چکيده: در اين مقاله سخن از ضرورتها و بايدهاى مطالعاتى قيام امام حسين (ع) است; و اينکه بنا بر کدام بينشها و روشهاى پژوهشى اى بايد قيام امام (ع) را بررسى نمود؟
بر اين اساس، نخست دو ديدگاه الهى (مابعدالطبيعى)، و انسانى – تاريخى از يکديگر تفکيک و ملاحظات مربوط به هريک به اختصار بررسى شده است . در ديدگاه انسانى – تاريخى نيز هشتبينش و روش مطالعاتى به اهل تحقيق و نظر پيشنهاد شده است .
در بررسى پيامدهاى قيام نيز به منظور پرهيز از طولانى شدن سخن، تنها به پيامدها و تاثيرات سياسى و خصوصا روانشناختى قيام پرداخته شده است .
کلمه هاي کليدي:
• روشها
• بايدها
• پيامدها
• قيام عاشورا
• بينشها
• گزارشها
دربارهى قيام عاشورا سخنان بسيارى گفته و نوشته شده است . شايد به جرات بتوان گفت که کمتر رخدادى در تاريخ اسلام اين همه مورد بحث قرار گرفته است و اهل انديشه و نظر و قلم دربارهى آن، قلمفرسايى کردهاند; اما باز از هر که مىشنويم و هر چه مىخوانيم حديث نامکرر است . به راستى علت و رمز اين همه پيچيدگى چيست؟ آيا علت «اختلافات و تعارضاتى است که در مدارک مربوط به اين مسئله وجود دارد و به همين جهت در تشخيص حقيقت اين قيام نظرهاى متضادى اظهار شده است؟» (صالحى نجفآبادى، ص4).
البته جاى ترديد نيست که از اين واقعه و رويداد بزرگ و سرنوشتساز تاريخ صدر اسلام گزارشهاى موثق و قابل اعتمادى که همهى زمينهها، اسباب، مقتضيات، علل و نيز تقدم و تاخر زمانى حوادث را به درستى و دقت منعکس کرده باشند در دست نيست; و از اينرو کار پژوهشگر امروزى، که به ديدهى تحليل – و نه صرفا نقلى و روايى و وصفى – بدان مىنگرد، با مشکلات و موانعى جدى و اساسى مواجه مىشود; اما حقيقت آن است که علت اين پيچيدگى تنها اختلافات و تحريفات و جعليات فراوان در اسناد و مدارک برجاى مانده از اين واقعه نيست . اگر چنين نقصهايى در مدارک مربوط به اين واقعه وجود نداشت، شايد امروزه ما مىتوانستيم تنها به واقعيت تاريخى آن پى ببريم، نه به همهى ابعاد و زواياى آن; زيرا تاريخ در نگاه نخستبر واقعيات عينى دلالت دارد و اين به معنا و مفهوم روايى و نقلى و وصفى است و اتکاى صرف به اخبار و روايات افادهى علم به معناى حقيقى نمىکند .
آنچه در مطالعات تاريخى (تاريخ انسانى) اهميت تام و تمام دارد اين است که بدانيم با پديدهاى تکبعدى و تکساحتى به نام انسان مواجه نيستيم . مشکل اساسى در مطالعات مربوط به تاريخ انسانى، آن است که انسان گر چه موجودى مخلوق و محدود است، اما در محدودهى جدول وجودىاش داراى ابعاد و جنبههاى گوناگون است و به همين علتخلاف ديگر پديدهها که از ظاهرى مادى و کمى با کنشهايى ثابت و يکنواخت در طول حيات خود برخوردارند، به دام و کمند کشف روابط علت و معلولى و قانونمندىهاى مادى و فيزيکى درنمىآيد . تفاوت انسان هوشمند و داراى اختيار و آزادى با ديگر پديدهها که فاقد اين امتيازات هستند آن است که جريان حوادث و حرکت تاريخىاش قابل پيشبينى نيست و هرگز نمىتوان به طور صريح و جزمى دربارهى علل و اسباب جريان حيات تاريخىاش احکام جبرى و قطعى صادر کرد .
بنابر آنچه گذشت، بدون شک شناخت و بررسى تاريخ زندگانى و کنشها و واکنشهاى شخصيتهايى روحانى که از مرتبهى احکام و مقتضيات جبرى و غريزى نفس خود فراتر رفته، به توانايىها و استعدادهاى مکنون در ضمير خود پىبردهاند، نسبتبه ديگر انسانها، که همچنان در بند غرايزند و به مرتبهى حيات مادى و موجود طبيعى نزديکترند، دشوارتر و بسيار پيچيدهتر است .
امام حسين (ع) به دور از هر باور فرقهاى يا وابستگى و تعصب قومى، يکى از نخبگان همهى فصول حيات بشرى است . نخبهاى از نخبگان دينى و روحانى که يکى از صحنههاى شگفت تاريخ انسانى را آفريد . واقعهاى که عقل را از درک اسرارش عاجز کرده و به زانو نشانده است .
بنابراين، مهمترين عامل پيچيدگى شناخت واقعهى عاشورا آن است که رهبر اين قيام، شخصيتى است که عشق و عقل، عرفان و برهان، ديانت و سياست، حقيقت و واقعيت، دنيا و آخرت، شور و شعور، شعر و شمشير، روح و تن، فکر و فقه، همه و همه را درهم آميخته و منشوروار از هر ضلع و زاويهاى تلالؤ و جلوهگرى خيرهکنندهاى دارد . پيچيدگى روح و شخصيت او هزاران پيچ و تاب در قوهى عقل و فهم شاهدان و همهى کسانى که دربارهى قيام او گفته و نوشتهاند درافکنده است .
نگارنده ادعا ندارد که اين مقاله بتواند با قيد و بند الفاظ، گرهاى از اين معما را بگشايد، بلکه فقط کوششى است که از کشش مهر آن شهيد فرزانهى هميشه جاويد حاصل آمده است . اميد است که در آينهى جميل جمالش به تماشاى جلوههاى جمال الهى بنشينيم .
دو ديدگاه و نگرش کلى در زمينهى ضرورت قيام امام حسين (ع) ذهن پيروان و همهى مسلمانان و به طور کلى پژوهشگران عرصهى تاريخ و بهويژه تاريخ اسلام را به خود مشغول کرده است و هر يک طرفداران و مخالفانى دارد .
ديدگاه نخست منظر الهى (متافيزيکى) است . بر اساس اين ديدگاه خداوند چنين مقدر کرده بود که امام با جمعى از پيروان و ياران صديق و مخلصش براى حفظ و نجات اسلام به شهادت برسند . مشخصههاى اين ديدگاه عبارتاند از:
الف) امام انسانى است مافوق انسان، با ويژگىها و خصيصههاى علم مخصوص و عصمت، يا به تعبير روشتر، نظرکردهى الهى است .
ب) قيام عاشورا رويدادى فراتاريخى است; زيرا امام فراانسان است .
ج) قيام و شخصيت امام (ع) فراتاريخى و غيرقابل تحليل و کنکاش عقلى است .
د) تسليم و توکل و نهايتا نفى الگوگيرى از قيام امام (ع).
ه) امام (ع) مامور عمل به تکليفى است که خداوند تقدير کرده است; يعنى شهادت و کشتهشدن .
