سه شنبه, 22 آبان , 1403 برابر با Tuesday, 12 November , 2024
جستجو


از زمانى که قيام امام حسين(عليه السلام) با آن شرايط و ويژگى هاى خاص اتفاق افتاده است، سؤالاهايى در ميان نخبگان و انديشمندان و حتى مردم عادى مطرح بوده است که، انگيزه اصلى امام(عليه السلام) از اقدام به چنين کارى چه بوده است؟ آيا دعوت کوفيان فلسفه قيام آن حضرت بوده، يا قيام امام(عليه السلام) علت دعوت کوفيان؟ آيا دستيابى به حکومت، علت اصلى و غايت نهايى اين نهضت بوده است يا ايجاد اصلاحات و تغييرهاى محدود در ساختار حکومت اسلامى هم مى توانست هدف امام(عليه السلام)را تأمين کند؟ اگر هدف اصلى قيام، اصلاح وضعيت امت و جامعه اسلامى بود، آيا حضرت نمى توانست به شيوه مسالمت آميز به هدف خويش جامه عمل بپوشاند تا مردم شاهد ريختن خون فرزندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)و به اسارت رفتن اهل بيت(عليهم السلام) آن حضرت نباشد؟ و…

اين پرسش ها و مانند آنها، هر کدام حاکى از نگرش ها و ديدگاه هاى خاص افراد به اين حادثه است. البته يکى از علل فزونى پرسش ها و ديدگاه ها درباره فلسفه قيام حضرت را بايد در پيچيدگى خاص و چند بُعدى بودن اين نهضت جست و جو کرد. نهضتى که در طول تاريخ اسلام، نظيرى نمى توان براى آن يافت.
نکته ديگرى که تحليل چنين حادثه اى را مشکل مى سازد، عکس العمل دور از انتظار و غيرقابل باور و پذيرش بسيارى از مسلمانان در برابر اين قيام بوده است! چرا که نه تنها کوفيان که خود طلايه دار دعوت حضرت بودند، بلکه مردم ديگر شهرهاى اسلامى بويژه مکه و مدينه هم واکنش مناسب و پاسخ مثبت در برابر اين حادثه ازخود نشان ندادند و به رغم آنکه هنوز بيش از نيم قرن از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نگذشته بود، شاهد چنين جنايت و فاجعه اى بودند و دَم برنياوردند.
يک تحليل گرتاريخ عاشورا، وقتى حضور تعدادى از صحابه و گروه زيادى از تابعين را در آن روزگار به ياد مى آورد و مى بيند که از حريم خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) هيچ گونه دفاعى نمى کنند در حالى که هم چنان ادعاى دين دارى مى کنند، با تناقضى غير قابل توجيه رو به رو مى شود، چرا که از يک سو، ادعاى دين دارى و دين باورى اين دسته را مى بيند و ازسوى ديگر، به راستى و درستى حرکت فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان دارد. شخصيتى که در دامن رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، دُخت بزرگوارش فاطمه زهرا((عليها السلام)) و نخستين امام شيعيان و چهارمين خليفه مسلمانان بزرگ شده است. اکنون پژوهش گر تاريخ کربلا با اين مشکل دست به گريبان است که چگونه اين دو واکنش متضاد را بپذيرد و تضاد آن دو را توجيه کند؟!
با عنايت به چنين واکنش دوگانه و متضادى از زمان وقوع اين حادثه تا به امروز، هر انديشمند مسلمانى که با تاريخ عاشورا سروکارداشته است، به فراخور فهم و برداشت خويش از اين واقعه، درباره قيام کربلا و اهداف آن، سخن گفته است. البته در اين ميان، برخى از مورخان و انديشمندان اهل سنت به دلايل گوناگونى از جمله: سلايق و انگيزه هاى سياسى و دينى، گرايش و وابستگى به دستگاه حاکم و در نتيجه تحت فشاربودن از سوى حکومت وقت به منظور تحريف و وارونه جلوه دادن حقايق تاريخ اسلام و به ويژه تاريخ عاشورا، تأثير پذيرى از اوضاع سياسى ـ مذهبى زمان خويش و سرانجام از همه مهم تر، عدم سنخيت ميان شخصيت واقعه نگار و ابعاد شخصيتى رهبر و قهرمان حادثه، دچار تحريف ها و وارونه نويسى هاى گوناگون در تاريخ عاشورا و به ويژه درباره فلسفه نهضت عاشورا شده اند. هم چنانکه برخى از نويسندگان و انديشمندان شيعه نيز به سبب نگاه يک سويه و تک بُعدى به واقعه عاشورا و عدم توجه به ابعاد گوناگون اين قيام به ويژه شخصيت و رهبر اين قيام به عنوان امام معصوم و شخصى که اطاعتش واجب است، دچار تحليل هاى نادرست يا ناقص و گاه جنجال برانگيز پيرامون اين حادثه بزرگ تاريخ اسلام شده اند.
بنابراين اگرتحليل گر نهضت عاشورا بخواهد در تحليل خويش بيراهه يا کژراهه نرود و در دام تحليل هاى عقيم و ناکارآمد دراين باره نيفتد، لازم است نخست اينکه، سنخيتى بين خود و رهبر نهضت ايجاد کند تا روح و رفتار امام حسين(عليه السلام)را با جان و دل لمس کند، و دوم آنکه، در بررسى ابعاد و زواياى قيام کربلا، به شخصيت امام حسين(عليه السلام) به عنوان امام معصوم و کسى که اطاعتش واجب و صاحب ولايت عام است، عنايت کامل داشته باشد. در اين صورت مى توان ادعا کرد که پژوهش گر تاريخ کربلا در تحليل خويش درباره انگيزه قيام کربلا به تحليل نسبتا صحيح و جامع دست يافته است.
با عنايت به اين مقدمه، در آغاز به بيان و نقد و بررسى مهم ترين و مشهورترين آرا و ديدگاه هاى انديشمندان مسلمان پيرامون فلسفه قيام امام حسين(عليه السلام) مى پردازيم و سپس در ادامه به انگيزه قيام، از زبان خود حضرت که از ميان وصيت نامه، خطبه ها، بيانات و نامه هاى آن حضرت از آغاز نهضت در مدينه تا فرجام آن در کربلا، مى توان به دست آورد، خواهيم پرداخت. البته از سخنان ديگر ائمه(عليهم السلام) نيز درباره فلسفه قيام کربلا که در برخى از زيارت نامه ها وارد شده است، استفاده خواهد شد.
معرفى و نقد و بررسى مهم ترين و مشهورترين ديدگاه هاى مورّخان و انديشمندان مسلمان درباره فلسفه قيام کربلا;
1. ديدگاه و برداشت دنياگرايانه
يکى از ديدگاه هاى مهم اهل سنت درباره فلسفه قيام عاشورا، برداشت دنياگرايانه از نهضت اباعبدالله(عليه السلام) است. اين برداشت از همان آغاز نهضت در برخوردهايى که امام(عليه السلام) با برخى ازبزرگان و افراد سرشناس درمدينه ومکه داشتند، به روشنى نمايان است. آنان به اين گمان که حسين بن على(عليه السلام) براى دستيابى به رياست و حکومت دنيايى قيام کرده است; اما در ارزيابى خود براى دست يافتن به چنين هدفى، دچار اشتباه شده است، حرکت حضرت را تخطئه کرده و در لباس خيرخواهى، کوشش مى کردند امام(عليه السلام) را به هر شکل ممکن، از اين سفر باز دارند; چرا که مى دانستند اين حرکت به شکست نظامى منجر خواهد شد و دستيابى به حکومت، خيالى بيش نيست. چنانکه در همان زمان عبدالله بن عمر با چنين نگاهى چندين بار کوشيد تا حضرت را از هدف خود منصرف نمايد.211 عبدالله بن مطيع نيز با چنين اعتقادى ، از امام(عليه السلام)مى خواهد که از تصميم خويش منصرف شود; چنانکه در ديدارش با حضرت مى گويد:
“شما را به خدا، اى پسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، مگذار حرمت اسلام شکسته شود! شما را به خدا، حرمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و حرمت عرب را حفظ کن! به خدا سوگند، اگر آنچه را که (امروز) در دست بنى اميه است (يعنى حکومت) در پى آن باشى، تو را مى کشند و اگر شما را بکشند، بعد از شما هرگز از کسى نمى هراسند.212
چنين انديشه اى محدود به عصر امام حسين(عليه السلام) نشد، بلکه در قرون بعدى نيز، برخى از مورّخان و انديشمندان اهل سنت ضمن تأييد و پذيرش و ترويج تفکر ياد شده، به ارائه تفسيرسطحى و دنياگرايانه از انگيزه قيام اباعبدالله(عليه السلام)و در نتيجه ارائه چهره اى تحريف شده و دگرگون از نهضت کربلا پرداختند. اين گروه در اثر چنين نگاهى (که برخاسته ازمحاسبه هاى بشرى است) براين باورند که نهضت امام(عليه السلام) يک حرکت نسنجيده در شرايط نامناسب بوده است. چون حسين(عليه السلام) آن چنانکه بايد در ارزيابى قدرت حکومت و سنجش توان وجايگاه خويش دقت لازم نکرد. از اين رو براقدام امام(عليه السلام) خرده گرفته و آن را سبب تفرقه بين مسلمانان و خلاف مصالح جامعه اسلامى پنداشته و در اين زمينه برخى ازآنان تا آنجا پيش رفته اند که حرکت امام(عليه السلام) را براى خود او و اسلام و مسلمانان تا روز قيامت زيان بار دانسته اند. نمونه اى از اين اظهار نظرها چنين است:
الف. قاضى ابوبکربن عربى اندلسى مالکى (م 543 هـ) مؤلف کتاب العواصم من القواصم در اين باره مى گويد:
“اگر حسين بن على که بزرگ اين امت و پسر بزرگ اين امت وشريف ترين شخص و پسر شريف ترين شخص امت بود، در خانه خود مى نشست يا به زراعت يا دامدارى مى پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قيام به حق مى کردند، از آنان نمى پذيرفت و توجه به هشدار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى کرد (که از انگيزش فتنه بيم داده بود) و به خاطر مى آورد که رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از صلح حسن بن على(عليه السلام) ستايش کرده است. اگر او تنها به اين نکته توجه مى کرد که حسن بن على(عليه السلام) با آن همه نيروى نظامى خودحکومت و خلافت را از دست داد، چگونه او مى تواند به کمک اوباش و اراذل کوفه خلافت را چنگ آورد؟، چنين حادثه تأسف بارى هرگز رخ نمى داد!213
ب. ابن تيميه (م 728 هـ)، بنيان گذار انديشه وهابيت، نظريه جواز خروج حسين بن على(عليه السلام)بر يزيد را باطل مى داند. او بر اين باوراست که: مفسده چنين خروجى از مصلحتش بيشتر بوده و در خروج وقيام حسين هيچ گونه مصلحت دنيايى ودينى وجود نداشته است. چرا که حسين(عليه السلام) آنچه را که ازکسب خير و دفع شر در نتيجه قيامش به دنبال آن بود، به دست نياورد و حتى با قيام و کشته شدنش، خوبى کاهش يافت و بدى فزونى گرفت، بلکه قتل حسين از کارهايى بودکه فتنه هاى زيادى را دامن زد.214
وى در جاى ديگر در بحث مقايسه اى بين قتل عثمان و شهادت امام حسين(عليه السلام)مى نويسد:
“بى ترديد اجروثواب عثمان نزد خدا بيشتر وگناه قتلش بيشترازگناه کشتن کسى است که حاکم وزمامدار مسلمانان نبوده; اما براى دستيابى به حکومت خروج کرده است چرا که عثمان از خود صبر پيشه کرد و براى حفظ جان خويش با قاتلانش نجنگيد!…”215
ج. ابن کثير (م 774 هـ) درکتاب البداية والنهاية در فصلى با عنوان قصة الحسين بن على وسبب خروجه باهله من مکة الى العراق فى طلب الامارة وکيفية مقتله216 به جريان قيام کربلا پرداخته است. وى با انتخاب عنوان ياد شده هدف نهضت امام حسين(عليه السلام) را طلب حکومت ودستيابى به قدرت (طلب الامارة) بيان کرده و با اين سخن به اين قيام، ماهيتى سياسى ـ دنيايى داده است.
د. ابن خلدون (م 808هـ) ديدگاه خويش را درباره قيام امام حسين(عليه السلام) چنين بيان مى کند:
“… حسين ديد که قيام بر ضد يزيد به سبب فسق وى واجب و ضرورى است. به ويژه برکسى که توانايى چنين قيامى را داشته باشد. اوگمان کرد خود به سبب شايستگى وداشتن شوکت و نيرومندى، بر اين امر توانا ست; اما درباره شايستگى، هم چنان که گمان کرد درست بود و بلکه بيش از آن هم لياقت داشت; اما درباره شوکت (وقدرت نظامى خويش که خيال مى کرد بتواند با نيروى نظامى خويش بر دشمن غلبه کند) اشتباه کرد!”217
هـ . شيخ محمد طنطاوى مصرى (م 1277 هـ) درباره نهضت امام حسين(عليه السلام) مى نگارد:
“حسين بن على(رضى الله عنه) از روى خوش گمانى به کسانى که گرد او جمع شده بودند وشديداً او را براى قيام وقبضه کردن خلافت تحريک مى کردند،اطمينان پيدا کرد. از اين رو قيام کرد; اما از طرفى قدرت وشوکت بنى اميه و شدت عمل دستگاه حاکم را به حساب نياورد،وازطرف ديگر،فريب کارى مردم عراق راکه در گذشته پدر وبرادرش را فريب داده بودند، از نظر دور داشت!”218
و. عبدالوهاب نجار (م 1360 هـ)، استاد دانشگاه الازهر مصر نيز درباره قيام اباعبدالله(عليه السلام)، نظرى شبيه ديدگاه طنطاوى دارد، او مى گويد:
“ظلم است که گفته شود يزيد، حسين بن على را اجباراً به سوى عراق فرستاد زيرا حسين با اختيار خود به عراق رفت. او به دو سبب فريب خورد: يکى آنکه، خيال کرد عراقيان که دعوتش کردند او را يارى خواهند داد وديگر آنکه، تصورکرد خويشاوندى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنان مقام اجتماعى به او داده است که مى تواند دراين مبارزه پيروز شود.”219
ز. محب الدين خطيب مصرى (م 1389هـ) در حواشى خود بر کتاب العواصم من القواصم ابن عربى، بعد از بيان نظر و کوشش هاى برخى از کسانى که مى خواستند امام حسين(عليه السلام) را از سفر به عراق منصرف کنند، مى نويسد:
“اين همه کوششى که افرادخيرخواه براى ممانعت ازسفرحسين بن على به کوفه کردند، بى نتيجه ماند.سفرى که براى خود و اسلام وامت اسلامى تا امروز وتا روز قيامت ناميمون وزيان آور بوده وتمام اين زيان ها به سبب جنايتى بود که شيعيانش مرتکب شدند، زيرا آنان بودند که از روى نادانى وغرور وحس فتنه انگيزى وايجاد شر و اختلاف، حسين بن على را براى قيام و سفر به عراق برانگيختند!”220
بررسى اين ديدگاه
اين ها نمونه هايى ازديدگاه دنياگرايانه برخى از مورّخان و انديشمندان اهل سنت درباره فلسفه قيام عاشورا بود. اين نگرش از چند جهت قابل خدشه ونقد است:
نخست: اين گروه مسئله تجاوز حاکمان يزيدى و بيعت خواهى اجبارى آنان از حضرت را ازنظر دور داشته وتوجه نداشته اند که عاملان يزيد در هر فرصتى که پيش مى آمد در پى قتل آن بزرگوار بودند. چه زمانى که حضرت در مدينه بودند و به سبب عدم پذيرش بيعت اجبارى، مجبور به هجرت شبانه و مخفيانه از مدينه شدند و چه در ايام اقامت در مکه که به سبب احتمال ترورش، نتوانستند اعمال حج را به پايان برسانند و به سرعت از مکه خارج شدند و چه در هنگام خروج از مکه که مورد تعقيب نظاميان مسلح حکومت قرار گرفتند و چه زمانى که سپاهيان عبيدالله بن زياد تحت فرماندهى حُرّ براى محاصره و جلب امام(عليه السلام)آمدند و از حرکت امام(عليه السلام)به سوى کوفه يا بازگشت حضرت به حجاز جلوگيرى به عمل آوردند و سرانجام به رغم ميل باطنى امام(عليه السلام) وى رادر بيابانى خشک وبى پناهگاه فرود آوردند، و چه در روز عاشورا که هر چه حضرت براى جلوگيرى از برخورد نظامى کوشيدند، سودى نبخشيد و سرانجام با آن تهاجم وحشيانه به امام(عليه السلام) واهل بيت(عليهم السلام) و اصحاب حضرت، آن فاجعه دهشتناک را آفريدند.
بنابراين، اين دسته از مورخان وصاحب نظران اهل سنت چون تهاجم حاکمان يزيدى را به شمار نياورده اند يا نخواسته اند به شمار بياورند، در درک و تحليلِ انگيزه و ماهيت قيام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته يا نخواسته اند تشخيص بدهند که عامل اصلى اين فاجعه، حکومت تجاوزکار وزياده خواه يزيد بوده است نه حسين بن على(عليه السلام).
دوم: از نگاه اين نويسندگان، اساس قيام حسين بن على(عليه السلام) براى به دست گرفتن حکومت بود وشکست آن هم مستند به سه چيز بود:
1. اشتباه در ارزيابى نيروى کوفيان و ميزان مساعدت آنان.
2. عدم توجه به عمق دشمنى بنى اميه با بنى هاشم.
3. غفلت از توان نظامى وقدرت تشکيلاتى سپاه يزيد.
روشن است چنين برداشتى از نهضت عاشورا، ريشه درنگاه دنياگرايانه به قيام عاشورا دارد. اين گروه با چنين نگاهى، چون به بررسى گزاره هاى تاريخى درباره اين نهضت پرداخته و به اين نتيجه رسيده اند که اوضاع و شرايط، براى قيام حسين بن على(عليه السلام)مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده گاهى مردم کوفه را مقصر قلمداد کرده اند که به امام(عليه السلام)وعده هاى فريبنده دادند و به آن عمل نکردند و زمانى حرکت حسين(عليه السلام) را اشتباه پنداشته اند که ازيک سو به وعده هاى توخالى کوفيان (با آن پيشينه خيانت پيشگى وبى وفايى که داشتند) اعتماد کرد و از سوى ديگر، توان بالا وقدرت سهمگين سپاه يزيد را ناديده گرفت.
روح اين منطق و چنين انديشه اى آنست که قدرت مادى، که تجسم آن امکانات و قواى زمينى است و با جسم انسان سروکار دارد، اصل به شمار آورده شده است; اما احساس وظيفه و تکليف و دغدغه مصلحت دين، فرع وحتى هيچ پنداشته شده است. از اين رو در مقوله نهضت کربلا چون امکانات و قواى مادى امام(عليه السلام) را اندک مى بينند و هدف حضرت را نيز دستيابى به قدرت وحکومت مى پندارند، حرکت حضرت را، حرکتى نسنجيده و عجولانه قلمداد کرده و بر اين باورند که در صورتى قيام حضرت معقول بود که وى نيروى نظامى کافى و امکانات مادى فراوان در اختيار داشت.
غافل از آنکه امام(عليه السلام) (چنان که خواهيم نوشت) ازقدرت مادى و نظامى بنى اميه کاملا آگاه بود و قساوت قلب و پيشينه دشمنى اين خاندان را با دودمان رسالت از ياد نبرده بود و سابقه بى وفايى مردم کوفه هم در ياد او باقى بود. هم چنان که حضرت نه تنها آرا و نظريات بزرگان و ناصحان را نيز رد نمى کرد، بلکه گاهى حتى به صراحت نظرآنان را تأييد مى کرد. چون مى دانست آنان به خاطر علاقه ومحبتى که نسبت به وى دارند او را از سفر به عراق که زندگى و مصالح دنيايى وى را به خطر مى انداخت، باز مى دارند; اما حسين بن على(عليه السلام) مصلحت دين و جامعه اسلامى را بر مصالح دنيايى خويش ترجيح داد و مسئوليت حفظ دين نزد وى (همانند جد، پدرو برادر بزرگوارش) بسيار خطيربود، ازاين رو نمى توانست براى حفظ مصالح دنيايى خود و اهل بيت(عليهم السلام) و يارانش، از مصالح دينى و آخرتى چشم پوشى کند. به همين سبب بود که نهضت حضرت از اين بُعد مورد تحسين همگان بود.221بنابراين، برداشت دنيايى از نهضت عاشورا، با تفکر حسينى که اصل را انجام تکليف مى داند، اگرچه دراين راه جان به خطر بيفتد، ناسازگارى و ناهم خوانى جوهرى دارد.
سوم: چگونه مى توان پذيرفت که امام حسين(عليه السلام)براى دنيا طلبى و رياست اقدام به قيام کرد، در حالى که آن بزرگوار بر اساس آية شريفه: اِنّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً222 مانند: جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پليدى است. آيه ياد شده که بنا به اعتقاد شيعه و روايات بسيار فراوان اهل سنت درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام)، فاطمه((عليها السلام))، حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) نازل شده است، بهترين دليل بر عصمت اين پنج تن از هرنوع پليدى است که از مهم ترين آنها دنيادوستى و رياست طلبى است. افزون براين، اگر انگيزه حضرت از قيام مسلحانه، دستيابى به حکومت چند روزه اين دنيا بود، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)امر به يارى او نمى کردند، درحالى که رواياتى حتى از طرق اهل سنت وارد
شده است که پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمان به يارى حضرت داده است. از جمله انس بن حارث نقل مى کند که پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود:
اِنَّ ابْنِى هذا يَعنِى الحُسَيْنَ يُقْتَلُ بِاَرْض مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَکَهُ مِنْکُمْ فَلْيَنْصُرْهُ223;
اين فرزند من يعنى حسين(عليه السلام) در زمينى از عراق کشته مى شود. پس هرکس از شما اورا درک کرد، بايد اورا يارى کند.
