پنجشنبه, 6 دی , 1403 برابر با Thursday, 26 December , 2024
جستجو


چكيده
شاه  اسماعيل صفوي در سال 907 قمري سلسله صفوي را به طور رسمي بنيان گذارد. او رقابت شديد سياسي- اجتماعي بين ايران و عثماني ايجاد  كرد و طي حاكميت 228 ساله صفويان، تنش‌‌هاي متعددي ميان آنان رخ  داد. شاه  اسماعيل ابتدا بر بخش نسبتاً كوچكي از خاك ايران حكم مي‌راند، اما به سرعت دامنه نفوذ سياسي و معنوي خويش را گسترش داد. اين گسترش مايه نگراني دولت عثماني گرديد.

در اين مقاله، زمينه‌ها عوامل ايجاد تنش سياسي ـ اجتماعي بين صفويه و عثماني بررسي مي‌شود. در اين زمينه، پناهندگي شاه  زاده  ها، نقض پيمان‌ها، نامه  نگاري، دخالت در قلمرو يك  ديگر و تسلط بر راه  ها، در ايجاد تنش و پرهيز ازجنگ بين ايران و عثماني بسيار مهم بوده است.
نتيجه اين مقاله مي‌تواند در زمينه يك  پارچگي ميان قشرهای مختلف اسلامي و دولت‌هاي آنان و پي  آمدهاي ناگوار تقابل و تنش بين مسلمانان، الگوي تاريخي مناسبي باشد تا با استفاده از آن، براي ايجاد وحدت و هم  گرايي بين دولت‌هاي اسلامي، اقدامات و برنامه‌هاي شايسته  اي تدبير شود.
واژگان كليدي
صفويه، عثماني، سياست، اجتماع، تنش.
مقدمه
شاه اسماعيل در اوايل سال ۹۰۷ قمری پس از غلبه بر رقباي سياسي‌اش مانند خاندان آق‌قويونلو، بر تخت سلطنت نشست سلسله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صفوي عملاً از این تاريخ آغاز شد و تا پايان حاكميت سلطان حسين(۱۱۳۵ق) تداوم يافت.‌ در اين مدت عوامل مختلف سياسي ـ اجتماعي باعث شد تا روابط ايران و عثماني تیره گردد.‌
وقتي شاه اسماعيل، الوند بيگ آق‌قويونلو را شكست داد، بايزيد دوم، خاندان آق‌قويونلو را که به علت اختلاف خانوادگي ضعيف گشته بودند، در برابر شاه اسماعيل كه از دشمنان سياسي و مذهبي‌شان بود، به اتحاد دعوت كرد و آنان را براي بازپس  گيري سرزمين  هاي از دست رفته تحريك نمود.‌ پس از بايزيد، سليم برتخت سلطنت نشست. شاه اسماعيل به جاي عرض تبريك، سليم را غاصب خواند و به دخالت در امور عثماني پرداخت.‌ از طرف ديگر، پادشاهان عثماني و شاهان صفوي دشمنان خوني خود را بر ضد یک  ديگر تحريك كردند و با فرستادن نامه‌ها و هدایای توهين  آميز، خشم طرف مقابل را بر انگیختند و مخالفان يك  ديگر را در كشورشان پناه دادند. افزون بر آن، نقض معاهدات صلح از سوي دو طرف مزيد بر علت شد.‌ عوامل مزبور، تنش ميان صفويان و عثماني‌ها را سبب گرديد كه در اين مقاله به طور اختصار به آنها اشاره خواهد شد.
 عوامل سياسي ـ اجتماعي تنش
اقدامات سياسي ـ اجتماعي كه تيره شدن روابط دو كشور ايران و عثماني را سبب گرديد، عبارتند از:
الف) رسمي ندانستن يك  ديگر
سلطان  سليم فرزند بايزيد دوم، در هشتم صفر917 قمری پدرش را به کناره  گيري از سلطنت مجبور کرد و خود به جاي او بر تخت نشست.  طبق معمول از ممالک دور و نزديک، سفيراني هم  راه با هدايايي شايسته، به استانبول رفتند تا به سلطان سليم تبريك و تهنيت گويند.‌ هامر پورگشتال در كتاب تاريخ امپراتوري عثماني در اين باره مي نويسد:
سفراي دولي چون مجارستان و ونديك، با گرمي [با سلطان سليم] تجديد عهد كردند.‌ سفير قانصوه غوري سلطان مصر با اتباع زياد و هداياي نفيسه كه از امتعه هندوستان بودند، براي تبريك و تهنيت به دربار سلطان سليم حاضر شد.‌ يك نفر صاحب  منصب از واسيلي پادشاه روس در سال 920 قمری سلطنت سليم را تبريك گفته و هدايايش را تقديم كرد.‌ سپس پيام پادشاه روس را خواند. پيام اين بود: پدران ما با يك  ديگر به طور برادري زندگاني كردند؛ ما كه پسران آن  ها هستيم، چرا بايد در اين كار پيروي آنها را ننمايم. ‍
ولی شاه  اسماعيل با اين  كه توسط يكي از سرداران سليم از جلوس وي رسماً آگاه شده بود، نه  تنها سفيري نفرستاد [چون سلطان احمد را ولي  عهد رسمي بايزيد و سليم را غاصب سلطنت مي  دانست]  بلكه با تبليغات مذهبي و تحريكات سياسي در ولايات شرقي و جنوبي عثماني و اتحاد با دشمنان امپراتوري عثماني، مقدمه تجزيه و انقراض عثماني را فراهم مي‌ساخت.‌
سلطان سليم در مقابل شاه  اسماعيل را غاصب سرزمين  هاي عثماني و مروّج فتنه و فساد در بلاد اسلامي خواند.  سلطان سليمان نيز در نامه  اي خطاب به شاه تهماسب از او خواست كه ايران را ضميمه قلمرو عثماني نمايد‌ و خطاب به او نوشت:
سر را فرو بيفكن و تاج را به زمين بگذار و مانند اجداد خويش، خود را در ميان خرقه فقرا بپيچ و مثل درويشان، به قسمتي كه از براي تو مقرر شده   است، بساز و پشت خود را در خفت و حقارت خودت دوتا و منحني نما. اگر بخواهي به در خانه من آمده، لقمه ناني را در راه خدا گدايي كني، من همه خواهش  هاي تو را مقبول خواهم داشت.
ب) پناهندگي شاه  زاده‌ها
در گذشته، کشته شدن هر پادشاه، حوادثی خونين را به دنبال داشت؛ زيرا بر سر جانشيني او جنگ خونيني در مي  گرفت؛ در اين ميان کساني نيز بودند که به اين جنگ  ها و درگيري  ها دامن مي  زدند؛ چنين وضعي جز هرج و مرج و از هم گسيختگي اجتماعي حاصلي دربرنداشت.‌ از اين  رو، کسي   که موفق مي  شد قدرت را در دست گيرد، ناچار بود رقيبان داخلي را از ميان بردارد و با فشار و اختناق، وادار به سکوت نمايد. ولي در همه   موارد، چنين شانسي نصيب او نمي شد و بسيار پيش مي  آمد که رقيب از قلمرو حکومت نوپاي او فرار کرده، حتي به دشمن ديرينه خود در خارج از مرزهاي حاکميت او پناهنده مي  شد.‌ همين امر تيره‌گي روابط بين دو کشور را باعث مي-شد و به تنش  ها دامن مي زد.‌ القاص  ميرزا برادر شاه  تهماسب، به دربار عثماني پناهنده شد و از جانب مقابل، سلطان  مراد فرزند سلطان  احمد و نيز شاه  زاده بايزيد فرزند سلطان سليمان به ايران پناه آورد.‌ هريک از اين شاه-زاده‌ها، پادشاهان صفوي و عثماني را برضد کشور متبوعش تحريک مي  کردند كه اين كار بر دشمني آنها می  افزود و كينه، كدورت و تنش هرچه بيشتر را باعث می  گرديد.‌ در ادامه، موضوع پناهندگي این شاه  زاده‌ها بررسي خواهد شد.‌
1‌.‌ پناهندگي سلطان مراد
 وقتي سليم بر تخت سلطنت جلوس كرد، شاه  زاده‌هاي ديگر ترك بر سر جانشيني با وي به نزاع و كشمكش برخاستند.‌ در اين گيرودار، سلطان احمد دو فرزندش را نزد شاه اسماعيل فرستاد، او هم از آنها حمايت كرد.‌ پس از كشته شدن سلطان احمد، سلطان مراد به ايران گريخت (918ق).  نورعلي خليفه روملو در قارجبري، وي را به حضور پذيرفت و ديوسلطان روملو در نزديكي تبريز از شاه  زاده مراد استقبال كرد و تا محل اقامتگاه ييلاقي شاهي او را بدرقه نمود.‌ شاه اسماعيل نيز به او پناه داد و تيولي قسمتي از فارس را به او سپرد. از طرف ديگر، در جنگی كه بين سليم  با برادرانش رخ  داد، شاه اسماعيل از سلطان احمد جانب  داري كرد. 
