چكيده
زن و خانواده، از محورهاى اساسى علم جامعه شناسى به شمار مى روند، و مورد توجه عميق اديان الهى به ويژه دين اسلام نيز،قرار دارند، از آن رو كه در علم جامعه شناسى و در دين مبين اسلام، زن و خانواده، پايه و اساس تحول مثبت اجتماعى است، اما در طول تاريخ بشر، زن و خانواده با فرازهاى اندك و نشيب هاى فراوان مواجه شده و اين نشيب ها، زن و خانواده را از ايفاى نقش مؤثر در تحول آفرينى تكاملى اجتماعى محروم ساخته است. به علاوه، نتايج ديگر چنين فرآيندى را مى توان در اين سه مقوله خلاصه كرد:
اول – حقوق اعضاى خانواده نسبت به يكديگر مبهم باقى مانده، دوم- نقش خانواده در رشد فرد و جامعه مورد تغافل قرار گرفته، سوم- آسيب هاى ديگر خانواده و راه حل هاى آن به درستى شناخته نشده است. بنابراين، اين سئوال اساسى پيش روى ماست كه چرا زن و خانواده در فهم حقوق متقابل، ايفاى نقش مؤثر در رشد فرد و جامعه و در درك آسيب هاى خويش و ارائه راه حل هاى آن ناكام باقى مانده است؟ آيا در طول گذشته و آينده جهان، راه حلى براى رفع اين بحران ها ارائه شده و يا خواهد شد؟ اين مقاله مى كوشد به اين سئوالات پاسخ دهد:
مقدمه
در پاسخ به سئوال اصلى مقاله حاضر، نخست تعريفى از خانواده ارائه مىشود، و در آن از نقش خانواده در اجتماع بشرى و نيز،از اركان سازنده خانواده سخن به ميان مىآيد.آنگاه،از وضعيت زن در جاهليت و عصر بعثت در ايران، روم، يونان و جزيرةالعرب سخن مىرود،و سپس،نقش و جايگاه زن و زنان در دوره آخرين دين الهى، يعنى اسلام نيز، مورد بررسى قرار مىگيرد.اين بررسى، محورهاى استقلال اجتماعى، كرامت انسانى، مهريه، نفقه، ارث، طلاق، تعدد زوجات، قضاوت، مرجعيت و شهادت زنان را شامل مىشود. پاسخ به سئوال مزبور، دو بحث ديگر را پيش پاى ما مىگذارد:اول، بررسى موقعيت زنان در دورههاى پس از اسلام به ويژه در دوره معاصر،دوم،در پى آن،كنكاش در سيماى زنان در عصر ظهور و در حكومت جهانى امام زمان)ع( و مهدى موعود را پى مىگيريم:
كليد واژه
حقوق، زن، خانواده، جاهليت، اسلام، غرب و امام زمان)ع(.
خانواده: تعريف و اركان
خانواده، نخستين سنگ بناى اجتماع، طبيعىترين نهاد اجتماعى و همزاد انسان شمرده مىشود. در متون دينى آمده كه آفرينش انسان به صورت زوجى از مرد و زن به شكل خانواده بوده است. جامعه بشرى بدون خانواده برپا نمانده و تشكيل خانواده با وجود تنوع مذهبها و فرهنگها و عرفها و آداب اجتماعى، يك پديده طبيعى و فطرى است(1). در تعريف خانواده، رابطه زوجيت )مذهبى،قانونى،عرفى( شرط است، و اين را نه تنها اسلام و اديان الهى، بلكه جامعهشناسان امروز قبول دارند، از اين رو است كه در جامعهشناسى، هر گروه هم زيست در زير يك سقف و در يك خانه را نمىتوان خانواده دانست. فرق روشنى ميان خانوار و خانواده وجود دارد و كوشش برخى مؤلفان آمريكايى براى يكى دانستن اين دو و برداشتن شرط زوجيت شرعى يا قانونى بىنتيجه است.(2)ركن اصلى خانواده، زن)همسر(، مرد)شوهر( است كه با زناشويى و قرارداد و آيين شرعى و قانونى، پيوند زندگى مشترك را مىبندند، اما با ورود فرزندان، مىتوان گفت كه خانواده، تغيير شكل مفهومى يافته و نقش فرزندان، پس از آن كه در كنار والدين قرار مىگيرد، حقوق، وظايف و كاركردهاى جديدى را در خانواده ايجاد مىكند. به طور كلى مىتوان سه نقطه بررسى را در خانواده در نظر گرفت، زن، شوهر و فرزند:(3)
مرد: قدرت بدنى، اقتصادى و اجتماعى به مرد در خانواده، نقش اول مديريت را داده است، البته در عرف و حقوق ملل گوناگون، طى اعصار گذشته،در نقش نخستين يا مديريت مرد در خانواده، فراز و نشيبهايى داشته است ،ولى تفوق مرد،مسئوليت سنگينترى را براى او در اداره خانواده فراهم آورده، از جمله: اداره اقتصادى خانواده بر عهده اوست،و دفاع و حفظ امنيت بر دوش مرد است.اسلام هم، علاوه بر اداره اقتصادى خانواده،تامين امنيت زن و خانواده را بر عهده مرد مىگذارد، وى را در تربيت اجتماعى كودك،مسئول مىداند.به بيان ديگر، در بيشتر جوامع، پدر بيشتر از مادر، متكفل تربيت فرزندان، به ويژه، پسران براى ورود به اجتماع است. قبلاً پدران با آشنا كردن پسران خود به پيشه يا حرفه ، فن و كارآموزى آنان، فرزندان )پسران( خود را با كار و ارتباط با مردم و كسب درآمد، آشنا ساخته يا به آنها ادب اجتماعى، يا آيين معاشرت با مردم را مىآموزند(4). اسلام به پيروى از طبيعت، تربيت فرزندان را وظيفه والدين و در مواردى به طور مشخص به پدر واگذار كرده و البته، مانعى ندارد، پدران در صورت اضطرار يا مصلحت، بخشى از اين وظيفه خود را به افراد يا نهادهاى اجتماعى شايسته بسپارند.(5)
فرزند: طبيعت و نظام هستى، كاركردهاى گوناگونى را درباره فرزندان تعيين كرده كه برخى از اين كاركردها، به صورت كاركردهاى اخلاقى براى والدين در آمده است. مثلاً بعد از تولد، والدين وظايفى دارند. از جمله: گذاشتن نامهاى زيبا و الهامبخش پاكى و انسانيت و پرهيز از نامهاى ناپسند و نيز، شير دادن به آن كه از عهده مادر ساخته است(6). در منابع حقوق و اخلاق اسلامى، بيشترين تاكيد بر روى تربيت و آموزش كودك و ارشاد وى براى زندگى در جامعه است، و از اين رو، خير و شر فرزند به والدين مربوط مىشود. مراحل تربيتى كودك و نوجوان را به سه دوره هفت ساله تقسيم نمودهاند كه در هفت سال اول بايد كودك را به غرايز كودكى خود واگذاشت، تا از راه بازىهاى كودكانه به رشد شخصيت خود بپردازد،و در هفت سال دوم، به آموختن خط، زبان، فرهنگ و ورزشهاى مفيد مانند شنا و سوارى و در هفت سال سوم، به آشنايى با وظايف شرعى، قانونى و اخلاقى بايد توجه كرد، و در آخر دوره سوم، وظيفه والدين آن است كه كودك ديروز و جوانان امروز خود را به تشكيل خانواده دعوت و هدايت نمايند(7).