هم چنانکه حضرت کشندگان امام(عليه السلام) را نيز لعن کرده224 و آنان را از شفاعت خويش در قيامت محروم ساخته است.225
چهارم: اگر حسين بن على(عليه السلام) به دنبال رياست و حکومت بود، بايد مانند رهبران سياسى ديگر که براى مغلوب کردن دشمن، به هر وسيله اى چنگ مى زنند و حتى از هرگونه دروغ و حيله و تزوير براى پيشبرد اهداف خويش، بهره مى گيرند، عمل مى کرد، هم چنانکه مانند بسيارى ديگر که دنبال پيروزى هستند، بايد از هيچ کوششى در جلب نيرو، فروگذارى نکرده و هرگز از شکست خود و پيروزى ظاهرى دشمن سخن نگويد، چنانکه نبايد از اينکه آينده اى دهشتناک در انتظارش است، حرفى بزند و لشکر را از دور خويش پراکنده کرده و از مکان امنى که نزد همگان محترم است و هتک آن براى دشمن گران تمام مى شود، بيرون روند. در حالى که (چنانکه خواهد آمد) حضرت از آغاز تا پايان قيام در بسيارى از خطبه ها و بياناتشان، سخن از شهادت، مى زد و پايان کار خويش را شهادت و اسارت اهل بيت(عليهم السلام)مى داند. از اين رو، بسيارى از افراد که به انگيزه هاى دنيايى حضرت را همراهى مى کردند، هنگام شنيدن اين سخنان، از دور حضرت پراکنده شدند.
پنجم: (چنانکه خواهيم نوشت) مطالعه و انديشه در خطبه ها، نامه ها و سخنان امام(عليه السلام)در زمان نهضت وحتى قبل از آغاز آن در اواخر عمر معاويه، درباره انگيزه قيام و فعاليت هاى حضرت، چنين ديدگاهى را به روشنى مردود دانسته است. گويا امام حسين(عليه السلام)فضاى تبليغاتى بعد از شهادتِ خويش را مى ديد که چگونه جنايت کاران اموى وقلم به مزد گيران آنان و حتى نسل هاى بعد (که تأمين و تضمين نان و آبشان در گرو تأييد و ترويج چنين افکار و برداشت هايى وارونه از نهضت عاشورا بوده است) اين حادثه و اهداف آن را تحريف مى کنند. از اين رو امام(عليه السلام) در سخنرانى هشدار دهنده و نصيحت آميزى که درسال هاى آخرحکومت معاويه در مکه و در جمع نخبگان و دانشمندان ديگر شهرهاى اسلامى داشتند، انگيزه هاى رياست طلبانه و دنياخواهانه از اقدامها و فعاليت هاى خويش ضد نظام حاکم اموى را اين گونه رد مى کنند:
“خدايا! تو مى دانى که آنچه از سوى ما انجام گرفته (از اقدامها و مبارزه ها بر ضد دستگاه حاکم) به سبب سبقت جويى در فرمانروايى و افزون خواهى در دستيابى به متاع ناچيز دنيا نبوده است.”226
در وصيت نامه خود به برادرش محمد بن حنفيه در مدينه (پيش از ترک اين شهر) با رد چنين اتهامى، انگيزه قيام خويش را چنين بيان مى کنند:
“من از روى سرمستى و گستاخى و تبهکارى و ستمگرى از مدينه خارج نشدم. بلکه براى طلب اصلاح درامت جدم خارج شده ام. مى خواهم امر به معروف ونهى از منکر کنم وبه سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب عمل کنم.”227
بنابراين با وجود چنين تصريحها و روشن گويى هايى از جانب خودِ حضرت درباره فلسفه حرکت خويش، چگونه مى توان ادعاهاى غيرمستدل و سست ديدگاه پيشين را پذيرفت و نهضت امام(عليه السلام) را تخطئه کرد و زير سؤال برد؟
2. نگرش عارفانه و صوفيانه
عارفان وصوفيان، حادثه عاشورا را در چارچوب عرفان نظرى و عملى خود تفسير مى کنند. در اين نوع نگرش، نهضت حسينى زائيده عشق است. قهرمانان عاشورا عاشقان پاک باخته اى بودند که به پيمان الست وفا کردند وعاشقانه به سوى حق شتافتند و فانى در او شدند و حضرت حق آنان را به مقام فنا و نوشيدن باده وصل رساند و در اعلا عليين جايشان داد.228 دراين ديدگاه آنچه اصالت دارد، عشق است، پس آنچه از حادثه عاشورا از عشق تهى باشد، تحريف شده بايد پنداشت وهرچه با عشق هم خوانى دارد، همان واقعه عاشوراست.
از ديدگاه عارفان وصوفيان پاسخ اين پرسش ها که: مگر امام حسين(عليه السلام) نمى دانست در کربلا کشته خواهد شد، پس چرا رفت و چرا وقتى خود را در ميان لشکر انبوه دشمن تنها يافت، با آنان صُلح نکرد؟ مگر در اينجا عقل حکم به سازش نمى داد؟ پاسخ اين سؤالها، در يک کلمه يعنى عشق خلاصه مى شود و عقل از پاسخ گويى عاجز مى ماند. وقتى که عشق آتش به جان عاشق زند، جز معشوق هيچ چيز ديگر در نظرش مجسم نمى شود و با تمام توان وشتاب مى خواهد به وصال معشوق برسد.
محو وفانى شدن در انوار معشوق براى عاشق وصال است و بس. در بينش صوفيانه، شهادت امام حسين(عليه السلام)همانند سر دار رفتن حلاج است. بر اساس اين ديدگاه، مردان خدا با کشته شدن به هدف عالى خويش که همان راهيابى به محضر خداست، مى رسند. پس جاى سرور وشاديست نه جاى حزن و اندوه!.
با چنين ديدگاهى است که مُلاى رومى روز عاشورا را روز فرح وشادمانى مى داند. چون معتقد است که اباعبدالله(عليه السلام)ويارانش با شهادت، بند و قفس روحشان را شکسته به عالم ملکوت به پرواز در آوردند. از اين رو او عزادارى و برپايى مجالس سوگوارى براى آن حضرت را مورد مذمت و قدح قرار داده و براين باور است که عزاداران به سبب غفلت وبار سنگين گناهان خويش بايد برحال خود گريه و عزادارى کنند نه بر آن بزرگوار! چنانکه مى گويد:
پس عزا بر خود کنيد اى خفتگان *** زآنکه بد مرگيست اين خواب گران
روح سلطانى ز زندانى بجست *** جامه در يم و چون خاييم دست
چون که ايشان خسرو دين بوده اند *** وقت شادى شد چو بگسستند بند
سوى شاد روان دولت تاختند *** کُنده و زنجير را انداختند
دور ملکست و گه شاهنشهى *** گر تو يک ذره از ايشان آگهى
ورنـه اى آگه برو بـر خود گـرى *** زانکه در انکار و نقل و محشـرى
بر دل و دين خرابـت، نوحه کـن *** چون نمى بيند جز اين خاک کهـن229
عمان سامانى (م1322هـ) از ديگر عارفان و صوفيانى است که حادثه عاشورا را براساس نگرش عرفانى تفسير و تحليل کرده است . او عاشورا را ميدانى براى سلوک سالکان و امام حسين(عليه السلام) را قطب عارفان و مرشد سالکان واصحاب او را مريدان وره پويان وصال مى داند. او براين اعتقاد است که شهادت امام(عليه السلام) به مشيت وخواست الهى صورت گرفته است و چون نوبت به او رسيده است، وصالش با شهادت رقم خورده است:
گويد او چون باده خواران الست *** هريک اندر وقت خود گشتند مست
ز انبـيا و اوليا، از خاص و عام *** عهـد هريک شد به عهد خود تمـام
نوبـت ساقى سرمستان رسيـد *** آنکه بُد پـا تا بسرمست، آن رسيـد230
عمان سامانى، امام حسين(عليه السلام) را عاشقى مى داند که بهترين پاسخ به ناز معشوق را در شهادت خود مى داند، چون عاشقان تنها چيزى که برايشان مهم است، خشنودى معشوق است نه خواست خودشان:
ناز معشوق و نياز عاشقـى *** جور عذرا و رضاى وامقـى
گفت اينک آمدم من اى کيا *** گفت: از جان آرزومندم، بي
چون عاشق، اين پاسخ را از سوى معشوق شنيد، بى درنگ در هستى نگنجيد و مرگ خويش را خواست تا به وصل معشوق برسد. خدا با اين کار خويش، حسين(عليه السلام)را واله و شيداى خويش ساخت:
گفت بنگر، بر زدستم آستين *** گفت من هم برزدم دامان، ببيـن
لاجرم زد خيمه، عشق بى قريـن *** در فضاى ملک آن عشق آفريـن
بى قرينى با قرين شد هـم قـران *** لامکانى را، مکان شد لامـکان
و خدا کربلا را بهترين محل ابتلاى حسين قرار داد چرا که بهشت و وصال معشوق را به بها و امتحان مى دهند نه به بهانه:
کرد بر وى باز، درهاى بلا *** تا کشانيدش به دشت کربلا231
و از آن سو قاتلان وى را هم مهيا ساخت تا با حسين درآويزند و بر او تيغ بکشند و خون او بريزند تا معشوق از عاشق خونين چهره، خشنودتر شود، چرا که راست گفته اند: عشق ز اول سرکش و خونى بود.232
داد مستان شقاوت را خبر *** کاينک آمد آن حريف دربدر233
همچنين ميرزا حسن اصفهانى ملقب به صفى على شاه (م 1316 هـ) در کتاب زبدة الاسرار خود که درباره اسرار شهادت سيدالشهدا(عليه السلام) نوشته، عاشورا را با اصول سير و سلوک صوفيانه تطبيق کرده است، چنانکه سروده است:
آفتاب عشق ميدان تاب شـد *** عقل آنجا برف بود وآب شـد
عقل تنها نى دم از هيهات زد *** عشق را بهـت برد ومـات زد
تا آنجا که مى گويد:
پـرده کشـف الغـطـاء بـرچيـده شـد *** وانـچه حيـدر را يقيـن بُد، ديده شد
ذات مطـلق بى حجـاب اى مـرد کـار *** گشـت در ميـدان توحيـد آشکـار
هيـن چه ميدان ساحت غيب الغيـوب *** نه سپهرش جـزو خاک و خـاکروب
آفتـاب لايـزالـى بـر فـروخـت *** پـرده هـاى لـن تـرانى را بسـوخت
بـى حجـاب اسـرار ذات مـکتـتـم *** از حـجـاب افتـاد بيـرون تـام تـم
آنـه در مـعـراج وحـى از وى رسيـد *** پيش پيش ذوالجنـاحـش مـى دويـد234
نقد و بررسى اين نگرش
نگاه صوفيانه و عارفانه به قيام عاشورا اگرچه نسبت به نگاه هاى ديگر، کم اشکال تر و به سبب هم سويى نسبى آن با زبان دل، ازمقبوليت و جذابيت ويژه اى برخوردار است; اما اين نگاه نيز از چند نظر، خالى از تأمل و اشکال نيست:
نخست اينکه: اصولا عارفان وصوفيانى، هم چون مولوى، عمان سامانى و صفى على شاه اين حقيقت را بايد در نظربگيرند که اگر اين منطق صحيح باشد که “مردان الهى با کشته شدن به ديدار خدا برسند پس جاى سرور وشاديست نه جاى تأثر وگريه”; از اين منطق اين نتيجه را نيز مى توان گرفت که کشندگان مردان الهى خدمت بزرگى به آنان کرده اند چرا که قفس روح آنان را شکسته اند و مرغ روحشان را به عالم ملکوت به پرواز درآورده اند!
چنين تفسير و قرائتى از حادثه عاشورا، سبب مى شود که شهادت امام حسين(عليه السلام) با آن همه عظمت و بزرگى، پوچ وخالى از محتوا تصوير شود و در هر صورت کشندگان حضرت تبرئه شوند. زيرا آنان نه به اراده و انتخاب خود، بلکه به خواست الهى براى اين کار از همان روز الست انتخاب شده و آلت اجراى اراده خداوند شده اند. در حالى که چنين برداشتى پيرامون قيام عاشورا، مردود است، چرا که در مقابل مشيت مقام ربوبى که زمان معينى، روحى را در کالبدى براى تکامل بيشتر جاى داده است، نبايد کسى را جرئت وجسارت شکستن آن کالبد بوده باشد، به ويژه شکستن قفس روحى که نتيجه اش فاسد و تباه کردن ارواح بسيارى ديگر از انسان هاست.235
دوم آنکه: اگرچه بى ترديد زبان اين تفسير زبان دل است و عرفان در شناخت اين حادثه، نقش کليدى دارد و از اساسى ترين جنبه هاى حادثه عاشورا، جنبه پاک بازى حسين(عليه السلام) در راه معبود است، ولى بايد توجه داشت که عرفانى قابل اعتنا و پذيرش است که مبتنى بر کتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) باشد، نه عرفان مسيحى، بودايى، هندى و… و عرفان به اصطلاح التقاطى. بنابراين با نگاه عارفانه و صوفيانه امثال مولوى، عمان سامانى و صفى على شاه نگريستن به حادثه عاشورا و غفلت از ابعاد ديگر اين حادثه سرنوشت ساز در تاريخ اسلام و به ويژه تأثير گذار در تاريخ رشد تشيع دوازده امامى، اين حادثه را تنها قابل استفاده براى اهل عرفان مى کند، در حالى که نهضت امام حسين(عليه السلام)براى همگان درس آموز، عبرت آميز و مايه هدايت است.
3. بينش مسيحانه
يکى از اصول اعتقادى مسيحيت درباره حضرت عيسى(عليه السلام) آنست که آن حضرت به صليب کشيده شد تا فدا شونده236 و کفاره گناهان بشر باشد. بنابر چنين باورى: عيسى(عليه السلام)رنج ها و مرگ خود را با آزادى کامل پذيرفت، تا به نمايندگى از بشر، کفاره تمام گناهانى باشد که مردم مرتکب شده و براثر آن، به خدا بى حرمتى کرده اند.237
بسيارى از افراد قشرى و شايد مقدس، با تفسيرى شبيه اين اصل اعتقادى در مسيحيت، پنداشته اند امام حسين(عليه السلام)براى مبارزه با حکومت باطل قيام نکرد، بلکه براى کشته شدن نهضت کرد تا خود را فداى امتش کند ودوستان اهل بيت(عليهم السلام)را که مرتکب گناهانى شده اند، درقيامت شفاعت کرده وگناهان آنان را تبديل به حسنات کند. اينان با تشبث و تمسک به رواياتى که فضيلت گريستن بر سيد الشهدا(عليه السلام) را برشمرده و تشويق و ترغيب به عزادارى مى کند و پاداش آن را، آمرزش گناهان و ورود به بهشت مى داند،238 بر اين باورند که دوستان امام حسين(عليه السلام) هر گناهى که انجام مى دهند، خيالشان از اين جهت راحت است . زيرا حضرت در عالم ذر، با خدا عهد کرده است که خون او کفارة گناهان امتش باشد; چنانکه خود فرموده: انا قتيل العَبْرَة239 من کشته اشک هستم.
تنها تفاوت اين نگرش با ديدگاه مسيحيت آنست که طرفداران اين نظريه بر اين باورند که بهانه اى لازم است تا شخص آمرزيده شود، اگرچه در تمام عمر خويش زشت ترين اعمال را مرتکب شده باشد و پرونده اعمال وى ازکارهاى نيک خالى باشد! با چنين نگرشى است که برخى از شاعران و تعزيه خوانان در لابه لاى اشعار و متون تعزيه خوانى، به موضوع انگيزه قيام امام حسين(عليه السلام)پرداخته اند.
سروش اصفهانى از شاعرانى است که در قالب زبان حال امام(عليه السلام)، با نگاه مسيحانه به نهضت کربلا نگريسته است، چنانکه مى گويد:
من سيرم از حيات وگرنه کنم روان *** درهر قدم به روى زمين چشمه حيات
بهر شفاعت گنه دوستان خويـش *** کرديم سينه را هدف تير حادثات240
قاآنى شيرازى از ديگر شاعرانى است که در اين باره سروده است:
در کربلا حسينِ على تا نشد شهيد *** کى مى شدى شفيع همه خلق سر بسر241
و در جاى ديگر مى گويد:
خنجر بريد حنـجر او را نکـرد شـرم؟ *** کرد، از چه سر بريد؟ نپذرفت ازو قض
بهر چه ؟ بهر آنکه شود خلق را شفيع *** شرط شفاعتش چه بـود؟ نوحـه و بکا242
ميرزا محمد اشراقى نيز در اين باره گفته است:
گفت من با اين گروه بد ستيز *** دادخـواهى دارم انـدر رستـخيـز
کربلا گرديده قربانگاه من *** هست هفتـاد و دو تـن همراه مـن
گربمانم من به جاى خويشتن *** پس که مدفون گردد اندرقبر مـن؟
تا پناه خيل زُوّاران شـود *** شـافع جـرم گنـه کـاران شود243
چنانکه اشاره شد، در متون تعزيه خوانى نيز چنين نگاهى به فلسفه قيام امام(عليه السلام) شده و در اين قالب، نسبت هاى نارواى فراوانى به حضرت، داده شده است:
(امام(عليه السلام) خطاب به حضرت زينب(عليها السلام))
اگر قربان نسازم جان به راه خالقِ رحمت
زسويش کَيْ نجات آيد به محشر بهر اين امـت244
(امام(عليه السلام) خطاب به عمر سعد)
نمودم با خدا عهدى شفيع امّتان گـردم
عوض بدهد خـدا بر من کليد خُلد و رضوان را245
(امام(عليه السلام) خطاب به حضرت زهرا((عليها السلام)))
توقع دارم اى غمديده مادر *** گذارم روى دامانت دمى سـر
چو من بر امت جدّم فدايم *** تو اى مادر ببندى چشمهايـم246
نقد اين ديدگاه
بر اساس اين نگرش، به ناچار بايد صفحه سياه و تاريک اين حادثه خوانده شود و فقط موضوع رثا وعزادارى مورد توجه باشد.247 هم چنان که چنين باورى نسبت به نهضت عاشورا، منجر به مسخ کلى اهداف اين نهضت شده و قيام عاشورا به صورت سنگر گنهکاران و کفاره بد آنان جلوه مى کند، يعنى امام حسين(عليه السلام)کشته شد تا گنهکاران از عذاب الهى بيمه شوند.248 به تعبير ديگر، اين ديدگاه، يک برداشت اباحه گرى است که چکيده اش آن است که نهضت حسينى قابل برداشت مکتبى نيست و نمى توان آن را الگو و اسوه قرار داد. گويا طرفداران اين نظريه با تحريف اين حادثه بزرگ و فلسفه پيدايش آن، مى خواهند عاشورا را در برابر اسلام ناب محمدى(صلى الله عليه وآله) قرار دهند و نشان دهند با يک گريه و برپايى ماتم براى سيدالشهدا(عليه السلام)، راه براى ارتکاب هر گناهى و خلافى باز است و با اين اباحه گرى مطلق و رها، مى توان از زير بار هر نوع وظيفه و مسئوليتى شانه خالى کرد. از اين رو چنين بينشى، سبب طعن و استهزا درباره عزادارى شده است. چنانکه شاعرى اصفهانى درباره مردى که در قيامت او را ملائکه مأمور عذاب در پيشگاه عدل الهى حاضر مى کنند و به گناهانش شهادت مى دهند، به طنز و شوخى معتقد است که گناهان آن مرد ناديده گرفته مى شود، چرا که او قطره اشکى براى امام حسين(عليه السلام)پيشکش کرده است!:
اگر اين مرد اشکى هديـه کـرده *** ولش کن گريه کرده
عيان گر معصيت يا خفيه کـرده *** ولش کن گريـه کرده
نماز، اين بنـده عاصـى نکـرده *** مـه حق روزه خورده
ولى يک نالـه در تکيـه کرده *** ولش کن گريه کـرده
اگـر از کـودکـان شيرخواره *** شکـم کـرده پـاره
به دسته، گريه هاى نسيـه کـرده *** ولش کـن گريه کـرده
خوراک او همه مـال يتيم است *** گـناه او عظـيم اسـت
خطا در شهر و هم درقريه کرده *** ولش کـن گريـه کرده
اگـر بر ذمه او حق نـاس است *** خدا را ناشنـاس است
براى خود جهان را فديه کـرده *** ولش کن گريـه کـرده
به دست خود زده قداره برفـرق *** به خون خود شده غرق
تن خود زين ستم بى بنيه کـرده *** ولش کـن گـريه کـرده
نمى ارزد دو صد تضييع ناموس *** به يک سُبوح و قُدّوس
اگر اشکى روان بر لحيه کـرده *** ولش کـن گريه کـرده249
به تعبير برخى: “اين نظريه ماهرانه ترين حيله اى است که با حفظ عظمت وجلالت حسين(عليه السلام)، شهادت او را پوچ وخالى از معنا و محتوا مى کند و در هر صورت جلادان کشنده حسين(عليه السلام) را هم تبرئه مى کند، چون آنها هم، نه به اراده و انتخاب خود، که به مشيت الهى، براى اين کار از همان روز الست انتخاب شده اند و آلت اجراى اراده خداوند بوده اند; و نيز همه جباران يزيدى و بيعت گيرهاى معاويه اى را براى هميشه از خطر عاشورا و خاطره حسين(عليه السلام)مصون مى سازد تا جهت شهادت را از مقابله با قدرت هاى جور و غصب، به سوى هيچ، بر ضد هيچ کس و هيچ چيز منحرف کنند.”250
غافل از آنکه قيام امام حسين(عليه السلام) (چنانکه خواهيم نوشت) براى برپايى نماز و روزه و زکات و امر به معروف و نهى از منکر بوده است. حضرت قيام کرد تا اسلامِ ساخته و پرداخته امويان را به مردم معرفى کرده و بدعت هاى آنان را براى مردم نمايان سازد و مردم با اين کشتى نجات بخش، به سوى سنت واقعى و سيره و روش پيامبر(صلى الله عليه وآله) حرکت کنند، نه براى آنکه بدعتى نو دوباره ايجاد شود و شريعت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) منسوخ شده و به بوته فراموشى سپرده شود. حضرت قيام کرد تا دين زنده بماند و با عمل به احکام الهى، بساط گناه و منکرات از جامعه برچيده شده و روحيه تقوا ودين محورى در بين امت اسلامى زنده شود. او قيام کرد تا مردم از نافرمانى خدا بيشتر بترسند واز آثار گناه که در دنيا وآخرت دامن گير گنهکاران مى شود، برحذر باشند. از اين رو گريه و عزادارى براى سالار شهيدان براى نگه داشتن اساس اسلام است تا مردم با تأسى به آن امام همام، به ياد خداوند باشند و به برپايى فرايض و حدود الهى، هر چه بيشتر اهتمام ورزند.