پناه  دادن شاه  زاده‌هاي ترك، حمايت و جانب    داري بي  دريغ شاه اسماعيل از آنها، خشم سلطان عثماني را سبب گرديد.‌ بنابراين، سلطان سليم طي نامه  اي از شاه اسماعيل خواست كه سلطان  مراد را باز گرداند، در غير اين صورت آماده جنگ باشد. قسمتي از نامه چنين است:
.‌.‌.‌ چون در اين وقت سلطان مراد برادرزاده نواب ما از ملازمان درگاه فرار نموده، به نزد شما آمده است، طريقه آن   كه او را دست  بسته به خدمت نواب همايون ما روانه نماييد و به ملازمان نواب ما سپارند كه در ميانه قاعد دوستي محكم بوده، به دشمني مبدل نگردد والا آماده   جنگ بوده  باشيد كه نواب ما  با سپاه درياخروش روم  با جاه و جلال، روانه‌ ولايات ايران خواهد شد.‌
شاه  اسماعيل به اين نامه نه  تنها جواب مثبت نداد، بلكه به سلطان مراد دستور داد كه سفيران سلطان عثماني را بكشد.‌  سپس با لحن تند و زننده، سلطان عثماني را تهديد كرده، او را به مقابله طلبيد و نوشت:‌
حال كه شما را باد نخوت در دماغ راه يافته، ان شاءالله تعالي سر نامبارك شما را به زور بازوي خيبرگشاي حضرت اميرالمؤمنين برداشته، به جهت پرتكال  فرنگ خواهم فرستاد. [در مورد تحويل شاه  زاده مراد نوشت]: ايشان التجا به درگاهي آورده‌اند كه هميشه پادشاهان عالم به اين درگاه ملتجي شده‌اند و مي  شوند و مهمان نواب همايون ما شده‌اند و هيچ  كس مهمان را از خانه   خود بيرون نكرده است. شما نيز به اين صوب اراده داريد، شايد ملاقات واقع شود.‌
اين نامه‌نگاري قبل از جنگ چالدران اتفاق افتاد و هنوز دو رقيب در مقابل هم صف آرایي نكرده ‌بودند. لذا سلطان عثماني، شاه اسماعيل را به جنگ تهديد   كرد. او كه سراسر ايران را زير درفش خود درآورده و رقيبانش را يكي پس از ديگري از ميدان بدر كرده بود، به تهديدات سلطان  سليم اهميت نداد.‌ بنابراين، سلطان  سليم نامه دوم خود را با لحن آمرانه و توهين  آميز براي شاه  اسماعيل فرستاد.‌ او در پاسخ به نامه سليم نوشت كه مراد، مهمان ماست و كسي مهمان را از خانه  اش بيرون نمي‌كند.‌
2‌. پناهندگي بايزيد
از ديگر شاه  زاده‌هاي عثماني كه به ايران پناهنده شد، سلطان بايزيد فرزند سلطان سليمان عثماني بود.‌ او در سال 966قمری از حكومت ولايت كوتاهيه  با دسيسه‌هاي همسر روسي پدرش خرم  سلطان عزل گرديد و به جاي او پسر بزرگ  تر سلطان  سليمان به نام سليم نشست. اين امر براي بايزيد گران آمد و با سپاه بسيار به جنگ برادر رفت.‌ ولی وي در اين جنگ مغلوب گرديده، به سوي ارزروم و از آن  جا با ده هزار نفر از سپاهيانش به ايران گريخت و شاه ايران به او پناه  داد.‌ حاكم تبريز استقبال گرمي از او به عمل آورد.‌ شاه ايران يكي از سرداران قزلباش را نزد بايزيد فرستاد و قسم ياد كرد كه او و فرزندانش را به سلطان عثماني تسليم نخواهد كرد.‌ اين درست برخلاف معاهده آماسيه بود كه در آن تصريح شده بود كه دو كشور بايد پناهندگان را تحويل دهند.‌ از آن  جا   كه شاه  زاده بايزيد از كرده  اش نسبت به شورش برضد پدرش پشيمان شده   بود، مي  خواست كاري كند كه مورد عفو پدرش قرار گيرد.‌ بنابراين، در صدد قتل شاه تهماسب برآمد تا شايد از اين طريق بتواند رضايت سلطان سليمان را به خود جلب كند.‌ شاه ايران وقتي به مقصود بايزيد پي برد، شاه  زاده را هم  راه چهار تن از فرزندانش به فرستادگان سلطان عثماني داد و آنان نيز به دستور سلطان عثماني ايشان را كشتند.‌  در ابتدا تصميم شاه تهماسب سبب تنش گرديد،‌ ولی سرانجام با تحويل شاه  زاده، از وقوع جنگ حتمي جلوگيري شد.‌
3‌. پناهندگي القاص    ميرزا
شاه  تهماسب برادر خود القاص(القاس) ميرزا را كه به شدت به او علاقه  مند  بود، در سال ۹۴۵ قمری به حكومت شروان منصوب كرد.‌ وي پس از چند سال حكومت در آن  جا به فكر استقلال افتاد (۹۵۳ ق). شاه تهماسب به قصد سركوبي وي به سوي شروان حركت كرد ولي به  سبب وساطت مادرش خان بيگي  خانم مورد عفو قرار گرفت.‌ طولي نكشيد كه القاص براي دومين  بار سر از اطاعت شاه پيچيد و اين  بار سكه به نام خود زد و خطبه نيز به نام خود خواند. شاه به شدت از او عصباني شد، لذا با لشكري بسیار براي مبارزه با او برخاست.‌ وي چون توان مقابله در برابر قشون شاه را درخود نديد، با چهل هزار نفر از نيروهايش از راه بندر آزوف داخل  شهر كفه (کافا)  شد و سپس به استانبول رفته، به درگاه سلطان عثماني پناهنده شد.‌
سلطان سليمان با همسرش خرم سلطان،  و نيز رستم پاشا وزيراعظم او و برخي از بزرگان دربار عثماني به گرمي از او استقبال كردند و هدايايي مانند كيسه‌هاي پر از مسكوكات طلا، اسبان اصيل، تعداد زياد شتر و استر، شال  هاي كشميري، دستمال  هاي ابريشمی و .‌.‌.‌ به او بخشيدند.‌  هرچند در اين ميان فقيهان سني و تعداد زيادي از سران سپاه با او مخالف بودند- زيرا آن  ها القاص را شيعه رافضي و ملحد مستحق قتل  مي    دانستند- سلطان  سليمان القاص را پناه داد؛‌ چون فکر   کرد اگر بتواند فرمان  روايي را در ايران بين شاه تهماسب و القاص تقسيم کند، بی  ترديد سرحدات او تا مدت  ها بدون دردسر خواهد بود.‌  اين اعمال سلطان عثمان، خشم شاه صفوي را سبب شد و بر تنش موجود ميان آنان افزود.‌
 برادر شاه تهماسب نه  تنها به دربار عثماني پناهنده شد بلكه در مدت اقامتش، مدام سلطان عثماني را تشويق مي  كرد كه به ايران حمله كند، با اين گفته‌ها كه «طوايف قزلباش طرف  دار من هستند؛ اگر در ايران باشم مردم تهماسب را رها كرده، به من خواهند پيوست.»‌ سرانجام سلطان سليمان در سال 955 قمری با سپاه گران و تجهيزات جنگي نيرومند به طرف ايران حركت كرد.‌  نویسنده عالم آراي عباسي درباره آرايش سپاه عثماني مي-نويسد:
  چون القاص ميرزا، روزي چند در استانبول اقامت نمود، به سخنان كاذبه و اقاويل باطله شورافزاي دماغ خواهش سلطان سليمان گرديده، در سنه خمس و خمسين و تسعمائه گروهي انبوه و لشكري كوه  شكوه از ممالك روم و شام و مصر و بلد قرامان و ديار ربيعه و عراق عرب جمع آورده، با توپ و عرابه و ضربزن بسيار و جنگ  جويان بي  شمار از استنبول بيرون آمده، روي توجه به ولايت عجم آورد.‌
سلطان عثماني در آغاز ورودش به ايران، اولامه را هم  راه با نيروي زياد به محاصره قلعه ‌وان و القاص را به مرند فرستاد و خود به سوي تبريز آمد.‌ ولي بيش از چهار روز نتوانست در تبريز بماند چون شاه تهماسب دستور داده بود كه درسر راه سپاه ترك هرچه قنات بود پركنند و غلات و علوفه را آتش زنند. لذا وقتي سلطان عثماني به تبريز رسيد، بيش از پنج هزار رأس از دواب او از فرط گرسنگي و تشنگي از بين رفت.‌ سربازان از فرط قحطي به غارت و تاراج دست زدند و مردم را اعم از گناه  كار و بي  گناه بر دار كشيدند.‌ درپي اين ظلم و ستم،  مردم تبريز به قيام  دست زدند و به نيروهاي ترك از هر طرف حمله کردند و آن  ها را مغلوب ساختند تا اين كه آن  ها به فرار از تبريز مجبور شدند.‌ سپاه القاص وقتي به همدان رسيد، خانه همسر برادرخود به نام بهرام ميرزا را در سال ۹۵6 قمری غارت كرد و بر شهرهايي مانند قم، كاشان، ري و اصفهان تسلط يافت.‌ او اموال زيادي را كه از غارت ايران به دست آورده بود، براي سلطان سليمان فرستاد.‌ دراين حمله  قلعه وان به تصرف عثماني‌ها در آمد.‌
پناهندگي برادر شاه تهماسب به دربار عثماني، نتايج مطلوبي براي او نداشت؛ زيرا با وجود مساعدت سپاه عثماني، وي به هدفش كه تسخير ايران بود، نرسيد.‌ او شهرهاي ايران را تصرف كرد،‌ اما سرانجام مجبور شد كه آنها را در سال 956 قمری رها كرده، به بغداد فراري شود.‌ در آن جا هنوز خستگي سفر از تنش بيرون نرفته بود كه سلطان عثماني وي را احضار كرد.‌ القاص از این احضار ترسيد و به جاي رفتن به نزد سلطان عثماني، به ايران بازگشت و در زندان قهقهه بازداشت شد و چندي بعد به قتل رسيد.‌ 
ج) نامه‌هاي تحريك  آميز
تقريباً در تمام دوره حكم  راني دودمان صفوي، روابط ايران و عثماني به دلايل مذهبي نامناسب بود، به ويژه كه هر دو طرف به شدت تعصب مذهبي داشتند. و از طرف ديگر، شاهان عثماني پيوسته خاندان آق  قويونلو را كه با آن  ها هم  مذهب بودند، برضد دشمن مذهبي و سياسي خود تحريض و تشويق مي  كرد.‌ نامه‌هایي كه بين خاندان آق  قويونلو و پادشاهان عثماني و صفوي مبادله مي  شد، به يکي از زبان  هاي فارسي، عربي يا ترکي بي‌تاريخ يا با تاريخ نگارش يافته   است.‌ نامه‌ها غالباً تنش  زا بود. اينك آن نامه‌ها بررسي مي‌شود:
نامه‌نگاري امراي آق قويونلوها و سلطان بايزيد
قسمتي از سلطنت بايزيد، با پادشاهي شاه  اسماعيل مصادف بود.‌ بايزيد در قبال شاه اسماعيل، دو گونه سياست  اتخاذ كرد: نخست زماني كه شاه اسماعيل نيرومند بود، از در نصيحت وارد شده، او را پدرانه نصيحت كرد و در نامه  ا‌ي خطاب به شاه اسماعيل نوشت:
 اي جوان كم تجربت، باز نصيحتي از پدر بشنو! از براي قبولاندن مذهب جدت، خون مسلمانان را مريز، و وعيد من قتل مؤمنا فجزائه جهنم خالدّين فيها، را از خاطر دور مدار.‌ طريقه   اجداد عظامت انارالله برهانهم را مسلك خود ساز. فرستادن پوست شيبك  خان، سلاطين شجاعت آيين عثمانيان را گرفتار خوف و تلاش نمي  كند.  
