چکیده:
در مطالعه و بررسي تكوين، رشد، زوال و افول تمدنها، آنچه بيش از همه مهم مينمايد، يافتن پاسخي براي چرايي و چگونگي سقوط و افول تمدنهاست كه بیشترین دغدغهي صاحبنظران اين حوزه را به خود اختصاص داده است. در این نوشتار تلاش شده تا عوامل سقوط جوامع و تمدنها، از دید ابنخلدون ـ بهعنوان اندیشمندی مسلمان ـ به بحث گرفته شود. ضمن مقدمهای کوتاه و پس از معرفی ابنخلدون، فعالیتهای وی، تعریف تمدن از دید او، به عوامل سقوط پرداخته شده است. از منظر ابنخلدون میتوان عوامل متعددي را در انحطاط و زوال تمدنها و جوامع دخيل دانست، اما وي بهطور مشخص بر دو عامل زوال عصبیت و اقتصاد تأکید میکند. در ذيل اين دو، ميتوان عوامل ديگري را نیز شماره كرد كه به نحوي از آنها سرچشمه ميگيرد. در نگاهي كلي میتوان اين عوامل را در دو دستهی دروني و بيروني طبقهبندي كرد.
مقدمه
تمدنها در طول تاریخ، در شکل دادن به هویت بشر، گستردهترین نقش را داشته و امروزه به سند تاریخی، فرهنگی ملتها تبدیل گشته و از اهمیتی ویژه برخوردار است. همچنین با توجه به تغییر و تحولات جدید در جهان؛ پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بیداری ملتها و جریان بازگشت به خویشتن و هویتیابی ملتها، بحث از تمدن و مقولات تمدنی در محافل علمی و سیاسی مورد توجه قرار گرفته و فراگیر شده است. کمتر ملتی را میتوان یافت که نسبت به میراث تمدنی خود تعصب نورزد، شکوه و پیشینهی آن را به رخ دیگر ملتها نکشد و برای آن هزینه نکند. این توجه به تمدن و مدار قرارگرفتن آن در فرایند هویتیابی ملل مختلف، اندیشمندان و صاحب نظرانی را هم به این عرصه کشانده و به ابراز عقیده در باب تمدن اعم از چگونگی پیدایش، رشد و انحطاط و سقوط آن واداشته است. در اين ميان، يافتن پاسخي براي چرايي و چگونگي افول و زوال تمدنها و جوامع، بیشترین دغدغهي صاحب نظران اين حوزه را به خود اختصاص داده است. آموزههاي ديني نيز بر مطالعه و تأمل نسبت به سرنوشت جوامع و امتهاي پيشين تأکید دارد و مؤمنان و اهل تحقيق را به عبرت آموزي فرا ميخواند. اين آموزهها نيز تأكيد شان بیشتر بر چگونگي و چرايي افول و سقوط جوامع و امتهاي پيشين و يافتن پاسخي براي آن، از راه تأمل و تدبر در احوال امم و جوامع مذكور است. (يوسف/ 111، نازعات/ 26، آل عمران/ 137 و فيض، 801 – 913)
از میان متفكران و انديشمندان بسياري که در این حوزه سخن گفتهاند، میتوان از ابنخلدون، اندیشمند مسلمان یاد کرد. ابنخلدون بهعنوان متفكري مسلمان، با ديدي متمايز از پيشينيان به تاريخ جوامع و مباحث پيراموني آن نگريسته و نگرشي تحولي به جوامع و تمدنها دارد، كه در اين تحول، جوامع در اشكال باديه نشین و شهر نشين پديدار ميگردند. در فرايند تحول دولتها و جوامع، انحطاط از مراحلي است كه رويداد آن ناگزير خواهد بود. ابنخلدون عوامل متعددي را در انحطاط و سقوط جوامع و تمدنها موثر ميداند، كه در اين ميان، عصبيت و ثروت نقش ويژهاي دارند.
شاید بتوان ابنخلدون را نخستين يا از نخستين متفکراني دانست که در قرن چهاردهم ميلادي با روش کاملا علمي به مطالعه و بررسي پديدههاي اجتماعي پرداخت و سعي کرد تا علل، اسباب و قوانين حاکم بر آنها را که قابل تعميم به موارد مشابهاند کشف کند. وي در مقدمهی کتاب تاریخ خود که بسیار مهمتر از خود اثر میباشد ضمن بيان تحول دورههاي دولت، از مرحلهي سوم كه در باب فروپاشي و انحطاط جوامع است با تفصيل بیشتري سخن ميگويد و توحش، همزيستي، عصبيتها و انواع جهانگشاييهاي بشر و چيرگي گروهي بر گروهي ديگر را در ترقي و انحطاط جوامع موثر ميداند. از این رو وی را پيش از آنكه نظريه پرداز تأسيس جامعه دولت تلقي كنند، نظريهپرداز انحطاط میدانند. (نصار،996)
وليالدين ابوزيد عبدالرحمن بنمحمد، معروف به ابنخلدون و منسوب به يكي از خاندانهاي حاكم اندلس، سياستمدار، جامعهشناس تاريخ نگار و فقيه مالكي، مذهب در اول رمضان 732 قمري درتونس به دنيا آمد. (ابنخلدون، 16 و گنابادی، 39) پس از پایان تحصیلات نزد پدر و علمای تونس، (ابنخلدون، 62 و گنابادی، 53) در بيست سالگي با سمت دبيري سلطان تونس وارد دنياي سياست شد (گنابادی، 53 و مقدمه عربی53 ) و نزديك به ربع قرن درگير چالشهاي سياسي فراواني گرديد. با تبعید به قلعهی ابن سلامه در وهران الجزایر (ابنخلدون، 61) و با درک بیهودگی دنیای سیاست به فعالیتهای علمی روی آورد و آفرینش کار بزرگ تاریخی اش را آغازید. او در آن قلعه با تکیه برآموختهها و تجارب خود، با نشاط و فعاليت تمام به انديشه و تأمل پرداخت و به تاليف تاريخ و مقدمهاش دست يازيد.( ابنخلدون،551 ـ550 ). پس از اتمام مقدمه، جهت نگارش كتاب تاريخاش، براي استفاده از منابع و مآخذ به تونس رفت ( ابنخلدون، 266) و پس از مدتي رهسپار مصر شد (ابنخلدون، 283 – 284 و گنابادی، 64)
عنوان كامل كتاب وي «العبر و ديوان المبتداء والخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاكبر» است كه به گفتهي خودش آن را در يك مقدمه و سه كتاب فراهم آورده است.(ابنخلدون، مقدمه عربی، 269) مقدمه در فضيلت دانش تاريخ، بررسي روشهاي پژوهشي آن و اشاره به روشهاي نادرست تاريخنگاران در بيان رويدادهاي تاريخ است.
آنچه تاريخ ابنخلدون را از ديگر كتابهاي تاريخي و خود وي را از ديگر تاريخنگاران و صاحبنظران، متمايز و ممتاز ميسازد مقدمهي كتابش و طرح موضوعاتي به لحاظ مباني نظري تاريخ، تمدن و عمران است. وي هر فصلي از مقدمهاش را با نقل يكي از آيههاي قرآني پايان ميبخشد و نشان ميدهد كه در تاريخ نگاري از آموزههاي ديني متأثر است.
