چکیده:
از آن جا که مسأله جانشینی پیامیر اعظم(ص) یکی از مسایل بسیار دامنه دار و اختلاف برانگیز در بین مسلمین بوده، در طول تاریخ نگاه های متفاوت و نظرات مختلفی نسبت به این قضیه ابراز شده است. حتی غیرمسلمانان و در رأس آنها خاورشناسان نیز نسبت به این قضیه ساکت نمانده و اظهار نظر کرده اند.
گرچه در این مقاله سعی بر آن است که نقطه نظرات خاورشناسان بیان گردد. ولی به جهت اینکه به زوایای مختلف این مسأله پرداخته شده باشد؛ دیدگاه های شیعیان و اهل سنت را ذکر کرده و سپس به بیان و اظهارنظر خاورشناسان می پردازیم؛ خاورشناسان این مسأله را بیشتر از دیدگاه اهل سنت مورد بررسی قرار داده اند به همین جهت به برخی از گفتار آنها نقد و اشکال وارد شده است.
در ضمن به مهم ترین ادله شیعیان برای خلافت علی(ع) اشاره شده است که عبارتند از: آیه انذار عشیره، حدیث و واقعه غدیر، حدیث ثقلین، حدیث منزلت، اعزام سپاه اسامه، حدیث قلم و دوات، در پایان هم خاتمه این بحث آورده شده است.
واژه گان کلیدی:
پیامبر اعظم(ص)، جانشینی، علی(ع)، شیعه، سنی، خاورشناس.
مقدمه:
یکی از نعمت های بزرگ خداوند برای نجات بشر از ظلالت و گم راهی ارسال 124هزار پیامبر و رسول می باشد که پیامبر اعظم حضرت محمد(ص) خاتم آنها و دین آن حضرت، آخرین، کامل ترین و جامع-ترین دین در بین ادیان الهی است.
پیامبر اعظم (ص) از همان آغاز رسالت خویش با انواع و اقسام توطئه و برخوردهای جاهلانه مردم آن زمان، حتی از جانب نزدیکان و اطرافیان خود روبه رو و مواجه گردید؛ چون هدف مقدس و عالی داشت با تمام توان در برابر این نا ملایمات ایستادگی کرد و تسلیم مخالفان خود نشد. دین حیات بخش اسلام را پایه گذاری و در راه پیشرفت آن تلاش کرد و رنج های زیادی را در این راه متحمل گردید.
از آن جا که دشمنان قسم خورده و کینه توز پیامبر اکرم(ص) و دین اسلام، از شروع فعالیت آن حضرت، کمر به نابودی شخص پیامبر و دین او بسته بودند، حضرت بنا به دستور الهی، احساس وظیفه شخصی و طبق سنت و روش پیامبران قبلی و ضرورت جامعه آن روز، تصمیم گرفت برای ادامه و پیشرفت دین اسلام، جانشینی برای خویش معرفی نماید و جانشین آن حضرت هم باید فردی لایق، شایسته و ممتاز باشد، چنین شخصی با این اوصاف غیر از علی(ع) کس دیگری نمی توانست باشد، علی(ع) شخصی بود که هیچ گاه پیامبر اعظم(ص) را تنها نگذاشت و پروانه وار گرد شمع وجود آن حضرت می چرخید و هیچ-وقت از دستور و فرمان رسول خدا(ص) سرپیچی و تخلف نکرد.
در این مقاله سعی شده به ضرورت و جانشینی پیامبر اعظم(ص) از دیدگاه خاورشناسان پرداخته شود. خاورشناسان در این مورد بی کار ننشسته و تحقیقات فراوانی انجام داده اند؛ گرچه بیشتر آنان مغرضانه و جانب دارانه اندیشیده اند و بیشتر از منابع اهل سنت، این مسأله را مورد تحقیق و بررسی قرار داده اند. اما در این تحقیق پس از ذکر ضرورت و ادله خلافت و جانشینی حضرت علی(ع) از قبیل: آیه انذار عشیره، حدیث متواتر و معروف غدیر، حدیث ثقلین و … مطرح و در ذیل هرکدام دیدگاه شیعه، اهل سنت و بعد خاورشناسان آورده شده و چون خلافت حضرت علی(ع)پس از رحلت پیامبر اعظم(ص) با چالش و مشکل مواجه گردید. خیلی مختصر به سرپیچی و تخلف بعضی از صحابه معروف، نسبت به دستور رسول اکرم (ص) پرداخته شده است زیرا مشکل جانشینی علی(ع) توسط همان عده به وجود آمد که نمونه بارز آن حدیث قلم و دوات است.
خاورشناسان و ضرورت تعيين جانشين توسط پيامبر(ص)
پيامبران خدا در تمام مقاطع تاريخي، جهت ترويج فرهنگ توحيد و تداوم خط رسالت براي خودشان جانشيني از ميان فرزندان و يا خويشاوندان شايسته شان تعيين كردند. پيغمبر اسلام نيز بخاطر حفظ دستآوردهاي فرهنگي و تربيتي مكتب اسلام و استمرار خط هدايت، براي خود جانشين معرفی کرده است، بنابراين هيچ دليلی وجود ندارد که پيامبراکرم نتواند کسی از خاندان خود را برای رهبری دينی امت اسلامی پس از خود تعيين کند؟ در اين که پيامبران میتوانند اقوام نزديک و فرزندان خود را به عنوان جانشين خويش معرفی کنند، جای شکی نيست، چون در قرآن به اين امر اشاره شده است که فرزندان و خويشاوندان نبی پيامبران وارثان ملک، حکم، و حکمت و امامت آنان هستند پس چرا فردي از خويشاوندان پيامبر اسلام نتواند جانشين آن حضرت شود، بنابراين، اين سخن کاملاً غيرمنطقی است که بگوييم خويشاوندان رسول خدا نمیتوانند جانشين آن حضرت شوند.
در هرصورت، جانشيني براي رسول خدا،پس از رحلت آن حضرت، از جمله ضروريات انكار ناپذير بود، از اين رو آن حضرت براي استمرار راه خود، جانشيني پس از خود را يك امر ضروري دانسته و در اين راستا، اهتمام نظر و عمل جدي داشتند. و به طور مستقيم و غير مستقيم به انجام اين امر پرداختند و در اين ميان غير از علي كس ديگری را شايسته اين مقام نميدانستند و عليرغم موانع سرراه، علي را به عنوان خليفه معرفي فرمودند.
1. جامعه نيکو از ديدگاه دانش مندان غيرديني
افلاطون در کتاب جهموريش چنين مینويسد:
جامعهای نيکوست که يک فيلسوف رهبريش را عهده دار باشد، فيلسوفی که جامعه را بر اساس اصول عقلانی اداره کند و اين اصول را به مردم عادی بشناساند.
فارابی معتقد بود:
پيامبراعظم درست همان فرمان روايی است که افلاطون در نظر داشته است؛ زيرا حضرت محمد حقايق عصر خود را به درستی شناخته و بيان کرده است. آن چنان که در خور فهم مردم باشد،
بنابراين، اسلام به خوبی شايستگی اين را دارد که جامعه آرمانی افلاطونی را بسازد و شيعه زيبنده-ترين شکل برای به ثمر رساندن اين پروژه بوده است، آن هم به دليل اعتقادش به امامت که ادامه دهند رسالت است. خليفه و جانشين رسول خدا از طرف آن حضرت، مشخص شده بود. پس نمیشود گفت که پيامبر اسلام جانشين نداشته است و يا برای خويش جانشين تعيين نکرده است. امّا اينکه جانشين اصلی را کنار زدند، ريشه آن اختلافات قبيلهای بوده، نه عدم حضور جانشين واقعی و نزديک.
پس طبق اراده و مشيت پروردگار متعال در هر عصر، بعد از پيامبر، در ميان مردم بايد رهبری صالح باشد، تا بشريت را به آنچه که به رسول خدا نازل شده است هدايت نمايد و تنها کسانی که دنبال روی پيامبر اعظم باشند، جانشينان بعد از او خواهند بود. هريک پس از ديگری آمدند و اين حالت تا روز قيامت ادامه خواهد داشت.
