، ص419.
[18]. مسعودی؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ ج1، ص231.
[19]. ابن حوقل، صوره الارض، ج2، ص419؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج2، ص434.
[20]. شریف ادریسی، نزهه المشتاق فی اختراق الافاق، ج1، ص459.
[21]. مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ج1، ص71.
[22]. شریف ادریسی، نزهه المشتاق فی اختراق الافاق، ج1، ص466.
[23]. همان.
[24]. Xolas
[25]. Zemarchos
[26]. Dizabul
[27]. یوزف مارکوات، ایرانشهر در جغرافیای بطلمیوس، ص161.
[28]. ابن فقیه، البلدان، ص649.
[29]. شریف ادریسی، نزهه المشتاق فی اختراق الافاق، ج1، ص466.
[30]. منهاج السراج، طبقات ناصری، ج1، ص364 – 365.
[31]. همان، ج1، ص365.
[32]. همان،ج1، ص364.
[33]. پیروز مجتهدزاده، جغرافیای سیاسی و سیاست جغرافیایی، ص20.
[34]. مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ص297.
[35]. همان، ص305.
[36]. همان، ص350 و 297.
[37]. مؤلف مجهول، تاریخ سیستان، ص28.
[38]. همان، ص308.
[39]. صفی الدین عبدالمؤمن، مراصد الاطلاع، ج2، ص511.
[40]. مؤلف مجهول، حدود العالم من المشرق الی المغرب، ص124.
[41]. شریف ادریسی، نزهه المشتاق فی اختراق الافاق، ج1، ص124.
[42]. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج3، ص151.
[43]. ابن حوقل، صوره الارض، ج2، ص422.
[44]. همان، ص423.
[45]. همان، ص418.
[46]. همان.
[47]. شریف ادریسی، نزهه المشتاق فی اختراق الافاق، ج1، ص455.
[48]. ابن فقیه، البلدان(ترجمه مختصر) ، ص200.
[49]. همان، ص201.
[50]. مؤلف مجهول، تاریخ سیستان، ص24-28.
[51]. ابن فقیه، البلدان، ص629.
[52]. زرکلی، الاعلام، ج4، ص94.
[53]. گردیزی، تاریخ گردیزی، ص234.
[54]. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، ص108؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1457، بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص247.
[55]. همان، ص95، ذهبی، تاریخ الاسلام، ج3، ص329.
[56]. مؤلف مجهول، تاریخ سیستان، ص80-83.
[57]. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص34.
[58]. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج2، ص434؛ قدامه بن جعفر، الخراج و صناعه الکتابه، ص393.
[59]. بلاذری، فتوح البلدان، ص385.
[60]. همان، فتوح البلدان، ص381- 385.
[61]. ابن فقیه، البلدان، ص649.
[62]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج7، ص74-80.
[63]. همان، ج7، ص103-104.
[64]. منهاج السراج، طبقات ناصری، ج1، ص198.
[65]. مؤلف مجهول، تاریخ سیستان، ص208.
[66]. همان، ص193.
[67]. همان، ص306.
[68]. همان، ص308.
[69]. منهاج السراج، طبقات ناصری، ج1، ص227.
[70]. همان، ج1، ص243.
[71]. همان، ج1، ص341.
[72]. مؤلف مجهول، حدود العالم من المشرق الی المغرب، ص124.
[73]. مؤلف مجهول، تاریخ سیستان، ص31.
[74]. شریف ادریسی، نزهه المشتاق فی اختراق الافاق، ج1، ص459.
[75]. مؤلف مجهول، حدود العالم من المشرق الی المغرب، ص46.
[76]. شریف ادریسی، نزهه المشتاق فی اختراق الافاق، ج1، ص461.
[77]. ابن حوقل، صورۀ الارض، ج2، ص419.
[78]. شریف ادریسی، نزهه المشتاق فی اختراق الافاق، ج1، ص466.
[79]. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج3، ص157؛ صفی الدین عبدالمومن، مراصد الاطلاع، ج2، ص675.
[80]. هشام بن محمد کلبی، کتاب الاصنام(تنکیس الاصنام) ، ص69.
[81]. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج2، ص434.
[82]. یوزف مارکوات، ایرانشهر در جغرافیای بطلمیوس، ص232.