بنابراين نتيجه چنين نگرشى به واقعه عاشورا آنست که گريستن ها وگرياندن ها در عزاى حسين(عليه السلام) خود هدف نهضت عاشورا قلمداد شده و هدف اصلى فراموش شود. و مردم براى آنکه بهتر و بيشتر گريه کنند و دامن خود را از هرگونه گناه و پليدى شستوشو دهند، در کنار روضه هاى صحيح، به روضه هاى دروغ و تحريف آميز و عزادارى هاى بى محتوا وگاه در تضاد با اهداف واقعى قيام امام حسين(عليه السلام) نيز روآورند و نگاه آنان به حادثه عاشورا، به عنوان يک جنايت ومصيبت باشد، که بايد براى آن گريه و عزادارى کرد. بدون ترديد با اين نگاه به نهضت کربلا، ديگر امام(عليه السلام)، قهرمان جاويدان وبى بديل نيست، بلکه تنها مظلومى است که بايد بر مظلوميتش گريست! ومرثيه سرايى کرد. به اين ترتيب شور وحرکتى که در اين حادثه وجود دارد، به خمودى وسکوت مى گرايد ونهضتى که مى خواهد براى جباران تاريخ خطرساز باشد، عاملى براى تخدير جوامع شده و ستمگران يزيدى در طول تاريخ از خطر عاشورا وخاطره جان فشانى امام حسين(عليه السلام) مصون مى مانند. از اين رو، اين ديدگاه يکى از بدترين نوع تحريف ها در زمينه هدف نهضت عاشوراست.
اگر هدف از عزادارى ومرثيه خوانى اين باشد ـ که به يقين اين نيست ـ هيچ کس با آن مخالف نخواهد بود و حتى ممکن است افراد آلوده، بيشتر به آن رغبت نشان دهند و ستمکاران نيز جزو عزاداران و بانيان عزا باشند! از اين رو وقتى به تاريخ پانصد ساله اخير ايران مراجعه مى کنيم، مى بينيم که برخى از سلاطين صفوى وقاجار که در ستمگرى وقساوت قلب دست کمى از کشندگان اباعبدالله(عليه السلام) نداشتند، خود در تکاياى شاهانه خويش به عزدارى مى پرداختند251 و حتى اشعار جان سوزى نيز در اين باره مى سرودند.252 چنانکه افرادى نيز در هر عصر هستند که هيچ گونه شناخت و سنخيتى با امام(عليه السلام) ونهضت وى ندارند ولى در مراسم عزادارى چنان خود را عزادار نشان مى دهند که گويى تنها به آنان بايد عزادار واقعى گفت!
ترديدى نيست که، مرثيه سرايى و ذکر مصيبت وعزادارى در مظلوميت اباعبدالله(عليه السلام) و متناسب با اهداف بزرگ حرکت حضرت اجر و فضيلت فراوان دارد. چنانکه روايات زيادى که درباره ثواب گريه وعزادارى بر امام حسين(عليه السلام) از معصومان(عليهم السلام)رسيده است،253 بيانگر اين معناست; اما بايد توجه داشت که مثلا شاعرى که مى خواهد در رثاى سيدالشهدا شعر بسرايد، بايد نخست به درستى، امام و هدف او را از قيام بر ضد نظام اموى، بشناسد و سپس اشعارى مناسب مقام وشأن امام(عليه السلام)واهدافش بسرايد. دراين صورت است که شعرش هدف دار، حماسى، عزت بخش وحرکت آفرين خواهد بود.
همانند: کُمَيْت اسدى و دِعْبِل خُزاعى از شاعران مرثيه خوان در عصر ائمه(عليهم السلام) که در حضور ائمه(عليهم السلام) مرثيه سرايى مى کردند واز سوى آنان مورد تشويق ومشمول دعاى خيرشان مى شدند. بدون شک اگر اشعار امثال کميت و دعبل با اشعار برخى از شاعران قرون متأخر مقايسه شود، به روشنى تفاوت ديدگاه ها نمايان مى شود. انديشمند معاصر استاد شهيد مطهرى در اين باره مى گويد:
“دلم مى خواهد شما اشعار کميت اسدى، اشعار دعبل خزاعى، اشعار ابن رومى وابوفراس حمدانى را (که به عربى است) با همين اشعار محتشم (که هزار خواب برايش تعريف مى کنند) مقايسه کنيد و ببينيد آنها کجا واينها کجا; آنها دارند مکتب حسين را نشان مى دهند، کميت اسدى با همان اشعارش، از يک سپاه بيشتر براى بنى اميه ضرر داشت، اين مرد، کى بود؟ يک روضه خوانى بود; اما چه روضه خوانى؟ … شعر مى گفت که تکان مى داد دنيا را، تکان مى داد دستگاه خلافت وقت را … اين مرد بخاطر همين اشعار و همين نوع مرثيه خوانى چه سختى ها کشيد وچه روزگارها ديد وبه چه وضع اورا کشتند …اينها درزير چتر مرثيه سالار شهيدان امام حسين(عليه السلام) چه انتقادهاى داغ وگزنده اى از بنى اميه و از بنى عباس کردند و چه ها بر سر آنها آوردند؟”254
اين دسته از شاعران چنان با بصيرت و آگاهى از حماسه عاشورا سخن مى گفتند که هرکس به شعر آنان گوش فرا مى داد، بى اختيار تحت تأثير قرار گرفته وصحنه کربلا در ذهنش تداعى مى شد و نسبت به حقيقت ماجرا بصيرت مى يافت. چنانکه کميت اسدى درباره علت وقوع حادثه عاشورا مى گويد:
يصيب به الرامون فى قوس غيرهم *** فيا آخرا اسدى له الغى اول255
«تير اندازان از کمان ديگران بر او تير مى انداختند وچه بسا شخص آخرى که نفر اولى زمينه گمراهى را براى او فراهم ساخت».
کميت در اين بيت ، به ريشه يابى جريان عاشورا پرداخته وبراين باور است که زمينه چنين ستمى را خلفاى پيشين به وجود آوردند و يزيد آن را عملى ساخت.
هم چنين وى در اشعارش حاکمان اموى را مسئول شهادت امام حسين(عليه السلام) وجنايات ديگر دانسته وخطاب به آنان گفته است:
فَتِلْکَ مُلُوکُ السُوءِ قَدْ طالَ مُلْکُهُمْ *** فَحَتى مَ حَتى مَ العناء المطول
وما ضُرِبَ الامثالُ فِى الجورِ قَبْلَنا *** ِلاَجْوَرَ مِنْ حُکّامِنا المُتَمِثلِ256
[اينها خليفه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيستند بلکه] آنان شاهان ستمگرى هستند که مدت حکومتشان به درازا کشيده است. پس تا کى و تا کجا اين رنج طولانى ادامه خواهد داشت؟
ستمگرانى که قبل از ما، در ستم ضرب المثل بودند، هيچ وقت از حاکمان عصرما ستمکارتر نبودند. [اما اين بنى اميه روى همه آنان را سفيد کردند.]
ولى در مقابل، شاعرانى هستند که حادثه کربلا را فقط از جنبه عاطفى، احساسى ورثايى نگريسته و(به جاى حکومت ستمگر اموى) چرخ فلک را علت ومسئول شهادت امام حسين(عليه السلام)دانسته اند، چنانکه محتشم در بند يازدهم از ترکيب بند دوازده گانه معروف خويش مى گويد:
تا چرخ سُفله بود خطايى چنين نکرد *** بر هيچ آفريده جفايى چنين نکرد.257
و در بند دوازدهم مى گويد:
اى چرخ غافلى که چه بيداد کرده اى *** وزکين چها درين ستم آباد کرده اى
بر طعنت اين بس است که عترت رسول *** بيداد کرده خصم وتو امداد کرده اى258
و در متون تعزيه خوانى از قول امام(عليه السلام) نقل شده است:
امان زچرخ که يک عهد استوار ندارد *** که بى وفا بود و هيچ اعتبار ندارد
حسين که غاشيه دارى اش جبرئيل نمودى *** کنون به وقت سوارى رکاب دار ندارد259
و يا:
اى چرخ بر حسين ستم بى شماره کن *** اى بى وفا، جفاى پياپى نظاره کن
اى آسمان زنانِ پسر کشته مـرا *** وارد به شهر شام بساز و نقاره کن260
بدون ترديد چنين اشعارى که با نگاه مسيحانه و يا با مضامينى احساسى و جبرگرايانه تنظيم و سروده شده است، نه تنها در ترسيم چهره اى ظلم ستيز از حماسه جاويدان عاشورا و الگو دهنده به نسل هاى آينده، توفيقى ندارد، بلکه سيماى قهرمان اين نهضت را، سيمايى منفعل، مجبور و بى اراده، غير تأثير گذار و بى هدف جلوه گر مى سازد که به سادگى تن به چنين سرنوشت و فرجامى داده است!
4. نظريه قيام براى تشکيل حکومت
يکى ديگر از ديدگاه هاى مهم درباره قيام امام حسين(عليه السلام) که به ويژه در سه دهه اخير مطرح شده است، ديدگاه قيام به انگيزه پيروزى نظامى وتشکيل حکومت است.
بر اساس اين نظريه، پيروزى نظامى و تشکيل حکومت اسلامى براى امام(عليه السلام) مطلوب درجه يک و صلح شرافتمندانه، مطلوب درجه دو و شهادت، مطلوب درجه سه بوده است. با اين تفاوت که آن حضرت نخست براى پيروزى نظامى وبعد براى صلح فعاليت کرد، ولى براى کشته شدن هيچ گونه فعاليتى نکرد، بلکه اين کارگزاران حکومت ضد اسلام بودند که فرزند پبامبر(صلى الله عليه وآله)را کشتند و چنين خسارت بزرگى را بر جهان اسلام وارد ساختند.”261
تأکيد بسيارى که در اين نظريه شده است، اينکه شهادت، هدف از نهضت امام حسين(عليه السلام)نبوده است و ديدگاه قيام به انگيزه شهادت، از قرن هفتم با تأليف کتاب لهوف شايع شده است.262 اين نظريه رواياتى را که ديدگاه تعبد به شهادت را مورد تأکيد قرار داده، مورد بررسى و نقد قرار مى دهد263 و ضمن نادرست شمردن چنين برداشتى از انگيزه قيام سيدالشهدا، يادآور مى شود که: برخى از علما و فقهاى برجسته قرن چهارم و پنجم هجرى هم چون شيخ مفيد، شيخ طوسى و سيد مرتضى نيز براين باور بودند که هدف از قيام امام حسين(عليه السلام)، شهادت نبوده است وحضرت نمى دانست در راه سفر به کوفه شهيد مى شود. اين قول در حدود سه قرن بين عالمان و انديشمندان شيعه مشهور بوده است و هيچ يک از عالمان شيعه با اين ديدگاه مخالفت نکرده است; اما در قرن هفتم مرحوم سيد بن طاووس با تأليف کتاب اللهوف فى قتلى الطفوف نظريه قيام براى شهادت را مطرح کرده که با ترويج آن از آن زمان تاکنون، به يک باور مشهور تبديل شده است.264 طرفداران اين ديدگاه براى اثبات نظريه خويش، به دلايل و شواهدى، تمسک کرده اند.265
نقد و بررسى اين ديدگاه
اين نظريه اگرچه در ظاهر مترقيانه و نوگرايانه به نظر مى رسد; اما در محرّف و وارونه جلوه دادن انگيزه نهضت امام حسين(عليه السلام)، دست کمى از نظريات دنيا گرايانه افرادى هم چون: ابن عربى، ابن کثير، ابن خلدون و… ندارد. چرا که نخست اينکه: اين نظريه بر اين باور استوار است که اگر چه ارزيابى امام(عليه السلام) در موازنه قوا و شرايط قيام، بر اساس واقع بوده; اما از حوادث پيش بينى نشده و پشت پرده آگاه نبوده و اين امر منجر به شکست نهضت او شد.266 بنابراين امام(عليه السلام) از نگاه اين نظريه، شخصى است که حتى به اندازه افرادى که از روى دلسوزى از وى مى خواهند از رفتن به عراق و برپايى نهضت در آنجا منصرف شود، از قدرت لازم جهت پيش بينى حوادث غيرمترقبه برخوردار نبوده است! در حالى که روشن است اگر حتى امام فاقد علم غيب فرض شود، باز نمى شود اورا آن قدر اشتباه کار دانست که در مسائل بسيار مهمى که با مصالح خود، خاندان و جامعه اش ارتباط حياتى داشته، حتى به ميزان نصيحت گويان، قدرت تشخيص حوادث آينده را ندارد. و اگر هم بشود اين مقدار اشتباه کارى را درحق امام مجاز دانست، در اين صورت ديگر نمى توان او را شايسته امامت و زمامدارى مسلمانان دانست; زيرا امامى که از علم غيب بهره مند نباشد و درک و آگاهى ظاهريش نيز از نصيحت گويان عادى کمتر باشد، نه تنها هرگز نمى تواند رهبراصلاحات باشد، بلکه بى ترديد چنين کسى منشأ انواع بدبختى و نابسامانى است.
افزون بر اين دليل عقلى ، دلايل و شواهد تاريخى فراوانى وجود دارد که درستى نظريه پيشين را به صراحت مخدوش و مورد انکار قرار مى دهد. براى نمونه مى توان به پاسخ هاى امام(عليه السلام) به اعلام خطرهاى نصيحت گويان اشاره کرد. حضرت در برابر هشدارهاى آنان نه تنها نفرمود: اعلام خطرهاى شما درست نيست يا من به پيروزى ظاهرى خويش اطمينان دارم، بلکه بر عکس، اعلام خطرهاى آنان را با اين گونه جمله ها، تصديق کرد و فرمود: صَدَقْتَ267 راست مى گويى”، تکلّمْتَ بِعَقْل268 از روى انديشه سخن مى گويى و لَيْسَ يَخفى عَليّ الرأى269 (آنچه مى گويى) بر من نيز پوشيده نيست. هم چنين در منزل ثَعْلبيّه حضرت به مردى کوفى(که ظاهراً مى خواست حضرت را از رفتن به کوفه به سبب کشته شدن در آنجا منع کند) فرمود: اى مرد کوفى! سرچشمه دانش نزد ماست. آيا آنان (مردم) مى دانند (سرنوشت آينده ما را) و ما نمى دانيم! اين امر ممکن نيست.270 اين گونه پاسخ هاى صريح به خوبى نشان مى دهد که حسين(عليه السلام) از نظر پيش بينى مسائل خطرساز آينده، فراتر از نصيحت کنندگان بود، بلکه تفاوت اساسى حضرت با آنها در اين بود که او به اندازه اى به حفظ مصالح اسلام و حمايت از دين جدش اهتمام مىورزيد که حاضر بود براى حفظ خط اصيل اسلام، که از جدش به پدر و برادر بزرگوارش رسيده بود وآنان به اوسپرده بودند، جهاد کند، هر چند فرجام اين جهاد به شهادتش منجر شود. از اين رو در برابر اعلام خطر آنها مى فرمود:”وَاللهِ اِنّى َلاَرْجُو اَنْ يَکُونَ خَيْراً ما اَراد َاللهُ بِنا قُتِلْنا اَمْ ظَفرْنا”271 به خدا سوگند! اميد دارم آنچه خدا درباره ما اراده کرده خير باشد، چه کشته شويم وچه پيروز شويم.
دوم آنکه: بر اساس چنين ديدگاهى، جهاد اسلامى مانند نبردهاى غيراسلامى با پيروزى ها وشکست هاى ظاهرى ارزيابى مى شود و بُعد اساسى جهاد که هدايت انقلابى جامعه اسلامى بر ضد قدرت هاى ستمگر وفاسد باشد، مورد غفلت قرار گرفته است، در حالى که انسان هاى الهى هم چون حسين بن على(عليه السلام)، بُعد اصلى جهاد را ملاک حرکت خويش قرار مى دهند. از اين رو در شرايط ضرورى با تمام توان خويش براى تحريک مردم به جهاد، اقدام مى کنند هر چند خودشان را در معرض خطر و کشته شدن وحکومت هاى ستمگر را در ظاهر پيروزمند ببينند.272 چرا که آنان به آثار معنوى نهضت خويش (اگرچه ديررس باشد) اهميت ويژه اى مى دهند. از ديدگاه آنان انجام تکليف در صورت فراهم بودن شرايط آن، بزرگ ترين پيروزى به شمار مى آيد، هرچند تکليف مزبور نتايج ظاهرى نداشته باشد وحتى پيامدها ومشکلهاى دنيايى فراوانى را به بار آورد. اشتباه طرفداران اين نظريه، ظاهربينى شان است که تصور کرده اند هدف از نهضت هاى الهى، تنها رسيدن به پيروزى ظاهرى و نظامى است و براين اساس معتقدند که ممکن نيست مردان خدا هم چون حسين(عليه السلام)بدون اطمينان به پيروزى نظامى نهضت کنند و با نثار جان خويش مردم را براى مبارزه با حاکمان دين ستيز اموى تهييج کنند. از اين رو مى کوشند سخنان،خطبه ها، نامه ها و وصيت نامه امام(عليه السلام) را که درباره اهداف قيامش بيان کرده يا نوشته است، با قرائن و شواهد تاريخى ضعيف و گاه توجيه هاى سست، حمل بر اطمينان حضرت به پيروزى ظاهرى و تشکيل حکومت اسلامى به شيوه پدرش على(عليه السلام)، کنند و شواهد و دلايل مخالف را تا حد امکان مردود جلوه دهند. البته ريشه اين نادرست انديشى را بايد در عدم درک حقيقت وعمق نهضت حسينى جست.
سوم اينکه: اين پندار که امام حسين(عليه السلام) مى توانست با امکانات اندکش قدرت جهنمى يزيد را درهم کوبيده و با تشکيل حکومت ايده آل اسلامى، جامعه عريض وطويل مسلمانان را با آن همه فساد و انحطاطى که بيشتر در عصر عثمان و به ويژه در زمان معاويه رواج يافته بود، اصلاح کند، پندار بى اساس و ساده لوحانه است که براى آن نمى توان شاهد موافقى يافت، چرا که صاحبان چنين انديشه اى به جوّ پراختناق و دين ستيزانه حکومت اموى که تمام ارزش هاى الهى را واژگونه ساخته بود، توجه نداشته و نتوانسته اند اين واقعيت را درک و هضم کنند که در جامعه اى که شرک محورى جايگزين خدا محورى شده است، تشکيل حکومت عدل الهى واحياى ارزش هاى اصيل اسلامى کارى بس دشوار است. هم چنانکه اميرمؤمنان(عليه السلام)در عصر خويش به رغم ميل باطنى خويش در پذيرش خلافت (با توجه به چنين دشوارى هايى که وجود داشت) چنين تجربه اى را آزمودند و با اين که امکاناتشان نسبت به فرزندش حسين(عليه السلام)زيادتر بود و به جز شام بر سرتاسرقلمرو اسلامى تسلط داشتند، ظاهراً موفق به تأسيس حکومت فراگير اسلامى که در سايه آن حتى مردم فاسد و دنياگراى شام اصلاح شوند و تن به ارزش هاى الهى دهند، نشدند تا آنجا که به وسيله برخى از مردم به اصطلاح موافق; اما کژانديش، به شهادت رسيدند.