دوم وقتي شاه اسماعيل ضعيف بود بايزيد، آق‌قويونلو  ها را بر ضد او تحريك كرد.‌ نامه‌هاي ذیل كه بين سلطان بايزيد و امراي آق  قويونلو مبادله شده   است، به خوبي اين مسأله را روشن مي‌كند:
۱-1.‌ يعقوب آق قويونلو، نامه  اي به سلطان بايزيد نوشت كه در آن  شيخ حيدر پدرشاه اسماعيل را سرحلقه ارباب ضلال و دار و دسته او را عاصيان  دشمنان پيغمبر و اعداي دين و دولت قلمداد كرد و نوشت كه قلع و قمع آن  ها، مسرت و انشراح عموم مسلمين خواهد را باعث شد.‌
بايزيد در پاسخ به آن، نامه‌اي به زبان فارسي نگاشت.‌ ابتدا غلبه   سپاه بايندري را مبني برشكست و قتل شيخ  حيدر(پدرشاه اسماعيل در سال ۸۹۳ ق) بر فتنه   حيدري تبريك و تهنيت گفت و سپس در ادامه نوشت:
.‌.‌.‌ از استيلا و تغلب فرق ناجية بايندريه -ايدهم‌الله- بر گروه ضالة حيدريه -لعنهم  الله و دمرهم- جهانيان را فرحت درفزوده و از اشعة شمع اين فتح و فيروزي انجمن روم و شام را صفا افزود.‌
1-2.‌ بايزيد در نامه  اي ديگر به الوندآق‌قويونلو كه آن را به دست  فرستاده   مخصوص خود، محمود آقا چاووش  باشي ارسال كرده بود، خاندان آق  قويونلو را بر ضد دشمن مشتركشان به اتحاد دعوت كرد.‌  الوند در پاسخ به دعوت سلطان عثماني نوشت که دودمان بايندري را براي دفع دشمن مشترك و غلبه بر اوباش قزلباش، حاضر و مهيا خواهد ساخت.‌ اگر چنان  چه خويشانش با وي موافقت نكردند، خود به تنهايي به استظهار كمك  هاي مادي و معنوي سلطان، سعي و جد بليغ خواهد نمود.‌
1-۳.‌ بايزيد بازهم در نامه  اي ديگر كه آن را  قبل از سال ۹۰۷ قمری براي الوند فرستاد، قول داد كه او را برضد قزلباشان كمك نمايد. سلطان عثماني در اين نامه‌نگاري  ها، خاندان آق‌قويونلو را به اتحاد دعوت كرد تا در برابر شاه اسماعيل مقاومت نماید. و خود از اين مسأله بهره  برداري كند.‌ 
سليم پس از سلطان بازيد به سلطنت رسيد و با شاه اسماعيل موضع خصمانه در پيش گرفت. بدين منظور نامه‌هايي بين آنان مبادله شد كه در ادامه ذکر خواهد شد.‌
2. نامه‌هاي سلطان سليم به شاه اسماعيل
 سلطان سليم علاوه بر اين  كه خانان ازبک را برضد شاه اسماعيل تحريک   مي  کرد، خود نيز مستقيماً با شاه اسماعيل نامه‌نگاري نمود. و هدف سليم از نوشتن نامه  ها، تحريك شاه اسماعيل به جنگ بود.‌ نامه‌هاي وي به شاه  اسماعيل، این ویژگی  ها را داشت: دارای مضموني بسيار موهن و زننده و لحن شديد بود.‌ با به  کار بردن الفاظ رکيک و دشنام دادن و ناسزاگويي و بستن تهمت  ها به شاه اسماعيل، خشم وي   را بر انگیخت.‌ گاهي هم  راه نامه‌ها لباس  های زنانه، تسبيح و کشکول می  فرستاد و از فتواي علما به نفع خود بهره  برداري می    کرد گاهی در ميان جملات و عبارات از ابتدا تا انتها، ضمن رجزخواني و ابراز ناسزاگويي و به  کار بردن کلمات مستهجن، آيات قراني را براي تکميل و اتمام معاني مورد نظر خود به  کار   می  برد.‌ شاه اسماعيل كه اغلب رقبايش را مغلوب خود ساخته بود، در برابر اين تهديدات كوتاه نيامد، بلكه نامه‌هاي او را با لحن نيش  دار جواب داد. سرانجام اين نامه‌نگاري  ها به جنگ چالدران منجر شد.‌  اينك آن نامه‌ها بررسي مي‌شود:
نامه اول
سلطان سليم، پس از اين كه فرزندش(سليمان) را به نيابت سلطنت انتخاب كرد، در بيست و هفتم صفر۹۲۰ از ازنكميد،  نامه  اي تهديدآميز  به زبان فارسي براي شاه اسماعيل نوشت و آن را به وسیله يكي از جاسوسان شاه اسماعيل به نام قليچ نامي كه در اردوي سليم دست  گير شده بود فرستاد.‌ سليم در ابتداي اين نامه، براي خود القاب و صفاتي مانند كيخسرو روزگار و مايه دهشت و وحشت فراعنه عصر آورده بود.‌ او بعد از رجزخواني و اهانت بسيار، از شاه اسماعيل خواست كه از اعمال گذشته  اش پشيمان شده، «بدون تعويق، ولاياتي را كه از ممالك عثماني ضبط كرده‌اند، استرداد نماييد [سپس افزود؛ در غير اين صورت] عساكر نصرت  مآثر ما به مملكت او تاخته، هرچه خواست خداوندي است ظاهر خواهد شد.‌»
 سليم در پايان نامه  اش شاه ايران را تهديد كرده، نوشت:
اگر تأييد عزوجل ياري كند، به سر پنجه   قوت كامكاري، دست و بازوي ستم  كاري  ات بركنيم و از سر قدرت سروري به سوداي صفدري از سر سراسيمه  ات به دركنيم، مفاسد شر و شورت از سر عجزه و مسكينان برداريم و از آن آتش كه درخانمان‌ها زده  اي، دود از دومانت برآريم.
سليم در اين نامه، شاه اسماعيل را غاصب سرزمين  هاي ممالك عثماني و مروّج فتنه و فساد در بلاد اسلامي قلمداد كرد و از او خواست كه آن سرزمين  ها را ضميمه قلمرو عثماني نمايد، در غير اين صورت مملكتي را كه به زور به دست آورده، سراپرده اردوگاه عثماني خواهد كرد.‌
نامه دوم
سلطان سليم پس از اين   كه قراچه پاشا، و فرحشاد بيك را براي كسب آگاهي از موقعيت سپاه ايران به مرزهاي عثماني فرستاد، نامه دومش را با لحن توهين  آميز و با دشنام و ناسزا و كبر و خودستايي براي شهريار ايران ارسال كرد.‌ اين نامه كه مانند مراسله اولش پر از رجزخواني و كلمات و جملات تهديد آميز بود، خواسته قبلی  اش را تكرار كرد مبني بر اين  كه ايران را جزء ممالك عثماني كند.‌ سلطان عثماني با آن نامه  بعضي وسايل از قبيل خرقه، عصا و خلال و تسبيح را كه مختص مشايخ و درويش  ها بود، برای استهزاي شاه اسماعيل ارسال كرد و به كنايه فهماند كه به جاي شمشير تسبيح، خرقه و عصا بردارد و مانند نياكان خود، به گوشه  نشيني رو آورد.‌
نامه سوم
سلطان سليم نامه سومش را از ارزنجان براي شاه اسماعيل فرستاد. اين نامه به زبان تركي، در بیستم جمادي  الاول 920 قمری در حالي نوشته شده بود كه شاه اسماعيل به نامه اول و دوم او پاسخ نداده بود و سرداران قزلباش به دستور شاه اسماعيل همه جا به عقب نشيني دست زده بودند. سلطان سليم براي تحريك شاه اسماعيل به جنگ، نامه  اي با جملات سراسر نيش  دار، حريف را به مبارزه طلبيد و از آمدن خود به آذربايجان وگذاشتن يك قشون مركب از چهل هزار نفر در ميانه سيواس و قيصريه اطلاع داد. سپس به شاه اسماعيل خطاب کرده، نوشت:    
 كساني  كه به ضرب شمشير، رتبه بلند پادشاهي را به دست آورده مي  بايست سينه‌ خود را در مقابل مخاطرات سپر [قرار داده ] و مانند مغفر آهنين، در خوردن ضربت  هاي سنگين پايداري و مقاومت نمايند. عروس سلطنت را كسي نمي  تواند تنگ در آغوش بگيرد مگر اين  كه بوسه بر لب شمشير تيز بزند.‌ غلط بزرگي   است مرد خطاب كردن به اشخاصي كه سلامت نفس خود را در ظلمت  هاي گم  نامي مي‌دانند و آنهايي كه از مرگ فرار مي  كنند، شايسته نيست كه شمشير بر كمر بسته، سوار اسب بشوند.‌
 تصادفاً مقارن همين احوال، يعني ۲۷ جمادي الاول ۹۲۰ قمری كه سليم در محلي به نام آق  ده در حوالي كماخ  مستقر شده بود، نامه   شاه اسماعيل را هم  راه يك جعبه طلا محتوي ترياك تحویل گرفت.‌ 
3‌. پاسخ شاه اسماعيل
شاه اسماعيل پاسخ نامه‌هاي سليم را به فارسي نوشت و آن را به دست يكي از درباريان خود به نام شاه  قلي آقا به اردوي سربازان عثماني فرستاد.‌ در ابتدا شاه اسماعيل سليم را سرزنش كرده، سپس نامه را اين گونه ادامه داد:
از قول سليم در نامه، چيزهاي نگاشته شده بود[که] به هيچ وجه لايق شأن سلاطين نبوده به سخن پادشاهان شباهتي نداشت.‌ يقين است نگارنده نامه به  خوردن ترياك عادي بوده آن عبارات را از روي كيف ترياك برشته تحرير درآورده است. ما نيز به همين ملاحظه در حقه طلا به‌ توسط فرستاده خودمان شاه  قلي آقا، معجون مخصوص از براي او فرستاديم. عنقريب معلوم خواهد شد كه مقدر خداوندي چه بوده   است و ‌آن پشيماني سودي نخواهد بخشيد.‌ اين چند سطر را از شكارگاه حوالي اصفهان نوشتم. حال مسلح شده، متوجه جانب آن كسي كه مرا تهديد مي  نمايد خواهم شد.‌ در هر حال سليم مختار است به هرقسم كه ميل خاطر اوست رفتار نمايد.‌ من در عاقبت كار  ها انديشه‌هایي كه لازم بود كرده  ام.