در ادامه، پیش از پرداختن به عوامل سقوط تمدنها از دید ابنخلدون، به تعریفی از تمدن اشاره میشود که میتوان از گفتههای وی استنباط کرد.
تعریف تمدن از دید ابنخلدون
«عمران يا تمدن هم سكوني و هم فرودي در شهر يا هر مكاني به منظور انسگيري با عشيرهها و جمعيتها و تامين نيازمنديهاست»؛ (گنابادی،38) تعریفی است برای تمدن که میتوان از فحوای نوشتههای ابنخلدون در مقدمهاش به دست آورد. به عبارتي ديگر ابنخلدون تمدن يا عمران را با يك جانشيني و سكونت مربوط ميكند و تمدن را با اجتماع انسانها و با هم بودن در شهر يكي ميگيرد.( علمداری، 160) وي با عمده كردن نقش شهرنشيني، اجتماع انسانها را در شهر بهعنوان ويژگي اصلي تمدن فرض كرده و بهصورت غيرمستقيم، پيشرفت تمدني را همانا به مثابهی تكامل صور با هم زيستن انسانها در متن شهر درنظر گرفته است. به عبارتي در نگاه وي تقابل سازي متمدن و غير متمدن بهصورت تقابل بين شهر و غير شهر و تقابل فن زندگي و فقدان اين فن ظاهر ميشود. (علمداری، 63ـ64) وي برخي مولفهها مانند دين، قوانين و رهبر را در شكلگيري تمدن حايز اهميت ميداند و بر اين باور است كه دين عصبيت را چند برابر ميسازد. (علمداری، 202ـ203)
عوامل سقوط جوامع و تمدنها
در فرايند حركت تمدن، آنگونه كه ابنخلدون به تصویر کشیده است، يكي از مراحل، مرحلهي انحطاط است كه تمام تمدنها و جوامع ناگزير از عبور از آن هستند. وي در مورد جوامع و دولتها معتقد به «دور» است، آنگونه كه آغاز يكي با مرگ ديگري همراه است. زايش، رشد و انحطاط، سرنوشت مشترك جوامع و دولتهاست و هر يك از اين مراحل داراي ويژگيها، علل و عواملي براي پيدايش خود است. از منظر ابنخلدون میتوان عوامل متعددي را در انحطاط و زوال تمدنها و جوامع دخيل دانست اما وي بهطور مشخص بر دو عامل سپاه و مال اشاره و تاكيد ميكند كه از آنها ميتوان، به عصبيت و اقتصاد تعبيركرد. در ذيل اين دو عامل ميتوان عوامل ديگري را شماره كرد كه به نحوي از اين دو سرچشمه ميگيرد. وي در بيان و تبيين علل و عوامل انحطاط به وضوح سخني نگفته ولي از فحواي نوشتههايش در جاي جاي مقدمه ميتوان، به نكات و نتايجي رسيد. در اين نوشتار تلاش شده كه به عوامل سقوط و انحطاط پرداخته شود. در نگاهي كلي ميتوان اين عوامل را در دو دستهی دروني و بيروني طبقهبندي كرد. مراد از عوامل دروني، تحولات و رخدادهايي است كه در بافت حيات اجتماعي و عناصر آن رخ ميدهد و قابل پيگيري است. و غرض از عوامل بيروني كه خود به دو بخش انساني و غيرانساني تقسيم ميشود، عواملي است كه از بيرون بر جامعه و تمدن بشري تأثير ميگذارد. ذكر اين نكته در اينجا بايسته است كه از منظر ابنخلدون اولا همان عواملي كه دليل اصلي پيدايي عمران و تمدن و شكل گيري جوامع است، با ضعف، كم رنگ شدن و از بين رفتن خود موجب تباهي و سقوط جوامع و تمدنها ميشوند و ثانيا روند فروپاشي از قلمرو سياسي آغاز و به عوامل اقتصادي و فرهنگي كشيده ميشود. (نصاف، 197) همچنین پديدهاي كه آغاز نزول و انحطاط را مشخص ميكند غوطه وري قدرت در ناز و نعمت و تجمل است. در ادامه، اين عوامل را كه از متن نوشتههاي ابنخلدون در مقدمهي كتاب تاريخش استخراج شده ياد آور خواهيم شد. ابتدا به عوامل درونی پرداخته میشود.
عوامل دروني
الف ـ عوامل سياسي
1ـ از بين رفتن عصبيت
عصبيت اصطلاحي كه توسط ابنخلدون مطرح شد، پديدهاي است داراي ابعاد مختلف اجتماعي، فرهنگي و سياسي. (ارمکی، 160) به نظر وي عصبيت، پيوند بين افراد در يك گروه اجتماعي يا قبيله و اصليترين عنصر شكلگيري اجتماع و دولت است كه مردم را به همديگر پيوند داده، آنان را براي همياري و تعاون بسيج و به سوي كسب قدرت سياسي هدايت شان ميكند. از ديد وي هر دستاوردي ثمرهي عصبيت است، رياست جز به وسيلهي قدرت و غلبه به دست نميآيد و غلبه تنها از راه عصبيت حاصل ميشود. (گنابادی، 249)
عصبيت در لغت به معناي طرفداري، استواري و خويشاوندي آمده است. دهخدا عصبيت را حمايت و مدافعه از كسي كه خود را به شخص بستگي داده و يا شخص به آن بستگي دارد. (دهخدا، 286) تعريف كرده است. فرهنگ لاروس آن را وابستگي شخص به گروهي كه طرفدار آن است و تلاش در راه پيروزي و تحكيم مبادي و عقايد و وفاداري حزبي معنا ميكند. (الجرخلیل، 1457)
به باور ابنخلدون، عصبيت امري خيالي و ذهني نبوده، بلكه واقعي و منشاء فعل و عمل است. وي عصبيت را داراي كاركردهاي متعددي مانند غرور قومي، ياريگري نسبت به يكديگر و دلاوري دانسته و محصول نهايي عصبيت باديهنشينان را دستيابي به قدرت ميداند. (ارمکی، 162)
از نظر ابنخلدون، گرچه عامل قرابت و نسب واحد، بيانگر قويترين نوع عصبيت است، اما نميتوان گفت كه عصبيت فقط در بين خويشاوندان وجود دارد، بلكه بيترديد دامنهي آن وسيعتر از محدودهي هم خوني و قرابت است. (الحصری، 220) با توجه به مثالهايي كه ابنخلدون در مقدمهاش ميآورد، ميتوان گفت که وي به عصبيت معتقد نيست، بلكه به عصبیتها باور دارد، عصبيت قومي، خوني، ديني، ولاء و قسم. (شیخ، 104ـ 105 و ارمکی، 63 ـ 165).