بنابراين امکان موفقيت در تشکيل حکومت اسلامى براى حسين بن على(عليه السلام) که به مراتب امکاناتشان کمتر و محدوديتشان بس فزون تر از پدرشان على(عليه السلام) بود و مردم نيز به سبب حاکميت بيست ساله معاويه فاسدتر و بى اعتناتر به مسائل دينى شده بودند، بسيار ضعيف بود. از اين رو نظر نويسنده کتاب تشيع در مسير تاريخ به نظر مى رسد که:
مطالعه و تجزيه و تحليل دقيق حوادث کربلا به طور کلى، اين حقيقت را نشان مى دهد که حسين(عليه السلام) از همان آغاز، نقشه ايجاد انقلاب کامل در وجدان مذهبى مسلمين را مى کشيد. تمام اَعمال و کردار حسين(عليه السلام) نشان مى دهد که وى کاملا از اين حقيقت آگاه بود که پيروزى از راه قدرت و امکانات نظامى هميشه موقتى است، زيرا قدرت نيرومندترى وجود دارد که بتواند آن را در جريان زمان نابود کند. ولى پيروزى که از راه رنج و جانبازى به دست آيد، هميشگى است و در وجدان بشرى، اثرى جاودان مى گذارد.273
چهارم اينکه: بر اساس اين ديدگاه، هدف اصلى نهضت امام(عليه السلام) در آغاز، تشکيل حکومت اسلامى وسرنگون کردن حکومت يزيد بوده است و امام(عليه السلام) حتى تا آن زمان که سپاه حر را به همراهى خويش فرا خواند، اين هدف را دنبال مى کرد، اما آنچه در واقع اتفاق افتاد اين بود که قيام امام(عليه السلام) به سرنگونى يزيد و حاکميت امام(عليه السلام) منتهى نشد. بنابراين چاره اى نمى ماند جز اينکه نهضت امام(عليه السلام) را نهضتى شکست خورده بدانيم! چرا که امام(عليه السلام) به آنچه هدف و غايت نهضت (تشکيل حکومت اسلامى) را تشکيل مى داد، دست نيافت و از سوى ديگر، هر آنچه پس از نهضت و در اثر آن به وقوع پيوست، (اعم از آثار مطلوب و نامطلوب) جزو اهداف نهضت نبود. حال آيا واقعاً چنين بوده است؟ وآيا اين نظريه را با اين چنين لازمه اى مى توان پذيرفت و از آن دفاع کرد؟
اما درباره ديدگاه برخى از عالمان متقدم، هم چون شيخ مفيد، سيد مرتضى و شيخ طوسى(رحمهم الله)274 درباره قيام امام حسين(عليه السلام)و استناد به آن بايد گفت:
نخست اينکه: اين انديشمندان در مقام اقناع و پاسخ گويى به اهل سنت، چنين ديدگاهى را مطرح کرده اند. چرا که اهل سنت بر اين باورند که: امام(عليه السلام) مانند ديگر مردم بر پايه گمان خويش عمل مى کند و به خاطر اجتهادش (چه به صواب رفته باشد وچه به خطا) شايسته پاداش است، جز اينکه پاداش او در انتخاب صواب، بيشتر است. بنابراين، هدف اين انديشمندان اين بوده که به ايرادهايى که به قيام امام حسين(عليه السلام)مى شده با معيارهاى کلى و ظاهرى پاسخ دهند تا فرقه هاى غيرشيعى هم که امام حسين(عليه السلام) را امام نمى دانستند و به قيام وى معترض بودند، قانع شوند. چرا که آنان در شرايط و جامعه اى به سر مى بردند که افکار اهل سنت حاکم و انديشه هاى شيعى در انزوا قرار گرفته بود، از اين رو از نظر اجتماعى و سياسى ناچار بودند قيام امام حسين(عليه السلام) را نه به عنوان يک قيام شيعى بلکه دست کم به عنوان قيام يک شخصيت اسلامى که اوضاع را ظاهرا مناسب ديد و قيام کرد، تشريح کنند تا آن را از آماج تهمت هاى گوناگون برخى ازفرقه هاى اسلامى بِرهانند. شاهد بر اين مدعا، سخن سيد مرتضى در آغاز کتاب تنزيه الانبياء است، آنجا که مى گويد:
خدايت توفيقى نيکو دهد که از من خواستى کتابى را در عصمت پيامبران وامامان(عليهم السلام)از همه گناهان کوچک وبزرگ و رديه اى را بر مخالفان اين مسئله، با وجود اختلاف آرا و تعدد مذاهب آنان، املا کنم.275
چنانکه ملاحظه مى شود سيد مرتضى کتاب ياد شده را با توجه به اختلاف در اعتقادها و ديدگاه هاى مذاهب، املا وتدوين کرده است.
دوم آنکه: با اذعان به عظمت علمى اين انديشمندان بزرگوار و احترام به ديدگاه آنان، بايد توجه داشت در مسائل نظرى و حوادث و جريانهاى تاريخى، همواره باب بحث و بررسى باز است، و هيچ محققى ملزم نيست بدون بررسى مبانى نظرى و شواهد و ادله تاريخى نظريه اى، به صِرف عظمت علمىِ صاحب ديدگاه، تعبدى آن را بپذيرد و به لوازم آن ملتزم شود، هم چنانکه خود آنان نيز در بسيارى از اين گونه موارد، با هم اتفاق نظر نداشته و برخى از آنان نظريات استاد خود را نقد کرده اند.276 بنابراين خود آنان نيز همانند ساير محققانِ منصف، اذعان دارند که ممکن است در انديشه ها واجتهادهايشان اشتباه هايى وجود داشته باشد و نيز معترفند که اجتهاد مجتهدان حتى در مسائل فقهى براى فقهاى ديگر حجت نيست تا چه رسد به اظهار نظر درباره جريان ها وحوادث تاريخى که حتى براى غير مجتهدان الزام آور نيست و هرکس بسته به توان و استعدادش مى تواند با مطالعه و تعمق در حوادث تاريخى و ارايه شواهد و استدلال هاى متقن، نظريه اى را درباره موضوع هاى مورد مطالعه، انتخاب و يا حتى رد کند.
5. ديدگاه تعبّد به شهادت277
نظريه ديگرى که درباره انگيزه قيام امام حسين(عليه السلام) وجود دارد، قيام به انگيزه شهادت است. اين نظريه براى نخستين بار در قرن هفتم به وسيله عالم عارف و زاهد، سيد بن طاووس در کتاب اللُهوف فى قَتْلَى الطُفُوف مطرح شده است. بنابراين ديدگاه، امام حسين(عليه السلام)قيام کرد تا با شهادتش به مقام قرب الهى وبالاترين درجه سعادت ومقام معنوى برسد.
سيد بن طاووس در مقدمه کتابش در اين باره مى نگارد:
همين که اولياى خدا ببينند زندگى دنيا مانع از اطاعت از حضرت حق است وماندن در اين دنيا بين آنان وبخشش هاى الهى حايل است، بى درنگ لباس ماندن را از تن به دور مى اندازند ودرهاى ملاقات با حق را مى کوبند ودر اين راه از اينکه نجات ورستگارى را حتى تا مرز ايثار جان به دست آورند و بدن هاى خود را آماج نيزه ها و شمشيرهاى بران وخطرناک قرار دهند، لذت مى برند. شهداى کربلا به انگيزه نيل به چنين شرافتى، قفس تن شکستند وبه پرواز درآمدند ودر جان بازى از يکديگر سبقت گرفته وبدن هايشان را هدف نيزه ها وشمشيرها قرار مى دادند.278
و در جاى ديگر در توجيه اينکه شهادت خود مى تواند به تنهايى يک هدف به شمار آيد، مى نويسد:
من مى گويم شايد برخى از کسانى که پى نبرده اند به ارزش وعظمت سعادتى که از طريق شهادت نصيب مجاهد در راه خدا مى شود، چنين مى پندارند که با اين گونه کارها خدا را نتوان پرستش کرد. گويا اين افراد کلام خدا را در قرآن صادق نشنيده اند که گروهى با کشتن خود به عبادت خدا پرداختند، آنجا که خداوند مى فرمايد: به سوى خداى تان باز گرديد وخود را بکشيد که اين کار براى شما نزد پروردگارتان شايسته تر است.279 و شايد آنان براين باورند که مراد از آيه شريفه: وَلاتُلْقُوا بِاَيْديکُمْ اِلَى التَهْلُکَةِ280 کشته شدن و شهادت است. در صورتى که چنين نيست، بلکه پرستش خدا به سبب شهادت و اينکه انسان به دستورخدا خود را به کشتن بدهد، از بالاترين درجات سعادت است.281
علامه حلّى (م 726 هـ) انديشمند ديگرى است که به گونه اى اين نظريه را تأييد مى کند. از مجموع سخن وى در اين باره مى توان چنين برداشت کرد که: قيام امام حسين(عليه السلام) از بُعد اجتماعى، هر چند يک حرکت کاملا انتخابى است; اما از ديدگاه شرعى هيچ الزامى براى آن وجود نداشته است. آن حضرت همانند برادر بزرگوارش، امام حسن مجتبى(عليه السلام)مى توانست صلح کند، ولى خواست قلبىِ حضرت اين بود که بجنگد تا با شهادتش به ملاقات پروردگار برسد و اين خواست نيز منطبق بر موازين کلى و ضوابط شرعى و همراه با مصلحت بوده است.282
آيت الله صافى گلپايگانى نيز در اين باره مى نويسد:
“تعبد به شهادت و کشته شدن، يکى از امورى است که به صورت هاى مختلف در شرايع و اديان، سابقه دارد و صحت تکليف و تعبد به آن نه خلاف عقل است و نه خلاف نقل، خصوص درباره انبيا واوليا که عباد مکرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون283 در حق آنها هم مانند فرشتگان صادق است و عمال خدا و مجارى و وسايل اجراى مشيت و سنن و امتحانات الهيه مى باشند”.284
خاستگاه اين نظريه
منشأ ديدگاه تعبّد به شهادت برخى از روايات است که از بين آنها چند روايت بيشتر، در به وجود آوردن چنين ديدگاهى تأثير داشته است. اين روايات چنين است:
1. امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: خداى تعالى نصرت خود را بر امام حسين(عليه السلام) فرو فرستاد تا آنجا که بين آسمان وزمين قرار گرفت (و نزديک بود که اورا بر کوفيان پيروز کند). سپس او را مخيّر ساخت که پيروزى يا ديدار خدا را انتخاب کند، آن حضرت ملاقات خدا را اختيار کرد.285
2. رواياتى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است که حضرت فرموده است: نامه آسمانى به وسيله جبرئيل براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از سوى خدا آمد که درآن، براى هر امامى يک مُهر وجود داشت و بايد هر امامى مهر مربوط به خود را باز کند و به آنچه زير آن نوشته شده بود، عمل کند. وقتى نوبت به امام حسين(عليه السلام) رسيد و مهر را گشود، زير آن نوشته شده بود:اَنْ قاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَل وَ اخْرُجْ بِاَقْوام لِلشَهادَةِ لاشَهادةَ لَهُم اِلا مَعَک286 جنگ کن و بکش و کشته خواهى شد و با مردمى براى شهادت بيرون برو که شهادت آنان جز با تو نخواهد بود.
3. سيد بن طاووس از امام صادق(عليه السلام) نقل مى کند:
“در شبى که بامدادش امام حسين(عليه السلام) مى خواست از مکه به سوى کوفه حرکت کند، محمد بن حنفيه خدمت امام(عليه السلام) رسيد و به حضرت گفت: برادر! مکر و فريب کوفيان را مى شناسى و مى دانى با پدرت و برادرت چه کردند. مى ترسم همان گونه با تو برخورد کنند. اگر صلاح مى دانى، بمان که محترم ترين و عزيزترين کس در حرم هستى. امام(عليه السلام)فرمودند: مى ترسم يزيد در حرم، مرا بکشد و من کسى باشم که حرمت اين خانه را پايمال کرده است. ابن حنفيه گفت: اگر چنين دغدغه اى دارى به يمن يا نواحى ديگر برو، چرا که تو محترم ترين شخص هستى و هيچ کس توان دست يافتن بر تو را ندارد. امام(عليه السلام)فرمودند: در اين باره انديشه خواهم کرد.
چون صبح شد، امام(عليه السلام) به سوى کوفه حرکت کرد. خبر حرکت حضرت، به محمد بن حنفيه رسيد، وى خدمت امام(عليه السلام)رسيد و مهار ناقه امام(عليه السلام) را (که سوار بر آن بود) گرفت وگفت: برادر جان! آيا نفرمودى در اين باره فکر مى کنم؟!
فرمودند: چرا؟
گفت: پس چرا با اين شتاب رهسپارى؟ فرمودند: چون از تو جدا شدم رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نزدم آمده فرمود: اى حسين! بيرون برو چون خدا خواسته است ترا کشته ببيند (اِنَّ اللهَ شاءَ اَنْ يَراکَ قَتيلا). محمد گفت: اِنّا ِلله واِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ; اگر چنين است پس چرا اين زنان را همراه خود مى برى؟
فرمود: پيامبر(صلى الله عليه وآله) به من فرمود: خدا خواسته است آنان را اسير ببيند (اِنَّ اللهَ قَدْ شاءَ اَنْ يَراهُنَّ سَبايا) و خدا حافظى کرد و رهسپار عراق شد.”287
نقد و بررسى اين ديدگاه
بر اين ديدگاه، چند اشکال وارد شده است:
نخست اينکه: از آنجا که زندگى عالمان و نظريه پردازان شيعى اين نظريه، هم چون:
سيد بن طاووس و علامه حلى با زهد و پرهيزکارى کم نظيرى آميخته بوده و فلسفه زندگى در اين دنيا را در تعبد به خدا و سير معنوى به سوى او مى دانستند و به همان شيوه نيز زندگى مى کردند، بنابراين، چنين باورى، در تبيين عرفانى از انگيزه قيام امام حسين(عليه السلام)بى تأثير نبوده است، در حالى که در نهضت عاشورا اين مسئله از اهداف شاخص و کليدى به شمار نمى آيد. بنابراين اگرچه هر انسان مؤمنى(به ويژه اولياى الهى) اشتياق فراوان دارد که دفتر عمرش با شهادت بسته شود; اما منحصر کردن هدف و کارِ سترگ سيد الشهدا(عليه السلام)در رسيدن به محضر معبود و درک وصال محبوب با کشته شدن به دست دشمن و عدم توجه به جوانب اساسى اين نهضت، به يقين اذهان را از اهداف اصلى قيام آن حضرت منحرف مى سازد.
دوم آنکه: قيام و مبارزه تنها به قصد کشته شدن و رسيدن به مقام قرب الهى بدون آنکه وراى چنين حرکتى اهداف والايى تعقيب شود، هيچ گونه توجيه عقلى و شرعى ندارد، زيرا درصورت فقدان چنين اهدافى، بر معصوم(عليهم السلام) لازم نيست دست به چنين اقدامى بزند مگر آن که تعقيب چنين حرکتى، منتهى به شهادت گردد. چنانکه سيره و روش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام)در نبردهاى عصر خويش اين گونه بود که تا حد امکان جان خود را حفظ کنند تا بيشتر بتوانند از دين وايمان دفاع کنند، نه آنکه خود را به کشتن دهند تا به لقاى پروردگار خويش برسند. چرا که رسيدن به چنين مقام هايى لزوما حرکت مسلحانه را نمى طلبد ودر تعاليم اسلامى نيز به مؤمنان چنين سفارشى نشده است.
سوم اينکه: اگر نهضت حسين(عليه السلام) تنها براى درک مقام شهادت بود، چرا آن بزرگوار از آغاز نهضت خويش در مدينه تا واپسين لحظات حياتش در روز عاشورا، از افراد براى يارى کردن خويش کمک مى خواست وحتى وقتى با جلوگيرى لشکر حُرّ براى رفتن به کوفه رو به رو شد، از وى خواست بگذارد به حجاز بازگردد؟ و چرا حضرت در روز عاشورا، قبل از آغاز نبرد تا واپسين لحظات، به نصيحت دشمن جهت جلوگيرى از هرگونه خونريزى پرداخت؟ و اصولا چرا حضرت، جناب مسلم بن عقيل را در پاسخ دعوت کوفيان به کوفه فرستاد؟ اين شواهد وده ها قرائن ديگر، حاکى از آنست که نمى توان فلسفه قيام حضرت را منحصرو خلاصه در شهادت ورسيدن به مقامات عاليه الهى کرد.
توضيح و تبيين صحيح اين نظريه
بايد توجه داشت که طرفداران اين نظريه با طرح چنين ديدگاهى، نخواسته اند قيام عاشورا را يک اقدام و عمل بى هدف وبى نتيجه به شمار آورده وآن را مانند بسيارى از امور تعبّديّه، تعبّد محض بدانند که نمى توان براى آن فلسفه و اهداف ديگرى را تصور کرد، بلکه مراد آنان اين بوده که هدف امام(عليه السلام)ازاين حرکت را، تنها اطاعت امرخدا وجلب خشنودى حضرت حق و درنتيجه اداى تکليف خويش جلوه دهند، چنانکه با اينکه آثار و نتايج فراوانى بر رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مترتب مى شود، اما گفته مى شود هدف پيامبر(صلى الله عليه وآله) از رسالتش، فرمانبرى از حکم الهى و اداى تکليف بوده است. بنابراين، اين نوع نگرش به حادثه عاشورا درصدد بيان اين مسئله است که پذيرش شهادت از سوى معصومان(عليهم السلام) به فرمان الهى، امرى بر اساس موازين شرعى و عقلى بوده است و عقل وشرع آن را براى مصالح مهم تجويز کرده است. (بدون آنکه زير سؤال بردن اهداف ديگر قيام و يا حتى انکار آنها مطرح باشد.) چنانکه در هيچ يک از آيات288 و اخبار289 فراوانى که درباره جهاد و شهادت وجود دارد، مسئله رجحان و ترتب پاداش فراوان بر جهاد، مشروط و مقيد به عدم شهادت و آگاهى به پيروزى، نشده است، بلکه نبرد با دشمن و جان بازى در راه اعلاى کلمه حق، امرى راجح وداراى پاداش فراوان و از نشان هاى ايمان به شمار آمده است.290هم چنانکه در دعاها نيز، درخواست شهادت و اشتياق به آن از فضايل بزرگ انسانى شمرده شده است. بر اين اساس است که رسول خدا(صلى الله عليه وآله)خود، مردم را از اين امر باز نمى داشتند. براى نمونه مى توان به جريان عَمرو بن جَمُوح انصارى در جنگ اُحُد اشاره کرد. وى چون لَنگ بود، پسرانش او را از شرکت در جنگ منع مى کردند و مى گفتند: خداوند تو را معذور داشته است. اين در حالى بود که او آروزى شهادت مى کرد. عمرو خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد وگفت: پسرانم مرا از شرکت در جهاد منع کرده اند. به خدا سوگند من مى خواهم با همين پاى لنگ وارد بهشت شوم. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: خداوند تو را از جهاد معاف کرده است; اما چون عمرو قانع نشد، پيامبر فرمود: ماعَلَيْکُمْ اَنْ لاتَمْنَعُوهُ، لَعَلَّ اللهَ يَرْزُقهُ الشَهادة; باکى نيست از اينکه او را منع نکنيد; شايد خداوند شهادت را نصيب و روزى او کند. عمرو در جنگ شرکت کرد و به درجه رفيع شهادت رسيد.291
بنابراين اگر شهادت به خودى خود امرى مطلوب نبود، پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين اجازه اى را به عمرو نمى داد. هم چنين پيامبر(صلى الله عليه وآله)به امام حسين(عليه السلام) فرمود: اِنَّ لَکَ فِى الْجَنَّةِ دَرَجات لَنْ تَنالَها اِلا بِالشَهادَةِ292 براى تو در بهشت مقامات و درجاتى است که تنها با شهادت به آن ميرسى.
از اين رو مى توان گفت طرفداران اين نظريه ضمن اذعان به اين مسئله که قيام امام حسين(عليه السلام) کاملا آگاهانه وبه انگيزه دفاع از اسلام واحياى سنت جدش بوده است، بر اين باور نيز هستند که اين حرکت از جانب حضرت، به جهت دستيابى به آن مقامى بوده که خداوند در بهشت براى او در نظر گرفته است و تنها راه رسيدن به آن، به فرمايش پيامبر(صلى الله عليه وآله)، شهادت بوده است، واين مطلب با توجه به منزلت و جايگاه خاص شهادت در فرهنگ اسلامى وآموزه هاى دينى، کاملا درست و مورد پذيرش هر مسلمانى است.
6. نظرية تکليف ويژه بودن قيام
ديدگاه مهم ديگرى که درباره فلسفه قيام امام حسين(عليه السلام) مطرح است، آنست که نهضت امام(عليه السلام) معلول يک دستور خصوصى و محرمانه از جانب خداوند بوده و جريان عاشورا يک قضيه و تکليف شخصى بوده که تنها شخص امام حسين(عليه السلام)مکلف به انجام آن بوده است. بر اساس اين برداشت، مقتضاى روايات آنست که حادثه کربلا جريانى است که از آغاز خلقت رقم خورده و اين تکليف سيد الشهدا بود که بر اساس فرمان ازلى الهى، عمل نموده و خود را قربانى کند. اين ديدگاه، مبتنى براين اصل است که امام(عليه السلام) بر حسب ظاهر، حرکتى برخلاف اصول و چارچوب هاى فقهى وحقوقى به انجام رسانده است، زيرا اقدام به امر پر خطر و هلاکت آميز کرده است; اما مقام عصمت امام(عليه السلام) اقتضا مى کند که چنين حرکتى پشت پرده، علت و سرّى داشته باشد که آن سبب تکليف براى آن حضرت شده باشد; اما براى ديگران تکليفى ايجاد نمى کند.
با توجه به همين ملاک ها و برخى ظواهر ادله بود که گروهى مى کوشيدند تا حضرت را از اين اقدام باز دارند و برخى نيز تا آنجا پيش رفتند که عمل امام(عليه السلام) را از مصاديق القاء در تهلکه شمردند. در اين باره مرحوم علامه مجلسى بعد از نقل ديدگاه سيد مرتضى(رحمه الله)پيرامون حادثه عاشورا ،در پاسخ و نقد آن مى نويسد:
«در کتاب الامامه و کتاب الفتن اخبار بسيارى نقل شده که دلالت دارد بر اينکه هر يک از امامان(عليهم السلام)مأموريت هاى ويژه اى داشتند که در صحيفه هاى آسمانى نازل بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نوشته شده بود و آنان همان مأموريت ها را انجام دادند. بنابراين شايسته نيست که احکام مربوط به آنان را با معيارهاى احکام خودمان بسنجيم…»293
و در جاى ديگر مى گويد:
احوال پيشوايان دين را به احوال خود قياس نبايد کرد و تکليف ايشان، تکليف ديگر است.294
و مرحوم صاحب جواهر مى نويسد:
و ما وقع من الحسين(عليه السلام) مع انه من الاسرار الربانيه و العلم المخزون، يمکن ان يکون لانحصار الطريق فى ذلک … على انه تکليف خاص قد قدم عليه و بادر الى اجابته و معصوم من الخطاء لايعترض على فعله و لاقوله …295
آنچه از امام حسين(عليه السلام) واقع شد با آنکه (بايد پذيرفت که) از اسرار الهى و دانش ذخيره شده نزد پروردگار است، ممکن است که روش امام(عليه السلام) تنها راه (براى انجام تکليف الهى) بود. … البته تکليف ويژه حضرت نيز بود که به آن عمل کرد و مبادرت به پذيرش آن کرد و امام(عليه السلام)مصون و پاک از خطاست، از اين رو بر گفتار و کردارش خرده نمى توان گرفت.