اين ديدگاه که به طور سنتى بر ذهن شيعيان سايه افکنده، عميقترين و خطرناکترين تحريف را از شخصيت امام (ع) پديد آورده است و آن حضرت با چنين ذهنيتى فقط و فقط مورد تقديس و تکريم و مدح و رثا قرار مىگيرد . تقديس و مدح و رثا و عزادارى با اين بينش، نهتنها رفتار پيروان آن حضرت، که شخصيت آن امام را نيز واژگونه مىنماياند . عناصر حقيقتطلبى، معرفتجويى و آگاهىبخشى، ظلمستيزى، عدالتطلبى، شورآفرينى از سرعشق و شعور، مبارزه با کجروى و انحراف و زر و زور و تزوير تا مرز شهادت و . . . از مراسم و مجالس عزادارى رختبرمىبندد; و درنتيجه قيام و شخصيت امام کارآمدى خود را در جنبههاى فکرى، فرهنگى، اجتماعى، سياسى، عرفانى و . . . از دست مىدهد . ناگفته نماند که با شکلگيرى انقلاب اسلامى در ايران و روشنگرىهاى خردمندانهى حضرت امام خمينى (ره) و انديشمندانى ديگر . . . افقهاى نوينى در بررسى و رويکرد به قيام عاشورا گشوده شده است; افقهاى تازهاى که در ديدگاه دوم به اختصار به آنها خواهيم پرداخت .
نگارنده قصد ندارد که ديدگاه الهى دربارهى قيام عاشورا را مورد انکار و يا بىتوجهى قرار دهد . اساسا انکار و حتى بىتوجهى به منظر الهى در فهم و تحليل قيام عاشورا خواهناخواه به ناديده انگاشتن روايات بسيارى خواهد انجاميد که، اگر صحت آنها به طور يقين مورد تاييد قرار نگيرد، جرح و تعديل اسناد و اثبات جعل و تحريفشان نيز دشوار است . رسول خدا (ص) و على بن ابى طالب (ع) در روايات متعددى، نه فقط بنابر علم مخصوص نبوت و امامت، بلکه بر اساس درک عميقى که از واقعيات زمانى و مکانى خود داشتند، از کشتهشدن امام حسين (ع) خبر مىدهند . تنها به ذکر اين کلام از على (ع) بسنده مىکنيم که هنگام برپا شدن هنگامه صفين وقتى از کوفه حرکت کرد و به سرزمين کربلا رسيد آن حضرت توقف کرد و گريست و سپس فرمود:
هذا والله مناخ رکابهم، و موضع منيتهم، فقيل له: يا اميرالمؤمنين ما هذا الموضع؟ فقال: هذا کربلاء و يقتل فيه قوم يدخلون الجنة بغير حساب . ثم سار و کان الناس لايعرفون تاويل ما قال، حتى کان من امر الحسين بن على (ع) و اصحابه بالطف ما کان، فعرف حينئذ من سمع کلامه مصداق الخبر فيما انباهم به; (شيخ مفيد، ج1، ص333) همين جا، به خدا، جاى خوابيدن مرکبها و موضع کشته شدن آنهاست . به او عرض شد: اى اميرمؤمنان اينجا چه جايى است؟ فرمود: اينجا کربلاست و گروهى در اينجا کشته خواهند شد که بىحساب وارد بهشتشوند . اين سخن را فرمود و به راه افتاد و مردم معناى سخن آن حضرت را ندانستند تا جريان کربلاى حسين (ع) و يارانش پيش آمد; پس آنگاه آنانکه سخن اميرالمؤمنين (ع) را شنيده بودند صدق گفتار آن حضرت را دانستند .
چنين پيشآگاهىهايى تنها محدود به شهادت امام حسين (ع) نيست . پيشآگاهىهاى رسول خدا (ص) دربارهى کشته شدن على (ع) و يا کشتهشدن عمار ياسر به دست گروه ستمگر و فتح کاخهاى کسرى در بينالنهرين و ايران و کاخهاى قيصر در شام و . . . همه حکايت و دلالتبر چنين معنايى دارد که امام حسين (ع) يا به دلالت اخبار نبوى و علوى و يا به طريق ادراک وجدانى و اشراقى از شهادت خود کاملا آگاه بود و نيک مىدانست که نه با وجود سلطهى متعصبانهى اموى که بر همهى مقدرات امور اسلام و مسلمين چيرگى يافتهاند، اميد پيروزى هست و نه مىتوان به علت روحيات و فکر و فرهنگ قبيلهاى حاکم بر همهى بلاد اسلامى زير سيطرهى عرب، و از آن جمله کوفه، دل به دعوت و ثبات فکرى و عملى آنان (مردم کوفه) خوش کرد و صرفا با اتکا به آنان رهسپار کوفه شد . صحت اين مدعا از آنجا برمىآيد که اولا، آن حضرت در طول خلافت پنجسال و سه ماههى برادرش، به خوبى از اوضاع اجتماعى، فکرى، سياسى و . . . شهر کوفه آگاهى داشت; ثانيا، چگونه مىتوان پذيرفت افرادى چون عبدالله بن عباس و محمد بن حنفيه و نيز شخصى شاعر، چون فرزدق، به آن حضرت هشدار دهند که به کوفه نرو (طبرى، ج4، ص290) و همهى اهلنظر آن روزگار از اوضاع عراق و کوفه آگاهى کامل دارند و تنها – العياذ بالله – امام حسين (ع) ناآگاه است؟ امام حسين (ع) خود از همهى آنان به شرايط آن روزگار آگاهتر بود و مهمتر آنکه آنچه را امام مىدانست آنان نمىدانستند و از آن غافل بودند و آن خطر بزرگى بود که اسلام و مسلمين را تهديد مىکرد . عمق خطر آن بود که با به خلافت رسيدن يزيد که سمبل و نماد تمامنماى جاهليت و فرهنگ شرک و کفر عرب پيش از اسلام بود، اسلام و اسلاميتبه يکباره رنگ مىباخت .
شايان ذکر است که مسئله و خطر مهم، نه شخص يزيد، بلکه حاکميتيافتن جريانى انحرافى به نام «طلقاء» بود که سرسختترين دشمنان اسلام و مسلمين بودند و بيست و يکسال تا فتح مکه در برابر اسلام ايستادگى کردند و سرانجام نيز پس از غلبهى نظامى – سياسى پيامبر (ص) بر مکه در رمضان سال هشتم هجرى، قريش باقىمانده بر شرک و کفر و اشرافيت قبيلهاى، از سر ترس و يا طمع (سياست تاليف قلوب) به اسلام درآمدند و رسول خدا (ص) آنان را طلقاء (جمع طليق)، يعنى آزادشدگان ناميد، تا هويت و چهرهى واقعى آنان در آيندهى جامعهى اسلامى گم نشود; و از آنجا که تاريخ و رويدادهاى تاريخى کليتى به هم پيوستهاند، زمينههاى شکلگيرى قيام عاشورا را بايد از سقيفه جستوجو کرد و اصلى که به ناحق در آنجا بنا نهاده شد و مسير تاريخ اسلام را چنان رقم زد که فاطمهى زهرا (س) غمگنانه از دنيا به جوار رضوان خداوند شتافت; على (ع) عمرش را سوگمندانه و غريبانه سپرى کرد و سرانجام به دست جريان انحرافى ديگرى به نام خوارج به شهادت رسيد; امام حسن (ع) از سر اجبار و اضطرار تن به صلح داد و امام حسين (ع) براى دريدن نقاب نفاق از چهرهى شرک و کفرى که به نام اسلام بر مسند خلافت و جانشينى رسول خدا (ص) تکيه زده بود، آگاهانه و آزادانه تن به شهادت داد; بنابراين، خطر اصلى براى اسلام و مسلمين شخص يزيد نبود، بلکه خطر جريانى به نام طلقاء بود که يزيد پس از پدرش نماد و سمبل کامل آن به شمار مىرفت و امام حسين (ع) ضرورت قيام برضد اين جريان را نيک دريافته بود و مىدانست که کشته خواهد شد، همچنانکه از پدر و جدش شنيده بود . ذکر دو روايت زير در آگاهى امام به شهادتش تاييد بيشترى خواهد بود .