از جمله درخواست  هاي سليم در مراسلاتش اين بود كه ايران را جزو قلمرو عثماني كند.‌ شاه اسماعيل در پاسخ، پيغام فرستاد مبني بر اين  كه ما نيز خواهان تصرف ممالك تو هستیم، پس شايسته   است كه از مقر خود بيرون آمده، در ميدان نبرد تكليف را معين كنيم.  سليم پس از خواندن اين جوابيه به اندازه  ا  ي خشمگين شد كه بي‌درنگ دستور داد سفير شاه اسماعيل را به قتل برسانند.‌ سپس نامه چهارم را نوشت كه از خشم و غضب او حكايت داشت.‌
نامه چهارم
سلیم به همراه نامه چهارم، مقداري لباس زنانه و لوازم آرايش براي شاه ايران ارسال كرد.‌ مقارن همين زمان، نامه ديگر براي عبيدالله خان اوزبك فرستاد تا او را در جنگ با شاه ايران مساعدت كند.‌  سلطان عثماني نامه چهارم را توسط دو اسير ايراني درآخر جمادي الثاني۹۲0 قمری براي شاه ايران ارسال كرد.‌ اين نامه بسيار تند  تر از نامه‌هاي قبلي است.‌ سليم شاه اسماعيل را خطاب قرار داده، نوشت:
اسماعيل بهادر، تو مرا با سخنان دليرانه به جنگ خود دعوت نمودي؛ اينك من با لشكري توانا چندين هفته است كه به عزم ملاقات تو در حركت مي  باشم.‌ هيچ خبري از تو ندارم؛ نمي-دانم زنده هستي يا مرده! کارهاي بزرگي كه از تو بروز كرده   است،‌ همه تزوير و حيله و بازي بوده   است، مداوا و معالجه  اي بدين بي  غيرتي خود بكن! من به ملاحظه ضعف قلب تو، چهل هزار لشكر زبده خود را در حوالي قيصريه گذاشتم تا بيم و هراس تو كمتر شود .‌.‌.‌ اگر تو باز خود را در بيغوله‌هاي ظلماني ترس و بيم پنهان خواهي كرد، پس روا نيست كه خود را  از مردان عالم محسوب بداري. به جاي مغفر مردان، معجر  زنان اختيار كن و در عوض زره شمسيه بگير و خيالات بلند پادشاهي و سلطنت را از سر خود به  در كن.‌
سلطان عثماني نامه مزبور را هم  ره تعدادی لباس زنانه براي شاه اسماعيل فرستاد.‌  پس از اين نامه‌ها بود كه سپاه دو طرف در مقابل هم صف  آرايي كردند و جنگ چالدران اتفاق افتاد.‌
4‌. نامه سلطان سليمان به شاه تهماسب صفوي
سلطان سليمان – مشهور به قانوني- نيز مانند پدرش، نامه‌هاي تند و تيز براي رقيبش   نوشت.‌ از آن جمله وقتي شاه اسماعيل درگذشت، به جاي تسليت و تهنيت از حوالي قارص قبل از حمله نهايي، نامه  اي تحقير آميز به شاه تهماسب فرستاد و او را بي  غيرت خواند و خطاب به او نوشت:
‌سر را فرو بيفكن و تاج را به زمين بگذار و مانند اجداد خويش خود را در ميان خرقه فقرا بپيچ و مثل درويشان به قسمتي كه از براي تو مقرر شده   است، بساز و پشت خود را در خفت و حقارت خودت، دوتا و منحني نما.‌
سلطان سليمان در ادامه، شاه تهماسب را سرزنش کرد كه چرا با نامردي از ميدان جنگ فرار كرده، مخفي مي‌شود و به او نوشت كه اگر علت ترس و  فرار شما از جنگ، توپ و تفنگ است، ما از آن استفاده نمي  كنيم و با شمشير و نيزه  با شما مي‌جنگيم.‌  اين نامه لحن بسيار آمرانه و توهين  آميز داشت، و از مضمون آن برمي  آمد که سلطان سليمان، تا هنوز به ياد پيروزي جنگ چالدران بوده و حريف را ناچيز شمرده است. بنابراين، شاه تهماسب را به شدت نكوهش كرده؛ به او هشدار مي  ‌دهد كه چنان  چه حوزه قلمرو خود را ضميمه   متصرفات عثماني نكند، حق حيات به او نخواهد داد.‌ اين نامه، مملو از كلمات و جملات تهديدآميز بود.‌ گاه به شاه تهماسب هشدار می-داد، در صورتي  كه مخالفت ورزد، نه در زمين جای خواهد داشت و نه در هوا. ‌
سلطان سليمان قانوني افزون بر این نامه، براي كشاندن شاه تهماسب به حضور در ميدان جنگ، مناطقی نظير قراباغ، ايروان و كاخ  هاي شاهان صفوي در سلطانيه را كاملاً ويران كرد و فرار اهالي اين مناطق را سبب شد.‌ او اموال مدفون شده فراريان را كشف کرد و بيرون آورد و در قلمرو وسيعي به مسافت چهار الي پنج روز راه، جاي آبادي باقي نگذاشت.‌ 
د) گسترش قلمرو
گسترش قلمرو، يكي از عوامل تنش بين صفويه و عثماني بود. در ادامه به نمونه  هاي از آن اشاره مي  شود:
در تابستان 918 قمری، نيروهاي صفوي به فرماندهي نورعلي خليفه روملو، حاكم ارزنجان، به ولايات سرحدي عثماني حمله برده، شهرهاي قره  حصار شرقي و ملطيه را به تصرف خويش درآورد و در آن  جا خطبه به نام شاه اسماعيل خواند.‌ سلطان سليم از اين عمل شاه اسماعيل به خشم آمده، در نامه  اي كه در 28صفر 920 قمری براي او فرستاد، بازگرداندن آن ولايات را خواستار گرديد و سپس تهديد كرد كه در غير اين صورت، قشون عثماني به زور متوسل خواهند شد.  و سرانجام سليم در دوم رجب 920 قمری در دشت چالدران كه در بيست فرسخي تبريز وا قع است، فرود آمد و دو سپاه در مقابل هم صف  آرايي  كردند.
در اين جنگ شاه  اسماعيل مغلوب گرديد و تبريز به دست سلطان سليم افتاد. يك سال بعد دياربكر و ديگر شهرهاي باقي  مانده در شرق آناتولي نیز به تصرف عثماني  ها درآمد.‌ 
درپي تهاجم نيروهاي شاه تهماسب به مرزهاي عثماني، سليمان قانوني نيز حملات خود را به مرزهاي عثماني شروع كرد.‌ وي در سال  هاي 939- 941 قمری به سوي عراق عجم و عرب و در سال  هاي955ـ 956 قمری  به سوي نخجوان هجوم برد و در سال   960قمری نيز حملات خود را تكرار كرد كه حاصل آن تصرف مناطق و شهرهايي مانند قارص، وان موصل، بغداد، بصره، و پيش  روي در داخل خاك ايران تا تبريز و سلطانيه بود.‌ 
مسق از ديگر مناطقی به  شمار می  آمد  كه به تصرف ايران درآمد سپس از دست رفت. مسق غربي  ترين منطقه نفوذ ايران در سال 958قمری تحت سلطه شاه تهماسب درآمد، ولی در زمان سلطان محمد اين محل از كنترل او خارج گرديد و طبق قرارداد صلح  سال1022 قمری رسماً به خاك عثماني ملحق شد. 