خداوند در قرآن می فرماید:
قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا
برای هر مردمی رهبر و امامی است
این آیه اشاره دارد به امام معصوم، نه هر امام لغوی، لذا آن امام معصوم است که در هر زمان بايد در ميان مردم وجود داشته باشد.
امام صادق که امام ششم شيعيان است نيز فرموده است:
لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَت
زمين از حجت خدا و امام خالی نيست، اگر روزی خالی شود همه موجودات را زمين خواهد بلعيد.
با توجه به این مطالب جانشيني پيامبريك ضرورت عقلاني و منطقي است كه خود آن حضرت به آن تأكيد داشته و بارها به آن اشاره فرموده است.
2.امر جانشينی از نگاه پيامبر اکرم(ص)
پيامبرخدا در موارد مختلف، چه به صورت عملی و سفارشی، از امام علی به نام خليفه یاد كرده است که به برخی از آنها اشاره میشود:
الف. هنگامي که پيامبراکرمعازم جنگ تبوک شدند، اميرالمؤمنين علی بن ابيطالب را به عنوان نایب و جانشين خود در مدينه منصوب فرمودند، منافقين توطئه کردند که رابطه پيغمبر و علی به هم خورده، لذا او را همراه خود به جنگ نبرده است، علی با شنيدن اين سخن خود را به محضر پيامبر رساند و قضيه را بازگو کرد، حضرت محمد فرمود: يا علی تو بمنزله هارون هستی نسبت به موسی برای من، مگر اينکه بعد از من نبی نيست، وقتی رسول خدا از تبوک برگشت علی را از نيابت خويش عزل نکرد، پس بنابراين اگر انتصاب برای چند روز نبودن پيغمبر در مدينه باشد جمله « لانبی بعدی» معنی ندارد و پيامبر اعظم جمله بی معنی نمیگويد، پس اين مسأله بالاتر از نيابت موقت بوده است، آن هم در يک زمان و مکان خاص، بدون ترديد فرموده رسول خدا مسأله جانشيني علی را میرساند، نه چيزی ديگر را.
ب. دليل ديگری که میتواند شايستگی علی را برای خلافت ثابت نمايد، دستور رسول خدا در شبی ليلة المبيت است، چون پيامبر از طرف خداوند مأمور شد که مکه را به قصد مدينه ترک نمايد، علی را در بستر خويش خوابانيد و اميرالمؤمنين آن را با جان و دل پذيرفت، وقتي رسول خدا به سلامت از مکه خارج شد و توطئه گران علی را در بستر رسول خدا ديدند متحير شدند و به خاطر اين جان فشانی علی بود که جان پيامبر حفظ شد. اين کار دليل مستقل بر جانشينی علی است، زيرا در شرايط حساس و خطرناك تنها علي بود كه شايستگي جانشيني پيامبر را داشت و ديگران جرأت اين کار را نداشتند.
تا اين جا ثابت شد که پيامبر اعظم ضرورت جانشين را درک کرده و جانشين پس از خود را تعيين فرموده بود، پس گفتهها و شواهد، برادران اهل سنت و خاورشناسانی که بر اين باورند حضرت محمد جانشين برای خود انتخاب نکرده است، غيرمنطقي و به دور از توجه به واقعيتهاي اجتماعي است؛ زيرا رسول خدا اگر جانشين برای خود تعيين نکرد، و تعيين زعامت امت به عهده خود مردم گذاشت، پس چرا ابوبکر، عمر را پس از خود معرفی کرد؟ مگر اين کار ترک سيره پيامبر يا خلاف سنت او نيست؟ بنابراين، اگر پيامبر اسلام جانشين واقعی خويش را تعيين کرده باشد، دور از ذهن نیست؛ هرچند پس از رحلت آن حضرت، تحولاتی رخ داد و تغييراتي پديد آمد كه سرنوشت امت اسلامي را طور ديگر رقم زد.
بعضی از خاورشناسان گفته اند که خلافت را پيامبر به علیواگذار کرده است، چون در پرتو داستان های قرآنی نسبت به شيوه و روش پيامبران پيشين درباره جانشين شان، احتمال بسيار قوی آن است که پيامبراسلام نيز در وجود علی شايستگي لازم در امر رهبري امت اسلامي را ميديد، بنابراين آن حضرت را به عنوان جانشين پس از خود تعيين فرمود؛ پيش از آنکه او را در غديرخم مولی و سرپرست مردم معرفی کند، در جاهای مختلف، ولايت و جانشيني علی را به مردم گوش زد مینمود.
برای تأييد اين مطلب عدهای هم به رفتار رسولان گذشته اشاره نموده و میگويند: روش آنها بر اين بوده است که هر پيامبری بايد پس از خود وصی داشته باشد که به فرمان خداوند به وظايف هدايت و رهبري مردم پس از پيامبر بپردازد، گرچه وصی در حيات هر پيامبر موقعيت پايين تری از او داشته است و در وظايف و مسئوليت های خاص دينی و سياسی از جانب او عمل میکرده[که اين کارها را علی در زمان حيات پيامبر اعظم انجام میداد]، اما بعد از رحلت پيغمبر، جانشين او، رهبر جامعه و افضل الناس پس از پيامبر بايد باشد، حضرت محمد نيز در حيات خود به اين ضرورت آگاه بود و در پي تعيين جانشين پس از خود بود، علی را از کودکی تربيت کرد و او را پس از خود طبق نص، به عنوان رهبر جامعه اسلامی و جانشين خود برگزيد.
اهل سنت اين موضوع را تصديق میکنند و براين باورند كه سنت خداوند از آدم به اين سو بر آن بوده است که پيامبران تا هنگامي که جانشينان خود را تعيين نکردهاند، اين جهان را ترک نگفته اند. علاوه بر اين، رسم پيامبراعظم بر آن بود که هر وقت میخواست مدينه را ترک نمايد، کسی را به جای خود بر میگزيد، پس چگونه ممكن است که در مسأله جانشينی خود کوتاهی و اهمال کاری نموده باشد؟ و يا به گفته برخی، موضوع جانشيني را به اختيار مردم واگذار کرده باشد؟ اين غيرمنطقي است که رسول خدا، امری به اين مهمی را رها کرده باشد، بلکه همان طور که گفته شد حضرت محمد بيش از همه کس به اين موضوع توجّه داشته و آن را در زمان حيات خويش حل نموده است و علی را جانشين خود تعيين فرمود و خود پيغمبر حسن و حسين را بعد از علی و همين گونه تا امام دوازدهم تعيين کرد، اگر بر فرض هم پيامبرخليفه تعيين نکرده بود، وظيفه مردم بود که بايد فرد افضل را برمیگزيدند و او غير از علیشخص دیگری نبود.
در بين ديدگاههاي برادران اهل سنت تناقض وجود دارد و برخی براين باورند که هر پيامبر الهی بعد از خود بايد خليفه داشته باشد، ولی عدهای ديگر از آنها نسبت به پيامبراعظم منکر اين قضيه شده-اند، تا خلافت ابوبکر را ثابت نمايند، اين عده ادلهای بی پايه و اساس آورده اند؛ مانند:
گفته اند که اگر خداوند میخواست جانشين رسول اکرم از خانواده و فاميل درجه يک آن حضرت باشد، پس چرا او را خاتم پيامبران قرار داد؟
تمام فرزندان ذکور رسول خدا را چرا درکودکی از دنيا برد، بنابراين حضرت محمد کسی را به جانشينی خويش تعيين نکرده است زيرا او میخواسته که امرخلافت بر اساس اصل قرآنی بنام شورا به امت خود واگذار نمايد و خودش هيچ اقدامی در اين مورد نکرده است.
