امام ـ علیه السلام ـ و امامت
شام، از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، فرمانروایانی چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان را به خود دید. مردم این سرزمین نه سخن پیامبر را شنیده بودند و نه روش اصحاب او را می دانستند. تنی چند از صحابه رسول خدا هم که بدان سرزمین رفتند و سکونت جستند، مردمانی پراکنده از یکدیگر بودند و در توده های مردم نفوذی نداشتند.
در نتیجه مردم شام کردار معاویه پسر ابوسفیان و پیرامونیان او را سنت مسلمانی می پنداشتند … بنابراین شگفت نیست که در مقتلها بخوانیم:
«به هنگام درآمدن اسیران به دمشق، مردی در روی علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ ایستاد و گفت: سپاس خدایی را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده کرد و امیرالمؤمنین را بر شما پیروز گردانید.»(1)
معاویه وقتی به قدرت رسید، از هیچ تلاشی برای بسط نفوذ خود فروگزار نکرد و شرایط را به گونه ای درآورد که سرانجام از مردم برای فرزند خود یزید نیز بیعت گرفت. او در مدت تسلط خود بر شام و غیر آن، لعن بر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ را در خطبه ها رواج داد.
بر اثر نیرنگهای او بود که ماجرای حکمیت و متارکه جنگ و صلح امام حسن ـ علیه السلام ـ و ده سال سکوت و عدم تحرک نظامی امام حسین ـ علیه السلام ـ پیش آمد. معاویه، خلافتِ رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ را که باید در امام معصوم ـ علیه السلام ـ متبلور می شد به ملک و حکومت موروثی تبدیل کرد و از مردم با ابزار «زر» و «زور» و «تزویر» برای فرزند شراب خوار و متجاهر به فسق خود، یزید، به عنوان خلافت و حکومت بر مردم، بیعت گرفت.
سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت» و «حرمت نقض بیعت» از رایج ترین اصطلاحات سیاسی بود که خلفا به کار می بردند. شاید بتوان گفت سه مفهوم مزبور، پایه خلافت و نیز دوام آن را تضمین می کرد. این سه واژه، اصول درستی بود که به هر روی، در شمار مفاهیم دینی ـ سیاسی، اسلامی بود. چنانکه از نظر عقل نیز، برای دوام جامعه و حفظ اجتماع رعایت آنها لازم می بود.(2)
اما از این مفاهیم سوء استفاده شد و در واقع برای تحکیم حکومت نامشروع بهره برداری شد. «اطاعت از امام باید کرد ولی آیا از امام عادل باید اطاعت کرد یا اطاعت از سلطان جائر هم واجب است؟ حفظ جماعت یعنی عدم اغتشاش و شورش و حفظ وحدت و عدم ایجاد تزلزل در جامعه، اما آیا در حکومت استبدادی و جائران نیز این اصل، باید رعایت شود؟! حرمت نقض بیعت به عنوان رعایت عهد، در اسلام تمجید شده است، اما اگر با حاکمی جائر و فاسق و متجاهر به فسق مثل یزید بیعت نشد یا بیعت با او شکسته شد باز این حرمت هست؟!»(3)
عمال یزید با چنین ابزاری به جنگ با اهل بیت رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ آمدند. آنان تمامی مفاهیم اصیل اسلامی و سیره نبوی را تحریف می کردند.
سرانجام ماجرای کربلا به وقوع پیوست. اینجاست که نقش امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ آشکار می شود.
امام علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ در محرم سال 61 هجری که حادثه خونبار کربلا به وقوع پیوست، به امامت رسید. در این حادثه بیشتر شخصیتهای بنی هاشم همراه سیدالشهداء به شهادت رسیدند و بنابر تقدیر الهی امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ به علت بیماری از گزند بنی امیه در امان ماند تا منصب امامت را بعد از سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ به عهده بگیرد. بنی امیه در شرایطی نابرابر، به ظاهر بر دشمن خود چیره گشته و بازماندگان آنها را به اسارت گرفته بود و این پیروزی ظاهری، شیعه را دچار ضربه روحی و روانی گیج کننده ای کرده بود.
در این حال، امام سجاد باید مدیریت این کشتی شکسته را در این دریای متلاطم و مواج به عهده می گرفت. این در حالی بود که برای شیعه، یاران بسیار کمی باقی مانده بود به نحوی که از امام ـ علیه السلام ـ نقل شده است که «ما بمکّة و المدینة عشرون رجلاً یُحبّنا.»؛(4) «در مکه و مدینه، بیست نفر دوستدار واقعی نداریم.»
از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده است:
«ارتدّ الناس بعد قتل الحسین ـ علیه السلام ـ اِلاّ ثلاثة: ابو خالد الکابلی و یحیی بن ام الطویل و جبیر بن مطعم، ثمّ الناس لحقوا و کثروا.»(5)
«بعد از شهادت حسین ـ علیه السلام ـ مردم برگشتند مگر سه نفر: ابوخالد کابلی، یحیی بن ام الطویل و جبیر بن مطعم. بعدها مردم آمدند و ملحق شدند و زیاد شدند.»
علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ پیام رسان کربلا
الف) پیام امام در کوفه
دانستیم که امام سجاد ـ علیه السلام ـ در چه شرایطی به امامت رسید. حال باید با توجه به شرایط موجود، وظیفه امامت را به انجام رساند. او باید خاندان پیامبر را معرفی کند، بنی امیه را به مردم بشناساند و عملکرد مردم کوفه را مورد نکوهش قرار دهد و آنان را متنبه سازد و سرانجام سیره نبوی را آشکار ساخته، نور حقیقت سنت جد بزرگوار خود را از پُشت ابرهای تحریف سالهای تسلط منحرفان و دنیاطلبان بر مردم بتاباند و پیام کربلا را برساند؛ همان هدفی که حضرت سیدالشهداء پیشتر معین نموده بود:
«… انما خرجت لطلب الاصلاح فی اُمّة جدی ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ اُرید أن آمر بالمعروف و أَنْهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدّی و ابی علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ .»(6)
«خروج من برای اصلاح انحرافات پیدا شده در امت جدم و امر به معروف و نهی از منکر می باشد و سیره ام، سیره جدم و پدرم علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ است.»
حال، حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ در میان کاروان اسیران در آن شرایط دشوار و پیچیده، این کار را آغاز می کند. این کاروان به کوفه می رسد، امام ـ علیه السلام ـ به مردم اشاره می کند که ساکت باشند، همه سکوت اختیار می کنند.
حضرت به پا خاسته و خدای را سپاس می گوید، نام پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ را می برد و بر وی درود می فرستد. سپس می فرماید:
«ایّها الناس! من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه بنفسی: انا علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ أنا ابن من انتُهِکَت حرمتُه و سُلبت نعمته و انتُهب ماله و سُبِیَ عیاله.»(7)
«ای مردم! هر که مرا شناخت که شناخته است و هر که نشناخت، من خود را به او معرفی می کنم. من علی فرزند حسین فرزند علی بن ابی طالبم. من فرزند کسی هستم که احترامش هتک شد و اموالش ربوده شد و ثروتش به تاراج رفت و اهل و عیالش اسیر شد.»
سپس می فرماید:
«أنا ابن المذبوح بشطّ الفرات من غیر ذَحْلٍ و لا تُراتٍ، أنا ابن من قُتل صبراً، و کفی بذلک فخراً.»(8)
«من فرزند کسی هستم که او را در کنار رود فرات بدون سابقه کینه و عداوت سر بریدند، من فرزند کسی هستم که او را با شکنجه کشتند و همین فخر او را کافی است.»
