چکیده
وجود یک سازمان تبلیغی- تبشیری با نام «سازمان دعوت»، یکی از عوامل پیشرفت و توسعه فرقه اسماعیلیه بود که سرانجام منجر به تأسیس یکی از امپراتوریهای بزرگ اسلامی به نام فاطمیان در قرن چهارم در مغرب و مصر انجامید، داشتن ساختاری پیچیده و سلسله مراتبی، از عواملی اصلی کارآمدی این سازمان بود.
از وجوه اصلی ساختار سازمان دعوت، به سلسلهمراتب بودن دعوت میتوان اشاره کرد که همآهنگ با عالم علوی، مراتب عالم سفلی از ناطق، اساس و امام شروع میشود و با هفت مرتبه به مستجیب ختم میگردد. وجه دیگر، مراحل دعوت بود که آموزههای اسماعیلیه در هفت یا نه مرحله از علوم ساده و ظاهری به علوم پیچیده و باطنی حرکت میکرد. وجه سوم نیز قلمرو دعوت بود که بر اساس آموزههای اسماعیلی، جهان به دوازده جزیره تقسیم میشد و برای هر جزیره، یک حجت تعیین میگشت. در این مقاله وجوه اصلی ساختار سازمان دعوت مطالعه میشود.
واژگان کلیدی
داعی، دعوت، داعیالدعات، باب، حجت، جزیره، ساختار، سازمان.
مقدمه:
نهضت اسماعیلیه در پایان قرن دوم هجری، در عرصه حیات دینی و سیاسی پا نهاد و حدود یک قرن و نیم با جمعی از امامان ستر و داعیان فعالیت کرد و در پایان قرن سوم، با تشکیل حکومت در مغرب، در عرصه سیاسی و دینی ظاهر شد و در بیشتر نقاط جهان اسلام دعوت خود را گسترانید.
بی تردید پیروزیهای پیدرپی این نهضت، مرهون داشتن یک ساختار پیچیده و منسجم سیاسی و دینی به نام «سازمان دعوت» بود که به تصریح منابع، از سلمیه شام رهبری می شد. این سازمان تأثیر چشمگیری در جذب و گسترش دعوت در میان پیروان این فرقه و تحکیم حکومت آنها به مدت سه قرن در افریقیه و مصر داشت.
از آنجا که عملکرد این سازمان بر جریان گسترش فرقه اسماعیلیه در سایر سرزمینهای اسلامی تأثیر نهاد و به کسب موفقیتهای چشمگیری چون اختصاص حجم گستردهای از مخاطبان قشرهای مختلف اجتماعی منتهی شد، اساس کار این تحقیق بر شناخت محتوا و ساخت سازمان دعوت فاطمیان قرار گرفت. این سازمان طی زمان نسبتاً طولانی خلافت فاطمیان و حتی پس از آن، فعالانه در عرصههای مختلف دعوت حضور داشت. بنابراین به منظور ایضاح ساختار، عملکرد و ارکان این سازمان، به این سؤالها میبایست پاسخ داد:
1. ساختار سازمان دعوت فاطمیان چگونه بود؟
2. این سازمان چه کارکردی داشت؟
3. ارکان این سازمان چه بود؟
تعریف مفاهیم و اصطلاحات
سازمان به مفهوم کلی، عبارت است از: روابط منظم افرادی که تحت سلسلهمراتب مختلف، دارای وظایف مختلف، ولی دارای هدف مشترک هستند که برای نیل به آن همکاری دارند.[1] اما دعوت که ماده آن دعو بر وزن فعل به معنای خواندن است، یعنی میل و گرایش به سوی تو در اثر صدایی که از تو صادر می شود.[2] همچنین گفتهاند: دعا، دعاء، دعوی؛ یعنی میل و رغبت و شوق پیدا کردن به چیزی.[3] دعوت را گاهیً مترادف با تبلیغ یا مأموریت میگیرند؛ ولی مفهوم آن در اصطلاح اسماعیلی عامتر از تبلیغ است و در مفهوم دینی و سیاسی، یعنی فراخواندن کسی برای قبول یا پیوستن به جنبش یا قیام شخص یا خاندانی که مدعی حق امت است. همچنین بر کل سلسلهمراتبی اطلاق میگردد که در درون یک سازمان خاص دینی، برای این منظور پدید میآید. اسماعیلیان اغلب به نهضت خود به طور ساده، «دعوت» یا به صورت رسمیتر «الدعوهالهادیه»[4] میگفتند. واژه دعوت در قرآن به صورتهای مختلف به کار رفته است؛ مانند «ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ…». [5]
دوازده نفر از اصحاب پیامبر، آن حضرت را در کار دعوت و رساندن پیام الهی به گوش مردم کمک می کردند؛ همانطور که حضرت موسی(ع) را دوازده نقیب و حضرت عیسی(ع) را دوازده حواری یاری مینمودند.[6] اصطلاح دعوت در بخش نخست قرن دوم، رنگ سیاسی خاص پیدا کرد. اما نخستین بار، پدید آمدن یک سازمان دعوت متخصص از زمان امام صادق(ع) گزارش شده است. امام عدهای از شاگردان خود از جمله ابوالخطاب و مفضلبنعمر را به عنوان داعی، برای راهنمایی مردم در کوفه و جاهای دیگر نصب فرمودند.[7] همچنین دو داعی به نامهای ابوسفیان و حلواتی را برای اشاعه دین به مغرب فرستادند.[8] تا اینکه سرانجام در نیمه دوم قرن سوم، دعوت اسماعیلی به صورت یک جنبش اصلاحی دینی، سیاسی و اجتماعی سر برآورد.
ساخت عبارت است از: ترکیب عقلایی از روابط بین افراد، روابط ناشی از نقش و مقام، روابط بین سازمان رسمی و غیررسمی، و قوانین و مقررات که نیل به اهداف سازمان را ممکن میسازد.[9]
ساختار سازمان دعوت:
از وجوه اصلی ساختار سازمان دعوت، به سلسله مراتب بودن دعوت، مرحله بودن آن و قلمرو دعوت میتوان اشاره نمود که ذیلاً به هر کدام از ابعاد ساختاری، بهصورت خلاصه اشاره میگردد:
الف) مراتب دعوت
یکی از وجوه ساختاری سازمان دعوت، بعد سلسلهمراتبی آن است که از اعتقادات اسماعیلیه سرچشمه میگیرد. دعوت فاطمی در همآهنگی با اهمیت خاصی که به اصل سلسلهمراتبی در اندیشه اسماعیلیه فاطمی داده میشد، بر مبنای سلسلهمراتب سازمان یافته بود. در عقاید اسماعیلیه، در حقیقت میان سلسلهمراتب زمینی «سفلی» دعوت فاطمی که بالاترین مراتب آن ناطق، وصی، اساس، امام و غیره بود با سلسلهمراتب آسمانی «علوی»، مطابقت نزدیکی وجود داشت.[10] بهنظر میرسد که تعالیم گنوسی و اشخاصی مانند ابوالخطاب، در شکلگیری سلسلهمراتب دعوت «سازمان دعوت»، نقش اساسی داشتهاند.[11]
ابوالخطاب علاوه بر تأثیر در اصل پیدایش اسماعیلیه، در سلسلهمراتب بودن دعوت هم مؤثر بود.[12] او برای اشخاص مراتبی همچون فرشتگان، پیامبران و غیره قائل بود.[13]
دعوت اسماعیلی به صورت سلسلهمراتب مختلف که یکپارچه از زمین تا آسمان امتداد داشت، تصور شده بود. شخصیتهای انسانی، محور افقی این ساختار و موجودات آسمانی محور عمودی آن را به وجود میآوردند. تمامی نظام از جنبه نمادین با نقشه جهانشناختی افلاک، سیارات و اختران در سدههای میانه پیوستگی داشت.