اين ادله به هيچ وجه قابل قبول نيست، اولاً اعتراض به خداوند است، که چرا فرزندان ذکور رسول خدا را از دنيا برد و نگذاشت تا خليفهای پس از حضرت باشند. ثانياً اينکه رسول خدا خاتم انبيا است و ما معتقديم که جانشين او نمیتواند پيغمبر باشد او بايد کسی باشد که از جهات مختلف مثل رسول اکرم باشد، به غير از مسأله نبوت و غير از علی و فرزندان آن حضرت اين شايستگي را كسي ديگر ندارد، دليلی ديگر آنها مسأله شورا است، كه اين نيز پذیرفتنی نیست به اين دلیل كه مسائل جزئی را میشود با شورا حل کرد، نه مسأله خلافت را که سرنوشت آن به دست خدا و پيامبر اوست، سخن اين ها را ميتوان سرپوشی برای خلافت ابوبکر و ديگران قلمداد کرد.
برخی از خاورشناسان بر ضرورت تعيين جانشين از طرف رسولان و از جمله پيامبراسلام اعتراف دارند و میگويند:
پيامبران پيشين کمال لطف خداوند را در اين میدانستند که جانشينانشان از فرزندان و يا خويشاوندان نزديكشان باشند و از خدا نيز چنين خواسته بودند مثل حضرت ابراهيم؛ پيامبراعظم هم میخواست علی جانشين او باشد، كه از خويشاوندان نزديک او بود و از سويي شايستگي جانشيني او را نيز داشت.
برای اثبات اين ادعا میتوان به فرستادن پيامبر اسلام حضرت علی را در سال دهم هجری به طرف يمن اشاره کرد، در آن سفر عدهای ديگر که همراه اميرالمؤمنين علی بودند، از رفتار آن حضرت ناراحت شدند و هنگامی که خدمت حضرت محمد رسيدند زبان به شکايت گشودند، ولی بر عکس آنها رسول خدااز علی به خوبی ياد نمود و حتی میخواست که او را در همان جمع حاضر به عنوان خليفه پس از خود معرفی نمايد، اما شرايط را مناسب ندانست، تصميم خويش را به زمان ديگر موکول کرد.
از مطالب ارائه شده از نظر خاورشناسان به دست ميآيد كه رسول خدادر موارد مختلف به موضوع جانشيني خود اشاره فرموده و چون شرايط را مساعد و مناسب نديد موضوع جانشيني را به روز ديگر كه همان غديرخم باشد موكول نمود و به طور صريح، نظر خود را كه همان نظر خداوند باشد ابراز فرمود.
به هرحال، پيامبر اسلام جانشين خود را جز در پرتوی نور و هدايت قرآن و وحی الهی که درباره جانشينان پيامبران سلف بيان شده بود نمیديد، گرچه ايشان در ابلاغ رسالت خود موفق و بر دشمنان اسلام غالب و چيره گشت و همان گونه که خداوند وعده نصرت داده بود پيروز گرديد، امّا نسبت به تعيين جانشين چنين اتفاقی نيفتاد، چون عدهای به فرمايشات آن حضرت عمل نکردند و حتی در آخرين لحظات عمر خويش قلم و دوات خواست تا وصی و خليفه پس از خود را کتباً معرفی نمايد ولی او را نگذاشتند، چون برخی از هدف رسول خدا با اطلاع بودند.
ج. انذار عشيره
انذار عشيره از ديدگاه شيعيان
همان گونه که قبلاً گذشت، پيامبر گرامی اسلام از شروع ابلاغ رسالت خويش، ميدانست كه مسأله جانشيني او از مواردي است كه بايد خدا اراده كند. لذا پس از اينکه تبليغ سه ساله سرّی حضرت به پايان رسيد از طرف خداوند مأموريت يافت که بعد از اين، تبليغات را علنی و از اقوام نزديک خويش آغاز کند. به همين جهت به حضرت علی دستور داد که سران قبيله را خبر کرده و برای آن ها طعامی آماده سازد که در روز اول رسول خدا موفق به صحبت نشد و در روز دوم، پس از صرف غذا به موضوع مورد نظر خود چنين پرداخت:
اي سران قبيله، من كسي را سراغ ندارم كه مثل من سعادت دنيا و آخرت را براي شما آورده باشد، لذا هر كس مرا در اين امر ياري رساند او وصي و جانشين و… من است
چون ديگران ساكت ماندند علي بلند شد و فرمود:
من اين كار را مي كنم و شما را در اين امر ياري ميرسانم.
به همين جهت رسول خدا فرمود:
يا علی انت اخی و وصی و وزيری و وارثی و خليفتی من بعدی.
رسول خدادر روز انذار عشيره به طور واضح و روشن بيان کرد که وصی و جانشينش حضرت علی است و اين جملات را در مدينه نيز تکرار کرد و آن هنگامي بود که بين مهاجرين و انصار عقد اخوت بسته بود و در آن ميان علی را به عنوان برادر خود برگزيد، با اينکه بايد يک مهاجر با يک انصار برادر میشد.
انذار عشيره از منظر اهل سنت
نسبت به قضيه انذار عشيره، تاریخ نگاران اهل سنت به دو دسته تقسيم شده اند، برخی صرفاً موضوع دعوت را ذکر کرده و به کلام رسول اکرم که علی را به عنوان جانشين خود معرفی نموده، اشاره کردهاند، اما عدهای ديگر به اين امر اعتراف کردهاند، مثلاً گفته اند که در روز دوم دعوت سران قبيله، رسول خدا اقوام خود را به دين اسلام دعوت کرد و از آن ها پذيرش دين اسلام را خواستار شد.
ولی بعضی از آن ها قضيه انذار عشيره را از زبان علی بيان کرده و گفته اند که در جلسه روز دوم وقتی که پيامبراکرماز سران قبيله خويش کمک خواست کسی جز علی جواب نداد، لذا خاتم الانبيا فرمود: اين برادر، وصی، جانشين و… من است، که اين جمله سه بار تکرار شد.
انذار عشيره از ديدگاه خاورشناسان
خاورشناسان نظريات گوناگوني دربارة حديث انذار عشیره ارائه کرده اند؛ این حديث دربارة مسأله جانشيني پيامبراست.
شرح حدیث:
پيامبر اسلام زمانی که به رسالت برگزیده شد، سراسر شبه جزيره عربستان بت پرست بودند و حتی در خانه خدا 360 بت نگه داری میشد و هر قبيله و عشيره برای خود بتي داشتند، در چنين فضا و مکانی تبليغ کردن از دين جديد آن هم توسط يک فرد غير اشرافی، بی پول و يتيم کار سخت و طاقت فرسایی بود، به همين خاطر پيغمبر مدّت سه سال تبليغ غير علنی داشت و افراد کمی را در اين مدّت به دين اسلام دعوت کرده بود. پس از ايمان آوردن عدهای از مردم به آن حضرت، از طرف خداوند مأموريت يافت که فعاليت های خود را بيشتر کرده و بر تبليغات خود بيفزايد و از طرفی نيز دعوت خويش را علنی نمايد، در مجامع عمومی خود را پيامبر و فرستاده خداوند معرفی نمايد. در ابتدای امر از خويشاوندان خود بخواهد که به دين اسلام ايمان بياورند. رسول خدا به اين دستور الهی عمل کرد و اقوام خود را به کمک علی جمع کرد، و از آنها برای خود حامی طلبيد علی جواب مثبت داد و دیگران سكوت كردند. اين خاورشناس حديث انذار را بيان كرده و اشارهاي به جانشيني علي نكرده است گرچه جا داشت توضيح دهد و از بيانات پيامبر از اين مجلس گزارش دهد.
در ابتدای کار، تبليغ علنی دشوار بود، زیرا همه با پيامبر ارتباط خوبی نداشتند ولی با این وجود پیامبر اسلام طبق دستور خداوند، نزديک به 45 نفر از سران قوم خويش را جمع و آنها را در خانه خود طعام داد. در روز اول حضرت موفق نشد تا خواسته های خود را بيان نمايد، چون ابولهب به پيغمبر اجازه صحبت کردن نداد و جلسه را به هم زد، از آنجائي که رسول اکرم هدف مند و از طرف خداوند مأمور به اين کار شده بود، دعوت خود را در روز بعد تکرار نمود، که در روز دوم حضرت موفق شد سخن های خود را در ميان گذاشته و از آنها درخواست کمک نمايد، تنها علی بود که به پيامبراعظم جواب مثبت داد و از رسول خدا حمايت نمود، خاتم الانبيا نيز دست خود را به پشت علی نهاد و فرمود: اين شخص برادر، وصی، همراه و جانشين من در ميان شما خواهد بود، به او توجه کنيد و از او حرف شنوی داشته باشيد و فرمانش را اطاعت نماييد. اين خاورشناس كاملاً به متن پيام حضرت محمد تصريح كرده است كه هدف آن حضرت تعيين جانشين بوده است.