در كل از ديد ابنخلدون، عصبيت صفت خاص مردم باديهنشين است كه فقط در باديه به وجود ميآيد و همانجا هم ميتواند زنده بماند و چيزي جز دلاوري، شجاعت، اخلاق، دينداري، پيوند و پيوستگيهاي خوني، فطرت سالم و پاك و شهامت نيست.
(گنابادی، اول، 264ـ265) وي عواملي مانند فطرت، (همان، 230) حسب و نسب، (همان،707) دين، (همان، 301) محيط و نوع معيشت (همان، 277) را منشاء بروز عصبيت ذكر ميكند.
اقتدار و عظمت هر دولتي وابسته به عصبيت آن است. چرا که عامل اصلي شكلگيري و استقرار حكومت، عصبيت است و حافظان و پاسداران حكومت و دولت هم، دارای عصبيت هستند. از اين رو ابنخلدون معتقد است اگر حكومتي برخاسته از قبايل بزرگ، پرنفوس و پرشمار باشد به همان نسبت از نيروي بیشتري برخوردار بوده، بر نواحي و سرزمينهاي بیشتري تسلط خواهد داشت.(گنابادی، 319 و شیخ، 105) تداوم و استمرار دولت، به عصبيت وابسته است؛ هرچه عصبيتي شديدتر باشد، دوران فرمانروايي و عمر دولت طولانيتر خواهد بود، مادامي كه عصبيت دولت پا برجا و پررنگ باشد دولت نيز پابرجا و مستقر خواهد بود.(گنابادی، 312 و شیخ، 106)
بنابر فحواي سخنان ابنخلدون ميتوان گفت كه عصبيت همچنان كه نقش مهم و اساسي در شكل دهي دولت و حكومت دارد، ضعف و زوال آن هم عامل اصلي و اساسي در انحطاط و سقوط دولت و حکومت است. ديگر عوامل دخيل در انحطاط و زوال دولتها و جوامع نیز همه به گونهاي از كمرنگ شدن و در نهايت زوال عصبيت نشات ميگیرد.
ابنخلدون در مقام بيان چگونگي و چرايي ضعف و زوال عصبيت، حضارت و شهرنشيني و پديدههاي ناشي از آن را مهمترين عامل معرفي ميكند. با تبديل شدن باديه نشيني به شهر نشيني و تشكيل دولت، عصبيت در گذر زمان دستخوش تغيير شده و در نهايت مضمحل خواهد شد.(ارمکی، 169) اين تغيير در نوع و شيوهي زندگي از باديهنشيني به شهرنشيني، تغييرات عمدهاي را در روحيات افراد هم ايجاد ميكند. افراد روحيهي مقاوم و ستيزهجوي خود را از دست داده، خلق و خوي نرم و آرامي مييابند. همچنین به دليل برخورداري از معیارهاي بالاي زندگي شهري، نوع روابط اقتصادي، نحوهي تامين معاش، نحوهي سكونت و ادارهي امور جامعه، افراد به تجمل و رفاه زدگي، واگذاري امر دفاع از خود به بيگانگان، تن دادن به پرداخت ماليات و خراج و دوري از آموزههاي ديني و اخلاقي و فساد سوق داده میشوند. به این ترتیب فطرت پاك باديهنشيني و خوي و خصلتهاي نيكشان زايل ميگردد. با اين تغييرات و دگرگونيها، آخرين جلوهها و تظاهرات عصبيت نيز خاموش گشته و دولت و جامعه استوارترين دليل وجود و حيات خود را از دست ميدهد و به تبع آن به سراشيبي انحطاط، زوال و سقوط گام ميگذارد.
2ـ استبداد و انحصارطلبي حاكم
يكي از مراحل در فرايند سير دولتها، مرحلهي دوم يا به تعبير ابنخلدون دوران خودكامگي و حكومت مطلقه است. در طي آن حاكم سعي بر تسلط و مهار مردم دارد و تلاش ميكند از مشاركت و سهيم شدن آنان در قدرت جلوگيري كند. بدين ترتيب حاکم عنان حكومت را به دست میگیرد تا پس از خود، آن را به اسلاف و وابستگانش، انتقال دهد. از اين رو به تعبیر وی خدايگان قدرت از آنجا كه براي ادارهي امور نياز به نيروهاي انساني، عوامل و كارگزاراني دارد، به استخدام و برگزيدن بيگانگان و مواليان و گماشتن آنان در اين امور همت ميگمارد و به تدريج بر عدهيشان ميافزايد؛ بيگانگان و موالياني كه چه بسا كارگزاراني لايق براي ادارهي امور نباشند و علاوه بر آن با عصبيتي بيگانه و متفاوت، در تلاش باشند تا قدرت را به دست آورند. (فواد بعلی، ص75) در اين ميان عناصر لايق و شايستهی خودي، مورد بيمهري و بيتوجهي واقع شده، از شركت در ادارهي امور باز داشته ميشوند و شخص حاكم و جريان همراهش، قدرت و رياست را يكسره در قبضهي خود ميگيرند. بدين ترتيب بين حاكم و مردم فاصله ايجاد شده، دو طبقهي حاكم و محكوم در جامعه شكل ميگيرد و تضاد موجود، به بروز اختلاف و تنش بين حاكمان و محكومان منجر ميشود. اين دوگانگي موجب ميگردد تا نيروهاي توانمند و سازندهي جامعه با از دست دادن روحيهي تلاش و پویایی، از حركت در جهت سازندگي و عمران جامعه و تمدن خود بازمانند؛ از سويي استبداد و انحصارطلبي حاكمان باعث ميشود آحاد جامعه از خلق و خوي انساني خارج شده، افرادي مطيع بار آيند و به تعبير روانشناسان دچار «درماندگي خودآموخته» شده، از اقدام به هرگونه عملي در جهت بهبود موقعيت و شرايط خود، خودداري كنند. (گنابادی، 268)
3ـ شخصيت حاكم
يكي از عوامل مهم در قدرتمندي يا ضعف و به تبع آن پويايي يا ركود دولت و جامعه، شخصيت و ويژگيهاي حاكم و حاكمان است. از برآيند سخنان و ديدگاههاي ابنخلدون در مقدمه ميتوان اين نكته را دريافت كه از ديد وي شخصيت يك حاكم و رئيس، رابطهي مستقيم و تاثير گذار با مقولهي تعالي و پيشرفت حكومت و جامعه دارد. ويژگيهاي شخصيتي حاكم، همانگونه كه در برآوردن و به قدرت رساندن وي نقش دارند، در زوال و انحطاط دولت و جامعه هم دخيل هستند. وي مكرر اين جملهي حكمت آميز را تكرار ميكند «الناس علي دين ملوكهم» و بيانگر اين مهم است كه در واقع حاكم راهنما، جهت دهنده و الگوي مردم در راه و روش ادارهي امور و زندگي است. حاكم خوب و برتر، پيروان و مقلدانش را با تلاش و پويايي و موفقيت قرين ميسازد و برعكس، حاكم ناشايست و نالايق صفات و ويژگيهاي خود را هم چون عامل بيماري به تمام ارگانهاي جامعه تسري داده و در نهايت جامعهاي ناشايست و نامطلوب را شكل ميدهد. ملكات و فضايل اخلاقي، اصالت خانوادگي، مسؤوليتپذيري، عدالت، نرم خويي و اغماض، باورمندي سلطان به حاكميت مردم و رفتار بر اساس آن باور، حرص و آز نداشتن و… از جمله ويژگيهايي است كه ابنخلدون براي حكمراني خوب و مطلوب شماره ميكند.