ریاست حدود دین را در سطح زمینی، در دور حاضر که دور اسلام باشد، پیامبر(ص) به عنوان ناطق داشت که آورنده شریعت بود؛ بعد از او به ترتیب وصی، امام، باب، حجت، داعی بلاغ، داعی مطلق، داعی محصور، مأذون اکبر و مأمون محصور بودند.[14]
ویژگی ترتیبی سازمان دعوت نبایستی این گمان را ایجاد میکرد که این سازمان، نهادی از نخبگان بهشمار میآید که از اعضای جامعه اسماعیلی جداست. بلکه همه پیروان مذهب اسماعیلی ملزم بودند که رسماً به دعوت تشرف آورند و سوگند عهد نسبت به امام زمان یاد کنند. پس از این سوگند آنها مستجیب یا مؤمن خوانده میشدند. به عبارت دیگر، پیروان مذهب اسماعیلی تنها از طریق دعوت میتوانستند رابطه و پیوند روحانی و معنوی خود را با امام برقرار سازند؛ یعنی دعوت تشخص و تجسد حضور امام و تعالیم او بود و هر اسماعیلی از روستایی و خانهدار ساده تا داعی ارشد، میتوانست خود را جزیی از اهلالدعوه به شمار آورد.[15] بنابراین، سلسلهمراتبی بودن سازمان دعوت، علاوه بر داشتن کارکردهای مدیریتی و نظارتی، منشأ دینی داشته است. اطاعت و فرمانبری از امامان جز با پیروی از کسانی که در مرتبه پایینتر دستنشاندگان آنها برای هدایت مردم بودند- چه از دور و چه از نزدیک، چه در ظاهر و چه در باطن- اعتباری نداشت. لذا مؤمنان بایست به واسطه آنها، تسلیم و اطاعت خود را از امام اظهار میداشتند. پس دستگاه دعوت، یعنی سلسلهمراتب یا حدود اسماعیلی مراجع ثانوی، تابع امام بهشمار میآمدند که برای هدایت و تعلیم مردم منصوب شده بودند. همه مؤمنان بایست در مجالس حضور مییافتند و ارکان دین و علوم دینی و حکمت را از مراجع بالاتر میآموختند.[16]
کرمانی به بهترین وجه به بحث سلسلهمراتب دعوت پرداخته است. او هفت مرتبه را در دعوت ذکر میکند که با سلسلهمراتب افلاک هفتگانه سماری تطبیق میکند. وی در جدولی تطابق حدود سفلی با حدود علوی نجومی را نشان میدهد.[17]
حدود علوی
حدود سفلی
موجود اول که مبدأ اول است
فلک اعلا
موجود اول که ناطق است
رتبه تنزیل
موجود دوم که منبعث اول است
فلک دوم
موجود دوم که اساس است
رتبه تنزیل
موجود سوم
فلک سوم زحل
موجود سوم که امام است
رتبه تأویل
موجود چهارم
فلک چهارم مشتری
موجود چهارم که باب است
رتبه فصلالخطاب که ملک است
موجود پنجم
فلک پنجم مریخ
موجود پنجم که حجت است
رتبه حکم در آنچه حق یا باطل است
موجود ششم
فلک ششم شمس
موجود ششم که داعی بلاغ است
رتبه احتجاج و تعریف معاد
موجود هفتم
فلک هفتم زهره
موجود هفتم که داعی مطلق است
رتبه تعریف حدود علوی و عبادت باطن
موجود هشتم
فلک هشتم عطارد
موجود هشتم داعی محدود
رتبه عبادت ظاهری
موجود نهم
فلک نهم قمر
موجود نهم مأذون مطلق
رتبه اخذ میثاق و پیمان
موجود دهم
فلک دهم طبایع
موجود دهم مأذون محدود یا مکاسر
رتبه جذا النفس مستجیب
همانگونه که در جدول مندرج است، در مقابل حدود روحانی دهگانه، حدود دهگانه جسمانی قرار دارند که به ترتیب نزولی عبارتند از:
1. ناطق: که رسول اولوالعزم و دارای رتبه تنزیل است.[18] برابر اساس اسماعیلیه، هفت ناطق صاحب شریعت یعنی هفت پیامبر دینآور از آغاز خلقت آدم تا زمان آنها آمده و رفتهاند. دوره هر کدام از آنها به مدت هزار سال بوده است. این ناطقها عبارتند از آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد و محمدبن اسماعیل هر ناطق وصیای داشته که به نام اساس خوانده میشود. هر ناطقی دوازده امام دارد که امام آخرین آنها در هر دوره شریعت، به نام امام قائم قیامت شمرده میشود. وظیفه ناطق، آوردن دین جدید و نسخ شریعت پیش از خود است.[19]
2. اساس: همرتبه موجود دوم دارای رتبه تنزیل است.[20] براساس اعتقادات اسماعیلیه، هر یک از ناطقان وصیای داشتند که در اصطلاح اسماعیلیه به نام «اساس» خوانده میشود که همان امام اول بلافصل هر پیامبر بهشمار میآید و وظیفه او بیان رموز شریعت تازه است.[21] در دوره هر شریعت تنها یک اساس وجود دارد.[22]
3. امام: سومین مرتبه در سلسلهمراتب و همشأن موجود سوم است.[23] وظیفة امام حفظ شریعت و تعلیم داعیان و حجتهاست.[24] اطاعت از امامان ممکن نیست جز با پیروی از کسانی که در مرتبه پایینتر از او هستند. بنابراین، مؤمنان باید به واسطه آنها تسلیم شوند و اطاعت خود را از امام اظهار دارند. لذا دستگاه دعوت یا همان سلسلهمراتب حدود اسماعیلی مراجع ثانوی، تابع امام هستند که برای هدایت مردم منصوب شدهاند.