کوفه شهری است که نام علی بن ابی طالب، برای آن آشناست. کوفه شاهد عدالت علی ـ علیه السلام ـ بوده است. مرکز خلافت آن حضرت، همین شهر است و تا جهان باقی است لبریز از طنین ناله های علی ـ علیه السلام ـ نیز خواهد بود. نیز کوفه شهری آشنا با نام و یاد و شخصیت حسین بن علی ـ علیه السلام ـ است؛ چه آنکه دعوت از او توسط مردم بی وفای همین شهر بوده است. آنان بودند که با آن حضرت بیعت نموده، نامه ها به وی نوشتند و از وی دعوت نمودند تا بدانجا بیاید و در رکابش با بنی امیه ستیز کنند و حق خلافت را به حق دار دهند.
معاویه وقتی به قدرت رسید، از هیچ تلاشی برای بسط نفوذ خود فروگزار
نکرد و شرایط را به گونه ای درآورد که سرانجام از مردم برای فرزند خود یزید نیز بیعت گرفت.
ولی معرفی امام سجاد ـ علیه السلام ـ نکته ای دیگر را نیز در بر دارد. گویا او روضه می خوانَد، او می فرماید من پسر آن کسی هستم که چنین کشته شد و بر مال و اهل و عیال او چنین پیش آمد. من فرزند همان کسی هستم که حفظ حرمت او واجب بود ولی حرمت او را شکستند. همان کسی که جدش رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ برای او، حرمت قائل بود.
آری این در واقع اولین روضه ای بود که علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ برای آن مردم خواند. بعد می فرماید:
«أیّها الناس فاُنشدکم الله! هل تعلمون انکم کتبتم الی أبی و خدعتموه و اعطیتموه من انفسکم العهدَ و المیثاق و البیعة و قاتلتموه.»(9)
«ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که شما بودید که به پدرم نامه نوشتید و فریبش دادید؟ و با او عهد و پیمان بستید و بیعت نمودید و به جنگ با او پرداختید؟»
آن حضرت ـ علیه السلام ـ با این کار، وجدان خفته مردم را بیدار نموده، عمل بدِ آنان را به رُخشان می کشد و سپس به نکوهش آنان می پردازد:
«فَتَبّاً لما قَدَّمْتُمْ لانفسکم و سوأةً لِرأیکم بأیّة عینٍ تنظرون إلی رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ اذ یقول لکم قتلتم عترتی و انتهکتم حُرمتی فَلَسْتُمْ من اُمّتی.»(10)
«مرگ بر شما باد، این کرداری که از پیش برای خود فرستادید و رسوایی بر این رأی شما. با چه دیده ای به روی رسول خدا نگاه خواهید کرد هنگامی که به شما بگوید: عترت مرا کشتید و حرمت مرا هتک کردید، پس از امت من نیستید؟!»
راوی می گوید:
«صداها از هر طرف برخاست و به یکدیگر می گفتند: نابود شده اید و خود نمی دانید … .»(11)
این اولین پیام و بیدار باش بود که از زبان مبارک آن حضرت که به سرچشمه وحی متصل است جاری شد. نوبت به مسائلی رسید که در کاخ ابن زیاد اتفاق افتاد. وقتی گفت و گو بین ابن زیاد و حضرت ـ علیه السلام ـ پیش آمد، ابن زیاد از شجاعت و صراحت لهجه آن حضرت به خشم آمد. او که از پیروزی ظاهری، مغرور بود، توقع نداشت که از این اسیران که تمامی مصیبتها بر آنها وارد شده بود، چنین روحیه ای را مشاهده کند. آن مغرور ساده دل ناآشنا با خاندان وحی، حضرت را تهدید به کشتن کرد و اینجا بود که حضرت ـ علیه السلام ـ ضربه روحی و روانی گیج کننده ای بر ابن زیاد وارد کرد.
حضرت فرمود:
«أَبِا القتل تُهدّدنی یا ابن زیاد؟ أَما علمتَ أن القتل لنا عادةً و کرامتُنا الشهادة؟»(12)
«ای ابن زیاد! تو مرا به کشته شدن تهدید می کنی؟ آیا ندانستی که کشته شدن برای ما عادت است و شهادت مایه سربلندی ماست؟»
با کمی تأمل در این سخنان معلوم خواهد شد که با هیچ شیوه ای نمی توان با این سخنان برخورد کرد. وقتی حضرت ـ علیه السلام ـ می فرمایند کشته شدن برای ما عادت است و شهادت مایه سربلندی، با چه روشی می توان، در مقابل این نگرش ایستاد؟ این کلام حضرت، اعلام پیروزی مطلق است.
او با این کلام، تمامی دستاوردهای ابن زیاد را به باد داد و فرمود آن چه در کربلا پیش آمد یک پیروزی تمام عیار برای ماست؛ چه اینکه شهادت مایه سربلندی ماست و تا تاریخ هست، این شعار زنده خواهد بود.
وقتی ابن زیاد، حضرت را تهدید به قتل کرد، امام ـ علیه السلام ـ خطاب به
او فرمود: ای ابن زیاد! آیا مرا به کشته شدن تهدید می کنی؟ آیا ندانستی که کشته شدن برای ما عادت و شهادت مایه سربلندی ماست؟!
ادامه دارد
1- زندگانی علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ ، سید جعفر شهیدی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، چ 8، 1377، ص 65.
2- حیات فکری و سیاسی امامان شیعه ـ علیهم السلام ـ ، رسول جعفریان، انتشارات انصاریان، قم، 1381، ص 221؛ تاریخ خلفا، رسول جعفریان، سازمان چاپ و انتشارات، تهران، 1374، ص 490.
3- حیات فکری و سیاسی امامان شیعه ـ علیهم السلام ـ ، رسول جعفریان، ص 222؛ تاریخ خلفا، ص 490 ـ 491.
4- بحارالانوار، مجلسی، ج 46، ص 143.
5- اختیار معرفة الرجال، کشّی، ص 123.
6- بحارالانوار، مجلسی، ج 44، ص 329.
7- اللهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، با ترجمه سید احمد فهری زنجانی، امیرکبیر، تهران، 1379، ص 165.
8- لهوف، ص 165 و 166.
9- لهوف، ص 166.
10- همان، ص 166.
11- همان، ص 166.
12- همان، ص 171.
ب) پیام امام ـ علیه السلام ـ در شام
شام، وضعیتی دیگر گونه داشت. شرایط حاکم بر شام، بسیار با شرایط حاکم بر کوفه متفاوت بود؛ چه اینکه شام سالهای متمادی مرکز حکومت و جولانگاه بنی امیه بود. بر شام فرهنگی حاکم بود که بنی امیه آن را رواج داده بود. «شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، فرمانروایانی چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان را به خود دید.»(1) شام معاویه و یزید را می شناخت. شام با اسلام آشنا شده بود؛ البته اسلامی که معاویه و یزید، «امیرالمؤمنین!» آن باشند.
شام آنقدر با اهل بیت رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ ناآشنا بود که وقتی کاروان اسیران کربلا بدان وارد شدند، پیرمردی آمد و به زنان و خاندان حسین ـ علیه السلام ـ که بر در مسجد ایستاده بودند نزدیک شد و گفت: سپاس خدایی را که شما را کشت و نابود کرد و شهرها را از مردان شما آسوده نمود و امیرالمؤمنین را بر شما مسلط کرد.
حضرت به او فرمود: ای پیرمرد آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری. سپس فرمود: آیا معنی آیه «قل لا أسئلکم علیه أجراً الاّ المودة فی القُربی»(2) را فهمیده ای؟ گفت: آری. آنگاه فرمود: خویشاوندان پیغمبر ماییم. سپس فرمود: آیا در سوره بنی اسرائیل خوانده ای «و آتِ ذا القُربی حقّه»»(3) که حق خویشاوندان را ادا کن؟ گفت: آری خوانده ام. حضرت فرمود: ای پیرمرد، خویشاوندان ماییم. سپس فرمود: آیا این آیه «واعلموا أنما غنمتم من شی ء فأنّ للّه خُمُسه و للرسول و لذی القُربی»؛(4) «بدانید، هر چه سود برید، یک پنجم آن، از آن خدا و رسول خدا و خویشاوندان اوست.» را خوانده ای؟ گفت: آری خوانده ام.