نسب و اصالت خانوادگي حاكم، سبب امتياز و برتري وي در بين مردمش و عامل پذيرش رياست بوده و همين نيز براي وي و دولت ايجاد قدرت كرده، رياست مادي و معنوي وي را به تمام جامعه و ساختار دولت تعميم و تسري خواهد داد.
مسؤوليتپذيري حاكم در قبال مردم و آگاهي وي از تمام آنچه در كشور ميگذرد و پذيرش مسؤوليت تمام آنچه روي ميدهد از ديگر ويژگيهاي يك حاكم شايسته است. حاكم مسؤول، متعهد به انجام وظايف خود و تحقق آنها به بهترين شكل خواهد بود. از ديد حاکم اگر در جامعه به كسي ستم شود يا فردي گرسنه بماند، وی نسبت به آن مسؤول خواهد بود. و اگر حاكميت فاقد اين ويژگي باشد، ظلم و بيعدالتي گسترش خواهد يافت و در چنين جامعهاي تلاش و فعاليتهاي سازنده در جهت عمران و آباداني كمرنگ شده و در نهايت رشد و پيشرفت اجتماع متوقف خواهد شد. (همان، 72)
نرمخويي و اغماض سلطان در رفتار با مردم و كارگزاران حكومتي، موجب ترغيب، تشويق و نزديك شدن دلهاي مردم به وي و حكومت خواهد بود و آنان را در حفظ و حراست حكومت و كشور و كار و تلاش براي توسعه و عمران ترغيب خواهد كرد. برعكس، سختگيري، مردم را از حالت فطري و طبيعي برگردانده، آنان را نسبت به حكومت كينهجو و ستيزهجو بار ميآورد. (فواد بعلی، 69)
ناگفته پيداست از چنین افرادي، فرهنگ نیکو، سازندگی و تمدن، انتظار نمیرود. همچنين از فحواي كلمات و سخنان ابنخلدون ميتوان دريافت كه به اعتقاد وی كشور آباد نميگردد و جامعه به عمران و تمدن و كمال نميرسد. مگر هنگامي كه بر جامعه شرايطي حاكم شود كه در آن مردم دريابند در ادارهي امور و حكومت شريكند و نیز حاكميت با آنان رفتاري انساني دارد. اين شرايط محقق نخواهد شد مگر آن كه حاكميت باور داشته باشد؛ آنچه دارد به واسطهي مردم است و صلاح كارش در جلب رضایت مردم است و این هم در گرو باورمندی حاکمان به حاكميت مردم يا دموكراسي است.
از ديد ابنخلدون يكي از ويژگيهاي عصبيت، روح دموكراسي حاكم بر قبيله بوده و بزرگترين آسيب و آفت عصبيت هم استبداد است كه نقطهي مقابل دموكراسي است. احترام دوجانبه و سازگاري متقابل بين رهبران و پيروان، جنبهي مهم عصبيت را تشكيل ميدهد. خصوصيات رهبري متضمن تواضع در طرز رفتار با مردم و احترام به احساسات آنهاست. هنگامي كه حاكم مردم را پست و خوار شمرد، مردم نيز عليه او شورش ميكنند و او را خوار ميشمارند. (فوادبعلی، 69)
ب ـ عوامل اقتصادي
ارتباط بين سازمان سياسي و اقتصاد و رابطهي بين سقوط دولت و وخامت معیشت و شرايط اقتصادي را ميتوان در مقدمه به وضوح مشاهده كرد.(همان، 77) تجملگرايي گرچه ميتواند ناظر به نوعي مشكل و نابساماني اجتماعي باشد، اما از آنجايي كه مهمترين پيامد آن مشكلات و وخامت اوضاع اقتصادي است، جزء عوامل اقتصادي لحاظ شده است. تجملگرايي از آن جهت كه بار مالي بسياري را بر اقتصاد تحميل ميكند، باعث افزايش هزينهها و عدم كفايت درآمدهاي عمومي شده، دولت را ناچار به اتخاذ سياستهاي مالي ميكند كه به نوبهي خود شرايط اقتصادي را وخيمتر كرده و در نهايت به ضرر دولت منتهي ميشود.
1ـ افزايش هزينهها و اسراف
ابنخلدون افزايش هزينهها و اسراف را كه در تجمل گرايي تبارز و تبلور مييابد از عوامل مهم و تأثير گذار در انحطاط ميداند. از آنجايي كه اين پديده، بار مالي بسياری را بر دوش جامعه تحميل ميكند، آن را جزء عوامل اقتصادي آوردهايم. از ديد وي تجملگرايي يكي از مراحلي است كه جوامع متمدن، در فرايند حركت خود به آن ميرسند. از نظر وي توانگري و تجملخواهي، از امور طبيعي كشورداري بوده و جوامع همچنان كه از فوايد آن بهره ميبرند، هزينههاي آن را نیز ميپردازند. او تجمل و رفاهزدگي را از عواملي ميداند كه جوامع را سريعتر به مرحلهي فروپاشي و تباهي سوق ميدهد ( گنابادی، 322) تفاوت شيوهي زندگي باديهنشيني با شهرنشيني دليل بروز پديدهي تجملگرايي در شهرهاست. در باديه اكتفا به ضروريات، نُرم و هنجار بوده و افراد فقط در حد برآوردن نيازهاي ضروري خود تلاش میکنند و این برایشان کافی است.