زمانى که امام (ع) مىخواست از مدينه بيرون رود، امسلمه، همسر پيامبر (ص)، به ايشان عرض کرد:
لاتخرج الى العراق فقد سمعت رسول الله (ص) يقول: يقتل ابنى الحسين بارض العراق .
و امام در جوابش فرمود:
انى و الله مقتول کذلک و ان لم اخرج الى العراق يقتلونى ايضا (موسوعة کلمات الامام الحسين، 293).
امام (ع) به برادرش محمد بن حنفيه در مکه فرمود:
اتانى رسولالله بعد ما فارقتک فقال: يا حسين اخرج فان الله شاء ان يراک قتيلا (همان، 329).
براى پرهيز از طولانى شدن کلام، تفسير ديگرى از ديدگاه نخست را در بررسى منظر دوم، يعنى منظر انسانى – طبيعى عرضه خواهيم داشت .
منظر دوم منظر انسانى – طبيعى است . کليت و مشخصههاى اين ديدگاه عبارتاند از:
الف) امام ماهيت و هويتى انسانى دارد، اما انسانى مافوق و در عين حال، تاريخى (نظريهى نخبگى) و قابل بررسى .
ب) قيام ماهيتا رويدادى تاريخى و قابل مطالعه و تحليل تاريخى است .
ج) تحليل قيام در چهارچوب جدول حيات فردى و جمعى انسانى صورت مىگيرد .
د) شخصيت و قيام امام بر دو محور و دو خصيصهى ذاتى انسان، يعنى آگاهى و اختيار قرار دارد .
ه) از شخصيت و قيام امام مىتوان الگوگيرى نمود; چون از منظر انسانى – طبيعى قابل بررسى است .
نخستبايد يادآور شويم که نگريستن به شخصيت و قيام امام حسين (ع) از اين منظر، نهتنها از شان و مرتبت والاى آن حضرت و قيامش نمىکاهد، که شايد سيماى حقيقى امام و حرکت او را بهتر بشناساند .
از آنجا که شخصيت امام ماهيتى طبيعى و انسانى دارد، قيام آن حضرت و فلسفه، انگيزهها، اهداف، فرايند و تاثيرات و پيامدهاى آن نيز بايد در چهارچوب جدول حيات فردى و جمعى انسان مورد بررسى و تحليل قرار گيرد، نه خارج از اين چهارچوب; زيرا خارج ساختن امام از دايرهى بررسى حيات طبيعى و انسانى بزرگترين تحريف را در پى دارد و دريچهى تجزيه و تحليل علمى و معرفتشناسانهى آن را مىبندد . شايد همين نوع نگاه مقدسمآبانه، که خود انحرافى در انديشه و عقل بشرى است، سبب شده باشد که ما شيعيان نگاه کارکردگرايانه به زندگانى انبيا و اولياى الهى نداشته باشيم و – با وجود محبت زايدالوصفى که به آن بزرگواران داريم – به سبب فقدان يا ضعف معرفتى به آنان، نتوانستهايم از آنان الگويى مؤثر و سازنده و کارآمد در همهى جنبههاى حيات فردى و جمعى خود به دست آوريم .
اگر اين منظر را در مطالعه و بررسى قيام امام حسين (ع) بپذيريم، ناگزير بايد تبعات و پيامدهاى آن را نيز بپذيريم . نخستين پيامد پذيرش اين ديدگاه آن است که از نظريهپردازى و فرضيهسازى براى راه بردن به شناخت ابعاد مختلف قيام ابا نکنيم و نظريه را با نظريه و فرضيه را با فرضيه پاسخ دهيم .
الگو و طرح مطالعاتى در بررسى قيام عاشورا
قيام عاشورا را بايد با تنوع بينشها و روشهاى علمى بررسى نمود . متاسفانه بسيارى از نوشتههاى مربوط به قيام امام حسين (ع) فاقد روشمندى بينش علمىاند . نه فرضيهى مشخصى، نه مجهول معينى و نه هدف و ضرورت به خصوصى را در نظر دارند; و ملامتبارتر اين است که از روش مطالعاتى و تحقيقاتى مربوط به حوزهها و رشتههاى تخصصى بىبهرهاند . در اينگونه آثار همه چيز به چشم مىخورد، جز حرف و سخن نو و به قول خواجه حافظ، جز فکرتر . تکرار مکررات در اين آثار، رغبتخواندن را از خواننده مىگيرد; بنابراين، در بررسى قيام امام حسين (ع) بايد از بينش و روش علمى مشخص و تعريف شدهاى پيروى کرد و به اصول و مبانى اخلاق علمى پايبند بود; همچون: حقيقتجويى، پرهيز از تعصب و جانبدارى، تلاش براى درک واقع و نه حمل پيشفرضها و معتقدات خود بر موضوع و واقعيت مورد تحقيق، امانتدارى در بهرهگيرى از منابع قديم و جديد، تحمل نقد علمى ديگران، پرهيز از تنگنظرى و . . . .
در اين مطالعات هشتبينش و روش زير در خور توجه است:
1- بينش و روش روايى .
2- بينش و روش فلسفهى تحليلى تاريخ .
3- بينش و روش فلسفه جوهرى تاريخ .
4- بينش و روش دينى (و فقهى).
5- بينش و روش سياسى .
6- بينش و روش جامعهشناسى تاريخى (مردمشناسى).
7- بينش و روش روانشناسى .
8- بينش و روش عرفانى .
بنابر هريک از بينشها و روشهايى که برشمرديم، فرضيات، پرسشها، روشها، اهداف و ضرورتهاى خاصى مطرح مىگردد . که در اينجا صرفا براى گشودن افقهايى تازه به اختصار، به بيان فرضيات و پرسشها و . . . درباب هريک خواهيم پرداخت .
1- مطالعه و بررسى قيام بنابر بينش و روش روايى:
بر اين اساس بايد دربارهى قيام امام (ع) کتابشناسى و نيز ماخذشناسى جدىاى صورت پذيرد . اساس استوار و نيرومندى را براى مطالعات و تحقيقات بعدى فراهم مىآورد . کتابشناسى و ماخذشناسى با روش نوين از ضروريات مهمى است که مورد غفلت جدى قرار گرفته است . هنوز روايات و اخبار سره از ناسره تفکيک نشدهاند . هنوز رواياتى که از حاضران و شاهدان در جريان قيام اخذ شدهاند و رواياتى که مآخذ ديگرى داشتهاند از هم متمايز نيستند; خصوصا سهم بازماندگان خاندان امام در نقل و گزارش صحيح ماوقع روشن نيست .
براين اساس، هريک از کتابهاى نگاشته شده دربارهى قيام امام (ع) بايد از طرق مختلف رجالى، درايتى، علم علل، مطابقه و مقايسهى روايات با يکديگر، تطبيق روايات با قراين و شواهد عقلى، طبيعى و مقتضيات تاريخى ارزيابى شوند; و کسى قادر به انجام چنين پژوهشى است که با فن کتابشناسى و مکاتب و روشها و بينشها و نيز انواع تاريخنگارى آشنايى داشته باشد .