خاورشناسان میگويند: قضيه انذار عشيره پيامبر در سال 615 ميلادي اتفاق افتاد. سه سال پس از مبعوث شدن حضرت پيامی از جانب خداوند دريافت کرد که به او دستور داده بود که به طور علنی از دين خويش تبليغ نمايد و او نيز پس از سه سال دعوت مخفی به حضرت علی فرموده بود که بايد رسالت خود را در راه خدا به طور علنی آغاز نمايم و اين کار بايد از نزديک ترين خويشاوندانم شروع شود و به همين جهت به علی دستور داد که سران قبيله را جمع نمايد.
رسول خدا در جلسه عشيره به ايراد سخن پرداخت و فرمود: ای رؤسای قريش! من کسی را نمیشناسم که بتواند آنچه را من برای شما آوردهام به اعراب ارزانی بدارد و کيست از ميان شما که برادری، هم کاری و جانشينی مرا قبول نمايد؟ هيچ کس پاسخ پيامبر اکرم را نداد، جز علی که عرض كرد: ای فرستاده خدا، من هم کاری شما را قبول میکنم، سپس پيامبر اسلام فرمود: اين فرد برادر وصی و جانشين من است. اين قسمت هم صراحت دارد كه پيامبرخدا در اين محفل، جانشين خود را معرفي كرده است.
خداوند برای رسولش، پيام و دستور فرستاد و از او خواست که انذار عشيره نمايد: وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأقْرَبِينَ و چون دين اسلام دينی جهانی بود، خداوند اين فرمان را به پيامبرش داد که دعوت خود را علنی نمايد و حضرت نيز همين کار را کرد و از مأموريت خويش ديگران را با خبر ساخت و فرمود: من سعادت دنيا و آخرت را برای شما آرزو میکنم و در اختيارشما قرار میدهم. در همين جلسه پايه و اساس جانشينی آن حضرت ريخته و جانشين ايشان معين گرديد، چون به اعتراف همه و يا اکثر خاورشناسان، فقط حضرت علی و عدهای دیگر به رسول اکرم ياری رساندند، ديگران خيال میکردند که حضرت محمد ممكن است در کار و هدفش موفق نشود، لذا جواب مثبت ندادند. حاضرين و مدعوين عشيره رسول خدا به جز علی نه تنها قول هم کاری ندادند بلکه بعد از ختم جلسه با خنده و تمسخر متفرق شدند و با کنايه به ابي طالب گفتند: پس از اين بايد از فرزندت علی متابعت و پيروی نمائی! زيرا تنها علی بود كه وعده هم کاری به حضرت محمد داد، و اما ديگران جز سکوت چيزی نگفتند و از همه مهم تر اينکه پيغمبر علی را به عنوان جانشين و وصی خود قرار داد كه بر آنها خيلی گران تمام شد، از اين رو پدر علی را مورد مسخره خود قرار دادند.
درجلسه انذار عشيره پيامبراسلام، چند کار انجام داد:
الف. سنت های جاهلی را درهم شکست و همگان را به دين توحيد فراخواند و از آنها درخواست حمايت و پشتیبانی کرد.
ب. پيام خداوند را نسبت به تبليغ عمومی و علنی خويش بيان کرده و به حاضرين فرمود: پيامی زيبنده تر از من هيچ کس به سوی شما نياورده است.
ج. علی را جانشين و خليفه پس از خويش معرفی کرد، گرچه طبق بعضی گفته ها، در جسله روز اول به اين كار موفق نشد ولی در روز دوم و جلسه دوم فرصت صحبت کردن پيدا کرد مطالب مورد نياز را بيان فرمود. بدون شك، پيغمبر اسلام،از همان آغاز رسالت خويش از سوي خداوند، به ضرورت جانشينی پی برده و آن را به گونه ای بين هواداران خويش اعلام نموده است.
مسأله قابل توجه كه در قضيه انذار عشيره به چشم ميخورد اين است که علی کوچک ترين فرد در بين افراد به حساب میآمد در حالي که از ديگران شايسته تر بود، زيرا رسول خدا قبل از دیگران به علی اين خبر را داد و از او خواست که بزرگان قبيله را جمع کند، و تنها او بود که در آن جلسه به حضرت محمد جواب مثبت داد.
گرچه آشکار کردن دين اسلام و تبليغ از آن در مرحله اول کار سخت و طاقت فرسا بود ولی چون خداوند فرموده بود که:
فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَدعوت خود را آشکارا بيان کن و از مشرکان روی بگردان. وَقُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُبگو من انذار کننده آشکارم. لذا پيامبر اکرم به دستور خداوند دعوت علنی و عمومی خويش را پس از وحی و الهامات الهی آغاز کرد.
در نتيجه از گفتار برخي خاورشناسان و ابراز نظر آنها نسبت به قضيه انذار عشيره فهميده ميشود كه:
1. اين دعوت پس از سه سال دعوت مخفی و بعداز نزول آيه: وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأقْرَبِينَشروع شد.
2. اصل قضيه را صاحب نظران با مقداری تفاوت بیان کرده اند که قابل توجه نيست، آنها نسبت به تعداد افراد دعوت شده اختلاف دارند برخی 40 نفر و برخی 45 نفر گفتهاند.
3. نکته مهم و اساسی اين است که اين عده اعتراف دارند که در اين دعوت، تنها علی به پيامبر جواب مثبت داد و از او حمايت کرد؛ رسول خدا نيز او را به عنوان جانشين و وصی خود معرفی فرمود.
اگر فرض را بر اين بگيريم که پيامبراکرم در زمان حيات خود جانشين و خليفه معين نکرده، در اين صورت سؤال به ذهن میآيد که چرا رسول خدا از برنامه ريزي صحيح در اين مسأله کوتاهی کرد؟ مگر نه اين است که همه انبيا الهی جانشين داشتند؟ آن هم از فرزندان و اقوام نزديک خود، پس چرا حضرت محمد نداشته باشد؟ پاسخ اين قبيل سؤالات و مشابه آن بر حدس و گمان استوار است، زيرا برخی خواهند گفت که پيامبر منتظر وحی از طرف خداوند بوده، ولی اين وحی به او نرسيد.
گرچه شيعيان خلاف ديدگاه آنها را دارند و براين باورند كه پيامبردر زمان حيات خود جانشين معرفی کرد و وحی الهی نيز در غديرخم به طور صريح نازل شد و با توجه به مدارك و دلایل متقن كه تاكنون ارائه گرديد در مورد تعيين جانشيني رسول خداجاي ترديدي باقي نميگذارد. ولی با آن همه تاریخ نگاران و انديش مندان غيرمسلمان نسبت به سؤالات مطرح شده نظرشان بر اين است که پيامبراعظم میدانست که اگر از بنی هاشم جانشين معرفی نمايد، با مشکلات و سختي هایی مواجه خواهد شد، اما باز هم خداوند در روز غدير دستور داد که اين کار را بکن و از هيچ کس نترس چون تو را از شر بدخواهان حفظ میکنم:
«…الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ »
«امروز، كافران از (زوال) آيين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از (مخالفت) من بترسيد.»
به همين خاطر، طبق عقيده شيعه آن حضرت در حضور هزاران حاجي، علی را به عنوان جانشين خود معرفي کرد.
گرچه اين تنها عقيده شيعه نيست بلکه ديگران نيز بر همین باورند که آيه های ابلاغ ، اکمال، در روز غديرخم، قبل و بعد از تعيين خلافت علی نازل شده است، پس بنابراين جای شک و ترديد برای ضرورت تعيين جانشين رسول خدا باقی نمیماند و آن حضرت بيش از ديگران متوجه اين امر خطير بوده است، زيرا غير منطقي مينمود كه دين اسلام را که تازه پاگرفته بود، بدون سرپرست رهاکند!