زن،محور خانواده: زن در خانواده دو نقش محورى و اصلى دارد، به همراه بسيارى نقشهاى پيدا و ناپيداى ديگر. اين دو نقش محورى عبارتند از:
1 – زن در خانه، سازنده مجدد شخصيت، توانايى و كارآيى مفيد مرد است. آرامشى كه زن به مرد مىبخشد، با هيچ شيوه و ابرازى نمىتوان پديد آورد. به گفته ويل دورانت: زن از آنجايى كه مرد خيالى سرگردان را به مرد فداكار و پاىبست به خانه و كودكان خود تبديل مىسازد، عامل حفظ و بقاى نوع است.(8) "از اين حقيقت والا، قرآن كريم پرده برمىدارد: و من آياته ان خَلَق مِن انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جَعَل بينكم مودّةً و رحمةً انّ فى ذلك لآيات لقومٍيتفكرون: و از نشانههاى قدرت دولت آنكه براىتان از جنس خودتان همسرانى آفريد تا به ايشان آرامش يابيد،و ميان شما دوستى و مهربانى نهاد.در اين، پندها و نشانههايى است براى مردمى كه تفكر مىكنند."(9)
2 – ديگر نقش حياتى زن، رسالت مادرى اوست.اين نقش نيز،از مهمترين نقشهاى اصولى و زير بنايى و انسانساز است. رسالت مادرى، دورانى طولانى دارد، و زن از آغاز تشكيل نطفه در رحم، به راستى پرورش دهنده فرزند است تا دوران مدرسه، و در دوران بعد، گرچه فرزندان استقلال مىيابند، ليكن همواره و تا واپسين لحظات حيات مادران، تاثيرهاى اصولى بر راه و كارهاى فرزندان دارند. در اسلام بر نقش مادرى، تاكيدهاى فراوان رفته و در عظمت آن، سخنها گفته شده است. از اين رو، وقتى احترام به پدر را قرآن بازگو مىكند،براى گرامىداشت مقام زن، نام مادر را جداگانه و مستقلاً طرح مىكند،از جمله در اين آيه: "و وصّينا الانسان بوالديه احساناً حملته أمّه كُرهاً و وضعته كرهاً و حمله و فصاله ثلاثون شهراً(10) و ما انسان را به احسان در حق پدر و مادر سفارش كرديم، مادر با رنج و زحمت بار حمل كشيد و باز با درد و مشقت وضع حمل نمود،و سى ماه تمام مدت حمل و شيرخوارى بود."
زن و خانواده در عصر جاهليت قديم
كلمه جاهليت، نخستين بار در آيات مدنى قرآن به كار رفته است:
1 – يَظُنّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الحَقّ ظَنَّ الْجاهِليَّه(11):اما گروهى ديگر كه چون مردم عصر جاهلى به خدا گمان باطل داشتند.
2 – اَفَحُكم الْجاهِليَّةَ يَبْغُوْنَ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَومٍ يوُقِنون(12) : آيا حكم جاهليت را مى جويند؟ براى مردمى كه اهل يقين هستند،چه حكمى بهتر از حكم خداست؟
3 – اِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَروا فى قُلُوبِهِم الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجاهِليَّة(13):آنگاه كه كافران در دلهاى خود ،تعصب تعصب جاهليت ورزيدند.
هر چند واژه جاهليت از ريشه جهل است، ولى از كتب لغت بر مىآيد كه مراد از آن، تنها نادانى نيست، بلكه دورانى است كه از ارزشهاى اخلاقى و باورهاى دينى تهى باشد. جاهليت به اين معنا و بر اساس قول مشهور، مردم در عصر بعثت را در بر مىگيرد(14). آيا جاهليت در اين معنا، زن و خانواده دوره ظهور پيامبر اكرم)ص( را در برمىگرفت؟! نخست مىكوشيم به سئوالات مزبور پاسخ دهيم:
جزيرةالعرب: زن و خانواده در عصر جاهليتِ جزيرةالعرب، جز مقهور اراده مرد، نيز، جز كالايى بىارزش نبود. زن اغلب در پذيرش شريك زندگىاش، اختيارى نداشت. انواع ازدواج چون: ازدواج با خشم، دوستانه، شَغار) دختر يا خواهر خود را به ازدواج كسى درآوردن، به شرط در اختيار گرفتن دختر يا خواهر او(، اِستَبضاعى) قراردادن زن خويش در اختيار مردى شجاع براى صاحب فرزند شجاع شدن( تعويضى) واگذارى زن مردى در اختيار مرد ديگر و بر عكس( رواج شگفتآور داشت، و اينها، شأن زن را تا سر حد جانوران به زير مىكشيد. همچنين، ازدواج با همسر پدر، منع قانونى نداشت. اصولاً، دختر ننگ به شمار مىآمد)وَ اِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ: و هنگامى كه از دختران زنده به گور شده باز پرسند.( و به اين سبب، گاه، دختر زنده به گور مىشد، و اگر پدرى، دخترش را زنده مىگذاشت،مرگ زودرس او را سعادتى براى خود مىدانست. نحوه طلاق هم بسيار اسفبار مىنمود: چون با سنتهاى ستمگرانه، دور از انصاف و غيرانسانى همراه بود، و بدون مقدمه، شرط، پيامد قانونى، شاهد، نفقه وحتى هرگونه هزينهاى صورت مىگرفت. از اين رو، نبايد تعجب كرد كه در جامعه جاهلى عرب، انواع طلاق، چون: ظهار)اَلَّذينَ يُظاهِرونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسآئِهِمْ ما هُنَّ اُمَّهاتِهِمْ(15): آنان كه با زنان خود ظِهار كنند، آنها مادر حقيقى شوهران نخواهند شد( ايلا) لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسآئِهِمْ: كسانى كه با زنان خود ايلاء كنند يا قسم مىخورند بر ترك مباشرت آنها( و ضَرار) گرفتار كردن زن بين طلاق و رجوعهاى مكرر( در آن رواج داشته باشد.(16)داستان زير، سيماى برخورد ظالمانه با زنان عصر جاهليت را نشان مىدهد: مىگويند: زنِ مرد عربى،دختر مىزايد، دختر را مخفى مىكند، و به شوهر از سفر برگشتهاش مىگويد: من دختر زادم و آن را از ميان بردم، اما دختر را در خفا، بزرگ مىكند، دختر شش و هفت ساله مىشود، يك روز، زن آن مرد عرب، دختر را مىآورد و به شوهرش نشان مىدهد، به اميد اين كه او ببيند كه چنين دختر شيرينى دارد،و مهر دختر در دل او بنشيند، و ديگر كارى به او نداشته باشد، ولى شوهر، دختر را كشان كشان به صحرا مىبرد، قبرى مىكند، و دختر را در ميان آه و ناله و التماس اش، زنده به خاك مى سپارد.(17)