در هر عصری تنها یک امام وجود دارد و در هر دوره شریعت تعداد آنها هفت تن است و پس از هفت تن را امامان قائم میخوانند. وظیفه امام حل مشکلات ظاهری شرعی است.[25] او به درجه تکامل میرسد و بر همه اسرار آگاهی دارد.[26] امام همان خلیفه است که سرچشمه علوم دینی باطنی بهشمار میآید و گسترش دعوت از طریق تعلیم، بزرگترین وظیفه اوست.[27] امام در رأس نظام فاطمی قرار داشت.[28] حق زعامت به صورت موروثی از پدر به فرزند او میرسید و بایست از فرزندان امام حسین(ع) میبود. نص امام پیشین، از شرایط لازم برای امام است.[29] بنا بر اعتقادات اسماعیلیه، رهبری هر شخصی غیر از امام فاطمی، غصب است و علم و اسرار امامت لحظه قبل از مرگ امام به جانشین او حلول میکند.[30]
داشتن صفاتی که امام را فوق بشر قرار میداد، باعث میشد تا تبعیت مردم از امام تبیعیت کنند. این صفات و امتیازات عبارتند از: عصمت، اعملیت و تعلیم باطن و غیبگویی.[31]
علاوه بر صفات عالی چون عصمت،[32] غیبتگویی[33] و علم، امتیازات بارز دیگر امام فاطمی عبارت بودند از: واسطه فیض الهی، حجت خدا بر خلق و خلیفه او بر زمین،[34] جلوهای از تجلیات نور الهی،[35] شفیع انسانها نزد خدا،[36] وسیله نجات و تقرب مردم و یا ثمره نبوت، معدن فضایل،[37] هادی صراط مستقیم،[38] و زایلکننده آتش جهنم و راهگشای بهشت،[39] شافع معاد،[40] آشنا به علوم ربانی و عالم روحانی[41] و رمز پذیرش اعمال.[42] امام اسباب نجات، باب رحمت و سعادت بهشمار میآید که بر بندگان گشوده شده[43] و واجب است که او فاضلترین، شجاعترین، کریمترین و عالمترین فرد زمان خود باشد.
امام فاطمی القابی داشت که از بعد قدسی و کاریزمایی او حکایت میکردند؛ از جمله:
3-1. امام: که نخستین لقب مهم و تعیین کننده بود؛
3-2. خلیفه:[44] این واژه، پسوندهای متعددی همچون الله یا رسول داشت؛[45]
3-3. امامالمسلمین و امیرالمومنین؛[46]
3-4. سلطان؛
3- 5. سیدنا و مولانا، هادی دعاةالمؤمنین، کاشفالغمه و غیاثالانام، ولی عصر، ولی نعمتنا و تاجالدعوة الالهیه.[47]
4. باب، همرتبه موجود چهارم بهشمار میآید و رتبه فصلالخطاب را دارد. بعضی از متون اسماعیلی نزاری، رتبه باب را با حجت یکی می دانند.[48] در شمار اندکی از منابع اسماعیلی دوره فاطمی، واژه باب یا بابالابواب درباره رییس اجرایی سازمان دعوت به کار رفته است.[49] رتبه باب در اصطلاح دینی اسماعیلیه، بیشتر معادل اصطلاح رسمی داعیالدعات به کار رفته است.[50]
بسیاری از نویسندگان اسماعیلی، المؤید فیالدین شیرازی را باب مستنصر فاطمی خواندهاند، حال آنکه تاریخنویسان غیراسماعیلی، از وی را داعی الدعات نامیدهاند.[51]
در دوره فاطمی به ویژه تا زمان الحاکم، مرتبه باب و منصب قاضیالقضاتی در دست یک نفر بود که همزمان وظیفه تبلیغ و ترویج مذهب اسماعیلی و وظیفه قضا را بر عهده داشت.[52] در مراسم و تشریفات رسمی فاطمیان در مواقعی که هر دو منصب از آن یک نفر بود، داعیالدعات یا بابالابواب مرتبهای پس از قاضیالقضات را داشت.[53]
نوشتههای اسماعیلی به طور کلی متفقالقولند که باب باید از عالمترین افراد دعوتالهادیه و صاحب صلاحیت اخلاقی باشد. شخص باب تعلیمات و دستورهای امام را به حجتها منتقل میکرد. او متولی نصب داعیان در مناطق و شهرهای قلمرو فاطمی مانند صور، عنکا، رمله، عسقلان و غیره بود.[54]
در دوره استقرار خلافت فاطمیان در مصر، باب دارای جایگاه والایی شد و به همین جهت، به بابالابواب معروف گردید. به دلیل برتری و کرامت مقام باب، المؤید فیالدین شیرازی را به لحاظ رتبه و شأن و نزدیکی به امام فاطمی، باب مستنصر نامیدهاند. رتبه باب از عهد مستنصر بالله نزد اسماعیلیه سیر صعودی پیموده و از این پس مرتبه باب، معادل داعیالدعات به کار رفته است.[55]
5. حجت: لفظ حجت در قرآن وجود دارد که به معنای دلیل، برهان، گواه و احتجاج است. در دعوت نزاری، بعضیها مقام باب را با حجت یکی میدانند که بعد از امام، میان امام و مردم واسطه و به اصطلاح باب شمرده میشود که دستورهای امام را برای اجرا به خلق، از او می گیرد و به دیگران می فهماند.[56] رهبران مرکزی فرقه اسماعیلیه، بیش از اصلاح عبیدالله برای خود مقام حجت قائل بودند.[57] مردم فقط از طریق حجت میتوانستند با امام تماس حاصل نمایند. عبیدالله مقام خود و اسلاف خود را از مقام حجتی به مرتبه امامت بالا برد.[58]
اسماعیلیان فاطمی حجت را در ارجاع به یکی از رجال در سلسلهمراتب دینیشان خصوصاً برای کسی به کار میبرند که از طریق او مهدی غایب دور از دسترس، برای پیروانش دستیافتنی میشد.[59] حجت در دوره ستر اهمیت خاصی دارد و در دوره غیبت امام قائم، «محمد بن اسماعیل» حجت او باید در میان مردم باشد.[60]
اسماعیلیان نخستین، معنای دیگری هم برای حجت قائل بودند و آن را به مفهوم جانشین ناطق به کار میبردند. این در زمانی بود که ناطق و جانشین او، هر دو در قید حیات باشند، لذا آنان امام علی(ع) را حجت پیامبر میدانستند.[61] در این معنا، امام نخست قبل از آنکه به مقام امامت برسد، حجت است. وجود چندین حجت برای یک امام جایز است ولی تنها حجت کبرا میتواند پس از امام زمان خود، به مرتبه امامت برسد.[62] ملل و نحلنویسان از دوازده حجت نام میبرند که هر یک از آنان بر یکی از جزایر دوازدهگانه گماشته میشدند. از دوازده حجت، چهار نفر ملازم امام و هفت نفر مأمور جزایر هفتگانه بودند.[63]
6. داعی بلاغ موجود ششم از حدود سفلی که رتبه استدلال آوردن و با معاد آشنا کردن دارد و همشأن فلک ششم از سلسلهمراتب حدود علوی است. او بعد از حجت، بالاتر از همه داعیان قرار دارد.[64] او نقش رابط میان پایگاه مرکزی دعوت در پایتخت فاطمیان و پایگاه های محلی یک جزیره را عهدهدار است.[65] او بدون قید و شرط بر همه داعیان و کارها ریاست و نظارت دارد.