اما در جوامع شهري به دليل تقسيم كار، وجود سازمان توليد و ساز و كار اجرايي و نظارتي، افزايش ثروت و توليدات جامعه بسيار فراتر از حد ضروريات اوليه زندگي بوده، جامعه با اضافه توليد و وفور نعمت به معناي عام آن روبروشده و افراد به تبع شهوات و اميال انساني، گرايش به اسراف، زياده روي، تنوع طلبي، لذت جويي و در يك كلمه تجمل پيدا ميكنند. از آنجا كه قدرت نخستين بهرهگيرنده از ثروت اجتماعي است آثار تجمل پيش از همه در صفوف خاندان حاكم بروز ميكند (نصاف، 197) و به تبع آن، مردم نيز به آن آلوده شده و آثارآن در زندگي ايشان نيز خود را مينماياند. رسوم و عادات توانگري و رفاه طلبي در زندگي فزوني مييابد و شيوههاي تجملخواهي در همه چيز مانند تهيهي خوراكهاي متنوع و لذيذ، مجهز كردن آشپزخانهها، گرايش به پوشيدنيهاي رنگارنگ و فاخر، خانهها و قصرهاي بلند و با شكوه و بهتر كردن همهی وسايل زندگي و معاش به حد ترقي و كمال ميرسد..(گنابادی،1362،اول، 726) و از آنجايي كه مفهوم ملازم تجمل، فساد است، اين فساد به دنبال خود عادات و صفات نكوهيدهي ديگري را چون تكلف، اسراف، فخرفروشي، ميل به خوشگذراني و سرگرمي و تفريح و .. در افراد به وجود ميآورد (همان، 319). پيدايي اين شيوه از زندگي و صفات و روحيات ناشي از آن در جامعه پيامدهاي منفي و نامطلوبي را به دنبال دارد كه در نهايت موجبات افول و انحطاط جامعه را فراهم ميآورد. (همان، 322)
ابنخلدون گرايش مردم به تجمل را اولاً امري تدريجي دانسته و ثانياً آغاز آن را از لايههاي بالاي حكومت و طبقات فرادست ميداند. نيازهاي سلطان به تجمل و كامراني مستلزم هزينههاي بالا است و زماني فرا ميرسد كه درآمدهاي عمومي كفاف مخارج بيش از حد و سنگين را نميدهد، از اين رو دولت متوسل به اخذ باجهاي اضافي و خراجهاي سنگين ميگردد (نصاف، 197) و اين به نوبهي خود فشار بر طبقات متوسط و ضعيف را دو چندان كرده، موجب ركود معاملات اقتصادي، كاهش ارزش پول و درآمدهاي عمومي جامعه ميگردد و نهايتا اين حكومت است كه از آن زیان میبیند. وی همچنین بر اين باور است كه فراگيري تجمل و فساد ناشي از آن در جامعه، بهگونهاي است كه حتي افرادي را كه منتسب به خاندانهاي اصيلاند و پدرانشان توانستهاند خود را از مفاسد اجتماعي حفظ كنند، شامل ميشود؛ فرزندان اين گونه افراد و خاندانهاي اصيل نيز كم كم در اثر معاشرت و موأنست با مردم كوچه و بازار همرنگ آنان ميگردند. (گنابادی، اول، 737). ديگر معنا و مفهوم اين سخن آن است كه به تدريج شاهد روي كار آمدن دولتمرداني فاسد در اجتماع خواهيم بود كه تبعات مديريت آنها بر جامعه و مردم ناگفته پيداست.
مهمترين پيامد روحيهی تجملگرايي و رفاهطلبی، كمرنگ شدن و نهايتا زوال و تباهي عصبيت است كه يكي از عوامل اساسي شكلگيري اجتماع و تشكيل دولت بوده و افراد جامعه را به هم پيوند میدهد و آنان را در مسیر هدفشان هماهنگ و متحد ميسازد. (همان، 268)
آنچه در يك جامعهی تجملگرا و رفاه زده، اصلاح اوضاع را دشوار ميسازد، عادت و خوگيري جامعه به آن و سختي بريدن از اين شيوهي زندگي و بازگشت به شيوههاي سخت كوشانهي زيستن است. نسلي كه در تجمل زاده شده به هيچ رو نميتواند از نوع زندگي خود دست بردارد و شيوهي زندگي پيشينيان سختكوش خود را برگزيند و اين ناشي از نوعي فشار رواني، اقتصادي و اخلاقي است كه انعكاس آن جوانب زندگي اجتماعي را فرا ميگيرد.(نصاف، 198)
ضعف و زوال عصبيت و عادت افراد به زندگي شهري باعث تغيير در ارزشها، نگرشها، روابط بين فردي و گرايش به لذتجوييها و شهوات ميگردد كه موجبات سقوط اخلاقي جامعه و گسترش فقر و زمينههاي نابودي حكومت را فراهم ميكند. افراد به خاطر ناتوانی در برآوردن نيازهاي تجملاتي و لذت جويانهي خود از راههاي شرعي و قانوني به خدعه و نيرنگ، تقلب و دروغ در تعاملات و روابط خود متوسل ميشوند. از سويي ديگر به دليل آنكه تجمل و رفاهزدگي و ريخت و پاشهاي آنچناني هزينهبر است، چنان كه پيشتر گفته شد صاحبان قدرت براي تامين مخارج و هزينههاي خود با وضع انواع مالياتهاي جديد و سنگين موجبات ركود اقتصادي، تجارت و كسب و كار را فراهم آورده و در نتيجه جامعه با فقر كاهش ثروت روبرو ميشود. (همان، 198) در نهايت دولت كه سازوكار رهبري و هدايت جامعه را به عهده دارد، متحمل خسارت و پيامدهاي منفي اين پديده شده، بهخاطر عدم توانايي در حل مشكلات و مديريت بحران، رو به سراشيبي و سقوط ميرود.
2ـ كاهش و افزايش نيروي كار
ابنخلدون نيز همانند بسياري از صاحبنظران اقتصادي امروز، به جمعيت بهعنوان مؤلفهای مهم توجه داشته است. وي جمعيت را هم در شكلگيري تمدن، هم در رشد و هم در افول و انحطاط آن موثر ميداند، و در مقدمه چه بهطور مستقيم و چه غيرمستقيم به اين نكته اشاره كرده است. از نگاه وي شكلگيري تمدن جز بهوسيلهي گروهي كثير و متشكل كه با هم همكاري دارند ممكن نيست و پديدهها و مظاهر تمدني در جنبههاي گوناگون آن بدون وجود افراد و گروههاي متعدد به منصهي ظهور و بروز نخواهد رسيد. (نصاف، 673) او در بخشي از مقدمه ميگويد:
زيرا اين گونه يادگارها جز در پرتو فزوني كارگران و گرد آمدن نيروهاي فراوان و همدستي جماعتهاي بزرگ از راه تعاون و همكاري پايان نمي يابد. چنانكه هرگاه دولتي عظيم و پهناور باشد و در ممالك و رعاياي بسيار نفوذ يابد، داراي كارگران بيشمار و بيحد و حصر خواهد بود و چنين نيرويي هر گاه دست بكار شود، خواهد توانست به بنيان نهادن بزرگترين معابد دست يازد و آن را به پايان رساند.(همان، 337)
وي در جايي ديگر از مقدمه جمعيت را بهعنوان يكي از مؤلفهای مهم در تمدن و عمران ياد و تاكيد ميكند كه تمدن به چند چيز بستگي دارد كه يكي از آنها كثرت جمعيت و رعاياست. چيزي كه از آن امروزه بهعنوان نيروي كار ياد شده و در نظریههای اقتصادي بهعنوان عامل توليدي مورد توجه قرار دارد. (سیفی، 3ـ2) وي جمعيت را يكي از عوامل عظمت دولت و وسعت فرمانروايي ميداند و معتقد است: «هرچه قبايل و دستههاي دستگاه فرمانروايي دولتها بیشتر باشد به همان نسبت دولت نيرومندتر خواهد بود.»(گنابادی، 311) وي همچنين قدرت عصبيت را منوط به فزوني جمعيت ميداند: « قدرت عصبيت بيگمان بستگي به فزوني عدد افراد يك دودمان دارد.» (همان، 312)
همانگونه كه بين تمدن و قدرت و عظمت دولت با تعداد جمعيت رابطهي مستقيم وجود داشته و جمعيت در شكلگيري و رشد جوامع، رشد كشاورزي، صنايع و انجام كارهاي عمراني تاثيرگذار است، كاهش آن نيز به نوبهي خود بر عمران وتمدن و قدرت و نيرومندي دولتها موثر بوده و طبعا ميتواند موجب سقوط دولتها و انحطاط جوامع گردد، اما در اين مورد نقش اصلي را ندارد.