روم: وضع زن و خانواده در روم هم غيرانسانى و الهى است.به آن جهت كه، روسپىخانهها و ميخانهها چنان مورد علاقه مردم بود كه عدهاى از سياستمداران، آراى خود را از طريق انجمن روسپىخانهها به دست مىآوردند. نوعى زناشويى سياسى هم رواج داشت كه در آن، ازدواج براى حصول به مقاصد سياسى صورت مىگرفت، و پس از آن، شوى در پى زن ديگرى مىرفت. هر زن اشرافى، دست كم يك بار طلاق مىگرفت، و مردان نيز، زن اختيار مىكردند، تنها به قصد آن كه به جهيزيهاى هنگفت دست يابند. البته مرد مجبور نبود، دليلى براى طلاق زن خويش به ميان آورد، بلكه فقط نامهاى براى زن خويش مىنوشت و آزادى خود و او را اعلام مىكرد. زناكارى آن قدر رايج بود كه به ندرت توجه كسى را جلب مىكرد، برخى از زنان، نام خود را به عنوان روسپى ثبت مىكردند، تا از مجازات كشف زنا بگريزند. حتى در ميان، زنان شوهردار رومى، زنا بسيار ديده مىشد. به گونهاى كه پرسنكاى فيلسوف در اين باره مىگفت: زن شوهردارى كه با دو فاسق بسازد، نمونه كامل وفادارى است. مردانى كه با روسپيان آميزش مىكردند، به سادگى بخشيده مىشدند، دستمزد روسپىگرى چنان اندك بود كه هرزگى در دسترس همه كس قرار داشت، حتى مؤلفان مسيحى ادعا كردهاند، در داخل محرابهاى كليسا، فحشا انجام مىگرفت. بنابراين، مردان رومى، به اندازه زنان، هرزه بودند. اگر كودك متولد شده زنى، دختر بود، پدر مىتوانست او را بكُشد، به آن دليل كه سخت در آرزوى پسردارشدن بود. در واقع، پدران، اختيار مرگ و زندگى فرزندان و فروختن آنان را داشتند. دختر شوهررفته، همچنان، در قيد اقتدار پدر مىماند. زن، حق حضور در محاكم، حتى به عنوان شاهد را نداشت. در دين، مقام زن، ياورى كاهن بود، و چون بيوه مىشد، هيچگونه ادعا و حقى بر دارايى شوهر نمىيافت. و اگر زنى به جرمى متهم مىشد، شوهر حق داشت، او را كيفر كند و او را به مرگ محكوم نمايد. كلوديا نمونهاى از وضع اسفبار زنان رومى است. چون، وى پس از آن كه شوهر كرد، دست از روابط عاشقانه با دوستان ذكور خود برنداشت، و حتى گاه، آنان را در برابر ديدگان همه مىبوسيد. زمانى كه شويش نبود، آنان را به ضيافت فرامىخواند، تا حدى كه كاتولوس او را با هجوهاى دشنامآميز خود نكوهش كرد، و كايليوس با اشاره به اجرت روسپىگرى وى، او را يك زن يكونيم سنت ناميد. كلوديا، كايليوس را متهم كرد كه قصد مسموم كردن وى را داشته است. كايليوس، سيسيرون خطيب معروف روم را به دفاع خواست، و او كلوديا را زناكار و آدمكش خواند و مدعى شد كه او دوست همه مردان است، ولى محكمه تنها كلوديا را جريمه كرد.(18)
يونان: يونان وضع بهترى از روم نداشت. زيرا، براى يونانيان، علت ازدواج نه عشق بود نه لذات زناشويى. شايد از اين رو، هميشه از رنجهاى ازدواج سخن مىگفتند، بلكه براى اين كه از طريق همسر، صاحب جهاز شوند، تن به ازدواج مىدادند. پس از توافق بر سر جهاز، مراسم نامزدى بدون حضور عروس برگزار مىشد. سن مرد در وقت ازدواج، معمولاً دو برابر سن زن بود. يك مرد مىتوانست، علاوه بر همسر خويش، با زنان ديگر آميزش كند. آنان از فواحش تمتع مىبردند، و با كنيزكان و زنان ديگر درمىآميختند. از اين رو، مردان آتنى، از آزادىهايى كه در امور جنسى داشتند، چنان آگاه بودند كه هرگز زنان و دختران خود را آزاد نمىگذاشتند.در آتن، اگر جوانان با زنان روسپى مىآميختند، ننگى بر آنان نبود، و حتى اگر مردى صاحب همسر، فاحشهاى را تحت حمايت مىگرفت، به مجازات اخلاقى دچار نمىشد. اگر مردى عقيم بود، قانون و عرف به آن مرد عقيم اجازه مىداد، مردى از خويشاوندان وى با زنش درآويزد، و فرزندى كه پديد مىآمد، از آن شوهر بود. در اين شهر، فاحشگى به رسميت شناخته مىشد، و هر كسى كه به آن مشغول بود، با پرداخت ماليات، هيچ مجازاتى در انتظار او نبود. زنان فاحشه براى اين كه مردان، خانههاىشان را به آسانى بيابند، مجسمه آلت تناسلى پرياپوس را بر سر در خانه مىآويختند. مردان در اين مراكز، با دختران آميزش مىكردند، و هم مجاز بودند آنان را براى مدتى اجاره كنند و به خانه خود ببرند. چند تن از فاحشگان پير، براى تربيت زنان فاحشه، مدارسى داير كردند، و به آنان فنون خودآرايى و شيوههاى دلربايى را مىآموختند(19). برخى از روسپيان ممتاز، در مجامع علمى مردانه آتن، ارج و مقامى بلند داشتند، در حدى كه فلاسفه در جلب محبت آنان با يكديگر مسابقه مىگذاشتند، و از اين راه، عدهاى از روسپيان، نام خود را در تاريخ يونان قديم جاودانه نمودند. رقيب عمده روسپيان ممتاز، پسر بچگان آتنى بودند. اين كودكان تا هنگامى كه طراوتى داشتند، به ارضاى شهوت خريداران مىپرداختند و بعد از آن، به غلامى آنان درمىآمدند. زناى زنان موجب طلاق آنها بود، ولى درباره مردان زناكار گفته مىشد، شاخ در آورده است، و البته براى مردان طلاق گفتن زن دشوار نبود، و مىتوانستند بدون ارائه دليل و ذكر علت، زنان خويش را از خانه برانند. زن يونانى، حق عقد قرارداد نداشت، پس از مرگ شوهر، از ارث او سهمى نمىبرد، وظيفه او تنها حمل طفل و پرستارى وى بود. در آتيكِ يونان، پدر مىتوانست نوزاد خود را بكشد، دسترنج پسران خردسال و دختران شوى نكرده خويش را بفروشد، و دخترش را شوهر دهد، و براى زن مطلقه خويش، شوهر بيابد.فرونه،آينه وضع نابههنجار زنان يونان بود. او هيچگاه بدون حجاب در بين عموم حاضر نمىشد، ولى در جشنوارهها، در ميان انبوه مردم، برهنه مىشد، و گيسوى خويش را رها مىكرد، و براى تنشويى و شنا به دريا مىرفت. فرونه چندى به پراكستيلس دل مىسپارد، و اين مجسمهساز، تن عريان او را سرمشق مجسمههاى خود قرار مىداد. آپلس تصويرهايى لخت از روى او ساخته بود. فرونه از راه روسپىگرى، چنان دولتمند شد كه به مردم مىگفت، اگر نام مرا بر ديوارهاى شهرتان نقش كنيد، من هزينه تجديد بناى آن را مىپردازم. هوپرئيدس خطيب نيز از دلدادگان بى قرار وى به شمار مىرفت. هوپرئيدس نه تنها به زبان شيواى خويش از اين زن دفاع كرد، بلكه نيمتنه او را گشود، سينهاش را در برابر محكمه دادگاه عريان ساخت، و قضات بر زيبايى او خيره مىشوند، و سرانجام، عفت و پاكدامنى او را تأييد كردند. (20)