داعی بلاغ اوامر داعیالدعات را به مناطق میرساند و منشی رسائل، امین عام و دبیر ابلاغ و تحویل نامههای وارده بود.[66] داعی بلاغ مجوز داشت تا برای نوکیشان، معاد را تعریف کند و مردم را به کیش اسماعیلی فراخواند و با مخالفان احتجاج نماید.
7. داعی مطلق در دور استتار، نیابت امام را به عهده میگیرد. وظیفه آشنا کردن با عبادت باطن را دارد.[67] داعی مطلق عناصر عقلانی و نظری اعمال و رسوم دینی را تعلیم میدهد و در غیاب حجت و داعی بلاغ، عامل اصلی امر دعوت است. او با اختیار مطلق و اقتدار عمل میکند و هر جا و هر وقت که بتواند مردم را به اسماعیلیه دعوت کند.[68]
8. داعی محدود وظیفه او آشنا کردن با عبادت ظاهر بود و ظاهراً دستیار اصلی داعی مطلق بهشمار میآمد.[69] در دوره نزاری، گاهی به او معلم یا مأذون اکبر میگفتند. در وجه تسمیه داعی محدود گویند که او برای تبلیغ به ناحیه معین و محدودی میرفت و نمیتوانست از آنجا به نقطه دیگری برود مگر با اجازه داعیالدعات.[70]
9. مأذون مطلق رتبه اخذ میثاق و پیمان را دارد و همشأن فلک نهم یعنی ماه از حدود علوی است.[71] هر داعی دستیارانی بهنام داعی مأذون داشت. تعلیم اعمال و رسوم ظاهری عبادت و اخذ میثاق مهمترین وظیفه آنها بود. او می توانست قواعد دعوت را برای گروندگان توضیح دهد و زمینه جلب آنان را به مذهب اسماعیلی فراهم آورد. او را گاهی فقط مأذون میخواندند و غالباً داعی میشد.[72] او تحت نظر داعی میتوانست برای هر کس تبلیغ کند.[73] در دوره نزاری به مأذون مطلق رفیق، لاصق و مأذون اکبر میگفتند.[74]
10 مأذون محدود یا مکاسر پایینترین مرتبه رسمی در سلسلهمراتب کرمانی، رتبه مأذون محدود است که رتبه جذب دلهای گروندگان و همشأن موجود دهم را دارد.[75] مکاسر که به معنای شکننده است، وظیفه داشت تا گروندگان بالقوه آینده را جلب و وابستگی آنها به مذهب قبلی را قطع کند.[76]
مأذون محدود یا مأذون اصغر، فقط برای عدهای معلوم و معین میتوانست تبلیغ کند و انها را دعوت نماید، به خلاف مأذون مطلق که برای همه میتوانست اینکار را انجام دهد.[77] او موظف بود تا با بحث و گفتگو با شاگردان، همه ادله و استدلالهای آنان را بشکند و با در هم شکستن مقاومت آنان و ویران نمودن بنیان عقاید پیشین آنها، کار خود را شروع نماید. وی با این عمل، میتوانست زمینه پذیرش دیگر مراحل دعوت را فراهم آورد. داشتن زبان رسا و شیوا و توانمندی بالا در مجادله و مناظره و آشنایی با علم فرق و مذاهب و نقطه ضعف و قوت آنها، از شرایط و ویژگیهای داعی مأذون بود.[78]
رتبه مأذون محدود یا مکاسر، آخرین رتبه در سلسلهمراتب کرمانی است، ولی در بعضی متون اسلامی، مراتب دیگری نقل شده از جمله جناح ایمن، مکالب، مستجیب.[79]
11. جناح ایمن و جناح أیسر این جناح همیشه با داعی مطلق بودند و هنگام عزیمت او به مناطق، برای امر دعوت، آنجا را قبلاً آماده می کردند و در حکم دو دست او بودند و کارهای دشوار را انجام میدادند. آنان پیش از عزیمت داعی، از طرف وی به نواحی میرفتند و اوضاع سیاسی و علمی و ادبی و شورایی و مدارس را مطالعه میکردند. آنها روحیه مردم و مراتب قوت و ضعف و مکانت اجتماعی محل را بررسی مینمودند و گزارش امر را به داعی مطلق تقدیم می کردند. سپس داعی موردنظر با اطلاع قبلی از اوضاع ناحیه به آنجا عزیمت میکرد.[80]
12. مکالب مرتبه بالاتر از مستجیب بود. او وظیفه تجسس و کسب اطلاع از زمینه دعوت را برعهده داشت و افراد داوطلب را به داعیالدعات معرفی میکرد. مکالب شخصی قیافهشناس و به منزله سگ شکاری بود که پیش صیاد به تعقیب شکار میپرداخت.[81]
13. مستجیب آخرین حد از سلسلهمراتب دعوت است. این عنوانی بود که به داوطلب جدید اطلاق میشد. او میبایست دارای فهم و حسن مظهر و هیکل مناسب و نیکوسخن و آوای دلپذیر میبود تا بتواند تأثیر مطلوبی در مخاطب ایجاد کند و در اجتماعات با حسن قبول مواجه گردد.[82]
ب) مراحل دعوت
یکی از وجوه ساختاری سازمان دعوت، بعد مرحلهای بودن دعوت است. منابع سنی ابنرزّام و اخومحسن، هفت یا نه مرحله برای ورود فرد به کیش اسماعیلی شمردهاند[83] برخی دیگر از منابع ضد فاطمی، نوعی دیگر از سلسلهمراتب را ذکر کردهاند و برای هر مرحله از فرآیند جدا ساختن شخص از مذهب سابق خود و راهنمایی او به مذهب جدید، نام های متفاوتی به کار بردهاند.[84]
نیشابوری از داعیان اسماعیلی میگوید:
از داعیان انتظار میرود که مستجیبان را به تدریج و مرحله به مرحله تعلیم و تربیت کنند. پیروی از اصل تدرّج، یعنی رفتن از علوم بسیط به علوم پیچیده و باطنی در مورد تنظیم تقریرات و مجالس درس برای اسماعیلیان عادی و دورههای تعلیمی خود داعیان در مؤسسات قاهره رعایت میشده است.[85]
ابن ندیم این تدرّج را به طریقی دیگر بیان میکند و میگوید:
اسماعیلیه را بلاغات سبعه میباشد که کتاب بلاغ اول برای عامه، کتاب بلاغ دوم برای کسانی که اندکی از ایشان بالاترند… کتاب بلاغ هفتم که در آن حاصل مذهب و کشف اکبر آمده است.[86]
متون اسماعیلی امر تدریجی بودن دعوت را به کودکی شیرخوار تشبیه میکردند و میگفتند: «مبتدی مانند کودک است؛ نخست به کودک شیر می دهی و تنها وقتی بزرگتر شد، غذاهای مقویتر و سفتتر به او می خورانی.[87] کار دعوت در سه مرحله انجام میگیرد: مرحله نخست، با شیرخوارگی نوزاد، مرحله دوم با پرورش کودک و مرحله سوم با پرورش ذهن جوان مطابق است تا به بلوغ و کمال برسد؛ اما نوزاد را باید با احتیاط و آرام آرام تغذیه داد. اگر در آغاز پیدایش به او زیاد بخورانی، وی را هلاک میسازی. پس داعی باید به شاگرد خود دانشهای سبک تعلیم کند تا به جذب و هضم آن قادر باشد. ایجاد سؤال از طریق تشکیک در آیهای از قرآن یا حکمی از احکام صورت میگرفت.[88] مثلاً حروف مقطعه قرآن به چه معناست؟ یا چرا باید از نطفهای که حیات آدمی به آن است غسل کرد، اما ادرار که دفع فضولات است غسل ندارد. اگر مستجیب این مرحله را می پذیرفت، داعی در مرحله دوم ضرورت یاد گرفتن علوم باطنی و اسرار دینی را از شخصی که دارای علم کافی و صلاحیت وافی بود، گوشزد میکرد و به او میآموخت که امام تنها کسی است که چنین علمی دارد است.