حضرت فرمود: پیرمرد! خویشاوندان پیغمبر ما هستیم. سپس فرمود آیا این آیه «انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یُطهرکم تطهیراً»؛(5) «خداوند خواسته است که پلیدی را از شما اهل بیت بردارد و شما را پاک و پاکیزه فرماید.» را خوانده ای؟ گفت: آری. این آیه را خوانده ام. حضرت فرمود: ای پیرمرد! ما آن خاندانی هستیم که خداوند، آیه تطهیر را مخصوص ما فرو فرستاده است.
پیرمرد ساکت شد و پشیمان از آنچه که گفته بود. او گفت: تو را به خدا، شما همان هستید که گفتی؟ حضرت فرمود: به خدا قسم، بدون شک ما همانهایی هستیم که گفتم، به حق جدم رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ که ما همان خاندانیم.
پیرمرد به گریه افتاد، عمامه اش را بر زمین زد، سر به آسمان برداشت و گفت: خدایا! ما از دشمنان جنی و انسی آل محمد بیزاریم. سپس به حضرت عرض کرد: آیا راه توبه ای برای من هست؟ حضرت فرمود: آری، اگر بازگردی و توبه کنی، خداوند توبه ات را می پذیرد و تو با ما خواهی بود. پیرمرد توبه کرد و به دستور یزید کشته شد.
این صحنه ای بود از آنچه در بدو ورود پیش آمد. اینها مسلمانان شام بودند، اهل طاعت و عبادت بودند. اینها افرادی نبودند که با اسلام، سر و کاری نداشته باشند. آری اسلام منطقه شام چنین بود که اهل بیت را نمی شناخت.
این، نتیجه سالها کار فرهنگی بنی امیه بر افکار عمومی این منطقه بود. و آن هم اثر ورود آن کاروان که یک پیرمرد که سالها تحت تأثیر تبلیغات بنی امیه قرار گرفته است، وقتی کلام وحی را از خاندان وحی می شنود، به حقیقت پی می برد. دقیقاً آنچه که بنی امیه نمی خواست.
اما در کاخ یزید، حضرت ـ علیه السلام ـ سپاس و ثنای الهی را به جا آورد و خطبه ای خواند که دیدگان را اشکبار و دلها را آتش زد … آنگاه خود را معرفی نمود:
«ای مردم! من پسر مکه و منا هستم. من پسر زمزم و صفا هستم. من پسر کسی هستم که حجر الاسود را با گوشه و اطراف عبا برداشت … من پسر محمد مصطفی ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ هستم … من پسر علی مرتضی ـ علیه السلام ـ هستم. من فرزند کسی هستم که آنقدر با مشرکان جنگید تا اینکه گفتند: لا اله الا الله. من پسر کسی هستم که در رکاب رسول خدا با دو شمشیر جنگید و با دو نیزه جهاد نمود و دو بار هجرت نمود و دو مرتبه با حضرت ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ بیعت کرد و در بدر و حنین با دشمنان اسلام و رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ جنگید و لحظه ای به خدا کفر نورزید. من، فرزند صالح ترین مؤمنان و وارث پیامبران و نابود کننده ملحدین و پیشوای مسلمانان و نور مجاهدان و زینت عبادت کنندگان و فخر گریه کنندگان و شکیباترین صبرکنندگان و برترین قیام کنندگان از خاندان فرستاده خداوند هستم. من فرزند کسی هستم که جبرئیل او را تأیید کرد و میکائیل او را یاری نمود. من فرزند کسی هستم که از حَرَم مسلمانان حمایت نمود و با مارقین (کسانی که از دین خارج شدند) و ناکثین (کسانی که پیمان شکستند) و قاسطین (ستمگران) جنگید … من فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ هستم. من فرزند سرور زنان هستم.»(6)
راوی می گوید آنقدر حضرت، خود را معرفی نمود که جمعیت به گریه و ناله افتاد و یزید ترسید که شورش و فتنه ایجاد شود، به مؤذّن گفت، بیاید و اذان بگوید.
در نحوه معرفی حضرت ـ علیه السلام ـ باید دقت کرد. آن حضرت از اول که خود را معرفی می کند، نسبت خود را به حضرت رسول ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ می رساند. یعنی همان کسی که شما او را به عنوان فرستاده خدا قبول دارید و دین خود را به او منتسب می کنید و یزید را خلیفه او می دانید، من فرزند او هستم، و عباراتی بسیار زیبا و گویا در وصف آن حضرت می فرماید.
سپس خود را فرزند علی مرتضی ـ علیه السلام ـ می نامد. این بخش از معرفی حضرت بسیار مهم است. شام، منطقه ای نبود که علی ـ علیه السلام ـ را بشناسد. آنها سالها علی ـ علیه السلام ـ را در خطبه ها به امر معاویه لعن می کردند. یعنی همان کسانی که معتقد به رسالت نبی اکرم و متدین به دین او بودند، آنها از علی ـ علیه السلام ـ که در غدیر خم به وصایت حضرت ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نصب شد و همه شاهد آن بودند و با او بیعت شد، سالها تبری می جستند.
حال در چنین شرایطی حضرت ـ علیه السلام ـ خود را فرزند او می داند و سپس شروع به معرفی آن امام همام می نماید که علی ـ علیه السلام ـ کسی است که مردم را مسلمان نمود، آنان مشرکانی بودند که با جهاد و حماسه علی ـ علیه السلام ـ تسلیم شدند.
علی ـ علیه السلام ـ کسی بود که در جهاد با مشرکان در رکاب پیامبر بود و مجاهدی بود که با دو شمشیر و دو نیزه جنگید و دو بار هجرت نمود وبا آن حضرت، دو بار بیعت نمود و در بدر و حنین مجاهده نمود و به قدر چشم به هم زدنی به خدای متعال کفر نورزید.
تمام این تعبیرها در واقع چون پُتکی بر سر بنی امیه وارد می شود؛ چون معاویه و پدرش ابوسفیان تا آخرین لحظه تسلیم سخن حق رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نشدند و تا آخر در مقابل آن حضرت ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ مقاومت نمودند و در آخر از روی اجبار و اکراه، تن به اسلام دادند و در تمامی آن مدتی که پدر یزید و جد یزید در حال کفر بودند، علی مرتضی ـ علیه السلام ـ در کنار حضرت رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ بود.
اگر آن دو یک عمر کافر بودند، علی ـ علیه السلام ـ لحظه ای به خداوند، کفر نورزید. آری من فرزند اویم و شما فرزندان چنین شخصی را کشتید و خاندان او را اسیر نمودید و سرهای کشته های آنان را بر سر نیزه نمودید. آنگاه خود را خلیفه رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و مسلمان می نامید!
به هیچ شیوه ای بهتر از این، نمی توان آل محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ را معرفی کرد و پیام کربلا را به مردم رساند و بنی امیه را مفتضح نمود. آنگاه به اوصاف و مناقب حضرت پرداخته، عظمت معنوی او را به رُخ آن جماعت خفته می کشد و بعد اشاره به جنگ آن حضرت با سه گروه اصلی در زمان حکومت چند ساله خود می کند. ستیز در راه خدا با گروههای خارج شدگان از دین، پیمان شکنان و ستمگران. پیداست که تقابل آن حضرت با گروه سوم یعنی قاسطین، همان جنگ صفین و نبرد آن حضرت با معاویه، پدر یزید می باشد.
سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت» و «حرمت نقض بیعت» از
رایج ترین اصطلاحات سیاسی بود که خلفا به کار می بردند.