ايران: جامعه جاهلى ايران، دست كمى از عربها، رومىها و يونانىها نداشت. به آن دليل كه، پسرى كه به سن رشد و بلوغ مىرسيد، پدر يكى از زنان متعدد خود را به عقد زناشويى وى در مىآورد. دخترى هم كه به سن پانزده سالگى مىرسيد، پدر يا رئيس خانواده، خود را مكلف مىديد، او را به شوى بدهد. در واقع، انتخاب شوهر، هيچگونه حقى بر دختر نبود، اما اگر در سن بلوغ، پدر در به ازدواج سپردن دختر، كوتاهى مىكرد، دختر حق داشت به ازدواج نامشروع تن بسپارد. به دليل تشويق برخى از منابع زرتشتى، در ايران ساسانى، ازدواج با محارم ميسر بود. مردان مجاز بودند كه همسران خود را در اختيار اين و يا آن قرار دهند، بدون آنكه همسر در انجام وظايفش كوتاهى كرده باشد. با اين وصف، بيشتر ايرانىها در روابط جنسى افراط مىكردند و زنا در بين آنها فراوان،و داشتن همخوابه غير از همسر،براى هر مردى بلا مانع بود. اين همخوابهها مىتوانستند در ميان مردم ظاهر شوند و يا در ضيافت مردان حاضر شوند،و اگر مردى در سن بلوغ، بىزن مىمرد، خانوادهاش زن بيگانهاى را جهيزيه مىداد، و او را كابين مرد بيگانهاى در مىآورد. اين زن، هر چه فرزند مىزاد، نيمى به آن مرد مرده تعلق مىگرفت و در آن جهان،فرزند او مىشد، و نيمى ديگر،از آن شوهر زنده بود. به هر روى، رياست مطلق خانوادههاى ايرانى دوره ساسانى با مردان بود. همسرگزينى مردان با محدوديتى روبرو نبود، و گاه مردى چند صد زن در خانه داشت. اصولاً، تعدد زوجات اساس تشكيل خانواده ساسانى به شمار مىرفت. با اين وصف ، مردان ايرانى، با زنهاى ديگر، آميزش مىكردند. تعداد زنانى كه يك مرد مىتوانست داشته باشد، بستگى به استطاعت مالى او داشت. از بين اين زنان، يكى را سوگلى پادشاه يا پادشاه زن مىخواندند. به زن پستتر از او خدمتكار مىگفتند. حقوق قانونى اين دو زوجه متفاوت بود، و شوهر مكلف بود، مادامالعمر زن سوگلى خود را نان دهد، و پسران و دختران اين زن، نيز از حقوق كامل بهره داشتند، ولى از اولاد زن خدمتكار يا چاكر زن تنها، اولاد پسر او در خانواده پدرى از حقوق مكفى برخوردار مىشد.(21)ارث زن ساسانى هم پيچيده و ظالمانه بود. زنى كه بىرضاى پدر و مادرش به شوهر مىرفت در ميان زنان شوهرش، پستترين پايه را داشت، و به او خودسراى زن يعنى زن خودسر مىگفتند، و از پدر و مادر خود ارث نمىبرد، مگر پس از آن كه پسرش به سن بلوغ مىرسيد، و او را به عنوان اوگزن به عقد درمىآورد. اوگزن يعنى زن يگانه، نخستين فرزندى كه مىزاد، به پدر و مادرش داده مىشد. دختر بالغى كه پدر در ازدواجش كوتاهى و او به ازدواجى نامشروع تن مىداد، ارثى از پدر نمىبرد(22). حاصل چنين نظامى، فقدان هر گونه شخصيت حقوقى در خور شأن براى زنان بود، و از اين رو، زنان به صورت كالايى بىارزش درآمدند.از سوى ديگر، مردان مجاز بودند، كودكان خود را از خانه برانند، و يا همچون برده و شىءايى به ديگران بفروشند.(23)
نتيجه اين كه،آنچه از وضعيت زن در جزيرةالعرب، يونان، روم و ايران قبل از بعثت پيامبر اكرم)ص( برشمرديم،جاهليت اندكى است كه خانواده و ديگر عرصههاى حيات اجتماعى را دربر گرفته بود. در واقع، جهان آن روز،از آميزهاى از انديشههاى غير انسانى و غير الهى رنج مىبرد. على بن ابيطالب)ع( در توصيف اين دوره كه جوادعلى از آن به سفاهت، حماقت، حقارت ياد مىكند، مىفرمايد: خداوند حضرت محمد)ص( را، وقتى كه مدتى از بعثت پيامبران پيشين گذشته بود، به رسالت فرستاد، در حالى كه ملتها در خوابى عميق فرو رفته، فتنه و فساد جهان را فرا گرفته بود، كارهاى خلاف در ميان مردم منتشر شده، آتش جنگ زبانه مىكشيد و دنيا بىنور و پر از نيرنگ گشته بود، برگهاى درخت زندگى به زردى گراييده و از ثمره زندگى زندگى خبرى نبود، آب حيات انسانى به زمين فرو رفته و نشانههاى هدايت به كهنگى گراييده بود. پرچمهاى هلاكت و بدبختى آشكار شده، دنيا با چهره زشت و كريه به اهلش مىنگريست و خشمآلود با طالبانش روبهرو مىشد. ميوه درخت آن، فتنه و غذايش، مردار بود. در درون، وحشت و اضطراب و در بيرون، شمشير حكومت مىكرد.(24)
زن و خانواده در دوره اسلامى
پيامبر در عامالفيل يا 570 بعد از ميلاد متولد شد.در چهل سالگى به نبوت مبعوث گشت، سيزده سال در مكه، مردم را به اسلام دعوت كرد، و سختىها و مشكلات فراوان را به جان پذيرفت. در اين مدت، به گسترش و تبليغ اسلام دست زد، و گروهى مسلمان زبده، تربيت نمود. پس از آن به مدينه مهاجرت، و آنجا را مركز تعليمات خود قرار داد. ده سال در مدينه آزادانه دعوت و تبليغ كرد، و با سركشان عرب به نبرد پرداخت، تا اين كه، همه را مقهور خود ساخت، يعنى پس از ده سال، همه مردم جزيرةالعرب مسلمان شدند، اما به راستى، بيستوسه سال مجاهدت نبىمكرم اسلام، چه دستاوردى براى جايگاه زن و خانواده داشته است؟ در پاسخ به اين سئوال، مباحث زير را مرور مىكنيم:
استقلال اجتماعى:دختركىنگران و هراسان به نزد رسول اكرم آمد،و به سخن ايستاد:
دخترك: يا رسولاللَّه از دست اين پدر!
رسولاللَّه: مگر پدرت با تو چه كرده است؟
دخترك:برادرزادهاى دارد و بدونآنكهقبلاًنظرمرابخواهد،مرابهعقداودرآوردهاست.
رسولاللَّه:حالاكهاوكردهاست،توهممخالفتنكن،صحهبگذاروزنپسرعمويتباش.
دخترك: يا رسولاللَّه من پسر عمويم را دوست ندارم، چگونه زن كسى بشوم كه دوستش ندارم؟
رسولاللَّه: اگر او را دوست ندارى، هيچ. اختيار با خودت، برو هر كس را خودت دوست دارى، به شوهرى انتخاب كن.
دخترك: اتفاقاً او را خيلى دوست دارم، و جز او كسى ديگر را دوست ندارم، و زن كسى غير او نخواهم شد، اما چون پدرم بدون آنكه نظر مرا بخواهد، اين كار را كرده است. عمداً آمدم تا از شما بپرسم و بشنوم كه پدر حق ندارد، به زور دخترش را شوهر دهد، تا آن را به همه زنان اعلام كنم.
در آخرين حجى كه پيامبراكرم)ص( انجام داد، يك روز در حالى كه سواره بود، مردى سر راه را بر آن حضرت گرفت و گفت:
مرد: شكايتى دارم.
رسولاللَّه: بگو.
مرد: در سالها پيش در دوران جاهليت، من و طارقبنمرقع در يكى از جنگها شركت كرده بوديم. طارق وسط كار)جنگ(احتياج به نيزهاى پيدا كرد. فرياد برآورد، كيست كه نيزهاى به من برساند، و پاداش آن را از من بگيرد؟ من جلو رفتم و گفتم چه پاداش مىدهى؟ گفت قول مىدهم اولين دخترى كه پيدا كنم براى تو بزرگ كنم. من قبول كردم و نيزه خود را به او دادم. قضيه گذشت، سالها سپرى شد. اخيراً به فكر افتادم و اطلاع پيدا كردم او دختردار شده و دختر رسيدهاى در خانه دارد. رفتم و قصه را به ياد او آوردم، و دين خود را مطالبه كردم، اما او دبه درآورده و زير قولش زده، مىخواهد، تازه از من مهر هم بگيرد. اكنون آمدهام پيش تو ببينم آيا حق با من است يا با او؟
رسولاللَّه: دختر در چه سنى است.
مرد: دختر بزرگ شده، و حتى موى سپيد هم در سرش پيدا شده.