خاورشناسان و واقعه غدير
ابتدا مسأله غدير را از نگاه شيعه و سني بررسي کرده و آن گاه ديدگاه خاورشناسان را مطرح میكنيم.
الف. حديث غدير از منظر شيعه و سني
پيامبر اعظم در آخرين حج خود در حالي که از مکه به طرف مدينه برمیگشت به غديرخم رسيد و از طرف خداوند مأموريت يافت که جانشين خويش را تعيين و به مسلمانان معرفی کند، از طرفی رسول خدا اين مکان را مناسب ترين جا برای اين امر مهم میدانست، پس از اجتماع مردم و ايراد خطبه وگرفتن اعتراف از مسلمين، علی را به عنوان جانشين خود با ذکر جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» معرفی کرد، پس از تعيين جانشين، آيه مبارکه اکمالالْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإسْلامَ دِينًا نازل شد گويا با جانشين شدن اميرالمؤمنين علی دين اسلام کامل گرديد.
پيامبر اعظم در روزهای واپسين عمرخود، هم راه عده کثيری از مسلمانان عازم حج شدند، تا ايشان در ضمن انجام مناسک حج، سخنان گفتنی خويش را بيان نمايد و ضمناً مسائل حج را به مردم آموزش دهند. پس از اتمام مراسم حج که به حجه الوداع معروف است، پس از بازگشت حجاج و رسيدن آنها به غديرخم، در روز هجدهم ذی الحجه سال10 هجری برابر با 632میلادی، حضرت محمد خطاب به زائرين خانه خدا فرمود:
« من کنت مولاه فهذا علی مولاه »
ب. غدير از منظر خاورشناسان
پس از به پايان رسيدن صحبت های رسول خدا اصحاب آن حضرت با علی بيعت کردند از آن جمله عمر بود که خدمت علی رسيد و اين شأن و مقام را به ايشان تبريک گفته و علی را به لقب اميرالمؤمنين خطاب کرد، كه سخنان وي در منابع اهل سنت هم آمده هرچند كه آنها طوری ديگر تعبير و تفسير کردهاند.
هاينس هالم باز هم بر اين موضوع اشاره دارد که در غدير خم پيامبراسلام حجاج را جمع کرد و در برابر ديدگان همگان دست علی را در دست خود قرار داد و با صدای بلند فرمود:«من کنت مولاه فهذا علی مولاه » شيعيان اين کلمات پيامبر اکرم را به معنی تعيين حضرت علی به جانشينی رسول خدا تعبير و تفسير میکنند، در حالي که غير از آن تفسيری هم ندارد، براساس اين گفتهها میتوان به تفسيرهای بیربط برادران اهل سنت پی برد که کلماتی با اين روشنی را توجيه ميكنند تا شايد بتوانند از اين طريق منکر خلافت و جانشينی علی گردند، منکرين جانشينی توسط پيامبراکرم وقتی با اين حديث مواجه میشوند يقيناً پاي شان میلنگد، زيرا دليلی با اين روشنی را نمیشود منکر شد.
برخی از خاورشناسان واقعه غدير را به گونه ای ديگر نقل کرده اند؛ پس از بجا آوردن اعمال حج، پیامبر اعظم و همراهانش ره سپار مدينه شدند، آن حضرت به مسلمانان فرمود:
به زودی من از ميان شما به جوار حق خواهم رفت. امّا دو چيز گران بها را در بين شما میگذارم،« انّی تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتی »
پس از ذکر مطالبی ديگر، ايشان علی را به عنوان جانشين خود به مسلمانان حاضر در جلسه معرفی کرد، و حتی از آنها بيعت گرفت.
يکی از ادله مهم و تعيين کننده که شيعيان برای اثبات حقانيت خلافت بلافصل رسول خدا میآورند، حديث غدير است، گرچه آن را شيعه و سنی نقل کردهاند و بر صحت آن اعتقاد دارند، حديث غدير بيان گر اين است كه پيامبراعظم روزی که از سفر حجه الوداع برمیگشت، علی را به عنوان خليفه پس از خود معرفی کرد، حضرت پس از اقرار گرفتن از حجاج، فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» و عمر پس از شنيدن سخنان پيامبر گفت: ای علی مبارک باد، تو امروز مولای همه مؤمنان از زن و مرد شدهای، در اين حديث نکته ظريفی وجود دارد و آن اين است که حضرت محمد پس از من اولی بکم؟ کلمه من کنت مولاه را میآورد که نشان دهنده ولايت و سر پرستی است نه چيزی ديگر.
بنابر اعتقادات شيعيان، پيامبر اعظم حضرت علی را که داماد و پسر عمویش بود از طرف خداوند به ولايت و رهبری مسلمين انتخاب کرده و او را اميرالمؤمنين و مولای متقيان لقب داده است، از طرفی هم اين گروه حديثی در دست دارد که آن را از روايات صحيحه میداند و میگويد: پيامبر اکرم پس از آخرين حجش، هنگامی که به طرف مدينه باز ميگشت در محلی بنام غديرخم آن را بيان فرموده که مضمون آن، اين است: من دو چيز گران بها را بين شما میگذارم که قرآن و اهل بيت من است. اين نقل قول مخدوش است زيرا پيامبر در غدير، حديث غدير را که خيلی معروف و مشهور است بيان کرد در حالي که آن حديث از شيعه و سنی متواتر نقل شده است.
سالی که رسول خدا حجه الوداع را انجام داد، جانشين خويش را نيز برگزيد يعنی پيامبراکرم در چنين روزی، علی را به عنوان جانشين پس از خود انتخاب و در بين مردم اعلام نمود و اين کار در غدير خم رخ داد، لذا شيعيان اين روز را جشن میگيرند و آن را روز خوش حالی و شادمانی میدانند، زيرا عقيده دارند که در اين روز علی به خلافت و جانشينی معيّن شده است.
برخی نيز گفته اند که پيغمر علی را خيلی دوست میداشت و به او اطمینان کامل داشت، به همين خاطر بود كه روزی به سوی علی اشاره کرد و فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه.
بعضی از خاورشناسان بدون اين که از خود چيزی برای جانشينی علی ذکر کنند به همان دليل شيعيان تمسک کرده و اين گونه بيان میکنند:
پيامبردر آخرين سال زندگی خود، در روز هجدهم ذی الحجه سال دهم قمری، در اجتماع عظيمی که در غديرخم به دستور پيامبراعظم گرد آمده بودند، علی را به عنوان جانشين خود معرفی و منصوب کرد.
اين گونه اظهارنظر را میتوان دليلی برحقانيت علی و ادله تشيع دانست، زيرا کسی نمیتواند در مقابل اين دليل، دليل ديگری برعدم خلافت و جانشينی علی اقامه نمايند، مگر اينکه به خاطر غرض ورزی باشد، و به توجيهات غيرمنصفانه دست بزند. لذا میتوان گفت که اين دليل، مهم ترين ادله شيعيان برای اثبات حقانيت جانشينی حضرت علی است، هرچند ادله ديگری برای سخن خويش دارند ولی اين دليل را حقيقت مسلم میدانند و جای شک و ترديدی در آن نيست. امامت و منصب الهی بايد در نسل علی و فاطمه(س) ادامه پيدا میکرد، و هر امامی، امام بعد از خود را معرفی مینمود و اين کار تا غيبت امام دوازدهم ادامه يافت، بنابراين خلفا و جانشينان واقعی رسول خدا أئمه هستند که از علی آغاز و تا مهدی (عج) ادامه دارد.