آنچه از بيان صاحب جواهر برداشت مى شود، آنست که:
1. حرکت امام وحادثه کربلا ازاسرار الهى است که دسترسى به آن ممکن نيست.
2. امام(عليه السلام) تکليف ويژه اى داشت که به آن عمل کرد و چون معصوم از خطاست، بر گفتار وکردارش، خرده نمى توان گرفت. بنابراين نبايد تکليف ساير مکلفان را که عمل به عموم و اطلاق ادله است با تکليف امام(عليه السلام) که تکليف ويژه است، مقايسه کرد و عمل امام(عليه السلام) ملاک عمل براى ساير مکلفان باشد.
مؤلف ناسخ التواريخ در اين باره مى نگارد:
“حسين(عليه السلام) عالما ادراک شهادت را تصميم عزم داد، به حکم مصلحتى که سرّ آن را جز خدا کس نداند … و نتوان گفت که چرا دانسته خود را به تهلکه افکند; زيرا که تکليف امام(عليه السلام) بيرون تکاليف خاص وعام است.”296
و نيز در جاى ديگر مى گويد: “تکليف پيامبران و امامان(عليهم السلام)بيرون از تکاليف ديگر مردم است”.297 و آيا؟؟؟؟ است
علامه طباطبايى(رحمه الله) در اين باره مى نويسد:
“سيدالشهدا(عليه السلام) نظر به رعايت مصلحت اسلام و مسلمين، تصميم قطعى بر امتناع از بيعت و کشته شدن گرفت و بى محابا مرگ را بر زندگى ترجيح داد و تکليف خدايى وى نيز امتناع از بيعت و کشته شدن بود. و اين است معناى آنچه در برخى از روايات وارد است که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در خواب به او فرمود: خدا مى خواهد تو را کشته ببيند. و نيز آن حضرت به بعضى از کسانى که از نهضت منع اش مى کردند، فرمود: خدا مى خواهد مرا کشته ببيند.”298
انديشمند ديگرى در اين زمينه نگاشته است:
“برحسب اخبار معتبره، برنامه کار و دستورالعمل دوران امامت هريک از امامان، قبلا تعيين شده وتوسط پيغمبر(صلى الله عليه وآله)به آنها سپرده شده و هرکدام در عصر خود مکلف به وظايفى بودند و تعهداتى داشتند که طبق آن رفتار کردند… تکليف اين بزرگواران على التحقيق غيراز روش و تکليف مردم عادى است، اينها حجج و بينات و صنايع پروردگارند و کسى از اين امت با ايشان قياس نمى شود.”299
و در جاى ديگر مى نگارد:
“از نظر اصول مذهب شيعه و احاديث معتبره هر يک از امامان(عليهم السلام) موظف به اجراى برنامه اى بودند که از طرف خدا به وسيله پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به آنها رسيده بود و به صريح اين اخبار، برنامه امام حسين(عليه السلام) اين نبود که قيام کند و حکومت اسلامى را تأسيس نمايد، بلکه برنامه او قيام و شهادت بود و امام، عالم به اين برنامه بود.”300
مرحوم آيتى، در ضمن نقل جمله اى از امام(عليه السلام) از کتاب لهوف سيد بن طاووس که فرمود:”وَخُيِّرَ لِى مَصْرَعٌ اَنَا لاقِيهِ”301 مى گويد:
“از اين جمله بايد فهميد که اين نقشه، نقشه اى خدايى است و نقشه اى نيست که با دست حسين(عليه السلام) طرح شده باشد، يعنى خداى جهان از ازل براى چنين انحرافى و در چنين فساد و اجتماع خطرناکى و براى اين وضع ناهنجار و نامساعد رسم شهادت و راه جانبازى را در عهده من نهاده است.”302
و نيز درباره سخن حضرت که فرمود: لامَحيصَ عَنْ يَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ303 گفته است:
“باز سخن همانست. اين نقشه اى خدايى است و اوست که علاج و وسيله اصلاح اين وضع موجود را شهادت من دانسته است از آنچه با قلم تقدير نگارش يافته است، چاره اى نيست.”304
خاستگاه اين نظريه
منشأ اين ديدگاه درباره قيام کربلا، برخى از اخبار و نيز سخنان امام حسين(عليه السلام) درباره انگيزه حرکت و سفر خويش است که نمونه اى از آنها چنين است:
1. امام حسين(عليه السلام) در پاسخ عبدالله بن جعفر و يحيى بن سعيد که مى خواستند وى را از سفر به عراق باز دارند، فرمودند: “من خوابى ديدم که در آن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مرا مأمور به امرى کرد که به انجام خواهم رساند، چه به ضرر من و چه به نفع من باشد”. آن دو به حضرت گفتند: آن خواب چه بوده؟ حضرت فرمود:”[تاکنون] براى کسى نقل نکرده ام و تا زمانى که پروردگارم را ملاقات نکنم [براى کسى] نقل نخواهم نکرد”.305 هم چنين حضرت در جمع فرستادگان کوفيان306 و نيز در پاسخ عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير همين مطلب را فرمودند.307
2. امام باقر(عليه السلام) در پاسخ سؤال حمران بن اعين که درباره قيام امام على(عليه السلام) و حسنين(عليهما السلام)از حضرت پرسيد که چگونه آنان براى يارى دين خدا خروج و قيام کردند در حالى که ستمگران در حق آنان مصيبت هاى فراوان روا داشتند تا آنجا که برآنان پيروز شدند و امامان کشته ومغلوب شدند; فرمودند:
“اى حمران! خداى متعال آن مصيبت ها را براى آنان مقدر فرموده واز مرحله قضا، امضا وحتميت گذرانيده وآنان را در پذيرش آن مخير ساخت وچون آنان مصائب را اختيار کردند، خدا هم آن را اجرا کرد.”308
3. (چنانکه گذشت) حديث مشيت واخبارى که دلالت مى کرد که تکليف هر امامى در قالب يک نامه آسمانى زير يک مُهر نوشته شده بود، از ديگر اخبارى است که مى تواند شاهد براى اين ديدگاه باشد.
گرچه در روايات دسته نخست از آنچه امام حسين(عليه السلام) مأمور به انجام آن از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) شده است، سخنى به ميان نيامده است; اما با توجه به روايت دوم و روايت مشيت واخبار مُهر، معلوم مى شود که آنچه حسين بن على(عليه السلام)مأمور انجام آن از سوى خداوند بوده است، جنگ و قيام مسلحانه بوده و چنين کارى تنها وظيفه آن حضرت در آن مقطع زمانى بوده است و هيچ يک از امامان بعدى وحتى پيروان آنان در زمان هاى بعد، مکلف به انجام چنين امرى نبوده ونخواهند بود. از اين رو تکليف آن حضرت از باب قضيه فى واقعه بوده است که قابل تکرار والگوگيرى براى پيروان و شيفتگان آن حضرت نمى باشد!
نقد وبررسى اين ديدگاه
اين نگرش به دلايل ذيل، ظاهراً درست و تمام نيست:
الف: تلائم و هماهنگى سيره معصومان(عليهم السلام) با شرايط و مقتضيات انسان ها
لازمه اين ديدگاه آنست که پيامبران (صلوات الله عليهم اجمعين) و امامان(عليهم السلام)موجودهايى هستند که از عالم غيب آمده و هم چون فرشتگان، طبيعت و احکام ويژه اى دارند، در حالى که قرآن کريم چنين ديدگاهى را به صراحت رد کرده و آنان را همانند ساير انسان ها مى داند که اعمال و رفتارشان ـ به ويژه فعاليت هاى اجتماعى شان ـ بشرى است و انگيزه انسانى دارد: قُلْ اِنّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ…309 هم چنانکه اسوه بودن پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز که قرآن از آن سخن مى گويد،310 تأکيدِ ديگرى بر تلائم و هم سويى سيره معصومان(عليهم السلام)با شرايط و توانمندى هاى بشر است.
از اين رو اگر اقدامها و فعاليت هاى تبليغى معصومان(عليهم السلام)، هم سو و ملايم با طبع آدمى نبود، نمى توانستند بِشر را هدايت و در نتيجه دگرگون کنند; چرا که هر گونه تغيير در آدمى، اگرچه منبع آن غيبى و از سوى خدا باشد; اما راه و مسير دگرگونى، جز با راه و روش انسان خاکى ميسر نيست. چنانکه قرآن در اين باره مى فرمايد: ولو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا311 اگر او [پيامبر(صلى الله عليه وآله) ]را فرشته اى قرار مى داديم باز وى را به صورت انسانى در مى آورديم.
بنابراين، اين باور که امام حسين(عليه السلام) از آن رو که معصوم بوده، تکليف خاصى داشته و انگيزه قيام وى، قابل فهم و درک بشر نيست، با ديدگاه قرآنى که قائل به طبيعى و بشرى بودن اعمال و رفتار معصومان(عليهم السلام) است، هم خوانى ندارد.
ب: وظيفه همگانى بودن قيام از ديدگاه امام(عليه السلام)
جملاتى از امام حسين(عليه السلام) در دست است که به صراحت دلالت دارد که حضرت قيام بر ضد حکومت اموى را وظيفه خاص خويش نمى دانسته بلکه آن را تکليف هر مسلمانى مى دانسته اند. از اين رو تمامى مسلمانان را به اين امر فرا مى خواندند. نمونه هايى از اين فراخوانى عمومى چنين است: حضرت در نامه اى به بنى هاشم هنگام خروج از مکه، نوشتند: ومن لم يلحق بى لم يدرک الفتح312 هرکه به من نپيوندد، به پيروزى و رستگارى نرسيده است.
و هنگامى که با سپاه هزار نفرى حر رو در رو قرار مى گيرند، مى فرمايند:
“ايها الناس! ان رسول الله(صلى الله عليه وآله) قال: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناکثاً لعهدالله، مخالفاً لسنة رسول الله(صلى الله عليه وآله)، يعمل فى عبادالله بالاثم و العدوان، فلم يغير عليه بفعل ولاقول، کان حقاً على الله ان يدخله مدخله”313
اى مردم ! رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمودند: کسى که فرمانرواى ستمگرى را ببيند که حرام خدا را حلال کرده و پيمان الهى را شکسته و با سنت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مخالفت ورزيده در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى کند، ولى در برابر او با کردار و گفتار خود برنخيزد، برخداست که او را در جايگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد.
خطاب ايها الناس و استشهاد به کلام رسول خدا(صلى الله عليه وآله) که به طور مطلق فرمودند: مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ اللهِ … دلالت بر عموميت تکليف قيام بر ضد حکومت يزيد و عدم اختصاص آن به امام(عليه السلام) و اولياى دين مى کند.
و درمنزل ذوحُسُم چنين فرمودند:
اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لايُعْمَلُ بِهِ وَاَنَّ الْباطِلَ لايُتَناهى عَنْهُ ليَِرْغَبِ الْمُؤمِنُ فِى لِقاءِ اللهِ مُحِقِّاًً314
آيا نمى بينيد که به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى شود؟ [در چنين شرايطى ]بايد مؤمن [نه فقط امام(عليه السلام) و بزرگان دين] خواهان ديدار خدا باشد.
بنابر سخن پيشين، امام(عليه السلام) جهاد و انقلاب را وظيفه هر مؤمنى مى داند نه فقط وظيفه خويش از آن جهت که امام است. از اين رو نمى فرمايند: ليرغب الحسين يا ليرغب الامام; بلکه مى فرمايند: ليرغب المؤمن.
افزون بر اين، دعوت امام(عليه السلام) از افراد مختلف براى اينکه با او همراه شوند، نيز مؤيد اين مطلب است که حضرت قيام را وظيفه همه مسلمانان مى دانست نه تکليف اختصاصى خود و اولياى دين ، به ويژه آنکه برخى از افراد دعوت شده مثل عبيدالله بن حر جعفى نه تنها جزو بزرگان دين نبوده، بلکه داراى سابقه بدى بودند.315
ج. قابليت الگوگيرى و پيروى از قيام عاشورا
اگر بپذيريم که قيام امام حسين(عليه السلام) تکليف خاص آن حضرت بوده است، ديگر قيام حسينى نمى تواند الگو دهنده و سازنده باشد، زيرا آنچه ويژه امام(عليه السلام) است، نمى تواند حتى در ضمير و وجدان معاصران امام(عليه السلام) تأثير گذارد، چه رسد به آنکه اثر آن تا به حال باقى بماند. به تعبير ديگر، اگر مردم فهم عقلانى و بشرى از قضيه اى نداشته باشند (چه رسد به آنکه بگوييم حکمى خاص بوده) خود را مشمول خطاب آن ندانسته، و حق اين سؤال را دارند: چه دليلى دارد با آن هم سو و هم نوا شوند يا آن جريان چگونه مى تواند بر آنان تأثير گذار باشد؟
از اين رو، بيرون بردن برخى از فعاليت هاى اجتماعى معصومان(عليهم السلام) هم چون(عليهم السلام) قيام سيدالشهدا(عليه السلام) از حوزه درک بشر عادى و محال شمردن فهم آن بر اساس برخى از روايات يا اصول و چارچوب هاى ديگرى که در اسلام و شريعت وجود دارد، ادعايى است که فهم وپذيرش آن دشوار است. چنين برداشتى از انگيزه قيام عاشورا، حادثه کربلا را مبدل به يک واقعه جان سوز وتأسف برانگيز تاريخى مى کند که ثمره آن، فقط پذيرش تعبدى ثواب هاى فراوان و بى نظير است که براى بزرگداشت قيام عاشورا به گونه هاى معمول، وارد شده است. آرى، انسان متأثر مى شود و بر امام حسين(عليه السلام) مى گريد; اما از قيام وى درس عبرت نمى آموزد و آن را الگوى رفتارى خويش قرار نداده و درک نمى کند که خود نيز داراى مسئوليت دينى ـ اجتماعى است، چرا که مى پندارد آنچه امام(عليه السلام) انجام داده، تکليف ويژه او بوده است.
در حالـى که نهضت حسينى در طول تاريخ، از بزرگ ترين عوامل تأثيرگذار و سازنده بر جوامع اسلامى بوده و هنوز نيز هست و خواهد بود، به ويژه در جنبه سياسى که پذيرش هرگونه ذلت و سلطه ظالمانه را که حاکمان ستمگر براى مردم و جامعه مى خواستند، بر نمى تابد. بنابراين تأکيد بر اين نکته که امام را تکليفى خاص بوده است و ديگران را تکليفى ديگر قابل پذيرش به نظر نمى رسد.
علامه شهيد مرتضى مطهرى در رد اين نظريه، مى گويد:
“يکى از امورى که موجب مى گردد داستان کربلا از مسير خود منحرف گردد و از حيّز استفاده و بهره بردارى عامه خارج شود و بالاخره آن هدف کلى که از امر به عزادارى آن حضرت در نظر است منحرف گردد، اين است که مى گويند حرکت سيدالشهدا معلول يک دستور خصوصى ومحرمانه به نحو قضيه شخصيه بوده است و دستورى خصوصى در خواب يا بيدارى به آن حضرت داده شده است. زيرا اگر بنا باشد که آن حضرت يک دستور خصوصى داشته که حرکت کرده، ديگران نمى توانند او را مقتدا و امام خود قرار دهند و نمى توان براى حسين مکتب قائل شد، بر خلاف اينکه بگوييم حرکت امام حسين(عليه السلام) از دستورهاى کلى اسلام استنباط و استنتاج شد وامام حسين(عليه السلام) تطبيق کرد با رأى روشن وصائب خودش که هم حکم ودستور اسلام را خوب مى دانست وهم به وضع زمان و طبقه حاکمه زمان خود آگاهى کامل داشت. تطبيق کرد آن احکام را بر زمان خودش و وظيفه خودش را قيام وحرکت دانست …
ولى معمولا گويندگان براى اينکه به خيال خودشان مقام امام حسين(عليه السلام) را بالا ببرند، مى گويند دستور خصوصى براى شخص امام حسين(عليه السلام) براى مبارزه با شخص يزيد و ابن زياد بود و در اين زمينه از خواب و بيدارى هزارها چيز مى گويند …
در نتيجه قيام امام حسين(عليه السلام) را از حوزه عمل بشرى قابل اقتدا و اقتفا که ولکم فى رسول الله اسوة حسنة خارج مى کنند و به اصطلاح از زمين به آسمان مى برند … هر اندازه در اين زمينه خيال بافى بيشتر بشود، از جن و ملک و خواب وبيدارىودستورهاى خصوصى زياد گفته شود، اين نهضت را بى مصرف تر مى کند …”316
و در جاى ديگر مى نويسد:
“احتياجى به دستور خصوصى نيست. آخر دستور خصوصى را در جايى مى گويند که دستورهاى عمومى وافى نباشد. امام حسين(عليه السلام) در کمال صراحت فرمود: اسلام دينى است که به هيچ مؤمنى (حتى نفرمود به امام) اجازه نمى دهد که در مقابل ظلم، ستم، مفاسد وگناه بى تفاوت بماند. امام حسين(عليه السلام) مکتب به وجود آورد، ولى مکتب عملى اسلامى، مکتب او همان مکتب اسلام است … ما اين حادثه را از مکتب بودن خارج کرديم، وقتى از مکتب بودن خارج شد، ديگر قابل پيروى نيست،… آيا خيانتى از اين بالاتر هم در دنيا وجود دارد؟”317
تفسير و تبيين صحيح اين نظريه
اگر طرفداران اين ديدگاه بر اين باور باشند که تکليف امام حسين(عليه السلام) اين بود که به دنيا بيايد و بعد کشته شود و به هدف و آرزوى خويش يعنى شهادت و رسيدن به بالاترين درجات قرب الهى برسد، بدون آنکه حرکت حضرت قابل پيروى و درس گرفتن براى مسلمانان باشد، اين تفسير مردود و غير قابل پذيرش است، اما آنچه مسلم به نظر مى رسد اين است که بسيارى از طرفداران اين نظريه، درصدد نفى بُعد الگوگيرى از حادثه عاشورا و اسوه بودن نهضت حضرت نبوده اند، بلکه هدفشان از طرح چنين ديدگاهى، (چنانکه در بحث دفاع از نظريه تعبد به شهادت نوشتيم.) باطل دانستن نظريه اى است که هدف از قيام حضرت را تنها تشکيل حکومت اسلامى دانسته و اخبارى را که دلالت بر علم تفصيلى امام(عليه السلام) به زمان حادثه کربلا دارند، ضعيف و مجعول مى داند. هم چنانکه برخى ديگر همانند صاحب جواهر در کنار قائل شدن به تکليف ويژه امام حسين(عليه السلام)، يکى از دستاوردهاى نهضت حضرت را، حفظ شريعت و رسوايى دشمنان مى داند318 که بى شک اين ميزان ثمره قائل شدن براى قيام کربلا، ضمن آنکه منطقى و منطبق بودن حرکت امام(عليه السلام)بر اصول و ظواهر ادله را اثبات مى کند، قابليت الگوگيرى و اقتدا به آن حضرت را نيز براى هر مسلمانى، روشن مى سازد.
البته اين مطلب را نيز نمى توان انکار کرد که (چنانکه اشاره شد) بر اساس برخى از اخبار، برنامه کار و دستورالعمل دوران امامت هر يک از امامان(عليهم السلام) قبلا از طرف خداوند، تعيين و به وسيله رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به آنها ابلاغ شده و هر کدام در عصر خود مکلف به وظايفى بودند که مى بايست انجام دهند. چنانکه در کتاب کافى بابى است با عنوان: انَّ الائمه(عليهم السلام)لم يفعلوا شيئاً و لايَفْعَلونَ الا بعهد من الله عزَّ وَ جَلَّ وَ امر منه لايتجاوزونه319
اما بايد توجه داشت که به نظر مى رسد بين اينکه هر امامى آگاه به تکليف و فرجام کار خويش باشد و در نتيجه با توجه به اوضاع و شرايط روزگار امامت خويش، مأمور به اجراى يک برنامه خاصى باشد و بين اينکه عمل آن امام الگو براى پيروانش باشد، (چنانکه در طول تاريخ چنين بوده است) منافاتى وجود نداشته باشد، بلکه اين دو، دو روى يک سکه
هستند. از اين رو، لازمه آگاهى امام از پايان کار خويش و قائل شدن به تکليف ويژه براى هر امام، به معناى نفى اسوه بودن و عدم امکان الگو پذيرى از سيره آن امام نيست; بلکه حتى مى توان ادعا کرد که نه تنها بين اين دو، ملازمه وجود ندارد; بلکه اساسا خدا اين تکليف را با اين کيفيت و شرايط در نظام خلقت طراحى و مقدر کرده است تا به وسيله آن، به جهانيان راه و مکتبى را ارائه دهد که تا قيامت، آثار و ثمرات آن پايدار و ماندگار باشد. از اين رو مانعى ندارد که اصلا خداوند به سبب چنين حکمتى، چنين وظيفه اى را براى سيدالشهدا(عليه السلام) مقدر و معين کرده و حضرت را از آن آگاه کرده باشد. به تعبير ديگر، دستور خصوصى و محتواى روايت مشيت نسبت به جريان عاشورا، به اين معناست که خدا بر مبناى قانون کلى جهاد (که هر زمان بنيان اسلام و عزت و شرف امت اسلامى در خطر بيفتد، بر هر مسلمانى واجب است که حتى با اطمينان به شهادت، با دشمن بجنگد) از امام حسين(عليه السلام) خواسته است که با حکومت يزيد مبارزه کند تا مسلمانان نيز از وى سرمشق گرفته و با ستمگران دين ستيز به مبارزه و جهاد همت گمارند و خدا مى دانست که حسين بن على(عليه السلام) راه اطاعت را که مبارزه با يزيد باشد، خواهد برگزيد و يزيد راه معصيت را که کشتن حسين(عليه السلام)باشد، اختيار خواهد کرد و در نهايت، مبارزه حسين(عليه السلام) با يزيد با آن شرايط و ويژگى ها، به شهادت حسين(عليه السلام)، خاندان و يارانش و اسير شدن زنان و کودکانش، منجر خواهد شد. البته بديهى است که در صورتى اين واقعه الگو و آموزنده براى مسلمانان در طول تاريخ خواهد بود که تمام جريانات و حوادث آن در مسير و بستر طبيعى صورت پذيرد، هم چنانکه تمام فعاليت ها و تلاش هاى امام(عليه السلام) از آغاز نهضت تا فرجام آن، کاملا در مسير طبيعى بود.