2- مطالعه و بررسى قيام بنابر بينش و روش فلسفهى تحليلى تاريخ:
بنابر اين بينش و روش مفاهيمى چون گذشته، حال و آينده و انواع برداشتها و تبيينهاى موجود دربارهى تاريخ، نظير تبيينهاى قانونمند، عقلانى، على و روايى و مسائلى چون: مورخان چه چيزى را شواهد، مدارک يا تبيين تلقى مىکنند و آيا نتايج و دستاوردهاى آنان واجد حقيقت عينى استيا خير؟ و آيا داورىهاى اخلاقى دربارهى شخصيتهاى تاريخى وظيفهى مورخ استيا خير، بررسى مىشود (نوذرى، ص23- 25). به طور کلى در اين بينش و روش دو نوع نگاه و رويکرد را بايد از هم تفکيک کرد: يکى رويکرد ارزشى و يا نگاه باورمندانه به دين و کنشهاى دينى و از آن جمله قيام امام حسين (ع) است . که منظرى دروندينى دارد . ديگرى رويکرد معرفتشناختى است که منظرى بيروندينى دارد . بنابر اين رويکرد پژوهشگر نه از موضع ارزشى که از موضع معرفتشناختى به قيام امام حسين (ع) مىنگرد و در قدم اول درصدد آن است که اثبات کند آيا موضوع قيام امام حسين (ع) و به طور کلى پديدهى دين، دانش و معرفت است و ارزش معرفتى دارد يا خير؟
از آنجا که در فهم و داورى مطابق با واقع در مطالعات تاريخى اختلاف آراى بسيارى وجود دارد، وظيفهى کارشناس و متخصص کارآمد علم تاريخ اين است که بتواند بنا بر مبانى و اصول و روشهاى علمى، تحليل و داورى خود را از رويدادها قابل دفاع عقلى و علمى (معرفتى) بنمايد; به عنوان مثال، يکى از پرسشهاى اساسى در ارتباط با قيام عاشورا اين است که چرا امام حسين (ع) عراق و کوفه را براى قيام برگزيد و حج را در مکه به عمره تبديل کرد و رهسپار آن ديار شد؟ چرا در مدينه يا مکه يا بنا به پيشنهاد عبدالله بن عباس (دينورى، ص224) به يمن نرفت؟ سطحىترين پاسخ اين است که امام دعوت مردم کوفه را اجابت کرد; از اينرو رهسپار اين شهر شد، زيرا امام مىبايستبر مردم کوفه و نيز در محکمهى تاريخ حجت را بر همگان تمام کند تا بعدها مدعى نشوند که «اگر امام به نداى آنان پاسخ مثبت مىداد مىتوانستبه تشکيل حکومت ناب دينى اميدوار شود و بنىاميه يا طلقاء و لعناء را از اريکهى قدرت به زير کشد» . اما بعد چنين نشد و امام به شهادت رسيد . اين پاسخى استساده و سطحى که قطعا درک واقعبينانهاى از شخصيت و حرکت امام به ما نمىدهد .
ايراد اساسى به پاسخ ساده و سطحى فوق اين است که نمىتوان از اين معنا غفلت ورزيد که به هرحال امام لااقل چون ديگر مردان سياستآشناى آن روزگار، مانند عبدالله بن عباس و يا فرزدق، به اوضاع و شرايط فکرى و روحى و زمينههاى اجتماعى – سياسى کوفه آشنا و آگاه بود . شهرى که او بيش از پنجسال در خلافت ناکام پدر و برادر بزرگوارش در آن زيسته بود و از نزديک با فضاى فکرى، فرهنگى، سياسى و . . . آن آشنا بود; بنابراين، نمىتوان امام را – العياذ بالله – شخصيتى پنداشت که از سر سادهنگرى به دعوت و وعدههاى مردم کوفه دل خوش کرده و بعد هم در دام فريب تذبذب فکرى و روانى آنان گرفتار آمده و لاجرم به کشته شدن خود و ياران و نيز اسارت خاندانش تن داده باشد .
به نظر نگارنده، يکى از مهمترين دلايل انتخاب عراق و شهر کوفه براى قيام، آن بود که اولا بذر انديشههاى تشيع در آنجا پاشيده شده بود و مناسبترين شرايط را براى قيام داشت و ثانيا بينالنهرين (يا عراق) به مرکزيتشهر نوبنياد کوفه، به تعبير على بن ابىطالب (ع)، محل گردآمدن رجال و اموال بود (ر . ک: ابناعثم، ج1، ص447) ; يعنى عراق و کوفه مرکز ثقل حيات اجتماعى و تنوع قومى و نيز مرکز ثقل حيات اقتصادى براى مسلمانان بود . مهمتر از مرکزيت اجتماعى و اقتصادى عراق، اين سرزمين کانون ديرپاى حيات دينى، فرهنگى، علمى و محل تلاقى و آميزش نحلهها و تضارب آراى پيروان مختلف اديان و مذاهب وميراثدار فرهنگ و تمدن ساسانى بود که بر شکلگيرى فرهنگ و تمدن اسلامى سهم شايانى داشت; بنابراين شايد به اين دليل بود که امام حسين (ع) برخلاف ديگران، چشم به افقهاى دور دوخته بود . او خود بهتر از ديگران مىدانست که نمىتوان به دعوت و وعدههاى مردم کوفه دلخوش کرد; اما اين نکتهى عميق و دقيق را هم به خوبى مىدانست که به لحاظ شرايط خاص دينى، مذهبى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى، مدنى و . . . ، اگر بذرى در عراق پاشيده مىشد، تلف نمىشد و به سرعت رويش و پويش مىيافت . حال اگر امام (ع) به پيشنهاد ديگران محل ديگرى را براى قيام برمىگزيد، محل امنى چون يمن يا مناطقى در حجاز، ايران و . . . ، مىتوانستبه اهدافى که در سر داشتبرسد؟ آيا بهراستى قيام عاشورا در کربلا با درنظر داشتن همهى شرايط و اوضاعى که برشمرديم در ترميم و تعيين سرنوشت اسلام اثرگذارتر از ديگر مناطق نبود؟ (فاعتبروا يا اولى الابصار).
3- مطالعه و بررسى قيام بنابر بينش و روش فلسفهى جوهرى تاريخ:
اين بينش و روش، ناظر به مفاهيم جوهرى، يعنى مسائل و مباحثبنيادى در انديشهى تاريخى است . مسائل و مباحثى که ناظر به زمان و مکان معينى نيستند; و درحقيقتبر آن است که از فلسفهى وجودى انسان، خصلتها، توانايىها و کارکردهايش، آغاز و فرجام تاريخ، ماهيت وجود و موجود تاريخى، فلسفه و رمز و راز تحول و تغيير و تکامل يا انحطاط انسان تاريخى، جبر و اختيار و دهها مسئلهى ديگر بحث کند . نکتهى حايز اهميت آن است که فلسفهى جوهرى تاريخ، قديمىتر از فلسفهى تحليلى است و اديان آسمانى در طرح و بارورى چنين بينشى نقش و سهم شايانى داشتهاند، اما جاى تاسف است که از اين منظر کمتر به پيامدها و رهنمودهاى کتب آسمانى توجه شده است و انديشمندان (خواه فيلسوف يا مورخ) از اين منظر به تاريخ و يا مفهوم جوهرى آن نپرداختهاند . در ميان همهى تفاسيرى که بر قرآن کريم نوشته شده استبه ندرت مىتوان به تفسيرى برخورد که انديشه و منطق تاريخى را پايه و شالودهى تفسير آيات قرار داده باشد; بنابراين، منظر فلسفهى جوهرى تاريخ بابى است که هنوز چندان بر ذهن متفکران مسلمان گشوده نشده است; (ما اکثر العبر واقل الاعتبار).