امام سجاد ـ علیه السلام ـ در آن شرایط حاکم بر شام و در حال اسارت در کاخ یزید، جنگ حضرت امیر ـ علیه السلام ـ با معاویه را، جنگ با قاسطین شمرده، به این عملکرد افتخار می کند. این ستیزی است همه جانبه و با تمام قوا با بنی امیه و طرز اندیشه آنان و کوبیدن و خرد کردن پایه های حکومت آنان که اکنون به یزید رسیده است.
سپس خود را فرزند فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ می داند؛ سرور زنان عالم و همان شخصیتی که رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ رضایت او را رضایت خدا و خشم و غضب او را موجب غضب الهی می دانست. آری حضرت ـ علیه السلام ـ خود را به خوبی معرفی کرد و وجدان خفته حاضران را بیدار نمود و آنان پی به حقیقت بردند و صدای ضجه و ناله و گریه بلند شد. حکومت بنی امیه به لرزه افتاد و موجب ترس و وحشت بنی امیه و یزید شد. از این رو یزید بیش از این اجازه سخن گفتن به آن حضرت نداد و به بهانه نماز، سخن آن حضرت را قطع نمود و دستور داد که اذان گفته شود، اما حضرت از اذانی که دستاویز حکومت ظلم و جور است نیز بهره کامل برد.
«وقتی مؤذن در اذان الله اکبر گفت، حضرت فرمود: چیزی بزرگ تر از خدا نیست. وقتی گفت: اشهد ان لا اله الا الله، حضرت فرمود: مو و پوست و گوشت و خونم به این امر، شهادت می دهد. وقتی مؤذن گفت: اشهد ان محمداً رسول الله، حضرت از بالای منبر رو به یزید گفت: آیا محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ جد من است یا جد تو؟ اگر بگویی جد توست که دروغگویی و کافر و اگر بگویی جد من است، چرا عترت او را کُشتی؟»(7)
حضرت ـ علیه السلام ـ با جملاتی ساده ولی بی پیرایه، بنی امیه و یزید را به محاکمه کشید و او را محکوم نمود و تمامی نقشه های آن گروه و فرقه گمراه را نقش بر آب نمود. تبلیغات آنها را خنثی کرد و پیام اصیل اسلام را در آن جمع، به گوش همه رسانید.
ج) امام ـ علیه السلام ـ در مدینه
مدینه با کوفه و شام، تفاوت اساسی داشت. مدینه شهر رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ است. مدینه شهری است که کاملاً با اهل بیت آشناست. مدینه شهر علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ است و واو در مدینه به دنیا آمده است.
مدینه شهر حسین بن علی ـ علیه السلام ـ است و آن حضرت از مدینه به سوی مکه حرکت کرد و به دعوت اهل کوفه به سوی کوفه! حال این کاروان، یادگار کاروان امام حسین ـ علیه السلام ـ است که پس از چند ماه که از آنجا حرکت کرده بود، دوباره بر می گردد. عزیزانی که رفته اند و حال بر می گردند، طبعاً باید مورد استقبال واقع شوند.
«از بشیر بن جذلم نقل شده است که وقتی کاروان کربلا به نزدیکی مدینه رسید، علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ فرود آمد و بارها را باز کرد و خیمه اش را برپا نمود و زنان را پیاده کرد و به بشیر بن جذلم که پدرش شاعر بود فرمود: ای بشیر خدا پدرت را رحمت کند، او شاعر بود، تو هم می توانی شعر بگویی؟ عرض کرد: آری، ای فرزند رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ من شاعرم.
فرمود: وارد مدینه شو و مرگ ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ را اعلام کن. بشیر چنین کرد. مدینه سراسر، حزن و اندوه و ماتم شد، زنان صدا به واویلا بلند نمودند. او می گوید: من نه از آن روز بیشتر گریان دیده ام و نه از آن روز بر مسلمانان تلخ تر. مردم به استقبال این کاروان دل شکسته رفتند. حضرت بر چهارپایه ای نشسته و بی اختیار گریه می کرد و صدای مردم به گریه بلند شد، با اشاره حضرت، مردم از جوش و خروش افتادند.»(8)
شیوه سخن گفتن امام با مردم مدینه، غیر از گونه ای است که با مردم کوفه و در شام سخن گفت.
«او سپاس خدای را به جا آورد و بعد از آن فرمود: خدای را سپاس گزاریم بر کارهای بزرگ و پیشامدهای ناگوار روزگار و درد این ناگواریها و سوزش زخم زبانها و مصیبتهای بزرگ و دلسوز و اندوه آور و دشوار و ریشه کن. ای مردم! همانا خداوند که حمد و سپاس بر او باد، ما را به مصیبتهای بزرگی مبتلا فرمود و شکست بزرگی در اسلام پدید آمد. ابا عبدالله الحسین و خانواده اش را کشتند و کودکانش را اسیر کردند و سر بریده اش را بر نوک نیزه زدند و در شهرها گرداندند و این مصیبتی بود که مانند ندارد. ای مردم! کدام یک از مردان شما می تواند پس از کشته شدن حسین، شاد و خرم باشد؟ یا کدام قلبی است که برای او اندوهگین نشود؟ یا کدام یک از شما، اشک دیدگانش را حبس و از ریزش آن جلوگیری تواند کرد؟ با اینکه هفت آسمان، برای کشته شدنش گریه کرد و دریاها با آن همه موج و آسمانها با ارکانشان و زمین با اعماقش و درختها با شاخه هایشان و ماهیها و امواج دریاها و فرشتگان مقرب الهی و اهل آسمانها، همه و همه گریه کردند. ای مردم! آن کدام دل است که برای کشته شدنش شکافته نگردد؟ یا کدام قلبی است که ناله نکند؟ یا کدام گوشی است که این شکست اسلامی را بشنود و کر نشود؟
ای مردم! ما صبح کردیم در حالی که از شهر خود رانده شده و در به در بیابانها و دور از وطن بودیم، گویی که اهل ترکستان و کابلیم، بدون هیچ گناهی که از ما سر زده باشد و کار زشتی که مرتکب شده باشیم و شکستی در اسلام وارد کرده باشیم. چنین رسمی در نسلهای پیشین نشنیده ایم، این یک کار نوظهوری بود؛ به خدا قسم اگر پیغمبر به اینان پیشنهاد جنگ با ما را می فرمود، آنچنان که سفارش ما را کرد، از آنچه با ما رفتار کردند؛ بیشتر نمی توانستند بکنند، إنا للّه و انّا الیه راجعون، چه مصیبت بزرگ و دلسوز و دردناک و رنج دهنده و ناگوار و تلخ و جانسوزی بود. ما آنچه را که روی داد و به ما رسید، به حساب خدا منظور می داریم که او عزیز است و انتقام گیرنده.»
این شیوه برخورد و سخن حضرت ـ علیه السلام ـ در بدو ورود به مدینه است. حضرت خود شاهد عینی ماجرای کربلاست و باید واقعیات این موضوع و آنچه را بر سر این کاروان آمده به مردم برساند. شروع سخنان حضرت با حمد و سپاس خداوند است و تذکر به وارد شدن مصیبتهای بزرگ بر آنان و اینکه بنی امیه شکست بزرگی بر اسلام وارد کردند و سپس شهادت حسین بن علی ـ علیه السلام ـ و اسیری کودکانش و بر سر نیزه کردن سر مبارک او و در شهرها گردانیدن آن را یادآوری می کند و این همان پیام رسانی واقعه کربلاست.
امام ـ علیه السلام ـ و زنده نگاه داشتن نام و یاد کربلا
یکی دیگر از محورهایی که امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ برای زنده نگه داشتن پیام کربلا به کار برد، گریه بر شهدای کربلا و پدرش امام حسین ـ علیه السلام ـ بود.