در مرحله بعد، حقیقت امامان و شمار آنان به مستجیب آموخته میشد و بعد از آن داعی او را با مفاهیم عالم علوی و سفلی و مراتب آن و اهمیت عدد هفت در هر دو این عوالم آشنا مینمود. پس از این مرحله داعی مفهوم عدد دوازده و اهمیت آن را به مستجیب میآموخت و خواص این عدد و عدد هفت را برمیشمرد و به او میگفت که باید به تدریج سنتهایی را که در ذهن او استوار شده، دور بریزد و آماده نسخه شریعت جدید در حق خود باشد. در مرحله بعد داعی شروع به آموزش تأویل شریعت می کرد. در مراحل بعد علم مربوط به سابق یا مفید «عقل اول» تالی یا مستقید «عقل ثانی» به داعی آموخته میشده در واقع اصول فلسفه نوافلاطونی را با رنگ اسماعیلی آموزش میدادند. در مرحله آخر، فلسفه اسماعیلی را با بسط و تفصیل آموزش داده میشد و به داعی میآموختند که فوق سابق و تالی، وجودی است که نه نام دارد و نه نشان و لذا میتوان او را پرستید و مخاطب عبادات و مناجات انسانها، همان عقل عاشر است که خالق این جهان و مدبر امور آن است.[89]
صرفنظر از اختلاف مراحل دعوت نزد غزالی،[90] بغدادی،[91] نویری،[92] محمد بهجت و رفیقالتمیمی[93] بهترین منبع برای مراحل دعوت نوشتههای شریف ابوالحسین است که نویری آن را نقل میکند. اما غزالی مراحل نهگانه دعوت را چنین ثبت کرده است:
1. زرق و تفرس: یعنی که داعی باید زیرک و هوشیار باشد تا بتواند با نظریه ظاهر اشخاص، باطن آنها را تشخیص دهد.
2. تأینس: یعنی در افعال و رفتاری که مخاطب به آن متمایل است و آن را دوست دارد، با او موافقت کند. مشاهده اعمالی که موافق شریعت مدعو باشد اولین چیزی است که انس به آن حاصل میشود.
3 تشکیک: یعنی داعی بعد از تأنیس، باید در تغییر اعتقاد مستجیب بکوشد و اعتقاداتش را متزلزل کند. مثلاً بپرسد: حروف مقطعه چیست؟ چرا حائض باید روزهها را قضا کند اما نماز را نه؟ چرا آسمان ها هفتتاست نه کم و نه زیاد؟
4. تعلیق: شنونده را در حالت تعلیق بگذارد و هر چه از پاسخ این پرسش ها سؤال کند، چیزی بر او فاش نکند و به او بگوید: «عجله نکن، امر دین بزرگ تر از آن است که بشود با آن بازی کرد.» به همین ترتیب با او بازی کند تا عطش او را زیاد سازد.
5. ربط: یعنی که با او قسم های غلیظ و عهود مؤکده ببندد به طوری که در هیچ حالت، جرأت مخالفت با آن را نداشته باشد.
6 و 7. تدلیس و تلبیس: یعنی که داعی در ابتدای امر در مقدماتی که مقبول مستجیب است و نزد همگان شهرت دارد، با او موافقت کند و بعد به تدریج با ذکر نتایج باطل، آن را از خاطرش بزداید.
8 و9. خلع و سلخ: در واقع یکی است بهجز آن که خلع مخصوص به عمل و سلخ مخصوص به اعتقادات است؛ یعنی چون مستجیب به حدی برسد که حدود تکالیف شریعت از او ساقط شود، میگویند به درجه خلع رسیده است و چون اعتقادات سابق از قلبش زایل شد، رغبت او را سلخ خوانند. این رتبه را بلاغ اکبر نیز میگویند.[94]
ج) قلمرو دعوت
تقسیم قلمرو دعوت یکی از وجوه ساختاری دعوت بود. اهداف و روشهای دعوت و تبلیغ در قلمرو حکومت فاطمیان مصر با خارج از قلمرو سیاسی آنها، تفاوت میکرد.
1. ماهیت دعوت در داخل قلمرو
دعوت فاطمیان در داخل امپراتوری آنان، به طور آشکار تبلیغ میشد، اما به استثنای شام که در آنجا تعداد زیادی از فرقههای سنی و شیعی در کنار یکدیگر وجود داشتند، موفقیت دعوت در قلمرو فاطمیان که از شمال افریقا تا فلسطین گسترش داشت، هم بسیار محدود و هم گذرا و ناپایدار بود. در شمال افریقا سنیمذهبان مالکی و خوارج به طور جدی جلوی گسترش مذهب اسماعیلی را میگرفتند.
فعالیت داعیان در مناطق زیر نفوذ، آزادانه صورت میگرفت و با آموزش علوم مختلف اسماعیلی همراه بود. این تعالیم یا مجالس در قاهره عمدتاً توسط متکلمان و فقهای اسماعیلی صورت میگرفت.[95] علیبننعمان در الازهر برای جمعیّت کثیری تدریس میکرد. ابنکلّس هر هفته درباره فقه اسماعیلی درس می گفت.[96] تبلیغ و دعوت در داخل قلمرو فاطمیان عمدتاً در مساجد، قصرها، دارالعلمها، کتابخانهها و دارالحکمهها صورت میگرفت.
2. ماهیت دعوت در خارج قلمرو
امر دعوت در خارج از قلمرو فاطمیان، در جزایر سازمان داده شده بود. جزیره تحت فرمان یک داعی عالیرتبه اداره میشد که حجت نام داشت. ظاهراً بخش غیرفاطمی جهان برای مقاصد دعوت به دوازده جزیره تقسیم شده بود. این دوازده جزیره عبارت بودند از: عرب، روم، صقالیه، نوبه، خزر، هند، سند، زنج، حبش، صین، دیلم، و بربر. این مناطق ظاهراً بر مبنای ترکیبی از ملاحظات جغرافیایی، نژادی و زبانی تعیین شده بود.[97]
فاطمیان ساختار سازمان دعوت را در جزایر، بر اساس الگوی تقسیمبندی سال به ماه و روز طرحریزی کرده بودند. همانطور که هر سال به دوازده ماه تقسیم میشود که چهار ماه آن حرام است و هر ماه به سی شبانهروز و هر شبانهروز به 24 ساعت تقسیم میگردد که دوازده ساعت آن روز و دوازده ساعت دیگر شب است، ساختار دعوت در جزایر چنین الگویی داشت. بر همین اساس، فاطمیان جهان را به دوازده جزیره تقسیم کرده بودند که هر جزیره زیر نظر یک حجت اداره میگشت. از میان دوازده حجت، چهار حجت مقام خاص داشتند[98] و بر اساس تقسیم ماه به سی روز، سی داعی یا نقیب تحت اشراف هر حجت فعالیت میکردند و بر اساس تقسیم شبانهروز به دوازده ساعت شب و روز زیر نظر هر داعی، 24 داعی انجام وظیفه میکردند که دوازده نفر از آنها به داعی روز و دوازده نفر به داعی شب مشهور بودند. هر گروه از این داعیان وظیفه خاص داشتند و کارشان را در نهایت پوشیدگی انجام میدادند؛ بهطوری که امپراتوری عباسی با تمام توان و سیطره خود، از مقابله با آنها عاجز بود.مثلاً دوازده داعی روز که به مکاسرین معروف بودند، در استفاده از فرصتها و سؤال پیچ کردن علما و فقها و ایجاد شک در بین مردم توانمندی بالایی داشتند، وقتی داعیان روز به اهداف خود میرسیدند، اشخاص را به داعیان شب واگذار مینمودند.[99] از حاصل ضرب تعداد جزایر در تعداد داعیان، روشن می شود که فاطمیان حدود 8640 داعی در جزایر داشتند. این تعداد منهای آن داعیانی بودند که در مرکز دعوت قاهره به تحصیل و تدریس اشتغال داشتند.
ارتباط داعیان سرزمینهای دور از قاهره با مرکز دعوت، کند و دشوار بود. رسولان و نامهها اغلب ماهها در راه بودند. گذشته از این، محیطی که داعیان در آن فعالیت داشتند، بیشتر اوقات خصمانه بود و این امر آشکار شدن داعی را در میان مردم دشوار و به کلی مانع میشد. البته در بعضی موارد مانند ابوحاتم، داعیان توانسته بودند حمایت امیر محلی را به دست آورند.[100] داعی نسفی برای مدت زیادی از حمایت امیرنصربناحمدسامانی در بخارا بهرهمند بود.[101]
بهطور خلاصه، از روشهایی که دعوت در خارج از قلمرو خود استفاده میکرد به موارد ذیل میتوان اشاره نمود.
2-1. فرستادن پول برای خلیفه؛
قدرت مالی فاطمیان به قدری شده بود که برای خلیفه عباسی پول فرستادند تا نهری را در کوفه اصلاح کند. این قطعاً تلاشی تبلیغی به حساب میآمد.[102]
2-2. ارسال داعیان برای تبلیغ آیین اسماعیلی؛
2-3. ارسال سفیر؛
فاطمیان با ارسال سفیر به نزد محمود غزنوی، سعی کردند تا ارتباط او را با خلافت عباسی قطع سازند و او را به خودشان نزدیک کنند تا فعالیت داعیان به آسانی صورت گیرد.[103]
2-4. تشکیل حکومت دستنشانده؛
برقراری حکومت دستنشانده در جزایر، از اهداف مهم فاطمیان در تشکیلات دعوت بود. در سال 347 قمری حکمران محلی مولتان در ایالت سند به مذهب اسماعیلی درآمد.[104]
شهر منصوره از دیگر شهرهای ایالت سند بود که در اثر فعالیت داعیان فاطمی به آیین اسماعیلی درآمد. در عراق در سال 401 قمری قراوشبنمقلد، حکمران عقیلی موصل، کوفه و مدائن، فرمانبرداری فاطمیان را پذیرفت و به نام آنان خطبه خواند.[105]
2-5. نفوذ در طبقات حاکمه و رجال درباری
نفوذ در طبقه حاکم، از شیوههای مهم داعیان برای گسترش آیین اسماعیلی بود. در همین خطمشی، امیرحسین مروزی که از رجال سامانیان بود، به ریاست دعوت در شمال شرقی ایران برگزیده شد. پس از مروزی، جانشین نسفی توانست رجال مهمی از دربار سامانیان را به آیین اسماعیلی درآورد.[106]
پدر ابوعلیسینا، از جمله افرادی است که به دعوت داعیان پاسخ داد.[107] ارتباط فاطمیان با حسنک وزیر، وزیر محمود غزنوی که به عزل او انجامید، از دیگر موارد است.[108]
نتیجه
1. طبق بررسیهای بهعملآمده، نهاد دعوت فاطمیان با دارا بودن ساختاری سلسلهمراتبی، از کارآمدترین نهادهای تبلیغی و تبشیری خلافت فاطمیان در تمامی ادوار مختلف حیات اسماعیلیه بهشمار میآمد.
2. تنها راه رستگاری و هدایت مردم و دریافت علوم، معارف و حکمت، ارتباط آنها با امام از طریق سلسلهمراتب سازمان دعوت بود.
3. ساختار، چینش و چارت تشکیلاتی سازمان دعوت، منبعی دینی داشت و متناسب با ساختار عالم علوی، عالم سفلی و زمینی شکل میگرفت.
4. سازمان دعوت، یک سازمان تخصصی نبود که فقط شامل نخبگان باشد، بلکه تمام اسماعیلیمذهبان موظف بودند جزیی از دعوهالهادیه باشند. آنان یا به عنوان مستجیب در قاعده هرم بودند و یا به عنوان عضو رسمی و تخصصی، در سلسلهمراتب نقش داشتند.
5. تقسیم کار، شرح وظایف و محدوده فعالیت، از ابعاد اصلی سلسلهمراتب دعوت بود.
6. نحوه ارتباط اعضای سازمان با مراتب بالاتر، از طریق سلسلهمراتب صورت میگرفت.
7. تعلیم و تربیت و آموزش حکمت اسماعیلی، مرحله به مرحله متناسب با فهم و وضعیت مخاطب از علوم بسیط و ساده ظاهری به سمت علوم پیچیده و باطنی بود.
8. یرای سهولت در امر تبلیغ، قلمرو دعوت به دوازده جزیره تقسیم شده بود که در رأس هر جزیره، یک حجت قرار داشت. ساختار دعوت در جزایر بر اساس الگوی سال، ماه و شبانهروز بود.