4- مطالعه و بررسى قيام بنابر بينش و روش دينى (احياگرى):
بنابر ديدگاه بسيارى از گزارشگران و مورخان قديم و جديد، واقعهى عاشورا و قيام امام حسين (ع) غالبا بنابر ماهيتسياسى مورد مطالعه وبررسى قرار مىگيرد; بدان معنا که يکى از شخصيتهاى معتبر و برجستهى سياسى آن عصر بر ضد خليفه و دستگاه خلافت اموى دستبه قيام زده تا به اميد مدد مردم و هواداران کوفى خود تحولى در عرصهى سياسى و حکومتى پديد آورد و خود حکومتى مبتنى بر معيارها و ارزشهاى دينى تشکيل دهد .
اما اندک آشنايى با شخصيت امام حسين (ع) اين حقيقت را به روشنى مىنماياند که او سياستمدارى تشنهى قدرت نبود و بيش و پيش از شخصيت و نخبهاى سياسى، بايد نخبهاى دينى ترسيم گردد . نخبهاى که احياى دين و اصلاح امت جدش از انحرافات فکرى، سياسى و . . . دغدغهى اصلىاش بود . هرچند که قيام او ماهيتى سياستگرايانه وافشاگرانه داشت، اما الزاما نبايد در محدوده و چهارچوب تنگ سياست و قدرت مورد بررسى قرار گيرد .
سخنان و رهنمودهاى آن حضرت در طول قيام، خود بهترين شاهد و گواه بر اهداف امام است . آنجا که در نامهاى خطاب به اشراف بصره نوشت:
و قد بعثت رسولى اليکم بهذا الکتاب وانا ادعوکم الى کتاب الله و سنة نبيه، فان السنة قد اميتت و ان البدعة قد احييت» (موسوعة کلمات الامام الحسين، ص315). همانا نمايندهام را با اين نامه به سوى شما فرستادم . من شما را به کتاب خدا و سنت پيامبرش (ص) دعوت مىکنم; زيرا در اين زمان سنت مرده و بدعت زنده است .
و يا در وصيتنامهاش به محمد بن حنفيه نوشت:
وانى لم اخرج اشرا ولابطرا ولامفسدا ولاظالما وانما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى، اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر واسير بسيرة جدى و ابى على بن ابىطالب (همان، ص291) ; من براى خودخواهى و گردنکشى و فتنهانگيزى و ستمگرى خارج نشدم، بلکه به قصد اصلاح امت جدم خروج کردم . مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و بر سيرهى جدم (ص) و پدرم على بن ابىطالب (ع) رفتار کنم .
آنجا هم که در بين راه به فرزدق فرمود:
ان هولاء قوم لزموا طاعة الشيطان وترکوا طاعة الرحمن واظهروا الفساد فى الارض وابطلوا الحدود وشربوا الخمور واستاثروا فى اموال الفقراء والمساکين وانا اولى من قام بنصرة دين الله واعزاز شرعه والجهاد فى سبيله لتکون کلمة الله هى العليا (همان، ص336) ; اينها جماعتى هستند که از شيطان اطاعت، و طاعت رحمان را ترک و فساد را در زمين آشکار و حدود را ابطال کردهاند . خمر مىآشامند و در اموال فقرا و مساکين طبق ميل و هواى خود تصرف مىکنند و من شايستهترين فرد به يارى دين خدا و اعزاز شريعت او و جهاد در راه او هستم تا علو و عظمت از نام خدا باشد .
در همهى عبارات فوق اصلى اساسى را که امام براى هدف قيام خود بيان مىدارد، احياى دين خدا و سنت پيامبر خدا (ص) و سيرت پدرش على (ع) است . در هيچکدام از عبارات فوق و يا شايد در سخنان ديگر امام به اين معنا برنمىخوريم که من قيام مىکنم تا قدرت را به کف آورم و حکومت تشکيل دهم . نکتهى لطيف ديگر آن است که اساسا همهى کسانى که موفقيت امام (ع) را در کسب قدرت و تشکيل حکومت – با توجه به شرايط و جو حاکم آن روزگار – غيرممکن مىدانستند از همراهى و يارى امام کنارهگيرى کردند; زيرا آنان شرط همراهى و يارى را موفقيت امام در تشکيل حکومت مىديدند و امام شرط همراهى و يارى را تلاش خالصانه و صادقانه براى احياى دين و سنت و سيرهى نبوى و علوى مىدانست .
بنابر آنچه گذشت، علاقهمندان به مطالعهى تاريخ اسلام و خصوصا پژوهشگران بايد مراقب باشند که بنا بر غلبهى فکر حاکم بر اذهان که انگيزه و هدف امام (ع) از قيام را کسب قدرت و تشکيل حکومت مىدانستند به اين واقعهى مهم و شگفت تاريخ صدر اسلام ننگرند و به داورى آن ننشينند .
5 . مطالعه و بررسى قيام بنابر بينش و روش سياسى:
در روش بررسى قيام از منظر دينى اشاره شد که اصلىترين هدف امام از قيام احياى دين خدا و سنت پيامبر (ص) بود; اما اين بدان معنا نيست که قيام آن حضرت به دور از جهتگيرىها، روشنگرىها و افشاگرىهاى سياسى بوده است . حرکت آن حضرت از آغاز تا انتها ماهيتسياسى نيز داشت; اما ماهيت روشنگرانه و افشاگرانه و نه ماهيت قدرتطلبانه و سياستمدارانه .
نگارنده براين باور است که جنبهى سياسى قيام امام (ع) را بايد بنابر روشنگرى و افشاگرى سياسى موردتوجه و تامل قرار داد، نه بنابر قدرتطلبى . کسب قدرت و تشکيل حکومت ابزارها، لوازم و شرايط خاص خود را مىطلبد که در آن زمان براى امام فراهم نبود و آن حضرت خود بهتر از ديگران به اين حقيقت و واقعيت واقف بود; اما اينکه چرا امام به رغم چنين وقوفى دستبه قيام زد؟ پرسشى است که بايد پاسخ آن را در اين سخن روشنگرانهى امام (ع) ديد که به برادرش محمد بن حنفيه فرمود:
يا اخى والله لو لم يکن فى الدنيا ملجا ولاماوى لما بايعتيزيد بن معاوية (همان، ص289) ; اى برادر به خدا سوگند اگر در دنيا پناهگاهى هم نباشد، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نمىکنم .
آن حضرت در پاسخ مروان نيز – که از او خواستبيعت کند – فرمود:
انا لله وانا اليه راجعون وعلى الاسلام السلام اذ بليت الامة بوال مثل يزيد (همان، ص284) ; همه از خداييم و به سوى خدا مىرويم . زمانى که امت اسلام به زمامدارى چون يزيد گرفتار آيند، بايد فاتحهى اسلام را خواند .
در ادامهى پاسخ به مروان فرمود:
لقد سمعت جدى يقول: الخلافة محرمة على آلابىسفيان (همان، ص284) ; از جدم رسول خدا (ص) شنيدم که فرمود: خلافتبر خاندان ابوسفيان حرام است .