پس به تصريح اخبار و روايات اسلامی و از همه مهم تر کلام خداوند که شيعه و سنی آن ها را نقل کردهاند، پيامبر اسلام پس از اين که علی را به جانشينی خود معرفی کرد اين آية نازل شد( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي) «امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم» در پايان اين بحث، به فرمایش امام باقر اشاره ميشود: مردي خدمت آن حضرت رسيد و گفت حسن بصري گفته است كه پيامبراعظم پيامي از جانب خداوند دريافت كرد و چون ترديد نمود كه آن را آشكار نمايد خداوند هشدار داد كه اگر چنين نكند مجازات خواهد شد. امام باقر از آن مرد سؤال كرد كه حسن بصري نگفت آن پيام خداوند چه بوده است؟ مرد جواب منفي داد، امام به آن مرد فرمود: قسم به خدا كه حسن بصري يقيناً پيام خدا را مي دانسته ولي عمداً آن را پنهان داشته است، امام توضيح داد؛ همان گونه كه مردم جزئيات نماز، زكات و… را از پيامبرخدا ميخواستند، جزئيات آيه مربوط به ولايت را نيز از او ميخواستند«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ » «سرپرست و ولي شما تنها خدا، پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند، همانها كه نماز را به پا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند.» چون اين كار را از رسول خدا تقاضا كردند، حضرت احساس ناراحتي و ترديد نمود و ترسيد كه با بيان اين مطلب مردم مرتد شوند. لذا خداوند پس از بي ميلي زياد رسولش، اين آيه را نازل كرد:« يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ …» «اي پيامبر آنچه را از طريق پروردگارت بر تو نازل شده است كاملاً به مردم برسان» و پس از تأييد ولايت بود كه خداوند آيه ديگری را نازل كرد:« الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي » «امروز دين شما را كامل و نعمت خويش را براي شما تمام كردم.» و بسيار روشن است كه اين آيه در هنگامي كه رسول خدا علي را در غديرخم به امامت و جانشيني خويش منصوب كرد نازل شده است. لذا حسن بصري اين قضيه را به جهت غرض ورزي كه داشته توضيح نداده و آن را بيان نكرده است. پس از واقعه غدير اين نتيجه به دست میآيد که پيامبر اسلام در آن روز علی را به وضوح و روشنی تمام به عنوان جانشين خويش تعيين فرموده است.
حديث ثقلين و منزلت از ديدگاه شيعه و سني
خاتم الانبياء فرمودند:
انّی تارک فيکم امرين ان اخذتم بهما لن تضلوا کتاب الله عزّوجل و اهل بيتی عترتی…
از امام علی نقل شده که حضرت به يکی از يارانش فرمود:
منظور از اولی الامر در آيه 59 سوره نساء، ما اهل بيت پيغمبر هستيم، چون رسول خدا در روزهای آخر عمرشان فرمودند: من درميان شما دو چيز باقی میگذارم، تا هنگامی که به آن دو تمسک نمائيد هرگز گم راه نخواهيد شد و آن دو چيز، کتاب خدا و اهل بيتم میباشند. حضرت علی فرمود من اول اهل بيت(ع) و افضل آن ها هستم.
پيامبر اعظم وقتی که از سفر حجه الوداع بازگشتند به ايشان اطلاع دادند که دشمنان اسلام قصد حمله به مدينه را دارند لذا ایشان فصل گرما، سپاهی را تدارک ديد و به آن ها فرمود که قرار است عازم کجا باشند، با اينکه قبلاً در بقيه جنگ ها مقصد را نمیگفت ولی اين بار فرمود عازم تبوک است، علی را در مدينه جای خود گذاشت، وقتی منافقين و در رأس آن ها عبدالله بن ابی از اين ماجرا آگاه شدند، دست به توطئه عليه حضرت علی زدند و شايعه کردند يا پيامبرنخواسته که علیبه زحمت افتد و يا اينکه خود علی جنگ را دشوار ديده و نرفته است، برخی هم گفتند که رابطه پيامبراسلام و اميرالمؤمنين به هم خورده است، لذا ايشان را در مدينه گذاشته و هم راه خود به جنگ نبرده است، اما هنگامی که اين خبر به علی رسيد سريعاً خود را به محضر پيامبر رسانيد و مطلب شنيده شده را به اطلاع رسول الله رساند، پيامبر فرمود آنها دروغ گفته اند، برگرد و در مدينه بمان، مگر تو دوست نداری که برای من چنان باشی که هارون برای موسی بود، جز اينکه بعد از من پيغمبری نيست، و ديگر اين که مدينه صلاحيت جز من و تو را ندارد.
حديث ثقلين و منزلت، از نظر خاوشناسان
کسانی که اين حديث را آورده اند چنين نقل نمودهاند که پيامبر اسلام در روزهای واپسين عمرخويش، حديثی را بيان کردند که شيعيان در آن حديث ترديد ندارند، و آن را از مسلمات و يقينيات میدانند و از جمله روايات صحيحه به شمار میآورند، عدهای نيز از اهل سنت مثل بخاری که آن حديث را در کتاب الجامع الصحيح آورده است، درست میدانند. اين حديث معروف است به حديث ثقلين که رسول خدا تقريباً سه ماه قبل از رحلت خود به مسلمانان فرمود که به زودی من از ميان شما خواهم رفت و به جوار حق ميشتابم، ولی دو چيز گران بها را برای شما به وديعه میگذارم، که اگر به آن دو عمل کنيد هرگز گم راه نخواهيد شد.
جان بايرناس به اصل حديث و متن آن اشاره نکرده است، درحالي که يکی ديگر از خاورشناسان به اصل حديث طبق گفتههای اهل سنت اشاره کرده و گفته است رسول خدا در سفر حج سخن رانی کرد و فرمود ای مردم در سخنانم بينديشيد؛ من پيام خدا را برای شما ابلاغ ميكنم، من در ميان شما دو چيز را به امانت گذاشتم که هرگاه به آن دو تمسک کنيد هرگز گم راه نخواهيد شد، و آن دو، چيز آشکاری است؛ کتاب خدا و سنت پيامبر او.
همان گونه که ذکر شد خاورشناسان به حديث منزلت نپرداختهاند، بلکه به نحو گذرا، بعضی از آنان مطالبی ارائه کردهاند، با اينکه يکی از موارد قابل استدلال برای جانشينی حضرت علی همان حديث منزلت است، پيامبر اسلام هنگامی که به طرف تبوک لشکرکشی کرد، علی را جای خود در مدينه گذاشت منافقين در پي توطئه بودند، با اين پيش بيني رسول خدا، منافقين نااميد شدند، لذا گفتند رابطه رسول خدا و علی به هم خورده، از اين رو او را هم راه خود به جنگ نبرده است، وقتی حضرت علی اين سخن را شنيد خود را به محضر پيامبر رسانيد و آن حضرت را در جريان گذاشت، پيغمبر در جواب علی فرمود تو نزد من همان جاي گاه و مقامي را داری که هارون نزد موسی داشت، مگر اين که بعد از من نبی نيست، و معلوم است که هارون از چه اهميتی در نزد موسی برخوردار بود، چون هارون، از نزدیکان نزديک موسی(برادرش) بود، ديگر اين که به عنوان خليفه و جانشين او در غيابش ايفای وظيفه میکرد، پس حضرت علی نيز همان مقام و منزلت را نزد پيامبراسلام داشته است. بنابراين دو حديث نيز به وضوح به جانشيني حضرت علياشاره دارند.
خاورشناسان و اعزام سپاهیان اسامه
از آن جا که پيامبر اسلام به حفظ دين اسلام و مسلمين، اهميت ويژه ای قايل بود، در روزهای پايانی عمر با خبر شد که دشمن قصد حمله به مسلمين را دارد، از طرفی پیامبر میخواست حضرت علی را به عنوان جانشين خود تعيين کند، لذا دستور داد که سپاهی به طرف شام آماده حركت شوند، فرمان دهی آن را به اسامه بن زيد سپرد، به همگان اعم از مهاجرين و انصار دستور حرکت داد، اسامه نيز لشکريان خود را در محلی به نام جرف جمع کرد و آماده حرکت بود، در همين وقت پيامبر مريض شد، بهانه به دست منافقين افتاد لذا برای رفتن تعلل ورزيدند، هرچه رسول خدا دستور رفتن داد، منافقین مخالف، اعتنا نکردند، حضرت در نظر داشت که مدينه را از وجود منافقين خالی نمايد، تا در مورد خلافت علی مشکل و مخالفتی پيش نيايد، اما اين آرزوی رسول خدا برآورده نشد زيرا آن ها از مدينه نرفتند.