بنابراين، چنانکه اصل بعثت پيامبران (صلوات الله عليهم اجمعين) به طور عموم و بعثت رسول مکرم اسلام(صلى الله عليه وآله) و نصب دوازده امام(عليهم السلام) به طور خصوص، در نظام عالم، طراحى غيبى داشته و داراى حکمت و فلسفه اى بوده است، هيچ مانعى ندارد که هر امامى ، با توجه به شرايط عصر امامتش، از سوى خداوند، مأمور انجام کار خاصى بوده باشد، و اين تعدد و اختلاف وظايف، با توجه به متعدد و متفاوت بودن اوضاع و شرايط، براى پيروان آنان مى تواند سرمشق و قابل الگوگيرى باشد.
يکى از انديشمندان معاصر بعد از آنکه بُعد غيبى بودن نهضت عاشورا را و اينکه اين حادثه طراحى غيبى داشته، تأييد مى کند، در اين باره مى گويد:
“… خداوند چنين اقدامى (قيام سيدالشهدا(عليه السلام)) را با اين ريزه کارى ها خواسته است به همان دليلى که قرآن را فرستاده است، به همان دليل که سنت را در زندگى ما معتبر کرده است، اين واقعه را خواسته و معتبر کرده، تا به عنوان يک الگو، يک راه، يک درس و سندى در همه شرايط براى مسلمانان، سرمشق قرار گيرد و مسلمانانى که مى خواهند از امامان(عليهم السلام)پيروى کنند به زوايايى از آن بر اساس شرايط پيرامونى و مقتضيات زمانى اقتدا کنند.”320
بنابراين با اين تبيين و تفسير از ويژه بودن تکليف قيام، ديگر هيچ محذور و اشکالى متوجه اين نظريه نيست.
فلسفه و اهداف قيام عاشورا از ديدگاه امام حسين(عليه السلام)
از آنچه درباره اهداف و فلسفه قيام عاشورا از نگاه هاى گوناگون بيان شد و مورد نقد و بررسى قرار گرفت، روشن شد که افزون بر آنکه برخى از اين نظريه ها تصوير وارونه و يا دستِ کم نامناسب با شأن رهبر قيام ارائه کرده بودند، هيچ کدام از آنها، در ارائه يک تصوير روشن و جامع از انگيزه هاى قيام امام حسين(عليه السلام) توفيق نداشته اند.
سِرّ اين عدم توفيق را بايد (چنانکه در آغاز اين نوشتار به آن اشاره شد) در عواملى هم چون نگاه يک سويه و تک بُعدى به نهضت کربلا و نيز عدم شناخت کافى نسبت به شخصيت رهبر اين قيام و ماهيت حرکت وى ،دانست. بنابراين، پژوهشگر تاريخ عاشورا اگر بخواهد به ماهيت وجوهره قيام عاشورا تا حد زيادى پى ببرد، بايد در گام نخست، با نگاه و مطالعه جامع و کامل درباره امام حسين(عليه السلام)، به زندگى، شخصيت و مقام حضرت به عنوان امام معصوم، شناخت لازم و کافى بيابد و سپس با مطالعه و تعمق لازم در بيانات و گفتار حضرت که در مقاطع گوناگون قيام و حتى پيش از آغاز آن درباره انگيزه حرکت خويش بيان کرده است، به فلسفه و ماهيت قيام آن حضرت تا حد زيادى شناخت بيابد.
اکنون با اين مقدمه و با توجه به اين که بهترين و مطمئن ترين سند براى شناخت فلسفه و اهداف نهضت سيدالشهدا(عليه السلام)، کلمات خود آن حضرت و يا ساير امامان(عليهم السلام) در اين باره است، مجموع خطبه ها، سخنان، نامه ها و وصيت نامه امام حسين(عليه السلام)که درباره اهداف و انگيزه هاى قيام عاشوراست و نيز برخى از تعابير زيارت نامه هاى فراوان و گوناگون که از امامان ديگر درباره آن حضرت رسيده و در آنها به انگيزه قيام پرداخته شده است، مورد مطالعه و بررسى قرار گرفته و سپس با استخراج فهرست وار اهداف قيام، به تفسير و تحليل آنها، پرداخته مى شود:
1. امام حسين(عليه السلام) در واپسين سال هاى عمر معاويه، به جهت زيارت خانه خدا، عازم مکه شدند. حضرت در مکه در جمع گروهى از عالمان و نخبگان ديگر مناطق اسلامى با ايراد خطبه اى شورانگيز و کوبنده ضمن يادآورى وظيفه سنگين و تکليف خطير عالمان و بزرگان شهرها در برابر پاسدارى از کيان دين و اعتقادهاى مسلمانان و پيامدهاى سکوت در برابر جنايات امويان، از خاموشى آنان در برابر سياست هاى دين ستيزانه حاکمان اموى انتقاد کرده و هرگونه همراهى و سازش با آنان را گناه نابخشودنى دانستند. حضرت در پايان سخنان خود، هدف از اقدامها و فعاليت هايش را بر ضد نظام ستمگر حاکم (که چند سال بعد در قالب يک نهضت خود را نشان داد) چنين اعلام فرمودند:
اَللّهُمَّ اِنَّکَ تَعْلَمُ انَّهُ لَمْ يَکُنْ ما کان مِنا تَنافُساً فى سُلطان، و لا التماساً من فُضول الحُطام، ولکن لِنُُرِيَ (لِنَرُدَّ) المَعالمَ من دينک، ونُظهِرَ الاصلاحَ فى بلادک، ويَأْمَنَ المظلومونَ من عِبادک، و يُعمَلَ بِفَرائِضِکَ و سُنَنِکَ و اَحکامِکَ.”321
خدايا تو مى دانى آنچه از سوى ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامهاى بر ضد حاکمان اموى) به خاطر سبقت جويى در فرمانروايى و افزون خواهى در متاع ناچيز دنيا نبوده است; بلکه براى اينست که نشانه هاى دينت را (به مردم) نشان دهيم (برپا کنيم) و اصلاح در شهرهايت را آشکار کنيم. مى خواهيم بندگان ستمديده ات در امان باشند و به دستورها و سنت ها و احکامت عمل شود.
از اين جملات مى توان چهار هدف را براى اقدامها و فعاليت هاى امام حسين(عليه السلام) که در عصر حاکميت يزيد جزو اهداف قيام حضرت به شمار مى رفت، استخراج کرد:
الف: احياى مظاهر و نشانه هاى اسلام اصيل و ناب محمدى(صلى الله عليه وآله);
ب: اصلاح و بهبودى در وضع شهروندان;
ج: مبارزه با ستمگران اموى جهت تأمين امنيت براى مردم ستمديده;
د: فراهم ساختن بسترى مناسب براى عمل به احکام و واجبات الهى.
2. امام حسين(عليه السلام) در وصيت نامه اى که هنگام خروج از مدينه و در زمان وداع با برادرش محمد بن حنفيه براى وى نوشت، هدف از حرکت خويش را چنين بازگو کردند:
انِّى لَمْ اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً ولا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، وَ اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الِاصلاحِ فِى اُمه جَدِّى محمد(صلى الله عليه وآله)اُريدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ و اَنْهى عَنِ المُنْکَرِ و اَسيرَ بِسيره جَدِّى محمد(صلى الله عليه وآله) و اَبى عَلىِّ بنِ اَبِى طالِب(عليه السلام)322
من از روى سرمستى و گستاخى و تبهکارى و ستمگرى از مدينه خارج نشدم; بلکه براى طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. مى خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب(عليه السلام) عمل کنم.
و در جاى ديگر مى فرمايند:
اَلّلهُمِّ اِنِّى اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَکْرَهُ الْمُنْکَرَ323
خدايا من به معروف اشتياق و از منکر تنفر دارم.
و در زيارت هاى مختلف که درباره امام حسين(عليه السلام) از امامان(عليهم السلام)وارد شده، اين تعابير فراوان ديده مى شود:
اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَقَمْتَ الْصَلوةَ وَ آتَيْتَ الزَکوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ324
گواهى مى دهم که تو نماز را بپا داشتى و زکات دادى و امر به معروف و نهى از منکر کردى.
از اين عبارات، اهداف ذيل را از قيام حضرت، مى توان استفاده کرد:
الف: طلب اصلاح در امور امت پيامبر(صلى الله عليه وآله);
ب: امر به معروف;
ج: نهى از منکر;
د: عمل به سيره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام) (برپايى نماز و پرداخت زکات).
3. حضرت در نامه اى که در زمان اقامت خويش در مکه در پاسخ دعوت به نامه هاى اشراف و بزرگان کوفه مبنى بر آمدن به کوفه، نوشتند، فلسفه قيام خود را چنين بيان فرمودند:
فَلَعَمْرِى مَا الاِمامُ الا الحاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسْطِ، الدائِنُ بِدينِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذاتِ اللهِ325
«به جانم سوگند، پيشوا کسى است که به کتاب خدا حکم کند، عدل و داد را محقق سازد، متدين و ملتزم به دين حق باشد، خود را وقف خدا کند».
امام(عليه السلام) در اين نامه، هدف از قيام را، (مبارزه و جهاد بر ضد حکومت ستمگر بنى اميه تا براندازى آن و) تلاش در جهت بر پايى حکومتى مى داند که رهبر و پيشواى آن، صفات و امتيازهاى ذيل را داشته باشد:
الف: به کتاب خدا حکم کند;
ب: عدالت را در جامعه حاکم کند;
ج: متدين ومعتقد به دين خدا باشد;
د: خود را وقف خدا و اهداف الهى کند;
حسين بن على(عليه السلام) در نامه اى که ضمن آن از بزرگان بصره دعوت به هميارى و همراهى با وى کرده است ، علت و هدف از نهضت خويش را چنين بيان مى کند:
“انا ادعوکم الى کتاب الله و سنة نبيه(صلى الله عليه وآله) فان السنة قد اميتت وان البدعة قد احييت”326
«من شما را به کتاب خدا و سنت پيامبرش مى خوانم. همانا سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از بين رفته است و بدعت زنده شده است».
و در جواب عبدالله بن مُطيع مى فرمايد:
“ان اهل الکوفة کتبوا الى يسألوننى ان اقدم عليهم لما رجوا من احياء معالم الحق واماتة البدع”327
«کوفيان به من نامه نوشته و از من خواسته اند به نزدشان بروم، چون اميدوارند (که با رهبرى من) نشانه هاى حق زنده و بدعت ها نابود شود».
و نيز در نامه اى که به شيعيان بصره نوشتند، فرمودند:
“فانى ادعوکم الى احياء معالم الحق واماتة البدع”328
«من شما را به زنده کردن نشانه هاى حق و نابود کردن بدعت ها مى خوانم».
از مجموع نامه ها و پاسخ هاى حضرت، اين اهداف را مى توان براى نهضت عاشورا استفاده کرد:
الف: دعوت (و عمل) به کتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله);
ب: احياى سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) که از بين رفته است، وبر پايى مظاهر حق و حقيقت;
ج: از بين بردن بدعت ها (که جايگزين احکام خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) شده است.
4. اباعبدالله(عليه السلام) درخطبه اى که پس از برخورد با حرّ بن يزيد رياحى در منزل بَيْضَه ايراد فرمودند، انگيزه قيام خود را با استناد به فرمايش پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، چنين بيان کردند:
“ايها الناس! ان رسول الله(صلى الله عليه وآله) قال: من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناکثاً لعهد الله، مخالفاً لسنة رسول الله(صلى الله عليه وآله)، يعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان، فلم يغير عليه بفعل ولاقول، کان حقاً على الله ان يدخله مدخله. الا وان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان، وترکوا طاعة الرحمن واظهروا الفساد، و عطلوا الحدود واستأثروا بالفىء، واحلوا حرام الله، و حرموا حلاله وانا احق من غير”329
اى مردم ! رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمودند: کسى که فرمانرواى ستمگرى را ببيند که حرام خدا را حلال کرده و پيمان الهى را شکسته و با سنت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مخالفت ورزيده در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى کند، ولى در برابر او با کردار و گفتار خود برنخيزد، برخداست که او را در جايگاه (عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اى مردم) بدانيد که اينها تن به فرمانبرى از شيطان داده و اطاعت از فرمان الهى را رها کرده و فساد را نمايان ساخته و حدود خدا را تعطيل نموده اند، درآمدهاى عمومى (بيت المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شايسته ترين فرد براى تغيير دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.”
از اين خطبه و يا نامه، علت قيام سيد الشهدا(عليه السلام) را مى توان اين امر دانست که حاکمان بنى اميه (به ويژه يزيد) اقدامهاى ضد دينى زير را مرتکب شده اند:
الف: فرمانبرى از خدا را رها کرده و به اطاعت از شيطان رو آورده اند;
ب: فساد را (در زمين) آشکار کرده اند;
ج: حدود الهى را تعطيل کرده اند;
د: بيت المال را به خود اختصاص داده اند;
هـ: حرام خدا را حلال و حلال الهى را حرام کرده اند.
از اين رو است که در زيارات وارده درباره امام حسين(عليه السلام)، شهادت و اعتراف به برپايى احکام الهى و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان(عليه السلام) به وسيله حضرت، داده شده است:
“اشهد انک قد حللت حلال الله وحرمت حرام الله واقمت الصلاة وآتيت الزکاة وامرت بالمعروف ونهيت عن المنکر ودعوت الى سبيلک بالحکمة والموعظة الحسنة”330
شهادت مى دهم که تو حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام کردى و نماز را بپا داشتى و زکات دادى و امر به معروف و نهى از منکر کردى و (مسلمانان را) با پند و اندرز نيکو، به راه و روش خود، فرا خواندى.
و يا:
“اشهد انک قد امرت بالقسط والعدل ودعوت اليهما”331
شهادت مى دهم که تو به عدل و داد امر کردى و(مسلمانان را) به سوى اين دو، دعوت کردى.
5. پيشواى سوم درمنزل ذوحُسُم در توجيه حرکت خويش چنين فرمودند:
“الا ترون ان الحق لايعمل به وان الباطل لايتناهى عنه؟ ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقاً، فانى لاارى الموت الا شهادة ولا الحياة مع الظالمين الاّ برماً”332
آيا نمى بينيد که به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى شود؟ (در چنين شرايطى) بايد مؤمن، به حق خواهان ديدار خدا باشد. من چنين مرگى را جز شهادت و زندگى با ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بينم.
از اين خطبه، اين اهداف را مى توان استفاده کرد:
الف: ترويج حق و عمل به آن;
ب: نهى از ترويج باطل و باز داشتن از عمل به آن.
7. امام صادق(عليه السلام) در زيارت اربعين، هدف از نهضت حسينى را چنين بيان مى فرمايند:
“وبذل مهجته فيک ليستنقذ عبادک من الجهالة وحيرة الضلالة”333
(امام حسين(عليه السلام)) جان خويش را در راه تو (خدا) فدا کرد تا بندگانت را از بى خبرى و سرگردانى گمراهى نجات دهد.
از ديدگاه امام ششم، سيد الشهدا(عليه السلام) با نهضت عاشورا، اهداف زير را تعقيب مى کردند:
الف: نجات مسلمانان از بى خبرى نسبت به احکام دين و وظايف خويش در برابر پروردگار،
ب: رهايى بندگان خدا از گمراهى با آگاه ساختن آنان به لزوم پيروى از رهبران واقعى دين.
تحليلى پيرامون اهداف و ماهيت قيام امام حسين(عليه السلام)
با اندکى دقت در اهداف استخراج شده از اين بيانات، ملاحظه مى شود که امام(عليه السلام) علت و انگيزه قيام خويش را، مبارزه با منکرات فراوان در جامعه اسلامى و تبليغ و ترويج معروف در بين مسلمانان، اعلام مى کنند. بنابراين، فلسفه اصلى و نهايى نهضت حضرت را مى توان در يک هدف جامع و کلى يعنى احياى فرهنگ اسلام اصيل و ناب محمدى(صلى الله عليه وآله) و زدودن زنگارهاى تحريف و بدعت از دين جدشان خلاصه کرد. البته حضرت راه کار و ابزار لازم جهت جامه عمل پوشاندن به اين هدف را، در عنصر امر به معروف و نهى از منکر مى دانند. از اين رو در وصيت نامه خود به محمد بن حنفيه مى نويسند:
اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و يا (چنان که گذشت) در زيارت نامه هاى مربوط به حضرت آمده است: “… و امرت بالمعروف و نهيت عن المنکر”
توضيح مطلب آنکه: اگر حضرت علت حرکت خويش را مبارزه با امورى، هم چون: رواج بدعت ها، مخالفت با کتاب خدا و حلال و حرام الهى، نابودى سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، شيطان محورى و ترک خدا محورى، فساد، ظلم، بى عدالتى و ناامنى در جامعه اسلامى، تعطيلى حدود الهى، در انحصار گرفتن و تاراج بيت المال مسلمانان و … مى دانست، تمام اين امور حاکى از فراوانى و شيوع امرى به نام مُنْکَر در جامعه اسلامى است، که حضرت خود را موظف به نهى از آن مى دانستند. و نيز اگر اباعبدالله(عليه السلام)جامعه اسلامى را به امورى از قبيل: عمل به کتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، احياى مظاهر و نشانه هاى حق، ايجاد امنيت، اصلاح و بهبودى وضع امور امت و مسائلى از اين قبيل، فرا مى خواند، اين مسئله نشانگر آنست که امرى به نام معروف در جامعه از بين رفته يا دستِ کم در حال نابودى بود. از اين رو اگر حضرت از بيعت با يزيد خوددارى کرده با اين عمل، از يک سو، آمادگى خود را براى شهادت و مقاومت در برابر حکومت يزيد اعلام کردند، و از سوى ديگر، تلاش خود را جهت برانداختن حکومت يزيد و تأسيس حکومت اسلامى، به کار گرفتند، به اين دليل بود که سر باز زدن از بيعت، به معناى نهى از منکر، ترويج معروف و اتمام حجت با مسلمانان درباره حرمت سکوت در برابر بدعت ها و جنايات بنى اميه بوده و بيعت و يا حتى سکوت در مقابل چنين حکومتى، افزون بر آنکه ترويج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه اى نيز براى افراد عادى در همکارى با حاکمان اموى مى شد.
به ديگر سخن، آنچه در سيره حسين بن على(عليه السلام) به عنوان امام معصوم، مسلم و غير قابل ترديد به نظر مى رسد، آنست که شخصيتى همانند امام حسين(عليه السلام) حاضر نبودند با شخصى هم چون يزيد بيعت کرده و حکومت وى را به رسميت بشناسند، چرا که حضرت با مشاهده و بررسى عمق انحرافهاى امت اسلامى در عصر حکومت معاويه و سپس حکومت يزيد، به اين نتيجه رسيده بود که ديگر نمى توان با موعظه و خطبه هاى آتشين و سخنرانى هاى تهديد آميز و تحريک کننده، انحرافى را که در مبانى اعتقادى و سياسى جامعه اسلامى و نيز در دستگاه خلافت رسوخ کرده، از بين ببرد. بلکه تنها راه درمان و نجات امت اسلامى، برپايى يک نهضت عميق است که بازتاب و گستره آن، افزون بر آنکه فرا مکانى باشد، فرا زمانى نيز بوده و در گستره زمان، الگويى براى آزاد مردان تاريخ باشد. البته در مقابل، يزيد کسى نبود که بدون بيعت گرفتن از امام(عليه السلام)، ساکت بنشيند، چرا که به رسميت نشناختن حکومت از سوى افرادى هم چون حسين بن على(عليه السلام)، به معناى رد مشروعيت آن و آمادگى براى مبارزه مسلحانه با حکومت بود و يزيد بخوبى به اين موضوع آگاهى داشت.
نکته ديگرى که شايان توجه است، آنکه از مجموع سخنان و خطبه هاى حضرت که به ترتيب تاريخى و در مراحل گوناگون قيام ايراد فرموده اند، استفاده مى شود که حضرت از آغاز، فلسفه نهضت خويش را به صراحت و بى پرده بازگو نمى کردند، بلکه به تناسب حوادث و رخدادهايى که پيش مى آمد، مردم را با ماهيت و روح نهضت کربلا آشنا ساخته و براى آنان روشن کردند که با اوضاع و شرايط حاکم که اصل دين به خطر افتاده، راهى جز فداکارى و جانبازى در قالب يک حرکت خونين نمانده است، چرا که (افزون بر آن چه قبلا نگاشتيم) اگر امام(عليه السلام) با تشکيل حکومت، در مصدر کار قرار مى گرفتند، با موجى از انتظارهاى به جا و نابه جا رو به رو مى شدند که پاسخ گويى به همه اين خواسته ها، غيرممکن و غير عادلانه بود که اين امر نيز به سهم خود، زمينه رنجش و نافرمانى گروهى از مردم را فراهم مى ساخت.334 بر خلاف اينکه حضرت به شهادت رسيدند و با جانبازى و ايثار خونشان، انگيزه و پيام خويش را به امت اسلامى در طول تاريخ رسانده تا آنجا که حتى قلب هاى آکنده از قساوت را خاضع و مريد مرام و منش خويش کردند. به ديگر سخن، نمى توان پذيرفت که امام حسين(عليه السلام)صرف نظر از آگاهى به شهادت از راه علم غيب، از پيمان شکنى کوفيان و در نهايت شهادت خويش آگاه نبوده است، چرا که حضرت به عنوان فرزند اميرمؤمنان(عليه السلام) از سنين کودکى در متن حوادث تاريخ اسلام حضور داشتند. ايشان شاهد حوادث گوناگون تاريخ اسلام و نيز انسان هاى زيادى بوده که در آن حوادث، تغيير چهره و موضع داده بودند. چنانکه طلحه و زبير، از نخستين اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)را ديده بود که در مناسبات اقتصادى ـ اجتماعى غير عادلانه سه خليفه نخست، چندان متحول شده و به نابرابرى خو کرده بودند که نتوانستند عدالت و حق مدارى على(عليه السلام) را تحمل کنند، از اين رو بر ضد حضرت شورش کردند.