اگر از منظر تاريخ تحولات انديشهى سياسى در صدر اسلام به موضوع قيام امام حسين (ع) بنگريم و سخنان و رهنمودهاى آن حضرت را نصبالعين خود قرار دهيم، درمىيابيم که علل و ضرورتهاى تاريخى – سياسى آن چه بود; درحقيقت نقطهى آغاز انحراف در تاريخ اسلام زمانى بود که رسول خدا (ص) رحلت کرد و انصار و سپس مهاجران در سقيفه گرد آمدند و ، پس از مشاجرات فراوان، اصلى در سقيفه بنا نهاده شد که بناى تاريخى اسلام را به اعوجاج و انحراف کشاند; اصلى که بر زبان ابوبکر جارى شد که «الائمة من قريش; پيشوايان از قريشاند .» اين اصل بر پايهى تفکر و فرهنگ قبيلهاى و نه اسلامى استوار بود . به نوشتهى مقريزى به تدريج پس از گذشتحدود يک ربع قرن از رحلت پيامبر (ص) بنىاميه که به لحاظ سابقهى عداوت و کينه با اسلام و مسلمين از شايستگى براى خلافت و زمامدارى برخوردار نبودند، نه از قرابتبا پيامبر (ص) و نه از سابقه در اسلام و نه از وصايت; تنها با تمسک به اين اصل وضع شده در سقيفه که «الائمة من قريش» ، گفتند: «نحن من قريش; ما هم از قريش هستيم» . گرچه در قريشى بودن آنان ترديدى نبود، ادعاى پيشوايى و زمامدارى آنان باطل و خواستهاى ناحق بود; اما سرانجام با تمسک به همين اصل و نيز خونخواهى عثمان و ديگر ترفندها و حيلهها توانستند رداى خلافتبر دوش گيرند و بر مسند خلافت تکيه زنند . بدينسان با روى کار آمدن معاويه، پسر ابوسفيان، که هر دو از طلقاء بودند، و پس از او تبديل خلافتبه ملوکيت و پادشاهى و به خلافت رسيدن يزيد، زنگ خطر براى اسلام و قرآن و سنت پيامبر (ص) به صدا درآمد . در حقيقتبا رحلت پيامبر (ص) که بار ديگر فکر و فرهنگ و ارزشهاى قبيلهاى تجديد حيات خود را به عنوان جريانى واپسگرا در برابر جريان تفکر ناب دينى آغاز کرده بود، توانستبه تدريجبا رخنه در مناصب قدرت و مصادر ثروت به تجديد و تحکيم موقعيت از دست رفتهى خود در عصر نبوت نايل آيد و پس از شهادت امام على (ع) و صلح اجبارى امام حسن (ع) معاويه با نام خليفهى پيامبر (ص) به حکومت رسيد .
بيستسال خلافت معاويه تمامى زمينههاى نابودى و تحريف و انحراف اسلام را فراهم آورده بود، تا آنکه يزيد جانشين پدر شد و بر آن شد تا با اخذ بيعت اجبارى از حسين بن على (ع) آخرين نيرو و سنگر مقاوم در برابر اشرافيتبدوى قبيلهاى را درهم شکند . حقيقت و واقعيت امر نيز آن بود که حسين بن على (ع) و يزيد سمبلها و نمادهاى دو جريان و دو فکر و فرهنگ بودند . حسين (ع) نماد و پاسدار اسلام و سنت نبوى که در خطر هدم و نابودى قرار گرفته بود و يزيد نماد تمامعيار فکر و فرهنگ بدوى وجاهلى عرب . غلبهى هريک بر ديگرى و يا اطاعت و انقياد و تسليم يکى در برابر ديگرى مىتوانستبه معناى نابودى اين و پيروزى جبههى مقابل باشد; از اين رو، امام حسين (ع) به هيچ قيمتى حاضر به بيعتبا يزيد نشد و شهادت را پذيرفت تا عزت اسلام شکسته نشود و خود به ذلت نيفتد . همين و بس .
غرض از بيان مطالب فوق آن است که اگر پژوهشگرى بخواهد از منظر سياسى به قيام امام بنگرد، بايد محدودهى کارکرد سياسى قيام را بشناسد و به کليت قيام از انگيزه تا اهداف و روشها و . . . ماهيتسياسى «تلاش به منظور کسب قدرت و تشکيل حکومت» نبخشد، چون اين رويکرد افراطى نهتنها ابهامى را روشن نمىسازد که ترديدها، شبهات و ابهامات بسيارى را نيز در اذهان خواهد افکند .
6- مطالعه و بررسى قيام بنابر بينش و روش جامعهشناسى تاريخى:
جامعهشناسى تاريخى از ديگر رويکردهاى مطالعاتى به قيام امام حسين (ع)، خصوصا دربارهى شناخت و بررسى زمينههاى اجتماعى و بافت قبيلهاى جامعهى عرب است که موجبات تفرقه و انشعاب و گسست درونى جامعهاى (عراق به مرکزيت کوفه) مىشد که دعوتگران امام به کوفه بودند . با همهى نوشتهها و گفتهها دربارهى قيام عاشورا، متاسفانه تاکنون از منظر علم جامعهشناسى تاريخى شرايط و زمينههاى اجتماعى قيام، که مبتنى بر بافت و نظام قبيلهاى است، مورد توجه و بررسى جدى و دقيق قرار نگرفته و بدون چنين رويکردى، همچنان ابعاد بسيارى از رويداد عاشورا در پردهى ابهام قرار دارد . جالب توجه اينجاست که معاويه بيشترين بهرهبردارى سياسى را از فضاى حاکم بر نظام اجتماعى آن روزگار مىکرد و خود نيز در دامن زدن به از همگسستگى اجتماعى عراقيان نقش مؤثرى داشت و با اتخاذ اين روشها و سياستها توانستسلطهى بلامنازع خود را به مدت بيستسال بر سراسر قلمرو اسلامى آن روزگار حفظ کند .
از سفارشهاى او به فرزندش يزيد اين بود که:
«اگر عراقيان هر روز عزل عاملى را از تو بخواهند بپذير; زيرا برداشتن يک حاکم آسانتر از روبهرو شدن با صد هزار شمشير است» (ابنعبدربه، ج5، ص115).
ونيز در ترسيم خطمشى و سياستگزارىهاى خود در سفارش به يزيد گفت:
«اميدوارم آنان که پدر او را کشتند و برادرش را خوار ساختند گزند وى را از تو بازدارند» (همانجا).
از اين رو، شناختبافت و نظام اجتماعى قبيلهاى عرب و اطاعت و انقياد افراد قبيله از شيوخ و سران و نيز، تلاش و کوشش شيوخ در حفظ و تامين منافع قبيلهاى خود در رقابتبا ديگر قبايل، تا اندازهاى ضرورى است که به طور قطع و يقين پاسخ بسيارى از پرسشهايى که تاکنون مجهول ماندهاند در گرو چنين رويکردى است . ضرورت و اهميت مطلب فوق را زمانى مىتوان دريافت که بدانيم در بافت و نظام قبيلهاى، پايگاه نخبگان و رهبرانى که اعتبارشان بر اعتقادات و ارزشهاى دينى استوار است عملا سست و لرزان مىشود; زيرا عامل مهم همبستگى ميان افراد قبيله عصبيت، نسب و حسب و حفظ منافع و موقعيت است، نه ارزشهاى انسانى – اسلامى . به همين علت على بن ابىطالب و فرزندانش (ع) با وجود همهى احترام و اعتبار معنوى و روحانىاى که در چشم و دل اعراب مسلمان داشتند، از نفوذ و اشرافيت قبيلهاى بىبهره بودند و برخلاف آنان معاويه، يزيد و همهى کسانى که معتقد و پايبند به حفظ روابط و مناسبات سنتى قبيلهاى بودند، هر چند از احترام و اعتبار معنوى بىبهره بودند، اقتدار و شوکت قبيلهاى داشتند .
اميد استبا چنين رويکردى که هم نظام قبيلهاى مورد بررسى قرار مىگيرد و هم نقش و کارکرد اجتماعى صحابه (مهاجران و انصار) و تابعان عرب و غيرعرب، بتوان افقهاى نوينى را در مطالعات تاريخى صدر اسلام گشود .