برآيند نظرات ابنخلدون در مورد جمعيت و تاثير آن بر عمران و تمدن بدين معنا و مفهوم است كه نقش جمعيت در عمران و انحطاط قابل توجه است ولي كاهش يا افزايش را نبايد علت اصلي انحطاط بر شمرد. از سویی هرچند ابنخلدون ـ آنچنان كه امروزه میپردازند ـ به جمعيت و مباحث پيرامون آن نپرداخته ولي نفس توجه وي به اين مساله، بيانگر عمق ديد و ژرفنگري وي در باب مسائل جامعه و اجتماع است.
ج ـ عوامل اجتماعي و فرهنگي
1. دين و اخلاق
از جمله عناصري كه ابنخلدون براي پيدايي جامعهاي سالم و مطلوب بر آنها تاكيد ميورزد اخلاق و دين است. نوع نگاه وي به مقولهي دين و اخلاق را نميتوان فقط بهعنوان نگرش صاحب نظري مسلمان و متدين به مساله در نظر گرفت، بلكه اين نگاه و رويكرد، هم مبتني بر شواهد تاريخي هم ريشه در آموزههاي قرآني دارد كه در مقام بيان نابودي و زوال جوامع منحرف از دستورات دين و اخلاق است.
وي در باب تاثير مقولهي اخلاق بر حيات جوامع، اين عنصر را در سه بخش صفات و اخلاق حاكم، اخلاق جوامع بدوي و اخلاق شهرنشينان و تبعات آن به بحث و بررسي مينشيند. وي صفات و ملكات اخلاقي را عامل مهم پيروزي عصبيت رئيس قبيله بر ديگران ميداند و صفات و ويژگيهايي را كه براي رئيس و حاكم میشمارد همگي صفات و ويژگيهاي اخلاقي است. (گنابادی، اول، 273)
به نظر ابنخلدون زندگي باديهنشيني و شهرنشيني دو نوع متفاوت از اخلاقيات را به دنبال دارد؛ در مقام مقايسه، برتري را به ارزشهاي اخلاقي باديهنشينان ميدهد كه از نگاه وي اخلاقي سالمتر و نزديكتر به فطرت پاك آدمي دارند كه به تبع آن ما شاهد رفتارهاي اخلاقي تر در جوامع بدوي و باديهنشين هستيم. اما در جوامع شهري به تبع نوع روابط بين افراد و حاكم شدن برخي ارزشهاي جديد، اخلاق شهريان سستتر شده، عادات زشت و ناپسندي در آنان رسوخ مييابد.
از ديد وي شهر موجب فساد اخلاق بدويان ميگردد و عادات زشت و ناپسندي را در آنان رسوخ ميدهد كه طبيعت ثانوي آنها ميگردد. همين عادات و رسوم ناپسند است كه بزرگترين آسيب را به عرصهی فرهنگ و عمران وارد كرده، باعث ضعف، انهدام و انقراض جوامع ميگردد. (گنابادی، اول، 275)
به عبارتي وي ارزشهاي اخلاقي و پايبندي به آن را مؤلفه و عاملي مهم در دوام و ماندگاري دولتها و جوامع ميداند.
دين نيز از نگاه ابنخلدون عاملي است كه ميتواند جوامع را زودتر به عمران و تمدن برساند و عمر و ماندگاري جوامع و تمدنها را بیشتر و طولانيتر كند. همینطور از بروز بسياري از كج رويها و انحرافات فردي و اجتماعي جلوگيري كرده و افراد را به خصلتها و ماهيت انسانيشان نزديكتر کند. وي در جايي از مقدمه ياد آور ميشود كه دين موجب اتحاد و انصاف و همراهي و همدلي ميشود. همچنین نيروها را مضاعف ساخته و از پراكندگي توان جامعه جلوگيري ميكند و از اين رو نقش مهمي در موفقيت و تعالي جامعه ايفا ميكند. (همان، 301)
وي معتقد است كه دستورات و تعاليم دين حسادتها و كينهجوييها را در مردم از بين ميبرد و با ايجاد عطوفت و صميميت آنان را متحد ميسازد، قدرت و توانشان را دو چندان ميكند بهگونهاي كه هيچ قدرتي در مقابل اينگروه مؤمن، ياراي مقاومت نخواهد داشت. (همان، 302 و رسایی، 172)
ابنخلدون در مقدمه بارها بر تشديد نيروي عصبيت بهواسطهي عامل دين اشاره كرده، عصبيتهاي متكي به دين را قدرتمندتر و قويتر توصيف ميكند همینطور معتقد است اينكه دين محتواي عصبيت را غني ساخته و در آن نيرويي ايجاد ميكند كه بر ديگر عصبيتها غلبه يابد. وی دوري از دين را در كمرنگ شدن عصبيت و پيدايي سستي و فتور در دولت و جامعه موثر ميداند و از فراموشي شعائر و آموزههاي ديني و عدم رعايت حدود آن بهعنوان شاهد ياد ميكند. وي يكي از عوامل انحطاط مسلمانان را ترك تعاليم اسلامي و از دست دادن عصبيت قومي ذكر ميكند و ميگويد:
پس از گذشتن روزگاري از دوران فرمانروايي عرب، گروهي از قبايل آنان دين را فرو گذاشته، از امور حكومتي و دولتي جدا شده و روش عصبيتي را كه داشتند از ياد بردند و باز به دشتهاي خشك و توحش پيش از اسلام بازگشتند. (گنابادی، 291)
وي در اين مورد براي تایيد گفتههاي خود مثالهايي از قبايل شمال آفريقا بيان ميكند.( همان، 303) در كل، نگاه وي به دين در حيات جمعي نگاهي مثبت و تاثيرگذار است آن چنانكه حضور آن در جامعه توان نيروهاي اجتماعي را تشديد میکند و با ایجاد الفت و موأنست در دلهاي مردم، آنان را از كژيها باز ميدارد. علاوه بر این، عصبيت را دو چندان ميسازد، بهگونهاي كه در رقابتهای بين دو عصبيت، از موارد بسياري ياد ميكند كه عصبيتي با نيروهاي كمتر به مدد عنصر دين، چيرگي و غلبه يافته است. در مقابل، عصبيت را نيز بر دين و دعوت ديني و موفقيت آن موثر ميداند. اما وي سامان و قوام جامعه را يكسره به دين مرتبط نميكند و بر اين باور است كه جوامع با تكيه بر نيروي عصبيت و بهرهگيري از عقل نيز ميتوانند شكل گرفته و امور خود را سامان دهند و از جوامع غير ديني كه در عين حال سامانمند و پويا هم بودهاند، به عنوان شاهد ياد ميكند.