هم چنين امام(عليه السلام)جريان مکرر خيانت و پيمان شکنى کوفيان را پس از بيعت با پدر و برادر بزرگوارش و نيز دوران سخت و دهشتناک حاکميت معاويه را در مدينه تجربه کرده بودند. از اين رو امام حسين(عليه السلام) طى مدت اقامت در کوفه نزد پدر و برادر، توانستند به تحليلى درست و سنجيده، از وضعيت روحى و اعتقادى کوفيان دست يافته، به نقاط ضعف و قوت آنان، آگاه شده و از جناح ها و دسته بندى هاى گروهى و قبيله اى عراقيان، شناخت درست و کافى به دست آورند. بنابراين، با چنين تجربيات وآگاهى هايى که حضرت درباره کوفيان داشتند (و اين آگاهى و تجربه به مراتب بيشتر و عميق تر از آگاهى افرادى هم چون: محمد بن حنفيه، ابن عباس، ابن عمر، فرزدق و… بود) نمى توان پذيرفت که امام(عليه السلام)صرفا به دليل دعوت کوفيان، به آنان اعتماد کرده و به اين نتيجه رسيده بودند که با تأسيس حکومت اسلامى، جامعه اسلامى را از خطر نابودى نجات خواهند داد. بنابراين، آنچه امام(عليه السلام) را به قيام برضد حکومت اموى واداشت، حفاظت و صيانت دين جدش از خطر تحريف و نابودى بود، که اين امر مى توانست يا با نابودى رژيم اموى و تشکيل دولت اسلامى، امکان پذير باشد و يا با جان بازى و شهادت در راه خدا که البته چون راه نخست، در عمل براى امام(عليه السلام)مقدور نبود، امام(عليه السلام) راه دوم را که شيوه فداکاران است، برگزيدند و اسلام را از خطر نابودى نجات دادند.

کتاب نامه
قرآن کريم.
نهج البلاغه، تحقيق صبحى صالح، چ اول، بيروت، [بى ن] ، 1387 ق.
1. آيتى، محمد ابراهيم، بررسى تاريخ عاشورا، با مقدمه على اکبر غفارى، تهران، نشر صدوق، چ نهم، 1375 ش.
2. ابن ابى الحديد، عزالدين ابوحامد عبد الحميد، شرح نهج البلاغة، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، چ دوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1387 ق.
3. ابن اثير، عزالدين ابو الحسن على بن ابى الکرم الشيبانى، الکامل فى التاريخ، تحقيق ابوالفداء عبدالله القاضى، چ دوم، بيروت، دارالکتب العلميه، 1411 ق.
4. ابن اعثم کوفى، ابومحمد احمد، الفتوح، تحقيق: على شيرى، بيروت، دارالاضواء، چ اول، 1411 ق.
5. ابن تيميه، ابوالعباس تقى الدين احمد بن عبد الحليم، منهاج السنه، قاهره، مکتبه الجمهوريه، [بى ت].
6. ابن جوزى، يوسف بن فرغلى بن عبدالله البغدادى، تذکرة الخواص، با مقدمه سيد محمد صادق بحرالعلوم، تهران مکتبه النينوى الحديثه، [بى ت].
7. ابن حزم الاندلسى، ابومحمد على بن احمد، جمهرة انساب العرب، چ اول، بيروت، دارالکتب العلميه، 1403ق.
8. ابن حنبلى دمشقى، ابوالفلاح عبدالحى بن احمد بن محمد، شذرات الذهب، تحقيق عبدالقادر الارناؤوط ومحمود الارناؤوط، چ اول، دمشق، دارابن کثير، 1406 ق.
9. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، تاريخ ابن خلدون (المقدمه)، چ اول، بيروت، دارالکتب العلميه، 1413 ق.
10. ابن زيد اسدى، کميت، الروضة المختاره (القصائد الهاشميات)، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات.
11. ابن شعبه حرانى، ابومحمد حسن بن على بن الحسين، تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله عليه وآله)، تصحيح: على اکبر غفارى، تهران، انتشارات اسلاميه، 1384 ق.
12. ابن شهرآشوب، ابو جعفر محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، تحقيق: يوسف محمد البقاعى، چ دوم، بيروت، دارالاضواء، 1412 ق.
13. ابن طاووس، رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، انوار الهدى، چ اول، 1417 ق.
14. ابن عربى، ابو بکر، العواصم من القواصم، تحقيق وتعليق: محب الدين الخطيب، قاهره، المکتبه السلفيه، [بى ت].
15. ابن عساکر، ابو القاسم على بن الحسين بن هبه الله الشافعى، ترجمه الامام الحسين(عليه السلام)من تاريخ مدينه دمشق، تحقيق محمد باقر محمودى، چ اول، بيروت، مؤسسه المحمودى، 1398 ق.
16. ابن قولويه قمى، ابو القاسم جعفر بن محمد، کامل الزيارات، تحقيق جواد قيومى، چ اول، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1417 ق.
17. ابن کثير دمشقى، ابو الفداء اسماعيل، البداية و النهاية، تحقيق مکتب تحقيق التراث، بيروت، دار احياء التراث العربى، [بى ت].
18. ابن هشام، عبدالملک، السيرة النبوية، تحقيق مصطفى السقا وديگران، بيروت، داراحياء التراث العربى، چ اول، 1415 ق.
19. ابن واقد، محمد بن عمر، المغازى، تحقيق: مارسدن جونز، [بى ج]، مکتبه الاعلام الاسلامى، 1414 ق.
20. اشراقى (معروف به ارباب)، ميرزا محمد، الاربعين الحسينية، چ دوم، تهران، اسوه، 1379 ش.
21. اصفهانى، ابوالفرج، کتاب الاغانى، تحقيق على محمد بجاوى، بيروت، داراحياء التراث العربى، [بى ت].
22. ايزدپناه، عباس، تحريف شناسى عاشورا در پرتو انسان شناسى، کيهان فرهنگى، شماره 126.
23. بحرانى، يوسف بن احمد، الدرر النجفية، [بى ج]، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، [بى ت].
24. بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، انساب الاشراف، تحقيق: سهيل زکّار و رياض زرکلى، چ اول، بيروت، دارالفکر، 1417 ق.
25. جعفرى، محمد تقى، تفسير و نقد و تحليل مثنوى، تهران، انتشارات اسلامى، چ يازدهم، 1377 ش.
26. حر عاملى، محمد بن الحسن، وسائل الشيعة، تصحيح وتعليق: عبدالرحيم ربانى شيرازى، چ پنجم، تهران، مکتبه الاسلاميه، [بى ت].
27. حکومت اسلامى، سال هفتم، ش 25، پاييز 1381 ش.
28. حلى، جمال الدين حسن بن يوسف بن على بن مطهر، تذکرة الفقهاء، [بى ج]، مکتبه الرضويه لاحياء الآثار الجعفريه، [بى ت].
29. خوارزمى، ابوالمؤيد موفق بن احمد المکى، مقتل الحسين، تحقيق: محمد السماوى، قم، دارالانوار الهدى، چ اول، 1418 ق.
30. دينورى، ابوحنيفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، چ اول، قاهره، داراحياء الکتب العربيه، 1960 م.
31. ديوان کامل اشعار فتحعلى شاه، تحقيق حسن گل محمدى، چ اول، تهران، اطلس، 1370ش.
32. ديوان کامل اشعارناصر الدين شاه قاجار، تدوين وتصحيح على راهجيرى، چ سوم، تهران، کتابفروشى قائم مقام، [بى ت].
33. رسالة الاسلام، قاهره، سال 11، شماره. 1
سامانى، عمان، گنجينه الاسرار، به اهتمام: محمد على مجاهدى (پروانه)، قم، اسوه، چ اول، [بى ت].
34. سپهر، محمد تقى، ناسخ التواريخ (در احوالات حضرت سيد الشهدا(عليه السلام))، تهران، کتابفروشى اسلاميه، 1398ق.
35. شريعتى، على، حسين وارث آدم، چ نهم، تهران، شرکت انتشارات قلم، 1380 ش.
36. شهيد ثانى، زين الدين بن على العاملى، مسالک الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، [بى ج]، مؤسسه المعارف الاسلاميه، چ اول، 1414 ق.
37. صافى گلپايگانى، لطف الله، شهيد آگاه، [بى ج]، [بى ن]، [بى ت].
38. صالحى نجف آبادى، نعمت الله، شهيد جاويد، چ دوازدهم، تهران، جبى ناج، 1361 ش.
39. صدوق، ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بابويه القمى، الامالى، تحقيق: مؤسسه البعثه، چ اول، قم، مؤسسه البعثه، 1417 ق.
40. صفار قمى، ابو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ، بصائر الدرجات، تصحيح وتعليق: ميرزا محسن کوچه باغى تبريزى، قم، منشورات مکتبه آيه الله المرعشى النجفى، 1404 ق.
4. صفى على شاه، ميرزا حسن، زبده الاسرار، چ اول، تهران، انتشارات صفى على شاه، 1379 ش.
42. طباطبايى، محمد حسين، بحثى کوتاه درباره علم امام، چاب شده در بيست مقاله، رضا استادى، ، چ اول، قم، انتشارات اسلامى، 1374 ش.
43. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير رستم، دلائل الامامة، قم، منشورات الرضى، 1363 ش.
44. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوک، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، چ پنجم، 1409 ق.
45. طبرى، محب الدين احمد بن عبدالله، ذخائرالعقبى فى مناقب ذوى القربى، قاهره، مکتبه القدسى، 1356 ق.
46. طوسى، ابوجعفر محمد بن الحسن، تلخيص الشافى، تحقيق وتعليق: سيد حسين بحرالعلوم، چ دوم، نجف، مکتبه آلاداب، 1383 ق.
47. عسگرى، سيد مرتضى، معالم المدرستين، چ دوم، تهران، مؤسسه البعثه، 1408 ق.
48. علم الهدى، شريف مرتضى، تنزيه الانبياء، تحقيق: فارس حسّون کريم، چ اول، قم، بوستان کتاب قم، 1380ش. فلسفى، نصرالله، زندگانى شاه عباس، چ سوم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1353 ش.
49. قاآنى شيرازى، ديوان حکيم قاآنى شيرازى، با مقدمه و تصحيح محمد جعفر محجوب، تهران، امير کبير، 1336 ش.
50. قمى، شيخ عباس، کليات مفاتيح الجنان، ترجمه مهدى الهى قمشه اى، تهران، انتشارات علمى، [بى ت].
51. ، منتهى الامال، تحقيق: ناصر باقر بيدهندى، قم، دليل، چ اول، 1379 ش.
52. کاشانى، محتشم، ديوان محتشم کاشانى، [بى ج]، بنگاه مطبوعاتى برادران محتشم، [بى ت].
53. کلينى، ابوجعفر محمد بن يعقوب، الاصول من الکافى، تصحيح وتعليق على اکبر غفارى، تهران، مکتبه الصدوق، [بى ت]
54. گل محمدى، حسن، عاشورا و شعر فارسى، تهران، انتشارات اطلس، 1366 ش.
55. مجالس تعزيه، به کوشش حسن صالحى راد دربندسرى، چ اول، تهران، سروش، 1380 ش.
56. مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403 ق.
57 ، مجموعه رسائل اعتقادى، تحقيق سيد مهدى رجايى، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1368 ش.
58. محمد جعفرى، سيد حسين، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه سيد محمد تقى آيت اللهى، چ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1373 ش.
59. مطهرى، مرتضى، حماسه حسينى، چ اول، قم، صدرا، 1365 ش.
60. معلوف، لويس، المنجد، تهران، افست اسماعيليان، چ سوم، 1364 ش.
61. مفيد، ابوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان، المسائل العکبرية، چاپ شده در مجموعه مصنفات الشيخ المفيد، تحقيق على اکبر الهى خراسانى، چ اول، قم، المؤتمر العالمى لالفيه الشيخ المفيد، 1413 ق، ج 6.
62.الارشاد، تحقيق: مؤسسه آل البيت(عليهم السلام)، چ اول، قم، المؤتمر العالمى لالفيه الشيخ المفيد، 1413ق.
63. مولوى، جلال الدين محمد بن محمد، مثنوى معنوى، تصحيح: رينولد نيکلسون، تهران، ققنوس، چ اول، 1376ش.
64. ميشل، توماس، کلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ اول، 1377 ش.
65. نجفى، محمد حسن، جواهر الکلام، تحقيق وتعليق عباس قوچانى، بيروت، داراحياء التراث العربى، چ هفتم، [بى ت].
66. نعمانى، محمد بن ابراهيم، کتاب الغيبه، تحقيق على اکبر غفارى، تهران، مکتبه الصدوق، [بى ت].

——————————————————————————–
پي نوشتها
209. (اين نوشتار، بخشى از طرح گستردة “مقتل جامع امام حسين(عليه السلام)” است که در گروه پژوهشى مؤسسة آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره) در حال نگارش و تدوين است.
210. “فارغ التحصيل کارشناسى ارشد تاريخ و عضو هيأت علمى پژوهشى مؤسسة آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)”
211. ابو محمد احمدبن اعثم الکوفى، الفتوح، تحقيق: على شيرى، بيروت، دارالاضواء، چ اول، 1411هـ ، ج 5، ص 25 ـ 23. ابوالمؤيد موفق بن احمد المکى (اخطب خوارزم)، مقتل الحسين، تحقيق: محمد السماوى، قم، دارالانوار الهدى، چ اول، 1418هـ ، ج 1، ص 279 ـ 278. ابوالقاسم على بن الحسين بن هبة الله (ابن عساکر)، ترجمة الامام الحسين من تاريخ دمشق، تحقيق: محمد باقر محمودى، بيروت، مؤسسة المحمودى، چ اول، 1398 هـ ، ص 200 ـ 201. عبدالله بن عمر در يکى از گفت و گوهايش با امام(عليه السلام)براى منصرف کردن حضرت از رفتن به کوفه، حضرت را چنين نصيحت مى کند: لاتخرج فان رسول الله(صلى الله عليه وآله)خيّره الله بين الدنيا و الآخرة فاختار الآخرة، و انک بضعة منه و لاتعاطها ـ يعنى الدنيا ـ; از مکه خارج نشو، چون خداوند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را در انتخاب دنيا و آخرت مخير ساخت و پيامبر(صلى الله عليه وآله)آخرت را برگزيد، تو (اى حسين!) پاره تن او هستى، پس در طلب دنيا نباش و سرگرم آن نشو! (ابن عساکر، همان، ص 201).
212. ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوک، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چ پنجم، 1409 هـ ، ج4، ص 298.
213. العواصم من القواصم، تحقيق وتعليق: محب الدين الخطيب، قاهره، المکتبة السلفية، [بى ت]، ص 332. هم چنين ابن عربى معتقد است که امام حسين(عليه السلام)با قيامش، وحدت امت اسلامى را به هم زد و مردم به حکم فرمايش پيامبر(صلى الله عليه وآله) که فرمود: “هرکس بخواهد امت متحد اسلام را به تفرقه بکشاند بايد کشته شود، هرکس که مى خواهد باشد.” او را کشتند هر چند او فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود. بنابراين حسين موافق شريعت جدش کشته شد! (همان صفحه)
214. ابوالعباس تقى الدين احمد بن عبد الحليم (الشهير بابن تيميه الحرانى الدمشقى الحنبلى) ، منهاج السنة، قاهره، مکتبة الجمهورية، [بى ت]، ج 2، ص 241 ـ 242.
215. همان، ج 2، ص240.

216. ابوالفداء اسماعيل بن کثير الدمشقى، البدايه والنهايه، تحقيق و تعليق: مکتب تحقيق التراث، بيروت، مؤسسة التاريخ العربى، [بى ت]، ج 8، ص 160.
217. عبد الرحمن بن محمد بن خلدون، تاريخ ابن خلدون (المقدمة)، چ اول، بيروت، دارالکتب العلمية، 1413هـ ، ج1، ص 228.
218. مجلة رسالة الاسلام، قاهره، سال 11، شماره1، ص 85.
219. عزالدين ابو الحسن على بن ابى الکرم الشيبانى، الکامل فى التاريخ، تحقيق: ابوالفداء عبدالله القاضى، چ دوم، بيروت، دارالکتب العلمية، 1415هـ ، ج3، پاورقى ص 446.
220. ابن عربى، همان، پاورقى ص 231.
221. ابوالفلاح عبدالحى بن احمد بن محمد الحنبلى الدمشقى، شذرات الذهب، تحقيق عبدالقادر الارناؤوط ومحمود الارناؤوط، چ اول، دمشق، دارابن کثير، 1406هـ ، ج1، ص 276.
222. احزاب، 33; همانا خداوند مى خواهد از شما خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)پليدى را ببرد و به شما پاکى کامل ارزانى دارد.
223. محب الدين احمد بن عبدالله الطبرى، ذخائرالعقبى فى مناقب ذوى القربى، قاهره، مکتبة القدسى، 1356هـ ، ص 146; ابن کثير، البداية و النهاية، ج8 ، ص 217; محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403هـ ، ج44، ص 247.
224. ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولويه القمى، کامل الزيارات; تحقيق جواد قيومى، چ اول، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1417هـ ، ص 14; مجلسى، همان، ج44، ص 250 ـ 251 و 264.
225. ابو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفار القمى، بصائر الدرجات، تصحيح و تعليق: ميرزا محسن کوچه باغى تبريزى، قم، منشورات مکتبة آية الله المرعشى النجفى، 1404هـ ، ص 48 ـ 51; مجلسى، همان، ج44، ص 251 و 259.
226. ابو محمد حسن بن على بن الحسين بن شعبة الحرانى، تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله عليه وآله)، تصحيح: على اکبر غفارى، تهران، انتشارات اسلاميه، 1384هـ ، ص 243; مجلسى، همان، ج97، ص 79.
227. ابن اعثم، همان، ج5، ص 21; خوارزمى، همان، ج1، ص 273; مجلسى، همان، ج44، ص 329.
228. عباس ايزدپناه، تحريف شناسى عاشورا در پرتو انسان شناسى، کيهان فرهنگى، ش126، ص 44.
229. جلال الدين محمد بلخى، مثنوى معنوى، تصحيح: رينولد نيکلسون، تهران، ققنوس، چ اول، 1376ش، دفتر ششم، ص 959 ـ 960.
230. عمان سامانى، گنجينة الاسرار، به اهتمام: محمد على مجاهدى (پروانه)، قم، اسوه، چ اول، [بى ت]، ص73.
231. همان، ص 74 ـ 75.
232. مولوى، همان، دفتر سوم، ص 548.
233. عمان سامانى، همان، ص 75.
234. ميرزا حسن صفى على شاه، زبدة الاسرار، چ اول، تهران، انتشارات صفى على شاه، 1379ش، ص 56.
235. محمد تقى جعفرى، تفسير و نقد و تحليل مثنوى، تهران، انتشارات اسلامى، چ يازدهم، 1377ش، ج13، ص 316.
236. الفادى” لقب السيد المسيح الذى فدى البشر بدمه الکريم (لويس معلوف ، المنجد، تهران، افست اسماعيليان، چ سوم، 1364ش).
237. توماس ميشل، کلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان ومذاهب، چ اول، 1377ش، ص 89.
238. مجلسى، بحار الانوار، ج 44، ص 288 ـ 296، باب ثواب البکاء على مصيبته.
239. ابن قولويه قمى، کامل الزيارات، ص 215 ـ 216; مجلسى، همان، ج44، ص 279 ـ 280 و 284. البته اين که در روايات زيادى سفارش فراوان به گريه و برپايى مجالس عزادارى براى امام حسين(عليه السلام) شده است تا آنجا که اين اعمال موجب آمرزش گناهان عزاداران شمرده شده و آمده است که حضرت در قيامت شافع عزاداران گنه کار امتش خواهد بود با اين که گفته شود امام حسين(عليه السلام) مانند حضرت مسيح(عليه السلام) براى اين کشته شد که فداى گناهان امت جدش شود، تفاوت زيادى دارد و نبايد بين اين دو مطلب با هم خلط و اشتباه شود.
240. حسن گل محمدى، عاشورا و شعر فارسى، تهران، انتشارات اطلس، 1366ش، ص 151.
241. قاآنى شيرازى، ديوان حکيم قاآنى شيرازى، با مقدمه و تصحيح محمد جعفر محجوب، تهران، امير کبير، 1336ش، ص 207.
242. همان، ص 948.
243. ميرزا محمد اشراقى(معروف به ارباب)، الاربعين الحسينية، چ دوم، تهران، اسوه، 1379ش، ص 39; شيخ عباس قمى، منتهى الامال، تحقيق: ناصر باقر بيدهندى، قم، دليل، چ اول، 1379ش، ج2، ص 707.
244. مجالس تعزيه، به کوشش حسن صالحى راد دربندسرى، چ اول، تهران، سروش، 1380ش، ج1، ص 369.
245. همان، ص 272.
246. همان، ص 393.
247. مرتضى مطهرى، حماسه حسينى، چ اول، قم، صدرا، 1365ش، همان، ج1، ص 127.
248. همان، ج3، ص 256.