سرپيچی برخی از صحابه از دستور پيامبر
قبلاً گفته شد که پيامبر اسلام هم راه مسلمين در سال دهم هجری عازم حج شد، و ايشان پس از بازگشت از سفر، سپاهی را برای جنگ با روم شرقی، به فرمان دهی اسامه بن زيد تدارک ديده بود، به بزرگان صحابه دستور داده بود که با اين لشکر به جنگ بروند، ولی عدهای از اصحاب، با اين کار رسول خدا مخالفت کردند و از دستورات آن حضرت سرپيچی نمودند و به بهانه اين که اسامه جوان است و لياقت فرمان د هی را ندارد، از رفتن به جنگ خودداری نمودند، اين مخالفت باعث گرديد که سپاه اسلام نتواند به طرف دشمن برود.
کساني که از دستور رسول خدا سرپيچی کردند، همان افرادی بودند که از دستور پيامبر اکرم در مسأله غديرخم سرپيچی کردند و در اين جا گفتند که زيد جوان است و لياقت فرمان دهی را ندارد همين ها بودند که به علی گفتند او جوان است لياقت خلافت و جانشينی را ندارد، بايد به آن ها گفت که شما کلام خداوند را چگونه توجيه میکنيد؟ خداوند میفرمايد (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ ) اطاعت کنيد خدا را و نيز رسول او را، اطاعت پيامبر پس از اطاعت امر خدا است. و نيز میفرمايد (وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلا وَحْيٌ يُوحَى ) پيامبر از روی هوا و هوس سخن نمیگويد، بلکه فقط وحی الهی را بازگو میکند.
بعضی ديگر از خاورشناسان متذکر شدند که پيامبر هنگامی که بيمار بود، سپاهی را بسيج کرده و اسامه فرزند زيد را که در آن موقع 21 سال از عمرش میگذشت، به عنوان فرمانده آن سپاه منصوب کرد تا به مؤته(سوريه فعلی) بروند، لذا برخی از صحابه به اين موضوع ايراد گرفتند، گرچه آن ها در حضور پيامبر رعايت حال او را میکردند و چيزی نمیگفتند امّا در پنهان انتقاد کرده و اظهار می داشتند که اين جوان بی کفايت و بی تجربه است و شايستگی فرمان دهی را ندارد، لذا وقتی خبر اعتراضات به پيامبررسيد، حضرت فرمود اسامه علاوه بر اين که فرزند شهيد است، جوان، شجاع و عاقل نيز میباشد و من میدانم که او از عهده اين فرمان دهی برمیآيد.
پس از رحلت رسول خدا، ابوبکر به عنوان خليفه تعيين شد، ارتشی که پيامبراکرم برای فتح شام(سوريه) آماده کرده بود، به دستور ابوبکر اعزام گرديد و موفقيت و پيروزی نيز به همراه داشت. ابوبکر اصرار داشت که اسامه هرچند انتخاب او به فرمان دهی سپاه برای بعضی ها دل نشين نبود، هم چنان فرمانده باقی بماند. خاورشناسان ديگر نيز اين قضيه را متفاوت نقل کرده اند.
پيامبراکرم تا آخرين لحظات عمر شریف خود، در فکر گسترش اسلام بود، که نمونه بارزش همان سپاهی بود که به فرماندهی اسامه تشکيل داد، گرچه اين لشکر در زمان حيات رسول خدا به طرف هدف نرفت ولی پس از رحلت پيغمبر به دستور ابوبکر و به فرمان دهی اسامه بن زيد به طرف شامات فرستاده شد و پيروزی هم از آن لشکر اسلام شد، در نتيجه معلوم گرديد که پيامبر آینده نگر بود، حتی بقيه فکر آن را هم نمي کردند.
خاورشناسان و حديث قلم و دوات
الف. منابع شيعه
يکی از ادله مهمی که حقانيت جانشيني علی را ثابت میکند، جريان حديث دوات و قلم رسول اکرم است، گرچه در اين مورد منابع تاريخی شيعه متفق القولند که عمر مانع نوشتن وصيت از جانب رسول خدا شد، امّا منابع اهل سنت بعضی به نحو مبهم و اکثراً به طور آشکار همين سخن را تصريح کرده اند که عمر مانع گرديد تا وصيت نامه رسول خدا نوشته شود.
ب. منابع اهل سنت
در کتاب های اهل سنت آمده است که پيامبر اعظم در آخرين لحظات عمر خويش قلم و دوات طلب کرد و فرمود من شما را به چيزی وصيت میکنم که با داشتن آن، بعد از من گم راه نشوید، در همين وقت برخی گفتند که پيغمبر خدا [العياذ بالله] هذيان میگويد.
در جای ديگر آورده است که رسول خدا فرمود ائتونی اکتب لکم کتاباً لاتضلوا بعده ابداً، پس از اين کلام، بين اصحاب، ياران و اطرافيان ايشان نزاع به وجود آمد و گفتند رسول خد هذيان میگويد، کتاب خدا برای ما بس است. وقتی پيامبر اين سخن را شنيد فرمود از کنار من برويد، به همین دلیل آخرين وصيت حضرت ثبت نشد.
همان طور که قبلاً اشاره شد، پيامبر اسلام نسبت به ضرورت جانشينی خويش، احساس مسؤليت کرد و جانشين خود را در زمان حيات اعلام فرمود، بر همين اساس در آخرين لحظات عمر خويش، به اطرافيان دستور داد که قلم و دوات و کاتبی بياوريد، تا آخرين وصايای خود را بيان نمايد؛ حضرت در اين وصيت نامه قصد داشتند برای آخرين بار جانشين خود را تعيين نمايد.
ج. ديدگاه خاورشناسان
با اين که کاتب نامه های خاتم الانبيا، حضرت علی بود، تاریخ نگاران خاورشناس نوشته اند بر سر کتابت اختلاف شد. حفصه به عمر خبر داد که بيايد. دوستان علی به ايشان پيغام دادند که جهت کتابت و وصيت نامه رسول خداحاضرشود، چون هرسه با هم وارد مجلس شدند، رسول اکرمنتوانست نظر خود را نسبت به جانشين خويش اعلام کند.
اين سخن خلاف واقع است، زيرا پيامبر خيلی شجاع بود، از آن گذشته بر اطرافيان خود تسلط کامل داشت، پس آن چه که مانع نوشتن اين وصيت نامه شد، گفته های ناروا و ناسنجيده عمر بود که نسبت به پيامبر اسلام بی ادبی کرد و گفت تب و درد شديد بر پيامبر اسلام عارض شده و ايشان هذيان میگويد و از طرفی دیگر گفت کتاب خدا ما را بس است، عدهای گفته او را تصديق کردند، بدين خاطر رسول خدا از نوشتن وصيت نامه که تعيين جانشين يکی از اهداف آن بود منصرف شد.
بعضی گفته اند: خاتم الانبيا خواست که وصيت نمايد ولی عمر از ترس اين که مبادا مطالب بی تأملی گفته شود و باعث اختلاف امور گردد، اين وصيت را به مصلحت نديد و مانع اين کار شد! و اين نيز گفته اکثر خاورشناسان است که عمر مانع کتابت وصيت نامه رسول خدا گرديد، لذا پيامبر بدون اين که وصيت نامه از خود به جای بگذارد از دنيا رفت.
ولی از ميان خاورشناسان تاریخ نگار، کسانی پيدا میشوند که به حقيقت جانشيني حضرت علی اعتراف میکنند، مثلاً ولتر كه يکی از آن هاست چنين میگويد پيامبراسلام حضرت محمد وصيت کرد، حتی از صحابه قلم و دوات خواست تا حضرت علی را کتباً به جانشينی خود منصوب نمايد، اما اراده او عملی نشد، چون خاتم الانبياء، علی را جانشين پس از خود معرفی کرده بود، حال آن که پس از سرکشی، عدهای ابوبکر را برگزيدند.