«قیل: إنّه بکی حتّی خیف علی عینیه و کان اذا أَخَذَ اناءً بکی حتی یملأها دمعاً. فقیل له فی ذلک. فقال: و کیف لا أبکی و قد منع ابی من الماء الذی کان مطلقاً للسباع و الوحوش.»(9)
«گفته شده که آن حضرت آنقدر گریه کردند که بر چشمان وی ترسیدند. وقتی ظرف آبی را می گرفت تا از آن بیاشامد، آنقدر گریه می کرد که ظرف از اشکش پُر می شد. وقتی علت این کار را می پرسیدند، می فرمود: چگونه گریه نکنم در حالی که آبی که برای حیوانات وحشی و درندگان آزاد بود و می توانستند از آن بیاشامند، پدرم را از آن آب منع کردند.»
در روایتی از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده است که:
«بسیار گریه کنندگان پنج نفرند: حضرت آدم و یعقوب و یوسف و فاطمه دختر رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و امام زین العابدین.»(10)
سپس حضرت هر یک را توضیح می دهد تا می رسد به امام سجاد ـ علیه السلام ـ و می فرماید:
«اما علی بن الحسین: بیست سال یا چهل سال بر حسین ـ علیه السلام ـ گریه کرد (تردید از راوی است) هرگاه پیش او غذایی می گذاشتند گریه می کرد تا اینکه یکی از غلامان ایشان به حضرت گفت: ای فرزند رسول خدا می ترسم از بین بروی! حضرت در جواب آیه ای را خواند که حضرت یعقوب ـ علیه السلام ـ برای فرزندانش خوانده بود. حضرت بعد از خواندن این آیه می فرماید من هیچ وقت کشته شدن فرزندان فاطمه ـ سلام الله علیها ـ را به خاطر نمی آورم، مگر اینکه بغض در گلویم می شکند.»(11)
وقتی کسی به حضرت می گوید: آیا وقت آن نرسیده که حزن و اندوهت به پایان رسد؟ حضرت می فرماید:
«وای بر تو! حضرت یعقوب، دوازده پسر داشت که یکی از آنها ناپدید شد، او از بس گریه کرد چشمانش سفید شد و از بس غم و غصه خورد، پشت او خم گشت در حالی که پسر او زنده بود، اما من دیدم که پدرم و برادر و عمویم و هفده تن از اهل بیتم در اطراف من کشته شدند، چگونه حزن و اندوه من به پایان رسد؟»(12)
آری، آن حضرت، همیشه در غم و اندوه آن ماجرای اندوهبار بود و مدام گریه می کرد. گریه حضرت علاوه بر اینکه می توانست ابراز احساساتی پاک در قبال شهدای اهل بیت و کربلا باشد، در عین حال، ابزاری بود برای زنده نگه داشتن حادثه کربلا؛ زیرا نفس گریه بر سیدالشهداء و شهدای کربلا، موضوعیت دارد و این علاوه بر آثار و برکات خود، شعار و پیام کربلا را به تمامی نسلهای آینده می رساند.
امام ـ علیه السلام ـ و عبادت
سخن گفتن درباره مقام معنوی امامان، امری فوق طاقت انسانهاست و این چیزی نیست که از عهده چون ما برآید. از این رو این مسئله را با توجه به بعضی روایات که به ما رسیده است مطرح می کنیم.
حضرت امام باقر ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«پدرم علی بن الحسین هیچ نعمتی را که خداوند به او عطا نموده بود، به یاد نمی آورد مگر اینکه سجده می کرد و آیه ای از قرآن که در آن سجده باشد نمی خواند، مگر اینکه به سجده می افتاد، و خداوند هر بدی را از او دفع می کرد یا کید کیدکننده ای را از او دفع می کرد، سجده می کرد و از هر نماز واجبی فارغ می گشت، سجده می گزارد و هرگاه موفق به ایجاد صلح بین دو نفر می گشت، سجده می کرد و اثر سجود در جمیع مواضع سجود او نمایان بود و به سبب همین امر "سجاد" نامیده شده است.»(13)
نیز امام باقر ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ در شبانه روز، هزار رکعت نماز می گزارد … و وقتی برای نماز، به پا می خاست، رنگ رخسارش تغییر می کرد و در قیام نمازش، مانند بنده ای ذلیل که در مقابل پادشاهی بزرگ و با جلالت ایستاده است، اعضای بدنش از خشیت الهی می لرزید، و نماز که می گزارد مانند نماز کسی بود که وداع می کند (دیگر زنده نخواهد بود تا نماز گزارد) … .»(14)
عبدالله بن محمد قرشی می گوید:
«کان علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ إذا توضّأ اصفرَّ لونه فیقول له اهله: ما الذی یغشاک؟ فیقول: أتدرون لمن أَتأَهبّ للقیام بین یدیه؟»(15)
«علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ وقتی وضو می کرد، رنگش زرد می گشت، اهل حضرت به وی می گفتند: چه چیزی باعث این تغییر رنگ می شود؟ ایشان می فرمود: آیا می دانید که آماده می شوم تا در مقابل چه کسی بایستم؟»
وقتی آن حضرت از وضو فارغ می شد، در آن موقعیت زمانی بین وضو و نمازش، لرزشی بر آن حضرت عارض می شد، در این مورد از حضرت سئوال می شد، حضرت می فرمود:
«و یحکم اتدرون إلی من أقوم؟ و من أرید أناجی؟»(16)
«وای بر شما! آیا می دانید به سوی چه کسی می خواهم بروم (و قیام کنم) و با چه کسی می خواهم مناجات کنم؟»
اینها نبوده است مگر به سبب معرفتی که آن حضرت نسبت به خالق هستی داشته است. او همچون پدر و جد بزرگوار خود به سیره حضرت رسول ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ تأسی می کرد. البته آنچه ما در این روایات و عبارات ملاحظه می کنیم با آنچه که واقع مسأله بوده است بسیار فاصله دارد و گذشت که درک مقام معنوی این حضرات، برای عقول بشری، ممکن نیست.
امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«کان علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ اذا کان شهر رمضان لم یتکلّم الاّ بالدعاء و التسبیح و الاستغفار و التکبیر … .»(17)
«علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ آنگاه که ماه رمضان فرا می رسید جز به دعا و تسبیح الهی و استغفار و تکبیر صحبت نمی کرد … .»
همان طور که گذشت، یکی از القاب آن حضرت «ذوالثفتات» است. علت ملقب شدن حضرت به این لقب را امام باقر ـ علیه السلام ـ چنین بیان می دارد:
«کان لابی ـ علیه السلام ـ فی موضع سجوده آثار ناتئه و کان یقطعها فی السنة مرتین، فی کلّ مرة خمس ثفنات، فَسُمِّیَ ذالثفنات لذلک.»(18)
«در اعضای سجود پدرم آثار برآمدگیهایی بود و ایشان در سال، دو مرتبه این برآمدگیها را قطع می کرد و در هر بار پنج پینه را و به خاطر همین، ایشان را "ذوالثفنات" می گفتند.»
بنا بر تقدیر الهی امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ به علت بیماری از گزند
بنی امیه در امان ماند تا منصب امامت را بعد از سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ به عهده بگیرد.
امام ـ علیه السلام ـ و بهره گیری از دعا
یکی از کارهای مهم امام سجاد ـ علیه السلام ـ در آن شرایط خفقان و در آن روزگار خاموشی، نشر معارف و حقایق ناب اسلامی و عقاید شیعی به زبان دعا بود. دعا یعنی خواندن؛ دعا یعنی درخواست از خدا؛ دعا ایجاد ارتباط بین مخلوق و خالق است؛ آنجا که آدمی احساس تنهایی می کند و کسی را ندارد و نیاز به تکیه گاهی دارد که در مشکلات و مصائب به طمأنینه و آرامش دست یابد، دعا ابزاری برای نیل به این هدف است.