دولت عثماني در دوره   سلطنت مراد سوم (982 ـ 1003 ق‌) كه با سلطنت شاه تهماسب اول، شاه اسماعيل دوم، محمد خدابنده و شاه عباس مصادف بود،  قدرت برتر جبهه   غرب به شمار مي‌رفت؛ چون عثماني‌ها  با عقد قرارداد صلح با امپراتوري اتريش در سال 984 قمری تا حدي از جبهه  ي غرب آسوده  خاطر شدند. در مقابل ايران دچار هرج و مرج داخلي بود. عثماني‌ها با مشاهده   اوضاع آشفته   ايران، تصميم به توسعه مرزهاي شرقي امپراتوري گرفتند.‌ سلطان عثماني با توجه به اين اوضاع، فرمان حركت اولين لشكر به جانب ايران را در اواخر سال 985 قمری‌ صادر كرد.‌ طي سال  هاي آينده، لشكركشي‌هاي متعددي به مناطق مختلف تحت حاكميت ايران صورت گرفت.‌
در اولين لشكركشي، به منظور فتح گرجستان و شروان به فرماندهي مصطفي پاشا، با نيرویي درحدود صدهزارسپاهي راهي ايران شدند و تفليس و ارس را تصرف كردند. عثمان پاشا در سال‌هاي 986 ـ 992 قمری، به كمك لشكريان تاتار خان كريمه و نيز سپاهيان ارسالي، از استانبول، توانست قسمت‌‌هاي وسيعي از ولايت شروان و داغستان را به خاك عثماني ملحق نمايد.‌ خسروپاشا حاكم وان، سلما و خوي را تصرف كرده، زنان و كودكان را به اسيري گرفت و اموالشان را به تاراج برد.
در ابتداي دوره شاه عباس و عزيمت او به خراسان، فرصت مناسبي به دست عثماني  ها افتاد.‌ فرهاد پاشا، قراباغ را تصرف كرد و جعفر پاشا فرمانده قلعه   تبريز، بر اطراف تبريز دست يافت و سنان پاشا بيگلربيگي بغداد، همدان را گرفت و به منظور تسلط به همدان و لرستان  و كرمانشاهان، در نهاوند قلعه  اي بنا نهاد. درپي آن شاه عباس مجبور شد تا قرارداد صلح را با عثماني  ها امضا کند. بر اساس آن قراباغ، گنجه، تفليس، شهروز، حوالي لرستان و نهاوند، به عثماني  ها واگذار شد.‌ ولی شاه  عباس وقتي فرصت مناسبي به دست آورد،  تبريز و سپس شهرهاي ديگر آذربايجان را تصرف كرد و ايروان را پس از محاصره شش ماهه به خاك ايران ملحق ساخت تا اين  كه تمام سرزمين  هایي كه در معاهده سال998 قمری به عثماني  ها واگذار كرده بود بازگرداند.‌ علاوه بر آن بغداد را از تصرف عثماني  ها خارج كرده، ضميمه خاك ايران كرد.  ‌
در دوره شاه صفي(1052- 1083) سه درگيري بزرگ براي گسترش قلمرو ميان دو كشور ايران و عثماني روي  داد.
در حمله نخست نيروهاي عثماني به فرماندهي خسروپاشا تا شهر همدان پيشروي كردند (1038ق) و از سوي ديگر بغداد را محاصره كردند ولی اين حملات، با مقاومت نيروهاي صفوي با شكست مواجه شد.‌ در حمله دوم ايروان به دست عثماني  ها افتاد ولي بعد از هفت ماه و نيم با فتح ايروان توسط قشون صفوي جبران شد.‌ در حمله سوم سلطان مراد به سوي بغداد  لشكر كشيد. وي پس از 47 روز محاصره و گلوله باران این شهر، توانست قزلباشان را از پا درآورد و بغداد را كه چندين بار دست به دست شده بود، در سال1084 قمری تصرف كند.‌ 
هـ)‌ دخالت در قلمرو يك  ديگر
پادشاهان عثماني و صفوي، هر کدام که ديگري را در موضع ضعف مي  ديدند، از آن اوضاع سود برده، حريف را بيشتر زیر فشار مي  گذاشتند. از جمله وقتی شاه  زاده  اي جانشين شاه قبلي مي  شد- که معمولاً در اين زمان شاه-زاده‌ها برسر جانشيني در حال کشمکش بودند و تا سرحد جنگ و قتل پيش مي  ‌رفتند- در اين حال هريک از دو متخاصم با فرستادن عوامل خود به درون قلمرو ديگري يا به نحوي ديگر، اوضاع را آشفته  تر مي  کردند.‌ در ادامه به برخي از این دخالت  ها اشاره مي‌شود:
1. دخالت شاه اسماعيل در امور عثماني
سلطان بايزيد فرزند سلطان محمد فاتح در هفتم صفر ۹۱۸ قمری  از سلطنت خلع شد و به جاي او فرزندش سلطان سليم بر تخت سلطنت نشست.‌ شاه  زاده‌هاي ديگري مثل احمد حاكم آماسيه، قورقود حكم  ران صاروخان و ديگر شاه  زاده‌ها، هركدام مدعي سلطنت بودند؛‌ چنان  که علا  الدين پسر احمد، بورسه را تسخير كرد و احمد و قورقود در اين راه جان خود را از دست دادند. مراد پسر ديگر احمد نيز مدعي تاج و تخت بود كه در جنگ به سختي شكست خورد و سرانجام به سوي ايران فرار كرد.‌ سليم در اقدام ديگر، با لشكرهفتاد هزار نفري عازم آناتولي شد.‌ پس از تسخير بورسه پنج نفر از برادرزادگانش كه سه نفر از آن  ها پسران محمود يكي عثمان پسر عالم  شاه و محمد پسر شاهنشاه را كشتند،‌  اوضاع عثماني به شدت بحراني و دچار هرج و مرج شد.‌
شاه اسماعيل باتوجه به اين اوضاع، از مشكلات داخلي عثماني به نفع خود بهره برداري كرد و علاوه بر حمايت از شاه  زاده‌هاي عثماني، اقداماتي را نيز انجام داد که خشم سلطان عثماني را موجب گرديد. اين اقدامات عبارت بودند از:
۱.‌ نورعلي  خليفه روملو، حكم  ران ارزنجان را براي هموار كردن مهاجرت تعدادي از مريدانش به سرزمين عثماني اعزام كرد.‌ وي در قبله  حصار، با جمع آوري دو تا چهار هزار نفر، به سمت ملطيه  پيش  روي نمود.‌ او توقات  را تسخير كرد و به نام شاه اسماعيل خطبه خواند.‌ از آن  جا كه مردم توقات سر به شورش برداشتند، نورعلي شهر توقات را به خاكستر تبديل كرد.‌ او در راه ارزنجان، با لشكر پانزده هزار نفري به فرماندهي سنان پاشا جنگيد. در اين جنگ فرمانده سپاه عثماني كشته شد. با مرگ او بقيه سپاه عثماني فراري شدند و غنايم فراوانی به دست نورعلي  خليفه رسيد.‌ 
۲.‌ خان  محمد استاجلو حكم  ران دياربكر، به تحريک شاه اسماعيل، نامه تهديد آميزي به سلطان سليم نوشت و او را نامرد و ترسو خواند. نویسنده تاريخ جهانگشاي خاقان در اين مورد مي‌نويسد:
خان محمد مكتوبي تهديد آميز با يك قبضه شمشير و يك دست رخت زنانه مثل معجر و غيره، جهت او فرستاد كه اگر به جنگ مي‌آيي، شمشير را بر كمربند و قدم پيش گذار وگرنه به لباس زنان ملبس شو و مِن بعد، نام مردي و آلكه  گيري  بر زبان جاري مساز. از اين حركت نالايق، قيصر روم برآشفته، در باب خصومت و لشكر كشي بيشتر از پيش  تر ساعي گشت. 
خان محمد نامه دومش را با يك پرده و يك دست لباس زنانه و شمشير براي سلطان عثماني فرستاد و در آن نوشت:
معلوم قيصر و سلطان سليم بوده باشد كه اگر در برابر نياييد و جنگ نكنيد يا خود يا فرزندت، پس مي  بايد در حرم بنشيني و اين لباس زنانه را بپوشي و ديگر نام مردي نبري.‌
۳.‌ شاه اسماعيل با نفرستادن ارسال نامه تبريك و تهنيت برای جلوس سلطان سليم بر تخت سلطنت، نارضايي خود را از اين مسأله آشكار كرد و با بهره  گيري از اختلافات شاه  زادگان، به فعاليت خود افزود و با مدعيان سلطنت عثماني، نهاني مساعدت کرد و در جنگ سلطان  سليم با شاه  زاده احمد، ضمن حمايت از احمد، دو نفر از فرزندانش را به ايران پناه داد.‌ سپس در جنگ ديگري كه ميان سلطان سليم و شاه  زاد مراد اتفاق افتاد، مراد در آن مغلوب گشته، به ايران فراري شد.‌ شاه اسماعيل استقبال گرمي از او به عمل آورد و قسمتي از ولايت فارس را به او داد.‌
۴.‌ علاوه بر آن  ها، شاه ايران  با تبليغات مذهبي و تحريكات سياسي خود در ولايات شرقي و جنوبي آسياي صغير و اتحاد با دشمنان امپراتوري عثماني در اروپا و افريقا، زمينه تجزيه و انقراض امپراتوري عثماني را فراهم -آورد.‌ از آن جمله در زمان بايزيد، ساكنان ايالات حميد و تكه، قيام کردند كه سلطان بايزيد پس از سركوبي، آن-ها را به روم ايلي تبعيد كرد.‌  در بقيه نواحي عثماني نيز مريدان شيعي  مذهب صفوي به تحريك شاه اسماعيل، براي ترويج مذهب شيعه و تضعيف دولت عثماني مشغول بودند.‌
ديويد مورگان درمورد علت درگيري  هاي ايران و عثماني، مي  گويد:
علت ريشه اي [اصلي] درگيري ميان اين دو امپراتوري، آن بود که بخشي کثيري از حاميان آرمان صفويه، متعلق به قبايل ترکمن شرق و مرکز آناتولي بودند که در نزديکي يا درون قلمرو عثماني قرار داشت. در نتيجه، امپراتوري عثماني هم نيروي انساني ارزش  مند خود را به نفع همسايه‌اش از دست مي  داد و هم وفاداري بسياري از باقي  ماندگان نسبت به امپراتوري عثماني قابل اعتماد نبود. به  زودي در سال 907-908 قمری، گروه کثيري از قزلباش  ها به جنوب يونان کوچانده شدند تا قادر به آسيب رساندن نباشند.