2. ظلم و ستمگری
ابنخلدون بين عدالت و عمران و تجاوز و انحطاط رابطه برقرار ميسازد. وي فصلي از مقدمه را به نتايج و پيامدهاي ظلم و ستمگری در جامعه اختصاص داده است و در اين مورد به تفصيل سخن ميگويد. از ديد وي ظلم و ستمگری در جامعه، منجر به شرايطي ميشود كه تمامي عوامل و مؤلفههايي را كه در رشد و پيشرفت و ماندگاري اجتماع دخيلاند، از بين برده و زمينههاي ركود اجتماعي و نابودي حيات جمعي را فراهم ميكند.
از نگاه وي وجود ظلم و ستمگری در جامعه، به عبارتي ديگر فقدان امنيت اجتماعي اعم از امنيت فردي، اقتصادي و اجتماعي موجب ميشود كه مردم از فعاليت و تلاش براي زندگي بهتر و ساخت جامعهاي برتر نااميد شوند و تمايل يا توانايي سرمايهگذاري در اين راه ـ چه اقتصادي، چه علمي و چه مديريتي و … ـ را از دست داده و يا نداشته باشند. و پيداست كه در چنين جامعهاي با فرار سرمايهها و ثروتهاي مادي و غير مادي، مهاجرت به خارج و سكون و ركود در تمام زمينههاي اقتصادي، اجتماعي و . . روبرو خواهيم بود. فرجام چنين جامعهاي نيز ناگفته پيداست و حركت به سوي انحطاط و سقوط و تباهي براي آن امری گريز ناپذير خواهد بود. ( همان، 554)
ابنخلدون براي تاييد نظرات و ديدگاههاي خود در اين زمينه به برخي مثالها و حكايات تاريخي نيز اشاره ميكند. به بیگاری كشيدن مردم توسط هيئت حاكمه و مجبور كردن آنان به كارهاي اجباري، اخذ مالياتها و سرانههاي سنگين از مردم و عادي و رايج شدن آن، احتكار كه بلاي همگاني بوده و اصناف و بازرگانان در آن نقش دارند (جمشیدی،131)، فعاليت تجاري، كشاورزي و صنعتي از طرف دولت با اعمال قدرت سياسي كه مردم توانايي رقابت ندارند، ضبط ثروت و دارايي مالكان بدون پرداخت غرامت و بدون علت و تلاش كارگزاران حكومتي در حيف و ميل ثروتهاي عمومي. (فواد بعلی، 71 تا 73) اولين ثمره و نتيجهي اين امور دلسردي و يأس مردم از تلاش و كوشش بهويژه فعاليتهاي اقتصادي است که حیات جامعه برپایه و اساس آن قرار دارد. (گنابادی، 552)
در حاليكه آباداني و رونق اقتصادي و بازار و بهبود زندگي اجتماعي به تلاش و كوشش و فعاليت مردم وابسته است. عدم تلاش و كوشش به خاطر يأس از بهرهوري از آن، باعث ركود اقتصادي، بي توجهي و بيميلي مردم به انواع فنون و پيشهها، مهاجرت براي يافتن زندگي بهتر و فقر جامعه از لحاظ نيروي انساني و كار ميشود: ( همان، 552)
از ديد ابنخلدون ستمگری فقط به مفهوم تجاوز به مال و اموال و دست اندازي به داراييها و ثروت مردم نيست، بلكه ستمگری مفهومي كليتر از اين دارد و بازداري مردم از حقوقشان و اجبار آنان به آنچه مراد و مطلوبشان نيست نیز از مصاديق اين ستمگری محسوب ميشود. (همان، 555ـ556)
مفهوم حق و گستردگي شمول آن، بيانگر اين مهم است كه ظلم و ستمگری نيز ميتواند دايرهاي وسيع داشته، مصاديق زيادي بيابد. از اين رو جلوگيري از ظلم و ستم و لزوم عدل و داد در جامعه، براي جلوگيري و ممانعت از دچار شدن به عواقب آن ـ كه تباهي و تزلزل و سقوط است ـ اهميتي بسيار و حياتي مييابد. از نگاه ابنخلدون عدل و داد همانند ترازويي است كه بين خلق نظم و نسق ايجاد ميكند و او مجري اين داد و دهش را شخص سلطان ميداند؛ ( همان، 553) از اين روست كه عدالت سلطان از مهمترين ويژگيهاي يك حاكم به شمار مي رود تا ملت در آسايش زندگي كنند و رعايا احساس امنيت كرده و به تبع آن روح اميدواري و تلاش و كوشش در مردم ايجاد شود و در نهايت جامعه از برآيند اين عوامل بهرهمند شده، مدارج ترقي و پيشرفت را طي كند. وي قدرت بازدارندگي و جلوگيري از تجاوز و ستم افراد به يكديگر را از وظايف حكومت ميداند.(فواد بعلی، 168)
ميتوان اين رويكرد ابنخلدون را با ديدگاهي در روان شناسي بهويژه با نظريهي «هرم نيازهاي آبراهام مازلو» تبيين و تائيد كرد، كه بر اساس آن اولين نياز مهم انسان كه ميبايستي برآورده شود نيازهاي زيستي و بعد تامين نياز امنيتي افراد است. با تامين امنیت است كه زمينههاي بروز ديگر استعدادها و تواناييهاي افراد فراهم شده و در شكلهاي مختلف ابتكار و خلاقيت، نمود مييابد. در جامعه نيز اگر مردم احساس امنيت خاطر، جان، مال و… نداشته باشند، بيترديد زمينه وگرايشي به فعاليت و تلاش وجود نداشته و به تبع آن دستاوردهاي مادي و معنوي و پديدههاي تمدني را شاهد نخواهيم بود. ( اتكينسون و هيلگارد، 472 ـ 471 ).
عوامل بيروني
مراد از عوامل بيروني كه به دو بخش انساني و غيرانساني تقسيم ميشود، عواملي است كه از بيرون بر جامعه و تمدن بشري تأثير ميگذارد و به عنوان عاملي مكمل در سقوط و افول جوامع، بعد از عوامل دروني عمل ميكند.