آری حضرت ـ علیه السلام ـ در آن شرایط از طریق دعا ـ علاوه بر آن که مقام آن حضرت، ایجاب می کرد چنین سیره ای را در پیش گیرد ـ به مردم نحوه دعا، مناجات و عبادت حق تعالی را تعلیم فرمود، و در عین حال در این مدرسه عشق، الفبای اسلام و شیعه را به تشنگان حقیقت و شیفتگان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ آموخت.
دعاهای امام سجاد ـ علیه السلام ـ یادگاری است ماندگار از آن حضرت ـ علیه السلام ـ که آکنده از معارفی است که اوج تقرب انسان به خدا را نشان می دهد و هر کس به قدر ظرفیت خود از آنها بهره می گیرد.
آن حضرت در این دعاها به مسائل اساسی و ریشه ای پرداخته است. از جمله این مسائل تأکید بر صلوات بر محمد و آل محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ می باشد. در آن شرایط که کسی نمی توانست از علی ـ علیه السلام ـ و اهل بیت رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ دم بزند، حضرت در دعاها صلوات بر آل محمد را بعد از صلوات بر محمد، مطرح می کرد.
این در واقع جنگ تمام عیار با نظام حاکم بر مردم و مسلمانان در آن شرایط بود. بنی امیه بسیار کوشیده بودند که نام اهل بیت را در گذر زمان به فراموشی بسپارند و عملاً با علویان در ستیز بودند. آنها بسیاری از علویان را به شهادت رساندند.
در این شرایط، حضرت در لابه لای دعاها نام اهل بیت را می گنجانید، چنان که در دعای روز عرفه می فرماید:
«ربّ صلّ علیه و علیهم صلوةً لا أمد فی اوّلها و لا غایة لأمدها و لا نهایة لآخرها.»(19)
«ای پروردگار! بر آن حضرت و بر آل او درود فرست، درودی که اولش را حدی و مدتی و آخرش را پایانی نباشد.»
در فقره ای از دعا به صراحت از آنان به عنوان «خزانه داران علم خدا و نگهداران دین الهی و جانشینان خدا در زمین» یاد کرده است:
«ربّ صلّ علی اطائب اهل بیته الذین اخترتهم لامرک، و جعلتهم خزنة علمک، و حفظة دینک و خلفاءِک فی ارضک و حججک علی عبادک و طهّرتهم من الرجس و الدنس تطهیراً بارادتک و جعلتهم الوسیلة الیک و المسلک إلی جنّتک.»(20)
«ای پروردگار! درود فرست بر پاکیزه تران خویشان آن بزرگوار (حضرت فاطمه و ائمه اثنی عشر ـ علیهم السلام ـ ) که آنان را برای فرمان خود برگزیدی و خزانه داران علمت و نگهداران دینت و جانشینان خود در زمینت و حجتهای خویش بر بندگانت قرار دادی و آنان را به خواست خود از پلیدی و ناپاکی پاک ساختی و ایشان را دستاویز به سوی خود و راه بهشت خویش گردانیدی.»
امام ـ علیه السلام ـ و تبیین معارف الهی
از وظایف امام ـ علیه السلام ـ تبیین معارف الهی و تبیین انحرافات و روشن نمودن عقیده و راه صواب است. آن حضرت از عهده این مهم نیز به خوبی برآمد و در شرایط پیش آمده، از اعتقادات ناصواب منع می فرمود. یکی از این موارد، عقیده انحرافی تشبیه حق تعالی به خلق است.
در روایتی آمده است:
«روزی امام سجاد ـ علیه السلام ـ در مسجد رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نشسته بود، همان وقت هم عده ای گرد یکدیگر نشسته بودند و سرانجام سخنانشان به اینجا منتهی شد که خدای متعال را تشبیه به خلق می کردند و او را مانند آفریده های وی می پنداشتند. حضرت سجاد از شنیدن این تشبیه نابجا و کفرآمیز، بیمناک شده از جا برخاست و کنار مرقد مطهر رسول اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ آمده با صدای بلند مناجات کرد و به مقام کبریایی معروض داشت: پروردگارا! توانایی تو آشکار شد لیکن هیئت جلال و عظمت تو ظهور ننمود. مردم درباره تو به چاه نادانی فرو رفتند و تو را برخلاف آنچه برآنی پنداشتند و به آفریده های خودت همانند کردند و من از آنها که دارای چنین پنداری هستند بیزارم؛ زیرا می دانم مانندی برای تو نیست. روزیهای آشکاری که به آنها داده ای، کافی برای شناسایی توست و مردم کوچک تر از آنند که بتوانند به راستی به تو پی ببرند تا چه رسد که تو را همانند مردم تو دانند و چون داده های تو را چنانچه باید مورد توجه خویش قرار ندادند، از شناخت تو درماندند و برخی از یادگارهای تو را خدای خود دانستند و تو را همپایه با آن شمردند و بدان ستودند، پس تو برتری از آنچه اینان پنداشته و ستوده اند.»(21)
یکی دیگر از عقاید باطلی که در زمان ائمه هم وجود داشته، نظریه غالیان یا غُلات است. در ادیان الهی، جایگاه هر چیزی مشخص شده است. دین الهی مبتنی بر وحی است و پیامها و احکام آن منتهی به وحی می شود.
قرآن و سنت، خداوند را به ما شناسانده و صفات او را بیان نموده است. رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ را به ما معرفی کرده و جایگاه امام و شخصیت و مقام او را تبیین نموده است.
امام، انسانی است مثل همه انسانها ولی با مقام والای خویش که وصی و خلیفه رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ است. از هر خطا و گناهی مبراست؛ ولی اینکه کسی قائل به خالقیت امام یا الوهیت او و یا چیزی مثل این باشد، تفکر غلط و نظریه انحرافی است که ائمه ـ علیهم السلام ـ همگی با آن برخورد کرده اند. در زمان امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ هم افرادی از غلات بودند که حضرت با آنها برخورد جدی نمود. از حضرت علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ نقل است:
«عده ای از شیعیان ما، آنچنان ما را دوست خواهند داشت که یهود در مورد عُزیر و نصاری در مورد عیسی می گفتند، ولی این شیعیان از ما نیستند و ما هم از آنها نیستیم.»(22)
در روایتی دیگر می فرماید:
«أحبّونا حبّ الاسلام، فما زال حبّکم لنا حتی صار شیناً علینا.»(23)
ما را آن چنان که اسلام گفته است، دوست بدارید، نه آنچنان که دوستی شما نسبت به ما موجب عار و ننگ ما شود.»
مرحوم علامه مجلسی می گوید شاید مراد، نهی از غلو باشد. یعنی ما را آن طور دوست بدارید که موافق قانون اسلام باشد و شما را از آن خارج نکند. شما آنقدر ما را دوست می دارید به طوری که در این مسئله زیاده روی می کنید و در مورد ما چیزهایی می گویید که ما به آن رضایت نداریم، آن گاه موجب عار و ننگ ما می شوید به طوری که به سبب آنچه شما به ما نسبت می دهید، مردم بر ما عیب می گیرند.(24)
در جایی دیگر می فرماید:
«یا معشر اهل العراق، یا معشر اهل الکوفه، احبّونا حبّ الاسلام و لا ترفعونا فوق حدّنا.»(25)
«اهل عراق و کوفه! ما را در همان حد و به صورتی که اسلام دستور داده است، دوست بدارید و ما را بالاتر از حد خودمان نبرید.»