رسولاللَّه: اگر از من مىپرسى حق نه با تو است، نه با طارق. برو دنبال كارت و دختر بيچاره را به حال خود بگذار.(25)
كرامت انسانى: "اسلام براى زن و مرد در همه موارد، يك نوع حقوق و يك نوع وظيفه و يك نوع مجازات قائل نشده است، پارهاى از حقوق و تكاليف و مجازاتها را براى مرد، مناسبتر دانسته و پارهاى از آنها را براى زن. در مواردى براى زن و مرد، وضع مشابه و در موارد ديگر، وضع نامشابهى در نظر گرفته است."(26) از نگاه غربى، چون اسلام به علت تفاوتهاى طبيعى جسمى و روانى براى آن دو، كپى بردارى نكرده، پس اسلام دين مردان است، حال آن كه آنان با اين استدلال، زن را تحقير كرده و مردانگى را ملاك انسانيت مىدانند. زيرا نظر آنان به شكل منطقى چنين مىشود:"اگر اسلام زن را انسان تمام عيار مىدانست بايد حقوق كاملاً مشابه با مرد، براى او وضع مىكرد، لكن حقوق مشابه براى او قائل نيست، پس زن را يك انسان واقعى نمىشمارد."(27) اين يعنى كه، معيار انسان واقعى، مرد است، و معيار حقوق بشر، حقوق مردانه است، و زن را بايد با مرد سنجيد، در واقع، اصلى كه در اين استدلال وجود دارد، اين است كه حيثيت و شرافت انسانى، با يكسانى و تشابه زن و مرد در حقوق،تأمين مىشود، اما به راستى تساوى حقوق، تشابه حقوق هم هست؟ ولى تساوى غير از تشابه است. تساوى، برابرى است و تشابه، يكنواختى. "اسلام حقوق يك جور و كاملاً يك نواختى براى زن و مرد قائل نشده، ولى هرگز امتياز و ترجيح حقوقى براى مردان نسبت به زنان قائل نيست. اسلام، اصل مساوات انسانها را درباره زن و مرد رعايت كرده است. اسلام با تساوى حقوق زن و مرد مخالف نيست، با تشابه كامل حقوق آنها مخالف است."(28) به اعتقاد آيتاللَّه جوادىآملى در كتاب زن در آئينه جلال و جمال، هيچيك از ارزشها و ضد ارزشهاى قرآن، نه مذكر است و نه مؤنث. دعوت الهى هم، هيچ اختصاصى به مردان ندارد، خداوند نه دعوتنامهاى براى مردها فرستاده و نه زنها را از شركت در دعوت الهى منع كرده است. قرآن كريم از زبان پيامبر )ص( مىفرمايد: ادعوا الى اللَّه على بصيرة أنا و مناتّبغنى:(29)من و هر كه از من پيروى كرد، دعوت مىكنيم، به سوى خدا از روى بصيرت". خلافت هم مخصوص مردان نيست، ولى مردان قادر به تحصيل خلافت شدهاند، و زنان نشدهاند، اما خلافت مشروط به هيچ جنسيتى نيست. قرآن در اين باره مىفرمايد: انى جاعلٌ فى الارض خليفةً(30) من در زمين جانشينى قرار دادهام. بنابراين،مقام خليفةاللَّه، مقام انسانيت است نه مقام مردان.(31)
مهريه: قرآن كريم، مهريه زنان را اختراع نكرده، بلكه آن را به حالت طبيعى خود باز گردانده است. وَ آتُو النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَة(32): مهر زنان را با طيب خاطر به آنها بدهيد. در اين آيه به سه نكته اساسى اشاره شده است. اول، در باره مهر، صِداق گفته شده كه نشانه علاقه راستين مرد به زن است. دوم، با آوردن ضمير هُنَّ مىفهماند كه مهر به خود زن تعلق دارد نه پدر و مادر او، سوم، كلمه نحله نشان مىدهد كه مهر، هيچ چيزى جز هديه نيست. در واقع، مرد به هنگام ازدواج هديهاى تقديم زن مىكند، و زن در عين اين كه هديه را مىپذيرد، استقلال اجتماعى و اقتصادى خود را حفظ مىنمايد. يعنى، اگر مشغول به كارى است و اجرتى مىگيرد، محصول كار و زحماتش، به خودش تعلق دارد، و اين درآمد، مانعى براى دريافت مهريه نخواهد بود. البته مهر با حيا و عفاف زن همريشه است. زيرا، زن با الهام فطرى دريافته است كه عزت و عفت خود را رايگان در اختيار مرد قرار ندهد.لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكتَسَبُوا وَ لِلنِّسآءِ نَصيبٌ مِمَّا اكتَسَبْنَ (33): مردان را از آنچه كسب مىكنند و به دست مىآورند، بهرهاى است و زنان را از آنچه كسب مىكنند، و به دست مىآورند، بهرهاى است. به هر صورت، داستان زير نشان از آن دارد كه مهريه حق قطعى زنان است.زنى آمد به خدمت پيامبراكرم)ص( و در حضور جمع ايستاد و گفت:
زن: يا رسولاللَّه مرا به همسرى خود بپذير.
رسولاللَّه: رسولاكرم )ص( سكوت كرد و چيزى نگفت و آن زن نيز، سر جاى خود نشست.
مرد عربى از اصحاب بپا خاست و گفت:
اعرابى: يا رسولاللَّه، اگر شما مايل نيستيد، من حاضرم.
پيامبر: پيامبراكرم سئوال فرمود:مهر چه مىدهى؟
اعرابى: هيچى ندارم.
پيامبر: اين طور كه نمىشود، برو به خانهات،شايد چيزى پيدا كنى و به عنوان مهر به اين زن بدهى.
اعرابى پس از چند رفتوبرگشت چيزى نيافت كه مهر زن كند، تا اين كه پيامبر، زن را به عقد اعرابى درآورد، و مهر او را تعليم قرآن از سوى مرد به زن قرار داد.(34)
اسلام بر وجود و پرداخت مهر تأكيد دارد، اما حضرت امام جعفر صادق مىفرمايد: زشتى زن در افزونى مهر اوست.(35)
نفقه: اسلام كه به زن، استقلال اقتصادى و اجتماعى داده است، و براى مرد هيچ گونه حقى در به خدمت گرفتن زن و استفادههاى اقتصادى از زن، قائل نشده، چرا بر مرد لازم دانسته كه هزينه خانواده و بودجه زن و فرزند را بپردازد؟ شهيد مطهرى در اين باره مىگويد: از آن جايى كه مسئوليت طاقتفرساى توليد نسل از لحاظ طبيعت بر دوش زن گذاشته شده و مرد از نظر طبيعى، جز يك عمل لذتبخش آنى، بر عهده ندارد، و مشكلات فراوان دوران باردارى، زن را از نظر بدنى و جسمى، بسيار ضعيف مىنمايد، حالا اگر قانون، زن و مرد را براى تأمين بودجه در وضع مشابهى قرار دهد، و به حمايت از زن برنخيزد، زن وضع رقتبارى پيدا مىكند. به همين دليل در طبيعت، جنس نر هميشه به كمك جنس ماده مىآيد. لذا اسلام، تأمين نفقه خانواده و مخارج زن را بر عهده مرد نهاده است.از لحاظ نيروى كار نيز، وضع مشابهى در زن و مرد به چشم نمىآيد، بلكه مرد قوىتر از زن مىباشد، و زن قادر نيست، از حيث بدنى به پاى مرد برسد. هم چنين بايد توجه داشت كه توانايى كار مرد از زن بيشتر است و مخارج زن بيشتر از مرد است. زن نياز به تجمل، زينت، تفنن و تنوع دارد. لذا، مصرف طبيعى زن از مرد افزونتر است. به علاوه، زن براى باقى ماندن نشاط، جمال و غرور خود نياز به آسايش زيادترى دارد، اگر زن مجبور به كار شود، زود شكسته مىگردد، و نمىتواند نيازهاى عاطفى مرد و كودكان خود را برآورده كند. استاد شهيد در اين باره مىگويد: "از زن و شوهر لازم است، لااقل يكى مغلوب تلاشها و خستگىها نباشد تا بتواند آرامش دهنده روح ديگرى باشد. در اين تقسيم كار، آن كه بهتر است در معركه زندگى وارد نبرد شود، مرد است و آن كه بهتر مىتواند، آرامش دهنده روح ديگرى باشد، زن است. زن از جنبه مالى و مادى نيازمند به مرد، آفريده شده است، و مرد از لحاظ روحى. زن بدون اتكاء به مرد نمىتواند نيازهاى فراوان مادى خود را كه چند برابر مرد است، رفع كند. از اين رو، اسلام، همسر قانونى زن يعنى شوهر قانونى او را، نقطه اتكا او معين كرده است.(36) آيات "الرِّجالُ قَوّامونَ عَلى النِّساء… بما اَنْفَقُوا"(37) و "فَاِمساكٌ معروفٌ اَو تَشْريحٌ بِاحسان"(38)، اشاره دارند كه بايد مرد، همسر خويش را به طور شايسته نگهدارد و يا اين كه، به نيكى او را رها سازد. ضمناً، با نفقه مرد، وى مالك زن نمىشود. زن اگر ثروتمند هم باشد، مرد مكلف است بودجه شخصى او را تأمين كند. پس نفقه زن، همانند نفقه پدر و مادر، واجب است.