249. همان، ج 3، 258 ـ 259; به نقل از ديوان مکرم، ص 133.
250. على شريعتى، حسين وارث آدم، چ نهم، تهران، شرکت انتشارات قلم، 1380ش، ص 174.
251. در اين باره رجوع کنيد: نصرالله فلسفى، زندگانى شاه عباس، چ سوم، تهران، انتشارات دانشگاه، تهران، 1353ش، ج3، ص 6 ـ 10.
252. براى نمونه ر.ک: ديوان کامل اشعار فتحعلى شاه، تحقيق: حسن گل محمدى، چ اول، تهران، اطلس، 1370ش، ص 391 ـ 417; و نيز: ديوان کامل اشعارناصر الدين شاه قاجار، تدوين و تصحيح: على راهجيرى، چ سوم، تهران، کتابفروشى قائم مقام، [بى ت]، بخش مراثى ، ص 67 ـ 74.
253. نمونه هايى از اين روايات، در بخش اول اين کتاب آورده شد.
254. مرتضى مطهرى، ده گفتار، قم، صدرا، [بى ت]، ص 216 ـ 214.
255. کميت بن زيد اسدى، الروضة المختاره (القصائد الهاشميات)، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، جبى تا ج، ص 66ابوالفرج اصفهانى، کتاب الاغانى، تحقيق: على محمد بجاوى، بيروت، داراحياء التراث العربى، [بى ت]، ج17، ص 24 و 31.
256. همان، ص 64.
257. محتشم کاشانى، ديوان محتشم کاشانى، جبى جاج، بنگاه مطبوعاتى برادران محتشم، [بى ت]، ص32.
258. همان، ص 33.
259. مجالس تعزيه، ص 375.
260. همان، ص 397.
261. نعمت الله صالحى نجف آبادى، شهيد جاويد، چ دوازدهم، تهران، [بى ن]، 1361ش، ص 159.
262. همان، ص 106.
263. همان، ص 97 ـ 106 و ص 367 ـ 437.
264. همان، ص 455.
265. همان، ص 46 ـ 50 و ص 101 ـ 105.
266. صالحى نجف آبادى، همان، ص 56 و 97.
267. طبرى، همان، ج4، ص290 محمد بن محمد بن النعمان، (شيخ مفيد)، الارشاد، تحقيق: مؤسسه آل البيت(عليهم السلام)، چ اول، قم، المؤتمر العالمى لالفيه الشيخ المفيد، 1413، ج2، ص67; ابن اعثم، همان، ج5، ص70-71; خوارزمى، همان، ج1، ص318-321.
268. طبرى، همان، ج4، 287.
269. همان، ص 301; شيخ مفيد، همان، ج2، ص 76.
270. ابو جعفر محمد بن يعقوب الکلينى الرازى، الاصول من الکافى، تصحيح وتعليق: على اکبر غفارى، تهران، مکتبه الصدوق، [بى ت]، ج 1، ص 398; صفار قمى، بصائر الدرجات، ص 12; مجلسى، بحار الانوار، ج26، ص 157 و ج45، ص 93.
271. طبرى، همان، ج4، ص 306.
272. اين مطلب در عصر امام على(عليه السلام) نيز شواهدى دارد. براى نمونه حضرت از يک سو، به مردم عراق مى فرمود: «سَيَظْهَرُ عَلَيْکُمْ بَعْدِى رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ يَأکُلُ مايَجِدُ وَيَطْلُبُ مالايَجِدُ»; به زودى مردى گلوگشاده وشکم بزرگ بر شما مسلط خواهد شد که هرچه بيابد مى خورد وهر چه ندارد تلاش مى کند به دست آورد واز سوى ديگر، در ادامه فرمايش قبل مى فرمايد: «فَاقْتُلُوهُ وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ»; او را بکشيد ولى هرگز نمى توانيد او را بکشيد. (نهج البلاغه، تحقيق: صبحى صالح، چ اول، بيروت، [بى ن]، 1387هـ ، خطبه 57).
273. سيد حسين محمد جعفرى، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه سيد محمد تقى آيت اللهى، چ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1373ش، ص 240.
274. جهت آگاهى از ديدگاه هاى اين انديشمندان درباره نهضت امام حسين(عليه السلام) ر.ک: ابوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان العکبرى البغدادى (شيخ مفيد)، المسائل العکبرية چاپ شده در مجموعه مصنفات الشيخ المفيد، تحقيق: على اکبر الهى خراسانى ، چ اول، قم، المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، 1413هـ ، ج6، ص 71; شريف مرتضى علم الهدى، تنزيه الانبياء، تحقيق: فارس حسّون کريم، چ اول، قم، بوستان کتاب قم، 1380ش، ص 269 ـ 273; ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى، تلخيص الشافى، تحقيق وتعليق: سيد حسين بحرالعلوم، چ دوم، نجف، مکتبة آلاداب، 1383هـ ، ج4، ص 181 ـ 188.
275. همان، ص 33.
276. مانند شيخ مفيد(رحمه الله) در پاره کتاب الاعتقادات استادش شيخ صدوق(رحمه الله) و شيخ طوسى(رحمه الله) درباره برخى از ديدگاه هاى استادش سيد مرتضى(رحمه الله).
277. قديمى ترين تقرير از اين نظريه را، مرحوم شيخ يوسف بحرانى ارائه کرده است: يوسف بن احمد البحرانى، الدرر النجفية، [بى ج]، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، [بى ت]، ص 85 ـ 86.
278. رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى بن جعفر بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، انوار الهدى، چ اول، 1417هـ ، ص 6.
279. بقره، 54.
280. بقره، 195.
281. سيد بن طاووس، همان، ص 20.
282. جمال الدين حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى، تذکرة الفقهاء، [بى ج]، مکتبة الرضوية لاحياء الآثار الجعفرية، جبى تاج، ج1، ص 447; و نيز با کمى تفاوت در عبارات: منتهى المطلب، ج2، ص 974; مرحوم شهيد ثانى نيز در کتاب مسالک الافهام تنها به بازگويى ديدگاه علامه حلى بسنده کرده که مى تواند به مفهوم پذيرش ضمنى اين قول نيز باشد. جهت آگاهى بيشتر در اين باره ر. ک: زين الدين بن على العاملى (شهيد ثانى)، مسالک الافهام الى تنقيح شرايع الاسلام، جبى جاج، مؤسسة المعارف الاسلامية، چ اول، 1414هـ ، ج3، ص 82.
283. انبياء، 25 ـ 26.
284. شهيد آگاه، [بى ج]، [بى ن]، [بى ت]، ص 26 ـ 27 و ص 235.
285. کلينى ، همان ج 1، ص 260.
286. همان، ج 1، ص 279 ـ 281; محمد بن ابراهيم النعمانى، کتاب الغيبة، تحقيق: على اکبر غفارى، تهران، مکتبة الصدوق، [بى ت]، ص 52 ـ 53.
287. سيد بن طاووس، همان، ص 39 ـ 40.
288. به عنوان نمونه ر.ک به سوره هاى: نساء74; توبه، 111 ـ 112; محمد، 4 ـ 6. مرحوم مجلسى اين آيات را آورده است: بحار الانوار، ج97، ص 1 ـ 6.
289. براى نمونه ر.ک: مجلسى، همان ، ج97، ص 7 ـ 15; محمد بن الحسن الحر العاملى، وسائل الشيعة، تصحيح وتعليق: عبدالرحيم ربانى شيرازى، چ پنجم، تهران، مکتبة الاسلامية، [بى ت]، ج11، باب1، ص 6 ـ 12.
290. توبه، 111.
291. عبد الملک بن هشام، السيرة النبوية، تحقيق: مصطفى السقا وديگران، بيروت، داراحياء التراث العربى، چ اول، 1415هـ ، ج3، ص 101; محمد بن عمر بن واقد، المغازى، تحقيق: مارسدن جونز، [بى ج]، مکتبة الاعلام الاسلامى، 1414هـ ، ج1، ص 264; عزالدين ابوحامد عبد الحميد بن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، چ دوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1387هـ ، ج14، ص 261.
292. ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بابويه القمى (شيخ صدوق)، الامالى، تحقيق: مؤسسة البعثة، چ اول، قم، مؤسسة البعثة، 1417هـ ، مجلس سى ام، ص 217; ابن اعثم، همان، ج5، ص 19; خوارزمى، همان، ج1، ص 271.
293. مجلسى، بحار الانوار، ج45، ص 98.
294. محمد باقر مجلسى، مجموعه رسائل اعتقادى، تحقيق سيد مهدى رجايى، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1368ش، ص 199.
295. محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، تحقيق وتعليق: عباس قوچانى، بيروت، دار احياء التراث العربى، چ هفتم، [بى ت]، ج21، ص 295.
296. محمد تقى سپهر، ناسخ التواريخ (در احوالات حضرت سيد الشهدا(عليه السلام))، تهران، کتابفروشى اسلاميه، 1398هـ ، ج1، ص 266.
297. همان، ص 265.
298. (علامه) محمد حسين طباطبايى، بحثى کوتاه درباره علم امام، ص 442، چاپ شده در بيست مقاله، رضا استادى، ، چ اول، قم، انتشارات اسلامى، 1374ش.
299. آيت الله صافى گلپايگانى، همان، ص 26.
300. همان، ص 80; و نيز صفحات 33، 105، 183، 191، 199 و 237.
301. سيد بن طاووس، همان، ص 38، از سوى خدا براى من شهادت گاهى انتخاب شده است و من به آنجا مى روم.
302. محمد ابراهيم آيتى، بررسى تاريخ عاشورا، با مقدمه على اکبر غفارى، تهران، نشر صدوق، چ نهم، 1375ش، ص 81; هم چنين آقاى على اکبر غفارى در مقدمه خويش بر اين کتاب چنين ديدگاهى را با توجه به روايت حمران شيبانى مورد تأييد قرار داده است. (ر. ک: ص 14)
303. سيد بن طاووس، همان، ص 38.
304. آيتى، همان، ص 82.
305. طبرى، تاريخ الامم و الملوک، ج4، ص 292 شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص 69; ابن اعثم، همان، ج5، ص 67; ابن عساکر، ترجمة الامام الحسين(عليه السلام) (من تاريخ مدينة دمشق)، ص 202; ابن کثير دمشقى، البداية و النهاية، ج8، ص 176; مجلسى، همان، ج44، ص 366.
306. ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج5، ص30.
307. سيد بن طاووس ، همان، ص 21 ـ 22; محمد باقر مجلسى، همان، ج 44، ص 364. هم چنين شيخ صدوق، ابن اعثم وخوارزمى تفصيل خوابى را در کتاب هايشان آورده اند: ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بابويه القمى، الامالى، تحقيق مؤسسة البعثة، چ اول، قم، مؤسسة البعثة، 1417هـ ; مجلس سى ام، ص 217، ح1; ابن اعثم، همان، ج5، ص 19; خوارزمى، همان، ج1، ص 270 ـ 271; البته خبر اين سه منبع اخير را نمى توان پذيرفت، چرا که در برخى از روايات معتبر ديگر (چنان که نوشته شد) حضرت تصريح مى کند که از آنچه از سوى جدش در خواب مأمور شده است، سخن نخواهد گفت، در حالى که سه منبع اخير از محتواى خواب، خبر داده اند.
308. کلينى، همان، ج1، ص 281.
309. کهف، 110.
310. احزاب، 21: «لقد کان لکم فى رسولِ الله اسوةٌ حَسَنَةٌ».
311. انعام، 9.
312. ابن قولويه، کامل الزيارات، ص 157 و نزديک به اين عبارات: سيد بن طاووس، همان، ص 41; مجلسى، همان، ج42، ص 81، ج44، ص 330 و ج45، ص 85.
313. طبرى، همان، ج4، ص 304; ابن اعثم و خوارزمى اين خطبه را با اندکى تفاوت در عبارات، در قالب نامه اى که حضرت خطاب به اشراف و بزرگان کوفه نوشته اند، آورده اند: ابن اعثم، همان، ج5، ص 81 ـ 82; خوارزمى، همان، ج1، ص 335; مجلسى، همان، ج44، ص 381. سبط بن جوزى نيز اين نقل را در قالب گفت وگوى حضرت با فرزدق آورده است: يوسف بن فرغلى بن عبدالله البغدادى، تذکرة الخواص، تقديم سيد محمد صادق بحرالعلوم، تهران مکتبة النينوى الحديثة، ص 241.
314. طبرى:، همان، ج4، ص 305; خوارزمى، همان، ج2، ص 7. (با اندک تفاوتى در عبارات)
315. ابن حزم مى نويسد: عبيدالله از هواداران عثمان بوده و از کوفه خارج شده و با پيوستن به معاويه، به خدمت وى درآمد. او در جنگ صفين در صف لشکريان معاويه با على(عليه السلام) جنگيد: ابومحمد على بن احمد بن حزم الاندلسى، جمهرة انساب العرب، چ اول، بيروت، دارالکتب العلمية، 1403هـ ، ص 410.
316. مرتضى مطهرى، حماسه حسينى، ج3، ص 84 ـ 86.
317. همان، ج1، ص 78.
318. چنانکه مى نويسد: «… مضافاً الى ما ترتب عليه من حفظ دين جده(صلى الله عليه وآله) و شريعته و بيان کفرهم لدى المخالف و المؤالف» (جواهر الکلام، ج21، ص 295).
319. کلينى، الکافى، ج1، ص 283 ـ 279.
320. فصل نامه حکومت اسلامى، سال هفتم، ش25، پاييز 1381ش، مصاحبه با آقاى هاشمى رفسنجانى، ص 30.
321. ابن شعبة حرانى، تحف العقول، ص 172; مجلسى، بحار الانوار، ج97، ص 79. درباره اين خطبه تذکر دو نکته ضرورى است; نخست: در برخى از کتاب ها، اين خطبه را از قول اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل کرده اند که علت آن ظاهراً، تشابه قسمت آخر خطبه با بخشى از خطبه 131 نهج البلاغه، است. به نظر مى رسد صرف مشابهت، نمى تواند دليل قانع کننده اى براى طرح چنين نظرى باشد، زيرا احتمال دارد امام حسين(عليه السلام) به عنوان استشهاد، عباراتى از خطبه پدر بزرگوارشان را بر زبان جارى کرده باشند. چنانکه محتمل است اين تشابه اتفاقى بوده و ناشى از آن باشد که امامان(عليهم السلام)همگى نور واحد هستند و يک گونه مى انديشند. دوم: در مصادر اين خطبه اشاره نشده است که امام حسين(عليه السلام) اين خطبه را پس از شروع قيام خويش و زمان اقامت در مکه ايراد فرموده اند يا قبل از آن و حتى در واپسين سال هاى عمر معاويه; اما برخى از نويسندگان از ظاهر عبارات آخر خطبه که مى فرمايد: «اللهمّ انک تعلم انه لم يکن ماکان منا تنافساً فى سلطان» چنين استفاده کرده اند که امام(عليه السلام) اين خطبه را پس از شروع نهضتش ايراد فرموده و ظاهر عبارت ما کان منا اشاره به قيام حضرت دارد. (ر.ک: محمد نعمة السماوى، الثورة الحسينية، ج4، ص 183).
322. ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج5، ص 21; خوارزمى، مقتل الحسين، ج1، ص 273; مجلسى، همان، ج44، ص 329 ـ 330. و نزديک به اين تعابير: ابو جعفر محمد بن على بن شهر آشوب ، مناقب آل ابى طالب، تحقيق: يوسف محمد البقاعى، چ دوم، بيروت، دارالاضواء، 1412هـ ، ج4، ص 97. البته در نقل ابن شهرآشوب، امام(عليه السلام) نخست اينکه اين جملات را درپاسخ ابن عباس مى فرمايند نه در جواب ابن حنفيه و دوم آنکه حضرت به صورت پاسخ شفاهى مى فرمايند نه در قالب وصيت نامه. هم چنين در نقل ابن اعثم و به پيروى او خوارزمى، بعد از تعبير سيرة ابى على بن ابى طالب اين عبارت اضافه شده است: وسيرة الخلفاء الراشدين المهديين که به نظر مى رسد بعدها جاعلان، تعبير ياد شده را به فرمايش امام(عليه السلام) افزوده اند، چرا که به اعتقاد برخى از محققان: راشدين اصطلاحى است که استعمال آن بعد از عصر بنى اميه رايج شده است و هيچ نصى که دلالت کند بر وجود چنين اصطلاحى قبل از زمان ياد شده، وارد نشده است. نکته ديگر آنکه مراد از اين واژه، افرادى هستند که بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) پى در پى و بدون فاصله به خلافت رسيده اند که از جمله آنان، امام على(عليه السلام)نيز مى باشد. از اين رو ديگر معنا ندارد که راشدين عطف بر اسم امام(عليه السلام) شود. بنابراين، چنين قرائنى دلالت مى کند که بعدها اين جمله به فرمايش امام(عليه السلام)اضافه شده است. در اين باره ر.ک: سيد مرتضى عسکرى، معالم المدرستين، چ دوم، تهران، مؤسسة البعثة، 1408هـ ، ج3، ص 50.
323. ابن اعثم ، همان، ج5، ص 19; خوارزمى، همان، ج1، ص 270.
324. شيخ عباس قمى، کليات مفاتيح الجنان، ترجمه مهدى الهى قمشه اى، تهران، انتشارات علمى، [بى ت]، زيارت مخصوصه امام حسين(عليه السلام)، ص 758، زيارت هاى مطلقه امام حسين(عليه السلام)، صفحات 775، 777، 778 ـ 779، 783، زيارت امام حسين(عليه السلام)در نيمه رجب، ص 807، زيارت امام حسين(عليه السلام) در شب هاى قدر، ص 811، زيارت امام حسين(عليه السلام) در روزهاى عيد فطر و قربان، ص 816 و زيارت امام حسين(عليه السلام)در روز عرفه، ص 825، ناگفته نماند شهادت دادن در اينجا به مفهوم متعارف آن يعنى گواهى کردن و تأييد يک موضوع مادى و حقوقى نيست، بلکه بيان يک حقيقت معنوى و اعتراف به يک واقعيت است که با انگيزه معنوى صورت گرفته است. يعنى من اين واقعيت را درک مى کنم که نهضت تو به انگيزه امر به معروف و نهى از منکر بوده است نه به علت دعوت کوفيان يا علل ديگر. بنابراين اگر تلاش ها و کارهاى ديگرى صورت گرفته است، همه براى رسيدن به آن هدف و آرمان بزرگ بوده است.
325. ابو عبدالله محمد بن محمد بن النعمان (شيخ مفيد)، الارشاد، تحقيق: مؤسسة آل البيت(عليه السلام)، چ اول، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1413هـ ، ج2، ص 39; طبرى، تاريخ الامم و الملوک، ج4، ص 262; مجلسى، همان، ج44، ص 334; و با کمى تفاوت در عبارات: ابن اعثم، همان، ج5، ص 31; خوارزمى ، همان، ج1، ص 284.
326. طبرى، همان، ج4، ص 266; احمد بن يحيى بن جابر البلاذرى، انساب الاشراف، تحقيق: سهيل زکّار و رياض زرکلى، چ اول، بيروت، دارالفکر، 1417هـ ، ج2، ص 335.
327. ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، الاخبار الطوال، تحقيق: عبد المنعم عامر، چ اول، قاهره، دار احياء الکتب العربية، 1960م، ص 246.
328. همان، ص 231.
329. طبرى، همان، ج4، ص 304; بلاذرى، همان، ج3، ص 381; بلاذرى خطبه ياد شده را از عبارت: «انّ هؤلاء …» به بعد نقل کرده است. هم چنين ابن اعثم و خوارزمى اين خطبه را با اندکى تفاوت در عبارات، در قالب نامه اى که حضرت خطاب به اشراف و بزرگان کوفه نوشته اند، آورده اند: ابن اعثم، همان، ج5، ص 81 ـ 82; خوارزمى، همان، ج1، ص 335. سبط بن جوزى نيز اين نقل را در قالب گفت و گوى حضرت با فرزدق آورده است: سبط بن جوزى، تذکرة الخواص، ص 241; مجلسى، همان، ج 44، ص 381.
330. شيخ عباس قمى، همان، زيارت مطلقه امام حسين(عليه السلام)، ص 779.
331. همان، زيارت امام حسين(عليه السلام)، ص 803.
332. طبرى، همان، ج4، ص 305; ابو القاسم سليمان بن احمد الطبرانى، المعجم الکبير، تحقيق حمدى عبدالمجيد السلفى، چ دوم، [بى ت]، دار احياء التراث العربى،1404هـ ، ج3، ص 115; خوارزمى، همان، ج2، ص 7 (با اندک تفاوتى در عبارات). در نقل طبرانى و خوارزمى به جاى کلمة «شهادة»، تعبير «سعادة» آمده است که البته تعبير نخست صحيح به نظر مى رسد، چرا که عبارت «فانى لاارى الموت …» علت براى جمله قبلى است که چرا مؤمن بايد به مرگ اشتياق داشته باشد. يعنى چون از ديدگاه امام حسين(عليه السلام)چنين مرگى شهادت در راه خداست، بايد انسان معتقد و متدين، به چنين مرگى رغبت داشته باشد.
333. شيخ عباس قمى، همان، زيارت اربعين، ص 856; هم چنين قريب به اين عبارات، در «زيارت امام حسين در روز عيد فطر و قربان» آمده است.
334. چنانکه در عصر خلافت پدر بزرگوارشان برخى از مسلمانان، به همين سبب، از اميرمؤمنان(عليه السلام) فاصله گرفته و بعد از چندى، جنگ جمل را به راه انداخته و زمينه هاى تضعيف حکومت و در نهايت، شهادت حضرت را يکى پس از ديگرى، فراهم ساختند.

 

 تاريخ در آيينه پژوهش » پاييز 1382 – پيش شماره 3
صص 89 تا 158

لینک کوتاه مطلب: https://tarikhi.com/?p=16275

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین مطالب