آن حضرت براساس روایتی، در رد قیاس و استحسانات عقلی و تفسیر به رأی نسبت به دین و شریعت می فرماید:
«با عقلهای ناقص و رأی و نظرهای ناصحیح و قیاسهای فاسد و ناصواب نمی توان به دین خداوند دست یافت، فقط با تسلیم شدن به دین خدا می توان رسید. کسی که تسلیم ما باشد، سالم می ماند و از انحرافات در امان است و کسی که به ما اقتدا کند، هدایت می شود و کسی که به قیاس و رأی عمل کند هلاک و نابود می گردد و هر که نسبت به آنچه که ما می گوئیم یا به آن قضاوت می کنیم، در خود تردیدی یافت، به کسی که سبع المثانی و قرآن را فرو فرستاده است، کفر ورزیده است و خودش نمی داند.»(26)
همان طور که می بینیم آن حضرت ـ علیه السلام ـ راه صحیح وصول به حقیقت دین الهی را تبعیت از ائمه ـ علیهم السلام ـ و راههای دیگر را باطل و گمراه کننده می داند. راه در امان ماندن از انحرافات اقتدا به ائمه و تسلیم اوامر آنها بودن است و راههای دیگر مثل قیاس و استحسانات عقلی و تفسیر به رأی، چیزی است که آدمی را به راه صواب رهنمون نخواهد شد. حتی تردید و خلجان شک در آنچه که معصومان ـ علیهم السلام ـ به آن هدایت کرده اند، براساس این حدیث، موجب کفر ورزیدن به خداوند است؛ چه اینکه، این بزرگواران چیزی از جانب خود نمی گویند و هر چه می گویند در امتداد وحی و حکم الهی است.
امام ـ علیه السلام ـ و فضایل اخلاقی
الف ـ عفو و گذشت
در نگاهی گذرا می توان به این حقیقت، واقف شد که ائمه ـ علیهم السلام ـ نمونه بارز «والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس» بودند.
مرحوم شیخ مفید نقل می کند که مردی از خویشاوندان آن حضرت بر او وارد شد و به ایشان جسارت کرد و ناسزا گفت؛ حضرت ـ علیه السلام ـ پاسخی به وی نداد تا آن شخص رفت، آنگاه به حاضران در آن ماجرا فرمود: همراه من بیایید تا جواب من را نسبت به او بشنوید. چون به درِ منزل آن شخص می رسند، حضرت ـ علیه السلام ـ می فرماید به او بگویید که علی بن الحسین آمده است.
وقتی آن شخص نام علی بن الحسین را شنید، یقین کرد که حضرت برای مکافات عمل او، آمده است، ولی امام به او فرمود:
«یا أخی انک کنت قد وقفت علیّ آنفاً و قلت و قلت؛ فان کنتَ قَد قلتَ ما فِیَّ فانا استغفرالله منه، و ان کنتَ قلتَ ما لیس فِیَّ فغفرالله لک.»(27)
«ای برادر! اندکی پیش از این به خانه من آمدی و چنین و چنان گفتی، اگر نسبتهایی که به من دادی، درست بود، از خداوند می خواهم که از من درگذرد و اگر آنچه که به من نسبت دادی، در من وجود نداشته باشد، خداوند از گناه تو درگذرد.»
آن مرد متأثّر شد و بین دو چشم حضرت ـ علیه السلام ـ را بوسید و گفت: آری! آنچه من در مورد شما گفتم در شما وجود ندارد و خودِ من به آن سزاوارتر هستم.
عبدالله بن محمد بن عمر بن علی ـ علیه السلام ـ می گوید:
«هشام بن اسماعیل با ما کمال بدرفتاری را می کرد و علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ هم از او اذیت بسیاری دیده بود. وقتی از حکومت عزل شد، ولید دستور داد که در مقابل مردم نگه داشته شود تا مردم بیایند و شکایات خود را از او به حاکم بکنند. حضرت ـ علیه السلام ـ در حالی که او را کنار خانه مروان نگه داشته بودند از کنار او گذشت. او به حضرت سلام کرد. حضرت قبلاً به کسان خود گفته بود که کسی متعرض او نشود و شکایتی از او نکند.»(28)
مردی خارج از خانه، آن حضرت را دید و به وی ناسزا گفت. غلامان حضرت بر او حمله کردند. امام به آنها گفت: او را رها کنید، سپس پیش آمد و به آن مرد گفت:
«ما یستر عنک من أمرنا اکثر، ألک حاجة نعینک علیها؟»
«آنچه از ما بر تو پوشیده مانده است، بیش از آن چیزی است که تو از ما می دانی. آیا نیازی داری تا تو را کمک کنیم؟»
آن مرد شرمنده شد. حضرت پوششی را که بر دوش داشت بر دوش او انداخت و فرمود که هزار درهم به او بدهند. آن مرد بعد از آن می گفت: گواهی می دهم که تو از فرزندان پیامبرانی.(29)
تمامی کارهای امامان ما برای خدا بوده است. آنان چیزی را برای خود نمی خواستند. وجودشان برای مکتب بوده است و به سبب همین اگر از طرف اشخاصی جاهل یا غافل به ایشان جسارت و اهانت می شد، به شیوه ای رفتار می کردند که گاه موجب هدایت و ارشاد و اقرار آنان به عظمت آن حضرات می شد.
در ماجرای شورش اهل مدینه، وقتی مردم، بنی امیه را از شهر بیرون کردند، مروان که از دشمنان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ بود از امام ـ علیه السلام ـ خواهش کرد که خانواده اش در پناه امام باشد، و آن امام همام با وجودی که دشمنی مروان با اهل بیت ـ علیهم السلام ـ آشکار بود با بزرگواری تمام پذیرفت و خانه خویش را مأمن خانواده دشمن اهل بیت ـ علیهم السلام ـ قرار داد.(30)
اینها واقعیاتی است که مانند آن را در تاریخ سراغ نداریم و اگر چیزی از این نوع رفتارها دیده یا شنیده ایم اصل و اساسش خود آنان یا از تعالیم تربیتی آنان بوده است؛ چه اینکه مکتب تربیتی و اخلاقی امامان اقتضای چنین برخوردها و رفتارهایی را دارد.
ب ـ دستگیری از نیازمندان
اسلام برای رفع مشکلات اجتماع و نیاز نیازمندان، اهمیت ویژه ای قائل است و برای برطرف کردن این مُعضل و حل مشکل فقر، برنامه دارد. در هر جامعه ای، طبقه ای از مردم هستند که قادر نیستند نیازهای مادی خود را برطرف نمایند، اسلام برای رفع نیاز این گروه به صورت جدی مردم را به انفاق دعوت کرده است.
حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ در این مورد هم الگوی کاملی برای همه بودند:
«عن ابن اسحاق: قال: کان بالمدینة کذا و کذا اهل بیت یأتیهم رزقهم و ما یحتاجون الیه، لا یدرون من أین یأتیهم، فلمّا مات علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ فقدوا ذلک.»
«ابن اسحاق می گوید: در مدینه خانواده هایی بودند که احتیاجات آنها برطرف می شد و آنها نمی دانستند که این مساعدتها از کجاست و وقتی که حضرت علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ به شهادت رسید، فهمیدند که از جانب آن حضرت بوده است.»(31)
آن حضرت در حالی که متکفل چنین اموری بود، اما بسیاری از آنها را در خفا و بدون اینکه معلوم شود انجام می دادند:
«عن ابی حمزة الثمالی: انّ علی بن الحسین کان یحمل الخبز باللیل علی ظهره یتّبع به المساکین فی الظلمة و یقول انّ الصدقة فی سواد اللیل یُطفی ءُ غضب الرّب.»(32)
«ابو حمزه ثمالی نقل می کند که امام سجاد ـ علیه السلام ـ در هنگام شب بر پُشت خود نان حمل می کرد تا در تاریکی آن را به نیازمندان برساند و می فرمود: صدقه دادن در تاریکی شب، آتش غضب الهی را خاموش می کند.»
«و قال اهل المدینه: ما فقدنا صدقة السرّ حتی فقدنا علی بن الحسین.»(33)
«اهل مدینه می گفتند: ما وقتی صدقه های پنهانی را از دست دادیم که علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ از دنیا رفت.»
آن حضرت، دستگیری از نیازمندان را یکی از وظایف بایسته خود تلقّی می کرد و همان طور که گذشت، شخصاً این امر را به عهده می گرفت و صدقه و دستگیری پنهانی را موجب تقرب بیشتر به خداوند و رشد و کمال معنوی می دانست.