9. شیوه تبلیغ و دعوت در سرزمینهای قلمرو دعوت فاطمیان با سرزمینهای خارج از قلمرو فاطمیان تفاوت داشت و دعوت در قلمرو فاطمیان، آزادانه و در قلمرو غیرفاطمیان، محرمانه و سری صورت میگرفت.
منابع
1. ابن ندیم، محمدبناسحاق، الفهرست، تصحیح ابراهیم رمضان، بیروت: دارالمعرفة 1417 و تهران 1250.
2. ابن طویر، ابومحمدالمرتضی عبدالسلام بن الحسنم القیسرانی، نزهة المقلتین فی اخبار الدولتین، حققه ایمن فواد سید، بیروت: دارالنشر فرانتس،1992.
3. ابواسحاق قهشانی، هفت باب، ویراسته ایوانف، بیجا، 1959.
4. ابنعذاریالمراکشی، البیانالمغرب فی اخبارالاندلس والمغرب، چهار جلد، تحقیق ج س کولان دا، لیفی بروفنسال، بیروت: دارالثقافه، 1998.
5. ابنخلدون، عبدالرحمانبنمحمد، العبر و دیوانالمبتداء والخبر فی ایامالعرب و العجم، والبریر من عامرهم، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
6. ابنمنصور الیمین، ابوالقاسم جعفر، اسرار النطقاء، تحقیق مصطفی غاطب، بیروت، 1984.
7. ___________________الکشف، تصحیح اشتر وتمان، لبنان، 1952.
8. ابناثیر، عزالدینبنالحسنبنعلیبن مکرم، الکامل فی التاریخ، تصحیح علی شیری، بیروت: چاپ اول، داراحیاءالتراث العربی، 1408.
9. ابن میسر، محمدبنعلیبنیوسفبنجلب، اخبار مصر، مصحح هنری ماسیه، قاهره:مطبعه المعهد العلمی القرشی،1919.
10. اشعری قمی، سعدبنبداللهبیلف، المقالات و الفرق، تصحیح محمدجواد مشکور، انتشارات علمی- فرهنگی، 1360.
11.القاضیالنعمانبنمحمدالتمیمیالمغربی، 1978، المجالس و المسایرات، تحقیق الحبیب الفقی و ابراهیم شبوخ و محمد الیعلاوی، التونس، مطبعه الرسمیه للجمهوریه، التونسیه.
12. __________ افتتاح الدعوه، بیروت، دارالاضواء، 1996.
13. __________، الهمه فی اداب اتباع الائمه، تحقیق محمد شریف علی الهیثمی الحرازی، بیروت، درالاضواء، 1996.
14.__________، دعائم الاسلام فی ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الاحکام، تحقیق آصف بن علی اصغر فیضی، القاهره، دارالمعارف، 1383.
15.المقریزی، تقیالدیناحمدبنعلی، اتعاظالحنفاء باخبارالفاطمیینالخلفاء، تحقیق جمالالدین اشیال، قاهره: المجلس الاعلی لشون الاسلامیه لجنه احیاء التراث الاسلامی، 1967.
16. ____________، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، بیروت: منشورات محمدعلی بیضون، دارالکتب العلمیه.
17. بغدادی، عبدالقاهربنطاهربنمحمد، الفرق بین الفرق، ترجمه: محمدجواد مشکور، نشر اشراق، 1358.
18. تامر، عارف، اربع رسائل اسماعیلیه، بیروت، دارمکتبه الحیاه، 1978.
19. توسی، شیخمحمدبنمحمد، اختیار معرفه الرجال، المعروف الرجال کشی، تحقیق مصطفوی، مشهد، 1348.
20. دفتری، فرهاد، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه: فریدون بدرهای، تهران، فرزان روز، 1376.
21.______مختصری در تاریخ عقاید اسماعیلیه، سنتهای یک جماعت مسلمان، ترجمه فریدون بدرهای، تهران: نشر فرزان روز، 1378.
22. داعی اردیس، عمادالدینبنالحسن، زهرالمعانی، بیتا، بیجا.
23. سجستانی، ابویعقوب، اثبات النبوات، تحقیق: عارف تامر، بیروت، مطبعه الکاتولکیه، 1966.
24. __________________الافتخار، تحقیق، مصطفی غالب، بیجا، دارلاندلس، 1980.
25. شاملویی، حبیبالله، تاریخ ایران از ماد تا پهلوی، تهران، انتشارات صفیعلیشاه.
26. شهرستانی، ابوالفتح محمدبنعبدالکریم، الملل و النحل، تصحیح محمدبنفتحالله، قاهره، مکتبه الابخلو المصریه.
27. غزالی، ابوحامد، فضائح الباطنیه، تحقیق عبدالرحمن بدوی، قاهره، الدار الفومیه لطباعه، 1964.
28. غالب، مصطفی، اربع کتب حقانیه، العالم و الغلام، تحقیق مصطفی غالب، بیروت، 1983.
29. ______________، تاریخ الدعوه الاسماعیلیه، بیتا، بیجا.
30. قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوه، ویراسته ع، عثمان، بیروت، 1966.
31. قلقشندی، احمدبنعلی، صبح الاعشی فی صناعه الانشاء، بیروت، دارالفکر، بیتا.
32. کرمانی، حمیدالدین، المصابیح فی اثبات الاماهه، تحقیق مصطفی غالب، بیروت، منشورات حمد، 1969.
33. ___________، راحه العقل، تحقیق مصطفی غالب، بیروت، دارالاندلس، 1983.
34. ممتحن، حسینعلی، نهضت قرمطیان، تهران، دانشگاه شهید بهشتی، 1371.
35. ماجد، عبدالمنعم، المجلات المستنصریه، مصر: دارالفکرالعربی،1954.
36. _________، نظمالفاطمیین و رسوم فی مصر، قاهره، مکتبه الانجلو المصریه، 1985.
37. محمدکامل، محمد، المجالس المستنصریه، القاهره، دارالفکر، سلسله مخطولات الفاطمیین، بیتا.
38. __________، فی ادب مصر الفاطمیه، قاهره، دارالفکر العربی، بیتا.
39. نادیه، جمال، بقای بعد از مغول نزاری قهستانی، ترجمه: بدرهای، تهران: نشر فرزان، 1383ش.
40. نجلام، عزالدین، مذهب و جامعه دروزیان، بیتا، بیجا.
41. ناصرخسرو، قبادیانی، حمیدالدین، سفرنامه، به کوشش نادر وزینور، تهران، 1341.
42. __________، وجه دین، تصحیح غلامرضا اعوانی، تهران، انتشارات انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران، 1526.
43. ___________، خوانالاخوان، کوشش دکتر یحی خشاب، قاهره، 1359.
44. نوبختی، ابومحمدالحسنبنموسی، فرق الشیعه، تحقیق محمدصادق بحرالعلوم، قم، مکتبه الفقیه.
45.نویری، شهابالدین احمدبن عبدالوهاب، نهایه الارب فی فنون الادب، تحقیق محمدجابرعبدالعالالحسینی و دیگران، قاهره، مکتبه العربیه، 1984.
46. واکر، پل، ای، ابویعقوب سجستانی، متفکر و داعی اسماعیلی، ترجمه فریدون بدرهای، تهران: نشر فرزان روز، 1377.
47.________، حمیدالدین کرمانی، متفکر اسماعیلی در دوره الحاکم بامرلله، ترجمه فریدون بدرهای، تهران: نشر فرزان روز، 1379.
48. هبۀللهالشیرازی، المؤیدفیالدین، المجالس المؤیدیه «المائه الاولی» تحقیق مصطفی غالب، بیروت: دارالاندلس.
49. ____________، دیوان الموید فی الدین داعی الدعات، تحقیق محمد کامل حسین، بیروت، دارالمنتظر، 1996.
50. هالم، هاینتس، فاطمیان و سنتهای تعلیمی و علمی آنان، ترجمه فریدون بدرهای، تهران: نشر فرزان روز، 1377.
51.همدانی، خواجه رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان)، به کوشش محمدتقی دانشپژوه و مدرس، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1338.
52. هاشم عثمان، اسماعیلیه بین الحقایق و الاباطیل، بیروت، موسسه الاعلمی لمطبوعات، 1419.
[1]. محمدرسول گلشن فومنی، ص36.
[2]. ابن فارس، ص279.
[3]. فیروزآبادی، القاموس، باب دعوت.
[4]. دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص638.
[5]. سوره نحل، آیه 125.
[6]. تادیةالله جمال، ص23.
[7]. همان، ص 32.
[8]. قاضی نعمان، افتتاح الدعوه، ص27.
[9]. محمدرسول گلشن فومنی، ص126.
[10]. دفتری، ص263.
[11]. شیخ طوسی، اختیار معرفةالرجالالمعروفالرجال کشی، ص292.
[12]. سعدبن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، ص81.
[13]. مصطفی غالب، تاریخ الدعوه اسماعیلیه، ص17.
[14]. نادیهالله جمال، همان، ص36.
[15]. پل واکر، حمیدالدین کرمانی، ص59.
[16]. همان، ص59.
[17]. کرمانی، راحةالعقل، ص257.
[18]. همان، ص256.
[19]. ناصر خسرو، خوان اخوان، ص72.
[20]. راحةالعقل، ص272.
[21]. خوانالاخوان، ص49.
5. داعی ادریس، زهرالمعانی، ص282.
[23]. راحهالعقل، ص256.
[24]. خواناخوان، ص72.
[25]. ابواسحاق قهشانی، هفت باب، ص49.
[26]. شاملویی، حبیبالله، تاریخ ایران، ص395.
[27]. نجلام ابوعزالدین، مذهب و جامعه دروزیان، ص103.
[28]. عبدالمنعم ماجد، نظم الفاطمین، ص51.
[29]. قاضی نعمان، دعائم، ج1، ص54.
[30]. ماجد، همان، ص62.
[31]. افتتاح الدعوه، ص196.
[32]. المویدفیالدین، المجالس المویدیه، ص243.
[33]. المویدفیالدین، دیوان، ص279.
[34]. دعائم، ج1، ص4.
[35]. قاضی نعمان، الهمه، ص60.
[36]. همان، ص60.
[37]. قاضی نعمان، المجالس و المسایرات، ص274.
[38]. سجستانی، الافتخار، ص70.
[39]. المؤید، دیوان، ص300.
[40]. ابنالولید، تاجالعقاید، ص220.
[41]. المؤید، دیوان، ص300.
[42]. المؤید، المجالس، ص299.
[43]. قاضی نعمان، مجالس، ص109.
[44]. عبدالنعیم ماجد، المجلات المستنصریه، ص73.
[45]. ابنخلدون، مقدمه، ص191.
[46]. محمدعلی کردعلی، خطط الشام، ص386، ح2.
[47]. حمیدالدین کرمانی، مجموعه رسائل، ص44.
[48]. هفتباب، ص49.
[49]. محمدکامل حسین، فی ادب مصر، ص38.
[50]. الدعائم، ج1، ص250.
[51]. ابن میسر، اخبار مصر، ص18.
[52]. مقریزی، خطط، ج1، ص403.
[53][53]. ابن طویر، نزههالمقلتین، ص110.
[54]. قلقشندی، صبح الاعشی، ج8، ص239.
[55]. دکتر جاناحمدی، مقاله سازمان دعوت، ص80.
[56]. هفت باب، ج49.
[57]. جعفر منصور الیمین، الکشف، ص97.
[58]. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص150.
[59]. همان، ص150.
[60]. شهرستانی، ملل و نحل، ج1، ص192.
[61]. الکشف، ص55.
[62]. همان، ص119.
[63]. نوبختی، فرق الشیعه، ص63؛ فی ادب مصر، ص38.
[64]. راحة العقل، ص272.
[65]. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص264.
[66]. تاریخ اسماعیلیه، ج1، ص126.
[67]. راحة العقل، ص256.
[68]. هفت باب، ص49.
[69]. راحة العقل، ص256.
[70]. تاریخ اسماعیلیه، ج1، ص125.
[71]. راحة العقل، ص256.
[72]. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص264.
[73]. هفت باب، ص49.
[74]. تاریخ ایران، ص395.
[75]. راحة العقل، ص256.
[76]. دفتری، سنتهای یک جماعت، ص235.
[77]. هفتباب، ص49.
[78]. فی ادب مصر، ص39.
[79]. تاریخ اسماعیلیه، ج1، ص124.
[80]. همان.
[81]. همان، ص126.
[82]. همان، ص127.
[83]. نویری، نهایة الإدب، ج25، ص195.
[84]. بغدادی، الفرق، ص282.
[85]. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص367.
[86]. الفهرست، ص353.
[87]. قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوة، ص595.
[88]. هاینس هالم، فاطمیان و سنتهای تعلیمی آنان، ج6، ص28.
[89]. همان، ص30.
[90]. ابوحامد غزالی، فضایح الباطنیه، ص21.
[91]. بغدادی، الفرق، ص282.
[92]. نهایة الادب، ج25، ص195.
[93]. هاشم عثمان، اسماعیلیه، ص82.
[94]. فضایحالباطنیه، ص36.
[95]. خطط، ج2، ص122.
[96]. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص260.
[97]. تأویل دعائم، ج2، ص74 و ج3، ص48.
[98]. همان، ج1، ص114.
[99]. محمدکاملحسین، طائفه اسماعیلیه، ص134.
[100]. مسعودی، مروج الذهب، ج9، ص6-19.
[101]. ناصر خسرو، خواناخوان، ص131.
[102]. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج12، ص403.
[103]. فصلنامه تاریخ اسلام، ش19، ص97.
[104]. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص148.
[105]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج5، ص587.
[106]. خواجه نظام الملک، سیرالملک، (سیاستنامه)، ص228.
[107]. ابن ابی اصیبه، عیون الأنباء فی اخبار الاطباء، ج2، ص3.
[108]. تاریخ بیقی، تصحیح فیاض، ص202.