 شخص شاه اسماعيل هم دائماً با جنگ و گريز، به نواحي سرحدي خاك عثماني هجوم می  برد.  شاه  قلي باباي تكلو از ولايت منتشأ، يكي ديگر از هواداران شاه اسماعيل بود كه خود را جانشين شاه مي  خواند. وي در سال ۹۱۷ قمری قيام بزرگي را در آنتاليا برپا كرد و حمايت هزاران سرباز عثماني را جلب نمود كه براي سركوب قيام فرستاده شده بودند. او مبلغان خود را به اطراف آناتولي براي تبليغ اعزام كرد.‌ در آن زمان ميان حكم  ران آماسيه و فرمان  رواي آنتاليا كه به ترتيب احمد و قورقود فرزندان سلطان بايزيد دوم بودند، دشمني سختي برسر مسأله جانشيني پدرش درگرفت. شاه  قلي از اين مسأله به نفع خود بهره    برداري كرد و لشكرعثماني را در نزديكي الاشهر شكست داد.‌ 
2.‌ دخالت عثماني‌ها در امور دولت صفوي
زمينه‌هاي ظاهري آغاز جنگ ايران و عثماني را در حمايت شاه اسماعيل از رقباي سلطان سليم اول عثماني می  توان خلاصه کرد، ولی اقدامات پادشاهان عثماني در اين مورد بي  تأثير نبوده است؛ زيرا از وقتي شاه اسماعيل صفوي در سال ۹۰۷ قمری، الوند بيگ آق‌قويونلو را در محلی به نام شرور  شكست داد بايزيد دوم ،فرزند سلطان محمد فاتح، خاندان آق‌قويونلو را که دشمنان سياسي و مذهبي شاه اسماعيل بودند، به جنگ دوباره با او تحريك نمود و حتي سپاهي در اختيار آنان گذاشت تا متصرفات از دست  رفته  شان را بازپس گيرند.‌  هنگامي كه شاه اسماعيل تبريز، پايتخت آق قويونلو را گرفت، رسماً برتخت سلطنت نشست.‌ سلطان عثماني، امراي آق‌قويونلو را كه به علت اختلافات خانوادگي ضعيف و ناتوان گشته بودند، به اتحاد و نابودي دولت صفويه تحريض و تحريك كرد.‌ الوند بيگ هم طي نامه  اي ازسلطان عثماني در زمينه باز پس  گيري تبريز و دفع شاه اسماعيل کمک خواست. وي در پاسخ الوند نگاشت:
طايفه   ياغيه   قزلباشيه – خذلهم الله – گرچه شعله‌هاي آتشين از كلاه سرخ نكبت  اندود به گيتي درانداخته [است بايد] با جميع فرق ناحيه اتفاق فرموده و تبرّا ازخويشتن  داري كنان – متوکّلاً علي  الله الملک المنان- عزم جزم بر قلع و قمع آن طاغيه   ياغيه قزلباشيه و دفع و رفع گروه مکروه ضاله گماشته، پيش از آن كه شرار فتنه بالا گيرد، به انطفاي دركوشند. باشد كه به توفيق الله به خاك سياه پاي  مال ساخته، نام و نشان آن ملاعين را از صفحه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ جهان بزدايند و عالميان  را به اخبار مسرت آثار فتح و فيروزي شاد و خرم گردانند.‌.‌.‌ [ نسبت به مساعدت خود به امراي بايندري نوشت:] كه از اين جانب حسب    الاشاره به وجهي كه لازم آيد تقصيري نخواهد نمود.‌.‌.‌
پس از اين نامه، الوند بيگ بار ديگر به اميد پس گرفتن آذربايجان، به جنگ شاه اسماعيل رفت (908قمری)، ولی اين  بار نيز شکست خورد و به بغداد گریخت.‌ 
پس از سلطان بايزيد، سلطان سليم در آخر محرم ۹۲۰ قمری، يعني پنج ماه قبل از جنگ چالدران، نامه  اي به عبيدالله  خان اوزبك نوشت و از او خواست كه از طرف شرق به ايران حمله کند و خودش از جانب غرب بر قزلباشان هجوم آورَد تا انتقام خون عمويش شيبك  خان را گرفته، «وجود ناپاك اثيم»  را از ميان بردارند.‌ .‌ قسمتي از نامه چنين است:
 مدتي است كه اهالي بلاد شرق، از دست صوفي  بچه  اي لئيم و ناپاك  اثيم و آفاك  ذميم به جان آمده‌اند؛ هر مؤمن موحد را بغض في  الله به آن طايفة گم  راه امري است مهم [ آن  گاه او را از قصد خود كه]  قلع و قمع آن مفسده خودكام و ملحد خودرأي است آگاه كرد.‌
سلطان سليمان دست  كم چهار بار به ايران حمله كرد كه دو حمله آن به كمك ناراضيان ايراني پناهنده شده به خاك عثماني يعني المه تكلو و القاص ميرزا بود؛ در حمله اول (940ق) شاه تهماسب سرگرم جنگ با خانان اوزبك در ماوراءالنهر بود كه سلطان سليمان با سپاه در حدود نود هزار نفر به فرماندهي ابراهيم پاشا به آذربايجان فرستاد و او به كمك  المه، بر بيشتر بلاد آذربايجان دست يافت.‌ در حمله ديگر كه به مساعدت القاص انجام شد نيز نيروهاي عثماني داخل خاك ايران شده، شهرهاي مهم آن مانند همدان، كاشان، قم و ري‌ را تصرف كردند.‌ 
در زمان محمد خدابنده، خسرو پاشا و مصطفي پاشا از ضعف داخلي استفاده كرده، به ايران حمله کردند.‌  هم  چنین وقتي شاه  عباس برسركار آمد، عثماني‌ها از اوضاع آشفته ايران استفاده كرده، تحت عنوان صلح استانبول، قسمت وسيعي از خاك ايران را ضميمه خاك عثماني كردند.‌
و)‌ نقض پيمان‌ها
پادشاهان عثماني و صفوي در طول 228 سال، از نظر سياسي و مذهبي با يک  ديگر مخالف بودند.‌ بيشتر مواقع خشم و نفرت بين آنان حاكم بود و اگر گاهي صلح ميان آنان برقرار می  شد، به اين دلیل بود که هر دو طرف در موقعيت ضعف قرار داشتند.‌ ولی به محض اين  که احساس قدرت می  کردند، در قلمرو ديگري حمله برده، آن را متصرف مي  شدند.‌ بنابراين، چندين بار بين آنان صلح برقرار شد و سپس نقض گرديد که در ادامه به آن  ها اشاره مي‌شود:
1. نقض پيمان آماسيه 
مصطفي پاشا در روز ۲۶ صفر سال ۹۸۶ قمری، با نيرويي در حدود صد هزار سپاهي از محلي به نام اسكوتاري به قصد ايران حركت كرد و در راه به وسيله   يكي از اسيران ايراني، نامه  اي را براي شاه ايران فرستاد. او در نامه نوشته بود كه به دستور سلطان عثماني، با نيرويي در حدود سيصدهزار سوار و ششصد توپ و شش هزار تفنگ  چي به ايران مي  آيد تا عيسويان گرجستان را از دست حاكمان ستم  كار ايران رهايي بخشد.‌ از طرف ديگر، حاكم كريمه را تحريك كرد تا از راه خزر به شروان حمله كند.   ‌
درپي اين اقدام، شاه محمد خدابنده طي نامه  اي به سلطان عثماني، علت نقض عهدنامه صلح آماسيه را خواستار شد؛ چون براساس مفاد صلح آماسيه، قلعه قارص  بايد هميشه به صورت مخروبه و منطقه بي  طرف و غيرنظامي بين ارمنستان ايران و ارزروم عثماني باقي مي‌ماند.‌ ولی خسروپاشا حاکم وان در صفر 986 قمری، به بهانه حوادث مرزي، در رأس يک سپاه پنجاه هزار نفري وارد آذربايجان شد و نواحي خوي و سلماس را غارت کرد و پيمانی که در زمان شاه تهماسب و سلطان سليمان منعقد شده بود، شکست. چون از طرف ايران به اين تجاوز واکنش نشان داده نشد، سلطان مراد (982 ـ 1003ق) زمينه را براي حمله بعدي مساعد ديده، مصطفي پاشا را برای حمله به ايران مأمور نمود.‌ وي وارد ولايت قارص شد و قلعه آن را تعمير كرد.‌ ولايت شروان و آذربايجان طبق معاهده آماسيه جزء ايران بود، ولي سلطان مراد سوم، پادشاه عثماني به پاشاياني كه در ولايات شرقي عثماني در جوار سرحدات ايران حكومت داشتند، دستور تسخير آن را صادر كرد .‌
شاه ايران نامه دوم را براي مصطفي پاشا فرستاد. متن نامه چنين بود:
شنيده  ام به قارص آمده و به ساختن قلعه مشغولي؛ اميدوارم كه اين خبر درست نباشد وگرنه سردار ترك بايد بداند كه شاه ايران آن قلعه را دوباره خواهد گرفت و ديواري از سرهاي سربازان ترك در آن  جا برپا خواهد كرد.‌
مصطفي پاشا نامه را خواند و در صدد عكس  العمل برآمد. ابتدا به دستور وي سر سي  تن از اميران ايراني را از تن جدا كرده، آن  ها را در پي قلعه ريختند؛ سپس چهارصندوق فشنگ و گلوله توپ به سفير داد و گفت:
در اردوي من جز اين هديه  اي براي شاه ايران پيدا نمي شود.‌
پس از آن مصطفي پاشا از قارص وارد قفقاز شد (986قمری). شاه محمد در برابر او به صف  آرايي پرداخت. در اين جنگ مصطفي پاشا پيروز گرديد و قلعه تفليس، شروان و شهرهاي باکو، شماخي  و دربند را تصرف کرد.‌  به اين ترتيب صلح آماسيه به شكست انجاميد.‌
2‌.‌ نقض عهدنامه استانبول
وقتي شاه عباس به سلطنت رسيد، خود را براي مقابله با دشمن آماده نمي  ديد لذا در برابر سلطان عثماني با فروتني و مدارا رفتار كرد.‌ ولی همين  كه فتنه‌ها را فرونشاند و اوزبكان را از خراسان خارج كرد و خود را از نظر نظامي از هر جهت مجهز ديد، كينه   دروني خود از تركان را آشكار نموده، در روابط خود با دولت عثماني تجديدنظر كرد.‌ او در اولين اقدام (۱۰۰۷قمری)  به درخواست سفير عثماني جواب رد داد.‌ درخواست عثماني‌ها عبارت بود از اين  كه:
۱.‌ شاه عباس بايد معاهده استانبول را كه در سال۹۹۹قمری منعقد شده بود، تجديد كند؛
۲.‌ خراسان را به اوزبكان سپارد؛
۳.‌ بيست هزار خانوار كرد را كه از عثماني به ايران آمده بودند، بازگرداند؛
۴.‌ پسر بزرگ خود را به عنوان گروگان به استانبول بفرستد.‌
شاه عباس در پاسخ به سفير عثماني گفت:
 پسر من ولي  عهد من است و روزي شاه خواهد شد و من حق ندارم پادشاهي را به گروگان براي شاه ديگر بفرستم. 