ارث: اسلام براى زن حق ارث قائل مىشود، و او را در ارث سهيم مىكند، اما علت اين كه اسلام سهمالارث زن را نصف سهمالارث مرد قرار داد، وضع خاصى است كه زن از لحاظ مهر، نفقه، سربازى و برخى قوانين جزايى دارد، يعنى وضع خاص ارثى زن، معلول وضع خاصى است كه زن از لحاظ مهر، نفقه و غيره دارد. اسلام مهر و نفقه را امورى لازم و مؤثر در استحكام زناشويى و تأمين آسايش خانوادگى و ايجاد وحدت ميان زن و شوهر مىشناسد، الغاء مهر و نفقه، موجب تزلزل اساس خانواده و كشيده شدن زن به سوى فحشاء است، حال كه مهر و نفقه زن بر مرد لازم شد، قهراً از بودجه زندگى زن كاسته مىشود و تحميلى از اين نظر بر مرد است، لذا اسلام مىخواهد اين تحميل از طريق ارث، جبران بشود، لذا مهر و نفقه است كه سهمالارث زن را تنزل داده است و نقصان ارث،در جاى ديگرى جبران شده است.(39) بنابراين، قانون ارث زنان در اسلام بر پايه عدالت اجتماعى، قانونگذارى شده و در آن مسئوليتهاى اجتماعى و خانوادگى هر يك از زن و مرد رعايت شده و اگر از درون نظام حقوقى اسلام به ارث نگاه شود، سهم زنان كه هيچ مسئوليت مالى بر دوش ندارند، كاملاً منصفانه و ضامن كرامت و عزت زن مسلمان است. در مجموع، اسلام در زمينه ارث زن، انقلاب به وجود آورد، چون اولين نظام حقوقى جهان بود كه به زنان، حقالارث عطا كرد.(40) اسلام براى زنى كه ارث نمىبرد و همانند ديگر اموال متوفى، به ارث مىرفت، حقالارث قرار داد.يا اَيُّهَا الّذين امنوا لا يَحِلُّ لَكُم اَن تَرِثُو النِّساءَ كُرّهاً(41): اى اهل ايمان، براى شما حلال نيست كه زنان را مانند جاهليت به اكراه به ارث گيريد. و نيز قرآن كريم مىفرمايد: وَ لَهُنَّ الرُّبع مِمّا تَرَكتُم اِن لم يكن لَكُمْ ولدٌ و اِن كان لكم ولدٌ فلهنّ الُّثمُن(42): و اگر شما را فرزندى نبود،پس از انجام وصيتى كه كردهايد، و پس از پرداخت وامهاىتان، يك چهارم ميراثتان از آن زن شما است و اگر داراى فرزندى بوديد يك هشتم آن. البته، اسلام احكام ارث را تنها بر اساس مرد يا زن بودن وضع نكرده، بلكه بر اساس مسئوليت مالى و موقعيتى است كه اين دو در خانواده دارند، لذا در پارهاى از موارد، زن بيش از مرد، سهم مىبرد. به اين موضوع علامه طباطبايى هم اشاره مىكند، و مى نويسد: مادر در حمل، حضانت و پرورش فرزند، رنج بيشترى را تحمل مىكند و لذا خدا خواسته است جانب مادر را غلبه دهد و او را شايسته احترام بيشترى نسبت به پدر قرار دهد.(43)
طلاق: اسلام طلاق را عملى بسيار ناشايست مىداند. پيامبر)ص( در اين مورد فرمود: جبرئيل آن قدر به من درباره زن سفارش و توصيه كرد كه گمان كردم، طلاق زن جز وقتى كه مرتكب فحشا قطعى شده باشد، سزاوار نيست(44). امام صادق)ع( از پيامبر)ص( نقل كرده است كه: چيزى در نزد خدا محبوبتر از خانهاى كه در آن پيوند ازدواجى صورت گيرد، وجود ندارد، و چيزى در نزد خدا مبغوضتر از خانهاى كه در آن خانه، پيوندى با طلاق بگسلد، وجود ندارد(45). پس چرا اسلام با وجود چنين تنفّرى از طلاق، آن را تحريم نكرده است؟ زيرا، زندگى زناشويى، يك علقه طبيعى است نه يك قرارداد. طبيعت، احساسات مرد را بر اساس در اختيار گرفتن زن و احساسات زن را بر اساس در اختيار گرفتن قلب مرد قرار داده است. يعنى، در ازدواج وحدت و اتصال جز با محبت و يگانگى به وجود نمىآيد و پايان كار او نيز، هنگامى است كه شعلههاى محبت خاموش شود. با اين وصف، اسلام از هر عامل انصراف از طلاق،استقبال مىكند. ممكن است بعضى گمان كنند كه نبايد براى طلاق مرد هيچ مانعى به وجود آورد و او هرگاه تصميم گرفت بايد راه را جلوى او باز كرد، اما چنين نيست. اسلام عمداً براى طلاق، شرايطى و در واقع، موانعى قرار داده كه موجب تأخير يا منع طلاق مىگردند. اسلام، مجريانِ صيغه طلاق و شهود آن و ديگران را توصيه كرده كه بكوشند، مرد را حتىالامكان ،از طلاق منصرف كنند ،و نيز،طلاق را جز در حضور و شاهد عادل، صحيح نمىداند، يعنى همان دو نفرى كه اگر بنا باشد، طلاق در حضور آنها صورت گيرد، به واسطه خاصيت عدالت و تقواى خود، منتهاى كوشش را براى ايجاد صلح ميان زن و مرد به كار مىبرند. شرط قراردادن حضور عدلين، مانعى براى طلاق است، حال آن كه در هنگام ازدواج چنين شرطى وجود نداشت و خيلى آسانتر بود. مانع ديگرى كه اسلام براى طلاق قرار داده، عادت ماهانه زن مىباشد. در مدت عادت ماهانه زن، طلاق صحيح نمىباشد. اسلام با قرار دادن هزينه نگهدارى فرزندان بر عهده مرد مانع جدى ديگرى براى طلاق قرار داده است. هم چنين، براى اين كه طلاق اتفاق نيفتد، اسلام توصيه مىكند، قبل از طلاق از طريق موعظه، ترك روابط جنسى با زن، تأديب يا به حكميت خواستن فرد يا افرادى،حتىالامكان جلوى آن گرفته شود. البته در صورتى كه مردى پيدا شود كه از طرفى قصد زندگى اسلام پسندانه با زن را نداشت و از طرف ديگر، زن را آزاد نمىكند، و او را طلاق نمىدهد، اسلام در اين هنگاه به حاكم شرع و قاضى دستور مىدهد كه با زور قانون، مرد ستمگر را از صحنه زندگى زن خارج كند، و طلاق زن را از او بگيرد(46). البته اسلام راههاى زيادى چون حق رجوع گذاشته تا راهى براى بازگشت مرد به كانون خانواده باشد.