7- مطالعه و بررسى قيام بنابر بينش و روش روانشناسى تاريخى:
از چنين رويکردى بايد با حزم و احتياط بيشترى سخن گفت; زيرا چنين رويکردى تاکنون در مطالعات تاريخى به جد مغفول مانده است .
روانشناسى تاريخى، هم فرد را متناسب با شرايط و زمينههاى عصرى و انسانى مورد مطالعه قرار مىدهد و هم جامعه را، که مهمترين نقش و سهم را در کنشها و واکنشهاى سياسى، اخلاقى، اجتماعى و . . . داراست .
در بررسى قيام عاشورا مىتوان در حد پرسش چنين طرح کرد که آيا امامان معصوم شيعه (ع) هريک متناسب با ويژگىها، حالات، استعدادها و تمايلات خاص خود رفتار مىکردند، يا – بنابر ديدگاه کلامى – همه نور واحدى بودند؟ آيا بهراستى امام حسن مجتبى (ع) روحيهى ملايم و آشتىجويانهاى داشت و امام حسين (ع) روحيهاى حماسى و سازشناپذير؟ تاثيرات و پيامدهاى روحى و روانى اين فاجعهى بزرگ بر دل و جان بازماندگان خاندان امام (ع)، که به اسارت رفتند و مصايب و ناملايمات بسيارى را متحمل شدند، چه بود؟ آيا اندوه بىپايان امام سجاد (ع)، که مدت بيش از چهل سال بر آن مصيبت جانگداز مىگريست، ناشى از آثار طبيعى آن رويداد بر روح و احساسات و عواطفش بود و به همين سبب به دعا و نجوا روى آورد و از هرگونه بهرهبردارى تند و آشکار سياسى بر ضد يزيد و مروانيان خوددارى کرد؟ و دهها پرسش ديگر .
در بعد روانشناسى اجتماعى و تاريخى نيز بررسى حالات و تمايلات جمعى و محرکهاى رفتار جمعى آنان که در واژگانى چون پيمانشکنى، بىوفايى، توبه (توابون) و . . . بيان مىشود جاى تاملات جدى است و نتايج پربارى خواهد داشت .
8- مطالعه و بررسى قيام بنابر بينش و روش عرفانى:
رويکرد عرفانى و اشرافى به شخصيت و قيام امام (ع) آخرين بعد مطالعاتى و تحقيقاتى است که به اهلتحقيق و نظر سفارش مىشود .
اين بعد از شخصيت و قيام امام (ع) و همهى ياران و دلشدگان حضرتش در آن رويداد سترگ، هرچند به طور پراکنده مورد توجه قرار گرفته است، چنانکه بايد و شايد حقش ادا نشده و شايد هم هرگز ادا نشود; زيرا بعد عرفان و عشق و اشراق مربوط به باطن حيات آدمى است . عميقترين، پيچيدهترين و ، در عين حال، لطيفترين مرتبهى حيات آدمى همين حيات اشراقى و به تعبيرى عرفانى و روحانى اوست . روحى که به حيات معنا مىبخشد و به خاک سرشت آدمى فضيلت و شايستگى پوشيدن لعتخليفةاللهى . دشوارى ديگرى را که در اداى اين حق معرفتى امام نمىتوان ناديده گرفت، قلت پژوهندگانى است که در اين وادى عصاى موسى در دست داشته باشند و بدانند که به هنگام، خلع نعلين کنند . پيداست که سخن در باب سخنورى کلاسى و رسمى از مصطلحات و الفاظ و مقامات و منازل سير و سلوک نيست; بلکه سخن از آن است که کسانى در اين وادى وارد شوند که بىهمرهى خضر قطع طريق به حيلهى قطاع طريق نکرده باشند . صد افسوس از قلت چنين سايران و سالکانى .
به هرحال يکى از ابعاد درخشان و خيرهکنندهى قيام و شخصيت امام (ع) و ياران مخلص و صديق و فداکار او همين بعد عرفانى و اشراقى و روحانى است . آنچه اين تابلوى سراسر شور و شعور و رمز و راز را از ديگر وقايع يا قيامهاى مشابه ممتاز و مجزا مىسازد همين بعد است . در حقيقت قيام امام حسين (ع) از نخستين لحظهى شروع تا غروب عاشورا با رنگ الهى (صبغة الله ومن احسن من الله صبغة) رنگآميزى شده است . شايد بتوان چنين تعبير کرد که دعاى عرفهى امام، مانيفست و دستورالعمل و جوهر و در نادرهى قيام اوست که پنجرهاى از زمين به آسمان مىگشايد، تا انسان به خدا برسد .
بنابراين بر اهل ذوق و عرفان فرض است که تلاش کنند به روش علمى و با رويکرد معرفتى، اين بعد از قيام امام (ع) را بازشناسانند . بعدى که متاسفانه مغفول مانده است . شخصيت و قيام امام حسين (ع) کاملترين و زيباترين اسوه و الگويى است که مىتواند فراروى انسان تشنهو خستهى کنونى که از خلا معنويت و روحانيت رنج مىبرد قرار گيرد .
پيامدهاى قيام
در اين مجال و مقال اندک و با اين زبان و قلم الکن و . . . در توان نيست که از پيامدهاى قيامى سخن بگوييم که خود درآمدى به درازاى حدود چهارده قرن دارد . نه مىتوان از پيامدهاى علمى آن سخن گفت که به جدا شدن کامل فقه و منظر کلامى و به طور کلى مشرب و جريان علمى – معرفتى تشيع از ايدهى اکثريت (تسنن) انجاميد و نه ديگر پيامدهاى آن; از اين رو، تنها به دو پيامد و دستاورد قيام امام (ع) از منظرى تازه و نوين و شايد هم بحثانگيز به اجمال نظر مىافکنيم . يکى پيامدها و درسهاى سياسى و ديگرى پيامدها و تاثيرات روانشناختى .
پيامدها و درسهاى سياسى
مهمترين پيامد قيام امام (ع) آن بود که خط فارقى ميان اسلام حکومتى و يا اسلام به عنوان ابزار سلطه و توجيه قدرتمدارى و استبداد، و اسلام هدايتى و يا اسلام به عنوان مسلک رستگارى کشيد . بر اين اساس، از جنبهى سياسى، قيام عاشورا الگويى ستبراى روشنگرى و افشاگرى و به طور کلى سياستگرايى صحيح دينى، نه الگويى براى حکومتگرى; زيرا قيام امام اعتراضى بود نسبتبه کليت وضعيت موجود جامعهى آن روزگار که به نام دين و حکومت دينى شکل گرفته بود . در حقيقت امام حسين (ع) با قيام خود جوهر ثابت و در عين حال سيال دين را از خطر انجماد و تحجر در صورت و زندان تاريخى نجات بخشيد . خطرى که اگر قيام و اقدام هوشمندانهى شخصيتى چون حسين (ع) نبود، سيرت و جوهر وحيانى دين در دهليز باريک و تنگ و تاريک تاريخ قوم عربى، و به نام اسلام عربى مسخ شده بود; اما قيام امام، نقاب از چهرهى زشت و کريه فريب و نفاق و نيرنگ اسلام اموى که ادامهدهندگان همان جريان واپسگراى بداوت طلقاء بودند دريد و اين حاصل نيامد مگر با شهادت و اسارت ناباورانه و غريبانهى امام حسين (ع) و ياران و خاندانش، که به حق نمايندگان و سمبلهاى شرافت و فضايل انسانى – الهى بودند، که داغ جگرسوزى را تا فرجام تاريخ بر قلب جامعه و تاريخ اسلامى و انسانى نشاند .