علاوه برآن درخواست، مرزداران دولت عثماني، بردباري و صلح  جويي شاه عباس را حمل بر ناتواني دولت ايران قلمداد كردند.‌ بنابراين، بازرگانان ايراني را آزار و اذيت نمودند .‌
با توجه به این درخواست  ها و ستم عثماني‌ها، ذوالفقارخان حكم  ران آذربايجان، تصميم گرفت تا با نيروي پانصد نفري شبانه، بر قلعه  ا  ي كه علي پاشا حكم  ران تبريز به سال ۱۰۱۱قمری در منطقه مرزي به نام چمن اوجان ساخته بود، حمله كند.‌ وي تصميمش را عملي كرد و آن قلعه را ويران ساخت و گروهي از سربازان ترك را كشت.‌ وقتي شاه عباس از آن آگاه شد، به گونه  اي او را ستود و برايش خلعت فرستاد.‌ سپس فرمان داد كه جاسوساني را به تبريز بفرستد تا اوضاع آن شهر را براي او گزارش دهد.‌
شاه عباس در روز يك  شنبه هفتم ماه ربيع  الثاني ۱۰۱۲قمری، از اصفهان به قصد تسخير آذربايجان به راه افتاد. او در نزديكي تبريز در كاروان  سراي شبلي، با راه  داران ترك مواجه شد كه از كاروان  ها حق راه  داري مي-گرفتند.‌ شاه عباس به سوي راه  دار رفته، وقتي از او جواز عبور و پول راه  داري خواستند، به ذوالفقارخان اشاره كرد كه به مأموران حق عبور دهد.‌ هنگامي كه راه  داران به كار گرفتن پول مشغول شدند، سرداران تمامي آن  ها را به هلاكت رساندند.‌  شاه و سرداران سپس  به تبريز داخل شده، گروهي از سربازان ترك را كشتند و تبريز را به تصرف خويش درآوردند.‌ شاه عباس پس از فتح آن، ارمنستان، گرجستان، شروان و قلعه‌هاي ايروان و نخجوان را كه از مراكز نظامي ارمنستان بود، تصرف كرد.‌
 در همين ايام، سلطان محمد خان سوم پادشاه عثماني درگذشت.‌ الكساندرخان امير گرجستان كاختي و گرگين  خان حكم  ران گرجستان كارتلي به اردوي شاهي آمده، اظهار اطاعت كردند.‌  به اين ترتيب عهدنامه استانبول نقض شد و شاه توانست تبريز را از دست عثماني‌ها آزاد كند.‌
3‌.‌ نقض عهدنامه دوم استانبول
 به موجب معاهده دوم استانبول كه در سال ۱۰۲۲قمری بين ايران و عثماني به امضا رسيد، آن  ها قبول كردند كه سرحدات ايران و عثماني به همان صورتي كه در زمان سلطان سليمان و شاه تهماسب بود، باقي بماند؛ در ضمن شاه عباس متعهد شده بود، كه هرسال دويست بار ابريشم به عثماني بپردازد.‌ از طرف ديگر، دولت ايران آنجلي  چاووش فرستاده‌ دولت عثماني را نزديك به دو سال در ايران نگه  داشت و عثماني‌ها از او بي  خبر بودند.‌ بنابراين، سلطان احمد با اصرار نصوح   پاشا، معاهده  اي را كه امضا كرده بود شكست و به جنگ با ايران مصمم شد.‌  لذا محمد پاشا صدر اعظم سپاه عثماني هم  راه با تهمورث  خان در حوالي ايروان جنگ شديدي را به وجود آوردند.‌ با اين عمل پيمان  نامه دوم استانبول نیز نقض شد.‌ 
4‌. نقض معاهده ايروان
معاهده ايروان بيش از شش سال دوام نياورد. جريان از اين قرار بود كه سوباشي بكر رئيس شرطه بغداد، حكمران بين  النهرين را در سال ۱۰۳۲قمری به قتل رسانيد و برضد دولت عثماني قيام كرد. از اين‌رو، از جانب دولت عثماني حافظ احمد پاشا والي دياربكر، مأمور سركوبي سوباشي بكر شد.‌ سوباشي كه اوضاع را وخیم   ديد، قبلاً در تماس با شاه عباس و جلب حمايت او، وعده داد، در صورتي كه نيروهاي عثماني را دفع كند، بغداد را تسليم او خواهد كرد.‌ شاه ايران که از اوضاع آشفته داخلي دربارعثماني و جنگ  هاي داخلي آن کشور آگاه بود، موقعیت را براي بازپس  گیری بغداد که جدش شاه تهماسب از دست داده بود، مناسب ديد.‌ او به محض دريافت پيغام سوباشي، نيروي   سي  هزار نفري را هم  راه با تاج امارت براي او فرستاد و خود نيز به قصد زيارت بقاع متبركه از اصفهان راهي بغداد شد.‌ ولی حافظ احمد پاشا با آگاهي از اوضاع موجود، توجه دوباره سوباشي را به خود جلب كرد.‌ بنابراين، سوباشي به وعده  اش پشت   پا زد وخطاب به قزلباشان كه نزد او بودند گفت:
سلطانم با عفوگناهانم بغداد را به من تفويض كرده   است. برويد و اين سخن را به شاهتان بگوييد. اگر به سوي بغداد لشكر بفرستد، تسليم او نخواهم كرد و از اين كار پشيمان خواهد شد.‌
شاه ايران پس از دريافت اين پيام، دستور حمله را صادر كرد و شهر وقلعه بغداد به تصرف ايرانيان درآمد و سوباشي كشته شد.‌ بعد ازآن شهر موصل و كركوك نیز به دست ايراني‌ها افتاد  او قلمرو دولت صفوي در زمان شاه عباس به اوج گسترش خود رسيد . به اين ترتيب، معاهده ايروان نيز شكسته شد.‌
نتيجه
در زمان جلوس سلطان سليم (918ق)، سفيري براي عرض تبريك جلوس سلطان از طرف دربار صفوي اعزام نشد، در حالی   كه شاه  اسماعیل توسط يكي ازسرداران سليم، از جلوس وي رسماً آگاه شده بود از سويي شاه اسماعيل، از سلطان احمد پسر بزرگ  تر بايزيد كه ولي  عهد رسمي بايزيد بود، حمايت مي  كرد و سليم را غاصب سلطنت مي    دانست.‌
پناهند شدن هريك از شاه  زاده‌ها از ايران به عثماني و بالعکس، بر تنش موجود بين دو كشور متخاصم افزود. از ايران القاص ميرزا، برادر شاه تهماسب، به دربار عثماني پناهنده شد و از سوي عثماني، سلطان مراد فرزند سلطان احمد و نيز شاه  زاده بايزيد فرزند سلطان سليمان عثماني به ايران پناه آوردند.‌ هريک از اين شاه  زاده‌ها، شاهان صفوي و عثماني را برضد کشور متبوعش تحريک مي  کردند كه اين كار بر دشمني آن  ها افزوده، تنش هرچه بيشتر را سبب گرديد.‌
شاهان صفوي و عثماني و نيز بعضي از سرداران آنان با فرستادن نامه‌هاي موهن و زننده به يک  ديگر، خشم طرف مقابل را بر می  انگیختند. گاهي هم  راه نامه‌ها لباس  های زنانه، تسبيح و کشکول و قوطي ترياك می  فرستادند که بر تيرگي موجود می  افزود. سرانجام اين نامه‌نگاري  ها به جنگ چالدران منتهی شد.‌
پادشامان عثماني و صفوي هر کدام که ديگري را در موضع ضعف مي  ديدند، از آن اوضاع سود برده، حريف را بيشتر زیر فشار مي  گذاشتند. برای مثال، شاه اسماعيل از بروز اختلاف بين فرزندان بايزيد استفاده كرده، دو نفر از سردارانش را در رأس سپاهي به خاك عثماني اعزام نمود، آنان شهرهاي قره  حصار و ملطيه را كه از توابع عثماني بود تصرف كرده، خطبه به نام شاه اسماعيل خواندند.‌
پادشاهان عثماني و صفوي در طول 228 سال هم  جواري، از نظر سياسي و مذهبي با يک  ديگر مخالف بودند.‌ بيشتر مواقع نفرت بين آنان حاكم بود، گرچه گاهي صلح ميان آنان برقرار می  شد و به اين علت، هر دو طرف در موقعيت ضعف قرار داشتند.‌ امّا به محض اين   که احساس قدرت می  کردند، در قلمرو ديگري حمله برده، آن را متصرف مي  شدند؛ بنابراين، چندين بار بين آنان صلح برقرار شده، سپس نقض گرديد.‌ نقض پيمان آماسيه، عهدنامه اول و دوم استانبول، ايروان و صلح ذهاب از آن جمله است.‌
منابع