بنابراين پيامبراکرم بدون اينکه وصايای خود را کتباً اعلام کند به جهت مخالفت عمر و ياران او بدون نوشتن وصيت از دنيا رفت، چون هدف رسول خدا واگذار کردن خلافت، به علی بود.
نتیجه
از آن جا که خاورشناسان به طور مستقیم از منابع شیعه استفاده نکرده اند و یا برخی از آنها به طور سطحی به این مسأله مهم پرداخته اند؛ بر این باورند که رسول خدا به این امر خطیر نپرداخته و مسؤلیت انجام آن را به عهده مردم و شورا گذاشته است. پس معلوم می شود که آنها حدیث غدیر، منزلت و … را که اشاره به این موضوع دارند نادیده گرفته اند و یا با توجه به آن که از منابع بی طرف استفاده نشده و از منابع خود اهل سنت بهره گرفته است به این سمت وسو رفته اند. سخن خاورشناسان در مورد سمت گیری جریان سقیفه تنها به شکل جریان قومی و گرایش های قبیله ای نبوده و برخی از صاحبان نفوذ در جریان سقیفه بر اساس دل سوزی به دین بوده، ولی علاوه بر آن تعصبات قومی و قبیله ای نیز بی تأثیر نبوده است، پس نمی شود فرضیه ها و احتمالات خاورشناسان را در مورد طرح های شورای سقیفه چشم بسته پذیرفت، چنان چه جانشینی رسول خدارا نمی شود تنها نسبت خونی و نزدیکی به ایشان به حساب آورد و آن-چه که در پیشوایی مطرح است لیاقت و شایستگی می باشد که امام علی از آن برخوردار بود و خاورشناسان به آن کمتر توجه کرده اند.
فهرست منابع
1.آرمسترانگ، کارن، خداشناسی از ابراهیم تاکنون، ترجمه، محسن سپهر، چاپ چهارم، نشر مرکز، 1385.
2.تقی زاده، محمود، تصویر شیعه به نقل از دائره المعارف امریکانا، چاپ اول، تهران، انتشارات سپهر، 1382.
3.مادلونگ، ویلفرد، مکتب ها و فرقه های اسلامی در سده های میانه.
4.لمبتون. آن. کی. است، دولت و حکومت در اسلام، ترجمه، سیدعباس صالحی، چاپ سوم، انتشارات شفیعی، تهران، 1385.
5.کلینی، محمدبن یعقوب، اصول کافی، قم، مکتبه صدوق، بی تا.
6.لالانی، آرزینا آر، نخستین اندیشه های شیعی تعالیم امام محمدباقر(ع)، ترجمه، بدره ای، چاپ اول، تهران، الوان، 1381.
7.شیخ مفید، محمدبن نعمان، الارشاد، چاپ اول، قم، تیزهوشان.
8.شیخ صدوق، محمدبن علی بن بابویه، علل الشرایع، ترجمه، سیدجواد ذهنی، چاپ ششم، تهران، مومنین.
9.مغنیه، محمدجواد، الشیعه فی المیزان، چاپ چهارم، لبنان، بیروت، دارالمعارف، 1979.
10.خراسانی، حسن، اسلام در پرتو تشیع، بی جا، بی تا.
11.مظفر، علامه محمدحسین، تاریخ شیعه، ترجمه، سیدباقر حجتی، چاپ پنجم، قم، انتشارات دفتر نشر و فرهنگ اسلامی.
12.قیس، سلیم بن قیس هلالی، اسرار آل محمد، ترجمه، اسماعیل انصاری، چاپ سوم، قم، انتشارات دلیل ما، 1381.
13.ذهبی، محمدبن عثمان، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ چهارم، لبنان، بیروت، دارالکتب العربیه، 2001.
14.طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری، ترجمه، ابوالقاسم پاینده، چاپ ششم، تهران، انتشارات اساطیر، 1386.
15.ابن اثیر، عزالدین، تاریخ کامل، ترجمه، سیدمحمدحسین روحانی، چاپ دوم، تهران، انتشارات اساطیر، 1374.
16.توماس، سرآرنولد، تاریخ گسترش اسلام، ترجمه، ابوالفضل عزتی، بی تا، بی جا.
17.آرمسترانگ کاران، زندگی نامه پیامبر اسلام حضرت محمد(ص)، ترجمه، کیانوش حشمتی، چاپ اول، تهران، انتشارات حکمت، 1381.
18.لاپیدوس، ایرام، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه، علی بختیاری زاده، چاپ اول، تهران، انتشارات اطلاعات، 1381.
19.مهدی مهریزی و هادی ربانی، امام علی(ع) از نگاه دانش وران، چاپ اول، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380.
20.گیورگیو، ویرژیل، محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، ترجمه، ذبیح الله منصوری، چاپ اول، تهران، انتشارات سپهر، 1377.
21.پیترز، اف ای، یهودیت، مسیحیت و اسلام، ترجمه، حسین توفیقی، چاپ اول، قم، انتشارات مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، 1384.
22.مادلونگ، ویلفرد، جانشینی حضرت محمد(ص)، ترجمه، احمد نمایی و دیگران، چاپ اول، مشهد، آستان قدس، 1377.
23. ابن کثیر، اسماعیل، البدایه و النهایه، چاپ اول، لبنان، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، 2001.
24.ابن ماجه، محمدبن یزید قزوینی، سنن ابن ماجه، چاپ اول، لبنان، بیروت، دائرالجبل، 1998.
25.هاینس هالم، تشیع، ترجمه، محمدتقی اکبری، چاپ اول، قم، نشر ادیان، 1385.
26.جان بایرناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه، علی اصغر حکمت، چاپ شانزدهم، تهران، علمی و فرهنگی، 1385.
27.گلدزیهر، درس های درباره اسلام، ترجمه، علی نقی منزوی، چاپ دوم، تهران، کمان گیز، 1357.
28.امیری فر، امیرعلی، امام علی(ع) و قران، نهج البلاغه از منظر علی دوستان جهان، چاپ اول، تهران، انتشارات طاووس بهشت، 1379.
29.شمیل، آنه ماری، محمد رسول خدا(ص)، ترجمه، حسن لاهوتی، چاپ اول، تهران، علمی و فرهنگی، 1383.
30.گراهام ای، فولر و دیگران، شیعیان عرب مسلمان فراموش شده، ترجمه، خدیجه تبریزی، چاپ اول، قم، انتشارات مرکز شیعه شناسی، 1384.
31.ریچارد بوش، جهان مذهبی، ترجمه، عبدالرحیم گواهی، چاپ اول، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، 1378.
32.ابوالحسن، مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، چاپ اول، لبنان، بیروت، 1987.
33.منهاج السراج، قاضی، طبقات ناصری، چاپ اول، تهران، دنیای کتاب، 1362.
34.ابن هشام، زندگانی محمد پیامبر اسلام.
35.ابن جوزی، عبدالرحمن، صفت الصفوه، چاپ اول، لبنان، بیروت، دارالفکر، 2005.
36.طبرسی فضل بن حسن، اعلام الوری، ترجمه، عزیزالله عطاردی، چاپ دوم، تهران، اسلامیه، 1377.
37.قمی، شیخ عباس، منتهی الامال، چاپ هشتم، قم، انتشارات هجرت، 1374.
38.ابن جوزی، عبدالرحمن، المنتظم، چاپ دوم، لبنان، انتشارات دارالفکر، 1995.
39.محمدبن سعد، طبقات الکبری، چاپ اول، لبنان، 1994.
40.برکلمان، کارل، تاریخ ملل و دول اسلامی، ترجمه، هادی جزایری، چاپ دوم، تهران، علمی و فرهنگی، 1383.
41.لوئیس، برنارد، تاریخ اسلام کمبریج، ترجمه، تیمور قادری، چاپ اول، تهران، امیرکبیر، 1383.
42.محمودی، محمدجواد، ترتبیب الامال، چاپ اول، قم، بنیاد معارف اسلامی، 1376.