تعدد زوجات: بهترين شيوه زندگى زناشويى، تكهمسرى است. در مقابل اين شيوه، چندهمسرى و چندشوهرى قرار دارد. رسم تعدد زوجات، اختراع اسلام نيست. اسلام چندشوهرى را به كلى منسوخ كرد، براى چندهمسرى شرايط خاصى به نفع زنان قائل شد، و آن را محدود و مقيد ساخت و اجازه نداد كه چندزنى به صورت غير محدود و بدون قيد ادامه پيدا كند. البته چندهمسرى به نفع زنان است. زيرا، شوهرانى كه يك زن دارند، اين زن يگانه زير بار همسردارى، بچهدارى، خانهدارى و … مىشكند و از پاى در مىآيد. به علاوه، فزونى تعداد زنان بر مردان باعث مىشود كه اگر مردان تكهمسرى اختيار كنند، تعدادى از زنان، هيچگاه قادر به ازدواج و تأمين نيازهاى جنسى خود نخواهند بود. با اين وصف، اسلام خواهان چندهمسرى بىضابطه نيست. اولين اصلاحى كه اسلام در رسم تعدد زوجات انجام داد، اين بود كه آن را محدود ساخت و از دهها زنى كه يك مرد مىتوانست بگيرد، آن را به چهار زن تقليل داد، اما مهمترين اصلاحى كه اسلام در اين رسم قرار داد، الزامى كردن شرط عدالت بود. فَإنْ خِفْتُمْ ألّا تَعْدِلو فَواحِدَةً(47): اگر بيم داريد كه عدالت نكنيد، پس به يكى اكتفا كنيد. قرآن كريم شرط ازدواج مجدد مرد را رعايت حقوق مادى و معنوى همسر اول و نفى بىعدالتى از او قرار داده، پيامبر)ص( در اين باره فرمود: هر كس دو زن داشته باشد و در ميان آنها با عدالت رفتار نكند، در روز قيامت در حالى محشور خواهد شد كه يك طرف بدن خود را به زمين مىكشد، تا سرانجام داخل آتش شود(48). يعنى آن كه، رعايت عدالت، كار بسيار دشوارى است. اسلام به قدرى به حقوق زن و رعايت عدالت، توجه داشته كه اگر مرد و زن در حين عقد با هم توافق كنند كه زن دوم از برخى حقوق خود دست بكشد، و با زن اول در شرايط مساوى قرار نداشته باشد، چنين شرطى را صحيح نمىداند. به علاوه، اسلام شرايط ديگرى نيز، به نفع زن گذارده است. مردى كه مىخواهدزن ديگرى بگيرد، بايد استطاعت مالى براى تأمين كامل و مساوى هر دو خانواده و از نظر جسمى و غريزى نيز، توان اداء حقوق هر دو زن را داشته باشد. امام صادق)ع( در اين مورد چنين مىفرمايد: هر كس ازدواج مجدد كند، و نتواند آنها را از لحاظ جنسى اشباع نمايد و آنها به زنا و فحشاء بيفتند، گناه اين فحشاء به گردن اوست. بنابراين، اسلام با توجه به مشكلات اجتماعى و فردى، قانون تعدد زوجات را آن هم با شرايط خاصى و در جهت رعايت حقوق و منافع زن، تجويز نمود و با اين كار مشكلات زيادى از زنان را در جامعه،برطرف كرد.(49)
قضاوت مرجعيت و شهادت: آيتاالله جوادى آملى بر اين نكته پاى مىفشارند كه:1 – در اسلام، زنان مىتوانند قاضى شوند، و حديثى يا احاديثى كه زنان را از قضاوت منع مىكند،به معناى آن است كه تكليف شاق قضاء را از زن برداشته، نه آن او را از قضاوت محروم نموده باشد. همانند اين كه، برخى از كارهاى دشوار مانند وجوب حضور در نماز جمعه، هر چند از فاصله دو فرسخ، تكليف مردانه است و چنين وظيفه سختى، بر زن نيست. البته، پذيرفتن مسئوليت سختِ قضا بر مرد واجد شرايط واجب عينى و گاهى كفايى است، ليكن بر زن واجب نيست. بنابراين، آنچه از حديث منع قضاوت زنان به دست مىآيد، تنها سلب تكليف قضاوت است نه نفى حق قضاوت. زيرا، در حديث مزبور آمده است: ليس على المرأة جمعة … ولا تولّى القضاء يعنى بر زن، شركت در نماز جمعه و پذيرش سِمَت قضا واجب نيست. در حديث نيامده كه ليس للمرأة جمعه…ولا تولّى القضاء تا از آن سلب حق قضاوت استفاده شود. غرض، سلب تكليف از زن براى سهولت كار زن است نه سلب حق و بين اين دو فرق عميقى است.2 – جنبه عاطفى بودن زن، ذاتاً مانع از تعديل قواى عقلى و فكرى او براى مرجعيت نخواهد بود، زيرا، گاهى برخى از مردان هم مقهور بعضى از شؤون نفسانى مىشوند، در چنين شرايطى، حتى مرد، واجد شرايط قضاوت نيست. چنانچه، تمرين زنان براى تعديل عواطف، بيشتر از مردان باشد، و شرايط مساوى بين او و مردان پديد آيد، دليلى بر محروميت زنان از مرجعيت نخواهد بود. به عقيده آيتالله جوادى آملى آنچه در نهجالبلاغه درباره نقصان عقل زنان آمده، روايتى درباره كل زنان و در مورد همه زمانها نيست. 3 – شهادت زن از آن جهت نصف شهادت مرد است كه شهادت امرى مستند به حس و مشاهده است و حضور اجتماعى ومشاهده زن محدودتر و كمتر از مرد مىباشد. قرآن خود، اين نكته را توضيح مىدهد،اين كه شهادت دو زن در حكم شهادت يك مرد است، نه براى آن است كه زن، عقل و درك ناقص دارد، و در تشخيص، اشتباه مىكند،بلكه اَنْ تَضِلَّ احداهما فتذكّر احداهما الأُخرى(50)، اگر يكى از اين دو فراموش نمود، ديگرى او را تذكر بدهد، زيرا كه زن مشغول امور خانه، تربيت بچه و مشكلات مادرى بوده و به اين دليل، حضور اجتماعى كمتر دارد،لذا احتمال فراموشى او بيشتر است(51).
نتيجه اين كه شهيد مطهرى درباره ابتكار اسلام درباره حقوق زن مىنويسد:
"قرآن كريم و دين اسلام، به اتفاق دوست و دشمن، احياء كننده حقوق زن است. مخالفان، لااقل اين اندازه اعتراف دارند كه قرآن در عصر نزول خود، گامهاى بلندى به سود زن و حقوق انسانى او برداشت، ولى قرآن، هرگز به نام احياى زن به عنوان انسان و شريك مرد،در انسانيت و حقوق انسانى، زن بودن زن و مرد بودن مرد را به فراموشى نسپرد. به عبارت ديگر، قرآن، زن را همانگونه ديد كه در طبيعت است. از اين رو، هماهنگى كامل ميان فرمانهاى قرآن و فرمانهاى طبيعت برقرار است. زن در قرآن همان زن در طبيعت است.اين دو كتاب بزرگ الهى، يكى تكوينى و ديگرى تدوينى، با يكديگر منطبقاند."(52)
نتيجه
قوانين زن و خانواده در اسلام بر پايه برقرارى اصل عدالت اجتماعى و اصل مودت و رحمت تنظيم گرديده است:وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ(53): با زنان به شايستگى و معاشرت نيكو رفتار نماييد.وَ أتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِالْمَعْرُوفِ(54): در مسائل خانواده، مشورت و سازش را بر پايه رفتار شايسته مراعات كنيد. آميختن مسائل حقوقى با موازين اخلاقى كه در آيات فوق، مشهود است، از شاهكارهاى روانشناسى تربيتى است كه گاه به اصل فَضْل توصيه مىكند:وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ(55): گذشت و نيكوكارى را در بين خود فراموش مكنيد.و گاه به اصل عفو اشاره مىكند:وَ اَنْ تَعْفُوا اَقْرَبُ لِلَّتْقوى(56): اگر روح عفو و گذشت را حاكم كنيد، به تقوى نزديكتر است،و گاه به رعايت اصل صلح توصيه مىكند،وَ الصُّلحُ خَيْرٌ(57): در هنگام بروز اختلافات، صلح منفعتش بيشتر است.به طور كلى زن و خانواده در اسلام،تمايزات فراوانى با زن و خانواده در جاهليت قديم و جديد دارد،و اين تمايزات به فراهم آمدن جامعهاى انسانى و الهى در عرصه زن و خانواده مىانجامد. همان چيزى كه در صدر اسلام تحقق يافت و در عصر پس از ظهور هم تحقق مىيابد.از جمله اين تمايزات عبارت است از:
الف – انسان مكمل: هدفمندى خلقت، جهتدار بودن زندگى انسان و برخوردارى او از كرامتى خاص كه سراسر ابعاد وجودش را در بر مىگيرد و در مجموعه نظام آفرينش با برخوردارى از اين كرامت، او را نسبت به ساير شؤون جمادى، نباتى و حيوانى زندگى متمايز مىسازد و رسالتى عظيم مابين انّا للّه تا انّا اليه راجعون بر عهده وى قرار مىدهد، با بىبندوبارى و آزاد زيستى و رهائى از قيود اخلاقى سازگارى ندارد. چون حركت انسان در مسير زندگى، به سوى كمال مطلق است، لذا بايد در زنذگى مشترك به همسر خويش به مثابه يك انسان مكمل، يك روح تعالى بخش، يك مبداء تحول شخصيت خويش بداند، در اين تحول بايد به گونهاى حركت كند كه عقل بر نفس اماره غالب آيد كه در غير اين صورت،حركت او سير نزولى خواهد داشت.