1. حملات اقوام ديگر و بيگانگان
حملات اقوام ديگر و بيگانگان، عاملي است خارجي كه از علل دروني و نابسامانيهاي داخلي يك جامعه سرچشمه ميگيرد. برخی از عوامل داخلي عبارتند از؛ مانند ضعف ساختار سياسي، كم رنگ شدن و زوال عصبيت، دوگانگي بين حكومت و مردم به دليل استبداد حاكمان و ضعف اقتصادي كه دولت را از توجه به سپاهيان و لشگريان و پرداختن به امور دفاعي و مرزها باز ميدارد. مجموعهي اين عوامل موجب ميشود مهاجمان و دشمنان، تطميع و ترغيب شوند تا دست به تعرض و تجاوز بزنند اما از آنجا که كشور مورد تهاجم دچار تنش و تشتت شده است با دفاع و بازداري جدي روبرو نميشوند. استمرار حملات و غارتگريها بيش از پيش جامعه را دچار بحران و ضعف و سستي كرده، آنگاه يكی از گروههاي مهاجم، موفق به حذف دولت و ساختار سياسي شده، بر كشور مسلط و مردم را محكوم و اسير ميکند. (گنابادی، اول، 285)
2. بيماريها و بلاياي طبيعي
ابنخلدون بيماريهاي واگيردار و بلاياي طبيعي را نيز در شمار عواملي ميآورد كه ميتواند تمدني را با خطر مواجه كنند. اين گفتهي وي را با توجه به توانايي علم پزشكي در مقابلهي با بيماريها در آن روزگار ميتوان پذيرفت. هرچند امروزه با توجه به پيشرفتهاي علم پزشكي، پذيرش اين نكته كه بيماريها و بلايا بتوانند خطري در آن حد ایجاد کنند كه حيات تمدني را به مخاطره اندازند، كمي سخت به نظر ميآيد. اما در روزگار ابنخلدون بيماريهاي واگير نظير وبا بسيار كشنده و خطرناك بوده وخود وي شاهد شيوع و فراگيري وباي بسيار كشندهاي بوده که در قرن چهاردهم ميلادي شمال آفريقا و بخشهايي از اروپا را فراگرفت که بسياري از كسان خود او را نيز از بین برده است.(همان، 60) ميتوان اين نظر وي را چنين تبيين كرد كه مرگ و مير فراوان حاصل از بيماريها، موجب ضعف بنيهي اقتصادي و تحليل توان مالي و مادي جامعه ميشود و جمعيت فعال و مولد را دچار مشكل ميكند. ترس از بيماري و فرار مردم از مناطق بيماريزده نيز باعث اختلال در انجام امور و تعطيلي بسياري از مراكز و اماكن از جمله مراكز توليدي ميشود و همهي اينها يكي از دو ركن مهمي است كه از ديد ابنخلدون قوام اجتماع برآن استوار است، يعني مال را نابود ميكند.
نتيجه
دیده شد که امروزه با توجه به تحولات جهانی، مباحث تمدنی، نظیر تکوین، رشد، زوال و افول تمدنها، مدار توجه صاحبنظران بسیاری قرار گرفته است. در این بین آنچه بیشترین دغدغهي صاحبنظران اين حوزه را به خود اختصاص داده، يافتن پاسخي براي چرايي و چگونگي سقوط و افول تمدنهاست. در میان این اندیشمندان، ابنخلدون بهعنوان متفکری مسلمان، با دیدی متمایز از پیشینیان به مسألهی عمران و تمدن نگریسته و با نگرشي تحولي به سیر جوامع و تمدنها، بخش مهمی از توجه خود را به عوامل و چگونگی سقوط جوامع و تمدنها معطوف داشته است.
در بررسيهاي وي، دولت بهعنوان نماد جامعه در نظر گرفته شده است که پس از ظهور، مراحل پنجگانهاي را تجربه میکند که هر كدام حالات و ويژگيهاي خاصي دارند. در فرايند تحول دولتها و جوامع، انحطاط به ناگزير دامنگير آن ميشود و هيچ جامعه و دولتي را از آن گريزي نیست. از منظر ابنخلدون، عوامل متعددي را ميتوان در انحطاط و زوال تمدنها وجوامع دخيل دانست، اما وي بهطور مشخص بر دو عامل عصبیت و اقتصاد اشاره و تاكيد ميكند. ذيل اين دو عامل ميتوان عوامل ديگري را شماره كرد كه به نحوي از اين دو سرچشمه ميگيرند.
در نگاهي كلي ميتوان اين عوامل را در دو دستهی دروني و بيروني طبقهبندي كرد. مراد از عوامل دروني، تحولات و رخدادهايي است كه در بافت حيات اجتماعي و عناصر آن رخ ميدهد و قابل پيگيري است. غرض از عوامل بيروني كه خود به دو بخش انساني و غيرانساني تقسيم ميشود، عواملي است كه از بيرون بر جامعه و تمدن بشري تأثير ميگذارد. ذكر اين نكته در اينجا بايسته است كه از منظر ابنخلدون اولا همان عواملي كه دليل اصلي پيدايي عمران و تمدن و شكلگيري جوامع است، با ضعف، كمرنگ شدن و از بين رفتن خود موجب تباهي و سقوط جوامع و تمدنها ميشود و ثانيا روند فروپاشي از قلمرو سياسي آغاز و به عوامل اقتصادي و فرهنگي كشيده ميشود. پديدهاي هم كه آغاز نزول و انحطاط را مشخص ميكند، غوطهوري قدرت در ناز و نعمت و تجمل است.
منابع
- آزاد ارمكي، تقي، جامعه شناسي ابنخلدون، انتشارات تبيان، 1376ش.
- ابنخلدون، رحله، تحقیق محمد بن تاویت، بیروت، موسسه العربی للدراسات والنشر، 2003م.
- ابنخلدون ، مقدمه ابنخلدون، ترجمه پروين گنابادي، تهران، مركز انتشارات علمي فرهنگي، 1362ش.
- ابنخلدون، العبر، ترجمه عبدالحميد آيتي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني، 1375ش.
- ابنخلدون، مقدمه عربي، تحقيق علي عبدالواحد الوافي، قاهره، دارالنهضه مصر لطبع والنشر، بیتا.
- اتكينسون و هيلگارد، زمينهي روان شناسي، ترجمه دكتر براهني و همكاران، تهران، انتشارات رشد، 1371ش.
- الجر، خليل، فرهنگ لاروس، ترجمهي طبيبيان، تهران، نشراميركبير، 1372ش.
- الحصري، ساطع، دراسات عن المقدمه ابنخلدون، بيروت، دارالكتاب العربي، 1967م.
- جمشيدي، غلامرضا، سرچشمههاي جامعه شناسي، نشر موسسه فرهنگي اهل قلم، پائيز 1380ش.
- دهخدا، علي اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران، چاپخانه دانشگاه تهران،1341ش.
- رسايي، داود، حكومت اسلامي از نظر ابنخلدون، انتشارات رعد، بیتا.
- سيفي شاپور، مباحثي چند در باب اقتصاد جمعيت، نشريه بيان 3/2 1379ش.
- شيخ، محمد علي، پژوهشي در انديشههاي ابنخلدون، تهران، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، 1371ش.
- علمداري، جهانگير، موانع نشانه شناختي گفتگوي تمدنها، تهران، مركز بينالمللي گفتگوهاي تمدنها، 1380ش.
- فوأد بعلي، جامعه، دولت و شهرنشيني، ترجمه غلامرضا جمشيديها، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1382ش.
- مهدي، محسن، فلسفهي تاريخ ابنخلدون، ترجمهي مجيد مسعودي، تهران، انتشارات علمي فرهنگي، 1373ش.
- نصار ناصف، انديشهي واقع گراي ابنخلدون، ترجمه يوسف رحيم لو، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1366 ش.
- والتر. ج، فيشل، ابنخلدون و تيمور لنگ، ترجمه سعيد نفيسي، تهران، چاپ فرانكلين، بیتا.