امام سجاد ـ علیه السلام ـ در آن شرایط حاکم بر شام و در حال اسارت در
کاخ یزید، جنگ حضرت امیر ـ علیه السلام ـ با معاویه را، جنگ با قاسطین شمرده، به این عملکرد افتخار می کند.
آن حضرت بر محمد بن اسامة بن زید که مریض بود، وارد شد و او را در حال گریه دید، فرمود: چرا گریه می کنی؟ گفت: قرضی بر ذمّه دارم. حضرت سؤال کرد: چقدر است؟ گفت: پانزده هزار دینار. حضرت فرمود: «دیْن تو به عهده من، من پرداخت می کنم.»(34)
این بزرگواران وقتی عمل خیری را اراده می کردند، به کمیّت آن، نظر نداشتند و فقط به انجامش می اندیشیدند.
امام ـ علیه السلام ـ و شهادت
«خطب الحسن بن علی ـ علیه السلام ـ بعد قتل ابیه فی خطبته: لقد حدّثنی حبیبی جدّی رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ انّ الامر یملکه اثنا عشر اماماً من اهل بیته و صفوته، ما منّا الاّ مقتول أو مسموم.»(35)
«امام حسن ـ علیه السلام ـ بعد از شهادت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ ضمن خطبه ای فرمود: جدّ محبوبم رسول الله به من چنین حدیث کرد که امر امامت را دوازده امام از اهل بیت و برگزیدگان ایشان به عهده خواهند گرفت. همه ما یا کشته خواهیم شد یا مسموم.»
مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار می فرماید:
«بسیاری از اصحاب ما نظر بر این دارند که ائمه ما ـ علیهم السلام ـ همگی به صورت شهادت از این دنیا رفته اند و برای این مدعا به قول امام صادق ـ علیه السلام ـ استدلال نموده اند که همگی ما شهید هستیم.»(36)
شهادت، هنر مردان خدا و نقطه اوج انسانیت است و امامان ما که کمال انسانیت را دارا بودند و نمونه تام و کامل انسان بودند، به این مقام از دیگران سزاوارترند. امام سجاد ـ علیه السلام ـ از کاروان شهدای کربلا و بقیة الشهدا این کاروان بود که به تقدیر الهی باید می ماند تا پیام کربلا که همانا احیای اسلام بود را برساند و منصب امامت را به عهده گیرد و این امانت الهی را به امامان بعدی بسپارد. شهادت برای امامان ما زینت و فخر است. امام سجاد پس از اسارت در کاخ ابن زیاد در میان کاروان اسیران ـ وقتی ابن زیاد او را تهدید به قتل کرد ـ فرمود:
«ای ابن زیاد! آیا مرا به مرگ تهدید می کنی و می ترسانی؟ آیا ندانستی که مرگ برای ما عادت است و شهادت مایه سربلندی ماست؟»(37)
خاندان اهل بیت، خاندان شهادت بودند. پدر آن حضرت؛ حضرت سیدالشهداء، آقا و سرور تمامی شهدا بود. برادرانش از شهدای کربلا بودند. عموی بزرگوارش حضرت امام مجتبی ـ علیه السلام ـ به شهادت رسید.
جد بزرگوارش علی مرتضی، شهید محراب بود و جده مکرمه شان حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ را نیز دنیاطلبان به شهادت رساندند و سایر ائمه ـ علیهم السلام ـ نیز چنین اند. آن حضرت نیز پس از عمری جهاد، تلاش و رنج در راه احیا و اعتلای فرهنگ نبوی، در روز شنبه،(38) یازدهم یا دوازدهم محرم(39) سال 95 هجری(40) در زمان حکومت ولید بن عبدالملک به دست هشام بن عبدالملک(41) یا خود ولید بن عبدالملک(42) به شهادت رسید و در بقیع، کنار عموی بزرگوار خویش به خاک سپرده شد.(43) امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«شبی که علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ وعده دیدار حق را داشت به پدرم فرمود: پسرم آب وضویی برایم بیاور. پدرم آب وضویی برایشان آورد. فرمود: این را نمی خواهم چون در آن مرداری است. پدرم رفت و چراغ آورد و دید در آن، موش مرده ای است. آب وضوی دیگری برایشان آورد. فرمود: پسر جان! این همان شبی است که مرا وعده داده اند … .»(44)
حضرت ابوالحسن ـ علیه السلام ـ می فرماید:
«وقتی زمان وفات علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ فرا رسید بی هوش شد و سپس چشمان خود را باز کرد و سوره "اذا وقعت الواقعه" و "انا فتحنا" را قرائت کرد و فرمود: حمد و سپاس خدایی را که وعده خود با ما را وفا کرد و زمین را به ارث ما داد که در بهشت هر جا که خواهیم جا گیریم، چه نیک است پاداش اهل عمل، و همان ساعت قبض روح شد و چیز دیگری نفرمود.»(45)
السلام علیه یوم ولد و یوم استشهد و یوم یُبعث حیّاً.
1- زندگانی علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ ، ص 65.
2- سوره شوری (42) آیه 23.
3- سوره اسری (17) آیه 26.
4- سوره انفال (8) آیه 41.
5- سوره احزاب (33) آیه 33.
6- بحارالانوار، ج 45، ص 138 و 139.
7- بحارالانوار، ج 45، ص 139.
8- لهوف، ص 207 ـ 210.
9- بحارالانوار، ج 46، ص 108 ـ 109؛ مناقب، ج 4، ص 180.
10- خصال، صدوق، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، ص 372 ـ 373.
11- خصال، ص 372 و 373.
12- مناقب، ص 179 و 180.
13- بحارالانوار، ج 46، ص 6.
14- بحارالانوار، ج 46، ص 61.
15- همان، ص 74.
16- حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانی، ج 3، ص 132؛ بحارالانوار، ج 46، ص 78.
17- بحارالانوار، ج 46، ص 65.
18- همان، ص 6.
19- ترجمه و شرح صحیفه کامل سجادیه، ص 335.
20- همان، ص 334 و 335.
21- ارشاد شیخ مفید، ص 504 و 505.
22- اختیار معرفة الرجال، ص 102.
23- ارشاد، ص 495؛ بحارالانوار، ج 46، ص 73.
24- بحارالانوار، ج 46، ص 73.
25- حلیة الاولیاء، ص 137.
26- کمال الدین و تمام النعمة، صدوق، دار الکتب الاسلامیه، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، ج 1، ص 324.
27- ارشاد، ص 449؛ کشف الغمه، ص 75.
28- ارشاد، ص 500؛ بحارالانوار، ج 46، ص 56 با مختصر تفاوت؛ کشف الغمه، ص 100.
29- کشف الغمه، ص 101.
30- سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، مؤسسه امام صادق (ع)، 1380، ص 259.
31- بحارالانوار، ج 46، همان، ص 56؛ ارشاد، همان، ص 501.
32- سیر اعلام النبلاء، ذهبی، مؤسسه الرساله، ج 4، ص 393.
33- کشف الغمه، ص 101؛ حلیة الاولیاء، ص 136.
34- حلیة الاولیاء، همان، ص 141.
35- بحارالانوار، ج 27، ص 217.
36- همان، ص 209.
37- لهوف، ص 171.
38- بحارالانوار، ج 46، ص 153؛ مناقب، ص 189.
39- مناقب، ص 189. بعضی گفته اند 18 محرم و بعضی گفته اند 25 محرم.
40- همان، ص 189.
41- بحارالانوار، ج 46، ص 153.
42- همان، ص 153.
43- همان، ص 154.
44- کافی، کلینی، ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، انتشارات مسجد، ج 2، ص 371.
45- همان، ص 372.
منبع: فرهنگ جهاد،بهار 1383، شماره 35