پيامدها و تاثيرات روانشناختى
به نظر نگارندهى اين مقاله عميقترين و گستردهترين و ماندگارترين پيامد و تاثير قيام امام حسين (ع) بر ذهن و وجدان همهى کسانى که به حقيقت عشق مىورزند، اعم از مسلمان و غيرمسلمان و خاصه بر شيعيان و پيروان اعتقادى آن حضرت، بعد روانى و روحى آن بوده است . شاهد روشن اين مدعا سخنى است که از ادوارد گيبون نقل شده است: در زمان و محيط دور، صحنهى غمانگيز مرگ حسين (ع) احساسات خونسردترين خواننده را هم بيدار مىکند (جعفرى، ص232).
پرسشى جدى که در مطالعهى سير کلى تاريخ تشيع حايز اهميت فراوان است اين است که قيام امام حسين (ع) چه تاثيرى در تکوين و روند تاريخى آن داشته است؟ شايد دو اظهار نظر زير تا اندازهاى پاسخ پرسش فوق را روشن کند .
از فيليپ نقل شده است که تشيع در روز دهم محرم تولد يافت (همو، ص250).
همچنين از فيز (1) نقل شده است که شهادت حسين (ع) مهر رسميتبر تشيع زد (همانجا).
حقيقتى که در دو اظهارنظر فوق نهفته اين است که شهادت و اسارت امام حسين (ع) و ياران و خاندانش موجبات همبستگى و پيوستگى عاطفى، روانى و فکرى شيعيان را فراهم ساخت . از پس آن قيام بود که روحيهى اعتراض، ظلمستيزى و اميد به تحقق آرمانهاى انسانى – الهى و شهادتطلبى، روح و روان شيعيان را آکنده ساخت . نگارنده با اين نظر نويسندهى کتاب تشيع در مسير تاريخ همراه و موافقم که مطالعه و تجزيه و تحليل دقيق حوادث کربلا، به طور کلى، اين حقيقت را نشان مىدهد که حسين (ع) از همان آغاز نقشهى ايجاد انقلاب کامل در وجدان مذهبى مسلمين را مىکشيد . تمام اعمال و کردار حسين (ع) نشان مىدهد که وى کاملا از اين حقيقت آگاه بود که پيروزى از طريق قدرت و امکانات نظامى هميشه موقتى است; زيرا، قدرت نيرومندترى وجود دارد که بتواند آن را در جريان زمان نابود کند; ولى پيروزىاى که از طريق رنج و جانبازى به دست آيد، ابدى است و در وجدان بشرى اثرى جاودان مىگذارد (همانجا، ص240).
به حق نيز چنين بود; زيرا قيام امام (ع) نخستين انقلاب و تحول را در وجدان و ضمير و احساسات درونى حر برانگيخت و از آن پس وجدان و روان دعوتکنندگان کوفى امام را سختبرآشفت و سه هزار تن (توابون) را چنان دستخوش احساسات و عواطف و افسوس و پريشانى ساخت که خود را به کام مرگ انداختند، تا بدينطريق تاوان بىوفايى خود در يارى حسين (ع) را بپردازند .
باز هم نگارنده بر نظر نويسندهى کتاب تشيع در مسير تاريخ مهر تاييد مىنهد که واقعيت صحيح اين است که تراژدى [شهادت حسين (ع])، نقش بسيار عظيم و مهمى را در تحکيم هويت تشيع، و نه در خلق و بهوجود آوردن آن، ايفا نمود . تقدير اين بود که سرنوشتحسين (ع) مهمترين عامل در تبليغ و سرعت نسبتا سريع تشيع باشد . بدون شک تراژدى کربلا عامل «اشتياق و علاقهى شديد و احساسات عميق» را به تشيع افزود و باعث گرديد که روانشناسى انسانى بيش از هر چيز ديگر مورد توجه قرار گيرد (250) .
بنابر آنچه گذشت، پيامدهاى روانى و عاطفى قيام کربلا عميقترين وماندگارترين دستاوردهاى آن در طول تاريخ خصوصا بر شيعيان بوده است و از همين منظر (روانشناسى تاريخى تشيع) مىتوان افقهاى ناگشودهى بسيارى را در مطالعات شيعى گشود و به رمز و راز چگونگى بهرهگيرى ديگر امامان معصوم شيعى که از نسل حسين (ع) بودند پى برد; براى نمونه، به دو کلام اندوهبار زير از امام سجاد (ع) و امام رضا (ع) بسنده مىکنيم . امام چهارم (ع) ضمن خطبهاى که در بازگشت از شام به مدينه ايراد کرد، فرمود:
ان الله قد ابتلانا بمصائب جليلة وثلمة فى الاسلام عظيمة، قتل ابوعبدالله الحسين (ابن طاووس، ص117).
و امام هشتم (ع) دربارهى کشته شدن امام حسين (ع) فرمود:
ان يوم الحسين اقرح جفوننا واسبل دموعنا واذل عزيزنا بارض کرب وبلاء (شيخ صدوق، ص190) ; شهادت حسين (ع) پلکهاى ديدگان ما را مجروح و اشکهاى ما را ريزان و عزيز و ارجمند ما را ذليل ساخت .
اين بعد از پيامدهاى قيام امام حسين (ع)، به يقين، با روش تحليل مکانيکى اسلامشناسان غربى، که در دام تاريخنگرى محض فرو افتادهاند، قابل درک و فهم نيست .
اما نمىتوان حسرت نخورد که چرا اهلعلم و تحقيق از چنين منظرى به قيام امام حسين (ع) نمىنگرند؟ چرا مراسم ساليانهى عزادارىها، تعزيهها، و . . . در مساجد و تکايا را از اين ديدگاه بررسى نمىنمايند و چرا . . . ؟
منابع
– ابناعثم، احمد . 1406ق، الفتوح، بيروت، دارالکتب العلميه .
– ابنطاووس، على بن موسى . اللهوف فى قتل الطفوف، قم، الانوار الهدى .
– ابنعبدربه، 1372ق . العقد الفريد، تحقيق محمد سعيد عريان، قاهره، المطبعة الاستقامة .
– دينورى، ابوحنيفه احمد بن داود الدينورى . 1409ق، اخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر و مراجعه جمال الدين الشيال، قم: منشورات الرضى .
– شريفى، محمود و ديگران . 1415، موسوعة کلمات الامام الحسين (ع)، تحقيقات باقرالعلوم، تهران، دارالمعروف .
– شيخ صدوق، محمد بن على . 1417، الامالى، تحقيق قسم الدراسات الاسلاميه، قم، مؤسسة البعثة .
– شيخ مفيد، محمد بن نعمان . الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، چاپ دوم .
– صالحى نجفآبادى . 1381، شهيد جاويد، تهران، انتشارات اميد فردا، چاپ هفدهم .
– طبرى، محمد بن جرير . تاريخ طبرى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، [بىتا .]
– محمدجعفرى، سيدحسين . 1368، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه دکتر سيدمحمدتقى آيتاللهى، تهران، دفتر نشر اسلامى .
– مقريزى، تقىالدين احمد بن على . النزاع والتخاصم بين بنىاميه وبنىهاشم، مصر، المطبعة العلمية .
– نوذرى، حسينعلى . 1379، فلسفه تاريخ، روششناسى و تاريخنگارى (مجموعه مقالات گردآورى شده)، تهران، انتشارات طرح نو .
پىنوشت:
1. Fyzee
حوزه و دانشگاه، ش 33
صص 4-25