ب – حيات طيبه: قانون گرم زن و خانواده محضر خداى رحمان است، لذا اعمال و كردار هر يك از زوجين مورد توجه حضرت حق بوده و با دقت ثبت و ضبط مىگردد و با عمل و نيت خالص، آثار مفيدى بر آن خانواده مترتب مىگردد. به تعبير قرآن كريم وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نباتُهُ بِاِذن رَبِّهِ وَ الّذى خَبُتَ لايَخْرُجُ اِلاّ نكدا(58) سرزمين پاكيزه باذن پروردگارش ثمر و حاصل خوب و با بركت به بار مىآورد، اما سرزمينهاى شورهزار و خبيث،حاصلى بىارزش و بىفايده خواهد داشت. بر اين اساس، بناى خانواده بر پايه پاكى زوجين شكل مىگيرد، و مبناى تكوين فرزندان بر پايه طهارتى است كه مبتنى بر وراثت و تربيت است. بر همين مبنا است كه اسلام در جاى جاى دستورالعملهاى مربوط به زن، مرد و خانواده، آنها را از خيانتها و شرارتها بر حذر، و آنان را به سوى حيات طيبه كه هدف زندگى بر پايه آن استوار است، سوق مىدهد.
ج – اولويت مصالح خانواده:اگر زن و مردى پس از پيوند ازدواج، به عللى زوج خويش را مطابق با معيارهاى خويش نيافتند؛ ولى به خاطر مصالح خانواده و ارزشگذارى به اصل اين پيوند، علىرغم ميل باطنى خويش كراهت و بىميلى نسبت به زوج خويش نشان ندادند،و در حفظ اين بنا و مصالح آن كوشيدند، به دليل توجه و گذشت و ترجيح مصالح خانواده به خواستههاى شخصى، خداوند كريم دريچهاى از خيرات و بركات را به سوى آنان مىگشايد، چنانچه در سوره نساء بعد از تأكيد بر خوشرفتارى نسبت به همسران و امر به »عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ« مىفرمايد: »فَاِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى اَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فيه خَيراً كَثيراً«(59) اشاره به اينكه اگر به جهاتى از همسران و زنان خود رضايت كامل نداريد و نسبت به ايشان كراهت و ناخوشايندى در دل شماست، از ابراز آن و به كدورت كشاندن كانون گرم خانواده بپرهيزيد، و شيوه سازش و مدارا و معاشرت نيكو را مرام خويش سازيد، كه اگر اينگونه عمل كرديد، پروردگار شما به جبران اين عمل ارزشمند، خيرات و بركات و سود فراوان را نصيب شما مىگرداند كه از آن جمله، اعطاى فرزندانى صالح و شايسته است.
د حسن معاشرت:از عمدهترين وظايف مشترك زوجين »حسن معاشرت« است )چنانچه در اصل 1103 قانون مدنى ايران آمده است: »زن و شوهر مكلف به حسن معاشرت با يكديگرند.«پيامبر گرامى اسلام در اين خصوص فرمودند: »اَكمَلُ المؤمنينَ ايماناً اَحْسَنُهْم خلقاً و خِيارِكُم لِنسائِهم(60)» »كاملترين مؤمنان از حيث ايمان خوشرفتارترين آنها است و شايستهترين شما آنهايى هستند كه با زنهاىشان خوشرفتارند« و در مورد خوشرفتارى زنان نيز فرمودند: »جهاد المرأة حُسنُ التَبَعُل(61)»بر اين اساس زن در عرصه زندگى زناشويى در مقابل شدايد، گرفتارىها و پستى و بلندىها بايد نهايت توان و هنرمندى خويش را در تنظيم و تدبير و تحكيم امور به كار گيرد، و با ايفاى مسئوليت خويش و مبارزه با آنچه مصالح خانواده را به مخاطره مىاندازد، كارآيى و توانمندى خود را در گردانندگى امور زندگى آشكار سازد؛ اينجاست كه مصداق آيه »فالصالحات قانتاتٌ حافظاتٌ للغيب بما حَفِظَ اللَّه(62)» مىگردد.
ه – ازدواج دريچه ورود به بركات:اصل ديگرى كه در فرهنگ اسلام مطرح است اين كه خداوند دريچه روزى و بركات را در ازدواج قرار داده، و بهترين زينتهاى دنيا را كه براى بندگانش تحصيل آن را مباح بلكه مستحب و گاه تأكيد فراوان بر آن دارد، در سايه ازدواج براى زن و مرد حاصل مىشود. بر اين اساس قرآن صريحاً مىفرمايد: »وَ أَنْكِحُوا الأَيامى وَ الصالحينَ مِنْ عبادِكُم وَ امائِكُم اِن يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ(63)» در اين آيه اولاً بنا بر اصل تعاون و همكارى در جامعه مسلمين،علاوه بر والدين به كسانى كه مىتوانند مقدمات ازدواج جوانان و زنان و مردانِ بدون همسر را فراهم نمايند، امر مىنمايد.
و – مصونيت از گناه در سايه ازدواج و سلامت جامعه:اصل ديگرى كه جزء اصول خانواده است و بر آن تكيه بسيار شده اينست كه ازدواج كليد حركت به سوى پاكى و طهارت و موجب پيشگيرى از بسيارى مفاسد و شرور اجتماعى است، و در بسيارى از روايات آمده است: »مَنْ تزوّج فقد احرز نِصْفَ دينِه فَلْيَتق اللَّهَ فى النصف الاخر(64)» اشاره به اينكه ازدواج مصونيتى را ايجاد مىكند كه به واسطه آن نصف دين حفظ مىشود؛ و در بعضى روايات تا صيانت دو سوم دين را در گرو ازدواج قرار داده است.لذا در نقلى از رسول خدا آمده كه فرمودند: »هر كس در ابتداى سنين جوانى ازدواج كند،شيطان فرياد مىزند:»اى واى، اى واى دو سوم دين كامل شده است.
پى نويس ها
1) جامعه شناسى، ساموئل كينگ، ترجمه شفق همدانى، ص 232.
2) كتاب نقد،شماره 17، ص 95.
3) همان.
4) جامعه شناسى، آنتونى گيدنز، ترجمه منوچهر صبورى، ص 198.
5) نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 165 – 190.
6) همان.
7) همان.
8) لذات فلسفه، ويل دورانت، ص 149.
9) روم / 21.
10) احقاف / 15.
11) آل عمران/ 154.
12) مائده/ 50.
13) فتح/ 26.
14) جمعى از نويسندگان،دائره المعارف، ج 5، ص 281.
15) مجادله/ 2.
16) المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، جواد على، ج 5، ص 552.
17) نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 239.
18) تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 3 )قيصر و مسيح(، ص 436 و 68 158.
19) همان .
20) همان ، ج 2 )يونان باستان(، ص 340 و 322 333.
21) همان ، ج 4 )عصر ايمان( ص 150.
22) ايران در زمان ساسانيان،كريستين سن،ترجمه رشيد ياسمى،ص 346.
23) زن در حقوق ساسانى، كريستيان بارتلمه، ترجمه صاحبالزمانى، ص 12.
24) نهج البلاغه، خطبه 89.
25) نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 56.
26) همان، ص 123.
27) همان، ص 114.
28) همان، ص 115.
29) يوسف/ 108.
30) بقره/ 30.
31) زن در آئينه جلال و جمال، آيت اللَّه جوادى آملى، صفحات مختلف.
32) نساء/ 26.
33) همان.
34) نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 218.
35) جامع احاديث الشيعه، ج 21، ص 204.
36) نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 225 و 189.
37) نساء/ 33.
38) بقره/ 229.
39) نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 223.
40) حضارةالعرب، گوستاولوبن، ترجمه عادل زعيتر، ص 474.
41) نساء/ 18.
42) نساء/ 20.
43) تفسير الميزان، علامه طباطبايى، ج 4، ص 218.
44) نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 272.
45) همان.
46) همان، ص 272 -285.
47) نساء/ 2.
48) نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 349.
49) همان، ص 353.
50) بقره/ 282.
51) زن در آئينه جلال و جمال، آيت اللَّه عبداللَّه جوادى آملى، صفحات مختلف.
52) نظام حقوق زن در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 25 مقدمه.
53) نساء / 19.
54) طلاق / 6.
55) بقره / 237.
56) همان.
57) نساء / 128.
58) اعراف / 58.
59) نساء/19.
60) نهج الفصاحة،ج2،ص 147.
61) وسائل الشيعة باب جهاد.
62) نساء / 22.
63) نور / 24.
64) وسائل الشيعة ،باب مقدكات نكاح.
/پایان/