1. اسپناقچي پاشازاده، محمد عارف، انقلاب  الاسلام بين  الخواص و العوام(تاريخ زندگاني و نبردهاي شاه اسماعيل صفوي و شاه سليم)، قم، انتشارات دليل، 1379.‌
2. اسكندربيگ منشي، تاريخ عالم  آراي عباسي، تهران، دنياي كتاب، 1377.‌ 
3. انوري، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، سخن، 1382.‌
4. باستاني پاريزي، محمد ابراهيم، سياست و اقتصاد عصر صفوي، تهران، انتشارات صفي‌علي‌شاه،1374.‌
5. بايبوردي، حسين، تاريخ پناهندگان ايران، تهران: انتشارات وحيد، 1349.‌
6. براون، ادوارد، تاريخ ادبيات ايران(از صفويه تا عصر حاضر)، ترجمه بهرام مقدادي، ‌[تهران]، مروايد، 1369.‌
7. بلان، لوسين لوئي، زندگي شاه عباس، ترجمه ولي   الله شادروان، [تهران]، اساطير، 1375.‌
8. بياني، خان  بابا، تاريخ نظامي ايران جنگ  هاي دوره صفوي، تهران، بي  نا، بي  تا.‌
9. پورگشتال، هامر، تاريخ امپراتوري عثماني، ترجمه ميرزا زکي  علي  آبادي، ‌[تهران]، زرين، 1367.‌
10. ثابتيان، اسناد و نامه‌هاي تاريخي و اجتماعي دوره صفويه، تهران، ابن سينا، 1343.‌ 
11. جي.‌ شاو، استانفورد‌، تاريخ امپراتوري عثماني و ترکيه جديد، ترجمه محمود رمضان  زاده[مشهد]، آستان قدس رضوي،1370.‌
12. چكنگي،علي  رضا، فرهنگ  نامة تطبيقي نام  هاي قديم و جديد مكان‌هاي جغرافيايي ايران و نواحي مجاور، مشهد، آستان قدس رضوي، 1378. 
13. اوزون چارشلي، اسماعيل   حقي، تاريخ عثماني، ترجمه وهاب ولي، ‌[تهران]، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات،1380.‌
14.  ________________، تاريخ عثماني، ترجمه ايرج نوبخت، ‌[تهران]، انتشارات كيهان، 1368.‌
15. حموي، ياقوت،‌ معجم  البلدان، بيروت، دارالكتب  العلميه،1990م.
16. خواندمير، اميرمحمود، ايران در روزگارشاه  اسماعيل و شاه تهماسب صفوي، تهران، انتشارات ادبي و تاريخي موقوفات دکتر محمود افشار يزدي، 1370.‌
17. خواندمير، غياث الدين  بن  همام  الدين  الحسيني، تاريخ حبيب السير، تهران، كتاب فروشي خيام، 1362.
18. دانشگاه کمبريج، تاريخ ايران در دوره صفويان، ترجمه يعقوب آژند، ‌[تهران]، حاجي، 1380.‌
19. دهخدا، علي  اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران،1377.‌
20. رمضاني، عباس، معاهدات تاريخي ايران، (100قرارداد و معاهده‌ تاريخي از عصر صفويه تا پايان قاجاريه، تهران: ترفند، 1386.‌
21. رودلف پ.‌ متي، اقتصاد و سياست خارجي عصر صفوي، ترجمه حسن زنديه، ‌[قم]، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387.‌
22. روملو، حسن  ‌بيگ، احسن    التواريخ، تهران، اساطير، 1384.‌
23. سايکس، سرپرسي، تاريخ ايران، ترجمه محمد تقي فخر داغي گيلاني،‌ [تهران]، انتشارات علي-اكبرعلمي، بي  تا.‌
24.   سومر، فاروق، نقش ترکان آناتولي در تشکيل و توسعه دولت صفوي، ترجمه احسان   اشراقي،‌ [تهران]، گستره، 1371.‌
25. شاه  تهماسب، تذکرة شاه تهماسب(شرح وقايع و احوالات زندگاني شاه تهماسب به قلم خودش)، برلين، انتشارات کاوياني،1343.‌
26. _______، تذکرة شاه تهماسب(شرح وقايع و احوالات زندگاني شاه تهماسب صفوي به قلم خودش)، تهران، انتشارات شرق، 1363.‌
27. شيرواني، زين  العابدين، بستان   السیاحه، بي  جا، انتشارات سنايي، بي  تا.‌
28. شيباني، نظام الدين مجير، تشكيل شاهنشاهي صفويه(احيای وحدت ملي)، تهران، دانشگاه تهران، 1346.‌
29. طباطبايي، استاد محيط، تطور حکومت در ايران بعد از اسلام، تهران، بعثت، 1367.‌
30. غلام   سرور، تاريخ شاه  اسماعيل صفوي، ترجمه محمدباقر آرام و عباس  قلي غفاري فرد، ‌[تهران]، مرکز نشردانشگاهي، 1374.‌
31. فريدون‌بيگ، احمدپاشا، مجموعة منشآت السلاطين، استانبول، عكس نسخه خطي كتابخانه مجلس شورا، 1274ق.
32. فلسفي، نصرالله،  جنگ ميهني ايرانيان در چالدران، تهران، هيرمند، 1381.‌
33. _________ ، چند مقاله   تاريخي و ادبي، تهران، وحيد، 1347.‌
34. _________ ، زندگاني شاه  عباس اول، تهران، انتشارات علمي، 1371.‌
35. قزويني، بوداق منشي، جواهرالاخبار(بخش تاريخ ايران از قراقويونلوها تا سال 984 ق)، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1376.‌
36. قزويني، قاضي   احمدغفاري، تاريخ جهان آرا، تهران، کتاب  فروشي حافظ، 1343.‌
37. قزويني، ميرزا محمدطاهر، تاريخ جهان  آراي عباسي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1383 .
38. گاي، لسترنج، جغرافياي تاريخي سرزمين  هاي خلافت شرقي، ترجمه محمود عرفان، ‌[تهران]، انتشارات علمي و فرهنگي، 1373.‌
39. گمنام، جهان  گشاي  خاقان(تاريخ شاه اسماعيل)، اسلام آباد، مرکز تحقيقات ايران و پاکستان، 1986م.
40. لمب، هارولد، سليمان فاتح، ترجمه حميد رهنما، ‌[تهران]، صفي‌علي  شاه،1337.‌
41. لمبتون، پي.‌ ام.‌ هولت ـ وان ـ‌ ك ـ س، تاريخ اسلام كمبريج، ترجمه تيمور قادري، [تهران]، انتشارات اميركبير، 1383.
42. مستوفي، حمدالله، نزهة  القلوب، تهران، دنياي كتاب، 1362.
43. منجم يزدي، ملاجلال، تاريخ عباسي(روزنامه ملاجلال)، تهران، انتشارات وحيد، 1366.
44. موسوي اردبيلي، فخرالدين، تاريخ اردبيل و دانش  مندان آن، بي  جا، بي  نا، 1347.‌
45. مورگان، دويد، ايران در قرون وسطي، ترجمه عباس مخبر، ‌[تهران]، طرح نو، 1373.
46. مونس، حسين، اطلس تاريخ اسلام، ترجمه آذرتاش آذرنوش، [تهران]، انتشارات سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح، 1357.
47. نوايي، عبدالحسين و عباس  قلي  غفاري  فرد، تاريخ تحولات سياسي، اجتماعي، اقتصادي .‌.‌.‌ ايران در دوره صفويان، تهران، سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انساني دانشگاه‌ها، 1381.‌
48. هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، تاريخ روابط خارجي ايران، تهران، سپهر، 1377.‌
49. ولايتي، علي  اکبر، تاريخ روابط خارجي ايران ‌در عهد شاه  عباس اول، تهران، وزارت امورخارجه، 1374.‌
50. ـــــــــــــــــ ، تاريخ روابط خارجي ايران درعهد شاه  اسماعيل، تهران، وزارت امورخارجه، 1375.‌
نشريات
51. احمد رفيق، مقاله «شيعيان و بكتاشيان»، ترجمه توفيق سبحاني، مجله معارف، دوره دهم، (فروردين- تير 1372).‌
52. خويي، محمد تقي امامي، « صلح آماسيه از ديدگاه مورخان ترك»، فصل  نامه مطالعات و تحقيقات تاريخي، شماره هفتم و هشتم،  بهار و تابستان 1384.‌
53. صالحي، نصرالله، «رويارويي ايران و عثماني برسر بغدادی (1048 ـ1049/1638 ـ 1639): علل و نتايج»، فصل  نامه مطالعات و تحيقيقات تاريخي، شماره پانزدهم، بهار 1386.‌

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=14700

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب